خرابه شام: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز
 
(۳ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{نیازمند ویرایش فنی}}
 
 
{{بخشی از یک کتاب}}
 
{{بخشی از یک کتاب}}
  
در تـواريخ آمـده است كه يزيد اهل بيت پـيامـبر را در خـرابه بدون سقـفـى مـنزل داد كه از سرمـا و گـرمـا آنان را حفـظ نمـى كرد، آنقـدر بر اهل بيت سخت گذشت كه صورتشان پوست انداخت و مجروح گرديد.
+
در تواریخ آمده است که [[یزید بن معاویه|یزید]]، [[اهل البیت|اهل بیت پیامبر]] را در خرابه بدون سقفى منزل داد که از سرما و گرما آنان را حفظ نمى کرد، آنقدر بر اهل بیت سخت گذشت که صورتشان پوست انداخت و مجروح گردید.
  
== وصف حال خرابه از زبان امام زین العابدین علیه السلام ==
+
==توصیف خرابه از زبان امام سجاد==
مـنهال بن عمرو گويد: زين العابدين عليه السلام را ديدم تكيه بر عصا داده و پاهايش مانند دو نى خشك و خون از آنها جارى بود، رنگ شريفش زرد شده احوالش را پرسيدم: كيف امسيت يابن رسول اللّه؟
 
فرمود: همانطور كه بنى اسرائيل در حكومت فرعون وقت مى گذرانيدند پسرهاشان را مى كشتـند و دخـتـرها را زنده نگـه مـى داشتـند، چـگـونه خـواهد بود حال كسى كه اسير دست يزيد بن مـعـاويه است، زنهاى مـا تـا بحال از طعام سير نشده و سرهاشان پوشيده نگرديده است، هرگاه يزيد ما را مى طلبد گمان مى كنم قصد كشتن ما را دارد.
 
مـنهال ! عرب بر عجم افتخار مى كند كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم عربى است، قـريش بر ساير قبايل افتخار مى كند كه محمد از ما است، ولى ما خاندان مردانمان كشته مـى شوند و زنان و اطفـالمـان اسير مـى گـردند. مـنهال مـى گـويد: پـرسيدم به كجا مـى رويد؟ فـرمـود: جائى كه مـا را مـنزل داده اند سقف ندارد آفتاب ما را گداخته است، جهت ضعف بدن بيرون آمده ام تا قدرى استـراحت كنم و زود برگـردم از جهت تـرس بر زنان، در همـين حال صداى زنى بلند شد! نور ديده ام به كجا مى روى؟ برگرد كه از دشمن بر تو مـى ترسم؟ پرسيدم: اين زن كيست. گفتند زينب دختر على مرتضى است، زين العابدين مرا گذاشت و به خرابه برگشت.
 
اين شاعر عرب چه خوب گفته است:
 
يعظّمون له ما اعود منبره
 
و تحت ارجلهم اولادهم وضعوا
 
باى حكم بنؤ ه يتّبعونكم
 
و فخركم انّكم صحب له تبع
 
تـعـظيم چـوب مـنبر او را كنند ليك
 
اولاد او فـتـاده ببين زير پايشان
 
اولاد او چـسان ز شمـا پـيروى كنند
 
فخر شما است صحبت جد گرامشان <ref> مقتل مقرم ، ص 453، بحار ج 45 ص 140، لهوف ص 193، نفس المهموم ، ص 459، طبقات ج 5، ص 162. </ref>
 
== مرگ رقيه در خرابه شام ==
 
از كامل بهائى نقل شده كه اهل بيت حسين در حال اسارت از كودكانى كه پدرشان در كربلا شهيد شده بوده خبر شهادت پدر را پنهان مى داشتند، دختركى چهار ساله از حسين شبى از خـواب بيدار شد و بهانه پدر گرفت و گفت: بابايم حسين الان در كنارم بود و مرا در آغـوش خـود گـرفـتـه بود به كجا رفـت، اهل بيت كه از خواب رقيه آگاه شدند يكباره صداى ضجه و ناله شان بلند شد، صداى شيون به خانه يزيد رسيد از خواب بيدار شد، پـرسيد در خرابه چه خبر است؟ گفتند طفلى از حسين پدر را در خواب ديده و بهانه پدر گرفته است گفت: سر پدر را برايش ببريد، سر حسين را در طشتى نهاده و پارچه اى روى آن پـوشيدند و به خـرابه آوردند و جلو اهل بيت نهادند.
 
رقـيه خـاتـون بتـصور اينكه طعـام برايش آورده اند صدا زد: عمه جان ! از شما طعام نخـواستـم، من بابايم حسين را مى خواهم، گفتند: هر چه مى خواهى در ميان طشت است دختر ابى عـبدالله با دستهاى كوچكش روپوش را برداشت چشمش بر سر بريده پدر افتاد، سر را در آغـوش گـرفـت و با سر پـدر درد دل مـى كند كه شاعـر زبانحال او را چنين به نظم آورده است:
 
پدر بعد از تو محنتها كشيدم
 
بيابانها و صحراها دويدم
 
همى گفتندمان در كوفه و شام
 
كه اينان خارجند از دين اسلام
 
مرا بعد از تو اى شاه يگانه
 
پرستارى نَبُد جز تازيانه
 
ز كعب نيزه و از ضرب سيلى
 
تنم چون آسمان گشته است نيلى
 
به آن سر جمله آن جور و ستمها
 
بيابان گردى و درد و آلمها
 
بيان كرد و بگفت اى شاه محشر
 
تو برگو كى بريدت سر ز پيكر
 
مرا در خوردسالى دربدر كرد
 
اسير و دستگير و بى پدر كرد
 
همى گفت و سر شاهش در آغوش
 
بناگه گشت از گفتار خاموش
 
اهل بيت حسين ديدند كه سر به يك طرف و رقيه بطرفى بر زمين افتاد او را حركت دادند ديدند جان به جان آفرين تسليم كرده است.<ref> كامل بهائى بنقل نفس المهموم ص 456. </ref>
 
  
==خواب سكينه خاتون در خرابه شام==
+
[[منهال بن عمرو]] گوید: [[امام سجاد علیه السلام|حضرت زین العابدین]] علیه السلام را دیدم تکیه بر عصا داده و پاهایش مانند دو نى خشک و خون از آنها جارى بود، رنگ شریفش زرد شده. احوالش را پرسیدم: کیف امسیت یابن رسول اللّه؟ فرمود: همان طور که [[بنی اسرائیل|بنى اسرائیل]] در حکومت [[فرعون]] وقت مى گذرانیدند پسرهاشان را مى کشتند و دخترها را زنده نگه مى داشتند، چگونه خواهد بود حال کسى که اسیر دست [[یزید بن معاویه|یزید بن معاویه]] است، زنهاى ما تا بحال از طعام سیر نشده و سرهاشان پوشیده نگردیده است، هرگاه یزید ما را مى طلبد گمان مى‌کنم قصد کشتن ما را دارد. منهال! عرب بر عجم افتخار مى کند که [[پیامبر اسلام|محمد]] صلى الله علیه و آله و سلم عربى است، [[قریش|قریش]] بر سایر قبایل افتخار مى‌کند که محمد از ما است، ولى ما خاندان مردانمان کشته مى‌شوند و زنان و اطفالمان اسیر مى‌گردند.  
حضرت سكينه نقل مى كند: هنگامى كه در خرابه شام بوديم شبى در خواب ديدم پنج نفر بر مـركبهائى از نور سوارند و فرشتگان آنها را احاطه نموده و خادمى نيز با آنها است براهى مـى روند، مـركبها گذشتند ولى خادم بر طرف من آمد و چون نزديك شد فرمود: سكينه جدت رسولخدا ترا سلام مى رساند، گفتم بر رسولخدا سلام باد، تو كيستى؟ گـفـت خادمى هستم از خدمه بهشت گفتم: اين مردانى كه بر مركبهاى نور سوارند كيستند و به كجا مـى روند؟ گـفـت: اول آدم صفـى الله، دومـى ابراهيم خـليل الله سومـى كليم الله چـهارمـى عـيسى روح الله، گفتم آنكه محاسنش را در دست گـرفـتـه گـاهى مى افتد و برمى خيزد كيست؟ فرمود: او جد تو رسولخدا است، گفتم: كجا مى روند؟ گفت: براى زيارت پدرت حسين به كربلا مى روند، همينكه نام جدم شنيدم دويدم تـا خـود را به رسولخدا برسانم و از مصائبى كه بر ما گذشته او را خبر دهم و بگـويم كه ستمگران درباره ما چه كردند كه در اين ميان ديدم پنچ هودجى از نور فرود آمـدند در هر هودجى خانمى نشسته، پرسيدم اين خانمها كيستند؟ گفت اولى حوا ام البشر، دومى آسيه بنت مزاحم سومى مريم دختر عمران، چهارمى خديجه خويلد، گفتم خانم پنجمى كه دست بر سر نهاده گـاهى مـى افتد و گاهى برمى خيزد كيست؟ فرمود: او جده تو فاطمه دختر محمد رسولخدا است. گفتم: مى روم و او را از آنچه بر ما وارد كرده اند آگاه مـى سازم، دويدم جلو فـاطمـه زهرا را گرفتم و شروع كردم به گريه كردن و گفتم:يا امـتاة جحدوا والله حقنا، يا امتاة بددوا والله شملنا يا امتاة استباحوا والله حريمنا، يا امتاة قتلوا والله الحسين ابانا.
 
  
(( مـادر مـادر بخـدا قـسم حق ما را منكر شدند، مادر، مادر بخدا جمعيت ما را پراكنده ساختند مـادر، مـادر بخـدا قـسم حريم ما را مباح ساختند، مادر، مادر بخدا قسم حسين پدرم را شهيد كردند ))
+
منهال مى گوید: پرسیدم به کجا مى‌روید؟ فرمود: جائى که ما را منزل داده‌اند سقف ندارد، آفتاب ما را گداخته است، جهت ضعف بدن بیرون آمده‌ام تا قدرى استراحت کنم و زود برگردم از جهت ترس بر زنان، در همین حال صداى زنى بلند شد! نور دیده‌ام به کجا مى‌روى؟ برگرد که از دشمن بر تو مى‌ترسم؟ پرسیدم: این زن کیست. گفتند [[حضرت زینب سلام الله علیها|زینب]] دختر [[امام علی علیه السلام|على مرتضى]] است، زین العابدین مرا گذاشت و به خرابه برگشت.
  
فـرمـود: سكينه جان ديگر بس است كه ناله ات جگرم از آتش زد و بندهاى قلبم را قطع كرد اين پـيراهن آغشته بخون پدرت حسين است كه از خود جدا نمى كنم تا خدا را ملاقات نمايم كه ناگهان از خواب بيدار شدم.<ref> بحار ج 45 ص 140. نفس المهموم ص 454. لهوف ص 188. </ref>
+
این شاعر عرب چه خوب گفته است:
 +
{{بیت|یعظّمون له ما اعود منبره|و تحت ارجلهم اولادهم وضعوا}}
 +
{{بیت|باى حکم بنوه یتّبعونکم|و فخرکم انّکم صحب له تبع}}
 +
{{بیت|تعظیم چوب منبر او را کنند لیک|اولاد او فتاده ببین زیر پایشان}}
 +
{{بیت|اولاد او چسان ز شما پیروى کنند|فخر شماست صحبت جد گرامشان<ref>مقتل مقرم، ص۴۵۳، بحار ج۴۵، ص۱۴۰، لهوف ص۱۹۳، نفس المهموم، ص۴۵۹، طبقات ج۵، ص۱۶۲.</ref>}}
  
==پانویس==
+
==مرگ حضرت رقیه در خرابه شام==
<references/>
+
 
 +
از کامل بهائى نقل شده که اهل بیت [[امام حسین علیه السلام|حسین]] علیه السلام در حال اسارت، از کودکانى که پدرشان در [[کربلا]] شهید شده بوده خبر شهادت پدر را پنهان مى داشتند، دخترکى سه یا چهار ساله از حسین شبى از خواب بیدار شد و بهانه پدر گرفت و گفت: بابایم حسین الان در کنارم بود و مرا در آغوش خود گرفته بود به کجا رفت؟ اهل بیت که از خواب [[حضرت رقیه سلام الله علیها|رقیه]] آگاه شدند یکباره صداى ضجه و ناله شان بلند شد، صداى شیون به خانه [[یزید بن معاویه|یزید]] رسید. از خواب بیدار شد، پرسید در خرابه چه خبر است؟ گفتند: طفلى از حسین پدر را در خواب دیده و بهانه پدر گرفته است. گفت: سر پدر را برایش ببرید، سر حسین را در طشتى نهاده و پارچه اى روى آن پوشیدند و به خرابه آوردند و جلو اهل بیت نهادند.
 +
 
 +
رقیه خاتون به تصور این که طعام برایش آورده اند صدا زد: عمه جان! از شما طعام نخواستم، من بابایم حسین را مى خواهم، گفتند: آنچه مى خواهى در میان طشت است. دختر ابى عبدالله با دست هاى کوچکش روپوش را برداشت چشمش بر سر بریده پدر افتاد، سر را در آغوش گرفت و با سر پدر درددل مى کند که شاعر زبان حال او را چنین به نظم آورده است:
 +
{{بیت|پدر بعد از تو محنت ها کشیدم|بیابان ها و صحراها دویدم}}
 +
{{بیت|همى گفتندمان در کوفه و شام|که اینان خارجند از دین اسلام}}
 +
{{بیت|مرا بعد از تو اى شاه یگانه|پرستارى نَبُد جز تازیانه}}
 +
{{بیت|ز کعب نیزه و از ضرب سیلى|تنم چون آسمان گشته است نیلى}}
 +
{{بیت|به آن سر جمله آن جور و ستم ها|بیابان گردى و درد و الم ها}}
 +
{{بیت|بیان کرد و بگفت اى شاه محشر|تو برگو کى بریدت سر ز پیکر}}
 +
{{بیت|مرا در خوردسالى دربدر کرد|اسیر و دستگیر و بى پدر کرد}}
 +
{{بیت|همى گفت و سر شاهش در آغوش|بناگه گشت از گفتار خاموش}}
 +
 
 +
اهل بیت حسین دیدند که سر به یک طرف و رقیه بطرفى بر زمین افتاد، او را حرکت دادند دیدند جان به جان آفرین تسلیم کرده است.<ref> نقل از نفس المهموم، ص ۴۵۶.</ref>
 +
 
 +
==خواب حضرت سکینه در خرابه شام==
  
==منبع==
+
[[حضرت سکینه سلام الله علیها|حضرت سکینه]] نقل مى کند: «هنگامى که در خرابه شام بودیم شبى در خواب دیدم پنج نفر بر مرکب هائى از نور سوارند و [[فرشتگان]] آنها را احاطه نموده و خادمى نیز با آنها است به راهى مى روند، مرکب ها گذشتند ولى خادم بر طرف من آمد و چون نزدیک شد، فرمود: سکینه جدت [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] صلی الله علیه و آله تو را سلام مى رساند، گفتم: بر رسول خدا صلی الله علیه و آله سلام باد، تو کیستى؟ گفت: خادمى هستم از خدمه [[بهشت]]. گفتم: این مردانى که بر مرکب هاى نور سوارند، کیستند و به کجا مى روند؟ گفت: اول [[حضرت آدم علیه السلام|آدم]] صفى الله، دومى [[حضرت ابراهیم علیه السلام|ابراهیم]] خلیل الله، سومى [[حضرت موسی علیه السلام|موسی]] کلیم الله، چهارمى [[حضرت عیسی علیه السلام|عیسى]] روح الله، گفتم آن که محاسنش را در دست گرفته گاهى مى افتد و برمى خیزد کیست؟ فرمود: او جد تو رسول خدا است، گفتم: کجا مى روند؟ گفت: براى زیارت پدرت [[امام حسین علیه السلام|حسین]] به [[کربلا]] مى روند، همین که نام جدم شنیدم دویدم تا خود را به رسول خدا برسانم و از مصائبى که بر ما گذشته او را خبر دهم و بگویم که ستمگران درباره ما چه کردند که در این میان دیدم پنچ هودجى از نور فرود آمدند در هر هودجى خانمى نشسته، پرسیدم این خانم ها کیستند؟ گفت اولى [[حضرت حوّا|حوا]] ام البشر، دومى [[آسیه|آسیه بنت مزاحم]]، سومى [[حضرت مریم|مریم دختر عمران]]، چهارمى [[خدیجه کبری|خدیجه بنت خویلد]]، گفتم خانم پنجمى که دست بر سر نهاده گاهى مى افتد و گاهى برمى خیزد کیست؟ فرمود: او جده تو [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|فاطمه]] دختر محمد رسول خدا است. گفتم: مى روم و او را از رنجهایی که به ما داده‌اند آگاه مى سازم، دویدم و جلوی فاطمه زهرا را گرفتم و شروع کردم به گریه کردن و گفتم: "یا اُمتاة جحدوا والله حقنا، یا امتاة بددوا والله شملنا یا امتاة استباحوا والله حریمنا، یا امتاة قتلوا والله الحسین ابانا"؛ مادر مادر به خدا قسم حق ما را منکر شدند. مادر، مادر به خدا جمعیت ما را پراکنده ساختند. مادر، مادر بخدا قسم حریم ما را مباح ساختند. مادر، مادر به خدا قسم حسین پدرم را شهید کردند. فرمود: سکینه جان دیگر بس است که ناله‌ات جگرم را آتش زد و بندهاى قلبم را قطع کرد. این پیراهن آغشته بخون پدرت حسین است که از خود جدا نمى کنم تا خدا را ملاقات نمایم که ناگهان از خواب بیدار شدم».<ref>بحار، ج۴۵، ص۱۴۰؛ نفس المهموم، ص۴۵۴؛ لهوف، ص۱۸۸.</ref>
آنچه در كربلا گذشت (از مدينه تا كربلا)، محمد على عالمى در دسترس در [http://ghadeer.org/tarix/karbala/65000019.htm سایت غدیر]، بازیابی: 17 دیماه 1391
 
  
 +
==پانویس==
 +
<references />
 +
==منابع==
 +
* آنچه در کربلا گذشت (از مدینه تا کربلا)، محمدعلى عالمى در دسترس در [http://ghadeer.org/tarix/karbala/65000019.htm سایت غدیر]، بازیابی: ۱۷ دی ماه ۱۳۹۱.
  
 
[[رده:واقعه عاشورا]]
 
[[رده:واقعه عاشورا]]
 
[[رده:اسیران کربلا در شام]]
 
[[رده:اسیران کربلا در شام]]
 +
{{الگو:واقعه عاشورا}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۳ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۱۹

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


در تواریخ آمده است که یزید، اهل بیت پیامبر را در خرابه بدون سقفى منزل داد که از سرما و گرما آنان را حفظ نمى کرد، آنقدر بر اهل بیت سخت گذشت که صورتشان پوست انداخت و مجروح گردید.

توصیف خرابه از زبان امام سجاد

منهال بن عمرو گوید: حضرت زین العابدین علیه السلام را دیدم تکیه بر عصا داده و پاهایش مانند دو نى خشک و خون از آنها جارى بود، رنگ شریفش زرد شده. احوالش را پرسیدم: کیف امسیت یابن رسول اللّه؟ فرمود: همان طور که بنى اسرائیل در حکومت فرعون وقت مى گذرانیدند پسرهاشان را مى کشتند و دخترها را زنده نگه مى داشتند، چگونه خواهد بود حال کسى که اسیر دست یزید بن معاویه است، زنهاى ما تا بحال از طعام سیر نشده و سرهاشان پوشیده نگردیده است، هرگاه یزید ما را مى طلبد گمان مى‌کنم قصد کشتن ما را دارد. منهال! عرب بر عجم افتخار مى کند که محمد صلى الله علیه و آله و سلم عربى است، قریش بر سایر قبایل افتخار مى‌کند که محمد از ما است، ولى ما خاندان مردانمان کشته مى‌شوند و زنان و اطفالمان اسیر مى‌گردند.

منهال مى گوید: پرسیدم به کجا مى‌روید؟ فرمود: جائى که ما را منزل داده‌اند سقف ندارد، آفتاب ما را گداخته است، جهت ضعف بدن بیرون آمده‌ام تا قدرى استراحت کنم و زود برگردم از جهت ترس بر زنان، در همین حال صداى زنى بلند شد! نور دیده‌ام به کجا مى‌روى؟ برگرد که از دشمن بر تو مى‌ترسم؟ پرسیدم: این زن کیست. گفتند زینب دختر على مرتضى است، زین العابدین مرا گذاشت و به خرابه برگشت.

این شاعر عرب چه خوب گفته است:

یعظّمون له ما اعود منبره و تحت ارجلهم اولادهم وضعوا

باى حکم بنوه یتّبعونکم و فخرکم انّکم صحب له تبع

تعظیم چوب منبر او را کنند لیک اولاد او فتاده ببین زیر پایشان

اولاد او چسان ز شما پیروى کنند فخر شماست صحبت جد گرامشان[۱]

مرگ حضرت رقیه در خرابه شام

از کامل بهائى نقل شده که اهل بیت حسین علیه السلام در حال اسارت، از کودکانى که پدرشان در کربلا شهید شده بوده خبر شهادت پدر را پنهان مى داشتند، دخترکى سه یا چهار ساله از حسین شبى از خواب بیدار شد و بهانه پدر گرفت و گفت: بابایم حسین الان در کنارم بود و مرا در آغوش خود گرفته بود به کجا رفت؟ اهل بیت که از خواب رقیه آگاه شدند یکباره صداى ضجه و ناله شان بلند شد، صداى شیون به خانه یزید رسید. از خواب بیدار شد، پرسید در خرابه چه خبر است؟ گفتند: طفلى از حسین پدر را در خواب دیده و بهانه پدر گرفته است. گفت: سر پدر را برایش ببرید، سر حسین را در طشتى نهاده و پارچه اى روى آن پوشیدند و به خرابه آوردند و جلو اهل بیت نهادند.

رقیه خاتون به تصور این که طعام برایش آورده اند صدا زد: عمه جان! از شما طعام نخواستم، من بابایم حسین را مى خواهم، گفتند: آنچه مى خواهى در میان طشت است. دختر ابى عبدالله با دست هاى کوچکش روپوش را برداشت چشمش بر سر بریده پدر افتاد، سر را در آغوش گرفت و با سر پدر درددل مى کند که شاعر زبان حال او را چنین به نظم آورده است:

پدر بعد از تو محنت ها کشیدم بیابان ها و صحراها دویدم

همى گفتندمان در کوفه و شام که اینان خارجند از دین اسلام

مرا بعد از تو اى شاه یگانه پرستارى نَبُد جز تازیانه

ز کعب نیزه و از ضرب سیلى تنم چون آسمان گشته است نیلى

به آن سر جمله آن جور و ستم ها بیابان گردى و درد و الم ها

بیان کرد و بگفت اى شاه محشر تو برگو کى بریدت سر ز پیکر

مرا در خوردسالى دربدر کرد اسیر و دستگیر و بى پدر کرد

همى گفت و سر شاهش در آغوش بناگه گشت از گفتار خاموش

اهل بیت حسین دیدند که سر به یک طرف و رقیه بطرفى بر زمین افتاد، او را حرکت دادند دیدند جان به جان آفرین تسلیم کرده است.[۲]

خواب حضرت سکینه در خرابه شام

حضرت سکینه نقل مى کند: «هنگامى که در خرابه شام بودیم شبى در خواب دیدم پنج نفر بر مرکب هائى از نور سوارند و فرشتگان آنها را احاطه نموده و خادمى نیز با آنها است به راهى مى روند، مرکب ها گذشتند ولى خادم بر طرف من آمد و چون نزدیک شد، فرمود: سکینه جدت رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را سلام مى رساند، گفتم: بر رسول خدا صلی الله علیه و آله سلام باد، تو کیستى؟ گفت: خادمى هستم از خدمه بهشت. گفتم: این مردانى که بر مرکب هاى نور سوارند، کیستند و به کجا مى روند؟ گفت: اول آدم صفى الله، دومى ابراهیم خلیل الله، سومى موسی کلیم الله، چهارمى عیسى روح الله، گفتم آن که محاسنش را در دست گرفته گاهى مى افتد و برمى خیزد کیست؟ فرمود: او جد تو رسول خدا است، گفتم: کجا مى روند؟ گفت: براى زیارت پدرت حسین به کربلا مى روند، همین که نام جدم شنیدم دویدم تا خود را به رسول خدا برسانم و از مصائبى که بر ما گذشته او را خبر دهم و بگویم که ستمگران درباره ما چه کردند که در این میان دیدم پنچ هودجى از نور فرود آمدند در هر هودجى خانمى نشسته، پرسیدم این خانم ها کیستند؟ گفت اولى حوا ام البشر، دومى آسیه بنت مزاحم، سومى مریم دختر عمران، چهارمى خدیجه بنت خویلد، گفتم خانم پنجمى که دست بر سر نهاده گاهى مى افتد و گاهى برمى خیزد کیست؟ فرمود: او جده تو فاطمه دختر محمد رسول خدا است. گفتم: مى روم و او را از رنجهایی که به ما داده‌اند آگاه مى سازم، دویدم و جلوی فاطمه زهرا را گرفتم و شروع کردم به گریه کردن و گفتم: "یا اُمتاة جحدوا والله حقنا، یا امتاة بددوا والله شملنا یا امتاة استباحوا والله حریمنا، یا امتاة قتلوا والله الحسین ابانا"؛ مادر مادر به خدا قسم حق ما را منکر شدند. مادر، مادر به خدا جمعیت ما را پراکنده ساختند. مادر، مادر بخدا قسم حریم ما را مباح ساختند. مادر، مادر به خدا قسم حسین پدرم را شهید کردند. فرمود: سکینه جان دیگر بس است که ناله‌ات جگرم را آتش زد و بندهاى قلبم را قطع کرد. این پیراهن آغشته بخون پدرت حسین است که از خود جدا نمى کنم تا خدا را ملاقات نمایم که ناگهان از خواب بیدار شدم».[۳]

پانویس

  1. مقتل مقرم، ص۴۵۳، بحار ج۴۵، ص۱۴۰، لهوف ص۱۹۳، نفس المهموم، ص۴۵۹، طبقات ج۵، ص۱۶۲.
  2. نقل از نفس المهموم، ص ۴۵۶.
  3. بحار، ج۴۵، ص۱۴۰؛ نفس المهموم، ص۴۵۴؛ لهوف، ص۱۸۸.

منابع

  • آنچه در کربلا گذشت (از مدینه تا کربلا)، محمدعلى عالمى در دسترس در سایت غدیر، بازیابی: ۱۷ دی ماه ۱۳۹۱.
11.jpg
واقعه عاشورا
قبل از واقعه
شرح واقعه
پس از واقعه
بازتاب واقعه
وابسته ها