خرابه شام

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


در تواریخ آمده است که یزید، اهل بیت پیامبر را در خرابه بدون سقفى منزل داد که از سرما و گرما آنان را حفظ نمى کرد، آنقدر بر اهل بیت سخت گذشت که صورتشان پوست انداخت و مجروح گردید.

توصیف خرابه از زبان امام سجاد

منهال بن عمرو گوید: حضرت زین العابدین علیه السلام را دیدم تکیه بر عصا داده و پاهایش مانند دو نى خشک و خون از آنها جارى بود، رنگ شریفش زرد شده. احوالش را پرسیدم: کیف امسیت یابن رسول اللّه؟ فرمود: همان طور که بنى اسرائیل در حکومت فرعون وقت مى گذرانیدند پسرهاشان را مى کشتند و دخترها را زنده نگه مى داشتند، چگونه خواهد بود حال کسى که اسیر دست یزید بن معاویه است، زنهاى ما تا بحال از طعام سیر نشده و سرهاشان پوشیده نگردیده است، هرگاه یزید ما را مى طلبد گمان مى‌کنم قصد کشتن ما را دارد. منهال! عرب بر عجم افتخار مى کند که محمد صلى الله علیه و آله و سلم عربى است، قریش بر سایر قبایل افتخار مى‌کند که محمد از ما است، ولى ما خاندان مردانمان کشته مى‌شوند و زنان و اطفالمان اسیر مى‌گردند.

منهال مى گوید: پرسیدم به کجا مى‌روید؟ فرمود: جائى که ما را منزل داده‌اند سقف ندارد، آفتاب ما را گداخته است، جهت ضعف بدن بیرون آمده‌ام تا قدرى استراحت کنم و زود برگردم از جهت ترس بر زنان، در همین حال صداى زنى بلند شد! نور دیده‌ام به کجا مى‌روى؟ برگرد که از دشمن بر تو مى‌ترسم؟ پرسیدم: این زن کیست. گفتند زینب دختر على مرتضى است، زین العابدین مرا گذاشت و به خرابه برگشت.

این شاعر عرب چه خوب گفته است:

یعظّمون له ما اعود منبره و تحت ارجلهم اولادهم وضعوا

باى حکم بنوه یتّبعونکم و فخرکم انّکم صحب له تبع

تعظیم چوب منبر او را کنند لیک اولاد او فتاده ببین زیر پایشان

اولاد او چسان ز شما پیروى کنند فخر شماست صحبت جد گرامشان[۱]

مرگ حضرت رقیه در خرابه شام

از کامل بهائى نقل شده که اهل بیت حسین علیه السلام در حال اسارت، از کودکانى که پدرشان در کربلا شهید شده بوده خبر شهادت پدر را پنهان مى داشتند، دخترکى سه یا چهار ساله از حسین شبى از خواب بیدار شد و بهانه پدر گرفت و گفت: بابایم حسین الان در کنارم بود و مرا در آغوش خود گرفته بود به کجا رفت؟ اهل بیت که از خواب رقیه آگاه شدند یکباره صداى ضجه و ناله شان بلند شد، صداى شیون به خانه یزید رسید. از خواب بیدار شد، پرسید در خرابه چه خبر است؟ گفتند: طفلى از حسین پدر را در خواب دیده و بهانه پدر گرفته است. گفت: سر پدر را برایش ببرید، سر حسین را در طشتى نهاده و پارچه اى روى آن پوشیدند و به خرابه آوردند و جلو اهل بیت نهادند.

رقیه خاتون به تصور این که طعام برایش آورده اند صدا زد: عمه جان! از شما طعام نخواستم، من بابایم حسین را مى خواهم، گفتند: آنچه مى خواهى در میان طشت است. دختر ابى عبدالله با دست هاى کوچکش روپوش را برداشت چشمش بر سر بریده پدر افتاد، سر را در آغوش گرفت و با سر پدر درددل مى کند که شاعر زبان حال او را چنین به نظم آورده است:

پدر بعد از تو محنت ها کشیدم بیابان ها و صحراها دویدم

همى گفتندمان در کوفه و شام که اینان خارجند از دین اسلام

مرا بعد از تو اى شاه یگانه پرستارى نَبُد جز تازیانه

ز کعب نیزه و از ضرب سیلى تنم چون آسمان گشته است نیلى

به آن سر جمله آن جور و ستم ها بیابان گردى و درد و الم ها

بیان کرد و بگفت اى شاه محشر تو برگو کى بریدت سر ز پیکر

مرا در خوردسالى دربدر کرد اسیر و دستگیر و بى پدر کرد

همى گفت و سر شاهش در آغوش بناگه گشت از گفتار خاموش

اهل بیت حسین دیدند که سر به یک طرف و رقیه بطرفى بر زمین افتاد، او را حرکت دادند دیدند جان به جان آفرین تسلیم کرده است.[۲]

خواب حضرت سکینه در خرابه شام

حضرت سکینه نقل مى کند: «هنگامى که در خرابه شام بودیم شبى در خواب دیدم پنج نفر بر مرکب هائى از نور سوارند و فرشتگان آنها را احاطه نموده و خادمى نیز با آنها است به راهى مى روند، مرکب ها گذشتند ولى خادم بر طرف من آمد و چون نزدیک شد، فرمود: سکینه جدت رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را سلام مى رساند، گفتم: بر رسول خدا صلی الله علیه و آله سلام باد، تو کیستى؟ گفت: خادمى هستم از خدمه بهشت. گفتم: این مردانى که بر مرکب هاى نور سوارند، کیستند و به کجا مى روند؟ گفت: اول آدم صفى الله، دومى ابراهیم خلیل الله، سومى موسی کلیم الله، چهارمى عیسى روح الله، گفتم آن که محاسنش را در دست گرفته گاهى مى افتد و برمى خیزد کیست؟ فرمود: او جد تو رسول خدا است، گفتم: کجا مى روند؟ گفت: براى زیارت پدرت حسین به کربلا مى روند، همین که نام جدم شنیدم دویدم تا خود را به رسول خدا برسانم و از مصائبى که بر ما گذشته او را خبر دهم و بگویم که ستمگران درباره ما چه کردند که در این میان دیدم پنچ هودجى از نور فرود آمدند در هر هودجى خانمى نشسته، پرسیدم این خانم ها کیستند؟ گفت اولى حوا ام البشر، دومى آسیه بنت مزاحم، سومى مریم دختر عمران، چهارمى خدیجه بنت خویلد، گفتم خانم پنجمى که دست بر سر نهاده گاهى مى افتد و گاهى برمى خیزد کیست؟ فرمود: او جده تو فاطمه دختر محمد رسول خدا است. گفتم: مى روم و او را از رنجهایی که به ما داده‌اند آگاه مى سازم، دویدم و جلوی فاطمه زهرا را گرفتم و شروع کردم به گریه کردن و گفتم: "یا اُمتاة جحدوا والله حقنا، یا امتاة بددوا والله شملنا یا امتاة استباحوا والله حریمنا، یا امتاة قتلوا والله الحسین ابانا"؛ مادر مادر به خدا قسم حق ما را منکر شدند. مادر، مادر به خدا جمعیت ما را پراکنده ساختند. مادر، مادر بخدا قسم حریم ما را مباح ساختند. مادر، مادر به خدا قسم حسین پدرم را شهید کردند. فرمود: سکینه جان دیگر بس است که ناله‌ات جگرم را آتش زد و بندهاى قلبم را قطع کرد. این پیراهن آغشته بخون پدرت حسین است که از خود جدا نمى کنم تا خدا را ملاقات نمایم که ناگهان از خواب بیدار شدم».[۳]

پانویس

  1. مقتل مقرم، ص۴۵۳، بحار ج۴۵، ص۱۴۰، لهوف ص۱۹۳، نفس المهموم، ص۴۵۹، طبقات ج۵، ص۱۶۲.
  2. نقل از نفس المهموم، ص ۴۵۶.
  3. بحار، ج۴۵، ص۱۴۰؛ نفس المهموم، ص۴۵۴؛ لهوف، ص۱۸۸.

منابع

  • آنچه در کربلا گذشت (از مدینه تا کربلا)، محمدعلى عالمى در دسترس در سایت غدیر، بازیابی: ۱۷ دی ماه ۱۳۹۱.
11.jpg
واقعه عاشورا
قبل از واقعه
شرح واقعه
پس از واقعه
بازتاب واقعه
وابسته ها