عرفان: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
 
سطر ۱: سطر ۱:
«عرفان» در لغت به معنای شناخت است و در اصطلاح نام علمی است از [[علم الهی|علوم الهی]] که موضوع آن شناخت [[الله|خدا]] و اسماء و صفات اوست؛ و بالجمله راه و روشی که اهل الله برای شناسائی [[حق]] انتخاب کرده اند «عرفان» می نامند.<ref> دهخدا، لغت نامه، ج۱۰، ص: ۱۳۵۹۲. </ref>
+
«عرفان» در لغت به معنای شناخت است و در اصطلاح نام علمی است از [[علم الهی|علوم الهی]] که موضوع آن شناخت [[الله|خدا]] و [[اسماء و صفات الهی|اسماء و صفات]] اوست؛ و بالجمله راه و روشی که اهل الله برای شناسائی [[حق]] انتخاب کرده اند «عرفان» می نامند.<ref> دهخدا، لغت نامه، ج۱۰، ص: ۱۳۵۹۲. </ref> در عرفان، علم تنها کافی نیست و عمل اساس کار است و علم محصول عمل محسوب می‌شود و لذا عرفان به عرفان عملی و عرفان نظری تقسیم می‌شود.
  
== تعریف عرفان ==
+
==تعریف عرفان==
عرفان، یعنی شناختی که از دریافت های باطنی، بر اثر سیر و سلوک و مجاهدت با [[نفس]] بدست می‌آید. بشریت از روزی که خود را شناخته، برای شناخت جهان و پی‌ بردن به راز آفرینش، تلاش خستگی‌ناپذیری را آغاز کرده است و این تلاش همچنان ادامه دارد. او در جستجوی این است که هستی چیست، از کجا نشأت گرفته است و به کجا می‌رود و هدف نهائی آن کدام است؟ عرفان و شناسائى [[حق]] به دو طریق میسر است:  
+
«عرفان»، یعنی شناختی که از دریافت های باطنی، بر اثر سیر و سلوک و مجاهدت با [[نفس]] بدست می‌آید. بشریت از روزی که خود را شناخته، برای شناخت جهان و پی‌ بردن به راز آفرینش، تلاش خستگی‌ناپذیری را آغاز کرده است و این تلاش همچنان ادامه دارد. او در جستجوی این است که هستی چیست، از کجا نشأت گرفته است و به کجا می‌رود و هدف نهائی آن کدام است؟ عرفان و شناسائى [[حق]] به دو طریق میسر است:  
  
 
*یکى به طریق استدلال از اثر به مؤثر و از فعل به صفت و از صفات به ذات رسیدن است، و این مخصوص علما می باشد.
 
*یکى به طریق استدلال از اثر به مؤثر و از فعل به صفت و از صفات به ذات رسیدن است، و این مخصوص علما می باشد.
سطر ۱۱: سطر ۱۱:
  
 
[[تصوف]] و عرفان، از یک سرچشمه نشأت گرفته‌اند و هر دو حاصل یک واقعیتند. عنوان تصوف بیشتر به جنبه عملی و سلوک مکتب عنایت دارد و عنوان عرفان به جنبه نظری و اندیشه و دریافت؛ لذا عرفان، شعبه ای از [[فلسفه]] است که حکمت نظری و عملی را به هم‌ آمیخته و راه شناخت و سلوک را از یافته‌های باطنی بدست آورده است و این مسلکی است که از دیرباز و از دوران باستان به یادگار مانده است.
 
[[تصوف]] و عرفان، از یک سرچشمه نشأت گرفته‌اند و هر دو حاصل یک واقعیتند. عنوان تصوف بیشتر به جنبه عملی و سلوک مکتب عنایت دارد و عنوان عرفان به جنبه نظری و اندیشه و دریافت؛ لذا عرفان، شعبه ای از [[فلسفه]] است که حکمت نظری و عملی را به هم‌ آمیخته و راه شناخت و سلوک را از یافته‌های باطنی بدست آورده است و این مسلکی است که از دیرباز و از دوران باستان به یادگار مانده است.
==تاریخچه عرفان و تصوف==
+
==تاریخچه عرفان ==
[[تصوف]] جزو ابداعات مسلمین نیست و در میان اقوام پیشین، مثل [[نصاری|نصارا]] و [[بت پرستی|وثنیه]] و برهمایی‌ها و بودایی‌ها نیز وجود داشته و دارد. و این ریشه‌داری در تاریخ نیز ناشی از تأثیری است که دین [[فطرت|فطری]] بر [[انسان]] دارد و آدمی را به سوی [[زهد]] و از آن جا به معرفت [[نفس]] رهنمون می‌شود.<sup>[[عرفان اسلامی#cite note-3|[۱]]]</sup> در میان مسلمین نیز عرفان و تصوف، در عهد خلفا، به لباس زهد حضور دارد.<sup>[[عرفان اسلامی#cite note-4|[۲]]]</sup> و لذا می‌توان گفت که تصوف اسلامی ریشه در خود [[اسلام]] دارد.<sup>[[عرفان اسلامی#cite note-5|[۳]]]</sup>
+
عرفان و [[تصوف]] جزو ابداعات مسلمین نیست و ریشه در تاریخ دارد و این ریشه‌داری در تاریخ نیز ناشی از تأثیری است که [[دین]] [[فطرت|فطری]] بر [[انسان]] دارد و آدمی را به سوی [[زهد]] و از آن جا به معرفت [[نفس]] رهنمون می‌شود.<sup>[[عرفان اسلامی#cite note-۳|[۱]]]</sup> در میان مسلمین نیز عرفان و تصوف، در عهد خلفا، به لباس زهد حضور دارد.<sup>[[عرفان اسلامی#cite note-۴|[۲]]]</sup> و لذا می‌توان گفت که تصوف اسلامی ریشه در خود [[اسلام]] دارد.<sup>[[عرفان اسلامی#cite note-۵|[۳]]]</sup>
  
مشهور است که به دلیل پوشیدن لباسهای پشمینه، عده‌ای را صوفی می‌خواندند، چنان که در قرن دوم هجری عده‌ای از زهّاد و عبّاد زمان، لباس پشمینه می‌پوشیدند و به این لباس معروف بودند. به همین جهت است که تا نیمه قرن دوم کلمه صوفی رواجی ندارد. و اولین کسی که به این اسم نامیده شده است ابو هاشم کوفی (م ۱۶۰) است. در زمان [[مأمون عباسی]] نیز کسانی مشهور به صوفی بوده‌اند.  
+
در قرن اول هجری، نوعی [[زهد]] افراطی و اعراض از [[دنیا]] در میان برخی از افراد ظهور کرد. علت این امر، یکی زندگانی اختصاصی [[پیامبر اسلام|پیامبر]] و برخی از [[صحابه]] اوست، همانند [[اصحاب صفه]]، و دیگری دنیاطلبی و لذت جویی فراوان [[بنی امیه|امویان]] و [[حکومت بنی عباس|عباسیان]] و بالاخره برداشت خاص این افراد از آموزه‌هایی هم چون مبارزه با [[نفس]]، [[اخلاص]] و توجه به [[آخرت]] و... است که در [[قرآن]] و [[سنت|سنّت]] آمده است.  
  
صوفیه در مناطق مختلف بلاد اسلامی با زیاده روی در ریاضت و رجوع به باطن و ترک ظاهر [[شریعت]] و نیز سخن از محبت گفتن، متشرعه را علیه خود برانگیختند و به تدریج با ظهور صحبت از وحدت و اتحاد وجود، این مخالفت‌ها بیشتر شد، و لذا مجبور به تأویل سخنان خود و نیز [[آیات]] و [[حدیث|روایات]] شدند. در [[بغداد]]، به جهت رونق [[فلسفه]] و [[کلام]]، تصوف مبادی خود را تنقیح کرده و با فلسفه نو افلاطونیان آشنا شد و عقاید جدیدی در میان ایشان رایج گردید. اولین صوفی که اثری از او باقی مانده است،‌ حارث بن اسد محاسبی (۱۶۵ ـ ۲۴۳) است با دو کتاب به نام‌های الرعایة لحقوق الله، و الوصایا. در سال ۳۰۹ [[حسین بن منصور حلاج]] به دلیل عقاید و گفتارش محکوم به مرگ شد. پس از او عده‌ای از صوفیه از روی احتیاط دم درکشیدند.  
+
مرحله رشد و رواج عرفان از اواخر قرن سوم آغاز می‌شود، و هر چند تصوف در این دوران مکتب کاملی نیست، ولی بیشتر محتوای عرفان، تقریبا به صورت کامل، رایج است. [[بایزید بسطامی]] (م، بین ۲۰۲ تا ۲۶۴)، با قول به حلول و اتحاد وجود معروف است، و [[جنید بغدادی]] (م، ۲۹۷) که او را شیخ المشایخ می‌خوانند در این دوره حضور دارد.  
  
در یک دسته بندی می‌توان گفت تصوف در تحول تاریخی خود دوره های زیر را پشت سرنهاده است:
+
پس از آن، عرفان از هر دو جهت عملی و نظری، تکمیل شده و به صورت یک نظام فکری کامل در آمد. در [[خراسان]]، [[ابوسعیدابوالخیر|ابوسعید ابوالخیر]] (م، ۴۴۰) و [[خواجه عبدالله انصاری]] (م، ۴۸۱) هستند که انصاری عرفان عملی را تدوینی نو کرد. در فارس ابوعبدالله محمد بن خفیف شیرازی (م، ۳۷۱) و پس از او شیخ ابواسحاق کازرونی (م، ۴۲۶) حضور دارند. [[ابوحامد محمد غزالی|ابو حامد محمد غزالی]] (م ۵۰۵) صدای رسایی بود که در این دوران به دفاع از صوفیه برآمد. و دو کتاب معروف او، «المنقذ من الضلال» و «[[احیاء علوم الدین (کتاب)|احیاء علوم الدین]]»، تأثیر فراوانی در ترویج تصوف داشتند. عرفان او با وجود رنگ نو افلاطونی، هم چنان [[اسلام|اسلامی]] و زاهدانه است.
  
'''الف: مرحله زمینه‌ها'''
+
در دو قرن چهارم و پنجم، [[فارابی]] و اخوان الصفا سعی در نزدیکی [[عقل]] و [[شریعت]] داشتند و [[ابن سینا]] نیز حکمت شرقی خود را در کتاب [[اشارات و تنبیهات (کتاب)|الاشارات و التنبیهات]] مبنای تلفیق [[فلسفه]] و عرفان قرار داد. اهل تصوف نیز از این همه بهره بردند. در قرن ۶ [[ابن فارض|ابن فارض مصری]] (۵۴۶ ـ۶۳۲) و پس از او [[محیی الدین ابن عربی]] (م، ۶۳۸) می‌درخشند که عرفان نظری، در این نظام خود را مدیون اوست. او در آثارش همانند [[فتوحات مکیه (کتاب)|الفتوحات المکیه]] و [[فصوص الحکم]] و... عرفان را به نوعی فلسفه تبدیل می‌کند و [[وحدت وجود]] را به خوبی تقریر و تبیین می‌نماید.
  
در قرن اول هجری، نوعی [[زهد]] افراطی و اعراض از [[دنیا]] در میان برخی از افراد ظهور کرد. علت این امر، یکی زندگانی اختصاصی [[پیامبر اسلام|پیامبر]] و برخی از [[صحابه]] اوست، همانند [[اصحاب صفه]]، و دیگری دنیاطلبی و لذت جویی فراوان [[بنی امیه|امویان]] و [[حکومت بنی عباس|عباسیان]] و بالاخره برداشت خاص این افراد از آموزه‌هایی هم چون مبارزه با [[نفس]]، [[اخلاص]] و توجه به [[آخرت]] و... است که در [[قرآن]] و [[سنت|سنّت]] آمده است.
+
از آغاز قرن هفتم، آثار گذشتگان به طور مبسوط شرح و تفسیر می‌شود. [[محمد بن اسحاق صدرالدین قونوی|صدر الدین قونوی]] (م ۶۷۷)، [[فخر الدین عراقی]] (۶۸۸)، سعید الدین فرغانی (م حدود ۷۰۰) با اثر بزرگ خود به نام مشارق الدراری، [[عبدالرزاق کاشانی]] (م ۷۳۶) و داود بن محمود بن محمد رومی قیصری (م ۷۵۱) شارح بزرگ [[فصوص الحکم ابن عربی (کتاب)|فصوص الحکم]] [[ابن عربی]] در ترویج عرفان نظری نقش اساسی دارند. [[سید حیدر آملی]] (م ۷۸۷) عارف نامدار [[شیعه|شیعی]] و صاحب «[[المحیط الاعظم و البحر الخضم (کتاب)|المحیط الاعظم]]» نیز از بزرگان این عصر می‌باشد، بسیاری از آثار بزرگ تصوف و عرفان نظری و عرفان عملی در این دوره نگاشته شده است. [[تمهید القواعد]] از [[ابن ترکه|صائن الدین الترکه اصفهانی]] (م ۸۳۵)، نفحات الانس از [[جامی|عبدالرحمان جامی]] (۸۱۲ ـ ۸۹۸) [[گلشن راز]] [[شیخ محمود شبستری]] (م حدود ۷۲۰)، الانسان الکامل از [[عزیز الدین نسفی]] و... .
  
'''ب: مرحله جوانه‌ها'''
+
از قرن دهم هجری، به بعد عرفان به شکل دیگری در می‌آید. بزرگان صوفیه، برجستگی گذشتگان را ندارند و نیز عرفایی یافت می‌شوند که داخل در سلسله‌های رسمی تصوف نیستند، [[ملاصدرا|صدر المتالهین شیرازی]] (م ۱۰۵۰)، [[فیض کاشانی]] (م ۱۰۹۱)، [[قاضی سعید قمی]] (۱۱۰۳) و نیز افرادی از میان فقهای [[شیعه]] که اهل [[سیر و سلوک|سیر و سلوک]] عملی بوده و به مقامات عرفانی رسیده‌اند ولی به طور رسمی وارد عرفان و تصوف نشده‌اند. همانند [[سید محمد مهدی بحرالعلوم|سید مهدی بحر العلوم]] (م ۱۲۱۲) [[میرزا جواد آقا ملکی تبریزی]] (م ۱۳۳۳ ش) و [[علامه طباطبایى|علامه سید محمد حسین طباطبایی]] (م ۱۳۶۰ ش). <sup>[[عرفان اسلامی#cite note-۶|[۴]]]</sup>
  
در این دوره برخی از اصول و فروع تصوف مطرح شده است، این دوران از نیمه اول قرن دوم آغاز می‌شود. رابعه عدویه (م ۱۳۵) [[شقیق بلخی|شقیق بن ابراهیم بلخی]] (م ۱۹۴) و عطیه بن عبدالرحمان دارانی (م ۲۱۵) و [[ذوالنون مصری|ذو النون مصری]] (م ۲۴۵) از عرفای این روزگار هستند.
+
مرحوم [[مرتضی مطهری|استاد شهید مطهری]]، طبقه بندی عرفا را بر اساس دوران زندگی آنها تا قرن ۹ ذکرکرده‌اند،<sup>[[عرفان اسلامی#cite note-۷|[۵]]]</sup> که می‌توان مراجعه کرد.
 
 
'''ج. مرحله رشد و رواج'''
 
 
 
از اواخر قرن سوم آغاز می‌شود، و هر چند تصوف در این دوران مکتب کاملی نیست، ولی بیشتر محتوای عرفان، تقریبا به صورت کامل، رایج است. [[بایزید بسطامی]] (م بین ۲۰۲ تا ۲۶۴)، با قول به حلول و اتحاد وجود معروف است، و [[جنید بغدادی]] (م ۲۹۷ یا ۲۹۸) که او را شیخ الطائفه و شیخ المشایخ می‌خوانند در این دوره حضور دارد. وی در بیان آراء و مبادی تصوف اهتمام بسیاری به کار برد. [[سهل بن عبدالله تستری]] (م ۲۸۳) و [[شبلی]] (م ۳۳۴) از مشاهیر این دوره‌اند.
 
 
 
'''د. مرحله نظم و کمال'''
 
 
 
در این دوره عرفان از هر دو جهت عملی و نظری، تکمیل شده و به صورت یک نظام فکری کامل در آمد. در [[خراسان]]، [[ابوسعیدابوالخیر|ابوسعید ابوالخیر]] (م ۴۴۰) و [[ابوالقاسم قشیری]] (م ۴۴۵) و [[خواجه عبدالله انصاری]] (م ۴۸۱) هستند که انصاری [[عرفان عملی]] را تدوینی نو کرد. در فارس ابوعبدالله محمد بن خفیف شیرازی (م ۳۷۱) و پس از او شیخ ابواسحاق کازرونی (م ۴۲۶) حضور دارند. [[ابوحامد محمد غزالی|ابو حامد محمد غزالی]] (م ۵۰۵) صدای رسایی بود که در این دوران به دفاع از صوفیه برآمد. و دو کتاب معروف او، المنقذ من الضلال و [[احیاء علوم الدین (کتاب)|احیاء علوم الدین]]، تأثیر فراوانی در ترویج تصوف داشتند. عرفان او با وجود رنگ نو افلاطونی، هم چنان [[اسلام|اسلامی]] و زاهدانه است، برادر او احمد غزالی (م ۵۲۰) در کار تصوف عملی است و شاگردش [[عین القضاة همدانی]] (۴۹۲ ـ ۵۲۵) است. نوشته‌های او سرانجامی هم چون [[حسین بن منصور حلاج|منصور حلاج]] بر بالای دار و در درون آتش برای او رقم زد.
 
 
 
در دو قرن چهارم و پنجم، [[فارابی]] و اخوان الصفا سعی در نزدیکی [[عقل]] و [[شریعت]] داشتند و [[ابن سینا]] نیز حکمت شرقی خود را در کتاب [[اشارات و تنبیهات (کتاب)|الاشارات و التنبیهات]] مبنای تلفیق [[فلسفه]] و [[عرفان]] قرار داد. اهل تصوف نیز از این همه بهره بردند. در قرن ۶ [[ابن فارض|ابن فارض مصری]] (۵۴۶ ـ ۶۳۲) و پس از او [[محیی الدین ابن عربی]] (م ۶۳۸) می‌درخشند که [[عرفان نظری]]، در این نظام خود را مدیون اوست. او در آثارش همانند [[فتوحات مکیه (کتاب)|الفتوحات المکیه]] و [[فصوص الحکم]] و... عرفان را به نوعی فلسفه تبدیل می‌کند و [[وحدت وجود]] را به خوبی تقریر و تبیین می‌نماید و تصوف را تتبه، خالق و تخلق به اخلاق [[الله]] معرفی می‌کند.
 
 
 
'''هـ. مرحله شرح و تعلیم'''
 
 
 
در این مرحله آثار گذشتگان به طور مبسوط شرح و تفسیر شده است. از آغاز قرن هفتم این موج فراگیر می‌شود، [[محمد بن اسحاق صدرالدین قونوی|صدر الدین قونوی]] (م ۶۷۷)، جلال الدین موسوی (۶۰۴ ـ ۶۷۲)، [[فخر الدین عراقی]] (۶۸۸) ، سعید الدین فرغانی (م حدود ۷۰۰) با اثر بزرگ خود به نام مشارق الدراری، [[عبدالرزاق کاشانی]] (م ۷۳۶) و داود بن محمود بن محمد رومی قیصری (م ۷۵۱) شارح بزرگ [[فصوص الحکم ابن عربی (کتاب)|فصوص الحکم]] [[ابن عربی]] در ترویج عرفان نظری نقش اساسی دارند. [[سید حیدر آملی]] (م ۷۸۷) عارف نامدار [[شیعه|شیعی]] نیز از بزرگان این عصر می‌باشد، بسیاری از آثار بزرگ تصوف و عرفان نظری و عرفان عملی در این دوره نگاشته شده است. [[تمهید القواعد]] از [[ابن ترکه|صائن الدین الترکه اصفهانی]] (م ۸۳۵)، نفحات الانس از [[جامی|عبدالرحمان جامی]] (۸۱۲ ـ ۸۹۸) [[گلشن راز]] [[شیخ محمود شبستری]] (م حدود ۷۲۰)، الانسان الکامل از [[عزیز الدین نسفی]] و... .
 
 
 
از قرن دهم هجری، به بعد عرفان به شکل دیگری در می‌آید. بزرگان صوفیه، برجستگی گذشتگان را ندارند و نیز عرفایی یافت می‌شوند که داخل در سلسله‌های رسمی تصوف نیستند، [[ملاصدرا|صدر المتالهین شیرازی]] (م ۱۰۵۰)، [[فیض کاشانی]] (م ۱۰۹۱)، [[قاضی سعید قمی]] (۱۱۰۳) و نیز افرادی از میان فقهای [[شیعه]] که اهل [[سیر و سلوک|سیر و سلوک عملی]] بوده و به مقامات عرفانی رسیده‌اند ولی به طور رسمی وارد عرفان و تصوف نشده‌اند. همانند [[سید محمد مهدی بحرالعلوم|سید مهدی بحر العلوم]] (م ۱۲۱۲) [[میرزا جواد آقا ملکی تبریزی]] (م ۱۳۳۳ ش) و [[علامه طباطبايى|علامه سید محمد حسین طباطبایی]] (م ۱۳۶۰ ش). <sup>[[عرفان اسلامی#cite note-6|[۴]]]</sup>
 
 
 
مرحوم [[مرتضی مطهری|استاد شهید مطهری]]، طبقه بندی عرفا را بر اساس دوران زندگی آنها تا قرن ۹ ذکرکرده‌اند،<sup>[[عرفان اسلامی#cite note-7|[۵]]]</sup> که می‌توان مراجعه کرد.
 
 
==موضوع عرفان==
 
==موضوع عرفان==
[[ابن ترکه]] نویسنده [[تمهید القواعد]] لازم می‌داند که موضوع این علم به لحاظ مفهومی عام‌تر از تمام موضوعات باشد و از جهت حیطه و گستره، اتم از دیگر موضوعات و علوم باشد و نیز آشکارترین معنا برای [[انسان]] و ابتدایی‌ترین تصور و تعقل باشد. و تمامی این صفات را در کلمه وجود مطلق گرد آمده می‌بیند.<ref>. ر.ک: صائن الدین علی الترکه: تمهید القواعد، به تصحیح حسن حسن زاده آملی، انتشارات الف لام میم، قم، 1381، ص 13 ـ 25.</ref> قیصری نیز موضوع این علم را ذات احدیت و نصرت ازلی و صفات سرمدی او می‌داند.<ref>. یثربی، عرفان نظری، ص 217؛ و برنجکار، آشنایی با علوم اسلامی، ص 142.</ref>
+
[[ابن ترکه]] نویسنده [[تمهید القواعد]] لازم می‌داند که موضوع این علم به لحاظ مفهومی عام‌تر از تمام موضوعات باشد و از جهت حیطه و گستره، اتم از دیگر موضوعات و علوم باشد و نیز آشکارترین معنا برای [[انسان]] و ابتدایی‌ترین تصور و تعقل باشد. و تمامی این صفات را در کلمه وجود مطلق گرد آمده می‌بیند.<ref>ر.ک: صائن الدین علی الترکه: تمهید القواعد، به تصحیح حسن حسن زاده آملی، ص ۱۳ ـ ۲۵.</ref> قیصری نیز موضوع این علم را ذات احدیت و نصرت ازلی و صفات سرمدی او می‌داند.<ref>. یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۷؛ و برنجکار، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۴۲.</ref>
  
شاید بتوان گفت از آن جا که در بینش عرفا، وجود و موجود حقیقی همان ذات احدی و صفات و نعوت اوست و به جز او در دیار هستی، حقیقتی نیست، پس بحث از ذات حضرت حق بحث از تمام عالم هستی است و لذا هرچند تعبیر قیصری با تعبیر ابن ترکه تفاوت دارد ولی مراد هر دو یکی است.<ref>. یثربی، عرفان نظری، ص 217 و 218.</ref>
+
شاید بتوان گفت از آنجا که در بینش عرفا، وجود و موجود حقیقی همان ذات احدی و صفات و نعوت اوست و به جز او در دیار هستی، حقیقتی نیست؛ پس بحث از ذات حضرت حق، بحث از تمام عالم هستی است و لذا هرچند تعبیر قیصری با تعبیر ابن ترکه تفاوت دارد ولی مراد هر دو یکی است.<ref>. یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۷ و ۲۱۸.</ref>
 
==مشخصات عرفان==
 
==مشخصات عرفان==
قیصری می‌گوید مسائل عرفان عبارتند از چگونگی صدور کثرت از حضرت حق و چگونگی بازگشت این کثرت‌ها به او و بیان مظاهر اسماء الهی و نعوت ربانی و کیفیت بازگشت اهل الله به سوی او و نحوه سلوک و مجاهدات و ریاضات اهل الله و بیان نتایج دنیوی و اخروی یکایک اعمال و افعال و اذکار به گونه‌ای که در عالم حقیقت و واقع‌، ثابت است.<ref>. یثربی، عرفان نظری، ص 218.</ref> همین مطلب را [[ابن ترکه]] در [[تمهید القواعد]] با عبارتی موجز بیان کرده است.<ref>. ر.ک: صائن الدین ابن ترکه: تمهید القواعد، به تصحیح حسن حسن زاده آملی، ص 26.</ref>
+
قیصری می‌گوید مسائل عرفان عبارتند از چگونگی صدور کثرت از حضرت حق و چگونگی بازگشت این کثرت‌ها به او و بیان مظاهر اسماء الهی و نعوت ربانی و کیفیت بازگشت اهل الله به سوی او و نحوه سلوک و مجاهدات و ریاضات اهل الله و بیان نتایج دنیوی و اخروی یکایک اعمال و افعال و اذکار به گونه‌ای که در عالم حقیقت و واقع‌، ثابت است.<ref>. یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۸.</ref> همین مطلب را [[ابن ترکه]] در [[تمهید القواعد]] با عبارتی موجز بیان کرده است.<ref>. ر.ک: صائن الدین ابن ترکه: تمهید القواعد، به تصحیح حسن حسن زاده آملی، ص ۲۶.</ref>
  
در عرفان علم تنها کافی نیست و عمل اساس کار است و علم محصول عمل محسوب می‌شود و لذا عرفان به [[عرفان عملی]] و [[عرفان نظری]] تقسیم می‌شود. عرفان، جهان خارج را واقعی دانسته و برای آن وحدتی حقیقی قائل است که هم دارای ظاهر است و هم باطن و باطن آن حقیقت محض است. عرفا در عین پذیرش استدلال و علم حصولی، اصالت را به ارتباط حضوری و شهودی بین [[انسان]] و حقیقت می‌دهند. هدف [[عارف]] رسیدن به حقیقت واحد عینی و اتحاد با آن و فناء در آن است. و بقای انسان را در همین وصول و اتحاد می‌بیند. و البته در این راه ریاضت و مجاهده است که انسان را به هدف می‌رساند.
+
در عرفان علم تنها کافی نیست و عمل اساس کار است و علم محصول عمل محسوب می‌شود و لذا عرفان به عرفان عملی و عرفان نظری تقسیم می‌شود. عرفان، جهان خارج را واقعی دانسته و برای آن وحدتی حقیقی قائل است که هم دارای ظاهر است و هم باطن و باطن آن حقیقت محض است. عرفا در عین پذیرش استدلال و علم حصولی، اصالت را به ارتباط حضوری و شهودی بین [[انسان]] و حقیقت می‌دهند. هدف [[عارف]] رسیدن به حقیقت واحد عینی و اتحاد با آن و فناء در آن است. و بقای انسان را در همین وصول و اتحاد می‌بیند. و البته در این راه ریاضت و مجاهده است که انسان را به هدف می‌رساند.
  
عشق جزو مسائل اساسی عرفان است.<ref>. ر.ک: یثربی، سید یحیی، فلسفه عرفان، دفتر تبلیغات اسلامی قم، 1377، چ چهارم، ص 33 ـ 62.</ref> عشق از تمام مخلوقات سریان می‌کند، در ذات حق نیز عشق است که تجلی می‌کند و عالم خلق می‌شود. محور جهانبینی عرفانی [[وحدت وجود]] است و خلق جهان نیز با تجلی واحد صورت می‌گیرد. عالم به بهترین وجه ممکن خلق شده است (نظام احسن). [[انسان]] جزو مهمترین مباحث عرفان است. انسان مظهر تام و تمام خداست. عالم کبیر است و در مقابل جهان، انسان صغیر است. آدمی پیش از جهان موطنی دارد که اصل اوست و به آن جا بازگشت خواهد کرد و لذا در این جهان به شدت احساس غربت می‌کند.<ref>. ر.ک: مطهری، مرتضی، عرفان حافظ، ص 83 ـ 131.</ref>
+
عشق جزو مسائل اساسی عرفان است.<ref>. ر.ک: یثربی، سید یحیی، فلسفه عرفان، دفتر تبلیغات اسلامی قم، ۱۳۷۷، چ چهارم، ص ۳۳ ـ ۶۲.</ref> عشق از تمام مخلوقات سریان می‌کند، در ذات حق نیز عشق است که تجلی می‌کند و عالم خلق می‌شود. محور جهانبینی عرفانی [[وحدت وجود]] است و خلق جهان نیز با تجلی واحد صورت می‌گیرد. عالم به بهترین وجه ممکن خلق شده است (نظام احسن). [[انسان]] جزو مهمترین مباحث عرفان است. انسان مظهر تام و تمام خداست. عالم کبیر است و در مقابل جهان، انسان صغیر است. آدمی پیش از جهان موطنی دارد که اصل اوست و به آن جا بازگشت خواهد کرد و لذا در این جهان به شدت احساس غربت می‌کند.<ref>. ر.ک: مطهری، مرتضی، عرفان حافظ، ص ۸۳ ـ ۱۳۱.</ref>
  
عرفا برای بیان اغراض خود از اصطلاحات خاصی استفاده می‌کنند که بیشتر حالت رازگونه دارند و تلاش می‌کنند معارف آنها در میان عامه رواج نیابد، همانند: وقت، حال، مقام، قبض و بسط، جمع و فرق، غیبت و حضور، ذوق، شرب، سکر، محو و محق و محو، خواطر،<ref>. ر.ک: مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، ص 161 ـ 173؛ و عرفان حافظ، ص 12.</ref> هویة و حقیقة الحقایق، احدیت و عماء، محبوبین و محبین، وجد و شهود و عیان و مکاشفه و تلوین و تمکین.<ref>. ر.ک: یثربی، سید یحیی،‌عرفان نظری، ص 239 ـ 266.</ref>
+
عرفا برای بیان اغراض خود از اصطلاحات خاصی استفاده می‌کنند که بیشتر حالت رازگونه دارند و تلاش می‌کنند معارف آنها در میان عامه رواج نیابد، همانند: وقت، حال، مقام، قبض و بسط، جمع و فرق، غیبت و حضور، ذوق، شرب، سکر، محو و محق و محو، خواطر،<ref>. ر.ک: مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۶۱ ـ ۱۷۳؛ و عرفان حافظ، ص ۱۲.</ref> هویة و حقیقة الحقایق، احدیت و عماء، محبوبین و محبین، وجد و شهود و عیان و مکاشفه و تلوین و تمکین.<ref>. ر.ک: یثربی، سید یحیی،‌عرفان نظری، ص ۲۳۹ ـ ۲۶۶.</ref>
 
==تفاوت عرفان و فلسفه==
 
==تفاوت عرفان و فلسفه==
 +
گفته شد که عرفان، شعبه ای از [[فلسفه]] است و فلسفه معمولا در کنار عرفان ذکر شده، اما با آن تفاوتهایی دارد، از جمله:
  
 
*فیلسوف در استدلالات خود تنها به مبادی و اصول عقلی تکیه می‌کند و ابزار کار او [[عقل]] و [[منطق]] و استدلال است، ولی عارف مبادی و اصول کشفی و شهودی را مایه استدلال قرار می‌دهد و آن را به زبان عقل توضیح می‌دهد. ولذا ابزار کار او، دل، و مجاهده و تصفیه و [[تهذیب نفس|تهذیب]] و حرکت در باطن است.
 
*فیلسوف در استدلالات خود تنها به مبادی و اصول عقلی تکیه می‌کند و ابزار کار او [[عقل]] و [[منطق]] و استدلال است، ولی عارف مبادی و اصول کشفی و شهودی را مایه استدلال قرار می‌دهد و آن را به زبان عقل توضیح می‌دهد. ولذا ابزار کار او، دل، و مجاهده و تصفیه و [[تهذیب نفس|تهذیب]] و حرکت در باطن است.
 
*فیلسوف می‌خواهد جهان را به صورت کامل بفهمد ‌و همین را کمال [[انسان]] می‌داند، و عارف تلاش می‌کند به کنه و حقیقت هستی که [[الله|خدا]] است برسد.
 
*فیلسوف می‌خواهد جهان را به صورت کامل بفهمد ‌و همین را کمال [[انسان]] می‌داند، و عارف تلاش می‌کند به کنه و حقیقت هستی که [[الله|خدا]] است برسد.
*در نظر فیلسوف غیر خدا هم اصالت دارد و تفاوت ماسوا با خدا در وجوب و امکان است، ولی در نظر [[عارف]] غیر خدا هیچ نیست و هر چه هست اسماء و صفات و تجلیات خداست نه اموری در برابر او.<ref>. ر.ک: مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ص 89 ـ 91.</ref>
+
*در نظر فیلسوف غیر خدا هم اصالت دارد و تفاوت ماسوا با خدا در وجوب و امکان است، ولی در نظر [[عارف]] غیر خدا هیچ نیست و هر چه هست اسماء و صفات و تجلیات خداست نه اموری در برابر او.<ref>. ر.ک: مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۸۹ ـ ۹۱.</ref>
*موضوع [[فلسفه]] موجود است، ولی موضوع ‌عرفان موجود حقیقی است که آن را منحصر در خدا می‌داند، و شاید نکته اصلی تفاوت هم این باشد که فیلسوف از پیش نتیجه کار فلسفه ورزی خود را نمی‌داند، ولی عارف درصدد است آن چه را یافته و شهود کرده است با مبادی عقلی توجیه و تفسیر کند.<ref>. ر.ک: برنجکار، آشنایی با علوم اسلامی، ص 142 ـ 143.</ref>
+
*موضوع [[فلسفه]] موجود است، ولی موضوع ‌عرفان موجود حقیقی است که آن را منحصر در خدا می‌داند، و شاید نکته اصلی تفاوت هم این باشد که فیلسوف از پیش نتیجه کار فلسفه ورزی خود را نمی‌داند، ولی عارف درصدد است آن چه را یافته و شهود کرده است با مبادی عقلی توجیه و تفسیر کند.<ref>. ر.ک: برنجکار، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۴۲ ـ ۱۴۳.</ref>
  
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
{{پانویس}}
 
{{پانویس}}
 
+
==منابع==
 +
*[https://pasokh.org/fa/Article/View/4045/%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%8A/?SearchText=%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86&LPhrase= "عرفان اسلامی"، سایت اندیشه قم].
 +
== مطالب مرتبط ==
 +
* [[عرفان اسلامی]]
 +
* [[تصوف]]
 
[[رده:علوم]]
 
[[رده:علوم]]
<references />
 
==منابع==
 
 
*[http://www.andisheqom.com/Files/olumeslamic.php?idVeiw=1896&level=4&subid=1896 سایت اندیشه قم]
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۴ سپتامبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۵:۴۶

«عرفان» در لغت به معنای شناخت است و در اصطلاح نام علمی است از علوم الهی که موضوع آن شناخت خدا و اسماء و صفات اوست؛ و بالجمله راه و روشی که اهل الله برای شناسائی حق انتخاب کرده اند «عرفان» می نامند.[۱] در عرفان، علم تنها کافی نیست و عمل اساس کار است و علم محصول عمل محسوب می‌شود و لذا عرفان به عرفان عملی و عرفان نظری تقسیم می‌شود.

تعریف عرفان

«عرفان»، یعنی شناختی که از دریافت های باطنی، بر اثر سیر و سلوک و مجاهدت با نفس بدست می‌آید. بشریت از روزی که خود را شناخته، برای شناخت جهان و پی‌ بردن به راز آفرینش، تلاش خستگی‌ناپذیری را آغاز کرده است و این تلاش همچنان ادامه دارد. او در جستجوی این است که هستی چیست، از کجا نشأت گرفته است و به کجا می‌رود و هدف نهائی آن کدام است؟ عرفان و شناسائى حق به دو طریق میسر است:

  • یکى به طریق استدلال از اثر به مؤثر و از فعل به صفت و از صفات به ذات رسیدن است، و این مخصوص علما می باشد.
  • دوم طریق تصفیه باطن و تخلیه سِرّ از غیر و تحلیه روح می باشد، و آن طریق معرفت، خاصّه انبیاء و اولیاء است، و این معرفت کشفى و شهودى را غیر از مجذوب مطلق کس را میسر نباشد مگر به سبب طاعت و عبادت قالبى و نفسى و قلبى و روحى و سرّى و خفى، و غرض از ایجاد عالم معرفت شهودى است.

عرفا عقیده دارند براى رسیدن به حق و حقیقت بایستى مراحلى را طى کرد تا نفس بتواند از حق و حقیقت بر طبق استعداد خود آگاهى حاصل کند، و تفاوت آنها با حکما آن است که تنها گرد استدلالهاى عقل نمى گردند، بلکه مبناى کار آنها بر شهود و کشف است.[۲]

تصوف و عرفان، از یک سرچشمه نشأت گرفته‌اند و هر دو حاصل یک واقعیتند. عنوان تصوف بیشتر به جنبه عملی و سلوک مکتب عنایت دارد و عنوان عرفان به جنبه نظری و اندیشه و دریافت؛ لذا عرفان، شعبه ای از فلسفه است که حکمت نظری و عملی را به هم‌ آمیخته و راه شناخت و سلوک را از یافته‌های باطنی بدست آورده است و این مسلکی است که از دیرباز و از دوران باستان به یادگار مانده است.

تاریخچه عرفان

عرفان و تصوف جزو ابداعات مسلمین نیست و ریشه در تاریخ دارد و این ریشه‌داری در تاریخ نیز ناشی از تأثیری است که دین فطری بر انسان دارد و آدمی را به سوی زهد و از آن جا به معرفت نفس رهنمون می‌شود.[۱] در میان مسلمین نیز عرفان و تصوف، در عهد خلفا، به لباس زهد حضور دارد.[۲] و لذا می‌توان گفت که تصوف اسلامی ریشه در خود اسلام دارد.[۳]

در قرن اول هجری، نوعی زهد افراطی و اعراض از دنیا در میان برخی از افراد ظهور کرد. علت این امر، یکی زندگانی اختصاصی پیامبر و برخی از صحابه اوست، همانند اصحاب صفه، و دیگری دنیاطلبی و لذت جویی فراوان امویان و عباسیان و بالاخره برداشت خاص این افراد از آموزه‌هایی هم چون مبارزه با نفس، اخلاص و توجه به آخرت و... است که در قرآن و سنّت آمده است.

مرحله رشد و رواج عرفان از اواخر قرن سوم آغاز می‌شود، و هر چند تصوف در این دوران مکتب کاملی نیست، ولی بیشتر محتوای عرفان، تقریبا به صورت کامل، رایج است. بایزید بسطامی (م، بین ۲۰۲ تا ۲۶۴)، با قول به حلول و اتحاد وجود معروف است، و جنید بغدادی (م، ۲۹۷) که او را شیخ المشایخ می‌خوانند در این دوره حضور دارد.

پس از آن، عرفان از هر دو جهت عملی و نظری، تکمیل شده و به صورت یک نظام فکری کامل در آمد. در خراسان، ابوسعید ابوالخیر (م، ۴۴۰) و خواجه عبدالله انصاری (م، ۴۸۱) هستند که انصاری عرفان عملی را تدوینی نو کرد. در فارس ابوعبدالله محمد بن خفیف شیرازی (م، ۳۷۱) و پس از او شیخ ابواسحاق کازرونی (م، ۴۲۶) حضور دارند. ابو حامد محمد غزالی (م ۵۰۵) صدای رسایی بود که در این دوران به دفاع از صوفیه برآمد. و دو کتاب معروف او، «المنقذ من الضلال» و «احیاء علوم الدین»، تأثیر فراوانی در ترویج تصوف داشتند. عرفان او با وجود رنگ نو افلاطونی، هم چنان اسلامی و زاهدانه است.

در دو قرن چهارم و پنجم، فارابی و اخوان الصفا سعی در نزدیکی عقل و شریعت داشتند و ابن سینا نیز حکمت شرقی خود را در کتاب الاشارات و التنبیهات مبنای تلفیق فلسفه و عرفان قرار داد. اهل تصوف نیز از این همه بهره بردند. در قرن ۶ ابن فارض مصری (۵۴۶ ـ۶۳۲) و پس از او محیی الدین ابن عربی (م، ۶۳۸) می‌درخشند که عرفان نظری، در این نظام خود را مدیون اوست. او در آثارش همانند الفتوحات المکیه و فصوص الحکم و... عرفان را به نوعی فلسفه تبدیل می‌کند و وحدت وجود را به خوبی تقریر و تبیین می‌نماید.

از آغاز قرن هفتم، آثار گذشتگان به طور مبسوط شرح و تفسیر می‌شود. صدر الدین قونوی (م ۶۷۷)، فخر الدین عراقی (۶۸۸)، سعید الدین فرغانی (م حدود ۷۰۰) با اثر بزرگ خود به نام مشارق الدراری، عبدالرزاق کاشانی (م ۷۳۶) و داود بن محمود بن محمد رومی قیصری (م ۷۵۱) شارح بزرگ فصوص الحکم ابن عربی در ترویج عرفان نظری نقش اساسی دارند. سید حیدر آملی (م ۷۸۷) عارف نامدار شیعی و صاحب «المحیط الاعظم» نیز از بزرگان این عصر می‌باشد، بسیاری از آثار بزرگ تصوف و عرفان نظری و عرفان عملی در این دوره نگاشته شده است. تمهید القواعد از صائن الدین الترکه اصفهانی (م ۸۳۵)، نفحات الانس از عبدالرحمان جامی (۸۱۲ ـ ۸۹۸) گلشن راز شیخ محمود شبستری (م حدود ۷۲۰)، الانسان الکامل از عزیز الدین نسفی و... .

از قرن دهم هجری، به بعد عرفان به شکل دیگری در می‌آید. بزرگان صوفیه، برجستگی گذشتگان را ندارند و نیز عرفایی یافت می‌شوند که داخل در سلسله‌های رسمی تصوف نیستند، صدر المتالهین شیرازی (م ۱۰۵۰)، فیض کاشانی (م ۱۰۹۱)، قاضی سعید قمی (۱۱۰۳) و نیز افرادی از میان فقهای شیعه که اهل سیر و سلوک عملی بوده و به مقامات عرفانی رسیده‌اند ولی به طور رسمی وارد عرفان و تصوف نشده‌اند. همانند سید مهدی بحر العلوم (م ۱۲۱۲) میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (م ۱۳۳۳ ش) و علامه سید محمد حسین طباطبایی (م ۱۳۶۰ ش). [۴]

مرحوم استاد شهید مطهری، طبقه بندی عرفا را بر اساس دوران زندگی آنها تا قرن ۹ ذکرکرده‌اند،[۵] که می‌توان مراجعه کرد.

موضوع عرفان

ابن ترکه نویسنده تمهید القواعد لازم می‌داند که موضوع این علم به لحاظ مفهومی عام‌تر از تمام موضوعات باشد و از جهت حیطه و گستره، اتم از دیگر موضوعات و علوم باشد و نیز آشکارترین معنا برای انسان و ابتدایی‌ترین تصور و تعقل باشد. و تمامی این صفات را در کلمه وجود مطلق گرد آمده می‌بیند.[۳] قیصری نیز موضوع این علم را ذات احدیت و نصرت ازلی و صفات سرمدی او می‌داند.[۴]

شاید بتوان گفت از آنجا که در بینش عرفا، وجود و موجود حقیقی همان ذات احدی و صفات و نعوت اوست و به جز او در دیار هستی، حقیقتی نیست؛ پس بحث از ذات حضرت حق، بحث از تمام عالم هستی است و لذا هرچند تعبیر قیصری با تعبیر ابن ترکه تفاوت دارد ولی مراد هر دو یکی است.[۵]

مشخصات عرفان

قیصری می‌گوید مسائل عرفان عبارتند از چگونگی صدور کثرت از حضرت حق و چگونگی بازگشت این کثرت‌ها به او و بیان مظاهر اسماء الهی و نعوت ربانی و کیفیت بازگشت اهل الله به سوی او و نحوه سلوک و مجاهدات و ریاضات اهل الله و بیان نتایج دنیوی و اخروی یکایک اعمال و افعال و اذکار به گونه‌ای که در عالم حقیقت و واقع‌، ثابت است.[۶] همین مطلب را ابن ترکه در تمهید القواعد با عبارتی موجز بیان کرده است.[۷]

در عرفان علم تنها کافی نیست و عمل اساس کار است و علم محصول عمل محسوب می‌شود و لذا عرفان به عرفان عملی و عرفان نظری تقسیم می‌شود. عرفان، جهان خارج را واقعی دانسته و برای آن وحدتی حقیقی قائل است که هم دارای ظاهر است و هم باطن و باطن آن حقیقت محض است. عرفا در عین پذیرش استدلال و علم حصولی، اصالت را به ارتباط حضوری و شهودی بین انسان و حقیقت می‌دهند. هدف عارف رسیدن به حقیقت واحد عینی و اتحاد با آن و فناء در آن است. و بقای انسان را در همین وصول و اتحاد می‌بیند. و البته در این راه ریاضت و مجاهده است که انسان را به هدف می‌رساند.

عشق جزو مسائل اساسی عرفان است.[۸] عشق از تمام مخلوقات سریان می‌کند، در ذات حق نیز عشق است که تجلی می‌کند و عالم خلق می‌شود. محور جهانبینی عرفانی وحدت وجود است و خلق جهان نیز با تجلی واحد صورت می‌گیرد. عالم به بهترین وجه ممکن خلق شده است (نظام احسن). انسان جزو مهمترین مباحث عرفان است. انسان مظهر تام و تمام خداست. عالم کبیر است و در مقابل جهان، انسان صغیر است. آدمی پیش از جهان موطنی دارد که اصل اوست و به آن جا بازگشت خواهد کرد و لذا در این جهان به شدت احساس غربت می‌کند.[۹]

عرفا برای بیان اغراض خود از اصطلاحات خاصی استفاده می‌کنند که بیشتر حالت رازگونه دارند و تلاش می‌کنند معارف آنها در میان عامه رواج نیابد، همانند: وقت، حال، مقام، قبض و بسط، جمع و فرق، غیبت و حضور، ذوق، شرب، سکر، محو و محق و محو، خواطر،[۱۰] هویة و حقیقة الحقایق، احدیت و عماء، محبوبین و محبین، وجد و شهود و عیان و مکاشفه و تلوین و تمکین.[۱۱]

تفاوت عرفان و فلسفه

گفته شد که عرفان، شعبه ای از فلسفه است و فلسفه معمولا در کنار عرفان ذکر شده، اما با آن تفاوتهایی دارد، از جمله:

  • فیلسوف در استدلالات خود تنها به مبادی و اصول عقلی تکیه می‌کند و ابزار کار او عقل و منطق و استدلال است، ولی عارف مبادی و اصول کشفی و شهودی را مایه استدلال قرار می‌دهد و آن را به زبان عقل توضیح می‌دهد. ولذا ابزار کار او، دل، و مجاهده و تصفیه و تهذیب و حرکت در باطن است.
  • فیلسوف می‌خواهد جهان را به صورت کامل بفهمد ‌و همین را کمال انسان می‌داند، و عارف تلاش می‌کند به کنه و حقیقت هستی که خدا است برسد.
  • در نظر فیلسوف غیر خدا هم اصالت دارد و تفاوت ماسوا با خدا در وجوب و امکان است، ولی در نظر عارف غیر خدا هیچ نیست و هر چه هست اسماء و صفات و تجلیات خداست نه اموری در برابر او.[۱۲]
  • موضوع فلسفه موجود است، ولی موضوع ‌عرفان موجود حقیقی است که آن را منحصر در خدا می‌داند، و شاید نکته اصلی تفاوت هم این باشد که فیلسوف از پیش نتیجه کار فلسفه ورزی خود را نمی‌داند، ولی عارف درصدد است آن چه را یافته و شهود کرده است با مبادی عقلی توجیه و تفسیر کند.[۱۳]

پانویس

  1. دهخدا، لغت نامه، ج۱۰، ص: ۱۳۵۹۲.
  2. سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ «معارف و معاریف»، ذیل واژه عرفان.
  3. ر.ک: صائن الدین علی الترکه: تمهید القواعد، به تصحیح حسن حسن زاده آملی، ص ۱۳ ـ ۲۵.
  4. . یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۷؛ و برنجکار، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۴۲.
  5. . یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۷ و ۲۱۸.
  6. . یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۸.
  7. . ر.ک: صائن الدین ابن ترکه: تمهید القواعد، به تصحیح حسن حسن زاده آملی، ص ۲۶.
  8. . ر.ک: یثربی، سید یحیی، فلسفه عرفان، دفتر تبلیغات اسلامی قم، ۱۳۷۷، چ چهارم، ص ۳۳ ـ ۶۲.
  9. . ر.ک: مطهری، مرتضی، عرفان حافظ، ص ۸۳ ـ ۱۳۱.
  10. . ر.ک: مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۶۱ ـ ۱۷۳؛ و عرفان حافظ، ص ۱۲.
  11. . ر.ک: یثربی، سید یحیی،‌عرفان نظری، ص ۲۳۹ ـ ۲۶۶.
  12. . ر.ک: مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۸۹ ـ ۹۱.
  13. . ر.ک: برنجکار، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۴۲ ـ ۱۴۳.

منابع

مطالب مرتبط