اوس و خزرج

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۶:۵۸ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها) (گسترش‌ اسلام در میان‌ اوس و خزرج)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon-computer.png
محتوای فعلی مقاله یکی از پایگاه های معتبر متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

«اُوس» و «خَزرج»، دو قبیله بزرگ مدینه در زمان هجرت پیامبر صلی الله علیه وآله به این شهر بودند. در منابع تاریخی جنگهای متعددی را به اوس و خزرج نسبت داده‌اند؛ اما به رغم اختلافات پیشین آنان، با اقدامهای پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، اُلفتی میانشان ایجاد شد. عمده آیات مدنی قرآن، به‌ صورتی با این دو قبیله در ارتباط است.

خاستگاه و نسب اوس و خزرج

اوس و خزرج فرزندان حارثة‌ بن ثعلبه، از عربهای یمنی قبیله اَزْد بودند. از پیشینه آنها در یمن تا نحوه انتقال و استقرارشان در یثرب، جز گزارشهایی افسانه‌گونه در منابع قرن سوم اطلاعات قابل اعتمادی در دست نیست[۱] که ابن‌ هشام کامل‌ترین آنها را در اثر خود التیجان آورده است. مطالعات باستانشناسان و دیگر محققان معاصر هم به اتفاق نظری در این زمینه منتهی نشده است.[۲]

جدّ دوم اوس و خزرج، عَمرو ملقب به مُزَیْقیاء حاکم منطقه سبأ و رئیس قبیله ازد در یمن ساکن بود. مهاجرت کلان قبیله ازد از جنوب یمن به شمال آن و جنوب حجاز به رهبری او صورت گرفت.[۳] بنا به برخی روایات تفسیری، آیه ۱۶ سوره سبأ از سرزمین های کشاورزی گسترده‌ای که در اختیار او بود حکایت می‌کند، هر چند متن سوره از چنین برداشتی فاصله دارد و بیانگر داستان قوم سبأ و دوره حکومت حضرت سلیمان است:[۴] «فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَیهِمْ سَیلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُمْ بِجَنَّتَیهِمْ جَنَّتَینِ ذَوَاتَی أُکلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ وَشَیءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ».(سوره سبأ/۳۴، ۱۶)

ثَعْلَبَه، ملقب به العَنْقاء پس از وفات پدرش عمرو، رهبری ازد را بر عهده گرفت و در زمان او مهاجرت ازد از حاشیه دریای سرخ تا شام ادامه یافت.[۵] در این مهاجرت بخشهایی از ازد از جمله قبیله خُزاعه که بر مکه مسلط شد از ازد جدا شدند.[۶] در روایت شعبی عبارت «وَمَزَّقْنَاهُمْ کلَّ مُمَزَّقٍ» در آیه ۱۹ سوره سبأ بر تجزیه ازد تطبیق شده است:[۷] «فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَینَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ کلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِی ذَٰلِک لَآیاتٍ لِکلِّ صَبَّارٍ شَکورٍ».

قتل مشکوک ثَعلَبَه در شام به پریان نسبت داده شد و پسرش حارثة‌ بن ثعلبه (پدر اوس و خزرج)، پس از مرگ پدر به عنوان رهبر قبایل مهاجر که در این زمان به غَسّان شهره بودند، برگزیده شد و هر چند در آغاز، رویارویی هایی را در شام بر ضد روم رهبری کرد؛ اما به مرور تحت تأثیر عموی خود جَفْنَه، در حاشیه قرار گرفت و پس از آن همراه با هوادارانش به جنوب هجرت کرد و به یثرب رفت.[۸]

سکونت در یثرب

اوس و خزرج که در انتساب به مادرشان به آنها بنی قیله نیز می‌گفتند،[۹] در جوانی و پیش از آنکه به قبایلی مستقل تبدیل شوند به یثرب آمدند. پدرشان، حارثه پس از ورود به منطقه، طی پیمانی با حاکمان یثرب اجازه یافت در حومه یثرب بماند؛[۱۰] اما به مرور زمان که جمعیت آنها قدری افزایش یافت، توانستند در یثرب برای خود جایی بیابند.[۱۱]

از این مقطع تا مدتهای مدیدی از اوس و خزرج اطلاعات چندانی وجود ندارد. تنها می‌توان گفت با توجه به پسران بیشتر خزرج، جمعیت آنها سریع‌تر از اوس افزایش یافت تا این که به عنوان قبایلی مستقل، مدتی را نیز تحت حاکمیت حاکمان یهودی ازدی تبار[۱۲] یثرب سپری کردند.[۱۳]

مطمئن‌ترین راه برای تعیین مدت زمان سکونت بنی‌قیله در یثرب، محاسبه نسلهای آنان است. با بررسی نسب‌نامه‌های انصاریان معاصر با پیامبر صلی الله علیه و آله، مشخص می‌شود که ۱۱ تا ۱۷ واسطه میان آنان و اوس و خزرج وجود دارد؛ بر این اساس می‌توان حدس زد که آنان دست کم ۴۰۰ سال در یثرب سکونت داشته‌اند. این حدس با اخبار حاکی از حکومت چند صد ساله خُزاعه در مکه[۱۴] و غَسانیان در شام[۱۵] همخوانی دارد.

در آستانه ظهور اسلام، اوس و خزرج از یک قبیله فراتر رفته، هر یک به چند واحد مستقل قبیله‌ای تفکیک شده بودند. برخی از این زیرشاخه‌ها هم از یثرب کوچ کردند؛ به عنوان نمونه بنی قُطْن‌ بن عوف‌ بن خزرج به منطقه عمان مهاجرت کردند.[۱۶]

از آنجا که ازدیان پیش از انشعاب و رسیدن به شام، در یمن از چشمه غسان نوشیدند، اوس و خزرج هم جزو غسانیان شمرده می‌شدند؛ اما بعدها از محدوده این لقب خارج شدند، زیرا تنها مهاجران ازدی شام غسان خوانده شدند.[۱۷] شواهدی از ارتباط غسانیان شام و قبیله خزرج در یثرب وجود دارد. بخشهایی از خزرج چون بنوجردش‌ بن حارث[۱۸]، بنو عامر‌ بن مالک الاغرّ[۱۹] و بنو عُدَی‌ بن کعب[۲۰] و نیز بنو عوف‌ بن زُرَیق[۲۱] به شام رفته به غسانیان پیوسته بودند. ابن‌حزم، ابوجبله حاکم غسانی شام را نیز از تبار خزرج دانسته[۲۲]؛ امّا سَمْهودی ضمن ردّ این خبر، وی را فردی خزرجی معرفی کرده که نزد غسانیان شام از اعتباری برخوردار بود.[۲۳]

کمتر از ۱۰۰ سال پیش از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله، مالک‌ بن عجلان خزرجی از غسانیان شام بر ضد حاکمان یهودی یثرب کمک خواست و طی توطئه‌ای شماری از سران و بزرگان یهودی یثرب کشته شدند و دارایی آنان در اختیار بنی‌قیله قرار‌گرفت.[۲۴] حمایت غسانیان تابع روم که در این زمان عمدتاً مسیحی شده بودند، از مالک‌ بن عجلان و اوس و خزرج در برابر حاکمان یهودی یثرب را می‌توان در راستای گسترش آیین مسیحیت بر ضد کیش یهود دانست، به ویژه آنکه همزمان در جنوب حجاز و در یمن همین فرایند با حمله حبشی های مسیحی به یمن دنبال شد. گسترش آیین مسیحیت در یمن، حجاز و شام، زمینه نفوذ بیشتر امپراتوری روم شرقی و در نتیجه تسلط آنها بر راههای تجاری را افزایش می‌داد.[۲۵] آیه ۸۹ سوره بقره که حکایت از امید یهود به پیروزی بر اوس و خزرج با ظهور پیامبر موعود دارد، می‌تواند ناظر به همین مقطع باشد:[۲۶] «وَلَمَّا جَاءَهُمْ کتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَکانُوا مِنْ قَبْلُ یسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکافِرِینَ». (سوره بقره/۲، ۸۹)

بنا به نقل سَمْهودی، در این زمان تیره‌های اوس و خزرج با تصاحب و توزیع برخی زمین های کشاورزی و قلعه‌های یثرب، هر یک در محلی مستقر شدند و این وضعیت تا هجرت پیامبر با اندک تغییری پابرجا بود. آنان همچنین برای تثبیت موقعیت خود موجی از قلعه‌سازی را به راه انداختند.[۲۷]

زیرمجموعه‌های اوس و خزرج

خزرج ۵ پسر به نامهای عَمْرو، عوف، جُشَم، کعب و حارث داشت که تمامی زیرمجموعه‌های مستقل آن از آنهایند.[۲۸] هر چند اطلاعات جمعیت شناسانه در این زمینه کافی نیست؛ اما منابع نسب‌شناسی قبایلی چون بنی مالک‌ بن نجار، بنی عُدی‌ بن نجار، بنی‌ مازن‌ بن نجار، بنی دینار‌ بن نجار، بنی‌ سالم‌ بن‌ عوف، بنی غَنْم‌ بن عوف، بنی عُدی‌ بن عوف (معروف به قواقل)، بنی حُبْلی، بنی زُریق‌بن عامر، بنی بَیاضة‌بن عامر، بنی سلمه، بنی حارث و بنی ساعده را از زیرمجموعه‌های بزرگ خزرج برشمرده‌اند.[۲۹]

در مقابل، تیره‌های اوسی همگی از ۵ پسر مالک فرزند اوس، به نامهای عوف، عمرو، مُرَّه، جُشَم و اِمْرَؤ القیس‌ هستند. تیره‌های عمده‌ای که نسب شناسان از اوس برشمرده‌اند عبارت‌اند از: بنی‌جَحْجَبا، بنی‌زید بن مالک (شامل سه مجموعه مستقل امیّه، صفیّه و عبیده)، بنی‌ عبدالاشهل، بنی‌خَطْمَه، بنی‌واقف و بنی‌وائل.[۳۰]

روابط اوس و خزرج

در منابع تاریخی جنگهای متعددی را به اوس و خزرج نسبت داده‌اند. از میان ۱۳ درگیری که ابن‌اثیر گزارش کرده، ۷ درگیری میان شاخه‌ای از اوس با شاخه‌ای از خزرج روی داده است. از ۶ نبرد دیگر به جز جنگ بُعاث که به اتفاق مورخان میان تمامی شاخه‌های اوس و خزرج روی داده -یعنی درگیری سمیر، ربیع، بَقیع، فُجارِ اول و فجار دوم‌- هم اطلاعات تفصیلی از حضور شاخه‌ها و زیرشاخه‌های اوس یا خزرج وجود ندارد و صرفاً گفته شده که این جنگ میان اوس و خزرج روی داده است.[۳۱] در ۷ درگیری خرد میان شاخه‌های اوس و خزرج، بنو سالم‌ بن عوف، بنی‌ مازن‌ بن نجار (دو بار)، بنی مالک‌ بن نجار، بنی نجّار و بنی‌ حارث (دو بار)، از خزرج و بنی عمرو بن عوف (دوبار)، بنی وائل، بنی‌ظفر، بنی‌عبدالاشهل، بنی‌امیّة‌ بن زید و بنی جَحجَبی از اوس وارد درگیری شده بودند.[۳۲]

گاه شاخه‌های اوسی یا خزرجی با یکدیگر درگیر می‌شدند؛ به عنوان نمونه در حادثه‌ای بنو حبیب و بنو بیاضه که هر دو خزرجی‌اند بر ضد مجموعه خزرجی دیگر به نام بنوحبیب پیمان بسته‌اند.[۳۳]

با توجه به نام تیره‌های متفاوت در گزارشها، می‌توان نتیجه گرفت که پس از افزایش جمعیت، شکل‌گیری تیره‌ها و غلبه بر حاکمان یثرب، محدودیت منابع و تضارب منافع زمینه برخوردهای جزئی اولیه را فراهم آورد تا این که در آستانه هجرت پیامبر صلی الله علیه وآله، به رویارویی کل اوس و خزرج در جنگ بعاث انجامید.

آیین‌ها و مناسک

۱. بت‌پرستی:

اوس و خزرج همچون دیگر شاخه‌های ازدی ساکن در یمن ربّ النوعهای گوناگونی داشتند.[۳۴] نسبت دادن تغییر آیین حضرت ابراهیم و رواج بت‌پرستی به عمرو بن لُحی، حاکم خزاعی در مکه، نشان از ارتباط مستقیم بت‌پرستی با مهاجرت ازدیان از یمن به حجاز و شام دارد.[۳۵] قبایل منتسب به اَزْد چون غسّان، خُزاعه و اوس و خزرج همگی بت مَنات را می‌پرستیدند.[۳۶] بت منات، الهه قضا و قدر بود و حاجات آنان و به ویژه بارش باران را برآورده می‌کرد[۳۷] و از این‌رو در ساحل دریای سرخ در منطقه مُشَلَّل و در جایی به نام قدید قرار داشت.[۳۸] درباره دیدگاه کامل آنها درباره منات اطلاعاتی در دست نیست؛ همچنین مشخص نیست که ایشان چه تصوری از «الله» داشتند و آیا مانند قریش خالق بودن الله را باور داشتند یا نه، زیرا آن دسته از آیات قرآن که به دیدگاه کافران درباره «الله» می‌پردازد همگی مکی است و درباره اهل یثرب به ما کمکی نمی‌کند.

بنابر برخی گزارشها آنان در خانه‌های خود در یثرب نیز بتهایی داشتند و معمولاً در آن عصر، خانه و خاندانی نبود که از بت تهی باشد.[۳۹] بسیاری از بتهای یثرب از چوب بود.[۴۰] منابع به بتهای فراوانی میان تیره‌های اوسی چون بنی عبدالاشهل[۴۱]، بنی واقف[۴۲]، بنی حارثه[۴۳]، بنی‌ بَیاضه[۴۴]، بنی خَطْمَه[۴۵] و نیز تیره‌های خزرجی چون بنی سلمه،[۴۶] بنی مالک‌بن نجار[۴۷]، بنی عُدی‌ بن نجار[۴۸] و بنی ساعده[۴۹] اشاره کرده است.

با ورود پیامبر صلی الله علیه وآله به مدینه، تقریباً تمامی تیره‌های خزرجی و بسیاری از تیره‌های اوسی مسلمان شدند؛ امّا تیره های دیگر اوسی چون بنی واقف، بنی‌خَطْمَه، بنی وائل و بنی امیه که به آنها اوس مَنات گفته می‌شد،[۵۰] تا سال پنجم هجری به بت‌پرستی خود ادامه دادند.[۵۱] انجام دادن مناسک حج می‌تواند نشان از اثرپذیری ایشان از آیین ابراهیمی پس از هجرت باشد.

آنها در ماه ذی الحجه، احرام بسته، به مکه می‌رفتند و پس از طواف و وقوف در عرفات و منا، مکه را به قصد منطقه مُشَلَّل در ساحل دریای سرخ ترک می‌کردند و پس از ذکر تلبیه منات، طواف و قربانی، سرهای خود را تراشیده، از احرام بیرون می‌آمدند.[۵۲] آنها برای منات چنین تلبیه می‌گفتند: «لبیک، اللهم لبیک، لولا ان بکرا دونک...».[۵۳]

چون بر صفا و مروه بتهایی نصب شده بود که آنها اعتقادی بدان نداشتند، سعی بین این دو کوه را تعظیم این بتها شمرده و آن را انجام نمی‌دادند و به همین رو پس از اسلام نیز، سعی میان صفا و مروه را از مصادیق شرک می‌دانستند و از سعی پرهیز می‌کردند که آیه ۱۵۸ سوره بقره نازل شد و سعی را بخشی از مناسک حج دانست:[۵۴] «إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیهِ أَنْ یطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَیرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاکرٌ عَلِیمٌ». (سوره بقره/۲، ۱۵۸)

همچنین گزارش شده که آنها هرگاه به قصد حج یا عمره احرام می‌بستند، تا پایان مناسک زیر سقف نمی‌رفتند، از این‌ رو هنگام ورود به منازل برای آن که از زیر سردر خانه عبور نکنند، از روی دیوار یا از شکاف آن وارد خانه می‌شدند. برخی این امر را به گروهی از آنان نسبت می‌دهند[۵۵]، در حالی‌ که دیگران آن را در میان تمامی اوس و خزرج رایج می‌دانند.[۵۶] این سنت از سوی بعضی از انصار پس از اسلام نیز تکرار شد که آیه ۱۸۹ سوره بقره آنان را از این کار بازداشت و آن را امری ناپسند دانست[۵۷]: «...وَلَیسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَٰکنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَىٰ وَأْتُوا الْبُیوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ».

۲. مسیحیت:

درباره رواج مسیحیت در یثرب، اطلاعات تاریخی محدودی، از جمله گزارشهایی از تأثیر تاجران مسیحی بر جوانان یثرب و تغییر کیش آنها به مسیحیت در منابع اسلامی وجود دارد.[۵۸] ابوعامر اوسی و ابوقیس بن اَسْلَت خزرجی از بزرگان اوس و خزرج، در زمان مهاجرت پیامبر به مدینه تحت تأثیر مسیحیت بودند.[۵۹] و از این‌ رو و با توجه به تأثیر عمیق‌بزرگان قبایل بر اعضای قبیله خود، امکان گرایش برخی از اوس و خزرج به مسیحیت وجود داشت. احتمالاً پس از حمایت غَسانیان از اوس و خزرج، رواج مسیحیت در یثرب شتاب بیشتری گرفته است.

از برخی آیات سوره بقره که نخستین سوره‌ای بود که در مدینه نازل شد و همچنین آیات دیگر نیز می‌توان به وجود جمعیت مسیحی در یثرب که در آن زمان تنها منطقه مسلمان نشین بود پی برد. خداوند در آیات ۱۱۱-۱۱۲ سوره بقره از پیامبر خواسته است از‌ مسیحیانی که می‌پندارند تنها آنان در آخرت رستگار و اهل بهشت‌اند برهان بخواهد: «وَقَالُوا لَنْ یدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ تِلْک أَمَانِیهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکمْ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ × بَلَىٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَ». او همچنین موظف شد برای رضایت مسیحیان نکوشد، زیرا آنان ایمان نخواهند آورد: «وَلَنْ تَرْضَىٰ عَنْک الْیهُودُ وَلَا النَّصَارَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَىٰ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ مَا لَک مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِی وَلَا نَصِیرٍ». (سوره بقره/۲، ۱۲۰)

خداوند در آیه ۸۲ سوره مائده، مسیحیان را از دوستان نزدیک مسلمانان می‌خواند که خطری از جانب آنان مسلمانان را تهدید نمی‌کند: « أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَىٰ ذَٰلِک بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا یسْتَکبِرُونَ».

برآیند آیات فوق نشان از وجود جمعیت مسیحی در یثرب دارد. شاید بتوان انعکاس نیافتن اخبار آنها در منابع را به دشمنی نکردن آنها با پیامبر مرتبط دانست.

۳. یهودیت:

برخلاف آیین مسیحیت، درباره آیین یهود و رواج آن در میان اوس و خزرج اطلاعات بیشتری وجود دارد. در ریشه یابی روابط آنها با یهود، نشانه‌هایی از ارتباط نیاکان اوس و خزرج با کاهنان یمن وجود دارد.[۶۰]

نخستین و جامع‌ترین سند درباره یهودیان یثرب، عهدنامه‌ای است که پیامبر در آغاز ورود خود به مدینه میان تیره‌های گوناگون بسته است.[۶۱] در این عهدنامه صریحاً به یهودیان تیره‌های مختلف خزرج چون بنی عوف، بنی نجار، بنی ساعده، بنی‌حارث و بنی جُشَم اشاره شده و درباره اوس به عنوان کلّی «یهود اوس» تصریح شده است که بیانگر رواج گسترده آیین یهود در یثرب است.

درباره علت گرایش آنها به یهودیت می‌توان از معاشرت طولانی آنها با یهودیان به عنوان عمده‌ترین عامل اشاره کرد، هر چند مورخان و مفسران مسلمان سعی کرده‌اند در این زمینه عللی برشمارند؛ به عنوان نمونه برخی روایات تفسیری، یکی از عوامل تشدید گرایش اوس به یهودیت را استفاده اوسیان از دایه‌های یهودی برای نوزادان و کودکانشان ذکر کرده‌اند.[۶۲] بی‌شک گرایش به یهودیت در میان اوس شتاب بیشتری داشته به گونه‌ای که بنا به روایت مجاهد، جوانان اوسی به یهودیت متمایل بودند.[۶۳]

این امر را باید مرهون روابط نزدیک جغرافیایی میان اوس با یهود یثرب و نیز روابط و پیمانهای سیاسی عهد جاهلی دانست. اوسیان همراه با قبایل همپیمان خود یعنی بنی‌نضیر و بنی‌قریظه در یثرب بالا (عالیه) می‌زیستند، در حالی‌ که خزرج در یثرب پایین مستقر بودند.[۶۴] این مجاورت، زمینه ارتباط بیشتر و نزدیک‌تر آنها را فراهم می‌آورد تا جایی که به برقراری پیمانهای سیاسی انجامید و اوسیان بر ضدّ خزرج با بنی‌نضیر و بنی قریظه پیمان بستند.[۶۵] این ارتباط بیش از پیمان‌خزرج با بنی‌قینقاع موثر بود، زیرا بنی‌نضیر و‌ بنی‌قریظه خود را از آن رو که نسب به حضرت هارون می‌رساندند کاهن می‌نامیدند و اعتبار مذهبی خاصی برای خود قائل بودند، در‌ حالی‌ که در مورد بنی‌قینقاع چنین ادعایی وجود نداشت.[۶۶]

البته یهودیان خزرجی در منابع کمتر نمایان‌اند. برخی گزارشهای پراکنده از یهودانی در تیره‌های خزرجی چون بنی نجار[۶۷] و بنی زُرَیق[۶۸] خبر می‌دهد. برجسته‌ترین خبر در این‌باره از یک یهودی خزرجی است که می‌خواست با جادو به پیامبر صدمه زند.[۶۹]

اعضای دو قبیله اوس یا خزرج برای حل و فصل دعاوی خود به کاهنان یهودی مراجعه می‌کردند.[۷۰] و زمانی که زنی از آنها نگران مرگ نوزاد یا کودک خود بود، نذر می‌کرد در صورت بهبودی فرزند خود را یهودی کند.[۷۱] این گزارشها به خوبی از اعتبار مرجعیت آیین یهودی در میان آنها حکایت دارد.

اوس و خزرج تحت تأثیر یهود به محدودیت هایی در روابط جنسی خود با همسرانشان ملتزم شده بودند و گمان داشتند در صورت عدم توجه به این مسئله، بینایی جنین آسیب خواهد دید. آیه ۲۲۳ سوره بقره در این باره نازل شد و چنین محدودیت هایی را بی‌اساس دانست:[۷۲] «نِسَاؤُکمْ حَرْثٌ لَکمْ فَأْتُوا حَرْثَکمْ أَنَّىٰ شِئْتُمْ وَقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّکمْ مُلَاقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ »؛ «زنانتان کشتزارهای شمایند، هرگونه خواستید به کشتزار خود درآیید...».

گسترش‌ اسلام در میان‌ اوس و خزرج

روایاتی متعدد و گاه متعارض درباره نخستین مسلمانان یثربی وجود دارد. بنا به روایت مشهور ابن‌ اسحاق نخستین کسانی که به پیامبر ایمان آوردند، ۶ تن از خزرجیان بودند (دو تن از بنی‌نجار، سه تن از بنی سلمه و یک نفر از بنی‌زریق) که در مراسم حج در سال یازدهم بعثت با پیامبر صلی الله علیه وآله آشنا شدند و پس از شنیدن سخنان ایشان، به ویژه اشاره وی به وعده یهودیان یثرب به ظهور پیامبر، ایمان آوردند.[۷۳] البته در این دوره، بزرگان اوس نیز مخاطب دعوت پیامبر قرار گرفتند؛ اما آن را اجابت نکردند. در مورد بزرگان اوس چون سُوید‌ بن‌ صامت که پس از حج و دیدار پیامبر در نبرد بعاث در یثرب کشته شدند، نقل شده که به هنگام مرگ در عرصه نبرد مسلمان از دنیا رفتند.[۷۴] شاید بتوان گفت چنین نقلهایی بیشتر زاییده رقابت های قبیله‌ای است. به موازات روایت ابن‌ اسحاق، موسی‌ بن عُقْبَه به نقل از عُرْوَة‌ بن‌ زبیر‌، نخستین مسلمانان را شش خزرجی و دو‌ اوسی دانسته است.[۷۵]

در حج سال بعد (دوازدهم بعثت)، ۱۲ مسلمان که دو تن اوسی و بقیه از خزرج بودند پس از دیدار با پیامبر، از وی خواستند بیعت با آنها را به سال بعد موکول نکند، از این‌ رو در بیعت خود با آنها، تعهداتی اخلاقی و اعتقادی از آنها گرفت که به بیعت عقبه اول شهرت یافت.[۷۶] آنها پس از بازگشت به یثرب با پیامبر مکاتبه کردند؛ گویا اختلافی درباره این که چه کسی از اوسیان یا خزرجیان نماز جماعت را امامت کند، رخ داده بود.[۷۷] افزون بر این، آنان به مبلّغی نیاز داشتند که بتواند آموزه‌های اسلامی را در میان دیگران گسترش دهد.[۷۸] پیامبر در پاسخ به این درخواست، مُصْعَب بن عُمیر را به یثرب فرستاد.[۷۹] تا پیش از آمدن مصعب، اسعد‌ بن زراره خررجی (از بنی نجار) نماینده نو مسلمانان بود و تا حضور مصعب، نماز جماعت را بر‌پا می‌کرد.[۸۰] مصعب نیز در یثرب در پناه او به فعالیت تبلیغی خود در تیره‌های مختلف ادامه می‌داد؛ اما با فشارهایی که قبیله بنی‌نجار بر‌ اسعد وارد کردند، وی وادار شد دست از حمایت مصعب بردارد.[۸۱]

با آمدن مصعب به یثرب، اسلام بر سر زبانها افتاد و فعالیت مسلمانان آشکار گردید.[۸۲] مصعب بر اسلام آوردن سران تیره‌ها تأکید داشت، زیرا اسلام آوردن بزرگان قبیله می‌توانست به گسترش اسلام در همه قبیله بینجامد. نحوه گزارش منابع‌ تاریخی به گونه‌ای است که گویا در این مرحله تنها تیره اوسی عبدالاشهل کاملاً اسلام آورده‌اند، زیرا در مورد بیشتر تیره‌ها آمده که از هر‌ یک تنها اندکی مسلمان شده بودند.[۸۳] اسلام سعد بن مُعاذ، رهبر این تیره در این مرحله او را به برجسته‌ترین رهبر اوسی در دوره پیامبر مبدل ساخت. او در آغاز کار، چون دریافت دیگر اسعد‌ بن‌ زراره تحت فشارهای بنی‌نجار از حمایت مصعب‌ بن عمیر -مبلغ پیامبر- دست کشیده است، او را در پناه خود گرفت.[۸۴]

در حج سال سیزدهم بعثت و پس از بازگشت مصعب به مکه،[۸۵] حدود ۷۰ تن[۸۶] از نو مسلمانان یثرب پس از زیارت مخفیانه پیامبر، با او پیمانی بستند و بر اساس آن پیامبر را یکی از خود دانسته، تعهد کردند در برابر حملات دشمنان پیامبر به ایشان تا پای جان بایستند. در این پیمان که عقبه دوم نام گرفت، ۱۱ نفر از اوس و ۶۳ نفر از خزرج حضور داشتند که دو تن از آنها زنان خزرجی بودند و اینان نخستین زنان یثربی به شمار می‌آمدند که با پیامبر بیعت می‌کردند. پیامبر از میان بیعت‌کنندگان، ۱۲ نقیب برگزید که ۹ تن از خزرج و سه تن از اوس بودند.[۸۷]

در جریان بیعت و گفتگو میان پیامبر و مسلمانان یثرب، بَراء بن مَعْرور خزرجی و ابوالهیثم اوسی به نمایندگی و سخنگویی از دیگر حاضران بر حمایت قطعی خود از پیامبر تأکید کردند.[۸۸] در این‌باره که چه کسی در این بیعت، در دست دادن و بیعت کردن با پیامبر پیشقدم بود اختلاف است؛ برخی براء‌ بن معرور خزرجی[۸۹] و دیگران ابوالهیثم اوسی را مقدم می‌دانند. گزارشهایی که ابوالهیثم اوسی را ترجیح می‌دهد به عروة‌ بن زبیر باز می‌گردد.[۹۰] نقلهای ضعیف‌تری اسعد‌ بن زراره خزرجی را مطرح می‌کند، در حالی‌ که به اقتضای جوانی وی نمی‌توان او را بر بزرگان حاضر مقدم دانست.[۹۱]

طی سه ماه پس از این پیمان، مسلمانان مکه که چند ده نفر بودند[۹۲] به یثرب مهاجرت کردند.[۹۳] بخش قابل توجهی از مهاجران در قُبا که موطن تیره اوسی عمرو‌ بن عوف بود، مستقر شدند. منابع تاریخی از خانه‌ای به نام «منزل العَزّاب» (خانه‌ مجرّدها) یا «العصبه»[۹۴] یاد می‌کنند که مهاجران در آنجا گرد آمده بودند.[۹۵] اوسیان در یثربِ بالا سکنا داشتند که قبا بخشی از آن بود. پیامبر پس از مهاجرت با اقامت در قبا مسجدی را در آنجا بنا نهاد که به مسجد قبا شهرت یافت.[۹۶]

پس از مدتی که علی‌ بن ابی‌طالب علیه السلام در قبا به پیامبر پیوست، مشخص گردید که ایشان قبا را برای اقامت مناسب ندانسته است؛ اما انتقال ایشان به هر نقطه دیگر در یثرب می‌توانست موجب نارضایتی تیره‌های دیگر و در نتیجه تشدید رقابتهای قبیله‌ای شود و مانعی در برابر گسترش اسلام در میان قبایل ناراضی به حساب آید.

ایشان تحت حمایت سواره نظامهای خزرجی (از بنی نجار که از بستگان او بودند)[۹۷] حرکت خود را آغاز کرد و به دنبال شتر خویش از محله‌های متعدد یثرب گذر کرد تا به محله خزرجیان بنی‌ مالک‌ بن نجار رسید و در آنجا مستقر شد و بعدها مسجد خود را نیز در همان مکان بنا نهاد. تیره‌هایی که در مسیر حرکت پیامبر قرار گرفتند از جمله بنی سالم، بنی حُبْلی، بنی ساعده، بنی‌ بیاضه و بنی عدی‌ بن نجار همگی خزرجی بودند.[۹۸]

محلی که پیامبر برای اقامت برگزید همچون دیگر مناطق یثربِ پایینْ، بیشتر از آن تیره‌های خزرجی چون بنی‌زریق، بلحارث، بنی ساعده و بنی نجار بود و از این‌رو با تیره‌های اوسی و قبایل یهودی مستقر در یثرب علیا، فاصله بیشتری داشت.[۹۹]

پس از استقرار پیامبر به مرور اسلام، بسیاری از تیره‌ها به ویژه تیره‌های خزرجی را فراگرفت و موجی از بت‌شکنی در یثرب به راه افتاد.[۱۰۰] و چنانچه مخالفانی هم در میان آنها وجود داشت در پرده نفاق پوشش گرفتند. با این همه، بخش قابل توجهی از تیره‌های اوسی شامل بنی‌خطمه، بنی واقف و اوس منات (شامل بنی امیة‌ بن زید، بنی وائل، و بنی‌عطیّه) که افزون بر همپیمانی با یهودیان بنی‌نضیر و بنی‌قریظه[۱۰۱]، تحت تأثیر بزرگان خود از جمله ابن‌ اسلت بودند، اسلام نیاوردند.[۱۰۲] ۵ سال بعد که یهودیان تبعید و اتحادیه قبایل در نبرد احزاب ناکام ماندند، بقیه اوسیان نیز اسلام آوردند و پیامبر نام اوس منات را به «اوس‌الله» تغییر داد.[۱۰۳]

اوس و‌ خزرج در حکومت نبوی

به رغم اختلافات پیشین اوس و خزرج با اقدامهای پیامبر، اُلفتی میان تیره‌ها ایجاد شد. ایشان عهدنامه‌ای میان آنان بست[۱۰۴] و از هر تیره خواست تا دیه خونهایی را که بر عهده دارند پذیرفته و بپردازند.[۱۰۵] به روایت سُدّی، ابن اسحاق و دیگران، آیه ۶۳ سوره انفال حکایت از این امر دارد:[۱۰۶] «وَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَینَ قُلُوبِهِمْ وَلَٰکنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَینَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ»= «خداوند میان دلهایشان الفت انداخت و اگر آنچه در زمین بود هزینه می‌کردی نمی‌توانستی میان دلهایشان الفت بیندازی؛ ولی خداوند میان آنها الفت افکند که او عزیز و حکیم است».

از آنجا که پیامبر اندکی پس از آخرین جنگ بزرگ میان اوس و خزرج (بُعاث) به یثرب آمده بود، برخوردهای خُردی که در دوره اسلامی میان اوس و خزرج صورت می‌گرفت معمولاً با دخالت پیامبر برطرف می‌شد، چنان که در زمان کوتاهی که پیامبر در قُبا مهمان اوسیان بود، بسیاری از خزرجیان که به جهت درگیری های گذشته ممکن بود در معرض انتقام قرار گیرند، نمی‌توانستند به زیارت پیامبر بیایند.[۱۰۷] اما این وضعیت چنان با شتاب تغییر کرد که برخی یهودیان از همنشینی های اوسیان با خزرجیان شگفت‌زده می‌شدند و برای صدمه زدن به پیامبر تلاش می‌کردند اختلافات آنها را مجدداً احیا کنند. یک بار اقدام آنها مؤثر افتاد و بازگویی خاطرات جنگ بعاث به یادآوری کینه‌های پیشین انجامید. پس از آن تعدادی از هر دو گروه با هم وعده کردند در یکی از سنگلاخهای حومه یثرب با هم مبارزه کنند؛ اما پس از حضور سریع پیامبر و شنیدن سخنان آن حضرت، گریه‌کنان یکدیگر را در آغوش گرفتند.

آیات ۱۰۰-۱۰۵ سوره آل‌ عمران به همین مناسبت نازل شده است:[۱۰۸] «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقًا مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ یرُدُّوکمْ بَعْدَ إِیمَانِکمْ کافِرِینَ* وَکیفَ تَکفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَىٰ عَلَیکمْ آیاتُ اللَّهِ وَفِیکمْ رَسُولُهُ وَمَنْ یعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِی إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ* یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ* وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْکرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیکمْ إِذْ کنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکنْتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکمْ مِنْهَا کذَٰلِک یبَینُ اللَّهُ لَکمْ آیاتِهِ لَعَلَّکمْ تَهْتَدُونَ * وَلْتَکنْ مِنْکمْ أُمَّةٌ یدْعُونَ إِلَى الْخَیرِ وَیأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ وَأُولَٰئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ*وَلَا تَکونُوا کالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَینَاتُ وَأُولَٰئِک لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ». البته شأن نزولهای دیگری نیز ذیل این آیات مطرح شده؛ اما همگی ناظر به همین امر است، هر چند در گزارش حادثه متفاوت است.[۱۰۹]

خداوند در این آیات، اطاعت از یهودیان را بازگشت به کفر دانسته، از مؤمنان می‌خواهد بر اسلام خود استوار باشند و رفتار اوسیان و خزرجیان را مورد توبیخ قرار می‌دهد که چگونه با آن که پیامبر خدا و آیات الهی را در اختیار دارید به کفر بازمی‌گردید. در ادامه، خداوند آنان را از تفرقه برحذر داشته، اخوّت و الفت آنان را نعمتی الهی و موجب رهایی از آتش می‌داند و از آنان می‌خواهد همچون دیگر اقوامِ گرفتار در عذاب، پس از دلیل های روشنی که دریافت کرده‌اند دچار تفرقه و اختلاف نشوند.

گاه، بازخوانی اشعار جنگهای جاهلی و تحریک احساسات قبیله‌ای به وسیله یهودیان[۱۱۰] و گاه یادآوری خاطرات جنگهای پیشین در نشستهای گروهی، آنان را رویاروی یکدیگر قرار می‌داد؛[۱۱۱] اما پیامبر هر بار با خواندن همین آیات، اوضاع را به حالت نخستین آن بازمی‌گرداند.[۱۱۲]

شاید آخرین مشاجره میان اوس و خزرج در سال ششم هجری روی داده باشد؛ زمانی که عبدالله بن ابیّ با دامن زدن به داستان افک درصدد فشار بر پیامبر بود و چون این مشکل برطرف شد، پیامبر از عبدالله‌ بن ابیّ خزرجی به بزرگ خزرجیان یعنی سعد بن عباده گله کرد. در این زمان یکی از بزرگان اوس به پیامبر گفت: اگر از فردی اوسی گله دارید ما اقدام خواهیم کرد؛ اما اگر از فردی خزرجی گله‌مندید کافی است فرمان دهید تا گردنهایشان را بزنیم. با سخنان تند وی، سعد بن‌ عباده، رهبر مسلمانان خزرجی برآشفت و مشاجره‌ای میان آنان درگرفت.[۱۱۳]

بررسی نبردهای پیامبر نیز به خوبی نشان می‌دهد هویت قبیله‌ای ساکنان یثرب همچنان پابرجا بود. اوس و خزرج در جنگهای بدر[۱۱۴]، اُحد[۱۱۵]، خیبر[۱۱۶]، وادی القری[۱۱۷]، فتح مکه[۱۱۸]، حُنین[۱۱۹] و تَبوک،[۱۲۰] هر کدام پرچمی جداگانه داشتند که نشان از دسته‌های متمایز آنها در سپاه است، افزون بر این، آنها در نبردهای گوناگون چون بدر[۱۲۱]، فتح مکه و حنین[۱۲۲] شعار خاصی سرمی دادند.

به نظر می‌رسد پیامبر بیش از آنکه در پی کم‌رنگ کردن هویت قبیله‌ای آنها باشد، تلاش کرد از رقابت آن دو در جهت تقویت ایمان و تحکیم حکومت اسلامی بهره ببرد. در گفتگویی میان تنی از اوسیان و خزرجیان گزارش شده که اوسیان در افتخارات خود به شهیدان برجسته‌ای چون سعد بن مُعاذ، حنظله غسیل الملائکه، خُزیمة‌ بن ثابت و عاصم‌ بن ثابت تأکید می‌کردند و خزرجیان ۴ تن از قاریان خزرجی و برجسته قرآن چون اُبیّ‌ بن کعب، معاذ بن جبل، زید‌ بن ثابت و ابوزید را از خود می‌دانستند و این بحث باز به مشاجره آنها انجامید.[۱۲۳] بنا به گزارش های دیگری پس از قتل کعب‌ بن اشرف از بنی نضیر بدست اوسیان،[۱۲۴] مردانی از خزرج در رقابت با آنان، سلاّم‌ بن ابی‌الحُقَیق نضیری از مخالفان برجسته پیامبر را کشتند.[۱۲۵]

مخالفان اوسی و خزرجی پیامبر

در برخی از آیات مدنی قرآن کریم، مسلمانان از برقراری روابط دوستانه با یهودیان و کافران نهی شده‌اند. با توجه به این که چنین آیاتی در سالهای نخست هجرت پیامبر نازل شده که قلمرو حکومت نبوی محدود به شهر مدینه بود و نیز با توجه به شأن نزولهای نقل شده ذیل هر یک از این آیات بدست می‌آید که چنین آیاتی ناظر به یهودیان و کافران مدینه است، به ویژه یهودیان بنی‌نضیر و بنی‌قریظه و کفار اوسی؛ زیرا از کافران خزرجی کمتر سخنی گزارش شده و بنی‌قینقاع نیز به عنوان یک قبیله متحد با خزرج به سبب تبعید زودهنگام آنها (در‌ سال دوم هجری) کمتر مجال فعالیت پیدا کردند، گرچه تنی از آنها به ظاهر اسلام آوردند و در شمار منافقان درآمدند.[۱۲۶] در نتیجه هر چند چنین آیاتی خطاب به همه مؤمنان است؛ اما بیشتر به مؤمنان اوسی توجه دارد و آنان را از روابط دوستانه با اوسیان کافر و همپیمانان یهودی پیشین خود باز می‌دارد.[۱۲۷] «لَا یتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَنْ یفْعَلْ ذَٰلِک فَلَیسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَیحَذِّرُکمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ»؛ مؤمنان نباید کافران را به جای مؤمنان به دوستی بگیرند و هر که چنین کند، در هیچ چیز [او را] از [دوستی] خدا [بهره‌ای] نیست، مگر این که از آنان به نوعی تقیه کنید و خداوند شما را از [عقوبت] خود می‌ترساند و بازگشت به سوی خداست. (سوره آل عمران/۳، ۲۸)

به روایت ابن‌عباس این آیه درباره کافران اوسی نازل شده است که به پیامبر ایمان نیاورده‌اند.[۱۲۸]

آیه ۵۷ سوره مائده نیز درباره تنی چند از اوسیان نازل شده و اشاره به کفار اوس و همپیمانان یهودی آنان دارد:[۱۲۹] «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ مِنْ قَبْلِکمْ وَالْکفَّارَ أَوْلِیاءَ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید کسانی را که دین شما را به مسخره و بازی می‌گیرند از آنان که پیش از شما به آنها کتاب داده شده و نیز کافران را دوست مگیرید و اگر ایمان دارید از خدا پروا کنید».

آیه ۱۱۸ سوره آل‌ عمران نیز به کافران (اوسی) اشاره دارد:[۱۳۰] «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِکمْ لَا یأْلُونَکمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکبَرُ قَدْ بَینَّا لَکمُ الْآیاتِ إِنْ کنْتُمْ تَعْقِلُونَ»؛ای کسانی که ایمان آورده‌اید از غیر خودتان دوست همدل و همراز مگیرید که در کار شما از هیچ تباهی فروگذار نکنند.

مخالفان اوسی یا خزرجی پیامبر افزون بر کافرانِ ایشان، شامل گروههای دیگری نیز می‌شد؛ از جمله برخی مسلمانانِ اوسی و خزرجی که به جهت برخی مخالفت ها و اقدامها به نفاق متهم شده بودند. چنین افرادی عمدتاً میانسال و کهنسال بودند.[۱۳۱] در بررسی آماری، نامهایی که ابن‌اسحاق در این زمینه برشمرده است[۱۳۲] بیش از ۷۵ نفر آنان اوسی‌اند و از میان تیره‌های اوسی بنی عمرو‌ بن عوف بیشترین منافقان را در خود جا داده‌اند.

برجسته‌ترین و نخستین منافقان اهل مدینه، خزرجی بودند. پدیده نفاق در آغاز حکومت نبوی در میان خزرجیان برجسته‌تر بود؛ اما به مرور و به ویژه پس از تحکیم حکومت نبوی در سال پنجم و اسلام آوردن کفار اوسی، منافقان اوسی فعالیت بیشتری از خود نشان دادند و در شأن نزولها هم انعکاس بیشتری یافتند و اوج این امر را می‌توان در حوادث سال نهم هجری از جمله غزوه تبوک دریافت. البته برخی آیات نازل شده بعدی نشان می‌دهد برخی منافقان توبه کردند:[۱۳۳] «وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّىٰ إِذَا ضَاقَتْ عَلَیهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَیهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لَا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَیهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیهِمْ لِیتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ». (سوره توبه/۹، ۱۱۸)

منافقان خزرجی

منافقان خزرجی (کمتر از ۲۵ منافق) تا حدودی در دو دسته قابل تفکیک‌اند: حدود نیمی از آنها از بنی‌ نجارند که کمتر در منابع انعکاس یافته‌اند و تنها گفته شده: در جلسه‌ای تنی چند از مؤمنان، آنها را از مسجد پیامبر بیرون کرده‌اند.[۱۳۴] نیم دیگر، عبدالله‌ بن ابیّ و اطرافیان او هستند. عبدالله‌ بن ابیّ در نبرد احد با ۳۱ نفر از نیروها عقب نشست و با یهودیان بنی‌ قینقاع ارتباط داشت.[۱۳۵] «وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَىٰ شَیاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ»؛ و‌چون با کسانی که ایمان آورده‌اند برخورد کنند. می‌گویند: ایمان آوردیم و چون با دیو سیرتان خود تنها شوند گویند: ما با شماییم. تنها (آنها را) ریشخند می‌کنیم». (سوره بقره/۲، ۱۴)

او در غزوه بنی قینقاع و بنی‌نضیر با وعده یاری خود و پیروانش به یهودیان، آنان را به مقاومت واداشت.[۱۳۶] «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نَافَقُوا یقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکمْ وَلَا نُطِیعُ فِیکمْ أَحَدًا أَبَدًا وَإِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکمْ وَاللَّهُ یشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ». (سوره حشر/۵۹‌، ۱۱) در این آیات خداوند وعده‌های آنها را دروغ می‌شمارد. وی در نبرد بنی‌مصطلق به درگیری مهاجر و انصار دامن زد[۱۳۷] و بنا به گزارشها از عمده کسانی بود که در حادثه افک، عایشه را متهم کرد:[۱۳۸] «إِنَّ الَّذِینَ جَاءُوا بِالْإِفْک عُصْبَةٌ مِنْکمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکمْ بَلْ هُوَ خَیرٌ لَکمْ ۚ لِکلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِی تَوَلَّىٰ کبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ»؛ کسانی که آن دروغ بزرگ را آوردند گروهی همدست از شمایند... و آن که سهم بزرگ‌تر آن دروغ را پذیرفت عذابی بزرگ دارد (سوره نور/۲۴، ۱۱).

منافقان اوسی

بخشی از اوسیان (از تیره بنی حارثه) در جنگ خندق وعده پیروزی پیامبر را فریب دانسته، صحنه نبرد را به بهانه دفاع از خانه‌های خود رها کردند:[۱۳۹] «وَإِذْ یقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا* وَإِذْ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یثْرِبَ لَا مُقَامَ لَکمْ فَارْجِعُوا وَیسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِی یقُولُونَ إِنَّ بُیوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِی بِعَوْرَةٍ إِنْ یرِیدُونَ إِلَّا فِرَارًا»؛ و نیز در آن هنگام منافقان و آنان که در دلهاشان مرض بود می‌گفتند: آن وعده که خدا و رسول به ما دادند غرور و فریبی بیش نبود.و در آن وقت طایفه‌ای از آن کفار و منافقان دین گفتند: ای یثربیان، دیگر شما را جای ماندن نیست باز گردید. و در آن حال گروهی از آنها از پیغمبر اجازه خواسته و می‌گفتند: خانه‌های ما دیوار و حفاظی ندارد، در صورتی که خانه‌هاشان بی‌حفاظ نبود، و مقصودشان جز فرار نبود. (سوره احزاب/۳۳، ۱۲-۱۳)

به گزارش ابن‌عساکر در سال نهم هجری پدیده نفاق تشدید شده بود.[۱۴۰] منافقان اوسی در این سال به رغم دارایی و توانایی از درخواست پیامبر مبنی بر شرکت در غزوه تبوک سرباز زده، خود را رسوا ساختند. برخی اوسیان در محله بنی عبدالاشهل (راتج) در خانه‌ای گرد آمدند و دیگران را از شرکت در غزوه تبوک بازمی‌داشتند که به فرمان پیامبر خانه مورد نظر سوزانیده شد.[۱۴۱] برخی دیگر از اوسیان نیز در محله بنی عمرو‌ بن عوف چنین کردند.[۱۴۲]

پیامبر در این نبرد از مردم کمک مالی خواسته بود. تنی چند از اوسیانِ مخالف با این امر، به کسانی‌ که کمک فراوانی می‌کردند تهمت ریا می‌زدند و کسانی را که کمکهایشان ناچیز بود، تحقیر می‌کردند.[۱۴۳] «الَّذِینَ یلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقَاتِ وَالَّذِینَ لَا یجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَیسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ»؛ کسانی که درباره صدقه‌ها، از بخشندگان مؤمن عیب می‌گیرند و کسانی را که جز به اندازه توان و تلاش خویش بیشتر نیابند، مسخره می‌کنند... (سوره توبه/۹، ۷۹)

نیمه دوم سوره توبه به ویژه آیات ۳۸ به بعد، بیانگر عتاب الهی به منافقان و رسواکننده منویات منافقان است و آنان را به عذابی دردناک وعده می‌دهد. در دو آیه این سوره به نفاق اهل مدینه تصریح شده است: «مَا کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ أَنْ یتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَلَا یرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذَٰلِک بِأَنَّهُمْ لَا یصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلَا نَصَبٌ وَلَا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یطَئُونَ مَوْطِئًا یغِیظُ الْکفَّارَ وَلَا ینَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیلًا إِلَّا کتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لَا یضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ». (سوره توبه/۹، ۱۲۰) و دیگری آیه ۱۰۱ سوره توبه است که می فرماید: «وَمِمَّنْ حَوْلَکمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَینِ ثُمَّ یرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِیمٍ». (سوره توبه/۹، ۱۰۱) در شأن نزولهای نقل شده ذیل آیات مورد نظر، به نام اعضایی از اوس و خزرج اشاره شده که عمدتاً اوسی‌اند و در تبوک شرکت نکرده‌اند.[۱۴۴]

بر اساس گزارش آیات سوره توبه، منافقان از این که در خانه‌های خود مانده و پیامبر را در تبوک همراهی نکرده‌اند راضی (آیات ۸۷‌، ۹۳) و از این جهت شادمان‌اند. (آیه ۸۱) آنان صدقه دهندگان (آیه ۷۹)، پیامبر و آیات خداوند را به سخره می‌گیرند و چون رسوا شوند می‌گویند: در کار خود جدی نبودیم (آیه ۶۵) و برای رفع تهمت از خود سوگند یاد می‌کنند (آیات ۴۲، ۵۶) و چون پیامبر سخنانشان را می‌پذیرد با زودباور خواندن او، وی را می‌آزارند (آیه ۶۱) و از رنج و درد پیامبر خوشحال و از شادمانی او آزرده حال‌اند. (آیه ۵۰) آنان در سپاه تبوک جاسوسانی دارند (آیه ۴۷) و هر چند به رغم میل خود انفاق می‌کنند، اما انفاقشان پذیرفته نیست. (آیه ۵۴) دارایی و فرزندانشان مایه عذاب آنها در دنیاست. (آیات ۵۵‌، ۵۸) به خدا و آخرت ایمان ندارند. (آیات ۴۳، ۵۴‌، ۶۳) نفاق مایه هلاک آنهاست (آیه ۴۲) و به عذاب الهی گرفتار خواهند بود (آیه ۶۸) و خداوند از گناهشان درنخواهد گذشت. (آیه ۸۰) پس از بازگشت مجاهدان از تبوک با سوگند دادن تلاش می‌کنند رضایت آنان را جلب کنند. (آیات ۹۵-۹۶)

همه کسانی که در محله اوسیِ بنی عمرو‌ بن عوف و نزدیک مسجد قبا، مسجدی بنا کردند که قرآن آن را مسجد ضرار نامید، اوسی بودند.[۱۴۵] آنها می‌خواستند این مسجد را پایگاهی برای یاران یکی از دشمنان به روم گریخته پیامبر (ابوعامر) و نیز پوششی برای فعالیتهای خصمانه خود قرار دهند[۱۴۶] که پس از مراجعت پیامبر از غزوه تبوک در سال نهم و به فرمان ایشان سوزانیده شد:[۱۴۷] «وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَکفْرًا وَتَفْرِیقًا بَینَ الْمُؤْمِنِینَ وَإِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَیحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَىٰ وَاللَّهُ یشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ»؛ آنان که مسجدی گرفتند برای گزند رساندن و کفر ورزیدن و جدایی افکندن میان مؤمنان و ساختن کمینگاهی برای کسانی که با خدا و پیامبر او از پیش در جنگ بودند و هر آینه سوگند یاد می‌کردند که ما جز نیکی نخواستیم و خدا گواهی می‌دهد که آنان دروغگویند. (سوره توبه/۹، ۱۰۷)

واژگان اوسی و خزرجی در قرآن

در قرآن واژگانی بکار رفته است که عالمان علم قرائت آن را به واژگان قبایل متعددی از جمله اوس و خزرج نسبت می‌دهند؛ به عنوان نمونه واژه «لینَة» در آیه‌ ۵‌ سوره حشر در گفتار اوسیان به مفهوم درخت خرماست:[۱۴۸] «مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَىٰ أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِیخْزِی الْفَاسِقِینَ »؛ آنچه از درختان خرما ببرید یا به حال خود واگذارید، همه با اذن خداست تا فاسقان خوار و رسوا شوند، بر این اساس مشخص می‌شود که آیه در پاسخ آن دسته از انصاری است که بریدن درختان خرمای یهودیان بنی‌نضیر را نامطلوب دانستند، زیرا این اوسیان بودند که از نظر تاریخی همپیمان و همراه با بنی‌نضیر بوده‌اند[۱۴۹] و از قطع درختان بنی‌نضیر بیشتر تحت تأثیر قرار می‌گرفتند.

خداوند در آیه ۱۱ سوره جمعه نیز گزارش می‌دهد که مسلمانان نماز جمعه را رها کردند و به سوی کاروان تجاری شتافتند تا داد و ستد کنند و برای بیان مفهوم رفتن، به جای واژه «ذهبوا» از واژه «اِنفَضّوا» استفاده می‌کند که در لغت خزرجیان بدین معنا کاربرد دارد:[۱۵۰] «وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّوا إِلَیهَا وَتَرَکوک قَائِمًا قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَیرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَیرُ الرَّازِقِینَ»، از این‌رو می‌توان گفت که بسیاری از کسانی که خطبه پیامبر را در نماز جمعه رها کرده به تجارت پرداختند خزرجی بوده‌اند، به ویژه آنکه اساساً مسجد پیامبر در میان تیره‌های خزرجی بنا شده بود.

ذیل آیه ۱۰۴ سوره بقره نیز آمده است که بومیان زمانی که می‌خواستند از پیامبر بخواهند به آنان نظر کند تا سخنانش را بهتر بشنوند از واژه «راعِنا» استفاده می‌کردند. مفهوم عربی چنین واژه‌ای موجب استهزای مسلمانان و رنجش خاطر پیامبر می‌شد. زیرا واژه «راعنا» در زبان یهودی ترکیبی از دو واژه «راع» و «نا»[۱۵۱] و به معنای «ما را احمق گردان» است، از این‌رو در آیات از کاربرد این واژه نهی شده است:[۱۵۲] «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا...» (سوره بقره/۲، ۱۰۴)، «مِنَ الَّذِینَ هَادُوا یحَرِّفُونَ الْکلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَیقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَینَا وَاسْمَعْ غَیرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا...». (سوره نساء/۴، ۴۶)

پانویس

  1. الاغانی، ج‌۲۲، ص‌۱۱۵‌‌-۱۱۶؛ اخبار مکه، ج‌۱، ص‌۹۲؛ النسب، ص‌۲۶۷‌‌-۲۶۸.
  2. ر.ک: دراسات تاریخیه، ج‌۱، ص‌۳۱۱‌‌-۳۵۲.
  3. مروج الذهب، ج‌۲، ص‌۸۰۹‌؛ المعارف، ص‌۱۰۸، ۶۴۰‌؛ تاریخ یعقوبی، ج‌۱، ص‌۲۰۳.
  4. السیرة النبویه، ج‌۱، ص‌۱۳؛ مجمع‌البیان، ج‌۸‌، ص‌۶۰۵‌؛ صبح الاعشی، ج‌۱، ص‌۳۲۰.
  5. المقتضب، ص‌۲۲۰؛ وفاء الوفاء، ج‌۱، ص‌۱۷۲.
  6. اخبار مکه، ج‌۱، ص‌۹۴.
  7. جامع البیان، مج‌۱۲، ج‌۲۲، ص‌۱۰۵‌‌-۱۰۶.
  8. التیجان، ص‌۲۹۳‌‌-۲۹۷.
  9. المقتضب، ص‌۲۲۲؛ الکامل، ج‌۱، ص‌۶۵۶‌.
  10. فتوح البلدان، ص‌۲۶؛ الاغانی، ج‌۲۲، ص‌۱۱۵.
  11. التیجان، ص‌۳۰۲؛ صبح الاعشی، ج‌۱، ص‌۳۱۹‌‌-۳۲۰.
  12. جمهرة‌النسب، ج۲، ص۲۶۹؛ نسب معد والیمن الکبیر، ج۲، ص‌۷.
  13. تاریخ یعقوبی، ج‌۱، ص‌۱۹۷، ۲۰۴.
  14. اخبار مکه، ج‌۱، ص‌۱۰۱؛ البدء والتاریخ، ج‌۴، ص‌۱۲۶.
  15. سنی ملوک الارض والانبیاء، ص‌۸۱‌؛ التعریف والاعلام، ص‌۳۸؛ تاریخ ابن‌ خلدون، ج‌۲، ص‌۳۳۸.
  16. جمهرة انساب العرب، ص‌۳۵۳.
  17. المعارف، ص‌۱۰۷؛ جمهرة انساب العرب، ص‌۳۳۱؛ صبح الاعشی، ج‌۱، ص‌۳۱۹.
  18. المقتضب، ص‌۲۲۶.
  19. جمهرة انساب‌العرب، ص۳۶۲؛ المقتضب، ص‌۲۲۷.
  20. المقتضب، ص‌۲۲۶.
  21. وفاء الوفاء، ج‌۱، ص‌۲۰۶.
  22. جمهرة انساب العرب، ص‌۳۵۶.
  23. وفاءالوفاء، ج‌۱، ص‌۱۶۷، ۱۷۹.
  24. وفاء الوفاء، ج‌۱، ص‌۱۹۰.
  25. تاریخ عرب قبل از اسلام، ص‌۱۰۴.
  26. جامع البیان، مج‌۱، ج‌۱، ص‌۵۷۸‌؛ مجمع البیان، ج‌۱، ص‌۳۱۰.
  27. وفاء الوفاء، ج‌۱، ص‌۱۹۰‌‌-۲۱۵، الکامل، ج‌۱، ص‌۶۵۶‌.
  28. المقتضب، ص‌۲۲۵؛ الطبقات، ابن‌خیاط، ص‌۱۶۸؛ النسب، ص‌۲۷۷.
  29. المعارف، ص‌۱۰۹‌‌-۱۱۰؛ نهایة الارب، ص‌۳۱۶‌‌-۳۱۷؛ ر.‌ک: نسب معد والیمن الکبیر، ج‌۲، ص‌۳۵‌‌-۱۰۵.
  30. ر.ک:نسب معد والیمن الکبیر، ج‌۲، ص‌۸‌‌۳۵؛ جمهرة انساب العرب، ص‌۳۳۲؛ النسب، ص‌۲۷۰.
  31. ر.ک: الکامل، ج‌۱، ص‌۶۵۸‌‌-۶۸۴‌.
  32. ر.ک: الکامل، ج‌۱، ص‌۶۵۸‌‌-۶۸۴‌.
  33. وفاء الوفاء، ج‌۱، ص‌۲۰۶.
  34. تاریخ عرب قبل از اسلام، ص‌۳۶۰‌‌-۳۶۷.
  35. الاصنام، ص‌۶‌، ۱۳‌‌۲۷؛ المحبر، ص‌۹۹.
  36. اخبار مکه، ج‌۱، ص‌۱۲۵‌‌-۱۲۶؛ الاصنام، ص‌۱۳؛ المحبر، ص‌۳۱۶.
  37. الکشاف، ج‌۴، ص‌۴۲۳؛ المفصل، ج‌۶‌، ص‌۲۵۰.
  38. السیرة النبویه، ج‌۱، ص‌۸۵‌؛ الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۲، ص‌۱۱۱؛ الاصنام، ص‌۱۳.
  39. السیرة النبویه، ج‌۱، ص‌۸۵‌؛ الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۲، ص۱۱۱.
  40. انساب الاشراف، ج‌۱، ص‌۳۱۲؛ وفاء الوفاء، ج‌۱، ص‌۲۴۹.
  41. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۳، ص‌۳۲۱.
  42. اسدالغابه، ج‌۵‌، ص‌۶۶‌.
  43. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۳، ص‌۳۴۳.
  44. همان، ص‌۴۴۸.
  45. همان، ج‌۴، ص‌۲۷۹.
  46. السیرة النبویه، ج‌۲، ص‌۶۹۹‌.
  47. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۳، ص‌۳۷۰، ۴۵۷.
  48. همان، ص‌۳۸۸.
  49. همان، ص‌۴۶۱.
  50. الاغانی، ج‌۳، ۲۶.
  51. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۳، ص‌۸۷‌؛ السیرة النبویه، ج‌۲، ص‌۴۳۷‌‌-۴۳۸؛ تاریخ طبری، ج‌۲، ص‌۹۰.
  52. الاصنام، ص‌۱۴؛ اخبار مکه، ج‌۱، ص‌۱۲۵؛ معجم‌البلدان، ج‌۵‌، ص‌۱۳۶، ۲۰۴.
  53. المحبر، ص‌۳۱۳؛ المفصل، ج‌۶‌، ص‌۳۷۵.
  54. جامع البیان، مج‌۲، ج‌۲، ص‌۶۱‌؛ اسباب النزول، ص‌۴۶.
  55. جامع‌البیان، مج‌۲، ج‌۲، ص‌۲۵۶؛ التبیان، ج‌۲، ص‌۱۴۲.
  56. جامع البیان، مج‌۲، ج‌۲، ص‌۲۵۳‌‌-۲۵۸.
  57. همان، ص‌۲۵۵‌‌-۲۵۸؛ مجمع‌البیان، ج۲، ص۵۰۸‌.
  58. جامع البیان، مج‌۳، ج‌۳، ص‌۲۲؛ مجمع البیان، ج‌۲، ص‌۶۳۰‌.
  59. انساب الاشراف، ج‌۱، ص‌۳۲۶، ۳۳۴.
  60. جمهرة النسب، ج‌۲، ص‌۲۶۲، نسب معد والیمن الکبیر، ج‌۲، ص‌۲.
  61. السیرة النبویه، ج‌۲، ص‌۵۰۱‌؛ مسند ابی لیلی، ج‌۴، ص‌۲۶۷؛ مسند احمد، ج‌۱، ص‌۲۷۱.
  62. جامع البیان، مج ۳، ج‌۳، ص‌۲۳-۲۴؛ اسباب النزول، ص‌۷۴-۷۵.
  63. جامع البیان، مج‌۳، ج‌۳، ص‌۲۳؛ مجمع البیان، ج‌۲، ص‌۶۳۰‌.
  64. وفاء الوفاء، ج‌۱، ص‌۱۹۸.
  65. الاغانی، ج‌۳، ص‌۲۰، ۲۶؛ معجم قبائل العرب، ج‌۱، ص‌۵۲.
  66. النهایه، ج‌۴، ص‌۲۱۵؛ وفاء الوفاء، ج‌۱، ص‌۱۷۸.
  67. السیرة النبویه، ج‌۲، ص‌۵۱۶‌، ۵۲۶‌.
  68. صحیح مسلم، ج‌۷، ص‌۱۴.
  69. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۲، ص‌۱۵۱‌‌-۱۵۲؛ السیرة النبویه، ج‌۲، ص‌۵۱۵‌؛ المصنف، ج‌۶‌، ص‌۶۵‌.
  70. التبیان، ج‌۳، ص‌۲۳۸؛ اسباب النزول، ص‌۱۳۳.
  71. جامع البیان، مج‌۳، ج‌۳، ص‌۲۱؛ اسباب النزول، ص‌۷۳؛ التبیان، ج‌۲، ص‌۳۱۱.
  72. صحیح مسلم، ج‌۵‌، ص‌۱۰۵، ۱۰۷؛ مجمع البیان، ج‌۲، ص‌۵۶۴‌.
  73. السیرة‌النبویه، ج‌۱، ص‌۲۱۷، ۲۳۳؛ الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۱، ص‌۱۶۸‌‌-۱۶۹؛ الکامل، ج‌۲، ص‌۹۵.
  74. السیرة النبویه، ج‌۲، ص‌۴۲۷‌‌-۴۲۸ الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۳، ص‌۳۳۴؛ تاریخ طبری، ج‌۱، ص‌۵۵۷‌.
  75. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۱، ص‌۱۶۹؛ وفاء الوفاء، ج‌۱، ص‌۲۲۳.
  76. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۱، ص‌۱۷۰؛ تاریخ طبری، ج‌۱، ص‌۵۵۸‌‌-۵۵۹‌.
  77. السیرة النبویه، ج‌۲، ص‌۴۳۴؛ اسدالغابه، ج‌۱۴، ص‌۳۶۹؛ البدایة والنهایه، ج‌۳، س۱۸۵.
  78. انساب الاشراف، ج‌۱، ص‌۲۷۶.
  79. السیرة‌النبویه، ج‌۲، ص‌۴۳۴؛ المصنف، ج‌۳، ص‌۱۶۰.
  80. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۱، ص‌۱۷۱؛ ج‌۳، ص‌۴۵۷.
  81. وفاء الوفاء، ج‌۱، ص‌۲۲۴‌‌-۲۲۵.
  82. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۱، ص‌۱۷۱؛ وفاء الوفاء، ج‌۱، ص‌۲۲۵.
  83. السیرة‌النبویه، ج‌۲، ص‌۴۳۷؛ الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۳، ص‌۳۲۱.
  84. وفاء الوفاء، ج‌۱، ص‌۲۲۵.
  85. السیرة‌النبویه، ج‌۲، ص‌۴۳۸.
  86. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۱، ص‌۱۷۱.
  87. السیرة النبویه، ج‌۲، ص‌۴۴۳؛ المعجم الاوسط، ج‌۱۹، ص‌۹۰.
  88. السیرة النبویه، ج‌۲، ص‌۴۴۲.
  89. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۱، ص‌۲۲۲؛ الاستیعاب، ج‌۱، ص‌۲۳۶.
  90. المعجم الاوسط، ج‌۱۹، ص‌۲۵۰؛ مجمع الزوائد، ج‌۶‌، ص‌۴۷.
  91. الاصابه، ج‌۱، ص‌۲۰۸؛ البدایة والنهایه، ج‌۳، ص‌۲۸۰.
  92. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۱، ص‌۲۳۸.
  93. همان، ص‌۱۷۵؛ الثقات، ج‌۱، ص‌۱۱۳؛ سیرة النبی صلی الله علیه و آله، ج‌۲،‌ ص‌۳۰۶.
  94. انساب الاشراف، ج‌۱، ص‌۳۰۴.
  95. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۱، ص‌۱۸۰؛ وفاء الوفاء، ج‌۱، ص‌۲۴۶.
  96. انساب الاشراف، ج‌۱، ص‌۳۱۰-۳۱۱.
  97. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۱، ص‌۱۸۱.
  98. وفاء الوفاء، ج‌۱، ص‌۲۵۶‌‌-۲۶۲.
  99. اطلس تاریخ اسلام، ص‌۶۶‌‌۶۷‌.
  100. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۳، ص‌۴۲۱، ۴۵۰، ۴۸۶، ۵۱۲‌، ۵۸۳‌، ۵۹۸‌، ۶۱۰‌.
  101. الاغانی، ج‌۳، ص‌۲۴.
  102. تاریخ طبری، ج‌۱، ص‌۵۶۱‌؛ سیرة النبی صلی الله علیه و آله، ج‌۲، ص‌۲۹۳.
  103. النسب، ص‌۲۷۰.
  104. السیرة النبویه، ج‌۲، ص‌۵۰۱‌.
  105. المبسوط، ج‌۲۶، ص‌۶۵‌.
  106. جامع البیان، مج‌۶‌، ج‌۱۰‌، ص‌۴۷؛ التبیان، ج‌۵‌، ص‌۱۵۱.
  107. وفاء الوفاء، ج‌۱، ص‌۲۴۹‌‌-۲۵۰.
  108. جامع‌البیان، مج‌۳، ج‌۴، ص‌۳۴‌‌۵۴‌؛ مجمع‌البیان، ج‌۲، ص‌۸۰۲‌‌-۸۰۸‌؛ لباب النقول، ص‌۴۴.
  109. الدرالمنثور، ج‌۲، ص‌۲۷۸‌‌-۲۸۷.
  110. الدرالمنثور، ج‌۲، ص‌۲۷۹‌‌-۲۸۰.
  111. تفسیر ابن‌ابی‌حاتم، ج‌۳، ص‌۷۱۹.
  112. الدرالمنثور، ج‌۲، ص‌۲۸۰.
  113. السیرة النبویه، ج‌۳، ص‌۷۶۷؛ تاریخ المدینه، ج‌۱، ص‌۳۳۲.
  114. المغازی، ج‌۱، ص‌۵۸‌؛ السیرة‌النبویه، ج‌۲، ص‌۲۶۴؛ الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۳، ص‌۳۲۱.
  115. المغازی، ج‌۱، ص‌۲۱۵؛ الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۲، ص‌۲۹؛ عیون الاثر، ج‌۲، ص‌۱۴.
  116. المغازی، ج‌۲، ص‌۶۴۹‌؛ الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۲، ص‌۸۱‌؛ السیرة الحلبیه، ج‌۳، ص‌۳۵.
  117. المغازی، ج‌۲، ص‌۷۱۰؛ تاریخ الخمیس، ج‌۲، ص‌۵۸‌.
  118. تاریخ طبری، ج‌۳، ص‌۵۴‌؛ المغازی، ج‌۲، ص‌۸۲۰‌؛ تاریخ‌دمشق، ج‌۲۳، ص‌۴۵۳.
  119. المغازی، ج‌۳، ص‌۸۹۵‌؛ الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۲، ص‌۱۱۴.
  120. المغازی، ج‌۳، ص‌۹۹۶؛ الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۲، ص‌۱۲۵.
  121. المغازی، ج‌۱، ص‌۸‌.
  122. السیرة النبویه، ج‌۴، ص‌۴۰۹؛ السیرة الحلبیه، ج‌۳، ص‌۸۵‌.
  123. سیر اعلام النبلاء، ج‌۲، ص‌۴۸۷؛ تاریخ دمشق، ج‌۱۶، ص‌۳۶۸‌‌-۳۶۹.
  124. المغازی، ج‌۱، ص‌۱۸۹‌‌-۱۹۰.
  125. السیرة‌النبویه، ج‌۳، ص‌۲۷۳‌‌-۲۷۴، تاریخ طبری، ج‌۲، ص‌۵۶‌.
  126. سیرة النبی صلی الله علیه و آله، ج‌۲، ص‌۳۷۰.
  127. المغازی، ج‌۱، ص‌۱۸۹‌‌-۱۹۰.
  128. جامع البیان، مج‌۳، ج‌۳، ص‌۳۰۹؛ اسباب النزول، ص‌۸۸‌؛ زادالمسیر، ج‌۱، ص‌۳۷۱.
  129. جامع‌البیان، مج‌۴، ج‌۶‌، ص‌۳۹۱؛ اسباب النزول، ص‌۳۹۱؛ مجمع البیان، ج‌۳، ص‌۳۲۸.
  130. جامع البیان، مج‌۳، ج‌۴، ص‌۸۰‌؛ اسباب النزول، ص‌۱۰۲؛ مجمع‌البیان، ج‌۲، ص‌۸۲۰‌.
  131. السیرة النبویه، ج‌۲، ص‌۵۱۹‌‌-۵۲۹‌.
  132. همان، ص‌۵۱۹‌‌-۵۲۷‌.
  133. جامع‌البیان، مج۷، ج۱۱، ص۳۰؛ التبیان، ج۵‌، ص۲۱۶؛ زادالمسیر، ج‌۱، ص‌۲۶.
  134. زادالمسیر، ج‌۱، ص‌۲۶.
  135. جامع‌البیان، مج‌۱، ج‌۱، ص‌۱۸۸؛ تفسیر قرطبی، ج‌۱، ص‌۱۱۴.
  136. المغازی، ج‌۱، ص‌۲۷۳؛ تاریخ طبری، ج‌۲، ص‌۲۲۴.
  137. الاغانی، ج‌۴، ص‌۱۶۴.
  138. التبیان، ج‌۷، ص‌۴۱۵؛ اسباب النزول، ص‌۲۶۸؛ مجمع البیان، ج‌۷، ص‌۲۰۵.
  139. جامع‌البیان، مج‌۱۱، ج۲۱، ص۱۶۲‌‌-۱۶۵؛ التبیان، ج۸‌، ص۳۲۳؛ الدرالمنثور، ج۶‌، ص‌۵۷۵‌‌-۵۷۹‌.
  140. تاریخ دمشق، ج‌۲، ص‌۲۸.
  141. السیرة النبویه، ج‌۴، ص‌۵۱۷‌.
  142. همان، ص‌۵۲۴‌‌-۵۲۵‌.
  143. مجمع البیان، ج‌۵‌، ص‌۸۴‌.
  144. جامع‌البیان، مج‌۷، ج‌۱۱، ص‌۱۹، ۸۷‌؛ التبیان، ج‌۵‌، ص‌۲۹۰، ۳۱۹؛ اسباب‌النزول، ص‌۲۱۳.
  145. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌۳، ص‌۴۱۵؛ الدرر، ج‌۱، ص‌۲۵۷‌‌-۲۵۸.
  146. انساب الاشراف، ج‌۱، ص‌۳۳۵؛ اسباب النزول، ص‌۲۱۴.
  147. التبیان، ج‌۵‌، ص‌۲۹۷؛ اسباب النزول، ص‌۲۱۴.
  148. الاتقان، ج‌۲، ص‌۳۹۰.
  149. الاغانی، ج‌۱۴، ص‌۱۱۰.
  150. الاتقان، ج‌۲، ص‌۳۹۰.
  151. واژه‌های دخیل، ص‌۲۱۴.
  152. التبیان، ج‌۱، ص‌۳۸۸؛ الدرالمنثور، ج‌۱، ص‌۲۵۲؛ لباب‌النقول، ص۲۴.

منابع