هجرت مسلمانان به حبشه
در سالهای نخست بعثت، با افزایش فشار مشركان مکه به افرادى كه مسلمان شده بودند، عدهای از مسلمانان به پیشنهاد پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) به حبشه رفتند تا در سايه حمايت نجاشی که از نظر پیامبر پادشاه عادلی بود، قرار گیرند. مورخین عموما از این حرکت به عنوان هجرت یاد کردهاند و این از آن روست که قرآن کریم، از آن واقعه به عنوان «هجرت» یاد کرده است: «وَ الَّذِينَ هَاجَرُواْ فىِ اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فىِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الاَْخِرَةِ أَكْبرَُ لَوْ كاَنُواْ يَعْلَمُون» (سوره نحل، 41) و بعدها پیامبر اکرم نیز آن را هجرت نامید.[۱]
محتویات
تاریخ مهاجرت به حبشه
این مسأله تا حدودی مربوط به این نکته است که مهاجرین چندبار هجرت کرده و هربار در چه زمانی بوده است. عموم مورخین معتقدند که هجرت به حبشه دوبار صورت گرفته و بار نخست آن در رجب سال پنجم بعثت بوده است. و تعداد آنها دوازده تا هفده نفر زن و مرد بوده است. برخی از این افراد عبارت اند از:[۲]
- ابوحذیفة بن عتبه و همسرش «سهله» دختر سهیل بن عمرو از قبيله بنی عامر. پسر او محمد بن ابى حذيفه در حبشه متولد گرديد.
- زبير بن عوام، که از جانب پدر برادرزاده حضرت خديجه از قبيله بني اسد، و از طرف مادر عمه زاده پيغمبر از بنى هاشم بود. زيرا مادر وى صفیه دختر عبد المطلب بود.
- مصعب بن عمير، از قبيله بنى عبدالدار كه خود را از حبس و بند نجات داد و همراه ساير مسلمانان به حبشه هجرت كرد.
- عثمان بن عفان، از قبيله بنی امیه. وی همسر جوان خود «رقيه» دختر پیامبر را نيز همراه داشت.
- عبدالرحمان بن عوف، از قبيله بنى زهره كه از ثروتمندان بزرگ عرب به شمار مى رفت.
- ابوسلمه مخزومی. زن او هند معروف به «ام سلمه» كه بعدها پس از مرگ ابوسلمه به همسرى پيامبر اکرم درآمد نيز با وى بود. ابوسلمه و همسرش هر دو از قبيله بنی مخزوم بودند. دختر ابوسلمه زينب نيز در حبشه متولد گرديد.
- عثمان بن مظعون، از قبيله بنى جمح. اين مرد از نيكان مسلمانان نخستين بود، و بعدها برادر خوانده پيغمبر شد، و چون در مدينه بدرود حيات گفت پيغمبر در مرگش سخت اندوهگين گرديد.
- عامر بن ربيعه، از قبيله بني عدى. كه با خاندان خطّاب هم پيمان بود. عامر همسرش «ليلى» دختر ابوحثمة بن غانم را همراه داشت.
- ابوسبرة بن ابي رهم، از قبيله بنى عامر. بعضى گفته اند: وى ابوحاطب بن عمرو بود و نخستين كسى است كه تن به هجرت داد.
- صهيب بن وهب بن ربيعه، از قبيله بنى حارث.[۳]
گفته اند این افراد تا زمان حادثه (غرانیق) در حبشه بودند و پس از این اتفاق به مکه بازگشتند. اما به دلیل اینکه، ماجرای غرانیق، افسانه ای بیش نیست، به نظر می رسد که هجرت اول به حبشه هیچ گاه رخ نداده و تنها رویدادی است که برای درست نشان دادن افسانه غرانیق، ساخته شده است.[۴]
تاریخ هجرت دوم مشخص نیست. این بار بالغ بر هشتاد نفر از مسلمانان به سرپرستی جعفر بن ابی طالب به حبشه هجرت کردند.[۵] برخی از اينان عبارتند از:
- جعفر بن ابیطالب از بنی هاشم که در آن موقع 24 سال داشت. همسرش «اسماء دختر عمیس» از قبیله خثعم که از زنان با فضیلت بشمار می رفت نیز همراه او بود. فرزند آنها عبدالله بن جعفر نیز در حبشه متولد گردید.
- خالد بن سعید بن عاص برادر عمرو بن سعید. او به اتفاق همسرش «امینه» دختر خلف بن اسعد از قبیله خزاعه بود. پسر و دختر خالد به نام های «خالد» و «آمنه» نیز در حبشه متولد شدند. آمنه بعدها با زبیر بن عوام ازدواج کرد.
- عبدالله بن جحش، از قبیله بنی اسد. که با برادرش عبدالله و دو تن بعدی هم پیمانان قریش بودند.
- عبیدالله بن جحش، برادر عبدالله است. وی یکی از چند جوان زیبا و برازنده قریش بود که بعدا همین زیبائی و تناسب اندام و برازندگی اش باعث ارتداد و انحراف او از اسلام شد. وی همسرش «ام حبیبه» دختر ابوسفیان اموی را نیز همراه داشت.
- ابوموسی اشعری، از قبیله بنی عبدالشمس که با خاندان عتبه بن ربیعه هم پیمان بود.
- عتبه بن غزوان، از قبیله نوفل.
- فراس بن نضر بن حارث، از قبیله بنی اسد. نضر بن حارث یکی از مستهزئان پیغمبر بود و از افراد خطرناک و دشمنان سرسخت پیغمبر و اسلام بشمار می رفت، ولی پسرش از دلباختگان رهبر اسلام شد.
- عبدالله بن مسعود، از قبیله بنی هذیل و هم پیمانان قریش. ابن مسعود از مردان نامی اسلام بود و یکی از مبلغان زبردست و قاری مشهور قرآن بشمار می رفت.
- مقداد بن اسود، از قبیله بهراء. مقداد بن عمرو -که بعدها از مردان کم نظیر اسلام بشمار آمد- چون پسر خوانده اسود بن عبدیغوث بود، در جاهلیت به وی مقداد بن اسود می گفتند.
- سائب بن مظعون، پسر عثمان بن مظعون، سابق الذکر از قبیله بنی جمح.
- هشام بن عاص بن وائل، از بنی سهم. عاص بن وائل از دشمنان سرسخت پیغمبر اسلام بود، و درباره سخنان ناهنجار او بود که سوره کوثر نازل شد، ولی پسر او دلداده اسلام و پیغمبر بود.
- عبدالله بن سهیل بن عمرو، از بنی عامر. خواهران این عبدالله که زن ابوحذیفة بن عتبه و ابوسبرﺓ بن ابی رهم بود هم در این هجرت شرکت داشتند.
- ابوعبیده جراح از قبیله بنی حارث که نامش عامر بن عبدالله بود.
مهاجران حبشه به گفته ابن هشام، گذشته از زنان و فرزندان خود که همراه داشتند، فرزندانی که در حبشه متولد شدند، جمعا 83 نفر بودند. [۶]
برخی از زنان مسلمانی که همراه شوهران خداپرست خویش، تن به هجرت به حبشه دادند، عبارتند از:
- اسماء دختر عمیس همسر جعفر بن ابیطالب بود. او پس از شهادت جعفر در جنگ موته، به همسرى ابوبکر درآمد و محمد بن ابی بکر را به دنیا آورد. اسماء پس از مرگ ابوبکر، مفتخر به ازدواج با امام على علیهالسلام گردید و از ایشان صاحب دو فرزند شد.
- رقیه، دختر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و همسر عثمان بن عفان.
- ام حبیبه، دختر ابوسفیان همسر عبدالله بن جحش.
- ام سلمه، دختر ابوامیه بن مغیره، همسر ابوسلمه مخزومی.
- ام کلثوم، دختر سهیل بن عمرو، همراه ابوسبرﺓ بن ابی رهم.
علت مهاجرت به حبشه
مورخان چهار دلیل برای هجرت مسلمانان به حبشه ذکر کرده اند:
- رهایی از شکنجه و آزار مشرکان: جعفر بن ابی طالب در سخنانی در حضور نجاشی، علت هجرت را این گونه بیان می کند: «زمانی که شمار مسلمانان فزونی گرفت و ایمان آوردن به اسلام آشکار شد و شماری از قبایل به تغذیب و حبس مسلمانان خود پرداختند تا آنان را از دینشان بازگردانند، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به آنان فرمود: «در زمین خدا پراکنده شوید. سؤال کردند که به کجا برویم؟ آن حضرت به حبشه اشاره کردند.»[۷]
- عدم بازگشت به جاهلیت: رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در پی هجرت مسلمانان به حبشه فرمودند: «خدایا هجرت اصحاب من را پذیرا باش و آنان را به جاهلیت باز مگردان».[۸] ابن اسحاق بیان می کند که دلیل هجرت مسلمانان، ترس از بازگشت به بت پرستی و فرار به سوی خدا برای حفظ دین خود بوده است.[۹]
- جلوگیری از درگیری بین مسلمانان و مشرکان: ادامه وقایع مکه و حضور مسلمانان می توانست به درگیری آنان به مشرکان بینجامد. این امری بود که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از آن پرهیز داشت. خروج بیش از هشتاد مسلمان از مکه از شدت این تنش می کاست.[۱۰]
- انتشار اسلام به محیط دیگر: اسلام در مکه گرفتار تهدید جدی بود. این امکان وجود داشت تا جامعه کوچک مؤمنان یکباره در معرض فشار شدید مشرکان قرار گرفته و نابود شود. فرستادن جمعی از مسلمانان به محیطی دوردست که در میان آنان مشاهیری چون جعفر بن ابی طالب و عثمان بن مظعون بودند، اقدامی پیشگیرانه در برابر این خطر احتمالی بود.[۱۱]
وضعیت مسلمانان مهاجر در حبشه
پس از آن كه مسلمانان وارد خاك حبشه شدند، به گفته خودشان كه در اشعار خويش يادآور شده اند، در آن سرزمين وسيع و دور از چشم قريش و آسيب كسان و همشهريان خود، زندگى آرامى را آغاز كردند.
دورنمائى از وضع آنها را به هنگام اقامت در حبشه مى توان در سخنان ام سلمه يكى از بانوان مهاجر كه بعدها به همسرى رسول خدا درآمد ديد كه مى گويد: «ما چون در سرزمين حبشه فرود آمديم در پناه نجاشي كه بخوبى از ما حمايت مى كرد به سر برديم. در حفظ دين خود تامين داشتيم، و آزادانه خدا را پرستش مى كرديم. نه آزارى مى ديديم، و نه چيزى مى شنيديم كه باعث نارحتي مان شود».[۱۲]
«عبدالله بن حارث بن قيس بن عدى» از قبيله بنى سهم در اشعار خود مى گويد: اى رهگذر! پيام مرا به كسانى كه مى خواهند پيام خدا و دين او را بشنوند برسان، خاصه به آن دسته از بندگان خدا كه در شهر مكه با ناراحتى و شكنجه بسر مى برند. به آنها بگو كه ما سرزمين خدا را وسيع يافتيم، و مى توانيم از خوارى و تحقير و نابسامانى در امان باشيم. پس شما به ما بپيونديد و تن به خوارى ندهيد، و با ذلت و ننگ نميريد. جرم ما اين بود كه از پيغمبر خدا پيروى كرديم، و آنها سخن پيغمبر را نشنيده انگاشتند، و مسئوليت بيشترى را براى محاسبه روز بازپسين به عهده گرفتند. اى خداى مهربان! عذاب خود را بر قريش فرود آور كه سركشى كردند. ما از اين كه كار آنها بيش از اين بالا گيرد و بيشتر سركشى كنند، به تو پناه مى بريم.
«عبدالله بن حارث» كه خود را از تعقيب سنگدلان قريش در آرامش خاطر مى ديد، طى قطعه ديگرى از اين كه آنها را ناگزير ساختند شهر و ديار خود را رها سازند، و تن به غربت دهند، سخت مى نالد، و برخى از سران فاميل خود را مورد نكوهش قرار مى دهد.
باز همين عبدالله بن حارث سران مشرك و بى رحم قريش را با خشم ياد مى كند و در قطعه ديگرى مى گويد: قريش با سرسختى حقى را كه خداى يگانه بر آنها داشت انكار كردند، همان طور كه پيش از آنها قوم عاد و مردم مدين و قوم ثمود با خداى خود درافتادند. اگر من ياد خدا را آشكار نسازم، چنان مى بينم كه هيچ زمين و دريائى جاى نشيمن من نيست. در سرزمينى كه بنده خدا بسر مى برد، همين كه دعوت حق به من رسيد، من عقيده خود را آشكار ساختم.
«عثمان بن مظعون» نيز پسر عمويش «امیة بن خلف» را كه در ميان فاميل خود بسيار متنفذ و سرشناس و او را به جرم مسلمانى سخت آزرده بود، در شعرى مورد سرزنش قرار داده و از جمله مى گويد: تو باعث شدى من از شهر مكه محل امن خدا بيرون آيم، و در سرزمين غربت بسر برم. تو با مردمى بزرگوار و عزيز درافتادى، و كسانى را كه از ايمانشان بيم داشتند به هلاكت رساندى. اگر در آينده حوادث دنيا تو را باقى گذاشت، و اراذل و اوباش مكه را با خود همراه ديدى، خواهى ديد كه چه عمل زشتى مرتكب شده اى. [۱۳]
نجاشی دستور داده بود مسلمانان كه براى نجات خويش روى به كشور او آورده اند، كاملا در امان باشند. حتى گاهى به جعفر بن ابی طالب پيغام مى داد كه اگر نيازى دارند تذكر دهند تا برايشان تامين كند.
قريش به دنبال مهاجرين
قريش که در برابر اين اقدام در مانده شده، و به احتمال قوي در برابر حبشيان احساس شرمساري ميکرد، تصميم گرفت تا آنان را باز گرداند. محتمل است که قريش ترس از نفوذ اسلام در حبشه نيز داشته اند. [۱۴] به همین دلیل آنان دو نفر را با هداياى شايسته براى شخص نجاشى و نزديكان او به حبشه فرستاد.
بعضى از تواريخ مانند سیره ابن هشام و كامل ابن اثير نام اين دو نفر را «عمرو بن عاص» پسر «عاص بن وائل» كه برادرش هشام بن عاص نيز از مهاجران بود و در حبشه بسر مى برد و «عبدالله بن ابى ربيعه مخزومى» دانسته اند. ولى ابن اثير نفر دوم را «عبدالله بن ابى اميه» ضبط كرده است كه اشتباه است. و برخى ديگر از مآخذ مانند تاريخ يعقوبى نفر دوم را «عمارة بن وليد» دانسته اند.
فرستادگان قريش پيش از آنكه بحضور نجاشى بروند، هداياى فرماندهان لشگر و درباريان را بصاحبانش رسانده و باهر يك از آنها جداگانه به توافق رسیدند تا از ایشان حمایت کنند و نگذارند که نجاشی مهاجران را به حضور بپذیرد.[۱۵]
آنها به حضور شاه وقت گرفتند و شرفياب شدند، نجاشى هداياى قريش را پذيرفته و از وضع ايشان پرسيد! آنان در جواب گفتند: «جمعى از جوانان بى خرد ما به تازگى دست از دين خود كشيده و دينى آورده اند كه نه دين ما است و نه دين شما، اينان (كه از ترس ما نتوانستند در مكه بمانند) به كشور شما گريخته و بدين سرزمين آمده اند. اينك بزرگان آنها يعنى پدران و عموها و رؤساى عشيره و قبايل ايشان ما را به نزد شما فرستاده تا آنان را به نزد قريش كه داناتر به حال و وضع آنها هستند بازگردانيد!»
سكوتى مجلس را فرا گرفت، عبداللّه و عمرو بن عاص نگرانند تا مبادا شاه دستور باحضار مهاجرين دهد، زيرا چيزى براى بهم زدن نقشه آنها بدتر از اين نبود كه شاه آنها را ببيند و سخنانشان را بشنود، فرماندهان سپاه و درباريان كه خود را آماده كمك به فرستادگان قريش كرده بودند لب گشوده گفتند: «اين فرستادگان سخن براستى و صدق گفتند و بزرگان قوم ايشان بوضع حال اينها داناترند و زمام كارشان نيز بدست آنان است، بهتر همان است كه اينان را بدست فرستادگان بسپارى تا به شهر و ديارشان باز گردانند و بدست بزرگانشان بسپارند».
نجاشى از اين سخنان خشمگين شده گفت: بخدا تا من ايشان را ديدار نكنم و سخنانشان را نشنوم باين دو نفرشان نخواهم سپرد، اينان در كنف حمايت منند و به من پناه آوردهاند؛ بايد نخست آنها را بدينجا بخوانم و از ايشان درباره مطالبى كه اين دو نفر اظهار مي كنند پرسش كنم. اگر سخن اين دو نفر راست بود من ايشان را به اين دو نفر مىسپارم و گر نه از ايشان دفاع خواهم كرد و تا هر زمان كه خواسته باشند در سرزمين من در آسايش بسر برند.[۱۶]
پادشاه حبشه بدنبال مهاجرين فرستاد و آنان را به مجلس خويش احضار كرد. اينان انجمنى كردند و درباره اينكه با نجاشى چگونه سخن بگويند به مشورت پرداختند و بالاخره تصميم بر اين گرفتند كه جريان به هر جا بكشد اينان سخن از روى صدق و راستى بگويند و دستورات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را بى كم و كاست بيان كنند، و با اين تصميم به مجلس نجاشى درآمدند.
مجلسى بود آراسته، كشيشها در اطراف پادشاه نشسته و انجيلها را پيش روى خود باز كرده بودند. مهاجرين يك يك در جاى خود قرار گرفتند، پادشاه رو به آنها كرده گفت: اين چه دينى است كه شما بدان گرويدهايد كه نه دين قوم و عشيره شما است و نه دين من است و نه دين هيچيك از اين ملتهاى ديگر است؟
جعفر بن ابی طالب از آن ميان لب گشوده گفت: «ما مردمى بوديم كه به وضع زمان جاهليت زندگى مي كرديم، بت (هاى سنگى و چوبى را) مي پرستيديم، گوشت مردار مي خورديم، كارهاى زشت انجام مي داديم، با همسايگان بد رفتارى مي كرديم، نيرومندان ما به ضعفا و ناتوانان زورگوئى مي كردند... و اين وضع ما بود تا اينكه خداى تعالى پيامبرى را از ميان ما برگزيد، كسى كه ما نسب او را مىشناختيم، راستى و امانت داری و پاكدامنى او مورد تصديق همه ما بود، اين پيامبر گرامى ما را بسوى خداى يگانه دعوت كرد و به پرستش و يگانگى او خواند، به ما گفت: دست از عبادت و پرستش بتهاى سنگى و آنچه پدرانتان مىپرستيدند برداريد، و به راستگوئى و امانتدارى و صله رحم، و نيكى به همسايه و خوددارى از محرمات و جلوگيرى از خونريزى و آدم كشى دستور فرمود، از فحشاء و زورگوئى و خوردن اموال يتيمان و... جلوگيرى فرمود، به ما دستور داد خداى يگانه را بپرستيم و چيزى را شريك او قرار ندهيم، ما را به نماز و زکات و روزه امر فرمود ... .
پس ما او را تصديق كرده به او ايمان آورديم، و او را در آنچه از جانب خداى تعالى آورده بود پيروى كرديم. خداى يگانه را پرستش كرديم، از ارتكاب محرماتى كه بر ما حرام كرده بود خوددارى كرديم، به جز آنچه را او حلال كرده بود چيزى را بر خود حلال نكرديم ... و خلاصه دستورات او را يك يك به مرحله اجرا گذارديم. قريش كه چنان ديدند، به دشمنى با ما برخاسته، ما را آزار و شكنجه دادند و جلوى ما را از پيروى اين دين گرفتند تا شايد دوباره ما را به پرستش بتان وادارند، و كارهاى زشتى را كه پيش از آن حلال مي دانستيم مرتكب شويم، ما كه با قهر و ستم و سخت گيرى اينان روبرو شديم و ديديم كه مانع از انجام دستورات دينى ما مي شوند، به كشور شما آمديم و در ميان تمام سلاطين دنيا شما را انتخاب كرديم، و به عدالت شما پناهنده شديم، بدين اميد كه در جوار عدل و داد شما كسى بما ستم نكند!
عمرو بن عاص به نجاشى گفت: اين بى خردان درباره عيسى سخنان عجيبى گويند! جعفر بن ابى طالب گفت: ما همان را گوئيم كه پيامبرمان از جانب خداى تعالى براى ما آورده، يعنى ما معتقديم كه حضرت عيسى بنده و پيامبر و روح خدا و كلمه الهى است كه به مريم بتول فرستاده است.
نجاشى گفت: آيا از آنچه پيغمبر شما آورده چيزى بخاطر دارى؟ جعفر گفت: آرى، نجاشى گفت: بخوان! جعفر شروع كرد به خواندن قسمتى از ابتدای «سوره مریم».
ام سلمه (راوى حديث) گويد: نجاشى از شنيدن آيات قرآن چندان گريست كه قطرات اشك ريش انبوه و صورتش را فرا گرفت، و كشيشهائى كه اطراف او بودند نيز چنان مي گريستند كه صفحات انجيلهائى كه در پيش رو داشتند از اشك چشمشان تر شد... .
سپس نجاشى رو به مهاجرين كرده گفت: آنچه پيغمبر شما آورده با آنچه عيسى ابن مريم آورده هر دو از يك جا سرچشمه گرفته است. به خدا سوگند هرگز شما را باين دو نفر تسليم نخواهم كرد. پس با خيالى آسوده به هر جاى حبشه كه مي خواهيد برويد، و بدانيد كه در أمان ما هستيد و كسى نتواند به شما گزندى رساند.[۱۷]
آنگاه به اطرافيان خود گفت: هداياى اين دو نفر را پس دهيد، چون ما را نيازى به آنها نيست و خداوند براى باز گرداندن سلطنت من رشوه از من نگرفت كه من در اين باره رشوه بگيرم، و مردم مرا در آغاز كار اطاعت نكردند تا من اطاعت اينان را بكنم. و بدين ترتيب فرستادگان قريش شرمنده و دست خالى ب مكه باز گشتند.[۱۸]
اشعار ابوطالب در وصف نجاشی
به نقل شیخ طبرسى در «اعلام الورى» و فخار بن معد موسوی در كتاب «ايمان ابیطالب»، هنگامى كه ابوطالب آگاهى يافت نجاشى مسلمانان را به نيكى پذيرفته و تحت حمايت خود قرار داده است، ابيات زير را گفت و براى تشويق و تقدير از وى به حبشه فرستاد:
«تعلم مليك الجش ان محمدا * نبى كموسى والمسيح بن مريم
اتى بالهداى مثل الذى اتيا به * فكل بامرالله يهدي و يعصم
وانكم تتلونه فى كتابكم * بصدق حديث لاحديث المرجم
فلا تجعلو الله ندّا واسلموا * فان طريق الحق ليس بمظلم»
اى پادشاه حبشه! بدان كه محمد ما پيغمبری است مانند موسى بن عمران و عيسى بن مريم. محمد آئينى براى هدايت بندگان خدا آورده است، همانند دينى كه آنها آوردند. بنابراين هر كدام آنها مردم را هدايت مى كنند و از گمراهى نگاه مى دارند. شما نام و نشان او را در كتاب آسمانى خود مى خوانيد، آن هم به عنوان داستانى راستين نه چون حديثى از روی وهم و گمان. پس براى خدا شريكى قرار ندهيد و اسلام بياوريد كه راه حق تاريك نيست.
بازگشت مسلمانان مهاجر به مدینه
در سال هفتم هجری، پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) براى نجاشى نوشت تا بقيه اصحاب را كه آنجا مانده اند، به سوی مدینه روانه كند. نجاشى چنان كرد و با دو كشتى آنها را روانه ساخت.
مسلمانان مهاجر در ساحل جار، پياده شدند و از آنجا براى مدينه شتر كرايه كردند و چون به مدينه رسيدند، متوجه شدند پيامبر (صلی الله علیه وآله) در جنگ خيبر حضور دارد، پس به آنجا رفتند. اما هنگامى رسيدند كه فتح خيبر تمام شده بود. با این وجود، پيامبر (صلی الله علیه وآله) با مسلمانان صحبت فرمود كه آنها را نیز در غنايم شريك سازند و آنان پذيرفتند و چنان كردند.[۱۹]
پانویس
- ↑ سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص 343-344
- ↑ سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص 346
- ↑ سيره ابن هشام، ج1 ص213
- ↑ رجوع شود به کتاب نقش ائمه در احیا دین، علامه سید مرتضی عسکری، ج1، درس نهم
- ↑ سیرة النبویة، ابن هشام، ج1، ص 321-322
- ↑ سیره ابن هشام، ج1 ص 213-220
- ↑ ترجمه طبقات الکبری، ج1، ص190؛ ترجمه دلائل النبوة، بیهقی، ج2، ص47
- ↑ انساب الاشراف، ج1، ص 222
- ↑ السیرة النبی، ابن هشام، ج 1، ص 320؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 2، ص 485، به نقل از سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص 344
- ↑ سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص 344
- ↑ سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص 345
- ↑ سيره ابن هشام، ج 1 ص 222
- ↑ سيره ابن هشام، ج 1 ص 220-221
- ↑ سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص350
- ↑ زندگانی رسول خدا(ترجمه السیرة النبویه)، ابن هشام، ج1، ص206
- ↑ زندگانى محمد(ص)،ابن هشام، ج1، ص:207
- ↑ زندگانی پیامبر، ابن هشام، ج1، ص 207-210
- ↑ زندگانى محمد(ص)،ابن هشام، ج1، ص210-211
- ↑ ترجمه طبقات كبرى، ج1، ص194
منابع
- علی دوانی، تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت.
- محمدابراهيمآيتى، تاريخ پيامبر اسلام صلّى الله عليه وآله.
- رسول جعفریان، سیره رسول خدا، انتشارات دلیل ما، 1382.
- تایخ زندگانی پیامبر (ترجمه السیرة النبی)، ابن هشام.
- ترجمه طبقات الکبری، محمد بن سعد.