معتمد (خلیفه عباسی)

از دانشنامه‌ی اسلامی
(تغییرمسیر از معتمد عباسی)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«ابوالعباس احمد بن متوکل» ملقب به «المعتمد بالله» پانزدهمین خلیفه عباسی در سال ۲۳۱ هجری از ام ولدی به نام «فتیان» متولد شد. دوران خلافت معتمد ۲۳ سال بود که همه فتنه و آشوب بوده است. شهادت امام حسن عسکری (علیه‌السلام) در سال ۲۶۰ هجری با توطئه معتمد عباسی، از مهمترین حوادث این دوره است.

دوران بیداری خلافت عباسی

محققان، عصر دوم عباسی (که از سال ۲۳۲ هـ.ق آغاز می‌شود و تا سال ۳۳۴ هـ. ادامه می‌یابد) را دوران ضعف خلافت عباسی و از بین رفتن تدریجی هیبت آن می‌دانند. در این زمان با نفوذ ترکان در دستگاه حکومتی و در اختیار گرفتن امور، قدرت خلفا به شدت کاهش یافت.

حکومتهای مستقلی از بدنه خلافت جدا شدند؛ آل بویه در فارس و اصفهان و جبال، حمدانیان در موصل و حلب، “محمد بن طفج” (اخشیه) در مصر و شام و “نضر بن احمد سامانی” بر خراسان حاکم شدند. در نتیجه وسعت خلافت کاهش یافت. اما خلافت در فاصله‌ سالهای ۲۵۶ تا ۲۹۵ هـ.ق یعنی دوران خلافت “معتمد”، “معتضد” و “مکتفی”، بخش مهمی از قدرتش را بازیافت. این دوره را «دوران بیداری خلافت» نام نهاده‌اند.

بیعت ترکان با معتمد

معتمد در سال ۲۵۶ هجری به خلافت رسید و تا سال ۲۷۹ هـ. امر حکومت را بر عهده داشت. در خصوص بیعت با وی در منابع آمده است: دوران مهتدی (پدر معتمد)، ترکان تسلط شدیدی بر حکومت داشتند. "مهتدی" تصمیم گرفت، برای رهایی از دست آنان، فرماندهان آنها را به وسیله یکدیگر سرکوب کند. اما تلاش وی شکست خورد و ترکان برای رهایی از دست او هم صدا شدند، "مهتدی" را به قتل رساندند و با "ابوالعباس احمدبن متوکل" بیعت کردند و او را «معتمد» لقب دادند.

"طبری" زمان بیعت با "معتمد" را یک جا روز سه‌شنبه ۱۳ ماه رجب سال ۲۵۶ هـ، و در جای دیگر روز سه‌شنبه ۱۴ روز مانده از رجب همان سال ذکر کرده است.

دوره نسبتاً طولانی خلافت "معتمد"، نشان از ثبات و قدرت نسبی خلافت عباسی در این دوره دارد. طراوتی که به قول "حمدالله مستوفی" در دوران خلافت معتمد پیدا شد، مدیون کیاست و تدابیر برادر خلیفه "محمد بن متوکل" (الموفق) بوده است. "معتمد" پس از قدرت گیری، امر اداره لشکر و امر ولایت بر مناطق مهمی چون کوفه، مکه و مدینه، یمن، بغداد، بصره، اهواز، فارس و... را به برادرش موفق واگذار کرد.

تقسیم خلافت توسط معتمد

پس از مرگ مهتدی، ترک ها معتمد را که در قصر محبوس بود به خلافت انتخاب کردند، او مدتی بعد ولیعهدی را به فرزند خود جعفر داد و لقب او را «مفوّض» کرد و برادر را از پس او ولیعهد کرد و «موفّق» لقب داد و قلمرو دولت عباسی را میان پسر و برادر تقسیم کرد. ولایت های شرقی را به موفق داد و ولایت های غربی را به مفوض تسلیم کرد و موسی بن بغا (سردار ترک در دولت معتمد) را بدو پیوست و ولایت مصر و افریقیه و شام و جزیره و موصل و ارمنستان و جز آن را خاص وی کرد که بنام مفوض حکومت کند و موسی بن عبیدالله را دبیر وی کرد و مقرر داشت تا موفق و مفوض هر یک به ناحیه خویش پردازند و در کار هم دخالت نکنند و خرج قلمرو خویش را از خراج آن بدهند.

معتمد دستور داد تا بیعت نامه را بنوشتند و در کعبه آویختند، ولی موفق از این کار خوشدل نشد که ضمیرش با برادر صاف نبود و او را لایق خلافت نمی شمرد و چون ولیعهدی را پیش از او به فرزند خویش داد، کینه او بزرگ شد و چون نفوذش بیفزود دولت وضعی عجیب پیدا کرد. معتمد و برادرش موفق خلافت را به شرکت داشتند، خطبه و سکه و عنوان امیرمؤمنان از معتمد بود و امر و نهی و فرماندهی سپاه و حفظ حدود و تعیین وزیران را موفق می کرد و معتمد به هوسهای خود سرگرم بود.

سیوطی گوید: «معتمد به لهو و هوس فرو رفته بود و از کار رعیت غافل بود، مردم از او بیزار شدند و محبت موفق را بدل گرفتند».

حوادث مهم دوران معتمد

گفتنی است که معتمد عباسی از مخالفان و دشمنان سرسخت اهل بیت علیهم‌السلام بود و امام حسن عسکری علیه‌السلام به واسطه وی مسموم شده و در سامرا غریبانه در هشتم ربیع الاول سال ۲۶۰ هجری به شهادت رسید. همچنین به دستور وی پس از شهادت امام عسکری علیه‌السلام، مامورین حکومتی به خانه آن حضرت یورش برده و برای یافتن فرزند ایشان یعنی حضرت مهدی علیه‌السلام به تفحص و جستجو پرداختند.[۱]

همچنین شورش سالار زنگیان و غیبت امام دوازدهم شیعیان و ظهور اسماعیلیان که اسماعیل فرزند امام جعفر صادق علیه السلام را از پس وی امام می دانستند از حوادث مهم دوران معتمد بود.

شورش زنگ عواقب بسیار داشت که از جمله استحکام دشمنی موفق و ابن طولون ولایتدار مصر بود. موفق در این کار حسن تدبیر نداشت اگر با ابن طولون که او را بر ضد شورشیان زنگ کمک داده بود مماشات کرده بود می توانست همه همت و نیروی خود را به ریشه کن کردن زنگان صرف کند و از آن پیش که خطر بزرگ شود نابودشان کند. وقتی فتنه بزرگ شد تقریباً همه منابع کشور در آن پیکارهای مستمر که موفق بر ضد شورشیان زنگ می کرد، نابود شد و در آن آشفتگی ها مردم از خراج دادن سرباز زدند و قوت خلافت سستی گرفت و ولایتداران خودسری پیشه کردند.

در نتیجه ضعف مالیه دولت، موفق که عهده دار جنگ سالار زنگان بود از احمد ابن طولون کمک خواست و همراه نحریر خادم نامه ای بدو فرستاد و تقاضا کرد دربار خلافت را به مال مدد دهد تا پیکار شورشیان زنگ را ادامه تواند داد و چون معتمد از قضیه خبر یافت نامه ای به ابن طولون نوشت و بفرمود تا خراج مصر را با آن بنده و اسب و شمع که می باید داد بدار الخلافه گسیل دارد و هم نامه دیگر محرمانه از خلیفه بابن طولون رسد که نوشته بود موفق فرستاده ای به مصر روان داشته تا از اخبار آن دیگر آگاه شود و به ابن طولون سفارش کرده بود احتیاط خویش را بدارد که موفق نامه ها به فرماندهان مصر نوشته تا همه را با وی بد دل کند.

با وجود این، ابن طولون بخلاف رضای خلیفه، دو میلیون و صد هزار دینار با قاصد موفق فرستاد و او را تا عریش بدرقه کرد که از حقیقت کارها آگاه بود و می دانست از شورش زنگ برای دولت عباسی چه خطرها است. اما موفق کار ابن طولون را سپاس نداشت و نامه ای خشونت آمیز بدو نوشت و به موسی بن بغا اشاره کرد تا ولایت مصر را به ماجور ولایتدار شام دهد و ابن طولون را به شام آرد موسی فرمان ولایت مصر را پیش ماجور فرستاد ولی ماجور فرمان را به نزد ابن طولون نفرستاد که میان ایشان خویشی بود به علاوه قوت مقابله با ابن طولون را نداشت.

موسی بن بغا نیز از بسط نفوذ ابن طولون بیمناک شد که ولایتداری وی بر شام و مصر قدرت خلیفه و ترکان را به خطر داشت از این رو با نیروئی سوی رقه رفت و پیکار ابن طولون را آماده شد و ده ماه در آنجا بود و فرصت می جست اما کارش آشفته شد که سپاهیان بطلب مقرری بشوریدند و موسی ناچار به بغداد رفت و بیمار شد و به سامره رفت و در آنجا بمرد.

موفق چون نتوانست ابن طولون را از مصر دور کند وی را از مرزهای شام عزل کرد ولی آن دیار بشورید و ناچار بفرمان خلیفه بار دیگر ولایت شام را بدو دادند و ابن طولون با سپاه سوی شام رفت و شهرهای بزرگ به اطاعتش درآمد و در رقه مقام گرفت اما اقامتش نپائید که عباس فرزند وی در مصر فتنه کرد و به ناچار راه مصر پیش گرفت و در آنجا خبر آمد که لؤلؤ ولایتدار رقه یاغی شده و بار دیگر به شام بازگشت و خمارویه فرزند خویش را به حکومت مصر گذاشت در راه شام خبر رسید که مردم طرسوس بشوریده اند و حاکم وی را رانده اند و ابن طولون بطرسوس رفت.

مستعین که سرگرمی موفق را بجنگ سالار زنگان فرصتی دید به سال ۲۶۹ از سامره به عنوان شکار درآمد. ابن طولون از فرماندهان خویش دو تن را بفرستاد تا در رقه منتظر وی باشند راه خلیفه از موصل و جزیره بود. موفق صالح بن مخلد را به نزد اسحاق ابن کنداج ولایتدار آن دیار فرستاد تا خلیفه را از راه بازگرداند و همراهان وی را توقیف کند و وعده ای بسیار بدو داد. و چون معتمد به حدیثه رسید ابن کنداج بدیدار وی شد و به اخلاص تظاهر کرد و او را به راه سامره باز برد اما نگذاشت به قصر خلافت درآید که موفق او را از دخالت در کارهای دولت بازداشته بود. گویند یکبار وی به سیصد دینار محتاج شد و بدست نیاورد. به گفتار سیوطی: «معتمد نخستین خلیفه بود که مقهور و محجور شد و کس بر او گماشتند».

بعد از مرگ احمد بن طولون دشمنی میان موفق و طولونیان مصر برقرار بود و خمارویه پسر احمد بر منبرها موفق را لعن می گفت و هم او واسطی دبیر پدر را با سپاه فراوان بشام فرستاد و از دریا نیز ایشان را به کشتی ها مدد داد، موفق به مقابله از بغداد بیرون شد و هم ابن کنداج ولایتدار موصل و محمد بن ابی الساج ولایتدار ارمنستان را با کمک خواست و دمشق را بگرفتند خمارویه به ناچار شخصا پیکار شام را آماده گشت و بسال ۲۷۳ وارد دمشق شد و از آنجا عزم موصل کرد و عاقبت میان ولایتدار مصر و دربار خلافت صلح شد و موفق و خلیفه و مفوض صلحنامه را انشا و تحریر کردند. از جمله شرایط این بود که خمارویه و فرزندان وی سی سال امارت مصر و شام کنند و خمارویه فرمان داد تا دیگر موفق را بر منبرها لعن نگویند بلکه وی را با خلیفه دعا گویند.

دوران معتمد ایام حوادث و بلیات بود. ابن اثیر گوید: در اوائل سال ۲۷۸ میان کسان وصیف خادم و بربران جنگ در گرفت و گروه بسیار کشته شد و هم در این سال موفق از پس ابتلا بنقرس درگذشت. مرض چنان سخت بود که قادر بسواری نبود و تختی با قبه ای داشت که بر آن می نشست و خادمی پیوسته برف بر پای وی می نهاد از آن پس پایش داءالفیل گرفت و چهل کس بنوبت تخت وی را بر دوش می بردند، روزی بحاملان گفت: «از برداشتن من تنگدل شده اید بخدا آرزو دارم یکی از شما باشم که بار بسر بردارم و تندرست باشم». و هم او گفته بود: صد هزار کس از دیوان من عطا می خورند و در صف آنان بدبخت تر از من نیست.

موفق برای آن که دستیاری در اداره امور حکومت داشته باشد، دبیری به نام صاعد بن مَخْلَه را که مسیحی مسلمان شده بود به خدمت گرفت و کوشید تا هم کیشان سابقش وضع اجتماعی بهتری پیدا کنند. هر چند این سیاست اسلامی - مسیحی دبیران نسطوری سرانجام با شکست رو به رو شد و صاعد در نتیجه دخالتش در اجرای این سیاست، مورد بی مهری قرار گرفت. دبیران که بعضی از آنان را امیران ترک، به خاطر لیاقتی که داشتند، به خدمت برگزیده بودند، در دستگاه خلافت باقی ماندند و جز وزارت به مقام های بالایی از حکومت رسیدند.

از پس مرگ موفق، ابوالعباس پسرش به تعزیت نشست و فرماندهان سپاه گرد آمدند و با او بخلافت از پس مفوض فرزند خلیفه بیعت کردند و لقب وی معتضد شد و قدرت پدر را بکف آورد و کار معتمد سستی گرفت و به ناچار مفوض فرزند خویش را از ولایتعهدی برداشت و ولیعهدی را به ابوالعباس معتضد داد و از پس چند ماه که بمرد گفتند: وی را مسموم کرده اند.

مرگ معتمد

معتمد عباسی سرانجام در سال ۲۷۹ هـ.ق یازده روز مانده از ماه رجب در بغداد به هلاکت رسید. وی را به سامرا منتقل کرده و در آنجا مدفون نمودند.[۲] برخی منابع، افراط در غذا خوردن را عامل مرگ خلیفه عباسی دانسته‌اند.

پس از مرگ وی برادرزاده‌اش احمد بن موفق (معتضد) به خلافت نشست و تلاش بلیغی به عمل آورد تا نابسامانی‌های خلافت عباسی را ترمیم کند و از دشمنی آنان نسبت به علویان و پیروان مکتب اهل بیت علیهم‌السلام بکاهد.[۳]

پانویس

  1. نک: منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج ۲، ص ۳۸۵ و ص ۴۱۱.
  2. تاریخ بغداد، ج ۴، ص ۲۸۱.
  3. تاریخ بغداد، ج ۴، ص ۲۸۱؛ وقایع الایام، شیخ عباس قمی، ص ۳۱۵.

منابع

  • تاریخ سیاسی اسلام، حسن ابراهیم حسن، ج۲.
  • "معتمد عباسی"، پژوهشگاه باقرالعلوم علیه السلام، بازیابی: ۱۳ اسفند ۱۳۹۲.
  • "معتمد خلیفه عباسی"، دانشنامه رشد، بازیابی: ۱۳ اسفند ۱۳۹۲.
  • مؤسسه تبیان، نرم‌افزار دایرة‌المعارف چهارده معصوم علیهم‌السلام.
خلفای بنی عباس
سفاح (132-136) • منصور (136-158) • مهدى (158-169) • هادى (169-170) • هارون الرشید (170-193) • امین (193-198) • مأمون (198-218) • معتصم (218-227) • واثق (227-232) • متوکل (232-247) • منتصر (247-248) • مستعین (248-251) • معتز (251-255) • مهتدى (255-256) • معتمد (256-279) • معتضد (279-289) • مكتفى (289-295) • مقتدر (295-320) • قاهر (320-322) • راضی (322-329) • متقی (329-333) • مستكفى (333-334) • مطیع (334-363) • طایع (363-381) • قادر (381-422) • قائم (422-467) • مقتدی (467-487) • مستظهر (487-512) • مسترشد (512-529) • راشد (529-530) • مقتفى (530-555) • مستنجد (555-566) • مستضىء (566-575) • ناصر (575-622) • ظاهر (622-623) • مستنصر (623-640) • مستعصم (640-656)