ارم

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«اِرَم» نام قوم یا سرزمینى باستانى است. این واژه فقط یک بار در قرآن کریم در آیه‌ ۷ سوره فجر در گزارشى از «قوم عاد» ذکر شده است: «أَلَمْ تَرَ کیفَ فَعَلَ رَبُّک بِعَادٍ * إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ». مفسران، غالباً ارم‌ را نام‌ قوم یا شهری‌ باستانی دانسته‌اند، اگرچه‌ در تعیین‌ دقیق‌ این‌ قوم‌ یا شهر بین‌ آنان‌ اتفاق‌نظر دیده‌ نمی‌شود.

واژه‌شناسی

«ارم» در لغت به ‌معناى نشانه‌اى از سنگ و مانند آن است که در گذشته براى راهنمایى رهگذران در بیابان‌ها نصب مى‌شده است.[۱] جمع این واژه به ‌صورت «آرام» و «اروم» گزارش شده است.[۲]

در فرایند ریشه‌یابى این کلمه، میان واژه‌پژوهان و به پیروى از آنان مفسران، به اتفاق نظرى نمى‌توان دست یافت. بیشتر کسانى‌ که در صدد کاوش درباره این واژه بوده یا به تفسیر آیه مزبور پرداخته‌اند، ارم را واژه‌اى عربى دانسته و در تکاپوى استدلال‌هاى گوناگون بر مدعاى خویش، از قرائت‌ها و ترکیب آیه بهره برده‌اند.[۳]

برخى از پژوهندگان واژه‌هاى غیرعربى در قرآن، در دیدگاهى متفاوت با مشهور لغویان، اختلاف قرائت‌هاى آیه را بر عجمى بودن «اِرم» گواه گرفته و به جستجوى ریشه این واژه در زبان‌هاى دیگر پرداخته[۴] و عده‌اى از آنان با استناد به وجود واژه‌اى شبیه به آن در عهد عتیق،[۵] آن را واژه‌اى عبرى دانسته‌اند که در زبان عربى به ‌صورت «اِرم» درآمده است.[۶]

ارم در تفاسیر

همان ‌گونه که از آیات ۶‌ـ‌۷ سوره فجر برمى‌آید، خداوند متعال در تذکرى به پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله و همه مخاطبان قرآن، از سرنوشت قومى (عاد) که در پى سرپیچى از دستورهاى خداوند و طغیان و سرکشى، گرفتار عذاب شده و سرانجامى ناگوار براى آنان رقم خورده است، خبر مى‌دهد: «أَلَمْ تَرَ کیفَ فَعَلَ رَبُّک بِعَادٍ».

قوم عاد طائفه ای بودند از نژاد سامی که در زمان بسیار قدیم بر بسیاری معموره زمین تسلط یافتند؛ چنانکه ترکان در قرون وسطی مسلط گشتند، غزنویان در هندوستان و افغانستان و مشرق ایران و سلاجقه در شام و روم و ایران و عراق و مصر. همچنین قوم عاد در عراق و جزیره و عربستان بلکه در مصر و شام تسلط یافتند و دولت عظیم برپا کردند و هنوز آثار آنها باقی است. خداوند در قرآن کریم از قدرت و عظمت و تمدن آنها بسیار یاد کرده و هود پیغمبر علیه السلام بر گروهی از آنها مبعوث گشت و آنها اطاعت فرمان خداوند نکردند و هلاک شدند.

مفسران درباره تفسیر این آیه و آیه بعد «إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ» بر یک نظر نیستند و اختلاف‌نظرها نه‌ تنها در برداشت‌ از واژه‌ها، بلکه‌ در ترکیب‌ نحوی‌ آیه‌ ریشه‌ داشته‌ است‌. بیشتر مفسران، مقصود از «عاد» را همان «عاد أُولى» مى‌دانند که در آیه «وَأَنَّهُ أَهْلَک عَادًا الْأُولَى» (سوره نجم، ۵۰) و «وَفِی عَادٍ إِذْ أَرْسَلْنَا عَلَیهِمُ الرِّیحَ الْعَقِیمَ» ‌(سوره ذاریات، ۴۱) از نابودى آنان به ‌وسیله طوفانى سهمگین، خبر داده شده است.[۷]

همچنین مفسران با توجه به دیدگاه‌هاى گوناگون در ترکیب ادبى آیه «اِرَمَ ذاتِ العِماد»، تفاسیر مختلفى از آن ارائه کرده‌اند. بیشتر آنان به پیروى از نظر مشهور در ترکیب آیه به ‌صورت «بعاد اِرَمَ ذاتِ العِماد» بنابراین‌ که «ارم» بدل یا عطف بیان از عاد باشد،[۸] آن را نام «قبیله‌اى» مى‌دانند.[۹] در توجیه این نامگذارى گفته شده: «ارم» نام جد[۱۰] یا لقب[۱۱] عاد بوده؛ از این‌رو قبیله‌اش بدین نام شهرت یافته‌اند. در فرض دیگرى «ارم» مضافٌ الیه براى «عاد» یا مضاف محذوفى مانند «اهل» یا «صاحب» گزارش شده است. بنابراین فرض، مقصود از آن نام شهر یا سرزمینى خواهد بود.

مفسران کهن‌، غالباً ارم‌ را نام‌ قومی یا شهری‌ دانسته‌اند، اگرچه‌ در تعیین‌ دقیق‌ این‌ قوم‌ یا شهر بین‌ آنان‌ اتفاق‌نظر دیده‌ نمی‌شود. در اشعار کهن‌ عربی‌ بارها «ارم‌» به‌ عنوان‌ نام‌ یک‌ قوم‌ باستانی‌ به‌ کار رفته‌ و هوروویتس‌ در «کاوشهای‌ قرآنی‌» موارد متعدد از این‌ کاربردها را گردآورده‌ است‌. نمونه‌هایی‌ از کاربرد صفت‌ «ارمی‌» در اشعار کسانی‌ چون‌ امرؤالقیس‌ وجود دارد که‌ به‌ اجمال‌، بر کسی‌ یا چیزی‌ از روزگاران‌ باستان‌ دلالت‌ دارد.

در دورۀ اسلامی‌ نیز بسیاری‌ از مفسران‌ بر پایۀ تلقی‌ اجمالی‌ خود دربارۀ ارم‌ به‌ عنوان‌ یک‌ قوم‌ باستانی‌، واژۀ ارم‌ را در آیۀ یاد شده‌ از قرآن‌، به‌ همین‌ معنا گرفته‌اند. قتاده‌ مفسر بصری‌ از شهرت‌ داشتن‌ این‌ نظریه‌ نزد معاصرانش‌ سخن‌ به‌ میان‌ آورده‌ و گفته است‌ که‌ ارم‌ قبیله‌ای‌ از قوم‌ عاد بوده‌ است‌.

مفسران در تفسیر «ذات العماد» نیز همانند «ارم»، دیدگاه‌هاى گوناگونى را مطرح کرده‌اند که برخى از آن‌ها بر تفاسیرى که از «ارم» ارائه شده، مبتنى است. در روایت عطا از ابن ‌عباس و کلبى از قتاده نقل شده که «ذات العماد» از «عمود» به ‌معناى «ستون» گرفته شده؛ زیرا این قوم به ‌سبب کوچ‌نشینى داراى چادرهایى بوده‌اند که در فصل بهار به ‌سوى صحراها و مناطق گیاه‌خیز کوچ مى‌کردند و هنگامى که گیاهان خشک مى‌شدند، به خانه‌هاى خود بازمى‌گشتند.[۱۲]

برخى مفسران با استفاده از معناى لغوى «عماد» و با توجه به این‌که، عرب مرد قد بلند را «معمد» مى‌نامد،[۱۳] بر این باورند که این قوم داراى قدهاى بلندى بوده و از نظر طول قامت شهرت یافته‌اند.[۱۴] در برخى از نقل‌ها، طول قدهاى آن‌ها از ۱۱ تا ۶۰ ذراع گزارش شده است.[۱۵] گروهى از مفسران با استشهاد به آیه بعد «الَّتِی لَمْ یخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلَادِ» (سوره فجر، ۸) و ‌با ارجاع ضمیر «ها» در این آیه به «ذات العماد»، مقصود از آن را صاحبان بناهاى رفیع و مستحکم دانسته‌اند.[۱۶]

بنابراین تفسیر، «تخلق» به صیغه مؤنث و به ‌صورت مجهول قرائت شده و بیان کننده این است که تا آن هنگام هیچ کس همانند آن ساختمان‌ها را بنا نکرده است. ابن ‌کثیر با بهره‌گیرى از معناى لغوى «ارم» که به «علامت» و «نشانه» ترجمه شده، ذات العماد را به ‌معناى برج‌ها و اسطوانه‌هایى مى‌داند که براى راهنمایى رهگذران در اطراف شهرها یا در صحراها نصب مى‌کردند.[۱۷]

با وجود اختلاف نظرهایى که از مفسران درباره تفسیر «ارم» و «ذات العماد» مطرح شد، با استفاده از قرائت مشهور که آیه را به ‌صورت «بعاد اِرَمَ ذاتِ العِماد» قرائت کرده‌اند[۱۸] و با کمک از این نظریه ادیبان قرآنى مانند: فرّاء، کسائى، ابن‌انبارى و‌... که ارم را «بدل» یا «عطف بیان» از عاد گرفته‌اند،[۱۹] این دیدگاه که ارم نام قبیله یا شهرى باشد که قوم عاد در آن مى‌زیسته‌اند و ذات العماد صفت بناهاى رفیع آنان بوده است، تقویت مى‌شود؛ افزون بر این ‌که این تفسیر با آیات دیگرى که به ‌گونه‌اى از احوال قوم عاد گزارش داده‌اند، سازگارى دارد: «وَفِی عَادٍ إِذْ أَرْسَلْنَا عَلَیهِمُ الرِّیحَ الْعَقِیمَ». (سوره ذاریات، ۴۱)

اگر چه در هیچ جاى عهدین، واژه «ارم» به صراحت نیامده است، با این حال برخى از واژه‌پژوهان اذعان داشته‌اند که این واژه از ریشه‌اى عبرى اشتقاق یافته است.[۲۰] در ‌صورت پذیرش این دیدگاه مى‌توان با جستجوى عهدین به ‌کاربردهاى متفاوت این واژه که برخى از آن‌ها با معانى و کاربردهاى قرآن سازگارى دارند، دست یافت. در عهدین آرام گاهى به ‌معناى سرزمین، نام قوم یا برخى افراد آمده است. در عهد عتیق از سه شخص با این نام یاد ‌شده: آرام ‌بن سام‌ بن نوح[۲۱]؛ ارام نوه ناحور[۲۲] (برادر حضرت ابراهیم علیه‌السلام) و ارام یکى از نیاکان حضرت عیسى علیه‌السلام.[۲۳]

پانویس

  1. مفردات، ص‌ ۷۴؛ البرهان فى غریب القرآن، ص‌ ۱۷؛ مقاییس اللغه، ج‌ ۱، ص‌ ۸۵‌.
  2. مفردات، ص‌ ۷۴؛ المجموع المغیث، ج‌ ۱، ص‌ ۵۶.
  3. معانى القرآن، فرّاء، ج‌ ۳، ص‌ ۲۶۰.
  4. واژه‌هاى دخیل، ص‌ ۱۱۰.
  5. کتاب مقدس، پیدایش ۱۰ و ۲۲‌ـ‌۲۳.
  6. التحقیق، ج‌ ۱، ص‌ ۷۳.
  7. جامع‌البیان، مج ۱۳، ج ۲۷، ص‌ ۱۰۱؛ التبیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۳۴۲؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۷۳۷.
  8. البرهان، ج‌ ۶، ص‌ ۵۰۸؛ البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۵۱۱؛ الفرید فى اعراب القرآن، ج‌ ۴، ص‌ ۶۶۸.
  9. مجمع‌البیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۷۳۷؛ جامع‌البیان، مج‌ ۱۵، ج‌ ۳۰، ص‌ ۲۲۰؛ تفسیر بیضاوى، ج‌ ۴، ص‌ ۴۱۴.
  10. مجمع البیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۷۳۷؛ نزهة القلوب، ص‌ ۱۳۵.
  11. مجمع‌البیان، ج ۱۰، ص ۷۳۷؛ تفسیرمراغى، مج ۱۰، ج ۳۰، ص ۱۴۲.
  12. مجمع البیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۷۳۷؛ تفسیر ابن ‌کثیر، ج‌ ۴، ص‌ ۵۴۲؛ تفسیر قرطبى، ج‌ ۲۰، ص‌ ۳۱.
  13. معانى القرآن، زجاج، ج‌ ۵، ص‌ ۳۲۲؛ الکشاف، ج‌ ۴، ص‌ ۷۴۷.
  14. تفسیر قرطبى، ج ۲۰، ص ۳۱؛ التبیان، ج ۱۰، ص ۳۴۲؛ تفسیر ابى‌السعود، ج ۹، ص‌ ۱۵۴.
  15. تفسیر قرطبى، ج‌ ۲۰، ص‌ ۳۱.
  16. جامع البیان، مج‌ ۱۵، ج‌ ۳۰، ص‌ ۲۲۵؛ کنزالدقائق، ج‌ ۱۴، ص‌ ۲۶۸.
  17. جامع البیان، مج‌ ۱۵، ج‌ ۳۰، ص‌ ۲۲۵.
  18. الفرید فى اعراب القرآن، ج‌ ۴، ص‌ ۶۶۸؛ البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۵۱۱.
  19. البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۵۱۱.
  20. واژه‌هاى دخیل، ص‌ ۱۱۰.
  21. کتاب مقدس، پیدایش، ۱۰:۲۲.
  22. همان، ۲۲:۲۱.
  23. همان، لوقا، ۳:۳۳.

منابع