آیه 59 سوره نساء

از دانشنامه‌ی اسلامی
(تغییرمسیر از آیه 59 نساء)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ۖ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ۚ ذَٰلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا

مشاهده آیه در سوره


<<58 آیه 59 سوره نساء 60>>
سوره : سوره نساء (4)
جزء : 5
نزول : مدینه

ترجمه های فارسی

ای اهل ایمان، فرمان خدا و رسول و فرمانداران (از طرف خدا و رسول) که از خود شما هستند اطاعت کنید، پس اگر در چیزی کار به نزاع کشد آن را به حکم خدا و رسول بازگردانید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید. این کار برای شما بهتر و خوش‌عاقبت‌تر خواهد بود.

ای اهل ایمان! از خدا اطاعت کنید و [نیز] از پیامبر و صاحبان امر خودتان [که امامان از اهل بیت اند و چون پیامبر دارای مقام عصمت می باشند] اطاعت کنید. و اگر درباره چیزی [از احکام و امور مادی و معنوی و حکومت و جانشینی پس از پیامبر] نزاع داشتید، آن را [برای فیصله یافتنش] اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، به خدا و پیامبر ارجاع دهید؛ این [ارجاع دادن] برای شما بهتر واز نظر عاقبت نیکوتر است.

اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد؛ پس هر گاه در امرى [دينى‌] اختلاف نظر يافتيد، اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد، آن را به [كتاب‌] خدا و [سنت‌] پيامبر [او] عرضه بداريد، اين بهتر و نيك‌فرجام‌تر است.

اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از خدا اطاعت كنيد و از رسول و اولوالامر خويش فرمان بريد. و چون در امرى اختلاف كرديد اگر -به خدا و روز قيامت ايمان داريد- به خدا و پيامبر رجوع كنيد. در اين خير شماست و سرانجامى بهتر دارد.

ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر [= اوصیای پیامبر] را! و هرگاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آنها داوری بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این (کار) برای شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است.

ترجمه های انگلیسی(English translations)

O you who have faith! Obey Allah and obey the Apostle and those vested with authority among you. And if you dispute concerning anything, refer it to Allah and the Apostle, if you have faith in Allah and the Last Day. That is better and more favourable in outcome.

O you who believe! obey Allah and obey the Apostle and those in authority from among you; then if you quarrel about anything, refer it to Allah and the Apostle, if you believe in Allah and the last day; this is better and very good in the end.

O ye who believe! Obey Allah, and obey the messenger and those of you who are in authority; and if ye have a dispute concerning any matter, refer it to Allah and the messenger if ye are (in truth) believers in Allah and the Last Day. That is better and more seemly in the end.

O ye who believe! Obey Allah, and obey the Messenger, and those charged with authority among you. If ye differ in anything among yourselves, refer it to Allah and His Messenger, if ye do believe in Allah and the Last Day: That is best, and most suitable for final determination.

معانی کلمات آیه

اولى الامر: صاحبان دستور. سرپرستان. خواهيم ديد كه به امامان عليه السّلام تطبيق مى شود.

تأويلا: مراد از تأويل در اينجا عاقبت و نتيجه است. تأويل در اصل به معنى برگشت دادن از «اول» به معنى برگشت است.[۱]

نزول

محل نزول:

این آیه همچون دیگر آیات سوره نساء در مدینه بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نازل گردیده است. [۲]

شأن نزول:

محمد بن يعقوب كلينى از على بن ابراهيم و او بعد از هفت واسطه از ابوبصير نقل نمايد: كه گويد از امام صادق عليه‌السلام راجع به اين آيه سؤال كردم، فرمود: درباره على بن ابى‌طالب و حسن و حسين عليهم‌السلام نازل شده، سپس گويد: من گفتم يابن رسول اللّه، مردم مى گويند: در اين آيه اسمى از اينان برده نشده است. امام فرمود: به مردم بگو وقتى كه آيات نماز بر پيامبر نازل شد. تعداد ركعات نمازهاى پنج‌گانه تعيين نشده بود، لذا رسول خدا صلى الله عليه و آله خود، تعداد ركعات را بيان فرمود و نيز موقعى كه آيه زکات نازل گرديد تعيين مقدار زكات در اشياء هم گفته نشده بود. بلكه پيامبر مثلاً خود درباره زكات درهم از قرار هر چهل درهم يك درهم بيان فرمود و نيز هنگامى كه آيه حج نازل شد مقدار تعيين طواف به هفت مرتبه از تفسير و تبيين رسول خدا بوده است.

هكذا درباره اين آيه هم پيامبر اسلام درباره امام على عليه‌السلام فرمود: (من كنت مولاه فعليّ مولاه؛ هر كسى كه من مولاى او هستم بعد از من على مولاى اوست) و نيز فرمود: (اوصيكم بكتاب اللّه و اهل بيتى؛ اى مردم شما را به كتاب خدا و اهل بيت خود سفارش مي‌نمايم).

و نيز در روايت ديگرى ابوبصير شبيه اين حديث را از امام باقر عليه‌السلام هم روايت نموده است و همچنين سليم بن قيس الهلالي گويد: كه از امام على مرتضى عليه‌السلام شنيدم كه مي‌فرمود: آيه اى از قرآن نبود مگر اين كه پيامبر آن را بر من قرائت مى فرمود و آن را براى من املاء مي‌كرد و من آن را به خط خود مى نوشتم و تمامى تفسير و تأويل و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه آيات را به من ياد مي‌داد و از خداوند نيز مي‌خواست كه حقايق قرآن و فهم و حفظ آن از براى من باشد ولذا من هيچيك از مطالب خدا را از ياد نبردم و فراموش نكردم و گاه پيامبر اسلام دست خود را بر سينه من مي‌نهاد و از براى من دعا مي‌كرد كه خداوند دل مرا به نور علم و حكمت خود روشن گرداند و به من فرمود يا على خداوند به من خبر داده كه دعاى مرا درباره تو و جانشينان بعد از تو مستجاب گرداند. گفتم: يا رسول الله آنان چه كسانى اند؟ فرمود: امامان بعد از تو كه اوصياء من هستند و در حوض كوثر به من وارد مي‌شوند سپس اين آيه را قرائت فرمود.[۳]

و نيز در تفاسير خاصه، چنين آمده كه اين آيه درباره امیرالمومنین على عليه‌السلام نازل شد هنگامى كه پيامبر او را در مدينه به جاى خود گمارده بود. على گفت: يا رسول الله مرا در مدينه به جهت زنان و كودكان گذاشتى؟

فرمود: يا على آيا خشنود نمى شوى كه براى من به منزلة هارون نسبت به موسى باشى؟ موقعى كه موسى به هارون گفته بود، (اخلفنى في قومى و اصلح؛ جانشين من باش در ميان قوم من و كارها را اصلاح كن) و خداوند درباره تو فرمايد: «وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ».[۴]

مفسرين عامه گويند: اين آيه درباره سريّه اى كه به فرماندهى خالد بن وليد بود نازل گرديد و عمار یاسر هم جزء لشكر و افراد آن سريّه بود. وقتى كه به دشمن رسيدند، همه فرار كردند و يك نفر از آن‌ها مانده بود و فرار نكرد و بدست عمار ياسر مسلمان گرديد و عمار به او امان داده بود. وقتى كه مسلمين به دشمنان مزبور دست يافتند، آنان را غارت كردند و از زمره آن‌ها اين مرد مسلمان را نيز غارت كردند.

عمار كه به آن مرد امان داده بود، به خالد گفت: او را رها كند زيرا به وى امان داده است. خالد از او گوش نكرد و گفت: فرماندهى لشكر با من است و تو نمى بايستى به او امان داده باشى. موضوع آن‌ها به رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد، پيامبر ضمن تأييد امان دادن عمار به او توصيه فرمود كه دستور فرمانده لشكر را نبايد از نظر دور بدارد، سپس اين آية نازل گرديد.[۵]

و نيز موضوع نزول آيه از ابن عباس به طريق ديگرى درباره عبدالله بن حذافة هم نقل شده است،[۶] شيخ بزرگوار از امامين باقر و صادق عليهماالسلام روايت كند كه مراد از اولى الامر در آيه شريفه ائمه از آل محمد عليهم‌السلام مى باشند كه خداوند اطاعت از آنان را واجب شمرده، همچنانى كه اطاعت از خدا و رسول او را واجب گردانيده است.[۷]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا «59»

اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! خدا را اطاعت كنيد و از رسول و اولى الامر خود (جانشينان پيامبر) اطاعت كنيد. پس اگر درباره چيزى نزاع كرديد آن را به حكم خدا و پيامبر ارجاع دهيد، اگر به خدا و قيامت ايمان داريد. اين (رجوع به قرآن و سنّت براى حلّ اختلاف) بهتر و پايانش نيكوتراست.

نکته ها

آيه‌ى قبل، بيان وظايف حاكمان بود كه بايد دادگر و امانتدار باشند، اين آيه به وظيفه‌ى مردم در برابر خدا و پيامبر اشاره مى‌كند. با وجود سه مرجع «خدا»، «پيامبر» و «اولى الامر» هرگز مردم در بن‌بست قرار نمى‌گيرند. آمدن اين سه مرجع براى اطاعت، با توحيد قرآنى منافات ندارد، چون اطاعت از پيامبر و اولى الامر نيز، شعاعى از اطاعت خدا و در طول آن است، نه در عرض آن و به فرمان خداوند اطاعت از اين دو لازم است.

در تفسير نمونه به نقل از ابن عباس آمده است كه وقتى پيامبر اسلام، هنگام عزيمت به تبوك، على عليه السلام را در مدينه به جاى خود منصوب كرد و فرمود: «انت منّى بمنزلة هارون من موسى» اين آيه نازل شد.

در آيه قبل سفارش شد كه امانات به اهلش سپرده شود، اين آيه گويا مى‌فرمايد: سپردن به اهلش، در سايه اطاعت از خدا و رسول و اولى‌الامر است.

تكرار فرمانِ‌ «أَطِيعُوا» رمز تنوّع دستورهاست. پيامبر گاهى بيان احكام الهى مى‌كرد، گاهى دستور حكومتى مى‌داد ودو منصب «رسالت» و «حكومت» داشت. قرآن گاهى خطاب به پيامبر مى‌فرمايد: «أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» «1» آنچه را نازل كرده‌ايم براى مردم بيان كن. و گاهى مى‌فرمايد: «لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ» «2» ميان مردم بر

«1». نحل، 44.

«2». نساء، 105.

جلد 2 - صفحه 91

اساس قوانين الهى، حكومت و قضاوت كن.

قرآن درباره مفسدان، مسرفان، گمراهان، جاهلان، جبّاران و ... دستور «لا تُطِعْ»* و «لا تَتَّبِعْ»* مى‌دهد. بنابراين موارد «أَطِيعُوا» بايد كسانى باشند كه از اطاعتشان نهى نشده باشد و اطاعتشان در تضادّ با اوامر خدا و رسول نباشد.

در آيه، اطاعت از اولى‌الامر آمده، ولى به هنگام نزاع، مراجعه به آنان مطرح نشده، بلكه تنها مرجع حلّ نزاع، خدا و رسول معرفى شده‌اند. و اين نشانه آن است كه اگر در شناخت اولى‌الامر و مصداق آن نيز نزاع شد، به خدا و رسول مراجعه كنيد كه در روايات نبوى، اولى‌الامر اهل‌بيت پيامبر معرّفى شده‌اند. «1»

حسين‌بن ابى‌العلاء گويد: من عقيده‌ام را درباره‌ى اوصياى پيامبر واينكه اطاعت آنها واجب است، بر امام صادق عليه السلام عرضه كردم، حضرت فرمود: آرى چنين است، اينان همان كسانى هستند كه خداوند درباره‌ى آنان فرموده: أَطِيعُوا اللَّهَ‌ ... و همان كسانى‌اند كه درباره‌ى آنها فرموده: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ‌ ... وَ هُمْ راكِعُونَ‌ «2»

حضرت على عليه السلام در خطبه 125 نهج‌البلاغه و عهدنامه مالك‌اشتر فرمودند: مراد از مراجعه به خدا و رسول، مراجعه به آيات محكمات وسنّتى كه همه بر آن اتّفاق داشته باشند.

حضرت على عليه السلام فرمود: هر حاكمى كه به غير از نظر اهل‌بيت معصوم پيامبر عليهم السلام قضاوت كند، طاغوت است. «3»

پیام ها

1- مردم بايد نظام اسلامى را بپذيرند و از رهبران الهى آن در قول و عمل پشتيبانى كنند. «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»

2- اسلام مكتبى است كه عقايد و سياستش بهم آميخته است. اطاعت از رسول و ولى‌الامر كه امرى سياسى است، به ايمان به خدا و قيامت كه امرى اعتقادى‌

«1». كمال الدين صدوق، ص 222.

«2». كافى، ج 1، ص 187.

«3». دعائم‌الاسلام، ج 2، ص 530.

جلد 2 - صفحه 92

است، آميخته است. «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ»

3- سلسله مراتب در اطاعت بايد حفظ شود. «اللَّهَ، الرَّسُولَ، أُولِي الْأَمْرِ»

4- اولى‌الامر بايد همچون پيامبر معصوم باشند، تا مانند پيامبر اطاعت از آنان، لازم و بى‌چون وچرا باشد. «أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ»

5- اطاعت از حاكمى واجب است كه مؤمن و از خود مردم با ايمان باشد. أَطِيعُوا ... مِنْكُمْ‌

6- نشانه‌ى ايمان واقعى، مراجعه به خدا و رسول، هنگام تنازع و بالا گرفتن درگيرى‌هاست و اطاعت در شرايط عادّى كار مهمّى نيست. «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ»

7- يكى از وظايف حكومت اسلامى ايجاد وحدت و حلّ تنازعات است. فَإِنْ تَنازَعْتُمْ‌ ...

8- دين كامل بايد براى همه‌ى اختلاف‌ها، راه حل داشته باشد. «فِي شَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ»

9- پذيرش فرمان از حكومت‌هاى غير الهى و طاغوت، حرام است. «فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ»

10- اگر همه‌ى فرقه‌ها، قرآن و سنّت را مَرجع بدانند، اختلاف‌ها حل شده، وحدت و يكپارچگى حاكم مى‌شود. «فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ»

11- مخالفان با احكام خدا و رسول و رهبران الهى، بايد در ايمان خود شك كنند. إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ‌ ...

12- برنامه عملى اسلام بر اساس برنامه اعتقادى آن است. أَطِيعُوا ... إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ‌. به عبارت ديگر ايمان به خدا و قيامت، پشتوانه‌ى اجرايى احكام اسلام و مايه‌ى پرهيز از نافرمانى خدا و رسول است.

13- دورانديشى و رعايت مصالح درازمدّت، ميزان ارزش است. «أَحْسَنُ تَأْوِيلًا»

تفسير نور(10جلدى)، ج‌2، ص: 93

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (59)

تفسير اثنا عشرى، ج‌2، ص: 478

شأن نزول: در اسباب نزول مذكور است كه: پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، خالد بن وليد را بر سريه امير كرد، و عمار ياسر را با او فرستاد. و جمعى كه خالد، قاصد ايشان بود، بگريختند. يكى از آنها كه مسلمان بود، نزد عمار آمد گفت: مردمان قبيله فرار كردند و من به استحضار ايمان در منزل خود مانده‌ام. اگر اسلام، مرا دستگيرى مى‌كند، اينجا باشم و فرار نكنم، و الّا بگريزم. عمار او را امان داد. خالد، صبح لشكر را به غارت و تاراج آن قبيله امر كرد، و غير از اين مستأمن كسى را نيافتند. او را اسير و عيال او را دستگير نموده، نزد خالد آوردند. عمار گفت: او مسلمان، و به امر من در امان است.

خالد گفت: از ادب دور باشد كه كسى را بى مشاورت و اجازه امير، او را امان دهى. گفتگو ميان آنها بسيار شد. عاقبت خدمت حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به عرض رسانيدند. پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امان عمار را برقرار گذاشت و نهى فرمود از آنكه غير امير بدون مشورت با او كسى را امان دهد؛ و اين آيه نازل شد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا: اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، أَطِيعُوا اللَّهَ‌: اطاعت كنيد خدا را در اوامر و نواهى، وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ‌: و اطاعت نمائيد پيغمبر را در احكام، وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ‌: و اطاعت كنيد صاحبان امر را از شما، يعنى امراى سرايا كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زمام اختيار حكم به يد ايشان داده باشد.

«كلبى» در تفسير خود گفته: اطيعوا اللّه فى الفرائض و اطيعوا الرّسول فى السّنن، و اين امر مرجوح است؛ زيرا اطاعت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، عين اطاعت خدا؛ و امتثال امر او، امتثال امر الهى است. نه آنكه اطاعت آن حضرت، غير طاعت حق تعالى باشد. و همچنانكه اطاعت پيغمبر صلّى اللّه‌

تفسير اثنا عشرى، ج‌2، ص: 479

عليه و آله و سلّم در حيات او واجب است، تا بعد از ممات او نيز بر وجوب خود باقى است؛ زيرا كه اتباع شريعت لازم است بر جميع مكلفان، بعد از وفات او نيز، و به ضرورت معلوم است كه مردمان را امر به اتباع شريعت فرموده تا قيامت.

نكته: در مجمع فرمايد: افراد امر به طاعت رسول شده‌اند. و عدم اكتفا به حرف عطف با آنكه طاعت او مقترن به طاعت خداست، جهت مبالغه مى‌باشد در بيان قطع توهم كسى كه گمان برد كه واجب نيست لزوم آنچه در قرآن نباشد از اوامر، و نظير اين است قوله تعالى: وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا- و مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ‌.

اصحاب ما از امام محمد باقر عليه السّلام و امام جعفر صادق عليه السّلام روايت كرده‌اند كه: انّ اولى الامر الائمّة من ال محمّد اوجب اللّه طاعتهم بالاطلاق كما اوجب طاعته و طاعة رسوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم‌ «1» يعنى: بدرستى كه اولى الامر، ائمه معصومين‌اند از آل محمد كه طاعت ايشان را واجب ساخته بر همه بندگان على الاطلاق، همچنانكه واجب گردانيده است طاعت خود و طاعت رسول خود را بر همه مكلفان.

جايز نيست حق تعالى طاعت احدى را على الاطلاق واجب گرداند، مگر آنكه عصمت عطا فرموده باشد، و باطن او همچو ظاهر او، و مؤتمن باشد از غلط و امر قبيح؛ و اين صفت در آمر و علمائى كه غير ائمه معصومين عليهم السلام مى‌باشند، تحقق نمى‌يابد و مؤيد اين است كه خداوند تسويه فرموده ميان خود و رسول خود صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حكم، و طاعت اولى الامر را مقارن ساخته به طاعت خود و طاعت رسول خود. و همچنانكه حكم خود و حكم رسول را فوق ساير بندگان گردانيده، حكم اولوا الامر را نيز فوق ايشان گردانيده. و بديهى است كه تساوى بين «اولوا الامر» و خدا و رسول در اين امر، بدون‌

«1» مدرك ياد شده، صفحه 53.

تفسير اثنا عشرى، ج‌2، ص: 480

عصمت ايشان متصور نيست، زيرا حكم غير معصوم در مظانّ خطا و مخالفت است، و لكن حكم خدا و رسول، مجزوم اليقين باشد. پس چگونه ميان حكمين، تسويه وقوع يابد، لذا محقق و معلوم شد كه ولايت، صفت ائمه هدى است از آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه امامت و عصمت ايشان ثابت است. و تمام امت متفقند بر علوّ مرتبه و عدالت ايشان.

برهان ديگر: در تفسير ابو الفتوح مذكور است كه: وجه استدلال اين آيه بر امامت ائمه اثنى عشر عليهم السلام آنست كه: حق تعالى اطاعت اولى الامر را به اطاعت خود و رسول خود مقرون ساخته، و چنانچه ذات اقدس الهى از همه قبايح، منزه، و رسول او از همه معاصى كبيره و صغيره، معصوم و مطهر مى‌باشد، «اولى الامر» نيز بايد چنين باشند. و به اتفاق، بعد از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فقط ائمه اثنى عشر معصوم مى‌بودند. پس مراد «اولى الامر» ايشانند، نه غير ايشان.

و ايضا اگر مراد از «اولى الامر» على العموم باشد، لازم مى‌آيد هر حاكمى و عالمى كه به ناحق و ناروا حكمى كند، تابع او بايد شد و اطاعت او بايد كرد. به جهت عموم لفظ. و اين، به اجماع باطل است و احاديث صحيحه نيز دالّند بر اين مدعا. از جمله روايت مشهوره متواتره ميان موافق و مخالف، از جابر بن عبد اللّه انصارى كه گفت:

از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پرسيدم كه من، خدا و رسول او را مى‌دانم و مى‌شناسم، اما «اولى الامر» را نمى‌دانم؟

فرمود: يا جابر هم خلفائى و ائمّة المسلمين اوّلهم علىّ بن أبي طالب. اى جابر، ايشان جانشينان من و امامان مسلمين‌اند بعد از من. اول ايشان على بن ابى طالب عليه السّلام، بعد از او حسن بن على عليه السّلام، بعد از او حسين بن على بن الحسين عليه السّلام، و بعد محمد بن على، و او در تورات معروف به باقر عليه السّلام است، و تو او را دريابى. اى جابر، چون او را دريابى، سلام من به‌

تفسير اثنا عشرى، ج‌2، ص: 481

او رسان. و بعد حضرت، يك يك ائمّه را نام مى‌برد تا آنكه چون به حجت قائم عليه السّلام رسيد، فرمود كه: نام او نام من باشد، و كنيه‌اش كنيه من، و حجت خدا بود و بقيه او در ميان خلق. حق تعالى مشارق و مغارب را به دست او بگشايد. و او از شيعه خود غائب گردد، بر وجهى كه از غايت طول مدت، هيچكس تصديق به وجود او نكند، مگر مؤمنى كه حق تعالى قلب او را به ايمان امتحان كرده باشد.

جابر گويد: من گفتم يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شيعه او در غيبت از او منتفع گردند؟

فرمود: آرى، مانند انتفاع مردمان از آفتاب، اگر چه ميان او و مردمان ابر حائل شود. اى جابر، او از مكنون سرّ خدا و مخزون علم او است. اين سخن از من نگاهدار و به هيچكس مرسان، مگر كسانى كه از اهل ايمان باشند.

جابر گويد: چون مدتى بر اين بگذشت، روزى خدمت على بن الحسين عليه السّلام نشسته بودم و با او سخن مى‌گفتم. ناگاه پسر او محمد بن على عليه السّلام را ديدم از حجره زنان بيرون آمد. در سن صباوت و گيسو برافكنده، چون او را بديدم، گوشت ميان پشت من بلرزيد و موى بر اعضاى من راست شد.

گفتم: اى پسر، رو به من نما. او رو به من نمود، گفتم: پشت به من كن.

پشت به من كرد، گفتم. هذا شمايل رسول اللّه و ربّ الكعبة: اين شمايل رسول خدا است، به خداى كعبه، پس گفتم اسم تو چيست؟

فرمود: محمد.

گفتم: آقا زاده كيستى؟

فرمود: على بن الحسين عليه السّلام.

گفتم: تن و جان من فداى تو باد، همانا تو باقرى؟

فرمود: آرى، پيغام رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را بگو.

من از اين قول متعجب و حيران شده، گفتم: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مرا بشارت داد كه تو را دريابم و فرمود: چون او را ببينى، از منش سلام‌

تفسير اثنا عشرى، ج‌2، ص: 482

برسان. حال گويم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تو را سلام مى‌رساند.

گفت: على رسول اللّه السّلام مادامت السّموات و الارض و عليك يا جابر ممّا بلغت السّلام.

پس هر روز به خدمت او مى‌رفتم و از او مسائل مى‌آموختم. روزى از من مسئله‌اى پرسيد، گفتم: به خدا من اقدام نكنم به آنچه رسول خدا مرا نهى نمود، و فرموده شما خلفاى اوئيد و امامان راهنمائيد و حليم‌ترين مردمانيد به كودكى و عالم‌ترين مردمانيد به بزرگى. ايشان را چيزى ميآموزيد كه از شما عالمتر باشند.

حضرت فرمود: صدق جدّى رسول اللّه. من اين مسئله را بهتر از تو مى‌دانم.

و لقد اوتيت الحكم صبيّا: مرا در كودكى علم و حكمت داده‌اند: كلّ ذلك من فضل اللّه علينا و بركة رسوله. «1» نتيجه: چون به روايات صحيحه از طريقين و دلائل قاطعه معلوم شد كه اولى الامر خاصه امير المؤمنين عليه السّلام و اولاد معصومين او باشد، پس شيوخ ثلاثه و امثال آنها اولى الامر نباشند و قابليت منصب امامت و خلافت را ندارند، زيرا چون معصوم نيستند، به فقدان عصمت، خطا و سهو و نسيان از آنها صادر؛ و لذا اعتماد و اعتبارى به اقوال و افعال ايشان نخواهد بود. بنابراين ثابت و محقق شود كه كسى غير از ائمه اثنى عشر، واجد مرتبه عصمت و قابل مقام ولايت كليه الهيه نمى‌باشد. و چون حكم ائمه معصومين عليهم السلام عين حكم خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، چه به نصوص قاطعه از جانب حق تعالى، ايشان نائب مناب حضرت رسالتند و حفظه و و امناى شريعت مى‌باشند. از اين جهت بعد از اين، حكم رجوع به خدا و رسول را در منازعات مى‌فرمايد كه:

فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‌ءٍ: پس اگر خلاف كنيد و منازعه نمائيد در چيزى از

«1» مدرك ياد شده، صفحات 54- 55.

تفسير اثنا عشرى، ج‌2، ص: 483

امور دينيه، فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ‌: پس رجوع كنيد و باز گردانيد آن را به كتاب خدا و فرمايش رسول در زمان حيات او، و به سنت مطهره كه مأخوذ از ائمه معصومين است در ممات او؛ و به جهت تأكيد اين معنى مى‌فرمايد: إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ: اگر هستيد شما كه از روى اخلاص ايمان مى‌آوريد به خدا و روز قيامت، اگر چه ايمان به خدا و رسول موجب آنست كه رجوع كنيد به حكم ايشان، ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا: اين رجوع بهتر و نيكوتر است از روى عاقبت در آخرت.

«زجاج» در معنى آيه گفته: اين احسن است از تأويل شما كه تلقاء نفس خود بدون رجوع به كتاب الهى و سنت حضرت رسالت پناهى مى‌باشد. و اين قول اقوى است، زيرا رجوع به خدا و رسول و كسانى كه قائم مقام اويند از ائمه هدى، احسن است از تأويل به غير حجت. در «مجمع» فرمايد: نزد مجاهد و قتاده و سدى، مراد به مرجوع اليه كتاب خدا و سنت مطهر پيغمبر او است. و ما مى‌گوئيم: مراد امر است بر رد مرافعه به ائمه هدى كه قائم مقام رسولند بعد از وفات او، چه اين مثل رجوع است به رسول در حين حيات او، زيرا ائمه معصومين حافظان شريعت و خلفاى اويند در امت، پس جارى مجراى او باشند.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (59)

ترجمه‌

اى كسانيكه ايمان آورديد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيغمبر و صاحبان امر را از خودتان پس اگر نزاع كنيد در چيزى پس رجوع نمائيد آنرا بخدا و پيغمبر اگر باشيد ايمان داران بخدا و روز بازپسين اين بهتر است و نيكوتر از جهت رجوع.

تفسير

در كافى و عياشى از حضرت باقر (ع) روايت نموده است كه مقصود مائيم بالخصوص كه امر فرموده است خداوند جميع اهل ايمان را بطاعت ما تا روز قيامت و در كافى از حضرت صادق (ع) روايت نموده كه پرسيدند از آنحضرت كه آيا اطاعت اوصياء واجب است فرمود بلى آنها كسانى هستند كه خداوند اطاعت آنها را واجب فرموده در اين آيه و آيه‌ إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ‌ و نيز در كافى و عياشى از آنحضرت نقل نموده است كه اين آيه نازل شده است در باره على بن ابى طالب و حسن و حسين عليهم السلام راوى ميگويد بحضرت عرض شد كه مردم ميگويند پس چرا اسم على و اهل بيت در كتاب برده نشده است حضرت فرمود بآنها بگو نماز و زكوة و حج نازل شد ولى در قرآن عدد ركعات نماز و حدّ نصاب و ميزان زكوة و كيفيت حج و عدد طواف بيان نشد تا هر يك را پيغمبر (ص) تفسير و بيان فرمود همچنين اين آيه نازل شد در باره على (ع) و حسن (ع) و حسين (ع) و فرمود پيغمبر در باره على (ع) هر كس من مولاى اويم على مولاى او است و فرمود وصيت ميكنم شما را بكتاب خدا و اهل بيت خود من از خدا مسئلت نمودم كه جدائى نياندازد بين آندو تا وارد نمايد آندو را بر من لب حوض و خدا اجابت فرمود و فرمود شما بآنها چيزى نياموزيد چون آنها اعلمند از شما و فرمود آنها شما را از در هدايت خارج نميكنند و داخل در راه ضلالت نمينمايند و اگر پيغمبر (ص) بيان نميفرمود كه كيانند اهل بيت خود هر آينه ادعا مينمودند آنرا آل فلان و فلان و ليكن خداوند آيه تطهير را براى تصديق پيغمبر (ص) نازل فرمود در باره اهل بيت او و آنحضرت على (ع) و حسن (ع) و حسين (ع) و فاطمه (ع) را در زير كسا جمع نمود در خانه‌ام سلمه پس فرمود خدايا هر پيغمبرى اهلى و امانتى داشت و اينها اهل بيت و امانت منند ام سلمه عرض كرد من از اهل بيت شما نيستم فرمود تو خوبى ولى اينها اهل بيت و امانت و زين منند و در روايت عياشى پيش از آل فلان و فلان آل عباس و آل عقيل ذكر شده است‌

جلد 2 صفحه 72

و از حضرت صادق (ع) روايت شده است كه از آنحضرت سؤال نمودند از چيزيكه بناء اركان اسلام بر آنست و علم بآن براى عمل لازم است و جهل بغير آن مضر نيست فرمود شهادت بوحدانيت خداوند و رسالت محمد (ص) و اقرار بحق بودن آنچه او آورده است از نزد خدا و حق در اموال كه زكوة است و ولايتى كه خداوند امر فرموده است بآن كه ولايت آل محمد (ص) است كه پيغمبر (ص) فرمود كسيكه بميرد و نشناسد امام زمان خود را مرده است بمردن جاهليت و اين آيه را تلاوت فرمود و فرمود اول على (ع) بود بعد از آن حسن (ع) بعد از آن حسين (ع) بعد او على بن الحسين بعد از آن محمد بن على بعد از آن از همين قرار است امر همانا زمين برقرار نميماند مگر بامام و در معانى از سليم بن قيس هلالى نقل نموده كه از امير المؤمنين (ع) پرسيدم كمتر چيزى كه شخص بسبب آن گمراه ميشود چيست فرمود آنستكه نشناسد كسى را كه خداوند امر نموده است بطاعت او و واجب فرموده ولايت او را و قرار داده است او را حجت خود در زمين و شاهد خود بر خلق عرض كردم آنها كيانند يا امير المؤمنين فرمود آنها آنانند كه خداوند قرين فرمود آنها را با خود و رسول خود در اين آيه و تلاوت فرمود پس من برخواستم و سر مباركش را بوسيدم و عرض كردم امر را بر من مكشوف فرمودى و عقده دلم را گشودى و شك را از قلبم زدودى و در اكمال از جابر بن عبد اللّه انصارى روايت نموده كه چون اين آيه نازل شد عرض كردم يا رسول اللّه خدا و پيغمبر (ص) را شناختيم صاحبان امر كه خداوند طاعت آنانرا مقرون بطاعت پيغمبر نموده كيانند فرمود آنها جانشينان منند و ائمه مسلمين بعد از من اول آنها على بن ابى طالب است پس از آن حسن بعد حسين بعد على بن الحسين بعد محمد بن على كه معروف است در تورية بباقر و اى جابر تو ادراك ميكنى او را چون ملاقات نمودى او را سلام مرا باو برسان بعد از او صادق جعفر بن محمد است بعد موسى بن جعفر بعد على بن موسى بعد محمد بن على بعد على بن محمد بعد حسن بن على بعد همنام و هم كنيه من كه حجت خدا است در زمين و بقية اللّه در بندگانش پسر حسن بن على كه خداوند بدست او فتح مينمايد مشارق زمين و مغاربش را او كسى است كه غيبت مينمايد از شيعيان و دوستان خود غيبتى كه ثابت نميماند بر قول بامامت او مگر كسيكه امتحان نموده است خداوند قلب او را براى ايمان جابر ميگويد من عرض كردم يا رسول اللّه آيا از براى شيعيان او انتفاع است بوجود او در زمان غيبت‌

جلد 2 صفحه 73

او پيغمبر فرمود قسم بخداونديكه مرا به نبوّت مبعوث فرمود آنها استضائه مينمايند بنور او و منتفع ميشوند بولايت او مانند انتفاع آنها بآفتاب اگر چه در پس ابر باشد اى جابر اين از سرّ مكنون و علم محزون الهى است كتمان نما آنرا مگر از اهلش و اخبار به اين معنى در كتب متداوله معتبره از حدّ احصاء خارج است و در توحيد از امير المؤمنين (ع) روايت نموده كه بشناسيد خدا را بخدائى و پيغمبر را به پيغمبرى و صاحبان امر را بمعروف و عدل و احسان و در علل از آنحضرت روايت نموده كه حق طاعت نيست براى كسيكه معصيت كند خدا را و جز اين نيست كه حق طاعت براى خدا است و پيغمبر او و صاحبان امر و همانا خدا امر فرمود بطاعت پيغمبر براى آنكه او معصوم و مطهّر است امر نميكند بمعصيت خدا و همانا امر فرمود بطاعت صاحبان امر براى آنكه آنها داراى عصمت و طهارتند و امر نميكنند بمعصيت خدا حقير عرض ميكنم بعد از ذكر اين روايات و استدلال ائمه اطهار بر مدلول آيه انصافا جاى شبهه و ترديد براى منصف در مفاد آيه و انطباق آن با ظاهر لفظ باقى نميماند لذا فائده بر نقل اقوال ديگر در تفسير اولو الامر و شبهات ننگ‌آور فخر رازى جز كلال و ملال مرتّب نيست پس اگر نزاع شد بين مأمورين در اين آيه در امرى از امور دين بايد رجوع كنند در حكم آن به كتاب خدا و سنت پيغمبر و احاديث معتبره ائمه اطهار كه خداوند امر نموده است بطاعت آنها و پيغمبر (ص) وصيت فرموده است بمراجعه بآنها و محول فرمود است تفسير كتاب را به بيان آنها كه حقا مراجعه بآنها مراجعه بخدا و پيغمبر است چنانچه قمّى ره از حضرت صادق (ع) روايت نموده است كه خدا فرمود اگر نزاع كرديد در چيزى رجوع كنيد آن را بخدا و پيغمبر و صاحبان امر از خودتان و در كافى و عياشى از حضرت باقر (ع) روايت نموده است كه اين آيه را بنحويكه مفيد اين معنى است قرائت فرمود و فرمود اين چنين نازل شده است و چگونه امر ميكند خداوند بطاعت اولياء امر و ترخيص ميكند منازعه با آنها را اين خطاب بمأمورين است كه امر باطاعت شده‌اند حقير عرض ميكنم گويا حضرات تصور ميكردند كه خطاب در اينجمله متوجه بصاحبان امر هم هست كه اگر آنها با مأمورين در امرى اختلاف نمودند بايد به پيغمبر مراجعه نمايند لذا امام اشاره بردّ آنها فرموده كه مخاطب ذيل و صدر آيه يكيست و آمر مأمور نميشود و خدا ترخيص در منازعه با حاكم خود نمى‌كند و مراد نزول فردوه الى اللّه و الرسول و اولى الامر منكم است در نهج البلاغه در ردّ بر خوارج كه منكر تحكيم شده‌اند امير المؤمنين (ع) فرموده كه ما مردم را حكم قرار

جلد 2 صفحه 74

نداديم همانا حكم قرار داديم قرآن را و چون قرآن كلام اللّه صامت است ترجمان لازم دارد و چون قوم دعوت نمودند ما را بحكومت قرآن نخواستيم ما از فريقى باشيم كه از حكومت قرآن رو گردان شوند با آنكه خداوند فرموده پس اگر نزاع نموديد در امرى رجوع نمائيد آنرا بخدا و رسول و رجوع بخدا آنستكه حكم شود بكتاب او و رجوع به پيغمبر آنستكه رجوع شود بسنّت او و چون حكم بصدق شود در كتاب خدا ما احق مردم با مريم و اگر حكم شود بسنّت پيغمبر ما اولى باو هستيم و در عهدنامه آنحضرت بمالك اشتر است رجوع كن بخدا و پيغمبر هر مشكلى را كه بتو رو آورد و هر امريرا كه بر تو مشتبه شود خداوند فرموده است بقوميكه خواسته است ارشاد فرمايد آنها را اطاعت كنيد خدا و پيغمبر و صاحبان امر خودتان را پس اگر نزاع نموديد در چيزى رد نمائيد آنرا بخدا و پيغمبر پس رد كننده بخدا اخذ كننده بمحكم كتاب او است و رد كننده به پيغمبر اخذ كننده بسنّت جامعه غير مفّرقه است حقير عرض مى‌كنم رد كننده بصاحبان امر هم اخذ كننده به اخبار معتبره آنها است و اين از لوازم ايمان بخدا و روز جزا است و اين رد و رجوع بهترين رد و نيكوترين تاويل است از آنچه مخالفين حق اختيار نمودند از رجوع بابو حنيفه و شافعى و مالك و حنبل و غير آنها.

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


يا أَيُّهَا الَّذِين‌َ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّه‌َ وَ أَطِيعُوا الرَّسُول‌َ وَ أُولِي‌ الأَمرِ مِنكُم‌ فَإِن‌ تَنازَعتُم‌ فِي‌ شَي‌ءٍ فَرُدُّوه‌ُ إِلَي‌ اللّه‌ِ وَ الرَّسُول‌ِ إِن‌ كُنتُم‌ تُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ اليَوم‌ِ الآخِرِ ذلِك‌َ خَيرٌ وَ أَحسَن‌ُ تَأوِيلاً (59)

مفسرين‌ عامه‌ بعضي‌ اولي‌ الامر ‌را‌ تفسير بامراء و سلاطين‌ كردند و بعضي‌ بعلماء و اتفاق‌ خاصه‌ ‌بر‌ اينكه‌ مراد ائمه‌ اطهار هستند و ‌ما ‌در‌ دو مقام‌ صحبت‌ ميكنيم‌ يكي‌ ‌در‌ مفاد ‌آيه‌ شريفه‌ قطع‌ نظر ‌از‌ اخبار وارده‌ ‌در‌ تفسير و ديگر ‌در‌ بيان‌ اخبار وارده‌

جلد 5 - صفحه 114

‌از‌ طرق‌ عامه‌ و خاصه‌.

(اما مقام‌ اول‌)

اولا‌-‌ ‌اينکه‌ خطاب‌ يا أَيُّهَا الَّذِين‌َ آمَنُوا نه‌ ‌از‌ جهت‌ اختصاص‌ ولايت‌ ‌است‌ نسبت‌ بمؤمنين‌ زيرا خداوند و ‌رسول‌ و اولي‌ الامر ولاية كليه‌ دارند ‌بر‌ جميع‌ اهل‌ عالم‌ بلكه‌ ‌براي‌ اينست‌ ‌که‌ مؤمنين‌ مي‌پذيرند و زير بار ولايت‌ ميروند و ‌غير‌ اينها قبول‌ نميكنند و ‌از‌ ‌اينکه‌ بيان‌ معلوم‌ ميشود ‌که‌ ‌هر‌ ‌که‌ قبول‌ ولايت‌ نكرد ‌از‌ ربقه‌ مؤمنين‌ خارج‌ ‌است‌ چه‌ كافر ‌باشد‌ ‌ يا ‌ اسم‌ اسلام‌ ‌بر‌ ‌خود‌ گذارد.

و ثانيا‌-‌ كلمه‌ أَطِيعُوا اللّه‌َ گذشت‌ ‌که‌ امر مولوي‌ نيست‌ و اعمال‌ مولويت‌ ‌در‌ ‌آن‌ نشده‌ و نميشود زيرا تسلسل‌ لازم‌ ميآيد و محال‌ ‌است‌ بلكه‌ امر ارشادي‌ ‌است‌ بحكم‌ عقل‌ ‌که‌ عقلا واجب‌ ‌است‌ اطاعة خداوند زيرا خالق‌ و رازق‌ ‌است‌ و ‌هر‌ فيضي‌ بهر كسي‌ ميرسد ‌از‌ فياض‌ ‌علي‌ الاطلاق‌ ‌است‌، و همچنين‌ اطاعت‌ ‌رسول‌ بحكم‌ عقل‌ واجب‌ ‌است‌ لذا فرمود وَ أَطِيعُوا الرَّسُول‌َ زيرا آنچه‌ ميفرمايد ‌از‌ جانب‌ ‌خدا‌ ‌است‌ وَ ما يَنطِق‌ُ عَن‌ِ الهَوي‌ إِن‌ هُوَ إِلّا وَحي‌ٌ يُوحي‌ النجم‌ ‌آيه‌ 3 و 4، سهو و نسيان‌ و خطاء و اشتباه‌ ‌در‌ ‌او‌ راه‌ ندارد معصوم‌ ‌است‌ ‌از‌ كليه‌ معاصي‌ و ‌از‌ ‌اينکه‌ نوع‌ عوارض‌ لذا عقل‌ اطاعت‌ ‌او‌ ‌را‌ عين‌ اطاعت‌ حق‌ ميداند.

و ثالثا تفسيري‌ ‌که‌ مفسرين‌ عامه‌ ‌بر‌ كلمه‌ أُولِي‌ الأَمرِ مِنكُم‌ كرده‌اند غلط و باطل‌ ‌است‌ چه‌ امراء و سلاطين‌ باشند و چه‌ علماء.

اما امراء، ‌بعد‌ ‌از‌ آني‌ ‌که‌ عقل‌ مي‌بيند ‌از‌ ‌آنها‌ فسق‌ و فجور و ظلم‌ و تعدي‌ و هزار گونه‌ معاصي‌ البته‌ حكم‌ ميكند بلزوم‌ مخالفت‌ ‌آنها‌ نه‌ بوجوب‌ اطاعت‌ ‌آنها‌ چگونه‌ عقل‌ حكم‌ كند باطاعت‌ يزيد و بني‌ اميه‌ و بني‌ مروان‌ و بني‌ عباس‌ و امثال‌ ‌آنها‌ ‌که‌ اطاعت‌ ‌آنها‌ عين‌ مخالفت‌ حق‌ ‌است‌ و موجب‌ تناقض‌ ميشود ‌با‌ اطاعت‌ حق‌ و اما علماء ‌بر‌ فرض‌ ‌که‌ عادل‌ باشند و ‌از‌ روي‌ مدارك‌ صحيحه‌ استنباط كرده‌

جلد 5 - صفحه 115

باشند نه‌ ‌از‌ روي‌ قياس‌ و استحسان‌ مسلما خالي‌ ‌از‌ اشتباه‌ و سهو و نسيان‌ بلكه‌ جهل‌ ببسياري‌ ‌از‌ احكام‌ نيستند چگونه‌ عقل‌ حكم‌ كند بوجوب‌ و لزوم‌ اطاعت‌ ‌آنها‌ ‌با‌ احتمال‌ ‌اينکه‌ نوع‌ عوارض‌ ‌در‌ ‌آنها‌ بلكه‌ اولي‌ الامر بايد كساني‌ باشند ‌که‌ امر ‌آنها‌ عين‌ امر الهي‌ ‌باشد‌ و احتمال‌ كذب‌ و خطاء و اشتباه‌ و سهو و نسيان‌ ‌در‌ ‌آنها‌ راه‌ نداشته‌ ‌باشد‌ ‌تا‌ عقل‌ حكم‌ كند بلزوم‌ اطاعة ‌آنها‌ و ‌اينکه‌ خاص‌ بمعصومين‌ ‌است‌ و مقام‌ عصمت‌ امري‌ ‌است‌ باطني‌ احدي‌ اطلاع‌ ندارد جز ‌خدا‌ ‌پس‌ بايد ‌خدا‌ معين‌ فرمايد اولي‌ الامر ‌را‌ بعلاوه‌ كسي‌ ‌را‌ ‌که‌ ‌خدا‌ ‌او‌ ‌را‌ صاحب‌ امر بشمارد و اطاعة ‌او‌ ‌را‌ رديف‌ اطاعة ‌خود‌ و ‌رسول‌ ذكر فرمايد بايد كسي‌ ‌باشد‌ ‌که‌ ‌خدا‌ ‌او‌ ‌را‌ صاحب‌ امر قرار داده‌ ‌باشد‌ نه‌ كساني‌ ‌که‌ بقهر و غلبه‌ ‌ يا ‌ بحيله‌ و تزوير غالب‌ و فرمان‌ فرما شدند و الا اطاعت‌ فرعون‌ و نمرود و شداد و اكاسره‌ و فراعنه‌ و اقاصره‌ و جبابره‌ ‌هم‌ لازم‌ ‌است‌ نعوذ باللّه‌ ‌من‌ العناد و العصبية.

(و اما مقام‌ دوم‌)

‌در‌ غاية المرام‌ چهار حديث‌ ‌از‌ طرق‌ عامه‌ و چهارده‌ حديث‌ ‌از‌ طرق‌ خاصه‌ ‌از‌ پيغمبر اكرم‌ صلّي‌ اللّه‌ ‌عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ روايت‌ كرده‌ احاديث‌ مفصل‌ مبسوطي‌ ‌که‌ اولي‌ الامر كيانند و ‌در‌ بحار و ساير كتب‌ اخبار مثل‌ كافي‌ و فقيه‌ و تهذيب‌ و ‌غير‌ اينها متعرض‌ شدند ‌که‌ ذكر ‌آنها‌ كتاب‌ مفصلي‌ ميشود و ‌از‌ حد تواتر بالا ميزند و ‌ما بذكر يك‌ جمله‌ كوتاهي‌ ‌از‌ حديث‌ جابر ‌بن‌ ‌عبد‌ اللّه‌ انصاري‌ ‌که‌ ‌از‌ صحابه‌ ‌رسول‌ اللّه‌ صلّي‌ اللّه‌ ‌عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ ‌است‌ ‌از‌ باب‌ نمونه‌ متعرض‌ ميشويم‌:

‌از‌ ‌إبن‌ بابويه‌ مسندا ‌از‌ جابر روايت‌ ميكند ‌که‌ ‌گفت‌

(‌لما‌ انزل‌ اللّه‌ عز و جل‌ ‌علي‌ نبيه‌ ‌محمّد‌ صلّي‌ اللّه‌ ‌عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ ‌ يا ‌ ايها ‌الّذين‌ آمنوا اطيعوا اللّه‌ و اطيعوا الرسول‌ و اولي‌ الامر منكم‌ قلت‌ ‌ يا ‌ ‌رسول‌ اللّه‌ عرفنا اللّه‌ و رسوله‌ فمن‌ اولو الامر ‌الّذين‌ قرن‌ اللّه‌ طاعتهم‌ بطاعتك‌ ‌فقال‌ (ص‌) ‌هم‌ خلفائي‌ ‌ يا ‌ جابر و ائمة المسلمين‌ ‌من‌ بعدي‌ اولهم‌ ‌علي‌ ‌بن‌

جلد 5 - صفحه 116

ابي‌ طالب‌ (ع‌) ‌ثم‌ الحسن‌ ‌ثم‌ الحسين‌ ‌ثم‌ ‌علي‌ ‌بن‌ الحسن‌ ‌ثم‌ ‌محمّد‌ ‌بن‌ ‌علي‌ المعروف‌ ‌في‌ التوراة بالباقر ستدركه‌ ‌ يا ‌ جابر فاذا لقيته‌ فاقرأه‌ مني‌ ‌السلام‌ ‌ثم‌ الصادق‌ جعفر ‌بن‌ ‌محمّد‌ ‌ثم‌ موسي‌ ‌بن‌ جعفر ‌ثم‌ ‌علي‌ ‌بن‌ موسي‌ ‌ثم‌ ‌محمّد‌ ‌بن‌ ‌علي‌ ‌ثم‌ ‌علي‌ ‌بن‌ ‌محمّد‌ ‌ثم‌ الحسن‌ ‌بن‌ ‌علي‌ ‌ثم‌ سميّي‌ و كنيّي‌ حجة اللّه‌ ‌في‌ ارضه‌ و بقيته‌ ‌في‌ عباده‌ ‌إبن‌ الحسن‌ ‌إبن‌ ‌علي‌ ذاك‌ الذي‌ يفتح‌ اللّه‌ ‌تعالي‌ ذكره‌ ‌علي‌ يديه‌ مشارق‌ الارض‌ و مغاربها ذاك‌ ‌ألذي‌ يغيب‌ ‌عن‌ شيعته‌ و اوليائه‌ غيبة ‌لا‌ تثبت‌ ‌فيها‌ ‌علي‌ القول‌ بامامته‌ الا ‌من‌ امتحن‌ اللّه‌ قلبه‌ للايمان‌ انتهي‌ المقصود ‌من‌ الحديث‌)

، ‌با‌ ‌اينکه‌ همه‌ احاديث‌ ديگر جاي‌ صحبت‌ ‌بر‌ احدي‌ باقي‌ نميماند و الحمد للّه‌.

فَإِن‌ تَنازَعتُم‌ فِي‌ شَي‌ءٍ فَرُدُّوه‌ُ إِلَي‌ اللّه‌ِ وَ الرَّسُول‌ِ إِن‌ كُنتُم‌ تُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ اليَوم‌ِ الآخِرِ ذلِك‌َ خَيرٌ وَ أَحسَن‌ُ تَأوِيلًا بعض‌ عامه‌ تمسك‌ كردند باين‌ جمله‌ ‌بر‌ حجيت‌ اجماع‌ ابي‌ بكر ‌به‌ اينكه‌ ‌در‌ زمينه‌ ‌که‌ تنازع‌ نباشد و اتفاق‌ ‌باشد‌ رد ‌الي‌ اللّه‌ و ‌الي‌ الرسول‌ نيست‌ لكن‌ ‌اينکه‌ ‌در‌ غايت‌ ضعف‌ ‌است‌ زيرا ‌لو‌ ‌لا‌ ‌اينکه‌ جمله‌ مفهوم‌ ندارد بلكه‌ ‌از‌ باب‌ سالبه‌ بانتفاع‌ موضوع‌ ‌است‌ مثل‌ ‌ان‌ ركب‌ الامير فخذ ركابه‌، و ثانيا قابل‌ مفهوم‌ نيست‌ زيرا تمام‌ احكام‌ شرعيه‌ بايد اخذ ‌از‌ ‌خدا‌ و ‌رسول‌ شود ‌حتي‌ اجماع‌ ‌هم‌ بايد مدركش‌ ‌از‌ ‌خدا‌ و ‌رسول‌ ‌باشد‌ و ‌لو‌ ‌به‌ اينكه‌ بفرمايد اجماع‌ حجت‌ ‌است‌، و ثالثا اصلا اجماعي‌ نبود و مخالفين‌ ابي‌ بكر بسيار بودند و اكثر مسلمين‌ ساكت‌ بودند چنانچه‌ ‌در‌ مجلد دوم‌ كلم‌ الطيب‌ مفصلا متعرض‌ شديم‌.

بناء ‌علي‌ ‌هذا‌ مي‌گوييم‌ كلمه‌ ‌في‌ شيئي‌ بيان‌ نشده‌ چه‌ شيئي‌ و تمسك‌ باطلاق‌ ‌که‌ بگوئيم‌ ‌هر‌ شيئي‌ ‌هم‌ مسلما مراد نيست‌ زيرا اختلافات‌ ‌در‌ اموري‌ ‌که‌ مربوط بشرع‌ نيست‌ مثل‌ قيم‌ متلفات‌ و صنايع‌ و امثال‌ اينها بايد رجوع‌ باهل‌ خبره‌ نمود و ‌بر‌ فرض‌ تمسك‌ باطلاق‌ موقوف‌ ‌است‌ ‌بر‌ تماميت‌ مقدمات‌ حكمت‌، و يكي‌ ‌از‌ مقدمات‌ حكمت‌ اينست‌ ‌که‌ ‌در‌ كلام‌ چيزي‌ ‌که‌ صلاحيت‌ قرينه‌ داشته‌ ‌باشد‌ نباشد باصطلاح‌ قدر

جلد 5 - صفحه 117

متيقن‌ منساق‌ ‌از‌ كلام‌ نباشد و آنچه‌ بنظر ميرسد و اللّه‌ العالم‌ اينكه‌ بمناسبت‌ حكم‌ و موضوع‌ و بقرينه‌ صدر و ذيل‌ ‌آيه‌ اينكه‌ مراد ‌از‌ تنازع‌ ‌در‌ اولي‌ الامر ‌است‌ ‌که‌ ‌اگر‌ دو نفر ‌ يا ‌ بيشتر ‌در‌ اولي‌ الامر اختلاف‌ و تنازع‌ نمودند بايد آنكه‌ ‌را‌ ‌که‌ ‌خدا‌ و ‌رسول‌ معين‌ ميفرمايند گرفت‌ چنانچه‌ تمام‌ احكام‌ دين‌ ‌از‌ اصول‌ و فروع‌ ‌را‌ بايد ‌از‌ ‌اينکه‌ راه‌ بدست‌ آورد بقياس‌ و استحسان‌ و سليقه‌ و ها و ‌هو‌ و جنجال‌ و قهر و غلبه‌ نميشود خليفه‌ تراشي‌ كرد ‌ يا ‌ حكم‌ نمود بلكه‌ ‌از‌ جمله‌ إِن‌ كُنتُم‌ تُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ اليَوم‌ِ الآخِرِ استفاده‌ ميشود ‌که‌ ‌اگر‌ رد بخدا و ‌رسول‌ نشد و ‌از‌ ‌غير‌ ‌اينکه‌ راه‌ رفتند ايمان‌ بخدا و روز قيامت‌ ندارند سيما بقرينه‌ ذلِك‌َ خَيرٌ وَ أَحسَن‌ُ تَأوِيلًا ‌که‌ ‌غير‌ ‌اينکه‌ راه‌ خيري‌ ندارد و اعتماد خوبي‌ نيست‌، و اللّه‌ العالم‌.

برگزیده تفسیر نمونه


(آیه 59)

این آیه و چند آیه بعد، در باره یکی از مهمترین مسائل اسلامی، یعنی مسأله رهبری بحث میکند و مراجع واقعی مسلمین را در مسائل مختلف دینی و اجتماعی مشخص میسازد.

نخست به مردم با ایمان دستور میدهد، میگوید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید؟ اطاعت کنید خدا را» (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ).

بدیهی است برای یک فرد با ایمان همه اطاعتها باید به اطاعت پروردگار منتهی شود، و هر گونه رهبری باید از ذات پاک او سر چشمه گیرد، و طبق فرمان او باشد، زیرا حاکم و مالک تکوینی جهان هستی اوست، و هر گونه حاکمیت و مالکیت باید به فرمان او باشد.

در مرحله بعد میفرماید: «و اطاعت کنید پیامبر خدا را» (وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ).

پیامبری که معصوم است و هرگز از روی هوی و هوس، سخن نمیگوید، پیامبری که نماینده خدا در میان مردم است و سخن او سخن خداست، و این منصب و موقعیت را خداوند به او داده است.

و در مرحله سوم میفرماید: اطاعت کنید «اولی الامر (اوصیای پیامبر) را» (وَ أُولِی الأَمرِ مِنکم). که از متن جامعه اسلامی برخاسته و حافظ دین و دنیای مردمند.

سپس میفرماید: «اگر در چیزی اختلاف کردید آن را به خدا و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله ارجاع دهید اگر ایمان به پروردگار و روز باز پسین دارید، این برای شما بهتر و پایان و عاقبتش نیکوتر است» (فَإِن تَنازَعتُم فِی شَیءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِن کنتُم تُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَ الیومِ الآخِرِ ذلِکَ خَیرٌ وَ أَحسَنُ تَأوِیلًا).

«اولی الامر» چه کسانی هستند!

همه مفسران شیعه در این زمینه اتفاق نظر دارند که منظور از «اولی الامر» امامان معصوم میباشند که رهبری مادی و معنوی جامعه اسلامی، در تمام شؤون زندگی از طرف خداوند و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به آنها سپرده شده است، و غیر آنها را شامل نمیشود.

و البته کسانی که از طرف آنها به مقامی منصوب شوند و پستی را در جامعه اسلامی به عهده بگیرند، با شروط معینی اطاعت آنها لازم است نه به خاطر این که اولی الامرند، بلکه به خاطر این که نمایندگان اولی الامر میباشند.

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی
  2. طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج ‌3، ص 3.
  3. البرهان في تفسير القرآن.
  4. تفاسير مجاهد و برهان.
  5. تفاسير جامع البيان و كشف الاسرار از عامه.
  6. صحيح بخارى.
  7. محمدباقر محقق،‌ نمونه بینات در شأن نزول آیات از نظر شیخ طوسی و سایر مفسرین خاصه و عامه، ص 212.

منابع