محمد متقی همدانی

از دانشنامه‌ی اسلامی
(تغییرمسیر از محمد متقي همداني)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

آیت الله محمد متقی همدانی (1333 - 1423 ق) (1294 - 1381 ش) از جمله انسان های متقی روزگار که عاشق بندگی و اهل راز و نیازهای سحری بودند. وی با مردم بسیار خوش برخورد و در خانه بسیار مهربان بودند. ایشان از سوی آیةالله میرزا احمد آشتیانی اجازه اجتهاد و از آیةالله مرعشی نجفی اجازه اجتهاد و نقل روایت و امور حسبیه را به صورت مكتوب دریافت نمودند.

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)
نام کامل محمدتقی همدانی
زادروز ۲۰ رجب سال ۱۳۳۳ هجری قمری
زادگاه همدان
وفات ۲۳ شوال ۱۴۲۳ هجری قمری
مدفن قم

Line.png

اساتید

آیت الله بروجردی، آیت الله اراکی، آیت الله محمدباقر آشتیانی، آیت الله محمدرضا تنکابنی




ولادت

آقا شیخ محمد متقی همدانی، عصر روز جمعه ۲۰ رجب سال ۱۳۳۳ ق. برابر با ۱۵ خرداد سال ۱۲۹۴ ش. در یکی از محله‌های شهر همدان متولد شد. پدرش از کاسبان معروف شهر و مادر او دختر یکی از تجار همدان و از زنان صالحه و مؤمنه بود. محمد در هشت سالگی مادرش را از دست داد و پس از آن، سال‌ها با دلی پر غم و اندوه همراه دو برادر بزرگش با نامادریشان زندگی کرد.

تحصیلات ابتدایی

با گذشت هشت بهار از زندگی محمد، پدرش او را به مکتب خانه محل فرستاد تا آموزش های لازم را فراگیرد. او در مدت چهار سال در مکتب خانه، خواندن قرآن، گلستان سعدی و خوشنویسی را آموخت. پس از سپری شدن این مقطع چهار ساله پدرش او را برای کسب و کار روانه بازار همدان نمود. این نوجوان تا حدود نوزده سالگی به عنوان شاگرد حجره در بازار اشتغال داشت. در این دوره شوق تحصیل علوم دینی در او به وجود آمد و روزبروز افزایش یافت تا آن که موفق شد با رضایت پدرش به این خواسته درونی خود جامه عمل بپوشاند.

آقای متقی در یادداشت هایش چنین می نگارد: «...حدود هیجده یا نوزده سال که از زندگی پرماجرا و سراسر محنتم گذشته بود خود را از کفالت پدر خارج نمودم و از او که به من اذن داد تا درس دینی بخوانم خیلی متشکر بودم... در این اندیشه بودم که دو روزه عمر را در چه راهی صرف کنم که زیان و پشیمانی به دنبالش نباشد ناگهان جرقه ای در فکرم پدید آمد که چه خوب است در میان این غوغاها، غریوها و این سروصداها، من رو به سوی خدا کنم که ناگه زبان دل به این آیه از قرآن گویا شد «قال انّی ذاهب الی ربّی سیهدین». یکباره دل به خدا بستم، از همگان گسستم، از آن محیط تاریک جستم...

...چند ماهی گذشت، روز و روز به عشق به علاقه ام نسبت به درس افزوده می شد تا این که یک روز صبح زود به حجره استادم آمدم چون کلید حجره با من بود در حجره را باز و آب و جارو و گردگیری کامل کردم؛ سپس روی یک قطعه کاغذ کوچک نوشتم: من رفتم، خدا، حافظ و نگهبان شما باد... البته قبل از این که از شغل خود استعفا کنم در حدود یک شبانه روز در اطراف این هجرت و این سفر دور و دراز می اندیشیدم آیا رسماً وارد تحصیل شوم؟ آیا از شغل و کار و کسبم کناره‌گیری کنم؟ و در این صورت معاش خود را از کجا بیاورم؟ و از طرف دیگر اسلام تجویز نفرموده که خود را تحمیل بر دیگران کنم و کلِّ بر دیگران باشم. در این فکر و تحیر و کشمکش بودم که ناگهان عقلم به کار افتاد و مثل آن که کسی با من سخن می گوید که چرا متحیری؟ چرا می ترسی؟ آن شیطان است که تو را از این راه رشد و صلاح می ترساند و بازمی‌دارد. فراموش کردی در قرآن مجید این آیه را که «الشّیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء...» این شیطان است که تو را از تحصیل بازمی‌دارد و از فقر می ترساند... تو که می خواهی هجرت به سوی خدا کنی مگر از خاطرت رفته که «و من یهاجر فی سبیل الله یجد فی الارض مراغماً کثیراً وَسعةً...» مگر از یاد برده ای که «و من یتّق الله یجعل له مخرجاً و یرزقهُ من حیث لایحتسب...» و دیگر این که تو که می خواهی درس بخوانی و گوهر علم به دست آوری خود را حاضر کرده‌ای با نان خالی بسازی و این مقدار از مصرف بر فرض که محترمانه برای تو نرسد می توانی با روزی یک ساعت کار حاصل نمایی، به علاوه خداوند روزی هر کس را به یک مقدار معین مقدر فرموده...

پس از آن که سخنان عقلم به این جا منتهی شد آرامشی در خود احساس نمودم و فهمیدم که وظیفه درس خواندن است و امروز باید به کمک اسلام شتافت بدون آن که کسی هزینه روزانه مرا تضمین کند. به مدرسه آخوند ملا حسین رفتم که اخیراً آیت الله آخوند ملا علی آن مدرسه را از نو بنا نموده و یک حیاط هم که در جلو مدرسه قرار داشت به مدرسه واگذار شد و آن هم ضمیمه مدرسه شد... .

تحصیلات حوزوی

از دست نوشت های آقای متقی چنین استفاده می شود که او سطح حوزوی را در قم سپری نموده و پس از فوت شیخ عبدالکریم حائری در سال ۱۳۱۵ ش. به همدان بازگشته است. وی در این باره می نویسد:

«در سال ۱۳۱۲ ش. برابر با ۱۳۵۲ ق. عشق به تحصیل مرا به حوزه علمیه قم رهنمون کرد و با این که آن روزها من مبتدی بودم و معلم در وطنم بسیار بود ولی این نکته در نظرم روشن بود که برای یک جوان محصل و طلبه در وطن هزاران گرفتاری، آلودگی و سد راه وجود دارد که در غربت ندارد. وجود علایق و آمد و رفت دوستان و آشنایان و خویشان مانع بزرگی برای کسی است که بخواهد وارد این راه شود... در ابتدای تحصیل به قم آمدم تا از غوغای وطن در آن روزها رهایی یابم. در مدرسه رضویه حجره گرفتم و با فراغت بال مشغول کار شدم. مقدمات و ادبیات، حاشیه ملا عبدالله و معالم را نزد استادان آن روز حوزه آموختم. ناگهان خبر تأسف آور رحلت آیت الله و مرجع تقلید منحصر به فرد ایران حضرت آیت الله حائری به گوش مردم رسید... با انتشار این خبر کسی انتظار و امید نداشت که حوزه علمیه قم باقی بماند. بعد از این واقعه اکثر بزرگان و مدرسان به شهرهای خود رفتند و آن هایی که باقی ماندند از بیم دژخیمان رژیم ضددینی رضاخان در منازل خود بسر می بردند و چون هر سال اوایل تابستان حوزه تعطیل می شد آن سال هم پس از رحلت حاج شیخ و فرارسیدن فصل تابستان به همدان رفتم. مدت پنج سال در همدان - که آن روزها حوزه علمیه آن جا زیر نظر آیت الله آخود ملا علی همدانی (م: ۱۳۹۷ ق) اداره می شد - بسر بردم و دروس سطح را نزد علمای آن روز حوزه مثل آخوند ملا علی و آقا میرزا محمد ثابتی (م: ۱۳۶۵ق) و... خواندم تا آن که متفقین در سال ۱۳۲۰ ش. وارد ایران شدند و به همدان نیز آمدند. هنوز جنگ بین الملل دوم پایان نیافته بود که از همدان عازم تهران شدم. در تهران به مدرسه مروی - که آن زمان زیر نظر آیت الله آقا میرزا احمد آشتیانی (م: ۱۳۹۵ ق) اداره می شد - وارد شدم. حدود هشت سال در آن جا توقف نمودم و از مشایخ آن زمان آن جا: آقا شیخ محمدتقی آملی (م: ۱۳۹۱ق)؛ آقا میرزا محمدباقر آشتیانی (م: ۱۴۰۴ق)؛ آقا شیخ محمدرضا تنکابنی (م: ۱۳۸۵ق) و... استفاده نمودم.

...سال ۱۳۳۰ شمسی به حوزه علمیه قم که در آن روز زیر نظر آیت الله العظمی بروجردی (م:۱۳۸۰ ق) اداره می شد منتقل شدم و حدود ده سال در مجلس درس آن بزرگوار حاضر شدم. اکثر مباحث درس و تحقیقات آن قدوه اهل تحقیق را به رشته تحریر درآوردم. پس از رحلت آیت الله بروجردی از درس دیگر مراجع حوزه علمیه قم مثل آیت الله شیخ محمدعلی اراکی (م: ۱۴۱۵ ق) و آیت الله آقا شیخ عبدالنبی اراکی (م: ۱۳۸۷ ق) استفاده کردم و تا سال ۱۳۶۷ ش. در درس آیت الله سید محمدرضا گلپایگانی (م: ۱۴۱۴ ق) شرکت نمودم».[۱]

اجازات

آیت الله متقی از سوی آیت الله میرزا احمد آشتیانی اجازه اجتهاد و از آیت الله نجفی مرعشی اجازه اجتهاد و نقل روایت و امور حسبیه را به صورت مکتوب دریافت نمود، و از آیات عظام و حضرات اعلام: اراکی، امام خمینی و سید محمدرضا گلپایگانی در امور حسبیه دارای اجازه شفاهی بود.

ازدواج و فرزندان

آقای متقی در سال ۱۳۳۰ ش. در ۳۶ سالگی با دختر محمدابراهیم کاظمی قزوینی که یکی از تاجران معروف و متدین تهران بود ازدواج کرد. قصه این ازدواج را از زبان خود آقای متقی و مصاحب و رفیق قدیمی اش جناب حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج علی عراقچی می خوانیم. آقای متقی می گوید: «بیش از سی سال داشتم که از سوی برخی از دوستان به من پیشنهاد ازدواج می شد ولی چون پول نداشتم و چیزی هم نداشتم که ازدواج کنم و کاری هم نداشتم چون اصرار دوستان بود تصمیم گرفتم اگر موردی پیش آمد اقدام کنم. از سوی آیت الله سید احمد خوانساری (م: ۱۴۰۵ ق) کسی به من معرفی شد و مرا نیز آیت الله خوانساری به آن خانواده معرفی کرد. قبل از هر کاری پیش خود گفتم حال که چنین است: بهتر است از همسر آینده ام سؤالاتی بکنم تا بهتر او را بشناسم. چند سؤال طرح کردم و با واسطه برای او فرستادم. سئوال اولم این بود که آیا این ازدواج به اختیار خودتان است یا به پیشنهاد و امر پدر و مادرتان است؟ سئوال دوم این که در هفته چه روزهایی را دوست دارید؟ و سوم این که چه غذایی را دوست دارید؟ خانم در پاسخ سؤال اولم گفته بود: اختیار و انتخاب پدر و مادرم نظر من است و نظر من هم انتخاب و اختیار آنان است. در جواب سئوال دوم گفته بود: روزی که در آن روز بندگی خدا را انجام دهم و معصیت او را نکنم آن روز را دوست دارم و در پاسخ سؤال سوم گفت: غذایی را که از حلال به دست آمده باشد و لو ساده و کم باشد دوست دارم...».

آقای متقی می گوید: «از این پاسخ ها تعجب کردم و او را خیلی شایسته و بالاتر از آن چه فکر می کردم یافتم لذا حاضر به این وصلت شدم. آیت الله خوانساری مقدمات و مسائل ازدواج را فراهم کرد و ما ازدواج نمودیم و از روزی که ازدواج کردیم تا همسرم زنده بود از گُل خوش تر زندگی کردیم...».

آقای عراقچی می گوید: «آقای محمدابراهیم کاظمی قزوینی دخترش را به آقای متقی که انسانی شایسته بود تقدیم کرد و این ازداوج از عجایب بود. زیرا آقای متقی بر اثر فشارها و ناراحتی هایی که در دوران زندگی قبل از ازدواجش دیده بود خیلی به اصطلاح کم دست و پا و اصلاً در فکر ازدواج و تشکیل خانواده و این ها نبود چیزی هم نداشت. در مقابل آقای حاج ابراهیم و خانواده ایشان به دیانت و تقدس مشهور و معروف بودند...».

حاصل این ازدواج و ۳۴ سال زندگی ساده و باصفا ۶ فرزند؛ ۴ پسر و ۲ دختر بود. دو تن از پسران وی به نام‌های علی و حسین اند که پس از تحصیلات متوسطه به دانشگاه راه یافته و از دانشجویان مبارز و مخالف رژیم طاغوت بودند. آنان در تاریخ ۱۳/۱۰/۱۳۵۲ در کوه های شمیران تهران به طرز مشکوکی به وسیله ساواک جان باختند. در مراسم یادبودشان که در مسجد ارگ تهران برگزار گردید تظاهرات برپا شد و عده زیادی از دانشجویان دستگیر و زندانی شدند. پسر دیگرشان، مصطفی پس از دریافت دیپلم وارد سپاه پاسداران قم شد و با گذراندن آموزش های لازم به جبهه اعزام گردید. یک سال در جبهه ها فعالیت داشت تا این که در عملیات خیبر در شب ۱۲/۱۲/۱۳۶۳ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. چهارمین پسرشان حجة الاسلام والمسلمین حسن متقی ضمن تحصیلات حوزوی موفق به اخذ کارشناسی ارشد در رشته حقوق اسلامی گردید و هم اکنون به فعالیت های فرهنگی اشتغال دارد.

تدریس و تبلیغ

آقای متقی در سال هایی که در قم اشتغال به تحصیل داشت در درس های خصوصی برخی استادان همچون آیت الله سید حسن فرید اراکی (متوفای ۱۳۹۱ ق) حاضر شد تا مجال بیشتری برای پرسش و بحث داشته باشد. نیز در رابطه با مسائل عرفانی و معنوی با آیت الله شیخ عباس تهرانی (م: ۱۳۵۸ ق) که از شاگردان و تربیت یافتگان آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی (م: ۱۳۴۳ ق) بود ارتباط و مراوده داشت.[۲]

آیت الله متقی هیچگاه تدریس سنتی و رسمی حوزوی و نیز شاگردانی خاص نداشت بلکه به طور متفرقه برخی از طلاب، دروس سطح حوزوی را نزد او می خواندند. بیشتر وقت ها طلاب و فضلایی که با او ارتباط داشتند از فضایل اخلاقی و عرفان او بهره‌مند می شدند.

آقای متقی برای تبلیغ به مسافرت نمی رفت و به طور رسمی و سنتی هم اهل منبر و سخنرانی نبود. حدود ۳۴ سال (۱۳۴۷-۱۳۸۱ ش) به طور مداوم در مسجد فرهنگ قم[۳] اقامه نماز جماعت نمود و در بین نمازها پس از اتمام آن در فرصت‌های مناسب به بیان مواعظ کوتاه و پرمحتوای ائمه معصومین علیهم السلام و یا به گفتن مسئله ای از احکام شرعی می پرداخت. طرز ادا و بیان مواعظ مشفقانه او موجب جذب و گرایش فوق العاده اهالی و مسجدی ها به ویژه نوجوانان و جوانان محل و محل های همجوار مسجد شده بود.

او نیز در مقابل به نوجوانان و جوانان علاقه وافر، ارتباط نزدیک و خودمانی داشت. آیت الله متقی در جلسات شادی (عروسی و جشن های خانگی) و سوگواری (وفات و عزاداری به مناسبت وفیات و شهادات ائمه) اهالی محل، همشهریان و دوستانش شرکت می کرد و حضور او در این جلسات موجب افتخار و برکت برای صاحبان مجلس بود. توجه و عنایت او به مستمندانی که برای دریافت کمک به مسجد و منزلش مراجعه می کردند از وی چهره ای مردمی و دوست داشتنی ترسیم نموده بود. برخورد وی طوری بود که اگر کمک مختصر و یا کم بود مراجعه کننده با خوشحالی و انبساط خاطر بازمی گشت.[۴]

در دوران خفقان پیش از پیروزی انقلاب اسلامی مسجد وی از کانون های مخفی مبارزه با طاغوت بشمار می رفت و آیت الله متقی خود به عنوان یکی از یاران گمنام امام خمینی قدس سره فعالیت های تبلیغی و سیاسی می کرد.[۵] نیز پس از پیروزی انقلاب از پایگاه های مردمی حافظ انقلاب و امنیت شهر بود. در دوران دفاع مقدس و جنگ تحمیلی از سنگرهای جذب، آموزش و اعزام جوانان به جبهه‌ها بود و کمک‌های مردمی شایسته و قابل توجهی از این پایگاه جمع آوری و به مناطق جنگی ارسال می شد.

ویژگی ها

از میان صفات پسندیده و فضایل اخلاقی آیت الله متقی به چند فضیلت بارز ایشان که از زبان علما و فضلای هم ردیف و نزدیکان او شنیده شده و او را در بین اقران و امثال خود شاخص و ممتاز ساخته است اشاره می کنیم:

۱. عشق به عبادت:

آیت الله متقی عاشق بندگی و اهل راز و نیازهای سحری بود. وی این شوق و عشق را در جوانی یافته بود و آن را تا پایان عمر با شب زنده‌داری، ذکر و تفکر ادامه داد. او مصداق واقعی روایت «طوبی لمن عشق العبادةَ و عانقها» بود.[۶]

او جمله «الدّنیا ساعةً فاجعلها طاعةً» و «من کان لله کان الله له» را در توصیه‌هایش زیاد تکرار می کرد و محتوای آن را به دیگران گوشزد می نمود. ذکر «لاحول و لاقوة الاّ بالله»، تکیه کلامش بود و به خواندن ادعیه، زیارات به ویژه دعاهای وارده در شب جمعه مثل: «کمیل» و «فرج» و «الهی طموح الامال....» و «زیارت امین الله» توصیه می کرد. وی توسل‌های فراوانی به ائمه اطهار علیهم السلام داشت که دو نمونه از آن که به قلم وی نگاشته شده چنین است:

  • توسل به خامس آل عبا:

«حدود سال های (۱۳۱۳ ش، ۱۳۵۳ ق) که مبتدی بودم و کتاب جامع المقدمات را می خواندم به خاطر محیط سوء سلطنت رضاخانی از همدان گریختم و به قم آمدم. در مدرسه رضویه حجره‌ای گرفتم که با فراغت بال مشغول کار خود شوم... در چنین روزگاری من مشمول بالفعل بودم (باید در نظر داشت که آن روزها به مشمول و سرباز وظیفه «نظام اجباری» می گفتند) و یاد آن خاطرم را آزار می داد تا آن که روزی در ماه محرم به مجلس سوگواری خامس آل عبا علیهم السلام در منزل یکی از بزرگان حوزه علمیه که از آقایان تهران (آیت الله عبدالله چهلستونی) بود شرکت کردم.

در آن مجلس باشکوه آقای تهرانی تشریف بردند منبر و در عرشه منبر پس از سخنان موعظه آمیز ادامه سخنان خود را طبق معمول، با روضه و مصیبتی از مصائب جانسوز حضرت ابا عبدالله علیه السلام خاتمه داد. آن مصیبت جانسوز، انقلابی در من به وجود آورد. در حالی که منقلب بودم به یاد «نظام اجباری» و رفتن به سربازی افتادم. فوراً قلب خود را متوجه آن حضرت نموده با آن حال منقلب با زبان دل عرض کردم یا ابا عبدالله، ای حسین عزیز! من شنیده‌ام که هرگاه صیادها در میان عرب بخواهند حیوانی را صید کنند و آن حیوان پناه ببرد به خیمه یا خانه‌ای، صاحب آن خیمه یا خانه از آن صید دفاع می کند تا آن صید از آن پناه بیرون رود. اکنون من در زیر این خیمه که منسوب به تو است و این خیمه که مثل حرم و زیر بقعه تو است قرار دارم و دست توسل و تضرع به دامن مطهرت زده ام. آیا ممکن است مثل مرا تسلیم دشمن فرمایید!؟ هرگز!

در همان لحظه به من یک نحوه آرامشی دست داد که قابل توصیف نیست. کاَنّ هاتفی به گوش دلم می گفت: «قد نجوت من القوم الظالمین» همان کلمه آرام بخشی که حضرت شعیب علیه السلام به حضرت موسی علیه السلام گفت: آن مجلس به پایان رسید؛ به حجره‌ام مراجعه نمودم آن روز کسی از همدان آمد و اظهار داشت که: در همدان شایع شده که دفتر نظام وظیفه آتش گرفته، با شنیدن این شایعه دچار افکار گوناگون شدم. آیا این شایعه راست است؟ همچنان دچار این افکار بودم تا پس از چند روز چند نفری از همدان به قم آمدند. من با شتاب به دیدن آنان رفتم و بی صبرانه از آتش سوزی پرسش کردم. آن ها در پاسخ من با خونسردی گفتند: چیز مهمی نبود، یک مقدار از دفتر نظام وظیفه همدان که فقط متعلق به متولدین سال ۱۲۹۴ شمسی است آتش گرفته؛ اتفاقاً من هم جزء متولدین همان سال بودم. دلم اندکی آرام گرفت ولی منتظر بودم که اول خرداد آیا ما را احضار می کنند یا نه؟ منتظر شدم اول خرداد خبری نشده، نیمه خرداد هم خبری نشد و آخر خرداد هم خبری نشد تا رژیم رضاخان سقوط کرد. بعداً متوجه شدم آن تیر دعا به هدف رسیده و توسل نتیجه داده است.[۷]

  • توسل به حضرت مهدی علیه السلام:

آیت الله متقی داستان یکی از توسل‌های خود به حضرت امام مهدی علیه السلام را چنین می آورد: «الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین حجج الله علی عباده و امناء الله فی بلاده و مظاهر قدرته و لعنة الله علی اعدائهم و ظالمیهم و منکری فضائلهم و مناقبهم الی قیام یوم الدین آمین رب العالمین». مناسب دیدم توسلی را که به حضرت بقیة الله حجةبن الحسن العسکری ارواحنا و ارواح العالمین لتراب مقدم الفداء نمودم و توجهی که آن حضرت فرمودند را ذکر نمایم. روز دوشنبه هیجدم ماه صفر ۱۳۹۷ (مطابق با ۱۵/۱۱/۱۳۵۵ ش) امر مهمی پیش آمد که سخت من و ده‌ها نفر دیگر را نگران نمود. یعنی همسر اینجانب محمد متقی همدانی در اثر غم، اندوه، نگرانی، گریه و زاری که از داغ دو جوان معصوم خود که دو سال قبل در یک لحظه در کوههای شمیران مظلومانه جان سپردند در این روز مبتلا به سکته ناقص شدند البته طبق دستور دکتر مشغول معالجه و مداوا شدیم که نتیجه ای به دست نیامد. تا شب جمعه بیست و دوم ماه صفر یعنی چهار روز پس از حادثه سکته (۱۹/۱۱/۱۳۵۵)، شب جمعه ساعت یازده رفتم در غرفه خود استراحت کنم متوجه شدم شب جمعه است، شب دعا و نیایش است، شب توسل و تضرع است. به نظرم آمد که به خاطر استجابت دعا، قدری قرآن بخوانم و بعد از آن مختصری از دعاهای شب جمعه را خواندم. حالم منقلب و دلم شکسته و اشک از دیدگانم جاری شد، خواستم به حضرت بقیة الله متوسل شوم، خود را شایسته این که از آن حضرت استمداد کنم ندانستم.

روی دل را به خدا نمودم با زبان دل عرض کردم: ای خدای مهربان تو مقلب القلوبی، قلب مقدس امام زمان علیه السلام را متوجه این گرفتاران بفرما و آن بزرگوار را مأذون فرما به داد ما برسد. البته ناگفته نماند من تنها نبودم که دعا کردم بلکه خود آن مریضه با آن دل شکسته دعا می کرد و عبد صالح برادرش حاجی جواد آقا در همین شب در مشهد مقدس آن شب را در حرم احیا می دارد و برای خواهر دعا می کند. خلاصه گمان نرود که می خواهم با این سطور وجهه ای برای خودم درست کنم، نستجیر بالله. برگردیم به مطلب، پس از آن که گفتگوی خود را با خداوند تبارک و تعالی نمودم با دلی پر از اندوه و چشمی گریان خوابیدم.

آن شب ها چون اوائل دی ماه بود شب ها بلند بود؛ در حدود پنج و نیم بعد از نیمه شب اذان صبح و طلوع فجر بود، ساعت چهار بعد از نیمه شب طبق معمول هر شب بیدار شدم، ناگهان شنیدم از اتاقی که مریضه در آن اتاق بود صدای همهمه می آید و صدا قدری بیشتر شد و بعد ساکت شدند. ساعت پنج و نیم بعد از نیمه شب که اول اذان صبح بود به قصد وضو آمدم پایین، ناگهان دیدم صبیه بزرگم که معمولاً در این موقع در خواب بود بسیار مبتهج و مسرور در صحن حیاط قدم می زند تا چشمش به من افتاد گفت: آقا مژده. گفتم: چه خبر است؟ گفت: بشارت، مادرم را شفا دادند. گفتم: که شفا داد؟ گفت: مادرم چهار بعد از نیمه شب با صدای بلند و شتاب و اضطراب ما را بیدار کرد. (چون به خاطر مراقبت از مریضه دخترش و برادرش آقای حاجی مهدی کاظمی و خواهرزاده اش مهندس غفاری که این دو نفر اخیر از تهران بودند تا صبح جمعه مریضه را به تهران ببرند برای معالجه. این سه نفر در اتاق مریضه بودند) که ناگهان داد و فریاد مریضه بلند شد که برخیزید آقا را بدرقه کنید. آقا را بدرقه کنید. مریضه می بیند تا این ها بجنبند آقا رفته، خودش که چهار روز بود نمی توانست حرکت کند از جا پرید و با شتاب به طرف حیاط رفت. دخترش زهرا خانم می گوید: چون مادر را چنین دیدم دنبال مادرم رفتم تا از اتاق خارج شدم. مادرم به نزدیک درب حیاط رسید، خود را رساندم به او گفتم: مادرجان کجا می روید؟ گفت: من هر چه با صدای بلند شما را بیدار کردم که این آقا را بدرقه کنید شما تکان نخوردید خودم دنبال آقا رفتم. بعد مادر به حال خود می آید که فلج و زمین گیر بودم سؤال می کند: دخترم! من خودم تا این جا آمدم؟ زهرا می گوید: مادر جان خودت آمدی. می پرسد: مادرجان آقا که بود که همه ما را با صدای بلند بیدار کردی که آقا را بدرقه کنید؟ می گوید: آقای بزرگواری، سیدی، در زی اهل علم، نه جوان بود نه پیر، آمد به بالین من گفت: برخیز. گفتم: نمی توانم برخیزم. گفت (با لحنی تندتر) برخیز خدا تو را شفا داد. من از مهابت آن بزرگوار برخاستم. گفت: تو شفا یافتی دواها را نخور گریه هم مکن! چون خواست از اتاق بیرون رود من شما را بیدار کردم که او را بدرقه کنید شما دیر جنبیدید من خودم از جا برخاستم و دنبال آقا رفتم. بحمدالله تعالی.

حال مریضه فوراً بهبود یافت و چشم راستش که در اثر گریه غبار آورده بود برطرف شد پس از چهار روز که اصلاً میل به غذا نداشت در همان لحظه گفت گرسنه‌ام برای من غذا بیاورید یک لیوان شیر که در منزل موجود بود به او دادند با کمال میل تناول کرد رنگ و رویش بجا آمد و در اثر فرمان آن حضرت که فرمود: گریه مکن درخت غم که به جانش ریشه کرده بود از ریشه کنده شد.

ناگفته نماند که در ایام فاطمیه همان سال در منزل مجلسی به عنوان شکرانه این نعمت عظمی منعقد کردیم. جناب آقای دکتر دانشور که یکی از دکترهای معالج این بانو بود و در این مجلس شرکت داشت اظهار داشت آن مرض سکته که من دیدم از راه عادی قابل معالجه نبود. مگر آن که از راه خرق عادت و اعجاز شفا یابد. و ایضاً ناگفته نماند که بانو در حدود چهار پنج سال مبتلا به درد روماتیسم بود. دکتر رفتیم، آزمایش های متعدد از ما خواستند بالأخره نتیجه نگرفتیم، تا این که مورد توجه قرار گرفت و سکته او را شفا دادند پس تقریباً از یک ماه ناگهان متوجه شدیم آن روماتیسم مزمن هم برطرف شده است.

دیگر مطلبی که باید اضافه کنم این است همه می دانند زندگی مشکلات فراوان دارد. در این مشکلات من و هر مسلمان عقیده‌مند اگر توانست مشکلات خود را حل می کند و اگر نتوانست به خداوند تبارک و تعالی ملتجی می شود. به قول حافظ شیرازی (حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم) من هم مثل همه مردم این چنین بودم یعنی گرفتاری ها را با خداوند در میان می گذاشتم و این دفعه دختر کوچک ده ساله ام از یک ماه قبل از حادثه سکته از من خواست تا من قصه کسانی که مشرف به ملاقات حضرت امام مهدی علیه السلام شدند برایش بخوانم من هم از کتاب «النجم الثاقب» حاجی نوری که در دسترس بود چند قصه انتخاب نمودم و برای او خواندم. این قصه‌ها در خاطرم بود تا این گرفتاری سکته پش آمد. با خود اندیشیدم که من هم مثل صدها نفر دیگر به منجی عالم امکان امام زمان علیه السلام متوسل شوم و شدم چنان چه تفصیلاً گذشت.[۸]

۲. حسن خلق:

آیت الله متقی اخلاق نیکویی داشت و برخورد وی بسیار متین بود. این رفتار خوش در خانه و خانواده با همسر، فرزندان و بستگان در محل با همسایگان در مسجد با نمازگزاران در جلسه‌ها و مصاحبت‌ها با دوستان و همشهریان زبانزد بود. این صفت و سبب مجذوب شدن ناآشنایان و اغیار به وی شده بود. وی در مجالس دوستان و معاشرت ها و ملاقات‌هایی که داشت مطالب پخته، قصه و پندهای حکیمانه و آموزنده می گفت و در نقل مطالب تاریخی، مواعظ اخلاقی، داستان ها و لطایف آن چنان با شیرینی و حلاوت بیان می کرد که بر جان و دل شنونده می نشست.

وی در جلسات طلبگی و مهمانی هایی که با علما و فضلای همشهری و آشنایان داشت سکوت جلسه را می شکست و به تناسب مجلس آیه‌ای از قرآن، روایتی از اهل بیت و یا مسئله ای از احکام شرعی را مطرح می کرد. او تأکید داشت که موضوع طرح شده، برای همه قابل استفاده باشد و فرصت پیش آمده بیهوده تلف نشود.

حجة الاسلام میرزا علی عراقچی می گوید: «در جلسات طلبگی که معمولاً عصرها در فیضیه و ایوان جلوی حجره امام تشکیل می شد رئیس جلسه ایشان بود و سایر دوستان همدانی حضور داشتند. ایشان با طرح مسائل مختلف یا عنوان کردن بحثی علمی یا فرعی از فقه به نقل قول از علمای بزرگ درگذشته یا معاصر می پرداخت و به ریزه کاری‌ها و دقت هایی که پیرامون مسئله بود توجه می کرد و در ضمن با گفتن لطایفی همه را به وجد و شادی می‌آورد».

۳. قناعت و مناعت طبع:

آقای متقی وقتی تشکیل خانواده داد در قم ساکن شد. هزینه زندگی ایشان توسط حاج آقا جواد کاظمی که برادر خانم وی از تجار معروف تهران بود به وسیله حاج آقای امجدی پرداخت می شد. حاج آقای امجدی نقل می کرد: «آقای متقی هنگام مراجعه به قدر نیاز و در حد قناعت مقداری از مبلغ حواله شده را دریافت می نمود، با آن که هیچ محدودیتی در کار نبود و واقعاً مبلغ دریافتی برای تأمین هزینه‌های ایشان ناچیز بود؛ اما به خاطر قناعت و زهدی که در آقای متقی بود بیش از احتیاج، وجه دریافت نمی کرد.

وی بیش از سی سال در مسجد محله فرهنگ اقامه نماز جماعت نمود و در این مدت از احدی هدیه و یا وجهی دریافت نکرد. او حتی برای پرداخت هزینه‌های جاری مسجد و فقیرانی که به آن جا مراجعه می کردند قبل از دیگران کمک می کرد.[۹]

۴. صبر و استقامت:

از ویژگی های دیگر آقای متقی صبر و استقامت بسیار در تمامی مراحل زندگی بود. وی عقیده داشت برخی بلاها و آزمون ها از الطاف مخفی الهی است که به برکت صبر و پایداری هاست که خداوند به انسان چیزهایی عطا می کند. هنگامی که دو فرزندش علی و حسین قبل از انقلاب به طرز مشکوکی (از سوی عوامل رژیم طاغوت) جان باختند کوچکترین جمله و کلمه ای که حکایت از نارضایتی و شکوه از خدا داشته باشد از او دیده و شنیده نشد. او بعد از شهادت سومین فرزندش، مصطفی نیز چنین بود. وی می گفت: «هرگاه به یاد فرزندانم می افتادم و احساس ناراحتی می کردم از قرآن و آیه «واستعینوا بالصبر والصلوة» کمک می گرفتم.» در جلسه ای که پس از رسیدن خبر شهادت مصطفی در منزلشان تشکیل شد، آثار غم در چهره همه بستگان، دوستان و همسایگان آشکار بود. آقای متقی در این جلسه گفت: «من خود از خدا خواسته‌ام که مرگ مقدر پسرانم، شهادت در راه او باشد زیرا در قیامت بالاترین و والاترین مقام برای شهیدان است.[۱۰]

۵. کمک به نیازمندان:

آقای متقی تلاش فراوانی برای رفع گرفتاری و تأمین نیاز مستمندان می نمود. منزل و مسجد ایشان بیشتر محل مراجعه این گونه افراد و نیز جوانانی بود که برای ازدواج به کمک احتیاج داشتند. ایشان بدون چشم داشت و منت هدایا و کمک هایی را که افراد خیر و نیکوکار همدانی و غیر آنان در اختیارش قرار می دادند به مراجعه کنندگان نیازمند می رساند و از آنان دلجویی می کرد.

آثار و دست نوشت‌ها

از آیت الله متقی دست نوشت های فراوانی در موضوعات گوناگون مانند: تقریرات درس و... باقی مانده است. برخی از این نوشته ها گلچینی از روایات، احادیث اهل بیت علیهم السلام و ادعیه وارده است که وی در ضمن مطالعه یادداشت و با توضیحاتی که پیرامون آن داده، گردآورده است. بعضی یادداشت ها اشعار نغز و نیکوی شاعران بزرگ گذشته و معاصر است که مورد پسند وی قرار گرفته و پاره ای از نوشته ها نیز پاسخ به نامه‌های ارسالی از سوی جوانان و رزمندگان اعزامی از محل و مسجد ایشان از مناطق عملیاتی و غیر آن است. این جوانان از روی علاقه شدیدی که به ایشان داشتند و او را مرشد و راهنمای معنوی خود می دانستند، با وی نامه نگاری می کردند. از میان جوابیه ها به فرازهایی از پاسخ آیت الله متقی به فرزند شهیدش مصطفی اشاره می کنیم:

«فرزند عزیزم: بحمدالله تعالی بچه های ما که در جبهه علیه باطل مستقرند ایمانشان در حد اعلی است. این عزیزان راهی را که دیگران در مدت صد سال می پیمودند این راه دراز را یک شبه پیمودند... مصطفای عزیزم: موقعیت خود را بدان و موقف خود را بشناس که موقعیتی الهی دارید و موقف شما نزدیکترین موقف هاست به خدا. برای من و مادرت دعا کن... فرزند دلبندم! ما افتخار می کنیم شما در جبهه اسلام علیه کفر قرار دارید. نور دیده ام! در کتاب «مفاتیح الجنان» فصل هفتم آن اختصاص داده شده به چند دعای بسیار خوب و در این کتاب بعد از دعای توسل یک دعا ذکر شده که اولش این است: «یامن یکفی من کلّ شیء و لایکفی منه شیء...» این دعای مختصر را همیشه بخوان... شما از روز اول که به دنیا آمدید نام کربلا روی شما بود. این بود که شما را در سن ۴ یا ۵ سالگی پذیرفتند و ما را به طفیل شما...[۱۱] خوشا به حال شما که خداوند تعالی شما را محبوب خود معرفی فرمود آنجا که می فرماید: «انّ الله یحبّ الّذین یقاتلون فی سبیله صفّاً کانّهم بنیانٌ مرصوص». اگر قرار باشد شما سربازان اسلام دوست خدا باشید و خدا هم دوست شما، دیگر چه باک از دشمن بد کنش دارید... نام پرآوازه شما سربازان، با حروفی از نور بر تارک جهان و پیشانی تاریخ ثبت ضبط و جاودان خواهد ماند. شما با ظلمت ظلم و تیرگی ستم با مشعل قرآن، چراغ ایمان و مدد یزدان مبارزه می کنید... نور چشم عزیزم: امیدوارم هر لحظه محبت حق در دلت بیشتر گردد و چراغ عشق راهش در جانت روشن‌تر شود... من اگرچه در این سن کهولت و پیری که متجاوز از هفتاد سال دارم. نور از دیدگانم، نیرو از بدن، رمق از زانویم و توان از اعصابم آن چنان رفته که حرکت برایم مشکل و راه رفتن صعوبت دارد. در عین حال نمی دانم و نمی توانم که خدا را چگونه شکر کنم و او را سپاس گزارم و زبانم عاجز است از آن که بتوانم شکر یک نعمت از نعمت های او را ادا کنم...».

آقای متقی علاوه بر ویژگی های نیک اخلاقی از ذوق هنری نیز برخوردار بود. او خطی زیبا داشت. قلمش روان و شیوا بود که در یادداشت ها و خاطرات و نامه نگاری های ایشان موجود است. نیز طبع روان و ذوق سرشارش به او این امکان را داده بود تا اشعار نغز، نیکو و حکمت آمیز شاعران بزرگ را به خاطر بسپارد. وی در مناسبت های مختلف این اشعار را می خواند و یا می نوشت و خودش هر از چندگاه و یا به مناسبتی شعر می سرود. ابیات زیر سروده و وصف حال شخصی اوست:

مرا عمر بگذشت ز هفتاد و پنج × ز دوران ندیدم به جز درد و رنج

هزاران جفا دیدم از روزگار × که نتوان دهم شرح یک از هزار

اگر چه بلا شد مرا بی شمار × کنم روز و شب شکر پروردگار

من از لطف او غرق در نعمتم × ز هر سو گشاید در از رحمتم

بود نعمتش بر همه بی شمار × که نتوان شمردن یکی از هزار

خدایا تو آگاهی از سر حال × چه حاجت کنم با تو قیل و مقال

خرد عاجز از فهم تدبیر تست × جهان زیر زنجیر تقدیر تست

دهی نعمتی را بصورت بلا × بلایی فرستی به ظاهر غنی

به ظاهر دهی درد و رنج و عنا × به باطن بود خیر و گنج و عطا

دهی ناخوشی در لباس خوشی × خوشی می دهی در نهان ناخوشی

خدایا گناهم بود بی شمار × مکن شرمسارم بروز شمار

اگر کرده ام کار نیکی ز تست × که از من نیاید کار درست

اگرچه گنه کار و شرمنده‌ام × ولیکن ترا کمترین بنده‌ام

ز چنگال نفسم رهایی بده × ببر تیرگی روشنایی بده

ترحّم کن از لطف بر «متقی» × رهایم کن از شر نفس شقی

فرازهایی از وصیت‌نامه و سفارشات اخلاقی

بسم الله الرحمن الرحیم. «امروز سه شنبه ۲/۲/۶۵ برابر با ۱۲ شعبان ۱۴۰۶ است به عنوان وصیت‌نامه ترسیم شد: رضیت بالله ربّاً و بمحمدٍ علیه السلام نبیاً و بالاسلام دیناً.... و قال جلّ اسمه: «تزوّدوا فانّ خیر الزّاد التقوی»؛ تا توانید ای عزیزان توشه از تقوا کنید. ای عزیزان من، اندکی به خود آیید در هیچ حالی خدا را فراموش نکنید، بندگی خدا را سرلوحه زندگی خود قرار دهید. انس با خدا را در دل خود جایگزین کنید... متوجه باشید خوشی های روزگار و ناخوشی آن شما را از یاد خدا غافل نکند. از حضور در مجلس علمای راستین و آگاه غفلت نفرمایید و لو هفته ای یک بار. از جلسه هایی که به منظور سرگرمی و خوشگذرانی تشکیل می شود و حدود الهی در آن رعایت نمی شود دوری گزینید. به نماز اول وقت اهمیت دهید و در صورت امکان نماز خود را با جماعت برگزار نمایید. از احسان به پدر و مادر در حال حیات و بعد از ممات آنها دریغ نفرمایید.

هر روز یک مقدار از مال خود را که در امکان شما هست برای رضای خدا و برای سلامتی امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف، سلامتی نواب بر حق آن بزرگوار، سلامتی خودتان و شادی ارواح گذشتگان از خاندانتان به عنوان صدقه در راه خدا انفاق کنید. از کمک به محتاجان، پیران، از دست و پا افتاده، نیازمندان و خانواده شهدا به ویژه مفقودالاثرها خودداری نفرمایید. از امر به معروف و نهی از منکر با رعایت شرایط آن خودداری نفرمایید و شرائط آن را علماء و فقها و متکلمین ذکر فرموده‌اند: ارحام را فراموش نکنید. مخصوصاً آنان که به شما نزدیکترند چون پدر، مادر، خواهر، برادر، عمو، عمه، خاله، دایی و... هر روز یک مقدار از قرآن را تلاوت کنید و در آیات آن تدبر نمایید. هر روز پس از نمازهای فریضه دعا برای تعجیل در فرج بقیةالله روحی فداه را فراموش نفرمایید. در هر سالی اقلاً ده روز اقامه مجلس عزای خامس آل عبا علیهم السلام نمایید و از شرکت در مجالس عزای آن حضرت خودداری نفرمایید که ما هر چه داریم از برکت آن حضرت و مجالس عزای او داریم. با خواندن نماز شب بین خود و خدا ارتباط برقرار کنید نیروی انسان ضعیف و ناتوان است به ویژه هنگامی که در مقابل سیل حوادث و خیل مشکلات قرار گیرد در این گونه مواقع به وسیله نماز شب از خداوند تعالی استعانت جویید. «استعینوا بالصّبر والصّلوة... ربنا اغفرلی و لوالدی و للمؤمنین یقوم الحساب... والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته».

وفات و دفن

سرانجام این آیت حق، آیینه اخلاص و اخلاق، عالم شهیدپرور، عاشق عبادت و منادی توحید بر اثر بیماری در ۸۷ سالگی و در تاریخ ۷/۱۰/۱۳۸۱ برابر با ۲۳ شوال ۱۴۲۳ ق. دعوت حق را اجابت کرد و به جوار ملکوتیان پیوست. مراسم تشییع وی باشکوه فراوان برگزار شد. آیت الله لطف الله صافی گلپایگانی بر پیکر وی نماز گزارد و پس از آن در مقبره خانودادگی اش در قسمت جنوبی باغ بهشت قم واقع در مقابل گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام به خاک سپرده شد.[۱۲]

پانویس

  1. دست نوشته‌های آیت الله متقی.
  2. حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج میرزا علی عراقچی.
  3. آیت الله متقی از آغاز تأسیس و تکمیل تا سال های آخر عمرش در این مسجد حضور داشت.
  4. حجة الاسلام حاج شیخ علی شریفی سیستانی و محمد شجاع فرد.
  5. مجموعه اسناد انقلاب اسلامی، ج ۳، ص ۱۵۵.
  6. خوشا به حال کسی که به عبادت عشق ورزیده و هم آغوش آن باشد.
  7. از دست نوشته های آیت الله متقی.
  8. با پخش خبر این واقعه در سطح شهر قم، عده زیادی به دیدن خانم آمدند؛ حتی مراجع تقلید وقت آیات عظام: گلپایگانی، نجفی مرعشی، شریعتمداری، مرتضی حائری، خانواده و فرزند بزرگ آیت الله شیخ محمدعلی اراکی هم با خانم ملاقات کردند و هدایایی به او دادند. آیت الله اراکی جریان بهبودی این خانم و عنایت حضرت ولی عصر علیه السلام را در خطبه نماز جمعه که قبل از انقلاب در مسجد امام حسن عسکری علیه السلام اقامه می شد، بیان کرد.
  9. ناقل آقای حاج محمد شجاع فرد.
  10. حجةالاسلام والمسلمین آقا عبدالاحد رضوی تویسرکانی.
  11. شهید مصطفی در پنج سالگی همراه پدر و مادر به کربلا و زیارت قبور ائمه مشرف شد.
  12. منابع استفاده شده: دست نوشته‌های آیت الله متقی و مصاحبه حضوری با آیات و حجج اسلام آقایان حاج میرزا علی عراقچی، عبدالاحد رضوی تویسرکانی، حاج علی ثابتی همدانی، حاج علی نیری همدانی و حاج علی شریفی زابلی بوده است.

منبع

حبيب الله سلماني آراني، ستارگان حرم، جلد 20، صفحه 97-126