دعای ۴۷ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش هفتم)
بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم - بخش پنجم - بخش ششم - بخش هفتم - بخش هشتم - بخش نهم - بخش دهم - بخش یازدهم - بخش دوازدهم - بخش سیزدهم
اللَّهُمَّ هَذَا یوْمُ عَرَفَةَ، یوْمٌ شَرَّفْتَهُ وَ کرَّمْتَهُ وَ عَظَّمْتَهُ، نَشَرْتَ فِیهِ رَحْمَتَک، وَ مَنَنْتَ فِیهِ بِعَفْوِک، وَ أَجْزَلْتَ فِیهِ عَطِیتَک، وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَی عِبَادِک.
اللَّهُمَّ وَ أَنَا عَبْدُک الَّذِی أَنْعَمْتَ عَلَیهِ قَبْلَ خَلْقِک لَهُ وَ بَعْدَ خَلْقِک إِیاهُ، فَجَعَلْتَهُ مِمَّنْ هَدَیتَهُ لِدِینِک، وَ وَفَّقْتَهُ لِحَقِّک، وَ عَصَمْتَهُ بِحَبْلِک، وَ أَدْخَلْتَهُ فِی حِزْبِک، وَ أَرْشَدْتَهُ لِمُوَالاةِ أَوْلِیائِک، وَ مُعَادَاةِ أَعْدَائِک.
ثُمَّ أَمَرْتَهُ فَلَمْ یأْتَمِرْ، وَ زَجَرْتَهُ فَلَمْ ینْزَجِرْ، وَ نَهَیتَهُ عَنْ مَعْصِیتِک، فَخَالَفَ أَمْرَک إِلَی نَهْیک، لَا مُعَانَدَةً لَک، وَ لَا اسْتِکبَاراً عَلَیک، بَلْ دَعَاهُ هَوَاهُ إِلَی مَا زَیّلْتَهُ وَ إِلَی مَا حَذَّرْتَهُ، وَ أَعَانَهُ عَلَی ذَلِک عَدُوُّک وَ عَدُوُّهُ، فَأَقْدَمَ عَلَیهِ عَارِفاً بِوَعِیدِک، رَاجِیاً لِعَفْوِک، وَاثِقاً بِتَجَاوُزِک، وَ کانَ أَحَقَّ عِبَادِک مَعَ مَا مَنَنْتَ عَلَیهِ أَلَّا یفْعَلَ.
وَ هَا أَنَا ذَا بَینَ یدَیک صَاغِراً ذَلِیلًا خَاضِعاً خَاشِعاً خَائِفاً، مُعْتَرِفاً بِعَظِیمٍ مِنَ الذُّنُوبِ تَحَمَّلْتُهُ، وَ جَلِیلٍ مِنَ الْخَطَایا اجْتَرَمْتُهُ، مُسْتَجِیراً بِصَفْحِک، لَائِذاً بِرَحْمَتِک، مُوقِناً أَنَّهُ لَا یجِیرُنِی مِنْک مُجِیرٌ، وَ لَا یمْنَعُنِی مِنْک مَانِعٌ.
فَعُدْ عَلَیّ بِمَا تَعُودُ بِهِ عَلَی مَنِ اقْتَرَفَ مِنْ تَغَمُّدِک، وَ جُدْ عَلَیّ بِمَا تَجُودُ بِهِ عَلَی مَنْ أَلْقَی بِیدِهِ إِلَیک مِنْ عَفْوِک، وَ امْنُنْ عَلَیّ بِمَا لَا یتَعَاظَمُک أَنْ تَمُنَّ بِهِ عَلَی مَنْ أَمَّلَک مِنْ غُفْرَانِک، وَ اجْعَلْ لِی فِی هَذَا الْیوْمِ نَصِیباً أَنَالُ بِهِ حَظّاً مِنْ رِضْوَانِک، وَ لَا تَرُدَّنِی صِفْراً مِمَّا ینْقَلِبُ بِهِ الْمُتَعَبِّدُونَ لَک مِنْ عِبَادِک.
وَ إِنِّی وَ إِنْ لَمْ أُقَدِّمْ مَا قَدَّمُوهُ مِنَ الصَّالِحَاتِ فَقَدْ قَدَّمْتُ تَوْحِیدَک وَ نَفْی الْأَضْدَادِ وَ الْأَنْدَادِ وَ الْأَشْبَاهِ عَنْک، وَ أَتَیتُک مِنَ الْأَبْوَابِ الَّتِی أَمَرْتَ أَنْ تُؤْتَی مِنْهَا، وَ تَقَرَّبْتُ إِلَیک بِمَا لَا یقْرُبُ أَحَدٌ مِنْک إِلَّا بالتَّقَرُّبِ بِهِ.
ثُمَّ أَتْبَعْتُ ذَلِک بِالْإِنَابَةِ إِلَیک، وَ التَّذَلُّلِ وَ الِاسْتِکانَةِ لَک، وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِک، وَ الثِّقَةِ بِمَا عِنْدَک، وَ شَفَعْتُهُ بِرَجَائِک الَّذِی قَلَّ مَا یخِیبُ عَلَیهِ رَاجِیک.
وَ سَأَلْتُک مَسْأَلَةَ الْحَقِیرِ الذَّلِیلِ الْبَائِسِ الْفَقِیرِ الْخَائِفِ الْمُسْتَجِیرِ، وَ مَعَ ذَلِک خِیفَةً وَ تَضَرُّعاً وَ تَعَوُّذاً وَ تَلَوُّذاً، لَا مُسْتَطِیلًا بِتَکبُّرِ الْمُتَکبِّرِینَ، وَ لَا مُتَعَالِیاً بِدَالَّةِ الْمُطِیعِینَ، وَ لَا مُسْتَطِیلًا بِشَفَاعَةِ الشَّافِعِینَ، وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّینَ، وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ، وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
خداوندا این روز عرفه، روزی است که آن را شرافت و کرامت و عظمت دادی، سفره رحمتت را در آن گستردی، و با بخششت بربندگان منّت نهادی، و عطایت را در آن فراوان نمودی، و به وسیلهاش بر بندگان خود احسان کردی.
بارالها و من آن بندهای هستم که قبل از آفریدنش و پس از خلقتش بر او انعام فرمودی، و او را از جمله کسانی قرار دادی که به آئین خود رهبری نمودی، و برای ادای حقّ خویش توفیق دادی، و او را با ریسمان خویش نگاه داشتی، و در حزب خود وارد کردی، و به دوستداری دوستانت، و دشمنی دشمنانت رهنمون شدی،
و با این همه به او دستور دادی ولی اطاعت نکرد، و نهی فرمودی امّا باز نایستاد، و از نافرمانی خود بر حذرش داشتی ولی پس از امر تو به سوی نهیت شتافت، نه از باب دشمنی باتو، و نه از جهت گردنکشی در برابر تو، بلکه هوای نفس وی را به آنچه تواش از آن راندی و ترساندی کشاند، و دشمن تو و دشمن او وی را در این زمینه کمک داد، تا در عین معرفت به تهدید تو دست به گناه زد، در حالی که به عفوت امیدوار، و به گذشتت اعتماد داشت، با وجود آن همه محبت که در حقش فرمودی شایستهترین بندگانت بود که دامن آلوده نکند.
و اینک من در برابرت خوار و ذلیل و خاضع و خاشع و ترسان و معترف به گناهان بزرگی که بارش را بر دوش برداشتهام، و خطاهای فراوانی که انجام دادهام ایستادهام، و به عفوت پناه آوردهام، و به رحمتت ملتجی شدهام، و حتم دارم که اماندهندهای مرا از تو امان نمیدهد، و بازدارندهای مرا از تو باز نمیدارد،
پس آنچه را بر معصیت کار میپوشی به من عنایت کن، و عفوی که به تسلیم شونده به حضرتت میبخشی بر من ببخش، و آمرزشی را که چون به شخص امیدوار مرحمت کنی در نظرت بزرگ نمینماید بر من منّت بنه،
و در این روز به من نصیبی مرحمت فرما که به سبب آن بهرهای از رضای تو یابم، و از آنچه قسمت کوشندگان در عبادتت میشود مرا تهیدست بر مگردان،
و من گرچه اعمال صالحهای که آنان پیش فرستادهاند پیش نفرستادهام ولی توحید تو و نفی هر گونه شبه یا همتا یا همانند را از وجود مبارکت قبول کرده و از همان راهها که فرمان دادهای تا از آن به سویت آیند آمدهام، و تقرب جستم به تو با آن وسیلهای که کسی جز با تقرب به آن به قرب حضرتت نرسد،
و به دنبال آن دل دادن به تو و خواری و زاری در برابر و حسن ظن و اطمینان کامل به آنچه را نزد توست بدرقه کرده ام، و امید به تو را که کمتر امیدواری باداشتن آن نومید میشود ضمیمه آن نمودم،
و همانند درخواست شخص کوچک خوار بینوای تهیدست ترسان پناه خواهنده از تو درخواست کردم، همراه با بیم و زاری و امان طلبی و پناه خواهی، نه از روی گردنکشی ناشی از کبر متکبران، و نه از روی بلند پروازی ناشی از خاطرجمعی فرمانبرداران، و نه از روی برتری جویی بر پایه شفاعت شفیعان، و من گذشته از این، کمترین کمتران، و خوارترین خواران، و همانند ذرّه یا کمتر از آنم.
ترجمه آیتی
بار خدایا، امروز روز عرفه است. روزى است که آن را شریف و گرامى داشته اى و تعظیم و تجلیل کرده اى. در این روز رحمت خود پراکنده اى و بر مردمان به عفو خود منت نهاده اى و عطاى خود در حق ایشان افزوده اى و بر بندگانت تفضل فرموده اى.
اى خداوند، من آن بنده ى توام که هم پیش از آفریدن او، او را از نعمت خود برخوردار ساختى و هم پس از آن. او را در زمره کسانى آورده اى که آنان را به دین خود راه نموده اى و به گزاردن حق خویش توفیق داده اى و اکنون چنگ در ریسمان استوار دوستى تو زده و تواش در حزب خود داخل کرده اى و راهش نموده اى که با دوستانت دوستى ورزد و با دشمنانت دشمنى کند.
سپس فرمانش دادى و او فرمان نبرد منعش کردى و به منع تو وقعى ننهاد، از معصیت خود نهیش کردى فرمان تو خلاف کرد و مرتکب همان اعمالى شد که از آن نهیش کرده بودى، اما نه از روى عناد و گردنکشى، بلکه هواى نفسش او را به اعمالى فراخواند که تو از آن دورش خواسته بودى و از آنش ترسانده بودى. دشمن تو و دشمن او- شیطان- بفریفتش تا در عین آگاهى از عذاب تو، مرتکب معاصى شد. اکنون به عفو تو امید بسته و به بخشایش تو مطمئن گشته است. با آن همه احسان که تو در حق او کرده بودى از دیگر بندگانت سزاوارتر بود که چنان نکند که کرده بود.
اى خداوند، این منم که در برابر تو ایستاده ام، خوار و ذلیل و خاضع و خاشع و خائف و معترف به گناهان بزرگى که بارش را بر دوش مى کشم و خطاهاى عظیمى که مرتکب شده ام. در سایه ى عفو تو خزیده ام و به جوار رحمت تو پناه جسته ام و به یقین مى دانم که کسى مرا از تو زنهار نخواهد داد و کس مرا از کیفر تو در امان نخواهد داشت.
بار خدایا، اکنون که به درگاهت روى نهاده ام، تو نیز آن پرده که بر گنهکاران مى کشى بر من نیز بکش و بر من ببخشاى آن بخشایش خود را که به کسى ارزانى مى دارى که خود را تسلیم تو مى کند. بر من احسان کن، آنسان که در حق کسى که آرزوى آمرزش تو دارد، که احسان تو هر چند سترگ بود در نظرت به چیزى نسنجد.
بار خدایا، براى من در این روز نصیبى قرار ده که از آن به خشنودى تو رسم و مرا از ثوابى که پرستندگانت از آن بهره ور مى شوند، تهیدست بازمگردان.
که هر چند نتوانسته ام از اعمال نیک چیزى تقدیم دارم، آنسان که دیگران تقدیم داشته اند، ولى توحید تو و نفى اضداد و امثال از تو را تقدیم داشته ام و از درهایى به نزد تو آمده ام که تو خود فرموده اى که از آن درها به سوى تو آیند و به درگاه تو به چیزى تقرب جسته ام که تا به آن تقرب نجویند، به تو تقرب نتوانند یافت.
آنگاه از پى آن تقرب به درگاه تو توبه کرده ام، در عین خوارى و فروتنى و حسن ظن به تو و اعتماد به رحمت تو، و امید به تو را که امیدواران از آن نومید نمى شوند شفیع خود گردانیده ام.
اى خداوند، دست سئوال پیش تو دراز کرده ام، همانند موجود حقیر ذلیل بینواى فقیر ترسانى، زنهار خواه، همراه با ترس و تضرع و پناه آوردن به تو و التجا به ذیل جلال تو، نه از سر گردنکشى و چون متکبران به تکبر، نه از روى اعتلا آنسان که عبادت کننده را دلیر سازد و نه از روى اتکا به شفاعت شافعان. اى خداوند، من کمترین کمترانم و خوارترین خوارترانم، همانند ذره اى یا حتى کمتر از آن.
ترجمه ارفع
پروردگارا این روز عرفه است که آن را شرافت و کرامت و عظمت بخشیدى و رحمتت را در آن توسعه دادى و عفوت را تفضل فرمودى و عطایت را در آن بسیار کرده و به وسیله آن بر بندگان کرم کردى.
خدایا این منم بنده ى تو که پیش از آفرینش و بعد آن به او نعمت دادى و او را جزء هدایت یافتگان در دینت نمودى و براى فهم و عمل به حقت توفیقش دادى و با تمسک به رشته رحمتت او را حفظ کرده و داخل در حزب خویشت فرمودى و به راه دوستى ات و دشمنى با دشمنانت ارشادش کردى.
سپس به او فرمان دادى و اطاعت نکرد و او را نهى کردى دست از کار خلاف خود برنداشت. تو او را از گناه برحذر داشتى و او با فرمانت مخالفت کرد البته نه از روى دشمنى با تو و نه از جهت تکبر بر تو بلکه دعوت هواى نفس خویش را اجابت کرد و همان هواى نفس او را به آنچه ترسانده ای خواند و دشمن تو و دشمن او را بر آن یارى کرد. آنگاه با آشنایى به ترسانیدن تو و امیدوارى به عفو تو و اعتماد به گذشت تو بر نافرمانى ات اقدام نمود در حالى که به آن نعمت هایى که به او عنایت کرده ای سزاوارترین بندگانت بود که به نافرمانى ات اقدام ننماید.
و اینک منم در اختیار تو در حالى که ناچیز، ذلیل، خاضع، خاشع، ترسانم و به گناهان بزرگى که تن به آنها داده ام و خطاهاى بزرگى مرتکب شده ام اعتراف مى کنم. الها به عفوت امیدوار به رحمتت پناهنده ام و یقین دارم که غیر از تو پناهگاهى ندارم و بازدارنده ای مرا از تو باز نخواهد داشت.
پس به من پوششى را ببخش که به گنهکاران مى بخشى و عفوت را بر من عطا کن همانگونه که به تسلیم شده درگاهت عطا مى کنى. بر من نعمت آمرزشت را عنایت کن که این کار در جایگاه با عظمت تو کار بزرگى نیست در حالى که به کسى که به تو امید بسته عنایت مى فرمایى.
در این روز عرفه از کانون رضایت مرا بهره مند فرما و مرا از آنچه تلاشگران در بندگى ات بدان مى رسند دست خالى برنگردان.
الها گر چه اعمال شایسته ای که تلاشگران در بندگى ات فرستاده اند نفرستاده ام ولى یکتایى تو و نفى تو و نفى بتها و اشتباه را از برایت فرستاده ام و از آن درهایى وارد شده ام که تو فرمان به ورود آنها داده ای و به آنچه که هیچ کس جز با قرب به تو به آن نمى رسد تقرب جسته ام.
سپس در پى قرب به تو گریه و زارى و ذلت و خوارى و حسن ظن به تو و اعتماد به بزرگوارى ات را قرار داده ام و نیز امید به تو را که هیچگاه امیدوار به تو ناامید نخواهد شد. و از تو مسئلت مى جویم همانند کسى که حقیر و ذلیل و گرفتار و فقیر و نگران و پناهنده است.
با این حال سوالم از روى ترس و زارى و پناه خواهى و روى آوردن است و نه از روى تکبر و گردنکشى گردنکشان. و نه از روى بلند پروازى آنهایى که به طاعت خود مغرورند و نه از روى کبر و نخوت به شفاعت میانجیگران.
پس پروردگارا بعد از این اعتراف من از کمترین کمتران و ذلیل ترین ذلیلان هستم و همانند ذره و یا کمتر از ذره مى باشم.
ترجمه استادولی
خدایا، امروز روز عرفه است، روزى که آن را شرافت و کرامت و عظمت بخشیده اى، رحمت خود را در آن منتشر نموده، و عفو خود را در آن ارزانى داشته، و بخشش خود را در آن فراوان ساخته، و بدان سبب بر بندگانت تفضل نموده اى.
خدایا، و من همان بنده تو هستم که پیش از آن که او را بیافرینى و پس از آفرینشش لطف خود را در حق او تمام کردى، و او را از کسانى قرار دادى که به دین خود ره نموده اى، و به اداى حق خویش توفیق داده اى، و به ریسمان خویش نگاه داشته اى، و در حزب خود درآورده اى، و به دوستى با دوستانت و دشمنى با دشمنانت ارشاد نموده اى.
سپس او را فرمان دادى ولى فرمان نپذیرفت، و او را بازداشتى اما بازنایستاد، و از نافرمانى خود نهى فرموده بودى اما به جاى فرمانبرى به کارى که نهى فرموده بودى پرداخت، اما نه از روى عناد با تو، و نه از روى گردنکشى در برابر تو، بلکه هواى نفسش او را به سوى آنچه تو او را از آن بر کنار داشتى و بر حذر نمودى فراخواند، و دشمن تو و دشمن خودش (شیطان) او را بر آن کار یاد داد، پس به آن کار اقدام کرد در حالى که تهدیدهاى تو را مى دانست و به عفو تو امیدوار و به گذشت تو مطمئن بود، با آن که او با توجه به عنایت هایى که به او داشتى سزاوارترین بندگان تو بود که چنان نکند.
و اینک این منم که خوار و ذلیل و فروتن و دلشکسته و ترسان و معترف به گناهان بزرگى که بر دوش گرفته و خطاهاى سترگى که مرتکب شده ام، و پناهنده به گذشت و چشم پوشى تو، و پناهنده به رحمت تو، و باورمند به این که هیچ پناه دهنده اى نمى تواند مرا از (عذاب) تو پناه دهد، و هیچ بازدارنده اى نمى تواند سپر بلایم از تو باشد، در برابرت قرار دارم.
پس به چشم عنایت به من بنگر همان گونه که بر کسى که موجبات آمرزشت را فراهم آورده مى نگرى، و همان چیزى را به من ببخش که به کسى که به خاطر عفو و گذشتت تسلیم تو گردیده است مى بخشى، و همان نعمتى را به من ارزانى دار که بر تو گران نیاید که آن را به کسى ارزانى دارى که آمرزش تو را آرزو دارد.
و برایم در این روز نصیبى قرار ده که بدان سبب به بهره اى از خشنودیت دست یابم، و مرا تهیدست از آنچه بندگان پرستشگرت با دستى پر از آن از بارگاهت بازمى گردند باز مگردان.
و من گرچه کارهاى شایسته اى را که آنان پیش فرستاده اند پیش نفرستاده ام، اما اعتقاد به یکتایى و بى شریک بودن و همتا و نظیر نداشتن تو را پیش فرستاده ام، و از همان درهایى که فرموده اى از آن درها نزد تو آیند نزد تو آمده ام، و به همان چیزى که احدى جز به وسیله آن به درگاهت نزدیک نمى گردد به درگاهت تقرب جسته ام.
سپس به دنبال آن توبه و انابه به درگاهت، و اظهار خوارى و شکستگى به بارگاهت، و خوش گمانى به خودت، و اعتماد به آنچه را که نزد توست آورده ام، و آن را با امید به تو جفت نموده ام، امیدى که با وجود آن، امیدوار تو کمتر نومید مى گردد.
و از تو چونان گداى خوار ذلیل تهیدست نیازمند ترسان پناهنده درخواست نموده ام، و ترس و زارى و پناهندگى و امان خواهى را همراه آن ساخته ام، نه آن که چون متکبران گردنفرازى کنم، و چون فرمانبران طلبکارانه خود را بزرگ بشمارم، و به پشتیبانى شفاعت شفاعت کنندگان گردنفرازى نمایم.
و با این همه من کمترین کمتران، و خوارترین فرومایگان، و چون مور یا کمتر از آنم.
ترجمه الهی قمشهای
پروردگارا این روز عرفه است روزیست که تو به او شرافت و کرامت و عظمت بخشیدى و خوان رحمتت را بر بندگان در این روز گسترانیدى و به عفو و بخششت بر خلق منت گذاردى و عطایت را بسیار عظیم گردانیدى و به واسطه این روز با شرافت و حرمت بندگان را مشمول فضل و رحمت خود فرمودى.
پروردگارا و من همان بنده توام که بر او پیش از خلقت و بعد از خلقت انعام و احسانها فرمودى و پس از آنکه خلق کردى او را از کسانى که به راه دین تو هدایت یافته قرار دادى (و نعمت بزرگ دین و ایمان را که اعظم نعمتهاست به او عطا فرمودى) و او را موفق داشتى که حق بندگیت (در خور فهم و معرفتش) ادا کند و به واسطه تمسک و توسل بر رشته رحمت و عنایتت او را (از بسیار خطاها و مهالک و بلاها) حفظ کردى و در حزب (غالب و قاهر و فاتح) خود وارد کردى و او را به دوستى و محبت دوستان و خاصانت و عداوت دشمنان و مخالفانت ارشاد فرمودى
آنگاه (با همه این لطف و احسانها) باز امرت را مخالفت کرد و نهیت را مرتکب شد و او را (از قبایح) منع و زجر فرمودى و ترک (قبایح) نکرد و از معصیت نهیش کردى مخالفت آن کرد (امرت را که باید به جاى آرد ترک کرد و نهیت را که باید ترک کند به جاى آورد) اما این مخالفتش نه به واسطه عناد و سرکشى از فرمانت بود بلکه هواى نفس غالب شد و به انجام آنچه را منع کردى و تحذیر و بیم دادى دعوت کرد و دشمن تو و دشمن او (شیطان و دیو رجیم) هم او را بر به مخالفتت کمک و یارى داد (و به وسوسه و نویدهاى دروغ و شبهات واهى باطل او را به مخالفتت برگماشت) پس بر معصیتت با آنکه به وعده عذاب و انتقام تو آگه بود اما به امید عفو تو و به وثوق و اطمینان بخشش و آمرزشت مرتکب خلاف و عصیان گردید در صورتى که با آن همه انعام و احسان و لطفها و ارشاد که درباره او کردى سزاوارتر به ترک معصیت بود
اینک من این بنده خوار و فقیر و ذلیل و خاضع فروتن و خاشع زار و فکار و ترسانم (از زشتى اعمال خود و سختى انتقام تو) معترفم که بار سنگینى از گناهان به دوش دارم و خطاهاى بزرگ مرتکب شده ام در حالى که به عفو و رحمتت پناه آورده ام و یقین کامل دارم که از (قهر و انتقام) تو هیچکس مرا پناه نتواند داد و (اگر تو اراده عذاب من کنى) احدى منع نتواند کرد (و مرا نجات نتواند داد)
پس در این حال بر من به کرم بازگرد بدانگونه که بر بندگانى که مرتکب گناه شدند به لطف و کرم بازگشتى و آنان را مشمول عفو و ستر و پرده پوشى خود گردانیدى و مرا هم ببخش بدان گونه که آنها که دست به دامن عفو و کرمت انداختند بر آنان جود و کرم مى فرمائى و بر من نعمت و احسان و مغفرت و آمرزشت را عطا کن که هر کس به تو امیدوار باشد به او انعام خواهى کرد و (این مغفرت گرچه بر من بسى نعمت بزرگى است ولى) بر تو ابدا بزرگ نیست (بلکه امر سهل و حقیر ناچیزى است پس کرم کن و نعمت مغفرت و آمرزشت را به من عطا فرما)
(اگر گردى ز مشت خاک خشنود * تو را نبود زیان ما را بود سود)
و اى خدا مرا در این روز (عرفه) نصیبى ده که به واسطه آن نصیب از رضا و خشنودى حضرتت بهره مند شوم (که از من راضى شوى و به بهشت رضوانت نائل سازى) و مرا از درگاه کرمت محروم و دست خالى بر مگردان و از آنچه به بندگانت که خالص بپرستش و طاعتت پرداختند عطا کردى مرا هم کرم فرما.
هر چند من آن اعمال شایسته آنها را انجام نداده ام اما من تحفه توحید تو را به حضرتت تقدیم کرده ام و ذات پاکت را از ضد و مثل و شبه و نظیر منزه دانستم و هم از آن درهائى که از آن درها امر فرمودى به سوى حضرتت روى آوریم به درگاهت آمده ام (یعنى من از در توحید و در توسل به رسول خاتم و آل پاکش و در تضرع به پیشگاه حضرتت آمده ام که تو امر فرمودى از این درها ما بندگان درآئیم تا حاجت روا گردیم پس ما را حاجت روا از درگاه کرمت بازگردان) و به چیزى به درگاهت تقرب جستم که کسى بدون آن چیز به درگاه حضرتت تقرب نخواهد یافت (که آن توحید و توسل به رسول اکرم و اهل بیت اطهار اوست و تضرع و اخلاص و عرض و نیاز و تنزیه و تقدیس ذات یکتاى تو از شرک و شریک و مثل و نظیر است من به این امور به حضرتت تقرب جستم که هیچ کس به تو تقرب نخواهد یافت جز به این امور)
آنگاه از پى آن امور باز به توبه و انابه و تذلل و زارى رو به سوى تو آوردم و حسن ظن به حضرتت و اطمینان کامل به آنچه نزد تست (از اجر و ثوابها و لطف و جود و کرمها) و باز اینها را ضمیمه کردم به امیدوارى به درگاه رحمتت که کمتر کسى با امید به کرم تو به درگاهت آمد و ناامید برگشت
و از تو سئوال و درخواست کردم در حال خوارى و ذلت و شدت پریشانى و فقر و بیچارگى ترسان جویاى امان و با این حال با دل پر خوف و خشیت و ناله و زارى پناه و التجاء به درگاه لطف و کرمت نه با حال سرکشى و غرور و تکبر متکبران و نه با تعالى و ناز و دلال مطیعان حضرتت و نه آن که به شفاعت شفیعان تطاول کنم
و من بعد از همه اینها کمتر از کمترین بندگان و خوار و ذلیل ترین ذلیلان درگاه توام و مانند موریا کوچکتر از مورى نزد آن سلطان با عظمتم.
ترجمه سجادی
خداوندا، این روز عرفه، روزى است که آن را شرافت و کرامت و عظمت داده اى و رحمتت را در آن گسترده اى و بخشایشت را در آن ارزانى داشته اى و عطایت را در آن فراوان نموده اى و به وسیله آن بر بندگانت تفضّل کرده اى.
خداوندا و من آن بنده تو هستم که پیش از آفرینشت و پس از آفرینشت، او را نعمت داده اى. پس او را از کسانى قرار دادى، که به دین خود راه نمودى و براى اداى حقّ خود، به او توفیق دادى و او را به ریسمان خویش، نگه داشتى و او را در حزب خود وارد کردى و او را به دوستى با دوستانت و دشمنى با دشمنانت راهنمایى نمودى.
سپس او را فرمان دادى، پس فرمان نبرد و او را بازداشتى، پس بازنایستاد و او را از نافرمانى نهى کردى، پس با فرمانت مخالفت نموده، به نهیت شتافت. نه از روى عناد با تو و نه از روى گردنکشى کردن بر تو. بلکه خواهش نفسش به آنچه او را از آن بازداشتى و به آنچه از آن برحذر نمودى، فراخواندش و دشمن تو و دشمن او (شیطان)، او را بر آن یارى کرد. پس با علم به تهدیدت و امیدوارى به بخشایشت و اعتماد به گذشتت، بر آن نافرمانى ها اقدام کرد. و حال آنکه با آن عنایت هایى که به او داشته اى، سزاوارترین بندگانت بود که نافرمانى ات را نکند.
و اینک منم در پیشگاه تو، پست، ذلیل، فروتن، متواضع، ترسان، اعتراف کننده به بزرگى گناهانى که زیر بار آن رفته ام و به سترگىِ خطاهایى که مرتکب آن شده ام، پناهنده به بخشایشت، پناه خواه به رحمتت و باوردارنده به اینکه هیچ امان دهنده اى مرا از تو امان نمى دهد و هیچ بازدارنده اى مرا از (بلاى) تو بازنمى دارد.
پسْ بر من از پوششت، همان چیزى را که به کسى که گناه کرده مى دهى، عطا کن. و به من ببخش همان چیزى را که به کسى که به خاطر عفوت تسلیم تو گردیده است مى بخشى. و به من ارزانى دار آنچه بر تو گران نیست و به کسى که آمرزش تو را آرزو مى کند ارزانى مى دارى.
و در این روز براى من نصیبى قرار ده که با آن به بهره اى ویژه از خوشنودى ات برسم و مرا تهى دست از آنچه بندگانِ پرستشگرت با (دستى پر از) آن بازمى گردند، بازنگردان.
و همانا گرچه من کارهاى شایسته اى را که آنها پیش فرستاده اند، پیش نفرستادم، ولى یگانه دانستن تو و نفى شریکان و همتایان و مانندهایى از تو را، پیش فرستاده ام. و از همان درهایى که فرمان داده اى از آنها وارد شوند، نزد تو آمده ام. و به آنچه احدى نزدیک نمى شود به تو جز با نزدیکى جستن به آن، به تو نزدیکى جسته ام.
سپس بازگشت به سوى تو و فروتنى و زارى براى تو و خوش گمانى به تو و اعتماد به آنچه نزد توست را، در پى آن روانه ساخته ام. و آن را جفت امید به تو کردم. همان (امیدى) که با وجود آن، امیدوار به تو کمتر ناامید مى شود.
و از تو درخواست مى نمایم، درخواستِ خُرد، خوار، بدحال، نیازمند، ترسان، پناهنده. و با آن احوال، درخواستم به همراه ترس و زارى و پناه خواهى و پناه جویى است، نه از روى برترى جستنْ به تکبّر متکبّران و نه از روى بلندى خواهىْ به گستاخى و اعتمادِ فرمانبران و نه از روى گردنکشى نمودن به شفاعتِ شفاعت کنندگان. و من بعد از این، کمترین کمتران و خوارترین خواران و مانند ذرّه اى یا کمتر از آنم.
ترجمه شعرانی
خدایا این روز عرفه است که آن را ارجمند کردى و گرامى و بزرگ داشتى و رحمت خویش را بپراکندى و به عفو خود بر خلق منت نهادى و عطایاى بزرگ دادى و بندگان را بدان نواختى.
خدایا من بنده ى توام که پیش از آفرینش و پس از آن بر من انعام کردى، بدین خود راه نمودى و به اداى حق خود توفیق دادى و به رشته ى عصمت پیوستى و در گروه خود درآوردى و به دوستى دوستان و دشمنى با دشمنان خود هدایت کردى.
آنگاه مرا فرمان دادى و اطاعت نکردم و منع کردى و نپذیرفتم و از گناه نهى کردى، از فرمان تو سرباز زدم و به نهى تو دست آلودم، نه از دشمنى و گردنکشى بلکه خواهش دل مرا سوى کارى کشانید که تو مرا از آن دفع کردى و بیم دادى، و دشمن تو و من مرا بر نافرمانى گستاخ کرد تا دست به گناه آلودم اما به وعید تو معترف بودم و به عفو تو امیدوار و بگذشت تو دل گرم داشتم و با آن نعمتهاى تو سزاوارترین بندگان بودم به گناه ناکردن
اکنون من در حضور توام خوار و زار، سرافکنده، دل افکار، ترسان و به گناه بزرگ خود اقرار دارم که بار آن را بر دوش گرفته ام و به نافرمانى سترگى دست آلوده ام، به عفو تو پناه آورده و از بخشایش تو زنهار خواهم و مى دانم که دیگرى مرا از تو پناه نمى دهد و از عذاب تو مانع نمى شود.
پس چنانکه بنده ى گناهکار را پیوسته به رحمت فرا مى گیرى مرا نیز فراگیر و چنانکه بر پناهندگان خود مى بخشى بر من هم ببخش و به آمرزش خود که از کس دریغ ندارى و بر آرزومندان خود بدان منت مى نهى، بر من نیز منت نه.
و در این روز مرا نصیبى ده که از خشنودى تو برخوردار گردم. بندگان فرمانبردار از نزد تو سرشار از نعمت بازمى گردند، مرا با دست تهى باز مگردان.
اگر چه من از اعمال نیکوى آنان پیش نیاوردم اما تو را به یگانگى شناختم و ضد و مثل و مانند براى تو ثابت نکردم و از همان درها که فرمودى سوى تو آمدم و به همان اعمال تقرب جستم که هر کس قرب تو خواهد به غیر آن تقرب نجوید.
با این حال سوى تو بازگشتم و فروتنى نمودم و زارى کردم و گمان نیک از تو داشتم و به آنچه نزد تست دلگرم بودم و امید تو را شفیع خود ساختم که کم افتد کسى امیدوار تو باشد و ناامید شود.
و به فروتنى و زارى مستمندانه و درویش وار و ترسان پناه به تو آورده از تو سئوال کردم و با دل پر بیم و لابه و زارى زنهار خواسته پناه جستم نه مانند متکبران سرکش و نه مانند آنها که به عبادت مى نازند گستاخ و نه به پایمردى شفیعان مغرور. من هنوز از هر پستى پست ترم و از هر خوارى خوارتر، چون مورى بلکه کمتر از آن.
ترجمه فولادوند
بار خدایا! امروز روز عرفه، یعنى همان روزى است که آن را شرافت بخشیده اى و گرامى داشته و عظمتش بخشیده و رحمت خویش را در آن گسترده اى و با عفو خود در آن بر ما منت نهاده اى و عطاى خویش را در آن فراوان فرموده و به وسیله ى آن بر بندگان خود تفضل نموده اى.
بار خدایا! منم آن بنده اى که پیش از خلقتم و پس از آفرینشم وى را مشمول نعمتهاى خود قرار داده اى و سپس او را در زمره ى آنهایى نهاده اى که به دین خویش رهبرى کرده و به گزاردن حق خود توفیق عنایت و با ریسمان خود او را استوار نگاه داشته و وى را در حزب خود داخل کرده اى و وى را به راه آورده اى به گونه اى که با دوستانت دوستى ورزد و با دشمنانت دشمنى نماید،
آنگاه فرمانش دادى و او اطاعت نکرد، منعش فرمودى و او به منع تو وقعى ننمود. از معصیت خود بازش داشتى، خلاف فرمان تو کرد و به ارتکاب همان اعمال برخاست که از آنها منعش داشته بودى، اما نه بر سبیل عناد و گردنکشى، بلکه هواى نفس وى را به اعمالى فرا خواند که تو مى خواستى خود را از آن بر کنار دارد و وى را از آتش ترسانده بودى. دشمن تو و دشمن او- شیطان- وى را اغوا کرد تا با همه ى آگاهى از عذابت، به ارتکاب معاصى برخاست. اینک به گذشت تو دل خوش کرده و به بخشایشت مطمئن گردیده است. با آنهمه دهش که تو درباره اش فرموده بودى از دیگر بندگانت سزاوارتر بود که چنان که عمل کرده بود نکند.
بار الها! این منم که در حال خوارى، خاضع و فروتن و ترسنده و مقر به گناهان بزرگى که بر دوش مى کشم و خطاهاى سترگى که مرتکب شده ام در پیش تو ایستاده ام و در سایه ى عفو تو و جوار رحمت تو پناه جسته ام و یقینا آگاهم که مرا هیچ کس از تو زنهار ندهد و از کیفر تو امان نخواهد بخشید.
بار الها! اکنون که روى به درگاه تو آورده ام، تو نیز آن پرده که بر روى گناهکاران فرو مى کشى بر روى من نیز بکش و مرا ببخش، آن گونه که به آن کس مى بخشى که با تو از در تسلیم درمى آید و بر من دهش فرماى چون کسى که تمناى آمرزش تو را دارد، چرا که دهش تو هر چند کلان باشد در دیده ى تو به چیزى نسنجد.
بار الها! درین روز مرا بهره اى مقرر فرما که از آن به خشنودى تو نائل گردم و مرا از ثوابى که پرستندگانت را از آن نصیب است، تهى دست باز مگردان.
چرا که با آنکه نتوانسته ام از اعمال نیکو بسان دیگران چیزى شایسته تقدیم دارم ولى اعتقاد به یگانگى و نفى اضداد و امثال را از تو تقدیم کرده و از درهایى به نزد تو درآمدم که تو خود فرموده اى که از آن درها به جانب تو درآیند و به پیشگاه تو به چیزى نزدیکى طلب کرده ام که تا بدان تقرب نجویند به تو نزدیک نیارند شد.
آنگاه از پى آن تقرب به درگاه تو طلب توبه کرده با خاکسارى و خضوع و نیک گمانى به تو و اعتماد به رحمتت امید به تو را که امیدواران از آن نومید نشوند شفیع خود گردانیده ام
و در خواست من از تو چون سئوال شخص ناچیز خوار و ترسان بینواى زنهار خواهى است که با بیم و زارى و پناه جویى، نه از سر گردنکشى و متکبرانه و اعتلا جویانه، بلکه از روى دلالت فرمان بران، و نه رفعت طلبى، به اتکاء پایمردى شفیعان به نزد تو آمده باشد.
و از این گذشته من کمترین کمتران و خوارترین خوارترانم، چونان ذره اى یا ناچیزتر از آن!
ترجمه فیض الاسلام
بار خدایا این روز عرفه روزى است که آن را شریف و گرامى و بزرگ داشته اى، و رحمتت را در آن گسترده، و عفوت را انعام نموده، و عطایت را در آن بسیار کرده، و به سبب آن بر بندگانت تفضل و احسان فرموده اى (حضرت على ابن الحسین- علیهماالسلام- فرموده: رسول خدا- صلى الله علیه و آله- در حجه الوداع «آخرین حجى که آن حضرت در سال دهم هجرت بجا آورد» چون به عرفه توقف نمود و خورشید مى خواست غروب نماید فرمود: اى بلال به مردم بگو: خاموش شده بشنوند، پس چون مردم خاموش گشته گوش دادند، رسول خدا فرمود: پروردگار شما در این روز بر شما نعمت داده نیکوکارتان را آمرزید، و نیکوکارتان را در بدکارتان شفیع و میانجى گردانید، پس آمرزیده شده پراکنده شوید)
بار خدایا و من آن بنده ى تو هستم که پیش از آفرینش و پس از آفرینشت او را نعمت دادى (نعمتهاى پیش از آفرینش چیزهائى است که هستى شخص متوقف بر آن است مانند پدر و مادر) پس او را از کسانى قرار دادى که به دین خود (اسلام) راهنمائى نمودى، و براى انجام حق خویش (آنچه واجب است از گفتار و کردار و اعتقاد) توفیق دادى، و او را به ریسمان (یا زنهار) خود (قرآن و ائمه ى معصومین علیهم السلام) نگاهداشتى، و در حزب و گروه (پیروان) خویشتن درآوردى، و به دوستدارى دوستانت (آنانکه از تو اطاعت مى نمایند) و دشمنى و دشمنانت (کسانى که خلاف امر و نهیت رفتار مى کنند) رهبرى فرمودى
سپس او را فرمان دادى پس فرمان نبرد، و منع نمودى پس باز نایستاد، و از معصیت و نافرمانى نهى فرمودى پس خلاف فرمانت نموده و نهیت را مرتکب گشته، نه از روى دشمنى با تو و نه از روى گردنکشى بر تو، بلکه هوا و خواهش او را به آنچه جدا ساخته (نهى کرده)اى و به آنچه ترسانده اى خواند، و دشمن تو و دشمن او (شیطان) او را بر آن یارى کرد، پس با شناسائى به ترسانیدن تو و امیدوارى به عفو تو و اعتماد به گذشت تو بر نافرمانیت اقدام نمود در حالیکه با آن نعمتهائى که به او بخشیده اى سزاوارتر بندگان تو بود که به نافرمانیت اقدام ننماید
و اینک منم در جلو تو پست، خوار، فروتن، زارى کنان و ترسان که به گناهان بزرگ که زیر بار آن رفته ام و به خطاها و نادرستکاریهاى سترگ که آن را بجا آورده ام اقرارکننده ام، به عفو و گذشتت زنهار جو و به رحمتت پناهنده ام، باور دارم که امان دهنده اى مرا از تو امان نمى دهد، و بازدارنده اى مرا از تو بازنمى دارد
پس (چون با کمال تضرع و زارى به درگاهت روآورده و به گناهان معترف و از کردار پشیمانم) به من عطا کن ستر و پوششى را از جانب خود که به گناهکار عطا مى کنى، و به من ببخش عفوت را که به کسى که خود را تسلیم تو مى نماید مى بخشى، و به من انعام فرما آمرزشت را که در دستگاهت بزرگ نمى نماید که آن را بر کسى که به تو امیدوار است انعام نمائى
و در این روز براى من بهره اى قرار ده که به سبب آن به بهره اى از خشنودى (رحمت) تو برسم، و مرا از (درگاهت از) آنچه (ثواب و پاداشهائى که) کوشش کنندگان در پرستش تو به آن بازمى گردند، تهى دست برمگردان.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«اَللَّهُمَّ هَذَا یوْمُ عَرَفَةَ یوْمٌ شَرَّفْتَهُ وَ کرَّمْتَهُ وَ عَظَّمْتَهُ نَشَرْتَ فِیهِ رَحْمَتَک وَ مَنَنْتَ فِیهِ بِعَفْوِک وَ أَجْزَلْتَ فِیهِ عَطِیتَک وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَى عِبَادِک
اَللَّهُمَّ وَ أَنَا عَبْدُک الَّذِی أَنْعَمْتَ عَلَیهِ قَبْلَ خَلْقِک لَهُ وَ بَعْدَ خَلْقِک إِیاهُ فَجَعَلْتَهُ مِمَّنْ هَدَیتَهُ لِدِینِک
وَ وَفَّقْتَهُ لِحَقِّک وَ عَصَمْتَهُ بِحَبْلِک وَ أَدْخَلْتَهُ فِی حِزْبِک وَ أَرْشَدْتَهُ لِمُوَالاَةِ أَوْلِیائِک وَ مُعَادَاةِ أَعْدَائِک
ثُمَّ أَمَرْتَهُ فَلَمْ یأْتَمِرْ وَ زَجَرْتَهُ فَلَمْ ینْزَجِرْ وَ نَهَیتَهُ عَنْ مَعْصِیتِک فَخَالَفَ أَمْرَک إِلَى نَهْیک لاَ مُعَانَدَةً لَک وَ لاَ اسْتِکبَاراً عَلَیک
بَلْ دَعَاهُ هَوَاهُ إِلَى مَا زَیلْتَهُ وَ إِلَى مَا حَذَّرْتَهُ وَ أَعَانَهُ عَلَى ذَلِک عَدُوُّک وَ عَدُوُّهُ
فَأَقْدَمَ عَلَیهِ عَارِفاً بِوَعِیدِک رَاجِیاً لِعَفْوِک وَاثِقاً بِتَجَاوُزِک وَ کانَ أَحَقَّ عِبَادِک مَعَ مَا مَنَنْتَ عَلَیهِ أَلاَّ یفْعَلَ
وَ هَا أَنَا ذَا بَینَ یدَیک صَاغِراً ذَلِیلاً خَاضِعاً خَاشِعاً خَائِفاً مُعْتَرِفاً بِعَظِیم مِنَ الذُّنُوبِ تَحَمَّلْتُهُ وَ جَلِیل مِنَ الْخَطَایا اجْتَرَمْتُهُ
مُسْتَجِیراً بِصَفْحِک لاَئِذاً بِرَحْمَتِک مُوقِناً أَنَّهُ لاَ یجِیرُنِی مِنْک مُجِیرٌ وَ لاَ یمْنَعُنِی مِنْک مَانِعٌ
فَعُدْ عَلَی بِمَا تَعُودُ بِهِ عَلَى مَنِ اقْتَرَفَ مِنْ تَغَمُّدِک وَ جُدْ عَلَی بِمَا تَجُودُ بِهِ عَلَى مَنْ أَلْقَى بِیدِهِ إِلَیک مِنْ عَفْوِک
وَ امْنُنْ عَلَی بِمَا لاَ یتَعَاظَمُک أَنْ تَمُنَّ بِهِ عَلَى مَنْ أَمَّلَک مِنْ غُفْرَانِک
وَ اجْعَلْ لِی فِی هَذَا الْیوْمِ نَصِیباً أَنَالُ بِهِ حَظّاً مِنْ رِضْوَانِک وَ لاَ تَرُدَّنِی صِفْراً مِمَّا ینْقَلِبُ بِهِ الْمُتَعَبِّدُونَ لَک مِنْ عِبَادِک
وَ إِنِّی وَ إِنْ لَمْ أُقَدِّمْ مَا قَدَّمُوهُ مِنَ الصَّالِحَاتِ فَقَدْ قَدَّمْتُ تَوْحِیدَک وَ نَفْی الْأَضْدَادِ وَ الْأَنْدَادِ وَ الْأَشْبَاهِ عَنْک
وَ أَتَیتُک مِنَ الْأَبْوَابِ الَّتِی أَمَرْتَ أَنْ تُؤْتَى مِنْهَا وَ تَقَرَّبْتُ إِلَیک بِمَا لاَ یقْرُبُ أَحَدٌ مِنْک إِلاَّ بالتَّقَرُّبِ بِهِ
ثُمَّ أَتْبَعْتُ ذَلِک بِالْإِنَابَةِ إِلَیک وَ التَّذَلُّلِ وَ الاِسْتِکانَةِ لَک وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِک
وَ الثِّقَةِ بِمَا عِنْدَک وَ شَفَعْتُهُ بِرَجَائِک الَّذِی قَلَّ مَا یخِیبُ عَلَیهِ رَاجِیک
وَ سَأَلْتُک مَسْأَلَةَ الْحَقِیرِ الذَّلِیلِ الْبَائِسِ الْفَقِیرِ الْخَائِفِ الْمُسْتَجِیرِ وَ مَعَ ذَلِک خِیفَةً وَ تَضَرُّعاً وَ تَعَوُّذاً وَ تَلَوُّذاً
لاَ مُسْتَطِیلاً بِتَکبُّرِ الْمُتَکبِّرِینَ وَ لاَ مُتَعَالِیاً بِدَالَّةِ الْمُطِیعِینَ وَ لاَ مُسْتَطِیلاً بِشَفَاعَةِ الشَّافِعِینَ
وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّینَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»:
روز باعظمت عرفه:
بارالها این روز عرفه روزى است که آن را شرافت بخشیدى و گرامى داشتى و عظمت دادى و رحمتت را در آن گستردى و با عفوت منّت گذاردى و عطایت را در آن فراوان کردى، و به وسیله اش بر بندگانت تفضل فرمودى.
بارالها و من آن بنده اى هستم که پیش از آفریدنش و پس از خلقتش بر او انعام نمودى، و او را از کسانى قرار دادى که به دیت خود رهبرى کردى، و براى اداى حق خودت توفیق دادى، و او را با ریسمان خویش نگاه داشتى، و در حزب خود وارد کردى، و به دوستدارى دوستانت، و دشمنى دشمنانت راهنمایى نمودى، با این همه او را فرمان دادى و فرمان نبرد، و منع کردى و باز نایستاد، و از نافرمانى خود نهى کردى پس امر تو را مخالفت نمود و به نهیت شتافت، نه از روى عناد با تو و نه از جهت گردنکشى بر تو، بلکه هواى نفس او را به آنچه تو از آنش راندى و ترساندى خوانده، و دشمن تو و دشمن او وى را بر آن یارى کرد، تا در حال آشنایىِ به تحدیدت بر گناه اقدام نموده، در حالى که امیدوار به عفو و واثق به گذشت تو بوده، با وجود آنهمه انعام که درباره اش فرمودى سزاوارترین بندگانت بود که انجام ندهد.
اینک من در پیشگاهت خوار و ذلیل و خاضع و خاشع و بیمناک و به گناهان بزرگى که بر دوش کشیده ام و خطاهاى کلان معترفم، و به عفو تو پناه آورده ام، و به رحمتت التجا نموده، و یقین دارم که امان دهنده اى مرا از تو امان نمى دهد، و بازدارنده اى مرا از تو باز نمى دارد، پس آنچه بر گناهکار مى پوشى بر من بپوش، و عفوى که به تسلیم شنونده خود مى بخشى به من ببخش، و آمرزشى را که چون به شخص امیدوار عطا کنى در نظرت بزرگ نمى نماید بر من منّت گذار،
و در این روز به من بهره اى عنایت کن که به وسیله آن نصیبى از خوشنودى تو بیابم، و از آنچه عاید بندگان کوشاى در عبادتت مى گردد مرا تهیدست برمگردان.
من اگرچه کارهاى شایسته اى که آنان پیش فرستاده اند پیش نفرستاده ام، ولى یگانه پرستى و نفى هر گونه ضد یا همتا یا همانند را از حضرتت پذیرفته، و از همان درها که فرمان داده اى تا از آن به سویت آیند آمدم، و تقرّب جستم به آنچه کسى جز با تقرب به آن به تو نرسید، و به دنبال آن بازگشت به سوى تو و خوارى و زارى در پیشگاهت و نیک بینى نسبت به تو و اطمینان کامل به آنچه نزد توست را بدرقه کردم و امید به تو را که کمتر امیدوارى از آن نومید مى شود ضمیمه آن ساختم، و همانند درخواست شخص حقیر خوار بینواى تهیدست ترسانِ پناه خواهنده از تو درخواست کردم توأم با بیم و زارى و امان خواهى و پناه طلبى، نه از روى گرنکشى که ناشى از تکبّر متکبّران است، و نه از روى بلند پروازى ناشى از خاطر جمعى طاعتکاران، و نه از روى ترفّع بر پایه شفاعت شفیعان، و من گذشته از این، کمترین کمتران، خوارترین خوارتران، و مانند ذره اى یا کمترم.
شرح صحیفه (قهپایی)
«اللهم و هذا یوم عرفه، یوم شرفته و کرمته و عظمته».
قال ثقه الاسلام ابوجعفر محمد بن على بن الحسین بن موسى بن بابویه القمى قدس الله روحه فى کتاب من لا یحضره الفقیه: انما سمى عرفه عرفه، لان جبرئیل علیه السلام قال لابراهیم علیه السلام: هناک اعترف بذنبک و اعرف مناسکک. فلذلک سمیت عرفه.
و قال صاحب القاموس: و یوم عرفه التاسع من ذى الحجه. و عرفات موقف الحاج ذلک الیوم.
(سمیت) لان آدم و حواء تعارفا بها، او لقول جبرئیل لابراهیم علیهماالسلام -لما اعلمه المناسک-: اعرفت؟ قال: عرفت. انتهى کلامه.
و قیل: راى فى المنام ذبح ابنه فاصبح یتروى یومه هو من الله ام لا، فسمى الترویه. فرآه فى اللیله الثانیه فاصبح فعرف انه من الله فسمى یوم عرفه.
یعنى: «بار خدایا، این روز» که روز نهم شهر ذى الحجه است-«مسماست به روز عرفه».
و وجه تسمیه به آن جهت آن است که در این روز جبرئیل به ابراهیم علیهماالسلام گفت که: به گناهان خود اعتراف کن و بشناس عبادات خود را.
و بعضى گفته اند در وجه تسمیه که: چون ابراهیم على نبینا و علیه السلام در خواب دید در شب هشتم شهر ذى الحجه که پسر خود را اسماعیل ذبح مى کند، پس بامداد که کرد در فکر شد که آیا این خواب از جانب الله باشد یا نه، پس نام نهادند روز هشتم ذى الحجه را روز ترویه. پس چون به خواب رفت در شب نهم، باز به خواب دید که پسر را ذبح مى کند. پس بامداد که شد دانست که از جانب الله است. لهذا نام نهادند آن روز را روز عرفه.
«روزى است که گرامى داشته اى آن را و تعظیم کرده اى آن را و تشریف داده اى آن را».
«نشرت فیه رحمتک. و مننت فیه بعفوک».
و منتشر ساختى در این روز رحمت خود را. و منت نهادى در این روز به عفو کردن جرایم بندگان خود.
«و اجزلت فیه عطیتک. و تفضلت به على عبادک».
و تمام کردى در این روز بخشش خود را. و تفضل کردى در این روز بر بندگان خود.
«اللهم و انا عبدک الذى انعمت علیه قبل خلقک له و بعد خلقک ایاه».
یعنى: بار خدایا، و منم بنده ى تو، آنچنان بنده اى که انعام کرده اى بر او پیش از آفریدن تو او را -که آن نعم سابقه بر وجود باشد، مثل وجود مواد و اسباب او- و بعد از آفریدن تو او را.
«فجعلته ممن هدیته لدینک، و وفقته لحقک، و عصمته بحبلک، و ادخلته فى حزبک، و ارشدته لموالاه اولیائک و معاداه اعدائک».
«و عصمته بحبلک»، اى: جعلته ممن یعتصم به، اى: یتمسک به. و الحبل: العهد و الامان.
و الحزب -بالحاء المهمله و الزاى-: الاصحاب. قال الجوهرى: حزب الرجل: اصحابه.
(یعنى:) پس گردانیدى او را از آنان که راه راست نمودى او را مر دین خود، و توفیق دادى او را به گذاردن حق خود -از صلاه و زکات و حج و غیر آن از عبادات- و گردانیدى او را از آنهایى که نگاه داشتى او را به عهد و امان خود، و در آوردى او را در گروه خود، و راه نمودى او را به دوستى کردن با دوستان تو و دشمنى نمودن با دشمنان تو.
«ثم امرته فلم یاتمر، و زجرته فلم ینزجر، و نهیته عن معصیتک فخالف امرک الى نهیک».
اى: متوجها الى نهیک. یقال: ائتمر الامر: امتثله.
یعنى: بعد از آن امر کردى او را به طاعات پس امتثال ننمود او را و قبول امر نکرد، و منع کردى از معاصى پس بازنایستاد، و نهى کردى او را از نافرمانى خود پس مخالفت کرد فرمان تو را در حالتى که متوجه شد به سوى نهى.
«لا معانده لک و لا استکبارا علیک، بل دعاه هواه الى ما زیلته و الى ما حذرته، و اعانه على ذلک عدوک و عدوه».
یقال: زیلته فتزیل، اى: فرقته فتفرق. و المراد: ما نهیته.
(یعنى:) نه از روى عناد کردن مر تو را و نه سرکشى کردن بر تو، بلکه خواند او را هوا و هوس او به سوى آنچه جدا نموده بودى آن را از محرمات و به سوى آنچه ترسانیده بودى او را از معاصى، و یارى کرد او را بر مخالفت امر تو دشمن تو و دشمن او- که شیطان رجیم بوده باشد.
«فاقدم علیه عارفا بوعیدک، راجیا لعفوک، واثقا بتجاوزک».
پس اقدام نمود بر آنچه تحذیر نموده بودى در حالى که شناسنده بود به آنچه تو ترسانیده اى بندگان خود را، امید دارنده به عفو تو، واثق و اعتماد کننده به درگذشتن تو از گناهان او.
«و کان احق عبادک مع ما مننت علیه الا یفعل».
و بود سزاوارترین بندگان تو با آنچه نعمت داده اى تو بر او آنکه نکند این کارهاى ناشایسته.
«و ها انا ذا بین یدیک صاغرا ذلیلا خاضعا خاشعا خائفا معترفا بعظیم من الذنوب تحملته».
«صاغرا» و الالفاظ الثلاثه التالیه له نظائر فى المعنى.
و تحملته، اى: حملته.
و صغر صغرا و صغارا، اذا ذل.
یعنى: اینک منم این که ایستاده ام برابر تو در حالتى که خوار و ذلیل و بى اعتبارم، خضوع و خشوع کننده، ترسنده، اعتراف کننده به گناهان بزرگ که برگرفته ام آنها را.
«و جلیل من الخطایا اجترمته، مستجیرا بصفحک، لائذا برحمتک، موقنا انه لا یجیرنى منک مجیر، و لا یمنعنى منک مانع».
اجترم، اى: فعل الجرم، و هو الذنب.
یعنى: و معترفم به گناهان بزرگ که به فعل آورده ام آن را در حالتى که پناه خواهنده ام به صفح و درگذشتن تو، التجا آورنده ام به رحمت تو در حالتى که یقین داننده ام که زینهار ندهد مرا از عذاب تو زینهار دهنده اى و بازندارد مرا از عقوبت تو بازدارنده اى.
«فعد على بما تعود به على من اقترف من تغمدک».
«عد» -بضم العین و سکون الدال على صیغه الامر- من عاد علیه یعود عائده. اى: یکرم علیه بما یکرم به.
و الاقتراف: الاکتساب.
و لفظه «من» فى «(من) تغمدک» بیانیه.
یعنى: پس مکرمت نما بر من به آنچه مکرمت مى کنى بر آن کس که کسب کرده باشد بدیها را از پوشیدن تو گناهان مرا.
«وجد على بما تجود به على من القى بیده الیک من عفوک».
الباء فى «القى بیده» زائده. اى: القى یده. و المعنى: التجا الیک.
و «جد» -على صیغه الامر- من الجده و الفضل. اى: تفضل.
یعنى: و تفضل و جود کن بر من به آنچه بخشش کنى به آن بر آن کس که از دست داده باشد خویشتن را و التجا آورده باشد به سوى تو، از عفو خود.
«و امنن على بما لا یتعاظمک ان تمن به على من املک من غفرانک».
لا یتعاظمک، اى: لا یعظم علیک. و قد صححناه فى الدعاء الثانى عشر فى طلب التوبه.
(یعنى:) و منت نه بر من به آنچه عظیم و دشوار نمى نماید تو را به آن که منت نهى به آن بر آن کسى که امید از تو دارد و آرزو کرده باشد از آمرزش تو.
«و اجعل لى فى هذا الیوم نصیبا انال به حظا من رضوانک. و لا تردنى صفرا مما ینقلب به المتعبدون لک من عبادک».
الحظ: النصیب. قاله فى الصحاح.
الصفر -بالکسر-: الخالى. یقال: بیت صفر من المتاع، و رجل صفر الیدین. و فى الحدیث: «ان اصفر البیت من الخیر البیت الصفر من کتاب الله». و لا تردنى صفرا، اى: خالیا من فضلک و رضوانک.
یعنى: و بگردان از براى من در این روز بهره اى که بیابم به آن بهره از خشنودى تو. و بازمگردان مرا تهى و خالى از فضل و خشنودى خود از آنچه بازمى گردند عبادت کنندگان مر تو را با فضل و خشنودى تو، از بندگان تو.
«فانى و ان لم اقدم ما قدموه من الصالحات، فقد قدمت توحیدک و نفى الاضداد و الانداد و الاشباه عنک».
الاضداد: جمع الضد. و الانداد: جمع الند -بالکسر-. و قد فسرتهما فیما قبل.
و الاشباه: جمع الشبه و النظیر.
یعنى: پس به درستى که من اگر چه از پیش نکرده ام آنچه ایشان پیشتر فرستاده اند از کارهاى شایسته، لیکن من فراپیش داشته ام یگانگى تو را یعنى تصدیق نموده ام به آنکه خدا یکى است- و نفى ضدها و مانندگان و همتایان را کرده ام از تو.
«و اتیتک من الابواب التى امرت ان توتى منها».
و آمده ام به سوى تو از درهایى که امر کرده اى که درآمده شوند از آن درها- که آن تصدیق به رسولان و پیغمبران توست و محبت عترت طاهره ى رسول تو.
«و تقربت الیک بما لا یقرب به احد منک الا بالتقرب به».
و نزدیکى جسته ام به سوى تو به آنچه نزدیک نشود هیچ کس به تو مگر به نزدیکى جستن به آن چیز- که آن تصدیق باشد به آنچه علم قطعى حاصل است که پیغمبر علیه السلام فرموده است از معرفت پروردگار و صفات ثبوتیه و سلبیه و غیر آن از احکام و فرایض و حلال و حرام.
«ثم اتبعت ذلک بالانابه الیک، و التذلل و الاستکانه لک، و حسن الظن بک، و الثقه بما عندک».
الاستکانه: الخضوع. و قد حققت اصلها فى الدعاء الحادى و العشرین.
(یعنى:) پس تابع گردانیدم و در عقب توحید و نفى اضداد و اشباه و تصدیق پیغمبر و ما جاء به النبى صلى الله علیه و آله، درآوردم انابت را -که آن بازگشتن است به سوى تو و اقبال کردن به جناب مقدس تو در افکار و عزایم- و تذلل و خوارى نمودن و فروتنى کردن مر تو را و گمان نیکو به تو داشتن و استوار بودن و اعتماد نمودن به آنچه نزد تو است از فضل و رحمت و مغفرت.
«و شفعته برجائک الذى قل ما یخیب علیه راجیک».
الشفع: خلاف الوتر و هو الزوج. و منه: شاه شافع، معها ولدها، و ناقه شافع، فى بطنها ولدها. و شفعت کذا بکذا، اى: جعلته زوجا له. اى: جعلت هذا المتبوع المذکور بالرجاء مشفوعا و مزدوجا لیکونا متعاضدین على المقصود.
و خاب الرجل خیبه، اذا لم ینل ما طلب.
و لفظه «على» بمعنى من، نحو: (اذا اکتالوا على الناس یستوفون).
یعنى: و جفت کردم و مقرون ساختم آن متبوع مذکور را به امید داشتن از جناب تو، آنچنان امیدى که کم است که نومید شود از آن امید دارنده ى تو.
«و سالتک مساله الحقیر الذلیل البائس الفقیر الخائف المستجیر».
البائس: الشدید الحاجه. و بئس الرجل: اشتدت حاجته. هذه الالفاظ نظائر.
(یعنى:) و سوال و درخواست نمودم از تو، همچو سوال کردن حقیر بى مقدار خوار حاجتمند درویش ترسنده ى زینهار خواهنده.
«و مع ذلک خیفه و تضرعا و تعوذا و تلوذا».
هذه المصادر الاربعه بمعنى اسم الفاعل. اى: خائفا متضرعا متعوذا متلوذا. قال ابوالفضل الطبرسى: اللواذ ان یستر الانسان شیئا من مخافه من یراه. و قیل: اللواذ: الاعتصام بالشىء بان یدور معه حیث دار.
یعنى: با آنکه رجا و امید دارم، ترسناکم و تضرع کننده ام و زارى نماینده ام و پناه جوینده ام -یا: پنهان شونده ام- از ترس گناهان که کرده ام.
«لا مستطیلا بتکبر المتکبرین، و لا متعالیا بداله المطیعین، و لا مستطیلا بشفاعه الشافعین».
«مستطیلا»، اى: عالیا. و طال علیه: علا. و تطاول و تکبر و تجبر و اختال نظائر. و فى نسخه ابن السکون: «متسلطا» و السلاطه: القهر.
و الداله -بتشدید اللام- یعنى الجراه. و قد صححتها فى الدعاء السادس و الاربعین. و قیل: بمعنى الوثوق، اى وثوقهم بطاعتهم. و هو یدل بفلان، اى: یثق به.
یعنى: نه آنکه گردنکشى کننده ام به تکبر کردن متکبران، و نه بلندى کننده ام به جرات و غنج و دلال نمودن فرمانبرداران به وثوق و اعتماد ایشان، و نه بزرگى کننده ام به شفاعت شفاعت کنندگان.
«و انا بعد اقل الاقلین و اذل الاذلین، و مثل الذره او دونها».
الذره هى اصغر النمل.
و لفظه «او» هاهنا للاضراب کبل، و هو من معانیه، کما صرح به صاحب مغنى اللبیب.
یعنى: و من بعد از این کمترین کمترانم و خوارترین خوارانم و مانند مورچگانم بلکه کمتر از آنها.
شرح صحیفه (مدرسی)
وجهى در اول دعاء در تسمیه ى عرفه به عرفه ذکر شد الان وجهى که باز مناسب باشد ذکر مى شود و آن این است که از بعضى از اخبار استفاده مى شود در تسمیه ى ایام ثلثه یعنى ترویه و عرفه و یوم النحر به این اسماء آن است که حضرت ابراهیم (ع) در شب هشتم خواب دید ذبح ولد خود را در روز آن شب در تفکر بود که آیا این خواب رحمانى است یا شیطانى در شب نهم خواب دید، ایضا معلوم شد رحمانى بودن در شب دهم نیز خواب دید در روز دهم مشغول شد به ذبح ولد تا اینکه فدیه رسید.
مقدمه:
شرافت زمان و مکان از متواترات بلکه هر امتى و فرقه ى شرافت زمان و مکان نزد ایشان از بدیهیات است لکن شرافت مکان از روى اهل، و مکین است کما یدل قوله تعالى: لا اقسم بهذا البلد و انت حل بهذا البلد و همچنین شرافت زمان مى شود از روى کثرت وقوع عبادت و خیرات و مبرات در آن بوده باشد الا اینکه شبهه ى در آن است که اختیار کردن بعضى از امکنه بدون اینکه مکین در آن بوده باشد مثل اختیار کردن کعبه از جهت مطاف ناس و اختیار رمضان و جمعه و غیر هما و حکمت این اختیار و امتیاز از مشابه ایشان خود عالم و خبیر است.
شرح:
یعنى اى خداى من این روز روز عرفه است، روزى است که شرافت دادى تو او را و کرامت دادى تو او را، و عظیم و بزرگ نمودى تو او را و نشر و بسط نمودى تو در آن روز رحمتت را، و منت گذاشتى در آن روز به عفو تو، بسیار نمودى در آن روز بخشش و عطیه ى تو را، و تفضل نمودى به آن روز بر بندگانت
تکمله:
روایت شده است از حضرت پیغمبر صلى الله علیه و آله که آن جناب در حجه الوداع بعد از اینکه وقوف به عرفات نمود قریب به غروب شمس فرمود به بلال که: مردم را امر کند که ساکت شوند بعد از اینکه ساکت شدند فرمودند:
خداى شما منت گذاشت به این روز.
شرح:
یعنى اى خداى من من بنده ى توام آن چنان بنده اى که انعام نمودى بر او پیش از خلقت تو مرا و را و بعد از خلقت تو مرا و را پس گردانیدى تو او را از کسانى که هدایت نمودى او را به سوى دین خود، و توفیق دادى تو او را حق خود را، حفظ نمودى تو او را به ریسمان خود و داخل نمودى تو او را در طایفه ى خود، و ارشاد نمودى او را به دوستى دوستان خود و دشمنى دشمنان خود.
تنبیهان:
اول آن است: خلق مفعول ثانى او را تاره متعدى به حرف جر نموده است و گاهى بدون آن نکته آن است که قبل از خلقت انعام بر او نیست بلکه مقدمه وجود او است مثل خلقت زمین و آسمان و اشجار و نباتات به خلاف انعام بعد از خلقت و آن انعام بر او است مثل غناء و صحت و الفت و نحو آنها پس اگر متعدى شود مفعول به حرف جر قبل از خلقت خواهد عبارت غلط بود زیرا که معدوم قابل انعام نیست.
ثانى: آن است که مقتضى لطف و وجوب آن لابد است که انسان را ارشاد نماید به خیر و شر و اعانت او نماید بر خیرات و حسنات و اطاعات و این منافات ندارد که انسان خود را بعد از این داخل در حزب شیطان و جنود آن کند.
اللغه:
زجر: در عرف اذیت و منع نمودن است.
هواء: میل نفسانى.
ایتمار: قبول امر نمودن.
تزییل: جدائى نمودن و تمیز دادن.
الترکیب:
عارفا و راجیا و واثقا حالست از جهت فاعل اقدم عطف ننمود زیرا که در میان آنها مغایرت نیست مثل مومنات قانتات و کان احق عبادک مى تواند عطف بود چنانچه احتمال استیناف هم دارد و احتمال حالیت على وجه ضعیف اگر چه انسب است به معنى.
شرح:
پس امر فرمودى او را قبول امر تو ننمود، و بازداشتى او را پس قبول بازداشتن نکرد، و نهى فرمودى او را از معصیت خود پس مخالفت امر تو را به سوى نهى تو نه از باب دشمنى با تو و نه از باب تکبر بر تو بلکه باعث شد او را میل او به سوى چیزى که جدا نمودى او را بر مخالفت دشمن تو و او پس اقدام نمود بر او در حالتى که دانا بود به وعید تو، امید دارنده بود مر عفو تو، اعتمادکننده بود به تجاوز تو، و بود سزاوارترین بنده ى تو با منت گذاشتن تو بر او اینکه جاى نیاورد.
ختام مسک:
بدان که انسانى که مبغوضات خداى به جا آورد از جهت او حالاتى است یکدفعه فعل آن معصیت و ترک او در نظر آن على السویه هست بلکه قبح نظر آید در نظر نهى آن چنین شخصى کافر و خدا را نشناخته است، یک دفعه تفاوت ندارد نزد او لکن قطع دارد بر ترتب عقاب و متحمل عقاب شود از بابت النار لا العاراین شخص کافر است دور نیست که معامله کفار هم با او در آخرت به شود، یک دفعه مرتکب معصیت شود به امید اینکه خواهند از او در گذشت این قسم داخل در عصاه هست و خلود از جهت او نیست.
شرح:
این قسم نزد توام خوار و ذلیل فروتنى کننده، زارى کننده ترسنده اعتراف کننده به عظیم از گناهان و بزرگى از خطایا که کرده ام او را، پناه برنده ام به درگذشتن تو پناه برنده ام به رحمت تو، یقین دارنده ام به درستى که شان چنان است که پناه نمى دهد مرا از تو پناه دهنده ى مانع نمى شود مرا از تو مانعى.
اللغه:
عد: ماخوذ است از عید و عود و عائده به معنى عطاء و بخشش است.
اقتراف: به معنى کسب نمودن.
تغمد: پوشاندن.
شرح:
یعنى پس عطا نما تو بر من به چیزى که عطا نمودى به او بر کسى که کسب نموده است از پوشانیدن تو، ببخش بر من به چیزى که بخشیدى تو به او کسى را که انداخت خود را به دست خود به سوى تو از عفو تو، منت بگذار بر من به چیزى که بزرگ نیست بر تو اینکه منت بگذارى تو بر کسى که آرزو دارد بر تو آمرزیدن تو.
تنبیه:
این نحو سئوال نمودن بعد از کمال فروتنى و اعتراف به ذلت است و لذا مصدر نمود به فاء در قول خود فعد پس کسى العیاذ بالله مرتکب معصیت شد لکن در قلب خود این نحو ذلت و فروتنى از جهت او حاصل نشد ثمرى نخواهد بر توبه ى او مترتب شد.
اللغه:
اناله: رسیدن.
صفر: خالى.
شرح:
یعنى بگردان تو از جهت من در امروز نصیب و بهره ى که برسم من نصیبى از خوشنودى تو بازنگردان مرا خالى از چیزهائى که منقلب مى شود به سوى او بندگى کنندگان تو از بندگان تو.
اشباه و انداد: به یک معنى هستند.
من اگر چه پیش نفرستادم چیزهائى را که پیش فرستادند بندگان تو او را از عملهاى خوب پس به تحقیق که پیش فرستادم من وحدانیت تو را و منکر شدن ضد و ند و شبه تو را، آمدم من تو را از درهاى آن چنانى که امر فرمودى تو اینکه آمده شده باشى تو از آن درها، و نزدیک مى شوم من به سوى تو به سبب چیزهائى که نزدیک نمى شود احدى از تو مگر تقرب به واسطه ى آن چیزها.
تنبیهان:
اول آن است که از این فقرات چنان استفاده شود، مجرد ایمان به خدا و تصدیق اولیاء با توبه کفایت مى کند در اسلام و عدم دخول در نار و در عمل اسلام را مدخلیت نیست چنانچه جماعتى را اعتقاد همین است در اسلام.
دوم، آن است که ابواب که در فقره مذکور است عبارت از ائمه علیهم السلام است چنانچه در جلى از روایات وارد است که مائیم ابواب ایمان، و مائیم ابواب هدایت مائیم بابى که امتحان مى کند خدا عباد را به ما.
شرح:
یعنى پس از آن عقب آوردم این اقرار به توحید را به بازگشتن به سوى تو، و قبول نمودن ذلت و خوارى به سوى تو، و حسن ظن به سوى تو و اعتماد به چیزهائى که در نزد تو است و جفت نمودم من او را به امید تو آن چنان امیدى که کم است ناامید شدن بر آن امید امید دارنده ى تو
اللغه:
الاستکانه: خوارى و زارى نمودن.
بائس: بدى دارنده از باس.
تلوذ: ملتجى شدن.
استطاله: گردن کشى نمودن.
داله: نوازش به عمل خود نمودن چنانکه در حدیث است المدل لا یصعد عمله.
سئوال مى نمایم من تو را سئوال نمودن حقیر ذلیل درد دارنده محتاج ترسنده پناه گیرنده با همه ى اینها ترس دارنده و زارى کننده و پناه گیرنده و التجاءکننده نه سرکشى کننده به تکبر متکبران، نه بلندى کننده ام به نوازش اطاعت اطاعت کنندگان نه سرکشى کننده ام به شفاعت شفاعت کنندگان.
اللغه:
ذره: مثل مورچه است از کوچکى به چشم نمى آید.
یعنى: من بعد از همه ى اینها کمترین کمتران و خوارترین خواران مانند ذره بلکه کمتر از آن.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
در هفتمین فراز به معرفى روز عرفه پرداخته و چگونگى بندگى خود در پیشگاه خدا را توضیح مى دهد مى گوید: (بار الها این روز، روز عرفه است، روزى است که آن را شرافت بخشیده اى، گرامى داشته اى، عظمت داده اى، رحمتت را در آن گسترده اى، عفوت را در آن (بر ما بندگان) منت نهاده اى و عطا و بخششت را در آن بزرگ و به بندگانت تفضل کرده اى) (اللهم و هذا یوم عرفه یوم شرفته و کرمته و عظمته، نشرت فیه رحمتک، و مننت فیه بعفوک، و اجزلت فیه عطیتک، و تفضلت به على عبادک).
(بار الها من بنده توام همان بنده اى که پیش از اینکه او را بیافرینى و بعد از آفریدنش او را مورد نعمت قرار داده اى) (اللهم و انا عبدک الذى انعمت علیه قبل خلقک له و بعد خلقک ایاه).
(او را از کسانى قرار داده اى که به سوى دینت هدایتش کرده اى) (فجعلته ممن هدیته لدینک).
(بر انجام حق خود موفقش داشته اى) (و وفقته لحقک).
(با رشته ى ولایت خود او را حفظ فرموده اى) (و عصمته بحبلک).
(او را در حزب خویش داخل گردانیده اى) (و ادخلته فى حزبک).
(و به موالات و دوستى با اولیائت و دشمنى با اعدائت ارشادش فرموده اى) (و ارشدته لمولاه اولیائک و معاداه اعدائک).
(سپس او را فرمان داده اى ولى فرمان نبرده) (ثم امرته فلم یاتمر).
(از کارهاى بد بازش داشته اى ولى باز نایستاده) (و زجرته فلم ینزجر).
(او را از انجام معاصیت نهى کرده اى ولى با امرت مخالفت کرده و به سوى نهیت شتافته است) (و نهیته عن معصیتک، فخالف امرک الى نهیک).
اما با صراحت اعتراف مى کند که: (این مخالفت از روى عناد با تو نبوده و نه از روى گردنکشى در برابر تو) (لا معانده لک، و لا استکبارا علیک).
(بلکه هواى نفسش او را به چیزى فراخوانده که تو او را از آن دور داشته و از آن بر حذرش ساخته اى) (بل دعاه هواه الى ما زیلته، و الى ما حذرته).
(و دشمن تو و دشمن او وى را در این راه کمک کرده است) (و اعانه على ذلک عدوک و عدوه).
(اقدام نموده در حالیکه به تهدیدهاى تو عارف و آشنا، به عفو تو امیدوار و به گذشت تو مطمئن بوده است) (فاقدم علیه عارفا بوعیدک، راجیا لعفوک، واثقا بتجاوزک).
(در صورتى که او با همه ى این نعمتها سزاوارترین بندگان تو بود که به آن کار اقدام نکند) (و کان احق عبادک مع ما مننت علیه الا یفعل).
(و اکنون این منم که در پیشگاه تو (ایستاده ام) کوچک، خوار و ذلیل، خاضع، خائف و معترف به گناهان عظیمى که بر دوش کشیده ام) (و ها انا ذا بین یدیک صاغرا ذلیلا خاضعا خاشعا خائفا معترفا بعظیم من الذنوب تحملته).
((و معترف) به خطاهاى بزرگى که مرتکب شده ام) (و جلیل من الخطایا اجترمته).
(به عفو و گذشتت پناهنده و به رحمتت ملتجى) (مستجیرا بصفحک، لائذا برحمتک).
(به یقین مى دانم که احدى نمى تواند در برابر تو به من پناه دهد و یا مرا از عذاب و عقاب تو باز دارد) (موقنا انه لا یجیرونى منک مجیر، و لا یمنعنى منک مانع).
(بنابراین لطف و محبت خود را به من بازگردان، همانگونه که ستر و پوشش خود را بر کسى که مرتکب گناه شده مى پوشانى) (فعد على بما تعود به- على من اقترف- من تغمدک).
(عفو و بخششت را به همان مقدار به من عطا فرما که آن را بر کسى که تسلیم پیشگاه تو است مى بخشى) (وجد على بما تجود به- على من القى بیده الیک- من عفوک).
(بر من منت گذار و غفران و آمرزشت را شامل حالم گردان، به همان مقدار که به شخص آرزومند در پیشگاهت مى بخشى و در نظرت بزرگ نمى نماید) (و امنن على- بما لا یتعاظمک ان تمن على من املک- من غفرانک).
(در این روز براى من نصیبى قرار ده که به حظ و بهره از رضوان تو نائل آیم) (و اجعل لى فى هذا الیوم نصیبا انال به حظا من رضوانک).
(مرا از آنچه بندگان تلاشگر در راه عبادتت به ارمغان مى آورند تهیدست بر مگردان) (و لا تردنى صفرا مما ینقلب به المتعبدون لک من عبادک).
(درست است که من اعمال شایسته اى را که آنها از پیش فرستاده اند قبلا نفرستاده ام اما توحید تو، نفى اضداد، امثال، و اشباه تو را پیشاپیش تقدیم داشته ام) (و انى و ان لم اقدم ما قدموه من الصالحات فقد قدمت توحیدک و نفى الاضداد و الانداد و الاشباه عنک).
(و من در ورود (به بارگاه بندگیت) از درهائى وارد شده ام که تو فرمان داده اى باید از آنها وارد شد) (و اتیتک من الابواب التى امرت ان توتى منها).
(با وسیله اى به تو تقرب جسته ام که احدى جز به آن نمى تواند به تو تقرب جوید) (و تقربت الیک بما لا یقرب احد منک الا بالتقرب به).
(و به دنبال آن بازگشت به سویت، ابراز خوارى مسکنت در برابرت، حسن ظن و اطمینان به تو را به بدرقه آورده ام) (ثم اتبعت ذلک بالانابه الیک، و التذلل و الاستکانه لک، و حسن الظن بک، و الثقه بما عندک).
(آنگاه امیدوارى به تو را -که کمتر شخص امیدوار از آن نومید مى شود- را ضمیمه آن ساخته ام) (و شفعته برجائک الذى قل ما یخیب علیه راجیک).
(از تو همانند شخص حقیر، خوار، نیازمند، فقیر، ترسان و پناه خواه درخواستم را ابراز داشته ام) (و سالتک مساله الحقیر الذلیل البائس الفقیر الخائف المستجیر).
(با این حال (خواسته هایم) از روى ترس، تضرع، پناهخواهى و ملجاءطلبى بوده است، نه از روى گردنکشى کبرآمیز همچون متکبران و نه از روى جرئت و خاطرجمعى مطیعان و نه از سربلند پروازى به اعتماد شفاعت شافعان) (و مع ذلک خیفه و تضرعا و تعوذا و تلوذا، لا مستطیلا بتکبر المتکبرین، و لا متعالیا بداله المطیعین، و لا مستطیلا بشفاعه الشافعین).
(و من -گذشته از همه ى اینها- کمترین کمتران و خوارترین خواران، مانند ذره اى یا کوچکتر از آنم) (و انا بعد اقل الاقلین، و اذل الاذلین، و مثل الذره او دونها).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۷، ص:۲۲-۳
«اللّهمّ هذا یوم عرفة یوم شرّفته و کرّمته و عظّمته، نشرت فیه رحمتک و مننت فیه بعفوک و اجزلت فیه عطیتک و تفضّلت به على عبادک».
الغرض من الاخبار فى هذه الجمل: الاعتراف و التصدیق بمضمونها لا فائده الحکم و لا لازمه، اما الاول: فظاهر و اما الثانى: فلانه تعالى لایخفى علیه انه عالم به حتى یکون القصد افادته ذلک.
و «یوم» من قوله: «یوم شرفته» بدل من یوم عرفه، او عطف بیان لوصفه بالجمله بعده فقد اتصل به ما لم یتصل بالاول فلا یراد ان عطف البیان لایکون من لفظ الاول لان الشىء لا یبین نفسه فان ذلک على تقدیر تسلیمه انما هو عند عدم اتصال شىء بالثانى لم یتصل بالاول.
و تشریف هذا الیوم و تکریمه و تعظیمه: عباره عن التنویه بشانه و اختصاصه بما اختصه به دون سائر الایام من اجتماع الامم فیه فى ذلک الموقف و جعل الوقوف فیه بذلک المکان اعظم ارکان الحج حتى قال صلى الله علیه و آله: «الحج عرفه» و کراهیه الاشتغال فیه بشىء من امور الدنیا احتراما له، و استحباب الاکثار فیه من التکبیر و التحمید و التهلیل و وجوب الاستغفار و الذکر و الدعاء او استحبابه الى غیر ذلک مما یوخذ من موضعه، و لما کان الغایه من ذلک نشر رحمته تعالى و بسطها على عباده و منه علیهم بالعفو و المغفره و اجزالهم عطایا لهم و التفضل علیهم جاء علیه السلام بقوله: «نشرت فیه رحمتک» جمله مستانفه على وجه التعلیل فلم یعطفها على ما قبلها، اى شرفته و کرمته و عظمته لانک نشرت فیه رحمتک، و مننت فیه بعفوک الى آخره.
روى عن على بن الحسین صاحب الدعاء صلوات الله علیه: ان رسول الله صلى الله علیه و اله: «قال فى حجه الوداع لما وقف بعرفه و همت الشمس ان تغیب: یا بلال: قل للناس فلینصتوا فلما انصتوا، قال رسول الله صلى الله علیه و اله: ان ربکم تطول علیکم فى هذا الیوم فغفر لمحسنکم، و شفع محسنکم فى مسیئکم فافیضوا مغفورا لکم».
و عن النبى صلى الله علیه و آله «انه قال لرجل انصارى: یوم عرفه یوم یباهى الله عز و جل به الملائکه فلو حضرت ذلک الیوم برمل عالج و قطر السماء و ایام العالم ذنوبا فانه یبت ذلک الیوم».
و فى روایه: «اذا وقفت بعرفات الى غروب الشمس فان کان علیک من الذنوب مثل رمل عالج او بعدد نجوم السماء او قطر المطر یغفرها الله لک».
و عن الرضا علیه السلام: ما وقف احد فى تلک الجبال الا استجاب الله له فاما المومنون فیستجاب لهم فى آخرتهم و اما الکفار فیستجاب لهم فى دنیاهم».
و عن ابى جعفر علیه السلام: ما یقف احد على تلک الجبال بر و لا فاجر الا استجاب الله له، فاما البر فیستجاب له فى آخرته و دنیاه و اما الفاجر فیستجاب له فى دنیاه.
و عن الصادق علیه السلام: ما من رجل من اهل الکوره وقف بعرفه من المومنین الا غفر الله لاهل تلک الکوره من المومنین و ما من رجل وقف بعرفه من اهل بیت من المومنین الا غفر الله لاهل ذلک البیت من المومنین.
و سمع على بن الحسین علیهماالسلام یوم عرفه سائلا یسال الناس فقال له: ویحک اغیر الله یسال فى هذا المقام انه لیرجى لما فى بطون الجبال فى هذا الیوم ان یکون سعیدا.
و الاخبار فى شرفه و فضله کثیره نقتصر منها على هذا القدر.
و «الباء» من قوله: «تفضلت به» یحتمل ان تکون ظرفیه نحو: «نجیناهم بسحر» و هو الظاهر، و ان تکون صله للتفضل و مجرور مما واقع موقع المفعول به مثل: سمحت به، وهبت به اى انلته و وهبته، و الله اعلم.
المراد بخلقه تعالى له: خلق الانسانیه بنفخ الروح المشار الیه بقوله سبحانه: «ثم انشاناه خلقا آخر».
و اعلم: ان نعمه جلت قدرته على عبده قبل خلقه له و بعد خلقه ایاه اجل من ان تحد و تحصى و تعد، و لایحیط بها کما و کیفا الا علمه تعالى حتى قال بعض المفسرین فى قوله تعالى: «و اسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه»، ان الباطنه مالا نعلمه اصلا غیر انا نذکر من ظاهر نعمه تعالى على عبده قبل خلقه امورا:
احدها: تعلق ارادته عز و جل بایجاده عنایه منه به، و رحمه له مع استغنائه عنه کما ورد فى الدعاء: یا بارى خلقى رحمه بى و کان عن خلقى غنیا.
الثانى: عنایته تعالى به بسد جمیع انحاء عدمه الاصلى اعنى الموانع العدمیه التى یتوقف وجوده على ارتفاعها اى: بقائها على العدم المعبر عنه بارتفاع الموانع ضروره ان شیئا من الممکنات لایستحق الوجود ابتداء، و انما ذلک من جناب المبدا الاول تعالى شانه فلا یتصور وجوده ابتداء الا مع بقاء الموانع التى یتوقف وجوده على عدمها مع امکان وجودها فى نفسها فارتفاعها ببقائها على العدم من آثار نعمه الفائضه على کل مخلوق.
الثالث: ایجاده ما یتوقف علیه وجوده من الامور الوجودیه التى هى مبادیه و علله و شرائطه البعیده و القریبه، فمنها امور حسیه و امور معنویه، و منها وسائط جسمانیه و روحانیه کالابوین و ما یتوقف علیه وجودهما ابتداء و بقاء، و الملائکه المدبرات و المقسمات الى غیر ذلک مما لایکاد یبلغ الحاسب بلوغ مرتبه معتد بها من مراتبه فضلا عن بلوغ غایته، و اما انعامه علیه بعد خلقه فاظهر من ان ینبه علیه، غیر انه علیه السلام ذکر اعظمه و اشرفه الذى تترتب علیه السعاده العظمى و ما هو ذریعه الیها.
فقال «فجعلته ممن هدیته لدینک» و «الفاء» للدلاله على ترتب مضمون مدخولها على ما قبله فان نعمه الهدایه الى الاسلام عنوان النعم کلها فمن فاز بها فقد حازها بحذافیرها.
و المراد بالهدایه هنا الدلاله الموصله الى المطلوب قطعا.
و الدین: الاسلام لقوله تعالى: «ان الدین عند الله الاسلام» و «من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه».
و حق الله تعالى: ما وجب له من قول و فعل و اعتقاد، من حق الشىء یحق حقا من باب -ضرب- اذا وجب و ثبت، اى وفقته للقیام بحقک.
و عصمته بحبلک: اى حمیته و وقیته بکتابک او بدینک او بولایه اولیائک حسبما فسر به قوله تعالى: «و اعتصموا بحبل الله جمعیا».
قال العلامه امین الاسلام الطبرسى فى مجمع البیان: قیل فى معنى حبل الله اقوال:
احدها: انه القرآن عن ابى سعید الخدرى و جماعه.
و ثانیها: انه دین الله عن ابن عباس و ابن زید.
و ثالثها: ما رواه ابان بن تغلب، عن جعفر بن محمد علیهم السلام: نحن حبل الله الذى قال: «و اعتصموا بحبل الله جمیعا» و الاولى حمله على الجمیع و الذى یویده ما رواه ابوسعید الخدرى عن النبى صلى الله علیه و اله انه قال: ایها الناس انى قد ترکت فیکم حبلین ان اخذتم بهما لن تضلوا بعدى، احدهما اکبر من الاخر کتاب الله حبل ممدود من السماء الى الارض، و عترتى اهل بیتى الا و انهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض.
و ادخلته فى حزبک: اى جعلته فى زمرتهم و نظمته فى سلکهم.
و منه: «فادخلى فى عبادى» و حزب الرجل بالکسر اصحابه المجتمعون لامر حزبهم، یقال: حزبهم امر من باب -قتل- اى اصابهم و اشتد علیهم.
و قیل: کل قوم تشابهت قلوبهم و اعمالهم فهم حزب.
و قیل: هم الجماعه من الناس فیهم غلظه و شده من الحزب و هو الشده.
قال الحسن فى قوله تعالى: «فان حزب الله هم الغالبون» هم جند الله.
و قیل: اولیاء الله، و قیل: شیعه الله، و قیل: انصار الله، و قیل: هم الذین یدینون بدینه و یطیعونه فینصرهم.
و ارشده الله الى کذا: هداه الیه، و قیل: ارشاده تعالى تقویه عزم عبده على ما فیه صلاحه او فسخه له عما فیه فساده عنایه منه به.
و الموالاه: مصدر والاه یوالیه، اى احبه و صادقه فهو ولى له، اى موال کالجلیس بمعنى المجالس، و ضده المعاداه، و قد علمت ان عداوه الله سبحانه مخالفه امره عنادا، و الخروج عن طاعته مکابره لان العدو لایوافق عدوه و لایدخل فى طاعته.
و قیل: اولیاء الله الذین یتولونه بالطاعه و یتولاهم بالکرامه، و اعداوه: الذین یخالفون امره استکبارا فیصلیهم نارا، و الله اعلم.
«ثم» هنا لاستبعاد عدم الائتمار لامر من انعم علیه بتلک النعم و عدم الانزجار لزجره و مخالفه امره.
قال الرضى: و قد تجى «ثم» فى الجمل خاصه لاستبعاد مضمون ما بعدها عن مضمون ما قبلها و عدم مناسبته له کقوله تعالى: «خلق السموات و الارض ثم الذین کفروا بربهم یعدلون» فالاشراک بخالق السماوات و الارض مستبعد غیر مناسب، و هذا المعنى فرع التراخى و مجازه.
و الامر: طلب الفعل بالقول على طریق الاستعلاء.
و الائتمار: قبول الامر، یقال: امرته فاتمر: اى سمع و اطاع.
و الزجر: المنع، یقال: زجرته کمنعته فانزجر و ترک متعلقى الامر و الزجر لتوجیه الاستبعاد الى عدم الانقیاد لنفس الفعلین ایذانا بانه المدار فى الاستبعاد لا عدمه لخصوصیه متعلقیهما.
و النهى: طلب ترک الفعل بالقول استعلاء.
و المعصیه: مخالفه الامر قصدا، و اصل المخالفه و الخلاف: ان یاخذ کل واحد طریقا غیر طریق الاخر و لما کان النهى عن المعصیه امرا بالطاعه اذ لایتحقق عدم العصیان الا بالطاعه.
قال علیه السلام: فخالف امرک الى نهیک، اى فذهب و ولى عن امرک له بالطاعه الى نهیک له عن المعصیه، یقال: خالفنى فلان الى کذا: اذا قصده و ذهب الیه و انت مول عنه.
قال الزمخشرى: یلقاک الرجل صادرا عن الماء فتساله عن صاحبه فیقول: خالفنى الى الماء، یرید انه قد ذهب الیه واردا و انا ذاهب عنه صادرا، و منه قوله تعالى: «و ما ارید ان اخالفکم الى ما انهاکم عنه».
فان قلت: ما الغرض من هذا البسط و الاطناب بهذه الجمله الطویله فان حاصلها الاخبار بعصیانه، فلو قال بدلها: «فعصاک» و اقتصر علیه حصل الغرض مع کمال الایجاز؟
قلت: الغرض المبالغه فى تقبیح فعله و تهویل جنایته بما فیها من التصریح بمخالفه الامر و الجنوح الى النهى الموذن بکمال القبح و الشناعه من حیث ترک الواجب و انتهاک الحرمه بارتکاب المعصیه، و لفظ العصیان و ان دل على ذلک فانما یدل علیه تضمنا او التزاما، و المقام مقام الاعتراف بعظم الجنایه لعظم مقام من عصاه فیناسبه التفخیم و التهویل فهو مقام اشباع و تفصیل لا ایجاز و اجمال، و هذا من باب ایفاء البلاغه حقوقها فان لکل مقام مقالا.
قال بعض ائمه البلاغه: کما انه یجب على البلیغ فى مظان الاجمال ان یجمل و یوجز فکذلک الواجب علیه فى موارد التفصیل ان یفصل و یشبع و انشد الجاحظ:
یرمون بالخطب الطوال و تاره * وحى الملاحظ خیفه الرقباء
و عاند فلان فلانا عنادا و معانده: فعل ما لایرضاه، لا غرض له فى ذلک الا خلافه. و فى الاساس: فلان عنید و معاند یعرف الحق فیاباه و یکون فى شق منه من العند و هو الجانب.
و فى القاموس: المعانده المفارقه و المجانبه و المعارضه بالخلاف کالعناد.
و کل من هذه المعانى صحیح هنا، و انتصاب معانده على المفعولیه المطلقه، اى لا مخالفه معانده او لایعاند معانده او على المفعول لاجله، اى لا لمعانده، و لاء الثانیه زائده لتاکید الاولى.
و الاستکبار: استفعال من الکبر بالکسر فالسکون و هو العظمه.
قال الطبرسى: و حقیقه الاستکبار الانفه مما لاینبغى ان یونف منه و قیل: حده الرفع للنفس الى منزله لاتستحقها.
و قیل التکبر: ان یرى نفسه اکبر من غیره و الاستکبار طلب ذلک بالتشبع.
و فى الصحاح: التکبر و الاستکبار: التعظم.
فجعلهما بمعنى واحد.
و معنى الاستکبار علیه تعالى: الامتناع من قبول امره و الاذعان لعبادته.
و بل: حرف اضراب مطلقا، فان تلاها مفرد، کانت عاطفه، و ان تلاها جمله، کانت حرف ابتداء لا عاطفه عند الجمهور، خلافا لابن مالک و غیره.
و معنى الاضراب حینئذ: اما الابطال نحو: «ام یقولون به جنه بل جاءهم بالحق» و مثله عباره الدعاء، و اما الانتقال من غرض الى آخر اهم منه. و توهم بعض القاصرین من طلبه العجم ان العاطفه لجمله لاتکون الا للانتقال و ان الابطال مخصوص بالعاطفه لمفرد. و هو من قصور معرفته، و قله اطلاعه.
و الدعاء الى الشىء: الحث على قصده.
و الهوى: میل النفس الى الشهوه، و یطلق على النفس المائله الى الشهوه و المعنیان محتملان هنا، قیل سمى بذلک لانه یهوى بصاحبه فى الدنیا الى داهیه و فى الاخره الى الهاویه.
و زیلت الشىء تزییلا: نحیته و میزته عن غیره، و منه قوله تعالى: «فزیلنا بینهم» اى میزنا و فرقنا، و قوله: «لو تزیلوا لعذبنا الذین کفروا» اى لو تمیز المومنون من الکافرین و هو من زاله یزاله کناله یناله زیالا: اى نحاه و ازاله ازاله مثله، و التشدید فیه للتکثیر لا للتعدیه یقال: زل ضانک من معزک: اى نحها عنها و میز بینهما.
و زعم بعضهم: ان عین الکلمه واو لانه من زال یزول زوالا، و انما قلبت یاء لان وزنه فیعلنا فاعلت اعلال سید، و رد بانه لو کان من الزوال لظهرت الواو فیه.
قال مکى بن ابى طالب فى اعراب القرآن: زیلنا: «فعلنا» من زلت الشىء عن الشىء فانا ازیله: نحیته، و التشدید للتکثیر. و لایجوز ان یکون «فیعلنا» من زال یزول لانه یلزم فیه الواو فیقال: زولته انتهى.
و المراد بما زیله تعالى: محارمه و مناهیه التى نحاها و میزها، و هى حدوده التى امر بمباینتها ونهى عن مقاربتها بقوله: «تلک حدود الله فلا تقربوها» و انما سمیت الحدود حدودا لتمییزها و فصلها عن غیرها من حددت الدار حدا من باب- قتل- میزتها عن مجاوراتها بذکر نهایاتها.
قال ابن الاثیر فى النهایه: الحدود: محارم الله و عقوباته التى قرنها بالذنوب، و اصل الحد: المنع و الفصل بین الشیئین فکان حدود الشرع فصلت بین الحلال و الحرام فمنها ما لایقرب کالفواحش المحرمه، و منه قوله تعالى: «تلک حدود الله فلا تقربوها» و منها ما لا یتعدى کالمواریث المعینه و تزویج الاربع، و منه قوله تعالى: «تلک حدود الله فلا تعتدوها».
و فى نسخه: «الى ما زینته» بدل زیلته، اى الى ما زینته من متاع الدنیا، و هو تلمیح الى قوله تعالى: «زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطره من الذهب و الفضه و الخیل المسومه و الانعام و الحرث ذلک متاع الحیاه الدنیا و الله عنده حسن الماب».
فان المزین عند جمهور المفسرین هو الله تعالى.
و اما عند الاشاعره: فلانه خالق افعال العباد کلها، و لو کان المزین هو الشیطان فمن الذى زین الکفر و البدعه للشیطان؟.
و اما عند الامامیه و جمهور المعتزله فلحکمه الابتلاء کما قال تعالى: «انا جعلنا ما على الارض زینه لها لنبلوهم ایهم احسن عملا» و لان القادر على وجوه الشهوات و اللذات اذا ترکها و اقبل على اداء وظائف الخدمه کان اشق علیه فکان اکثر ثوابا و اعظم اجرا.
و عن الجبائى: و اختاره القاضى ان کل ما کان واجبا او مندوبا او مباحا فالتزیین فیه من الله تعالى، و کل ما کان حراما فالتزیین فیه من الشیطان.
و یوید هذا القول عطفه علیه السلام قوله: «و الى ما حذرته» على ما زینته على هذه الروایه فیکون ما زینه تعالى هو المباح، و ما حذره هو الحرام، فان الانهماک فى المباحات من دواعى الهوى.
و فى نسخه: «الى ما زینه» على ان الضمیر عائد الى هواه.
و فى نسخه قدیمه: «الى ماربته» بالهمزه و ضم الراء المهمله مفعله من الارب بمعنى الحاجه اى دعاه هواه الى حاجته.
و الحذر محرکه: الاحتراز من مخوف، یقال: حذرته الشىء تحذیرا فحذره بالکسر، و منه: «و یحذرکم الله نفسه» اى و الى ما حذرته ایاه من مخالفتک کما قال تعالى: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و احذروا» اى مخالفتهما او الى ما حذرته ایاه من محارمک على ما ذکرناه فى روایه «زینته»، او الى ما حذرته من عقابک فى قولک: «و یحذرکم الله نفسه» اى، عقابه کما تقول: احذر الاسد، اى صولته و افتراسه، و فیه اعظم التهدید لمن تعرض لسخطه لان شده العقاب على قدر المعاقب و فائده ذکر النفس التصریح بان الذى حذر منه و هو عقاب یصدر من الله لا من غیره اذا عرفت ذلک علمت ان قوله علیه السلام: «و الى ما حذرته» تاسیس لا تاکید کما توهمه بعضهم فان اعاده الجار یاباه و یعین ما ذکرناه.
و اعانه على ذلک: اى ظاهره على ما ذکر مما دعاه الیه هواه من اقتراف ما زیلته من محارمک و ما حذرته ایاه من مخالفتک او ارتکاب ما زیلته من حدودک و استحقاق ما حذرته من عقابک، و یحتمل عود الضمیر الى الهوى اى و اعان هواه على ذلک عدوک الخارج عن طاعتک استکبارا و عدوه الظاهر العداوه له، الامر له و لابناء جنسه بالسوء و الفحشاء، و اعانته: عباره عن تقویه داعیه الهوى فى قلب الانسان، بالقاء الوساوس الیه و تحسینه اللذات و الشهوات له فیمیل الیها و یعزم علیها و یرتکب بذلک المعاصى و یستوجب سخط خالقه و عقابه، و فى نسبته علیه السلام ذلک اولا الى داعیه الهوى ثم اعانه الشیطان علیه: دلاله على ان الانسان هو الذى یختار بسوء رایه و اتباع هواه مقارفه الذنوب، و لیس من الشیطان الا الوسوسه و التزیین کما دل على ذلک قوله تعالى: «و قال الشیطان لما قضى الامر ان الله وعدکم وعد الحق و وعدتکم فاخلفتکم و ما کان لى علیکم من سلطان الا ان دعوتکم فاستجبتم لى فلا تلومونى و لوموا انفسکم» و حکایه قول الشیطان و ان لم یصلح للحجه، الا ان عدم انکار الله علیه حجه، هذا مع ان کلام اللعین مبنى على الانصاف و الصدق، و قد اسلفنا الکلام على ذلک بابسط من هذا فلیتذکر.
و اقدم على الامر اقداما: شجع و جسر و هجم علیه و لم یتوقف، و هو من اقدم على قرنه اذا اجترا علیه.
و عارفا بوعیدک: اى عالما به فان المعرفه جاءت بمعنى العلم کما جاء العلم بمعناها، و منه: «مما عرفوا من الحق» اى علموا.
و الوعید: التهدید.
و قال الفارابى: الوعید الاسم من اوعد یوعد.
یقال: اوعده فى الشر و وعده خیرا او شرا.
و «اللام» فى قوله: «راجیا لعفوک» مزیده للتقویه لا للتعدیه نحو: «مصدقا لما معهم».
قال ابن هشام: یصح فى لام التقویه ان یقال: انها متعلقه بالعامل المقوى لان التحقیق انها لیست زائده محضه لما تخیل فى العامل من الضعف الذى نزل منزله القاصر و لا معدیه محضه لا طراد صحه اسقاطها فلها منزله بین منزلتین.
و واثقا بتجاوزک: اى معتمدا علیه من قولهم: «وثق به» اذا اعتمد على وفائه.
و التجاوز عن الذنب: الصفح عنه.
و جمله قوله علیه السلام: و کان احق عبادک حالیه اى: و الحال انه کان اولى عبادک مع ما مننت به ان لایفعل.
قال الازهرى و غیره: لفظ «احق» فى کلام العرب له معنیان:
احدهما: استیعاب الحق کله کقولک فلان احق بماله، اى لا حق لاحد فیه غیره.
و الثانى: ان یکون افعل تفضیل فیقتضى اشتراکه مع غیره، و ترجیح الحق له و ان کان لغیره فیه نصیب کقولهم: «زید احسن وجها من فلان» و معناه ثبوت الحسن لهما و ترجیحه للاول، انتهى.
اذا عرفت ذلک فاحق هنا للتفضیل و ترجیح الحق له على العباد، فان کل احد من العباد حقیق و جدیر ان لایفعل ذلک لکنه علیه السلام جعل نفسه احقهم بذلک من اجل مننه تعالى و انعامه علیه دونهم بما من و انعم مما تقدم ذکره و هو معنى قوله: «مع ما مننت علیه» و مع ظرف لمجرد المصاحبه واقع موقع الحال، اى حال کونه مصاحبا ما مننت علیه و ملتبسا به، فان من کانت منه الله علیه اعظم کان احق بالشکر، و مقتضى الشکر عدم العصیان و المخالفه.
و «ما» اما مصدریه، اى مع منک علیه، او موصوله و العائد محذوف، اى مع الذى مننت به علیه نحو «اهذا الذى بعث الله رسولا» اى: بعثه.
و قوله: «ان لایفعل» اى بان لایفعل، فحذف الجار و هو کثیر مطرد فى مثل ذلک و منه: «فالله احق ان تخشوه» و «و الله و رسوله احق ان یرضوه».
و محل ان وصلتها: نصب عند الخلیل و اکثر النحویین حملا على الغالب فیما ظهر فیه الاعراب مما حذف منه حرف الجر، و جوز سیبویه ان یکون المحل جرا فقال بعد ما حکى قول الخلیل: و لو قال انسان: انه جر کان قولا قویا، و له نظائر نحو قولهم: لاه ابوک، و اصله: لله ابوک، فحذف حرف الجر و بقى عمله و الله اعلم.
«الواو»: للاستئناف.
و «ها»: حرف تنبیه لدخوله على ضمیر الرفع المخبر عنه باسم الاشاره مثله فى: «ها انتم اولاء».
فانا: مبتدا.
و «ذا»: خبره، و تصدیر الجمله بحرف التنبیه اظهار لکمال التضرع و الابتهال، و انه عن اعتقاد و صمیم قلب و ایذان بالذل و التواضع، فان الذلیل لایقبل کلامه او من شانه ان لایقبل فیفتقر الى التنبیه علیه.
و بین یدیک: اى مطروحا بین یدیک، او واقفا بین یدیک، اى امامک و هو من باب التمثیل کما تقدم بیانه غیر مره.
و صغر صغرا من باب -تعب- ذل و هان فهو صاغر، و الاسم الصغار بالفتح.
قال الجوهرى: الصغار بالفتح: الذل و الضیم، و کذلک الصغر بالضم، و المصدر الصغر بالتحریک، و قد صغر الرجل بالکسر یصغر صغرا، یقال: قم على صغرک، و الصاغر الراضى بالضیم.
و فى القاموس: الصاغر: الراضى بالذل، و قد صغر ککرم صغرا کعنب و صغارا و صغاره بفتحهما، و صغرانا، و صغرا بضمهما، انتهى.
و الذلیل: فعیل بمعنى فاعل، من ذل یذل ذلا من باب -ضرب-، اى ضعف و هان فهو ذلیل، و الاسم الذل بالضم.
و خشع خشوعا: رمى ببصره نحو الارض، و خفض صوته فهو خاشع.
و خضع یخضع خضوعا: ذل و استکان فهو خاضع، و قیل: الخشوع قریب من الخضوع الا ان الخضوع فى البدن و الاعناق، و الخشوع فى الصوت و البصر و قد تقدم الکلام على ذلک.
و اعترف بالذنب: اقربه.
و العظیم من الذنوب: ما عظم کما او کیفیه.
و الجلیل من الخطایا: ما عظم کیفیه، لان الجلاله عظم القدر.
و تحمل الذنوب: استعاره لاکتسابها.
و اجترام الخطایا: اقترافها و اکتسابها، و الفرق بین الذنب و الخطیئه: ان الذنب: قد یطلق على ما یقصد بالذات، و الخطیئه تطلق على ما یقصد بالعرض لانها من الخطا.
و استجاره: طلب ان یجیره، اى یومنه، و عداه بالباء لتضمینه معنى الاعتصام و الا فهو متعد بنفسه، قال تعالى: «و ان احد من المشرکین استجارک».
و الصفح: مصدر صفحت عن الذنب صفحا من باب -نفع-: عفوت عنه.
و قال الراغب: الصفح: ترک التثریب، و هو ابلغ من العفو، و قد یعفو الانسان و لایصفح.
و لاذ الرجل بالجبل لوذا من باب -قال- و لو اذا مثلثه: التجا فهو لائذ.
و ایقن بالشىء ایقانا: علمه علما یقینا، و هو العلم الحاصل عن نظر و استدلال، و لهذا لایسمى علم الله یقینا، و الایقان لایتعدى الا بالباء فیقال: ایقنت به لکنه اسقطها لما مر غیر مره من ان اسقاط الخافض مع ان و ان مقیس مطرد و الاصل موقنا بانه.
و المجیر: الحامى و الحافظ من اجاره اذا حماه و حفظه مما یخافه.
و منعت فلانا المکروه و منعته منه: حمیته منه، و منه: فلان یمنع الجار: اى یحمیه مما یضام، و جاء بالمسند الیه نکره فى الفقرتین و هو مجیر و مانع لقصد الاستغراق لان النکره فى سیاق النفى تقتضى العموم.
و عاد علیه بمعروفه عودا من باب -قال-: جاد و تفضل، و الاسم العائده.
«و الفاء» فصیحه، اى اذا کان الامر کذلک فعد على.
و اقتراف الذنب: فعله، و حذف المفعول تنزیلا للفعل المتعدى منزله اللازم لغرض اثباته الاقتراف لفاعله من غیر اعتبار عموم فى افراده و لا خصوص، و من غیر اعتبار تعلقه بمقترف عام او خاص فهو من باب: «هل یستوى الذین یعلمون و الذین لایعلمون».
و القاء الشىء: طرحه و تعدیته بالى لتضمینه معنى الافضاء، یقال: القى بیده الیه اذا استسلم له کانه طرح نفسه مفضیا الیه.
و «الباء» من «بیده»: یحتمل ان یکون زائده کما یقال: اعطى بیده للمنقاد. و المراد بالید: النفس، اى من القى نفسه الیک، و «الباء» کثیرا ما تزاد فى المفعول نحو: «و هزى الیک بجذع النخله» «فلیمدد بسبب الى السماء» و یحتمل ان تکون للسببیه، و مفعول الالقاء محذوف و الاصل: القى نفسه الیک بیده کما یقال: اهلک نفسه بیده: اذا تسبب لهلاکها، و الاحتمال الاول هو راى الجمهور فى قوله تعالى: «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکه».
و الثانى: قول الزجاج و ابى عبیده فیه.
و «من» فى قوله: «من عفوک» لبیان «ما» من قوله: «بما تجود به». و مننت علیه بکذا منا من باب -قتل-: انعمت.
و تعاظمه الامر: شق علیه و عظم فى عینه.
قال فى الاساس: هذا الامر لایتعاظمنى، اى لایعظم فى عینى و لا ابالى به. و «ان» من قوله: «ان تمن»: مصدریه، و هى وصلتها فى محل رفع على الفاعلیه لیتعاظمک، اى لایتعاظمک منک به على من املک.
و من غفرانک: بیان لما لایتعاظمک، و الغفران من الله تعالى هو ان یصون العبد من ان یمسه العذاب و اصله من الغفر و هو الباس الشىء ما یصونه من الدنس، و منه: المغفر للاله التى یلبسها المقاتل راسه لیصونه من اصابه الجراح.
الجعل هنا: بمعنى الایجاد، اى اوجدلى فى هذا الیوم، و الظرفان متعلقان بالفعل کقوله تعالى: «و جعلنا لکم فیها معایش».
و النصیب: الحصه و القسمه المعینه کانها نصبت لمن قسمت له.
و نلت خیرا: اناله من باب -تعب-: اصبته و نال من عدوه بلغ منه مقصوده. و الجمله فى محل نصب نعت لقوله: نصیبا.
و الحظ: النصیب و الجد و البخت و الحظوه.
و الرضوان بالضم و الکسر: الرضى، و قیل: الکثیر منه و لذلک خص فى التنزیل بما کان من الله تعالى من حیث ان رضاه اعظم الرضا.
و الصفر بالکسر فالسکون: الخالى، یقال: بیت صفر: اى خال من المتاع، و هو صفر الیدین: لیس فیهما شىء، قیل: هو ماخوذ من الصفیر و هو الصوت الخالى من الحروف، و قیل: من صفر الاناء یصفر من باب -تعب- اذا خلا حتى سمع منه صفیر لخلوه ثم صار متعارفا لکل خال من الانیه و غیرها.
و الانقلاب: الانصراف، اى لا تردنى خالیا مما ینصرف به المتعبدون، یقال: تعبد الرجل اذا تنسک و اجتهد فى العباده.
«و إنّی و إن لم اقدّم ما قدّموه من الصّالحات فقد قدّمت توحیدک و نفی الأضداد و الأنداد و الأشباه عنک و أتیتک من الأبواب التّی أمرت أن تؤتى منها و تقرّبت إلیک بما لا یقرب أحد منک إلّا بالتقرّب به ثمّ أتبعت ذلک بالإنابة إلیک و التذللّ و الاستکانة لک و حسن الظّن بک و الثقة بما عندک و شفعته برجائک الّذی قلّ ما یخیب علیه راجیک».
و قدم الامر تقدیما: اسلفه و فعله من قبل: و منه: «و نکتب ما قدموا» اى ما فعلوه قبل.
و من الصالحات: بیان لما قدموه، اى من الاعمال الصالحات فحذف الموصوف و اقام الوصف مقامه.
فان قلت: این خبر «ان» من قوله: «و انى و ان لم اقدم ما قدموه؟».
قلت قال العلامه التفتازانى فى شرح الکشاف: الفاء فى خبر المبتدا المقرون بان الوصلیه شائع فى عبارات المصنفین مثل: زید و ان کان غنیا فهو بخیل، و کذا کلمه لکن، و الا، مثل: زید و ان کان غنیا لکنه بخیل، او الا انه بخیل، و وجهه على ان یجعل الشرط عطفا على محذوف، و الفاء: جوابه و الشرطیه خبر المبتدا ظاهر اى ان لم یکن غنیا و ان کان غنیا فهو بخیل و ان جعل الواو للحال على ما یراه المصنف و الشرط غیر محتاج الى الجزاء فاشبه الخبر الجزاء حیث قرن الشرط بالمبتدا و اما «لکن» و «الا» فیحتاج الى تقدیر آخر، اى لیس بجواد لکنه بخیل، انتهى.
و على هذا فخبر «ان» فى عباره الدعاء اما الجمله الشرطیه باسرها ان جعلنا الواو الداخله على «ان» للعطف و هو قول الخبزى.
قال الرضى: و جواب الشرط فى الحقیقه هو الخبر و الشرط قید فیه.
و اما قوله: فقد قدمت ان جعلنا الواو للحال و هو قول الجمهور و اقترانه بالفاء لاقتران المبتدا بالشرط و کذا ان جعلنا الواو للاعتراض کما هو راى الرضى «رضى الله عنه». لکن لم اقف على نص من احد من النحاه على ان المبتدا اذا قرن بالشرط جاز دخول الفاء على خبره فلیحرز.
و اما على روایه ابن ادریس: «ان لم اقدم» بدون واو فلا اشکال فى کون الجمله الشرطیه هى الخبر، لکن ینبغى ان یعلم ان الفعل المنفى بلم هنا باق على معناه من المضى و لم ینقلب الى المستقبل بکلمه الشرط سواء کانت «ان» وصلیه على الروایه المشهوره من کونها مع الواو او شرطیه محضه على روایه ابن ادریس و هو و ان کان قلیلا لکنه مسموع فصیح.
قال الرضى: قد یستعمل الماضى فى الشرط متحقق الوقوع و ان کان بغیر لفظ کان لکنه قلیل نحو قوله:
اتغضب ان اذنا قتیبه خزتا؛
و نحو قولک: انت و ان اعطیت مالا بخیل، و انت و ان صرت امیرا لا اهابک، انتهى فتامل.
و توحیده تعالى: افراده بالالوهیه و اعتقاد انه اله واحد لا شریک له، و قیل: تنزیهه عن شائبه التعدد و الترکیب بوجه من الوجوه، و توهم المشارکه فى الحقیقه و خواصها، و قد اسلفنا الکلام على ذلک مبسوطا.
و نفیت الشىء نفیا من باب -رمى-: دفعته و لم اثبته.
و الاضداد و الانداد: جمع ضد و ند، یقال: لیس لله ضد و لا ند، و معناه نفى ما یسد مسده، و نفى ما ینافیه، و قد تقدم الکلام علیه غیر مره.
و قال العارف عبدالرزاق الکاشى: الند: هو المثل فى الالهیه بمعنى الشریک و المعاون بحیث لاینبرم حکم الامر الالهى الا بموافقته و امضاء امره، و لو قضى بنقض ما بنى الحق لایحرم تعالى الله عن ذلک علوا کبیرا، و الضد: هو المثل فى الالهیه الا انه لایقضى بنقض ما بنى الاله و لایمضى امره امر الحق، بل یخلق خلقا یخالف خلق الاله کما قالت الثنویه: ان خالق الخیر هو الله و خالق الشر هو اهرمن حاشا و کلا.
و الاشباه: اما جمع شبه بکسر فسکون کحمل و احمال او شبهه محرکا کسبب و اسباب و هو بمعنى الشبیه و المثل و قد تقدم بیان نفى الضد و الند و المثل عنه تعالى.
قوله علیه السلام: «و اتیتک من الابواب التى امرت ان توتى منها» الاتیان: المجى بسهوله، یقال: اتى الرجل یاتى آتیا: اى جاء و اتیته انا اى جئته یستعمل لازما و متعدیا، و معنى اتیان الله تعالى: الاقبال علیه و التوجه الیه بالطاعه کقوله تعالى: «و ان من شیعته لابراهیم اذ جاء ربه بقلب سلیم» اى: اقبل علیه بقلبه و اخلص العمل له و هو من باب التمثیل.
و الابواب، جمع باب و هو مدخل البیت و الدار و نحوهما، ثم استعیر لما یتوصل به الى الشىء یقال: هذا باب الى کذا اى: یتوصل به الیه: و منه: انا مدینه العلم و على بابها، اى به یتوصل الیه.
و المعنى انى دنتک و اقبلت علیک و توجهت الیک من الجهات التى امرت ان یتوجه الیک منها، و هى الوسائط التى امر تعالى ان یتوصل الیه سبحانه بالتمسک بها و اقتفاء آثارها و الاقتداء بها من النبى و اهل بیته القائمین مقامه الهادین الى سبیله الدالین علیه، و لذلک جاء بالابواب بلفظ الجمع و فیه تلمیح الى قوله تعالى: «و اتوا البیوت من ابوابها».
فعن ابى جعفر علیه السلام قال: یعنى ان یوتى الامر من وجهه اى الامور کان. فدخل فى عموم ذلک اتیان الله تعالى من بابه.
روى ثقه الاسلام فى الکافى بسنده عن ابى بصیر قال: قال ابوعبدالله علیه السلام: الاوصیاء هم ابواب الله عز و جل التى یوتى منها، و لو لا هم ما عرف الله عز و جل، و بهم احتج الله تبارک و تعالى على خلقه.
و عن ابى جعفر علیه السلام: آل محمد صلى الله علیه و آله ابواب الله و سبیله و الدعاه الى الجنه و القاده الیها و الادلاء علیها الى یوم القیامه.
و فى استعاره لفظ الباب اشعار بانه لا مدخل یتوصل به الیه سبحانه سوى من جعله بابا للوصول الیه اذ لایدخل الى الدار و لا یتوصل الیها الا من بابها، فمن ظن انه یتوصل الیه سبحانه من غیر هذه الابواب فقد ظن باطلا و اخطا سهمه الثغره و ضل سواء السبیل.
قال الشیخ العارف مجدد الدین البغدادى: رایت النبى صلى الله علیه و آله فى المنام فقلت ما تقول فى حق ابن سینا فقال صلى الله علیه و آله: ذاک رجل اراد ان یصل الى الله بلا وساطتى فحجبته هکذا بیدى فسقط فى النار.
و عن امیرالمومنین علیه السلام من جمله حدیث: ان الله عز و جل لو شاء لعرف العباد نفسه، و لکن جعلنا ابوابه و صراطه و سبیله، و الوجه الذى یوتى منه فمن عدل عن ولایتنا او فضل علینا غیرنا فانهم عن الصراط لناکبون.
و عن الصادق علیه السلام من جمله حدیث من اتى البیوت من ابوابها اهتدى، و من اخذ فى غیرها سلک طریق الردى، و صل الله طاعه ولى امره بطاعه رسوله و طاعه رسوله بطاعته، فمن ترک طاعه ولاه الامر لم یطع الله و لا رسوله، و الاخبار فى هذا المعنى اکثر من ان تحصى.
قوله علیه السلام: «و تقربت الیک بما لایقرب احد منک الا بالتقرب به» تقرب الى الله بکذا: طلب به القرب منه المتحقق بحصول الرفعه عنده و نیل الثواب لدیه سبحانه تشبیها بالقرب المکانى، اى طلبت القرب منک بالامر الذى لایقرب احد منک فى حال من الاحوال الا حال کونه ملتبسا بالتقرب به فالاستثناء مفرغ من اعم الاحوال.
قال بعضهم: و المراد به مثل حسن الاعتقاد، و العمل الصالح و لا یخفى ان حصر حصول القرب فى التقرب به لایساعد هذا المعنى بل المراد به ولایه ولاه امر الله تعالى و مودتهم و هم اهل بیت النبى صلى الله علیه و آله و علیهم الذین افترض الله طاعتهم و حتم ولایتهم اذ هى الامر الذى لایرفع عمل الا به و لا تقبل حسنه الا معه کما نطقت بذلک الاخبار و تظافرت به الروایات من الطریقین.
اخرج الموفق بن احمد المعروف بفخر خوارزم بسنده عن جعفر بن عمر قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: من احب علیا قبل الله منه صلاته و صیامه و قیامه و استجاب دعائه، الا من احب علیا اعطاه الله بکل عرق فى بدنه مدینه من الجنه، الا و من احب آل محمد صلوات الله علیهم امن من الحساب و النار و الصراط، الا و من مات على بغض آل محمد صلوات الله علیهم جاء یوم القیامه مکتوب بین عینیه آیس من رحمته.
و عن عمار بن یقظان الاسدى عن ابى عبدالله علیه السلام فى قوله تعالى: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه» قال: ولایتنا اهل البیت، و اهوى بیده الى صدره فمن لم یتولنا لم یرفع الله له عملا.
و اخرج ابن مردویه، و الموفق بن احمد و غیرهما، عن زید بن على، عن ابیه، عن جده، عن النبى صلى الله علیه و آله قال: یا على لو ان عبدا عبدالله مثل ما قام نوح فى قومه، و کان له مثل احد ذهبا فانفقه فى سبیل الله، و مد فى عمره حتى حج الف عام على قدمیه ثم قتل بین الصفا و المروه مظلوما، ثم لم یوالک یا على لم یشم رائحه الجنه و لم یدخلها.
و فى تاریخ النسائى و شرف المصطفى و اللفظ له قال النبى علیه السلام: لو ان عبدا عبدالله تعالى بین الرکن و المقام الف عام، ثم الف عام، ثم الف عام، و لم یکن یحبنا اهل البیت لاکبه الله على منخره فى النار.
و اخرج ابوالموید فى المناقب، و ابوتراب فى الحدائق عن انس بن مالک، و الدیلمى فى الفردوس عن معاذ و جماعه، عن ابن عمر قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: حب على بن ابى طالب حسنه لاتضر معها سیئه و بغضه سیئه لاتنفع معها حسنه.
و اخرج غیر واحد عن عمار و معاذ و عائشه عن النبى صلى الله علیه و آله قال: النظر الى على بن ابى طالب عباده، و ذکره عباده، و لا یقبل ایمان عبد الا بولایته، و البراءه من اعدائه.
و عن ابى جعفر علیه السلام فى قوله تعالى «قل هذه سبیلى ادعوا الى الله على بصیره» یعنى بالسبیل على بن ابى طالب و لاینال ما عندالله الا بولایته.
و هذا غیض من فیض و برض من عد، و فى المولفات فى هذا المعنى ما یغنى عن الزیاده على ما ذکرنا.
فاتضح ان المراد بما لا یقرب احد من الله تعالى الا بالتقرب به، حب على و اوصیائه من ابنائه صلوات الله و سلامه علیهم و مودتهم و ولایتهم فانه عماد کل قربه، و قوام کل عمل، و ما سواه تبع له کما یشعر به قوله علیه السلام: «ثم اتبعت ذلک بالانابه الیک» الى آخره.
ف «ثم» هنا للترتیب الذى هو کون مضمون الجمله التى بعدها عقیب مضمون التى قبلها ذاتا و مرتبه و وضعا، و لما کان مقتضى «ثم» الترتیب بتراخ و مهله احترز عنها بقوله: اتبعت فلان اتبع هنا متعدى تبعه اذا مربه فمضى معه او مشى خلفه من غیر ریث و لبث فموقع ثم هنا موقعها من قوله:
کهز الردینى تحت العجاج * جرى فى الانابیب ثم اضطرب
فان الهزمتى جرى فى انابیب الرمح یعقبه الاضطراب و لم یتراخ عنه.
و الانابه الى الله تعالى: الرجوع الیه بالتوبه و اخلاص العمل و منه: «و انیبوا الى ربکم و اسلموا له».
و التذلل: تفعل من الذل، و هو خلاف العز، و التفعل هنا اما للتکلف کانه قهر نفسه على ذلک، او للاعتقاد اى اعتقد فى نفسه انها ذلیله کما یقال: فى ضده تکبر: اى اعتقد فى نفسه انها کبیره.
و الاستکانه: الخضوع و التضرع، و منه: «فما استکانوا لربهم و ما یتضرعون» و هى اما استفعاله من الکون لان الخاضع ینتقل من کون الى کون، فمعناها طلب الکون على صفه الخضوع و افتعاله من السکون اشبعت فتحتها فنشات منها الف کمنشراح فى منشرح، و قد اسلفنا الکلام على ذلک بابسط من هذا فلیرجع الیه.
و حسن الظن به تعالى: عباره عن رجاء الفوز بالسعاده الابدیه و الخلاص من الشقاوه السرمدیه، و ترقب النعم الدنیویه و الاخرویه من فضله و رحمته وجوده و کرمه، لا بمحض العمل و مجرد السعى فان العمل و ان بلغ حد الکمال قاصر فى جناب عزته ناقص فى ازاء عظمته لایوجب الوصول الى کمال قربه و الفوز بجلائل نعمه.
و الثقه بما عنده: عباره عن الاعتماد على ما عنده من خزائن رحمته الدنیویه و الاخرویه.
و فى الحدیث: لا یکمل ایمان احدکم حتى یکون بما عند الله اوثق منه بما فى یده.
و شفعت الشىء شفعا من باب -نفع-: ضممته الى الفرد، اى و ضممت ذلک الى رجائک الذى لایخیب علیه راجیک.
و قل هنا: فى معنى النفى، و کثیرا ما یقصد بالقلیل النفى من حیث ان القلیل اقرب شىء الى النفى فیقوم مقامه.
و «ما» کافه لقل عن طلب فاعل و لذلک ولیها الفعل و هو لازم لها فى غیر الضروره.
قال فى الهمع: و من الفعل الجامد «قل» للنفى المحض فترفع متلوا بصفه مطابقه له نحو: قل رجل یقول ذلک، و قل رجلان یقولان ذلک، بمعنى ما رجل و تکف عنه بما الکافه فلا یلیها غیر فعل اختیارا و لا فاعل لها لانه اجرى بها مجرى حرف النفى: قلما قام زید و قد یلیها الاسم ضروره کقوله:
صددت و اطولت الصدود و قلما * وصال على طول الصدود یدوم
انتهى.
و «على» من قوله: «علیه» بمعنى مع اى لایخیب مع کقولهم فلان على جلالته یقول کذا، اى معها، و منه: «و آتى المال على حبه» و الله اعلم.
السئوال: استدعاء مطلوب، یقال: سالت الله العافیه سئوالا و مساله اى استدعیتها و طلبتها، و لما کان الغرض الاعلام بمجرد ایقاع السئوال منه علیه السلام له تعالى على هذا الوجه، اقتصر علیه و لم یذکر المفعول الثانى و هو متعلق السئوال، و لیس هو محذوف و لا منویا بل الفعل المتعدى الى اثنین نزل منزله المتعدى الى واحد لهذا القصد کما ینزل المتعدى الى واحد منزله اللازم لهذا الغرض، و قد مر لذلک نظائر کثیره و نبهنا علیه غیر مره و منه: «ربى الذى یحیى و یمیت».
و حقر الشىء بضم العین حقاره: هان قدره فلا یعبا به فهو حقیر.
و ذل ذلا بالضم: هان و ضعف فهو ذلیل.
و بئس بالکسر یباس من باب -تعب- بوسا بالضم: اذا نزل به الضر فضرع له فهو بائس.
و فقر یفقر من باب -تعب- فقرا: احتاج فهو فقیر.
و الخوف: توقع مکروه عن اماره مظنونه او معلومه و یقال: خاف یخاف خوفا و خیفه و مخافه.
و استجار: طلب ان یجار، اى یحمى من مکروه یناله فهو مستجیر، و مع ذلک خیفه و تضرعا متعلق بمضمر معطوف على قوله علیه السلام «و سالتک»، اى و دعوتک مع ذلک خیفه و تضرعا بدلیل: «و ادعوه خوفا و طمعا» «ادعوا ربکم تضرعا» فحذف الفعل کما حذف من قوله تعالى: «و الذین تبوء و الدار و الایمان» اى و اعتقدوا الایمان، و قوله: علفتها تبنا و ماء باردا، اى و سقیتها ماء، و یحتمل ان یکون المضمر من لفظ المذکور، اى وسالتک مع ذلک خیفه و تضرعا کقوله تعالى: «و الى عاد اخاهم هودا» اى و ارسلنا الى عاد عطفا على قوله: «لقد ارسلنا نوحا» و مع ذلک اى مصموما الیه کما تقول: افعل هذا مع هذا، اى مجموعا الیه و ذلک اشاره الى المعنى المذکور من سئواله له تعالى مساله الحقیر الذلیل.
قال الرضى: یجوز فى المعنى الحاضر اذا تقدم ذکره ذکر اسم الاشاره بلفظ الغیبه و البعد تقول: و الله الطالب الغالب، و ذلک قسم عظیم لا فعلن.
و انما جاز ذلک لان المعنى لا یدرکه الحس حتى یشار الیه اشاره حسیه فهو فى حکم الغائب البعید.
و الخیفه: الخوف، و التضرع: الخضوع و الابتهال و المبالغه فى الرغبه و السئوال.
و التعوذ و التلوذ: تفعل من عاذبه ولاذ، اى اعتصم به ولجا الیه، و صیغه التفعل للمبالغه، و اصلها التکلف فان من تکلف شیئا التمسه بجهده.
و «لا» من قوله علیه السلام: «لا مستطیلا» اما عاطفه ان جعلنا خیفه و ما عطف علیها احوالا کما هو مذهب سیبویه فى نحو: جاء زید رکضا، اى راکضا.
قال ابن هشام و یویده قوله تعالى: «ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین» فجاءت الحال فى موضع المصدر السابق ذکره، انتهى.
فیکون: لا مستطیلا من باب عطف الحال على الحال کقولک: جاء زید راکبا لا ماشیا، و اما لمجرد النفى ان جعلنا خیفه و ما بعدها منصوبا على المصدریه على حد جاء زید رغبه، اى یرغب رغبه او مجیئى رغبه فیکون «لا مستطیلا» حالا موکده لمضمون الکلام السابق نحو: «و لا تعثوا فى الارض مفسدین».
و استطال استطاله: علا و ترفع کتطاول، یقال: هو یستطیل على الناس و یتطاول.
و فى نسخه: «لا متسلطا» من تسلط بمعنى تمکن و تحکم.
و تعالى تعالیا تکلف العلو و بالغ فیه او اعتقد فى نفسه العلو کتکبر بمعنى اعتقد فى نفسه انها کبیره.
و الداله اسم من ادل فلان على قریبه و على من له منزله عنده، اى انبسط و اجترء علیه ثقه بمحبته و منزلته عنده.
و الشفاعه: الانضمام الى آخر ناصرا له و مانعا عنه و اکثر ما تستعمل فى انضمام من هو اعلى مرتبه الى من هو ادنى، و منه الشفاعه فى القیامه قال تعالى: «فما تنفعهم شفاعه الشافعین» اى لایشفع لهم.
قوله علیه السلام: «و انا بعد» جمله مستانفه استئنافا نحویا.
و «بعد»: ظرف زمان مقطوع عن الاضافه مبنى على الضم و الاصل بعد ذلک، اى بعد ما ذکر من الکون على الاحوال و الصفات الناشئه عن التواضع، فحذف المضاف الیه و نوى معناه فبنى على الضم لمشابهته الحرف من حیث تضمنه معنى الاضافه الذى هو معنى الحرف، و انما بنى على الحرکه دون السکون لیعلم ان له اصلا فى الاعراب، و کانت ضمته جبرا باقوى الحرکات لما لحقه من الوهن بحذف المضاف الیه مع ان معناه مقصود.
و اقل الاقلین: من القله بمعنى الذله و الصغار، یقال: فلان یقل عن ذلک: اى یصغر عنه و یحقر.
قال الراغب: یکنى بالقله عن الذله اعتبارا بما قال الشاعر:
و لست بالاکثر منهم حصى * و انما العزه للکاثر
و على ذلک قوله تعالى: «و اذکروا اذ انتم قلیل».
و اذل الاذلین: عطف مفاده التاکید و التفسیر للمعطوف علیه.
و الذره واحده الذر: و هو اصغر النمل، و بها فسر قوله تعالى: «فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره» الایه.
و قیل: الذره ما یرى فى عین الشمس من الهباء.
و عن ابن عباس: اذا وضعت راحتک على الارض ثم رفعتها فکل واحد مما لزق بها من التراب مثقال ذره و کل من هذه المعانى یصح حمل عباره الدعاء علیه.
و «او» هنا للاضراب عند من اثبته، اى بل انا دونها.
قال الرضى: و تجیىء «او» للاضراب بمعنى بل فلا یکون بعدها الا الجمل فلا تکون حرف عطف بل حرف استیناف و جعل منه قوله تعالى: «کلمح البصر او هو اقرب» قال اخبر تعالى اولا بانه کلمح البصر بناء على ما یقول الناس فى التحدید، ثم اخذ فى التحقیق فاضرب عما یغلط فیه غیره فقال: او هو اقرب اى بل اقرب، انتهى بالمعنى.
و على هذا فقوله علیه السلام: «اودونها» اضراب عن التشبیه بالذره لکن لا على الوجه المقرر فى الایه، بل على انه شبه نفسه فى الحقاره بالذره اولا ثم بداله فاضرب عنه و ابطله، فقال: «اودونها» اى بل انا دونها مبالغه فى تحقیر نفسه و اغراقا فى التواضع له تعالى، و اما عند من لایرى ورود او للاضراب فهى اما للتخییر عند من لایشترط کونها حینئذ بعد امر او فى معناه او للتردید فمعنى التخییر هنا انه بلغ من الحقاره مبلغا بحیث اذا لا حظه و قدره کان له ان یقول: انا مثل الذره، و کان له ان یقول: انا دونها، و معنى التردید انه عرف من حقاره حاله تردد فیها انا مثل الذره اودونها، و لا یخفى ان الحمل على الاضراب اولى فقد اثبته الثقاه و شهد به الاستعمال و دلت علیه القرینه هنا، اعنى قوله: «و انا بعد اقل الاقلین» فکان الغرض الترقى فى مراتب الحقاره الى غایتها و هو کونه دون الذره الذى لا ادون منه و نصب «دونها» على الظرفیه و معناه خلاف فوق و هو هنا واقع موقع الخبر و العامل فیه الاستقرار و التقدیر او انا کائن دونها و الله اعلم.