دعای ۴۷ صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش دوازدهم)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای ۴۷ صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم - بخش پنجم - بخش ششم - بخش هفتم - بخش هشتم - بخش نهم - بخش دهم - بخش یازدهم - بخش دوازدهم - بخش سیزدهم

وَ اشْفَعْ لِی أَوَائِلَ مِنَنِک بِأَوَاخِرِهَا، وَ قَدِیمَ فَوَائِدِک بِحَوَادِثِهَا، وَ لَا تَمْدُدْ لِی مَدّاً یقْسُو مَعَهُ قَلْبِی، وَ لَا تَقْرَعْنِی قَارِعَةً یذْهَبُ لَهَا بَهَائِی، وَ لَا تَسُمْنِی خَسِیسَةً یصْغُرُ لَهَا قَدْرِی وَ لَا نَقِیصَةً یجْهَلُ مِنْ أَجْلِهَا مَکانِی.

وَ لَا تَرُعْنِی رَوْعَةً أُبْلِسُ بِهَا، وَ لَا خِیفَةً أُوجِسُ دُونَهَا، اجْعَلْ هَیبَتِی فِی وَعِیدِک، وَ حَذَرِی مِنْ إِعْذَارِک وَ إِنْذَارِک، وَ رَهْبَتِی عِنْد تِلَاوَةِ آیاتِک.

وَ اعْمُرْ لَیلِی بِإِیقَاظِی فِیهِ لِعِبَادَتِک، وَ تَفَرُّدِی بِالتَّهَجُّدِ لَک، وَ تَجَرُّدِی بِسُکونِی إِلَیک، وَ إِنْزَالِ حَوَائِجِی بِک، وَ مُنَازَلَتِی إِیاک فِی فَکاک رَقَبَتِی مِنْ نَارِک، وَ إِجَارَتِی مِمَّا فِیهِ أَهْلُهَا مِنْ عَذَابِک.

وَ لَا تَذَرْنِی فِی طُغْیانِی عَامِهاً، وَ لَا فِی غَمْرَتِی سَاهِیاً حَتَّی حِینٍ، وَ لَا تَجْعَلْنِی عِظَةً لِمَنِ اتَّعَظَ، وَ لَا نَکالًا لِمَنِ اعْتَبَرَ، وَ لَا فِتْنَةً لِمَنْ نَظَرَ، وَ لَا تَمْکرْ بِی فِیمَنْ تَمْکرُ بِهِ، وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِی غَیرِی، وَ لَا تُغَیّرْ لِی اسْماً، وَ لَا تُبَدِّلْ لِی جِسْماً، وَ لَا تَتَّخِذْنِی هُزُواً لِخَلْقِک، وَ لَا سُخْرِیاً لَک، وَ لَا تَبَعاً إِلَّا لِمَرْضَاتِک، وَ لَا مُمْتَهَناً إِلَّا بِالانْتِقَامِ لَک.

وَ أَوْجِدْنِی بَرْدَ عَفْوِک، وَ حَلَاوَةَ رَحْمَتِک وَ رَوْحِک وَ رَیحَانِک، وَ جَنَّةِ نَعِیمِک، وَ أَذِقْنِی طَعْمَ الْفَرَاغِ لِمَا تُحِبُّ بِسَعَةٍ مِنْ سَعَتِک، وَ الِاجْتِهَادِ فِیمَا یزْلِفُ لَدَیک وَ عِنْدَک، وَ أَتْحِفْنِی بِتُحْفَةٍ مِنْ تُحَفَاتِک.

وَ اجْعَلْ تِجَارَتِی رَابِحَةً، وَ کرَّتِی غَیرَ خَاسِرَةٍ، وَ أَخِفْنِی مَقَامَک، وَ شَوِّقْنِی لِقَاءَک، وَ تُبْ عَلَیّ‏ تَوْبَةً نَصُوحاً لَا تُبْقِ مَعَهَا ذُنُوباً صَغِیرَةً وَ لَا کبِیرَةً، وَ لَا تَذَرْ مَعَهَا عَلَانِیةً وَ لَا سَرِیرَةً.

ترجمه‌ها

ترجمه انصاریان

و نعمت این جهان را برایم به نعمت آن جهان بپیوند، و فوائد دیرینه‌ات را با تازه‌های آن توأم ساز، و آنقدر مهلتم مده که در اثر آن به سنگدلی دچار شوم، و مرا دچار مصیبتی که به آبرویم لطمه زند مساز، و به فرومایگی‌ای که قدر و منزلتم را بکاهد، و عیبی که باعث گمنامی‌ام شود دچار مکن،

و آن چنانم مترسان که نومید شوم، و آن گونه بیمم مده که در برابر آن هراسناک گردم، چنان کن که وحشتم از تهدیدت، و پرهیزم از اتمام حجّتت و هشدارت، و بیمناکی‌ام هنگام تلاوت آیاتت باشد،

و شبم را به بیداری برای عبادتت آباد ساز، و تنهاییم را برای شب زنده داری، و مجرّدماندنم را برای انس گرفتن با تو، و فرود آوردن حاجات به درگاه تو، و درخواست شدیدم از تو را برای آزادی از آتشت، و پناه دادن از عذابی که اهل جهنم گرفتار آن‌اند قرار ده،

و مرا مدت زمانی در طغیان و سرکشی سرگردان، و در گرداب نادانی بی‌خبر قرار مده، و مرا مایه پند پندگیران، و وسیله عبرت عبرت آموزان، و باعث گمراهی نظرکنندگان قرار مده، و مرا در جرگه آنان که گرفتار مکرت شده‌اند میاور، و دیگری را به جای من انتخاب مکن، و نامم را از دفتر اهل سعادت تغییر مده، و بدنم را دچار بلا مکن، و مرا مضحکه بندگانت و مسخره خود مساز، و جز تابع رضای خود مگردان، و جز به انتقام گرفتن از دشمنات خدمتی به عهده من مگذار،

و از لذت عفو و شیرینی رحمت و رَوح و ریحان و بهشت نعیمت کامیابم کن، و مزه دل پرداختن به آنچه را که به آن علاقه داری به سبب غنای بی‌پایانت، و کوشش برای تقرّب جستن به حضرتت را به من بچشان، و ارمغانی از ارمغانهایت را نصیب من فرما،

و تجارتم را سودمند، و بازگشتم را بی‌خسارت گردان، و مرا از مقام خود بیمناک، و به لقایت مشتاق فرما، و به توبه‌ای خالص توفیق ده که هیچ گناه کوچک و بزرگ و ظاهر و باطنی را با آن باقی نگذاری

ترجمه آیتی

و در‌ حق من‌ نعمتهاى این جهانى با‌ نعمتهاى ‌آن جهانى ‌و‌ فواید دیرینه با‌ فواید تازه توام گردان ‌و‌ عمر مرا ‌آن قدر دراز مکن که‌ به‌ قساوت قلبم انجامد ‌و‌ بر‌ سر‌ من‌ حادثه اى دردناک ‌و‌ سخت مفرست که‌ شکوه ‌و‌ آب ‌و‌ رنگ من‌ از‌ میان ببرد ‌و‌ مرا به‌ مقامى فرومایه که‌ قدر ‌و‌ منزلت من‌ حقیر گرداند یا‌ به‌ نقیصه اى که‌ بدان مقام ‌و‌ مرتبت خویش از‌ کف بدهم گرفتار منماى.

اى خداوند، مرا چنان مترسان که‌ ترسم به‌ نومیدى کشد ‌و‌ چنان مرا بیم مده که‌ وحشت بر‌ سراسر قلبم چیره شود. چنان کن که‌ ترسم تنها از‌ عذاب تو‌ باشد ‌و‌ وحشتم از‌ انذار ‌و‌ هشدار تو‌ ‌و‌ دهشتم به‌ هنگام تلاوت آیات کتاب تو.

بار خدایا، شبم را‌ آباد دار: به‌ بیدار ماندنم براى عبادت تو‌ ‌و‌ شب زنده داریم در‌ تنهایى براى تو‌ ‌و‌ بریدن از‌ همگان ‌و‌ آرامش یافتن تنها به‌ تو‌ ‌و‌ آوردن حوایج به‌ درگاه تو‌ ‌و‌ اصرار در‌ طلب براى رهاییم از‌ آتش جهنم ‌و‌ زنهار دادنم از‌ عذابى که‌ گنهکاران در‌ ‌آن گرفتارند.

اى خداوند، مرا در‌ وادى عصیان سرگشته رها مکن ‌و‌ تا‌ زنده ام در‌ ورطه سهو ‌و‌ بى خبریم وامگذار ‌و‌ مرا به‌ حالى میفکن که‌ دیگران از‌ من‌ پند گیرند یا‌ سبب عبرت همگان شوم یا‌ کسى در‌ من‌ بنگرد ‌و‌ گمراه شود. ‌و‌ در‌ زمره ‌ى‌ کسانى که‌ با‌ آنان مکر میکنى، با‌ من‌ مکر مکن ‌و‌ دیگرى را‌ به‌ جاى من‌ مگزین ‌و‌ نامم را‌ به‌ طومار گنهکاران مبر ‌و‌ تنم را‌ در‌ کشاکش گرفتاریهاى این جهانى ‌و‌ عذابهاى ‌آن جهانى دیگرگون منماى ‌و‌ مرا مضحکه ‌ى‌ مردم قرار مده ‌و‌ مسخره ‌ى‌ درگاه خود مساز. چنان کن که‌ پیوسته در‌ جست ‌و‌ جوى خشنودى تو‌ باشم ‌و‌ در‌ تلاش براى انتقام جویى از‌ دشمنان تو.

بار خدایا، خنکى عفوت را، حلاوت رحمتت را، روح ‌و‌ ریحان ‌و‌ بهشت پرنعمتت را‌ ارزانى من‌ دار ‌و‌ از‌ فضل خویش به‌ من‌ بچشان طعم فراغت را‌ در‌ گزاردن آنچه تو‌ دوست مى دارى ‌و‌ طعم مجاهدت را‌ در‌ آنچه موجب تقرب به‌ درگاه توست ‌و‌ مرا تحفه اى کرامند عطا کن.

بار خدایا، چنان کن که‌ در‌ تجارتم سود برم ‌و‌ بى هیچ زیان باز گردم ‌و‌ خوف ایستادن ‌و‌ پاسخ گفتن در‌ روز باز جست را‌ در‌ دل من‌ افکن ‌و‌ به‌ دیدار خود مشتاق فرماى ‌و‌ به‌ توبه اى بى بازگشت که‌ پس‌ از‌ ‌آن نه گناه خردم باقى ماند نه گناه بزرگ، نه گناه آشکار ‌و‌ نه گناه پنهان، توفیق ده.

ترجمه ارفع

و براى من نعمت هاى دنیایت را با نعمت هاى آخرتت و سودهاى گذشته ات را به تازه هاى آنها جمع کن و آنقدر عمرم را طولانى مکن که گرفتار قساوت قلب گردم و آنچنان مصیبت زده ام مفرما که ارزشم زایل شود و آنچنان خوارم مکن که از قدر و منزلتم کاسته گردد و آنگونه در رتبه و مقام ناقصم مفرما که ارزش من دانسته نشود

و چنان وحشت و ترس در دلم مینداز که ناامید شوم و چنان بیمناکم مگردان که ترس در دلم افتد .

پروردگارا ترسم را در وعده هاى عذابت و بیمم را در مهلت دادنت و ترساندنت و نگرانیم را در هنگام خواندن آیات قرآنت قرار ده.

الها شبم را آباد کن به بیدار ماندن براى بندگى ات و خلوت نمودن براى نماز شب و مناجاتت و آرامش گرفتن فقط با تو و درخواست حوائجم فقط از تو و درخواست نمودن مدام از تو جهت رهایى از آتش جهنمت و پناه بردن به درگاهت از عذابى که استحقاق آن را دارم.

خداوندا مرا در مدتى طولانى در طغیان و سرکشى و سرگردانى در نادانیم وامگذار و مرا براى کسى که قبول موعظه کند پند و براى آنکه از حوادث عبرت مى گیرد عبرت قرار مده.

الها مرا سبب گمراهى کسى مکن که به کارهایم نظرى افکند و مرا به خاطر فریبى که داده ام کیفر مفرما و دیگرى را به جاى من برمگزین و نامم را تغییر مده و تنم را تبدیل مکن و مرا مسخره بندگانت و خودت قرار مده

و مرا جز پیرو رضایت و جز به کیفر رساندن دشمنانت براى خودت خادم مگردان.

خدایا خنکى عفوت و شیرینى رحمتت و روح و ریحانت و بهشت پر نعمتت را برایم فراهم مساز و با قدرتى که در اختیار دارى مزه ى فراغت و انجام آنچه را که تو دوست مى دارى و تلاش براى انجام آنچه را که مرا به تو نزدیک مى کند به من بچشان و ارمغانى از تحفه هایت برایم بفرست.

پروردگارا در این راه تجارتم را سودمند و بازگشتم را بى ضرر گردان و مرا از مقامت بترسان و مشتاق لقائت کن و توفیقى عنایت کن تا توبه ای‌ که غیر قابل بازگشت باشد بجا آورم و دیگر گناه کوچک و بزرگ و آشکار و نهان از من باقى نماند.

ترجمه استادولی

و نعمت هاى اولى خود را به نعمت هاى آخرین خویش، و عنایت هاى دیرین خود را به الطاف تازه خویش متصل گردان، و مرا عمر چندانى مده که دلم سخت شود، و چنانم سرکوب مکن که ارج و آبرویم برود، و به صفت پستى دچارم مساز که قدر و قیمتم ناچیز گردد، و به عیب و نقصى گرفتارم مکن که بدان خاطر منزلتم مجهول بماند.

و مرا چنان وحشت مده که نومید گردم، و چنان مترسان که همیشه هراسان باشم، بلکه هول و هراس مرا از تهدیدهایت، و بیم و حذر مرا از اتمام حجت ها و هشدارهایت، و ترس مرا به هنگام تلاوت آیات خود قرار ده.

و شبم را با بیدار کردنم براى عبادتت، و تنها به شب زنده دارى براى تو پرداختن، و از همه دل بریدن و به تو آرام گرفتن، و آوردن حاجت هایم به درگاه تو، و درخواست هاى مکررم براى آزاد کردن خود از آتش تو، و پناه بردن به تو از عذابى که دوزخیان در آن به سر مى برند آباد ساز.

و مرا در سرکشى ام کور، و در فرورفتن در گناهم تا مدتى غافل و بى خبر رها مکن، و مرا مایه پندگیران و درس عبرت پذیران و آزمایش بینندگان قرار مده، و در میان کسانى که با آنان مکر مى کنى با من مکر مکن، و کسى را جایگزین من مساز، و نامم را تغییر مده (از دیوان نیکان پاک مکن)، و جسمم را دگرگون مساز (به آتش دوزخ مسوزان) و مرا مسخره خود و آفریدگانت مساز، و پیرو چیزى جز خشنودیت قرار مده، و جز براى گرفتن انتقام تو به خدمت مگیر.

و لذت عفو و شیرینى رحمت و خوشى و آسایش و بهشت پر نعمتت را به کامم ریز، و طعم فراغت براى پرداختن به آنچه خود دوست مى دارى با گشایشى که خود فراهم مى آورى، و طعم کوشش را در راه آنچه موجب قرب به تو و به درگاه توست به من بچشان، و تحفه اى از تحفه هاى خویش را به من ارزانى دار.

و تجارت اخرویم را سودآور، و بازگشت به قیامتم را بى زیان قرار ده، و مرا از مقام و موقعیت خود بترسان، و به دیدار خویش مشتاق ساز، و مرا به توبه پاک و خالصى موفق دار که با وجود آن، گناهان کوچک و بزرگى را باقى ننهى، و گناه آشکار و نهانى را بر جاى نگذارى.

ترجمه الهی قمشه‌ای

و به نعمت حادث اوایل وجودم (در دنیا) نعمتهاى آخرتت را هم که باقى و ابدى است ضمیمه فرما (یعنى چنانکه تو در دنیاى حادث فانى با ما کرم فرمودى در آخرت قدیم ابدى هم در حق ما کرم فرما و ما را در دو عالم رسواى میان خلق مگردان که خلق تو با خلق عالم کرم است و عادتت احسان است و صفاتت تغییرپذیر نخواهد بود) و مرا مدتى مدید وامگذار (در حال ناز و نعمت و عصیان و غفلت) که از معصیتت قلبم تیره و ظلمانى شود (بلکه چون گناهى کنم بلافاصله متنبهم کن و به توبه و انابه و پشیمانى قلبم را از قساوت و تیره گى گناه پاک ساز) و مرا (به کیفر گناه) سرکوبى چنان مکن که بهاء و آبرویم بر‌ باد رود و اثر و نشانى از خساست و لئامت در من مگذار که منزلتم بى قدر و خوار شود و نقص و عیبى منه که مقامم مجهول بماند

و چنانم هراسان (از قهر خود) مگردان که از لطف (و رحمت بى حد و انتهایت) ناامید گردم و دلم را به ترس شدید مبتلا مگردان (که از رحمتت مایوس باشم چون مایوسى از رحمتت کفر است) بلکه وعده هاى عذابى (که در قرآن براى عاصیان) فرمودى از آنها دلم را ترسان و هراسان ساز و از اعذار و انذار خود (در آیات لطف و قهر) مرا برحذر گردان و هنگام تلاوت آیاتت دلم را از عذاب خود خائف و ترسان دار

و (اى خدا کرم کن و) شبم را معمور دار به بیدارى و ذکر و عبادتت و به شب زنده دارى و نماز و به طاعت خود (از روى اخلاص و عشق و محبت) متفردم گردان و از هر چه جز توجه و اعتماد به حضرتت مجرد و بى نیازم ساز و تمام حوائج و نیازمندیهایم را به درگاه کرم خود وارد فرما و همه رجوع و عرض نیاز و مسئلتم را در نجات و آزادیم از آتش قهرت به سوى درگاه خود باز آور (تا در دنیا و آخرت در هیچ حالت و هیچ حاجت از درگاه حضرتت رو به خلق نیاورم) و همیشه از رنج و عذابها که اهلش به آن معذبند به درگاه رحمت و لطف تو پناه یابم

پروردگارا من (کرم کن) و دل مرا از طغیان در معصیتت به تاریکى و سرگردانى و حیرت وامگذار و مرا روزگارى در تبه کارى مگذار (یعنى جهل و غرور و حرص و طمع را که مرا منغمر در باطل و غافل از یاد حق مى کند اى خدا از دوران عمرم دور ساز) و مرا مایه ى عبرت خلق مکن و عقابم را وسیله ى موعظت و پند دیگران مساز (بلکه عقوبت بدکاران پیشین را مایه عبرت من و انزجارم از کار بد قرار ده) و حال مرا (در نعمت و نقمت) موجب فتنه مردم مگردان (یعنى مرا در نعمت و مال دنیا چندان ثروتمند مکن که مردم از مشاهده آن بر‌ من حسد برند و یا حریص به مال و جاه دنیا شوند و از کار آخرت و یاد خدا باز مانند و مرا در رنج و فقر و پریشانى هم چنان مبتلا مکن که خلق مرا به خطا شقى و بدبخت و مردود از کرم تو پندارند و از من نفرت کنند و سوء ظن برند و گنهکار شوند) و اى خدا با من مکر مکن به مانند آنانکه به مکر تو گرفتار شدند (مکر خدا در قرآن تفسیر شده ى به حسن تدبیر و به عذاب استدراج و اینجا استدراج است که عذاب ناگهانى و بى توجه و غافلگیرى حق متنعمان را که طاغى و سرمست و مغرور نعمتند و غافل از منعم عذاب استدراج خوانند) و در این نظر لطفت با من به غیر مبدل مگردان (یعنى نظر عنایتت را از من بدل به غیر من مفرما) و نامم را از دفتر سعادتمندان (هر چند معصیتکار باشم) بیرون مبر و جسمم را (که صورت کامل انسانى عطا کردى) مبدل (به صورت حیوانات) مگردان (یا به آتش دوزخ زشت مساز) و اى خدا مرا به فسوس و استهزاى خلق خوار مکن و در نزد حضرتت هم (کرم کن و با وجود گناهان) به سخریه و فسوسم مگیر و جز به راه رضا و خشنودیت مبر و مرا به خدمتى مگمار (و به کارى پست و خوار وامدار) مگر آنکه به انتقام از دشمنان تو و مبارزه با اعداء دین تو خدمتگزار باشم (که خدمت در این راه سرورى و خوارى عین عزت است).

و لذت عفو و بخششت را در دلم پدیدار کن و آسایش و نشاط و بهجت بهشت پر نعمت ابدیت را نصیبم فرما و با فراغت از هر کار به خوشى و لذت کارى که محبوب تست کامیابم ساز و با وسعتى که خاص رحمت واسعه ى تست و جهد و کوششم را در راه تقرب به حضرتت و لذت حضورت قرار ده (که لذت کامل و نعمت جامع نزد تو و در بهشت لقاى تست) و تحفه اى از کرائم الطاف خاص خود مرا عطا فرما (که به آن تحفه از همه ى عالم بى نیاز گردم)

و تجارت مرا (در بازار دنیا و عقبى) سودمند گردان و بازگشتم به سوى حضرتت را بى زیان قرار ده (یعنى سود و سرمایه ى عمرم را در راه رضا و طاعت خود مصروف دار تا حضورت زیان کار نباشم) و ترس مقام قهر و جلالت را در دلم استوار کن و چراغ اشتیاق به لقاى حضرتت را در قلبم همیشه روشن دار و موفق دارم به توبه ى نصوح (یعنى توبه ثابت کامل خالص) که دیگر هیچ گناه صغیره و کبیره آشکار و پنهان در صحیفه ى اعمالم باقى نگذارد (آن توبه که پذیرفته ى تو شود و تمام گناهانم را محو سازد).

ترجمه سجادی

و براى من‌ اولین نعمت هایت را، با‌ آخِرین ‌آن ‌و‌ سودهاى دیرینت را، با‌ تازه هاى ‌آن توأم ساز ‌و‌ مرا عمر طولانى که‌ با‌ ‌آن سنگدل شوم، نده. ‌و‌ بر‌ من‌ مصیبت بزرگى که‌ با‌ آن، آبرویم از‌ بین برود، وارد نکن ‌و‌ پستى اى‌ را‌ که‌ با‌ آن، مرتبه ام خُرد گردد، دچارم مساز ‌و‌ عیبى را‌ که‌ به‌ خاطر آن، منزلتم دانسته نشود، بر‌ من‌ ثابت نگردان.

و مرا چنان وحشت نده که‌ ناامید گردم. ‌و‌ چنان بیم نده که‌ همیشه هراسان باشم. (بلکه) هراس مرا در‌ تهدیدهایت، ‌و‌ بیم مرا از‌ مهلت دادن ها ‌و‌ ترساندنهایت، ‌و‌ هول مرا هنگام تلاوت آیات خود، قرار ده.

و شبم را‌ با‌ بیدار ساختنم براى بندگى ات، ‌و‌ تنها بودنم به‌ شب زنده دارى براى تو، ‌و‌ کوشش کردنم براى خو‌ گرفتن با‌ تو‌ ‌و‌ درخواست نمودن حاجت هایم از‌ تو‌ ‌و‌ رجوع کردن پیاپى من‌ بر‌ آزاد ساختنم از‌ آتشت ‌و‌ حفظ نمودنم از‌ عذابت که‌ سزاوارش [دوزخیان]، در‌ ‌آن به‌ سر‌ مى برد، آباد گردان.

و مرا در‌ سرکشى ام سرگردان ‌و‌ در‌ گرداب غفلتم، تا‌ مدّت زمانى بى خبر رها نکن. ‌و‌ مرا پندِ پندگیران ‌و‌ درس عبرت پذیران ‌و‌ موجب گمراهىِ بینندگان، قرار نده. ‌و‌ در‌ میان کسانى که‌ با‌ آنها مکر مى کنى، با‌ من‌ مکر نکن. ‌و‌ دیگرى را‌ جایگزین من‌ نکن ‌و‌ نامم را‌ تغییر نده ‌و‌ تنم را‌ دگرگون نکن ‌و‌ مرا سبب خنده آفریدگانت ‌و‌ مسخره خود ‌و‌ جز پیرو خوشنودى ات قرار نده ‌و‌ جز براى انتقام گرفتن براى تو، خدمت گزارم نگردان.

و مرا از‌ لذّت بخشایشت ‌و‌ شیرینى رحمتت ‌و‌ آسودگى ‌و‌ آسایش ‌و‌ بهشت پر نعمتت، کامیاب گردان ‌و‌ به‌ وسیله گشایشى از‌ گشایشگرى ات، طعم فراغت براى (پرداختن به) آنچه را‌ دوست دارى ‌و‌ (طعم) کوشش را‌ در‌ آنچه (موجب) نزدیکى به‌ پیشگاه تو‌ ‌و‌ درگاه توست، به‌ من‌ بچشان. ‌و‌ تحفه اى‌ از‌ تحفه هایت را‌ به‌ من‌ ارمغان ده.

و تجارت (اخروى) مرا سودمند ‌و‌ بازگشتنم (به قیامت) را‌ بى زیان قرار ده. ‌و‌ مرا از‌ مقامت بترسان ‌و‌ به‌ دیدارت مشتاق گردان ‌و‌ توبه ام ده، به‌ توبه خالصى که‌ با‌ ‌آن گناهان کوچک ‌و‌ بزرگ را‌ باقى نگذاشته ‌و‌ با‌ ‌آن (گناهان) آشکار ‌و‌ نهان را‌ وانگذارى.

ترجمه شعرانی

و عطایاى دیرین ‌را‌ ‌به‌ عطایاى تازه متصل گردان ‌و‌ چنان مرا سرگرم نعمت مساز ‌که‌ ‌دل‌ مرا سخت گرداند، ‌و‌ ‌به‌ مصیبتى مبتلا مکن. ‌که‌ آبروى ‌من‌ برود ‌و‌ مرا ‌به‌ صفتى شهره مساز ‌که‌ قدر ‌من‌ ‌کم‌ شود ‌و‌ ‌به‌ عیبى مبتلا مکن ‌که‌ مکانت ‌من‌ مجهول گردد.

و ترسى ‌در‌ ‌دل‌ ‌من‌ مینداز ‌که‌ ‌از‌ رحمت ‌تو‌ نومید شوم، ‌و‌ بیمى ‌نه‌ ‌که‌ ‌در‌ باطن جان ‌من‌ استوار گردد اما توفیق ‌ده‌ ‌که‌ ‌از‌ عذاب ‌تو‌ بترسم ‌و‌ ‌از‌ اتمام حجت ‌و‌ وعید ‌تو‌ بیمناک باشم ‌و‌ هنگام تلاوت آیات ‌تو‌ خشیت ‌بر‌ ‌من‌ مستولى گردد.

و شبهاى مرا ‌به‌ بیدارى معمور ‌کن‌ ‌تا‌ تنها ‌به‌ عبادت برخیزم ‌و‌ ‌به‌ ‌تو‌ آرامش ‌دل‌ یابم ‌و‌ ‌از‌ ‌تو‌ حاجت خواهم ‌و‌ رهائى خود ‌را‌ ‌از‌ آتش خشم ‌تو‌ ‌به‌ الحاح طلبم ‌و‌ ‌از‌ عذاب دوزخ زنهارى جویم.

و مرا ‌در‌ اسرافکارى سرگردان مگذار ‌و‌ ‌در‌ نادانى ‌و‌ ‌بى‌ خبرى رها مکن ‌و‌ ‌به‌ رنج ‌و‌ عذاب، مرا پند دیگران مگردان ‌و‌ موجب عبرت آنان مساز ‌و‌ ‌به‌ مزید نعمت مرا فتنه ‌ى‌ بینندگان قرار مده ‌و‌ مانند گروهى ‌که‌ فریب نعمت خوردند چنان مکن ‌که‌ فریب خورم، ‌و‌ دیگرى ‌را‌ ‌به‌ جاى ‌من‌ برمگزین ‌و‌ نام مرا برمگردان ‌و‌ ‌تن‌ مرا ‌به‌ آفت دیگرگون مساز ‌و‌ مضحکه ‌ى‌ خلق قرار مده ‌و‌ ‌با‌ عمل ‌من‌ مستهزئان مکن ‌و‌ مرا پیرو چیزى مگردان مگر آنچه سبب خشنودى ‌تو‌ باشد ‌و‌ ‌به‌ رنج ‌و‌ تعب مدار مگر ‌در‌ راه انتقام ‌از‌ دشمنان تو.

و سردى مغفرت ‌و‌ شیرینى رحمت خود ‌را‌ روزى ‌کن‌ ‌و‌ ‌از‌ خوشى ‌و‌ بوى جانفزا ‌و‌ بهشت ‌پر‌ نعمت خود مرا برخوردار گردان ‌و‌ مزه ‌ى‌ آسودگى ‌را‌ ‌به‌ ‌من‌ بچشان ‌و‌ ‌از‌ گنج پهناور خود وسعتى ‌ده‌ ‌که‌ ‌به‌ فراغ بال بدانچه دوست دارى پردازم ‌و‌ ‌در‌ عملى ‌که‌ مرا ‌به‌ ‌تو‌ نزدیک ‌مى‌ کند بکوشم، ‌و‌ مرا ارمغان نیکو ‌از‌ نعم خود فرست.

و سوداى مرا ‌پر‌ سود گردان ‌که‌ ‌با‌ زیان بازنگردم، ‌و‌ بیم ‌و‌ هیبت خود ‌را‌ ‌در‌ ‌دل‌ ‌من‌ انداز ‌و‌ مرا آرزومند لقاى خود گردان، ‌و‌ ‌به‌ لطف سوى ‌من‌ نگر ‌و‌ توبه ‌ى‌ مرا بپذیر چنانکه هیچ صغیره ‌و‌ کبیره براى ‌من‌ نگذارى ‌و‌ هیچ گناه آشکار ‌و‌ نهان ‌را‌ رها نکنى.

ترجمه فولادوند

و درباره ‌ى‌ من‌ نعم این جهانى را‌ با‌ دهش هاى ‌آن جهانى ‌و‌ فواید کهن را‌ با‌ عواید تازه همبود ساز ‌و‌ زندگانى مرا ‌آن اندازه طولانى مکن که‌ به‌ سخت دلى من‌ انجامد، ‌و‌ بر‌ سرم حادثه اى دردآور ‌و‌ سخت فرود میاور که‌ سطوت ‌و‌ رونق مرا زایل کند ‌و‌ مرا به‌ مقامى دون که‌ قدر ‌و‌ منزلت مرا ناچیز سازد یا‌ به‌ نقیصه اى که‌ بر‌ اثر ‌آن حیثیت خود را‌ از‌ دست بدهم گرفتار مکن.

و مرا چنان بیم زده مفرما که‌ هراس من‌ به‌ یاس منتهى شود ‌و‌ مرا چنان مترسان که‌ دهشت بر‌ قلبم مستولى گردد. چنان فرما که‌ بیم من‌ تنها از‌ عذاب تو‌ باشد ‌و‌ دهشتم از‌ بیم دادن ‌و‌ هشدار تو‌ ‌و‌ هراسم هنگام تلاوت آیات کتاب تو‌ باشد

و شبم را‌ به‌ شب زنده دارى در‌ نیایشت ‌و‌ خلوت گزینى ‌و‌ تجرد براى تو‌ ‌و‌ گشودن بار نیازم بر‌ در‌ خانه ات ‌و‌ پافشارى در‌ طلب براى رهائیم از‌ دوزخ ‌و‌ زنهار یافتنم از‌ عذابى که‌ خطاکاران در‌ ‌آن گرفتارند صرف فرما.

مرا در‌ وادى عصیان سرگشته رها مفرما ‌و‌ تا‌ زنده ام در‌ ورطه ‌ى‌ سهو ‌و‌ ناآگاهیم وا منه ‌و‌ مرا در‌ حالتى میانداز که‌ دیگران از‌ من‌ پند یابند یا‌ موجب عبرت همگان گردم ‌و‌ براى بینندگان مایه ‌ى‌ گمراهى مکن ‌و‌ در‌ حلقه ‌ى‌ گرفتاران مکر خود دچار مکر مساز ‌و‌ هنگام انعام به‌ جاى من‌ کس دیگر را‌ بر‌ مگزین ‌و‌ نامم را‌ تغییر ‌و‌ تنم را‌ دگرگون مفرما ‌و‌ مرا مایه ‌ى‌ ریشخند مردم ‌و‌ سخره ‌ى‌ خود مگردان ‌و‌ جز پیرو خشنودى خود ‌و‌ در‌ پى تلاش براى انتقام از‌ خصمانت بکار مینداز.

خنکى عفو، شیرینى رحمت، روح ‌و‌ ریحان ‌و‌ نعیم بهشتیت را‌ به‌ من‌ ارزانى دار ‌و‌ طعم ‌آن فراغت بالى را‌ که‌ مایه ‌ى‌ دوستى توست ‌و‌ کوششى را‌ که‌ موجب نزدیکى به‌ تو‌ مى گردد به‌ من‌ بچشان ‌و‌ ارمغانى از‌ میان ارمغانهایت به‌ من‌ ارزانى دار

و سودایم را‌ پر سود فرما ‌و‌ بازگشتم را‌ بى زیان گردان، ‌و‌ مرا از‌ مقام قرب خود بیمناک ‌و‌ به‌ شوق دیدارت مشتاق گردان ‌و‌ توفیق توبه ‌ى‌ نابم نصیب کن، به‌ گونه اى که‌ گناهان خرد ‌و‌ کلان را‌ با‌ ‌آن بر‌ جاى نگذارى ‌و‌ خطایاى آشکار ‌و‌ نهان را‌ باقى ننهى.

ترجمه فیض الاسلام

و اوائل نعمتهایت (نعمتهاى دنیوى) ‌را‌ ‌با‌ اواخر آنها (نعمتهاى اخروى) ‌و‌ سودهاى دیرینه ‌ات‌ (آنچه پیش ‌از‌ این تاکنون عطا فرموده اى) ‌را‌ ‌با‌ تازه هاى آنها (آنچه ‌پس‌ ‌از‌ این ‌مى‌ بخشى) براى ‌من‌ توام ‌و‌ جفت گردان، ‌و‌ چندان مرا مهلت مده ‌و‌ عمرم ‌را‌ طولانى ‌و‌ دراز مکن ‌که‌ ‌با‌ ‌آن‌ دلم سخت شود (در قرآن کریم «س ۱۹ ‌ى‌ ۷۵» فرموده: ‌قل‌ ‌من‌ کان ‌فى‌ الضلاله فلیمدد له الرحمن مدا حتى اذا راوا ‌ما‌ یوعدون اما العذاب ‌و‌ اما الساعه یعنى «اى پیغمبر ‌ما‌ ‌به‌ آنانکه ‌به‌ مال ‌و‌ دارائى ‌و‌ جاه ‌و‌ جلال ‌مى‌ بالند ‌و‌ خدا ‌را‌ نافرمانى ‌مى‌ کنند» بگو: کسانى ‌که‌ ‌در‌ راه ضلالت ‌و‌ گمراهى اند «خلاف دستور شرع رفتار ‌مى‌ نمایند» خداى مهربان آنان ‌را‌ مهلت ‌و‌ طول عمر ‌مى‌ دهد ‌تا‌ هنگامى ‌که‌ آنچه ‌را‌ بیم داده ‌مى‌ شوند ببینند، ‌و‌ ‌آن‌ ‌یا‌ عذاب ‌و‌ گرفتارى «در دنیا» ‌یا‌ فرارسیدن «سختى» روز قیامت است، ‌و‌ «س ۵۷ ‌ى‌ ۱۶» فرموده: فطال علیهم الامد فقست قلوبهم یعنى ‌پس‌ اهل کتاب «مانند یهود ‌و‌ نصارى» عمرهاشان «در غفلت ‌و‌ ‌بى‌ خبرى ‌و‌ آرزوى دراز» ‌به‌ طول انجامید ‌و‌ «به سبب آن» دلهاشان سخت گردید) ‌و‌ ‌بر‌ ‌من‌ مصیبت ‌و‌ سختى مفرست ‌که‌ ‌بر‌ اثر ‌آن‌ نیکوئى ‌و‌ خوشى ‌و‌ بزرگیم برود، ‌و‌ مرا ‌به‌ پستى ‌اى‌ ‌که‌ ‌بر‌ اثر ‌آن‌ منزلت ‌و‌ گرامى داشتنم (در نظر مردم) کوچک ‌و‌ خوار گردد، ‌و‌ عیب ‌و‌ زشتى ‌اى‌ ‌که‌ ‌به‌ جهت ‌آن‌ مقام ‌و‌ ارزش ‌من‌ دانسته نشود گرفتار مساز

و (از عذابت) چنان مترسانم ‌که‌ ‌به‌ وسیله ‌ى‌ ‌آن‌ (از عفوت) نومید گردم، ‌و‌ چنان بیمناکم مگردان ‌که‌ ‌در‌ ‌آن‌ هنگام ترس ‌در‌ ‌دل‌ افکنم، ترسم ‌را‌ ‌در‌ تهدیدت (از عذاب روز رستاخیز) ‌و‌ بیمم ‌را‌ ‌از‌ مهلت دادنت (تا آنجا ‌که‌ براى عذر ‌و‌ بهانه آوردنم حجت ‌و‌ دلیلى نباشد) ‌و‌ انذار ‌و‌ ترساندنت (به وسیله ‌ى‌ پیغمبر ‌و‌ اوصیاء ‌آن‌ حضرت علیهم السلام) ‌و‌ هراسم ‌را‌ هنگام خواندن جملات (قرآن) خود قرار ‌ده‌

و شبم ‌را‌ آباد (شایسته) گردان ‌به‌ بیدار نمودنت مرا ‌در‌ ‌آن‌ براى بندگیت، ‌و‌ تنها بودنم ‌به‌ ‌شب‌ برخاستن براى (مناجات با) تو، ‌و‌ چشم پوشیم ‌از‌ ‌جز‌ ‌تو‌ ‌به‌ انس ‌و‌ ‌خو‌ گرفتنم ‌با‌ تو، ‌و‌ درخواست نمودن خواسته هایم ‌به‌ درگاه تو، ‌و‌ ‌پى‌ ‌در‌ ‌پى‌ درخواست نمودنم ‌از‌ ‌تو‌ ‌در‌ آزاد ساختنم ‌از‌ آتشت ‌و‌ زنهار دادنم ‌از‌ کیفرت (دوزخ) ‌که‌ ‌در‌ آنست اهل ‌و‌ سزاوار ‌آن‌

و مرا ‌تا‌ مدت ‌و‌ پاره ‌اى‌ ‌از‌ زمان (هنگام مرگ) ‌در‌ طغیان ‌و‌ سرکشیم (در معاصى) سرگردان ‌و‌ ‌در‌ گرداب نادانیم غافل ‌و‌ بیخبر وامگذار (اشاره ‌به‌ قول خداى تعالى «س ۷ ‌ى‌ ۱۸۶»: ‌من‌ یضلل الله فلا هادى له ‌و‌ یذرهم ‌فى‌ طغیانهم یعمهون یعنى کسانى ‌را‌ ‌که‌ خدا گمراه سازد «رحمت خود ‌را‌ ‌از‌ آنها بازدارد» راهنمائى براى ایشان نیست ‌و‌ آنان ‌را‌ ‌در‌ طغیان ‌و‌ سرکشى واگزارد ‌تا‌ حیران ‌و‌ سرگردان شوند. ‌و‌ «س ۲۳ ‌ى‌ ۵۴»: فذرهم ‌فى‌ غمرتهم حتى حین یعنى ‌پس‌ «اى رسول ما» ایشان ‌را‌ ‌در‌ گرداب نادانیشان واگزار ‌تا‌ هنگام مرگ «یا روز قیامت») ‌و‌ مرا (بر اثر ناپسندیها) پند براى کسى ‌که‌ پند پذیرد، ‌و‌ عبرت براى کسى ‌که‌ عبرت گیرد، ‌و‌ سبب گمراهى براى کسى ‌که‌ (به من) نظر افکند قرار مده، ‌و‌ ‌با‌ ‌من‌ مکر مکن (مرا ‌بر‌ اثر فریبى ‌که‌ داده ‌ام‌ کیفر منما) ‌در‌ میان کسانى ‌که‌ ‌با‌ آنها مکر ‌مى‌ کنى، ‌و‌ دیگرى ‌را‌ بجاى ‌من‌ مگزین (که ‌از‌ ‌او‌ راضى ‌و‌ خشنود باشى ‌و‌ مرا ‌از‌ درگاهت برانى) ‌و‌ نامم ‌را‌ تغییر مده (دوزخى مگردان) ‌و‌ تنم ‌را‌ (در دنیا ‌به‌ آفت ‌و‌ درد ‌و‌ ‌در‌ آخرت ‌به‌ عذاب ‌و‌ کیفر) تبدیل مفرما، ‌و‌ مرا مضحکه ‌و‌ سبب خنده ‌ى‌ آفریدگانت ‌و‌ مسخره ‌ى‌ خود (خوار ‌و‌ پست ‌در‌ درگاهت) ‌و‌ ‌جز‌ پیرو خشنودیت ‌و‌ ‌جز‌ ‌به‌ کیفر رساندن (دشمنانت) براى ‌تو‌ خدمتگزار مگردان

و ‌از‌ لذت ‌و‌ خوشى گذشتت، ‌و‌ شیرینى مهربانى ‌و‌ آسودگى ‌و‌ روزیت، ‌و‌ بهشت ‌پر‌ نعمتت فیروز ‌و‌ کامیاب ساز، ‌و‌ ‌به‌ وسیله ‌ى‌ توانگرى ‌از‌ توانگریت مزه ‌ى‌ فراغت ‌و‌ انجام دادن براى آنچه (عبادت ‌و‌ بندگى که) ‌تو‌ دوست دارى، ‌و‌ کوشش ‌در‌ آنچه (عمل ‌از‌ روى اخلاص ‌و‌ پاکیزگى) ‌را‌ ‌که‌ نزد (درگاه رحمت عامه ‌و‌ خاصه) ‌تو‌ نزدیک ‌مى‌ گرداند ‌به‌ ‌من‌ بچشان، ‌و‌ تحفه ‌و‌ ارمغانى ‌از‌ تحفه هایت (نیکوئیهاى برگزیده ات) ‌به‌ سویم بفرست (به ‌من‌ عطا فرما، ‌در‌ حدیث نبوى- صلى الله علیه ‌و‌ آله- است: روز ‌و‌ شبى نیست ‌جز‌ آنکه ‌در‌ ‌آن‌ ‌از‌ جانب خداى عزوجل براى ‌من‌ تحفه ‌و‌ ارمغانى است)

و تجارت ‌و‌ بازرگانیم ‌را‌ (براى ‌به‌ دست آوردن ثواب) سودمند، ‌و‌ بازگشتنم ‌را‌ (در قیامت) ‌بى‌ زیان (بى عذاب) گردان، ‌و‌ مرا ‌از‌ مقامت (جاى حساب ‌و‌ بازپرسى) بترسان (آسوده ‌و‌ ایمن مگذار) ‌و‌ براى دیدارت (پاداشت) مشتاق ‌و‌ ‌دل‌ کنده ساز، ‌و‌ ‌به‌ توبه ‌ى‌ خالص ‌و‌ پاکیزه ‌اى‌ (از روى دل) ‌که‌ گناهان کوچک ‌و‌ بزرگ ‌را‌ ‌با‌ ‌آن‌ باقى نگذارى، ‌و‌ گناهان آشکار ‌و‌ نهان ‌را‌ ‌با‌ ‌آن‌ وامگذارى توفیقم ‌ده‌.

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

«وَ اشْفَعْ لِی أَوَائِلَ مِنَنِک بِأَوَاخِرِهَا وَ قَدِیمَ فَوَائِدِک بِحَوَادِثِهَا وَ لاَ تَمْدُدْ لِی مَدّاً یقْسُو مَعَهُ قَلْبِی

وَ لاَ تَقْرَعْنِی قَارِعَةً یذْهَبُ لَهَا بَهَائِی وَ لاَ تَسُمْنِی خَسِیسَةً یصْغُرُ لَهَا قَدْرِی وَ لاَ نَقِیصَةً یجْهَلُ مِنْ أَجْلِهَا مَکانِی

وَ لاَ تَرُعْنِی رَوْعَةً أُبْلِسُ بِهَا وَ لاَ خِیفَةً أُوجِسُ دُونَهَا اجْعَلْ هَیبَتِی فِی وَعِیدِک وَ حَذَرِی مِنْ إِعْذَارِک وَ إِنْذَارِک وَ رَهْبَتِی عِنْد تِلاَوَةِ آیاتِک

وَ اعْمُرْ لَیلِی بِإِیقَاظِی فِیهِ لِعِبَادَتِک وَ تَفَرُّدِی بِالتَّهَجُّدِ لَک وَ تَجَرُّدِی بِسُکونِی إِلَیک

وَ إِنْزَالِ حَوَائِجِی بِک وَ مُنَازَلَتِی إِیاک فِی فَکاک رَقَبَتِی مِنْ نَارِک وَ إِجَارَتِی مِمَّا فِیهِ أَهْلُهَا مِنْ عَذَابِک

وَ لاَ تَذَرْنِی فِی طُغْیانِی عَامِهاً وَ لاَ فِی غَمْرَتِی سَاهِیاً حَتَّى حِین وَ لاَ تَجْعَلْنِی عِظَةً لِمَنِ اتَّعَظَ وَ لاَ نَکالاً لِمَنِ اعْتَبَرَ وَ لاَ فِتْنَةً لِمَنْ نَظَرَ

وَ لاَ تَمْکرْ بِی فِیمَنْ تَمْکرُ بِهِ وَ لاَ تَسْتَبْدِلْ بِی غَیرِی وَ لاَ تُغَیرْ لِی اسْماً وَ لاَ تُبَدِّلْ لِی جِسْماً

وَ لاَ تَتَّخِذْنِی هُزُواً لِخَلْقِک وَ لاَ سُخْرِیاً لَک وَ لاَ تَبَعاً إِلاَّ لِمَرْضَاتِک وَ لاَ مُمْتَهَناً إِلاَّ بِالاِنْتِقَامِ لَک

وَ أَوْجِدْنِی بَرْدَ عَفْوِک وَ حَلاَوَةَ رَحْمَتِک وَ رَوْحِک وَ رَیحَانِک وَ جَنَّةِ نَعِیمِک

وَ أَذِقْنِی طَعْمَ الْفَرَاغِ لِمَا تُحِبُّ بِسَعَة مِنْ سَعَتِک وَ الاِجْتِهَادِ فِیمَا یزْلِفُ لَدَیک وَ عِنْدَک وَ أَتْحِفْنِی بِتُحْفَة مِنْ تُحَفَاتِک

وَ اجْعَلْ تِجَارَتِی رَابِحَةً وَ کرَّتِی غَیرَ خَاسِرَة وَ أَخِفْنِی مَقَامَک وَ شَوِّقْنِی لِقَاءَک

وَ تُبْ عَلَی تَوْبَةً نَصُوحاً لاَ تُبْقِ مَعَهَا ذُنُوباً صَغِیرَةً وَ لاَ کبِیرَةً وَ لاَ تَذَرْ مَعَهَا عَلاَنِیةً وَ لاَ سَرِیرَةً»:

و اوائل نعمت هایت را درباره من با اواخر آن و فوائد دیرینه خود را با تازه هاى آن توأم ساز، و چندان مهلتم مده که در اثر آن سنگدل شوم، و دچار مصیبتى که درخشانى چهره ام را ببرد مساز، و بر من پستى اى که منزلتم را پائین آورد و عیبى که موجب گمنامیم گردد مفرست، و مرا چنان مترسان که بر اثر آن نومید شوم، و آن گونه بیمم مده که در برابر آن هراسناک گردم، چنان کن که ترسم از تهدید تو و پرهیزم از اتمام حجتت و بیمناکیم هنگام تلاوت آیاتت باشد.

شبم را به بیدارى جهت عبادتت آباد ساز، و خلوت گزیدنم را براى شب زنده دارى، و تنهائیم را جهت انس یافتن با خودت، و فرود آوردن بار حاجتهایم را بر درگاهت و درخواست مؤکدم را از تو براى رهایى از آتشت و پناه دادن از عذابى که اهل جهنّم دچار آنند قرار ده.

و مرا مدت زمانى، در طغیانم سرگردان، و در گرداب نادانى بیخبر مگذار، و مایه پند پندپذیران، و وسیله عبرتِ عبرت گیران، و موجب گمراهى ناظران قرار مده، و در زمره کسانى که گرفتار مکرت شده اند میاور، و دیگرى را بجاى من مگزین، و نامم را از نیکبختى تغییر مده، و جسم را دچار بلا مکن، و مرا مضحکه بندگانت و مسخره خویش مساز،

و جز پیرو خوشنودى خود مگردان و جز به انتقام گرفتن از دشمنانت براى خود اى محبوب من به زحمت مینداز، و از لذت عفو و شیرینى رحمت و رَوح و ریحان بهشت نعیمت کامیابم گردان، و طعم دل پرداختن براى آنچه تو دوست دارى، و کوشش در کارى که موجب تقرّب جستن به تو است را به من بچشان، و تحفه اى از تحفه هایت به سویم بفرست.

و تجارتم را سودمند، و بازگشتم را بى زیان گردان، و مرا از مقام خودت ترسناک کن، و به لقایت مشتاق ساز، و به توبه اى خالص موفق دار که گناهان خرد و کلان و آشکار و نهان را با آن باقى نگذارى.

شرح صحیفه (قهپایی)

«و اشفع لى اوائل مننک باواخرها ‌و‌ قدیم فوائدک بحوادثها».

و‌ فى بعض النسخ: «و شفع»، اى: اجعل لى اوائل مننک شفعا باواخرها. ‌و‌ الشفع: خلاف الوتر.

یعنى: جفت ساز از‌ براى من‌ اولهاى نعمت خود را‌ به‌ اواخر ‌آن ‌و‌ فواید کهنه را به‌ تازه هاى آن.

«و لا‌ تمدد لى مدا یقسو معه قلبى».

اى: لا‌ تمهل ‌و‌ لا‌ تمل لى فى عمرى مدا.

(یعنى:) ‌و‌ مهلت مده ‌و‌ فرومگذار مرا در‌ مدت عمر خود مهلت دادنى که‌ قساوت پیدا کند ‌و‌ سخت گردد با‌ ‌آن دل من.

«و لا‌ تقرعنى قارعه یذهب لها بهائى».

اى: لا‌ تطرقنى ‌و‌ لا‌ تصبنى بداهیه. ‌و‌ قرع الباب: طرقه. ‌و‌ الاصل فى القرع: الضرب. ‌و‌ قوارع الدهر: شدائده ‌و‌ دواهیه. ‌و‌ قوله تعالى: (تصیبهم بما صنعوا قارعه)، اى: داهیه. ‌و‌ قد روى: «تقرعنى» من‌ باب فعل یفعل -کمنع یمنع- ‌و‌ «تقرعنى» من‌ باب الافعال. ‌و‌ هذا کنایه عن طول العمر حتى ادرک نهایه الضعف ‌و‌ الهرم.

یعنى: ‌و‌ مکوب ‌و‌ مرسان مرا سختیى از‌ سختیهاى روزگار که‌ برود از‌ جهت ‌آن آبروى من.

و‌ این کنایه است از‌ زیادتى عمر. یعنى چندان مرا معمر مکن که‌ بهاى من‌ برود.

«و لا‌ تسمنى خسیسه یصغر لها قدرى».

اى: لا‌ تولنى محقره ‌و‌ دناءه. ‌و‌ خسائس الامور: محقراتها، جمع خسیسه تانیث خسیس.

(یعنى:) ‌و‌ اعطا مکن مراد نائت ‌و‌ حقارتى که‌ کوچک شود از‌ جهت ‌آن قدر من.

«و لا‌ نقیصه یجهل من‌ اجلها مکانى».

النقیصه: العیب. ‌و‌ فى بعض النسخ مکان «یجهل»، «یخمل» بالخاء المعجمه من‌ الخمول بمعنى السقوط. ‌و‌ الخامل: الساقط. ‌و‌ فى نسخه ابن ادریس: «و لا‌ تقتضب بجهل» بالقاف من‌ الاقتضاب، ‌و‌ هو افتعال من‌ القضب بمعنى القطع. ‌و‌ فى اخرى: «و لا‌ تعتضب» باهمال العین ‌و‌ اعجام الضاد من‌ عضبه، اذا قطعه.

یعنى: ‌و‌ مده مرا عیبى که‌ برطرف شود از‌ جهت ‌آن عیب مکان من‌ یا: مبر به‌ سبب جهل ‌و‌ نادانى از‌ رهگذار ‌آن خسیسه ‌و‌ دنائت مکان مرا.

«و لا‌ ترعنى روعه ابلس بها، ‌و‌ لا‌ خیفه اوجس دونها».

الروع -بالفتح-: الفزع ‌و‌ الخوف. ‌و‌ الروعه هى المره الواحده من‌ الروع. ‌و‌ راعه فارتاع، اى: افزعه ففرغ. ‌و‌ بابه قال.

و‌ الابلاس: الحیره ‌و‌ الیاس. ‌و‌ منه سمى «ابلیس» لانه ابلس من‌ رحمه الله: اى: یئس. ‌و‌ کل‌ من‌ انقطع فى حجته ‌و‌ سکت فقد ابلس.

و‌ الخیفه مصدر خاف الرجل یخاف خوفا ‌و‌ خیفه.

و‌ اوجس، اى: اضمر.

و‌ لفظه «دون» بمعنى عند.

یعنى: ‌و‌ مترسان مرا ترسانیدنى که‌ ناامید ‌و‌ حیران شوم به‌ سبب آن، ‌و‌ نه ترسى که‌ در‌ دل گیرم بیم ‌آن را‌ نزد ‌آن ترس.

«اجعل هیبتى فى وعیدک ‌و‌ حذرى من‌ اعذارک ‌و‌ انذارک».

الهیبه ‌و‌ الحذر ‌و‌ الخوف ‌و‌ الوعید ‌و‌ الاعذار ‌و‌ الانذار نظائر.

الاعذار: المبالغه فى الامر. فالمعطوف بمنزله التاکید للمعطوف علیه.

یعنى: ‌و‌ بگردان ترس مرا در‌ چیزهایى که‌ بیم کرده ‌و‌ ترسانیده اى بندگان خود را‌ از‌ آنها که‌ از‌ وعید تو‌ ترسم.

«و رهبتى عند تلاوه آیاتک».

الرهبه: الخوف.

یعنى: ‌و‌ بگردان ترس مرا نزد خواندن آیتهاى کتاب تو.

«و اعمر لیلى بایقاظى فیه لعبادتک، ‌و‌ تفردى بالتهجد لک».

التهجد هو صلاه اللیل.

(یعنى:) ‌و‌ معمور ساز شب مرا به‌ بیدار بودن من‌ در‌ ‌آن براى عبادت تو‌ ‌و‌ یگانه شدن من‌ به‌ نماز گزاردن از‌ براى تو.

«و تجردى بسکونى الیک ‌و‌ انزال حوائجى بک».

التجرد التعرى ‌و‌ الانقطاع عن الدنیا.

(یعنى:) ‌و‌ تجرد ‌و‌ ترک من‌ دنیا را‌ به‌ سبب آرامش من‌ باشد به‌ سوى تو‌ ‌و‌ فرود آوردن حاجتهاى من‌ باشد به‌ تو.

«و منازلتى ایاک فى فکاک رقبتى من‌ نارک».

و‌ المنازله فى الاصل ان‌ یتنازل الفریقان فى الحرب فیتعارکوا ‌و‌ یقاتلوا. ‌و‌ المراد هنا المعنى المجازى، اى: مکالمتى ایاک. ‌و‌ فى الحدیث:«نازلت ربى فى کذا»: راجعته ‌و‌ سالته مره بعد اخرى. کذا فى النهایه الاثیریه.

یعنى: ‌و‌ سوال کردن من‌ تو‌ را‌ در‌ آزاد کردن گردن من‌ است از‌ آتش تو.

و‌ الرقبه: العنق. فجعلت کنایه عن جمیع ذات الانسان تسمیه للشى ء ببعضه. فاذا قال: اعتق رقبه، فکانه قال: اعتق عبدا او‌ امه. ‌و‌ منه قولهم: دینه فى رقبته. قاله ابن الاثیر فى نهایته.

«و اجارتى مما فیه اهلها من‌ عذابک».

و‌ زینهار دادن من‌ است از‌ ‌آن چیزى که‌ در‌ اویند اهل نار از‌ عذاب تو.

«و لا‌ تذرنى فى طغیانى عامها، ‌و‌ لا‌ فى غمرتى ساهیا حتى حین».

لا‌ تذرنى، اى لا‌ تدعنى.

و‌ الطغیان: مجاوزه الحد فى العتو ‌و‌ العصیان.

و‌ العمه فى البصیره کالعمى فى البصر، ‌و‌ هو التحیر فى الامر. ‌و‌ العامه: المتحیر. ‌و‌ الغمره: الغفله ‌و‌ العمایه ‌و‌ الحیره ‌و‌ الجهل. ‌و‌ منه قوله تعالى: ( فذرهم فى غمرتهم)، اى: فى عمایتهم ‌و‌ حیرتهم.

ساهیا، اى: لاهیا.

و‌ یراد بالحین وقت الموت.

یعنى: وامگذار مرا که‌ در‌ طغیان ‌و‌ تجاوز نمودن از‌ حد خود متحیر باشم ‌و‌ نه در نهایت غفلت ‌و‌ جهالت ‌و‌ حیرت خود غفلت ورزیده باشم از‌ اوامر الهى تا‌ وقت رسیدن اجل ‌و‌ به‌ سر‌ آمدن عمر.

«و لا‌ تجعلنى عظه لمن اتعظ، ‌و‌ لا‌ نکالا لمن اعتبر، ‌و‌ لا‌ فتنه لمن نظر».

العظه: الموعظه، ‌و‌ هى النصح ‌و‌ التذکیر بالعواقب. یقول: وعظته وعظا وعظه فاتعظ، اى: قبل الموعظه. ‌و‌ فى الحدیث: «السعید من‌ وعظ بغیره، ‌و‌ الشقى من‌ اتعظ به‌ غیره».

النکال: العبره. ‌و‌ الفتنه هنا بمعنى الاختبار.

یعنى: ‌و‌ مگردان مرا پندى از‌ براى ‌آن کس که‌ خواهد پند گیرد، ‌و‌ نه محل اعتبار از‌ براى ‌آن کس که‌ اعتبار گیرد، ‌و‌ نه محل آزمایش از‌ براى ‌آن کس که‌ نظر کند.

«و لا‌ تمکر بى فیمن تمکر به».

اى: لا‌ تجازنى جزاء مکرى ‌و‌ فعلى السیى فیمن یجازى له جزاء مکره. لانه فى الحقیقه لا‌ یمکر. تعالى الله عن ذلک علوا کبیرا.

(یعنى:) ‌و‌ مده مکافات مکر ‌و‌ بدیهاى من‌ در‌ میان ‌آن کسى که‌ جزاى مکر او‌ مى دهى.

«و لا‌ تستبدل بى غیرى. ‌و‌ لا‌ تغیر لى اسما. ‌و‌ لا‌ تبدل لى جسما. ‌و‌ لا‌ تتخذنى هزوا لخلقک، ‌و‌ لا‌ سخریا لک».

استبدل الشىء بغیره، اذا اخذه مکانه.

«و لا‌ تتخذنى»، اى: لا‌ تجعلنى. «هزوا لخلقک»، اى: یستهزئونى. «و لا‌ سخریا»، اى: مسخرا یحبط عمله ‌و‌ لا‌ تجعل فى عمله ثوابا. ‌و‌ سخر فلان فلانا: کلفه عملا بلا اجره. ‌و‌ الفرق بین الهزو ‌و‌ السخریه ان‌ فى السخریه معنى طلب المذله، لان التسخیر التذلیل. ‌و‌ اما الهزو فیقتضى صغر القدر مما یظهر فى القول.

یعنى: ‌و‌ فرامگیر به‌ جاى من‌ غیر مرا. ‌و‌ این کنایه است از‌ طول عمر. ‌و‌ تغییر مکن مر نامى که‌ دارم. ‌و‌ تبدیل مکن جسم ‌و‌ تن مرا. ‌و‌ مگردان مرا خوار ‌و‌ بى اعتبار ‌و‌ بازیچه ‌ى‌ خلقان خود ‌و‌ چنانکه باطل شود عمل من‌ تو‌ را‌ ‌و‌ مرا در‌ ‌آن ثوابى نباشد.

«و لا‌ متبعا الا لمرضاتک».

مرضاه: مصدر میمى بمعنى الرضا.

(یعنى:) ‌و‌ نه پیروى کننده مگر خشنود بودن تو‌ را.

«و لا‌ ممتهنا الا بالانتقام لک».

على اسم المفعول. اى: لا‌ مستخدما. ‌و‌ الماهن: الخادم.

(یعنى:) ‌و‌ خدمت کرده شده نباشم ‌و‌ خدمتکارى نکرده باشم مگر به‌ کینه کشیدن از‌ جهت تو‌ از‌ دشمنان تو.

«و اوجدنى برد عفوک ‌و‌ حلاوه رحمتک ‌و‌ روحک ‌و‌ ریحانک ‌و‌ جنه نعیمک».

«اوجدنى» افعال من‌ الوجد بمعنى الادراک. ‌و‌ المراد هنا اذقنى. مجازا.

قال الشیخ الطبرسى فى مجمع البیان: الروح: الاستراحه من‌ تکالیف الدنیا ‌و‌ مشاقها. ‌و‌ قیل: الروح الهواء الذى تلذه النفس ‌و‌ یزیل عنها الهم. ‌و‌ الریحان یعنى الرزق فى الجنه. ‌و‌ قیل: هو المشموم من‌ ریحان الجنه یوتى به‌ عند الموت فیشمه.

و قیل: الروح: النجاه من‌ النار. ‌و‌ الریحان: الدخول فى دار القرار. ‌و‌ قیل: الروح فى القبر ‌و‌ الریحان فى الجنه.

یعنى: بچشان مرا سردى عفو ‌و‌ تجاوز کردن خود ‌و‌ شیرینى رحمت خود -‌و‌ کلام مبنى بر‌ استعاره است- ‌و‌ راحت از‌ تکالیف دنیوى ‌و‌ مشقتهاى آن -یا: فرح- ‌و‌ روزى جاودانى -یا: بوى خوش، یا: ریحان مشموم که‌ در‌ بهشت باشد- ‌و‌ بوستان پر از‌ نعمت خود.

«و اذقنى طعم الفراغ لما تحب بسعه من‌ سعتک، ‌و‌ الاجتهاد فیما یزلف لدیک ‌و‌ عندک».

و‌ بچشان مرا چاشنى فراغت مر ‌آن چیزى را‌ که‌ دوست مى دارى، به‌ رحمتى از‌ رحمتهاى خود، ‌و‌ کوشش نمودن در‌ آنچه نزدیک گرداند به‌ جناب تو‌ ‌و‌ قرب تو.

«و اتحفنى بتحفه من‌ تحفاتک».

التحفه بضم التاء ‌و‌ فتح الحاء هو الاصل المروى ‌و‌ فى بعض الروایات بضم التاء ‌و‌ سکون الحاء. ‌و‌ کلا الروایتین جاء فى اللغه هى بمعنى البر ‌و‌ اللطف. قال الازهرى: اصل تحفه وحفه، فابدلت الواو تاء.

و‌ الصحیح فى «تحفاتک» بضم التاء ‌و‌ الحاء جمیعا ‌و‌ فتح الحاء على ما‌ فى طائفه من‌ النسخ غلط. فان فعله بالضم -کقربه ‌و‌ شبهه ‌و‌ ظلمه ‌و‌ وصله ‌و‌ تحفه- انما تجمع على فعل -بضم الفاء ‌و‌ فتح العین- ‌و‌ فعلات -بالضمتین.

یعنى: ‌و‌ نیکویى ‌و‌ لطف نما به‌ من‌ به‌ نیکوییى از‌ نیکوییهاى خود.

«و اجعل تجارتى رابحه، ‌و‌ کرتى غیر خاسره».

یقال: تجاره رابحه: اى: ذات ربح -کقولک: لابن ‌و‌ تامر.

و‌ الکره: الرجوع.

و «غیر خاسره»، اى: غیر ذات خسران او‌ غیر خاسر صاحبها.

(یعنى:) ‌و‌ بگردان بازرگانى مرا صاحب نفع ‌و‌ سود، ‌و‌ بازگشتن من‌ با‌ زیان نباشد. یعنى چون بازگردیم به‌ حشر زیانکار نباشیم بر‌ خلاف بازگشت منکران حشر از‌ کفار که‌ بازگشت ایشان رجوعى است خاسر ‌و‌ صاحب زیان، کما قال سبحانه: (تلک اذا کره خاسره).

«و اخفنى مقامک».

من‌ الاخافه. ‌و‌ مقام اما اسم مکان بمعنى موقفک الذى یقف فیه العباد للحساب، او‌ مصدر میمى بمعنى القیام.

یعنى: ‌و‌ بترسان مرا از‌ ایستادن پیش خود. یعنى چنان کن که‌ از‌ موقف حساب بترسم ‌و‌ ترک معصیت نمایم. ‌و‌ این کنایه است از‌ آنکه مرا از‌ اهل بهشت گردان، لقوله تعالى: (و لمن خاف مقام ربه جنتان).

«و شوقنى لقاءک».

اى: لقاء ثوابک.

(یعنى:) ‌و‌ آرزومند کن مرا به‌ ملاقات ثواب خود.

«و تب على توبه نصوحا. لا‌ تبق معها ذنوبا صغیره ‌و‌ لا‌ کبیره. ‌و‌ لا‌ تذر معها علانیه ‌و‌ لا‌ سریره».

النصوح -على فعول للمبالغه- اى: بالغه فى النصح. ‌و‌ هو صفه التائب. فانه ینصح نفسه بالتوبه. ‌و‌ صفت به‌ على الاسناد المجازى مبالغه. او: بالغه فى النصاحه، ‌و‌ هى الخیاطه. کانها تنصح ما‌ خرق الذنب. قال فى الصحاح: نصحت الثوب: خطته. یقال: منه التوبه النصوح.

(یعنى:) «و بپذیر توبه ‌ى‌ مرا توبه ‌ى‌ خالص که‌ عود نکنم به‌ معصیت که‌ باقى نگذارى با‌ ‌آن توبه گناهى، نه صغیره ‌و‌ نه کبیره».

و‌ در‌ اکثر نسخ مصححه ‌ى‌ عتیقه «لا تبق» به‌ حذف یاست، بنابر آنکه «لا» ناهیه باشد. ‌و‌ در‌ بعضى نسخ «لا تبقى» است به‌ اثبات یا، بنابر آنکه لاى نافیه باشد. ‌و‌ کتب بعض مشایخنا رحمه الله بخطه الشریف على هامش صحیفته: الظاهر «لا تبقى» بالیاء. لان «لا» نافیه لا‌ ناهیه. انتهى کلامه. ‌و‌ همچنین «لا تذر» به‌ ضم را، روایت کرده شیخ ابن ادریس، ‌و‌ باقى مشایخ به‌ سکون را.

«و دست بازندارى با‌ ‌آن توبه، نه در‌ آشکار ‌و‌ نه در‌ پنهان».

شرح صحیفه (مدرسی)

یعنى: جفت ساز ‌از‌ جهت ‌من‌ اولهاى نعمتهاى خود ‌را‌ ‌به‌ آخرهاى ‌آن‌ ‌و‌ منافع گذشته ‌را‌ ‌به‌ تازه هاى آن، مدد نکن ‌از‌ جهت ‌من‌ مددى ‌که‌ سخت شود ‌با‌ ‌او‌ قلب من، مبتلا نکن مرا ‌به‌ بلیه ‌ى‌ ‌که‌ برود براى ‌او‌ نیکوئى من، علامت نگذار مرا پستى ‌که‌ کوچک نماید براى ‌آن‌ مرتبه ‌ى‌ ‌من‌ ‌و‌ ‌نه‌ عیبى ‌که‌ معلوم شود ‌به‌ جهت ‌آن‌ جاى من،

اللغه:

قارعه: کوبیدن ‌و‌ بلیه ‌و‌ عذاب.

خسیس: پست ‌و‌ دون.

مد: کشیدن ‌و‌ مدد اعانت نمودن.

و مترسان مرا ترسانیدنى ‌که‌ ناامید شوم ‌به‌ سبب ‌آن‌ ‌و‌ ‌نه‌ ترسى ‌که‌ ‌در‌ ‌دل‌ ‌من‌ ترس درآید نزد آن.

روع: ترسیدن.

بلس: ناامید شدن ‌و‌ نادم شدن، ‌

و‌ حس: احساس نمودن.

بگرد ‌آن‌ هیبت ‌و‌ بزرگى مرا ‌در‌ ترسیدن ‌و‌ خوف مرا ‌از‌ عذر خواستن ‌تو‌ ‌و‌ ترسانیدن ‌تو‌ ‌و‌ خوف مرا نزد خواندن آیات تو.

اللغه:

اعذار ‌و‌ انذار: ترساندن ‌و‌ وعید. ‌و‌ عذر ‌و‌ نذر حجه ‌و‌ تخویف.

حذر: ترسیدن. یعنى توفیق ‌ده‌ مرا ‌که‌ ‌از‌ تخویف ‌و‌ وعید ‌تو‌ ترسان باشم.

الهیبه: الاجلال ‌و‌ المخافه.

آباد ‌کن‌ ‌شب‌ مرا ‌به‌ بیدار کردن ‌من‌ ‌در‌ ‌آن‌ براى بندگى نمودن ‌تو‌ ‌و‌ تنها نمودن ‌من‌ ‌به‌ اطمینان ‌به‌ سوى تو.

و فرود آمدن حاجتهاى ‌من‌ ‌به‌ سوى ‌تو‌ ‌و‌ داد ‌بى‌ داد ‌من‌ ‌و‌ دعوى، ‌و‌ معرکه ‌من‌ ‌تو‌ ‌را‌ است ‌در‌ آزاد کردن ‌من‌ ‌از‌ آتش ‌تو‌ ‌و‌ پناه دادن ‌من‌ ‌از‌ آنچه ‌در‌ ‌آن‌ است اهل ‌آن‌ ‌از‌ عذاب تو.

قوله ‌و‌ انزال ‌و‌ منازله عطف است ‌بر‌ سکون ‌و‌ غرض امام علیه السلام ‌آن‌ است ‌که‌ ‌من‌ خود ‌را‌ مجرد ساختم ‌و‌ برهنه نمودم ‌از‌ ‌هر‌ چیزى وراء ذات مقدس ‌تو‌ غیر ‌از‌ ‌تو‌ مرا کسى نیست ‌و‌ لذا ‌با‌ جنگ ‌و‌ دعوى دارم ‌که‌ مرا بیامرزى جنگ کارزار عبد ‌با‌ خالق نظیر لج ‌و‌ ناز نمودن طفل است ‌با‌ پدر ‌و‌ مادر ‌و‌ گرنه بنده ‌را‌ ‌چه‌ ‌حد‌ است ‌که‌ منازله ‌با‌ مولاى خود نماید.

و وانگذارى مرا ‌در‌ طغیان خودم ‌و‌ ‌از‌ ‌حد‌ خود بیرون رفتن ‌من‌ سرگردان

عمه: ‌اى‌ تحیر.

‌و‌ ‌نه‌ ‌در‌ فرو رفتن ‌من‌ ‌بى‌ خبر ‌تا‌ روزگارى غرض ‌از‌ این ‌دو‌ فقره ‌آن‌ است ‌که‌ ‌در‌ معصیت ‌و‌ مخالفت ‌که‌ داخل شدم ‌نه‌ ‌از‌ روى ‌آن‌ بود ‌که‌ منکر خدائى ‌تو‌ بودم بلکه شیطان فریبم داد ‌و‌ خدعه نمود ‌بر‌ ‌من‌ ‌در‌ معصیت ‌تو‌ حال ‌من‌ مثل متحیر ‌و‌ نادان است ‌در‌ معصیت نمودن مرا ‌به‌ سرگردانى ‌و‌ ‌بى‌ خبرى وانگذار ‌که‌ ‌در‌ معصیت ‌تو‌ بمانم ‌یا‌ معصیت نمایم بلکه توفیق بده مرا ‌که‌ اطاعت نمایم.

نگردان مرا سبب نصیحت ‌از‌ براى کسى ‌که‌ قبول نصیحت ‌مى‌ کند ‌و‌ ‌نه‌ ‌من‌ محل عقوبت باشم ‌از‌ جهت عبرت گیرنده ‌و‌ ‌نه‌ امتحان باشم ‌از‌ جهت کسى که نظر کند چون انسان خردمند ‌و‌ عاقل بابناء جنس خود ‌که‌ مبتلاء ببلیه ‌شد‌ ‌و‌ ملتفت ‌به‌ ‌او‌ شود ‌و‌ ‌در‌ حال ‌او‌ تفکر نماید خواهد پند ‌و‌ عبرت گرفت ‌و‌ سبب امتحان ‌او‌ خواهد ‌شد‌ ‌و‌ غرض ‌آن‌ است ‌که‌ مرا سبب وعظ غیر قرار نده ‌و‌ مرا مبتلاء ‌به‌ بلیه نفرما.

مکر نکن ‌به‌ ‌من‌ ‌در‌ آنکه مکر ‌مى‌ کنى ‌به‌ آن، مکر ‌در‌ خلق ‌به‌ معنى خدعه است ‌و‌ فریب ‌و‌ ‌در‌ خداى مجازات ‌به‌ عقوبت ‌و‌ بلیه است ‌و‌ مراد ‌از‌ این کلام ‌آن‌ است ‌که‌ عقاب مکن ‌به‌ آنچه جماعتى ‌که‌ عقاب ‌مى‌ فرمائى.

بدل نکن مرا ‌به‌ غیر ‌من‌ یعنى ‌از‌ صورتى ‌به‌ صورتى ‌از‌ جهت عذاب ‌و‌ عقوبه تغییر ندهى مرا شاید مراد حضرت حجه الله عجل الله سبحانه فرجه ‌در‌ دعاى شبهاى ماه مبارک رمضان مشهور است ‌به‌ دعاى شریف افتتاح نیز همین باشد ‌و‌ احتمال دارد ‌که‌ مراد ‌آن‌ باشد ‌که‌ سلطنت مرا ‌به‌ کسى ندهى.

تغییر نده ‌به‌ ‌من‌ اسم مرا یعنى ‌از‌ دیوان سعداء محو نمائى ‌و‌ ‌در‌ دیوان اشقیاء بنویسى.

تبدیل نکنى ‌از‌ جهت ‌من‌ جسم مرا چنانچه آیه ‌ى‌ شریفه ‌در‌ وصف اهل آتش دارد که: «کلما نضجت جلودهم بدلنا ‌هم‌ جلودا غیرها».

یعنى مرا مورد استهزاء خلق خود قرار ندهى ‌به‌ عبارت اخرى معامله نفرمائى ‌با‌ ‌من‌ معامله ‌ى‌ کسى ‌که‌ مسخره ‌ى‌ ‌او‌ نمائى ‌در‌ دنیا ‌و‌ آخرت، اما ‌در‌ دنیا استدراج نمودن چنانچه معنى ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ سابق بیان نموده ‌ام‌ ‌و‌ همچنین ‌در‌ این دعاء، ‌و‌ اما ‌در‌ آخرت بنمائى عمل مرا ‌در‌ آخرت ‌به‌ احسن وجوه ‌و‌ اعمال ‌در‌ وقت حاجت چونکه نزدیک شوم امر فرمائى ‌به‌ باد ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ متفرق سازد ‌در‌ هواء چنانچه قول ‌او‌ است: ‌و‌ قدمنا الى ‌ما‌ عملوا ‌من‌ عمل فجعلناه هباء منثورا این ‌به‌ واسطه ‌ى‌ ریائى ‌که‌ ‌در‌ عمل داخل کند.

یعنى: ‌نه‌ خدمت کننده مگر ‌از‌ جهت خوشنودیهاى ‌تو‌ ‌و‌ خدمت گرفته نشوم مگر ‌به‌ انتقام کشیدن ‌از‌ جهت تو.

مهن: ‌در‌ لغت ‌به‌ معنى ضعف ‌و‌ حقارت ‌و‌ ذلت است ‌و‌ ‌در‌ این ‌جا‌ ‌به‌ معنى استعمال است.

ایجاد ‌کن‌ مرا ‌به‌ خنکى عفو ‌تو‌ ‌و‌ شیرینى رحمت ‌تو‌ ‌و‌ روح ‌و‌ ریحان تو.

بدانکه روح نجات ‌از‌ آتش است ‌و‌ ریحان دخول ‌در‌ بهشت. بهشت عنبر سرشت تو.

بچشان مرا فرح فارغ بودن براى آنچه دوست دارى ‌به‌ توانگرى ‌از‌ توانگرى ‌تو‌ و جد جهد نمودن ‌در‌ چیزهائى ‌که‌ نزدیک ‌مى‌ گرداند نزد ‌تو‌ ‌و‌ پیش تو.

زلف: ‌به‌ معنى قرب غرض ‌از‌ این فقرات ‌آن‌ است ‌که‌ مرا توفیق بده ‌که‌ ‌از‌ زمره ‌ى‌ اولیاء ‌و‌ مقربین ‌تو‌ باشم.

تحفه بفرست مرا ‌به‌ تحفه ‌ى‌ ‌از‌ تحفات خود،

بگردان تجارت مرا نفع کننده ‌و‌ بازگشت مرا ‌بى‌ زیان، ‌و‌ بترسان مرا ‌از‌ مقام خود ‌و‌ آرزومندگى مرا لقاى خود را، ‌و‌ بپذیر ‌بر‌ ‌من‌ توبه ‌ى‌ مرا توبه ‌ى‌ خالص ‌که‌ باقى نگذارى ‌به‌ ‌آن‌ گناهان کوچک ‌و‌ بزرگ را، ‌و‌ نگذارى ‌به‌ ‌آن‌ آشکار ‌و‌ پنهانى را.

قوله (ع) ‌«و‌ کرتى غیر خاسره» اشاره است ‌به‌ حبط چنانچه جمعى ‌را‌ اعتقاد ‌آن‌ است ‌و‌ گویند سیئات حسنات ‌را‌ ‌مى‌ برد ‌و‌ امام (ع) غرض ‌او‌ ‌آن‌ است ‌که‌ تحصیل ثواب نمودم ‌از‌ اطاعت رب الارباب زیانى ‌از‌ جهت ‌او‌ حاصل نشود.

ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)

(اوائل نعمتهایت ‌را‌ نسبت ‌به‌ ‌من‌ ‌با‌ اواخر آن، ‌و‌ فوائد قدیمت ‌را‌ ‌با‌ تازه هاى آن، برایم توام ساز) (و اشفع لى اوائل مننک باواخرها، ‌و‌ قدیم فوائدک بحوادثها).

(آن قدر مهلتم مده ‌که‌ ‌با‌ آن، قلبم ‌به‌ قساوت گراید) (و ‌لا‌ تمدد لى مدا یقسو معه قلبى).

(مرا ‌به‌ مصیبت کوبنده ‌اى‌ دچار مکن ‌که‌ آبرو ‌و‌ ارزشم ‌از‌ بین برود)

(و ‌لا‌ تقرعنى قارعه یذهب لها بهائى).

(بر ‌من‌ علامت خست ‌و‌ حقارت منه، ‌که‌ ‌به‌ واسطه ‌ى‌ ‌آن‌ قدر ‌و‌ ارزشم ناچیز گردد) (و ‌لا‌ تسمنى خسیسه یصغر لها قدرى).

(عیب ‌و‌ نقصى ‌در‌ ‌من‌ قرار مده ‌که‌ ‌به‌ واسطه ‌ى‌ ‌آن‌ مقام ‌و‌ موقعیتم مجهول ماند) (و ‌لا‌ نقیصه یجهل ‌من‌ اجلها مکانى).

(مرا آنچنان مترسان ‌که‌ ‌در‌ اثر ‌آن‌ نومید گردم) (و ‌لا‌ ترعنى روعه ابلس بها).

(و آنچنان بیم مده ‌که‌ هراسان گردم) (و ‌لا‌ خیفه اوجس دونها).

‌در‌ فراز نهم ‌از‌ این دعا خواسته هاى خود ‌به‌ صورت مثبت ‌را‌ چنین ادامه ‌مى‌ دهد:

(هیبتم ‌را‌ ‌در‌ بیم ‌و‌ ترس ‌از‌ تهدیدت، پرهیزم ‌را‌ ‌از‌ اتمام حجت ‌و‌ انذارت، ‌و‌ خوف ‌و‌ خشیتم ‌را‌ ‌به‌ هنگام تلاوت آیاتت قرار ده) (اجعل هیبتى ‌فى‌ وعیدک، ‌و‌ حذرى ‌من‌ اعذارک ‌و‌ انذارک، ‌و‌ رهبتى عند تلاوه آیاتک).

(شبم ‌را‌ ‌با‌ بیدار ساختنم براى عبادتت) (و اعمر لیلى بایقاظى فیه لعبادتک).

(تنهائیم ‌را‌ براى تهجد ‌و‌ ‌شب‌ زنده داریت، تجردم ‌را‌ براى انس ‌و‌ آرامش ‌به‌ سویت، فرود آوردن حوائجم ‌در‌ نزدت، سئوال ‌و‌ اصرارم ‌را‌ براى آزاد کردن خود ‌از‌ آتشت، ‌و‌ پناه دادنم ‌را‌ براى نجات ‌از‌ عذاب اهل جهنمت، عمران ‌و‌ آباد ساز) (و تفردى بالتهجد لک، ‌و‌ تجردى بسکونى الیک، ‌و‌ انزال حوائجى بک، ‌و‌ منازلتى ایاک ‌فى‌ فکاک رقبتى ‌من‌ نارک، ‌و‌ اجارتى مما فیه اهلها ‌من‌ عذابک).

(مرا ‌در‌ میان طغیانم همچنان نابینا ‌و‌ سرگردان، ‌و‌ ‌در‌ گرداب نادانیم ‌بى‌ خبر- ‌تا‌ زمانى معین- وامگذار) (و ‌لا‌ تذرنى ‌فى‌ طغیانى عامها، ‌و‌ ‌لا‌ ‌فى‌ غمرتى ساهیا حتى حین).

(مرا مایه ‌ى‌ موعظه ‌و‌ پند، پندپذیران قرار مده) (و ‌لا‌ تجعلنى عظه لمن اتعظ).

(وسیله ‌ى‌ عبرت براى کسانى ‌که‌ ‌مى‌ خواهند عبرت پذیرند مگردان) (و ‌لا‌ نکالا لمن اعتبر).

(همچنین مایه ‌ى‌ آزمایش ‌و‌ فتنه براى ناظران قرار مده) (و ‌لا‌ فتنه لمن نظر).

(مرا ‌در‌ زمره ‌ى‌ کسانى ‌که‌ ‌با‌ آنها مکر ‌و‌ خدعه ‌مى‌ کنى مگذار) (و ‌لا‌ تمکر ‌بى‌ فیمن تمکر به).

‌در‌ انجام اعمال نیک (دیگرى ‌را‌ ‌به‌ جاى ‌من‌ مگزین) (و ‌لا‌ تستبدل ‌بى‌ غیرى).

(نامم ‌را‌ تغییر مده) (و ‌لا‌ تغیر لى اسما).

(جسمم ‌را‌ دگرگون مساز) (و ‌لا‌ تبدل لى جسما).

(مرا مضحکه ‌ى‌ خلق ‌و‌ مسخره ‌ى‌ خویش قرار مده) (و ‌لا‌ تتخذنى هزوا لخلقک ‌و‌ ‌لا‌ سخریا لک).

(مرا ‌جز‌ براى تبعیت ‌از‌ رضاى خودت ‌و‌ ‌جز‌ براى انتقام گرفتن بخاطر خویش، ‌در‌ مشکلات ‌و‌ زحمت مینداز) (و ‌لا‌ تبعا الا لمرضاتک، ‌و‌ ‌لا‌ ممتهنا الا بالانتقام لک).

(خنکى عفوت، حلاوت رحمتت، روح ‌و‌ ریحانت ‌و‌ جنت نعیمت ‌را‌ ‌در‌ ‌من‌ ایجاد کن) (و اوجدنى برد عفوک، ‌و‌ حلاوه رحمتک ‌و‌ روحک ‌و‌ ریحانک، ‌و‌ جنه نعیمک).

(با وسعت ‌و‌ گشایشى ‌از‌ وسعتهائى ‌که‌ ‌مى‌ بخشى، طعم فراغ ‌و‌ آسایش ‌در‌ راه آنچه دوست دارى ‌و‌ همچنین طعم تلاش ‌و‌ کوشش ‌در‌ آنچه موجب تقرب ‌به‌ پیشگاه ‌و‌ ‌در‌ نزد ‌تو‌ است ‌به‌ ‌من‌ بچشان)

(و اذقنى طعم الفراغ لما تحب بسعه ‌من‌ سعتک، ‌و‌ الاجتهاد فیما یزلف لدیک ‌و‌ عندک).

(تحفه ‌اى‌ ‌از‌ تحفه هایت ‌را‌ ‌به‌ ‌من‌ عنایت فرما) (و اتحفنى بتحفه ‌من‌ تحفاتک).

(تجارتم ‌را‌ سودمند ‌و‌ بازگشتم ‌را‌ ‌بى‌ زیان قرار ده) (و اجعل تجارتى رابحه ‌و‌ کرتى غیر خاسره).

(مرا ‌از‌ مقام خود بترسان) (و اخفنى مقامک).

(در راه لقاء خود مشتاقم فرما) (و شوقنى لقاءک).

(توبه ‌ى‌ خالص مرا بپذیر) (و تب على توبه نصوحا).

(توبه ‌اى‌ ‌که‌ ‌با‌ ‌آن‌ هیچ گناهى اعم ‌از‌ کوچک ‌و‌ بزرگ باقى نگذارى)

(لا تبق معها ذنوبا صغیره ‌و‌ ‌لا‌ کبیره).

(نیز همراه ‌آن‌ هیچ گناه علنى ‌و‌ پنهان وامگذار) (و ‌لا‌ تذر معها علانیه ‌و‌ ‌لا‌ سریره).

ریاض السالکین (سید علیخان)

ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج‏۷، ص:۱۳۱-۱۱۰

«و اشفع لی أوائل مننک بأواخرها و قدیم فوائدک بحوادثها».

و شفعت الشىء شفعا من باب -نفع-: ضممت مثله الیه، و الفرد من العدد صیرته زوجا، و منه: الشفع للزوج سمى بالمصدر، و المراد باوائل مننه تعالى ما افاضه علیه من نعمه الدنیویه و الاخرویه و باواخرها المستقبل منها، و مثله قدیم فوائده و حوادثها، و یحتمل ان یکون المراد بالاوائل: النعم الدنیویه، و بالاواخر: النعم الاخرویه، و بقدیم الفوائد ما سبق منها و بحوادثها ما یلحق منها دنیویه کانت او اخرویه فتکون اعم من الاولى و الله اعلم.

المد: الزیاده، یقال: مد البحر یمد مدا من باب -قتل-: زاد و مد غیره مدا: زاده، یستعمل لازما و متعدیا، و مد الله له مدا: امهله و زاد فى عمره، قال تعالى: «قل من کان فى الضلاله فلیمدد له الرحمن مدا».

قال المفسرون: اى یمهله بطول العمر و ینفس فیمده حیاته، و قیل: یمده بطول عمره و زیاده ماله و تمکینه من التصرفات و التقلب فى البلاد.

و قسوه القلب: غلظه و جفاه و عدم لینه و خشوعه و نبوه عن التاثر بالعظات مستعاره من قسوه الحجر و نحوه، و هى صلابته بجامع عدم الانفعال و التاثر، و لما کان طول العمر و مده فى الغفله و بعد الامل موجبا لقسوه القلب و جفائه بحیث لایتاثر بالمواعظ و لایخشع لنصح واعظ سال علیه السلام ان لایکون الامهال له فى الحیاه و الزیاده فى العمر و المال امهالا یودى الى قساوه قلبه، کما قال تعالى: «فطال علیهم الامد فقست قلوبهم».

قال النیسابورى: اى طالت اعمارهم فى الغفله و الامل البعید، فحصلت القسوه فى قلوبهم بسببه.

و قرعه امر یقرعه فرعا من باب -نفع-: فجاه، و قرعت الشىء قرعا من باب -نفع- ایضا: ضربته بشده و اعتماد بحیث یحصل منه صوت شدید، و قرع السهم القرطاس ایضا: اصابه.

و القارعه: الداهیه الشدیده الفزع، و النازله الفارحه تقرع و تفجا بامر عظیم، یقال: اصابته قوارع الدهر: اى دواهیه و شدائده، و منه: «القارعه» للقیامه لانها تقرع القلوب و الاسماع بفنون الافزاع و الاهوال و قوله تعالى: «و لایزال الذین کفروا تصیبهم بما صنعوا قارعه» اى داهیه تفجاهم، و نصب قارعه على روایه تقرعنى بفتح اول الفعل و ثالثه من باب المجرد على نزع الخافض، و الاصل بقارعه کما یقال: رمیته سهما: اى بسهم، و یدل علیه ما فى بعض النسخ القدیمه: و لا تقرعنى بقارعه باثبات الباء، و اما على روایه تقرعنى بضم اول الفعل و کسر ثالثه من باب الافعال فهو مفعول به على الاصل، لانه متعد الى مفعولین، و المعنى لا تجعلنى مقروعا لقارعه کما تقول: اوطات زیدا الخیل: اى: جعلته موطوءا لها و ان حمل تقرعنى على معنى: تکفنى، من اقرعته اقراعا: اى کففته فهو على نزع الخافض ایضا اى لاتکفنى بقارعه.

و وقع فى بعض النسخ: «و لا تقرعنى قارعه» بضم قارعه على انها فاعل تقرعنى و هو من باب توجیه النهى الى المسبب، و المراد النهى عن السبب بابلغ وجه على اسلوب الکنایه، و الاصل و لاتسخط على فتقرعنى قارعه فعدل عن ذلک الى توجیه الدعاء الى القارعه فى عدم القرع، و قد تقدم الکلام على نظیر ذلک فى الروضه الثانیه و الثلاثین عند قوله علیه السلام: «فلا یضیقن عنى فضلک و لا یقصرن دونى عفوک» و بسطنا القول علیه فلیرجع الیه.

و البهاء بالفتح و المد: الحسن و الجمال و البهجه و العظمه یقال: علیه بهاء الملوک، اى بهجتهم و عظمتهم.

و لا تسمنى: اى لا تولنى و لا تلزمنى، و منه: «یسومونکم سوء العذاب» اى: یلزمونکم من قولهم: سامه خسفا: اى اولاه و الزمه ذلا.

و الخسیسه: الحاله الدنیه الحقیره من خس الشىء یخس من بابى -ضرب و تعب- خساسه: اى حقر فهو خسیس، و الانثى: خسیسه یقال: رفعت خسیسه: اذا فعلت به ما فیه رفعته.

و یصغر: مضارع صغر بالضم اذ اهان و ذهبت مهابته فى اعین الناس.

و القدر: المنزله و الحرمه، یقال: ماله قدر: اى حرمه و وقار.

و النقیصه: العیب و الخصله الدنیه.

و یجهل بها مکانى: اى یضاع بها مرتبتى من قولهم: جهل حق فلان: اى اضاعه، اولا یعلم بها مکانى من الجهل بمعنى الخلو من العلم.

و اصل المکان: موضع الکون ثم اطلق على المنزله و الرتبه المعنویه لانه یکون فیها معنى.

قال الخلیل: اصل المکان مفعل من الکون، ثم اجرى لکثرته فى الکلام مجرى فعال، فقیل: تمکن نحو تمسکن.

و المعنى: لاتسمنى عیبا یستر و یغطى منزلتى و مکانتى التى شرفتنى بها فیجهلها الناس و یستخفون بى.

وراعه روعا من باب «قال» افزعه و الروعه الفزعه.

و ابلس الرجل ابلاسا: اذا سکت من یاس وهم، و منه: «فاذا هم مبلسون».

و فى القاموس: ابلس یئس و تحیر.

و النسخ القدیمه على ضبط ابلس بضم اوله و کسر ثالثه، و هو الموافق لما فى کتب اللغه من کون ابلس لازما لا غیر و اما روایته بضم الاول و فتح الثالث على ما لم یسم فاعله فهى تقتضى ان الهمزه فى ابلس للتعدیه و ان لازمه بلس، و لم اقف فیه على نص.

و الخیفه: الحاله التى علیها الانسان من الخوف، و منه: «فاوجس فى نفسه خیفه موسى» و تستعمل استعمال الخوف، و منه: «و الملائکه من خیفته» اى: من خوفه و اراده هذا المعنى هنا اظهر من الاول.

و اوجس الرجل اذا وجد فى نفسه ما یجده الخائف.

قال الراغب: الوجس: الصوت الخفى، و التوجس کالتسمع و الایجاس وجود ذلک فى النفس، قال تعالى: «فاوجس منهم خیفه» انتهى.

و قیل: «او جس فى نفسه خیفه» اى اضمر فى نفسه خیفه، و علیه فمفعول اوجس فى عباره الدعاء محذوف، اى فاضمر خوفا.

و «دون» هنا بمعنى عند، اى عندها، و منه الحدیث: «من قتل دون ماله» اى عنده، و یحتمل ان یکون بمعنى قدام کقول الاعشى:

تریک القذى من دونها و هى دونه؛

اى: تریک القذى قدامها و هى قدامه، و المعنى اوجس فى نفسى خوفا قدامها کانه بین یدیها، و هى تشاهده و یشاهدها و الله اعلم.

الجمله مستانفه استئنافا بیانیا کانه سال فماذا ترید ان اصنع بک، فقال: اجعل هیبتى فى وعیدک.

و الهیبه و الحذر و الرهبه فى اللغه الفاظ متقاربه المعنى لتضمنها معنى الخوف الذى هو توقع حلول المکروه، لکن فرق بینها بان الهیبه: خوف جالب للخضوع عن استشعار تعظیم و اجلال، و لذلک فسرها بعضهم بالاجلال و لیس کذلک، بل الاجلال ناشىء عنها، و الحذر: خوف مع تحرز من المخوف، و الرهبه: خوف مع انزعاج و اضطراب.

و «فى» من قوله: «فى وعیدک» ظرفیه مجازیه.

و الوعید فى الشر: کالوعد فى الخیر، قال تعالى: «فذکر بالقرآن من یخاف وعید» و معنى جعل هیبته فى وعیده تعالى قصرها علیه بحیث لایهاب غیره کما ان المظروف لایحل غیر ظرفه فشبه الوعید بما یکون محلا و ظرفا للشىء محیطا به فتکون استعاره بالکنایه، و کلمه فى قرینه و تخییلا و یجوز جعلها استعاره تبعیه و تمثیلیه غیر ان ما ذکرناه ابلغ.

روى ان صاحب الدعاء علیه السلام کان فى سجوده فوقع حریق فى داره فلم ینصرف عن صلاته فسئل عن حاله فقال: الهتنى النار الکبرى عن هذه النار.

و اعذر اعذارا اتى ما یعذر علیه، و صار فى فعله معذورا، و فى المثل: اعذر من انذر قال المیدانى فى مجمع الامثال اى: من حذرک ما یحل بک فقد اعذر الیک، اى صار معذورا عندک انتهى.

و معنى اعذار الله تعالى انه اذا عذب من انذره و استوجب عقوبته یکون معذورا ، و لا یکون لاحد علیه فى ذلک حجه، و حاصله کون العذر له فى العقوبه و الانتقام.

و فى الحدیث: «ما احد احب الیه العذر من الله». و لذلک ارسل الرسل و انزل الکتب، اى ما احد احب الیه فى کونه معذورا لا لوم علیه من الله تعالى لئلا یکون للناس علیه حجه.

و منه قول امیرالمومنین علیه السلام: العمر الذى اعذر الله فیه الى ابن آدم ستون سنه.

قال العلامه میثم البحرانى: اعذر الیه: اتاه بالعذر و اعذار الله الیه: امهاله ایاه المده المذکوره التى هى مظنه تحصیل الزاد لیوم المعاد، فان ما بعد الستین تضعف فیه القوى النفسانیه و البدنیه و تکل عن العمل فمن قصر الى تلک الغایه فقد توجه اللوم علیه و انقطعت حجته بالاعذار الیه.

و ما وقع فى بعض التراجم من ان الاعذار هنا: بمعنى طلب العذر فهو من باب اضافه المصدر الى المفعول، و المعنى اجعلنى راهبا من الاعتذار الیک یوم القیامه، و ما وقع فى بعض التعالیق من ان الاعذار: ابداء العذر و محو الاساءه و الحذر و ان کان مخصوصا بالانذار الا ان الامر لما کان مرددا بینهما و کان مجهولا بینهما نسبه الیهما جمیعا، و ما وقع لبعضهم من ان المراد بالاعذار: التخویف کل ذلک خروج عن جاده متداولات الفاظ العرب و متعارفات اقوالهم.

و الانذار: اخبار فیه تخویف و تحذیر کما ان التبشیر اخبار فیه سرور، یقال: انذرته به و انذرته ایاه: اى اخبرته بانه مخوف یجب الاحتراز منه.

و تلوت القرآن تلاوه: قراته، و اصله من تلاه بمعنى: تبعه.

و قال الراغب: التلاوه تختص باتباع کتب الله المنزله تاره بالقراءه، و تاره بالارتسام لما فیه من امر و نهى و ترغیب و ترهیب او ما یتوهم فیه ذلک، و هى اخص من القراءه فکل تلاوه قراءه و لیس کل قراءه تلاوه، فقوله تعالى: «و اذا تتلى علیهم آیاتنا» هذه بالقراءه و اما قوله تعالى: «یتلونه حق تلاوته» فاتباع له بالعلم و العمل، و قوله تعالى: «و اتبعوا ما تتلوا الشیاطین على ملک سلیمان» انما استعمل فیه لفظ التلاوه لما کان یزعم الشیاطین ان ما تتلوه من کتب الله تعالى، انتهى.

و الایات: جمع آیه، و هى لغه: العلامه الظاهره، و تطلق على کل جمله من القرآن داله على حکم سوره کانت او فصولا، او فصلا من سوره، و قد یقال لکل طائفه من سور القرآن منقطعه عما قبلها و عما بعدها، و على هذا اعتبار آیات السور التى تعدبها السوره، و المراد بها هنا المعنى الاول لانه اعم، و قد اسلفنا الکلام علیها مستوفى فى شرح السند فلیرجع الیه.

و عمر الله بک منزلک من باب -قتل- عماره: جعله اهلا، و عماره اللیل على الاستعاره شبه ظرف الزمان، و هو اللیل بظرف المکان و هو المنزل بجامع الظرفیه، و ذکر العماره تنبیها على ذلک على طریق الاستعاره المکنیه التخییلیه، و لک حملها على التبعیه و التمثیلیه کما مر غیر مره.

و یقظ یقظا من باب -تعب- و یقظه محرکه و یقاظه: خلاف نام، و ایقظته بالالف ایقاظا فتیقظ و استیقظ و هو یقظان و هى یقظى.

و هجد الرجل هجودا من باب -قعد-: نام، و تهجد تهجدا: ترک الهجود اى النوم للصلاه، فان صیغه التفعل تجىء للتجنب کالتاثم و التحرج اى تجنب الاثم و الحرج، و منه قوله تعالى: «و من اللیل فتهجد به» اى الق الهجود عن نفسک، و اکثر المفسرین على ان التهجد لایکون الا بعد النوم.

و قال بعضهم: ما تنفلت به فى کل اللیل یسمى تهجدا.

و تجرد للامر تجردا جد فیه و اجتهد و اصله من التجرد و هو التعرى لان الانسان اذا زاول شیئا عظیما القى عنه فضول ثیابه، و ربما نزعها و التجرد فى اصطلاح ارباب القلوب القاء ما سوى الله عن القلب و السر و قد یطلق على الانقطاع عن غیره تعالى و الانفراد عن مخالطه الناس بالخلوه و العزله، و لعل هذا المعنى هو المراد هنا بقرینه قوله علیه السلام: «بسکونى الیک».

قال الزمخشرى فى الاساس: سکنت الى فلان استانست به و لا تسکن نفسى الى غیره.

و «الباء» من قوله: «سکونى» للسببیه او للملابسه.

و انزل به حاجته: سالها منه و عول علیه فى قضائها.

و المنازله: مفاعله من النزول، یقال: نازله فى الحرب منازله و نزالا: اى نزل کل واحد فى مقابله الاخر.

قال ابن الاثیر فى النهایه: و فیه نازلت ربى فى کذا: اى راجعته و نازلته مره بعد مره، و هو مفاعله من النزول عن الامر او من النزال فى الحرب و هو تقابل القرنین انتهى.

فان قلت: ما معنى المفاعله هنا و هى لاتکون الا من اثنین؟.

قلت: معناها افاده المبالغه فى الکیفیه فان الفعل متى غولب فیه بولغ فیه قطعا، او فى الکمیه کما فى الممارسه و المجادله لمداومته على النزول به تعالى فى فکاک رقبته من النار و اضافه النار الى کاف الخطاب لتهویل امرها کما فى نار الله.

و اجاره الله من السوء اجاره: حفظه و وقاه منه، و اضافه الاجاره الى یاء المتکلم من اضافه المصدر الى المفعول، و هى معطوفه على قوله: «فکاک رقبتى»، و قوله: «من عذابک» اما بیان لما فیه اهلها فمن للتبیین او بدل من قوله: «مما فیه اهلها» فمن ابتدائیه و الله اعلم.

هو یذر الشىء: مثل: یسعه اى ایدعه و یترکه، و ذره: اى اترکه قالوا: و اماتت العرب ماضیه و مصدره فاذا ارید الماضى، قیل: ترک و اذا ارید المصدر قیل: ذر ترکا، و لا یستعمل منه اسم الفاعل.

قال بعضهم: و ربما استعمل ماضیه على قله.

و فى الاساس: اذا قیل: ذروه قالوا: و ذرناه.

و الطغیان: مجاوزه الحد فى کل امر، و قیل: هو تجاوز الحد فى العصیان.

و عمه عمها من باب -تعب-: اذا تردد متحیرا فهو عامه و عمه.

و قیل: العمه: فى البصیره کالعمى فى البصر، و هو التحیر و التردد فى الراى.

و قال ثعلب: هو ان لایعرف الحجه.

و قال اللحیانى: هو التردد بحیث لایدرى الى این یتوجه.

و فى الدعاء تلمیح الى قوله تعالى: «من یضلل الله فلاهادى له و یذرهم فى طغیانهم یعمهون» و المراد بترکه تعالى فى الطغیان: خذلانه و منع لطفه.

و الغمره: الانهماک فى الباطل.

قال الراغب: هى معظم الماء الساتر لمقرها فجعلت مثلا للجهاله التى تغمر صاحبها.

و قیل: الغمره: الماء الذى یغمر القامه شبهت بها الجهاله التى تغمر قلب صاحبها قال تعالى: «الذین هم فى غمره ساهون». قال ابن عباس اى: فى ضلالتهم متمادون.

و قال قتاده: اى فى عمى مترددون، و قیل: ان اول مراتب الجهل السهو، ثم الغفله، ثم الغمره، فتکون الغمره عباره عن المبالغه فى الجهل.

و السهو: هنا عباره عن الغفله عما امروا به و عما یراد بهم.

و فى بعض النسخ القدیمه: «و لا فى غمرتى تائها»، من تاه یتیه تیها، اى ضل عن الطریق و حاد عن الصواب، و حتى بمعنى الى.

و الحین: المده من الزمان، قلت او کثرت.

قال الفراء: الحین حینان، حین لایوقف على حده، و الحین الذى فى قوله تعالى: «توتى اکلها کل حین باذن ربها» سته اشهر و فى هذه الفقره من الدعاء تلمیح الى قوله تعالى: «فذرهم فى غمرتهم حتى حین» قیل: اى الى حین الموت، و قیل: اى الى حین العذاب.

و قال النیسابورى: و التحقیق انه الحاله التى تظهر عندها الحسره و الندامه و ذلک اذا عرفهم الله بطلان ما کانوا علیه و عرفهم سوء منقلبهم فیشمل الموت و القبر و المحاسبه و النار.

و وعظه وعظا وعظه من باب -وعد-: زجره و خوفه من القبیح و ارتکابه و تطلق العظه على ما یتعظ به کالموعظه و هو المراد هنا، و المعنى لاتجعلنى بسبب ما یلحقنى من المکروه سببا لاتعاظ غیرى و اجتنابه الوقوع فى مثل حالى، و فى المثل: السعید من وعظ بغیره قال المیدانى: اى السعید من اعتبر بما لحق غیره من المکروه فیجتنب ان یقع فى مثله.

و النکال بالفتح: اسم من نکل به تنکیلا: اذا عذبه تعذیبا یمتنع من رآه من مباشره سببه، و اصله من نکلته عن کذا: اى منعته و فطمته، و نکلت الدابه قیدتها، و منه: النکل بالکسر للقید و اللجام لانهما مانعان.

و اعتبر: اى اتعظ و تذکر، و هذه الفقره فى المعنى کالتى قبلها و مفادها المبالغه و الالحاح فى الدعاء.

قوله علیه السلام: «و لا تجعلنى فتنه لمن نظر» اى یفتتن بى من نظر الى و المراد بالفتنه هنا ما یوقع فى الضلال عن الحق خیرا کان او شرا، فالخیر: بان یخوله من متاع الدنیا ما یحسده علیه من نظر الیه، او یمیل بسببه الیه میلا یوجب شغله عن التوجه الى الله و سلوک سبیله، و الشر: بان یبلیه ببلاء و محنه، یقول: من نظر الیه لو کان هذا على حق لما اصابه هذا البلاء فیتبرء منه و یقع فیه، و هو احد الوجوه التى فسربها قوله تعالى: «ربنا لاتجعلنا فتنه للذین کفروا».

و مکره تعالى عباره عن استدراجه بطول الصحه و مظاهر النعمه.

قال الراغب: من مکر الله: امهال العبد و تمکینه من اعراض الدنیا و لذلک قال امیرالمومنین علیه السلام: من وسع علیه فى دنیاه و لم یعلم انه مکر به فهو مخدوع عن عقله.

و فى معناه قوله ایضا علیه السلام من وسع علیه فى ذات یده و لم یر ذلک استدراجا فقد آمن مخوفا.

و الاستبدال: جعل الشىء مکان آخر.

و «الباء»: للمقابله، اى لا تاخذ و تجعل بمقابلتى غیرى کما قال تعالى: «اتستبدلون الذى هو ادنى بالذى هو خیر» اى: اتاخذون الذى هو ادنى بمقابله ما هو خیر فان الباء تصحب الزائل الذاهب دون الاتى الحاصل کما فى التبدل و التبدیل فى مثل قوله تعالى: «و من یتبدل الکفر بالایمان فقد ضل» الایه، و قوله: «و بدلناهم بجنتیهم جنتین ذواتى اکل خمط» و لما کان الاستبدال بالشىء یستلزم الرغبه عن المستبدل به و عدم ارادته و الرضى به و اختیار المستبدل علیه جعل کنایه عن جمیع ذلک، فکانه علیه السلام سال بقوله علیه السلام: «و لا تستبدل بى غیرى» ان لایرغب عنه و لا یسخط علیه و لا یختار غیره علیه فهو من باب النهى عن المسبب، و المراد النهى عن السبب، و فیه تلمیح الى قوله تعالى: «و ان تتولوا یستبدل قوما غیرکم».

و تغییر الشىء: تبدیله بغیره و الاسم ما یقع به ذکر المسمى فیعرف به.

قال بعضهم: و المراد بعدم تغییر اسمه ان لایمحو اسمه من دیوان السعداء و یکتبه فى دیوان الاشقیاء.

و قیل: اى لاتغیره تغییرا الى الادنى دون الاعلى.

و قیل اى لاتغیرلى اسما احمد به فى الملا الاعلى.

و قیل: اى لاتجعل اسمى جهنمیا، و لعل المراد: و لا تغیرلى اسما سمیتنیه تلمیحا الى قوله تعالى: «هو سماکم المسلمین من قبل».

و فى هذا فعن ابى جعفر علیه السلام: الله عز و جل سمانا المسلمین من قبل فى الکتب التى مضت و فى هذا القرآن.

فیکون المعنى: لاتسمنى کافرا بعد ان سمیتنى مسلما.

و تبدیل الجسم تغییره عن حاله اما بافه فى الدنیا او بتشویه بالنار فى الاخره کما ورد فى الدعاء «لاتشوه خلقى بالنار».

و الاتخاذ افتعال من الاخذ و هو حوز الشىء و تناوله، لکنهم اذا عدوه الى مفعولین اجروه مجرى الجعل و استعملوه بمعناه فقالوا: اتخذت زیدا صدیقا: اى جعلته، اى: لاتجعلنى هزوا للناس.

و الهزو بالضم و بضمتین مهموزا اسم من هزا به هزءا من باب -تعب- و فى لغه من باب -نفعه-: اى سخر منه و استخف به، و اصله الخفه من الهزو و هو القتل السریع، و یقال: تهزء به ناقته اى تسرع و تخف.

و السخرى بالضم و الکسر على لفظ المنسوب: اسم من سخر منه و به سخرا من باب -تعب-: اى استهزا به وضحک منه احتقارا له و استخفافا به، و معنى جعله سخریا له تعالى مع استحالته علیه جل شانه انزال الهوان الحقاره به لان غرض الساخر بمن یسخر منه الازراء به و الاهانه له فهو من باب المجاز عما هو بمنزله الغایه بعلاقه السببیه تصورا او وجودا، و منه قوله تعالى: «سخر الله منهم» و قوله: «الله یستهزىء بهم» و یجوز ان یراد به الاستدراج و الامهال، و هو انه کلما احدث ذنبا جدد الله له نعمه و امهله لیزداد اثما ثم یاخذه مغافصه فسمى ذلک سخریا و استهزاء من حیث تشابه الصورتین فیکون الکلام استعاره.

و فى بعض النسخ القدیمه: «و لا سخریا الا لک» و السخرى على هذه الروایه بالضم و الکسر ایضا اسم من سخره تسخیرا اذا کلفه عملا و استخدمه بالقهر، و المعنى لاتجعلنى خادما مکلفا بعمل الا لک، و منه قوله تعالى: «لیتخذ بعضهم بعضا سخریا» اى لیستخدم بعضهم بعضا.

و تبع زید عمروا تبعا من باب -تعب-: اقتفى اثره و ذلک تاره بالجسم کان یمشى خلفه و تاره بالائتمار و الارتسام، و هو المراد هنا.

و التبع محرکه بمعنى التابع یکون واحدا و جمعا تقول: المصلى تبع لامامه و الناس تبع له.

و قوله علیه السلام: «الا لمرضاتک» استثناء مفرغ اى و لا تجعلنى تابعا لشىء الا لمرضاتک.

و امتهنه امتهانا: ابتذله فى الخدمه، و هو افتعال من المهنه.

قال الاصمعى: المهنه بفتح المیم الخدمه و لا یقال مهنه بکسر المیم و کان القیاس لو قیل مثل: جلسه و خدمه الا انه جاء على فعله واحده.

قال الزمخشرى فى الفائق: و قد روى الکسر و هو عند الاثبات خطا، انتهى.

و المعنى لا تجعلنى مبتذلا فى الخدمه بشىء من الاشیاء الا بالانتقام لک، اى معاقبه اعدائک و مکافاتهم لاجلک و الله اعلم.

اوجدته الشىء فوجده: جعلته واجدا له، اى مدرکا له و ظافرا به.

و البرد: خلاف الحر، و یعبر به عن الطیب و اللذه، فیقال: برد العیش: اى طیبه و لذته، و عیش بارد: اى طیب هنىء.

قال بعضهم: و العرب تصف سائر ما یستلذ بالبروده یشهد لذلک قوله علیه السلام: «من وجد برد حبنا على قلبه فلیحمد الله»، اراد لذه حبنا.

قال الراغب: و ذلک اعتبار بما یجده الانسان من اللذه فى الحر من البرد و لما یجده من السکون.

و قال الزمخشرى: الاصل فى وقوع البرد عباره عن الطیب و الهناءه: ان الهواء و الماء لما کان طیبهما ببردهما خصوصا فى بلاد تهامه و الحجاز قیل: هواء بارد و ماء بارد على سبیل الاستطابه، ثم کثر حتى قیل: عیش بارد و غنیمه بارده و برد امرنا. انتهى.

و برد العفو و طیبه عباره عن ترک المعاقبه بلا عتاب و لا سوء حساب، او هو تبدیل السیئه بالحسنه کما ورد فى الحدیث فى معنى کرم عفوه: انه اذا عفا عن السیئه بدلها حسنه.

و الحلاوه: خلاف المراره شبه علیه السلام الرحمه بالعسل فى میل الطبع الیه و رغبته فیه فاثبت لها الحلاوه على طریق الاستعاره المکنیه التخییلیه و یجوز جعله من باب التشبیه کلجین الماء، اى اوجدنى رحمتک التى هى فى اللذه و میل النفس الیها کالحلاوه.

و الروح بالفتح: الراحه و هى زوال المشقه و التعب.

و قیل: هو الهواء الذى تستلذه النفس و یزیل عنها الهم.

و الریحان: الرزق، قیل لاعرابى الى این؟ قال اطلب من ریحان الله اى من رزقه.

و قیل: هو الریحان المشموم من ریحان الجنه یوتى به عند الموت فیشمه.

روى ان المومن لایخرج من الدنیا الا و یوتى بریحان من الجنه یشمه.

و قیل: هو کل نباهه و شرف.

و قیل: الروح: النجاه من النار، و الریحان: الدخول فى دار القرار.

و اختلف فى لفظ ریحان فقال الاکثر هو من بنات الواو و اصله ریوحان بیاء ساکنه، ثم واو مفتوحه لکنه ادغم ثم خفف بدلیل تصغیره على رویحین.

و قیل: هو من بنات الیاء کشیطان و لم یدخله تغییر بدلیل جمعه على ریاحین مثل شیطان و شیاطین.

و جنه النعیم: اسم للدار الاخره التى وعد المتقون سمیت بذلک لما تضمنه من الانواع التى یتنعم بها من الماکول و المشروب و الملبوس و الصور الحسنه و الروائح الطیبه و المناظر البهجه و المساکن العالیه و اللذه و البهجه و السرور و قره الاعین و غیر ذلک من النعیم الظاهر و الباطن و اضافتها الى کاف الخطاب من باب حب رمان زید فان القصد الى اضافه الجنه المضافه الى النعیم بکونها لله تعالى لا اضافه الجنه الى النعیم المختص بکونه لله، و فى الدعاء تلمیح الى قوله تعالى: «فاما ان کان من المقربین فروح و ریحان و جنه نعیم».

قال بعض ارباب القلوب: اى فلروحه روح الاطمئنان و راحه السکون عند الحق و برد الیقین، و لقلبه ریحان من رزق معلوم یفوح من رائحه الیقین التى بها قوت القلوب، و لنفسه جنه نعیم تسرح فیها و ترتع فى ریاضها قضاء لشهواتها الحیوانیه، فیها ما تشتهى الانفس و تلذ الاعین.

و قیل: روح فى القبر، و ریحان فى البعث، و جنه نعیم عند الدخول فى دار القرار.

و الذوق: ادراک طعم الشىء باللسان یقال: ذقت الطعام اذوقه ذوقا و مذاقا و یتعدى الى ثان بالهمزه فیقال: اذقته.

و الطعم بالفتح: ما یودیه الذوق، فیقال: طعمه حلو او حامض، شبه الفراغ بالمطعوم اللذیذ بجامع اللذه و الطیب و طوى ذکر المشبه به على اسلوب الاستعاره بالکنایه و اثبت له الطعم تخییلا و ذکر الاذاقه ترشیحا.

و الفراغ: الخلاص من الاشغال و المهام.

و اللام من قوله: «لما تحب» متعلقه بالفراغ و مفعول تحب ضمیر محذوف، اى لما تحبه و تریده من الطاعات فان المحبه اذا تعلقت بالفعل فمعناها الاراده.

و «الباء» من قوله علیه السلام: «بسعه» للاستعانه او للسببیه متعلقه باذقنى.

و السعه: الغنى، و اصلها من السعه خلاف الضیق.

و الاجتهاد بالخفض عطف على الفراغ، و اجتهد فى الامر: بذل جهده و طاقته فیه.

و یزلف لدیک: اى یقرب من الزلفه بالضم و هى القربه.

و «لدى» و «عند» کلاهما ظرف مکان بمعنى واحد الا ان «عند» امکن من «لدى» من وجهین:

احدهما: ان «عند» تکون ظرفا للاعیان و المعانى بخلاف «لدى».

الثانى: ان «عند» تستعمل فى الحاضر و الغائب و لا تستعمل «لدى» الا فى الحاضر ذکرهما ابن الشجرى و غیره.

و للوجه الاول جمع علیه السلام بینهما.

و اتحفته بالشىء اتحافا: بررته به و اطرفته، و التحفه بالضم -کرطبه-: البر و اللطف و الطرفه، و قیل: اصلها و حفه بالواو فابدلت تاء کتراث و تجاه، و تحفاته تعالى: خصائص بره و لطفه.

و فى الحدیث النبوى: ما من یوم و لیله الا ولى فیها تحفه من الله عز و جل.

و التجاره: التصدى للبیع و الشراء طلبا للربح، و هو الزیاده الحاصله فى المبایعه استعار علیه السلام التجاره لتحصیل الثواب بالطاعه کما فى قوله تعالى: «یرجون تجاره لن تبور» و هى استعاره مکنیه و ذکر الربح ترشیح و اسناده الیها و هو لصاحبها على التوسع لتلبسها بالفاعل او لمشابهتها له من حیث انها سبب للربح و الخسران.

و الکره: الرجعه من کر کرا من باب -قتل- اى عاد و رجع، و فیه تلمیح الى قوله تعالى: «قالوا تلک اذا کره خاسره» و المراد بها الرجعه الى الحاله الاولى و هى الحیاه المتعلقه بهذا الجسم، و خاسره اى ذات خسران.

قال العلامه الطبرسى: و معناه ان اهلها خاسرون لانهم نقلوا من نعیم الدنیا الى عذاب النار، و الخاسر الذاهب راس ماله، انتهى.

و معنى قول الکفار: «تلک اذا کره خاسره» انها ان صحت فنحن اذا خاسرون لتکذیبنا بها.

و اخفته اخافه: صیرته خائفا غیر آمن، و تعدیته الى الثانى على اسقاط الجار، اى من مقامک، و مقامه تعالى: موقف الحساب الذى یقف به عباده یوم القیامه، و اضافه الیه تعالى کما اضافه الى نفسه فى قوله: «ذلک لمن خاف مقامى».

و قوله: «و لمن خاف مقام ربه جنتان» و قوله: «و اما من خاف مقام ربه» لانهم یقومون فیه بامره، و یحتمل ان یکون المقام مصدرا، اى قیامه تعالى

علیه بالحفظ و المراقبه کقوله: «افمن هو قائم على کل نفس» او قیامه سبحانه بالعدل و الصواب مثل: «قائما بالقسط».

و قیل: المقام مقحم و المراد خوفه تعالى مثل: سلام الله على المجلس العالى. و الشوق: اهتیاج القلب الى لقاء المحبوب، و یتعدى بالتضعیف فیقال: شوقته تشویقا و تعدیته الى الثانى على اسقاط الجار ایضا، اى شوقى الى لقائک.

و لقاوه تعالى: عباره عن لقاء ثوابه خاصه هنا لامتناع لقائه تعالى على الحقیقه اجماعا و الله اعلم.

التوبه فى اللغه: الرجوع، یقال: تاب العبد الى ربه: اى رجع عن معصیته الى طاعته، و تاب الله على عبده: اى رجع عن عقوبته الى اللطف به بانقاذه من المعاصى و قبول توبته و غفران ذنوبه.

و فى الصحاح و القاموس: تاب الله علیه: وفقه للتوبه.

و «الهاء» فى التوبه: لتانیث المصدر، و قیل: للوحده کالضربه.

و النصوح المبالغه فى النصح لصاحبها عن ان یعود الى ما تاب عنه او الخالصه من الریب من قولهم: «عسل نصوح» اذا کان خالصا من الشمع، او هى من النصاحه و هى الخیاطه بمعنى انها تنصح من الدین ما مزقته الذنوب او تجمع بین صاحبها و بین اولیاء الله و احبائه کما یجمع الخیاط بین قطع الثوب.

و قد اسلفنا الکلام على ذلک بابسط من هذا فى الروضه الخامسه و الاربعین فلیرجع الیه.

و جمله قوله علیه السلام: «لا تبق معها» جمله دعائیه وقعت نعتا للتوبه محکیه بقول محذوف هو النعت فى الحقیقه، و التقدیر مقولا فیها لا تبق معها لان الجمله الدعائیه انشائیه و هى لاتقع نعتا لاشتراطهم الخبریه فیها، و یجوز ان یکون استئنافیه منقطعه عما قبلها فلا محل لها من الاعراب.

و فى نسخه قدیمه: لاتبقى بالیاء على ان لا نافیه فیتعین کونها نعتا للتوبه من غیر تاویل، و هى على ذلک فى محل نصب على الوصفیه.

و صغیره: بالنصب نعت للذنوب للتاویل بالجماعه.

و لا کبیره: عطف علیها و لا زائده لتاکید النفى، و قد تقدم الکلام على الصغائر و الکبائر من الذنوب فى الروضه السادسه.

و قوله علیه السلام: «و لا تذر» بالجزم عطف على قوله لاتبق.

و فى نسخه: «و لا تذر» بالضم على ان لا نافیه.

و علن الامر علونا من باب -قعد- و علن علنا من باب -تعب-: ظهر و انتشر فهو عالن و علن، و الاسم العلانیه مخففه کثمانیه.

قال اللحیانى: و یقال: رجل علانیه و هو الظاهر الامر الذى امره علانیه.

و السریره و السر: بمعنى، و هو ما یکتم، و المراد ما ظهر من الذنوب و ما خفى منها.

و نزعت الشىء نزعا من باب -ضرب- قلعته من مکانه و اخرجته من مقره.