دعای ۴۷ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش چهارم)
بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم - بخش پنجم - بخش ششم - بخش هفتم - بخش هشتم - بخش نهم - بخش دهم - بخش یازدهم - بخش دوازدهم - بخش سیزدهم
لَک الْحَمْدُ حَمْداً یدُومُ بِدَوَامِک وَ لَک الْحَمْدُ حَمْداً خَالِداً بِنِعْمَتِک.
وَ لَک الْحَمْدُ حَمْداً یوَازِی صُنْعَک وَ لَک الْحَمْدُ حَمْداً یزِیدُ عَلَی رِضَاک.
وَ لَک الْحَمْدُ حَمْداً مَعَ حَمْدِ کلِّ حَامِدٍ، وَ شُکراً یقْصُرُ عَنْهُ شُکرُ کلِّ شَاکرٍ.
حَمْداً لَا ینْبَغِی إِلَّا لَک، وَ لَا یتَقَرَّبُ بِهِ إِلَّا إِلَیک.
حَمْداً یسْتَدَامُ بِهِ الْأَوَّلُ، وَ یسْتَدْعَی بِهِ دَوَامُ الْآخِرِ.
حَمْداً یتَضَاعَفُ عَلَی کرُورِ الْأَزْمِنَةِ، وَ یتَزَایدُ أَضْعَافاً مُتَرَادِفَةً.
حَمْداً یعْجِزُ عَنْ إِحْصَائِهِ الْحَفَظَةُ، وَ یزِیدُ عَلَی مَا أَحْصَتْهُ فِی کتَابِک الْکتَبَةُ.
حَمْداً یوازِنُ عَرْشَک الْمَجِیدَ وَ یعَادِلُ کرْسِیک الرَّفِیعَ.
حَمْداً یکمُلُ لَدَیک ثَوَابُهُ، وَ یسْتَغْرِقُ کلَّ جَزَاءٍ جَزَاؤُهُ.
حَمْداً ظَاهِرُهُ وَفْقٌ لِبَاطِنِهِ، وَ بَاطِنُهُ وَفْقٌ لِصِدْقِ النِّیةِ.
حَمْداً لَمْ یحْمَدْک خَلْقٌ مِثْلَهُ، وَ لَا یعْرِفُ أَحَدٌ سِوَاک فَضْلَهُ.
حَمْداً یعَانُ مَنِ اجْتَهَدَ فِی تَعْدِیدِهِ، وَ یؤَیدُ مَنْ أَغْرَقَ نَزْعاً فِی تَوْفِیتِهِ.
حَمْداً یجْمَعُ مَا خَلَقْتَ مِنَ الْحَمْدِ، وَ ینْتَظِمُ مَا أَنْتَ خَالِقُهُ مِنْ بَعْدُ.
حَمْداً لَا حَمْدَ أَقْرَبُ إِلَی قَوْلِک مِنْهُ، وَ لَا أَحْمَدَ مِمَّنْ یحْمَدُک بِهِ.
حَمْداً یوجِبُ بِکرَمِک الْمَزِیدَ بِوُفُورِهِ، وَ تَصِلُهُ بِمَزِیدٍ بَعْدَ مَزِیدٍ طَوْلًا مِنْک.
حَمْداً یجِبُ لِکرَمِ وَجْهِک، وَ یقَابِلُ عِزَّ جَلَالِک.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
سپاس تو را سپاسی که به دوامت دائم ماند، و تو را سپاس سپاسی که به نعمتت همیشه بپاید،
و تو را سپاس سپاسی که با احسانت برابری کند، و تو را سپاس سپاسی که بر خشنودیت بیفزاید،
و سپاس تو را سپاسی که با سپاس هر سپاسگزاری توأم باشد، و شکری که شکر هر شاکری از آن کوتاه آید،
سپاسی که سزاوار غیر تو نباشد، و وسیله تقرب به غیر حضرتت نشود،
سپاسی که موجب دوام سپاس اول، و به دنبال داشتن دوام سپاس پایانی شود،
سپاسی که بر گردش زمانها چند برابر گردد، و به افزایشهای پی در پی فزونی یابد،
سپاسی که فرشتگان حافظ اعمال از شمردنش عاجز شوند، حمدی که از شماره اعمال بندگان که ملائکه در کتاب تو مینویسند افزون باشد،
سپاسی که با عرش برینت هموزن باشد، و با کرسی بلندت معادل نشان دهد،
سپاسی که پاداشش از جانب تو کامل گردد، و مزدش همه مزدها را فرا گیرد،
سپاسی که ظاهرش با باطنش، و درونش با صدق نیت وفق دهد،
سپاسی که هیچ آفریده به مثل آن تو را سپاس ننموده باشد، و جز تو هیچ کس فضل آن را نشناسد،
سپاسی که هر کس در فراوان آوردنش زحمت کشد یاری گردد، و هر که در کامل آوردنش نهایت کوشش را به کار برد تأیید شود،
سپاسی که هر چه سپاس آفریدهای را دارا باشد، و هر چه را پس از این به وجود آوری در برگیرد،
سپاسی که هیچ سپاس از آن به کلام تو نزدیکتر، و هیچ کس از آن کس که بر اینگونه سپاس گوید سپاس گزارتر نباشد،
سپاسی که به کرمت باعث افزونی نعمت و وفور آن گردد، و از باب احسان پس از هر فزونی آن را به فزونی دیگر برسانی،
سپاسی که با بزرگواری ذات تو واجب آمده، و با جلال و عظمت تو برابر باشد.
ترجمه آیتی
حمد باد تو را، حمدى که به دوام تو بر دوام ماند. حمد باد تو را، حمدى که تا نعمتت جاودانه است جاودانه ماند.
حمد باد تو را، حمدى در برابر احسانت، حمدى که به خشنودیت بیفزاید.
حمد باد تو را، با هر حمدگوى دیگر، و شکر باد تو را، شکرى که شکرگزاران از اداى آن بازمانند.
حمد باد تو را، حمدى که تنها تو را سزد و بدان جز به تو تقرب نتوان جست.
حمدى که دوام نعمت پیشین را سبب شود و نعمتهاى تازه را دوام بخشد.
حمدى که با گذشت روزگاران مضاعف گردد و همواره و پى در پى روى در فزونى نهد.
حمدى که فرشتگان حسابگر از شمار آن درمانند و بر آنچه فرشتگان کاتب در لوح محفوظ ثبت کرده اند فزونى گیرد.
حمدى که همتراز عرش مجید تو بود و با کرسى رفیع تو همسنگ باشد.
حمدى که ثوابش در نزد تو به کمال باشد و جزاى آن، هر جزاى دیگر را مستغرق خود سازد.
حمدى که آشکارش عین نهانش بود و نهانش با صدق نیت همراه.
حمدى که هیچ مخلوقى همانند آن تو را نستوده باشد و کس جز تو ارج آن را نشناسد.
حمدى که جهد شمارگرانش را نیاز به یارى افتد و هر کس آهنگ آن کند که حق اداى آن به جاى آرد، به تایید تواش حاجت باشد.
حمدى که هر حمد دیگر را که آفریده اى در خود گرد آورد و هر حمدى را که زین پس بیافرینى در رشته ى انتظام کشد.
حمدى که هیچ حمدى به سخن تو نزدیکتر از او نباشد و از سراینده ى آن، حمد گوینده ترى نبود.
حمدى که به پاس کرم تو بر نعمتها بیفزاید و تو به پاس احسانت پى در پى بر آن بیفزایى.
حمدى که شایان عظمت ذات تو باشد و با عزت و جلال تو برابر شود.
ترجمه ارفع
حمد مخصوص توست، حمدى که به دوام تو دائم باشد و حمد تراست، حمدى که به وسیله نعمت هایت جاودانه باشد
و حمد تراست حمدى که موازى و برابر با خلق تو باشد. و حمد تراست، حمدى که بر خشنودى ات بیفزاید
و حمد تراست، حمدى که با حمد هر حمد کننده ای همراه باشد و شکرى که شکر هیچ شکرگزارى به پایه آن نرسد.
حمدى که فقط ترا سزاست و جز به سوى تو وسیله ى تقرب نگردد.
حمدى که باعث شود نعمت اول ادامه یافته و نعمت آخر به وسیله آن جاودانه گردد.
حمدى که در گردش روزگار اضافه گردد و با اضافه شدن پى در پى افزون شود.
حمدى که فرشتگان نگهبانت از شمارشش عاجز شوند و بر آنچه نویسندگان در کتاب تو ضبط نموده اند فزونى گیرد.
حمدى که هموزن عرش بزرگت و برابر کرسى بلند پایه ات باشد.
حمدى که پاداش آن نزد تو کامل باشد و پاداش همه پاداشها را در بر گیرد.
حمدى که ظاهرش مطابق با باطنش و باطنش موافق با صدق نیت باشد.
حمدى که آفریده شده ای مانند آن را بجا نیاورده باشد و کسى جز خودت فضل آن را نمى شناسد.
حمدى که هر که در مواظبت آن کوشد یارى گردد و هر که در رعایت آداب آن کوتاهى کند کمک شود.
حمدى که هر حمدى را که آفریده ای جمع نماید و هر حمدى را که در آینده خلق کنى به یک رشته درآورد.
حمدى که هیچ حمدى به گفتارت نزدیکتر و حمدکننده ای از کسانى که ترا حمد مى کنند نباشد.
حمدى که به خاطر بسیاریش به وسیله کرمت نعمت ها را فراوان گرداند و تو آن را از روى فضل و کرامت با فزونى پى در پى همراه نمایى.
حمدى که شایسته عظمت تو و برابر با عزت و جلالت باشد.
ترجمه استادولی
تو را حمد و سپاس، حمدى که تا ابد با تو بپاید. و تو را حمد و سپاس، حمدى که همراه نعمتت جاودان باشد.
و تو را حمد و سپاس، حمدى که با لطف و احسانت برابرى کند. و تو را حمد و سپاس، حمدى بیش از آن اندازه که تو را راضى سازد.
و تو را حمد و سپاس، حمدى که همدوش حمد هر ستایشگر باشد، و شکرى که شکر هیچ شاکرى به آن نرسد.
حمدى که سزاوار جز تو نباشد، و بدان سبب جز به تو تقرب نتوان جست.
حمدى که نخستین حمد به آن دوام یابد، و دوام آخرین حمد نیز به سبب آن جسته شود.
حمدى که بر مرور زمان ها چند برابر شود، و پیاپى بر حجم آن بیفزاید.
حمدى که حافظان اعمال از شمارش آن عاجز مانند، و بر آنچه کاتبان اعمال در نامه هاى عمل به شمار آورده اند افزون آید.
حمدى که عرش مجیدت هموزن باشد، و با کرسى بلند پایه ات برابرى کند.
حمدى که پاداشش نزد تو کامل باشد، و جزایش همه جزاها را شامل گردد.
حمدى که ظاهرش با باطنش بخواند، و باطنش با نیت صادقانه همرا ه باشد.
حمدى که هیچ آفریده اى تو را آن گونه نستوده باشد، و احدى جز تو فضیلت آن را نداند.
حمدى که هر کس در تکثیر آن کوشد یارى شود، و هر که نهایت تلاش خود را در تکمیل آن به کار برد تأیید یابد.
حمدى که جامع همه حمدهایى که آفریده اى باشد، و حمدهایى را که از این پس خواهى آفرید در بر گیرد.
حمدى که هیچ حمدى نزدیک تر از آن به حمدى که منظور توست نباشد، و هیچ ستایشگرى ستایشگرتر از کسى که تو را بدان مى ستاید نباشد.
حمدى که با فراوانى خود، به کرمت موجب مزید نعمت باشد، و تو از روى احسان خویش آن را بر روى هم بیفزایى.
حمدى که سزاوار ذات گرامى تو، و شایسته عز جلال تو باشد.
ترجمه الهی قمشهای
ستایش و سپاسى که به دوام ملک وجودت پاینده است مخصوص تست و تو را حمد و ستایشى سزد که مخلد و ابدى است به وجود نعمت و رحمتت
و تو را حمد و ستایشى سزد که مقابل با صنع و آفرینش تست و تو را حمد و ستایشى سزد که بر رضاى تو بیفزاید (یعنى چون بنده حمد تو کند مقام رضایش کاملتر شود و سر تسلیم و رضا به درگاهت بیشتر فروآورد)
و تو را حمد و سپاسى سزد که حمد هر حامد و شکرى که شکر هر شاکر از اداء آن حمد و شکر و سپاس قاصر باشد (و احدى حق آن حمد و ثنا را ادا نتواند کرد)
حمد و سپاسى که جز بر حضرتت شایسته نباشد و حامد بدان حمد جز به درگاهت تقرب نجوید (یعنى آنکه از روى اخلاص حمد حضرتت مى گوید تنها تقرب تو را مى خواهد و به هیچ مخلوقى نظر ندارد و به اجر بهشت و حور و قصور هم سر فرود نیاورد تنها حمد تو که ذکر اوصاف جمال و جلال تست منحصرا براى تقرب به تو کند و بهشت شهود و حسن بى حد تو منظور نظر او باشد)
حمد و ستایشى که در اول دوام و ازلیت و آخر بقا و ابدیت تقاضا کند
حمدى که به گردش روزگار مضاعف گردد و اجر و اثرش پى در پى زیادت یابد
حمدى که از حساب ثوابش (فرشتگان حافظ و ضابط اعمال) عاجز باشند و از آنچه در کتاب تو (یعنى کتابى که به امر تو) کاتبان اعمال نویسند فزون آید
حمدى که با عرش با عظمتت موازنه کند و با کرسى بلند پایه ات برابرى تواند کرد
حمدى که نزد حضرتت اجر و ثوابش کامل گردد و پاداش آن حمد هر پاداش و جزائى را فراگیرد (و بر آن محیط شود)
حمدى که ظاهرش با باطن موافق و باطنش با صدق نیت و توجه و حضور قلب مطابق باشد
حمد و سپاسى که احدى از خلائق به مانندش نکرده و فضیلت و ثوابش را جز تو کسى نداند
حمدى که هر کس در تعدادش کوشد او را یارى کند (یعنى از ثواب آن حمد نصرت و تایید یابد)
حمد و سپاسى که جمیع آنچه از حمد خلقت کردى و آنچه را بعدا به نظام آورى همه را جامع باشد (یعنى حمدى که حمد فرشتگان عرش و کرسى و آسمانها و بندگان از انس و جان و سایر موجوداتت کنند که «ان من شیئى الا یسبح بحمده» هیچ موجودى نباشد که حمد او نکند. همه آن حمدهاى اهل عالم همه خلق ازل و ابد در این حمد مجتمع باشد تنبیه البته حمد انسان کامل که اوصاف کمال الهى و شرح کلیه ى اسماء و نعوت ربانى را به تعلیم الهى در مکتب «و علم آدم الاسماء کلها » آموخته آن حمد محققا بهتر توصیف جمال و جلال الهى است و کاملتر و جامعتر از همه حمدها که سایر موجودات کنند خواهد بود زیرا حمد اشیاء حق را به قدر تجلى اوصاف جمال اوست و هر یک از موجودات عالم بالا و پست مظهر اسم و صفتى خاص و از آن اسم خاص وجودش ظهور یافته که «و باسمائک اللتى ملائت ارکان کل شیئى» پس خدا را به تمام صفات جمال و جلال توصیف نتواند کرد یعنى حمد که اظهار صفات محمود است در استعداد وجود او نیست و حمدش اظهار همان صفت خاص و اسم الهى است که از او به وجود آمده و از سایر نعوت و اوصاف الهى بى خبر است اما حمد انسان کامل که تعیین ام التعین الهى است و مظهر اسم الله که جامع اوصاف کمالست البته آن حمد جامع کلیه حمدهاى موجودات عالم خواهد بود. خلاصه انسان متحقق به جمیع مراتب انسانیت بر تمام اسماء و اوصاف الهى مظهر خواهد بود و به لسان تکوین و تشریع حمدش که بیان اوصاف جمال و جلال الهى است جامع و کاملترین حمد الهى خواهد بود و تنها حمدى که مستغرق و جامع کل محامد است حمد تکوین و تشریع مقام ختمى مرتبت است و اوصیاء خاتمیت صلواه الله علیهم اجمعین فقط حمد انسان کامل نسبت به حمد خداى متعال از ذات خویش ناقص است و آن به واسطه اسماء مستاثره ى عینى مختصه ى ذات غیب الغیوب است که انسان کامل بر آن اسماء و نعوت مستاثره احاطه ندارد و اظهار کمال و توصیف جمال او را به آن اسماء مستاثره غیب هویت نتواند کرد لذاست که انسان کامل مکمل ختمى مرتبت (ص) در مقام حمد با آنکه حمد او اتم و اکمل حمد اهل عالم است باز به درگاه عز احدیت عرض کند «سبحانک ما اثنى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک» خدایا من حمد و ثناى تو را چنانکه شاید و باید نتوانم و حمد کامل تو همانست که تو خود حمد و ثناى خویش گوئى و لله الحمد کله)
حمد و سپاسى که نزدیکتر از آن حمد نزد علم تو موجود نباشد و بهتر از آن کسى حمد و ثناى تو نگوید (مراد از قول اینجا علم فعلى حق است که حضرت امیرالمومنین (ع) فرمود «قوله سبحانه تعالى فعله لا بصوت یقرع و لا بنداء یسمع» قول تو اى خداى سبحان عبارت از فعل تست نه صدائى که قرع سمع کند و نه ندائى که به گوش خلق رسد)
حمد و سپاسى که به موجب لطف و کرمت و فور (ثواب) آن افزایش یابد و همى متصل لطف و احسانت بر مرتبه اش بیفزاید
حمد و سپاسى که ذات پاک بزرگوارت انتخاب کند و با عزت و جلالت مقابل شود (شاید یعنى حمدى که از تجلى جمالت به وجود آید و با جلوه جلال مقابل شود چون لکل جمال جلال و بالعکس) چون اوصاف جمال حق صفاتیست که موجب ظهور حق در عالم آفرینش است و صفات جلال آن اوصاف که موجب احتجاب و بطون اوست (که هو الظاهر و الباطن) و آنچه موجب ظهور اشیاء شود در همان ظهور حق پنهان گردد و مستبطن شود و هر چه خلق را به ناز لن ترانى و احتجاب از شهودش دور کند و به کبریائى و جلال از ابصار قلوب در حجاب رود و عارفان را به حیرت اندازد باز در همان حجاب و در عین حیرت دیده ى دلهاى مشتاقان را به انوار جمالش روشن سازد (و یهدى الیه من اناب).
ترجمه سجادی
سپاس براى توست. سپاسى که با همیشگى بودن تو، همیشگى است. و سپاس براى توست. سپاسى که همراه نعمت تو، جاوید مانَد.
و سپاس براى توست. سپاسى که با لطف تو، برابرى کند. و سپاس براى توست. سپاسى که بر خوشنودى ات بیفزاید.
و سپاس براى توست. سپاسى که همراه با سپاس هر سپاس گزار باشد، و ستایشى که ستایش هر ستاینده اى از آن بازمانَد.
سپاسى که جز براى تو، سزاوار نباشد و به وسیله آن جز به سوى تو، تقرّب نتوان جست.
سپاسى که دوام اوّلین و بقاى آخِرین، به وسیله آن درخواست گردد.
سپاسى که با گردش زمان ها، چندین برابر شود و پیوسته، چندین برابر افزایش یابد.
سپاسى که نگهبانانِ (اعمال) از شمردنش عاجز باشند، و بر آنچه نویسندگان (اعمال) در کتاب تو به شمار آورده اند، افزونى یابد.
سپاسى که با عرش بزرگ تو همسنگ باشد، و با کرسى بلندپایه ات برابرى نماید.
سپاسى که پاداش آن نزد تو کامل باشد، و جزایش همه جزاها را فراگیرد.
سپاسى که ظاهرش با باطنش همخوان باشد و باطنش با نیت صادقانه موافق باشد.
سپاسى که هیچ آفریده اى مانند آن، تو را ستایش نکرده باشد و احدى جز تو، فضیلت آن را نداند.
سپاسى که هر که در بسیارى آن کوشید، یارى گردد و هر که زیاده روى نمود در کامل به جا آوردن آن، تأیید شود.
سپاسى که آنچه از سپاس ها آفریدى را گرد آورد، و هر سپاسى که پس از آن بیافرینى را دربر گیرد.
سپاسى که هیچ سپاسى نزدیک تر از آن به سپاسى که (در) گفتار توست، نباشد و هیچ سپاس گزارى، سپاس گزارتر از آنکه تو را سپاس گزارَد، نباشد.
سپاسى که با بسیارى اش به همراه کرمت، فراوانى (نعمت) را لازم گردانَد و تو آن را از روى احسانت، با افزونى پى درپى پیوند دهى.
سپاسى که سزاوار ذاتِ کریم تو، و با عزّتِ جلال تو برابر باشد.
ترجمه شعرانی
سپاس تو را! سپاسى که با هستى تو پایدار باشد سپاس تو را! سپاسى که با نعمت تو جاوید ماند.
سپاس تو را! سپاسى که برابر احسان تو بود. سپاس تو را! سپاسى افزون از رضاى تو.
سپاس تو را! سپاسى همراه با سپاس هر سپاسگزارى، سپاسى که شکر شاکران از آن فروتر باشد.
سپاسى که جز تو را سزاوار نبود و موجب تقرب به غیر تو نشود.
سپاسى که نعمت نخستین بدان پایدار بود و نعمت دیگر بدان پیوندد.
سپاسى که با گذشتن زمانها در فزایش بود و پى در پى چندین برابر شود.
سپاسى که آمارگیران از شمارش آن فرو مانند و از آن که نویسندگان در نامه ها بنویسند افزون گردد.
سپاسى که به بزرگى عرش عظیم و همانند کرسى رفیع تو بود
سپاسى که پاداش آن نزد تو کامل باشد و ثواب آن بر هر ثواب افزون آید.
سپاسى که بیرون و درونش مانند هم و با نیت صادق جفت باشد.
سپاسى که هیچ آفریده ى چنان سپاس نگذارده و فضل آن را غیر تو هیچکس نداند.
سپاسى که گذرانده ى آن را مدد دهى و کوشنده در آن را تایید فرمائى.
سپاسى که هر سپاس گذشته و آینده را فرا گیرد.
سپاسى که هیچ حمدى به گفتار تو نزدیکتر از آن نباشد و بالاتر از آن هیچ کس تو را حمد نکرده باشد.
سپاسى که به کرم تو موجب مزید نعمت و فراوانى آن گردد و پیوسته آن را به رحمت خود بیفزائى.
سپاسى که شایسته ذات تو و سزاوار فر و بزرگى تو باشد.
ترجمه فولادوند
تو را سپاس همگام با دوام تو، تو را سپاس، سپاسى که تا نعمتت پایدارست، پایدار ماند.
تو را سپاس، سپاسى در برابر احسانت، سپاسى که خشنود افزاى تو باد!
سپاس تو را با هر سپاس گوى دیگر و شکرانه تو را باد، آنسان شکرى که شکرگزاران از اداى آن فرو مانند. سپاس تو را باد
سپاسى که تنها تو را سزد و بدان جز به تو نمى توان تقرب حاصل کرد.
سپاسى که تداوم نعمت پیشینه را سبب گردد و نعمتهاى تازه را دوام بخشد.
سپاسى که با گذشت زمان دو چندان شود و باز هر دم روى در فزونى نهد.
سپاسى که فرشتگان آمار سنج از شمار آن عاجز آیند و بر آنچه فرشتگان نویسند و در لوح محفوظ درج کنند، فزونى یابد.
سپاسى که همسنگ عرش مجید در معادل کرسى بلند پایه ى تو باشد.
سپاسى که ثوابش در پیشگاه تو راه کمال پوید و پاداش آن هر پاداشى را در خود مستغرق گرداند.
سپاسى که آشکار آن عین نهان آن و کنه آن با صدق نیست مقرون باشد.
سپاسى که هیچ آفریده اى مانند آن را ستودن نیارد و برترى آن را جز تو کس نشناسد،
سپاسى که تلاش شمارگران را حاجت به یارى افتد و هر که در استیفاى آن در کوشد موید گردد.
حمدى که هر سپاس دیگر را که آفریده اى در خود گرد آورد و هر سپاس دیگرى را که از این پس بیافرینى در سلک انتظام کشد.
سپاسى که هیچ سپاسى به سخن تو از آن نزدیکتر نباشد و کسى سپاسگزارتر از مدحت گوى تو نباشد!
سپاسى که بانگیزه ى دهشت بر نعمتها بیفزاید و تو به پاس احسانت هر دم بر آن بیفزایى.
سپاسى که در خور بزرگى ذات تو باشد و با شکوه جلالت کوس برابرى زند.
ترجمه فیض الاسلام
تو را است سپاس سپاسى که به همیشگى تو (ثواب و پاداش آن) همیشه باشد
و تو را است سپاس سپاسى که به جاوید بودن نعمت و بخشش تو جاوید بماند
و تو را است سپاس سپاسى که برابر احسان و نیکیت باشد
و تو را است سپاس سپاسى که بر رضا و خشنودیت (از عمل و کردار ما) بیافزاید
و تو را است سپاس سپاسى که با سپاس هر سپاسگزارى باشد، و سپاسى که سپاس هر سپاسگزارى از آن بازماند (به پایه ى آن نرسد)
سپاسى که جز تو را سزاوار نباشد، و جز به سوى تو وسیله ى تقرب (مقام و منزلت) نشود
سپاسى که به وسیله ى آن دوام اول (نعمت پیش از این) و همیشگى آخر (نعمت تازه) درخواست گردد
سپاسى که با گردش زمانها (روز و شب سالها) بسیار و بیشمار گردد (هر روز و هر شبى بر آن افزوده شود) و به افزایشهاى پى در پى بیافزاید
سپاسى که نگهبانان (دسته اى از فرشتگان) از شمردن آن درمانده شوند، و بر آنچه نویسندگان (فرشتگانى که اعمال بندگان را مى نویسند) در کتاب تو (لوح محفوظ) ضبط نموده اند فزونى گیرد
سپاسى که عرش بزرگ تو را (در سنجیدن) همسنگ و کرسى بلند پایه ات را برابر باشد (مراد از عرش و کرسى در اینجا دو جسم بزرگ است که خداوند سبحان هر دو را آفریده و در بالاى هفت آسمان قرار داده و عرش بزرگتر از کرسى است)
سپاسى که مزدش نزد تو کامل باشد، و پاداشش همه ى پاداشها را فراگیرد (پاداش آن از همه ى پاداشها بیشتر باشد)
سپاسى که آشکار آن با نهانش مطابق (بى رئاء و خودنمائى) و نهان آن با آهنگ راستى (توجه به جز تو نداشتن) یکجور باشد
سپاسى که آفریده شده اى مانند آن تو را سپاس نگزارده باشد، و کسى جز تو فضل و برترى آن را نشناسد
سپاسى که هر که در بسیارى (یا در مواظبت) آن کوشش نماید (از جانب تو) یارى گردد، و هر که در کامل بجا آوردن (رعایت آداب) آن کوتاهى ننمود تایید و کمک شود
سپاسى که هر سپاسى را که آفریده اى جمع نماید، و هر سپاسى را که پس از این بیافرینى به یک رشته درآورد
سپاسى که سپاسى از آن به سخن تو (به سپاسى که آن را برمى گزینى) نزدیکتر، و سپاسگزارنده ترى از کسانى که تو را به آن سپاس مى گزارند
نباشد سپاسى که بر اثر بسیاریش به وسیله ى کرم و بخشش تو موجب فراوانى (نعمتها) گردد، و تو آن را از روى فضل و احسانت به افزونى پى در پى پیوسته نمائى،
سپاسى که حق و شایسته ى بزرگى ذات تو و غلبه ى عظمت تو را برابر (سزاوار) باشد.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«لَک الْحَمْدُ حَمْداً یدُومُ بِدَوَامِک وَ لَک الْحَمْدُ حَمْداً خَالِداً بِنِعْمَتِک
وَ لَک الْحَمْدُ حَمْداً یوَازِی صُنْعَک وَ لَک الْحَمْدُ حَمْداً یزِیدُ عَلَى رِضَاک
وَ لَک الْحَمْدُ حَمْداً مَعَ حَمْدِ کلِّ حَامِد وَ شُکراً یقْصُرُ عَنْهُ شُکرُ کلِّ شَاکر
حَمْداً لاَ ینْبَغِی إِلاَّ لَک وَ لاَ یتَقَرَّبُ بِهِ إِلاَّ إِلَیک
حَمْداً یسْتَدَامُ بِهِ الْأَوَّلُ وَ یسْتَدْعَى بِهِ دَوَامُ الآْخِرِ
حَمْداً یتَضَاعَفُ عَلَى کرُورِ الْأَزْمِنَةِ وَ یتَزَایدُ أَضْعَافاً مُتَرَادِفَةً
حَمْداً یعْجِزُ عَنْ إِحْصَائِهِ الْحَفَظَةُ وَ یزِیدُ عَلَى مَا أَحْصَتْهُ فِی کتَابِک الْکتَبَةُ
حَمْداً یوازِنُ عَرْشَک الْمَجِیدَ وَ یعَادِلُ کرْسِیک الرَّفِیعَ
حَمْداً یکمُلُ لَدَیک ثَوَابُهُ وَ یسْتَغْرِقُ کلَّ جَزَاء جَزَاؤُهُ
حَمْداً ظَاهِرُهُ وَفْقٌ لِبَاطِنِهِ وَ بَاطِنُهُ وَفْقٌ لِصِدْقِ النِّیةِ
حَمْداً لَمْ یحْمَدْک خَلْقٌ مِثْلَهُ وَ لاَ یعْرِفُ أَحَدٌ سِوَاک فَضْلَهُ
حَمْداً یعَانُ مَنِ اجْتَهَدَ فِی تَعْدِیدِهِ وَ یؤَیدُ مَنْ أَغْرَقَ نَزْعاً فِی تَوْفِیتِهِ
حَمْداً یجْمَعُ مَا خَلَقْتَ مِنَ الْحَمْدِ وَ ینْتَظِمُ مَا أَنْتَ خَالِقُهُ مِنْ بَعْدُ
حَمْداً لاَ حَمْدَ أَقْرَبُ إِلَى قَوْلِک مِنْهُ وَ لاَ أَحْمَدَ مِمَّنْ یحْمَدُک بِهِ
حَمْداً یوجِبُ بِکرَمِک الْمَزِیدَ بِوُفُورِهِ وَ تَصِلُهُ بِمَزِید بَعْدَ مَزِید طَوْلاً مِنْک
حَمْداً یجِبُ لِکرَمِ وَجْهِک وَ یقَابِلُ عِزَّ جَلاَلِک»:
سپاس تو را سپاسى که به دوام تو دائم ماند، سپاسى که به نعمت تو جاوید بپاید، و سپاس تو را سپاسى که با کردارت برابرى کند، و سپاس تو را سپاسى که بر خوشنودیت بیفزاید، و سپاس تو را که با سپاس هر سپاسگزارى توأم باشد، و شکرى که هر شاکرى از آن فرو ماند، سپاسى که سزاوار غیر تو نباشد، و وسیله تقرّب به غیر تو نگردد، سپاسى که موجب دوام سپاس نخستین و در پى داشتن
ادامه سپاس پایانى گردد، سپاسى که بر گردش زمانها چند برابر گردد، و به افزایش هاى پیاپى فزونى گیرد، سپاسى که حسابداران از شمردنش فرو مانند، و از آنچه نویسندگان در نامه ات نوشته اند افزون شود.
سپاسى که با عرش عظیمت همسنگى کند، و با کرسى رفیعت برابرى نماید، سپاسى که ثوابش از جانب تو کامل گردد، و مزدش همه مزدها را فراگیرد.
سپاسى که برونش با درون، درونش با صدق نیت موافق باشد، سپاسى که هیچ آفریده اى به مانند آن تو را سپاس نکرده باشد، و جز تو هیچ کس فضل آن نشناسد، سپاسی که هر کس در انجامش کوشش کند یارى شود، و هر که کمانش را بکشد پشتیبانى بیند،
سپاسى که هر چه سپاس آفریده اى را دارا باشد، و هر چه را پس از این بیافرینى در برگیرد، سپاسى که هیچ سپاسى از آن به سخن تو نزدیکتر، و هیچ کس از آن کس که بر این گونه سپاس گوید سپاس گزارتر نباشد،
سپاسى که به کرمت به سبب فراوانیش موجب افزونى نعمت ها شود، و تو با بخشش خود آن را پیاپى با افزونى پیوسته سازى، سپاسى که زیبنده ذات کریم تو باشد و با جلالت برابرى کند.
ز حق رسید ندا لااله الاّ هو *** دلم ربود ز جا، لااله الاّ هو
نداى نور فشان روشنایى دل و جان *** نداى شرک زدا، لااله الاّ هو
سروش هاتف غیب این ندا به جان در داد *** دلا تو هم بسرا، لااله الاّ هو
چو گوش هوش بدادم منادى حق را *** شنیدن از همه جا، لااله الاّ هو
نداى هوش بدادم منادى حق را *** شنیدم از همه جا، لااله الاّ هو
خدا گواه و ملایک گواه و دانایان *** کفى بِهِمْ شُهَدا، لااله الاّ هو
نظر به عالم جان کردم از دریچه دل *** ندیده دیده سوا، لااله الاّ هو
نوشته گِرد خط مهوشان به خط غبار *** به کلک صنع خدا، لااله الاّ هو
اشاره هاى خوش چشم مست محبوبان *** به غمزه کرد ادا، لااله الاّ هو
نظر به زلف دوتا کن بجوى موى به مو *** ببین ز تاى بتا، لااله الاّ هو
ندا کند دل هر ذره کاى زحق غافل *** بخوان ز جبهه ما، لااله الاّ هو
به آسمان نگر و برّ و بحر و سهل و جبل *** نوشته بین همه جا، لااله الاّ هو
کتاب عنصر و املاک را ورق به ورق *** نوشته دست قضا، لااله الاّ هو
به بحر خاست خروشى که غیر او کس نیست *** ز کوه خاست صدا، لااله الاّ هو
به گوش جان چو رسید از ازل سماع اَلَسْت *** نپید و گفت بَلى، لااله الاّ هو
دلى که شد خنک از چشمه عبادالله *** چشد ز شهد رضا، لااله الاّ هو
خداى فیض کند بر زبان او جارى *** به هر نفس همه جا، لااله الاّ هو
شرح صحیفه (قهپایی)
«لک الحمد حمدا یدوم بدوامک».
مر توراست سپاس، آنچنان سپاسى که همیشه باشد به همیشگى تو.
«و لک الحمد حمدا خالدا بنعمتک».
و مر توراست حمد و سپاس، سپاسى که جاودان باشد به نعمت تو.
«و لک الحمد حمدا یوازى صنعک».
الموازاه و المحاذاه و المساواه و المعادله و المقابله نظائر.
(یعنى:) و مر توراست سپاس، آنچنان سپاسى که برابرى کند با کردار تو.
«و لک الحمد حمدا یزید على رضاک».
و مر توراست حمد، آنچنان حمدى که زیادتى کند بر خشنودى تو.
«و لک الحمد حمدا مع حمد کل حامد».
و مر توراست سپاس، سپاسى با سپاس همه ى سپاسگران.
«و شکرا یقصر عنه شکر کل شاکر».
و مر توراست سپاس و ستودن، سپاسى که عاجز و قاصر باشد از آن شکر، شکر همه ى شکرکنندگان.
«حمدا لا ینبغى الا لک، و لا یتقرب به الا الیک».
سپاسى که سزاوار نباشد و نسزد مگر تو را، و نزدیکى نجویند به آن مگر به سوى تو.
«حمدا یستدام به الاول، و یستدعى به دوام الاخر».
سپاسى که همیشگى خواهند به آن اول آن را، و درخواست کرده شود به آن، همیشگى آخر آن را.
«حمدا یتضاعف على کرور الازمنه و یتزاید اضعافا مترادفه».
لفظه «على» للمصاحبه.
(یعنى:) سپاسى که دو چندان باشد با گردش ازمنه در روزگار، و بیفزاید افزودنى بسیار در حالتى که از پى یکدیگر درآینده باشد.
«حمدا یعجز عن احصائه الحفظه، و یزید على ما احصته فى کتابک الکتبه».
سپاسى که عاجز باشند از شمردن آن فرشتگانى که نگاهدارنده ى اعمال بندگانند و زیادتى کند بر آنچه شمرده اند در کتاب تو- که آن لوح محفوظ است- فرشتگان نویسنده.
«حمدا یوازن عرشک المجید، و یعادل کرسیک الرفیع».
سپاسى که موازن باشد و برابرى کند با عرش بزرگ تو- که آن فلک نهم است- و معادل و برابر باشد با کرسى بلند تو- که فلک هشتم است.
«حمدا یکمل لدیک ثوابه، و یستغرق کل جزاء جزاوه».
سپاسى که تمام باشد نزدیک تو ثواب آن، و مستغرق شود هر پاداشى در جنب پاداش آن.
«حمدا ظاهره وفق لباطنه، و باطنه وفق لصدق النیه فیه».
سپاسى که ظاهر آن موافق باطن آن باشد و باطن آن موافق راستى نیت باشد در آن.
«حمدا لم یحمدک خلق مثله، و لا یعرف احد سواک فضله».
سپاسى که سپاس نکرد تو را خلقى مانند آن حمد، و نشناسد هیچ کس غیر از تو فضل آن را.
و «سواک» مثلثه السین در این مقام روایت شده.
«حمدا یعان من اجتهد فى تعدیده، و یوید من اغرق نزعا فى توفیته».
الاغراق فى النزع هنا معناه المبالغه فى الحمد و استفراغ الجهد فیه، کما یغرق النازع فى القوس، اى: یستوفى مدها. و الاستغراق: الاستیعاب فى الضحک. و قوله سبحانه: (و النازعات غرقا)، اى: الملائکه تنزع ارواح الکفار اغراقا، کما یغرق النازع فى القوس، اى: یستوعب مدها.
(یعنى:) سپاسى که یارى داده شود آن کس را که کوشش نماید در شمردن آن -یعنى به تنهایى نتواند شمرد- و قوت داده شود آن کس که مبالغه نماید و استفراغ وسع خود کند در آن که نیک وفا کند حق آن حمد را.
«حمدا یجمع ما خلقت من الحمد، و ینتظم ما انت خالقه من بعد».
سپاسى که جمع کند هر چه تو آفریده اى در زمان گذشته از سپاس، و منتظم سازد آنچه تو آفریننده ى آن باشى بعد از این در زمان آینده از حمدها.
«حمدا لا حمد اقرب الى قولک منه، و لا احمد ممن یحمدک به».
سپاسى که هیچ سپاس نزدیکتر نباشد به قول تو از آن سپاس، و ستاینده تر نباشد تو را از آن کسانى که مى ستایند تو را به حمد از این حمد.
«حمدا یوجب بکرمک المزید بوفوره، و تصله بمزید بعد مزید طولا منک».
المزید: مصدر میمى بمعنى الزیاده.
«طولا» -بفتح الطاء- اى: تفضلا.
(یعنى:) سپاسى که واجب سازد به کرم تو افزونى نعمت را به بسیارى آن حمد، و بپیوندى به فزودن نعمت بعد از فزودنى از روى تفضل و کرم خود.
«حمدا یجب لکرم وجهک، و یقابل عز جلالک».
یجب، اى: یلیق.
الوجه بمعنى الذات، کما فى قولهم: اکرم الله وجهک. (و عنت الوجوه للحى القیوم)، اى: الذوات. و انما التعبیر عن الشىء بالوجه لانه اول ما یظهر من الشىء و یواجه به و یناله الادراک.
یعنى: حمدى که سزاوار کرامت و بزرگى ذات تو باشد و مقابل عزت و جلال تو باشد.
شرح صحیفه (مدرسی)
اللغه:
حمد: ثناء جمیل مطلق است مى خواهد نعمت در مقابل او باشد یا نه لکن آلت ثناء لابد است از اینکه زبان باشد به عکس شکر یعنى متعلق لابد نعمت باشد و آلت مطلق فعل و لذا قیل فى تعریفه فعل ینبىء عن تعظیم المنعم فى مقابل النعمه.
خلود: همیشگى.
موازات: مقابله.
صنع: احسان.
الترکیب:
باء در بدوامک و بنعمتک مى تواند که ملابسه بوده باشد حمدا مفعول مطلق از جهت فعل محذوف، مع از جهت اجتماع است یا در زمان یا در مکان یا در شرف و رتبه، و شکرا عطف بر حمدا تقدیر اولک الحمد حمدا، و لک الشکر شکرا.
شرح:
یعنى ثناء مختص به ذات تو است ثناء مى کنم تو را ثناء کردنى، که باقى بماند متلبس به بقاء تو، از جهت تو است ثناء ثنا مى کنم تو را ثناء کردنى خلود دارنده باشد متلبس نعمت تو، از جهت تو است ثناء ثناء مى کنم تو را ثناء کردنى که مقابله کند احسان تو را، از جهت تو است ثناء ثناء مى کنم تو را ثناء کردنى که زیاده باشد از رضاى تو.
از جهت تو است ثناء ثناء مى کنم تو را ثناء کردنى با ثناء هر ثناء شکر مى کنم تو را شکر کردنى که عاجز شود شکر هر شکرکننده اى.
تنبیه:
فقرات سته که مذکور شد دو فقره ى اول از خدا تمناى اجر و مزدى از جهت حمد خود مى کند دعائى است رجاء استجابت در آن هست و این نحو ثناء از حامد هم ممکن است.
و اما فقره ى سوم، بالنسبه بحامد محال کمالا یخفى و اما بالنسبه به خدا که اجر مثل این نحو حمد بدهد ممکن است و لذا داعى در مقام طلب بیرون آمد.
و اما فقره ى چهارم، واضح است زیرا که خلاق عالم راضى به قلیل مى شود پس زیاده بر رضاء ممکن است.
و اما فقره ى پنجم، باز طلب اجر و مزد است.
و اما فقره ى ششم، بخل نیست چنانچه در دعاء اول توضیح آن شد مراجعه شود.
شرح:
یعنى ثناء مى کنم تو را ثناء کردنى که طلب نشود آن ثناء مگر به سوى تو ثناء مى کنم تو را ثناء کردنى که سعى طلب بقاء و دوام شده باشد به آن ثناء اول و استدعاء و خواهش شده باشد به آن ثناء دوام آخر.
تذنیب:
اول و آخر که خواهش دوام و بقاء نمود مى تواند حمد اولى که جاى آورده است و آخرى که جاى آورده باشد یعنى منقصت و معصیت از او جاى آورده شود که موجب خبط ثواب اول و آخر شود و مى تواند که اشاره بنعمه اولیه و اخرویه باشد که از جهت او مستدام بماند یا اشاره به نعمت قدیم و حادث است که من متحلى به حلى نعم تو هستم باقى بماند.
اللغه:
ضعف: دو مقابله گردانیدن.
کرور: از کرّش، به معنى عود و رجوع.
ردیف: عقیب کسى سوار شدن و آمدن.
الترکیب:
اضعافا مترادفه دو تمیزند رفع ابهام از فاعل مى کنند.
شرح:
یعنى ثناء مى کنم تو را ثناء کردنى که مضاعف بشود آن ثناء به رجوع و عود زمانها و تزاید بشود آن حمد از حیثیت مضاعفیت و متتابعیت.
تنبیه:
ثناء قابلیه اوصاف مذکوره دارد یعنى به فعل خدا پس این امور استدعاء و التماس است از خدا که در جهت او جاى آورد.
اللغه:
احصاء: شمردن.
حفظه: ملائکه اى هستند که حافظ اعمال عباد هستند به کتابت.
و کتبه: عین حفظه است و مى تواند خاص باشد و اول عام.
الترکیب:
حفظه و کتبه جمع مکسر است جمع حافظ و کاتب.
شرح:
یعنى ثناء مى کنم تو را ثناء کردنى که عاجز شود از شماره ى او حفظه و زیاد مى شود بر مقدارى که شماره کرده است او را در کتاب تو ملائکه ى کتاب.
اللغه:
عرش و کرسى: دو مخلوق خدا است عرش عبارت از فلک نهم و کرسى عبارت از فلک هشتم هست، و بعضى از روایات تفسیر دیگر هم شد چنان که در بعض ابواب سابقه بیان شد.
شرح:
یعنى ثناء مى کنم تو را ثناء کردنى که موازنه کند از ثناء عرش عظیم تو را و مقابل باشد کرسى بلند تو را.
شرح:
یعنى ثناء مى کنم تو را ثناء کردنى که کامل کند آن حمد نزد ثواب او و احاطه کند هر جزائى جزاى خود را یعنى اعمال صالحه که از او صادر شود استحقاق ثواب و جزاء داشته باشد از او.
اللغه:
وفق: به فتح واو به معنى موافق بودن از اینکه حمد ثناء به زبان است از قبیل الفاظست مى شود ظاهر او به آنچه که قصد کرده است تغایر داشته باشد با باطن او و لذا سئوال توافق آن کند از خلاق عالم، و معنى توافق آن است که از آن لفظ معنى همان را که متفاهم عرفست قاصد باشد از اینکه این توافق لازم ندارد خلوص و صدق نیت را و لذا سئوال کند از خلاق عالم بر اینکه باطن او هم با خلوص و صدق باشد.
شرح:
یعنى ثناء مى کنم تو را ثناء کردنى که ظاهر آن ثناء موافق باشد با باطن او و باطن او موافق باشد با صدق نیت در آن ثناء،
ثناء مى کنم تو را ثناء کردنى که ثناء نکرده است تو را خلقى مثل آن ثناء و نشناخته باشد احدى سواء تو فضل آن ثناء را.
اللغه:
تعدید: ماخوذ از عد به معنى شماره کردن.
تایید: تقویت کردن و کمک کردن.
غرق: استیعاب و احاطه کردن.
نزع: به فتح نون جدا کردن لکن اغرق النزع بسیارى از اوقات کنایه آورده مى شود در مبالغه در امر ازین قبیل است قوله تعالى «و النازعات غرقا» یعنى قسم به ملائکه که جدا مى نماید ارواح را از ابدان به شدت و عنف.
توفیه: از وفا به معنى به جا آوردن چیزى به حسب شان و قابلیت او.
الترکیب:
من موصوله نایب فعل مجهول نزعا تمیز مفعول.
شرح:
یعنى ثناء مى کنم تو را ثناء کردنى که اعانت شود کسى که جد و جهد کرده است در تعدید آن حمد و تقویت شود که مبالغه نموده است در امر و شغل خود از حیثیت جدا نمودن در وفاء آن حمد.
تذنیب:
تعدید احتمالاتى دارد مى شود مراد تکثیر و زیاده جاى آوردن باشد و مى شود ذخیره باشد.
انتظام: از نظم به معنى جمع، متفرق اعم است از آن.
الترکیب:
بعد مبنى است بر ضم مضاف الیه محذوفست.
یعنى: ثناء مى نمایم تو را ثناء نمودنى که جامع باشد تمام ثناهائى را که خلقت نموده اى و جامع باشد آن ثناهائى را که توئى خالق او بعد.
تنبیه:
ثناء عبد ذات بارى را از جهت رخصت بارى است عبد را و الا کجا است عبد را که ثناء کند که در جهتى از جهات به کنه او نرسیده است.
و لذا فرموده است حضرت نبوى: لا احصى ثناء علیک انت کما احصیت ثناء علیک، پس ثناء حقیقى بر خدا آن ثنائیست که خود به زبان بى زبانى ثناء خود کرده است و از اینکه اوصاف او لایعد است پس ثنائى که از او جل شانه هم سر زند لابد بعضى از آن ثناء را کرده است و بعضى از آن را خواهد نمود این است معنى ما خلقت و ما انت خالقه بعد پس در این عبارت طلب نمود از خدا چیزى را که فوق آن مطلوب متصور نمى شود این عبارت بالاتر از همه ى عبایر سابقه در مقام طلب است فتامل.
اللغه:
قول: مى تواند به معنى حکم باشد و مى تواند به معنى رضا و اختیار.
الترکیب:
احمد افعل التفضیل یا به معنى حامد یا به معنى محمود و اسم شریف محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله و سلم به هر یک از دو معنى قابل است و در عبارت متن معنى اول انسب است.
شرح:
یعنى ثناء مى کنم تو را ثناء کردنى که نبوده باشد حامد از کسانى که حمد مى کنند تو را به آن حمد.
اللغه:
کرم: احسان وجود.
مزید: زیاد شده،
طول: تفضل و احسان.
وفور: کثرت و زیادتى.
الترکیب:
باء در بکرمک باء سببیه است متعلق به مزید طول تمیز و احتمال حالیه نیز دارد.
شرح:
یعنى ثناء مى کنم تو را ثناء نمودنى که سزاوار باشد مرکرم وجه و ذات تو را.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
در چهارمین فراز از دعا حمد و ستایش خداوند را از جهات گوناگون مورد توجه قرار داده مى گوید: (پروردگارا) (حمد و ستایش مخصوص تو است، ستایشى که جاودانگى تو ادامه یابد) (لک الحمد حمد یدوم بدوامک).
ستایش مخصوص تو است، ستایشى که هماهنگ با نعمتهایت خالد و پاینده باشد) (و لک الحمد حمدا خالدا بنعمتک).
(حمد و ستایش مخصوص تو است، ستایشى که با کردار و خلقتت برابرى کند) (و لک الحمد حمدا یوازى صنعک).
(ستایش مخصوص تو است، ستایشى که بر رضا و خشنودیت بیفزاید) (و لک الحمد حمدا یزید على رضاک).
(ستایش مخصوص تو است، ستایشى که با ستایش هر ستایشگرى همگام باشد) (و لک الحمد حمدا مع حمد کل حامد).
و سپاس مخصوص تو است (سپاسى که شکر و سپاس همه ى سپاسگزاران نسبت به آن قاصر و کوتاه باشد) (و شکرا یقصر عنه شکر کل شاکر).
(ستایشى که سزاوار هیچ کس جز تو نباشد و به وسیله ى آن جز به تو تقرب نتوان جست) (حمدا لا ینبغى الا لک، و لا یتقرب به الا الیک).
(ستایشى که موجب دوام ستایش اول و باعث درخواست دوام آخر گردد) (حمدت یستدام به الاول، و یستدعى به دوام الاخر).
(ستایشى که با گردش روزگاران، مضاعف شود و پیاپى چندین برابر فزونى گیرد) (حمدا یتضاعف على کرور الازمنه و یتزاید اضعافا مترادفه).
(ستایشى که فرشتگان نگهبان از احصاء آن عاجز، و بر آنچه کاتبان نامه ثبت و احصاء کرده اند بیفزاید) (حمدا یعجز عن احصائه الحفظه، و یزید على ما احصته فى کتابک الکتبه).
(ستایشى که هموزن عرش مجیدت و معادل کرسى بلند پایه ات باشد) (حمدا یوازن عرشک المجید و یعادل کرسیک الرفیع).
(ستایشى که ثوابش از جانب تو تکمیل، و پاداشش همه ى پاداشها را فراگیرد) (حمدا یکمل لدیک ثوابه، و یستغرق کل جزاء جزاوه).
(حمدى که ظاهرش موافق باطنش، و باطنش با صدق نیت موافق) (حمدا ظاهرا وفق لباطنه، و باطنه وفق لصدق النیه).
(ستایشى که هیچ مخلوقى مانند آن تو را نستوده و احدى جز تو فضل و ارزش آن را نشناسد) (حمدا لم یحمدک خلق مثله، و لا یعرف احد سواک فضله).
(ستایشى که هر کس در شمارش آن تلاش کند (از جانب تو) کمک گردد) (حمدا یعان من اجتهد فى تعدیده).
(و هر کس در گستردگى آن تلاش نماید تا به حد کمال برسد تایید شود) (و یوید من اغرق نزعا فى توفیته).
(ستایشى که ستایشهاى آفریده ات را گرد آورد، و آنچه را که بعدا خواهى آفرید به نظم کشد) (حمدا یجمع ما خلقت من الحمد، و ینتظم ما انت خالقه من بعد).
(ستایشى که هیچ ستایش دیگرى از آن به سخن تو نزدیکتر نباشد) (حمدا لا حمد اقرب الى قولک منه).
(حمدى که (هیچ کس از ستایشگران تو، به وسیله ى آن از آن ستایشگرتر نباشد) (و لا احمد ممن یحمدک به).
(ستایشى که به وسیله ى فراوانى آن و به سبب کرمت، موجب فراوانى شود و با فزونى پیاپى تفضلت، آن را پیوسته سازى) (حمدا یوجب بکرمک المزید بوفوره، و تصله بمزید بعد مزید طولا منک).
(ستایشى که زیبنده ى ذات کریمت باشد و با عز و جلالت برابرى کند) (حمدا یجب لکرم وجهک، و یقابل عز جلالک).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۶، ص:۳۵۸-۳۴۱
«لک الحمد حمدا یدوم بدوام ملکک، و لک الحمد حمدا خالدا بنعمتک و لک الحمد حمدا یوازی صنعک، و لک الحمد حمدا یزید على رضاک و لک الحمد حمدا مع حمد کلّ حامد و شکرا یقصر عنه شکر کلّ شاکر».
الدوام فى الاصل السکون، و منه الحدیث: نهى ان یبول الانسان فى الماء الدائم، ثم استعمل فى امتداد زمان الشىء فقیل: دام الشىء اذا امتد زمانه، و اذا وصف به الله سبحانه فالمراد به استمرار وجوده بلا انقطاع، فهو الدائم الذى لا ینتهى تقدیر وجوده فى المستقبل الى آخر. فمعنى قوله علیه السلام: «یدوم بدوام ملکک» اى یستمر وجود ثوابه و اجره ملتبسا باستمرار وجود ملکک، و الغرض عدم انقطاعه و انتهائه، اذ کان ملکه تعالى دائما لا ینتهى الى آخر، و قد سبق فى الروضه الثانیه و الثلاثین بیان دوام ملکه عند قوله علیه السلام: «اللهم یا ذا الملک المتابد بالخلود» فاغنى عن الاعاده و الخلود هنا دوام البقاء، و ان قیل: هو فى الاصل الثبات المدید دام او لم یدم، و یحتمل ان یراد به دام الحمد دوامه حقیقه بان یکتبه من الحامدین فى ابد الابدین، فکانه صدر من الحامد بهذه العباره حمد دائم لا انقطاع و لا انتهاء له.
و «الباء» فى «بنعمتک» للملابسه ایضا، اى خالد بخلود نعمتک و المراد خلود افاضتها اذ کان تعالى لاینفک منعما و هو کقول جده سید الاوصیاء صلوات الله علیه من خطبه له: «الحمد لله غیر مقنوط من رحمته، و لا مخلو من نعمته الى ان قال: الذى لا تبرح له رحمه، و لا تفقد له نعمه».
و وازاه موازاه: حاذاه و قابله، و منه الاثر: وازینا العدو و صاففناهم. قال ابن الاثیر: الموازاه: المقابله و المواجهه، و الاصل فیه الهمزه یقال: آزیته، اذا حاذیته. قال الجوهرى: «و لا تقل: وازیته» و غیره اجازه على تخفیف الهمزه و قلبها و هذا انما یصح اذا انفتحت و انضم ما قبلها نحو: سوال، فیصح فى الموازاه و لا یصح فى وازینا، الا ان یکون قبلها ضمه من کلمه اخرى، کقراءه ابى عمرو «السفهاء و لا انهم» انتهى کلام ابن الاثیر.
و علیه فیصح فى یوازى ایضا لانفتاحها و ضم ما قبلها، و علیه اتفاق النسخ من الصحیفه الشریفه.
و فى المصباح المنیر للشهاب الفیومى: وازاه موازاه: اى حاذاه و ربما ابدلت الواو همزه فقیل: آزاه انتهى، فجعل الهمزه بدلا من الواو و هو غریب، و الصحیح ما ذکرناه اولا.
قال الزمخشرى فى الفائق: الموازاه: المقاومه من قولک: هو ازاء مال، اى قائم به.
و قال فى الاساس: یقال جلس ازاءه و بازائه اى بحذائه، ثم قالوا على سبیل المجاز هو حافظ ماله و ازاوه، للقیم به.
و قالوا: بنو فلان یوازون بنى فلان، اى: یقاومونهم فى کونهم ازاء للحرب، و فلان لا یوازیه احد، انتهى.
و الصنع بالضم: مصدر صنع الیه معروفا من باب -نفع- و یطلق على الصنیعه ایضا و هى الاحسان یقال: ما احسن صنع الله عندک اى: صنیعته.
و فى المحکم: الصنع: الرزق، و صنع الیه عرفا صنعا بالضم و اصطنعه کلاهما قدمه و الصنیعه ما اصطنع من خیر، انتهى. و قد تقدم فى الروضه الاولى معنى موازاه الحمد لصنعه و احسانه تعالى، و فى الحدیث القدسى: انى رضیت الشکر مکافاه من اولیائى.
و الرضا: سکون النفس بالنسبه الى ما یلائمها و یوافقها عند تصور کونه موافقا و ملائما لها، و اذا اطلق على الله سبحانه فیعود الى علمه بموافقه امره و ارادته و طاعته، قیل: و معنى یزید على رضاک اى: یزید على ما یرضى به منا من الحمد، فرضاک بمعنى مرضیک.
و قیل: اى یزید على رضاک بعملنا لکونه تعالى یرضى من عباده بالقلیل من العمل.
و مع: اسم ظرف لمکان الاجتماع و زمانه، و قد یراد به مجرد الاجتماع و الاشتراک من غیر ملاحظه المکان و الزمان نحو: «و کونوا مع الصادقین» و هو فى عباره الدعاء کذلک، غیر ان الظاهر ان المراد بها هنا الاجتماع فى الشرف و الرتبه من جهه الکثره.
قال الراغب: مع: تقتضى الاجتماع اما فى المکان او فى الزمان او فى الشرف و الرتبه، نحو: هما معا فى العلو، فالمعنى حمدا یشارک و یجامع حمد جمیع الحامدین فى کثرته، او المعنى یجازى حمد کل حامد فیکون معه لا یقصر عنه و لا یقف دونه، و یوید ذلک معنى الفقره الثانیه حیث ترقى الى طلب کون شکره فائقا و فائتا شکر کل شاکر.
و قصر عن الامر قصورا من بابد -قعد-: عجز عنه، و منه قصر السهم عن الهدف قصورا: اذا لم یبلغه. و انتصب شکرا على ما انتصب علیه حمدا اعنى المفعولیه المطلقه لنیابته عنه اذ کان مرادفا له لغه نحو: شنیته بغضا، و فى القاموس الحمد: الشکر.
على ان الشکر اللغوى مرادف للحمد العرفى قطعا و العامل المصدر و هو الحمد او ما فیه من معنى الفعل او فعل محذوف دل علیه الحمد و التعمیم فى کل حامد و کل شاکر مخصوص بمنفصل کما لا یخفى.
ینبغى: مطاوع بغى، یقال: بغیته اى طلبته فانبغى کما یقال: کسرته فانکسر، غیر ان بعضهم صرح بان استعمال ماضیه مهجور.
و قال الجمهور: هو من الافعال التى لا تتصرف فلا یقال: انبغى، فقیل فى توجیهه ان انبغى مطاوع بغى، و لا یستعمل انفعل فى المطاوعه الا اذا کان فیه علاج، و انفعال مثل کسرته فانکسر، و کما لا یقال: طلبته فانطلب و قصدته فانقصد، لا یقال: بغیته فانبغى لانه لا علاج فیه و اجازه بعضهم، و حکى عن الکسائى انه سمعه من العرب.
قال الفیومى: ما ینبغى ان یکون کذا: اى ما یستقیم، او ما یحسن.
و قال الراغب: ینبغى یستعمل على وجهین:
احدهما: على معنى الاستیهال نحو: فلان ینبغى ان یعطى لکرمه.
و الثانى: ما یکون مسخرا للفعل نحو: النار ینبغى ان یحرق الثوب و منه: «و ما علمناه الشعر و ما ینبغى له» فان معناه لا یتسخر و لا یتسهل له، الا ترى ان لسانه لم یکن یجرى به، انتهى.
فقوله علیه السلام: لا ینبغى الا لک اى: لا یحسن الا لک و لا یساله غیرک، و یحتمل ان یراد لا یتیسر و لا یتسهل الا لک حتى لو اراد ان یحمد به غیره لم یجربه لسانه، و قد یراد بینبغى: الاذن الشرعى.
قال الفخر الرازى: لفظ ینبغى تاره یراد بها الحسن العقلى کما یقال: العلم مما ینبغى، و تاره الاذن الشرعى کما یقال: النکاح مما ینبغى انتهى.
و على هذا فیحتمل ان یراد بقوله علیه السلام: لا ینبغى الا لک، عدم الاذن الشرعى اى لا یسوغ شرعا ان یحمد به غیرک.
و تقرب الى الله بکذا: فعله طلبا للقربه عنده.
قال فى الاساس: تقربت الى الله بکذا، و فعلت ذلک تقربا الى الله و قربه، و طلبت بذلک القربه و الحسبه انتهى.
قال بعضهم: و المراد بالقربه اما موافقه اراده الله تعالى او القرب منه المتحقق بحصول الرفعه عنده، و نیل الثواب لدیه تشبیها بالقرب المکانى، و قد تفسر بالطاعه.
و استدمت الشىء: طلبت دوامه، اى بقاءه و امتداد زمانه، یقال: انا استدیم الله نعمتک، اى اطلب دوامها.
و استدعیت الشىء: طلبته و التمسته، و اصله من الدعاء بمعنى النداء، و هو طلب الحضور لان المستدعى للشىء یطلب حضوره، اى یطلب به دوام الاخر.
قال بعضهم: اى حمدا یستدام بسببه الحمد الاول بان یکون خالصا مقبولا بحیث یکون ثوابه باقیا، او یحصل بسببه التوفیق لدوام الحمد، و یکون سببا لدوام الاخر.
و قال آخر: حاصل المعنى من ظاهر العباده: حمدا یکون به اول الحمد و آخره دائما او (لعل) اول الحامد و آخره.
و قال آخر: المراد بالاول النعمه الدنیویه، و بالاخر النعمه الاخرویه، و کل ذلک من المقصود بمعزل، بل الظاهر الذى یقتضى مقیاس کلامهم، و معیار بیانهم، ان المراد بالاول القدیم من النعم، و بالاخر الحدیث منها من قولهم: ما ترکت له اولا و لا آخرا، اى قدیما و لا حدیثا، و یعبر عنهما بالتالد و الطارف.
او یکون المراد بالاول: ما حصل عنده من النعم، و بالاخر: المستقبل منها، فیکون کقول جده سید الاوصیاء علیه السلام: اذا وصلت الیکم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقله الشکر.
قال الشیخ العلامه کمال الدین بن میثم فى شرحه: نبه على على وجوب الشکر على النعمه لغرض دوامها، و نفر عن قلته بما یستلزمه من کونه تنفیرا لما یستقبل منها، و فیه ایماء الى ان دوام الشکر مستلزم لدوامها انتهى.
و من کلام بعض اجواد العرب: ما توسل الى احد بوسیله اقرب من تذکیرى یدا سلفت منى الیه اتبعها اختها ان منع الاواخر بقطع شکر الاوائل، فعبر عن سوابق النعم و لواحقها بالاوائل و الاواخر، و الله اعلم بمقاصد اولیائه.
تضاعف الشىء: زاد على اصله فحصل مثلاه و اکثر، و هو من الضعف بالکسر، و المراد به هنا زیاده غیر محصوره، و قد تقدم الکلام علیه غیر مره.
و کرور الازمنه: اى عودها مره اخرى من کر یکر کرا و کرورا من باب -قتل-: اذا عاد و رجع بعد الذهاب، یقال: افناه کر اللیل و النهار اى عودهما مره بعد اخرى اذا عاد و رجع بعد الذهاب، و منه تکریر الشىء: و هو اعادته مرارا.
و تزاید الشىء: من الزیاده، و تفاعل هنا بمعنى تفعل الذى هو للعمل المکرر فى مهله.
قال فى الاساس: تزاید السعر و تزید و تزابدوا فى ثمن السلعه حتى بلغ منتهاه انتهى.
و المعنى تزاید شیئا فشیئا، و نصب اضعافا: اما على التمییز المحول عن الفاعل و الاصل یتزاید اضعافه بدلیل قوله قبله: «یتضاعف على کرور الازمنه» ثم جعل الاسناد الى الحمد و نصب اضعافا على التمییز، او على المفعولیه المطلقه لنیابته عن مصدر الفعل، و الاصل تزاید اضعاف، فحذف المصدر و انیبت اضعافا منابه او على الحالیه، اى حال کونه اضعافا.
و مترادفه: اى متتابعه متلاحقه من ترادف القوم: اى تتابعوا و تلاحقوا، و ردفته ردفا من بابى -سمع- و- قتل-: لحقته و تبعته.
و احصاء الشىء: تحصیله بالعدد و منه: «و احصى کل شىء عددا» اى حصله و احاط به.
و الحفظه: جمع حافظ من حفظت الشىء اذا رعیته و تعهدته، و المراد بهم هنا: الملائکه الذین یحفظون اعمال العباد و یحصون حسناتهم و سیئاتهم، و هم ایضا الکتبه الذین یکتبون الاعمال بدلیل قوله تعالى: «و ان علیکم لحافظین کراما کاتبین» و قد استوفینا الکلام علیهم فى الروضه الثالثه فلیرجع الیه.
و اضافه الکتاب الى ضمیر الخطاب للتعظیم و التفخیم، و الله اعلم.
قال الزمخشرى فى الاساس: وازن الشىء الشىء: ساواه فى الوزن.
و عرشه تعالى: قیل: عباره عن علمه المحیط بجمیع الاشیاء من باب التشبیه لاستقرارها فیه، و قیل: هو مطاف الملائکه، و قیل: هو الفلک التاسع المسمى بالفلک الاعظم و الفلک الاعلى، و قیل: هو کنایه عن سلطانه و ملکه تعالى.
و قال الراغب: عرش الله تعالى مما لا یعلمه البشر الا بالاسم على الحقیقه.
و المجد: السعه فى الکرم، وصف به العرش لسعته و جلالته و عظمته، و فى عباره الدعاء تایید لقراءه من قرا «ذو العرش المجید» بالجر صفه للعرش فیبطل قول من ضعفها بان المجید لم یسمع فى غیر صفه الله.
و روى عن ابن عباس انه قال: یرید بالمجید: العرش، و حسنه.
قال العلامه الطبرسى: و یویده ان العرش وصف بالکریم فى قوله تعالى: «رب العرش الکریم» فجاز ایضا ان یوصف بالمجید لان معناه الکمال و العلو و الرفعه، و العرش اکمل کل شىء و اعلاه و اجمعه لصفات الحسن انتهى.
و عدل الشىء عدلا من باب -ضرب- و عادله معادله ساواه فى وزنه و مقداره.
و کرسیه تعالى قیل: مجاز عن علمه ایضا کالعرش.
و فى الحدیث عن الصادق علیه السلام و قد سئل عن قوله عز و جل: «وسع کرسیه السموات و الارض» قال: علمه.
و قیل: مجاز عن ملکه و سلطانه على التشبیه بکرسى الملک.
و قیل: هو جسم بین یدى العرش، محیط بالسماوات السبع.
قیل: و لعله الفلک الثامن المسمى بفلک البروج.
و عن ابى عبدالله علیه السلام: قال: کل شىء خلق الله فى جوف الکرسى خلا عرشه فانه اعظم من ان یحیط به الکرسى.
و عنه علیه السلام انه قال: الکرسى عند العرش کحلقه فى فلاه قى و القى بکسر القاف: قفر الارض.
و من طرق العامه عنه صلى الله علیه و آله: «ما السموات السبع و الارضون السبع مع الکرسى الا کحلقه فى فلاه و فضل العرش على الکرسى کفضل تلک الفلات على تلک الحلقه».
و فى بعض الروایات عن اهل البیت علیهم السلام ما یدل على ان الکرسى اعظم من العرش، و هو لا ینافى الروایات الداله على ان العرش اعظم منه، لان المراد بالکرسى فى الروایات الداله على انه اعظم من العرش علمه المحیط بجمیع الاشیاء، او ملکه و سلطانه، و بالعرش الجسم المحیط فهو بهذا المعنى داخل فى الکرسى، فکان الکرسى بهذا المعنى اعظم منه، و لیس المراد به فلک البروج کما توهمه بعضهم، فانه یستحیل ان یکون اعظم من العرش بمعنى الفلک الاعظم.
و الرفیع: فعیل من الرفعه بمعنى العلو فان حمل الکرسى على معنى الجسم المحیط فالرفعه حسیه و الا فعقلیه، و المراد بموازنه الحمد و معادلته للعرش و الکرسى التعظیم و التفخیم لشانه، و یحتمل ان یکون المراد انه لو وزن و عدل بهما لوازنهما حقیقه بناء على القول بتجسم الاعمال فى الاخره کما مر.
و کمال الشىء: حصول ما فیه الغرض منه و یقال: کمل الشىء یکمل بضم العین فیهما کمالا، اى حصل ما هو الغرض منه.
و الثواب: ما یرجع الى الانسان من جزاء اعماله و اصله من ثاب ثوبا من باب- قال- اى رجع فسمى جزاء العمل ثوابا على تصور انه هوهو، و قد اسلفنا فى الروضه الاولى ان الصحیح ان الجزاء فى الاخره هو عین العمل هنا خیرا کان او شرا، فالاعمال الصالحه تظهر فى النشاه الاخره انوارا و روحا و ریحانا و ثمارا و حورا و ولدانا، و الاعمال القبیحه تبرز هناک ظلمات و کربات و عقارب و حیات.
فاذن الجزاء هو عین العمل سمى ثوابا لثوبه، اى رجوعه الى صاحبه ان خیرا فخیرا و ان شرا فشرا لکنه فى صوره اخرى فان الحقیقه الواحده تختلف صورها باختلاف المواطن فتتحلى فى کل موطن بحلیه و تتزیا فى کل نشاه بزى، و الثواب یقال: فى الخیر و الشر لکن الاکثر استعماله فى الخیر.
و استغراق الشىء: استیعابه و هو اخذه جمیعه.
و الجزاء: مصدر جزاه الله على فعله خیرا او شرا اثابه علیه و قضاه له، و معنى استغراق جزائه کل جزاء اشتمال جزائه على مثل جزاء جمیع الاعمال فلا یکون جزاء عمل من الاعمال الصالحه الا و اشتمل جزاء هذا الحمد على مثله، و نظیر هذه العباره قول ابى جعفر الثانى علیه السلام من قرا «انا انزلناه فى لیله القدر» عشر مرات بعد العصر مرت له على مثل اعمال الخلائق فى ذلک الیوم اى: مرت قرائته لها مشتمله على مثل ثواب اعمال الخلائق فى ذلک الیوم.
و ظاهر الحمد: ما اعلى منه، و باطنه: ما اسر منه کما قال تعالى: «و ذروا ظاهر الاثم و باطنه» اى: ما یعلن من الذنوب و ما یسر او ظاهره ما عمل بالجوارح، و باطنه ما عمل بالقلب و بذلک فسرت الایه ایضا، و لما کان ما یسر من العمل خالصا فى الغالب عن الریاء و السمعه سال علیه السلام: ان یکون ظاهر حمده موافقا لباطنه اى فى الخلوص من شائبه تشوبه ثم لما کان الباطن من العمل قد یخلو عن صدق النیه اى حسنها، و هو الاقبال على العمل من صمیم القلب او تزکیتها عن جمیع النقائص و تصفیتها من غیر وجه الله تعالى سال علیه السلام ان یکون باطن حمده موافقا لصدق النیه و حسنها فیه فیکون ظاهره کباطنه، و باطنه مشتملا على صدق النیه فیه.
و قوله علیه السلام: «لم یحمدک خلق مثله» اى کیفیه و کمیه فلا یکون حمدا ازکى ثوابا و لا اکثر عددا منه.
و فضله: اى فضیلته و کماله، او خیره او زیادته على غیره من الحمد من فضل فضلا من باب -قتل- اى زاد، و خذ الفضل: اى الزیاده.
حذف الفاعل من قوله: «یعان» و «یوید» و اسندهما الى مفعولیهما للعلم به و تعینه حقیقه کقوله تعالى: «و خلق الانسان ضعیفا» و اعانته تعالى: عباره عن افاضه قوه على استعداد العبد یقوى بها على تحصیل الکمالات الموصوله الى السعاده الاخرویه.
و تاییده: عباره عن تقویته و امداده بما یقوى به على فعل الخیرات من فتح بصیرته و شرح صدره و الهامه رشده الى غیر ذلک و اشتقاقه من الاید و هو القوه، و منه: «و اذ ایدتک بروح القدس».
و الاجتهاد فى الشىء: اخذ النفس ببذل الطاقه و تحمل المشقه فیه من الجهد بالفتح و الضم بمعنى الطاقه و المشقه، و قیل: هو بالفتح المشقه و بالضم الطاقه و الوسع.
و التعدید: مصدر عدده اذا جعله ذا عدد.
قال الفارابى فى دیوان الادب فى باب التفعیل من کتاب المضاعف: عدد ماله: اى جعله ذا عدد انتهى.
و العدد هنا: کنایه عن الکثره.
قال الراغب: قد یتجوز بالعدد فیقال: شىء معدود للقلیل مقابله لما لا یحصى کثره. و یقال: على الضد من ذلک نحو: جیش عدید: اى کثیر، و انهم لذو عدد: اى هم بحیث ان یعدوا لکثرتهم. و یقال: فى القلیل هم شىء غیر معدود، و قوله تعالى: «فى الکهف سنین عددا» یحتمل الامرین انتهى.
و قال الزجاج: یجوز ان یکون عددا فى الایه نعتا لسنین اى ذوات عدد، و الفائده فى قولک عددا فى الاشیاء المعدودات انک ترید توکید کثره الشىء، لانه اذا قل فهم مقداره، و مقدار عدده فلم یحتج ان یعد و اذا کثر احتاج الى العد فالعدد فى قولک: اقمت ایاما عددا، ترید به الکثره، انتهى.
اذا عرفت ذلک، فالمراد بتعدیده هنا تکثیره و توفیره لاعده و احصاوه، و المعنى حمدا تفیض المعونه على من بذل وسعه و طاقته و تحمل المشقه فى تعدیده و تکثیره او حمدا اذا اجتهد الحامد فى تعدیده و توفیره اخذت المعونه بصنعه و ادرکته تقویتک علیه، و یحتمل ان یکون المراد بتعدیده، الطاقه له بایفاء حقه من الاخلاص فیه و المداومه علیه و القیام بادابه، فان التعدید و الاحصاء یستعملان بهذا المعنى من حیث استلزامهما لضبط الشىء المعدود و المحصى من غیر اراده حصر آحاده و من ضبط شیئا فقد اطاقه، و منه قوله علیه السلام: استقیموا و لن تحصوا.
قال الزمخشرى فى الفائق: اى لن تطیقوا الاستقامه حتى لا تمیلوا من قوله تعالى: «علم ان لن تحصوه» و معنى الترکیب الضبط فالعاد یضبط ما یعده و یحصره، و کذا المطیق للشىء ضابط له انتهى کلام الزمخشرى.
و من ذلک ایضا قوله علیه السلام: من طاف بهذا البیت فاحصاه.
قال الطیبى فى شرح المشکاه: اى طاف به حق طوافه بان یوفى واجباته و سننه و آدابه و منه: لا احصى ثناء علیک، اى لا اطیق ان اثنى علیک کما تستحقه.
فالمعنى على هذا حمدا تنزل المعونه على من اجتهد فى الطاقه علیه و القیام به و المواظبه علیه کما ذکرنا، و خفى معنى التعدید الذى بیناه و شرحناه على اصحابنا الذین ترجموا الصحیفه الشریفه و علقوا علیها، فجعلوا التعدید بمعنى احصاء الکمیه و حملوا ذلک على معنى غریب فقالوا: حمدا لا یستطیع احد احصاءه و ان اجتهد فیه الا بمعونتک له على عده و احصاء کمیته و هذا و ان کان فى نفسه معنى صحیحا الا انه مما تتجافى عنه مضاجع الکلام و تنبو عنه مساق العباره، الا ترى انه علیه السلام سال اولا عجز الحفظه عن احصائه و زیادته على ما احصته الکتبه فى کتابه فکیف یسال بعد ذلک ان یکون احصاوه لمن اجتهد فیه میسرا بمعونته تعالى و اى مبالغه فى هذا السوال بعد ذلک حتى یکون من باب الترقى الیه، ثم قوله علیه السلام فى الفقره التالیه: و یوید من اغرق نزعا فى توفیته، بعین ما ذکرناه على ماجرت به عادته علیه السلام فى فقرات دعائه من کون الفقره الثانیه موافیه للفقره الاولى فى معناها و موافقه لها فى غرضها، و اما من حمل التعدید على انه مصدر عدد الشىء اذا جعله عده اى ذخرا لنوائب دهره فما ابعد، غیر ان سیاق الکلام یقتضى ما ذکرناه و الله یقول الحق و یهدى السبیل.
و اغرق فى الشىء: بالغ فیه و اطنب.
و نزع القوس نزعا من باب -ضرب- مدها، یقال: اغرق الرامى نزعا، اى استوفى مد القوس و بالغ فیه، و نزعا: تمییز محول عن المفعول، الاصل اغرق نزع القوس، اى بالغ و اطنب فى مدها و بلغ غایته، هذا هو الاصل فیه ثم استعیر لکل من بالغ فى شىء و منه قول امیرالمومنین علیه السلام: لقد اغرق فى النزع، اى بالغ فى الامر و انتهى فیه و قول الکمیت بن زید:
اخلص الله لى هواى فما * اغرق نزعا و لا تطیش سهامى
و وفاه حقه توفیه: اعطاه ایاه وافیا، اى تاما، و المعنى حمدا توید العنایه الالهیه من بالغ امره فى ایفائه حقه الذى یجب له من الاداب و السنن و اخلاص النیه و صدق الرغبه الى غیر ذلک، و فى نسخه قدیمه فى توقیته بالقاف من وقت الشىء توقیتا و وقته وقتا من باب- وعد- اذا حددت له وقتا، و منه: «ان الصلاه کانت على المومنین کتابا موقوتا» اى: مکتوبه محدوده باوقات اذا حضر وقتها لا یجوز اخراجها عنه، فمعنى توقیت الحمد: ان یجعل له اوقاتا مخصوصه یودیه فیها و لا یرخص لنفسه اخراجه عنها کما هو المتعارف فى سائر الاوراد.
و فى نسخه ابن ادریس فى توقیه بکسر القاف و فتح المثناه من تحت و هى مصدر وقاه بالتشدید توقیه: اى حفظه و المراد حفظه و وقایته من ان یقع فى شىء من لفظه و معناه، و القیام به زیغ و خلل.
و جمعت الشىء جمعا من باب -نفع-: ضممته بتقریب بعضه من بعض.
و فى الحدیث: «حمدت الله بجامع الحمد» اى بکلمات جمعت انواع الحمد و الثناء على الله تعالى و خلقه تعالى للحمد اما بمعنى تقدیره له فیعم حمده تعالى لنفسه، و حمد عباده له او بمعنى ابداعه و احداثه فیختص بحمده تعالى لنفسه.
و ینتظم: اى یجمع و یشمل و اصله من نظم اللولو، و هو جمعه فى سلک یقال: طعنه فانتظم ساقیه: اى شملت الطعنه ساقیه و جمعت بینهما بحیث اصابتهما کلیهما.
و فى الاساس: طعنه فانتظم ساقیه او جنبیه. و قال الافوه:
تخلى الجماجم و الاکف سیوفنا * و رماحنا بالطعن تنتظم الکلى
و هذان البیتان ینتظمهما معنى واحد، انتهى.
و ما توهمه بعض المترجمین من ان ینتظم هنا مطاوع نظم فقال: یقال نظمه فى سلک فانتظم فینتظم لازم و مطاوع فلابد من تقدیر معه فى الکلام ضبط صریح لا تعویل علیه.
و «بعد»: ظرف مبهم قطع عن الاضافه لفظا لا معنى فمبنى على الضم و الاصل من بعد ذلک و انما بنى لابهامه مع تضمنه معنى الاضافه الذى هو معنى الحرف و کان البناء على حرکه فرارا من التقاء الساکنین، و کانت ضمه و هى اقوى الحرکات جبرا لما لحقه من الوهن بحذف المضاف الیه مع انه مقصود.
قوله علیه السلام: «حمدا لاحمد اقرب الى قولک منه» الجمله المصدره ب«لا» فى محل نصب نعت للمفعول المطلق قبلها و لا لنفى الجنس، و حمد اسمها و الفتحه فیه فتحه بناء لترکیبه معها ترکیب خمسه عشر.
و قیل: لتضمنه معنى «من» الاستغراقیه و وجب تنکیره لیدل بوقوعه فى سیاق النفى على العموم، و اقرب خبرها و وجب تنکیره ایضا اذ لا یخبر بمعرفه عن نکره و اقرب بمعنى ادنى و الى قولک: اى الى ما توثره و تعنى به من الحمد من قولهم: «فلان یقول بکذا» اى یعتنى به و یهواه.
قال الراغب: قد یستعمل القول فى العنایه الصادقه بالشىء کقولک: فلان یقول بکذا.
و یحتمل ان یراد به الحکم اى الى حکمک بان تحمد، و القول بهذا المعنى مشهور، و منه فى التنزیل «لقد حق القول على اکثرهم» اى حکمه تعالى علیهم.
و احمد من قوله: «و لا احمد» افعل تفضیل من الحمد، و هو اما بمعنى فاعل، اى لا اکثر حمدا منه لله تعالى، او بمعنى مفعول و المعنى لا اکثر منه فى الناس محمودیه، و بکلا المعنیین فسر اسمه صلى الله علیه و آله احمد غیر ان المعنى الاول انسب بالمقام هنا.
قوله علیه السلام: «یوجب بکرمک المزید بوفوره» اى یثبت و یقتضى المزید بان یکون معدا للحامد به لقبول افاضه مزید النعم علیه فان الجود الهى لا بخل فیه و لا منع، و انما النقصان من جهه العبد لعدم الاستحقاق و القابلیه فاذا استعد لقبول نعمه تعالى افاضها علیه فکلما توفر الاستعداد توفر المزید فلا یزال بسبقه بالحمد على النعم السابقه للمزید بالنعم اللاحقه الى ان یخرج کل کمال له بالقوه الى الفعل فیترقى الى اعلى المراتب و اشرف المنازل، و لما کان لزوم المزید للحمد انما هو بجعل الله تعالى کرما منه تعالى و ملاحظه لعباده بعین عنایته و شمولا لهم بسعه رحمته، کما قال تعالى: «لئن شکرتم لازیدنکم» فعلق زیاده النعمه بمجرد الشکر اشار علیه السلام الى ذلک بقوله: «بکرمک» و «الباء» فیه للسببیه.
و المزید: مصدر میمى بمعنى الزیاده.
و وفر المال یفر من باب -وعد- و -کرم- وفورا: کثر و اتسع فهو وفر و وافر، اى بکثرته و اتساعه، و «الباء» فیه للسببیه ایضا، و هى متعلقه بالمزید لا بیوجب اذ لا مساغ لتعلق حرفى جر بمعنى واحد بفعل واحد حیث لا یصح الابدال و لا وجه للابدال هنا.
و وصلت الشىء بالشىء وصلا من باب -وعد-: لامسته و الحقته به.
و الطول بالفتح: الفضل و المن اى فضلا منک و منا، و انتصابه على التمییز المحول عن الفاعل، و اصله یصله طولک او على المصدریه اى وصل طول، نحو: جاء زید رغبته اى: مجى رغبته او على الحالیه و صاحبها مصدر الفعل، اى حال کون وصلک ایاه بمزید بعد مزید طولا منک.
قوله علیه السلام: «حمدا یجب لکرم وجهک» اى یحق و یثبت من حیث انه لا یلیق و لا یحسن بغیره و وجهه تعالى هنا اما بمعنى ذاته کقوله تعالى: «کل شىء هالک الا وجهه» او صفاته من حیث توجه کل شىء الیها فى جمیع الامور.
و کرمه: عباره عن اتصافه بجمیع المحامد و تنزهه عن جمیع النقائص.
و العز: الغلبه و القهر.
و الجلال: العظمه، و معنى مقابله الحمد لعز جلاله کونه لائقا بعز جلاله و قهر عظمته بحیث یصلح ان یکون قبالته اى تجاهه من المقابله بمعنى المواجهه خلاف المدابره، و منه: قعدت قباله الکعبه، اى مقابلا لها، و الله اعلم.