دعای ۴۷ صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش نهم)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای ۴۷ صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم - بخش پنجم - بخش ششم - بخش هفتم - بخش هشتم - بخش نهم - بخش دهم - بخش یازدهم - بخش دوازدهم - بخش سیزدهم

وَ لَا تَمْحَقْنِی فِیمَن تَمْحَقُ مِنَ الْمُسْتَخِفِّینَ بِمَا أَوْعَدْتَ وَ لَا تُهْلِکنِی مَعَ مَنْ تُهْلِک مِنَ الْمُتَعَرِّضِینَ لِمَقْتِک وَ لَا تُتَبِّرْنِی فِیمَنْ تُتَبِّرُ مِنَ الْمُنْحَرِفِینَ عَنْ سُبُلِک‏ وَ نَجِّنِی مِنْ غَمَرَاتِ الْفِتْنَةِ، وَ خَلِّصْنِی مِنْ لَهَوَاتِ الْبَلْوَی، وَ أَجِرْنِی مِنْ أَخْذِ الْإِمْلَاءِ.

وَ حُلْ بَینِی وَ بَینَ عَدُوٍّ یضِلُّنِی، وَ هَوًی یوبِقُنِی، وَ مَنْقَصَةٍ تَرْهَقُنِی وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی إِعْرَاضَ مَنْ لَا تَرْضَی عَنْهُ بَعْدَ غَضَبِک وَ لَا تُؤْیسْنِی مِنَ الْأَمَلِ فِیک فَیغْلِبَ عَلَی الْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَتِک وَ لَا تَمْنَحْنِی بِمَا لَا طَاقَةَ لِی بِهِ فَتَبْهَظَنِی مِمَّا تُحَمِّلُنِیهِ مِنْ فَضْلِ مَحَبَّتِک.

وَ لَا تُرْسِلْنِی مِنْ یدِک إِرْسَالَ مَنْ لَا خَیرَ فِیهِ، وَ لَا حَاجَةَ بِک إِلَیهِ، وَ لَا إِنَابَةَ لَهُ وَ لَا تَرْمِ بِی رَمْی مَنْ سَقَطَ مِنْ عَینِ رِعَایتِک، وَ مَنِ اشْتَمَلَ عَلَیهِ الْخِزْی مِنْ عِنْدِک، بَلْ خُذْ بِیدِی مِنْ سَقْطَةِ الْمُتَرَدِّینَ، وَ وَهْلَةِ الْمُتَعَسِّفِینَ، وَ زَلَّةِ الْمَغْرُورِینَ، وَ وَرْطَةِ الْهَالِکینَ.

وَ عَافِنِی مِمَّا ابْتَلَیتَ بِهِ طَبَقَاتِ عَبِیدِک وَ إِمَائِک، وَ بَلِّغْنِی مَبَالِغَ مَنْ عُنِیتَ بِهِ، وَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِ، وَ رَضِیتَ عَنْهُ، فَأَعَشْتَهُ حَمِیداً، وَ تَوَفَّیتَهُ سَعِیداً.

ترجمه‌ها

ترجمه انصاریان

و مرا در زمره سبک شمرندگان تهدیدهایت که آنها را از میان برمی‌داری ازمیان برندار،

و همراه با کسانی که در معرض دشمنیت قرار گرفته‌اند و هلاکشان می‌کنی هلاک مکن،

و در زمره منحرفین از راه‌هایت که تباهشان می‌کنی تباه مکن،

و از گرداب‌های فتنه رهایی‌ام ده، و از گلوگاه بلاها نجاتم بخش، و از غافلگیر شدن در امانم بر،

و بین من و دشمنی که به ضلالتم افکند، و هوسی که نابودم کند، و عیبی که از پایم اندازد فاصله شو،

و از من روی مگردان آنگونه که رویگردان می‌شوی از کسی که بعد از غضب بر او دیگر از وی خشنود نمی‌شوی،

و از امید به خودت ناامیدم مکن به طوری که یأس از رحمتت بر من غالب گردد،

و چندانم مرحمت مکن که طاقتش را نداشته باشم و از زیادی محبتت گرانبار گردم،

و مرا از دست لطف رها مکن همچون رها کردن کسی که خیری در او نبوده و تو را با او کاری نیست و راه برگشت ندارد،

و مرا مانند کسی که از نظر التفاتت افتاده، و همچون کسی که رسوایی از سوی تو تمام وجودش را گرفته دور مینداز، بلکه از درافتادن درافتادگان، و هول و هراس گمراهان، و لغزش فریب‌خوردگان، و پرتگاه تباه‌شدگان حفظ فرما،

و از آنچه گروه بندگان و کنیزانت را به آن دچار نموده‌ای سلامت بخش، و به مقامات کسی برسان که به او عنایت داشته و بر وی انعام نموده و از او خشنود گشته‌ای، و سعادتمند زنده‌اش داشته، و نیکبخت میرانده‌ای.

ترجمه آیتی

مرا همراه کسانى که‌ وعده ‌ى‌ عذاب تو‌ را‌ سهل مى انگارند تباه مکن

و با‌ آنان که‌ آماج انتقام تو‌ هستند هلاک منماى

و با‌ ‌آن گروه که‌ از‌ طریق تو‌ منحرف مى شوند خرد ‌و‌ شکسته مکن.

مرا از‌ گردابهاى فتنه رهایى بخش ‌و‌ از‌ تنگناهاى بلا وارهان ‌و‌ آنسان مهلتم مده که‌ به‌ غفلت گرفتار آیم.

اى خداوند، میان من‌ ‌و‌ دشمنى که‌ گمراهم سازد ‌و‌ هواى نفسى که‌ هلاکم گرداند ‌و‌ زیانى که‌ مرا فروگیرد، حایل شو.

از من‌ همانند ‌آن کس که‌ بر‌ او‌ خشم گرفته اى ‌و‌ از‌ او‌ خشنود نگردیده اى، رویگردان مشو.

مرا از‌ خود مایوس مساز، آنسان که‌ نومیدى از‌ رحمتت بر‌ من‌ غلبه یابد.

اى خداوند، بدان حد به‌ من‌ مبخش که‌ تاب ‌و‌ توان ‌آن را‌ نداشته باشم که‌ در‌ زیر بار محبت فراوان تو‌ گرانبار شوم.

و مرا از‌ دست مهل چونان کسى که‌ دیگر در‌ او‌ امید خیرى نبود ‌و‌ تو‌ را‌ با‌ او‌ کارى نباشد ‌و‌ بازگشتنش را‌ فایدتى صورت نبندد.

و مرا میفکن چونان کسى که‌ از‌ چشم عنایت تو‌ افتاده است ‌و‌ خوارى ‌و‌ شوربختى اش فراگرفته، بل دستم را‌ بگیر تا‌ چون افتادگان نیفتم ‌و‌ چون گمگشتگان نهراسم ‌و‌ چون فریب خوردگان نلغزم ‌و‌ در‌ گرداب هلاک شوندگان سرنگون نشوم.

بار خدایا، مرا سلامت عطا کن ‌و‌ از‌ ‌آن بلا که‌ غلامان ‌و‌ کنیزان خود بدان مبتلا مى سازى رهایى بخش ‌و‌ به‌ مقام کسى رسان که‌ مورد عنایت توست ‌و‌ نعمتش داده اى ‌و‌ از‌ او‌ خشنود بوده اى ‌و‌ عمرش داده اى ‌و‌ ستوده داشته اى ‌و‌ میرانده اى ‌و‌ خوشبخت ساخته اى.

ترجمه ارفع

و مرا با آنهایى که دستوراتت را سبک مى شمارند و وعده هایت را به حساب نمى آوردند هلاک مفرما

و نیز مرا با کسانى که دشمنى تو را طلب مى کنند نابود مکن

و با آنهایى که به سخت ترین عذاب هلاکشان مى کنى به خاطر انحرافشان مرا هلاک مکن.

خدایا مرا از گردابهاى فتنه نجات ده و از بلایا و گرفتاریها خلاصم فرما و از مواخذه مهلت دادنها پناهم ده.

الها بین من دشمنى که مى خواهد مرا گمراه کند و هواى نفس که نابودم مى سازد و زیانى که مرا در بر مى گیرد حایل و مانع شو

و از من روى برمگردان مثل روى برگردان از کسى که بر او غضب کرده ای ‌و از او راضى مى شوى.

و از امید به درگاهت ناامیدم مکن تا نومیدى بر من غالب آید

و چیزى که در توانم نیست به من مده تا به خاطر علاقه فراوانم به تو تکلیفم سنگین شود.

و مرا از درگاه خویش رها مکن مانند رها کردن کسى که در او خیر نیست و ترا به او حاجتى نبوده و اجازه توبه نداشته باشد.

و دورم نینداز مانند کسى که از چشم تو افتاده و مورد حفاظت تو نیست و مثل کسى که زبونى از جانب تو گریبانش را گرفته، بلکه دستم را بگیر تا مثل افتادن افتادگان در عذاب و مبتلا به ترس شدن گمراهان و لغزیدن فریب خوردگان و تباه شدن تباه شدگان نگردم .

و از آنچه که طبقات ناتوان جامعه بدان مبتلا مى گردند عافیتم بخش و مرا به بالاترین درجات آنهایى که نعمت داده ای ‌و از رفتارشان راضى هستى و آنها را به خاطر کارهاى خوبشان ستوده و زندگى بخشیده ای ‌و در سعادت و نیکبختى میرانده ای‌ برسان.

ترجمه استادولی

و مرا در زمره کسانى که تهدیدهاى تو را سبک مى انگارند و آنان را نابود مى کنى نابود مکن.

و مرا همراه کسانى که خود را در معرض خشم و دشمنى تو قرار مى دهند و آنان را هلاک مى سازى هلاک مساز.

و مرا در شمار کسانى که از راه هاى تو منحرف شده اند و آنان را ریشه کن مى کنى مکن.

و مرا از گرداب هاى فتنه نجات ده، و از کام هاى بلا رها ساز، و از غافلگیر کردن به سبب مهلتى که مى دهى، پناه ده.

و میان من و دشمنى که گمراهم مى کند، و دلخواهى که هلاکم مى سازد، و نقصى که گرفتارم مى کند جدایى انداز.

و آن گونه که روى مى گردانى از کسى که پس از خشم گرفتن بر او هرگز از او راضى نمى شوى، از من روى مگردان.

و مرا از امید و آرزویى که به تو دارم نومید مکن تا یأس از رحمت تو بر من چیره شود.

و چیزى را به من عنایت مکن که تاب تحملش را ندارم تا پشتم را از بار گران محبت سرشارى که بر دوشم نهاده اى بشکنى.

و مرا از دست خود رها مساز مانند رها ساختن کسى که خیرى در او نیست، و کارى با او ندارى، و حال انابه و بازگشت به درگاهت ندارد.

و مرا از دور میفکن مانند دور افکندن کسى که او را از دیده رعایتت ساقط کرده اى و کسى که خوارى و رسوایى از سوى تو شامل حال او شده است، بلکه دست مرا بگیر و از سقوط در افتادگان، و وحشت بیراهه رفتگان، و لغزش فریب خوردگان، و گرداب هلاک شوندگان نگاه دار.

و مرا از آنچه طبقات مختلف غلامان و کنیزان خود را (یعنى مردان و زنان) بدان مبتلا ساخته اى سلامت بدار، و مرا به درجات کسانى رسان که به آنان عنایت داشتى، و به آنان نعمت بخشیدى، و از آنان خشنود گشتى، پس آنان را ستوده و خوشنام زنده داشتى، و سعادتمندانه قبض روح نمودى.

ترجمه الهی قمشه‌ای

و مرا در زمره آنانکه مستحق عقاب و عذاب تو بودند مانند آنها محو و نابود مساز

و با کسانى که (بى باکانه و با تجرى و سرکشى) خود را در معرض خشم و غضب تو درآوردند هلاک مگردان

و مرا در زمره ى آنانکه از راه تو (که طریق مستقیم به سعادت ابد است) منحرف شدند با آنها مرا به هلاکت مرسان

و از آشوب و فتنه هاى سخت عالم نجات ده و از مشکلات بلوى و امتحان سخت خلاصى ده و مرا از مواخذه مهلت دادنت (براى امتحان و آزمایش) در پناه خود حفظ کن (شاید یعنى اى خدا مرا از اینکه مواخذه کنى که تو را یک عمر مهلت دادم چرا به کار خیر و صواب نپرداختى و از عصیان و خطا توبه نکردى از این مواخذه من به تو پناه مى برم)

و اى خدا تو میان من و دشمنى که مرا گمراه کند و هواى نفسى که جانم را به هلاکت اندازد و نقص و عیبى که شئون وجودم را فراگیرد (و بر‌ من مسلط شود) جدائى افکن (و آن دشمنان را از من منع کن که از شر و آسیبشان محفوظ مانم)

و از من اعراض مکن مانند کسى که بعد از خشم و غضبت بر‌ او دیگر از او خشنود نشوى (بلکه اگر گناهى از من سر زد که مستوجب خشم و اعراض تو شدم باز بر‌ من ببخش و از من به کرمت راضى و خشنود شو)

و اى خدا از امیدهائى (که به لطف و کرم) تو دارم مرا ناامید و مایوس مگردان تا بر‌ من یاس و ناامیدى از رحمتت غالب نشود (خلاصه مرا به هیچ عملى از رحمت واسعه ى خود مایوس و محروم مگردان)

و از امتحان خود بار سنگین که طاقت آن را ندارم به دوش من مگذار که آن بار سنگین مرا خسته و عاجز گرداند (بلکه) از فضل و کرم و محبتت (امتحان را بر‌ من آسان گیر)

و اى خدا مرا از دست عنایتت چنان رها مکن (و دور میفکن) بسان کسى که هیچ خیرى در او نیست و از هیچ جهت به او توجهى نخواهى داشت و او هم به درگاه تو به توبه و انابه هیچ باز نگردد (خلاصه یعنى خدایا مرا از نظر عنایتت به کلى دور میفکن و لااقل گاهى به عین عنایت به حالم نظر فرما تا موفق به توبه و انابه شوم و از گناه و سرکشى با گریه و زارى به درگاهت بازآیم)

و مرا از چشم کرمت نینداز مانند کسى که به او دیده لطف باز نکنى و او را خوار و ذلیل از درگاهت برانى بلکه مرا از سقوط مردودان حضرتت و از خوف و خطر خطاکاران گمراهت دستگیرى کن و از لغزش مغروران و از ورطه هلاکت هالکان محفوظ بدار

و مرا از امتحان و ابتلاهاى سختى که طبقات مرد و زن خلق را به آن مبتلا مى گردانى مرا (از کرم) معاف دار و مرا به مقامى رسان که آن مقامات را به کسى عطا کردى که به عنایت خاص نعمت (نبوت و خلافتت) را به او عطا فرمودى و از او راضى و خشنود بودى و دوران عمرش به نکو نامى گذرانیدى و روز رحلتش هم قبض روح او را به سعادت و حسن عاقبت فرمودى (یعنى مرا به مقامات انبیاء و اولیاء خود نائل ساز که آنها در دنیا نکونام زیستند و وقت رحلت سعادت فرجام رفتند در حقیقت به امت تعلیم داده که از خدا چنین آرزو و حاجتها را در دعا مسئلت کنید نه حاجتهاى پوچ فانى دنیاوى را).

ترجمه سجادی

و مرا در‌ شمار نابودشوندگانى که‌ تهدید تو‌ را‌ سبک مى شمارند، نابود نکن.

و مرا همراه هلاک شوندگانى که‌ دشمنى تو‌ را‌ مى طلبند، هلاک نگردان.

و مرا در‌ شمار شکستگانى که‌ از‌ راه هاى تو‌ منحرف شده اند، در‌ هم نشکن.

و از‌ گرداب هاى فتنه نجاتم ده‌ ‌و‌ از‌ کام هاى بلا رهایى ام بخش ‌و‌ از‌ مؤاخذه مهلت دادن پناهم ده.

و میان من‌ ‌و‌ دشمنى که‌ مرا گمراه مى کند، ‌و‌ خواهش نفس که‌ مرا هلاک مى گرداند، ‌و‌ نقیصه اى‌ که‌ مرا فرامى گیرد، جدایى انداز.

و از‌ من‌ رونگردان همانند روگرداندن از‌ کسى که‌ پس‌ از‌ خشمت از‌ او‌ خوشنود نمى شوى.

و از‌ امید به‌ خود ناامیدم نکن، که‌ ناامیدى از‌ رحمتت بر‌ من‌ چیره شود.

و آنچه طاقتش را‌ ندارم به‌ من‌ نبخش، که‌ پشتم را‌ از‌ بار گران دوستى ات که‌ بر‌ دوشم گذارده اى، بشکنى.

و مرا از‌ نزد خود رها نکن همانند رها کردن کسى که‌ در‌ او‌ خیرى نیست ‌و‌ تو‌ را‌ با‌ او‌ کارى نیست ‌و‌ بازگشتى براى او‌ وجود ندارد.

و مرا دور نینداز همانند دور انداختن کسى که‌ از‌ چشم مراقبت تو‌ افتاده ‌و‌ کسى که‌ از‌ جانب تو‌ خوارى او‌ را‌ شامل شده. بلکه از‌ سقوط پرت شدگان ‌و‌ وحشت گمراهان ‌و‌ لغزش فریفتگان ‌و‌ گرداب هلاک شدگان دستم را‌ بگیر (نجاتم ده).

و مرا از‌ آنچه طبقات (مختلف) غلامان ‌و‌ کنیزانت را‌ به‌ ‌آن مبتلا نموده اى، عافیت بخش ‌و‌ مرا به‌ درجات کسى رسان که‌ به‌ او‌ عنایت داشته اى‌ ‌و‌ به‌ او‌ نعمت داده اى‌ ‌و‌ از‌ او‌ خوشنود گشته اى‌ پس‌ بدین سبب او‌ را‌ ستوده، زنده داشته ‌و‌ نیک بخت میرانده اى.

ترجمه شعرانی

و مرا ‌در‌ زمره ‌ى‌ آنها ‌که‌ عذاب ‌تو‌ ‌را‌ سهل انگارند هلاک مکن.

و ‌در‌ جمله آنها ‌که‌ خود ‌را‌ پیش خشم ‌تو‌ فرامى دارند نابود مساز.

و مانند آنها ‌که‌ ‌از‌ راه ‌تو‌ منحرف ‌مى‌ شوند ‌در‌ خطر مگذار.

و مرا ‌از‌ گرداب بحر فتنه ‌و‌ کام نهنگ بلا رهائى ‌ده‌ ‌و‌ ‌از‌ سرگرمى ‌به‌ نعمت ‌در‌ پناه خود محفوظ دار

و میان ‌من‌ ‌و‌ دشمنى ‌که‌ مرا گمراه ‌مى‌ کند جدائى افکن ‌و‌ ‌از‌ آرزوئى ‌که‌ مرا ‌به‌ هلاکت افکند دور ‌کن‌ ‌و‌ ‌از‌ ‌هر‌ نقیصه ‌که‌ مرا افسرده کند نگاهدار.

و مانند آنها ‌که‌ گرفتار خشم ‌تو‌ شدند ‌و‌ هرگز ‌از‌ آنان خشنود نمى شوى روى ‌از‌ ‌من‌ مگردان.

و ‌از‌ امیدهائى ‌که‌ ‌از‌ ‌تو‌ دارم مرا مایوس مکن ‌تا‌ ‌از‌ رحمت ‌تو‌ محروم نگردم.

و مرا ‌به‌ چیزى ‌که‌ تاب تحمل ‌آن‌ ‌را‌ ندارم آزمایش مفرما ‌تا‌ ‌به‌ سبب بار سنگین ‌آن‌ ‌از‌ فضل محبت ‌تو‌ ‌بى‌ نصیب نشوم.

و مرا مانند کسى ‌که‌ هیچ سود ‌از‌ ‌او‌ عاید نشود ‌و‌ هیچ کارى ‌را‌ نشاید ‌و‌ سوى ‌تو‌ باز نگردد، ‌از‌ دست فرو میفکن.

و مانند آنها ‌که‌ ‌از‌ چشم عنایت ‌تو‌ افتادند ‌و‌ رسوائى آنها ‌را‌ فرو گرفت، مرا ‌از‌ چشم عنایت دور مدار ‌و‌ ‌از‌ پرتگاه درافتادگان ‌و‌ گمراهى کجروان ‌و‌ لغزش خودپسندان ‌و‌ خطر گمشدگان دستگیر ‌و‌ نجات ده.

و ‌از‌ آنچه بندگان ‌و‌ کنیزان خود ‌را‌ بدان آزمایش ‌مى‌ کنى عافیت بخش ‌و‌ ‌به‌ پایه ‌ى‌ آنها رسان ‌که‌ ‌از‌ عنایت ‌تو‌ برخوردارند ‌و‌ انعام ‌تو‌ ‌بر‌ ایشان سرشار ‌و‌ ‌تو‌ ‌از‌ آنها راضى، زندگى ‌را‌ ‌بر‌ آنها خوش کردى ‌و‌ مرگ آنان ‌را‌ ‌در‌ سعادت قرار دادى.

ترجمه فولادوند

و مرا در‌ جرگه ‌ى‌ سهل انگاران به‌ وعیدت تباه مگردان

و مرا در‌ زمره ‌ى‌ کسانى که‌ هدف کیفرت شده اند، هلاک مفرما

و مرا در‌ شمار منحرفان از‌ راه خویش خرد ‌و‌ شکسته مگردان.

و از‌ گردابهاى فتنه رهایى بخش ‌و‌ از‌ غافلگیر شدن ‌و‌ از‌ تنگناهاى بلایا در‌ امانم بدار

و میان من‌ ‌و‌ دشمنى که‌ سر‌ گمراهیم دارد ‌و‌ آرزویى که‌ مایه ‌ى‌ هلاکت من‌ است ‌و‌ زیانى که‌ مرا فرو گیرد حائل شو!

از من‌ چونان کسى که‌ پس‌ از‌ خشمت بر‌ وى از‌ او‌ خشنود نگشته اى رخ بر‌ متاب

و از‌ امیدوارى به‌ خود نومید مفرماى، آنگونه که‌ یاس از‌ رحمتت بر‌ من‌ چیره شود

و چندان هم مرا سرشار از‌ نعمت مفرماى که‌ دیگر تاب ‌آن را‌ نداشته باشم که‌ در‌ زیر بار محبت تو‌ گرانبار گردم،

و مرا از‌ دست فرو مگذار مانند فروگذاشتن کسى که‌ در‌ وى خیرى متصور ‌و‌ تو‌ را‌ با‌ وى کارى ‌و‌ بازگشت وى با‌ سودى همراه نباشد،

و مرا مانند کسى که‌ از‌ دیده ‌ى‌ عنایت تو‌ افتاده باشد ‌و‌ دچار شوربختى شده میفکن، بلکه دستم را‌ بگیر تا‌ از‌ فرو افتادن اهل تردید ‌و‌ دهشت هراسندگان ‌و‌ لغزش مغروران ‌و‌ از‌ ورطه ‌ى‌ هلاک شدگان رهایى یابم

و از‌ ‌آن گرفتارى که‌ طبقات بردگان ‌و‌ کنیزانت را‌ بدان دچار مى کنى، مرا معاف فرما ‌و‌ بدرجات کسى رسان که‌ بدو عنایت مى ورزى ‌و‌ مشمول نعمتهاى خود مى دارى ‌و‌ از‌ وى خشنود گشته اى ‌و‌ وى را‌ عمر خوش داده ‌و‌ نیک میرانده اى.

ترجمه فیض الاسلام

و مرا ‌با‌ کسانى ‌که‌ هلاک ‌مى‌ نمائى ‌و‌ آنان سبک شمارند ‌و‌ اهتمام ندارند آنچه (عذابى) ‌را‌ ‌که‌ تهدید نموده ‌اى‌ هلاک مساز

و ‌با‌ کسانى ‌که‌ تباه ‌مى‌ سازى ‌و‌ ایشان دشمنى ‌تو‌ ‌را‌ ‌مى‌ طلبند (خلاف امر ‌و‌ نهیت رفتار ‌مى‌ کنند) تباه مگردان

و ‌با‌ کسانى ‌که‌ ‌در‌ ‌هم‌ ‌مى‌ شکنى (به سختترین کیفر گرفتارشان ‌مى‌ کنى) ‌و‌ آنها ‌از‌ راههاى ‌تو‌ بیرون روند (به گفتار پیغمبر ‌و‌ ائمه ‌ى‌ معصومین- علیهم السلام- گوش ندهند) ‌در‌ ‌هم‌ مشکن

و ‌از‌ گردابها ‌و‌ سختیهاى بلاء ‌و‌ ‌از‌ کامها ‌و‌ گلوگیرهاى گرفتارى رهائى ‌و‌ ‌از‌ مواخذه (بر اثر بدکردارى ‌در‌ زمان) مهلت دادن پناهم ‌ده‌ (توفیق بندگى عطا فرما ‌که‌ هنگام مهلت داشتن مرتکب گناهى نشده ‌که‌ ‌به‌ عذاب گرفتار گردم)

و میان ‌من‌ ‌و‌ دشمنى ‌که‌ گمراهم سازد، ‌و‌ خواهش نفس ‌که‌ هلاکم گرداند، ‌و‌ خسران ‌و‌ زیانى (گناهانى) ‌که‌ مرا فراگیرد مانع ‌و‌ جلوگیر شود

و ‌از‌ ‌من‌ رومگردان ‌رو‌ برگرداندن ‌از‌ کسى ‌که‌ ‌پس‌ ‌از‌ خشم (دورى رحمت) خود ‌از‌ ‌او‌ خشنود نمى شوى

و ‌از‌ امید ‌به‌ خود نومیدم مگردان ‌که‌ نومیدى ‌از‌ رحمتت ‌بر‌ ‌من‌ غالب شود

و ‌به‌ ‌من‌ مبخش آنچه طاقت ‌و‌ توانائى ‌آن‌ ‌را‌ ندارم ‌که‌ ‌از‌ جهت فزونى محبت ‌و‌ دوستیم ‌تو‌ ‌را‌ ‌که‌ ‌بر‌ ‌من‌ تکلیف ‌مى‌ نمائى گرانبارم سازى

و مرا ‌از‌ پیش خود رها مکن رها کردن کسى ‌که‌ ‌در‌ ‌او‌ خیر ‌و‌ نیکى نیست، ‌و‌ ‌تو‌ ‌را‌ ‌به‌ (طاعت) ‌او‌ حاجت ‌و‌ نیازى ‌و‌ براى ‌او‌ توبه ‌ى‌ (از گناهانش) نباشد

و ‌به‌ دور ‌مى‌ اندازد (از لطف ‌و‌ توفیق خود ‌بى‌ بهره ‌ام‌ مگردان) دور انداختن کسى ‌که‌ ‌از‌ چشم حفظ ‌و‌ نگهداریت افتاده (از رحمتت ‌بى‌ بهره شده) ‌و‌ کسى ‌که‌ ‌از‌ جانب ‌تو‌ خوارى ‌و‌ رسوائى ‌او‌ ‌را‌ فراگرفته، بلکه ‌از‌ افتادن افتادگان (در عذاب) ‌و‌ ترس گمراهان (هنگام حساب ‌و‌ بازپرسى) ‌و‌ لغزش فریب داده شدگان (از شیطان) ‌و‌ تباه شدن تباه شدگان (بر اثر گناهان) ‌و‌ ستم بگیر (نگهداریم فرما)

و ‌از‌ آنچه (گرفتاریها که) اصناف غلامان ‌و‌ کنیزان (مرد ‌و‌ زن ‌از‌ بندگان) خود ‌را‌ دچار کرده ‌اى‌ سلامتى ‌و‌ ‌بى‌ گزندى ده، ‌و‌ ‌به‌ منتهى درجات کسى برسانم ‌که‌ ‌با‌ ‌او‌ عنایت داشته (از گرفتاریهاى دنیا ‌و‌ آخرت) نگهداریش نموده اى، ‌و‌ ‌بر‌ ‌او‌ انعام ‌و‌ بخشش کرده اى، ‌و‌ ‌از‌ ‌او‌ خشنود شده اى، ‌و‌ ‌به‌ سبب ‌آن‌ ‌او‌ ‌را‌ (در دنیا ‌از‌ جهت اخلاق ‌و‌ افعال نزد خود) ستوده شده زنده داشته، ‌و‌ نیکبخت گردیده (سزاوار بهشت ‌که‌ بزرگترین نیکبختیها است گشته) ‌مى‌ رانده ‌اى‌.

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

«وَ لاَ تَمْحَقْنِی فِیمَن تَمْحَقُ مِنَ الْمُسْتَخِفِّینَ بِمَا أَوْعَدْتَ

وَ لاَ تُهْلِکنِی مَعَ مَنْ تُهْلِک مِنَ الْمُتَعَرِّضِینَ لِمَقْتِک

وَ لاَ تُتَبِّرْنِی فِیمَنْ تُتَبِّرُ مِنَ الْمُنْحَرِفِینَ عَنْ سُبُلِک

وَ نَجِّنِی مِنْ غَمَرَاتِ الْفِتْنَةِ وَ خَلِّصْنِی مِنْ لَهَوَاتِ الْبَلْوَى وَ أَجِرْنِی مِنْ أَخْذِ الْإِمْلاَءِ

وَ حُلْ بَینِی وَ بَینَ عَدُوّ یضِلُّنِی وَ هَوًى یوبِقُنِی وَ مَنْقَصَة تَرْهَقُنِی

وَ لاَ تُعْرِضْ عَنِّی إِعْرَاضَ مَنْ لاَ تَرْضَى عَنْهُ بَعْدَ غَضَبِک

وَ لاَ تُؤْیسْنِی مِنَ الْأَمَلِ فِیک فَیغْلِبَ عَلَی الْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَتِک

وَ لاَ تَمْنِحْنِی بِمَا لاَ طَاقَةَ لِی بِهِ فَتَبْهَظَنِی مِمَّا تُحَمِّلُنِیهِ مِنْ فَضْلِ مَحَبَّتِک

وَ لاَ تُرْسِلْنِی مِنْ یدِک إِرْسَالَ مَنْ لاَ خَیرَ فِیهِ وَ لاَ حَاجَةَ بِک إِلَیهِ وَ لاَ إِنَابَةَ لَهُ

وَ لاَ تَرْمِ بِی رَمْی مَنْ سَقَطَ مِنْ عَینِ رِعَایتِک وَ مَنِ اشْتَمَلَ عَلَیهِ الْخِزْی مِنْ عِنْدِک

بَلْ خُذْ بِیدِی مِنْ سَقْطَةِ الْمُتَرَدِّینَ وَ وَهْلَةِ الْمُتَعَسِّفِینَ وَ زَلَّةِ الْمَغْرُورِینَ وَ وَرْطَةِ الْهَالِکینَ

وَ عَافِنِی مِمَّا ابْتَلَیتَ بِهِ طَبَقَاتِ عَبِیدِک وَ إِمَائِک وَ بَلِّغْنِی مَبَالِغَ مَنْ عُنِیتَ بِهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِ وَ رَضِیتَ عَنْهُ فَأَعَشْتَهُ حَمِیداً وَ تَوَفَّیتَهُ سَعِیداً»:

و مرا آنطور که سبک شمردگان تهدیدهایت را تباه مى کنى تباه مساز، و همراه با کسانى که در معرض دشمنیت قرار گرفته اند هلاکم مکن، و در زمره منحرفین از راههایت مرا خرد مکن، و از گرداب هاى فتنه رهائیم ده، و از گلوگاه بلاها خلاصم کن، و از غافلگیر شدن در امانم دار،

و میان من و دشمنى که گمراهم کند، و هوایى که نابودم سازد، و عیبى که مرا از پاى درآورد حائل شو، و آن گونه که روى مى گردانى از کسانى که بعد از خشم از ایشان خشنود نمى شودى از من روى مگردان، و از امید به خود نومیدم مساز، که یأس از رحمتت بر من چیره گردد،

و چندانم مبخش که یارایش را نداشته باشم و از فزونى محبتت گرانبار شوم، و مرا از دستت رها مکن همچون رها کردن کسى که خیرى در او نبوده و تو را با او کارى نیست و راه برگشت ندارد،

و مرا همچون کسى که از دیده التفات تو افتاده، و هم چون کسى که رسوائى سراپاى او را گرفته دور میانداز، بلکه از دور افتادن دور افتادگان و هول گرفتاران و لغزش فریب خوردگان و پرتگاه تباه شدگان دستم بگیر،

و از آنچه گروه بندگان و کنیزان خود را به آن دچار کرده اى سلامت بخش، و به درجات کسى برسان که به او عنایت داشته و بر او انعام فرموده اى و از او خشنود شده اى، و ستوده اش زنده داشته، و نیکبختش میرانده اى.

شرح صحیفه (قهپایی)

«و لا‌ تمحقنى فیمن تمحق من‌ المستخفین بما اوعدت».

المحق: الاعدام ‌و‌ الاحراق ‌و‌ الاهلاک.

یعنى: نیست مگردان ‌و‌ مسوزان مرا در‌ میان ‌آن کسانى که‌ نیست مى کنى ایشان را‌ از‌ جهت سبک برداشتن به‌ آنچه بیم ‌و‌ ترس داده اى از‌ آن.

«و لا‌ تهلکنى مع من‌ تهلک من‌ المتعرضین لمقتک».

تعرضت لفلان، اى: تصدیت. ‌و‌ المقت: البغض.

(یعنى:) ‌و‌ هلاک مساز مرا با‌ ‌آن کس که‌ هلاک مى کنى او‌ را‌ از‌ ‌آن کسانى که‌ متصدى خشم تو‌ شده اند.

«و لا‌ تتبرنى فیمن تتبر من‌ المنحرفین عن سبیلک».

«تتبرنى» على صیغه المضارع من‌ التفعیل. یقال: تبره تتبیرا، اى: کسره ‌و‌ اهلکه. ‌و‌ روى: «و لا‌ تبرنى» على صیغه المضارع من‌ باب الافعال، من: بار فلان، اى: هلک. ‌و‌ اباره الله: اهلکه.

و «السبل» بضم السین ‌و‌ سکون الباء مروى فى هذا المقام.

(یعنى:) ‌و‌ هلاک مگردان مرا در‌ میان ‌آن کسانى که‌ هلاک کنى ایشان را‌ از‌ آنهایى که‌ منحرف شده اند از‌ راه تو.

«و نجنى من‌ غمرات الفتنه».

الغمره: الشده. ‌و‌ غمرات الموت: شدائده.

و‌ الفتنه تجىء لمعان. المراد منها العذاب.

یعنى: ‌و‌ نجات ده‌ ‌و‌ برهان مرا از‌ سختیهاى عذاب.

«و خلصنى من‌ لهوات البلوى».

اللهوات، جمع لهاه، ‌و‌ هى لحمه معلقه فى آخر الفم. ‌و‌ هذا القول مجاز. لان البلوى لا‌ لهوات لها حقیقه، لکن لما کانت اللهوات هى الطرق الى الاحشاء ‌و‌ الاجواف ‌و‌ الواقع فیها فى الاغلب مفقود الحیاه معدوم النجاه، استعار- علیه السلام- اللهوات للبلوى ‌و‌ البلیه. ‌و‌ البلوى ‌و‌ البلاء واحد.

یعنى: ‌و‌ خلاصى ده‌ مرا از‌ راه گلوى بلا. ‌و‌ کلام مبنى بر‌ استعاره است.

«و اجرنى من‌ اخذ الاملاء».

من‌ الاجاره. اى: انقذنى. ‌و‌ الاملاء: الامهال.

یعنى: ‌و‌ رهایى ده‌ مرا از‌ گرفتن بعد از‌ مهلت.

و‌ مهلت به‌ جهت ‌آن است که‌ توبه کنند ‌و‌ بازگردند. پس‌ چون توبه نکنند، بگیرند ایشان را‌ به‌ عذابى سخت دردناک.

«و حل بینى ‌و‌ بین عدو یضلنى ‌و‌ هوى یوبقنى ‌و‌ منقصه ترهقنى».

یوبقنى، اى: یهلکنى. ‌و‌ وبق الشىء: هلک. ‌و‌ اوبقه: اهلکه.

و المنقصه مصدر میمى بمعنى النقص ‌و‌ العیب.

و‌ «ترهقنى» روى بضم التاء على ان‌ یکون من‌ باب الافعال. اى: تدخلنى فى الاثم ‌و‌ تحملنیه. ‌و‌ ارهقنى فلان اثما، اى: حملنى. ‌و‌ بفتح التاء اى: تغشانى. ‌و‌ رهقه -بالکسر-: غشیه.

یعنى: ‌و‌ حایل ‌و‌ مانع شو میان من‌ ‌و‌ میان دشمنى که‌ گمراه مى کند مرا ‌و‌ هوا ‌و‌ هوسى که‌ هلاک مى سازد مرا ‌و‌ نقص ‌و‌ عیبى که‌ مرا در‌ گناه اندازد- ‌و‌ یا: فروگیرد مرا.

«و لا‌ تعرض عنى اعراض من‌ لا‌ ترضى عنه بعد غضبک».

و‌ رو‌ مگردان از‌ من‌ همچو روگردانیدن از‌ ‌آن کسى که‌ خشنود نشوى از‌ او‌ بعد از‌ غضب خود.

«و لا‌ تویسنى من‌ الامل فیک فیغلب على القنوط من‌ رحمتک».

و‌ ناامید مکن مرا از‌ امیدى که‌ در‌ تو‌ دارم پس‌ غالب شود بر‌ من‌ ناامیدى از‌ رحمت تو.

«و لا‌ تمتحنى بما لا‌ طاقه لى به‌ فتبهظنى مما تحملنیه من‌ فضل محنتک».

اى: لا‌ توقعنى فى المحنه. ‌و‌ المحنه واحده المحن التى یمتحن الله بها الانسان من‌ بلیه ‌و‌ محنه. ‌و‌ فى بعض النسخ: «لا تمنحنى» من‌ المنح بمعنى العطاء.

و‌ بهظه الحمل بهظا، اى: اثقله.

یعنى: ‌و‌ مینداز مرا در‌ محنت ‌و‌ آزمایش به‌ آنچه نباشد مرا طاقت ‌آن پس‌ گران سازى پشت مرا از‌ آنچه بر‌ من‌ بار کرده اى از‌ زیادتى محنت ‌و‌ آزمایش خود.

«و لا‌ ترسلنى من‌ یدک ارسال من‌ لا‌ خیر فیه ‌و‌ لا‌ حاجه بک الیه ‌و‌ لا‌ انابه له».

قوله علیه السلام: «لا حاجه بک الیه» معناه: لیس لک به‌ عنایه.

یعنى: ‌و‌ فرومگذار مرا از‌ دست خود فروگذاشتن کسى که‌ خیرى نباشد در‌ او‌ ‌و‌ عنایتى نباشد تو‌ را‌ به‌ او‌ ‌و‌ بازگشت ‌و‌ رجوعى نباشد مر او‌ را‌ به‌ تو.

«و لا‌ ترم بى رمى من‌ سقط عن عین رعایتک ‌و‌ من‌ اشتمل علیه الخزى من‌ عندک».

و‌ مینداز مرا انداختن ‌آن کسى که‌ انداخته باشى او‌ را‌ از‌ چشم رعایت خود ‌و‌ ‌آن کسى که‌ فروگرفته باشد بر‌ او‌ شرمسارى از‌ نزدیک تو.

«بل خذ بیدى من‌ سقطه المتردین ‌و‌ وهله المتعسفین».

«خذ» صیغه امر من: اخذت الشىء. ‌و‌ اصله اوخذ الا انهم استثقلوا الهمزتین فحذفوهما تخفیفا. ‌و‌ کذلک الامر من‌ اکل ‌و‌ امر ‌و‌ اشباه ذلک. یقال: خذ الخطام ‌و‌ خذ بالخطام.

السقوط: الوقوع. ‌و‌ السقطه: العثره ‌و‌ الزله.

و‌ المتردین، اى: الساقطین. ‌و‌ ردى فى بئر ‌و‌ تردى: سقط.

و‌ الوهله: الفزعه. ‌و‌ وهلت من‌ کذا: فزعت.

و‌ المتعسفین: الاخذین على غیر الطریق.

(یعنى:) بلکه دست من‌ گیر از‌ افتادن آنان که‌ از‌ بلندیها به‌ پایین افتند ‌و‌ از‌ ترسیدن آنان که‌ از‌ راه راست انحراف ورزند ‌و‌ به‌ بیراه روند.

«و زله المغرورین ‌و‌ ورطه الهالکین».

و‌ الورطه: الهلاک.

(یعنى:) ‌و‌ از‌ لغزش آنان که‌ فریفته شدند ‌و‌ از‌ هلاکت آنان که‌ هلاک شدند.

«و عافنى مما ابتلیت به‌ طبقات عبیدک ‌و‌ امائک».

و‌ عافیت ‌و‌ رستگارى ده‌ مرا از‌ آنچه مبتلا کرده به‌ ‌آن اصناف بندگان ‌و‌ کنیزان خود را.

«و بلغنى مبالغ من‌ عنیت به‌ ‌و‌ انعمت علیه ‌و‌ رضیت عنه، فاعشته حمیدا ‌و‌ توفیته سعیدا».

«عنیت» -على صیغه البناء للمفعول-: اى اهتممت له.

یعنى: ‌و‌ برسان مرا به‌ آنجاها که‌ رسانیده اى ‌آن کس را‌ که‌ اهتمام دارى در‌ حق او‌ ‌و‌ انعام کرده اى بر‌ او‌ ‌و‌ خشنود گشته اى از‌ او، پس‌ زندگانى داده اى او‌ را‌ زندگانى ستوده ‌و‌ میرانیده اى او‌ را‌ نیکبخت.

شرح صحیفه (مدرسی)

شرح:

یعنى نیست مکن مرا ‌در‌ آنانى ‌که‌ نیست ‌مى‌ نمائى ‌تو‌ ‌از‌ سبکى کنندگان ‌به‌ ‌آن‌ ‌چه‌ ‌که‌ ترساندى ‌به‌ ‌آن‌ چیز،

اللغه:

محق: نیست ‌و‌ نابود.

وعید: ترساندن.

و هلاک مگردان مرا ‌با‌ ‌هر‌ ‌که‌ هلاک ‌مى‌ نمائى ‌از‌ مرتکبین مر دشمنى ‌تو‌ را،

تتبیرا: ‌اى‌ اهلکه ‌از‌ باب تفعیل.

هلاک مساز مرا ‌در‌ آنکه هلاک ‌مى‌ گردانى ‌از‌ منصرفین ‌از‌ راههاى تو.

شرح:

یعنى رهائى ‌ده‌ ‌تو‌ مرا ‌از‌ شدتها ‌و‌ آشوب، ‌و‌ خلاصى ‌ده‌ ‌تو‌ مرا ‌از‌ کامهاى اختبار، امان ‌ده‌ ‌تو‌ مرا ‌از‌ گرفتن مهلت دادن،

اللغه:

غمره: شدت ‌و‌ سختى.

لهوات: جمع لها ‌یا‌ ‌به‌ معنى زبان کوچک است ‌که‌ نزدیک حلق آویز است ‌یا‌ سقف دهان است ‌که‌ ‌در‌ فارسى کام گویند.

بلوى: اختبار ‌و‌ آزمایش نمودن.

املاء: مهلت دادن،

هوى: خواهش نمودن.

ایضاح:

قوله (ع) «‌و‌ خلصنى» مقصود امام (ع) ‌آن‌ است ‌که‌ اگر مرا ‌در‌ مقام اختبار ‌و‌ امتحان درآوردى ‌و‌ مبتلا ببلیه نمودى خلاصى ‌ده‌ مرا ‌از‌ ‌آن‌ زیرا ‌که‌ ‌مى‌ شود طول امتحان ‌و‌ ابتلاء باعث شود ‌که‌ نفس ‌در‌ مقام انکار بیرون آید ‌و‌ قوه ‌ى‌ غضبیه ‌ى‌ ‌او‌ غالب شود ‌در‌ مقام دشمنى ‌و‌ عداوت ‌با‌ خداى بیرون آید، پناه ‌مى‌ برم ‌به‌ خدا ‌از‌ ابتلاء ‌و‌ امتحان ‌او‌ ‌و‌ دور نیست ‌که‌ ‌از‌ لهوات معنى مجازى ‌او‌ مراد باشد ‌نه‌ حقیقى یعنى خلاصى ‌ده‌ ‌تو‌ مرا ‌از‌ چشیدن اختبار ‌و‌ امتحان ‌و‌ الله العالم.

فاصله ‌شو‌ ‌تو‌ میان ‌من‌ ‌و‌ میان دشمن ‌من‌ ‌که‌ گمراه ‌مى‌ نماید مرا، ‌و‌ خواهش ‌که‌ هلاک ‌مى‌ نماید مرا ‌و‌ عیب ‌و‌ نقصى ‌که‌ لاحق ‌مى‌ شود مرا،

ارهاق: الحاق.

اعراض: ‌رو‌ برگردانیدن.

‌رو‌ مگردان ‌از‌ ‌من‌ روگردان کسى ‌که‌ راضى نشوى ‌از‌ ‌او‌ بعد ‌از‌ غضب تو.

تنبیه:

قوله (ع) «لاتعرض» عنى اشاره است ‌به‌ مطلبى ‌و‌ ‌آن‌ این است ‌که‌ عبدگاهى مرتکب معصیتى شود بعد ‌از‌ ارتکاب ‌آن‌ معصیت خدا دیگر ‌از‌ ‌آن‌ راضى نشود چنانچه ‌در‌ روایت ‌که‌ وارد است ‌که‌ جابر روایت کرده ‌از‌ حضرت صادق (ع) دلالت ‌بر‌ ‌آن‌ دارد.

اللغه:

قنوط: ناامیدى.

منح: عطاء.

بهظ: سنگین ‌و‌ گران.

شرح:

یعنى ناامید مکن مرا ‌از‌ آرزو کردن ‌در‌ ‌تو‌ ‌پس‌ غالب شود ‌بر‌ ‌من‌ ناامیدى ‌از‌ رحمت تو، ‌و‌ مده مرا آنچه طاقت نیست مرا ‌به‌ ‌آن‌ ‌پس‌ سنگین ‌مى‌ نمائى ‌تو‌ مرا ‌از‌ آنچه بار ‌مى‌ نمائى ‌تو‌ ‌بر‌ ‌من‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌از‌ زیادتى محبت خود.

بیان:

انسان بینوا ‌از‌ اینکه برزخ است ‌ما‌ بین ملک ‌و‌ ‌جن‌ ‌در‌ ‌آن‌ قوت تمنى ‌و‌ آرزو ‌هم‌ هست نظیر ‌جن‌ ‌و‌ لذا ‌در‌ محلى ‌که‌ آرزو دارد اگر آرزوى ‌او‌ برآورده نشود گاه ‌از‌ ‌آن‌ ناامید شود ‌و‌ گاه ‌با‌ ‌او‌ عدو، ‌و‌ اگر ‌از‌ خداى خود طمعى داشته باشد ‌از‌ نعمت ‌و‌ ‌بر‌ ‌او‌ داده نشود ناامید ‌از‌ رحمت ‌او‌ شود ‌و‌ رجاء رحمت ‌او‌ ندارد ‌و‌ حصول این صفت ‌در‌ انسان ‌از‌ گناهان کبیره است ‌و‌ ‌در‌ صریح قرآن نهى شده است ‌از‌ این، ‌و‌ اگر العیاذ بالله این صفت ‌در‌ انسان پیدا ‌شد‌ ‌در‌ مقام زوال ‌او‌ بیرون آید ‌و‌ توبه ‌ى‌ ‌آن‌ نمى شود مگر اینکه صفت رجاء ‌در‌ خود پیدا کند، ‌و‌ این حرام مثل سایر محرمات نیست ‌که‌ ‌به‌ جوارح تعلق گرفته باشد زیرا ‌که‌ قنوط ‌و‌ رجاء امر قلبى هستند ‌پس‌ توبه ‌او‌ ‌به‌ زوال خواهد بود ‌و‌ زوال ‌او‌ بعد ‌از‌ اینکه خدا ‌را‌ حکیم ‌و‌ غنى بالذات ‌و‌ جواد دانست تامل کند ‌که‌ عدم اعطاء ‌او‌ آرزوى ‌او‌ ‌را‌ نیست مگر ‌از‌ باب لطف ‌مى‌ شود ‌که‌ آرزوى ‌او‌ داده شود ‌و‌ ‌او‌ سبب هلاکت ‌او‌ گردد چنانچه ‌در‌ حدیث قدسى ‌به‌ موسى (ع) ‌بن‌ عمران على نبینا ‌و‌ آله ‌و‌ علیه الصلوه ‌و‌ السلام ‌مى‌ فرماید: ‌که‌ بعضى ‌از‌ بندگان ‌من‌ فقر صلاح ایشان است اگر غنى کنم ایشان ‌را‌ خواهند هلاک خود نمود ‌تا‌ آخر حدیث.

ظریفه:

مالى دادند ‌به‌ بهلول ‌که‌ ‌به‌ فقراء قسمت نماید ‌او‌ مال ‌را‌ بین اغنیاء قسمت کرد ‌او‌ ‌را‌ اعتراض نمودند ‌در‌ جواب گفت شما ‌از‌ خدا بهتر نمى دانید ‌که‌ ‌او‌ مال ‌را‌ تسلیم ایشان نموده است.

اللغه:

ارسال: سردادن ‌و‌ باز نمودن است، یقال ارسلت الدابه.

ید: مراد ‌از‌ ‌آن‌ معنى مجازى ‌او‌ است مثل عنایت ‌و‌ لطف ‌و‌ کرم.

الاعراب:

ارسال اضافه ‌به‌ سوى مفعول است ‌اى‌ ارسالک من.

شرح:

یعنى سرنده ‌تو‌ مرا ‌از‌ دست ‌تو‌ سرگردان دادن ‌تو‌ کسى ‌را‌ ‌که‌ نیست خیر ‌در‌ ‌آن‌ ‌و‌ ‌نه‌ حاجتى باشد ‌تو‌ ‌را‌ ‌به‌ سوى ‌او‌ ‌و‌ ‌نه‌ بازگشتنى براى او.

تنبیه:

خداى غنى مطلق ‌و‌ ‌او‌ ‌را‌ حاجتى ‌به‌ سوى کسى نیست ‌از‌ اینکه عبد مورد عنایت واقع شود ‌او‌ ‌را‌ مصدر ‌از‌ جهت امورى کند مثل انبیاء ‌و‌ اولیاء، ‌و‌ اوصیاء ‌و‌ علماء ‌و‌ سلاطین عدول ‌از‌ این جهت توان گفت ‌به‌ طریق مجاز ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ خداى حاجت دارد ‌و‌ ‌مى‌ توان گفت امثال این نحو کلمات ‌از‌ جهت ‌او‌ مفهوم نیست ‌تا‌ مفهوم خلاف مقصود شود.

اللغه:

تردى: ‌به‌ معنى سقوط ‌و‌ افتادن.

وهله: غلط نمودن.

تعسف: گرفتن راه ‌کج‌، یعنى ‌بى‌ راه.

شرح:

یعنى مینداز مرا انداختن کسى ‌که‌ افتاده است ‌از‌ چشم مراعات ‌تو‌ ‌و‌ کسى ‌که‌ فرا گرفته باشد ‌بر‌ ‌او‌ رسوائى ‌در‌ نزد ‌تو‌ بلکه بگیر دست مرا ‌از‌ افتادن افتادگان ‌و‌ ‌از‌ غلط نمودن راه ‌گم‌ شدگان.

شرح:

یعنى عافیت ‌ده‌ مرا ‌از‌ چیزهائى ‌که‌ مبتلا نمودى اصناف بندگان ‌و‌ کنیزان خود را، ‌و‌ برسان مرا ‌به‌ رسیدن گاه کسى ‌که‌ عنایت فرمودى ‌به‌ ‌او‌ ‌و‌ انعام نمودى ‌بر‌ ‌او‌ ‌پس‌ زندگى دادى ‌تو‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ حالت خوشنودى ‌و‌ ‌مى‌ راندى ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ حالت نیکبختى

اللغه:

اعشته: ‌من‌ الاعانه، زندگى دادن.

ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)

(مرا ‌در‌ جمع کسانى ‌که‌ نسبت ‌به‌ تهدید ‌و‌ وعید ‌تو‌ استخفاف ورزیده اند ‌و‌ تباهشان ‌مى‌ سازى نابود فرما) (و ‌لا‌ تمحقنى فیمن تمحق ‌من‌ المستخفین بما اوعدت).

(مرا همراه کسانى ‌که‌ ‌در‌ معرض خشم ‌تو‌ قرار گرفته اند ‌و‌ هلاکشان ‌مى‌ کنى ‌به‌ هلاکت مرسان) (و ‌لا‌ تهلکنى مع ‌من‌ تهلک ‌من‌ المعترضین لمقتک).

(مرا ‌در‌ عداد کسانى ‌که‌ ‌از‌ راه ‌تو‌ منحرف شده ‌و‌ ‌در‌ همشان ‌مى‌ شکنى ‌در‌ ‌هم‌ مشکن) (و ‌لا‌ تتبرنى فیمن تتبر ‌من‌ المنحرفین عن سبلک).

(مرا ‌از‌ گردابهاى فتنه نجات ده) (و نجنى ‌من‌ غمرات الفتنه).

(از گلوگاههاى بلا خلاص فرما) (و خلصنى ‌من‌ لهوات البلوى).

(از غافلگیر شدن ‌در‌ مهلت پناه ده) (و اجرنى ‌من‌ اخذ الاملاء).

(بین ‌من‌ ‌و‌ بین دشمنى ‌که‌ مرا گمراه ‌مى‌ کند هوا هوسى ‌که‌ ‌به‌ هلاکت ‌مى‌ رساند، نقص ‌و‌ عیبى ‌که‌ مرا فراگیرد حائل شو) (و ‌حل‌ بینى ‌و‌ بین عدو یضلنى، ‌و‌ هوى یوبقنى، ‌و‌ منقصه ترهقنى).

(از ‌من‌ اعراض مفرما همانند اعراض ‌از‌ کسى ‌که‌ بعد ‌از‌ خشم ‌و‌ غضبت، دیگر ‌از‌ ‌او‌ راضى نمى شوى) (و ‌لا‌ تعرض عنى اعراض ‌من‌ ‌لا‌ ترضى عنه بعد غضبک).

(مرا ‌از‌ آرزو ‌و‌ امید (به عطایت) مایوس مفرما، ‌به‌ گونه ‌اى‌ ‌که‌ موجب شود نومیدى ‌از‌ رحمت ‌بر‌ ‌من‌ غلبه نماید) (و ‌لا‌ تویسنى ‌من‌ الامل فیک، فیغلب على القنوط ‌من‌ رحمتک).

(به ‌من‌ آنقدر مبخش ‌که‌ تاب تحمل ‌آن‌ ‌را‌ نداشته ‌و‌ ‌از‌ فزونى فضل ‌و‌ محبتى ‌که‌ ‌به‌ ‌من‌ تحمیل ‌مى‌ کنى گرانبارم کنى ‌و‌ ‌از‌ پاى ‌در‌ آورى) (و ‌لا‌ تمنحنى بما ‌لا‌ طاقه لى به، فتبهظنى مما تحملنیه ‌من‌ فضل محبتک).

(مرا ‌از‌ دستت رها مساز، مانند رها ساختن کسى ‌که‌ هیچ خیرى ‌در‌ ‌او‌ نیست، ‌و‌ هیچ نیازى ‌به‌ ‌او‌ ندارى ‌و‌ هیچ بازگشتى برایش وجود ندارد) (و ‌لا‌ ترسلنى ‌من‌ یدک ارسال ‌من‌ ‌لا‌ خیر فیه، ‌و‌ ‌لا‌ حاجه بک الیه، ‌و‌ ‌لا‌ انابه له).

(مرا ‌به‌ دور مینداز، همانند دور انداختن کسى ‌که‌ ‌از‌ چشم ‌تو‌ ساقط شده است) (و ‌لا‌ ترم ‌بى‌ رمى ‌من‌ سقط ‌من‌ عین رعایتک).

(همانند سقوط کسى ‌که‌ رسوائى ‌از‌ ناحیه ‌تو‌ شامل حالش شده است) (و ‌من‌ اشتمل علیه الخزى ‌من‌ عندک).

(بلکه دستم ‌را‌ بگیر ‌و‌ ‌از‌ سقوط فروافتادگان، وحشت گمراهان، لغزش مغروران، ‌و‌ ورطه ‌ى‌ هلاک شدگان (نجاتم ده)) (بل خذ بیدى ‌من‌ سقطه المتردین، ‌و‌ وهله المتعسفین ‌و‌ زله المغرورین، ‌و‌ ورطه الهالکین).

(از گرفتاریهائى ‌که‌ طبقات بندگان ‌و‌ کنیزانت ‌را‌ ‌به‌ ‌آن‌ مبتلا ساخته اى، مرا معاف دار) (و عافنى مما ابتلیت ‌به‌ طبقات عبیدک ‌و‌ امائک).

(مرا ‌به‌ درجات کسى برسان، ‌که‌ ‌به‌ ‌او‌ عنایت دارى، نعمت بخشیده اى، ‌از‌ ‌او‌ راضى هستى، بالاخره ‌به‌ ‌او‌ زندگى ستوده بخشیده ‌اى‌ ‌و‌ ‌با‌ سعادت ‌از‌ دنیا برده اى) (و بلغنى مبالغ ‌من‌ عنیت به، ‌و‌ انعمت علیه، ‌و‌ رضیت عنه، فاعشته حمیدا، ‌و‌ توفیته سعیدا).

ریاض السالکین (سید علیخان)

ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج‏۷، ص:۷۲-۵۹

«و لا تمحقنی فیمن تمحق من المستخفّین بما أوعدت و لا تهلکنی مع من تهلک من المتعرّضین لمقتک، و لا تتبّرنی فیمن تتبر من المنحرفین عن سبیلک و نجّنی من غمرات الفتنة، و خلّصنی من لهوات البلوى، و أجرنی من أخذ الاملاء، و حل بینی و بین عدّو یضلّنی، و هوى یوبقنی، و منقصة ترهقنی».

المحق: نقصان الشىء حالا بعد حال، یقال: محقه الله محقا من باب -نفع- فانمحق: نقص و ذهب شیئا فشیئا حتى یفنى کله و یهلک فلایبقى له اثر.

و «فى»: بمعنى مع، اى مع من تمحقه نحو: «حق علیهم القول فى امم» اى مع امم.

و استخف بحقه: استهان به و لم یباله.

و اوعده ایعادا: تهدده.

و الهلاک: عدم الشىء و فناوه یقال: هلک الشىء هلکا من باب -ضرب- و هلاکا و الاسم الهلک بالضم مثل قفل و یعدى بالهمزه فیقال: اهلکه الله و یعبر به عن العذاب و استیجاب النار اعاذنا الله منها و هو الهلاک الاکبر، و منه: «و ان یهلکون الا انفسهم و ما یشعرون» و هو المراد هنا.

و تعرض للامر: تصدى له و طلبه.

و المقت: البغض الشدید لمن تراه متعاطیا امرا قبیحا، یقال: مقته مقتا من باب -قتل- اذا ابغضته اشد البغض عن امر قبیح و منه: «ان الذین کفروا ینادون لمقت الله اکبر من مقتکم انفسکم اذ تدعون الى الایمان فتکفرون» و مقته تعالى: عباره عن شدید عذابه و الیم عقابه، فان صفاته تعالى توخذ باعتبار الغایات التى هى افعال دون المبادىء التى هى انفعالات، و قد تقدم تحقیق ذلک غیر مره.

و تبر یتبر من باب -قتل-: هلک، و یتعدى بالتضعیف فیقال: تبره تتبیرا، و الاسم التبار بالفتح، و منه قوله تعالى: «وکلا تبرنا تتبیرا».

قال اهل اللغه: و اصل التتبیر الکسر و التفتیت.

قال الزجاج: کل شىء کسرته و فتته فقد تبرته و منه: التبر لفتات الذهب و الفضه.

و انحرف عن الطریق انحرافا: مال عنه.

و نجاه الله من الهلاک و انجاه بالتضعیف و الهمزه: خلصه قال تعالى: «و نجیناهم بسحر» «و انجینا الذین آمنوا».

و الغمرات: الشدائد جمع غمره، و منه: غمرات الموت و اصلها من الغمره، و هى معظم الماء الذى یغمر و یستر مقره فلا یرى منتهاه، و لما کانت بهذا المعنى تغمر الانسان اذا وقع فیها اطلقت على الشده من قبیل ذکر الملزوم و اراده اللازم اذ کانت مطلق الشده لازما لها فهو مجاز مرسل، و من زعم انها من استعمال المقید فى المطلق فقد اخطا لان الغمره لیس فى الاصل شده الخصوصه ثم استعملت فى مطلقها.

و الفتنه: المحنه و البلاء، و قد اسلفنا الکلام علیها.

و اللهوات: جمع لهاه کحصاه، و هى: اللحمه المشرفه على الحلق فى اقصى الفم.

و البلوى: اسم بمعنى البلاء، و الکلام استعاره مکنیه تخییلیه شبه البلوى باکل له قد اخذ فى مضغه و بلعه فطوى ذکر المشبه به و اثبت له اللهوات تخییلا، و ایثار اللهوات على الفم و نحوه للایذان بانه یقع منها موقعا لایکاد یخلص منه، فان الماکول اذا بلغ اللهات تعذر تخلیصه غالبا، و لذلک یقال: وقع فلان فى لهوات اللیث اذا وقع فى شده لایکاد ینجو منها، و اضافه اللهوات الى الواحد من باب الالفاظ التى وردت فى کلامهم بصیغه الجمع و المعنى بها واحد قال الاصمعى: یقال: القاه فى لهوات اللیث و انما له لهات واحده، و کذلک قولهم: وقع فى لهوات اللیث انتهى. و لذلک نظائر کثیره منها قولهم: غسل مذاکیره و لیس للانسان الا ذکر واحد، و قولهم: فلان منتفخ المناخر و انما له منخر واحد.

و قول ذى الرمه:

براقه الجید و اللبات واضحه و انما لها لبه واحده، و اختلفوا فى توجیه ذلک فقال بعضهم انما جمعوا الواحد باعتبار ما حوله.

و قال اللحیانى: کانهم فرقوا الواحد فجعلوه جمعا.

و اما سیبویه: فذهب الى تعظیم العضو.

و اجاره الله من السوء: حماه وصانه عنه.

و الاملاء: الامهال، و فیه تلمیح الى قوله تعالى: «انما نملى لهم لیزدادوا اثما» و نظیر ذلک مما تضمن سوء عاقبه الاملاء.

و الحیلوله: الفصل بین الشیئین، اى احجز بینى و بین کل عدو یضلنى لان النکره الموصوفه من الفاظ العموم و قس على ذلک ما بعده.

و الهوى: میل النفس الى شهواتها.

و او بقه ایباقا: اهلکه، و منه: هو یرتکب الموبقات اى المعاصى لانهن مهلکات.

و المنقصه: النقصان و هو الخسران فى الحظ، و قد یراد بها الخصله الدنیه.

و ترهقنى: اى تغشانى و تلحقنى یقال: رهقه یرهقه رهقا من باب -تعب- اى لحقه و ادرکه.

و فى نسخه: «ترهقنى» بضم اوله من باب الافعال یقال: ارهقه ارهاقا: اذا حمله ما لا یطیقه.

و قال ابوزید: ارهقه عسرا: اى کلفه ایاه، و یقال: لاترهقنى لا ارهقک الله اى: لا تعسرنى لا اعسرک الله.

اعرض عنه اعراضا: صد عنه.

و قال الراغب: اذا قیل اعرض عنى فمعناه ولى مبدیا عرضه، اى ناحیته و جانبه انتهى.

و هو هنا مجاز عن الاستهانه و السخط متفرع على الکنایه فیمن یجوز علیه الاعراض لان من اعتد بشخص اقبل بوجهه و من استهان به اعرض عنه و لم یلتفت الیه، و اعراض من مفعول مطلق مبین لنوع عامله، و الاصل اعراضک عمن لاترضى عنه فحذف المضاف الیه و الجار و اضاف المصدر الى المجرور اجراء له مجرى المفعول به على طریقه حذف الجار و ایصال الفعل، و المعنى من لایفوز بحصول رضاک عنه بعد ان غضبت علیه بل یستمر عدم رضاک عنه، فان المضارع کما یفید الاستمرار فى الاثبات یفیده فى النفى بحسب المقام کما تقرر فى محله.

و الغضب: هیجان النفس لاراده الانتقام، و عند اسناده الى الله تعالى یراد به غایته بطریق اطلاق اسم السبب بالنسبه الینا على مسببه القریب ان ارید به اراده الانتقام، و على مسببه البعید ان ارید به نفس الانتقام.

فان قلت: ما فائده ایراد الظرف اعنى قوله: «بعد غضبک» مع عدم الحاجه الیه ضروره ان استمرار عدم الرضى انما یکون بعد حصول الغضب؟.

قلت: فائده ذلک اظهار کمال شناعه حال غیر المرضى عنه و نهایه عدم الرضى عنه لشده الغضب کانه قیل: بعد غضبک الراسخ، لکن لیس استمرار عدم رضاه تعالى مسببا عن رسوخ غضبه حتى لو حصل ما یقتضى الرضى من التوبه و الطاعه و الاخلاص لم یقبل منه و لم یقع الرضى بل عن الانهماک فیما یوجب شده الغضب و عدم الرضا و الاستمرار علیه، ثم ان حمل الغضب على اراده الانتقام فاستمرار عدم رضاه تعالى لعلمه باستمرار موجبه کحال من مصیره الى النار، و ان حمل على نفس الانتقام فاستمراره لحصول موجبه کحال المخلدین فى النار اعاذنا الله منها.

و یئس من الشىء ییاس یاسا من باب «سمع» انقطع رجاوه و امله منه و لم یبق له فیه طمع و یعدى بالهمزه فیقال: ایسته.

و من: ابتدائیه.

و الامل هنا بمعنى: المامول اطلاقا للمصدر على اسم المفعول کاللفظ بمعنى الملفوظ لان الیاس لا یکون الا من متعلق الامل لا من نفس الامل او هو من باب المبالغه على ان المعنى لا تقطع رجائى من املک بحیث لایکون لى فیک رجاء و امل اتعلق به و جعل فى صله للامل لکونه بمعنى الطمع.

و «الفاء» للسببیه، و الفعل بعدها منصوب بان مقدره لسبقها بالطلب.

و الغلبه: القهر، یقال: غلبته غلبا من باب -ضرب- و الاسم غلب و الغلبه محرکتین، و تعدیته بعلى لتضمینه معنى الاستیلاء اى فیغلب مستولیا على القنوط، و مثله قوله تعالى: «ربنا غلبت علینا شقوتنا».

قال الراغب: غلب علیه کذا: اى استولى و انما یرید التضمین.

و القنوط: الیاس، و قیل: من الخیر فهو اخص من مطلق الیاس.

و الامتحان: الابتلاء، و قد تقدم الکلام علیه غیر مره.

و الطاقه: اسم لمقدار ما یمکن الانسان ان یفعله بلا مشقه و منه قوله تعالى: «لا تحملنا ما لا طاقه لنا به» اى ما یصعب علینا حمله و مزاولته من التکالیف التى لایکاد من کلفها یخلو من التفریط، لا ما قدره لنا به لعدم جوازه عقلا و نقلا، و قیل: بل هو استعفاء من التکلیف بما لا تفى به الطاقه البشریه حقیقه فتمسکت به الاشاعره فى جواز تکلیف ما لا یطاق و الا لما سئل التخلص منه.

و اجابت المعتزله على تسلیمه بان ذلک لا یدل على جوازه، کما ان قول ابراهیم علیه السلام: «و لا تخزنى یوم یبعثون» لا یدل على ان خزى الانبیاء جائز.

و وقع فى اکثر النسخ المشهوره: «و لا تمنحنى بما لا طاقه لى» بالنون بعد المیم من المنح بمعنى الاعطاء، یقال: منحه منحا من باب -نفع-: اى اعطاه فتکون الباء زائده فى المفعول نحو:«فلیمدد بسبب الى السماء» و «هزى الیک بجذع النخله» او لتضمین تمنحنى معنى تختصنى.

و بهظه الحمل بهظا من باب -منع-: اثقله.

قال فى الاساس: و من المجاز بهظنى هذا الامر، و هذا امر باهظ.

و من فى قوله: «مما تحملنیه» اما ابتدائیه متعلقه بتبهظنى لان ابتداء البهظ یکون مما حمله او تعلیلیه، اى من اجل ما تحملنیه.

و فى قوله: «من فضل محنتک» بیانیه على روایه «محنتک» بالنون و هى و محفوظها فى موضع نصب على الحال من مبنیها و هو ما تحملنیه و اما على روایه «محبتک» بالباء الموحده المشدده فهى تعلیلیه متعلقه بتمنحنى، اى لاتمنحنى بذلک من اجل فضل محبتى لک کما تقول لاتکرم زیدا من سوء ادبه.

و الفضل: بمعنى الزیاده.

و الارسال: هنا خلاف الامساک، یقال: ارسله من یده، اى خلاه و اطلقه، و منه قوله تعالى: «و ما یمسک فلا مرسل له من بعده». اى لاتخلنى من یدک تخلیتک من لا خیر فیه، و المراد به من علم الله سبحانه انه لا یفى و لا یرجع الى خیر ابدا فیمنعه لطفه و یکله الى نفسه، و الارسال من الید مجاز عن اطراح الشىء و ترکه من غیر قصد فى ذلک الى اثبات ید و ارسالها کما ان غل الید و بسطها فى قوله تعالى: «و قالت الیهود ید الله مغلوله غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان» مجاز عن محض البخل و الجود من غیر قصد الى اثبات ید و غل و بسط، و اصله کنایه فیمن یجوز علیه اراده المعنى الحقیقى کما مربیانه غیر مره، فتذکر.

و قوله علیه السلام: و لا حاجه لک فیه تاکید لمضمون ما قبله، و الفائده التاکیدیه معتبره فى الاطناب کما تقرر فى محله.

قال بعضهم: و لفظ الحاجه مستعار فى حقه تعالى باعتبار طلبه للطاعه و العباده بالاوامر و غیرها کطلب ذى الحاجه ما یحتاج الیه، او سلب الحاجه کنایه عن سلب اللطف به و ترک الاقبال الیه لان اللطف و الاقبال متلازمان للحاجه فنفى الملزوم و اراد اللازم.

و قوله علیه السلام: «و لا انابه له» من باب الایفال، و هو ختم الکلام بما یفید نکته یتم المعنى بدونه، فان من لا خیر فیه و لا حاجه بالله تعالى الیه لا انابه و لا رجوع له الیه تعالى قطعا، لکنه ایفال افاد زیاده المبالغه فى استمراره على الانهماک فیما هو علیه من الغى و الفساد و عدم انابته و رجوعه عما هو فیه الى سبیل الرشاد، اعاذنا الله من ذلک بمنه و کرمه، و یجوز ان یکون من باب الاحتراس لدفع توهم انه لا خیر فیه و لا حاجه بالله الیه و لو حصلت منه الانابه فاحترس من ذلک بقوله: «و لا انابه له».

قوله علیه السلام: «و لا ترم بى» رمى من سقط من عین رعایتک رمیت الشىء و رمیت به: القیته من یدى و نبذته، و هو هنا مجاز عن سلب اللطف و الخذلان کما مر، و سقط فلان من عینى اى من نظرى، و معناه قل اعتنائى به و احترامى له، و هو من باب الکنایه.

و رعاه یرعاه رعیا و رعایه: حفظه و راقبه، و اضافه العین الى الرعایه من باب اضافه الفعل الى غایته لافاده الاختصاص من حیث کان النظر عاما فتاره یکون للرعایه، و تاره یکون للسخط، و تاره یکون للرضا، و غیر ذلک فاذا ارید تخصیصه اضیف الى غایته، فقیل: عین الرضا و عین السخط و عین الرعایه و نحو ذلک، و منه قول الشاعر:

و عین الرضا عن کل عیب کلیله * کما ان عین السخط تبدى المساویا

اذا عرفت ذلک فاضافه عین الرعایه الى کاف الخطاب من قبیل: حب رمان زید فان القصد الى اضافه الحب المختص بکونه للرمان الى زید و کذا القصد الى اضافه العین المختصه بکونها للرعایه الیه سبحانه، و السقوط من عین عنایته تعالى مجاز عن استحقاق الخذلان و استیجاب الحرمان و ان کان فى الاصل کنایه کما تقدم.

و اشتمل علیه الامر: احاط به.

و الخزى: الذل و الهوان المقارن للفضیحه و الندامه، و قد یکون بمعنى الهلاک و الوقوع فى بلیه، و المعنى من اشتمل علیه الخزى من جمیع جوانبه و احاط به احاطه الثوب بالبدن و السور بالبلد فلا محیص له منه و لا مخرج له عنه.

و من عندک: متعلق بمحذوف هو حال من الخزى، اى کائنا من عندک.

الاخذ بالید مجاز عن الانقاذ، یقال: اخذ بیده من ورطه: اى انقذه منها.

و سقط سقوطا: وقع من علو و تردى فى مهواه سقط فیها، و یکون بمعنى هلک، تفعل من الردى و هو الهلاک، و بهما فسر قوله تعالى «و ما یغنى عنه ماله اذا تردى».

قال قتاده: اذا سقط فى النار.

و قال مجاهد: اذا مات و هلک.

لکن المراد هنا هو المعنى الاول بدلیل السقطه.

و المراد بالمتردین: اما الهاوون فى مهاوى الغى و الضلال على الاستعاره، او الساقطون فى قعر جهنم اعاذنا الله منها، و على کل حال فلیس المراد من الاخذ بالید الانقاذ بعد الوقوع و الخلاص بعد السقوط، بل صرفه عن ذلک قبل الوقوع و عدم الاعداد له نجسم اسبابه کما فى قوله تعالى: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت» فلیس المراد باذهاب الرجس ازالته بعد حصوله بل عدم مقارفته کما مربیانه فى الروضه الثالثه و الثلاثین فمعنى خذ بیدى من سقطه المتردین: سلمنى من مثل سقطتهم.

و الوهله: المره من الوهل بمعنى الفزع، یقال: وهل وهلا من باب -تعب- اى فزع فهو و هل، و یجوز ان تکون من الوهل بمعنى الغلط و الوهم، یقال: و هل عن الشىء، و فیه من باب -تعب- ایضا غلط فیه.

و تعسف الطریق تعسفا و اعتسفته اعتسافا و عسفته عسفا من باب -ضرب-: اذا سلکته و خبطته على غیر هدایه و قصد، و لما کان المتعسف یلزمه الفزع او الغلط و الوهم فى الوصول الى المقصود اضاف الوهله الى المتعسفین و هى استعاره تخییلیه، و استعاره المتعسفین لارباب الضلال استعاره مکنیه.

و الزله: المره من الزلل، و هو زلق الرجل حال المشى، و استر سالها من غیر قصد یقال: زل زلا من باب -ضرب- و زل زللا من باب -تعب- لغه، و منه: زل فى منطقه او فعله زله، اى اخطا.

و الغرور: سکون النفس الى ما یوافق الهوى و یمیل الیه الطبع یقال: غرته نفسه و غره الشیطان و غرته الدنیا غرورا من باب -قعد- اذا خدعه کل منها بما یوافق هواه و یمیل الیه طبعه.

و الورطه: کل امر تعسر النجاه منه و الهلاک.

و فى الاساس: وقع فى ورطه فى بلیه لا مخلص منها و اصلها: الهوه الغامضه.

و اصل الهلاک: بطلان الشىء و عدمه راسا ثم اطلق على استحقاق العذاب و استیجاب النار و هو الهلاک الاکبر و هذا المعنى هو المراد هنا من قوله علیه السلام: «و ورطه الهالکین».

و عافاه الله من المکروه: و هب له العافیه منه، و هى دفاع الله عن العبد ما یسووه من البلایا و العلل.

و طبقات الناس جماعاتهم و اصنافهم المختلفه لان کل جماعه طبقه، اى متطابقه متوافقه، و یقال: الناس طبقات اى: منازل و درجات بعضها ارفع من بعض، و الغرض سئوال المعافاه من اصناف البلایا و انواعها اذ کل طبقه من الناس ذکورا و اناثا لاتنفک عن بلیه تخصها کما قال:

فى کل بیت محنه و بلیه * و هموم بیتک لو شکرت اقلها

و بلغت المنزل بلوغا من باب -قعد-: وصلته و انتهیت الیه.

و بلغته ایاه تبلیغا: اوصلته الیه و المبالغ: جمع مبلغ کمقعد و مبلغ الشىء منتهاه و غایته التى یصل الیها، و منه قوله تعالى: «ذلک مبلغهم من العلم» اى: منتهى علمهم الذى لایکادون یتجاوزونه.

و عنیت بفلان بالبناء للمفعول عنایه: اهتممت بامره فانا به معنى و فى الحدیث: لقد عنى الله بک. قال ابن الاثیر: اى حفظک، فان من عنى بشىء حفظه اى حفظ علیک دینک و امرک انتهى.

و نص غیر واحد من ائمه اللغه على ان هذا الفعل لا یستعمل الا مبنیا للمفعول و علیه اقتصر صاحب الصحاح.

و قال ابن قتیبه فى ادب الکاتب فى الباب الذى عقده للافعال التى جاءت على ما لم یسم فاعله: عنیت بالشىء اعنى به، و لا یقال: عنیت یعنى بالبناء للفاعل فاذا امرت قلت: لتعن بالامر.

لکن حکى بناءه من الفاعل ایضا جماعه من الثقاه.

قال صاحب المحکم: حکى ابن الاعرابى وحده: عنیت بامره بصیغه الفاعل عنایه و عنیا فانابه عن، انتهى.

و حکاه الهروى فى الغریبین و المطرزى فى شرح المقامات و قال: و المبنى للمفعول افصح.

و قال الفیومى فى المصباح: و ربما قیل: عنیت بامره بالبناء للفاعل فانا به عان.

و فى القاموس: و کرضى قلیل فهو به عن.

و قال الراغب: عنى بحاجته فهو معنى بها، و قیل عنى فهو عان.

اذا عرفت ذلک فما وقع فى نسخه ابن ادریس من ضبط «عنیت» بفتح العین جار على هذه اللغه من البناء للفاعل و لا سبیل الى القول بعدم الالتفات الیها بعد حکایه هولاء الاثبات ثبوتها.

و الانعام: ایصال النعمه و قد سبق بیانها و اطلاقه لقصد الشمول.

و رضاه تعالى عن عبده: هو ان یراه موتمرا لامره منتهیا عن نهیه، و قیل: رضاه: ثوابه و سخطه و عقابه، و قیل: هو ثناوه على الطاعه.

و «الفاء» من قوله: «فاعشته» عاطفه سببیه، اى فبسبب ذلک احییته فى الدنیا حمیدا اى محمود الاخلاق و الافعال عندک، او حامدا لک على انه فعیل بمعنى مفعول او بمعنى فاعل.

و توفیته: اى امته، و اصل التوفى کونه بمعنى الاستیفاء و هو اخذ الحق کملا لکنه صار حقیقه عرفیه فى اخذ الروح و استیفائها، فیقال: توفاه الله اذا اماته، و منه: «الله یتوفى الانفس حین موتها».

و سعیدا: اى قد وجبت له الجنه لانها اعظم السعاده و لذلک قال تعالى: «و اما الذین سعدوا ففى الجنه خالدین فیها» و الله اعلم.