دعای ۴۷ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش اول)
بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم - بخش پنجم - بخش ششم - بخش هفتم - بخش هشتم - بخش نهم - بخش دهم - بخش یازدهم - بخش دوازدهم - بخش سیزدهم
دعای امام در روز عرفه؛
وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیهِ السَّلَامُ فِی یوْمِ عَرَفَةَ:
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ، اللَّهُمَّ لَک الْحَمْدُ بَدِیعَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِکرَامِ، رَبَّ الْأَرْبَابِ، وَ إِلَهَ کلِّ مَأْلُوهٍ، وَ خَالِقَ کلِّ مَخْلُوقٍ، وَ وَارِثَ کلِّ شَیءٍ، لَیسَ کمِثْلِهِ شَیءٌ، وَ لَا یعْزُبُ عَنْهُ عِلْمُ شَیءٍ، وَ هُوَ بِکلِّ شَیءٍ مُحِیطٌ، وَ هُوَ عَلَی کلِّ شَیءٍ رَقِیبٌ.
أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، الْأَحَدُ الْمُتَوَحِّدُ الْفَرْدُ الْمُتَفَرِّدُ
وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، الْکرِیمُ الْمُتَکرِّمُ، الْعَظِیمُ الْمُتَعَظِّمُ، الْکبِیرُ الْمُتَکبِّرُ
وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، الْعَلِی الْمُتَعَالِ، الشَّدِیدُ الْمِحَالِ
وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ، الْعَلِیمُ الْحَکیمُ
وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، السَّمِیعُ الْبَصِیرُ، الْقَدِیمُ الْخَبِیرُ
وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، الْکرِیمُ الْأَکرَمُ، الدَّائِمُ الْأَدْوَمُ،
وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، الْأَوَّلُ قَبْلَ کلِّ أَحَدٍ، وَ الْآخِرُ بَعْدَ کلِّ عَدَدٍ
وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ، وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّهِ
وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، ذُو الْبَهَاءِ وَ الْمَجْدِ، وَ الْکبْرِیاءِ وَ الْحَمْدِ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
دعای آن حضرت در روز عرفه:
سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است، بار خدایا تو را سپاسای پدید آورنده آسمانها و زمین،ای صاحب جلال و بزرگواری،ای ربّ ارباب، و معبود هر معبود و آفریننده هر آفریده، و وارث هر چیز،ای که چیزی شبیه تو نیست، و علم چیزی از تو پنهان نمیباشد، بلکه بر هر چیز احاطه داری، و نسبت به هر چیز نگهبانی،
تویی خدایی که جز تو خدایی نیست، که یکتای بیهمتایی، و فرد بیمانندی،
تویی خدایی که جز تو خدایی نیست، که بزرگوار و بخشنده، و بزرگ در نهایت بزرگی، و کبیر و متکبری،
و تویی خدایی که جز تو خدایی نیست، بلند مرتبه و بلند پایه، و شدید الانتقامی،
و تویی خدایی که جز تو خدایی نیست، که بخشنده و مهربان و دانا و حکیمی،
و تویی خدایی که جز تو خدایی نیست، که شنوا و بینا و قدیم و خبیری،
و تویی خدایی که جز تو خدایی نیست، که کریمی و از همه کریم تری، و همیشگی و جاویدی،
و تویی خدایی که جز تو خدایی نیست، که پیش از هر کس و هر چیزی، و بعد از هر شمار و هر چیزی،
و تویی خدایی که جز تو خدایی نیست، که در نهایت بلندی خود نزدیک، و در نزدیکی خود بلندی،
و تویی خدایی که جز تو خدایی نیست، که صاحب بها و مجد، و کبریا و ستایشی.
ترجمه آیتی
دعای آن حضرت است در روز عرفه:
حمد خداوندى را که پروردگار جهانیان است. بار خدایا، حمد باد تو را، اى پدید آورنده ى آسمانها و زمین، اى صاحب جلالت و عظمت، اى مهتر مهتران، اى معبود هر معبود، اى آفریننده ى هر موجود، اى خداوندى که چون همگان از میان بروند تو باقى هستى، خدایى که هیچ چیز همانندش نیست و هیچ چیز از حیطه ى علم او بیرون نیست و او بر هر چیز احاطه دارد و هر چیز را نگهبان است.
بار خدایا، تویى آن خداى یکتا، که هیچ خدایى جز تو نیست: خداوند یکتاى تنهاى بى همانند و یگانه.
تویى آن خداى یکتا، که هیچ خدایى جز تو نیست: خداوند کریم و بخشنده و در کرم و بخشندگى به حد نهایت، خداوند عظیم و در عظمت بى مانند، کبیر و صاحب کبریا.
تویى آن خداى یکتا، که هیچ خدایى جز تو نیست: خداوند متعال و در نهایت تعالى و سخت انتقام گیرنده.
تویى آن خداى یکتا، که هیچ خدایى جز تو نیست: خداوند بخشاینده ى مهربان داناى حکیم.
تویى آن خداى یکتا، که هیچ خدایى جز تو نیست: خداوند شنواى بیناى بى آغاز و آگاه.
تویى آن خداى یکتا، که هیچ خدایى جز تو نیست: خداوند کریم در کرم از همه افزون بر دوام و همیشه جاویدان.
تویى آن خداى یکتا، که هیچ خدایى جز تو نیست: خداوندى که پیش از همه بوده و پس از همه خواهد بود.
تویى آن خداى یکتا، که هیچ خدایى جز تو نیست: خداوندى که در عین اعتلا بر همه، نزدیک است و در عین نزدیکى متعالى.
تویى آن خداى یکتا، که هیچ خدایى جز تو نیست: خداوند شکوهمند بزرگ بزرگوار و شایان ستایش.
ترجمه ارفع
دعاى امام علیه السلام در روز عرفه:
حمد مخصوص خداوندى است که پروردگار جهانیان است، بار الها تراست حمد که به وجود آورنده ى آسمانها و زمین هستى، صاحب جلالت و کرامت، رب اربابان، خداى هر پرستیده شده، آفریننده ى هر آفریده، وارث کل عالم، خدایى که هیچ چیز مثل او نیست و هیچ چیز از دیدش پنهان نمى باشد و او بر همه چیز احاطه دارد و او مراقب همه چیز است.
تویى خدایى که غیر از تو خدایى نیست، خدایى که کریم و بالاتر از کرمى و بزرگ و بالاتر از بزرگ و کبیر و بلکه اکبر است.
و تویى خدایى که غیر از تو خدایى نیست، خدایى که رحیم و رحمن و بسیار دانا و حکیم است.
و تویى خدایى که غیر از تو خدایى نیست، خدایى که شنوا و بینا و ازلى و آگاه است.
و تویى خدایى که غیر از تو خدایى نیست، خدایى که کریم و بخشنده و بخشندگى همیشگى دارد.
و تویى خدایى که غیر از تو خدایى نیست، خدایى که اول قبل از هر چیز و آخر بعد از هر عدد است.
و تویى خدایى که خدایى غیر از تو نیست، خدایى که در عین بلند مرتبه بودن نزدیک و در عین نزدیکى بلند مرتبه است.
و تویى خدایى که غیر از تو خدایى نیست، خدایى که داراى ارزش و بزرگى است و شایسته کبریایى و ستایش است.
ترجمه استادولی
از دعاهاى آن حضرت است در روز عرفه
سپاس و ستایش خداى راست که پروردگار جهانیان است. خدایا، سپاس و ستایش تو راست، اى پدید آرنده آسمان ها و زمین، شکوهمند بزرگوار و کرم بخش، رب اربابان، و خداى خدایان، و آفریدگار آفریدگان، و وارث هر چیز، «چیزى مانند تو نیست»، و چیزى از علم تو نهان نیست، و تو به همه چیز احاطه دارى، و بر هر چیز مراقب و نگاهبانى.
تویى خداى بى همتا که معبودى جز تو نیست، یگانه یکتا و فرد بى همتا.
و تویى خداى بى همتا که معبودى جز تو نیست، بزرگوار کرم بخش، عظیم عظمت فروش، بزرگ بزرگى فروش.
و تویى خداى بى همتا که معبودى جز تو نیست، والاى برتر از والا، و سخت کیفر بى همال.
و تویى خداى بى همتا که معبودى جز تو نیست، بخشنده مهربان، داناى مصلحت دان و استوارکار.
و تویى خداى بى همتا که معبودى جز تو نیست، شنواى بینا، و قدیم آگاه.
و تویى خداى بى همتا که معبودى جز تو نیست، کریم بزرگوار، و دائم پایدار.
و تویى خداى بى همتا که معبودى جز تو نیست، نخستین کس پیش از هر نفر، و آخرین کس پس از هر شمار.
و تویى خداى بى همتا که معبودى جز تو نیست، در عین بلندى نزدیک، و در عین نزدیکى بلند.
و تویى خداى بى همتا که معبودى جز تو نیست، داراى شکوه و ارجمندى، و لایق بزرگى و ستایشگرى.
ترجمه الهی قمشهای
دعاى روز عرفه امام سجاد (ع):
سپاس و ستایش مخصوص خداست که پروردگار عالم است و آفریننده جهانهاى بى نهایت و پدید آرنده آسمانها و زمین است (بى حاجت به رویه و فکرت و بى سابقه تمثال) و صاحب عزت و جلال و بزرگوارى است سلطان مطلق بر تمام سلاطین عالم وجود و خداى یکتا بر جمیع خداپرستان جهان خالق کل موجودات ( آنچه از عدم بوجود آمده از ازل و بوجود آید تا ابد از کلیات و جزئیات مجرد و مادى زمانى و دهرى و سرمدى خالق همه اوست و در عالم ایجاد خالقى جز او وجود ندارد) او وارث کل اشیاء عالم است (یعنى بعد از فناء کل، هستى تمام موجودات عالم امکان به او باز مى گردد انا الیه راجعون چون وجود ممکنات عاریتى و ظلى است و ظل اشراق شمس حقیقه الوجود به سوى او باز خواهد گشت پس وارث کل موجودات است) آن ذات یگانه یکتا را هیچ مثل و مانندى نیست (چون خداى متعال حقیقت نوعیه نیست که افرادى مثل هم در ذهن یا در خارج بر او تصور شود بلکه حقیقت واجب تعالى صرف الوجود است و صرف وجود و هستى صرف واحد به وحدت حقه ى حقیقیه است که ثانى او عدم است لذا او فرد منفرد بالذات است و ثانى ندارد تا او را مثل و مانند و یا ضد و ند تواند بود پس خدا را مثل و مانند و ضدوند و شریک نخواهد بود و حقیقت او بر یکتائى و بى مثل و مانندى او شاهد و برهان قاطع است) ذره اى از موجودات عالم (از مجرد و مادى کلى و جزئى) از علم محیط (و محیط علم) او خارج نیست و وجودش (که عین علم است) به تمام اشیاء احاطه خواهد داشت و بر همه موجودات عالم حافظ و نگهبان اوست
اى خدا توئى یگانه خداى عالم و هیچ خدائى جز تو نیست که یکتاى مطلق و فرد منفرد بالذاتى (و یگانه من جمیع الجهات و از لوث شرک و شریک و تجزیه و ترکیب ذات پاکت منزه و مبرا است)
و توئى خداى یکتائى که هیچ خدائى جز تو نیست بزرگوارى و لطف و کرم بى انتها و عظمت و بزرگى بى حد و نهایت مخصوص تست
و توئى خداى یکتائى که هیچ خدائى جز تو نیست علو مقام و استعلاى بى حد و با شدت و قوت بى انتهاء (در اهلاک و انتقام اهل ظلم و عناد)
توئى خداى یکتا که هیچ خدائى جز تو نیست رحمتت به عموم اهل عالم و اصل و مهربانیت نیکان را شامل و علم و حکمتت بر همه موجودات محیط است
توئى خداى یکتا که هیچ خدائى جز تو نیست شنوا(ى دعاى خلقى و سخنان بندگان) و بصیر (به احوال عالم) و بینا به حقایق امور ذات پاکت قدیم ازلى (و صفات کمالت ابدى و سرمدى) است و از تمام کلى و جزئى ملک وجود به علم ذاتى ازلى آگاه خواهى بود
و توئى خداى یکتا که هیچ خدائى جز تو نیست توئى صاحب کرم و کریمترین کریمان عالم وجودت دائم و ابدى است و برتر از ابدى (وجودت بیش از حد و نهایت است)
توئى خداى یکتاى عالم که جز تو خدائى نیست تو را مقام اولیت و آخریت (و اولویت و اسبقیت) وجود است پیش از همه اشیاء و بعد از همه شماره موجودات
توئى خداى یکتاى عالم که جز تو خدائى نیست که در عین علو مقام (و دورى و برترى از همه موجودات به همه خلائق) بسى نزدیکى،
توئى ایزد یکتاى عالم که جز تو خدائى نیست توئى صاحب نور تابان (بر همه ى ملک و ملکوت) و صاحب ستایش و عظمت و کبریائى (در همه عوالم جبروت و لاهوت).
ترجمه سجادی
و از دعاى امام علیه السلام بود، در روز عرفه:
سپاس خداى را که پروردگار جهانیان است. خداوندا سپاس براى توست. پدیدآورنده آسمان ها و زمین. داراى بزرگوارى و کرم. دارنده دارندگان و خداى خدایان و آفریدگار آفریدگان و وارث هر چیز. چیزى مانند او نیست و چیزى از علم او پنهان نیست و او به هر چیزى احاطه دارد و او بر هر چیز نگهبان است.
تویى خدایى که معبودى جز تو نیست. یکتاى یگانه تنهاى بى نظیر.
و تویى خدایى که جز تو معبودى نیست. بسیار با کرم در نهایت کرامت، عظیم در نهایت عظمت، بزرگ در نهایت بزرگى.
و تویى خدایى که جز تو معبودى نیست. بلندمرتبه در نهایت بلندىِ مرتبه، سخت کیفر مى کند.
و تویى خدایى که جز تو معبودى نیست. بخشنده مهربان، داناى حکیم.
و تویى خدایى که جز تو معبودى نیست. شنواى بینا، قدیم آگاه.
و تویى خدایى که جز تو معبودى نیست. کریم بزرگوار، ابدى پایدار.
و تویى خدایى که جز تو معبودى نیست. نخستین پیش از هر کس و آخرین بعد از هر شمار.
و تویى خدایى که جز تو معبودى نیست. با وجود بلندى خودْ نزدیک، و با وجود نزدیکى خودْ بلندى.
و تویى خدایى که جز تو معبودى نیست. داراى زیبایى و ارجمندى و بزرگوارى و ستایشى.
ترجمه شعرانی
و از دعاهاى آن حضرت (علیه السلام) است در روز عرفه:
سپاس خداوند را که پروردگار جهانیان است. خداوندا! سپاس تو را! اى آفریننده ى آسمانها و زمین و اى صاحب بزرگى و کرم. پرورنده ى پرورندگان، معبود هر پرستنده، آفریننده ى هر آفریده، وارث هر چیز، چیزى مانند تو نیست و هیچ از دانش تو پوشیده نه، و تو همه را فرا گرفته و بر هر چیز نگهبانى.
توئى خدا که معبودى غیر تو نیست، یکى و یگانه و یکتا و بى همتا
توئى خدائى که معبودى غیر تو نیست، کریمى و کرمت را غایت نیست، عظیمى و عظمتت را نهایت نه، فر و شکوه کبریاى تو بى منتهاست.
خداوند توئى و معبودى غیر تو نیست: بلندتر و برترى از هر چیز و به غایت توانا.
توئى خداوند معبودى غیر تو نیست بخشاینده ى و مهربان، دانا و حکیم.
توئى خداوند معبودى غیر تو نیست، شنوا و بینائى همیشه بودى و بر همه چیز آگاهى.
توئى خداوند! خدائى غیر تو نیست، کریمى و کرمت بى پایان، پیوسته پایدار.
توئى خداوند معبودى غیر نیست، در آغاز بودى پى از هر کس و در انجام باشى پس از هر چیز.
توئى خداوند و معبودى مستحق پرستش جز تو نیست، با وجود بلندى نزدیکى و با نزدیکى بلند.
توئى خداوند و خداوندگارى غیر تو نیست با فر تابناک و شکوه، سزاوار سپاس.
ترجمه فولادوند
دعاى روز عرفه:
سپاس ویژه ى خدایى است که پروردگار جهانیان است. بار خدایا! تو را سپاس باد، اى نو آفرین آسمانها و زمین! اى بزرگوار و گرامى، و پروردگار پروردگارهاى دروغین و معبود هر معبود و اى آفریننده ى هر مخلوق و اى میراث بر هر چیز. هیچ چیز مانند او نیست و از وى چیزى پوشیده نمى ماند و او به هر چیزى محیط و بر هر چیزى نگهبان است.
تویى الله که خدایى جز تو نیست، تویى یکتا، تویى بى مانند و یگانه و تویى الله که خدایى جز تو نیست،
تویى دهشمند، صاحب کرامت، بزرگ، سترک، کبیر و متکبر و تویى آن خدایى که جز تو نیست، بلند مرتبه، متعال و شدید کیفر
و توئى الله که خدایى جز تو نیست، رحمان و رحیم و دانا و فرزانه اى!
و تویى الله که خدایى جز تو نیست، شنوا و بینایى و دیرینه ى آگاه
و تویى آن الله که خدایى جز تو نیست، بزرگوارى و بزرگوارتر، ماندگارى و ماندگارتر
و تویى الله که خدایى جز تو نیست، تویى آن نخستین پیش از هر کس و پایان بخش بعد از هر عدد
و تویى الله که خدایى جز تو نیست، تویى نزدیک در ستیغ بلندى و بلندى در کمال نزدیکى
و تویى الله که خدایى جز تو نیست، تویى واجد زیبایى و شکوه و کبریاء و در خور سپاس.
ترجمه فیض الاسلام
از دعاهاى امام علیه السلام است در روز عرفه (نهم ذى الحجه، و عرفات نام موضعى است دوازده میلى مکه که حاج روز عرفه در آنجا توقف مى نمایند، از ابن عباس نقل شده: حضرت ابراهیم- علیه السلام- در خواب دید که فرزندش را سر مى برد فاصبح یروى یومه اجمع «پس صبح بیدار شده همه ى آن روز را مى اندیشید» که آیا خواب او امرى است از جانب خدا، یا نه؟ از این رو آن روز ترویه نامیده شد، پس از آن در شب دوم در خواب دید فلما اصبح عرف انه من الله «چون صبح شد دانست که آن از جانب خدا است» از این رو آن روز عرفه نامیده شد):
سپاس مر خداى را که پروردگار جهانیان است، بار خدایا سپاس تنها براى تو است اى پدید آورنده ى آسمانها و زمین، اى داراى بى نیازى و احسان کامل (یا اى سزاوار بزرگى و منزه بودن از آنچه لائق به تو نیست) اى مالک و دارنده ى دارندگان (یا اى سید و مهتر مهتران) و اى خدا و پرستیده شده ى هر پرستیده اى، و اى آفریننده ى هر آفریده اى، و اى میراث برنده ى هر چیز (زیرا پس از نابود شدن خلق باقى است، و بازگشت هر چیز به سوى او است، و وارث کسى است که دارائى پس از فانى شدن دارنده به او رسد) چیزى مانند او نیست (زیرا اگر از آفریده ى او مانندى برایش مى بود، مانند آفریده ى خود به آفریننده اى نیازمند بود، جمله ى «لیس کمثله شىء» از قرآن کریم «س ۴۲ ى ۱۱» اقتباس شده است) و علم چیزى (آنچه دانسته و از آن گفتگو شود) از او پنهان نمى باشد (اشاره به قول خداى تعالى «س ۱۰ ى ۶۱»: «و ما یعزب عن ربک من مثقال ذره فى الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلک و لا اکبر الا فى کتاب مبین» یعنى به اندازه ى ذره اى «غبار منتشر در هوا» در زمین و آسمان از پروردگار تو پنهان نیست، و کوچکتر از ذره و بزرگتر از آن در کتاب آشکار «لوح محفوظ و علم خداى تعالى» نوشته شده) و او به (اطراف) هر چیز احاطه دارد (به ظاهر و باطن آن دانا است، این جمله از قرآن مجید «س ۴۱ ى ۵۴»: «الا انه بکل شىء محیط» گرفته شده است) و او بر هر چیز نگهبان است (قرآن شریف «س ۳۳ ى ۵۲»: «و کان الله على کل شىء رقیبا»)
توئى خدائى که پرستش شده اى جز تو نیست، یکتاى تنهاى یگانه ى بى مانندى و توئى خدائى که جز تو خدائى نیست، کریم و بخشنده در منتهاى کرم و بخشندگى، عظیم و بزرگ که در عظمت و بزرگى بى مانندى،
بزرگوارى که همه را نسبت به ذات مقدسه ى خود کوچک و پست مى بینى (چون بزرگى مخصوص تو است، و جز تو هر که آن را به خود ببندد اندیشه اش نادرست است)
و توئى خدائى که جز تو خدائى نیست، بلند مرتبه در منتهاى بلندى (یا بلند مرتبه ى منزه از صفات مخلوق و از هر چه بر تو روا نیست) که انتقام و به کیفر رساندنت سخت است
و توئى خدائى که جز تو پرستش شده اى نیست، بخشنده ى مهربان داناى (به هر چیز و) درست کردارى
و توئى خدائى که جز تو خدائى نیست، شنوا بینا قدیم و دیرینه و (از جنبش و آرامش هر ذره اى) آگاهى
و توئى خدائى که جز تو خدائى نیست، کریم و بخشنده اى که در بخشندگى (از همه) افزونى (زیرا چندان نعمت مى رسانى که مانند آن را جز تو توانا نمى باشد) دائم و همیشه اى در نهایت همیشگى (دوام تو بر هر چه هست افزونى دارد، زیرا جاودانى تو از ذات تو است)
و توئى خدائى که جز تو خدائى نیست، پیش از هر یک اول و آغازى (مبدء هستى) و پس از هر شمرده شده (آنچه جز تو است که ممکن است و هر ممکنى لااقل مرکب از امکان، وجود، جنس و فصل یا ماده و صورت است) آخر و مرجعى
و توئى خدائى که جز تو پرستش شده اى نیست، با بلندى خویش نزدیک (به هر چیز از خود آن به آن نزدیکتر است، زیرا آفریننده و داناى به آن است) و با نزدیک بودن بلند است (وهم و اندیشه بکنه و حقیقت او راه ندارد، نزدیکى و بلندى او نزدیکى و بلندى عقلى است نه مکانى که جمع بین ضدین باشد)
و توئى خدائى که جز تو خدائى نیست، داراى عظمت و بزرگى و بزرگوارى و حمد و سپاس (سپاس مخصوص تو است).شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
دعاى روز عرفه:
«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ اَللَّهُمَّ لَک الْحَمْدُ بَدِیعَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ذَا الْجَلاَلِ وَ الْإِکرَامِ رَبَّ الْأَرْبَابِ وَ إِلَهَ کلِّ مَأْلُوه
وَ خَالِقَ کلِّ مَخْلُوق وَ وَارِثَ کلِّ شَیء لَیسَ کمِثْلِهِ شَیءٌ وَ لاَ یعْزُبُ عَنْهُ عِلْمُ شَیء وَ هُوَ بِکلِّ شَیء مُحِیطٌ وَ هُوَ عَلَى کلِّ شَیء رَقِیبٌ
أَنْتَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ الْأَحَدُ الْمُتَوَحِّدُ الْفَرْدُ الْمُتَفَرِّدُ
وَ أَنْتَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ الْکرِیمُ الْمُتَکرِّمُ الْعَظِیمُ الْمُتَعَظِّمُ الْکبِیرُ الْمُتَکبِّرُ
وَ أَنْتَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ الْعَلِی الْمُتَعَالِ الشَّدِیدُ الْمِحَالِ
وَ أَنْتَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ الْعَلِیمُ الْحَکیمُ
وَ أَنْتَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ الْقَدِیمُ الْخَبِیرُ
وَ أَنْتَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ الْکرِیمُ الْأَکرَمُ الدَّائِمُ الْأَدْوَمُ
وَ أَنْتَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ الْأَوَّلُ قَبْلَ کلِّ أَحَد وَ الآْخِرُ بَعْدَ کلِّ عَدَد
وَ أَنْتَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّهِ
وَ أَنْتَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ ذُو الْبَهَاءِ وَ الْمَجْدِ وَ الْکبْرِیاءِ وَ الْحَمْدِ»:
در آثار اسلامى و معارف الهى آمده که روز عرفه روزى است که حضرت حق بندگانش را به عبادت و طاعت خوانده، و در این روز سفره جود و احسانش را براى آنان گسترده، و شیطان رجیم در این روز خوار و حقیرتر و رانده تر و خشمناک ترین اوقات خواهد بود.
روایت شده که حضرت زین العابدین((علیه السلام)) در این روز سائلى را دیدند دست گدایى به سوى مردم دراز کرده، به او فرمود: واى بر تو آیا در چنین موقعیتى از غیر خدا سئوال مى کنى و حال اینکه امید مى رود در این روز فضل الهى شامل حال اطفال در رحم شود و آنان به سعادت برسند؟!
براى این روز اعمال بسیار مهمى در کتب ادعیه آمده که بجاى آوردنش ثواب عظیم و بهره وافى دارد.
از جمله اعمال این روز دعا عرفه حضرت سیدالشّهداء((علیه السلام)) و دعاى عرفه حضرت زین العابدین فرزند با کرامت آن حضرت است.
در بررسى دعاى عرفه حضرت سجاد((علیه السلام)) به این نتیجه رسیدم که امام در دعاى عرفه خود عناوین زیر را مورد توجه قرار داده اند:
۱ ـ توحید و اسماء و صفات حق و حمد و سپاس پروردگار
۲ ـ دعاى به حضرت ختمى مرتبت
۳ ـ دعاى به امام معصوم
۴ ـ دعاى به پیروان معصوم
۵ ـ گناه و گناهکارى
۶ ـ درخواست عفو و بخشش از حضرت حق
۷ ـ راه توبه و بازگشت
۸ ـ شیطان و اغواگرى او
۹ ـ مرگ و دورنمایى از قیامت
۱۰ ـ مکارم اخلاق و سیئات نفسى
عنوان اول یعنى توحید را در ضمن تفسیر دعاى اول در یک جلد کامل "دیار"، و نیز عنوان دوم یعنى دعاى به رسول با کرامت الهى((صلى الله علیه وآله)) را در دشمن تفسیر دعاى دوم در یک جلد تمام تفسیر کرده ام، و بقیه عناوین را در ضمن دعاى چهارم، پنجم، دوازدهم، چهاردهم، شانزدهم، هفدهم، هیجدهم، بیست و سوم، سى و یکم، سى و نهم، چهل و چهل و یکم، چهل و ششم به طور مفصل با کمک گیرى از قرآن و روایات اهل بیت و معارف انسانى تفسیر کرده ام، از ین جهت از پیشگاه مبارک صاحب صحیفه و همه عاشقان این مسلک اجازه مى خواهم به ترجمه این دعا در عین اینکه از بالاترین مفاهیم و معانى برخوردار است همراه با شرحى بسیار مختصر اکتفا کنم و از عزیزان بخواهم به توضیح دعاهاى ذکر شده مراجعه کنند، باشد که از چشمه پرفیض معرفت و عرفان امام سجاد((علیه السلام)) سیراب گردند.
سپاس حق:
ستایش خداى را که پروردگار جهانیان است، بارالها سپاس تو را اى پدید آورنده آسمانها و زمین، اى صاحب جمال و عظمت، اى ربّ ارباب، و معبود هر معبود، و اى آفریننده هر آفریده، و وارث هر چیز، چیزى همتاى تو نیست، و علم چیزى از تو پوشیده نمى ماند، بلکه بر هر چیز احاطه دارى و نسبت به هر چیز ناظرى، تویى خدایى که معبودى جز تونیست که یکتاى بى همتا، و فرد بى مانندى، و تویى خدایى که معبودى جز تو نیست که کریم بخشنده، والاى با عظمت، و در نهایت بزرگى و کمالى، و تویى خدایى که معبودى جز تو نیست که بلند مرتبه و داراى انتقام سختى.
(آرى با آراسته نمودن انسان به عقل و فطرت، و وجدان و درایت، و قوت و مکنت، و ارسال رسولان، و معرفى امامان زمینه هدایت و رشد و کمال او را فراهم آوردى، و وعده بهشت عنبر سرشت را به اهل ایمان و عمل دادى، ولى گروهى از بنى آدم در عین ناز و نعمت به مخالفت با توحید و نبوت و معاد و قوانین حقّه و حلال و حرام تو برخاستند، و میدان حیات را جولانگاه فساد و تباهى و ظلم و جنایت قرار دادند و هر چه میلشان بود به انجام رساندند، روى چه حساب نسبت به این تبهکاران خائن، نباید داراى انتقام سخت باشى؟)
و تویى خدایى که معبودى جز تو نیست که بخشنده و مهربان و دانا و حکیمى، و تویى خدایى که معبودى جز تو نیست که شنوا و بینا و قدیم و آگاهى، و تویى خدایى که معبودى جز تو نیست که کریمى و در کرم از همه افزونى و دائم و جاویدى، و تویى خدایى که معبودى جز تو نیست که پیش از هر چیز آغازى و بعد از هر شمار انجامى، و تویى خدایى که معبودى جز تو نیست که در اوج بلندى خود نزدیک، و در نزدیکى خود بلندى، و تویى خدایى که معبودى جز تو نیست که صاحب زیبایى و جلال و کبریا و ستایشى.
شرح صحیفه (قهپایی)
و کان من دعائه علیه فى یوم عرفه:
دعاى چهل و هفتم که در روز نهم ماه ذى الحجه الحرام حضرت سیدالساجدین مى خوانده اند.
«الحمدلله رب العالمین».
یعنى: هر ثنا و سپاسى که از ازل تا ابد موجود و معلوم بود و هست و خواهد بود مر خداى راست که مسمى و موصوف است به همه ى صفات کمالیه آفریننده و پرورنده و تربیت کننده ى همه ى عالمیان است از ملائکه و جن و انس و وحوش و طیور و غیر آن.
«اللهم لک الحمد بدیع السموات و الارض ذا الجلال و الاکرام».
و «بدیع السموات» منصوب على المدح. و کذا «ذا الجلال». و هو صفه مشبهه مضافه الى فاعلها- اى: بدیع سمواته، اى: مبتدع خلقها على غیر مثال -او الى الظرف- کقولهم: ثبت الغدر، اى: ثابت فى قتال. قاله الجوهرى فى صحاحه- بمعنى انه عدیم النظیر فیهما. و قیل معناه مبدعهما. و الابداع: اختراع الشىء لا عن شىء دفعه.
«ذا الجلال»، اى: ذو العظمه و الغنى المطلق. «و الاکرام»، اى: ذو الفضل العام.
قاله الشهید فى قواعده. و قیل: اى یستحق ان یجل و یکرم و لا یکفر به.
یعنى: بار خدایا، مر تو را است سپاس. بدیع است -یعنى بى نظیر است- آسمانها و زمین تو که پدید کرده بى آنکه مسبوق باشد به نمونه اى که پیروى آن کرده باشى. صاحب بزرگى و مستحق آنى که اجلال و اکرام کنند تو را و کافر نشوند به تو.
«رب الارباب».
رب کل شىء: مالکه.
یعنى: صاحب هر صاحبى. چه، هر صاحبى که هست مملوک اوست.
«و اله کل مالوه».
فعال بمعنى مفعول. اى: معبود کل معبود.
(یعنى:) و معبود همه ى معبودانى.
«و خالق کل مخلوق».
و آفریننده ى همه آفریده شده هایى.
«و وارث کل شىء».
الوارث هو الباقى بعد فناء الخلق و یرجع الیه الاملاک بعد فناء الملاک.
و هذه صفته تعالى.
(یعنى:) و میراث برنده ى همه ى چیزهایى. چه، جمیع ملاک فانى خواهند شد و املاک ایشان به او خواهد ماند.
«لیس کمثله شىء».
المثل: هو المشارک فى تمام الهیئه.
یعنى: نیست مانند او چیزى. زیرا که مثل عبارت است از مشارک در تمام هیئت. و شک نیست که اگر مثل متحقق بوده باشد، مستلزم ترکب ذات واجب الوجود مى شود از ما به الاشتراک و ما به الامتیاز. و ترکب محال، پس تحقق مثل مر او را نیز محال.
«و لا یعزب عنه علم شىء و هو بکل شىء محیط».
یعنى: دور و غایب نباشد از او دانستن چیزى، و حال آنکه علم او به همه چیز محیط است و فراگیرنده است علم او همه ى چیزها را. چرا که علت همه ى علتهاست و مسبب همه اسباب است.
«و هو على کل شىء رقیب».
الرقیب: الحافظ.
(یعنى:) و او بر همه چیز نگهدارنده است. و حافظ محفوظ از او فوت نشود.
«انت الله لا اله الا انت، الاحد المتوحد».
الاحد هو الفرد الذى وحده و لم یکن معه آخر.
و المتوحد، اى: المستحق لصفه الوحده لذاته و اخذ الوحده لنفسه و استاثر بها. لان کل ممکن زوج ترکیبى.
یعنى: نیست خدایى مگر تو، یگانه اى که با تو دیگرى نیست، و استحقاق صفت وحدت دارى بذاته و یگانگى را مخصوص خود گردانیده اى.
«الفرد المتفرد».
بمعناهما. و التکرار للتاکید و اختلاف اللفظ.
«و انت الله لا اله الا انت، الکریم المتکرم».
الکریم: الصفوح. و قیل: بمعنى الکثیر الخیر. و العرب تسمى الذى یدوم نفعه و یسهل تناوله کریما. و منکرمه تعالى انه یبتدى بالنعمه من غیر استحقاق و یغفر الذنوب و یعفو عن المسىء. و المتکرم، اى: المستحق بصفه الکرم لذاته.
یعنى: و تو خدایى که نیست خدایى مگر تو، کریمى -یعنى بسیار درگذرنده اى از گناه کسان، یا بسیار خیرى و بخشنده- و بزرگوارى و مستحق صفت کرمى بذاته.
«العظیم المتعظم».
اى: ذو العظمه و الجلال الذى لا تحیط بکنهه العقول. و قیل: انه تعالى سمى العظیم لانه الخالق للخلق العظیم کالعرش و الکرسى و غیرهما.
یعنى: صاحب عظمت و بزرگیى. -یا: خالق خلق عظیمى مثل عرش و کرسى و غیر آن- و مستحق عظمت و بزرگیى لذاته.
«الکبیر المتکبر».
الکبیر هو الملک السید القادر على جمیع الاشیاء.
و المتکبر هو الذى یکبر على ما یوجب حاجه او نقصانا. و قیل: هو المستحق لصفات التکبر.
(یعنى:) و پادشاهى که قادرى بر جمیع چیزها و مستحق صفات تکبرى.
«و انت الله لا اله الا انت، العلى المتعال».
العلى: الذى لا رتبه فوق رتبته او المنزه عن صفات المخلوقین. و قد یکون بمعنى العالى فوق خلقه بالقدره علیهم. و المتعال هو المستعلى على کل شىء بقدرته. و قیل: المتعال المتعذر على وجه یستحیل ان یساویه غیره. و قیل: هو المنزه عما لا یجوز فعله علیه.
یعنى: تو خدایى که نیست خدایى مگر تو، برترى از روى رتبه که رتبه اى نیست بالاى رتبه ى تو -یا: منزه و مبرایى از صفات مخلوقین، یا: فوق خلق خودى از روى قدرت بر ایشان- و متعالى- یعنى برترى از آنکه قدرتى باشد مساوى قدرت تو.
«الشدید المحال».
اى: شدید الاخذ. عن على علیه السلام. و قیل: شدید القوه. و قیل: شدید النقمه و العذاب. و قیل: شدید الکید للکفار.
و المحال: المماحله، و هى المماکره و المکایده. و محل بفلان، اذا سعى به الى السلطان. و المعنى انه شدید المکر باعدائه یاتیهم الهلاک من حیث لا یشعرون.
یعنى: سخت گیرنده اى بر عاصیان. یا: شدید است قوت و قدرت تو یا عذاب تو. یا: شدید است کید تو مر کفار را و مى آورى ایشان را هلاکت از آنجا که ایشان شعور ندارند.
«و انت الله لا اله انت، الرحمن الرحیم».
قال الشهید فى قواعده: الرحمن الرحیم هما اسمان بنیا للمبالغه من رحم، کغضبان من غضب و علیم من علم. و الرحمه لغه رقه القلب و الانعطاف الذى یقتضى التفضل و الاحسان. و منه: الرحم، لانعطافها على ما فیها. و اسماء الله تعالى انما توخذ باعتبار الغایات التى هى افعال دون المبادى التى تکون انفعالات. و الرحمن ابلغ من الرحیم. لان زیاده البناء تدل على زیاده المعنى.
یعنى: و تو خدایى که نیست خدایى جز تو، بسیار بخشاینده اى به جمیع خلقان خود - چه، رحمت شامله ى تو به همه ى خلایق از مومن و کافر و نیکبخت و بدبخت رسیده از ارزاق و غیر آن -و رحیمى- یعنى تخصیص دهنده اى مومنان را به رحمت خود.
و رحمان و رحیم دو اسمند که موضوعند از براى مبالغه و مشتق اند از رحمت که به معنى رقت قلب است. و این معنى در حق خداى سبحانه متصور نیست، بلکه به معنى ایجاد نعمت است از براى مرحوم و کشف بلا از او.
«العلیم الحکیم».
اى: العالم بالسرائر و الخفیات و تفاصیل المعلومات قبل وجودها و بعد وجودها. و العلیم مبالغه فى العلم.
یعنى: و دانایى بر سرایر و پنهانیها، که از تو غایب نیست مثقال ذره اى نه در آسمان و نه در زمین، و به تفاصیل معلومات پیش از وجود و بعد از آن. یا: کاملى در علم که علمى مثل علم تو نیست. و حکیمى- یعنى: صاحب احکام و اتقانى در خلق اشیا. و بعضى گویند: حکیم به معنى عالم است.
«و انت الله لا اله الا انت، السمیع البصیر».
قال الشیخ ابو العباس ابن فهد فى کتابه عده الداعى: السمیع بمعنى السامع، یسمع السر و النجوى، سواء عنده الجهر و الخفوت و النطق و السکوت. و قد یکون السمع بمعنى القبول و الاجابه. و منه قول المصلى: سمع الله لمن حمده، اى: قبل الله حمد من حمده و استجاب له. و قیل: السمیع: العالم بالمسموعات، و هى الاصوات و الحروف. و البصیر: العالم بالخفیات و العالم بالمبصرات.
و فى القواعد الشهیدیه: السمیع هو الذى لا یعزب عن ادراکه مسموع خفى او ظهر. و البصیر الذى لا یعزب عنه ما تحت الثرى. و مرجعهما الى العلم، لتعالیه سبحانه عن الحاسه و المعانى القدیمه.
یعنى: «تو خدایى که نیست خدایى مگر تو، شنوایى»، یعنى: مى شنوى پنهان و راز را، یکسان است نزد تو بلند و آهسته و گفتن و ناگفتن. و گاه است که سمع به معنى قبول و اجابت مى آید. یعنى: خداوندى که قبول مى فرماید توبه را و مى شنود دعا را. و گفته اند: سمیع است یعنى: داناست به مسموعات، که آن اصوات و حروف است. «و بصیرى»، یعنى: مبصرى و بینایى به خفیات. و گفته اند: بصیر است یعنى: عالم به مبصرات است.
«القدیم الخبیر».
القدیم هو المتقدم على الاشیاء، الذى لیس لوجوده اول، او الذى لا یسبقه العدم. و قال النعمانى فى نهج السداد:
القدیم على ضربین، حقیقه و مجاز. فالقدیم الحقیقى هو الموجود الذى لیس له نهایه فى الماضى، و هو الله. و القدیم المجازى هو الموجود الذى تطاول فى حدوثه عهد، کما یقول: هذا بناء قدیم.
الخبیر هو العالم بکنه الشىء المطلع على حقیقته. و الخبر: العلم. و لى بکذا خبر، اى: علم.
(یعنى:) و قدیمى- یعنى پیشى دارى در وجود بر همه ى اشیا و وجود تو را اولى نیست و پیشى نگیرد بر وجود تو عدم و نیستى -خبیرى- یعنى عالمى و دانایى به کنه اشیا و مطلعى بر حقیقت آنها.
«و انت الله لا اله الا انت، الکریم الاکرم».
اى: الزائد فى الکرم على کل کریم. فانه ینعم بلا عوض و یحلم من غیر تخوف.
(یعنى:) و تو خدایى که نیست خدایى مگر تو، و کریمى که زیادتى دارد کرم تو بر هر کریمى. چه، نعمت مى دهى بى آنکه عوضى خواهى.
«الدائم الادوم».
اى: الثابت الزائد فى الدوام و الثبات على کل ثابت. لان ثباته من ذاته. بخلاف باقى الموجودات.
(یعنى:) و دایم و همیشگى دارد وجود تو و ثبات دارى که اصلا تغییر نپذیرد و زیادتى دارد ثبات و دوام تو بر همه ى موجودات. چه، ثبات و دوام تو از ذات توست نه از غیر، و غیر تو از ذات تو.
«و انت الله لا اله الا انت، الاول قبل کل احد، و الاخر بعد کل عدد».
و تویى آن خدایى که معبودى نیست مگر تو، اولى پیش از همه کس -و هیچ چیز پیش از تو نبوده -و آخرى بعد از فناى هر شخصى- و انتها نباشد تو را.
و چون در دعاى تحمید که اول دعاهاست کلام مشبعى در تحقیق معنى اول و آخر نموده، لهذا به اعاده ى آن تکرار نمى نماید.
«و انت الله لا اله الا انت، الدانى فى علوه، و العالى فى دنوه».
یعنى: تویى معبودى که نیست هیچ معبودى مگر تو، نزدیکى -به مکونات- به این وجه که علم تو محیط است به ایشان. پس نیست هیچ چیز نزدیکتر از او به مکونات - در حال بلندى خود. و بلندى در حال نزدیکى خود.
پس نه علو او دور مى گرداند او را از چیزى از مخلوقات، زیرا که علو او مکانى نیست، و نه نزدیکى او مساوى ایشان است در مکانى که با او باشد، زیرا که قرب او نیز مکانى نیست، پس منافات با علو نداشته باشد.
«و انت الله لا اله الا انت، ذو البهاء و المجد و الکبریاء و الحمد».
البهاء: الحسن. و المجد: الکرم. و الکبریاء: العظمه.
یعنى: و تو معبودى که نیست معبودى مگر تو، صاحب نیکویى و کرمى و بزرگى و حمدى. یعنى هر سپاسى که هست مر توراست.
شرح صحیفه (مدرسی)
و کان من دعائه علیه الصلوه و السلام فى یوم العرفه:
یکى از اعیاد معروفه نزد اهل اسلام روز عرفه است، و در آن روز آداب و سنن زیاد وارد است از اهل بیت عصمت علیهم السلام از قبیل صوم و زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام.
از حضرت صادق علیه السلام منقول است که هر که در روز عرفه به زیارت آن حضرت برود و حق او را بشناسد و او را امام واجب الاطاعه بداند، بنویسد حق تعالى از براى او ثواب دو هزار حج و دو هزار عمره ى مقبوله و هزار جهاد که با پیغمبر مرسلى باشد یا امام عادل، راوى گفت: کجا است ثواب وقوف عرفات؟ حضرت علیه السلام از روى غضب به سوى او نظر کرد و فرمود که: به درستى که بنده ى مومن چون در روز عرفه نزد قبر آن حضرت (ع) حاضر شود و در نهر فرات غسل کند و متوجه زیارت شود هر گام که برمى دارد ثواب یک حج و عمره براى او مى نویسند و بهترین اعمال در این روز دعاء کردن است حتى اگر روزه گرفتن باعث ضعف در دعا کردن شود ترک روزه کنند و روزه گرفتن مکروه خواهد بود، و بلندى داشتن این روز از سایر ایام از بدیهیات است.
شاید که ارتفاع و بلندى این روز از سایر ایام وجه تسمیه این روز به یوم عرفه باشد و ماخوذ از عرف الدیک از بعضى از فضلاء استماع شد که وجه تسمیه ى این یوم به عرفه سبب آن است بعد از اینکه آدم و حوا را هبوط در زمین شد مدتى ما بین ایشان مفارقت افتاد تا اینکه روز هشتم ذى الحجه آدم حوا را دید و در روز نهم شناخت از این جهت روز هشتم مسمى به ترویه و روز نهم مسمى به عرفه شد این وجه تسمیه از جهت عرفه مناسب است اما ترویه غیر مناسب است ماخوذ از روى به معنى سیراب کردن است نه به معنى رویه و دیدن است ترویه ماخوذ از تروى به معنى تفکر یا از روى به معنى سیراب کردن، و از بعضى از اخبار چنان مستفاد مى شود که خلاق عالم نازل کرد آدم را بر صفاء حواء را بر مروه به سبب همین این دو کوه مسمى به آن دو اسم شدند به واسطه ى نزول صفى الله بر صفاء و نزول مرئه که حواء باشد بر مروه پس نظر کرد آدم به سوى حواء در روز هشتم نشناخت او را به واسطه ى طول و عهد و زیادتى گریه پس در آن روز تفکر کرد که این مخلوق کیست و در نهم شناخت بنابراین وجه ترویه تروى به معنى تفکر نظیر این وجه است از بعضى از اخبار استفاده شود که حضرت خلیل الرحمن على نبینا و آله و علیه و على آله الصلوه و السلام در شب هشتم خواب به ذبح ولد خود دید شروع کرد در تفکر که آیا خواب شیطانى بود یا الهام و وحى و در روز نهم شناخت.
یا وجه تسمیه ى عرفه به عرفه از اعتراف به ذنب است در آن روز چنانچه بعضى از روایات شهادت بر این مى دهد و الله العالم.
اللغه:
الله: اسم ذات واجب الوجود که جامع جمیع صفات و کمالات است سایر الفاظ و اسامى که تعبیر از ذات مقدس به او شود هر یک از جهتى دلالت کند یا به اعتبار صفت فعل یا صفت ذات مثل خالق و عالم و قادر به خلاف لفظ الله.
کفعمى (ره) مى فرماید: این اسم شریف دلالت کند بر ذات مقدس که موصوف است به جمیع کمالات و باقى اسماء دلالت نمى کند آحاد آنها مگر بر آحاد معانى مثل عالم بر علم و قادر بر قدرت یا دلالت کنند بر فعل منسوب به ذات مقدس مثل رحمن او اسم است از جهت ذات با اعتبار رحمت، انتهى.
شاهد بر مقال است اینکه تمام اسماء حسنى راجع به او است و او راجع به دیگرى نیست مثلا نمى گویند الله اسمست از اسماء غفور یا قادر اما مى گویند غفور اسمیست از اسماء الله و قادر اسمیست از اسماء الله و هکذا. به عبارت اخرى الله علم است على الاصح و سایر اسماء دعوى علمیت نشد بلکه یا صفت ذات است یا صفت فعل فرق ما بین صفت ذات و فعل آن است که هر صفتى که نفى غیر و ضد کند او صفت ذات است و هر صفتى که نفى غیر نکند او صفت فعل است اول مثل عالم که نفى جهل و عجز کند.
دوم، مثل خالق و رزاق که او نفى غیر نمى کند.
اللغه:
رب: یعنى تربیت دهنده و او صفت مشبهه است.
عالمین: جمع عالم و آن ما سوى الله را گویند.
بدیع: یعنى صنعتى کردن بدون نمونه و مثال.
مالوه: از اله الاهه اى عبد عباده مالوه یعنى معبود اله به معنى خدا
عزب: به معنى دورى و غایب.
رقیب: حفیظه که راه حفظ را مطلع باشد.
الترکیب:
بدیع السموات مى تواند مرفوع شود خبر از جهت مبتداء محذوف اى هو بدیع او انت بدیع، و مى تواند منصوب باشد به حرف نداء محذوف و کذلک ذى الجلال و الاکرام و رب الارباب و فسح هم مختلف است و در بعضى از نسخ ذالجلال والاکرام، و در بعضى دیگر ذوالجلال، و هو بکل شىء مى تواند عاطفه باشد و مى تواند حالیه.
المعنى یعنى ثنا مختص ذات واجب الوجود است که مربى تمام عوالم است، اى خداى من مال تو است و مختص به تو است حمد، توئى مخترع آسمان و زمین، توئى ذا الجلال و الاکرام، توئى رب هر ربى، توئى خداى هر خدائى یعنى هر چه دعوى معبودیت کردند همه مخلوق تو هستند مثل شمس و قمر و نجوم و عجل و نحو آنها، و توئى خالق هر مخلوقى وراء تو خالقى نیست، توئى وارث هر شىء نیست مثل تو شىء، غایب نیست از او علم چیزى او بر هر چیز احاطه دارد، و او بر هر شىء حافظ است عالم.
تذنیبان:
الاول عالم اسم از جهت چیزى که به او شناخته مى شود خدا عزوجل، اختلاف کرده اند در عدد اجناس عالم بعضى برآنند که از جهت خلاق عالم هزار عالم است ششصد از آن در دریا و چهار صد از آن در بیابان و بعض آخر برآنند که از جهت خداوند عالم هیجده هزار عالمست عالم دنیا از مشرق و مغرب یکى از آنها مى باشد، و بعض ثالث برآنند که از جهت خداوند هشتاد هزار عالم است چهل هزار عالم در بر و چهل هزار دیگر در بحر.
در بعضى روایات وارد است که خلاق عالم خلق کرده است صد هزار قندیل و آویز کرده ایشان را در عرش و آسمانها و زمینها و ما فیها حتى بهشت و دوزخ همه در یک قندیل است کسى نداند در قنادیل دیگر چه هست مگر خداى عالم .
روایت کند صدوق (ره) به اسناد خود به سوى حضرت رضا علیه السلام که آن حضرت فرمودند: آیا اعتقاد دارى که به درستى که خداى خلق نکرد انسانى غیر از شمایلى و قسم به خدا خلق کرد هزار هزار عالم و هزار هزار آدم شما در اواخر آن عوالم و آدمها هستید.
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: آفتاب سیر کند دوازده برج را و دوازده بیابان را و دوازده دریا را و دوازده عالم را.
و فرمود که: خلاق عالم خلق کرده دوازده هزار عالم هر عالمى از آن عوالم اکبر است از هفت آسمان و زمین و من حجتم بر ایشان.
از امیرالمومنین علیه السلام و حضرت امام حسن (ع) مروى است، به درستى که خلاق عالم خلق کرد خلقى برخلاف خلق ملائکه و برخلاف خلق جن و نسناس حرکت کنند مثل آنکه هوام در زمین حرکت کنند مى خورند و مى آشامند چنانکه چهار پایان مى آشامند همه ى ایشان مرداند زن در میان ایشان نیست خدا در ایشان شهوت قرار نداد که مایل به زن باشند، حب اولاد ندارند غرضى ندارند، طول امل ندارند، شب و روز بر ایشان نگذرد و بهایم و هوام نیستند، لباس ایشان ورق شجر است پس از آن اراده کرد خلاق عالم اینکه ایشان را دو فرقه کند پس گردانید فرقه ى از ایشان را عقب مطلع شمس از وراء دریا از جهت ایشان شهر هست جا برسا و طول آن دوازده هزار فرسخ، در دوازده هزار فرسخ، سور آن شهر از آهن از زمین کشیده شده است تا آسمان. این فرقه را در آن منزل داد و ساکن کرد و فرقه ى دیگر را عقب مغرب آفتاب از وراء دریا و از جهت ایشان شهرى است جا بلقا طول آن بلد و سور آن بلد مثل است در هر شهرى از آن دو شهر هزار هزار در است از طلا و در ایشان هزار هزار لغت است تکلم کند هر طایفه ى بلغتى خلاف لغت دیگر.
حضرت حسن علیه السلام فرمودند: من عالمم به تمام آن لغت، نیست بر ایشان و در ایشان امامى غیر از من و برادر من، و کسى عالم به حال ایشان نیست از اهل زمین، و آنها عالم به طلوع و غروب نیستند زیرا که شمس طلوع بر غیر ایشان کند و غروب بر غیر ایشان کند و ایشان طلب روشنائى به نور خدا کنند، و اعتقاد ندارند که خلاق عالم خلق کواکب کرده.
عرض شد خدمت حضرت امیرالمومنین علیه السلام که: ابلیس کجا است از ایشان؟
فرمودند که: ایشان ابلیس را نمى شناسند و نشنیده اند اسم ابلیس را، احدى از ایشان هرگز معصیت نکرد، مریض نمى شوند و پیر نمى شوند و نمى رند تا روز قیامت، عبادت خدا کنند هرگز سست نمى شوند در شب و روز از عبادت، آنها بیزارند از فلان و فلان عرض شد خدمت امیرالمومنین علیه السلام، ایشان چگونه بیزارند از فلان و فلان و حال آنکه ایشان عالم نیستند که خلاق عالم خلق کرد آدم را یا نه؟
حضرت فرمود: آیا ابلیس را شناخته ى تو به غیر از خبر و مامور شدى به لعن او و برائت از او به درستى که خدا موکل کرد بر ایشان ملائکه را هر زمان لعن نکنند ایشان را عذاب کنند، و در میان ایشان طایفه ى هستند که هرگز سلاح را نگذاشته و منتظر قائم ما (ع) هستند و خدا را مى خوانند که ملاقات آن امام کنند، و عمر کند هر یکى از ایشان هزار سال، قرآن خواند به نحوى که ما ایشان را تعلیم کردیم و چیزهائیکه اگر بر مردم تلاوت شود کافر شوند، و از جهت ایشان است خروج با امام (ع) زمانى که پا شوند سبقت گیرند، در ایشان است اصحاب سلاح و در ایشان است پیر و جوان، از جهت ایشان است شمشیرهائى از آهن غیر این آهن که اگر بزند یکى از ایشان به سیف خود کوه را خواهد آن کوه را دو قطعه کرد جنگ کنند با ایشان امام علیه السلام با بربر و هند و دیلم و کرک و ترک و روم.
الثانى: کاف در قوله (ع) لیس کمثله شىء معروف برآنند که زائده است و زیاد کردن آن از جهت تاکید نفى مثل است زیرا زیادتى حرف به منزله ى اعاده ى او است در مرتبه ى دوم.
ملا سعد در مطول ذکر نموده آنکه احسن آن است که کاف اصلیه باشد نه زائده و غرض که نفى مثل است از آن حاصل به احسن وجه در وجه در بیان او ذکر کرده.
اول: آن است که این از قبیل نفى شىء است به نفى لازم او مثل اینکه مى خواهى بیان کنى که زید برادر ندارد مى گوئى از جهت برادر زید برادر نیست شکى نیست که اگر زید برادر مى داشت لازم افتاده که خود زید برادر باشد الان که مى گوئى برادر زید برادر ندارد نفى لازم مى کنى نتیجه مى دهد که زید برادر ندارد زیرا که نفى لازم نفى ملزوم خواهد نمود و همچنین در لیس کمثله شىء زیرا که اگر از جهت خدا مثل بود خدا خود مثل المثل مى شود الان نفى لازم که مثل المثل باشد نمودى نفى ملزوم که مثل باشد او هم نفى مى شود.
دوم: آن است از این قبیل که مثل تو بخل ندارد هم سنهاى تو قریب به بلوغ هستند هم سنهاى تو بالغ شدند غرض آن است که ذات تو چنین است.
شرح:
یعنى توئى خدا نیست خدائى مگر تو یکى است تنها و نهایت تنهائى توئى خدا.
احد و فرد هر دو لفظ به معنى یک و تغایر آنها به حسب اعتبار مثلا فرد تعبیر به تنهائى شود اما احد تعبیر به تنهائى نکند، متوحد و متفرد اسم فاعلند به معنى وضع لغوى که باب تفعل است موضوع هستند از براى مطاوعه ى فعل، معنى ایشان قبول یگانگى کننده و تنهائى کننده و این معنى غیر مناسب است، و لطفى در مقام ندارد و به خاطر همین مطلب به معنى تعبیر کردند به صاحب تنهائى متفرد ذوالفردانیه و این معنى هم لطف ندارد.
الترکیب:
لا اله الا انت یا تاکید است از جهت جمله مثبته اى انت الله لا اله الا انت تاکید اثبات به نفى شده است یا خبر دویم انت است یا بدل و یا حال او از جهت خبر بنا بر جواز امثال این نحو حال، و قول بر اینکه جمله ى معترضه است بعید است به حسب سیاق، احد و توحید صفت الله است یا خبر بعد خبر یا بدل و همچنین سایر الفاظ واقعه مثل اینها مثل عظیم المتعظم الرحمن الرحیم و هکذا.
نیست خدائى به غیر از تو کریم است و نهایت کرم، بزرگست نهایت بزرگى کبیر است نهایت تکبر.
و دور نیست که باب تفعل در مقام از جهت مبالغه باشد یعنى نهایت یگانگى دارنده به عبارت اخرى در یگانگى نظیر ندارد.
کریم: یعنى جود دارنده.
متکرم: یعنى زیاده بر زیاد جود دارنده است باب تفعل در این مقام هم از جهت مبالغه مى باشد مثل سابق مثل همین معنى است اسماء فاعلى که بعد هم ذکر شود.
عظیم و کبیر: به معنى بزرگى و فرق ما بین ایشان به حسب اعتبار به این معنى کبیر به حسب رتبه در مقام و شرف است و عظیم اعم از این است به حسب اعوان و اموال و منال هم گویند.
متعظم و متکبر: اسم فاعلند یعنى نهایت عظمت و بزرگى دارنده.
الترکیب:
لا اله الا انت یا تاکید است از جهت جمله مثبته اى انت الله لا اله الا انت تاکید اثبات به نفى شده است یا خبر دویم انت است یا بدل و یا حال او از جهت خبر بنا بر جواز امثال این نحو حال، و قول بر اینکه جمله ى معترضه است بعید است به حسب سیاق، احد و توحید صفت الله است یا خبر بعد خبر یا بدل و همچنین سایر الفاظ واقعه مثل اینها مثل عظیم المتعظم الرحمن الرحیم و هکذا.
توئى خدا، نیست خدائى غیر از تو رفیع است در نهایت رفعت، شدید العقوبه است.
العلى المتعال: على صفت مشبهه است به معنى رفعت دارنده.
متعال: اسم فاعل است.
در مجمع البحرین است: و در اسماء خداوند است العلى و المتعال على آن کسى است که بالاتر از او در مرتبه چیزى نیست صیغه ى فعیل است فاعل از علا یعلو، متعال کسى است که بزرگست از هر وصفى بر وزن متفاعل از علو تعالى یتعالى متعال.
محال: به کسر میم به معنى عقوبت و کید کردن است مصدر است از محل و ماحل محال و مماحله.
توئى خدا، نیست خدائى مگر تو رحمن است رحیم عالم به هر چیز خالق هر چیز از روى حکمت.
رحمن و رحیم: صفت مشبهه است مبنى هستند بر مبالغه رحمن ابلغ است زیرا که گفته اند کثرت حروف دلالت بر کثرت معنى کند.
علیم: صیغه ى مبالغه یعنى محیط است علم او به هر چیز.
حکیم: خلقت کردن اشیاء بر وجه اتقان و صلاح.
الترکیب:
لا اله الا انت یا تاکید است از جهت جمله مثبته اى انت الله لا اله الا انت تاکید اثبات به نفى شده است یا خبر دویم انت است یا بدل و یا حال او از جهت خبر بنا بر جواز امثال این نحو حال، و قول بر اینکه جمله ى معترضه است بعید است به حسب سیاق، احد و توحید صفت الله است یا خبر بعد خبر یا بدل و همچنین سایر الفاظ واقعه مثل اینها مثل عظیم المتعظم الرحمن الرحیم و هکذا.
سمیع و بصیر: یعنى علم دارد به هر مسموع و مبصرى، سئوال شد از بعضى از ائمه علیهم السلام مى نامیم و اسم مى بریم خدا را سمیع و بصیر به واسطه ى چه با وجود آنکه از جهت او سمع و بصر نیست؟
فرمودند: بر او مخفى نمى شود چیزى که درک باسماع شود و چیزى که درک بابصار شود.
خبیر: عالم بما کان و ما یکون هیچ چیزى از او مخفى نماند و چیزى از علم او فوت نشود.
قدیم اول بر هر چیز و آخر هر چیز.
الترکیب:
لا اله الا انت یا تاکید است از جهت جمله مثبته اى انت الله لا اله الا انت تاکید اثبات به نفى شده است یا خبر دویم انت است یا بدل و یا حال او از جهت خبر بنا بر جواز امثال این نحو حال، و قول بر اینکه جمله ى معترضه است بعید است به حسب سیاق، احد و توحید صفت الله است یا خبر بعد خبر یا بدل و همچنین سایر الفاظ واقعه مثل اینها مثل عظیم المتعظم الرحمن الرحیم و هکذا.
توئى خدا، نیست مگر تو عالمى به مسموعات و مبصرات قدیمى و مطلعى بر امور.
فذلکه:
قدیم یکى از اسماء خدا است و این لفظ در مقابل حادث است و بین ایشان از نسب تقابل و تضاد و لذا گوئیم: قدیم دو اطلاق مى شود یکى آن است که وجود و هستى او حاجت ندارد، دیگر آن است که وجود او مسبوق به غیر نباشد.
یعنى: قدم اول را قدیم ذاتى گویند دوم را قدیم زمانى گویند، و در مقابل قدم حدوث است و او هم حدوث ذاتى مى شود و حدوث زمانى اول آن است که وجود او حاجت به غیر دارد و ثانى آن است که وجود او مسبوق به غیر باشد، ذات واجب الوجود قدیم است و اما به دلیل لزوم تسلسل اگر نباشد و همچنین واجب الوجود قدیم است زمانا و الا منافات دارد واجب الوجود بودن را زیرا اگر واجب الوجود دیگر باشد موجب آن شود که ما به الاشتراک داشته باشند و این موجب امکان خواهد بود.
اللغه:
کریم: جامع انواع خیر و شرف و فضایل.
دائم: دوام دارنده.
عدد: به معنى معدود.
عالى: بلندى و رفعت دارنده، و دانى نزدیکى دارنده.
بهاء: حسن و جمال و عظمت.
مجد: شرف و بزرگى، کبریا بزرگى و پادشاهى.
الترکیب:
اکرم و ادوم اگر چه به حسب صیغه افعل التفضیل است، لکن مفضل و مفضل علیه در اصل مصدر بایست شرکت داشته باشند الا اینکه در جنب خالق معدوم صرف نشاید گفت ایشان شریک در اصل فعل اند پس لابد گوئیم افعل تفضیل در مقام منسلخ از تفضیل است و این استعمال هم شایع هست الکریم و الدائم و الاول و الاخر و نحو ایشان در امثال این کلمات انسب هستند به بدلیت از جهت انت بدل کل من الکل، و قبل و بعد مبنیان به فتح از ظروف زمانیه هستند.
شرح:
یعنى توئى خدا نیست خدائى مگر تو خدائى که این صفت دارد کریم است و اکرم دائم و ادوم دوام دارد که دوام او را نهایت نیست.
توئى خدا، نیست خدائى مگر تو که این صفت دارد سابق است بر هر شىء و لا حق است بر هر مخلوق و معدود.
توئى خدا، نیست خدا مگر تو خدائى که این صفت دارد نزدیک است و قریب است در حالت علو و بلندى خود رفعت دارد حالت نزدیکى خود.
توئى خدا نیست خدائى مگر تو خدائى که این صفت دارد صاحب عظمت و شرافت و سلطنت و پادشاهى و ثناء.
تنبیه:
فقره ى قبل از فقره ى اخیر کنایه از این است که علم او محیط به تمام ما سواى خود هست نه فرض قریب شود که خبر از بعد نداشته باشد یا به عکس. تعالى عن ذلک علوا کبیرا.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
نگاهى به مضامین دعاى عرفه:
این دعا بیش از ده بخش دارد که هر بخش مشتمل بر مطالبى از اوصاف الهى، حمد او، درود بر محمد و آلش و بر تابعان و طرفدارانش و اعتراف به گناهان و خواسته هاى مختلف است:
در آغاز دعا خداوند را به عنوان رب العالمین بدیع السموات، صاحب جلال و اکرام، رب الارباب، اله همه ى معبودان، خالق همه ى مخلوقات، وارث همه چیز، آنکه مثل و مانند ندارد و محیط به همه و رقیب و مراقب همه چیز است معرفى کرده است.
در بخش دیگر خداوند را به عنوان اینکه یکتا و یگانه، کریم، عظیم، کبیر، على، انتقام گیرنده، رحمان رحیم، علیم، حکیم، سمیع، بصیر، قدیم، خبیر، دائم همچنین به عنوان اینکه اول و آخر است دانى، عالى، صاحب رونق و مجد است توصیف نموده.
به دنبال آن با خطاب اینکه او انشاءکننده ى همه ى اشیاء و به تصویرکشنده و مبدع همه ى موجودات است و به عنوان اینکه در خلقت اندازه گیرى خاص را لحاظ کرده و راه آسان و تدبیر به خوبى صورت گرفته. در این راه از کسى کمک نگرفته اراده ى او حتمى و لازم است، هیچگونه جایگاه و مکانى ندارد، هیچگونه حجت و برهانى در برابر او اقامه نمى شود و اینکه اوهام و افهام از درک و شناخت او عاجزند و داراى هیچ حد و حدودى نیست. جسم نیست، از چیزى تولد نیافته داراى ضد و معادل و مخالفى نیست و او همه چیز را ابتداء اختراع و احداث نموده و به خوبى ساخته است توصیف گردیده.
به دنبال این بخش با توجه به لحاظ خلقت با کلمه ى (سبحانک) که تنزیه او را از هرگونه نقص مى رساند، به صفات دیگر او اشاره نموده که موقعیت او از همه موقعیتها بالاتر و در جداسازى حق از باطل از همه دقیقتر. همچنین توصیف به لطیف و رئوف و رحیم و مالک و جواد و صاحب مجد و بهاء و صاحب بسط خیرات و هدایت و اینکه همه چیز در برابر او خاشع و خاضع است و اینکه او به هیچ نحو در دسترس حواس انسانى نیست و هیچ صفتى از صفات مخلوق را ندارد و اینکه راهش صاف و فرمانش رشد و بى نیاز محض است، سخنش حکم و قضائش حتمى و اراده اش عزم هیچ کس نمى تواند مشیت او را و کلماتش را تغییر دهد، آیاتش روشن خالق آسمانها و همه ى انسانها است.
در قسمت بعد به دنبال ملاحظه ى آن نعمتها و تنزیه ها اشاره به حمد او مى کند: حمدى که همانند خود او جاوید، حمدى که با خلقت او سازگارى داشته باشد، حمدى که بر رضایت او بچربد، حمدى که همراه حمد همه ى حامدان، حمدى که فقط سزاوار او باشد، حمدى که از آغاز تا انجام دوام داشته باشد، حمدى که سراسر زمانها را بپوشاند و همواره رو به ازدیاد باشد، حمدى که ثواب آن کامل و همه ى پاداشها را فراگیرد، حمدى که کاتبان و حافظان از احصاء او بازمانند، حمدى که هموزن عرش و معادل کرسى باشد، حمدى که ظاهرش و باطنش و با نیت وفق دهد، حمدى که هیچ مخلوقى او را چنین نستوده و فضل آن را جز خدا نداند و بالاخره حمدى که جامع همه ى حمدها باشد، حمدى که نزدیکتر از آن به قول خداوند یافت نشود حمدى که موجب مزید نعمت و موجب کرم و برابر با عز و جلال او باشد.
در بخش بعد، درود بر محمد و آلش را شروع کرده از خداوند مى خواهد که بر محمد، برکاتش را تمام و کامل گرداند و او را مورد رحمت خویش قرار دهد، درودى رشد یابنده که بالاتر از آن نباشد، و رضایت بخش، درودى که هم خدا را راضى کند و هم موجب خشنودى شخص پیامبر گردد.
درودى که از رضوان خدا بگذرد، به بقا و دوام او مرتبط و هرگز فانى نشود، درودى که درود همه ى فرشتگان، رسولان و اهل اطاعت پروردگار را به نظم کشند و مشتمل بر درود همه ى بندگان خداوند از جن و انس گردد و با درود همه ى مخلوق مجتمع شود، درودى محیط بر همه ى درودهاى سابق و آینده، درودى که با گذشت زمان رو به ازدیاد باشد.
به دنبال این قسمت درود بر اهل بیت پیامبر که منتخب خداوند براى رساندن آئین حقند همانها که خزائن علم خداوند، حافظان دین، خلفاى او بر روى زمین، و حجتهاى او بر بندگانند، همانها که از هرگونه آلودگى پاکشان ساخته و وسیله اى به سوى خود قرارشان داده درود بر محمد و آلش، درودى که عطایا و کرامتهاى خداوند را با آنها تکمیل سازد، درودى که ابتداء و انتهاى آنها مشخص نباشد درودى هموزن عرش و ماسواى عرش هر چه در آسمانها و زمین است، درودى که آنها را به قرب خداوند نزدیک سازد و ...
پس از این بخش سخن را با کلمه ى (اللهم) شروع کرده و بدین معنا پرداخته که خداوند در تمام زمانها دین خود را با امام و پیشوائى تایید فرموده، امامى که به عنوان پرچم براى بندگان، نشانه ى روشنى براى آبادیها که در رابطه با خداوندند و وسیله اى براى رسیدن به رضوان او باشد.
امامى که اطاعتش را فرض و خلاف دستوراتش را ممنوع اعلام نموده و بر همه لازم است از او پیروى نمایند نه از او پیشى گیرند و نه از او عقب بمانند.
پس از این معنى از خداوند خواسته که شکر آن را بر ولى خویش ارزانى دارد، سلطنتش را یارى و پیروزیهایش را به آسانى برقرار سازد. او را با کمکهاى خود و فرشتگان امداد، قرآن، حدود شرایع و سنن پیامبر را به وسیله ى آنها برپا و نشانه هاى دین خدا را که ستمگران از بین برده اند، احیا، کسانى که از راه خدا منحرف شده اند را از بین برده، قدرتش را بر دشمنان خدا گسترش، رافت و رحمت و محبت را به او ببخشاید و شیعیان و موالیانش را مطیع و شنواى او قرار دهد.
به دنبال آن درود بر اولیاء و دوستان اهل بیت را از خداوند درخواست نموده دوستانى که به مقام آنها آشنا و در راه آنها گام گذارند و پیرو آثار آنها و متمسک به آنهایند.
همانها که به امامتشان اقتدا، تسلیم فرمان و تلاشگر در راه اطاعتشان مى باشند، همانها که منتظر زمان حکومتشان و خواستار اصلاح شئون، و پذیرش توبه و بخشش گناهان خود هستند.
پس از همه ى اینها اشاره به فضیلت روز عرفه نموده که خداوند آن را شرافت، کرامت و عظمت بخشیده، رحمتش را در آن منتشر، و عفو و تفضل خود را در آن روز شامل بندگان نموده است.
بعد از آن خود را در پیشگاه خداوند معرفى مى کند و نعمتهاى خداوند بر خویش را مى شمارد و مخالفتهاى خود را از فرمان الهى یادآور گردد، اعلام مى کند که من همان بنده ام که پیش از خلقت مورد نعمت قرار گرفته ام به سوى دین خدا هدایت شده، در جرگه ى دوستان و موالیان خداوند قرار گرفته اما فرمان او را اطاعت نکرده نهى او را ترک نموده ولى این نه به خاطر معاندت و استکبار بوده، بلکه هوى و هوس او را به اینجا کشانده، و دشمن خدا و خودش او را اعانت نموده تا این خلافها را مرتکب شده ولى هم اکنون در پیشگاه او خاضعانه ذلیل و کوچک گردیده به بزرگى گناهان خود معترف و به رحمت او پناه آورده است و یقین دارد که جز او کسى پناهش نمى دهد، از خدا مى خواهد که مورد لطفش قرار دهد توبه اش را بپذیرد و در همین روز عرفه بهره اى از رضوانش را به او عنایت کند و دست خالى او را برنگرداند.
اعلام مى کند درست است که عمل صالحى را از پیش نفرستاده ولى به توحید خداوند معترف و هرگونه شریک و شبیه و نظیر و ضد را از ساحت مقدس او دور مى شمارد و بالاخره با حسن ظن به خداوند درخواست محبت و الطاف او را دارد. و اعلام مى کند که بنده اى است حقیر، ذلیل، مستمند، خائف، پناه خواه، از همه کوچکتر، از همه ذلیلتر، به اندازه ى ذره اى یا کوچکتر از آن است و با صراحت مى گوید که: من به خطاهاى خود معترف من در برابر مولا جرئت بر گناه نمودم عمدا او را عصیان کردم جانى بر نفس خویشم و در گرو بلایاى خود.
خدا را به حق برگزیدگانش قسم مى دهد و به حق کسانى که طاعت آنها را با طاعت خود در ربط قرار داده که او را در روز عرفه مشمول رحمت خویش گرداند، توبه اش را بپذیرد او را مواخذه نکند مبتلا به بلاى استدراج ننماید، او را هم گروه غافلان و مسرفان نسازد و بالاخره هر چه او براى بندگان خوب خود مى پسندد به او بدهد و هر چه را براى بندگانش نمى پسندد آن را از او دور دارد. و مى خواهد که مناجات شبانه روز او را در پیشگاهش زینت دهد، تطهیر از آلودگى عصیان را نصیبش سازد و زنگارهاى خطا را از دلش بزداید، لباس عافیت را بر او بپوشاند و با نعمتهاى خود او را مجلل دارد و او را به قوه و قدرت خودش وانگذارد، شکر خود را از یاد او نبرد، رغبتى بالاتر از رغبت راغبان و حمد و ستایشى فوق ستایش ستایشگران براى او قرار دهد.
و سرانجام مى گوید: من اعلام مى کنم که تسلیم توام، مى دانم که حجت و دلیل از آن تو است ولى تو اولى به فضل و کرمى، اهل مغفرت و تقوا و احسانى.
مى دانم که عفو در نزد تو اولى از عقوبت است، حیات طیبه اى که آنچه را مى خواهم همراه داشته باشد به من ارزانى دار، مرا مانند کسى بمیران که نور او در پیش رو و دست راستش در حرکت است.
پس از خواسته هاى فراوان دیگرى به صورت مثبت و منفى که در دعا مى خوانید مى طلبد که: خداوندا به من بى نیازى، عفاف، آرامش، عافیت از بلا، تندرستى، توسعه ى رزق و آرامش عنایت فرما. اکنون که به طور سربسته و اجمال به مضمون این دعاى بلند واقف شدیم به ترجمه و توضیح عبارات دعا ضمن چند فراز مى پردازیم:
در نخستین فراز از این دعا امام علیه السلام به ستایش پروردگار بزرگ پرداخته و او را از ابعاد مختلف توصیف کرده است. نخست مى گوید: (حمد و ستایش مخصوص پروردگار جهانیان است) (الحمد لله رب العالمین).
و به دنبال آن او را چنین توصیف مى کند: (بار خداوندا حمد و ستایش مخصوص تو است اى ابداع کننده ى آسمانها و زمین) (اللهم لک الحمد بدیع السموات و الارض).
(و اى صاحب جلال (و بزرگى) و اکرام) (ذا الجلال و الاکرام).
(و اى مالک و پروردگار همه ى مالکان) (رب الارباب).
(و اى معبود هر معبود، خالق و آفریدگار هر مخلوق و وارث همه چیز) (و اله کل مالوه و خالق کل مخلوق و وارث کل شىء).
اى کسى که (هیچ چیز همتاى او نیست) (لیس کمثله شىء).
(علم هیچ چیز از او پنهان نمى ماند، به همه چیز محیط است و نسبت به هر چیز مراقب و نگهبان) (و لایعزب عنه علم شىء و هو بکل شىء محیط، و هو على کل شىء رقیب).
از این قسمت به بعد دعا حالت خطابى بیشتر به خود گرفته و چنین ادامه مى یابد: (تو آن خداوندى هستى که معبودى جز تو نیست یگانه و یکتایى فردى و بى مانند) (انت الله لا اله الا انت، الاحد المتوحد، الفرد المتفرد).
(تو آن خدایى هستى که معبودى جز تو نیست، کریم در منتهاى کرامت، عظیم در نهایت عظمت و بزرگ در بلندترین مرتبه از کمال و بزرگى) (و انت الله لا اله الا انت الکریم المتکرم، العظیم المتعظم، الکبیر المتکبر).
(تو آن خدائى هستى که معبودى جز تو نیست بلند مرتبه در نهایت بلندى، در مجازات و انتقام بسیار شدید) (و انت الله لا اله الا انت، العلى المتعال، الشدید المحال).
(تو آن خداوندى هستى که معبودى جز تو نیست (خداوند) رحمان، رحیم، علیم و حکیم) (و انت الله لا اله الا انت الرحمن الرحیم، العلیم الحکیم).
(تو آن خداوندى هستى که هیچ معبودى جز تو نیست، شنوا و بینا، ازلى و آگاه بر تمام اسرار) (و انت الله لا اله الا انت، السمیع البصیر، القدیم الخبیر).
(تو آن خداوندى هستى که هیچ معبودى جز تو نیست، کریم، و از همه کریمتر، دائم، سرمدى و از همه جاودانه تر) (و انت الله لا اله الا انت الکریم الاکرم، الدائم الادوم).
(تو آن خداوندى هستى که معبودى جز تو نیست نخستین (و ازلى) قبل از هر کس، آخرین (و ابدى) بعد از هر شماره و عدد) (و انت الله لا اله الا انت، الاول قبل کل احد، و الاخر بعد کل عدد).
(تو آن خدائى هستى که معبودى جز تو نیست، نزدیک در عین بلندى مقام، و بلند مرتبه در عین قرب و نزدیکى) (و انت الله لا اله الا انت الدانى فى علوه، و العالى فى دنوه).
(تو آن خداوندى هستى که هیچ معبودى جز تو نیست تو صاحب جمال، مجد کبریا (و عظمت) و حمد و ستایش (همه ى اینها از آن تو است) (و انت الله لا اله الا انت، ذو البهاء و المجد، و الکبریاء و الحمد).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۶، ص:۲۹۴-۲۵۳
و کان من دعائه علیه السّلام فی یوم عرفة:
«الحمد للّه ربّ العالمین اللّهمّ لک الحمد بدیع السّموات و الأرض ذا الجلال و الإکرام ربّ الأرباب و اله کلّ مالوه و خالق کلّ مخلوق و وارث کلّ شیء لیس کمثله شیء و لا یعزب عنه علم شیء و هو بکلّ شیء محیط و هو على کلّ شیء رقیب أنت اللّه لا اله الّا أنت الأحد المتوحّد الفرد المتفرّد و أنت اللّه لا اله الّا أنت الکریم المتکرّم العظیم المتعظّم الکبیر المتکبّر و أنت اللّه لا اله الّا أنت العلىّ المتعال الشّدید المحال و أنت اللّه لا اله الّا أنت الرّحمن الرّحیم العلیم الحکیم و أنت اللّه لا اله الّا أنت السّمیع البصیر القدیم الخبیر و أنت اللّه لا اله الّا أنت الکریم الأکرم الدّائم الأدوم و أنت اللّه لا اله الّا أنت الأوّل قبل کلّ أحد و الاخر بعد کلّ عدد و أنت اللّه لا اله الّا أنت الدّانى فی علوّه و العالى فی دنوّه و أنت اللّه لا اله أنت ذو البهاء و المجد و الکبریاء و الحمد».
بسم الله الرحمن الرحیم و ایاه نستعین الحمد لله الذى جعل لنفسه على الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا، واجرى لمن لبى دعوته الى دارالسلام عینا فیها تسمى سلسبیلا، والصلاه والسلام على اشرف انبیائه مله و قبله و قبیلا و على اهل بیته الذین احلهم من مراتب الشرف محلا نبیلا. و بعد: فهذه الروضه السابعه و الاربعون من ریاض السالکین فى شرح صحیفه سیدالعابدین و سیدالزاهدین صلى الله علیه و آله و على آبائه و ابنائه الراشدین، املاء راجى عفو ربه السنى على صدرالدین الحسینى الحسنى، شرح الله صدره بنور عرفانه و افاض علیه سجال معروفه و احسانه.
یوم عرفه: هو الیوم التاسع من ذى الحجه الحرام، و عرفه قیل: اسم لموقف الحاج ذلک الیوم، و هو على اثنى عشر میلا من مکه، و یسمى عرفات ایضا، و هو المذکور فى التنزیل قال تعالى: «فاذا افضتم من عرفات».
قال صاحب المحکم: عرفه و عرفات، موضع بمکه معرفه کانهم جعلوا کل موضع منه عرفه.
و قال النووى فى التهذیب: عرفات و عرفه، اسم لموضع الوقوف.
و قال النیسابورى فى تفسیره: عرفات، جمع عرفه، و کلاهما علم للموقف کان کل قطعه من تلک الارض عرفه فسمى مجموع تلک القطعه بعرفات کما قیل: فى باب الصفه ثوب اخلاق و برمه اعشار.
و قال المطرزى فى المغرب: عرفات علم للموقف و هى مونثه لا غیر و یقال له: عرفه ایضا.
و وافقهم على ذلک ابن الحاجب فى شرح المفصل فقال: عرفه و عرفات جمیعا علمان لهذا المکان المخصوص.
و على هذا فاضافه الیوم الى عرفه کاضافته الى حنین فى: «و یوم حنین» و هو موضع بین الطائف و مکه.
و قیل: عرفه اسم للیوم، و عرفات اسم للموقف.
قال الطبرسى فى مجمع البیان: عرفات اسم للبقعه المعروفه یجب الوقوف بها، و یوم عرفه یوم الوقوف بها.
و قال صاحب القاموس: یوم عرفه: التاسع من ذى الحجه، و عرفات موقف الحاج ذلک الیوم.
و على هذا فاضافه یوم الى عرفه کاضافته الى عروبه و هو اسم للجمعه. قال الشاعر:
یوم کیوم عروبه المتطاول؛
و هذا القول مبنى على انکار کون عرفه اسما للموقف و هو قول الفراء، قال: و قول الناس نزلنا عرفه شبیه بالمولد و لیس بعربى محض.
قال الدمامینى: و هذا عجیب فقد ثبت فى الحدیث «الحج عرفه فمن ادرک عرفه قبل ان یطلع الفجر فقد ادرک الحج».
و عرفه و عرفات من الاسماء المرتجله، لان العرفه لا تعرف فى اسماء الاجناس حتى یکون من الاسماء المنقوله و لا یشترط فى المرتجل ان لا یظهر له معنى، فلا ینافیه ما ذکروه من ان تسمیتها بذلک لما روى ان جبرئیل علیه السلام عمد بابراهیم صلوات الله علیه الى تلک البقعه فقال له: بها اعرف مناسکک و اعترف بذنبک فسمیت عرفه و عرفات.
و قیل: بل وصفها جبرئیل له قبل ان یراها، فلما راها عرفها بما تقدم له من النعت.
و قیل: سمیت بذلک لان آدم و حواء اجتمعا فیها فتعارفا بعد ان کان افترقا.
و قیل: انما سمیت به لعلوها و ارتفاعها و منه عرف الدیک.
و قیل: لان جبرئیل کان یرى ابراهیم فیها المناسک فیقول: عرفت عرفت.
و عن ابن عباس: ان ابراهیم علیه السلام راى فى المنام انه یذبح ابنه فاصبح یروى یومه اجمع، اى یتفکر اهو امر من الله ام لا؟ فسمى بذلک یوم الترویه، ثم راى فى اللیله الثانیه فلما اصبح عرف انه من الله فسمى یوم عرفه.
و هذا وجه لتسمیه الیوم بعرفه لا المکان.
و روى ثقه الاسلام فى الکافى: من جمله حدیث طویل عن ابى عبدالله علیه السلام: ان جبرئیل انطلق بادم من منى الى عرفات فاقامه على المعرف فقال: اذا غربت الشمس فاعترف بذنبک سبع مرات وسل الله المغفره و التوبه سبع مرات ففعل ذلک آدم علیه السلام و لذلک سمى المعرف لان آدم اعترف فیه بذنبه و جعل سنه لولده یعترفون بذنوبهم کما اعترف آدم، و الله اعلم.
تعریف الحمد بلام الحقیقه و تعلیقه اولا: باسم الذات الذى علیه مدار جمیع ما یستوجبه من صفات الکمال، و الیه مئال جمله نعوت الجلال و الجمال، للایذان بانه سبحانه هو المستوجب له بذاته، و وصفه ثانیا: بما ینبىء عن موجبه له، و تعلیل اختصاصه به من قوله: «رب العالمین» للتنبیه على وجوب ثبوته له و استحقاقه ایاه استقلالا اذ کان هو الرب و ما سواه مربوبا، و من کان بهذه الصفه کان هو الحقیق بالحمد لا احد احق به منه، بل لا یستحقه سواه، فان ترتب الحکم على الوصف یشعر بعلیته و فى «رب العالمین» باعتبار اشارته الى انه الموجد لهم، و المربى لهم، و المنعم علیهم بالنعم کلها، ظاهرها و باطنها، دقیقها و جلیلها، عاجلها و آجلها، ایجاز و ایراده بعد الاسم الجامع للاوصاف الجمالیه و الجلالیه کلها، و ربوبیته لانواع الاشیاء کلها اطناب، ففیه ایهام الجمع بین الضدین، و هو کالخاص بعد العام.
ثم کونه رب العالمین عله للحمد، و الحمد عله غائیه لتربیتهم لانه ربى لیحمد، ففیه ابهام علیه الشىء لما هو معلوله، و قد تقدم الکلام على الحمد و اسم الجلاله فى اول الروضه الاولى، و على الرب و العالمین فى آخر الروضه الثانیه عشره مستوفى فلیرجع الیه.
قوله علیه السلام: «اللهم لک الحمد بدیع السماوات و الارض» التفات من الغیبه الى الخطاب، و النکت التى ذکرناها فى شرح قوله علیه السلام فى الدعاء السادس: «اللهم فلک الحمد على ما فلقت لنا من الاصباح» جاریه هنا، و المیم فى اللهم عوض عن حرف النداء و لذلک لا یجتمعان، و هذا من خصائص الاسم الجلیل، و قد استوفینا الکلام علیه سابقا، و «بدیع السماوات و الارض»: اى مبدعهما و مخترعهما من غیر مثال یحتذیه و لا قانون ینتحیه.
فان البدیع کما یطلق على المبدع اسم مفعول یطلق على المبدع اسم فاعل نص علیه اساطین اللغه.
و قد جاء بدعه کمنعه انشاه کابتدعه کما ذکر فى القاموس و غیره، و نظیره السمیع بمعنى المسمع فى قول عمرو بن معدى کرب:
امن ریحانه الداعى السمیع؛
فلا عبره بمن توقف فى اطلاق البدیع على المبدع، و علیه فقیل: هو من اضافه الصفه المشبهه الى فاعلها للتخفیف بعد نصبه تشبیها لها باسم الفاعل کما هو المشهور اى: بدیع سماواته من بدع الشىء اذا کان ذا شکل فائق و حسن رائق.
و قیل: هو من باب الاضافه الى الظرف بمعنى انه عدیم النظیر فیهما و الاول هو الوجه.
ذا الجلال و الاکرام: اى صاحب الاستغناء المطلق و الفضل التام.
و قیل: الذى عنده الجلال و الاکرام، اى التعظیم و النعمه للمخلصین من عباده.
و قیل: معناه انه اهل لان یعظم و ینزه عما لا یلیق بجنابه الاقدس کما یقول الانسان لغیره: انا اجلک و اکرمک عن کذا کما ان قوله: «اهل التقوى» معناه اهل ان یتقى.
و قیل: الجلال: عباره عن صفات القهر، و الاکرام: عباره عن صفات اللطف.
و رب الارباب: اى مالک کل مالک فان الجمع المحلى باللام یفید الاستغراق.
و الرب: فى الاصل مصدر بمعنى التربیه، و هو تبلیغ الشىء الى کماله شیئا فشیئا وصف به الفاعل مبالغه او صفه مشبهه من ربه یربه مثل: تمه یتمه بعد جعله لازما بنقله الى فعل بالضم کما هو المشهور سمى به المالک لانه یحفظ ما یملکه و یربیه، و قد اجمعوا على انه لا یقال: الرب مطلقا الا لله تعالى، و یقال لغیره مضافا کرب الدار و رب الدابه، و ماورد فى الحدیث: لا یقل احدکم ربى بل سیدى و مولاى فقیل: نهى تنزیه، و قیل: الجواز فى المقید بغیر اولى العلم، و اما قول یوسف: «انه ربى» فملحق بالسجود فى زمانه.
و اما الارباب: فحیث لا یمکن اطلاقه على الله وحده جاز تخصیصه بغیره تعالى باضافه الرب الیه کما فى عباره الدعاء، و جاز اطلاقه بحیث یشمل ذاته تعالى کما فى قوله تعالى: «ءارباب متفرقون».
قال الشریف العلامه فى حاشیه الکشاف: لفظ الارباب حیث لم یطلق على الله وحده جاز تقییده بالاضافه و اطلاقه کما فى قولک رب الارباب و قوله: «ءارباب متفرقون خیر».
و قال الراغب: لم یکن من حق الرب ان یجمع اذ کان اطلاقه لا یتناول الا الله تعالى لکن اتى بلفظ الجمع فى قوله: «ءارباب متفرقون خیر» على حسب اعتقادهم لا ما علیه ذات الشىء فى نفسه انتهى.
هذا و لما کان الرب بمعنى المالک کما عرفت و کان معنى المالک یعود الى معنى القادر على الشىء الذى تنفذ مشیته فیه باستحقاق دون غیره و غیره باذنه و قد ثبت ان کل موجود سواه فهو فى تصریف قدرته و مشیته اذ هما مستند وجوده ثبت انه هو المالک المطلق الذى لیس له مملوکیه بالقیاس الى شىء آخر، و ان کل ما سواه فهو مملوک له تعالى، و ان صدق علیه عرفا انه مالک بالقیاس الى من هو دونه فصح انه تعالى رب الارباب و مالک کل مالک.
قوله علیه السلام: «و اله کل مالوه» اى معبود کل معبود فان الاله اسم بمعنى المالوه کالکتاب بمعنى المکتوب، و البساط بمعنى المبسوط کما نص علیه الجوهرى و غیره و اشتقاقه من اله یاله من باب- ضرب- الاهه اى: عبد یعبد عباده.
قال فى الصحاح: اله بالفتح الاهه، اى عبد عباده و منه قرا ابن عباس «و یذرک و الاهتک» بکسر الهمزه، قال: و عبادتک، و کان یقول: ان فرعون کان یعبد، و منه قولنا: «الله»، و اصله «اله» على فعال بمعنى مفعول لانه مالوه اى معبود، کقولنا: امام فعال بمعنى مفعول لانه موتم به انتهى.
و علیه فقوله: اله کل مالوه، مثل رب کل مربوب، و قد ورد فى الدعاء القدسى: «اله کل شىء، و رب کل رب»، و یحتمل ان یکون المعنى: اله کل ذى اله من الهه یالهه من باب- قتل- اذا صار الها له، و یکون اشتقاقه من الاله بمعنى المعبود کما اشتقوا استنوق و استحجر من الناقه و الحجر، و نظیره الامام و الماموم فان الامام بمعنى الماموم کما نص علیه الجوهرى، ثم اشتق منه امه و ام به اذا صلى به اماما فهو ماموم و ماموم به. قال الفارابى فى دیوان الادب: ام القوم امامه اى صلى بهم و فى الصحاح: اممت القوم فى الصلاه امامه.
و قال الفیومى فى المصباح: ام به امامه صلى به اماما، انتهى.
و الذى یشهد على ان امه و ام به: اى صلى به اماما مشتق من الامام انه بهذا المعنى لفظ اسلامى لان العرب قبل الاسلام لم تکن تعرف الصلاه و لا الامامه فیها و لیس الماموم عندهم الا المقصود، من امه اذا قصده، او المشجوج فى ام راسه من امه اما اذا اصاب ام راسه.
اذا عرفت ذلک فالمعول علیه فى معنى عباره الدعاء هو هذا المعنى لا المعنى الاول، و ان عول علیه بعض افاضل المترجمین اذ قد وقع فى بعض الاحادیث ما یشهد بذلک، و هو ما رواه ثقه الاسلام فى الکافى عن ابى عبدالله علیه السلام عن امیرالمومنین علیه السلام من جمله حدیث طویل فى التوحید: کان ربا اذ لا مربوب، و الها اذ لا مالوه، و عالما اذ لا معلوم، و سمیعا اذ لا مسموع. فهذا یعین ما ذکرناه، و الله اعلم.
قوله علیه السلام: «و خالق کل مخلوق» اى مبدع کل مبدع فان الخلق هنا بمعنى الابداع، و هو بهذا المعنى لیس الا الله تعالى و لهذا قال فى الفصل بینه و بین غیره: «افمن یخلق کمن لا یخلق» قالوا: و اصل الخلق التقدیر و هو التفکر فى الامر بحسب نظر العقل و بناء الامر علیه، و منه خلقت الادیم للنعل اى قدرته لها بان فکرت فى جعله لها على مقدار مخصوص و وجه مخصوص، و هو بهذا المعنى یطلق على غیر الله تعالى و منه: «و اذ تخلق من الطین کهیئه الطیر».
قال العلامه الطبرسى: سماه خلقا لانه کان یقدره.
و اما قوله تعالى: «فتبارک الله احسن الخالقین» فقیل: معناه احسن المقدرین اذ لا تعدد فى الخالق.
و قیل: هو بناء على ان الخالق کلى ذو افراد فرضا.
و قال الراغب: و یجوز ان یکون على تقدیر ما کانوا یعتقدون و یزعمون ان غیر الله یبدع فکانه قیل: اذا حسب ان هاهنا مبدعین و موجدین فالله تعالى احسنهم ایجادا على ما یعتقدون کما قال: «خلقوا کخلقه فتشابه الخلق علیهم». قوله علیه السلام: «و وارث کل شىء» اى الصائر الیه کل شىء اذ کان وصفه تعالى بالوارث من حیث ان الاشیاء کلها صائره الیه قال تعالى: «نرث الارض و من علیها» و قال: «و لله میراث السموات و الارض» و قال: «و نحن الوارثون».
قال الغزالى فى المقصد الاسنى: الوارث هو الذى ترجع الیه الاملاک بعد فناء الملاک، و ذلک هو الله سبحانه لانه هو الباقى بعد فناء خلقه و الیه مرجع کل شىء و مصیره، و هو القائل اذ ذاک: «لمن الملک الیوم» و هو المجیب: «لله الواحد القهار» و هو بحسب ظن الاکثرین اذ یظنون ان لهم ملکا فتنکشف لهم ذلک الیوم حقیقه الحال، و هذا النداء عباره عن حقیقه ما ینکشف لهم فى ذلک الوقت.
قوله علیه السلام: «لیس کمثله شىء» اقتباس من قوله تعالى فى سوره الشورى: «لیس کمثله شى و هو السمیع البصیر» اى لیس مثله شىء فى شان من الشوون، فالکاف زائده لان المقصود نفى ان یکون شىء مثله لا مثل مثله و انما زیدت لتوکید نفى المثل لان زیاده الحرف بمنزله اعاده الجمله ثانیا، و رده بعضهم بان الکاف انما توکد المماثله لا نفیها ففى هذا التاکید اخلال بالغرض فان نفى المماثله الموکده المحققه لا یستلزم اصل المماثله، و اجیب: بانها لتاکید ما سبق له الکلام من حکم التشبیه ان اثباتا فاثبات و ان نفیا فنفى.
قال السعد التفتازانى: و الاحسن ان لا تجعل الکاف زائده و یکون من باب الکنایه.
و فیه وجهان:
احدهما: انه نفى الشىء بنفى لازمه لان نفى اللازم یستلزم نفى الملزوم کما یقال: لیس لاخى زید اخ، فاخو زید ملزوم، و الاخ لازمه، لانه لابد لاخى زید من اخ هو زید فنفیت هذا اللازم، و المراد نفى ملزومه اى لیس لزید اخ اذ لو کان له اخ لکان لذلک الاخ اخ هو زید فکذا نفیت ان یکون لمثل الله تعالى مثل و المراد نفى مثله تعالى اذ لو کان له مثل لکان هو مثل مثله اذ التقدیر انه موجود.
و الثانى: ما ذکره صاحب الکشاف و هو انهم قد قالوا مثلک لا یبخل، فنفوا البخل عن مثله، و الغرض نفیه عن ذاته، فسلکوا طریق الکنایه قصدا الى المبالغه لانهم اذا نفوه عن مماثله و عمن یکون على اخص اوصافه، فقد نفوه عنه کما یقولون: «قد ایقعت لذاته و بلغت اترابه» یریدون: ایقاعه و بلوغه فحینئذ لا فرق بین قوله: «لیس کالله شىء» و بین قوله: «لیس کمثله شىء» الا ما تعطیه الکنایه من فائدتها و هما عبارتان معتنقتان على معنى واحد، و هو نفى المماثله عن ذاته و نحوه: «بل یداه مبسوطتان» فان معناه: بل هو جواد من غیر تصور ید و لا بسط، لانها وقعت عباره عن الجود لا یقصدون شیئا آخر حتى انهم استعملوها فیمن لا یدله، فکذلک یستعمل هذا فیمن له مثل، و من لا مثل له، انتهى.
قال بعضهم: المثل بمعنى الذات اى: لیس مثل ذاته ذات.
و قیل: بمعنى الصفه اى لیس مثل صفته صفه فالمثل بمعنى المثل محرکا، لان مثلا و مثلا ساکنا و متحرکا سواء فى اللغه، کشبه و شبه فمثل هاهنا بمعنى مثل و هو بمعنى الصفه، قال الله تعالى: «للذین لا یومنون بالاخره مثل السوء و لله المثل الاعلى» اى: الصفه العجیبه الشان التى هى مثل فى العلو مطلقا، فیکون المعنى لیس مثل مثله شىء و هو معنى صحیح.
و قیل: المراد نفى شبه المثل القاصر، من المثل فى المماثله على ما تقتضیه قانون التشبیه فضلا عن المثل.
و ذهب بعضهم: الى ان الزائد فى الایه انما هو مثل کما زیدت فى قوله تعالى: «فان آمنوا بمثل ما آمنتم به» و انما زیدت لتفصل الکاف من الضمیر.
قال ابن هشام: و قد یشهد للقائل بزیاده مثل فى «بمثل ما آمنتم به» قراءه ابن عباس «بما امنتم به».
قال الدمامینى: و هى شهاده حق لا کلام فى قبولها.
و قال بعضهم: انما جمع بین الکاف و المثل لتاکید النفى تنبیها على انه لا یصح استعمال الکاف و لا المثل فنفى بلیس الامرین جمیعا، ففیه نظر ظاهر.
و قیل: الکاف اسم موکد بمثل مضاف الیه کما عکس ذلک من قال:
بالامس کانوا فى رجاء مامول * فاصبحوا مثل کعصف ماکول
فالکاف اسم مضاف الیه مثل، ورد بان مثل هذا فى غایه الندور، و لا ینبغى تخریج القرآن على مثله، و انما لم یکن کمثله شىء لانه لو کان ذا شبه من خلقه لکان مفتقرا الى موثر و مدبر مثله، و ایضا المثلیه: هى الاتفاق بالکیفیه و لا کیفیه له تقدس و تعالى، و الله اعلم.
قوله علیه السلام: «و لا یعزب عنه علم شىء» فیه تلمیح الى قوله تعالى فى سوره یونس: «و ما یعزب عن ربک من مثقال ذره فى الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلک و لا اکبر الا فى کتاب مبین» و قوله تعالى فى سوره سبا: «لا یعزب عنه مثقال ذره فى السموات و لا فى الارض و لا اصغر من ذلک و لا اکبر الا فى کتاب مبین»، یقال: عزب یعزب عزوبا من باب- قعد-: اى غاب و بعد. و قال العلامه الطبرسى: العزوب: الذهاب عن المعلوم و ضده حضور المعنى للنفس.
و فى المحکم: عزب عنه حلمه یعزب عزوبا: ذهب و اعزبه الله.
و قال الفیومى: عزب الشىء عزوبا من باب -قعد-: بعد و عزب من بابى -قتل- و -ضرب-: غاب و خفى فهو عازب.
و المعنى لا یغیب و لا یبعد و لا یخفى عن علمه الشامل، او عن ذاته المقدسه علم شىء کائنا ما کان بلا مشوبه، او لیس الشىء هنا مصدرا بمعنى المفعول کما قد یتوهم، بل ما یصح ان یعلم و یخبر عنه او ما یصلح له الوجود فیشمل الشائى و المشىء لیدخل فیه علمه بذاته تعالى.
قال الراغب: الشىء اذا وصف الله تعالى به فمعناه شاء، و اذا وصف به غیره فمعناه المشىء، و عند کثیر من المتکلمین: هو اسم مشترک المعنى یستعمل فى الله و فى غیره، انتهى.
و لیس هو هنا من باب استعمال المشترک فى معنییه، بل المراد به المعنى العام و هو ما ذکرناه، فیکون کل من المعنیین فردا حقیقیا له، فان استعمال اللفظ الواحد فى معنیین متغایرین مما لا مساغ له عند المحققین.
قال بعض العلماء: عدم عزوب شىء عن علمه تعالى اشاره الى علمه بکلیات الاشیاء و جزئیاتها و علیه اتفاق جمهور المتکلمین و الحکماء، اما المتکلمون فظاهر، و اما المحققون من الحکماء فملخص کلامهم اجمالا فى علمه تعالى انه یعلم ذاته بذاته و یتحد هناک المدرک، و المدرک او الادراک و لا یتعدد الا بحسب الاعتبارات العقلیه التى تحدثها العقول البشریه، و اما علمه لمعلولاته القریبه منه فیکون باعیان ذواتها و یتحد هناک المدرک و الادراک و لا یتعددان الا بالاعتبار العقلى و یغایرهما المدرک، و اما لمعلولاته البعیده کالمادیات و المعدومات التى من شانها امکان ان توجد فى وقت، او تتعلق بموجود، فیکون بارتسام صورها المعقوله من المعلولات القریبه التى هى المدرکات لها اولا و بالذات، و کذلک الى ان ینتهى الى ادراک المحسوسات بارتسامها فى آلات مدرکها قالوا: و ذلک لان الموجود فى الحاضر حاضر، و المدرک للحاضر مدرک لما یحضر معه، فاذن لا یعزب عن علمه مثقال ذره فى السموات و الارض و لا اصغر من ذلک و لا اکبر، و تکون ذوات معلولاته القریبه مرتسمه بجمیع الصور، و هى التى یعبر عنها تاره بالکتاب المبین و تاره باللوح المحفوظ، انتهى.
قوله علیه السلام: «و هو بکل شىء محیط» اقتباس من قوله تعالى فى حم السجده: «الا انه بکل شىء محیط».
و الاحاطه بالشىء: الاستداره به من جوانبه یقال: احاط القوم بالبلد اذا احدقوا به و استداروا بجوانبه، ثم استعمل تاره فى شمول الحفظ و تاره فى شمول العلم و تاره فى استیلاء القدره و شمولها، و فسر بعضهم قوله تعالى: «انه بکل شىء محیط» بشمول الحفظ.
قال الراغب: اى حافظ له من جمیع جهاته، و فسره بعضهم بشمول العلم فقال: اى عالم به ظاهرا و باطنا جمله و تفصیلا.
و قیل: بل المراد احاطته علما و قدره معا. و اما قوله تعالى: «احاط بکل شى علما» فتمییزه بالعلم معین له قالوا: و الاحاطه بالشىء علما هو ان یعلم وجوده و جنسه و قدره و کیفیته و غرضه المقصود به و بایجاده و ما یکون هو منه، و لیس ذلک الا الله تعالى.
و اما قوله تعالى: «و الله محیط بالکافرین» فالمراد به شمول قدرته لهم، و استیلاء اقتداره علیهم.
قوله علیه السلام: «و هو على کل شى رقیب» اقتباس من قوله تعالى فى سوره الاحزاب: «و کان الله على کل شىء رقیبا»، و قد تقدم ان الاقتباس یجوز فیه التغییر، بناء على انه لیس بقرآن حقیقه بل کلام یماثله.
و الرقیب: فعیل بمعنى فاعل، من رقبه یرقبه من باب -قتل-: اى حفظه، فالرقیب بمعنى الحفیظ.
و قال الغزالى: هو العلیم الحفیظ، فمن راعى الشىء حتى لم یغفل عنه، و لاحظه ملاحظه لازمه دائمه لزوما بالاضافه الى ممنوع عنه محروس عن التناول فهو الرقیب، و لیس ذلک الا الله تعالى، و الله اعلم.
انت: اسم مضمر یدل على المخاطب، فذهب الفراء الى انه بکماله اسم، و التاء من نفس الکلمه، و قال البصریون، الضمیر انما هو ان، و التاء حرف خطاب، و قال بعضهم: الضمیر هو التاء کانت مرفوعه متصله فلما ارادوا انفصالها دعموها ب«ان» لتستقل لفظا، کما هو مذهب بعض الکوفیین فى ایاک و اخواتها، من ان الکاف فیها کانت متصله فلما ارادوا انفصالها جعلوا «ایا» عمادا لها لتستقل لفظا.
قال الرضى: و ما ارى هذا القول بعیدا عن الصواب فى الموضعین.
و الجمله من قوله: «لا اله الا انت» اما موکده للجمله قبلها مقرره لمضمونها، او معترضه فلا محل لها من الاعراب، او خبرثان للمبتدا و هو انت، او بدل من الخبر و هو الله فمحلها الرفع، او حال من الاسم الجلیل و العامل معنى الجمله على الصحیح فمحلها النصب.
و الاحد: یحتمل ان یکون نعتا لله و ان یکون خبرا بعد خبر و ان یکون بدلا من الخبر و اصله «وحد» فابدلت الواو همزه.
و قال مکى: اصله واحد فابدلت الواو همزه، فاجتمع الفان لان الهمزه تشبه الالف فحذفت احداهما تخفیفا.
قال ابوحاتم: هو اسم اکمل من الواحد، الا ترى انک اذا قلت: فلان لا یقادمه واحد جاز ان یقال: لکن یقادمه اثنان بخلاف قولک: لا یقادمه احد و هو مخصوص باولى العلم دون غیرهم بخلاف الواحد.
قال بعض المحققین: الاحد اخص من الواحد، لان الواحد مقول بالتشکیک على ما لا ینقسم اصلا، و على ما ینقسم عقلا، و على ما ینقسم حسا بالقوه، و ما ینقسم بالفعل، و کل سابق اولى من اللاحق، و الاحد یختص بالاول و لذلک اختص به تعالى لاختصاصه بالاحدیه فلا یشارکه فیها غیره، فهذا لا ینعت به غیر الله تعالى فلا یقال: رجل احد.
و المتوحد: البلیغ الوحدانیه کالمتکبر البلیغ الکبریاء.
و فى القاموس: الله الاوحد، و المتوحد ذو الوحدانیه.
و ما ذکرناه الصق بمدلول الصیغه.
و قیل: المتوحد: هو المستنکف عن النظیر کما قیل: المتکبر: هو الذى تکبر عن کل ما یوجب حاجه او نقصانا، و معنى احدیته تعالى انه لا ثانى له فى الوجود و الوجوب و لا کثره فى ذاته و صفاته ذهنا و خارجا، و فى اصطلاح ارباب الحال: الاحد هو اسم الذات باعتبار انتفاء تعدد الصفات و الاسماء و النسب و التعینات عنه تعالى و الاحدیه اعتبار الذات مع اسقاط الجمیع.
و الفرد: قیل: هو الوتر و هو الواحد.
و قال الراغب: الفرد الذى لا یختلط به غیره فهو اعم من الوتر و اخص من الواحد، و یقال: فى الله فرد تنبیها على انه خلاف الاشیاء کلها فى الازدواج المنبه علیه بقوله تعالى: «و من کل شىء خلقنا زوجین».
و قیل: المستغنى عما سواه کما نبه علیه بقوله غنى عن العالمین، و اذا قیل: هو متفرد بوحدانیه فمعناه: هو مستغن عن کل ترکیب و ازدواج تنبیها على انه بخلاف الموجودات کلها، انتهى.
و قیل: الفرد: من لا نظیر له، و المتفرد: البلیغ الفردانیه.
و قیل: هو الذى تفرد بخصوص وجوده تفردا لا یتصور ان یشارکه غیره فیه فهو الفرد المطلق ازلا و ابدا، و المخلوق انما یکون فردا اذا لم یکن له فى ابناء جنسه نظیر فى خصله من خصال الخیر و ذلک بالاضافه الى ابناء جنسه و بالاضافه الى الوقت، اذ یمکن ان یظهر فى وقت آخر مثله، و بالاضافه الى بعض الخصال دون الجمیع فلا فردانیه على الاطلاق الا لله تعالى.
و الکریم: ذو الکرم و الجود.
قال الراغب: اذا وصف الله بالکرم فهو اسم لاحسانه و نعمه المتظاهره انتهى.
و قد یستعمل الکرم بمعنى انتفاء النقائص عن الشىء، و اتصافه بجمیع المحامد، و هذا المعنى صحیح فى وصفه تعالى.
و المتکرم: البلیغ الکرم او المتنزه عما لا یلیق بجنابه الاقدس من قولهم: تکرم عنه بمعنى تنزه.
و العظیم: الذى جاوز حدود العقول ان تقف على صفات کماله و نعوت جلاله، و اصل العظم فى الاجسام ثم استعمل فى مدرکات البصائر، و هى متفاوته فى العظم تفاوت الاجسام، فما لا یتصور ان یحیط العقل اصلا بکنه حقیقته و صفته منها فهو العظیم المطلق و هو الله تعالى.
و المتعظم: البلیغ العظمه او المستنکف ان یکون له نظیر فى عظمته.
و الکبیر: هو الذى کل شىء دونه لکمال وجوده و کمال الوجود یرجع الى شیئین:
احدهما: دوامه ازلا و ابدا، فکل وجود مقطوع سابقا او لاحقا فهو ناقص، و لذلک یقال: للانسان اذا طالت مده وجوده انه کبیر: اى کبیر السن طویل مده البقاء، و لا یقال: عظیم السن، فالکبیر یستعمل فیما لا یستعمل فیه العظیم، فان کان ما طال وجوده مع کونه محدودا و مده البقاء کبیرا، فالدائم الازلى و الابدى الذى یستحیل علیه العدم اولى بان یکون کبیرا.
و الثانى: ان وجوده هو الوجود الذى یصدر عنه وجود کل موجود، فان کان الذى تم وجوده فى نفسه کاملا و کبیرا فالذى حصل منه الوجود لجمیع الموجودات احق ان یکون کاملا و کبیرا.
و المتکبر: ذو الکبریاء و العظمه و الجبروت، فهو الذى یرى الکل حقیرا بالاضافه الى ذاته، و لا یرى الکمال و الشرف و العز الا لنفسه، فان کانت هذه الرویه صادقه کان التکبر حقا محمودا و کان صاحبها جدیرا بان یتکبر حقا، و لا یتصور ذلک على الاطلاق الا لله تعالى، و ان کان ذلک الراى باطلا و لم یکن ما یراه من التفرد بالعظمه کما یراه کان التکبر باطلا مذموما، و کل من راى العظمه و الکبریاء لنفسه على الخصوص دون غیره کانت رویته کاذبه و نظره باطلا الا الله تعالى.
و العلى: الذى رتبته اعلى المراتب العقلیه و هى رتبه العلیه فان ذاته المقدسه هى مبدء کل موجود حسى و عقلى، و علته التامه المطلقه التى لا یتصور فیها النقصان بوجه ما کما تقدم بیانه.
و المتعال: المبالغ فى العلو، او المستعلى على کل شىء بقدرته، او المتنزه عن نعوت المخلوقات، و عن کل ما لا یجوز علیه فى ذاته و صفاته و افعاله.
الشدید المحال: اى الاخذ بالعقاب، یقال: ماحله محالا و مماحله مثل قاتله قتالا و مقاتله: اذا قاواه حتى یتبین ایهما اشد و اقوى، او معناه: شدید المکر و الکید لاعدائه، و المحال و المماحله: شده المماکره.
و قیل: هو من محل به محلا و محالا اذا اراده بسوء، و منه محل بفلان اذا سعى به الى السلطان و قد اختلفت عبارات المفسرین فى قوله تعالى: «و هو شدید المحال » فعن على علیه السلام: شدید الاخذ، و قال مجاهد و قتاده: شدید القوه، و قال الحسن: شدید النقمه، و قال الجبائى: شدید الکید للکفار، و قیل: شدید القدره، و قیل: شدید الحقد.
و معناه راجع الى اراده ایصال الشر الى مستحقه مع اخفاء تلک الاراده عنه و الله اعلم.
الرحمن الرحیم: صفتان مشبهتان عند الجمهور بنیتا للمبالغه من رحم بعد جعله لازما بمنزله الغرائز بنقله الى رحم بالضم، لان الصفه المشبهه لا تجىء الا من لازم، و افاده الصفه المشبهه للمبالغه لدلالتها على الثبوت و الاستمرار، و نص سیبویه: على ان الرحیم لیس بصفه مشبهه، بل اسم فاعل بنى للمبالغه لقولهم هو رحیم فلانا، و لا ینافى دعوى المبالغه ما اجمع علیه العلماء من ان فعالا و فاعلا و نحوهما فى صفاته تعالى سواء، لان مرادهم ان لا تفاوت بینها بالنظر الى اصل الصفه، و ذلک لا ینافى حصول التفاوت باعتبار خارج عنها.
و الرحمه: لغه رقه القلب و عطفه، و منه الرحم لعطفها على ما فیها، و المراد بها هنا التفضل و الاحسان، او ارادتهما بطریق اطلاق السبب بالنسبه الینا على مسببه البعید او القریب، فان اسماءه تعالى توخذ باعتبار الغایات التى هى افعال دون المبادى التى هى انفعالات.
و الرحمن: ابلغ من الرحیم لکثره حروفه مختص بالله لا بطریق العلمیه لجریانه وصفا، و اطلاقه على غیره تعالى کفر، و مبالغته اما بالکمیه لکثره افراد الرحمه، او افراد المرحوم، او بالکیفیه لتخصیصه بجلائل النعم و اصولها، او المستمره، و تقدیمه على الرحیم لاختصاصه به تعالى. و قد تقدم الکلام على رحمته تعالى بابسط من هذا.
و العلیم: اى العالم بجمیع المعلومات و هو مبالغه العالم.
قال سیبویه: اذا ارادوا المبالغه عدلوا الى فعیل نحو علیم و رحیم.
و ایثار المبالغه لکمال علمه، و هو احاطته علما بکل شىء ظاهره و باطنه، دقیقه و جلیله، اوله و آخره، و هذا من حیث المشاهده و الکشف على اتم ما یمکن فیه بحیث لا یتصور مشاهده و کشف اظهر منه.
و الحکیم: اى العالم بالاشیاء، و ایجادها على غایه الاحکام.
و قیل: العالم بحقائق الاشیاء و اوصافها و خواصها و احکامها على ما هى علیه، و ضابط نظام الموجودات باحکم الاسباب و رابط الاسباب بالمسببات و جاعل الوسائط مع قدرته على الافعال ابتداء.
و قیل: هو بمعنى المحکم لافعاله و منه: «کتاب احکمت آیاته» فهو فعیل بمعنى مفعل.
قال الطبرسى: و معناه ان افعاله کلها حکمه و صواب و لیس فیها تفاوت و لا وجه من وجوه القبیح، فان فسر بمعنى العالم فهو من صفات الذات، و ان فسر بمعنى المحکم فهو من صفات الافعال.
و السمیع: هو الذى لا یعزب عن ادراکه مسموع و ان خفى فیسمع السر و النجوى، بل ما هو ادق و اخفى، و لما کان سبحانه منزها عن الجسمیه و لو احقها فالسمع فى حقه عباره عن ادراکه کمال المسموعات.
و البصیر: هو الذى یشاهد و یرى حتى لا یعزب عنه ما تحت الثرى، و بصره تعالى عباره عن ادراکه کمال المبصرات، و هو اوضح و اجلى مما یفهم من ادراک البصر القاصر على ظواهر المرئیات.
و فى حدیث اهل البیت علیهم السلام: سمینا ربنا سمیعا لانه لا یخفى علیه ما یدرک بالاسماء و سمیناه بصیرا لانه لا یخفى علیه ما یدرک بالابصار و قال المحقق الطوسى: لما کان السمع و البصر الطف الحواس و اشدها مناسبه للعقل عبربهما عن العلم، و لاجل ذلک وصفوا البارى تعالى: بالسمیع و البصیر دون الشام و الذائق و اللامس و عنوابهما العالم بالمسموعات و المبصرات انتهى.
و القدیم: اى الموجود الذى لا یکون وجوده من غیره، و بعباره اخرى ما لا یحتاج فى وجوده فى وقت ما الى غیره، و هو یستلزم الوجوب، فهو بهذا المعنى الواجب تعالى، و قد یفسر بما لا اول لوجوده و هو صحیح ایضا و یرادفه الازلى، و بعباره اخرى ما لم یسبق وجوده عدمه و قسم المتکلمون القدیم: الى قدیم بالذات، و قدیم بالزمان، فالاول: ما کان غیر محتاج فى وجوده الى غیره.
و الثانى: ما کان وجوده غیر مسبوق بالعدم، و یقابله المحدث بالزمان و هو الذى سبق عدمه وجوده سبقا زمانیا، و على هذا فکل قدیم بالذات قدیم بالزمان من غیر عکس، فالقدیم بالذات اخص من القدیم بالزمان.
قال الملیون: و قد استاثر تعالى بالقدم الزمانى کما اختص بالذاتى، و قد یطلق القدیم و یراد به الذى یکون ما مضى من زمان وجوده اکثر مما مضى من زمان وجود شىء آخر، و هو بهذا المعنى لا یجوز اطلاقه علیه تعالى لتنزهه عن الزمان و توابعه.
تنبیه:
فى وصفه تعالى بالقدیم فى عباره الدعاء رد لما قاله الراغب فى المفردات: من انه لم یرد فى شىء من القرآن و الاثار الصحیحه القدیم وصفا لله تعالى و المتکلمون یستعملونه و یصفونه تعالى به، و فى المواقف و شرحه: یوصف بالقدیم ذات الله تعالى اتفاقا من الحکماء و اهل المله، و توصف به ایضا صفاته فانهم اجمعوا على ان لله سبحانه صفات موجوده قدیمه قائمه بذاته.
و اما المعتزله: فانکروا ان یوصف بالقدم ما سوى الله، سواء کان صفه له او لم یکن، انتهى ملخصا.
و الخبیر: هو الذى لا تعزب عنه الاخبار الباطنه فلا یجرى فى الملک و الملکوت شىء و لا تتحرک ذره و لا تسکن و لا تضطرب نفس و لا تطمئن الا و یکون عنده خبره، و هو بمعنى العلیم، لکن العلم اذا اضیف الى الخفایا الباطنه سمى خبره و سمى صاحبها خبیرا، فهو اخص من مطلق العلیم.
و الاکرم: اى الاعظم کرما کما قال تعالى: «و ربک الاکرم».
قال الطبرسى: هو الذى لا یبلغه کرم کریم، لانه یعطى من النعم ما لا یقدر على مثله غیره، و کل نعمه انما توجد من جهته تعالى اما بان یکون اخترعها او سببها و سهل الطریق الیها.
و الدائم: هو الذى لا ینتهى تقدیر وجوده فى المستقبل الى آخر، و یعبر عنه بانه ابدى، کما ان القدیم هو الذى لا ینتهى تمادى وجوده فى الماضى الى اول، و یعبر عنه بانه ازلى، و هذا انما هو بحسب اضافه الوجود فى الذهن الى الماضى و المستقبل، و الا فهو سبحانه منزه عن الزمان و لیس للزمان علیه جریان.
قال بعض المحققین: اذا لا حظنا صانع العالم و لا حظنا معه انه لا اول لوجوده تعالى و انه لا آخر له ینتزع منه العقل امرا ممتدا غیر قار الذات یشبه الزمان و لیس بزمان حقیقه و بهذا الاعتبار اطلق علیه سبحانه الازلیه، و هى اسم اشتق الماضى منه، و الابدیه و هى اسم اشتق المستقبل منه و السرمدیه و هى اسم لمجموع الامرین.
و الادوم: اى البلیغ الدوام، و افعل هنا مجرد عن معنى التفضیل اذ لا یقاس بدوامه سبحانه دوام دائم فیفضل علیه، و قد تقدم فى اول الروضه الاولى ان افعل قد یقصد به تجاوز صاحبه و تباعده عن غیره فى الفعل لا بمعنى تفضیله بعد المشارکه فى اصل الفعل فیفید عدم وجود اصل الفعل فیحصل کمال التفضیل، و هذا هو المقصود بافعل فى صفاته تعالى و لک ان ترید بالدوام طول البقاء مطلقا فتحقق المشارکه و یصح التفضیل، و الله اعلم.
الاولیه و الاخریه: امران اعتباریان اضافیان تحدثهما العقول لذاته المقدسه، و ذلک انک اذا لا حظت ترتیب الوجود فى سلسله الحاجه الیه سبحانه وجدته تعالى بالاضافه الیها اول، اذ کان انتهاوه فى سلسله الحاجه الى غنائه المطلق، فهو اول بالعلیه و الذات و الشرف، و اذ لیس بذى مکان فالتقدم بالمکان منفى عنه، و الزمان متاخر عنه اذ هو من لواحق الحرکه المتاخره عن الجسم المتاخر عن علته، فلم یلحقه القبلیه الزمانیه فضلا عن ان یسبق علیه، فکان قبل کل شىء و لم یکن شىء قبله مطلقا لامن الزمانیات، و لا من غیرها، و لما کان کل موجود سواه ممکن العدم فله من ذاته ان لا یستحق وجودا، فضلا عن ان یستحق الاخریه و البعدیه المطلقه، و هو تعالى واجب لذاته فهو المستحق لبعدیه الوجود و اخریته لذاته، و بالقیاس الى کل موجود فاذن هو الاول المطلق الذى لا احد و لا شىء قبله، و الاخر المطلق الذى لا شىء بعده، و المراد بالعدد هنا المعدود و هو یشمل کل ما سوى الله تعالى، اذ لا ممکن الا و یلحقه العد و هو جعله مبدء کثره یصلح ان یعد بها و یکون معدودا بالنسبه الیها، لان کل ممکن مرکب، اذ لا اقل فیه من الامکان و الوجود او الجنس و الفصل او الماده و الصوره، و لذلک قیل: کل ممکن زوج ترکیبى، و یحتمل ان یکون معنى الاخر بعد کل عدد انتهاء الممکنات الیه اذا عدت و رتبت سلسلتها من الابد الى الازل، کما تقدم بیانه فى الروضه الاولى و الله اعلم.
الدنو: القرب و اصله فى المسافه و المکان، یقال: دنوت منه دنوا اذا قربت منه مکانا، و اذ لیس المراد به هنا هذا المعنى لتقدسه سبحانه عن الجسمیه التى هى من لوازم المکان، فالمراد بدنوه تعالى: دنوه من کل شىء بحسب علمه الذى لا یعزب عنه مثقال ذره فى الارض و لا فى السماء، و بهذا الاعتبار هو ادنى الى کل شىء من نفسه، لانه تعالى هو الموجد له و العالم به.
و قیل: المراد بدنوه دنوه و قربه بالایجاد و التدبیر و الحفظ و الکلاءه.
و قیل: هو تمثیل لحاله تعالى فى سرعه اجابته لمن دعاه، و انجاحه حاجه من ساله و رجاه بحال من دنا و قرب مکانه، فاذا دعى اسرعت اجابته.
و قال النظام النیسابورى: لا ذره من ذرات العالم الا و نور الانوار محیط بها، قاهر علیها، قریب منها، اقرب و ادنى من وجودها الیها، لا بمجرد العلم فقط، و لا بمعنى الصنع و الایجاد فقط، بل بضرب آخر لا یکشف المقال عنه، الا الخیال مع ان التعبیر عن ذلک یوجب شنعه الجهال.
و «فى» من قوله: «فى علوه و فى دنوه» للمصاحبه، اى مع علوه و دنوه، و قد سبق ان علوه تعالى باعتبار کونه مبدا کل موجود و مرجعه، فهو العلى المطلق الذى لا اعلى منه فى وجوده و کمال مرتبته اشرف، فعلوه علو عقلى، فلا ینافى دنوه بالمعنى المذکور، فصح انه دان مع علوه، و عال مع دنوه، لا کما هو حال ما عداه من استحاله اجتماع العلو و الدنو فیه، فان غیره اذا استعلى على شىء کان غیر دان منه، و اذا دنى من شىء کان غیر عال علیه، فلم یکن دانیا مع علوه، و عالیا مع دنوه، و فى تعبیره علیه السلام بذلک ایهام الجمع بین الضدین، لتنزعج النفوس السلیمه عند انکار الوهم، لاجتماع العلو و الدنو فى شىء واحد، فتتوجه الى تعمیم المقصود به، و تطلع على عظمه الحق سبحانه، مع ما فى ذلک من ادماج الاشاره الى انه لیس بزمان و زمانى و لا مکان و مکانى، اذ لا یمکن اتصاف شىء منها بالدنو و العلو معا فى حاله واحده.
و البهاء: ما یملا العین من الحسن و الجمال، یقال: بها یبهو مثل علا یعلو بهاء اذا ملا العین حسنه و جماله، و قد یستعمل فى حسن الهیئه، و بهاء الله تعالى: عظمته لکونها ملات القلوب و البصائر، و جاوزت حدود العقول ان تقف على صفات جلالها، و نعوت کمالها.
و المجد: السعه فى الکرم و الجلاله، و مجده تعالى: سعه فیضه، و کثره جوده و عظمه جلاله.
و الکبریاء: الترفع و الاستنکاف عن الطاعه و الانقیاد، و هى صفه لا یستحقها غیر الله تعالى و لذلک ورد فى الحدیث: الکبریاء ردائى و العظمه ازارى، فمن نازعنى فى شىء منهما قصمته.
و الحمد: الثناء بالفضیله، و لما کانت الکبریاء فى غیره تعالى مستلزمه للذم عطف علیها الحمد ایذانا بانها من الصفات التى لا تلیق بغیره سبحانه، و لا یحمد على الاتصاف بها سواه، و الله اعلم.