دعای ۴۷ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش یازدهم)
بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم - بخش پنجم - بخش ششم - بخش هفتم - بخش هشتم - بخش نهم - بخش دهم - بخش یازدهم - بخش دوازدهم - بخش سیزدهم
وَ لَا تُخْزِنِی یوْمَ تَبْعَثُنِی لِلِقَائِک، وَ لَا تَفْضَحْنِی بَینَ یدَی أَوْلِیائِک، وَ لَا تُنْسِنِی ذِکرَک، وَ لَا تُذْهِبْ عَنِّی شُکرَک، بَلْ أَلْزِمْنِیهِ فِی أَحْوَالِ السَّهْوِ عِنْدَ غَفَلَاتِ الْجَاهِلِینَ لِآلْائِک، وَ أَوْزِعْنِی أَنْ أُثْنِی بِمَا أَوْلَیتَنِیهِ، وَ أَعْتَرِفَ بِمَا أَسْدَیتَهُ إِلَیّ. وَ اجْعَلْ رَغْبَتِی إِلَیک فَوْقَ رَغْبَةِ الرَّاغِبِینَ، وَ حَمْدِی إِیاک فَوْقَ حَمْدِ الْحَامِدِینَ.
وَ لَا تَخْذُلْنِی عِنْدَ فَاقَتِی إِلَیک، وَ لَا تُهْلِکنِی بِمَا أَسْدَیتُهُ إِلَیک، وَ لَا تَجْبَهْنِی بِمَا جَبَهْتَ بِهِ الْمُعَانِدِینَ لَک، فَإِنِّی لَک مُسَلِّمٌ، أَعْلَمُ أَنَّ الْحُجَّةَ لَک، وَ أَنَّک أَوْلَی بِالْفَضْلِ، وَ أَعْوَدُ بِالْإِحْسَانِ، وَ أَهْلُ التَّقْوی، وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ، وَ أَنَّک بِأَنْ تَعْفُوَ أَوْلَی مِنْک بِأَنْ تُعَاقِبَ، وَ أَنَّک بِأَنْ تَسْتُرَ أَقْرَبُ مِنْک إِلَی أَنْ تَشْهَرَ.
فَأَحْینِی حَیاةً طَیبَةً تَنْتَظِمُ بِمَا أُرِیدُ، وَ تَبْلُغُ مَا أُحِبُّ مِنْ حَیثُ لَا آتِی مَا تَکرَهُ، وَ لَا أَرْتَکبُ مَا نَهَیتَ عَنْهُ، وَ أَمِتْنِی مِیتَةَ مَنْ یسْعَی نُورُهُ بَینَ یدَیهِ وَ عَنْ یمِینِهِ.
وَ ذَلِّلْنِی بَینَ یدَیک، وَ أَعِزَّنِی عِنْدَ خَلْقِک، وَ ضَعْنِی إِذَا خَلَوْتُ بِک، وَ ارْفَعْنِی بَینَ عِبَادِک، وَ أَغْنِنِی عَمَّنْ هُوَ غَنِی عَنِّی، وَ زِدْنِی إِلَیک فَاقَةً وَ فَقْراً.
وَ أَعِذْنِی مِنْ شَمَاتَةِ الْأَعْدَاءِ، وَ مِنْ حُلُولِ الْبَلَاءِ، وَ مِنَ الذُّلِّ وَ الْعَنَاءِ، تَغَمَّدْنِی فِیمَا اطَّلَعْتَ عَلَیهِ مِنِّی بِمَا یتَغَمَّدُ بِهِ الْقَادِرُ عَلَی الْبَطْشِ لَوْ لَا حِلْمُهُ، وَ الْآخِذُ عَلَی الْجَرِیرَةِ لَوْ لَا أَنَاتُهُ وَ إِذَا أَرَدْتَ بِقَوْمٍ فِتْنَةً أَوْ سُوءاً فَنَجِّنِی مِنْهَا لِوَاذاً بِک، وَ إِذْ لَمْ تُقِمْنِی مَقَامَ فَضِیحَةٍ فِی دُنْیاک فَلَا تُقِمْنِی مِثْلَهُ فِی آخِرَتِک.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
و در آن روز که مرا برای لقای خود برانگیزی خوار و ذلیلم مکن، و در برابر اولیاءت رسوایم منما، و یاد خود را از ذهنم مبر، و توان ادای شکرت را از من سلب مکن، بلکه زمانی که جاهلان بیخبر غافلانه نعمتهایت را فراموش کنند ادای شکر را ملازم من ساز، و توفیق ثنایت را به سبب آنچه به من عطا نمودهای، و اعتراف به آنچه را که ارزانیام داشتهای به من مرحمت کن،
و رغبتم را به سویت بالاتر از رغبت دیگران، و ستایشم را در حقّت فوق ستایش دیگران قرار ده،
و مرا به هنگام نیاز به خود دچار خذلان مکن، و به سزای اعمالی که به پیشگاهت تقدیم داشتهام هلاکم منما، و آن گونه که دشمنان را از خود میرانی مرا از خود مران، چرا که من سرسپرده توام، میدانم که حجت توراست، و تو سزاوار به تفضّل، و خو کرده به احسان، و شایسته آنی که از تو پروا گیرند، و اهل و آمرزشی، و آگاهم که به عفوکردن سزاوارتر از عقاب کردنی، و به پردهپوشی از پردهدری نزدیکتری،
پس زندهام بدار به حیات پاکیزهای که خواسته هایم را برآورده سازد، و همه آنچه را که دوست میدارم فراهم آورد بدون آنکه ناپسند تواز من سرزند، و منهیات تو از من صادر شود، و مانند آن کسی بمیران که نور او از پیشاپیش و از جانب راستش روان میگردد،
و مرا در محضرت ذلیل، و در نزد بندگانت عزیز گردان، و چون به خلوت مناجات بنشینم خاشعم ساز، و در میان بندگانت رفعتم ده، و از آن که از من بینیاز است بینیازم کن، و بر فقر و تهیدستیم نسبت به حضرتت بیفزا،
و از سرزنش دشمنان (دشمن شادی)، و رسیدن بلا، و خواری و رنج پناهم ده، و درباره آنچه از زشتیهایم آگاهی مرا بپوشان به آنچه که میپوشاند به آن کسی که به سختگیری قدرت دارد ولی حلمش مانع است، و بر کیفر دادن تواناست اما شکیبایی میکند،
و چون در حق قومی فتنه یا بدی بخواهی پس مرا از باب اینکه در پوشش تو درآمدهام نجات ده، و چون مرا در دنیای خود در موقف افتضاح بپا نداشتی به همان صورت در جهان آخرت در چنان موقفی بپامدار.
ترجمه آیتی
بار خدایا، آن روز که مرا براى دیدار خود از گور برمى انگیزى، خوارم مگردان و در نزد اولیاى خود رسوایم مساز و ذکر خود از یاد من مبر و زبان شکر و سپاس خویش از من مگیر، بلکه در حالات سهو و بى خبرى، آن هنگام که جاهلان از سپاس نعمتهایت غافلند همواره شکر و سپاس خویش بر زبان من جارى فرماى و مرا الهام کن که در برابر نعمتى که مرا داده اى سپاست گویم و به آن خیرات که مرا فرستاده اى معترف آیم.
بار خدایا، رغبت مرا به خود، فراتر از رغبت هر رغبت کننده اى قرار ده و سپاس مرا فراتر از سپاس هر سپاس گوینده اى.
به هنگام فقر که دست نیاز به سوى تو دراز مى کنم مرا وامگذار و بدان اعمال که به جاى آورده ام و نه در خور مقام جلال تو بوده تباهم مکن و چون دشمنانت دست رد به روى من مزن، که من در برابر تو تسلیمم و مى دانم که حجت تو راست و تو به فضل و بخشایش سزاوارترى و در مقام احسان سود رساننده تر. تو سزاوارترى که از تو بترسند. تو سزاوارترى که از تو آمرزش خواهند. تو به عفو شایسته ترى تا به عقوبت کردن. تو به پوشیدن گناه نزدیکترى تا به افشا کردن.
اى خداوند، مرا به حیاتى خوش و پاکیزه زنده بدار که به هر چه خواهم برسد و به آنچه دوست مى دارم پایان یابد چندان که دست به کارى نزنم که تواش خوش نداشته باشى یا مرتکب کارى نشوم که تو از آن نهى فرموده اى. از تو خواهم که بمیرانى مرا همانند آن کسان که روشنایى شان در برابرشان و در سمت راستشان حرکت مى کند.
بار خدایا، مرا در برابر خود ذلیل گردان و در نزد بندگانت عزیز دار. چون با تو خلوت کنم، فروتنیم بخش و در میان بندگان خود سرفراز دار و از هر کس که به منش نیازى نیست بى نیاز گردان و هر چه بیشترم فقیر و نیازمند درگاه خود ساز.
اى خداوند، مرا از شماتت دشمنان و نزول بلا و ذلت و رنج در پناه خود دار.از عیبها و خطاهاى من که خود از آن آگاهى اغماض کن، همانند کسى که اگر حلمش مانع نمى آمد انتقام مى گرفت و اگر طریق مدارا نمى پیمود گناه را کیفر مى داد.
بار خدایا، هرگاه در این جهان خواهى که بر قومى فتنه اى یا ناسزایى وارد آورى، مرا که به تو پناه جسته ام از آن میان رهایى ده و همچنان که در این جهانم در جایگاه رسوایان برپاى نداشته اى در آن جهان نیز در جایگاه رسوایانم برپاى مدار.
ترجمه ارفع
آن روز که براى ملاقاتت مرا برمى انگیزانى خوارم مکن و در برابر دوستانت رسوایم مفرما. یادت را از دلم مبر و توفیق شکرگزارى از نعمتهایت را از من سلب مفرما، بلکه روح شکرگزارى در مواقع فراموشى و هنگامى که نادانان نعمت هایت را از یاد ببرد به من عنایت کن و به من بفهمان که بر آنچه عطا فرموده ای ستایش کنم و به آنچه احسان نموده ای اعتراف نمایم.
خداوندا میل و رغبتم را به سویت برتر از میل و رغبت علاقمندانت و حمدم را برتر از حمد حمدکنندگان درگاهت قرار ده.
و در هنگام نیازمندى به سویت خوارم مساز و به وسیله آنچه در محضرت نیکویى کرده ام نابودم مکن و دست رد بر پیشانى ام مزن همانطور که بر پیشانى دشمنانت زده ای زیرا که من تسلیم توام و مى دانم که حق با توست و تو سزاوارى در رساندن احسان و یارى کننده ترى در بخشش و تویى اهل تقوى و اهل مغفرت و تویى که در بخشیدن سزاوارترى تا عذاب کردن و در پوشیدن گناهان بندگانت نزدیکترى تا افشا کردن و رسوا نمودن!
بنابراین زنده ام کن به زندگى پاکیزه ای که به خواسته ام برسم و به آنچه دوست دارم نایل شوم در صورتى که آنچه را که تو نمى پسندى ترک کنم و آنچه را که نهى فرمودى بجا نیاورم و به طریقى مرا بمیرانى که نورش در پیش رو و از سمت راست درخشش داشته باشد.
الها مرا ذلیل درگاهت و عزیز بین آفریدگانت کن و در هنگام خلوت با خودت فروتن در بین بندگانت ارفع و سزاوارم فرما و از آنکه از من بى نیاز است بى نیازم ساز و بر فقر و نیازم به درگاهت بیفزا.
خدایا از شماتت دشمنان و افتادن در گرفتاریها و ذلت و خوارى نزد مردم پناهم ده و آنچه را که از من مى دانى مخفى دار که اگر بردبارى ات نبود حتما مواخذه مى کردى و اگر شتاب نکردنش نبود عقاب بر گناه مى نمودى.
الها هرگاه اراده کردى تا مردمى را گرفتار فتنه کنى و یا بلایى بر آنها وارد سازى مرا از جمع آنها رهایى ده و همین که در دنیا در آنجایى که سزاوار رسوایى بودم ولى رسوایم نفرمودى در جهان آخرت نیز رسوایم مکن.
ترجمه استادولی
و مرا در روزى که براى دیدارت برمى انگیزى سرافکنده مساز، و در برابر دوستانت رسوا مکن، و یاد خودم را از خاطرم مبر، و شکر خود را از من مگیر، بلکه یاد خود را در حالات غفلت آن گاه که حق ناشناسان نعمتت در غفلت به سر مى برند همراه من گردان، و مرا الهام کن که تو را بر نعمت هایى که به من داده اى ثنا گویم، و به آنچه به من ارزانى داشته اى اعتراف نمایم.
و شوق و رغبت مرا به خودت بالاتر از رغبت همه راغبان، و حمد و ستایش مرا در حق خودت بالاتر از حمد و ستایشگران قرار ده.
و مرا به هنگامى که سخت به تو نیازمندم به خودم وامگذار، و مرا به جهت کارهاى به ظاهر نیکو (و از حقیقت تهى) که به پیشگاهت عرضه مى دارم هلاک مکن، و همان گونه که دست رد بر سینه معاندان خود زدى بر سینه من مزن، زیرا من تسلیم فرمان توام، مى دانم که حجت از آن توست، و تو به بخشش شایسته ترى، و در احسان سود بخش ترى، و تو شایسته آنى که از تو پروا کنند، و اهل آمرزشى، و تو به عفو کردن شایسته ترى تا کیفر دادن، و به پوشاندن گناهان نزدیک ترى تا آشکار کردن.
پس مرا زندگانى پاک و دلپسندى بخش که آنچه بخواهم برایم فراهم کند، و به آنچه خواهم منتهى گردد، از جایى که آنچه تو نمى پسندى نکنم، و آنچه نهى فرموده اى مرتکب نگردم، و مرا چون کسى بمیران که نورش پیشاپیش او و از جانب راستش در حرکت است.
و مرا در برابر خود ذلیل کن، و نزد آفریدگانت عزیز دار، و هنگام خلوت با خودت پستم بدار، و میان بندگانت سربلندم گردان، و مرا از کسى که از من بى نیاز است بى نیاز کن، و بر فقر و نیازم به خودت بیفزا.
و مرا از سرزنش دشمنان، و فرود آمدن بلا، و از خوارى و رنج پناه ده، و مرا در آنچه از من مى دانى غرق رحمت خویش ساز آن گونه که شخص قدرتمند زیر دستش را غرق رحمت خویش مى کند در حالى که اگر بردباریش نبود او را سرکوب مى نمود، و مانند رحم کیفر دهنده بر جرم که اگر تأمل و درنگش نبود کیفر مى داد.
و هر گاه خواستى قومى را به فتنه یا آسیبى دچار سازى مرا که به تو پناه آورده ام از آن فتنه نجات ده، و حال که در دنیایت مرا در مقام رسوایى به پا نداشته اى در آخرتت نیز مرا در آن مقام به پا مدار.
ترجمه الهی قمشهای
و مرا در روز لقاى خود (روز قیامت) خوار و ذلیل مگردان و میان اولیاء و دوستان خود مرا مفتضح و رسوا مساز و هیچگاه یادت را از خاطرم و شکر و سپاست را از سراسر وجودم بیرون مبر بلکه همیشه ذکر و شکرت راحتى در حالات سهو و نسیان و هنگام غفلت و فراموشى که مردم جاهل غافل از نعمتهاى تو دارند مرا ملازم یاد خود و ملتزم شکر و سپاس خویش قرار ده و ثنا و سپاست را بر انواع نعمتها که به من عطا کردى و جود و احسانها که ارسال فرمودى شکرش را به قلبم الهام فرما
و شوق و رغبتم را به سوى حضرتت (و به شهود جمال نامنتهایت) فوق رغبت مشتاقانت بگردان و حمد و ثنایم را بر ذات پاکت فوق حمد ثناگویانت (از انس و جن و فرشتگان)
و در آن هنگام که کمال فقر و حاجت به حضرتت دارم (روز مرگ و روز محشر) مرا (یارى کن و) مخذول و محروم (از درگاه کرمت) مگردان و به اعمال زشتى که من به سوى تو مى فرستم (کرم کن و ببخش) و مرا هلاک مکن و اى خدا اگر عصیان تو کردم (از غلبه هواى نفس و جهالت بود (نه از روى عناد و لجاج پس) دست رد به پیشانیم به مانند معاندان و دشمنانت مگذار (و مرا مردود حضرتت چون اهل عناد مگردان) زیرا من تسلیم فرمان توام و مى دانم که حجت و دلیل تو بر خلق روشن است و همانا تو به فضل و کرم بر بندگانت اولى و سزاوارتر و به لطف و احسان بر خلق عادتت از همه بیشتر است (و سجیت و عادتت بالذات احسان به خلق و لطف و کرم و عفو و بخشش بندگانست) و تو اهل تقوى و اهل مغفرتى (یعنى بندگان سزاوار است از تو بترسند نه از غیر تو و به تو چشم آمرزش و بخشش و کرم داشته باشند نه به غیر تو) و همانا تو (خداى ارحم الراحمین) به عفو گناهان خلق سزاوارترى از عقاب و عذاب آنها و بستر و پوشیدن عیب و خطاى بندگان نزدیکترى تا به رسوا و مفتضح کردن گنهکاران (یعنى تو ستارالعیوب و سترالقبیح بر گنهکارانى و پرده ى خلق ندرى و کسى را رسوا نخواهى کرد).
و اگر کسى در دنیا یا عقبى مفتضح و رسوا شد آن کسى است که بى باک و معاند با تو بود و با معاندت و سرکشى و انکار مخالفت با فرمانت مى کرد و در حقیقت معترف و معتقد به ستاریت و غفاریتت نبوده اما آن بنده اى که گناه را با خوف تو و با اعتراف به کرم و عفو تو و با اعتقاد به خدا و ندیت مى کرد او را هرگز در دو عالم مفتضح و رسوا نخواهى کرد و پرده بندگان را به گناه نمى درى و ستارى و غفارى شیمه ى تست و تبدیل سیئه به حسنه مخصوص رحمت نامنتهاى تو)
اى خدا تو مرا حیوه طیب (زندگانى خوش که زندگانى با معرفت و عشق و محبت و طاعت و خشنودى تو است) عطا فرما که انتظام کارم طبق اراده ام قرار گیرد و به هر چه دوست مى دارم رسا باشد از این حیث که نه عملى ناپسند تو از من سر زند و نه کارى که نهى کرده اى مرتکب شوم (یعنى نظم کارم بدین گونه باشد که هر چه اراده کنم و هر چه دوست دارم مهیا شود با اینکه کارى خلاف رضاى تو اراده نکنم و حرام تو را مرتکب نشوم که معنى حیوه طیب کار به رضاى حق کردن است) و اى خدا مرا به میران به مانند آنانکه نور (معرفت و) ایمانشان پیش روى آنها مى شتابد و سمت راستشان مى آید (و چراغ راه آنان است به سوى بهشت رضوان و این عبارت دعاء اقتباس از قرآن و شرح احوال اهل ایمان است)
و مرا در پیشگاه حضرتت ذلیل و خاضع گردان و در نزد خلق عزیز و محترم بدار.
(در همه چشمى عزیز و پیش تو خواریم * در همه عالم بلند و پیش تو پستیم)
(آرى هر که نزد خدا ذلیل و خاشع است پیش خلق دو عالم عزیز است)
و مرا متواضع و فروتن هنگام خلوت با حضرتت و رفیع و سر بلند میان خلقت بگردان و از هر کس که از من بى نیاز است مرا هم از او بى نیاز فرما و به درگاه کرم و احسانت مرا کمال فقر و نیازمندى عطا فرما
و مرا از شماتت و سرزنش دشمنان و از ورود بلاء و مصیبت دوران پناه ده و از رنج و مشقت روزگار محفوظ دار و از اعمال زشتى که مرتکب شده ام و تو بر آن آگاهى کرم فرما و پرده پوشى کن آنگونه خطاپوشى که شخص قادر بر انتقام و تواناى بر بطش و اخذ به کیفر مى کند اگر حلم و بردبارى امهال او (از نظر لطف و عنایت) نبود (شاید یعنى به طورى از اعمال زشتم پرده پوشى کن که الى الابد گناهان و اعمال زشتم پوشیده بماند چون حلم تو مانع از انتقام و امهال و مداراى تو رافع اخذ و کیفر است و حلم تو نامتناهى است و مهلتت بى حد و نهایت پس پرده عفو و کرمت را تا ابد از روى کار زشتم بر نخواهى داشت و گناهان و زشتیهایم را محو ابدى و عفو همیشگى خواهى فرمود).
و اى خدا هرگاه به قومى که سرکشى و عناد کردند و مستحق قهر و عذاب شدند) اراده ى فتنه و قهر و عذابى کنى مرا به واسطه التجاء به درگاهت از آن فتنه و فساد (به لطف و کرمت) نجات بخش و اى خداى متعال (که رحیم و کریمى در همه احوال و بدون تغییر و تبدیل در ذات و صفات) چون مرا در دار دنیایت (که سراى موقت بى قابلیت است) در مقام رسوائى و فضیحت بر پا نداشتى (و میان خلق مرا با همه گناهان مفتضح نکردى) پس (کرم کن و) در جهان آخرتت (که عالم بقا و سراى ابدى است) آنجا هم مفتضح و رسوا مگردان (بلکه میان خلق محشر آبرومندم ساز.
ترجمه سجادی
و روزى که مرا براى دیدارت برمى انگیزى، خوارم نساز و در برابر دوستانت رسوایم نگردان و یاد خود را از خاطرم نبر و شکرگزاریت را از من نگیر. بلکه آن را همیشه در حالات بى توجّهى، هنگام فراموشى هاى نادانان به نعمت هایت، با من همراه گردان و به من الهام کن که به خاطر آنچه به من داده اى، ثنا (ى تو را) گویم و به آنچه به من عنایت نموده اى، اعتراف نمایم.
و رغبت مرا به سوى خود، بالاتر از رغبتِ همه راغبان و سپاس گزارى ام را در حقّ خودت، بالاتر از سپاسِ همه سپاس گزاران قرار ده.
و هنگام نیازمندى ام به سویت خوارم نساز و به وسیله آنچه به سوى تو آورده ام، مرا هلاک نکن. و همانگونه که دست رد بر پیشانى ستیزه جویان با خود زده اى، دست رد بر پیشانى ام نزن. همانا من فرمانبردار تو هستم. مى دانم دلیل روشن از آنِ توست و به بخششْ سزاوارتر و به احسانْ بخشنده تر هستى و شایسته اى که از تو بترسند و سزاوارى که بیامرزى و به درستى که تو به بخشایش شایسته ترى تا اینکه کیفر کنى. و به پرده پوشى نزدیک ترى تا اینکه آشکار سازى.
پس مرا به حیاتى پاکیزه زنده دار، که آنچه مى خواهم فراهم گردد و به آنچه دوست دارم پایان یابد. در صورتى که آنچه را نمى پسندى، انجام ندهم و آنچه را نهى نموده اى، مرتکب نشوم و مرا بمیران، همچون مردن کسى که روشنایى اش در پیش رویش و از سمت راستش در حرکت است.
و مرا در پیشگاهت ذلیل کن و در نزد آفریدگانت عزیز دار و چون با تو خلوت کردم، مرا فروتن گردان و مرا در میان بندگانت سربلند فرما و از کسى که از من بى نیاز است، بى نیازم گردان و بر فقر و نیازم به درگاهت بیفزا.
و مرا از سرزنش دشمنان و از فرود آمدن بلا و از خوارى و سختى پناه ده. مرا در آنچه بر آن از من آگاهى بپوشان، آنگونه که مى پوشاند قادر بر سختگیرى، (و) اگر بردبارى اش نبود (خطاها را ظاهر مى کرد) و (مانند) کیفرکننده بر گناه، (که) اگر شکیبایى اش نبود (کیفر مى داد).
و هرگاه خواستى به قومى، عذابى یا بدى اى (فروفرستى)، پس مرا که به تو پناه برده ام، نجات ده و حال آنکه مرا در دنیایت در مقام رسوایى به پا نداشتى، پس مانند آن در آخرتت (در مقام رسوایى) مرا به پا ندار.
ترجمه شعرانی
و روزى که مرا براى لقاى خود برانگیزى رسوا مکن و پیش دوستان خودت آبروى من مریز و مرا از یاد خود فراموشى مده و سپاس خود را از یاد من مبر، و در حال سهو که جاهلان نعمت تو را غفلت فراز آید مرا به سپاس خود وادار و الهام کن که تو را بهر عطائى ثنا گویم و بهر نعمت که ارزانى داشتى اعتراف کنم.
و رغبت مرا سوى خود بیش از رغبت دیگران گردان و سپاس مرا بالاتر از سپاس آنان قرار ده.
و چون نیازمند تو باشم مرا وامگذار و اعمالى که سوى تو فرستادم سبب هلاک من مگردان و مانند دشمنان خود مرا رد مکن چون پیش تو گردن نهاده ام، مى دانم که حجت تو را است و تو به فضل سزاوارترى و احسان عادت تست، شایسته ى آنى که از تو بترسند و امید آمرزش هم از تو دارند، اما به آمرزش سزاوارترى از عقاب کردن و به پرده پوشى اولیترى از رسوا ساختن.
پس مرا زندگانى بخش خوش که هر چه خواهم براى من فراهم آید و آنچه دوست دارم بدان نائل گردم، اما کارى نکنم که تو را ناپسند آید و به چیزى دست نیارم که تو نهى فرمودى، و جان مرا قبض کن مانند آن کس که نور از پیش روى و از جانب راست او راه مى رود.
و مرا در پیش خود فروتن گردان و نزد مردم عزت ده و چون در خلوت با تو باشم مرا به تواضع سرافکنده ساز و میان بندگان سربلند گردان و از آنکه از من بى نیاز است بى نیازم کن و حاجت مرا سوى خود افزون کن.
و از شادى دشمن و از گزند و آسیب و خوارى و رنج در پناه خود گیر و آنچه از من دیدى و بر آن آگاهى مستور دار، اگر حلم تو نبود همه گونه سختگیرى مى توانستى و اگر بردبارى نمى کردى ما را بر جرم ما مواخذه مى فرمودى.
و چون گروهى را آزمایش خواهى یا عذابى نازل کنى مرا که پناه به تو آورده ام از آن رهائى ده و چنانکه در دنیا مرا رسوا نساختى در آخرت هم رسوا مساز و نعمتهاى نخستین خود را درباره ى من به نعمت هاى آخرین پیوسته کن.
ترجمه فولادوند
و آن روز که براى دیدار خویشم برمى انگیزى مرا در پیش دوستانت رسوا مگردان و یادت را از خاطرم مبر و شکرت را از من سلب مکن، بلکه در حالات سهو و هنگامى که نادانان دستخوش غفلت مى شوند سپاس خود را ملازم جانم فرما و الهامم بخش که در برابر آنچه عطایم داده اى ثنایت گویم و بر آنچه به سویم فرستاده اى از در اقرار درآیم
و رغبتم را به سوى تو فراتر از رغبت هر رغبت کننده اى قرار ده و سپاسم را فراتر از سپاس هر سپاس کننده گذار،
و در وقت بینوایى چون به سوى تو نالم مرا فرو مگذار و به حکم اعمالى که به سوى تو فرستاده ام مرا هلاک مگردان و آنگونه که با معاندان خود برخورد مى کنى با من برخورد مکن، چرا که من تسلیم توام، ولى مى دانم که حجت تو راست و تو به فضل و دهش سزاوارترى و به احسان خوگرى و شایسته ى تقوى و مغفرتى و همانا تو به عفو کردن سزاوارترى تا کیفر دادن و به پرده پوشى نزدیکترى تا پرده درى!
پس مرا به حیاتى نیکو زنده بدار که طبق دلخواهم صورت پذیرد و تا به آنچه دوست دارم نائل آیم ولى به کارى دست نیازم که تو آن را خوش نمى دارى، یا مرتکب چیزى نگردم که تو از آن نهى فرموده اى و مرا بمیران چون آن کس که روشنائى او پیشاپیش او از دست راستش حرکت مى کند.
مرا در برابر خود ذلیل گردان و پیش بندگان خود عزیزدار و چون با تو خلوت کنم مرا فروتن ساز و در میان بندگان خود سرفراز دار و از هر کسى که نیازى به من ندارد بى نیاز فرما و هر چه بیشتر نیازمند درگاه خویش گردان.
مرا از نکوهش دشمنان و نزول آفت و خوارى و دردسر در پناه خود دار. از آن عیوب و کمبودهاى من که خود به خوبى از آنها واقفى چشم پوشى فرما، همانند آن کس که اگر بردبارى جلوگیر او نمى شد کیفر مى کشید و اگر راه مدارا نمى سپرد گناه را کیفر مى داد.
و هر گاه خواهى که بر قومى فتنه یا بلایى فرود آورى مرا که به سوى تو پناه جسته ام، در این میانه، رهایى بخش و همانگونه که در این جهانم در موضع مردم رسوا بر پاى نداشته اى در آن سراى نیز در جایگاه مردم رسوا بر پا مدار.
ترجمه فیض الاسلام
و روزى (قیامت) که مرا براى دیدار خود (حساب و بازپرسى) برانگیزى (زنده کنى) خوار و شرمنده مکن، و در جلو دوستانت (انبیاء و اوصیاء- علیهم السلام- و بندگان شایسته و پرهیزکار) رسوایم مگردان، و یاد خود را از یادم مبر (چیزهائى که بر اثر انجام ندادن فرمانت و پیروى از هواى نفس موجب نسیان و فراموشى از تو است از من دور ساز) و شکر و سپاس خود (توفیق بندگیت) را از من زایل مکن، بلکه آن را در حالات فراموشى هنگام فراموشیهاى نادانان به نعمتهایت همیشه با من قرار ده، و به من الهام کن که بر آنچه مرا عطا کرده اى ستایش نمایم، و به آنچه به من نیکوئى نموده اى اقرار کنم
و تضرع و زارى و توجه و روآوردنم را به سوى خود بالاتر (فزونتر) از روآوردن روآورندگان، و سپاسگزاریم را درباره ى تو بالاتر از سپاس سپاسگزاران گردان
و هنگام نیازمندیم به سوى تو (مراد هنگام نگرانى و گرفتارى است چون انسان همیشه به خداوند سبحان نیازمند است) خوارم مساز (مرا از رحمتت بى بهره مگردان) و به وسیله ى آنچه در درگاهت نیکوئى کرده ام (اعمالى که پنداشته ام به آنها خشنودیت را به دست آورده ام در حالى که همان اعمال موجب هلاک و تباهى من شده چون به طورى که شایسته ى نیکوئى است نبوده) هلاکم مکن (گوئیا این جمله اشاره است به فرمایش خداى تعالى «س ۱۸ ى ۱۰۳»: قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا «ى ۱۰۴» الذین ضل سعیهم فى الحیوه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا یعنى «اى پیغمبر ما به مردم» بگو: آیا شما را به زیانکارترین آگاه سازم؟ آنان کسانى اند که سعى و کوشش شان در زندگانى دنیا «بر اثر کردارهاى نیکو نما» تباه گشته و مى پندارند که کار نیکو مى کنند. گفته اند: هر که کار خیر و نیکى بجا آورد و بنیاد آن بر اخلاص و ایمان نباشد مندرج در این آیه است) و دست رد بر پیشانیم مزن (مرا از درگاهت نومید بازمگردان) به آنچه (کردارى که) به وسیله ى آن دست رد بر پیشانى ستیزه کنندگان با خود زده اى، زیرا من فرمانبرنده ى توام، مى دانم (باور دارم) که حجت و دلیل (در هر حکمى) تو را است، و تو به فضل و بخشش سزاوارتر، و به احسان و نیکى کردن سود رسانده تر، و شایسته اى که از (کیفر) تو بترسند، و سزاوارى (گناهان را) بیامرزى، و به عفو نمودن شایسته ترى که عقاب نمائى، و بپوشاندن (گناه) نزدیکترى که آشکار سازى
پس (اکنون که اینگونه مهربانى) مرا زنده دار به زندگى پاکیزه اى (زندگى با روزى حلال) که به آنچه مى خواهم پیوسته شود، و به آنچه دوست دارم پایان یابد، در صورتى که آنچه را نمى پسندى بجا نیاورم، و آنچه را نهى کرده اى مرتکب نشوم، و بمیران مردن کسى که نور و روشنائیش (راهنمایش به بهشت) در پیش رویش و از سمت راستش مى رود (حضرت باقر- علیه السلام- فرموده: روز رستاخیز براى هر که نور «راهنماى به بهشت» باشد «از عذاب و سختیهاى آن روز» رهائى مى یابد، و براى هر مومنى نورى است)
و مرا در درگاهت خوار (مطیع) و در نزد آفریدگانت عزیز و ارجمند گردان، و چون با تو خلوت کرده تنها به سر برم (از جز تو چشم پوشیده به راز و نیاز بپردازم) فروتن و در میان بندگانت بلند مرتبه و سرفرازم نما، و از کسى که از من بى نیاز است (درخواستى نکرده و نمى کند) بى نیازم ساز (چنان کن که من هم از او چیزى نخواهم) و بر فقر و نیازمندیم به درگاهت بیافزا (تا درخواستم از تو و راز و نیازم با تو فزونى یابد)
و از شماتت و شادى دشمنان و پیشامد غم و اندوه و ذلت و خوارى (نزد مردم) و رنج و گرفتارى (در کارها) پناهم ده، مرا در آنچه (گناهانى که) بر آن از من آگاهى (به رحمتت) بپوشان (عفو فرما) به آنچه (گناهى که) مى پوشاند (مى گذرد) تواناى گرفتن از روى عنف و سختى اگر بردباریش نبود، و عقاب کننده ى بر گناه اگر مکث و شتاب نکردنش نبود (حلم و مکث در انجام کارى مانع از قدرت او نیست، بلکه مانع از مقدور که آن گرفتن از روى عنف و عقاب است مى باشد، چون قدرت او پیش از فعل است و آنچه با آن منافات دارد عجز و ناتوانى است)
و هرگاه به گروهى (بر اثر نافرمانى) فتنه و تباهى یا بدى و گرفتارى بخواهى (پیش آورى) مرا در حالى که پناهنده ى به تو هستم از آن رهائى ده، و چون مرا در دنیاى خود (دنیائى که مالک آن توئى) در جاى رسوائى) به پا مدار (رسوا مگردان).شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«وَ لاَ تُخْزِنِی یوْمَ تَبْعَثُنِی لِلِقَائِک وَ لاَ تَفْضَحْنِی بَینَ یدَی أَوْلِیائِک وَ لاَ تُنْسِنِی ذِکرَک وَ لاَ تُذْهِبْ عَنِّی شُکرَک
بَلْ أَلْزِمْنِیهِ فِی أَحْوَالِ السَّهْوِ عِنْدَ غَفَلاَتِ الْجَاهِلِینَ لآِلاَئِک وَ أَوْزِعْنِی أَنْ أُثْنِی بِمَا أَوْلَیتَنِیهِ وَ أَعْتَرِفَ بِمَا أَسْدَیتَهُ إِلَی
وَ اجْعَلْ رَغْبَتِی إِلَیک فَوْقَ رَغْبَةِ الرَّاغِبِینَ وَ حَمْدِی إِیاک فَوْقَ حَمْدِ الْحَامِدِینَ
وَ لاَ تَخْذُلْنِی عِنْدَ فَاقَتِی إِلَیک وَ لاَ تُهْلِکنِی بِمَا أَسْدَیتُهُ إِلَیک وَ لاَ تَجْبَهْنِی بِمَا جَبَهْتَ بِهِ الْمُعَانِدِینَ لَک
فَإِنِّی لَک مُسَلِّمٌ أَعْلَمُ أَنَّ الْحُجَّةَ لَک وَ أَنَّک أَوْلَى بِالْفَضْلِ وَ أَعْوَدُ بِالْإِحْسَانِ وَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ
وَ أَنَّک بِأَنْ تَعْفُوَ أَوْلَى مِنْک بِأَنْ تُعَاقِبَ وَ أَنَّک بِأَنْ تَسْتُرَ أَقْرَبُ مِنْک إِلَى أَنْ تَشْهَرَ
فَأَحْینِی حَیاةً طَیبَةً تَنْتَظِمُ بِمَا أُرِیدُ وَ تَبْلُغُ مَا أُحِبُّ مِنْ حَیثُ لاَ آتِی مَا تَکرَهُ وَ لاَ أَرْتَکبُ مَا نَهَیتَ عَنْهُ وَ أَمِتْنِی مِیتَةَ مَنْ یسْعَى نُورُهُ بَینَ یدَیهِ وَ عَنْ یمِینِهِ
وَ ذَلِّلْنِی بَینَ یدَیک وَ أَعِزَّنِی عِنْدَ خَلْقِک وَ ضَعْنِی إِذَا خَلَوتُ بِک وَ ارْفَعْنِی بَینَ عِبَادِک وَ أَغْنِنِی عَمَّنْ هُوَ غَنِی عَنِّی وَ زِدْنِی إِلَیک فَاقَةً وَ فَقْراً
وَ أَعِذْنِی مِنْ شَمَاتَةِ الْأَعْدَاءِ وَ مِنْ حُلُولِ الْبَلاَءِ وَ مِنَ الذُّلِّ وَ الْعَنَاءِ
تَغَمَّدْنِی فِیمَا اطَّلَعْتَ عَلَیهِ مِنِّی بِمَا یتَغَمَّدُ بِهِ الْقَادِرُ عَلَى الْبَطْشِ لَوْ لاَ حِلْمُهُ وَ الآْخِذُ عَلَى الْجَرِیرَةِ لَوْ لاَ أَنَاتُهُ
وَ إِذَا أَرَدْتَ بِقَوْم فِتْنَةً أَوْ سُوءاً فَنَجِّنِی مِنْهَا لِوَاذاً بِک وَ إِذْ لَمْ تُقِمْنِی مَقَامَ فَضِیحَة فِی دُنْیاک فَلاَ تُقِمْنِی مِثْلَهُ فِی آخِرَتِک».
و در آنروز که مرا براى لقاى خود برانگیزى شرمسارم مکن، و در برابر دوستانت رسوا مساز و یاد خود را از خاطرم مبر، و شکرت را از من سلب مکن. بلکه آنگاه که نادانان غافلانه نعمتهایت را فراموش کنند شکر نعمت را با من ملازم ساز، و توفیق ثنا گوئیت را بر آنچه به من عطا فرموده اى و اعتراف به آنچه ارزانیم داشته اى به من عطا کن، و کششم را به سوى خودت برتراز کشش دیگران، و ستایشم را در باره خودت فوق ستایش ستایشگران قرار ده، و مرا به هنگام نیاز به خودت خوار مساز، و به سزاى کارهایى که مرتکب شده ام هلاکم مکن، و آنگونه که معاندان را از خود مى رانى مرا مران، چون سرسپرده توأم و مى دانم که حجّت توراست و تو سزاوارتر به تفضّل و خو کرده تر به احسانى و شایسته آنى که از تو بیم کنند، و اهل آمرزشى، و مى دانم که به بخشیدن سزاوارتر از عقاب کردنى، و به پرده پوشى از پرده درى نزدیکترى.
پس مرا زنده دار به زندگى پاکیزه اى که خواسته هایم را برآورده ساز، بدون آنکه ناپسند تو را بجا آوردم و منهیات تو را مرتکب شوم، و آن گونه بمیران که نور پیشاپیش و از سمت راستم روان گردد، و مرا در پیشگاهت خوار و در نزد بندگان عزیز گردان، و چون با تو خلوت کنم خاشعم ساز، و در میان بندگانت سرفرازم گردان، و از کسى که از من بى نیاز است بى نیازم کن، و بر فقر و تهیدستیم نسبت به خودت بیفزاى، و از دشمن شادى و نزول بلا و ذلّت و رنج پناهم ده، و درباره آنچه از احوالم آگاهى همچون کسى بپوشان که اگر حلم و بردباریش نمى بود توانایى بر انتقام داشت، و اگر مدارایش نمى بود بر گناه و معصیت مجازات مى کرد.
گاه با دلشدگان هم صنما راه بیا *** راه با همچو منى هم ز وفا گاه بیا
توشه کشور حسنىّ و سپاهت عشّاق *** نظرى تا به سپاهت کنى اى شاه بیا
گر مکدّر نکنى آینه خاطر دوست *** هر سحر از دل تنگم بدر اى آه بیا
دانم اى جان که ز بیمارى ما آگاهى *** چونکه هستى ز دل خسته ام آگاه بیا
تا به کى رهسپر وادى حیرت باشیم *** اى دلیل دل سرگشته گمراه بیا
گفتمش راه به کوى تو برم از چه طریق *** گفت ما را ز ره صدق به درگاه بیا
رنجى ارداشت از این پیش توانایى کوه *** گشت از هجر تو کاهیده تر از کاه بیا
الهى چون درباره قومى فتنه اى یا گرفتاریى بخواهى، پس مرا از جهت پناه جستن به تو از آن نجات ده، و چون مرا در دنیاى خود در موقف رسوایى به پا نداشتى همچنین در آخرت در چنان موقفى به پا مدار.
شرح صحیفه (قهپایی)
«و لا تخزنى یوم تبعثنى للقائک».
و شرمساز مساز مرا در روزى که برانگیزانى مرا از براى دیدن پاداش و ثواب خود.
«و لا تفضحنى بین یدى اولیائک».
و رسوا مکن مرا در برابر دوستان خود.
«و لا تنسنى ذکرک. و لا تذهب عنى شکرک».
و فراموش مساز مرا از یاد کردن خود. و مبر از من شکرگزارى خود.
«بل الزمنیه فى احوال السهو عند غفلات الجاهلین لالائک».
بلکه لازم گردان مرا شکر و ذکر خود را در حالات سهو نزد غفلتهاى نادانان مر نعمتهاى تو را.
«و اوزعنى ان اثنى بما اولیتنیه و اعترف بما اسدیته الى».
اوزعنى، اى: الهمنى. یقال: استوزعت الله شکره فاوزعنى، اى: استلهمته فالهمنى.
و «اولیتنیه»، اى: انعمتنى علیه.
و «اسدیته الى»، اى: اولیته و اعطیته. قال ابن الاثیر فى النهایه: فیه: «من اسدى الیکم معروفا فکافئوه». اسدى و اولى و اعطى بمعنى.
یعنى: ملهم ساز مرا که ثنا گویم تو را به آنچه انعام کرده اى مرا و اعتراف کنم به آنچه اعطا و احسان کرده اى به سوى من.
«و اجعل رغبتى الیک فوق رغبه الراغبین، و حمدى ایاک فوق حمد الحامدین».
رغب الیه، اى: ابتهل و تضرع. و الرغبه: السوال و الطلب.
(یعنى:) و بگردان تضرع و زارى کردن من به سوى خود بالاى تضرع و سوال سوال کنندگان، و ستایش من تو را بالاى ستایش ستایش کنندگان.
«و لا تخذلنى عند فاقتى الیک».
یقال: خذله خذلانا، اذا ترک عونه و نصرته.
و الفاقه: الفقر و الحاجه.
(یعنى:) و فرومگذار و ترک مکن نصرت و یارى کردن خود را از من نزد احتیاج من به سوى تو- یعنى در جمیع احوال. چه، ممکن محتاج است به واجب الوجود مادامى که موجود است.
«و لا تهلکنى بما اسدیته الیک».
اى: ارسلته الیک من الذنوب و الشرور.
یعنى: و هلاک مکن مرا به آنچه فرستاده ام به سوى تو از شرور و گناهان.
«و لا تجبهنى بما جبهت به المعاندین لک».
یقال: جبهته: صککت جبهته.
(یعنى:) و مزن بر پیشانى من به آنچه زده اى بر پیشانى عناد کنندگان مر تو را.
«فانى لک مسلم».
بالتشدید على ما فى نسخه الشیخ ابن السکون. اى: منقاد لحکمک. یقال: سلم و استسلم، اذا انقاد و خضع. و فى نسخه الشیخ ابن ادریس: «مسلم» -بالتخفیف- اى: مطیع. و حقیقه الاسلام الطاعه.
یعنى: پس به درستى که من مر تو را انقیاد و اطاعت کننده ام.
«اعلم ان الحجه لک».
الحجه: الغلبه.
(یعنى:) مى دانم که غلبه مر توراست.
«و انک اولى بالفضل و اعود بالاحسان».
«اعود» من العاده، او من العود.
(یعنى:) و به درستى که تو سزاوارترى به فضل کردن و عادت کننده- یا: بازگشت نماینده ترى به نیکویى کردن.
«و اهل التقوى و اهل المغفره».
التقوى على صیغه فعلى من التقیه، و الواو مبدله من الیاء. لانها اسم، کقولک: شروى هذا الثوب، و انما هى من شریت. و ان کانت صفه ترکوها على اصلها. قالوا: امراه ریا، لا روا. اى: اهل لان یتقى منه.
یعنى: اهل و سزاوار آنى که ترسیده شوند از تو گناهکاران، و اهل آنى که آمرزش نمایى گناهکاران را.
«و انک بان تعفو اولى منک بان تعاقب».
و به درستى که به عفو کردن و درگذشتن از گناهان سزاوارترى از عقوبت کردن. چه، اثر کرم در عفو بیشتر ظاهر است و او اکرم الاکرمین است.
«و انک بان تستر اقرب منک الى ان تشهر».
و به درستى که تو به پوشانیدن گناهان نزدیکترى از آشکارا کردن آن.
«فاحینى حیاه طیبه تنتظم بما ارید، و تبلغ ما احب من حیث لا آتى ما تکره و لا ارتکب ما نهیت عنه».
یعنى: پس زندگانى ده مرا زندگانیى خوش که منتظم سازد مرا به آنچه مى خواهم و برساند مرا به آنچه من دوست مى دارم به حیثیتى که اتیان ننمایم و به جا نیاورم آنچه تو کراهت داشته باشى آن را و ارتکاب ننمایم آنچه نهى کرده اى از آن.
«و امتنى میته من یسعى نوره بین یدیه و عن یمینه».
روى «میته» بفتح المیم و کسرها.
(یعنى:) و بمیران مرا مردن آن کسى که سعى نماید و رود روشنى توحید و اسلام از پیشاپیش او و از جانب راست او.
«و ذللنى بین یدیک، و اعزنى عند خلقک».
و خوار گردان مرا در پیش خود. و عزیز ساز مرا نزد خلقان خود.
«وضعنى اذا خلوت بک، و ارفعنى بین عبادک».
ضع -على صیغه الامر- من: وضع فلانا من درجته، اى: حط.
(یعنى:) و پست ساز مرا در هنگام خلوت کردن با تو -که وقت عبادت و پرستش بوده باشد- و بلند ساز مرا در میان بندگان خود.
«و اغننى عمن هو غنى عنى، و زدنى الیک فاقه و فقرا».
الفقر و الفاقه بمعنى.
(یعنى:) و بى نیاز کن مرا از آن کس که او بى نیاز است از من، و زیاده گردان درویشى و احتیاج مرا به سوى خود.
«و اعذنى من شماته الاعداء، و من حلول البلاء، و من الذل و العناء».
الشماته: فرح العدو ببلیه تنزل بمن یعادیه.
و العناء -بفتح العین المهمله- بمعنى التعب و النصب، من: عنى -بالکسر- عناء، اى: تعب و نصب.
(یعنى:) و پناه ده مرا از شادى دشمنان و از فرود آمدن بلا و رنج و از خوارى و تعب.
«تغمدنى فیما اطلعت علیه منى بما یتغمد به القادر على البطش لولا حلمه، و الاخذ على الجریره لولا اناته».
«تغمدنى» -على صیغه الامر- اى: استرنى. ماخوذ من غمد السیف و هو غلافه.
و البطش: الاخذ القوى الشدید.
و الحلم: صفه لا یستخف الغضب صاحبها.
و الجریره: الجنایه و الذنب.
و الاناه -کقناه-: الحلم.
یعنى: بپوشان مرا در آنچه مطلع و واقف شده اى بر آن از من به آنچه بپوشاند به آن طریق تواناى بر سخت گرفتن اگر بردبارى او نبودى، و گیرنده بر گناه اگر نه آهستگى و حلم او بودى.
«و اذا اردت بقوم فتنه او سوءا فنجنى منها لواذا بک».
اللواذ بالشىء: الاستتار و الاحتصان به. و هو مصدر لاوذ القوم ملاوذه و لواذا من باب المفاعله، اى: لاذ بعضهم ببعض -و لو کان من لاذ لقال: لیاذا- بمعنى اسم الفاعل اى: ملاوذا.
یعنى: و هر گاه اراده کنى به گروهى عقوبتى یا بدیى، پس نجات ده مرا از آن در حالتى که پناه گیرنده باشم به تو.
«و اذ لم تقمنى مقام فضیحه فى دنیاک، فلا تقمنى مثله فى آخرتک».
«مقام» بضم المیم و فتحها کلاهما مرویان فى هذا المقام. و هو اما بمعنى الاقامه او موضع القیام. و قوله تعالى: (لا مقام لکم) بالفتح، اى: لا موضع لکم. و قرى (لا مقام لکم) بالضم، اى: لا اقامه لکم. و قوله تعالى: (حسنت مستقرا و مقاما)، اى: موضعا.
(یعنى:) و چون اقامت نفرمودى مرا اقامت -یا در محل- رسوایى در دنیاى خود، پس اقامت مفرما مرا مانند آن در آخرت خود.
شرح صحیفه (مدرسی)
رسوا و خوار مکن مرا روزى که برانگیزانى مرا براى ملاقات خود، خوار مکن مرا پیش روى دوستان تو، فراموش مکن مرا یاد و خاطر خود نبر از من شکر خود را بلکه لازم بدار تو مرا شکر تو را در حالات سهو نزد بى خبریهاى نادانان بر نعمتهاى تو.
بدان که روز قیامت انسان بیچاره را ابتلاءات هست یکى از آن جمله این است که با اینکه خود در کمال شدت و تعب است خجالت مى کشد از خداى خود و دوستان او.
و اما قوله (ع) «و لا تنسنى» اشاره است به مطلبى که در قرآن نیز نظیر او است و گرنه خدا را سهو و نسیان نیست و مجمل آن مطلب آن است که در روز قیامت جمعى که عمل مردم تمام شده است از خدا مطالبه نمایند داخل شدن بهشت را و عرض نمایند که: این گروه مردمان را امر فرمودى به بهشت چرا از جهت ما حکم نفرمودى؟
جواب فرماید: خداى دو سراى و خلاق، فراموش نموده ام و آن جماعت کسانى هستند که خدا را فراموش نمودند در دنیا.
و قوله «و الزمنیه»: باب افعال و ضمیر او راجع است به شکر و حاصل او آن است که حال من حال جهال که شکر نعمت تو ننمایند نشود بلکه مرا ملازم و مواظب دار به شکر او.
الهام فرما تو مرا به اینکه ثناء تو نمایم به آن چه که عطا نمودى مرا در او ، و اعتراف کنم به آن چه فرستادى تو او را به سوى من.
اسداء: به معنى هدیه و مهمل هر دو آمده است در اینجا به معنى هدیه است.
بگردان خواهش مرا به سوى تو برتر از خواهش خواهش کنندگان، و ثناء مرا به سوى خود بالاتر از ثناء ثناءکنندگان،
خوار منما مرا روز حاجت من به سوى تو، عقاب نکن تو مرا به آن چه فرستادم به سوى تو.
بر پیشانى مزن مرا آنچه بر پیشانى زدى به او دشمنان خود را.
جبهه: به معنى پیشانى است کسى اگر مسلط شود بر دشمن خود روى به روى نماید یا بر پیشانى او مى زند.
به درستى که من تو را منقاد و مطیع هستم مى دانم اینکه غلبه مر تو را است، به درستى که تو سزاوارترى به فضل و نفع رساننده ترى به نیکوئى و اهل پرهیزکارى و اهل آمرزش.
اعود: یا از عاد است یا از نفع.
اهل التقوى و اهل المغفره، یعنى تو سزاوارى که ترسیده شود از عقوبات تو، و تو سزاوارترى اینکه بیامرزى، مر بندگانت را.
صدوق علیه الرحمه در توحید از حضرت صادق آل محمد صلى الله علیه و آله نقل نماید که آن بزرگوار فرمود که: فرموده است خداى عزوجل که من سزاوارم از اینکه ترسیده شوم و بنده ى من از جهت من شریک قرار ندهد، من سزاوارم اگر بنده ى من از براى من شریک قرار نداد چیزى را اینکه او را داخل بهشت نمایم، فرمود آن امام (ع): به درستى که خداى عزوجل قسم یاد نمود به عزت و جلال خود اینکه عذاب ننماید اهل توحیدش را به آتش، مروى است زمانى که نازل شد قوله تعالى «هو اهل التقوى و اهل المغفره» پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: خداى بگردان مرا از اهل تقوى و اهل مغفرت اول از اول و ثانى از ثانى از مجهول است اول از ثانى و ثانى از اول از معلوم است.
به درستى که تو اگر عفو نمائى سزاوارترى به اینکه عقاب کنى و به درستى که تو اگر بپوشانى نزدیکتر است از تو به اینکه آشکار نمائى بدان که خداى عزوجل اهل آن است که بر هر چیزى تحمل نماید این است علامت کبریا و بزرگى او.
پس زنده بدار تو مرا زندگى پاکیزه که پیوسته به آن چه مى خواهم من و برسد به آن چه دوست دارم من به حیثیتى که جاى نیاورم بدیهاى تو را و مرتکب نشوم آنچه را که نهى فرمودى از او.
و بمیران مرا مى راندن کسى که بشتابد نور او پیش روى او و از جانب راست او.
مومن در روز قیامت روى او مثل ماه شب چهارده روشن است و مردم از نور روى او استضائه نمایند.
خوار کن مرا پیش خود و عزیز نما مرا نزد مخلوق خود، و پست و حقیر کن مرا چون خلوت نمایم با تو و بلند کن مرا ما بین بندگانت، و بى نیاز کن مرا از آنکه بى نیاز است از من و زیاد کن تو مرا به سوى خود به احتیاج و درویشى یعنى فقر و حاجتم به سوى تو زیادتر باشد از فقر و حاجتم به سوى غیر تو.
پناه ده مرا از خوشحال نمودن دشمنان.
روایت شده است که به ایوب عرض کردند که: چه بر تو اشد بود در زمان بلا؟ فرمودند: شماتت اعداء به درستى که اهل آتش صبر مى نمایند از عذاب آتش شاید اعداى ایشان بر ایشان شماتت نمایند.
و از نزول بلاء و از خوارى و تعب.
اللغه:
تغمد: پوشانیدن.
بطش: گرفتن از روى قوت.
جریره: جنایت نمودن.
اناه: مهلت دادن.
و الاخذ: عطف بر قادر.
یعنى: بپوشان مرا در آنچه مطلع شدى تو بر آن از من به آنچه بپوشاند به او قادر بر گرفتن اگر نه حلم او بوده باشد و گیرندگى بر گناه اگر مهلت او نبود .
«فضیحه فى دنیاک فلا تقمنى مثله فى اخرتک»:
اللغه:
فتنه: از براى او معانى بسیار است گناه و مرض و عقوبت و اختبار و سوزانیدن و جنون.
لواذا: از لوذ به معنى التجاء و پناه گرفتن.
مقام: به فتح میم و ضم میم مصدر به معنى اقامه یا اسم مکان.
یعنى: هر گاه اراده نمائى به قومى آشوبى یا بدى را پس نجات ده مرا از او جهت پناه گرفتن به تو چون به پا نداشتى مرا در مقام رسوائى در دنیاء خود پس بر پا مدار مرا مانند آن در آخرت خود.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
(در آن روز که مرا براى ملاقات خود مبعوث مى سازى رسوا مفرما) (و لا تخزنى یوم تبعثنى للقائک).
(در پیشگاه اولیاء و دوستانت مرا مفتضح مساز) (و لا تفضحنى بین یدى اولیائک).
(یاد خویش را از خاطرم مبر) (و لا تنسنى ذکرک).
(و شکر و سپاست را از من سلب منما) (و لا تذهب عنى شکرک).
(بلکه همواره در آن مواردى که سهو و غفلت براى جاهلان نسبت به نعمتهایت پیش مى آید مرا ملازم (یاد) و شکرت گردان) (بل الزمینه فى احوال السهو عند غفلات الجاهلین لالائک).
(به من الهام فرما که نسبت به آنچه به من بخشیده اى تو را ثنا گویم، و به آنچه برایم فرستاده اى اعتراف کنم) (و اوزعنى ان اثنى بما اولیتنیه، و اعترف بما اسدیته الى).
(رغبت و توجه مرا به سوى خودت فوق رغبت و توجه همه ى راغبان به سویت قرار ده) (و اجعل رغبتى الیک فوق رغبه الراغبین).
(حمد و ستایشم نسبت به خود را فوق ستایش همه ى ستایشگران مقرر دار) (و حمدى ایاک فوق حمد الحامدین).
(به هنگام احتیاجم به سویت مرا مخذول مدار) (و لا تخذلنى عند فاقتى الیک).
(به واسطه ى اعمال بدى که برایت فرستاده ام مرا به هلاکت میفکن) (و لا تهلکنى بما اسدیته الیک).
(آنچنان که با معاندانت روبرو شده اى با من روبرو نشو) (و لا تجبهنى بما جبهت به المعاندین لک).
(زیرا من منقاد و تسلیم توام) (فانى لک مسلم).
(مى دانم که حجت تو بر من تمام است) (اعلم ان الحجه لک).
(تو اولى به فضل و بخششى) (و انک اولى بالفضل).
(عادت تو به احسان از همه بیشتر است) (و اعود بالاحسان).
(و اهل تقوى و اهل مغفرتى) (و اهل التقوى، و اهل المغفره).
((مى دانم که) تو در عفو کردن و بخشیدن سزاوارترى از عقاب و کیفر نمودن) (و انک بان تعفو اولى منک بان تعاقب).
(و به اینکه پرده پوشى فرمائى نزدیکترى تا پرده درى کنى) (و انک بان تستر اقرب منک الى ان تشهر).
(بنابراین مرا با حیات طیب و پاکیزه زنده بدار، آنچنان که طبق اراده ى من انتظام پذیرد) (فاحینى حیاه طیبه، تنتظم بما ارید).
(بدان مرحله رسد که محبوب من باشد آنگونه که هیچ عملى که در نزد تو ناپسند است بجا نیاورم) (و تبلغ ما احب من حیث لا آتى ما تکره).
(و آنچه را که نهى کرده اى مرتکب نشوم) (و لا ارتکب ما نهیت عنه).
(مرا بمیران، اما مردن کسى که نورش در پیش رو و از جانب راستش در حرکت است) (و امتنى میته من یسعى نوره بین یدیه و عن یمینه).
(مرا در پیشگاه خود خوار و ذلیل فرما، ولى در پیشگاه مخلوقت عزیز دار) (و ذللنى بین یدیک، و اعزنى عند خلقک).
(به هنگامى که با تو خلوت کنم مرا حقیر و پست ساز، اما در بین بندگانت بلند و سرفراز گردان) (وضعنى اذا خلوت بک، و ارفعنى بین عبادک).
(مرا در برابر کسى که از من بى نیاز است غنى گردان، اما در پیشگاه خودت بر فقر و فاقه ام بیفزاى) (و اغننى عمن هو غنى عنى، وزدنى الیک فاقه و فقرا).
(مرا از شماتت دشمنان، از نزول بلا و از ذلت و رنج، پناه ده)
(و اعذنى من شماته الاعداء، و من حلول البلاء، و من الذل و العناء).
(و در مورد گناهانى که از من اطلاع دارى به همان اندازه مرا بپوشان- که قادر بر انتقام- اگر حملش نبود انتقام مى گرفت) (تغمدنى فیما اطلعت علیه منى بما یتغمد به القادر على البطش لو لا حمله).
((به همان اندازه که مواخذه کننده ى جرائم- اگر مدارائیش نبود- مواخذه مى نمود) (و الاخذ على الجریره لو لا اناته).
(هرگاه اراده ى فتنه یا بدى نسبت به قومى نمودى مرا به خاطر پناهندگى به خود از آن فتنه نجات ده) (و اذا اردت بقوم فتنه او سوء فنجنى منها لواذا بک).
(چون مرا در این دنیا در موقف فضاحت و رسوائى برپا نداشتى، در آخرتت نیز مرا در چنین موضعى برپاى مدار) (و اذ لم تقمنى مقام فضیحه فى دنیاک، فلا تقمنى مثله فى آخرتک).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۷، ص:۱۱۰-۸۹
«و لا تخزنی یوم تبعثنی للقائک، و لا تفضحنی بین یدی أولیائک، و لا تنسنی ذکرک، و لا تذهب عنّی شکرک بل الزمنیه فی أحوال السّهو عند غفلات الجاهلین لآلائک و أوزعنی أن أثنی بما أولیتنیه و أعترف بما أسدیته إلی و اجعل رغبتی إلیک فوق رغبة الراغبین و حمدی إیاک فوق حمد الحامدین».
و الخزى: الهوان المقترن بالفضیحه، یقال: اخزاه الله: اى اهانه و فضحه، و یحتمل ان یکون من الخزایه بمعنى الحیاء، و بکل فسر قوله تعالى: «و لا تخزنى یوم یبعثون».
و بعث الله المیت: احیاه.
و لقاوه تعالى: عباره عن لقاء ثوابه، او جزائه مطلقا، فان حمل على الثواب فسئوال عدم الخزى لغرض حصوله معه التعظیم و الاجلال و ان حمل على مطلق الجزاء فالمطلوب عدم الفضیحه و التعییر بالذنوب.
و بین یدى الشىء: عباره عن قدامه، و اصله فى الانسان لان ما بین یدیه قدامه ، ثم استعمل فى قدام کل شىء، و ان لم یکن له یدان نحو: بین یدى الساعه فصار کانه لفظ مفرد مرادف لقدام و امام و لذلک قال علیه السلام: «بین یدى اولیائک » على ما اتفقت علیه النسخ و لم یقل: بین ایدیهم و ان کان هو المشهور نظرا الى الاصل او انما افرده لان المراد قدامهم فى حال اجتماعهم فى وقت واحد، و انما یقال: بین ایدیهم اذا کان المراد بین یدى کل واحد کما قال: «لاتینهم من بین ایدیهم» اى: لاتین کل فرد فرد من بین یدیه فى کل وقت، و المعنى لاتفضحنى یوم القیامه قدام اولیائک اذا حشر الخلائق.
و انساه الله ذکره: جعله ناسیا له بتعرضه للنسیان کما قال تعالى «فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم» او خذله و خلى بینه و بین الاسباب المودیه الى النسیان بسبب ترکه امره و اتباعه هواه کما فى قوله: «و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه».
و اذهاب الشکر: عباره عن عدم التوفیق له بسلب اللطف عنه، او بتعرضه لموجبه.
و الزمته الامر الزاما جعلته لازما له، اى ثابتا دائما غیر مفارق له، و لا منقطع عنه من لزم الشىء لزوما اى ثبت و دام و منه: «و الزمهم کلمه التقوى».
و السهو: الغفله، و قیل: هو الخطا الکائن عن غفله.
و الغفله عن الشىء: ان لایخطر بباله، و فرق بعضهم بین الساهى و الناسى، بان الناسى: اذا ذکرته ذکر، و الساهى: بخلافه.
و الالاء: النعم واحدها آلى مقصورا، مثل سبب و اسباب لکن ابدلت الهمزه التى هى فاء الفا استثقالا لاجتماع همزتین.
و جهل النعمه: لم یقم بشکرها بل اضاعه من قولهم: جهل فلان الحق: اى اضاعه.
و اوزعنى: اى الهمنى، و قیل: او لعنى من الوزوع بالشىء و هو الولوع به، و قیل: معناه اجعلنى بحیث ازع نفسى عن الکفران من وزعته عن کذا بمعنى کففته.
و الثناء بالمد: الذکر الجمیل: اى اثنى علیک بسبب ما اولیتنیه و حذف متعلق الثناء للعلم به.
و اولیته معروفا: اى منحته و انلته، و اصله من الولى کالرمى و هو القرب.
قال فى الاساس: ولى فلان فلانا ولیا: دنامنه، و اولیته ایاه: ادنیته منه.
و اعترف بالشى اعترافا: اقربه، و اصله اظهار المعرفه به.
و اسدیت الیه: احسنت.
و الرغبه الى الله: الابتهال الیه و التضرع له و سئوال فضله و احسانه، و منه: «انا الى ربنا راغبون».
قال بعضهم: و تعدیتها بالى لانتهاء الرغبه او لتضمنها معنى الرجوع.
و فوق: ظرف مکان نقیض تحت نحو: زید فوق السطح، ثم استعیر للاستعلاء الحکمى اما باعتبار الفضیله نحو: «الذین اتقوا فوقهم یوم القیامه» و اما باعتبار العدد نحو: «فان کن نساء فوق اثنتین» اى اکثر من اثنتین و هو فى عباره الدعاء من هذا الباب، اى اجعل رغبتى الیک افضل او ازید من رغبه الراغبین، و مثله «فوق حمد الحامدین» و معنى جعله افضل او ازید جعل الثواب المترتب علیه اعظم و اوفر من الثواب المترتب على حمد غیره و الله اعلم.
خذله خذلا من باب -قتل-: ترک اعانته و نصره، و الاسم الخذلان بالکسر.
و الفاقه: الفقر و الحاجه.
فان قلت: العبد لا یستغنى عن ربه فى کل حال و فى کل وقت فما معنى التقیید بقوله: «عند فاقتى الیک» و هو لا یخلو من الفاقه الیه طرفه عین.
قلت: المقصود بالفاقه هنا: حاله الاضطرار التى یتوجه فیها الى اعانته تعالى و نصره و یلجا الیه فى کشفها عنه کما قال تعالى: «ثم اذا مسکم الضر فالیه تجارون» لا مطلق الحاجه یدل على ذلک: ان الخذلان لا یکون الا عند طلب الاعانه و توقعها لا مطلقا.
و الاهلاک: هنا بمعنى التعذیب، اى لا تعذبنى فان الهلاک کثیرا ما یستعمل فى العذاب، و منه: «افتهلکنا بما فعل المبطلون» «اتهلکنا بما فعل السفهاء منا».
و اسدیته الیک: اى اتخذته عندک.
قال الفیومى فى المصباح: اسدیت الیه معروفا: اتخذته عنده.
و فى القاموس: اسدى الیه احسن.
و انما عبر علیه السلام بالاسداء الذى لایستعمل الا فى الاحسان لان مراده به الاعمال الصالحه التى قدمها و سعى فى القیام بها و اعتقد القربه بها الى الله تعالى، و حسب انها احسان و انه قام برضاء الله و طاعته فیها، و هى فى نفسها موجبه للهلاک لعدم وقوعها على الوجه اللائق الموجب لحسنها فى نفسها، و کانه تلمیح الى قوله تعالى: «قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فى الحیاه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا».
قال العلامه الطبرسى: اى بطل عملهم و اجتهادهم فى الحیاه الدنیا و هم یظنون انهم محسنون و ان اعمالهم طاعه و قربه.
و قال النیسابورى و یندرج فیه کل من یاتى بعمل خیر لایبتنى على ایمان و اخلاص انتهى.
و غرضه علیه السلام طلب العفو و الصفح عنه، و عدم المواخذه له على ما کان بهذه المثابه من الاعمال ان وقعت منه، و اما ما وقع لبعض المترجمین من ان الاسداء هنا مجرد عن معنى الاحسان و ان المراد بما اسداه الاعمال السیئه التى قدمها و هو معترف بالاساءه فیها فمن ضیق العطن.
و جبهته جبها من باب -منع-: رددته اقبح الرد و لقیته بما یکره و اصله من جبهته اذا ضربت جبهته.
و العناد: الخلاف و العصیان، یقال: عاند من باب -قاتل- اذا رکب الخلاف و لم یطع من عند عن القصد عنودا من باب -قعد- اذا مال و انحرف، و قیل: من عند العرق عنودا من باب -نزل- اذا کثر ما یخرج منه من الدم و لم ینقطع.
و اسلم لله اسلاما و سلم لله تسلیما: بمعنى انقاد لامره و اذعن لحکمه و اطاع و استسلم فى جمیع ما قضى و قدر و بالوجهین وردت الروایه فى قوله علیه السلام: «فانى لک مسلم» و «الفاء» للتعلیل بمعنى لام السببیه اذ کان الاسلام سببا لسئوال عدم الجبه المذکور مثلها فى قوله تعالى: «اخرج منها فانک رجیم» «و لاتهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون» و الله اعلم.
العلم: هنا بمعنى الیقین و هو التصدیق الجازم المطابق الثابت و هو بهذا المعنى یتعدى الى مفعولین نحو: علمت زیدا قائما، لکنه اذا وقع على ان المشدده وصلتها سدت الجمله مسد المفعولین لاشتمالها على المسند و المسند الیه کعباره المتن، و نحوها «فاعلم انه لا اله الا الله».
و جمله قوله علیه السلام: «اعلم» مستانفه استینافا بیانیا و لذلک جاء بها منفصله عما قبلها کانه سئل کیف انت مسلم فقال: اعلم ان الحجه لک.
و الحجه الدلاله البینه الواضحه من الحج بمعنى القصد، کانها تقصد اثبات الحکم و تطلبه، و لما کانت احکامه تعالى کلها منوطه بالحق لاجرم کانت الحجه له فى کل حکم فوجب التسلیم له.
و فلان اولى بکذا: اى احق به.
و الفضل: الافضال.
و عاد بمعروفه یعود عودا من باب -قال- انعم به، و الاسم العائده، و لما کان سبحانه الغنى المطلق الذى لا تنقص خزائنه و لا یفره المنع و لا یکدیه الاعطاء و الجود کان اولى و اجدر بالافضال، و اعود و اکرم بالاحسان.
و هو اهل لکذا: اى مستحق له، قال تعالى: «هو اهل التقوى و اهل المغفره» اى حقیق بان یتقى عقابه، و یومن به و یطاع، و حقیق بان یغفر لمن آمن به و اطاعه.
و قیل: هو اهل ان یتقى محارمه، و اهل ان یغفر الذنوب.
قال امین الاسلام الطبرسى: و روى مرفوعا عن انس، قال: ان رسول الله صلى الله علیه و آله تلا هذه الایه فقال: قال الله سبحانه: انا اهل ان اتقى فلا یجعل معى اله فمن اتقى ان یجعل معى الها فانا اهل ان اغفر له، انتهى.
و روى رئیس المحدثین باسناده، عن ابى بصیر، عن ابى عبدالله علیه السلام نحوه.
و بالجمله فالایه منبئه عن کمال الهیبه، و هو صفه القهر الذى بسببه یجب ان یتقى وصفه اللطف الذى بواسطته یجب ان یرتجى.
و «اولى» من قوله علیه السلام: «اولى منک» خبر ان وکلا البائین من قوله: «بان تعفو، و بان تعاقب» متعلقه به و ان اتحد معنا هما لما مربیانه فى شرح السند.
«و الباء» من قوله: «بان تستر» للغایه، اى الى ان تستر نحو: «و قد احسن بى» اى الى.
و شهرت الشىء اشهره شهره من باب -منع-: ابرزته بین الناس، و الاسم الشهره بالضم.
و فى الاساس: و من المجاز اشتهرت فلانا: استخففت به و فضحته، و جعلته شهره. قال الاخطل.
فلاجعلن بنى کلیب شهره و فى القاموس: الشهره بالضم: ظهور الشىء فى شنعه.
و لما کانت رحمته و فضله و احسانه تعالى من مقتضیات ذاته، و عقابه و انتقامه من مقتضیات ذنوب العباد و جرائمهم الموجبه لذلک، لاجرم کان سبحانه بان یعفو اولى منه بان یعاقب، و بان یستر اقرب منه الى ان یشهر، و لذلک کان عفوه اکثر من عقابه و غفرانه اوسع من انتقامه، و فى الدعاء: یا عظیم العفو یا واسع المغفره.
و «الفاء» من قوله علیه السلام: «فاحینى» فصیحه، اى اذا کنت بهذه المثابه من الکرم و الجود فاحینى حیاه طیبه، و الطیب ما تستلذه الحواس.
و عن ابن عباس فى قوله تعالى: «فلنحیینه حیاه طیبه» الطیب: هى الرزق الحلال، و عن الحسن: هى القناعه.
و تنتظم بما ارید: اى تتصل، و تنظم من النظم بمعنى ضم الشىء الى آخر.
و «الباء» للمصاحبه، او الالصاق مع ما اریده او ملتصقه بما اریده اى اطلبه و اتحرى حصوله و تبلغ ما احب، اى تنتهى الیه من البلوغ و هو الانتهاء الى آخر الامد.
و المفعول فى الموضعین: محذوف و اطرد حذفه ضمیرا عائدا الى الموصول للعلم به.
و «من» ابتدائیه متعلقه بتنتظم، و تبلغ على طریق التنازع.
و حیث: ظرف مکان مبهم تفسره الجمله بعده و لذلک لزم اضافته الیها، و بنى على الضم لشبهه بالغایات لان الاضافه الى الجمله کلا اضافه لان اثرها من الجر لایظهر فیها و ندر اضافته الى المفرد، و الغالب کونه فى محل نصب على الظرفیه، او خفض بمن کعباره الدعاء، و قد یخفض بفى، و على، و الباء و الى ولدى و منهم من اذا اضافه الى المفرد اعربه و الاشهر بقاوه على بنائه لشذوذ اضافته الیه.
و اتى الامر فعله: اى من حیث لا افعل ما تکرهه و کراهته تعالى للشىء تعود الى علمه بعدم المصلحه فیه و منه: «و لکن کره الله انبعاثهم».
و ارتکب الذنب: اکتسبه، و کانه علیه السلام اراد بما یکره ما یترجح جانب ترکه على جانب فعله، و لم ینه سبحانه عنه و لذلک عبر فیه بالمضارع الموذن بالاستمرار، و بما نهى عنه ما حرمه و حظره و لذلک عبر فیه بالماضى.
و المیته بالکسر: للحال و الهیئه، و اصلها موته قلبت الواو یاء لانکسار ما قبلها، اى کموت من یسعى نوره بین یدیه، اى قدامه، و عن یمینه: اى من جهه یمینه، و انما عدى الفعل الیه بحرف المجاوزه لان الساعى من جهه یمین شخص او شماله یکون کالمنحرف المتجافى عنه المار على عرضه و نظیره جلس عن یمینه، و معنى سعى النور سعیه بسعى صاحبه متقدما بین یدیه و جنیبا له من جهه الیمین، و انما خصت هاتان الجهتان لان ذلک جعل اماره النجاه، و لهذا ورد ان السعداء یوتون صحائف اعمالهم من هاتین الجهتین کما ان الاشقیاء یوتونها من شمائلهم و وراء ظهورهم فیحل النور فى الجهتین شعارا لهم و فیه تلمیح الى قوله تعالى فى الحدید: «یوم ترى المومنین و المومنات یسعى نورهم بین ایدیهم و بایمانهم» و فى التحریم: «و الذین آمنوا معه نورهم یسعى بین ایدیهم و بایمانهم».
قال: اکثر المفسرین: اذا ذهب باهل الجنه الى الجنه و مروا على الصراط یسعون: سعى بسعیهم نورهم جنبا لهم و متقدما فیکون دلیلهم الى الجنه.
و اختلف فى حقیقه هذا النور.
فقال قتاده: یرید بالنور الضیاء الذى یرونه و یمرون فیه.
و قال الضحاک: نورهم هداهم.
و عن ابن مسعود مرفوعا: ان کل انسان یحصل له نور یوم القیامه على قدر ثوابه، فمنهم من یضىء له نور کما بین عدن الى صنعاء، و منهم من نوره مثل الجبل، و منهم من لایضىء له نوره الا موضع قدمیه، و ادناهم نورا من یکون نوره على ابهامه ینطفىء مره و یتقد اخرى.
و عن مجاهد: ما من عبد الا و ینادى یوم القیامه یا فلان ها نورک و یا فلان لا نور لک.
و قال المحققون: ان الکمالات و الخیرات کلها انوار و اکمل الانوار معرفه الله سبحانه.
و روى ثقه الاسلام بسنده عن ابى عبدالله علیه السلام فى قوله تعالى: «یسعى نورهم بین ایدیهم و بایمانهم» قال ائمه المومنین. یوم القیامه تسعى بین یدى المومنین و بایمانهم حتى ینزلوهم منازل اهل الجنه.
و عن ابى جعفر علیه السلام: من کان له نور یومئذ نجا و کل مومن له نور، و الله اعلم.
ذلله تذلیلا: صیره ذلیلا کاذله اذلالا.
قال الجوهرى: اذله و ذلله و استذله کله بمعنى، و هو من الذل بالضم ضد العز.
و یعبر عنه بالمهانه و الضعه و الحقاره، و الغرض سئواله تعالى افاضه قوه على عقله یقوى بها على قهر النفس و تذلیلها بالاتصاف بالخضوع و الخشوع و الاستکانه و الافتقار حال عبادته و ملاحظه عظمته و جلاله عز و جل و هو روح العباده.
و فى الحدیث: عن ابى عبدالله علیه السلام: قال: اوحى الله تعالى الى موسى علیه السلام: ان یا موسى اتدرى لم اصطفیتک بکلامى دون خلقى؟ قال: یا رب و لم ذاک؟ قال: فاوحى الله تعالى الیه یا موسى انى قلبت عبادى ظهرا لبطن، فلم اجد فیهم احدا اذل لى نفسا منک، یا موسى: انک اذا صلیت وضعت خدک على التراب، او قال: على الارض.
و اعزه الله اعزازا: جعله عزیزا اى معظما موقرا.
و «عند» هنا للحضور المعنوى، و المراد باعزازه عندهم جعله بحیث تمیل قلوبهم الى تعظیمه و توقیره و محبته و اجتناب اذلاله و اهانته و الاستخفاف به ظاهرا و باطنا.
و وضعه الله وضعا: حط من قدره و اذله، و المراد به هنا جعله متواضعا له خاضعا لعظمته متسما بالذل و الافتقار و العجز الیه سبحانه.
قال الفیومى فى المصباح: تواضع لله: خشع و ذل، و وضعه الله فاتضع.
قال الراغب: الفرق بین التواضع و الخشوع ان التواضع یعتبر بالاخلاق و الافعال الظاهره و الباطنه، و الخشوع یقال: باعتبار الجوارح، و لذلک قیل: اذا تواضع القلب خشعت الجوارح.
و قوله علیه السلام: «اذا خلوت بک» اى اذا تفردت عن الخلق بمناجاتک، و لیس المراد الانفراد الجسمانى فقط بل العمده الانفراد بالسر، و لذلک عرف ارباب القلوب الخلوه بانها محادثه السر مع الحق بحیث لایرى غیره من بشر و ملک قالوا هذا حقیقه الخلوه و معناها، و اما صورتها فهو ما یتوصل به الى هذا المعنى من التبتل الى الله و الانقطاع عن الغیر.
و قال یحیى بن معاذ: انظر انسک بالخلوه ام به فى الخلوه: فان کان انسک بالخلوه ذهب انسک اذا خرجت منها، و ان کان انسک به فى الخلوه استوت بک الاماکن فى الصحارى و البرارى.
و قال بعضهم: البس مع الناس ما یلبسون، و تناول ما یاکلون، و انفرد عنهم بالسر، و على هذا لایتم الخلوه مادام المرء فى صحبه النفس، او راى مع الله غیره و ان عبر دهره وحیدا فریدا.
و قال بعضهم: الخلوه فى الحقیقه خلو السر عن غیر الله لا الانقطاع عن الاخوان، و لهذا قیل للعارف: کائن بائن، اى کائن مع الخلق بائن عنهم بالسر:
کالبدر یبعد فى السماء محله * و کانه معنا لقرب ضیائه
و رفعه الله رفعا من باب -منع-: شرفه و اعلى منزلته و منه: «و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات».
و بین: ظرف مکان و هو ظرف مبهم لا یبین معناه الا باضافته الى اثنین فصاعدا، و المعنى اجعلنى رفیعا شریف المنزله بین عبادک.
قال بعضهم: لایکون الانسان رفیع القدر، شریف المنزله ملحوظا بعین الاحترام بین الخلق حتى یکون کبیر الهمه، عالى النفس، عزیز الجانب، کریم الجناب، واسع الذرع، عزوف النفس، حلو الشمائل، موطا الاکتاف، کریم العنصر، ینعش المولى، و یحتمل الجلى، و یرتاح لاکرام الاشراف، و یرغب فى صحبه الاخیار، یغضى عن العدو کما ینخفض للصدیق، ترفعه همته عن دنى الافعال، و تسمو به نفسه عن مساوى الاخلاق، فاذا اجتمعت فیه هذه الخصال، و اتفقت فیه هذه الخلال لاحظه الصغیر و الکبیر بالاجلال، و اعترف له جمیع الخلق بالفضل و الکمال، و هذا امر لایکون الا بتایید الله و معونته و تسدیده و توفیقه، فکانه علیه السلام سال ربه افاضه ما یقوى به على التحلى بهذه المکارم لیکون رفیعا بین عباده، و قد فعل سبحانه و هذا دعاء لو سکتت کفیته لانى سالت الله فیک و قد فعل.
و الغنى: سلب الحاجه الى الغیر، و اغناه الله: لم یجعل له حاجه الى غیره، اى لاتجعل لى حاجه الى من لا حاجه له الى، و الموصول هنا عام مخصوص بمنفصل و لما کان سلب مطلق الحاجه الى الخلق مما لا سبیل الیه فى هذه الدار اذ کان قوام الانسان و معیشته و نظام امره لایتیسر الا باحتیاج بعضهم الى بعض و تعاونهم على اسباب العیش خص علیه السلام سئوال اغنائه بان یکون عمن هو غنى عنه حتى لایحتاج الى مسالته، و لا یفتقر الى فضله و احسانه، فخرج بذلک من لابد من الحاجه الیه، و عدم الاستغناء عنه ممن لایستغنى هو ایضا عنه علیه السلام کارباب الصنایع و الحرف و الاجراء و الخدم و نحوهم فانه لابد من حاجته الیهم و حاجتهم الیه.
و الزیاده: ان ینظم الى ما علیه الشىء فى نفسه شىء آخر یقال: زدته فازداد.
و الفاقه: الحاجه و الفقر، و منه الحدیث: «و کانوا اهل بیت فاقه».
و قال الهمدانى فى الفاظه: الفاقه و الخصاصه و الاملاق و المسکنه و المتربه واحد. و لما کان کل ممکن مفتقرا فى طرفیه منتهیا فى سلسله الحاجه الیه سبحانه ساله علیه السلام ان یزیده فاقه و فقرا الیه، و ذلک بتوفیقه للانقطاع الیه تعالى عن غیره من کل وجه فان العبد کلما ازداد انقطاعا الى ربه ازداد فقرا الیه و کان توکله فى قضاء جمیع حاجاته علیه، و لذلک قال بعضهم: الفقر ان لایستغنى الا بالله، و رسمه رفض الاسباب و قالوا صدق الانقطاع الى الله تعالى ان لا یکون لک حاجه الى غیره، و فائده ازدیاد الفاقه و الفقر الیه سبحانه ازدیاد محبته و شکره و التشرف بکثره دعائه و مناجاته، فانه کلما وردت على العبد فاقه و سال ربه رفعها عنه فرفعها وجد لذلک حلاوه فى نفسه و راحه فى قلبه فاوجب له ذلک تجدید الحب لربه و اثمر له شکره علیها و کان ذلک سببا لدعائه و سئواله اولا و لحمده و شکره آخرا، فازداد عن ربه رضى و علیه توکلا و الیه توسلا و به غناء و فیما عند غیره زهدا فیحظى بالمنزله عنده و الزلفى لدیه.
و الشماته: الفرح بمصیبه من تعادیه و یعادیک، یقال: شمت به کفرح فهو شامت و اشمت الله به العدو اشماتا قال تعالى: «فلا تشمت بى الاعداء».
و حل العذاب یحل بضم الحاء و کسرها حلولا: نزل.
و البلاء: الغم و الاصابه بالمکروه.
قال الراغب: سمى الغم بلاء من حیث انه یبلى الجسم، اى یخلقه.
و الذل: الهوان.
و العناء بالفتح و المد: التعب و النصب، یقال: عنى یعنى من باب -تعب-: اذا اصابه مشقه، و العناء ایضا: اسم من عنا یعنو من باب -قعد- اى خضع و ذل فهو عان.
و لما کانت هذه المکروهات مما یشده القلب و یشغله عن التوجه و الاقبال فى الطاعات و العبادات سال علیه السلام اعاذته منها لئلا تعوقه عن توجهه الیه و اقباله علیه بالاشتغال بمکایدتها و الاهتمام بمزاولتها و الله اعلم.
تغمده الله برحمته ستره بها و البسه ایاها، و اصله من غمدت السیف اذا جعلته فى غمده بالکسر اى غلافه.
و «فى» من قوله: فیما اطلعت علیه ظرفیه مجازیه او سببیه.
و اطلعت على الشىء اطلاعا من باب الافتعال: علمت به.
و «من» فى قوله: «منى» بیانیه على حذف مضاف، اى من فعلى او من ذنوبى.
و «الباء» فى بما یتغمد هى الداخله على آله الفعل نحو: سترته بالثوب لان الثوب آله الستر فهى للاستعانه، و قول بعضهم: انها للتعدیه بمعناها الخاص اذ یصح ان یقال: تغمده عفو الله تقدم بیان فساده فى هذه الروضه عند قوله علیه السلام: «تغمدنى فى یومى هذا بما تتغمد به من جار الیک» فلیرجع الیه.
و کلمه «ما» عباره عن العفو و نحوه مما یوجبه الحلم و الاناه.
و القادر على الشىء: القوى علیه المتمکن منه.
و البطش: الاخذ بعنف عند الغضب، و قیل: قوه التعلق بالشىء و اخذه بالشده.
و الحلم: ضبط النفس و الطبع عن هیجان الغضب.
و قیل: هى الطمانینه عند ثوره الغضب.
و قیل: هو تاخیر مکافاه الظالم.
و الاخذ: اسم فاعل من اخذه الله بذنبه: عاقبه علیه و لتضمینه معنى العقاب عداه بعلى.
و الجریره: ما یجره الانسان الى نفسه من ذنب، فعیله بمعنى مفعوله.
و الاناه على وزن حصاه: اسم من تانى فى الامر، اى تمکث و لم یعجل.
و فى الصحاح: تانى فى الامر، اى تنظر و ترفق و الاسم الاناه مثل قناه.
و «لولا» فى الفقرتین: امتناعیه، و هى الداخله على اسمیه و فعلیه لربط امتناع الثانیه بوجود الاولى فالاسم بعدها مرفوع على الابتداء و خبره کون مطلق دائما محذوف وجوبا عند الجمهور لسد جواب لولا مسده و حلوله محله، و جوابها فى الفقرتین محذوف جوازا لدلاله الکلام علیه، و التقدیر لولا حلمه موجود او حاصل لبطش، و لولا اناته موجوده او حاصله لاخذ.
فان قلت کیف ساغ حذف الجواب و هو ساد مسد الخبر و عوض عنه مع امتناع حذف العوض و المعوض عنه؟.
قلت: ساغ ذلک لان قرینه حذفه جوازا یصیره کالمذکور فیسد مسد الخبر المحذوف وجوبا، و نظیر هذا الترکیب فى التنزیل کثیر منه قوله تعالى: «و لقد همت به و هم بها لولا ان راى برهان ربه» «و ما کنا لنهتدى لولا ان هدئنا الله»«ان کادت لتبدى به لولا ان ربطنا على قلبها» «ان کاد لیضلنا عن آلهتنا لولا ان صبرنا علیها».
فالجواب فى کل ذلک محذوف لدلاله ما قبله علیه و موضع کل من الشرطیتین فى عباره الدعاء نصب على الحال، و یجوز کونه رفعا على الوصفیه لان المراد بالقادر و الاخذ الجنس کقوله:
و لقد امر على اللئیم یسبنى؛
تنبیهان:
الاول: ذهب الجمهور الى ان خبر المبتدا بعد لولا یجب ان یکون کونا مطلقا محذوفا فاذا ارید الکون المقید لم یجز ان تقول: «لولا زید قائم لاتیتک» و لا ان تحذفه بل تجعل مصدره و هو المبتدا فتقول: «لولا قیام زید لاتیتک» او تدخل ان على المبتدا فتقول: «لولا ان زیدا قائم لاتیتک» و تصیر ان وصلتها مبتدا محذوف الخبر.
و ذهب الرمانى و ابن الشجرى و الشلوبین و ابن مالک و کثیر من المتاخرین الى انه یکون کونا مطلقا کالوجود و الحصول فیجب حذفه، و یجوز ان یکون کونا مقیدا کالقیام و القعود فیجب ذکره ان لم یعلم نحو: لولا قومک حدیث العهد بالاسلام لهدمت الکعبه، و ان علم جاز حذفه و ذکره.
و على هذا القول: فخبر المبتدا بعد «لولا» فى الفقرتین من عباره الدعاء، یحتمل ان یکون کونا مطلقا کما قدرناه، و یحتمل ان یکون کونا مقیدا، و التقدیر: لولا حلمه یمنعه عن البطش لبطش، و لولا اناته تمنعه عن الاخذ لاخذ، کما قیل فى قوله تعالى: «لولا انتم لکنا مومنین» اى لولا انتم موجودون لکنا مومنین، او لولا انتم صددتمونا عن الایمان لکنا مومنین.
الثانى: توهم جماعه ان قوله علیه السلام: «بما یتغمد به القادر على البطش لولا حلمه» یقتضى ان الحلم مانع من القدره فتاوله بعضهم بتضمین القادر معنى الفاعل، و بعضهم بحمله على المبالغه فى الحلم على معنى ان حلمه بلغ مبلغا یمنع من قدرته على البطش، و غفلوا عن ان العباره انما کانت تقتضى ذلک لو امکن ان یکون الحلم مانعا من القدره على البطش و لیس کذلک، و انما یکون منعا من المقدور و هو البطش، و المانع من المقدور لاینافى القدره لما تقرر من ان القادر الممنوع عن مقدوره لاینافى منعه قدرته و انما ینافى مقدوره الا عند الاشاعره القائلین بان القدره مع الفعل و اذ لا فعل فلا قدره.
و اما اصحابنا: القائلون بان القدره قبل الفعل فهم مجمعون على ان القدره لایزیلها و لا ینافیها طریان المانع عن الفعل، و انما ینافیها العجز عنه لشهاده البدیهه بالفرق بین المقید و الزمن، فکیف یتوهم ان الحلم یکون مانعا من القدره على البطش حتى یحتاج الى التاویل و التعرض لعنوان القادریه، انما هو للایذان بحسن التغمد بالعفو و الصفح الذى اوجبه الحلم مع القدره، فان العفو عند القدره من عظیم الاخلاق و هو من اخلاق الله سبحانه مع ما فى ذلک من الاشعار بدوام هذه الصفه له و هى انه متى قدر منعه حلمه عن مقتضى قدرته الذى هو البطش فتغمد بالعفو و الصفح، و فى هذا المعنى یقول الشاعر:
فدهره یصفح عن قدره * و یغفر الذنب على علمه
کانه یانف من ان یرى * ذنب امرء اعظم من حلمه
و کان بعض الملوک یقول: عفوى عمن اساء الى بعد قدرتى علیه اسر الى مما ملکت، و الله اعلم.
قوله علیه السلام: «و اذا اردت بقوم فتنه او سوء» الباء للالصاق اى اذا اردت الصاق ذلک بقوم.
و الفتنه فى اللغه: الاستهتار بالشىء و الولوع به، یقال: فلان مفتون بطلب الدنیا، و الرجل مفتون بابنه، و الفتنه فى الدین هو الضلال عنه، و الخلاف فیه المفضى الى التقاتل و الهرج و المرج فذاک هو الفتنه، و قیل: هى اسم یقع على کل شر و فساد، و قیل: فى قوله تعالى: «و من یرد الله فتنته» اى عذابه، و قیل: خزیه و اهلاکه.
و قال الراغب: اصل الفتن ادخال الذهب النار لتظهر جودته من رداءته و یستعمل فى ادخال الانسان النار، و قوله تعالى: «ذوقوا فتنتکم» اى عذابکم و تاره یسمون ما یحصل عنه العذاب فتنه فتستعمل فیه نحو: «و فتناک فتونا» و جعلت الفتنه کالبلاء فى انهما یستعملان فیما یدفع الیه الانسان من شده و رخاء و هما فى الشده اظهر معنى و اکثر استعمالا.
و السوء: کل ما یسوء الانسان و یغمه من الامور الدنیویه و الاخرویه و من الاحوال النفسیه و البدنیه کالهم و الضلال و الامراض و فوات ما وفقد حمیم.
و قیل: فى قوله تعالى: «و اذا اراد الله بقوم سوءا» اى عذابا و انما سماه سوءا لانه یسوء.
و قیل: بلاء من مرض و سقم، و انما عطف السوء على الفتنه ب«او» التى هى لاحد الشیئین دون الواو، لان الطالب للنجاه من احدهما هو النجاه منهما جمیعا اطلب، فهو من قبیل دلاله النص و المعنى اذا اردت بقوم فتنه او سوء بعد قیام الحجه علیهم و استجابهم لذلک فنجنى منها، و انما افرد الضمیر و اعاده الى الفتنه لانها اهم او اعم من السوء اذ هى کل شر و فساد، او لانها مبدء کل سوء فالنجاه منها نجاه من السوء او تقدیره اذا اردت بقوم فتنه فنجنى منها و سوء فنجنى منه، فحذف الثانى لدلاله الاول علیه و نظیره قوله تعالى: «و اذا راوا تجاره او لهوا انفضوا الیها».
قال ابوالبقاء: انث الضمیر لانه اعاده الى التجاره لانها کانت اهم عندهم من اللهو.
قال صاحب الکشاف: فان قلت: کیف قال «الیها» و قد ذکر شیئین؟.
قلت: تقدیره اذا راوا تجاره انفضوا الیها و اذا راوا لهوا انفضوا الیه فحذف احدهما لدلاله المذکوره علیه، انتهى.
و یجوز ان یکون الضمیر فى: «منها» عائدا الى الاراده المدلول علیها باردت کما اعید الضمیر فى قوله تعالى: «و استعینوا بالصبر و الصلوه و انها لکبیره الا على الخاشعین» على الاستعانه المدلول علیها بقوله تعالى: «و استعینوا» فى احد الوجوه.
و اللواذ: بالکسر الاعتصام و الالتجاء.
و قال الطبرسى: اللواذ: الاعتصام بالشىء بان یدور معه حیث دار من قولهم: لاذبه.
و قال الفیومى: لا ذالرجل بالجبل یلوذ لواذا بکسر اللام و حکى التثلیث: و هو الالتجاء، و لاذ بالقوم: و هى المداناه.
و فى القاموس: اللوذ بالشىء الاستتار، و الاحتصان به کاللواذ مثلثه و اللیاذ.
و قال الراغب: اللواذ من قولهم لاوذ بکذا یلاوذ ملاوذه و لواذا: اى استتر به، و لو کان من لاذ یلوذ لقیل: لیاذا.
و قال ابوالبقاء: انما صحت الواو فى لواذا مع انکسار ما قبلها، لانها تصح فى الفعل الذى هو لاوذ، و لو کان مصدر لاذ لکان لیاذا، مثل: صام صیاما.
و فى الصحاح: نحو ذلک.
و فى الاساس: لاذ به لیاذا و لاوذ به لواذا، قال الطرماح:
یلاوذن من حر یکاد اواراه * یذیب دماغ الضب و هو خدوع
انتهى.
و انتصابه على الحالیه من مفعول نجنى، اى لائذا بک او ملاوذا بک، او على انه مصدر موکد لفعل مضمر هو الحال فى الحقیقه، اى حال کونى الوذ او الاوذ لواذا بک، و یحتمل المفعول لاجله، اى لاجل لواذى بک، اى التجائى و استتارى.
قوله علیه السلام: «و اذ لم تقمنى» «اذ» قیل: هى فى ذلک حرف تعلیل، و قیل: ظرف و التعلیل مستفاد من قوه الکلام، و قد استوفینا الکلام علیها فى الروضه الثانیه و الثلاثین عند قوله علیه السلام «و اذ سترتنى بعفوک» فلیرجع الیه.
و المقام بالضم مصدر میمى بمعنى الاقامه من اقمته اذا وقفته، و بالفتح مصدر بمعنى القیام، اى لم تقفنى موقف فضیحه، و یجوز ان یکون اسم مکان للاقامه، او للقیام فنصبه على الظرفیه و اضافه الدنیا و الاخره الى حرف الخطاب لافاده التعظیم بان له تعالى مالکیتهما و الاستیلاء علیهما کما قیل: فى «رب العالمین».