عمر بن عبدالعزیز: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ویرایش)
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{خوب}}
 
{{خوب}}
عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم (61 يا 62 - 101 ه.ق) یکی از خلفای اموی است که از سال 99 تا 101 هجری خلافت کرد. او هفتمين خلیفه از بنی مروان است. عمر بن عبدالعزیز در بین حاکمان بنی امیه از وجهه خوبی برخوردار است.  
+
'''عمر بن عبدالعزیز''' نوۀ [[مروان بن حکم]] (۶۱ یا ۶۲ - ۱۰۱ ه.ق) یکی از خلفای [[بنی امیه|اموی]] است که از سال ۹۹ تا ۱۰۱ هجری [[خلافت]] کرد. او هفتمین خلیفه از [[آل مروان|بنی مروان]] است. عمر بن عبدالعزیز در بین حاکمان بنی امیه از وجهه خوبی برخوردار بود و اقدامات شایسته ای انجام داد.  
  
==ولادت==
+
==ولادت و دوره پیش از خلافت==
ابوحفص «عمر بن عبدالعزيز» بن [[مروان بن حكم]] اموى قرشى، در سال61<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، 1374ش، ج6، ص19.</ref> یا 62<ref>طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375، چاپ پنجم، ج9، ص3807.</ref> در شهر حلوان [[مصر]] كه پدرش امير آنجا بود بدنيا آمد. مادر او، ام عاصم؛ دختر عاصم بن [[عمر بن خطاب]] است.<ref>یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1371، چاپ ششم، ج2، ص261.</ref>
+
ابوحفص عمر بن عبدالعزیز بن [[مروان بن حکم]] اموى قرشى، در سال ۶۱<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، ۱۳۷۴ش، ج۶، ص۱۹.</ref> یا ۶۲<ref>طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، ۱۳۷۵، چاپ پنجم، ج۹، ص۳۸۰۷.</ref> در شهر حلوان [[مصر]] که پدرش امیر آنجا بود بدنیا آمد. مادر او، ام عاصم؛ دختر عاصم بن [[عمر بن خطاب]] است.<ref>یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۱، چاپ ششم، ج۲، ص۲۶۱.</ref>
  
==عمر بن عبدالعزیز پیش از رسیدن به حکومت==
+
از زندگی او تا قبل از حکومت، اطلاع زیادی در دست نیست. پدرش وى را جهت فراگیرى ادب از مصر به [[مدینه]] فرستاد و بنزد عبیداللّه بن عبداللّه رفت و آمد می کرد و از او علم و ادب می آموخت. در سال ۸۵ هجری [[عبدالملک بن مروان]] او را از مدینه فراخواند و دخترش فاطمه را به همسری او درآورد<ref>ابن کثیر، اسماعیل؛ البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۷، ج۹، ص۱۹۳.</ref> و او را استاندار منطقه «خناصره»،<ref>خناصره شهرکی از کارگزاری حلب که برابر قنّسرین در بیابان است. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان/ترجمه، تهران، سازمان میراث فرهنگی کشور، ۱۳۸۳، ج۲، ص۳۱۴.</ref> نمود.<ref>طقوش، محمد سهیل؛ دولت امویان، ترجمه حجت الله جودکی، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، ۱۳۸۰، چاپ اول، ص۱۴۲.</ref> پس از به قدرت رسیدن [[ولید بن عبدالملک]] در سال ۸۶ هجری، عمر بن عبدالعزیز هم‌چنان استاندار منطقه خناصره باقی ماند.
  
از زندگی او تا قبل از حکومت، اطلاع زیادی در دست نیست. پدرش وى را جهت فراگيرى ادب از مصر به [[مدينه]] فرستاد و بنزد عبيداللّه بن عبداللّه رفت وآمد مي كرد و از او علم و ادب مي آموخت. در سال 85 هجری [[عبدالملک بن مروان]] او را از مدینه فراخواند و دخترش فاطمه را به همسری او درآورد<ref>ابن کثیر، اسماعیل؛ البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، 1407، ج9، ص193.</ref> و او را استاندار منطقه «خناصره»،<ref>خناصره شهرکی از کارگزاری حلب که برابر قنّسرین در بیابان است. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان/ترجمه، تهران، سازمان میراث فرهنگی کشور، 1383، ج2، ص314.</ref> نمود.<ref>طقوش، محمد سهیل؛ دولت امویان، ترجمه حجت الله جودکی، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380، چاپ اول، ص142.</ref> پس از به قدرت رسیدن ولید بن عبدالملک در سال 86 هجری، عمر بن عبدالعزیز هم‌چنان استاندار منطقه خناصره باقی ماند.
+
سال ۸۷ هجری ولید بن عبدالملک او را در سن ۲۵ سالگی به حکومت مدینه گماشت.<ref>ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۱۹ و طبری، پیشین، ج۹، ص۳۸۰۷.</ref> در همین سال در حالی که حاکم مدینه بود، از طرف ولید سالار [[حج]] شد.<ref>طبری، پیشین، ج۹، ص۳۸۱۴.</ref> عمر مدت شش سال استاندار مدینه بود. سال ۹۳ هجری ولید بنا به درخواست [[حجاج بن یوسف]] او را از استانداری مدینه عزل کرد.<ref>همان، ج۹، ص۳۸۶۸.</ref> حجاج در نامه‌ای که به ولید نوشت متذکر شد که «بی‌دینان و اختلاف جویان و شورشیان عراقی از [[عراق]] به [[مدینه]] و [[مکه]] پناه می‌برند (و در پناه و امنیت عمر بن عبدالعزیز بسر می‌برند) و این امر مایه وهن است». به همین علت ولید او را از استانداری این منطقه عزل کرد.<ref>طبری، پیشین، ج۹، ص۳۸۶۷ و ابن خلدون، عبدالرحمن؛ تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۱۰۲.</ref> یکی از اقدامات او در زمان حکمرانی در مدینه تخریب و بازسازی و توسعه [[مسجدالنبی]] بود.<ref>مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء والتاریخ، ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، آگه، ۱۳۷۴، چاپ اول، ج۲، ص۶۰۸.</ref>
  
سال 87 هجری ولید بن عبدالملک او را در سن 25 سالگی به حکومت مدینه گماشت.<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص19 و طبری، پیشین، ج9، ص3807.</ref> در همین سال در حالی که حاکم مدینه بود، از طرف ولید سالار حج شد.<ref>طبری، پیشین، ج9، ص3814.</ref> عمر مدت شش سال استاندار مدینه بود. سال 93 هجری ولید بنا به درخواست حجاج بن یوسف او را از استانداری مدینه عزل کرد.<ref>همان، ج9، ص3868.</ref> حجاج در نامه‌ای که به ولید نوشت متذکر شد که «بی‌دینان و اختلاف جویان و شورشیان عراقی از عراق به [[مدینه]] و [[مکه]] پناه می‌برند (و در پناه و امنیت عمر بن عبدالعزیز بسر می‌برند.) و این امر مایه وهن است». به همین علت ولید او را از استانداری این منطقه عزل کرد.<ref>طبری، پیشین، ج9، ص3867 و ابن خلدون، عبدالرحمن؛ تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، 1363ش، ج2، ص102.</ref> یکی از اقدامات او در زمان حکمرانی در مدینه تخریب و بازسازی و توسعه [[مسجدالنبی]] بود.<ref>مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء والتاریخ، ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، آگه، 1374، چاپ اول، ج2، ص608.</ref>
+
در سال ۸۸ پیکی از طرف ولید بن عبدالملک به مدینه آمد و عمر بن عبدالعزیز را مامور ساخت که مسجدالنبی را توسعه دهد به گونه‌ای که حجره‌های همسران [[پیامبر اسلام|پیامبر]] صلی الله علیه و آله در مسجد قرار گیرند و پشت مسجد و اطراف آن را بخرد تا مساحت مسجد ۲۰۰ ذراع در ۲۰۰ ذراع شود.<ref>طبری، ج۹، ص۳۸۱۶ و ابن خلدون، پیشین، ج۲، ص۱۰۲.</ref>
  
در سال 88 پیکی از طرف ولید بن عبدالملک به مدینه آمد و عمر بن عبدالعزیز را مامور ساخت که [[مسجدالنبی]] را توسعه دهد به گونه‌ای که حجره‌های همسران پیامبر صلی الله علیه و آله در مسجد قرار گیرند و پشت مسجد و اطراف آن را بخرد تا مساحت مسجد 200 ذراع در 200 ذراع شود.<ref>طبری، ج9، ص3816 و ابن خلدون، پیشین، ج2، ص102.</ref>
+
پس از مرگ ولید بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز بر جنازه او نماز خواند.<ref>یعقوبی، پیشین، ج۲، ص۲۴۷ و طبری، پیشین، ج۹، ص۳۸۸۱ و ابن خلدون، پیشین، ص۱۱۴.</ref> در دوره سلیمان بن عبدالملک (۹۶ تا ۹۹ هجری) عمر حکم مشاور او را داشت و پس از مرگ سلیمان باز این عمر بود که بر جنازه او نماز خواند.<ref>ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۲۸ و طبری، پیشین، ج۹، ص۳۹۴۳.</ref> همه این امور نشان دهنده نفوذ او در این دوره می باشد.
  
پس از مرگ ولید بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز بر جنازه او نماز خواند.<ref>یعقوبی، پیشین، ج2، ص247 و طبری، پیشین، ج9، ص3881 و ابن خلدون، پیشین، ص114.</ref> در دوره سلیمان بن عبدالملک (96 تا 99 هجری) عمر حکم مشاور او را داشت و پس از مرگ سلیمان باز این عمر بود که بر جنازه او نماز خواند.<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص28 و طبری، پیشین، ج9، ص3943.</ref> همه این امور نشان دهنده نفوذ او در این دوره می باشد.
+
==دوره خلافت عمر==
 +
عمر بن عبدالعزیز از سال ۹۹ تا ۱۰۱ هجری [[خلافت]] کرد.
 +
سلیمان بن عبدالملک بنا به گفته خودش برای جلوگیری از [[فتنه]]، عمر بن عبدالعزیز را جانشین خود قرار داد.<ref>ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۲۵ و طبری، ج۹، ص۳۹۴۸ و ابن خلدون، پیشین، ج۲، ص۱۲۳.</ref> هر چند دوره حکومت عمر بن عبدالعزیز بیش از دو سال نبوده است؛ اما در همین دوره کوتاه اقدامات بسیار شایسته و نیکویی توسط این خلیفه [[بنی امیه|اموی]] صورت گرفت.
  
==آغاز خلافت==
+
به نظر می‌رسد، وی پس از این که به خلافت رسید، احساس کرد که مسئولیت سنگین و وظیفه‌ای دشوار بر عهده او گذاشته شده است.<ref>طبری می نویسد: او پس از رسیدن به خلافت کلمه استرجاع «انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان جاری کرد. طبری، پیشین، ج۹، ص۳۹۵۱.</ref> احتمالاً با توجه به این که بخش عمده‌ای از دوره زندگی عمر بن عبدالعزیز در [[مدینه]] سپری شده است و با عنایت به این که علاوه بر خاندان [[پیامبر اسلام|پیامبر]] صلی الله علیه و آله، عالمان و فقهای بزرگی در مدینه حضور داشته‌اند،<ref>دینوری، ابوحنیفه؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نی، ۱۳۷۱، چاپ چهارم، ص۳۶۸ و طبری، پیشین، ج۹، ص۳۷۰۸.</ref> به نظر می‌رسد، وی تحت تاثیر نظام تعلیمی مدینه از تربیت خاصی برخوردار شده است که با سایر حاکمان اموی متفاوت بوده است.
عمر بن عبدالعزیز از سال 99 تا 101 هجری خلافت کرد.
 
سلیمان بن عبدالملک بنا به گفته خودش برای جلوگیری از فتنه، عمر بن عبدالعزیز را جانشین خود قرار داد.<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص25 و طبری، ج9، ص3948 و ابن خلدون، پیشین، ج2، ص123.</ref> هر چند دوره حکومت عمر بن عبدالعزیز بیش از دو سال نبوده است؛ اما در همین دوره کوتاه اقدامات بسیار شایسته و نیکویی توسط این خلیفه اموی صورت گرفت.
 
  
==نحوه حکومت==
+
تاریخ، نام وى را در عداد حکام دادگستر ثبت نموده و او را نجیب [[بنى امیه]] لقب داده اند. نخستین کسى است از بنى امیه که مردم را از [[سب و فحش دادن|سبّ]] و شتم [[علی بن ابیطالب]] (علیه السلام) بازداشت، و [[فدک]] را به فرزندان [[حضرت فاطمه]] (علیها السلام) بازگردانید.  
به نظر می‌رسد، وی پس از این که به خلافت رسید، احساس کرد که مسئولیت سنگین و وظیفه‌ای دشوار بر عهده او گذاشته شده است.<ref>طبری می نویسد: او پس از رسیدن به خلافت کلمه استرجاع «انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان جاری کرد. طبری، پیشین، ج9، ص3951.</ref> احتمالاً با توجه به این که بخش عمده‌ای از دوره زندگی عمر بن عبدالعزیز در مدینه سپری شده است و با عنایت به این که علاوه بر خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله، عالمان و فقهای بزرگی در مدینه حضور داشته‌اند،<ref>دینوری، ابوحنیفه؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نی، 1371، چاپ چهارم، ص368 و طبری، پیشین، ج9، ص3708.</ref> به نظر می‌رسد، وی تحت تاثیر نظام تعلیمی مدینه از تربیت خاصی برخوردار شده است که با سایر حاکمان اموی متفاوت بوده است.
 
  
تاريخ، نام وى را در عداد حكّام دادگستر ثبت نموده و او را نجيب [[بنى اميه]] لقب داده اند. نخستين كسى است از بنى اميه كه مردم را از سب و شتم [[علی بن ابیطالب]] علیه السلام بازداشت، و [[فدك]] را به فرزندان [[حضرت فاطمه]] (علیها السلام) بازگردانيد.  
+
وی [[عدالت]] را از افراد فامیل و خانواده خود آغاز کرد و اموال آنها را مظلمه قلمداد نمود و آنها را به [[بیت المال|بیت المال]] مسترد داشت. همسرش فاطمه، گوهر گرانبهائى از پدرش بدستش رسیده بود، عمر به وى گفت: یا آن را به بیت المال برگردان و یا اجازه بده ترا [[طلاق]] گویم، که جمع بین تو و آن در خانه من نشاید. زن گفت: خیر، بلکه تو را بر این گوهر و هرچه گرانبهاتر از آن باشد اختیار نمودم، آنگاه دستور داد آن را به بیت المال برگردانیدند.
  
عدالت را از افراد فاميل و خانواده خود آغاز كرد و اموال آنها را مظلمه قلمداد نمود و آنها را به بيت المال مسترد داشت. همسرش فاطمه، گوهر گرانبهائى از پدرش بدستش رسيده بود، عمر به وى گفت: يا آن را به بيت المال برگردان و يا اجازه بده ترا طلاق گويم، كه جمع بين تو وآن درخانه من نشايد. زن گفت: خير، بلكه تو را بر اين گوهر وهرچه گرانبهاتر از آن باشد اختيار نمودم، آنگاه دستور داد آن را به بيت المال برگردانيدند.
+
گویند: روزى جمعى از [[آل مروان|بنى مروان]] به درب خانه عمر گرد آمدند و بفرزندش عبدالملک گفتند: به پدرت بگو: خلفاى پیشین جهت یک یک ما مقررى تعیین می نمودند و منزلت ما را ملحوظ می داشتند، اما تو ما را از همه این مزایا محروم ساختى؟! عبدالملک پیام آنها را به پدر ابلاغ داشت و چون بازگشت به آنها گفت: پدرم می گوید: «انى اخاف ان عصیت ربى عذاب یوم عظیم»([[سوره انعام]]/۱۵). مرحوم [[سید رضى]] در رثاى او [[قصیده|قصیده]] اى دارد که [[مطلع]] آن این بیت است:
  
گويند: روزى جمعى از بنى مروان به درب خانه عمر گرد آمدند و بفرزندش عبدالملك گفتند: به پدرت بگوى: خلفاى پيشين جهت يك يك ما مقررى تعيين مي نمودند و منزلت ما را ملحوظ مي داشتند، اما تو ما را از همه اين مزايا محروم ساختى؟! عبدالملك پيام آنها را به پدر ابلاغ داشت و چون بازگشت به آنها گفت: پدرم مي گويد: «انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم»([[سوره انعام]]/15). مرحوم [[سید رضى]] در رثاى او قصيده اى دارد كه مطلع آن اين بيت است:
+
«یاابن عبدالعزیز لو بکت العین * فتى من امیة لبکیتک»
  
«ياابن عبدالعزيز لو بكت العين          فتى من امية لبكيتك »
+
یعنى اى پسر عبدالعزیز اگر می شد که دیده بر فردى از بنى امیه بگرید هر آینه بر تو می گریستم.
  
يعنى اى پسر عبدالعزيز اگر مي شد كه ديده بر فردى از بنى اميه بگريد هر آينه بر تو مي گريستم.
+
عمر بن عبدالعزیز از همان ابتدا روش حکومتی خویش را اعلام کرد. او در سخنرانی خود در آغاز خلافتش اعلام کرد: ای مردم بعد از [[قرآن]] هیچ کتابی و بعد از [[پیامبر اسلام|محمد]] صلی الله علیه و آله هیچ پیامبری نیست. من قاضی نیستم بلکه مجری هستم. [[بدعت]] گذار نیستم، بلکه تابع هستم.<ref>ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۳۰ و ۶۰.</ref>
  
عمر بن عبدالعزیز از همان ابتدا روش حکومتی خویش را اعلام کرد. او در سخنرانی خود در آغاز خلافتش اعلام کرد: ای مردم بعد از [[قرآن]] هیچ کتابی و بعد از محمد صلی الله علیه و آله هیچ پیامبری نیست. من قاضی نیستم بلکه مجری هستم. بدعت گذار نیستم، بلکه تابع هستم.<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص30 و 60.</ref>
+
از مزاحم بن زفر نقل شده است، همراه نمایندگان [[کوفه]] پیش عمر بن عبدالعزیز رفتم. او درباره امور شهر ما و امیر ما و قاضی ما پرسید. آنگاه گفت: پنج خصلت است که اگر یکی از آن‌ها را قاضی رعایت نکند، مایه ننگ و عار اوست. قاضی باید فهیم و سخت بردبار و سخت پارسا و استوار و چنان عالم باشد که از هر چه نمی‌دانند از او بپرسند، یا چنان باشد که در عین عالم بودن از هر چه نمی‌داند، بپرسد.<ref>ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۶۲.</ref>
  
از مزاحم بن زفر نقل شده است، همراه نمایندگان کوفه پیش عمر بن عبدالعزیز رفتم. او درباره امور شهر ما و امیر ما و قاضی ما پرسید. آنگاه گفت: پنج خصلت است که اگر یکی از آن‌ها را قاضی رعایت نکند، مایه ننگ و عار اوست. قاضی باید فهیم و سخت بردبار و سخت پارسا و استوار و چنان عالم باشد که از هر چه نمی‌دانند از او بپرسند، یا چنان باشد که در عین عالم بودن از هر چه نمی‌داند، بپرسد.<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص62.</ref>
+
==اقدامات عمر بن عبدالعزیز==
 
 
==اقدامات شایسته عمر بن عبدالعزیز==
 
 
===برخورد شایسته با علویان===
 
===برخورد شایسته با علویان===
  
عمر بن عبدالعزیز که تلاش می‌کرد با همه گروه‌ها و دسته‌بندی‌ها برخورد شایسته‌ای داشته باشد، سعی کرد علویان و شیعیان را نیز از خود راضی نگه دارد. او به این منظور دستور داد کسی حق ندارد حضرت [[امام علی]] علیه السلام را لعن کند.<ref>یعقوبی، پیشین، ج2، ص268 و ابن اثیر، عزالدین؛ الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، 1371، ج13، ص242.</ref> پیش از این حضرت علی علیه السلام بر روی منابر لعن می‌شد و این رسم ناپسند و نفرت‌انگیزی بود که معاویه آن را باب کرده بود.<ref>امینی، سید عبدالحسین؛ الغدیر، ترجمه جمعی از مترجمان، تهران، بنیاد بعثت، بی تا، ج3، ص180.</ref>
+
عمر بن عبدالعزیز که تلاش می‌کرد با همه گروه‌ها و دسته‌بندی‌ها برخورد شایسته‌ای داشته باشد، سعی کرد [[علویان]] و [[شیعه|شیعیان]] را نیز از خود راضی نگه دارد. او به این منظور دستور داد کسی حق ندارد حضرت [[امام علی]] علیه السلام را [[لعن]] کند.<ref>یعقوبی، پیشین، ج۲، ص۲۶۸ و ابن اثیر، عزالدین؛ الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، ۱۳۷۱، ج۱۳، ص۲۴۲.</ref> پیش از این حضرت علی علیه السلام بر روی منابر لعن می‌شد و این رسم ناپسند و نفرت‌انگیزی بود که [[معاویه]] آن را باب کرده بود.<ref>امینی، سید عبدالحسین؛ الغدیر، ترجمه جمعی از مترجمان، تهران، بنیاد بعثت، بی تا، ج۳، ص۱۸۰.</ref>
 
 
عمر بن عبدالعزیز علت محبت خود را به [[امام علی]] علیه السلام این گونه نقل می‌کند: من در [[مدینه]] مشغول تحصیل علم بودم. همیشه ملازم عبیدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود بودم. او چیزی درباره من (و لعن علی) شنیده بود. روزی من نزد او رفتم او را در حال نماز دیدم. او [[نماز]] خود را طول داد و من به انتظار نشستم که او از نماز فراغت یابد.
 
 
 
چون نماز او پایان یافت رو به من کرد و گفت: تو کی و از کجا دانستی که خداوند بر اهل بدر و بر یارانی که با پیغمبر بیعت رضوان کرده بودند، غضب کرده (و آن‌ها را مستوجب لعن دانسته که تو لعن می‌کنی؟). خداوند از آن‌ها راضی بوده است. من (عمر بن عبدالعزیز) گفتم: چیزی نشنیده‌ام (درباره غضب خدا نسبت به آن‌ها). گفت: آن‌چه از تو درباره علی علیه السلام شنیده شده چه بوده است؟ گفتم: از خدا و از تو معذرت می‌خواهم. من هم از آن روز لعن علی علیه السلام را ترک کردم. پدرم هم خطبه می‌خواند، چون خواست نام علی را به زشتی برد، دچار خبط و خلط گردید. همین که فرود آمد از او پرسیدم علت آن تزلزل و پریشان‌گویی در خطبه چه بود؟ من متوجه شده بودم که چون تو به نام علی علیه السلام می‌رسیدی، سخن تو پریشان می‌گردید. گفت: آیا تو متوجه آن پریشانی و اختلال شدی؟ گفتم: آری. گفت: ای فرزند، آنانی که گرد ما تجمع کرده‌اند اگر آن‌چه را که ما از (فضایل) علی علیه السلام می‌دانستیم خود بدانند، از گرد ما پراکنده شده به اولاد علی علیه السلام می‌گرویدند.<ref>ابن اثیر، پیشین، ج13، ص242.</ref>
 
  
علاوه بر این عمر بن عبدالعزیز [[خمس]] که به [[بنی‌هاشم]] تعلق داشت را به آن‌ها داد و فدک را که معاویه تیول مروان ساخته بود و او هم آن را به پسرش عبدالعزیز بخشیده بود و عمر آن را ارث برده بود، به فرزندان [[حضرت فاطمه]] سلام الله علیها بازگرداند.<ref>یعقوبی، پیشین، ج2، ص269.</ref>
+
عمر بن عبدالعزیز علت محبت خود را به [[امام علی]] علیه السلام این گونه نقل می‌کند: من در [[مدینه]] مشغول تحصیل علم بودم. همیشه ملازم عبیدالله بن عبدالله بن عتبة [[ابن مسعود|بن مسعود]] بودم. او چیزی درباره من (و لعن علی) شنیده بود. روزی من نزد او رفتم او را در حال نماز دیدم. او [[نماز]] خود را طول داد و من به انتظار نشستم که او از نماز فراغت یابد. چون نماز او پایان یافت رو به من کرد و گفت: تو کی و از کجا دانستی که خداوند بر اهل [[غزوه بدر|بدر]] و بر یارانی که با پیغمبر [[بیعت رضوان]] کرده بودند، غضب کرده (و آن‌ها را مستوجب لعن دانسته که تو لعن می‌کنی؟). خداوند از آن‌ها راضی بوده است. من (عمر بن عبدالعزیز) گفتم: چیزی نشنیده‌ام (درباره غضب خدا نسبت به آن‌ها). گفت: آن‌چه از تو درباره علی علیه السلام شنیده شده چه بوده است؟ گفتم: از خدا و از تو معذرت می‌خواهم. من هم از آن روز لعن علی علیه السلام را ترک کردم. پدرم هم خطبه می‌خواند، چون خواست نام علی را به زشتی برد، دچار خبط و خلط گردید. همین که فرود آمد از او پرسیدم علت آن تزلزل و پریشان‌گویی در خطبه چه بود؟ من متوجه شده بودم که چون تو به نام علی علیه السلام می‌رسیدی، سخن تو پریشان می‌گردید. گفت: آیا تو متوجه آن پریشانی و اختلال شدی؟ گفتم: آری. گفت: ای فرزند، آنانی که گرد ما تجمع کرده‌اند اگر آن‌چه را که ما از (فضایل) [[امام علی علیه السلام|علی]] می‌دانستیم خود بدانند، از گرد ما پراکنده شده به اولاد علی علیه السلام می‌گرویدند.<ref>ابن اثیر، پیشین، ج۱۳، ص۲۴۲.</ref>
  
دلائل عمر بن عبدالعزیز برای بازگرداندن فدک به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می توان از جریان زیر متوجه گردید:
+
علاوه بر این عمر بن عبدالعزیز، [[خمس]] که به [[بنی‌هاشم]] تعلق داشت را به آن‌ها داد و [[فدک]] را که [[معاویه]] تیول [[مروان بن حکم|مروان]] ساخته بود و او هم آن را به پسرش عبدالعزیز بخشیده بود و عمر آن را [[ارث]] برده بود، به فرزندان [[حضرت فاطمه]] سلام الله علیها بازگرداند.<ref>یعقوبی، پیشین، ج۲، ص۲۶۹.</ref>
  
وقتی که عمر بن عبدالعزیز فدک را به [[امام باقر]] علیه السلام بازگرداند، اعلام کرد که: «ای مردم! من فدک را به اولاد رسول الله و امیرالمؤمنین برگرداندم».
+
دلائل عمر بن عبدالعزیز برای بازگرداندن فدک به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را می توان از جریان زیر متوجه گردید:
  
عده ای از بزرگان اهل شام (سوریه) و قبیله قریش نزد عمر بن عبدالعزیز رفتند و اعتراض کردند که: «تو با این کار موجب طعن بر [[عمر بن خطاب]] و [[ابوبکر]] شدی و کار آنها را زشت شمردی».
+
وقتی که عمر بن عبدالعزیز فدک را به [[امام باقر]] علیه السلام بازگرداند، اعلام کرد که: «ای مردم! من فدک را به اولاد رسول الله و امیرالمؤمنین برگرداندم». عده ای از بزرگان اهل [[شام]] (سوریه) و قبیله [[قریش]] نزد عمر بن عبدالعزیز رفتند و اعتراض کردند که: «تو با این کار موجب طعن بر [[عمر بن خطاب]] و [[ابوبکر]] شدی و کار آنها را زشت شمردی». عمر بن عبدالعزیز در جواب آنها گفت: «همه ی ما می‌دانیم که [[حضرت فاطمه]] سلام الله علیها ادعا کرد که فدک مال او و در دست اوست و او هرگز به [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] صلی الله علیه و آله دورغ نمی بست. او هر چه ادعا کند، دلیل و بیّنه ای لازم ندارد، چرا که بانوی زنان اهل [[بهشت]] است. من نیز امروز میراث او را به فرزندانش رد کردم تا بدین وسیله به رسول خدا  صلی الله علیه و آله تقرب جسته باشم و [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|فاطمه]] و [[امام حسن علیه السلام|حسن]] و [[امام حسین علیه السلام|حسین]] در روز [[قیامت]]، مرا [[شفاعت]] کنند. اگر من به جای [[ابوبکر]] بودم ادعای فاطمه را می پذیرفتم و فدک را به او بازمی‌گرداندم».
  
عمر بن عبدالعزیز در جواب آنها گفت: «همه ی ما می‌دانیم که [[حضرت فاطمه]] سلام الله علیها ادعا کرد که فدک مال او و در دست اوست و او هرگز به رسول خدا صلی الله علیه و آله دورغ نمی بست. او هر چه ادعا کند، دلیل و بیّنه ای لازم ندارد، چرا که بانوی زنان اهل بهشت است. من نیز امروز میراث او را به فرزندانش رد کردم تا بدین وسیله به رسول خدا  صلی الله علیه و آله تقرب جسته باشم و فاطمه و حسن و حسین در روز قیامت، مرا شفاعت کنند. اگر من به جای ابوبکر بودم ادعای فاطمه را می پذیرفتم و فدک را به او بازمی‌گرداندم».
+
عمر بن عبدالعزیز به والی مدینه، ابوبکر بن محمد، نوشت که فدک را به اولاد فاطمه علیهاالسلام رد کند. ابوبکر بن محمد در جواب عمر بن عبدالعزیز نامه ای اعتراض آمیز نوشت. عمر بن عبدالعزیز به والی مدینه نوشت: «اگر من به تو امر کنم، گوسفندی [[ذبح]] کن؛ می پرسی چاق باشد یا لاغر، شاخدار باشد یا بی شاخ؟ یا اگر گفتم گاوی ذبح کن، مانند [[بنی اسرائیل]] می پرسی چه رنگی باشد؟ به محض اینکه نامه من به دست تو رسید، فدک را در بین فرزندان امیرالمؤمنین [[علی بن ابیطالب]] که از نسل فاطمه علیهاالسلام هستند، تقسیم کن».
  
عمر بن عبدالعزیز به والی مدینه، ابوبکر بن محمد، نوشت که فدک را به اولاد فاطمه علیها سلام رد کند. ابوبکر بن محمد در جواب عمر بن عبدالعزیز نامه ای اعتراض آمیز نوشت. عمر بن عبدالعزیز به والی مدینه نوشت: «اگر من به تو امر کنم، گوسفندی ذبح کن. می پرسی چاق باشد یا لاغر، شاخدار باشد یا بی شاخ؟ یا اگر گفتم گاوی ذبح کن، مانند بنی اسرائیل می پرسی چه رنگی باشد؟ به محض اینکه نامه من به دست تو رسید، فدک را در بین فرزندان امیرالمؤمنین [[علی بن ابیطالب]] که از نسل فاطمه علیهاالسلام هستند، تقسیم کن».
+
و در جایی دیگر به مخالفین پس‌دادن فدک گفت: «اولاً من می خواستم رضایت فاطمه را جلب کنم، چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده: رضایت فاطمه رضایت من است». ثانیاً وقتی فدک به مروان رسید، مروان آن را به پدر من عبدالعزیز بخشید. بعد از پدرم، من و برادرانم در فدک شریک بودیم. من از آنها خواستم سهم‌شان را به من بفروشند. بعضی از آنها فروختند و بعضی بخشیدند و بدین ترتیب تمام فدک ملک من شد. اکنون خواستم آن را برگردانم و به فرزاندان فاطمه ببخشم. چه اشکالی دارد؟».
 
 
و در جایی دیگر به مخالفین پس‌دادن فدک گفت: «اولاً من می خواستم رضایت فاطمه را جلب کنم، چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده: رضایت فاطمه رضایت من است». ثانیاً وقتی فدک به مروان رسید، مروان آن را به پدر من عبدالعزیز بخشید. بعد از پدرم، من و برادرانم در فدک شریک بودیم. من از آنها خواستم سهم‌شان را به من بفروشند. بعضی از آنها فروختند و بعضی بخشیدند و بدین ترتیب تمام فدک ملک من شد. اکنون خواستم آن را برگردانم و به فرزاندان فاطمه ببخشم. چه اشکالی دارد».
 
  
 
===برخورد شایسته با خوارج===
 
===برخورد شایسته با خوارج===
  
عمر بن عبدالعزیز سعی کرد رفتار شایسته‌ای با خوارج داشته باشد. بدین منظور با آن‌ها گفتگو کرد و آن‌ها را قانع کرد که از خون‌ریزی دست بردارند.<ref>دینوری، ابن قتیبه؛ الامامه والسیاسه، ترجمه سید ناصر طباطبایی، تهران، ققنوس، 1380، ص326 و مسعودی، علی بن حسین؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1374، چاپ پنجم، ج2، ص193.</ref> او به شؤذب خارجی نامه نوشت و او را به مناظره دعوت کرد و به او گفت: آیا حاضری با هم مناظره کنیم. اگر حق به جانب ما بود تو هم با مردم همنوا شو و اگر حق به جانب تو بود ما در کار خود خواهیم نگریست.<ref>ابن خلدون، پیشین، ج2، ص255.</ref> شوذب در پاسخ به نامه عمر دو نفر از سخندانان خوارج را برای مناظره و گفتگو نزد وی فرستاد.<ref>مسعودی، پیشین، ج2، ص193.</ref>
+
عمر بن عبدالعزیز سعی کرد رفتار شایسته‌ای با [[خوارج]] داشته باشد. بدین منظور با آن‌ها گفتگو کرد و آن‌ها را قانع کرد که از خون‌ریزی دست بردارند.<ref>دینوری، ابن قتیبه؛ الامامه والسیاسه، ترجمه سید ناصر طباطبایی، تهران، ققنوس، ۱۳۸۰، ص۳۲۶ و مسعودی، علی بن حسین؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۴، چاپ پنجم، ج۲، ص۱۹۳.</ref> او به شؤذب خارجی نامه نوشت و او را به مناظره دعوت کرد و به او گفت: آیا حاضری با هم مناظره کنیم. اگر حق به جانب ما بود تو هم با مردم همنوا شو و اگر حق به جانب تو بود ما در کار خود خواهیم نگریست.<ref>ابن خلدون، پیشین، ج۲، ص۲۵۵.</ref> شوذب در پاسخ به نامه عمر دو نفر از سخندانان خوارج را برای مناظره و گفتگو نزد وی فرستاد.<ref>مسعودی، پیشین، ج۲، ص۱۹۳.</ref>
  
 
===برخورد عادلانه با همه مردم===
 
===برخورد عادلانه با همه مردم===
  
عمر بن عبدالعزیز در دوره کوتاه مدت خلافت خویش تلاش کرد، رفتاری عادلانه و شایسته با مردم داشته باشد. او از کارهای ناشایست خاندان خود که آن‌ها را «مظالم» می نامید، جلوگیری کرد.<ref>یعقوبی، پیشین، ج2، ص268 و ابن سعد، پیشین، ج6، ص31.</ref> و در نامه ای که به عاملان خویش نوشت، دستور داد با مردم به نیکی رفتار شود.<ref>یعقوبی، پیشین، ج2، ص268 و طبری، پیشین، ج9، ص3768.</ref>
+
عمر بن عبدالعزیز در دوره کوتاه مدت خلافت خویش تلاش کرد، رفتاری عادلانه و شایسته با مردم داشته باشد. او از کارهای ناشایست خاندان خود که آن‌ها را «مظالم» می نامید، جلوگیری کرد.<ref>یعقوبی، پیشین، ج۲، ص۲۶۸ و ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۳۱.</ref> و در نامه ای که به عاملان خویش نوشت، دستور داد با مردم به نیکی رفتار شود.<ref>یعقوبی، پیشین، ج۲، ص۲۶۸ و طبری، پیشین، ج۹، ص۳۷۶۸.</ref>
  
او از هنگامی که به خلافت رسید تا روزی که درگذشت همواره به رد کردن اموالی که با ستم از مردم گرفته شده بود، اهتمام می ورزید.<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص32.</ref> این کار را از خود شروع کرد و با دقت با بررسی زمین و کالاهایی که در اختیار خود داشت، پرداخت و خود را از همه آن‌ها کنار کشید و به نقلی همه آن‌ها را فروخت و پول آن را که بیست هزار دینار شد، وقف راه خیر کرد.<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص32 و 35 و سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفا، مکتبة المثنی، بغداد، 1383، ص232.</ref>
+
او از هنگامی که به خلافت رسید تا روزی که درگذشت همواره به رد کردن اموالی که با ستم از مردم گرفته شده بود، اهتمام می ورزید.<ref>ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۳۲.</ref> این کار را از خود شروع کرد و با دقت با بررسی زمین و کالاهایی که در اختیار خود داشت، پرداخت و خود را از همه آن‌ها کنار کشید و به نقلی همه آن‌ها را فروخت و پول آن را که بیست هزار دینار شد، [[وقف]] راه خیر کرد.<ref>ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۳۲ و ۳۵ و سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفا، مکتبة المثنی، بغداد، ۱۳۸۳، ص۲۳۲.</ref>
  
عمر در نامه‌ای که به عامل خود در [[کوفه]] نوشت، دستور داد با مردم به [[عدالت]] و نیکویی رفتار شود. در این نامه آمده است: از بنده خدا عمر، امیرمؤمنان به عبدالحمید. سلام بر تو باد، اما بعد مردم کوفه در مورد احکام خدا بلیه و سختی و ستم دیده‌اند و عاملان بد، روش‌های زشتی میان آن‌ها پدید آورده‌اند. قوام دین [[عدالت]] است و رفتار نیکو، خراب را با آباد همانند مگیر و آباد را با خراب. خراب را بنگر به اصلاح آن پرداز تا آباد شود. از آباد جز خراج مگیر، آن هم با ملایمت و رعایت صاحبان زمین... هر کس از مردم آن سرزمین که مسلمان شود سرانه بر او نیست در این مورد دستور مرا رعایت کن که من اختیاری را که خدا به من داده به تو داده‌ام.
+
عمر در نامه‌ای که به عامل خود در [[کوفه]] نوشت، دستور داد با مردم به [[عدالت]] و نیکویی رفتار شود. در این نامه آمده است: از بنده خدا عمر، امیرمؤمنان به عبدالحمید. سلام بر تو باد، اما بعد، مردم کوفه در مورد [[احکام شرعی|احکام]] خدا بلیه و سختی و ستم دیده‌اند و عاملان بد، روش‌های زشتی میان آن‌ها پدید آورده‌اند. قوام [[دین]] عدالت است و رفتار نیکو، خراب را با آباد همانند مگیر و آباد را با خراب. خراب را بنگر به اصلاح آن پرداز تا آباد شود. از آباد جز [[خراج]] مگیر، آن هم با ملایمت و رعایت صاحبان زمین... هر کس از مردم آن سرزمین که مسلمان شود سرانه بر او نیست در این مورد دستور مرا رعایت کن که من اختیاری را که خدا به من داده به تو داده‌ام. بی‌اطلاع من در کار بریدن و آویختن شتاب مکن تا به من رجوع کنی. بنگر از زن و فرزند هر که خواهد [[حج]] به جا آورد، یکصد دینار به او بده که با آن حج کند، والسلام.<ref>بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۷، چاپ اول، ج۸، ص۱۴۷ و طبری، پیشین، ج۹، ص۳۹۷۱.</ref>
 
 
بی‌اطلاع من در کار بریدن و آویختن شتاب مکن تا به من رجوع کنی. بنگر از زن و فرزند هر که خواهد [[حج]] به جا آورد، یکصد دینار به او بده که با آن حج کند والسلام.<ref>بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، بیروت، دارالفکر، 1417، چاپ اول، ج8، ص147 و طبری، پیشین، ج9، ص3971.</ref>
 
  
 
===رفع منع کتابت حدیث===
 
===رفع منع کتابت حدیث===
  
از دیگر اقدامات عمر بن عبدالعزیز دستور لغو منع کتابت [[حدیث]] بود. پیش از این بر اساس نظریه «حسبنا کتاب الله»<ref>مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء والتاریخ، بی جا مکتبه االثقافة الدینیه، بی تا، ج5، ص59 و ذهبی، محمد بن احمد؛ تاریخ الاسلام، بیروت، دارالکتاب العربی، 1413، ج5، ص552.</ref> که به دستور عمر اجرا شده بود از نوشتن احادیث جلوگیری می‌شد.
+
از دیگر اقدامات شایسته عمر بن عبدالعزیز، دستور لغو منع کتابت [[حدیث]] بود. پیش از این بر اساس نظریه «حسبنا کتاب الله»<ref>مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء والتاریخ، بی جا مکتبه االثقافة الدینیه، بی تا، ج۵، ص۵۹ و ذهبی، محمد بن احمد؛ تاریخ الاسلام، بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۴۱۳، ج۵، ص۵۵۲.</ref> که به دستور [[عمر بن خطاب|عمر خطاب]] اجرا شده بود، از نوشتن احادیث جلوگیری می‌شد.
  
در این دوره عمر بن عبدالعزیز دستور داد احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را مکتوب کنند.<ref>بخاری، محمد بن اسماعیل؛ صحیح بخاری، بیروت، دارالفکر، 1401، ج1، ص33.</ref> از عبدالله بن دینار نقل شده که عمر بن عبدالعزیز به ابوبکر بن محمد بن حزم نوشت که بنگر و احادیث [[رسول‌ خدا]] صلی الله علیه و آله و سنت گذشته و حدیث‌هایی را که «عمره» دختر عبدالرحمان بن اسعد بن زرارة؛ عمره که بانویی دانشمند بوده است از ام سلمه و عایشه همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است.<ref>ابن سعد، پیشین، ج8، ص478.</ref> نقل کرده است بنویس که بیم دارم علم و اهل آن کهنه شود و از میان برود.<ref>ابن سعد، پیشین، ج8، ص478.</ref>
+
در این دوره عمر بن عبدالعزیز دستور داد احادیث [[پیامبر اسلام|پیامبر اکرم]] صلی الله علیه و آله را مکتوب کنند.<ref>بخاری، محمد بن اسماعیل؛ صحیح بخاری، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۱، ج۱، ص۳۳.</ref> از عبدالله بن دینار نقل شده که عمر بن عبدالعزیز به ابوبکر بن محمد بن حزم نوشت که بنگر و احادیث [[رسول‌ خدا]] صلی الله علیه و آله و [[سنت]] گذشته و حدیث‌هایی را که «عمره» - دختر عبدالرحمان بن [[اسعد بن زراره|اسعد بن زرارة]]، که بانویی دانشمند بوده است از [[ام سلمه]] و [[عایشه]] همسران رسول خدا روایت نموده<ref>ابن سعد، پیشین، ج۸، ص۴۷۸.</ref> - نقل کرده است بنویس که بیم دارم علم و اهل آن کهنه شود و از میان برود.<ref>ابن سعد، پیشین، ج۸، ص۴۷۸.</ref>
  
 
===برداشتن خراج و جزیه===
 
===برداشتن خراج و جزیه===
  
عمر بن عبدالعزیز به عاملانش دستور داد از مردم خراج نگیرند. به عنوان نمونه در نامه‌ای به عبدالحمید بن عبدالرحمن کار گزارش در [[کوفه]] علاوه بر سفارش به عدالت و احسان و آبادانی دستور داد از مسلمانان خراج نگیرد.<ref>بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج8، ص147 و طبری، پیشین، ج9، ص3971.</ref>
+
عمر بن عبدالعزیز به عاملانش دستور داد از مردم [[خراج]] نگیرند. به عنوان نمونه در نامه‌ای به عبدالحمید بن عبدالرحمن کار گزارش در [[کوفه]] علاوه بر سفارش به [[عدالت]] و [[احسان]] و آبادانی دستور داد از مسلمانان خراج نگیرد.<ref>بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج۸، ص۱۴۷ و طبری، پیشین، ج۹، ص۳۹۷۱.</ref>
  
علاوه بر این عمر به کارگزارانش دستور داد از نو مسلمانان جزیه گرفته نشود. عمر معتقد بود که اصل برابری و عدم تبعیض نسبت به آن‌ها باید رعایت شود و هر کس اسلام را پذیرا می‌شود باید از همه امتیازهایی که مسلمانان از آن برخوردارند، برخوردار شود.<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص81 و بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، تهران، نقره، 1337، چاپ اول، ص99.</ref>
+
علاوه بر این عمر به کارگزارانش دستور داد از نو مسلمانان [[جزیه]] گرفته نشود. عمر معتقد بود که اصل برابری و عدم تبعیض نسبت به آن‌ها باید رعایت شود و هر کس [[اسلام]] را پذیرا می‌شود باید از همه امتیازهایی که مسلمانان از آن برخوردارند، برخوردار شود.<ref>ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۸۱ و بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، تهران، نقره، ۱۳۳۷، چاپ اول، ص۹۹.</ref>
  
او در نامه‌ای به جراح بن عبدالله حکمی؛ کارگزارش در خراسان، دستور داد مردم آن سرزمین را به اسلام دعوت کند و به آن‌ها اطلاع دهد که هر کس اسلام بیاورد از جزیه و خراج معاف خواهد بود و نام او در دیوان عطا ثبت می‌شود و با او همانند بقیه مسلمانان رفتار خواهد شد.<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص81.</ref>
+
او در نامه‌ای به جراح بن عبدالله حکمی؛ کارگزارش در [[خراسان]]، دستور داد مردم آن سرزمین را به اسلام دعوت کند و به آن‌ها اطلاع دهد که هر کس اسلام بیاورد از جزیه و خراج معاف خواهد بود و نام او در دیوان عطا ثبت می‌شود و با او همانند بقیه مسلمانان رفتار خواهد شد.<ref>ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۸۱.</ref>
  
در نتیجه این سیاست جزیه کاهش یافت. برخی از استانداران به عمر شکایت کردند. عمر در نامه‌ای به حیان بن شریح استاندارش در مصر نوشت: «...به درستی خداوند محمد صلی الله علیه و آله را به عنوان دعوت کننده اعزام کرد نه جمع آوری کننده مالیات».<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص78.</ref>
+
در نتیجه این سیاست جزیه کاهش یافت. برخی از استانداران به عمر شکایت کردند. عمر در نامه‌ای به حیان بن شریح استاندارش در [[مصر]] نوشت: «...به درستی خداوند محمد صلی الله علیه و آله را به عنوان دعوت کننده اعزام کرد نه جمع آوری کننده مالیات».<ref>ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۷۸.</ref>
  
اقدامات شایسته عمر بن عبدالعزیز تمامی گروه‌ها و احزاب مخالف را راضی کرد و مردم در دوره حکومت دو ساله او ستم کمتری از جانب بنی امیه تحمل کردند. هر چند بنی امیه از سیاست‌های او چندان راضی نبودند.<ref>یعقوبی، پیشین، ج2، ص273 و مسعودی، التنبیه والاشراف، پیشین، ص299.</ref>
+
اقدامات شایسته عمر بن عبدالعزیز تمامی گروه‌ها و احزاب مخالف را راضی کرد و مردم در دوره حکومت دو ساله او ستم کمتری از جانب [[بنی امیه]] تحمل کردند. هر چند بنی امیه از سیاست‌های او چندان راضی نبودند.<ref>یعقوبی، پیشین، ج۲، ص۲۷۳ و مسعودی، التنبیه والاشراف، پیشین، ص۲۹۹.</ref>
  
==درگذشت عمر بن عبدالعزیز==
+
==وفات==
  
وى ده روز يا پنج روز از [[ماه رجب]] مانده به سال 101 در حالى كه 39 سال و شش ماه از عمرش گذشته بود، در دير سمعان از توابع شهر حمص درگذشت. مرگ وى بر اثر سمى بود كه بنى اميه وى را خورانيدند، برخی معتقدند خاندان اموی از بیم آن‌ که خلافت از دستشان بیرون رود عمر بن عبدالعزیز را مسموم کردند.<ref>یعقوبی، پیشین، ج2، ص273 و مسعودی، التنبیه والاشراف، پیشین، ص299.</ref> مجاهد گويد: عمر بن عبدالعزيز ـ در مرض موت خود ـ به من گفت: مردمان درباره بيمارى من چه مي گويند؟ گفتم: مي گويند: او را جادو كرده اند. گفت: خير، مرا جادو نكرده اند، ومن مي دانم در چه ساعتى سم بمن خورانيدند. آنگاه يكى از غلامان خود را بخواند و به وى گفت: واى بر تو، به چه سبب مرا مسموم نمودى؟ وى گفت: هزار دينار بمن دادند و تعهد نمودند كه مرا آزاد سازند. عمر آن پولها را از او بستد و به بيت المال فرستاد و به غلام گفت: از اين جا بيرون شو كه كسى ترا نبيند.<ref>تاريخ الخلفاء، ص 248 و الاعلام زركلى.</ref> به هر حال او در سن 39 سالگی در دیر سمعان در منطقه حمص مجاور قِنّسرین<ref>از شهرهای شام برکنار کوه سماق، فاصله این شهر تا حلب سه فرسخ است.انصاری دمشقی، نخبة الدهر، تهران، اساطیر، چاپ اول، ص 318 و ناصرخسرو، سفرنامه، تهران، زوار، 1381، چاپ هفتم، ص225.</ref> از دنیا رفت.<ref>مسعودی، التنبیه والاشراف، پیشین، ص299.</ref>. او را در دیر سمعان به خاک سپردند.<ref>طبری، پیشین، ج9، ص3967.</ref>
+
وى ده روز یا پنج روز از [[ماه رجب]] مانده به سال ۱۰۱ هجری، در حالى که ۳۹ سال و شش ماه از عمرش گذشته بود، در دیر سمعان از توابع شهر حمص درگذشت. مرگ وى بر اثر سمى بود که بنى امیه وى را خورانیدند. برخی معتقدند خاندان [[بنی امیه|اموی]] از بیم آن‌ که [[خلافت]] از دستشان بیرون رود عمر بن عبدالعزیز را مسموم کردند.<ref>یعقوبی، پیشین، ج۲، ص۲۷۳ و مسعودی، التنبیه والاشراف، پیشین، ص۲۹۹.</ref> مجاهد گوید: عمر بن عبدالعزیز ـ در مرض موت خود ـ به من گفت: مردمان درباره بیمارى من چه می گویند؟ گفتم: می گویند: او را جادو کرده اند. گفت: خیر، مرا جادو نکرده اند، و من می دانم در چه ساعتى سم بمن خورانیدند. آنگاه یکى از غلامان خود را بخواند و به وى گفت: واى بر تو، به چه سبب مرا مسموم نمودى؟ وى گفت: هزار دینار بمن دادند و تعهد نمودند که مرا آزاد سازند. عمر آن پولها را از او بستد و به بیت المال فرستاد و به غلام گفت: از این جا بیرون شو که کسى ترا نبیند.<ref>تاریخ الخلفاء، ص ۲۴۸ و الاعلام زرکلى.</ref> به هر حال او در سن ۳۹ سالگی در دیر سمعان در منطقه حمص مجاور قِنّسرین<ref>از شهرهای شام برکنار کوه سماق، فاصله این شهر تا حلب سه فرسخ است.انصاری دمشقی، نخبة الدهر، تهران، اساطیر، چاپ اول، ص ۳۱۸ و ناصرخسرو، سفرنامه، تهران، زوار، ۱۳۸۱، چاپ هفتم، ص۲۲۵.</ref> از دنیا رفت.<ref>مسعودی، التنبیه والاشراف، پیشین، ص۲۹۹.</ref> او را در دیر سمعان به خاک سپردند.<ref>طبری، پیشین، ج۹، ص۳۹۶۷.</ref>
  
 
==پانویس==  
 
==پانویس==  
<references/>
+
<references />
  
 
==منابع==
 
==منابع==
* يدالله حاجي زاده، عمر بن عبدالعزيز، [http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=42923 پژوهشگاه باقرالعلوم علیه السلام]، بازیابی: 30 اردیبهشت 1393.
+
 
* دلائل عمر بن عبدالعزیز برای بازگرداندن فدک به خاندان پیامبر، [http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D8%AF%D9%84%D8%A7%D8%A6%D9%84+%D8%B9%D9%85%D8%B1+%D8%A8%D9%86+%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%B2%DB%8C%D8%B2+%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C+%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86+%D9%81%D8%AF%DA%A9+%D8%A8%D9%87+%D8%AE%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86+%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1&SSOReturnPage=Check&Rand=0 دانشنامه رشد]، بازیابی: 30 اردیبهشت 1393.
+
*یدالله حاجی زاده، عمر بن عبدالعزیز، [http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=42923 پژوهشگاه باقرالعلوم علیه السلام]، بازیابی: ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳.
*سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ «معارف و معاریف»
+
*دلائل عمر بن عبدالعزیز برای بازگرداندن فدک به خاندان پیامبر، [http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D8%AF%D9%84%D8%A7%D8%A6%D9%84+%D8%B9%D9%85%D8%B1+%D8%A8%D9%86+%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%B2%DB%8C%D8%B2+%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C+%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86+%D9%81%D8%AF%DA%A9+%D8%A8%D9%87+%D8%AE%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86+%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1&SSOReturnPage=Check&Rand=0 دانشنامه رشد]، بازیابی: ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳.
 +
*سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ «معارف و معاریف».
 +
 
 
[[رده:خلفای اموی]]
 
[[رده:خلفای اموی]]
 
[[رده:مقاله های مرتبط به دانشنامه]]
 
[[رده:مقاله های مرتبط به دانشنامه]]

نسخهٔ ‏۲۳ مهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۶:۱۱

عمر بن عبدالعزیز نوۀ مروان بن حکم (۶۱ یا ۶۲ - ۱۰۱ ه.ق) یکی از خلفای اموی است که از سال ۹۹ تا ۱۰۱ هجری خلافت کرد. او هفتمین خلیفه از بنی مروان است. عمر بن عبدالعزیز در بین حاکمان بنی امیه از وجهه خوبی برخوردار بود و اقدامات شایسته ای انجام داد.

ولادت و دوره پیش از خلافت

ابوحفص عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم اموى قرشى، در سال ۶۱[۱] یا ۶۲[۲] در شهر حلوان مصر که پدرش امیر آنجا بود بدنیا آمد. مادر او، ام عاصم؛ دختر عاصم بن عمر بن خطاب است.[۳]

از زندگی او تا قبل از حکومت، اطلاع زیادی در دست نیست. پدرش وى را جهت فراگیرى ادب از مصر به مدینه فرستاد و بنزد عبیداللّه بن عبداللّه رفت و آمد می کرد و از او علم و ادب می آموخت. در سال ۸۵ هجری عبدالملک بن مروان او را از مدینه فراخواند و دخترش فاطمه را به همسری او درآورد[۴] و او را استاندار منطقه «خناصره»،[۵] نمود.[۶] پس از به قدرت رسیدن ولید بن عبدالملک در سال ۸۶ هجری، عمر بن عبدالعزیز هم‌چنان استاندار منطقه خناصره باقی ماند.

سال ۸۷ هجری ولید بن عبدالملک او را در سن ۲۵ سالگی به حکومت مدینه گماشت.[۷] در همین سال در حالی که حاکم مدینه بود، از طرف ولید سالار حج شد.[۸] عمر مدت شش سال استاندار مدینه بود. سال ۹۳ هجری ولید بنا به درخواست حجاج بن یوسف او را از استانداری مدینه عزل کرد.[۹] حجاج در نامه‌ای که به ولید نوشت متذکر شد که «بی‌دینان و اختلاف جویان و شورشیان عراقی از عراق به مدینه و مکه پناه می‌برند (و در پناه و امنیت عمر بن عبدالعزیز بسر می‌برند) و این امر مایه وهن است». به همین علت ولید او را از استانداری این منطقه عزل کرد.[۱۰] یکی از اقدامات او در زمان حکمرانی در مدینه تخریب و بازسازی و توسعه مسجدالنبی بود.[۱۱]

در سال ۸۸ پیکی از طرف ولید بن عبدالملک به مدینه آمد و عمر بن عبدالعزیز را مامور ساخت که مسجدالنبی را توسعه دهد به گونه‌ای که حجره‌های همسران پیامبر صلی الله علیه و آله در مسجد قرار گیرند و پشت مسجد و اطراف آن را بخرد تا مساحت مسجد ۲۰۰ ذراع در ۲۰۰ ذراع شود.[۱۲]

پس از مرگ ولید بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز بر جنازه او نماز خواند.[۱۳] در دوره سلیمان بن عبدالملک (۹۶ تا ۹۹ هجری) عمر حکم مشاور او را داشت و پس از مرگ سلیمان باز این عمر بود که بر جنازه او نماز خواند.[۱۴] همه این امور نشان دهنده نفوذ او در این دوره می باشد.

دوره خلافت عمر

عمر بن عبدالعزیز از سال ۹۹ تا ۱۰۱ هجری خلافت کرد. سلیمان بن عبدالملک بنا به گفته خودش برای جلوگیری از فتنه، عمر بن عبدالعزیز را جانشین خود قرار داد.[۱۵] هر چند دوره حکومت عمر بن عبدالعزیز بیش از دو سال نبوده است؛ اما در همین دوره کوتاه اقدامات بسیار شایسته و نیکویی توسط این خلیفه اموی صورت گرفت.

به نظر می‌رسد، وی پس از این که به خلافت رسید، احساس کرد که مسئولیت سنگین و وظیفه‌ای دشوار بر عهده او گذاشته شده است.[۱۶] احتمالاً با توجه به این که بخش عمده‌ای از دوره زندگی عمر بن عبدالعزیز در مدینه سپری شده است و با عنایت به این که علاوه بر خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله، عالمان و فقهای بزرگی در مدینه حضور داشته‌اند،[۱۷] به نظر می‌رسد، وی تحت تاثیر نظام تعلیمی مدینه از تربیت خاصی برخوردار شده است که با سایر حاکمان اموی متفاوت بوده است.

تاریخ، نام وى را در عداد حکام دادگستر ثبت نموده و او را نجیب بنى امیه لقب داده اند. نخستین کسى است از بنى امیه که مردم را از سبّ و شتم علی بن ابیطالب (علیه السلام) بازداشت، و فدک را به فرزندان حضرت فاطمه (علیها السلام) بازگردانید.

وی عدالت را از افراد فامیل و خانواده خود آغاز کرد و اموال آنها را مظلمه قلمداد نمود و آنها را به بیت المال مسترد داشت. همسرش فاطمه، گوهر گرانبهائى از پدرش بدستش رسیده بود، عمر به وى گفت: یا آن را به بیت المال برگردان و یا اجازه بده ترا طلاق گویم، که جمع بین تو و آن در خانه من نشاید. زن گفت: خیر، بلکه تو را بر این گوهر و هرچه گرانبهاتر از آن باشد اختیار نمودم، آنگاه دستور داد آن را به بیت المال برگردانیدند.

گویند: روزى جمعى از بنى مروان به درب خانه عمر گرد آمدند و بفرزندش عبدالملک گفتند: به پدرت بگو: خلفاى پیشین جهت یک یک ما مقررى تعیین می نمودند و منزلت ما را ملحوظ می داشتند، اما تو ما را از همه این مزایا محروم ساختى؟! عبدالملک پیام آنها را به پدر ابلاغ داشت و چون بازگشت به آنها گفت: پدرم می گوید: «انى اخاف ان عصیت ربى عذاب یوم عظیم»(سوره انعام/۱۵). مرحوم سید رضى در رثاى او قصیده اى دارد که مطلع آن این بیت است:

«یاابن عبدالعزیز لو بکت العین * فتى من امیة لبکیتک»

یعنى اى پسر عبدالعزیز اگر می شد که دیده بر فردى از بنى امیه بگرید هر آینه بر تو می گریستم.

عمر بن عبدالعزیز از همان ابتدا روش حکومتی خویش را اعلام کرد. او در سخنرانی خود در آغاز خلافتش اعلام کرد: ای مردم بعد از قرآن هیچ کتابی و بعد از محمد صلی الله علیه و آله هیچ پیامبری نیست. من قاضی نیستم بلکه مجری هستم. بدعت گذار نیستم، بلکه تابع هستم.[۱۸]

از مزاحم بن زفر نقل شده است، همراه نمایندگان کوفه پیش عمر بن عبدالعزیز رفتم. او درباره امور شهر ما و امیر ما و قاضی ما پرسید. آنگاه گفت: پنج خصلت است که اگر یکی از آن‌ها را قاضی رعایت نکند، مایه ننگ و عار اوست. قاضی باید فهیم و سخت بردبار و سخت پارسا و استوار و چنان عالم باشد که از هر چه نمی‌دانند از او بپرسند، یا چنان باشد که در عین عالم بودن از هر چه نمی‌داند، بپرسد.[۱۹]

اقدامات عمر بن عبدالعزیز

برخورد شایسته با علویان

عمر بن عبدالعزیز که تلاش می‌کرد با همه گروه‌ها و دسته‌بندی‌ها برخورد شایسته‌ای داشته باشد، سعی کرد علویان و شیعیان را نیز از خود راضی نگه دارد. او به این منظور دستور داد کسی حق ندارد حضرت امام علی علیه السلام را لعن کند.[۲۰] پیش از این حضرت علی علیه السلام بر روی منابر لعن می‌شد و این رسم ناپسند و نفرت‌انگیزی بود که معاویه آن را باب کرده بود.[۲۱]

عمر بن عبدالعزیز علت محبت خود را به امام علی علیه السلام این گونه نقل می‌کند: من در مدینه مشغول تحصیل علم بودم. همیشه ملازم عبیدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود بودم. او چیزی درباره من (و لعن علی) شنیده بود. روزی من نزد او رفتم او را در حال نماز دیدم. او نماز خود را طول داد و من به انتظار نشستم که او از نماز فراغت یابد. چون نماز او پایان یافت رو به من کرد و گفت: تو کی و از کجا دانستی که خداوند بر اهل بدر و بر یارانی که با پیغمبر بیعت رضوان کرده بودند، غضب کرده (و آن‌ها را مستوجب لعن دانسته که تو لعن می‌کنی؟). خداوند از آن‌ها راضی بوده است. من (عمر بن عبدالعزیز) گفتم: چیزی نشنیده‌ام (درباره غضب خدا نسبت به آن‌ها). گفت: آن‌چه از تو درباره علی علیه السلام شنیده شده چه بوده است؟ گفتم: از خدا و از تو معذرت می‌خواهم. من هم از آن روز لعن علی علیه السلام را ترک کردم. پدرم هم خطبه می‌خواند، چون خواست نام علی را به زشتی برد، دچار خبط و خلط گردید. همین که فرود آمد از او پرسیدم علت آن تزلزل و پریشان‌گویی در خطبه چه بود؟ من متوجه شده بودم که چون تو به نام علی علیه السلام می‌رسیدی، سخن تو پریشان می‌گردید. گفت: آیا تو متوجه آن پریشانی و اختلال شدی؟ گفتم: آری. گفت: ای فرزند، آنانی که گرد ما تجمع کرده‌اند اگر آن‌چه را که ما از (فضایل) علی می‌دانستیم خود بدانند، از گرد ما پراکنده شده به اولاد علی علیه السلام می‌گرویدند.[۲۲]

علاوه بر این عمر بن عبدالعزیز، خمس که به بنی‌هاشم تعلق داشت را به آن‌ها داد و فدک را که معاویه تیول مروان ساخته بود و او هم آن را به پسرش عبدالعزیز بخشیده بود و عمر آن را ارث برده بود، به فرزندان حضرت فاطمه سلام الله علیها بازگرداند.[۲۳]

دلائل عمر بن عبدالعزیز برای بازگرداندن فدک به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را می توان از جریان زیر متوجه گردید:

وقتی که عمر بن عبدالعزیز فدک را به امام باقر علیه السلام بازگرداند، اعلام کرد که: «ای مردم! من فدک را به اولاد رسول الله و امیرالمؤمنین برگرداندم». عده ای از بزرگان اهل شام (سوریه) و قبیله قریش نزد عمر بن عبدالعزیز رفتند و اعتراض کردند که: «تو با این کار موجب طعن بر عمر بن خطاب و ابوبکر شدی و کار آنها را زشت شمردی». عمر بن عبدالعزیز در جواب آنها گفت: «همه ی ما می‌دانیم که حضرت فاطمه سلام الله علیها ادعا کرد که فدک مال او و در دست اوست و او هرگز به رسول خدا صلی الله علیه و آله دورغ نمی بست. او هر چه ادعا کند، دلیل و بیّنه ای لازم ندارد، چرا که بانوی زنان اهل بهشت است. من نیز امروز میراث او را به فرزندانش رد کردم تا بدین وسیله به رسول خدا صلی الله علیه و آله تقرب جسته باشم و فاطمه و حسن و حسین در روز قیامت، مرا شفاعت کنند. اگر من به جای ابوبکر بودم ادعای فاطمه را می پذیرفتم و فدک را به او بازمی‌گرداندم».

عمر بن عبدالعزیز به والی مدینه، ابوبکر بن محمد، نوشت که فدک را به اولاد فاطمه علیهاالسلام رد کند. ابوبکر بن محمد در جواب عمر بن عبدالعزیز نامه ای اعتراض آمیز نوشت. عمر بن عبدالعزیز به والی مدینه نوشت: «اگر من به تو امر کنم، گوسفندی ذبح کن؛ می پرسی چاق باشد یا لاغر، شاخدار باشد یا بی شاخ؟ یا اگر گفتم گاوی ذبح کن، مانند بنی اسرائیل می پرسی چه رنگی باشد؟ به محض اینکه نامه من به دست تو رسید، فدک را در بین فرزندان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب که از نسل فاطمه علیهاالسلام هستند، تقسیم کن».

و در جایی دیگر به مخالفین پس‌دادن فدک گفت: «اولاً من می خواستم رضایت فاطمه را جلب کنم، چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده: رضایت فاطمه رضایت من است». ثانیاً وقتی فدک به مروان رسید، مروان آن را به پدر من عبدالعزیز بخشید. بعد از پدرم، من و برادرانم در فدک شریک بودیم. من از آنها خواستم سهم‌شان را به من بفروشند. بعضی از آنها فروختند و بعضی بخشیدند و بدین ترتیب تمام فدک ملک من شد. اکنون خواستم آن را برگردانم و به فرزاندان فاطمه ببخشم. چه اشکالی دارد؟».

برخورد شایسته با خوارج

عمر بن عبدالعزیز سعی کرد رفتار شایسته‌ای با خوارج داشته باشد. بدین منظور با آن‌ها گفتگو کرد و آن‌ها را قانع کرد که از خون‌ریزی دست بردارند.[۲۴] او به شؤذب خارجی نامه نوشت و او را به مناظره دعوت کرد و به او گفت: آیا حاضری با هم مناظره کنیم. اگر حق به جانب ما بود تو هم با مردم همنوا شو و اگر حق به جانب تو بود ما در کار خود خواهیم نگریست.[۲۵] شوذب در پاسخ به نامه عمر دو نفر از سخندانان خوارج را برای مناظره و گفتگو نزد وی فرستاد.[۲۶]

برخورد عادلانه با همه مردم

عمر بن عبدالعزیز در دوره کوتاه مدت خلافت خویش تلاش کرد، رفتاری عادلانه و شایسته با مردم داشته باشد. او از کارهای ناشایست خاندان خود که آن‌ها را «مظالم» می نامید، جلوگیری کرد.[۲۷] و در نامه ای که به عاملان خویش نوشت، دستور داد با مردم به نیکی رفتار شود.[۲۸]

او از هنگامی که به خلافت رسید تا روزی که درگذشت همواره به رد کردن اموالی که با ستم از مردم گرفته شده بود، اهتمام می ورزید.[۲۹] این کار را از خود شروع کرد و با دقت با بررسی زمین و کالاهایی که در اختیار خود داشت، پرداخت و خود را از همه آن‌ها کنار کشید و به نقلی همه آن‌ها را فروخت و پول آن را که بیست هزار دینار شد، وقف راه خیر کرد.[۳۰]

عمر در نامه‌ای که به عامل خود در کوفه نوشت، دستور داد با مردم به عدالت و نیکویی رفتار شود. در این نامه آمده است: از بنده خدا عمر، امیرمؤمنان به عبدالحمید. سلام بر تو باد، اما بعد، مردم کوفه در مورد احکام خدا بلیه و سختی و ستم دیده‌اند و عاملان بد، روش‌های زشتی میان آن‌ها پدید آورده‌اند. قوام دین عدالت است و رفتار نیکو، خراب را با آباد همانند مگیر و آباد را با خراب. خراب را بنگر به اصلاح آن پرداز تا آباد شود. از آباد جز خراج مگیر، آن هم با ملایمت و رعایت صاحبان زمین... هر کس از مردم آن سرزمین که مسلمان شود سرانه بر او نیست در این مورد دستور مرا رعایت کن که من اختیاری را که خدا به من داده به تو داده‌ام. بی‌اطلاع من در کار بریدن و آویختن شتاب مکن تا به من رجوع کنی. بنگر از زن و فرزند هر که خواهد حج به جا آورد، یکصد دینار به او بده که با آن حج کند، والسلام.[۳۱]

رفع منع کتابت حدیث

از دیگر اقدامات شایسته عمر بن عبدالعزیز، دستور لغو منع کتابت حدیث بود. پیش از این بر اساس نظریه «حسبنا کتاب الله»[۳۲] که به دستور عمر خطاب اجرا شده بود، از نوشتن احادیث جلوگیری می‌شد.

در این دوره عمر بن عبدالعزیز دستور داد احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را مکتوب کنند.[۳۳] از عبدالله بن دینار نقل شده که عمر بن عبدالعزیز به ابوبکر بن محمد بن حزم نوشت که بنگر و احادیث رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سنت گذشته و حدیث‌هایی را که «عمره» - دختر عبدالرحمان بن اسعد بن زرارة، که بانویی دانشمند بوده است از ام سلمه و عایشه همسران رسول خدا روایت نموده[۳۴] - نقل کرده است بنویس که بیم دارم علم و اهل آن کهنه شود و از میان برود.[۳۵]

برداشتن خراج و جزیه

عمر بن عبدالعزیز به عاملانش دستور داد از مردم خراج نگیرند. به عنوان نمونه در نامه‌ای به عبدالحمید بن عبدالرحمن کار گزارش در کوفه علاوه بر سفارش به عدالت و احسان و آبادانی دستور داد از مسلمانان خراج نگیرد.[۳۶]

علاوه بر این عمر به کارگزارانش دستور داد از نو مسلمانان جزیه گرفته نشود. عمر معتقد بود که اصل برابری و عدم تبعیض نسبت به آن‌ها باید رعایت شود و هر کس اسلام را پذیرا می‌شود باید از همه امتیازهایی که مسلمانان از آن برخوردارند، برخوردار شود.[۳۷]

او در نامه‌ای به جراح بن عبدالله حکمی؛ کارگزارش در خراسان، دستور داد مردم آن سرزمین را به اسلام دعوت کند و به آن‌ها اطلاع دهد که هر کس اسلام بیاورد از جزیه و خراج معاف خواهد بود و نام او در دیوان عطا ثبت می‌شود و با او همانند بقیه مسلمانان رفتار خواهد شد.[۳۸]

در نتیجه این سیاست جزیه کاهش یافت. برخی از استانداران به عمر شکایت کردند. عمر در نامه‌ای به حیان بن شریح استاندارش در مصر نوشت: «...به درستی خداوند محمد صلی الله علیه و آله را به عنوان دعوت کننده اعزام کرد نه جمع آوری کننده مالیات».[۳۹]

اقدامات شایسته عمر بن عبدالعزیز تمامی گروه‌ها و احزاب مخالف را راضی کرد و مردم در دوره حکومت دو ساله او ستم کمتری از جانب بنی امیه تحمل کردند. هر چند بنی امیه از سیاست‌های او چندان راضی نبودند.[۴۰]

وفات

وى ده روز یا پنج روز از ماه رجب مانده به سال ۱۰۱ هجری، در حالى که ۳۹ سال و شش ماه از عمرش گذشته بود، در دیر سمعان از توابع شهر حمص درگذشت. مرگ وى بر اثر سمى بود که بنى امیه وى را خورانیدند. برخی معتقدند خاندان اموی از بیم آن‌ که خلافت از دستشان بیرون رود عمر بن عبدالعزیز را مسموم کردند.[۴۱] مجاهد گوید: عمر بن عبدالعزیز ـ در مرض موت خود ـ به من گفت: مردمان درباره بیمارى من چه می گویند؟ گفتم: می گویند: او را جادو کرده اند. گفت: خیر، مرا جادو نکرده اند، و من می دانم در چه ساعتى سم بمن خورانیدند. آنگاه یکى از غلامان خود را بخواند و به وى گفت: واى بر تو، به چه سبب مرا مسموم نمودى؟ وى گفت: هزار دینار بمن دادند و تعهد نمودند که مرا آزاد سازند. عمر آن پولها را از او بستد و به بیت المال فرستاد و به غلام گفت: از این جا بیرون شو که کسى ترا نبیند.[۴۲] به هر حال او در سن ۳۹ سالگی در دیر سمعان در منطقه حمص مجاور قِنّسرین[۴۳] از دنیا رفت.[۴۴] او را در دیر سمعان به خاک سپردند.[۴۵]

پانویس

  1. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، ۱۳۷۴ش، ج۶، ص۱۹.
  2. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، ۱۳۷۵، چاپ پنجم، ج۹، ص۳۸۰۷.
  3. یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۱، چاپ ششم، ج۲، ص۲۶۱.
  4. ابن کثیر، اسماعیل؛ البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۷، ج۹، ص۱۹۳.
  5. خناصره شهرکی از کارگزاری حلب که برابر قنّسرین در بیابان است. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان/ترجمه، تهران، سازمان میراث فرهنگی کشور، ۱۳۸۳، ج۲، ص۳۱۴.
  6. طقوش، محمد سهیل؛ دولت امویان، ترجمه حجت الله جودکی، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، ۱۳۸۰، چاپ اول، ص۱۴۲.
  7. ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۱۹ و طبری، پیشین، ج۹، ص۳۸۰۷.
  8. طبری، پیشین، ج۹، ص۳۸۱۴.
  9. همان، ج۹، ص۳۸۶۸.
  10. طبری، پیشین، ج۹، ص۳۸۶۷ و ابن خلدون، عبدالرحمن؛ تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۱۰۲.
  11. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء والتاریخ، ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، آگه، ۱۳۷۴، چاپ اول، ج۲، ص۶۰۸.
  12. طبری، ج۹، ص۳۸۱۶ و ابن خلدون، پیشین، ج۲، ص۱۰۲.
  13. یعقوبی، پیشین، ج۲، ص۲۴۷ و طبری، پیشین، ج۹، ص۳۸۸۱ و ابن خلدون، پیشین، ص۱۱۴.
  14. ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۲۸ و طبری، پیشین، ج۹، ص۳۹۴۳.
  15. ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۲۵ و طبری، ج۹، ص۳۹۴۸ و ابن خلدون، پیشین، ج۲، ص۱۲۳.
  16. طبری می نویسد: او پس از رسیدن به خلافت کلمه استرجاع «انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان جاری کرد. طبری، پیشین، ج۹، ص۳۹۵۱.
  17. دینوری، ابوحنیفه؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نی، ۱۳۷۱، چاپ چهارم، ص۳۶۸ و طبری، پیشین، ج۹، ص۳۷۰۸.
  18. ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۳۰ و ۶۰.
  19. ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۶۲.
  20. یعقوبی، پیشین، ج۲، ص۲۶۸ و ابن اثیر، عزالدین؛ الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، ۱۳۷۱، ج۱۳، ص۲۴۲.
  21. امینی، سید عبدالحسین؛ الغدیر، ترجمه جمعی از مترجمان، تهران، بنیاد بعثت، بی تا، ج۳، ص۱۸۰.
  22. ابن اثیر، پیشین، ج۱۳، ص۲۴۲.
  23. یعقوبی، پیشین، ج۲، ص۲۶۹.
  24. دینوری، ابن قتیبه؛ الامامه والسیاسه، ترجمه سید ناصر طباطبایی، تهران، ققنوس، ۱۳۸۰، ص۳۲۶ و مسعودی، علی بن حسین؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۴، چاپ پنجم، ج۲، ص۱۹۳.
  25. ابن خلدون، پیشین، ج۲، ص۲۵۵.
  26. مسعودی، پیشین، ج۲، ص۱۹۳.
  27. یعقوبی، پیشین، ج۲، ص۲۶۸ و ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۳۱.
  28. یعقوبی، پیشین، ج۲، ص۲۶۸ و طبری، پیشین، ج۹، ص۳۷۶۸.
  29. ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۳۲.
  30. ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۳۲ و ۳۵ و سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفا، مکتبة المثنی، بغداد، ۱۳۸۳، ص۲۳۲.
  31. بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۷، چاپ اول، ج۸، ص۱۴۷ و طبری، پیشین، ج۹، ص۳۹۷۱.
  32. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء والتاریخ، بی جا مکتبه االثقافة الدینیه، بی تا، ج۵، ص۵۹ و ذهبی، محمد بن احمد؛ تاریخ الاسلام، بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۴۱۳، ج۵، ص۵۵۲.
  33. بخاری، محمد بن اسماعیل؛ صحیح بخاری، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۱، ج۱، ص۳۳.
  34. ابن سعد، پیشین، ج۸، ص۴۷۸.
  35. ابن سعد، پیشین، ج۸، ص۴۷۸.
  36. بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج۸، ص۱۴۷ و طبری، پیشین، ج۹، ص۳۹۷۱.
  37. ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۸۱ و بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، تهران، نقره، ۱۳۳۷، چاپ اول، ص۹۹.
  38. ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۸۱.
  39. ابن سعد، پیشین، ج۶، ص۷۸.
  40. یعقوبی، پیشین، ج۲، ص۲۷۳ و مسعودی، التنبیه والاشراف، پیشین، ص۲۹۹.
  41. یعقوبی، پیشین، ج۲، ص۲۷۳ و مسعودی، التنبیه والاشراف، پیشین، ص۲۹۹.
  42. تاریخ الخلفاء، ص ۲۴۸ و الاعلام زرکلى.
  43. از شهرهای شام برکنار کوه سماق، فاصله این شهر تا حلب سه فرسخ است.انصاری دمشقی، نخبة الدهر، تهران، اساطیر، چاپ اول، ص ۳۱۸ و ناصرخسرو، سفرنامه، تهران، زوار، ۱۳۸۱، چاپ هفتم، ص۲۲۵.
  44. مسعودی، التنبیه والاشراف، پیشین، ص۲۹۹.
  45. طبری، پیشین، ج۹، ص۳۹۶۷.

منابع

  • یدالله حاجی زاده، عمر بن عبدالعزیز، پژوهشگاه باقرالعلوم علیه السلام، بازیابی: ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳.
  • دلائل عمر بن عبدالعزیز برای بازگرداندن فدک به خاندان پیامبر، دانشنامه رشد، بازیابی: ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳.
  • سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ «معارف و معاریف».