احتضار

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)



احتضار: جان كندن، فرارسيدن تدريجى مرگ

واژه «احتضار»، مصدر ثلاثى مزيد از باب افتعال و از ريشه «ح ض ر» و از نظر لغوى به‌ معناى غايب نبودن[۱] و در اصطلاح، به‌معناى جان كندن[۲] و حضور مرگ است[۳] و مراد از حضور مرگ (انتقال از دنيا به آخرت) حضور اسباب و مقدمات آن مى‌باشد؛[۴] به‌ گونه‌اى كه شخص، چيزهاى غيرمادى مانند فرشته مرگ را ببيند و از زندگى دنيايى نااميد شده، به مرگ خويش اطمينان يابد.[۵] عرب حاضر شدن سبب مرگ را كنايه از مسبّب مى‌داند.[۶] به شخص در حال احتضار، «محتضَر» و «محضور» گفته مى‌شود.[۷] ناگفته نماند كه اصطلاح احتضار، مربوط به مرگ تدريجى بوده، درباره مرگ دفعى به‌ كار نمى‌رود؛ البته دفعى بودن مرگ، دليل خوب يا بد بودن شخص نيست. طبق حديثى، مرگ دفعى تخفيف و راحتى براى مؤمن، و گرفتارى و غضب براى كافر است؛[۸] زيرا مؤمن با توبه، استغفار و وصيت خود را آماده مرگ و در يك لحظه جانش را به خداوند تسليم مى‌كند؛ ولى كافر اين آمادگى را ندارد.[۹]

كلمه احتضار (به‌ معناى حضور مرگ) در قرآن نيامده؛ اما با تعابير ديگرى از حاضر شدن مرگ (سوره نساء/4، 18) آمدن سكرات مرگ (سوره ق/50، 19) قرار‌ گرفتن در غمرات مرگ (سوره انعام/6، 93) آمدن‌ مرگ (سوره انعام/6، 61) رسيدن جان به گلو (سوره واقعه/56، 83) توفى به‌ معناى گرفتن و نگه‌دارى روح[۱۰] (سوره نحل/16، 32) و نظاير آن سخن رفته است. در آيه‌ 30 سوره قيامت/75 با واژه «مساق» به قطع تعلق روح از بدن اشاره شده است: «اِلى رَبِّكَ يَومَئِذ المَساق». مساق، مصدر ميمى به‌ معناى «سَوق» و معناى آيه اين است كه انسان در حال احتضار، به‌ سوى خداوند سوق داده مى‌شود.

از تعبير «مساق» استفاده مى‌شود كه انسان در پيمودن اين راه، هيچ‌گونه اختيارى ندارد[۱۱] و كاربرد لفظ سوق در اين‌ گونه آيات به كراهت توده انسان‌ها از پديده مرگ صعوبت آن و مراحل پس از آن اشاره‌ دارد.

گفته شده در دو آيه «و‌النّزِعتِ غَرقا والنّشِطتِ نَشطا» (سوره نازعات/79، 1‌ـ‌2) خداوند به فرشتگانى كه مأمور گرفتن جان انسان‌ها هستند، سوگند ياد‌ كرده و مراد از نَزْع، گرفتن روح كافران با سختى يا گرفتن روح انسان‌ها است و مراد از نَشْط، گرفتن روح مؤمنان يا گرفتن روح كافران يا گرفتن روح انسان‌ها است ولى برخى مفسران اين آرا را نپذيرفته و گفته‌اند: سياق آيات هيچ‌گونه دلالتى بر اين معانى ندارد.[۱۲] شايان ذكر است كه از مصدر احتضار، فقط واژه محتضر در قرآن به‌كار رفته كه داراى معنايى غيرمرتبط با مرگ است (سوره قمر/54، 28) و در آياتى نيز تعبير حضور مرگ آمده ولى مراد از آن، زمان احتضار نيست بلكه منظور فرارسيدن برخى از اسباب غيرقطعى مرگ مانند بيمارى و پيرى است؛[۱۳] نظير آيه‌ 133 سوره بقره/2 كه به وصيت حضرت يعقوب عليه السلام اشاره دارد و آيه‌ 180 سوره بقره/2 كه حكم وصيت مؤمنان در زمان مرگ را بيان كرده است. اين‌گونه آيات از بحث ما خارجند.

قرآن در آيات متعددى، از ظهور علايم قطعى مرگ و تدريجى بودن اين پديده سخن گفته؛ تدريجى كه به قطع تعلق روح از بدن در لحظه نهايى منتهى مى‌گردد (سوره قيامت/75، 26‌ـ‌30) و نيز با ذكر ابعاد و حالات مربوط به احتضار، توجه انسان‌ها را به آن لحظه حسّاس جلب و آنان را به پرهيز از باورهاى باطل و گناهان، دعوت كرده است: «و‌مَن اَظلَمُ مِمَّنِ افتَرى... ولَو تَرَى اِذِ الظّلِمونَ فى غَمَرتِ المَوتِ‌...». (سوره انعام/6، 93؛ سوره محمد/47، 26‌ـ‌28؛ سوره واقعه/56، 81‌ـ‌87) در تقسيم‌بندى كلى مى‌توان گفت: احتضار در قرآن به سه صورت آمده است:

  1. احتضار مؤمنان (سوره نحل/16، 32)
  2. احتضار كافران (سوره نحل/16، 28)
  3. احتضار بدون تصريح به ايمان يا كفر محتضر. (سوره قيامت/75، 26‌ـ‌30)

بيش‌تر آياتى كه در آن‌ها از احتضار سخن رفته، از نوع سوم بوده و وقايع مربوط به احتضار را به‌ طور كلى بيان كرده است.

گاهى در تمثيل‌هاى قرآنى نيز از تغيير حالت ناشى از احتضار استفاده شده. در آيات مربوط به جنگ احزاب، حالت گروهى از كارشكنان هنگام پديد آمدن احساس ترس از شكست به كسى تشبيه شده كه اسباب مرگ وى را احاطه كرده و دچار پريشانى و زوال عقل گرديده است؛ چشمانش بى‌حركت مانده، پلك نمى‌زند و ديدگانش از شدت ترس آكنده از حيرت است:[۱۴]

«فَاِذا جاءَ الخَوفُ رَاَيتَهُم يَنظُرونَ اِلَيكَ تَدورُ اَعيُنُهُم كَالَّذى يُغشى عَلَيهِ مِنَ المَوتِ‌...». (سوره احزاب/33، 19) در بيان كراهت شديد گروهى از مؤمنان غافل از شركت در جنگ بدر آمده است: «يُجدِلونَكَ فِى الحَقِّ بَعدَ ما تَبَيَّنَ كَاَنَّما يُساقونَ اِلَى المَوتِ و هُم يَنظُرون»}}؛ با تو درباره حق بعد از آن‌كه روشن شد، مجادله مى‌كنند. گويى آنان را به‌ سوى مرگ مى‌رانند و ايشان (به آن) مى‌نگرند.(سوره انفال/8، 6)

روى‌دادهاى زمان احتضار

1. رسيدن جان به گلو:

يكى از حالت‌هاى زمان احتضار كه شدت آن را نيز بيان مى‌كند، رسيدن جان به گلو است. قرآن، از چنين تعبيرى براى بيان وحشت زياد در غير احتضار نيز بهره جسته و آن، هنگامِ غالب شدن هراس ناشى از هجوم دشمنان در عرصه كارزار است. (سوره احزاب/33، 9‌ـ‌11) نظير همين تعبير در مورد حشر انسان‌ها در معاد نيز آمده است. (سوره غافر/40، 18) رسيدن جان محتضر به گلو، در دو جاى قرآن ذكر شده: خداوند در سوره قيامت، ضمن منع انسان‌ها از برگزيدن دنيا بر آخرت، آن‌ها را متوجه اين لحظه حساس كرده است: «كَلاّ اِذا بَلَغَتِ التَّراقى». (سوره قيامت/75، 26) فاعل «بَلَغت» نفس است[۱۵] و «تَراقِى» جمع ترقوة، به‌ معناى استخوانى كه گلو را از چپ و راست دربرگرفته،[۱۶] يا به‌ معناى جلو حلق و بالاى سينه است.[۱۷] در آيات 83‌ـ‌87 سوره واقعه/56 رسيدن جان به گلو، دليلى بر قدرت الهى و عجز انسان‌ها از رويارويى با پديده‌هاى گوناگون و از‌ جمله مرگ دانسته شده: «فَلَولا اِذا بَلَغَتِ الحُلقوم و اَنتُم حينَئِذ تَنظُرون و نَحنُ اَقرَبُ اِلَيهِ مِنكُم ولكِن لاتُبصِرون فَلَولا اِن كُنتُم غَيرَ مَدينين تَرجِعونَها اِن كُنتُم صـدِقين». گفته شده: مراد از آيه‌ 87 اين است كه اگر در ادّعاى خود صادقيد، چرا روح محتضر را از هر طريقى كه مى‌توانيد (مانند تدابير طبّى، تعويذهاى كاهنانه و طلسم‌هاى نجومى) حتى به‌ صورت نادر و اتفاقى باز‌نمى‌گردانيد.[۱۸]

در آيات پيشين، افزون بر اشاره به نگاه‌هاى آكنده از دل‌سوزى و آميخته با رعب اطرافيان محتضر به او كه با زبان قال يا حال از اطرافيان كمك مى‌طلبد،[۱۹] به نزديك‌تر بودن خداوند از اطرافيان به محتضر نيز اشاره شده است تا هم قدرت الهى و عجز انسان‌ها و هم رحمت خداوند به محتضر تبيين گردد.

2. نااميدى از شفاى محتضر:

در زمان احتضار، خويشاوندان و دوستان محتضر كه در اطراف وى هستند، از روى نااميدى مى‌گويند: چه كسى مى‌تواند او را شفا دهد؟[۲۰] «و‌قيِل مَن رَاق». (سوره قيامت/75، 27) بر اساس روايتى از امام‌ باقر عليه السلام گوينده اين سخن (من راق) خود محتضر است.[۲۱] برخى گفته‌اند: «راق» به‌ معناى بالابرنده است نه شفا‌دهنده و گوينده اين سخن، فرشتگانند كه مى‌پرسند: چه كسى روح او را بالا مى‌برد: فرشتگان رحمت يا فرشتگان عذاب؟[۲۲] و نيز روايت شده كه فرشتگان، از نزديك شدن به كافر كراهت دارند و ملك‌الموت مى‌گويد: چه كسى روح اين كافر را بالا خواهد برد؟[۲۳]

3. يقين محتضر به جدايى:

انسان در لحظات احتضار، به جدايى يقين پيدا مى‌كند: «و‌ظَنَّ اَنَّهُ الفِراق». (سوره قيامت/75، 28) مراد از «ظنّ» در اين آيه، علم و يقين است؛ زيرا انسان در حالت احتضار، به جدايى از دنيا، مال، اهل و فرزندان يقين مى‌يابد.[۲۴] گفته شده: مراد از ظن، گمان است و ممكن است كاربرد ظن در مورد او براى استهزا‌ باشد.[۲۵]

4. جمع شدن ساق‌ها:

هنگام احتضار، دو ساق پاى انسان كنار هم جمع مى‌شوند: «والتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاق». (سوره قيامت/75، 29) فعل «التفّ» از مصدر «التفاف» به‌ معناى جمع شدن و به هم پيچيدن[۲۶] و معناى آيه اين است كه در حال احتضار، به‌ دليل زوال نيروى حياتى كه در بدن جريان داشته، ساق‌ها كنار هم جمع مى‌شوند.[۲۷] در تفسير آيه پيشين، آراى ديگرى نيز وجود دارد: الف. مراد از ساق، امر شديد است؛ زيرا انسان در سختى‌ها ساق خود را بالا مى‌زند و آيه، حاكى از وقوع شدايد و سختى‌هاى حالت احتضار است.[۲۸] ب. اتصال امر دنيا به آخرت[۲۹] ج. مقصود از ساق، ساق پاى محتضر است كه هنگام جان كندن، آن‌را به هم مى‌زند.[۳۰] د. مراد از ساق‌ها، پاهاى بستگان محتضر است كه وى را پس از مرگ تشييع مى‌كنند.[۳۱] هـ‌.‌ مردم بدن او و فرشتگان روحش را تجهيز مى‌كنند.[۳۲] و مراد، دو ساق او است كه در كفن پيچيده مى‌شود.[۳۳]

آيه از نظر لفظى، بر معناهايى نظير پيوند شدت امر آخرت به امر دنيا يا اتصال حال مرگ به زندگى و اتصال شدت مرگ به شدت هراس بيرون آمدن از قبر دلالت ندارد؛ مگر اين‌كه گفته شود: مراد از پيچيده شدن ساق به ساق، فراگير شدن شدايد و آمدن آن‌ها يكى پس از ديگرى از لحظه احتضار تا روز قيامت است تا بر هر يك از موارد، قابل انطباق باشد.[۳۴]

5. ظهور فرشتگان در زمان احتضار:

يكى از حوادث مهم زمان احتضار، ظهور فرشتگان و گرفتن جان محتضر (توفى) به‌وسيله آن‌ها است؛ حتى گفته شده: يكى از ادلّه نام‌گذارى زمان قبل از مرگ به «احتضار»، حضور فرشتگان در آن زمان‌است.[۳۵]

فرشتگان در امر توفّى تفريط و كوتاهى نمى‌كنند: «...‌حَتّى اِذا جاءَ اَحَدَكُمُ المَوتُ تَوَفَّتهُ رُسُلُنا و هُم لايُفَرِّطون». (سوره انعام/6، 61) مقصود از تفريط؛ ضايع كردن، غفلت، سستى يا ناتوانى است.[۳۶]

توفّى به ملك‌الموت نيز نسبت داده شده است: «قُل يَتَوَفـّكُم مَلَكُ المَوتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُم‌...». (سوره سجده/32، 11)

قرآن، گاهى صحنه‌هاى احتضار مؤمنان و كافران را به‌ صورت دو نقطه مقابل يك‌ديگر، در كنار هم ذكر مى‌كند تا اختلاف برخورد فرشتگان با اين دو گروه به‌ گونه روشن‌ترى بيان شود. در آيه‌ 28 سوره نحل/16 به شدتِ احتضار ستم‌گران و خوارى آن‌ها در آن زمان اشاره شده: «اَلَّذينَ تَتَوَفـّهُمُ المَلئِكَةُ ظالِمى اَنفُسِهِم فَاَلقَوُا السَّلَمَ ما كُنّا نَعمَلُ مِن سوء بَلى اِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِما‌كُنتُم تَعمَلون» و در چند آيه بعد، از احتضار پاكان همراه با درود و بشارت سخن رفته است: «اَلَّذينَ تَتَوَفـّهُمُ المَلئِكَةُ طَيِّبينَ يَقولونَ سَلمٌ عَلَيكُمُ ادخُلوا الجَنَّةَ بِما كُنتُم تَعمَلون». (سوره نحل/16، 32)

فرشتگان، جان ستم‌گران را با سختى ستانده و دست‌هاى خويش را براى عذاب آن‌ها[۳۷] يا گرفتن جان‌هايشان[۳۸] مى‌گشايند: «...‌ولَو تَرَى اِذِ الظّلِمونَ فى غَمَرتِ المَوتِ والمَلئِكَةُ باسِطوا اَيديهِم اَخرِجوا اَنفُسَكُمُ اليَومَ تُجزَونَ عَذابَ الهونِ‌...». (سوره انعام/6، 93)

فرمان فرشتگان به ستم‌كاران (اَخرِجوا اَنفُسَكُمُ= جان‌هايتان را خارج كنيد)، امرى تكوينى و به‌ معناى قطع تعلق جان‌هاى آنان از بدن‌هايشان است؛ زيرا مرگ و زندگى به‌ دست انسان نيست.[۳۹] در بيان مراد از اين فرمان، وجوه ديگرى نيز‌ گفته شده است.[۴۰]

فرشتگان هنگام گرفتن جان منافقان و كافران، بر صورت‌ها و پشت‌هاى آنان مى‌زنند: «فَكَيفَ اِذا تَوَفَّتهُمُ المَلئِكَةُ يَضرِبونَ وُجوهَهُم و اَدبرَهُم». (سوره محمد/47، 27) نيز سوره انفال/8، 50. گفته شده: فرشتگان به اين دليل بر صورت‌هاى اين اشخاص مى‌زنند كه از عالمى كه روبه آن دارند، محجوب و رويگردان و به كبر و عجب متّصف هستند و بر پشت‌هايشان به اين دليل مى‌زنند كه به عالمى كه پشت به آن دارند (عالم طبيعت) ميل شديد داشته، به حرص و شهوت متّصف‌اند.[۴۱]

بر اساس روايتى از امام باقر عليه السلام، فرشته مرگ، هنگام گرفتن روح گنه‌كاران، چهره‌اى متناسب با اعمال و صفات آنان داشته با قيافه‌اى خشم‌ناك و وحشت‌آور به همراه فرشتگانى كه در دستانشان تازيانه‌هاى آتشين است به آنان نزديك شده، جرعه‌اى از شراب دوزخ در گلويشان مى‌ريزد.[۴۲]

فرشتگان جان اهل ايمان را با ملاطفت و بشارت آنان به از بين رفتن ترس و غم مى‌ستانند؛ بدين‌گونه كه از عذاب خدا ترسان و براى ثواب او غمگين مباشيد، يا از امور آخرت كه در پيش داريد، مترسيد و درباره آن‌چه مانند زن و فرزند به‌ جا نهاده‌ايد، محزون نباشيد:[۴۳]

«اِنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ استَقموا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلئِكَةُ اَلاّ تَخافوا ولاتَحزَنوا واَبشِروا بِالجَنَّةِ الَّتى كُنتُم توعَدون». (سوره فصلت/41، 30) بنابر روايتى از امام‌ صادق عليه السلام نيز آيه پيشين به نزول فرشتگان در حالت احتضار اشاره دارد.[۴۴] به نظر برخى، عبارت «كُنتُم توعَدون» كه به‌صورت ماضى استمرارى است بر تنزّل فرشتگان مزبور، پس از مرگ دلالت‌ مى‌كند.[۴۵]

خداوند در آيه‌ 64 سوره يونس/10 به مؤمنان پارسا، بشارت در دنيا و آخرت را وعده مى‌دهد: «لَهُمُ‌البُشرى فِى الحَيوةِ الدُّنيا و فِى الأخِرَةِ» در حديثى از رسول‌ اكرم صلى الله عليه و آله آمده: بشارت در دنيا رؤياهاى نيكويى است كه مؤمن مى‌بيند و بشارت در آخرت، بشارت در زمان مرگ است.[۴۶]

بر اساس روايتى از امام صادق عليه السلام، ملك‌الموت به مؤمن در حالت احتضار مى‌گويد: آن‌چه اميد داشتى به تو داده شد و از آن‌چه مى‌ترسيدى، ايمنى يافتى؛ آن‌گاه براى وى درى را به‌ سوى منزل‌گاهش در بهشت گشوده، به وى گفته مى‌شود: به سكونت‌گاه خويش در بهشت نظر كن و اينان رسول خدا، على، حسن و حسين عليهم السلام هستند.[۴۷]

بنابر حديثى نبوى، ملك الموت و كمك‌كنندگانش (فرشتگان ديگر) براى قبض روح مؤمن به وى نزديك نمى‌شوند؛ مگر پس از سلام بر او و بشارت او به بهشت.[۴۸] فقيهان براى مؤمنان، درباره مسلمان در حال احتضار، احكامى اعمّ از واجب، مستحب و مكروه ذكر كرده‌اند.[۴۹]

شدايد احتضار

از آياتى مانند 26‌ـ‌30 سوره قيامت/83‌ـ‌87 سوره واقعه/93 سوره انعام/6 و تعبير تزهق از ريشه زُهوق به‌ معناى خروج چيزى با سختى[۵۰]: «...‌و‌تَزهَقَ اَنفُسُهُم و هُم كفِرون» (سوره توبه/9، 55) و تعبير آمدن سكرات مرگ و اشاره به قصد گريز انسان از آن: «و‌جاءَت سَكرَةُ المَوتِ بِالحَقِّ ذلِكَ ما كُنتَ مِنهُ تَحيد». (سوره ق/50، 19) مى‌توان به شدايد احتضار پى برد.

«سكرة» به‌ معناى مستى و مقصود از سكره مرگ، حالتى است كه هنگام جان كندن بر انسان عارض مى‌شود و همانند مستى كه نمى‌داند چه مى‌گويد و با او چه گفته مى‌شود، به خويشتن مشغول و از مردم منقطع مى‌گردد.

تعبير «بِالحقّ» در آيه اخير اشاره دارد به اين‌كه وجود پديده مرگ بر اساس قضاى الهى بوده، در نظام هستى ضرورى است.[۵۱] در تفسير اين تعبير آراى ديگرى نيز ارائه شده است.[۵۲] طبق روايتى از امام صادق عليه السلام مرگ، براى برخى كافران از نيش زدن مار و عقرب و بريدن بدنشان با ارّه و قيچى و چرخاندن سنگ آسياب در چشمانشان سخت‌تر‌است.[۵۳]

احتضار پايان مهلت پذيرش توبه

انسان تا قبل از زمان احتضار، فرصت توبه دارد ولى با فرا‌رسيدن حالت احتضار و ظاهر شدن علايم قطعى مرگ، ديگر توبه او پذيرفته نشده،[۵۴] هيچ سودى براى وى نخواهد داشت: «و‌لَيسَتِ التَّوبَةُ لِلَّذينَ يَعمَلونَ السَّيِّـاتِ حَتّى اِذا حَضَرَ اَحَدَهُمُ المَوتُ قالَ اِنّى تُبتُ النَ‌...». (سوره نساء/4، 18) گفته شده: مراد از گنه‌كاران (الّذين يعملون السيّئات) در اين آيه مسلمانانند؛ زيرا در ادامه آيه به عدم پذيرش توبه كافران تصريح شده است.[۵۵] در لحظه احتضار، حقايق براى انسان آشكار مى‌شود ولى اثرى بر آن مترتّب نمى‌گردد زيرا نمى‌توان ايمان آورد.[۵۶] فرعون هنگام گرفتارى در غرقاب نابودى توبه و اظهار ايمان كرد ولى از وى پذيرفته نشد: «...‌حَتّى اِذا اَدرَكَهُ الغَرَقُ قالَ ءامَنتُ اَنَّهُ لا اِلـهَ اِلاَّ الَّذى ءامَنَت بِهِ بَنوا اِسرءيلَ و اَنا مِنَ المُسلِمين ءالنَ و قَد عَصَيتَ قَبلُ و كُنتَ مِنَ المُفسِدين». (سوره يونس/10،‌ 90‌ـ‌91)

در برخى روايات وارد شده كه توبه حتى در زمان احتضار نيز پذيرفته مى‌شود[۵۷] و در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است: در زمان احتضار، امكان توبه براى انسان جاهل وجود دارد ولى اين راه براى عالم مسدود است.[۵۸]

درخواست تأخير مرگ و بازگشت به دنيا

بسيارى از انسان‌ها در زندگى دنيا دچار غفلت بوده، براى هجرت از دنيا آمادگى ندارند؛ به همين دليل هنگام رويارويى با مرگ با استغاثه فراوان درخواست تأخير مرگ و بازگشت به دنيا را دارند. قرآن كريم از ابراز چنين تقاضايى چه هنگام فرارسيدن مرگ بر اثر فرود آمدن عذاب الهى بر اقوامى خاص (سوره ابراهيم/14، 44) و چه هنگام فرا رسيدن مرگ به‌ معناى عام خبر داده است: «حَتّى اِذا جاءَ اَحَدَهُمُ المَوتُ قالَ رَبِّ ارجِعون لَعَلّى اَعمَلُ صلِحـًا فيما تَرَكتُ كَلاّ اِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها». (سوره مومنون/23، 99‌ـ‌100)

طبق اين آيه، مشركان همواره به خدا شرك ورزيده، خدا را به آن‌چه از آن منزه است، وصف مى‌كنند و به اموال و فرزندانى كه به آن‌ها داده شده، مغرورند تا زمانى كه مرگ يكى از ايشان فرا رسد[۵۹] و غفلت و لجاجت را در وى از بين ببرد.

در اين هنگام، از روى ندامت و حسرت بر كوتاهى‌هاى خويش درخواست مى‌كند كه به دنيا بازگردد[۶۰] كه البته چنين درخواستى پذيرفته نمى‌شود. در حديثى از رسول‌ اكرم صلى الله عليه و آله درباره اين آيه آمده است: هنگامى كه مرگ انسان فرا مى‌رسد، هر آن‌چه گرد آورده و از اداى حق آن خوددارى كرده، در برابرش جمع مى‌شوند و در آن هنگام است كه مى‌گويد: «رَبِّ ارجِعون‌...».[۶۱] بر اساس روايت ديگرى از آن حضرت، جمله «رَبِّ ارجِعون‌...» در آيات 99‌ـ‌100 سوره مومنون/23 به كافر اختصاص دارد؛ امّا مؤمن هنگامى كه ملائكه را مى‌بيند و آنان از وى درباره بازگشت به دنيا مى‌پرسند، دنيا را خانه غم‌ها خوانده، اشتياق خود را براى رفتن به‌سوى خدا اعلام مى‌دارد.[۶۲] در عين حال، آياتى ديگر به درخواست تأخير اجل از سوى مؤمنان اشاره دارد؛ مانند آياتى كه در آن‌ها به مؤمنان امر شده از ياد خدا غافل نشوند و از آن‌چه روزيشان شده انفاق كنند؛ زيرا در غير اين صورت، هنگامى كه مرگ يكى از آن‌ها فرا رسد از خداوند مى‌خواهد مرگ او را به تأخير اندازد تا بتواند از اموال خويش انفاق كند: «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتُلهِكُم اَمولُكُم و لا اَولدُكُم عَن ذِكرِ اللّهِ...‌ و اَنفِقوا مِن ما رَزَقنكُم مِن قَبلِ اَن يَأتِىَ اَحَدَكُمُ المَوتُ فَيَقولَ رَبِّ لَولا اَخَّرتَنى اِلى اَجَل قَريب فَاَصَّدَّقَ و اَكُن مِنَ الصّلِحين ولَن‌ يُؤَخِّرَ اللّهُ نَفسـًا اِذا جاءَ اَجَلُها‌...». (سوره منافقون/63، 9‌ـ‌11)

وجه جمع اين آيات با رواياتى كه بر عدم رغبت مؤمن براى بازگشت به دنيا دلالت مى‌كنند، مى‌تواند اين باشد كه درخواست تأخير اجل، مربوط به مؤمنان متوسط و گنه‌كار و اشتياق براى رفتن به‌ سوى خدا، مربوط به دارندگان درجات عالى ايمان است. در روايتى نيز آمده است كه چون جان مؤمن به گلوى وى رسد، جايگاهش در بهشت به او نشان داده مى‌شود؛ آن‌گاه مى‌گويد: مرا به دنيا باز‌گردانيد تا خويشان خود را از آن‌چه مى‌بينم آگاه سازم كه به وى گفته مى‌شود راهى به‌ سوى اين كار نيست.[۶۳] چنان‌كه قرآن، شبيه چنين مطلبى را از مؤمنى راستين نقل مى‌كند: «...‌قالَ يلَيتَ قَومى يَعلَمون بِما غَفَرَلى رَبّى وجَعَلَنى مِنَ المُكرَمين». (سوره يس/36، 26‌ـ‌27)

اعتراف ستم‌گران بر ضد خويشتن

قرآن كريم، از اقرار برخى ستم‌گران (در لحظه احتضار) به كفر خويش سخن گفته و اين اعتراف حاكى از عمق يقين انسان در آن لحظه به عاقبت خويش است: «فَمَن اَظلَمُ مِمَّنِ افتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبـًا اَو كَذَّبَ بِايتِهِ اُولئِكَ يَنالُهُم نَصيبُهُم مِنَ الكِتبِ حَتّى اِذا جاءَتهُم رُسُلُنا يَتَوَفَّونَهُم قالوا اَينَ ما كُنتُم تَدعونَ مِن دونِ اللّهِ قالوا ضَلّوا عَنّا و شَهِدوا عَلى اَنفُسِهِم اَنَّهُم كانوا كفِرين». ([[سوره اعراف/7، 37)

اتّصال احتضار به عذاب يا آسايش پس از مرگ

احتضار انسان‌هاى مؤمن و موحّد به بهشت و آسايش در عالم برزخ متصل مى‌شود: «قيلَ ادخُلِ الجَنَّةَ‌...». (سوره يس/36، 26)[۶۴] و احتضار ستمگران و كافران به جهنّم و عذاب برزخى متصل مى‌گردد؛ چنان‌كه قوم نوح با غرق شدن، داخل آتش شدند: «مِمّا خَطيتِهِم اُغرِقوا فَاُدخِلوا نارًا» (سوره نوح/71، 25)[۶۵] و قوم فرعون در آتش برزخى به سر مى‌برند: «اَلنّارُ يُعرَضونَ‌عَلَيها غُدُوًّاوعَشيـًّا...». (سوره غافر/40، 46).[۶۶]

پانویس

  1. القاموس المحيط، ج‌1، ص‌534.
  2. جواهرالكلام، ج4، ص5؛ الدرالمنثور، ج2، ص460؛ المصباح، ص140.
  3. القاموس‌المحيط، ج‌1، ص‌535؛ اقرب‌الموارد، ج‌1، ص‌667.
  4. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌37؛ الكاشف، ج‌7، ص‌334‌ـ‌335؛ تفسير قرطبى، ج‌2، ص‌173.
  5. مجمع‌البيان، ج3، ص37.
  6. تفسير قرطبى، ج‌2، ص‌173.
  7. المصباح، ص‌140؛ تاج العروس، ج‌6، ص‌291.
  8. من لا‌يحضره الفقيه، ج‌1، ص‌151.
  9. تفسير موضوعى، ج‌5، ص‌21.
  10. الميزان، ج‌16، ص‌251 و ج‌3، ص‌206.
  11. همان، ج20، ص‌113.
  12. الميزان، ج‌20، ص‌179‌ـ‌181.
  13. مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌180؛ تفسير قرطبى، ج‌2، ص‌93.
  14. مجمع‌البيان، ج‌8، ص‌546.
  15. الكشاف، ج‌4، ص‌663؛ المنير، ج‌29، ص‌273.
  16. مفردات، ص166، «ترق»؛ الميزان، ج20، ص‌113.
  17. مفردات، ص‌363، «رقى»؛ التبيان، ج‌10، ص‌200.
  18. تفسير صدرالمتألهين، ج‌7، ص‌121.
  19. الفرقان، ج‌27، ص‌109.
  20. التبيان، ج‌10، ص‌200؛ الميزان، ج‌20، ص‌113.
  21. نورالثقلين، ج‌5، ص‌465.
  22. جامع‌البيان، مج14، ج29، ص242؛ التبيان، ج‌10، ص‌200؛ الدر المنثور، ج‌8‌، ص‌361.
  23. تفسير قرطبى، ج‌19، ص‌73.
  24. روح‌البيان، ج‌10، ص‌255؛ جامع‌البيان، مج‌14، ج‌29، ص‌243.
  25. التفسير الكبير، ج‌29، ص‌231.
  26. لسان‌العرب، ج‌12، ص‌304‌ـ‌306.
  27. الميزان، ج‌20، ص‌113؛ التفسير الكبير، ج‌29، ص‌232؛ جامع‌البيان، مج‌14، ج‌29، ص‌245؛ الدرالمنثور، ج‌8‌، ص‌362.
  28. التفسير الكبير، ج‌29، ص‌232.
  29. جامع‌البيان، مج‌14، ج‌29، ص‌245.
  30. التفسير الكبير، ج‌29، ص‌232.
  31. الفرقان، ج‌29، ص‌290.
  32. الدر المنثور، ج‌8، ص‌362.
  33. التفسيرالكبير، ج‌29، ص‌232؛ جامع‌البيان، مج‌14، ج‌29، ص‌245.
  34. الميزان، ج‌20، ص‌113.
  35. مجمع‌البحرين، ج‌1، ص‌530؛ جواهرالكلام، ج‌4، ص‌6.
  36. مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌483؛ تفسير قرطبى، ج‌7، ص‌7.
  37. الدر المنثور، ج3، ص‌322.
  38. مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌519.
  39. الميزان، ج‌7، ص‌285.
  40. التفسير الكبير، ج‌13، ص‌85‌.
  41. تفسير ابن‌عربى، ج‌1، ص‌481 و ج‌2، ص‌501.
  42. لقاءالله، ص‌205‌ـ‌206.
  43. مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌17.
  44. همان.
  45. الميزان، ج‌17، ص‌390.
  46. من لا‌يحضره الفقيه، ج‌1، ص‌150.
  47. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌124 و 125.
  48. من لا‌يحضره الفقيه، ج‌1، ص‌152.
  49. جواهرالكلام، ج‌4، ص‌6‌ـ‌30.
  50. مفردات، ص‌384؛ الميزان، ج‌9، ص‌308.
  51. الميزان، ج‌18، ص‌348.
  52. الكشّاف، ج‌4، ص‌386؛ التفسير الكبير، ج‌28، ص‌164.
  53. معانى الاخبار، ج‌2، ص‌192‌ـ‌193.
  54. التبيان، ج‌3، ص‌147.
  55. جامع البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌402.
  56. تفسير موضوعى، ج4، ص173‌ـ‌174.
  57. الكشاف، ج‌1، ص‌489.
  58. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌228.
  59. الميزان، ج‌15، ص‌67.
  60. كشف‌الاسرار، ج‌6، ص‌467.
  61. التفسير الكبير، ج‌23، ص‌119.
  62. الكشاف، ج‌3، ص‌203؛ الدر‌المنثور، ج‌6، ص‌114‌ـ‌115.
  63. من لا‌يحضره الفقيه، ج 1، ص‌152.
  64. الميزان، ج‌17، ص‌79.
  65. همان، ج‌20، ص‌36.
  66. همان، ج1، ص350.

منابع

  • دائرةالمعارف قرآن کریم، جلد 2، ذیل مدخل احتضار از ابوالفضل خوش منش و بخش فلسفه و كلام.