هشام بن حکم
هشام بن حکم از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیه السلام
قرن دوم هجری عصر شکوفایی نهضت فرهنگی شیعه
در سال 132 هجری، رژیم خودکامه و ستمگر بنیامیه، پس از 91 سال حکومت، سرانجام در آستانه سقوط قرار گرفت و با کشته شدن مروان بن محمد (126-132) منقرض شد و حکمرانان عباسی حکومت استبدادی خویش را آغاز کردند.[۱]
در چنین موقعیتی، که کشمکشهای سیاسی بنیامیه و بنیعباس به اوج خود رسیده بود، حضرت امام صادق علیه السلام با درایت خاص خویش نهضت علمی-فرهنگی تشیع را طرحریزی کرد و دانشگاه عالی جعفری را بنیان نهاد. امام علیه السلام، با استفاده از فرصت بدست آمده حوزه علمی با عظمتی تشکیل داد و در مدتی کوتاه علاقهمندان دانش معارف جعفری را پیرامون خود گرد آورد. آنان مشتاقانه به دانش اندوزی پرداختند و از گنجینه علوم آل محمد صلی الله علیه و آله به قدر توانایی خویش بهرهمند شدند. به گفته شیخ مفید چهار هزار تن از حوزه درسی آن حضرت استفاده کردند.[۲]
شیخ طوسی شاگردان امام صادق علیه السلام را 3197 مرد و 12 زن ذکر کرده است.[۳] امام ششم علیه السلام با توجه به شکوفایی دانش و به وجود آمدن مکتبهای مختلف و هجوم افکار الحادی برنامه فرهنگی خویش را در محورهای مختلف به انجام رساند. پاسخ به شبهههای گوناگون ضددینی، تشکیل جلسات مناظره، نشر روایات و تعالیم اسلام، تدریس رشتههای گوناگون علوم و تربیت شاگردان بخشی از برنامههای ششمین پیشوای شیعه بود.
هدف ما در این نوشتار کوتاه بررسی فرازهایی از زندگی یکی از ستارگان تابناک مکتب امامت و ولایت است. این کار، در روزگاری که تهاجم فرهنگی دشمنان اسلام و تشیع به اوج رسیده، از وظایف ما شیعیان است تا بهترین الگوها را به جوانان ارائه دهیم و از سقوط آنها در دام الگوهای کاذب غرب پیشگیری کنیم.
هشام بن حکم کیست؟
هشام در اوایل قرن دوم هجری در کوفه دیده به جهان گشود و در شهر واسط رشد کرد و به عرصه اجتماع گام نهاد. او بعدها برای تجارت به بغداد آمد و در محله کرخ به بزازی مشغول شد. دانشمندان علم رجال مینویسند: هشام دو فرزند دختر و پسر داشت. فرزند پسرش، حکم، متکلم بود و در بصره میزیست. دخترش، فاطمه، یکی از زنان با ایمان روزگار بود. هشام همچنین برادری به نام محمد بن حکم داشت که از راویان حدیث بود و محمد بن ابیعمیر، راوی معروف شیعه، از او روایت نقل میکند.[۴]
هشام از همان آغاز جوانی سری پرشور داشت و شیفته علم و معرفت بود. او، برای رسیدن به این هدف، علوم عصر خویش را آموخت، کتب فلسفی دانشمندان یونان را فراگرفت و کتابی در رد یکی از فلاسفه یونان نگاشت.[۵]
هشام، در مسیر تکامل اندیشهاش، به مکتبهای گوناگون علمی عصر خویش پیوست؛ ولی هیچ مکتبی عطش حقیقت جوییاش را فروننشاند. او سرانجام به وسیله عمویش، عمیر بن یزید کوفی، با امام صادق علیه السلام آشنا شد و در شمار پیروان آن حضرت قرار گرفت.[۶] سیر تکاملی اندیشه هشام نشان میدهد که آگاهانه و بر اساس برهان عقلی تشیع را پذیرفته است. او به منظور کسب علم، تامین معاش، مناظره، تبلیغ معارف اهل بیت علیهمالسلام و انجام مناسک حج، به شهرهای بغداد، بصره، مدائن، حجاز و کوفه سفر کرد و با برهانهای دقیق و منطقیاش در گسترش فرهنگ اهل بیت علیهمالسلام کوشید.
سفر برای تحصیل دانش
هشام، به عنوان یک پژوهشگر شیعی، سعی میکرد پرسشهای خود را با امام صادق علیه السلام در میان نهد و از آن حضرت پاسخ دریافت کند. داستان زیر بر درستی این سخن گواهی میدهد:
روزی، ابن ابیالعوجاء یکی از دانشمندان مخالف اسلام، پرسشی درباره تعدد زوجات مطرح کرد و گفت: قرآن از سویی در آیه سوم سوره نساء میگوید: «فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع فان خفتم الا تعدلوا فواحدة؛ با زنان پاک مسلمان ازدواج کنید، با دو یا سه یا چهار زن؛ و اگر میترسید میان آنها به عدالت رفتار نکنید، پس به یک همسر بسنده کنید».
از سوی دیگر در آیه 129 همین سوره میفرماید: «ولن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء ولو حرصتم؛ هرگز نمیتوانید میان زنان به عدالت رفتار کنید، هر چند کوشش کنید». با ضمیمه کردن آیه دوم به آیه اول درمییابیم که تعدد زوجات در اسلام ممنوع است؛ زیرا تعدد زوجات مشروط به عدالت است و عدالت هم ممکن نیست. پس تعدد زوجات در اسلام حرام است.
هشام از پاسخ بازماند. پس از ابن ابیالعوجاء فرصت خواست و برای گرفتن پاسخ به مدینه شتافت. هشام سخن ابن ابیالعوجاء را برای حضرت باز گفت. امام فرمود: منظور از عدالت در آیه سوم سوره نساء، عدالت در نفقه و عایت حقوق همسری و طرز رفتار و کردار است؛ و مراد از عدالت در آیه 129 این سوره عدالت در تمایلات قلبی است. بنابراین تعدد زوجات در اسلام حرام نیست و با شرایطی جایز است. هشام از سفر برگشت و پاسخ را در اختیار ابن ابیالعوجاء قرار داد. او سوگند یاد کرد که این پاسخ از تو (هشام) نیست.[۷]
هشام این گونه برای کسب علم و معارف اسلام تلاش میکرد. امام صادق علیه السلام نیز متقابلاً هشام را از کوثر زلال لایت سیراب میساخت. امام در برابر پرسشهای هشام، با بردباری پاسخ میداد و قانعش میساخت. نمونههایی از این پرسش و پاسخها در کتابهای توحید صدوق و علل الشرایع دیده میشود.
جایگاه هشام در محضر امام صادق علیه السلام
نمونههایی از رفتار امام صادق علیه السلام با شاگرد ممتازش میتواند از جایگاه هشام نزد آن بزرگوار پرده بردارد:
1- این جوان کیست؟
آن روز یکی از شلوغترین ایام حج بود. امام صادق علیه السلام با گروهی از یارانش گفتگو میکرد. در این هنگام، هشام بن حکم که تازه به جوانی گام نهاده بود، خدمت امام رسید. پیشوای شیعیان از دیدن جوان شادمان شد، او را در صدر مجلس و کنار خویش نشاند و گرامی داشت. این رفتار امام حاضران را، که از شخصیت های علمی شمرده میشدند، شگفت زده ساخت. وقتی امام علیه السلام آثار شگفتی را در چهره حاضران مشاهده کرد، فرمود: «هذا ناصرنا بقلبه ولسانه و یده؛ این جوان با دل و زبان و دستش یاور ماست».
سپس برای اثبات مقام علمی هشام درباره نامهای خداوند متعال و فروعات آنها از وی پرسید و هشام همه را نیک پاسخ گفت. آنگاه حضرت فرمود: هشام، آیا چنان فهم داری که با درک و تفکرت دشمنان ما را دفع کنی؟ هشام گفت: آری. امام فرمود: نفعک الله به و ثبتک؛ خداوند تو را در این راه ثابت قدم دارد و از آن بهرهمند سازد. هشام میگوید: بعد از این دعا، هرگز در بحثهای خداشناسی و توحید شکست نخوردم.[۸]
روح القدس تو را یاری کند.
هشام چنان مورد توجه امام صادق علیه السلام بود که در یکی از روزها وی را به حضور طلبید و فرمود: درباره تو سخنی را میگویم که رسول خدا صلی الله علیه و آله به «حسان بن ثابت انصاری» (شاعر معروف عصر پیامبر که با شعرش از حریم اسلام حمایت میکرد) فرمود: تا وقتی که ما را با زبانت یاری میکنی، پیوسته تو را به وسیله روح القدس تایید کند.[۹][۱۰]
2- مناظرههای علمی:
هشام بن حکم، علاوه بر هوش سرشار و دانش وسیع، از قدرت بیان و صراحت لهجه و شهامت در مناظره برخوردار بود و با استفاده از این نعمتهای ارزشمند الهی، با دانشمندان و متفکران در مناظره شرکت میکرد. استادش امام صادق علیه السلام از شیوه مناظره و بیان وی خشنود بود و همواره او را تحسین میکرد. ششمین پیشوای معصوم روزی فرمود: ای هشام، با مردم سخن بگو، من دوست دارم همانند تو در میان شیعیان ما باشد.[۱۱][۱۲]
آن بزرگوار گاه شیوه بحث هشام را میستود و میفرمود: این گونه استدلال در صحف حضرت ابراهیم و حضرت موسی علیهمالسلام آمده است.[۱۳] نگاهی گذرا به چند نمونه از مناظرههای هشام برای آشنایی با مقام علمی و شیوه بحث وی سودمند است.
- هشام و مناظره با عمرو بن عبید معتزلی:
یونس بن یعقوب، یکی از شاگردان برجسته امام صادق علیه السلام میگوید: در یکی از سالهایی که هشام بن حکم به سفر حج مشرف شده بود، در «منا» حضور امام صادق علیه السلام شرفیاب شد. حمران بن اعین، محمد بن نعمان، هشام بن سالم و دیگر بزرگان شیعه نیز در مجلس حاضر بودند. حضرت علیه السلام به هشام فرمود: آیا نمیخواهی داستان مناظره و گفتگوی خود با عمرو بن عبید را برای ما بیان کنی؟ هشام، که از همه اهل مجلس جوانتر به نظر میرسید، گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله، جلالت شما مانع میشود؛ از شما شرم دارم و در حضورتان توان سخن گفتن در خویش نمییابم.
امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی به شما امر میکنیم، اطاعت کنید. آنگاه هشام داستان مناظره خودش با عمرو بن عبید را چنین بیان کرد: به من خبر دادند که عمرو بن عبید روزها در مسجد جامع بصره با شاگردانش مینشیند، درباره امامت بحث میکند و عقیده شیعه درباره امامت را بیاساس و باطل میشمارد. این خبر برایم خیلی ناگوار بود، به همین سبب به بصره رفتم. وقتی وارد مسجد جامع بصره شدم، بسیاری اطراف عمرو نشسته بودند. از حاضران تقاضا کردم اجازه دهند تا بتوانم نزدیک عمرو بنشینم.
وقتی نشستم، به عمرو بن عبید گفتم: ای مرد دانشمند، من غریبم، اجازه میدهید چیزی بپرسم؟ گفت: آری. گفتم: آیا شما چشم دارید؟ گفت: پسرجان این چه پرسشی است، چرا درباره چیزی که میبینی میپرسی؟ گفتم: استاد عزیز پوزش میخواهم. پرسشهایم این گونه است، خواهش میکنم، پاسخ دهید. گفت: گرچه پرسشهایت احمقانه است، ولی آنچه میخواهی بپرس. گفتم: آیا چشم دارید؟ گفت: آری. پرسیدم: با آن چه میکنی؟ گفت: به وسیله آن رنگها و اشخاص را میبینم. گفتم: آیا بینی داری؟ گفت: آری. گفتم: از آن چه بهرهای میبری؟ گفت: به وسیله آن بوها را استشمام میکنم. گفتم: آیا زبان داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه میکنی؟ گفت: طعم اشیا را میچشم. گفتم: آیا شما گوش دارید؟ گفت: آری. گفتم: از آنچه سود میبری؟ گفت: به آن صداها را میشنوم. گفتم: بسیار خوب، حالا بفرمایید دل هم دارید؟ گفت: آری. گفتم: دل برای چیست؟ گفت: به وسیله دل (مرکز ادراکات) آن چه بر حواس پنجگانه و اعضای بدنم میگذرد، تشخیص میدهم اشتباههایم را برطرف میکنم و درست را از نادرست تشخیص میدهم. گفتم: مگر با وجود این اعضا از دل بینیاز نیستی؟ گفت: نه، هرگز. گفتم: در حالی که حواس و اعضای بدنت سالم است چگونه نیاز به دل داری؟ گفت: پسرجان، وقتی اعضای بدن در چیزی که با حواس درک میشود تردید کند، آن را به دل ارجاع میدهد تا تردیدش برطرف شود. گفتم: پس خداوند، دل را برای رفع تردید اعضا گذاشته است. گفت: آری. گفتم: پس وجود دل برای رفع حیرت و تردید ضروری است؟ گفت: آری، چنین است. گفتم: شما میگویید خدای تبارک و تعالی اعضای بدنت را بدون پیشوایی که هنگام حیرت و شک به او مراجعه کنند نگذاشته است، پس چگونه ممکن است بندگانش را در وادی حیرت و گمراهی رها کرده، برای رفع تردید و تحیرشان پیشوایی تعیین نفرماید؟ عمرو بن عبید پس از لحظهای تامل و سکوت، سربلند کرد، به من نگریست و گفت: تو هشام بن حکم هستی؟ گفتم: نه. گفت: از همنشینیان اویی؟ گفتم: نه. پرسید: اهل کجایی؟ گفتم: کوفه. گفت: تو همان هشامی؛ سپس مرا در آغوش گرفت؛ به جای خود نشانید و تا من آنجا بودم، سخن نگفت.
حضرت صادق علیه السلام از شنیدن داستان خشنود و شادمان شد و فرمود: هشام، این گونه استدلال را از که آموختی؟ هشام گفت: آن چه از شما شنیده بودم، تنظیم و چنین بیان کردم. حضرت فرمود: به خدا سوگند این مطلب در صحف ابراهیم و موسی نوشته شده است.[۱۴]
- اکثریت دلیل حقانیت نیست:
یکی از خصوصیات بارز این دانشمند برجسته صراحت لهجه و حاضرجوابی بود. او سخنان مخالف و موافق را میشنید و پس از بررسی، نظر خود را آشکارا بیان میکرد. روزی ابوعبیده معتزلی به هشام گفت: دلیل درستی اعتقاد ما و بطلان اعتقاد شما این است که طرفداران ما بسیار و پیروان شما اندکند. هشام بیدرنگ گفت: با این سخن ما را نکوهش نمیکنی؛ بلکه بر حضرت نوح علیه السلام خرده میگیری. او 950 سال پیامبری کرد و شب و روز قومش را به سوی خدا فراخواند؛ ولی جز گروهی اندک به وی ایمان نیاوردند. بنابراین، اکثریت دلیل حقانیت نیست.[۱۵]
- خواستگاری:
روزی یکی از دوستانش به نام عبدالله بن زید اباضی، که از گروه خوارج بود، از دخترش فاطمه خواستگاری کرد و گفت: بین ما همیشه دوستی و محبت برقرار است. برای تقویت این پیوند میخواهم دخترت فاطمه را خواستگاری کنم. هشام بیدرنگ گفت: او زن باایمانی است. عبدالله مراد هشام را دریافت و دیگر تقاضایش را تکرار نکرد. هشام با این جمله کوتاه به او فهماند که ازدواج یک زن باایمان با مرد بیایمان جایز نیست.[۱۶]
3- هشام ترازوی امامت و الگوی شیعیان:
امام صادق علیه السلام میفرمود: هشام بن حکم مراقب و نگهبان حق ما و مؤید صدق ما و نابودکننده نظرهای باطل دشمنان ماست. کسی که از او پیروی کند، از ما پیروی کرده است و کسی که با او مخالفت کند، با ما مخالفت ورزیده است.[۱۷]
هشام در محضر امام کاظم علیه السلام
پایههای اعتقادی و شخصیت والای علمی هشام در مکتب امام صادق علیه السلام استوار شد. چون پیشوای ششم، در سال 148 به شهادت رسید، هشام به امام کاظم علیه السلام روی آورد؛ از محضر آن معصوم والامقام کامیاب شد و در شمار شاگردان و یاران آن حضرت جای گرفت. او نزد هفتمین امام علیه السلام چنان جایگاهی یافت که تاریخ نگاران وی را از کارگزاران مطمئن و مورد عنایت خاص آن حضرت شمردهاند.[۱۸]
هشام بن حکم کارگزار خصوصی امام هفتم علیه السلام
امام هفتم علیه السلام به هشام بن حکم توجه خاص داشت و او را متصدی کارهای شخصیاش قرار داده بود. حسن فرزند علی بن یقطین میگوید: هرگاه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام برای رفع نیازهای شخصی یا عمومی چیزی لازم داشت، به پدرم (علی بن یقطین) مینوشت: فلان چیز را خریداری یا تهیه کن و باید متصدی این کار هشام بن حکم باشد. عنایت حضرت به هشام چنان بود که پانزده هزار درهم به او وام داد و فرمود: با این پول تجارت کن، سودش را بردار و سرمایه را به ما برگردان. هشام پذیرفت و طبق دستور امام علیه السلام رفتار کرد.[۱۹]
امام کاظم علیه السلام به هشام دستور تقیه میدهد
هشام میگوید: امام هفتم برای من پیام فرستاد: در این ایام که مهدی (سومین خلیفه عباسی) بر سرکار است مواظب باش و از سخن گفتن بپرهیز؛ زیرا خطر جدی تهدیدت میکند. هشام به فرمان امام علیه السلام عمل کرد و از خطر نجات یافت تا آن که مهدی عباسی درگذشت و بار دیگر اوضاع به حال عادی برگشت.[۲۰]
مقام علمی هشام بن حکم
شاگرد ممتاز مکتب اهل بیت علیهمالسلام نه تنها در علوم نقلی و عقلی سرآمد عصر خویش بود؛ بلکه هرگاه احساس میکرد حمایت از اسلام به تحصیل علوم دیگر نیاز دارد، با جان و دل در پی آن میشتافت و دانشی تازه میآموخت. او در مقام فتوا، یک فقیه پرهیزکار، در مقام مناظره و دفاع از اعتقادات شیعه یک متکلم ورزیده و در علم حدیث یک محدث ممتاز و مورد اعتماد راویان معروف شیعه بود. کتابهای حدیثی مختلف به رشته نگارش کشید و شاگردان بسیار تربیت کرد.
متکلم مجاهد و خستگیناپذیر قرن دوم هجری، علاوه بر فقه و اصول و کلام و فلسفه و علم حدیث، در علوم روانشناسی و سایر دانشهای رایج عصر خویش اطلاعات گستردهای داشت. عبدالله نعمه مینویسد: یحیی بن خالد برمکی، وزیر هارون الرشید، با حضور دانشمندان مختلف، نشستهای علمی و تخصصی برگزار میکرد. در یکی از نشستها، که هشام بن حکم نیز حضور داشت، پس از گفتگو و بحث در موضوعات مختلف علمی، یحیی گفت: درباره «عشق» هم سخن بگویید. حاضران هر یک در حد معلومات خویش مطالبی بیان کردند و سخنانشان به وسیله منشیان وزیر ثبت شد. وقتی نوبت به هشام بن حکم رسید، با بیانی شیرین مطالبی بیان کرد که حاضران بیاختیار لب به تحسین گشودند.[۲۱]
شاگردان هشام
چنان که اشاره شد، هشام در پرتو انوار تابناک اهل بیت علیهمالسلام شاگردان بسیار تربیت کرد که بعضی از آنان گوی سبقت از همگان ربودند. محمد بن ابیعمیر یکی از آنان شمرده میشود که مورد اعتماد و احترام علمای بزرگ امامیه قرار گرفته، از چهرههای درخشان شیعه است. صفوان بن یحیی کوفی، حماد بن عثمان، یونس بن یعقوب، علی بن منصور و یونس بن عبدالرحمن از دیگر شاگردان هشام بشمار میآیند. یونس بن عبدالرحمن فقیهی نامور و یاور مخصوص امام کاظم علیه السلام بود.[۲۲] علی بن منصور در علم کلام دانشوری برجسته بود و درسهای توحید و امامت را در مجموعهای با عنوان «تدبیر» گرد آورد.[۲۳]
تالیفات هشام
چهره درخشان مکتب ولایت، علاوه بر فعالیتهای گسترده در دانش اندوزی و تبلیغ، حدود سی جلد کتاب در موضوعات مختلف علمی به رشته نگارش کشید. «الامامه» و جبر و اختیار در علم کلام و «الفاظ» در اصول فقه بخشی از یادگارهای آن دانشمند برجسته است.[۲۴]
شخصیت ممتاز شیعه در معرض اتهام
موقعیت و لیاقت هشام در محضر امام صادق و امام کاظم علیه السلام چنان بود که گروهی بدان حسد ورزیدند و شایعات گوناگون علیه او رواج دادند. متاسفانه این شایعات سودمند واقع شد و حتی بعضی از شیعیان نیز درباره اعتقادات هشام در تردید فرورفتند. وقتی این نسبتهای ناروا به اوج خود رسید، موسی مشرقی خدمت امام رضا علیه السلام حضور یافت و گفت: آیا هشام را دوست بداریم یا از او بیزاری بجوییم؟ امام رضا علیه السلام فرمود: هشام را دوست بدارید. وقتی که به شما چنین گفتم، عمل کنید. اکنون برو و به شیعیان بگو امام مرا به ولایت و دوستی هشام فرمان داد.[۲۵]
آخرین روزهای زندگی هشام بن حکم
یحیی برمکی در آغاز به هشام بن حکم اظهار علاقه میکرد و مدتی نیز وی را دبیر مجالس مناظره خود ساخت. او سرانجام از هشام رنجید و اسباب کشتن وی را فراهم کرد. انتقادهای هشام آرای فلسفی یحیی بن خالد، مغلوب ساختن پیوسته وی در بحثها و نیز هراس وزیر از نزدیکی هشام به هارون علل اصلی دشمنی یحیی با هشام بود. روزی هارون گفت: دوست دارم در مجالس مناظره شما شرکت کنم؛ اما نه در حضور دیگران، بلکه در پشت پرده تا حاضران نظرهای خویش را بیپروا بیان کنند.
یحیی مجلس مناظره ترتیب داد و هشام را نیز دعوت کرد. هارون طبق برنامه قبلی پشت پرده نشست. وزیر که اندیشه انتقام در سر میپروراند با نقشه قبلی هشام را وارد بحث امامت کرد. هشام بعد از گفتگوی بسیار، گفت: «اگر امام مرا به جنگ فرمان دهد، اطاعت میکنم».
منطق هشام طاغوت زمان را میلرزاند
هارون با شنیدن این جمله، چهره در هم کشید و گفت: هشام مطلب را آشکار کرد. آیا با زندهبودن وی سلطنت من یک ساعت باقی میماند؟ به خدا سوگند، اثر زبان این مرد در دلهای مردم از صد هزار شمشیر برندهتر و مؤثرتر است.[۲۶]
بی درنگ فرمان داد هشام را دستگیر کنند. هشام از گرداب خشم هارون به مدائن گریخت. از آن جا به کوفه رفت، در منزل ابن شرف پنهان شد و حدود دو ماه بعد جهان مادی را وداع گفت. حضرت امام رضا علیه السلام درباره او فرمود: خدا او را رحمت کند. بندهای خیرخواه و دلسوز و یک انسان حقیقی بود. اصحابش بر او حسد بردند و آزارش کردند.[۲۷]
در پایان این نوشتار، بیان سفارشهای اخلاقی امام هفتم علیه السلام به هشام بن حکم بسیار مناسب مینماید:
- «یا هشام ان العاقل الذی لایشغل الحلال شکره ولایغلب الحرام صبره؛ ای هشام، عاقل کسی است که حلال او را از سپاسگزاری بازندارد و حرام بر صبرش چیره نشود».
- «یا هشام ان العاقل لایکذب و ان کان فیه هواه؛[۲۸] ای هشام، عاقل دروغ نمیگوید، هر چند دلخواهش باشد».
- «یا هشام لادین لمن لامروة له ولامروة لمن لاعقل له. ان اعظم الناس قدرا الذی لایری الدنیا لنفسه خطرا. اما ان ابدانکم لیس لها ثمن الا الجنة فلا تبیعوها بغیرها؛[۲۹] ای هشام کسی که جوانمردی ندارد، دین ندارد و کسی که عقل ندارد، جوانمردی ندارد. باارزشترین مردم کسی است که دنیا را برای خود منزلت و مقام باارزشی نداند. همانا برای بدنهای شما بهایی جز بهشت نیست. پس آن را به غیر بهشت (و ارزانتر) نفروشید.
- «ای هشام، عاقل به کسی که میترسد دروغگویش بخواند، خبر نمیدهد و از آن که نگرانی مضایقه دارد، چیزی نمیطلبد و به آن چه توانا نیست، وعده نمیدهد و به آن چه در امیدواریاش سرزنش شود، امید نمیبندد و به کاری که میترسد در آن درماند، اقدام نمیکند».
پانویس
- ↑ تتمه المنتهی، ص 155.
- ↑ ارشاد مفید، ص 254.
- ↑ رجال شیخ طوسی، ص 342.
- ↑ معجم رجال الحدیث، ج 10، ص 273.
- ↑ هشام بن حکم، صفایی، ص 14.
- ↑ رجال نجاشی، ص 433.
- ↑ منتهی الآمال، ج 2، ص 251.
- ↑ تفسیر برهان، ج 1، ص 420.
- ↑ تنقیح المقال، ج 3، ص 294.
- ↑ لاتزال مویدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانک.
- ↑ قاموس الرجال، ج 9، ص 317.
- ↑ هزاره شیخ طوسی، ج 2، ص 142.
- ↑ یا هشام کلم الناس انی احب ان اری مثلکم فی الشیعه.
- ↑ کافی، ج 1، ح 3.
- ↑ همان؛ معجم الرجال الحدیث، ج 19، ص 282.
- ↑ بحار، ج 11، ص 226.
- ↑ هشام بن حکم، صفایی، ص 14؛ رجال نجاشی، ص 433؛ فهرست شیخ طوسی، ص 355.
- ↑ معجم رجال الحدیث، ج 19، ص 271.
- ↑ رجال نجاشی، ص 433؛ فهرست طوسی، ص 355.
- ↑ عوالم، ج 21، ص 403.
- ↑ قاموس الرجال، ج 9، ص 324.
- ↑ هشام بن حکم، عبدالله نعمه، ص 62.
- ↑ در مورد شرح حال او به مقاله نگارنده در شماره 15 ماهنامه کوثر رجوع شود.
- ↑ هشام بن حکم، عبدالله نعمه، ص 59.
- ↑ رجال نجاشی، ص 433.
- ↑ جامع الرواة، اردبیلی، ج 2، ص 313.
- ↑ هشام بن حکم، صفایی، ص 121.
- ↑ معجم رجال الحدیث، ج 19، ص 281.
- ↑ اصول کافی، ج 1؛ کتاب عقل و جهل، ج 12.
منابع
عبدالکریم پاکنیا، مجله ماهنامه کوثر، شماره 18.