سید صدرالدین رضوی قمی

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۴ اوت ۲۰۱۲، ساعت ۰۷:۵۱ توسط بهرامی (بحث | مشارکت‌ها) (اضافه کردن رده)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)



قامت تقوى

سيد صدرالدين رضوى قمى از فقيهان و دانشوران برجسته قرن يازدهم و دوازدهم هجرى است. او در سال 1095 هـ.ق در يك خانواده اصيل و بلند، پا به عرصه وجود نهاد و نامش را صدرالدين نهادند.(1) شايد زمانى كه پدر اين نام را براى مولود مباركش برمى‌گزيد، نمى دانست آينده درخشانى در انتظار اوست و فرزند كوچكش يكى از مشعل‌داران حوزه فقه و فقاهت و تقوى و معرفت خواهد شد.

پدر و محل تولد او

پدرش؛ محمدباقر رضوى است.(2) كه از شرح‌حال او در كتاب هاى تراجم مطلبى بدست نيامد؛ البته مرحوم خوانسارى در «روضات الجنات»(3) و مرحوم شيخ عباس قمى در «فوايد الرضويه»(4) دو نفر از علما را به نام «محمدباقر رضوى قمى» يا «حسينى نجفى»، يادآورى مى كنند و آن‌ها را از بزرگان علم كلام مى شمارند و اين سوال مطرح مى شود كه آيا يكى از آن‌ها پدر بزرگوار شخصيت مورد نظر ما هست يا نه؟

با اين كه نمى توان نظر قاطعانه اى ابراز كرد، اما برخى از قرائن گوياى اين مطلب است كه مرحوم «محمدباقر» فرزند «محمدابراهيم» فرزند «محمدباقر رضوى قمى همدانى» پدر ايشان است. بر اساس اين احتمال در سال 1118 هـ.ق از دنيا رفته است.(5) از زادگاه سيد صدر هم نشانى در دست نيست و اين كه آيا ايشان واقعاً اهل قم بود يا چون مدتى در آن شهر اقامت داشت، به «قمى» معروف شد. همان طور كه خيلى از علماى ما كه اهل قم نبودند به دليل حضور و اقامت در اين شهر، مشهور به «قمى» شدند.

سيد صدر در منظر بزرگان

دانشمندان در كتاب هاى تراجم خود از سيد صدر به نيكى ياد كرده اند. مستندترين شرح هاى او بدست يكى از بهترين رجال شناسان قرن 12 هجرى قمرى (سيد عبدالله موسوى جزايرى) به رشته تحرير درآمده است. او (سيد عبدالله) كه با جناب سيد صدر ملاقات كرده است، مقام و منزلت او را با دقت فراوان نقل مى كند و مى نويسد: «سيد صدر عالمى بزرگوار، اهل كلام و داراى حَسَب و نسب والايى است. او در نجف اشرف اقامت داشت و بزرگترين و برجسته ترين دانشمندى بود كه در عراق ديدم. بهره وجودى او بيشتر از همه بزرگان روزگارش بود و در حكمت و فلسفه و روايت و فقه از همه جامع تر به نظر مى رسيد. حكمت را از حكيمان اصفهان فراگرفت و به خاطر بروز فتنه افغان كه موجب شد عرصه تعليم و تربيت و تبليغ احكام دينى بر او تنگ شود و نتواند به وظايف ارشادى خود بپردازد، ناچار به نجف هجرت كرد. در آن جا از چنان عظمت و نفوذ كلام برخوردار شد كه وقتى شيعيان از سراسر جهانِ تشيع به زيارت حضرت امام على علیه‌السلام مشرف مى شدند، به خدمت او نيز مى رفتند و ضمن ملاقات، مسائل شرعيه مورد نيازشان را مى پرسيدند».(6)

اين گزارش كوتاه و عميق و جامع، پايه سخن دانشمندان ديگرى است كه بعد از مرحوم جزايرى درباره سيد صدر كلامى گفته يا مطلبى نوشته اند، همانند «حاجى نورى» و «خوانسارى» و «شيخ عباس قمى» و «آقا بزرگ تهرانى» و «سيد محسن امين» و... اين موضوع هر چند ما را از مطرح كردن آن سخنان بى‌نياز مى كند؛ ولى چون بعضى ديگر از دانشوران محقق شرح حال سيد صدر را با تفصيل بيشترى آورده اند، ناچار به يادآورى برخى از آن‌ها هستيم.

مرحوم صاحب روضات الجنات مى نويسد: «سيد صدرالدين از محققان و عالمان بزرگ عصر خود به شمار مى آمد و در مراتب فضل و دقت بى‌نظير بود. او ابتدا در حوزه اصفهان نزد جمعى از دانشوران برجسته درس خواند و به مراحلى از كمال علمى نائل شد. از حوزه اصفهان براى ارشاد و تبليغ احكام دين و تربيت طلاب، به شهر قم رفت. تا اين كه به دنبال فتنه و شورش محمود افغان كه دامنه اش به شهر قم هم رسيد، تدريس و ارشاد برايش ممكن نشد و بر اثر تضيقات و فشارهاى روحى فراوانى كه بر علماء وارد مى شد، از قم به سمت همدان كه برادرش سيد ابراهيم در آنجا زندگى مى كرد، حركت كرد. مدتى در آن جا بود، تا اين كه از همدان به قصد نجف حركت كرد و در حوزه علميه نجف پيش جمعى از بزرگان حاضر شد و از خرمن علوم و كمالات آن‌ها بهره ها برد».

مرحوم خوانسارى اضافه مى كند: «مرحوم سيد صدر با جد من (سيد جعفر موسوى خوانسارى)، ارتباط نزديكى داشت و پدربزرگم از نزديكان سيد صدر بود».(7)

محمدعلى مدرس مى نگارد: «صدرالدين رضوى قمى، قمى الاصل، معروف و مشهور به سيد صدر از برجستگان دانشمندان شيعه بود، در اواسط قرن دوازده هجرى «قمى» دربردارنده فروع و اصول و مرجع ملت در احكام دينى».

اساتيد(8)

سيد صدر در حوزه علمى اصفهان كه در آن دوره از رونق بسزايى برخوردار بود، نزد جمعى از نخبگان علم و حكمت و فقه حاضر شد و با همت بلند و رنج فراوان به درجات بالايى از دانش و فضل دست يافت كه در اين فرصت به معرفى معروفترين آن‌ها بسنده مى كنيم.

  • 1- آقا جمال‌الدين خوانسارى؛ نام او در كتاب هاى تراجم «محمد» است؛ ولى به «جمال‌الدين خوانسارى» مشهور است. وى فرزند عالم و دانشمند فرزانه شيعه «آقا حسين خوانسارى» است.

آقا جمال، عالمى بزرگوار و دانشمندى توانا و صاحبِ انديشه هاى عميق در كلام و فلسفه و فقه و اصول بود.(9) صاحب جامع الروات (محقق اردبيلى) كه خود از شخصیت های برجسته شيعى (در زمينه رجال شناسى و تراجم حالات راويان و علما) است، مرحوم آقا جمال را درك كرده است و درباره او مى نويسد: «جمال‌الدين خوانسارى عالمى است. بلندمرتبه و جليل القدر، محل اطمينان، راستگو، درستكار، آشنا و عارف به اخبار و روايات و فقه و كلام و فلسفه است و تأليفات فراوانى دارد. خداوند عمر او را طولانى كند و از خطرات حفظ فرمايد».(10)

يكى از كارهاى پسنديده اين فقيه وارسته ترجمه قرآن، صحيفه سجاديه و غُرَر و دُرَر آمدى به فارسى است.(11) آقا جمال از معاصران علامه مجلسى بود و در سال 1125 هـ.ق در شهر اصفهان از دنيا رفت و در قبرستان «تخت فولاد» و در كنار قبر پدرش به خاك سپرده شد.(12)

  • 2- شيخ جعفر قاضى؛ از نوابغ علم و فضل و در فقه و اصول و حكمت شهره آفاق بود. او همچنين داماد آقا حسين خوانسارى بود و بعد از رحلت علامه مجلسى منصب قضاوت به او منتقل شد.(13)

محقق اردبيلى، شاگرد شيخ جعفر قاضى، درباره استادش مى گويد: «او دانشمند آشنا به روايات، تفسير، فقه و اصول و جامع كمالات است و در جامعيت علمى و دقت نظر همتا ندارد. وى در همه علوم استاد ماست. خداوند عمر او را زياد كند».(14)

«يك وقتى يكى از تجار اصفهان، به نام محمود، و به قصد حج بيت‌الله از اصفهان حركت كرد و با او بود، ضريح مقدس حضرت موسى بن جعفر و امام جواد علیه‌السلام و جمعيت زيادى هم با اين كاروان همراه بودند كه ده هزار نفر مى شدند و شيخ جعفر قاضى هم در اين قافله و كاروان قرار داشت. سه هزار نفر از آنان قصد مكه داشتند و باقى مى خواستند به زيارت عتبات عاليات در عراق، مشرف شوند. مقصد نهائى مرحوم شيخ جعفر زيارت خانه خدا بود. به كرمانشاه كه رسيدند، او بيمار شد و با همان بيمارى به كاظمين مشرف گرديد. در آنجا حالش بهتر شد؛ ولى دوباره كسالت و مريضى برگشت. به هر حال با همين حالت به كربلا رفت و از آنجا به نجف. در نزديكى نجف بود كه دعوت حق را لبيك گفت و جان به جان آفرين تسليم كرد و در جوار قبر مطهر امیرالمومنین علیه‌السلام به خاك سپرده شد. سال رحلت او در سال 1115 هـ.ق نوشته اند».(15)

البته صاحب روضات عقيده دارد وى بعد از مراجعت از حج، در نجف مريض شد و از دنيا رفت.(16)

  • 3- علامه شيروانى؛ نامش «محمد» در ميان دانشمندان به ملا ميرزا معروف بود و ميرزا عبدالله افندى نويسنده كتاب رياض العلما، از وى با عنوان «علامه» ياد مى كند. مرحوم شيروانى از متفكرترين دانشمندان روزگار خود بود. وى كه در شيروان به دنيا آمد، ساكن اصفهان شد و در اين شهر مورد توجه همه دانشجويان بود. علامه شيروانى ابتدا در نجف مشغول تحصيل و تدريس بود، تا آن كه شاه سليمان صفوى او را به اصفهان دعوت كرد؛ وى درخواست شاه سليمان را پذيرفت و با حضور خود به حوزه اصفهان شكوه و جلوه خاصى بخشيد، ضمناً او داماد مرحوم ملا تقى مجلسى بود.

علامه تأليفات متعددى به يادگار گذاشت كه شرح معالم الاصول يكى از آن‌ها است. اين استاد فرزانه در سال 1085 هـ.ق زندگى را بدرود گفت و پيكرش را از اصفهان به مشهد رضوى حمل كردند و در مدرسه ميرزا جعفر به خاك سپردند.(17)

شاگردان

در منابع گوناگون مطالعه شد،به شاگردان سيد صدر اشاره اى شده بود و تنها عالمى كه به عنوان شاگرد سيد مطرح است، آيت حق و الگوى تقوى و تواضع؛ وحيد بهبهانى است كه به حق ستاره پرفروغ آسمان علم و فضل و انديشه است؛ زيرا او مؤسس علم اصول است، آن هم در زمانى كه نزديك بود بر اثر رونق گرفتن بازار اخباري‌گرى، علم «اصول فقه» از ميان حوزه علمى شيعه از بين برود. بر اثر تلاش هاى بى‌وقفه اين اصولى متفكر پايه هاى علم اصول بر براهين قاطع استوار شد و نه تنها علم اصول به اين وسيله از نابود شدن نجات يافت؛ بلكه مشرب و مسلك اخبارى ها از هم فروريخت. اگر سيد صدر را شاگردى جز وحيد بهبهانى نبود، بايد گفت زهى فخر و مباهات كه چنين استادى چنين شاگردى را تربيت كرد.(18)

تاليفات

تأليفاتى چند براى سيد صدر ذكر كرده اند همانند: حاشيه بر مختلف علامه حلى و كتاب طهارت؛ اما مشهورترين و معتبرترين كتابى كه از او به يادگار ماند، شرح بر شرح وافيه در علم اصول فقه است. كتابى كه مرحوم شيخ مرتضى انصارى بارها در رسائل از آن نام مى برد و آراء سيد صدر را مطرح مى كند. هرگاه نظرش موافق نظريه سيد نباشد، آن نظريه را مورد نقد و بررسى قرار مى دهد. شيخ انصارى تقريباً در 12 موضع از كتاب رسائل خود به نظريه هاى سيد پرداخته است.

حال به سه مورد از مبانى اصولى سيد اشاره مى كنيم:

حجيت قطع:

در علم اصول اين بحث مطرح است كه آيا قطع يقينى كه از راه مقدمات عقلى براى انسان حاصل شود، اعتبار دارد يا نه؟ و آيا حجت است يا نيست؟ اصولى ها قطع حاصل از مقدمات عقلى را معتبر مى دانند و بايد مطابق آن قطع عمل كرد؛ ولى اخبارى ها چنين قطعى را حجت نمى دانند.

مرحوم سيد صدر كه در اين بحث گويا تمايل گرايش بيشترى به مكتب اخباري‌گرى دارد، مبنايش اين است كه چنين قطعى اعتبارى ندارد و راه بدست آوردن احكام دين، منحصر به اخذ از روايات و اخبار معصومين علیهم‌السلام است. او مى نويسد: «انجام كار يا ترك آن در صورتى واجب است كه گمان يا قطع از طريق نقل از معصوم علیه‌السلام حاصل شود نه از راه ديگر، هر چند آن راه عقل باشد».(19) بر اين اساس وى احكامى را كه از راه حكم عقل بدست آيد، حجت نمى داند.

حجيت ظواهر:

اختلاف نظر ديگرى كه بين اين دو دسته از علما است، درباره اعتبار ظواهر قرآن است. آيا به طور كلى ظواهر آيات قرآن و آنچه يك مجتهد از قرآن مى فهمد، حجت است يا نه؟ مبناى اصوليين بر حجيت است؛ ولى از منظر اخبارى ها، حجت نيست. در اين زمينه مرحوم صدرالدين مى گويد: «عمل نمودن به ظواهر قرآن، برخلاف اصل و قاعده است؛ چون قرآن كتابى است كه دربردارنده آيات متشابه است و بر يك سبك و اسلوب خاصى نازل شده است. به اين دو دليل، ما از ظواهر قرآن چيزى متوجه نمى شويم، مگر از راه تفسير اهل بيت علیهم‌السلام».(20)

خاندان

از خاندان سيد صدر اطلاع دقيقى در دست نيست؛ گرچه بعضى از نويسندگان، عده اى از عالمان شيعه را جزو اين خاندان جليل به حساب مى آورند، همانند: محمدمهدى، فرزند ميرزا محمدباقر حسينى مشهدى كه گفته اند او جد سادات همدان است. همچنين محمدباقر رضوى قمى كه او را قمى‌الاصل، متولد و ساكن همدان دانسته اند.(21)

سيد صدر برادرى به نام سيد ابراهيم رضوى ساكن در همدان داشت كه از محققان و بزرگان علم و صاحب تأليف بود و سيد عبدالله جزائرى نام او را در كتاب اجازه مى آورد.(22) وى همان كسى بود كه سيد صدر از قم به همدان رفت و مهمانش شد. سيد ابراهيم رضوى بعد از رحلت برادرش، سيد صدرالدين، از همدان به كرمانشاه رفت و تا مدتى آنجا ساكن شد؛ اما اين كه در كجا و چه زمانى رحلت كرد، مشخص نيست.(23)

رحلت

سيد صدرالدين در سال 1160 هـ.ق در سن شصت و پنج سالگى، روحش از عالم خاكى پرواز كرد و به ملكوت اعلى پيوست؛ البته زمان رحلت و محل دفنش معلوم نيست.(24)

فتنه محمود افغان

به مناسبت اين كه در ضمن شرح حال سيد به فتنه اى در ايران اشاره كرديم، براى حفظ حقيقت ها و يادآورى حوادث ناگوارى كه به مردم اين مرز و بوم گذشت، به اين حادثه تلخ و ناگوار اشاره مى كنيم.

سلسله حكومت صفويه به سلطان حسين صفوى رسيد. در روزگار اين پادشاه بى‌كفايت، بر اثر فساد دربار و ظلم و ستمى كه از طرف حكام بر مردم تحميل مى شد، حكومت خاندان صفويه رو به ضعف و انحطاط نهاد. شاه خود در فساد و عياشى غرق بود و ستم بر مردم گسترش يافته بود. در چنين فضايى سپاه و لشكر نيز روحيه اش را باخته بود. در همين موقعيت فردى به نام محمود افغان، پسر ميروس از طائفه غليجائى از قندهار با لشكرى نه چندان بزرگ از راه سيستان و كرمان و يزد حركت كرد و به اصفهان كه پايتخت ايران بود، حمله كرد.

او سپاه شاه صفويه را شكست داد و به اصفهان رسيد. چندين ماه اصفهان را در محاصره نگاه داشت و مردم بر اثر قحطى و فشارهاى روحى ديگر، در بدترين وضعيت قرار گرفتند. تا اين كه سلطان حسين در سال 1135 هـ.ق با جمعى از درباريان و خانواده اش به «فرح آباد» نزد محمود افغان رفت و خود را از سلطنت خلع و تاج و تخت را به محمود واگذار كرد. او هم خود را پادشاه اعلام كرد و تاج شاهى بر سر نهاد. وى دو سه سال با كمال قساوت و استبداد حكومت كرد. خيلى از مردم را كشت و خسارات فراوانى به آثار باستانى و تاريخى و مساجد شكوهمند اصفهان وارد كرد. دامنه فتنه او گسترش يافت و همدان و قم و چند شهر ديگر را نيز فراگرفت.

بالاخره ديوانگى و جنون به سراغش آمد و به دست پسرعمويش «اشرف افغان» كشته شد. اشرف هم كه به حكومت رسيد، راه ظلم و ستم محمود را ادامه داد و هم او بود كه دستور داد سلطان حسين را در زندان كشتند. حكومت اشرف چند سال ادامه داشت تا اين كه به دست نادرشاه افشار كشته شد و آتش اين فتنه كه لطمات و ضايعات فراوانى به قسمتى از ايران آن روز بر جاى گذاشته بود، خاموش شد.(25)

پى نوشت

(1). الاجازة الكبيره، سيد عبدالله موسوى جزايرى، ص 99؛‌ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 404؛ فوائد الرضويه، ص 213؛ روضات الجنات، ج 4، ص 122 و ريحانة الادب، ج 3، ص 420.

(2). همان.

(3). روضات الجنات، ج 4، ص 125.

(4). فوائد الرضويه، ص 430.

(5). روضات الجنات، ج 4، ص 125.

(6). الاجازة الكبيره، چاپ كتابخانه مرحوم آيت الله مرعشى، ص 99.

(7). روضات الجنات، ج 4، ص 124.

(8). ريحانة الادب، ج 3، ص 420.

(9). روضات الجنات، ج 2، ص 214، فوائد الرضويه، ص 83.

(10). جامع الروات، ج 1، ص 165 و نيز به مجله حوزه، ش 5-6، سال 15، آذر، دى، بهمن و اسفند 1377، و يا ش 89-90 (ويژه شرح حال او و پدرش) رجوع كنيد.

(11). فوائد الرضويه، ص 83.

(12). روضات الجنات، ج 2، ص 215 و ريحانة الادب، ج 1، ص 54 و فوائد الرضويه، ص 83.

(13). فوائد الرضويه، ص 75 و ريحانة الادب، ج 1، ص 85.

(14). جامع الروات، ج 1، ص 153.

(15). مدارك مذكور، فوائد الرضويه، ص 75 و ريحانة الادب، ج 1، ص 85.

(16). روضات الجنات، ج 2، ص 195.

(17). روضات الجنات، ج 7، ص 95، جامع الروات، ج 2، ص 92 و فوائد الرضويه، ص 46.

(18). دانشمند محترم؛ آقاى على دوانى درباره وحيد بهبهانى كتابى مستقل نوشته است.

(19). رسائل، چاپ قديم، ص 11.

(20). همان، ص 38.

(21). روضات الجنات، ج 4، ص 135.

(22). الاجازة الكبيره، ص 99 و روضات الجنات، ج 2، ص 125.

(23). روضات الجنات، ج 2 ص 126 و ريحانة الادب، ج 3، ص 420.

(24). الاجازة الكبيره، ص 99 و منابع ديگر.

(25). تاريخ روضة الصفا و مير خواند، ج 8، ص 500 تا 505، منتخب التواريخ، ص 619، منتهى الآمال، ص 429، اطلاعات عمومى، حسن عميد و فرهنگ معين.

منبع

ابوالحسن ربانى صالح‌آبادى, ستارگان حرم، جلد 6