مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

سادات

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«سادات» جمع «سادة» است که آن در اصل «سَیدة» بر وزن طلبة و جمع مکسّر سائد به معنى سید، بزرگ و مهتر است؛ پس سادات جمع الجمع سائد باشد نه جمع سید. این واژه در عرف به نسل و ذریه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از طریق دختر گرامی اش فاطمه زهراء (سلام الله علیها) اطلاق می شود و به معنى وسیعتر، نسل هاشم بن عبد مناف را گویند، که در فقه اسلام از مستحقّین خمس بشمار آیند.

«سید» در فرهنگهای مختلف

«سید» نامی‎ است که در ایران به ذرّیه پیامبر صلی الله علیه و آله اطلاق می‎شود و در ترکیه و قلمرو پیشین عثمانی به آنان «میر» می‎گفتند و در عربستان لقب «شریف» بیشتر گفته می‎شد، البته سید بیشتر از دو لقب میر و شریف استعمال می‎شد، به ویژه این که علاوه بر ایران در عراق و شبه قاره نیز معمول است.

هم اکنون این گونه معمول است که کسانی که سید نامیده می‎شوند نسبشان به پیامبر اکرم می‎رسد و در این مورد اکثر سادات شجره نامه دارند. در رساله‎های عملیه نیز طرقی برای احراز سیادت اشخاص بیان شده است، از جمله شجره نامه و اشتهار به سیادت در محلی این که بگویند پدر و جدّ این شخص سید بوده‎اند. البته در زمانهای گذشته بیشتر از این عصر در مورد نسب سادات سخت‎گیری می‎شد.[۱]

برای سرپرستی سادات در هر شهری نهادی بود به نام «نقابت سادات» که به مسئول این نهاد نقیب السادات می‎گفتند[۲] و در کل سرزمین‎های اسلامی هنگامی که حکومت مرکزی خلافت بغداد قدرت داشت، شخصی ریاست و سرپرستی کل نقیبان را بر عهده داشت که به او نقیب النقباء می‎گفتند.[۳]

روایاتی در رابطه با سادات

روایات درباره «سادات» فراوان آمده که به برخى از آنها اشاره می شود:

  • از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت شده که هر خویشى و نسبت دامادى در روز قیامت گسیخته شود جز خویشى با من، خواه نسبى باشد یا سببى (که در آنجا نیز برقرار باشد).
  • بزنطى گوید: در خدمت امام رضا علیه السلام نشسته بودم سخن از سادات به میان آمد، عرض کردم: آیا منحرف چه از خاندان شما و چه از غیر شما یکسانند؟ فرمود: خیر، نیکوکار ما اجرش دو چندان و بدکار ما گناهش دو چندان است.
  • فضل بن یونس گوید: امام کاظم علیه السلام به خانه ام وارد شد، جمعى نشسته بودند خواستم آن حضرت را در صدر مجلس بنشانم، فرمود: اى فضل، صاحب خانه به صدر مجلس اولویت دارد جز اینکه در جمع، مردى از بنى هاشم باشد. عرض کردم: پس صدر حقّ شما می باشد.
  • در تاریخ قم آمده که «حسین بن حسن بن جعفر بن محمد بن اسماعیل بن جعفرالصادق علیه السلام» در قم علناً میگسارى می کرد و از اینگونه حرکات باکى نداشت. روزى وى به خانه احمد بن اسحاق اشعرى که مسئول اوقاف قم و از شیعیان معتبر و آبرومند در درگاه امام عسکرى علیه السلام بود، رفت. احمد او را اجازه ورود به خانه خویش نداد و سید دلشکسته بازگشت. اتّفاقاً در آن سال احمد به حج رفت و در راه خود جهت تشرّف به حضور امام عسکرى علیه السلام به سامرا رفت، چون به درب خانه رسید، حضرت او را اجازه ورود نداد. احمد آنقدر به درب خانه گریه و لابه نمود تا بالاخره حضرت او را اجازه داد، چون وارد شد عرض کرد: یا ابن رسول الله چرا مرا اذن ندادى؟ مگر نه من همان احمد بن اسحاقم که از موالیان و ارادت کیشان شما می باشم؟! حضرت فرمود: آرى ولى پسر عم ما را از در خویش براندى! احمد بگریست و سوگند یاد کرد که این کار من بدین منظور بود که وى از کار خویش دست بردارد و توبه کند و قصد بى ادبى نداشتم. حضرت فرمود: راست می گوئى ولى به هر حال احترام آنها لازم است و چون به ما نسبت دارند مبادا درباره آنها توهین و تحقیرى روا دارى که از زیانکاران خواهى شد. احمد چون از سفر حج بازگشت و مردم قم به دیدن او رفتند، «حسین» نیز در جمع مردم وارد خانه شد. به محض اینکه چشم احمد به وى افتاد فوراً از جا برخاست و او را استقبال نمود و به شایستگى از او احترام نمود و وى را به صدر مجلس نشاند. حسین سخت به شگفت آمد و از او سبب پرسید، احمد داستان خود با امام عسکرى علیه السلام را براى او بازگفت: حسین چون شنید در حال از اعمال خویش نادم گشت و توبه نمود و از آن به بعد از صلحا و نیکان شد و همواره ملازم مسجد بود تا مرگش فرارسید و در کنار مزار حضرت فاطمه بنت موسى علیها السلام به خاک سپرده شد.
  • از امام صادق علیه السلام نقل است که پیغمبر صلی الله علیه و آله در فتح مکه بر فراز کوه صفا بایستاد و فرمود: «اى بنى هاشم، اى بنى عبدالمطلب من فرستاده خدایم به سوى شما، من دلسوز شمایم، مبادا بگوئید «محمّد» از ما است! که بخدا سوگند منسوبین به من تنها پرهیزکارانند، خواه از شما باشند یا از غیر شما، مبادا در روز قیامت شما را ببینم که دنیا را با خود دارید و دیگران توشه ابدى با خود آورده باشند؛ بدانید که من آنچه درباره شما وظیفه داشتم رساندم و دیگر عمل من به خودم و عمل شما به خود شما مربوط است».[۴]

پانویس

  1. ابن حجر، ابناء الغمر، ج۱، ص۳۹.
  2. صباحی ابراهیم، رسائل، ص۲۳۴.
  3. فقیهی، علی اصغر، تاریخ مذهبی قم، انتشارات زائری، ص۱۱۴.
  4. بحارالانوار: ۷/۲۳۸ و ۴۶/ ۱۶۸ـ۱۸۱ و ۶۶/ ۴۲۳ و ۵۰/ ۳۲۳ و ۴۹/ ۲۲۲ و ۲۳/ ۲۶۳ و ۸/ ۳۵۹.

منابع