محمدجواد نجفی
حاج شيخ محمدجواد نجفى
اُسوه صبورى
در پهندشت شهر قم، مردانى مرد آرميده اند كه نه دلفريبى هاى عالم خاك توانست پرده عفاف از سرداق چشمانشان كنار زند، و نه چرب و شيرين اين جهان توانست مُهر صيام از ذائقه آن ها بشكند. «گفتند: پروردگار ما خداست، بر اين باور استقامت كردند، پس ملائك بر آن ها نازل شدند و بشارتشان دادند به بهشتى كه به آن ها وعده داده شده است».(1)
مرحوم آيت الله حاج ميرزا محمدجواد شريف نژاد نجفى، معروف به حاج شيخ محمدجواد، از زمره اين مردان است كه از سال ها پيش در اين خطه آرميده و عالم خاك را به خاك نشينان سپرده است؛ مردى كه گمنام و صبور زيست، و آرام و بدون هياهو رخت از جهان بربست و دمساز قدسيان گرديد. گمنام طى حيات نمود و پس از رحلتش نيز تلاشى منسجم و نتيجه بخش براى شناساندن اين عالم پرهيزكار به عمل نيامد. اين مجموعه تلاشى است براى معرفى اين عالم ربانى و عارف متقى.
تذكر نكته اى را به نقل از يكى از فضلاى حوزه علميه قم در اين مقدمه ضرورى مى دانيم:(2)
«طى سال هاى اخير كتاب هايى چند در معرفى شخصیت هاى عرفانى و عالمان ربانى و صاحبان كشف و كرامات، به رشته تحرير درآمده و مشتاقانى را به خود جذب نموده است. اما نقيصه عمده اى كه در برخى از اين كتاب ها به چشم مى خورد و باور خوانندگان را به محتواى آن ها متزلزل مى سازد، افراط در معرفى شخصيت مورد بحث آن ها و معجزه سازى براى آنان است؛ به طورى كه برخى نكات مطرح شده، نه مبناى عقلى دارد و نه با معيارهاى شرع و سنت معصومين علیهم السلام همخوان است. طبعاً از نتايج معكوس اين مطالب نمى توان جلوگيرى كرد. به راستى چه نيازى است كه برخى از نويسندگان به جاى طرح فضائل و مكارم اخلاقى بزرگان، سراغ نكات بحث انگيزى مى روند كه حقاً دامن آن شخصيت از اين مطالب مبراست؟!»
تلاش ما در معرفى مرحوم حاج شيخ محمدجواد، بر اين اصل استوار است كه از هر گونه افراط و تفريط و بيان مطالبى كه از پشتوانه اطمينان بخشى برخوردار نيستند، پرهيز شود. آن مرحوم از چنان ويژگى هاى ارزنده اى برخوردار بود كه به طرح مطالب غيرمستند و افراط گونه نيازى نيست.
هيچ كس ادعا نمى كند كه مرحوم حاج شيخ محمدجواد، عالمى بود بى بديل در علم و دانش، مجاهدى بود بى همتا و عارفى بود ايستاده در آخرين پله كمال؛ اما داشتن اجازه اجتهاد از بزرگانى همچون آيات عظام «سيد محمدكاظم يزدى» و «سيد ابوالحسن اصفهانى» رحمة الله عليهما مراتب علمى بالايى مى طلبد؛ عدم تمكين خواسته هاى صاحب منصبان حكومت پهلوى مستلزم مجاهدت واقعى است و بندگى خدا، پرهيز از زخارف دنيوى و دلباختگى به ائمه علیهم السلام، اهم شاخص هاى كمالند. پس او را عالمى مى دانيم عامل، عبد وارسته پروردگار و دلباخته ائمه اطهار علیهم السلام.
خوشبختانه كسانى كه اطلاعات لازم را در خصوص اين عالم پرهيزكار در اختيار ما نهادند، همگى در قيد حياتند و در صداقت و راستگويى آن ها ذره اى ترديد نداريم، و قدردانى از آنان را كمترين وظيفه خود مى دانيم، مخصوصاً از آيت الله حاج ميرزا احمد سيبويه، فرزندان و نوه مرحوم حاج شيخ محمدجواد، همچنين دو تن از فضلاى حوزه علميه قم: حجج الاسلام آقايان: حاج محمدحسين فلاح زاده ابرقويى و حاج ابوالقاسم علي دوست و چهار نفر از ارادتمندان آن مرحوم، آقايان: حاج حسن و حاج على فلاح زاده ابرقويى و حاج حسين عليدوست ابرقويى، حاج عباس صالحى ابرقويى و دوست ارجمندمان آقاى حسين آزاد اردبيلى. اجر همه اين عزيزان با خداوند قدرشناس!
تولد؛ والدين
در خصوص ولادت مرحوم حاج شيخ محمدجواد نتوانستيم به نقطه نظر مطمئنى دست يابيم، اما بر اساس قرائن و شواهد، هنگام رحلت، بيش از هشتاد سال از عمر آن مرحوم مى گذشت؛ لذا تاريخ تولد ايشان حدود سال 1278 هجرى شمسى و در نجف اشرف مى باشد.
پدر ايشان - مرحوم شيخ على محمد - از روضه خوان هاى نجف اشرف بوده و سال ها قبل از يزد به نجف مهاجرت كرده است. بر اين اساس، اگر چه حاج شيخ محمدجواد هيچ دوره از عمر خود را در يزد سپرى نكرده، اما به نوعى ريشه در دل اين ديار داشته و شايد اين نكته در انتخاب شهر «ابرقو» از ميان شهرهايى كه از حضرت آيت الله بروجردى؛ درخواست روحانى داشته اند، بى تأثير نبوده است.
مادر ايشان - بانو سلطان بيگم - علويه باكرامتى بوده كه با حضرت آيت الله سيد محمدكاظم يزدى؛ نسبت داشته و آن مرجع بزرگ به كرامت و بزرگوارى اش اذعان داشته و آن بانو مشمول عنايات ايشان بوده است.
رؤياى اين علويه از يك سو بيانگر كمالات معنوى ايشان و از سويى نويدبخش آينده درخشان طفل اوست. ايشان در ايامى كه حاج شيخ محمدجواد، نوزاد و يا طفلى نوپا بوده است، خوابى مى بيند. خواب را براى حضرت آيت الله محمدكاظم يزدى بازگو و ايشان هم رؤياى اين بانو را چنين تعبير مى كند كه فرزندش مجتهد مى شود. سپس سجاده اى به ايشان مى دهد تا فرزندش بر آن نماز بگزارد. حاج شيخ محمدجواد سال ها اين سجاده را با خود داشت و حتى پس از آمدن به ابرقو هم بر آن نماز مى خواند. متأسفانه اين سجاده در يكى از مساجد مفقود گرديد.
دو مرحله اساسى
سنين عمر حاج شيخ محمدجواد، از دو مرحله عمده تشكيل مى شود: روزگار تفقه و عصر تبليغ.
اول: سال هاى حضور در نجف اشرف و كربلاى معلا، يعنى از تولد تا حدود سال هاى 1325 يا 1326 هجرى شمسى، صرف نظر از ايام كودكى، آن چه طى اين سال ها وجهه همت ايشان را تشكيل داده، تلاش براى نيل به كمالات اخلاقى و علمى، و استفاده هر چه بيشتر از معادن معنوى و علمى اين دو شهر مقدس مى باشد. بدون شك تنفس در فضايى كه معطر به قبور ائمه طاهرين علیهم السلام باشد، مستلزم توفيق بالايى است. آرى، در چنين فضايى مس وجود، كيميا گردد و پربها.
علاوه بر اين بهره معنوى، حضور در پاى درس بزرگانى همچون آيات عظام: سيد محمدكاظم يزدى و سيد ابوالحسن اصفهانى و پس از ورود به كربلا استفاده از محضر حضرت آيت الله حاج آقا حسين قمى، همچنين اجازه اجتهاد و اخذ وجوهات از همين بزرگواران و بزرگانى ديگر همچون آيات عظام: سيد عبدالهادى شيرازى، سيد محسن حكيم و سيد حسين بروجردى، دستاورد اين دوره از عمر مرحوم حاج شيخ محمدجواد است. تشكيل حوزه درسى در مدرسه «هندى» - در كربلاى معلا - و تربيت شاگردان ديگر دستاورد ارزشمند مرحله اول عمر آن مرحوم مى باشد.
اطلاعات پراكنده ديگرى حاكى از آن است كه مرحوم حاج شيخ محمدجواد، مورد توجه آيات عظام: سيد محمدكاظم يزدى و سيد ابوالحسن اصفهانى و حاج آقا حسين قمى - در برهه هاى مختلف زمانى - بوده است.
چنان كه حضرت آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى، پس از رحلت حضرت آيت الله سيد محمدكاظم يزدى از مرحوم حاج شيخ محمدجواد خواستند كه ايشان به سامرا برود و در مدرسه اى كه متعلق به مرحوم حاج سيد محمدكاظم يزدى بوده است، تدريس نمايد. حاج شيخ محمدجواد اين درخواست را پذيرفت و به سامرا رفت ولى پس از چهار الى پنج ماه مجدداً به نجف برگشت و بعد از اقامتى كوتاه، به كربلا مهاجرت نمود و تا زمان رحلت حضرت آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى، در اين شهر ماند. پس از رحلت اين مرجع بزرگ - كه زمزمه مرجعيت حضرت آيت الله حاج آقا حسين قمى به گوش رسيد. - ايشان به نجف برگشت ولى اقامتش چند ماهى بيشتر طول نكشيد كه آن مرحوم قصد مسافرت به مشهد نمود و در قم سرنوشت ديگرى براى ايشان رقم خورد كه بدان خواهيم پرداخت.
توجه آيات عظام: سيد ابوالحسن اصفهانى و حاج آقا حسين قمى به مرحوم حاج شيخ محمدجواد، به مرور بيشتر مى شد؛ به طورى كه شهريه ايشان از سه قرص نان در روز و نيم دينار در ماه، به نان به قدر نياز و ده دينار افزايش يافت و اين بيانگر مراتب علمى و اخلاقى مرحوم حاج شيخ محمدجواد است. علاوه بر اين ها بايد متذكر شد در مواقع نياز، مرحوم حاج شيخ محمدجواد از طريق نماز و روزه استيجارى نيز گذران معاش مى نمود.
دوم: مرحله دوم از عمر مرحوم حاج شيخ محمدجواد، 32 الى 33 سال پايانى عمر ايشان را رقم مى زند، يعنى از سال هاى 1325 يا 1326 لغايت 1358 هجرى شمسى و زمانى كه از طرف حضرت آيت الله بروجردى به ابرقو عزيمت نمود و در اين خطه به تبليغ دين، اقامه جماعت و تشكيل مجالس روضه پرداخت؛ اين دوره از عمر آن مرحوم، فرصت انجام رسالتى است كه خداوند متعال بر دوش عالمان ربانى نهاده و در روايات «زكات علم» قلمداد شده است.
اين دو مرحله، مكمل يكديگرند و مجموعه اى واحد را تشكيل مى دهند، نه اندوختن كمالات علمى و معنوى بدون تبليغ و انذار، ايفاى تام و تمام رسالت عالمان دينى است، و نه تبليغ دين بدون كسب علم و تهذيب نفس، دل و جانى را نشاط معنوى مى بخشد. دو مرحله اى كه عنوان گرديد، در زندگى مرحوم حاج شيخ محمدجواد كاملاً قابل تبيين است.
آمدن به ابرقو
براى كسى كه با فضاى ملكوتى نجف، كربلا، كاظمين و سامرا دمساز شده و دل خود را به اين آستان پيوند زده، بسيار مشكل است كه از آن بهشت معنوى دل برگيرد و بساط خويش را در شهرى كوچك و دور از مراكز علمى، بگستراند؛ مگر آن كه انگيزه اى عالى و تكليفى الهى اقتضا كند.
چگونگى آمدن حاج شيخ محمدجواد نجفى از نجف به ابرقو، شرح مفصلى دارد كه اجمال آن، بدين قرار است: مرحوم حاج شيخ محمدجواد در سال 1325 يا 1326 جهت رفتن به زيارت ثامن الائمه - امام رضا علیه السلام - وارد شهر قم شد و مسافرخانه «قبله» را به عنوان اسكان موقت انتخاب كرد. بزرگوارى ايشان توجه صاحب مسافرخانه را به خود جلب كرده، به طورى كه از ايشان درخواست كرد اتاقى در منزل خود - كه به افرادى معدود اختصاص مى داده - در اختيار آن مرحوم و همراهان قرار بدهد.
در يكى از اين روزها، برخى طلبه ها كه يا از شاگردان آن مرحوم بوده و يا از مراتب علمى و كمالات اخلاقى ايشان در نجف و كربلا، اطلاع داشته اند، از آمدن ايشان به قم باخبر شده، مراتب را به اطلاع حضرت آيت الله بروجردى؛ مى رسانند و ترتيب ديدارى ميان اين دو بزرگوار در بيت حضرت آيت الله بروجردى داده مى شود.
در اين ملاقات، از جمله سؤالات حضرت آيت الله بروجردى از مرحوم حاج شيخ محمدجواد، اين بوده است كه آيا شما توان تدريس مكاسب و كفايه را داريد؟ مرحوم حاج شيخ محمدجواد جواب مى دهد: «بحول اللّه؛ (توان تدريس اين دروس را دارم)».
سپس سؤالاتى تخصصى از ايشان پرسيده مى شود و چون آن مرجع بزرگوار به توانمندى مرحوم حاج شيخ محمدجواد در اين زمينه، اطمينان پيدا مى كند، درخواست مردم ابرقو را - مبنى بر يك روحانى مجتهد و پرهيزكار كه توان تدريس مكاسب و كفايه را داشته باشد. - خدمت ايشان ارائه مى دهند و مصرانه از آن مرحوم اجابت اين درخواست را مى طلبند.
مرحوم حاج شيخ محمدجواد به رغم ميل باطن و در جهت امتثال امر حضرت آيت الله بروجردى اعلام آمادگى كرده و ايشان نيز ظاهراً ذيل همان برگه، مرحوم حاج شيخ محمدجواد را به اهالى ابرقو معرفى مى كنند.
در پايان اين ديدار قرار مى شود كه روز بعد، حضرت آيت الله بروجردى به ديدار ايشان بروند. مرحوم حاج شيخ محمدجواد صاحب منزل را در جريان مى گذارد و صاحب منزل كه اين تشريف فرمايى را افتخارى بزرگ براى خود مى دانسته، درصدد تدارك پذيرايى برمى آيد و كوچه و منزل را آب و جارو مى كند.
روز بعد، آن مرجع بزرگوار با درشكه به محل سكونت ايشان رفته و در واقع ديد و بازديد اين دو مرد الهى تكميل مى گردد. مرحوم حاج شيخ محمدجواد سپس به مشهد رفته و پس از زيارت ثامن الحجج علیه السلام مجدداً به قم برمى گردد و بلافاصله عازم ابرقو مى شود و در ابتداى راهى قرار مى گيرد كه مرحله دوم عمر ايشان را رقم مى زند.
انتظار منطقى
درخواست مردم ابرقو از حضرت آيت الله بروجردى، مبنى بر اعزام يك روحانى پرهيزكار و مجتهد به ابرقو جهت تبليغ، اقامه جماعت و تدريس... نمى تواند بدون توجه آنان به پيشينه درخشان ابرقو صورت گرفته باشد. روحانيون بزرگوار محلى ابرقو در حل مشكلات دينى مردم و امورى مانند منبر و اقامه جماعت، نقش ارزنده اى داشتند، ولى انتظارات بالاتر و درخواستى بيشتر مى طلبيد.
استقبال؛ تشكيل جلسات درسى
اهالى ابرقو، به محض اطلاع از تصميم مرحوم حاج شيخ محمدجواد، برنامه استقبال از ايشان را تدارك ديدند، بدين منظور عده اى از ابرقو به شهرستان آباده - در 72 كيلومترى ابرقو - عزيمت كرده و آن مرحوم را با سلام و صلوات به ابرقو آوردند.
ايشان پس از ورود به ابرقو، در منزل يكى از اهالى در محله «دروازه ميدان» موقتاً اسكان نمود و تا 4-5 روز رفت و آمدها ادامه داشت. پس از اين چند روز، آن مرحوم با توجه به مفاد درخواست، سراغ جلسه درسى و بحث را گرفت و پس از آن كه مشخص شد جلسه در يكى از مساجد شهر است، شخصاً با دو كتاب «مكاسب» و «كفايه» در محل درس حاضر گرديد تا در اولين جلسه، سطح كلاس را ارزيابى و تدريس را آغاز كند. آن چه در همان اوايل به عنوان نتيجه اى نه چندان مطلوب و خوشايند عايد آن مرحوم شد، پايين بودن سطح علمى كلاس درس بود، به طورى كه موجب گله ايشان گرديد. متأسفانه در ادامه، از همان رونق اندك اوليه هم كاسته شد و چندى بعد اين كلاس كلاً تعطيل گرديد. از آن پس، اقدامات ايشان از تشكيل درس و بحث بيرون آمد و به شكلى ادامه يافت كه بدان خواهيم پرداخت.
توجه به فعاليت هاى ديگر
پس از آن كه جلسه درس حاج شيخ محمدجواد منحل گرديد، آن چه بيشتر ذهن آن مرحوم را به خود مشغول كرد، اين بود كه فعاليت هاى خود را بر محور تبليغ، روضه، اقامه جماعت، محاسبه وجوهات و مواردى اين گونه قرار بدهد. ايشان در ابتدا برنامه نماز جماعت خود را در مسجد جامع ابرقو قرار داد، با بروز برخى موانع، اين برنامه را به مسجد امامزاده و داخل امامزاده و برخى مساجد ديگر منتقل نمود. علت اين تغيير مكان ها را بايد در بروز بعضى موانع دانست، و اين علاوه بر مشكلات جنبى بود كه پيش مى آمد، تا جايى كه ايشان چشم انداز خوبى از موفقيت پيش روى خود نديد!
مجموعه اين عوامل، آن مرحوم را وادار نمود با مراجعه به حضرت آيت الله بروجردى؛ از معظم له بخواهد كه ايشان را از ماندن و اقامت در ابرقو معذور بدارد! اما مرحوم آيت الله بروجردى كسى نبود كه اين ها را دليلى موجه براى خالى كردن ميدان بداند، وانگهى چه كسى بهتر از مرحوم حاج شيخ محمدجواد مى توانست نيازهاى متنوع دينى يك شهر را پاسخگو باشد؟ بر همين اساس، درخواست آن مرحوم مقبول واقع نشد و چون بنا را بر استخاره گذاشتند، مراجعت ايشان به ابرقو و ماندن در اين شهر، بسيار خوب آمد.
مرحوم حاج شيخ محمدجواد، دوباره به ابرقو برگشت، با اين نيت كه اين بار به صورت جدى تر به مجالس وعظ و روضه، اقامه جماعت، حساب و كتاب وجوهات شرعيه و مواردى از اين نمونه بپردازد. پس از بازگشت، حدود دو سال را در برخى از روستاهاى ابرقو از جمله «مهرآباد» و «نصرت آباد» سپرى نمود كه دليل آن را بايد بروز همان مسائل و موانعى دانست كه به كليت آن، اشاره شد.
مدتى بعد تنى چند از ارادتمندان، از آن مرحوم خواستند تا در مسجد امامزاده اقامه جماعت نمايد و آن ها تضمين كردند كه مسأله اى خاص بروز نكند. خوشبختانه اين قضيه مشكل را حل كرد و از آن پس، اين مسجد به صورت ثابت محل اقامه جماعت ايشان گرديد. قابل ذكر است كه مرحوم حاج شيخ محمدجواد، در مدت سى و چند سال اقامت در ابرقو، سه، چهار بار به عراق جهت زيارت عزيمت نمود و هر بار در كربلا در مسجدى به نام مسجد «بازار داماد» اقامه جماعت داشت.
ويژگى ها
چيزى كه باور مردم را نسبت به حاج شيخ محمدجواد روزبروز بيشتر و ارادت آنان را به آن مرحوم افزون تر مى ساخت، ويژگى هاى شخصيتى ايشان بود. آن چه مردم در وجود اين عالم پارسا مى ديدند، پرهيزكارى بود و دورى از زر و زيور دنيا؛ عشق و محبت به ثقلين يعنى قرآن و عترت علیهم السلام بود و بخشش و سخاوت؛ برخوردهاى بزرگوارانه بود و آزادگى و وارستگى. همين ويژگى هاى ملكوتى، ارادتمندان آن مرحوم را واداشته كه با گذشت بيش از بيست سال از رحلت ايشان، هنوز هم براى شادى روحش صلوات بفرستند. اين فصل را به بيان ويژگى هاى اين عالم ربانى اختصاص داده ايم. در ابتدا پاى صحبت «آيت الله حاج ميرزا احمد سيبويه» مى نشينيم:
آشنايى آيت الله ميرزا احمد سيبويه با مرحوم حاج شيخ محمدجواد، به سال هاى حضور اين دو بزرگوار در نجف و كربلا برمى گردد. متأسفانه از زمانى كه حاج شيخ محمدجواد به ابرقو عزيمت نمود، اين ارتباط، به دليل حضور آيت الله سيبويه در نجف و كربلا قطع شد، اما عمق روابط اين دو با يكديگر در نجف و كربلا به حدى بوده كه طراوت و تازگى آن محسوس است. تا جايى كه آيت اللّه سيبويه فرمودند: «احتمالاً روزى نيست كه براى آن مرحوم فاتحه نخوانم و براى فرزندانش دعا نكنم».
مواردى كه ذيلاً و به اجمال گفته مى شود، از زبان كسى است كه طى سال هاى حضور حاج شيخ محمدجواد در نجف و كربلا، بيشترين ارتباط را با ايشان داشته است. آيت الله سيبويه اين عارف گمنام را چنين معرفى مى كند:
همنشينى با افراد برگزيده
مرحوم حاج شيخ محمدجواد با كمتر كسى حشر و نشر داشت و اين، به دليل تأثير متقابلى است كه افراد بر يكديگر دارند. چنان كه از حضرت عيسى علیه السلام پرسيدند: با چه كسى مجالست كنيم؟ آن حضرت فرمودند: «با كسى كه كلام و ديدارش بر علم شما بيفزايد و قيامت را به ياد شما آورد».
مرحوم حاج شيخ محمدجواد، با دو تن از علماى وارسته آن ديار يعنى مرحوم پدرمان - «آقا شيخ على اكبر سيبويه» - و عموى ما - «شيخ الفقهاء، مرحوم شيخ محمدعلى سيبويه» - همنشين بود. ملاقات ما چهار نفر عموماً هر شب در صحن حضرت ابوالفضل علیه السلام صورت مى گرفت. در اين نشست ها، كه سال ها ادامه داشت، مطالب مختلفى مطرح مى شد، از جمله مباحثه برخى فروع فقهى.
حالات بكاء (گريه)
مرحوم آيت الله حاج شيخ محمدجواد، بسيار رقت قلب داشت. در جلساتى كه روضه خوانده مى شد و بيشتر بنده (آيت الله سيبويه) روضه خوان بودم، ايشان دست بر پيشانى مى گذاشت و باران اشك بود كه بر صورتش جارى مى شد.
تواضع و فروتنى
ايشان يك پارچه تقوا و پرهيزكارى بود. ذره اى هوا و هوس در وجود آن مرحوم نديديم، و بر اساس فرمايش امام حسن عسکری علیه السلام - در جواب جناب «ابن بابويه»: «شرط تبعيت و پيروى مردم از فقها، مخالفت آن ها با هواهاى نفسانى است».
احترام به سادات
روايات فراوانى در خصوص احترام به سادات وجود دارد، از جمله اين روايت است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «هر كس اولاد مرا ببيند و باعلاقه، بر من صلوات بفرستد، خداوند شنوايى گوش و بينايى چشم او را افزون فرمايد». علاقه مرحوم حاج شيخ محمدجواد به سادات، به حدى بود كه هرگاه ذريه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را مى ديد، به عنوان احترام، با تمام قامت از جا برمى خاست!
جامع اخلاق فاضله
اگر بخواهيم شخصيت مرحوم حاج شيخ محمدجواد را در يك جمله بيان كنيم، بايد گفت كه ايشان جامع همه اخلاق و صفات فاضله بود!
ديگر صفات و ويژگى ها
برخى ديگر از ويژگى هاى مرحوم حاج شيخ محمدجواد كه هنوز در ياد و خاطر فرزندان و ارادتمندان آن مرحوم باقى مانده، به شرح زير است:
علاقه فراوان به ائمه علیهم السلام:
محبت و علاقه وافر حاج شيخ محمدجواد به ائمه معصومين علیهم السلام - خصوصاً مولاى پرهيزكاران، اميرمؤمنان امام على علیه السلام - ريشه در باورى داشت كه برخاسته از حديث ثقلين بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله در آخرين روزهاى حيات، به حفظ قرآن و عترت علیهم السلام سفارش كرده و اين دو را با هم دانستند. نه علاقه به قرآن مى تواند ما را از وجود ائمه اطهار علیهم السلام بى نياز كند، و نه تأسى به اين بزرگواران مى تواند بهانه اى براى فراموشى قرآن گردد.
خميرمايه و صفاى منبر حاج شيخ محمدجواد، مطالبى بود كه از عمق وجود، در باب فضايل ائمه علیهم السلام و مصايب آن بزرگواران بر زبان مى آورد، و چون سخن از دل مى گفت، بر دل هاى مردم مى نشست.
در يكى از سال ها، ايام عزادارى محرم و عاشورا با فصل زمستان و سرما و برف مصادف شده بود، به همين خاطر در عاشوراى آن سال كسانى كه عموماً دسته هاى عزادارى را به راه مى انداختند، در اين كار سستى و اهمال كردند. مرحوم حاج شيخ محمدجواد، چون اين تأخير و سستى را مشاهده كرد، شخصاً راه افتاد و هيأت هاى عزادارى نيز به تبع ايشان به راه افتادند.
ارادت و علاقه آن مرحوم نسبت به عزادارى سالار شهيدان - حضرت امام حسين علیه السلام - به حدى بود كه با وجود سن بالا، پيشاپيش عزاداران و با پاى برهنه راه مى رفت، در حالى كه از زير عبا بر سينه مى زد و بنا به اظهارنظر ارادتمندان ايشان، از اول تا آخر مراسم اشك مى ريخت.
صبر و بردبارى:
هر چه دامنه فعاليت افراد - خصوصاً كسانى كه مسئوليت سياسى و دينى بر عهده دارند. - بيشتر باشد، مشكلات بزرگترى بر سر راه آن ها پيش مى آيد، همان طور كه ممكن است ارادتمندان چنين افرادى نيز بيشتر گردند. بدون شك شرط موفقيت در اين راه، تحمل و شكيبايى است. صبر و بردبارى در زندگى حاج شيخ محمدجواد، در مراحل و ابعاد مختلف زندگى ايشان تجلّى خاصى داشت. در اين زمينه به مواردى چند اشاره مى كنيم:
الف: دل كندن از معادن غنى معنوى و علمى نجف و كربلا و رحل اقامت در ابرقو، كه لازمه امتثال امر حضرت آيت الله بروجردى بوده، نمى تواند مصداق بارز صبر و شكيبايى و معامله اى الهى قلمداد نگردد؛ زيرا آن مرحوم از ابتدا به رغم ميل باطنى و بر اثر اصرار آن مرجع بزرگوار، درخواست اهالى ابرقو را قبول كرد. (اگر چه در انتخاب شهر آزاد بود.)
ب: تحمل برخى مسائل و مشكلات، كه در سال هاى اوليه حضور آن مرحوم در ابرقو بروز كرد، مصداق روشن صبر و بردبارى است. تا جايى كه ايشان طى آن سال ها به خاطر جلوگيرى از تفرقه و تشتت و اقدامى كه شائبه نفسانى داشته باشد، وضعيت كاملاً ثابتى پيدا نكرد.
البته تشخيص آن عالم پرهيزكار چنين بود كه در برابر اين مشكلات، موضعى از سر پذيرش پيشه كند، اين شيوه اگر چه در ابتدا ابهام انگيز بود؛ اما به مرور زمان موجب رفع تنش ها گرديده، به طورى كه پس از تنش هاى آن سال ها، برنامه هاى ايشان انسجام لازم را به دست آورد.
اين عوامل، صبر و بردبارى بالايى مى طلبيد كه حاج شيخ محمدجواد به لطف و مدد الهى از عهده برآمد و آن را زينت علم نمود كه معصوم علیهم السلام فرمودند: «بردبارى، زينت دانش است.»
ج: به اين مسائل هرگاه رحلت همسر ايشان هم اضافه گردد، صبر و شكيبايى ضرورتى دوچندان پيدا مى كند.
توجه به مستحبات:
بسيارند كسانى كه چون به مراتبى از علم و دانش دست مى يابند، يا چشم اندازى از مسئوليت سياسى و اجتماعى پيدا مى كنند، از توجه اوليه آن ها به انجام واجبات و مستحبات و نيز ترك محرمات و مكروهات كاسته مى شود! آن چه از حاج شيخ محمدجواد ملاحظه مى گرديد، علاوه بر اداى واجبات و ترك محرمات، اهتمام فراوان ايشان به انجام مستحبات و ترك مكروهات بود.
تلاوت قرآن:
ايشان مقيد بود كه روزانه در چند نوبت قرآن بخواند: صبح زود، حوالى ساعت 10 صبح و نيم ساعت مانده به غروب آفتاب. همچنين به سوره طه توجه بيشترى داشت، به طورى كه هر روز اين سوره مباركه را تلاوت مى نمود، دليل آن را اين مطلب عنوان مى كرد كه سوره «طه»، سوره «ولايت» است. همچنين مقيد بود در منبرها دو سوره فجر و سوره مزمل را تلاوت نمايد.
زيارت عاشورا:
از زيارت هايى كه بنا به نقلى مورد تأكيد حضرت ولى عصر علیه السلام است، و علما و بزرگان مقيد به خواندن اين زيارت بوده و هستند، «زيارت عاشورا» است. حاج شيخ محمدجواد به خواندن اين زيارت تقيد خاصى داشت. هيچ روزى نبود كه اين زيارت را نخواند. استمرار اين توفيق باعث شد تا ايشان لحظاتى پس از زمزمه اين زيارت، جان به جان آفرين هديه كند، كه در جاى خود اين مطلب خواهد آمد.
غسل جمعه :
مرحوم حاج شيخ محمدجواد به غسل جمعه اهتمام ويژه داشت، گاهى وقت ها آب را در آفتاب مى گذاشت تا گرم شود و غسل جمعه به جاى آورد؛ ضمناً اين روايت را متذكر مى شد كه: «هر كس به غسل جمعه مقيد باشد، بدنش از پوسيدن در امان خواهد ماند».
پرهيز از غيبت :
ايشان هرگز اجازه نمى داد كسى در حضورش از ديگرى بدگويى و غيبت كند. معمولاً اگر با چنين صحنه اى مواجه مى شد، مى گفت: «ايشان حضور ندارند، صحبتشان را نكنيد!».
احتياط در اخذ وجوهات:
با وجود اين كه، ايشان از مراجع بزرگى همچون حضرات آيات: سيد ابوالحسن اصفهانى و سيد حسين بروجردى رحمهما الله اجازه اخذ وجوهات داشت، در عين حال هرگاه كسى به منظور حساب و كتاب وجوهات، خدمت ايشان مى رسيد، با استقبال آن مرحوم مواجه نمى شد.(3)
يكى از ارادتمندان ايشان مى گويد: كسانى خدمت حاج شيخ محمدجواد مى رسيدند تا ايشان اموال آنان را محاسبه كند و وجوهات شرعى را از آنان بگيرد؛ اما ايشان قبول نمى كرد و احياناً به بزرگان قم ارجاع مى داد. تا جايى كه من به ايشان گفتم: اگر شما حساب نكنيد، ايشان بنا نيست نزد كس ديگر يا به قم جهت محاسبه وجوهات شرعيه برود، و طبعاً اموالش پاك نمى شود. آن وقت ايشان قبول مى كرد و اموالش را مورد محاسبه قرار مى داد. در سال هاى آخر عمر ايشان، كه نماينده حضرت آيت الله گلپايگانى وجوهات را حساب مى كرد، ديگر ايشان از كسى وجوهات نگرفت.
شايد احتياط آن مرحوم در اين كار چند علت اصلى داشته باشد:
- اول: اين كه مراجعين تصور نكنند ايشان بنا دارد از رهگذر محاسبه اموال ديگران و اخذ وجوهات، براى خودش مالى و ثروتى دست و پا كند.
- دوم: اين كه برخى افراد گمان نكنند تشكيلات حوزه و مراكز علمى مديون مال و ثروت آن هاست.
- سوم: تفهيم اين نكته به مراجعين است كه شما به خاطر پرداخت اين وجوهات بر ما منت نداريد، بلكه ما بر شما منت داريم كه مسئوليت رساندن اين وجوهات را به واجدين شرايط بر عهده مى گيريم.
- چهارم: احتياط و پرهيزكارى بالاى ايشان، مبنى بر اين كه مبادا خداى ناكرده ريالى در اين ميان بالا و پايين برود.
همچنين آن مرحوم در خصوص اخذ وجوهات هيچ رودربايستى با كسى نداشت؛ چنان كه يكى از روحانيون كه تازه به ابرقو آمده بود، چون اكراه و احتياط ايشان را در اخذ وجوهات مشاهده كرد، گفت: شما كه اين قدر در اخذ وجوهات احتياط مى كنيد، مجوزى به من بدهيد تا مردم براى محاسبه وجوهات نزد من بيايند ايشان هم به او گفت: شما هم نوشته اى به من بدهيد كه مطمئن باشم در قيامت مرا نجات خواهيد داد!
نكته لازم به ذكر، ميزان اعتماد حضرت آيت الله بروجردى به مرحوم حاج شيخ محمدجواد، عموماً - و از جمله در اخذ وجوهات - مى باشد. چنان كه چند نفر از اهالى ابرقو براى پرداخت وجوهات شرعيه در قم، خدمت حضرت آيت الله بروجردى رسيدند. ايشان چون مطلع شدند كه اين ها از ابرقو خدمت رسيده اند، گفتند: مگر آقاى حاج شيخ محمدجواد شريف نژاد، در آن جا تشريف ندارند؟ سپس فرمودند: نزد ايشان برگرديد، به ما خواهد رسيد.
البته اين اعتماد و علاقه، طرفينى بود. در سال 1340 كه حضرت آيت الله بروجردى رحلت فرمودند، مرحوم حاج شيخ محمدجواد در مسجد جامع به منبر رفت، به طورى كه تأثر و اندوه ايشان در فقدان آن مرجع عظيم الشأن غيرقابل وصف است.
ايشان در آن مجلس با اشاره به شخصيت حضرت آيت الله العظمى بروجردى، متذكر شد كه: «اين ها (دستگاه حاكم) قرار بود كارهايى بكنند، ولى قدرت آن مرجع بزرگ مانع آن اقدامات شد، اما خدا به خير بگذراند حوادثى كه در پيش است!»
بدون شك رژيم پهلوى در نظر داشت اصلاحات ارضى را در زمان مرحوم حضرت آيت الله بروجردى اجرا كند، ولى مخالفت ايشان مانع اين كار شد، به طورى كه رژيم شاه، اين اقدام را به بعد از رحلت آن مرجع بزرگ موكول كرد.
نكته جالب توجه اطلاع حاج شيخ محمدجواد از اقداماتى بود كه رژيم شاه نتوانست در زمان زعامت حضرت آيت الله بروجردى انجام بدهد (با توجه به محدوديت اطلاع رسانى در آن ايام).
نظم شديد در اقامه جماعت و حضور در مجلس روضه
هيچ عاملى نمى توانست از حضور ايشان براى اقامه جماعت و شركت در مجلس روضه جلوگيرى كند. گاه مى شد به خاطر بارش شديد برف و باران و كهولت سن كمتر كسى احتمال مى داد كه آن مرحوم براى نماز و يا خواندن روضه حاضر شود، حتى راننده اى كه ايشان را در اين برنامه ها تبرعاً خدمت مى كرد، دنبال ايشان نمى رفت، اما پس از دقايقى ديده مى شد كه آن مرحوم شخصاً براى اقامه جماعت و يا برگزارى مجلس روضه حضور يافته است. ايشان مى فرمود: «هرگاه براى نماز جماعت حاضر نشدم، تابوت برايم بياوريد. (بدانيد كه تنها مرگ مانع حضورم در نماز جماعت خواهد بود)».
خوراك كم
حاج شيخ محمدجواد به اندكى غذا اكتفا مى كرد. به جرأت مى توان گفت خوراك ايشان از يك نعلبكى برنج هم كمتر بود! به همين خاطر جسماً نحيف، اما از چنان توانى برخوردار بود كه منبرهاى يك ساعت و يك و نيم ساعت، و در برخى شب ها (مانند شب هاى احيا) منبرهاى سه ساعته، ايشان را خسته نمى كرد!
بدون شك رقت قلبى آن مرحوم تا حدود زيادى ناشى از اين ويژگى بود؛ زيرا در روايتى از امام على علیه السلام آمده است: «از پرخورى پرهيز كنيد كه موجب قساوت دل، كسل كننده از نماز و خراب كننده بدن است».
بخشش فراوان
اگر چه ايشان از لحاظ خوراك به حد ضرورت اكتفا مى كرد، اما در بذل و بخشش به كم قانع نبود. چيزهايى كه نذر ايشان مى شد و يا برخى از اهالى خدمت ايشان مى بردند، ديرى نمى گذشت كه به مستمندان و نيازمندان مى بخشيد.
يكى از ارادتمندان ايشان مى گويد: روزى يك تخته پتو به عنوان هديه خدمت ايشان بردم و گفتم: اين هديه خدمت شما، به شرط اين كه آن را به كسى نبخشيد! آن مرحوم گفت: به اين مطلب كارى نداشته باش! (در صورتى كه نيازمندى پيدا شد، به او خواهم داد.)
ساده زيستى
با اين كه وضع عمومى مردم در آن سال ها در حد نسبتاً خوبى بود، نذرهايى هم براى ايشان مى شد و برنامه هاى آن مرحوم نيز به گونه اى بود كه بتواند يك زندگى خوب براى خود فراهم كند؛ اما زندگى ايشان پايين تر از حد متوسط بود. وسايل موجود در اتاق مهمانخانه ايشان عمدتاً يك تكه گليم بود و يك منقل آتش و يك عدد پنكه. اصولاً آن مرحوم كسى نبود كه در پى جمع آورى ثروت دنيا باشد، و اگر چيزى هم به او مى رسيد، به مستمندان و نيازمندان مى بخشيد.
حتى منزل مسكونى ايشان هم به همت اهالى ابرقو ساخته شد. يك نفر زمين آن را هديه كرد، ديگرى خشت آن را تهيه نمود و سومى آن را ساخت.
پرهيز از مجالست با مال اندوزان
از ويژگى هاى بارز حاج شيخ محمدجواد، پرهيز از مجالست با ثروتمندان و كسانى بود كه احتمال مى داد بخواهند از وجهه يا دست خط ايشان به نوعى استفاده كنند. بر عكس، دعوت مردم معمولى را قبول مى كرد. اين ويژگى به ايشان شجاعتى داده بود كه در مواقع حساس، بروز چشمگيرى پيدا مى كرد. در اين خصوص به يك مورد اشاره مى كنيم:
يكى از ثروتمندان و زمين داران ابرقو مجلسى تشكيل داد و قصد وى اين بود كه از بزرگان و روحانيون مجلس امضايى مبنى بر انتقال زمين از مادرش به او بگيرد. ظاهراً همه چيز مهيا بود، هم صاحب ملك در مجلس حاضر بود و هم فرزندش كه بنا بود زمين به او منتقل شود. متن لازم تهيه شد و به ايشان دادند تا آن مرحوم امضا كند.
وقتى متن نامه را خدمت ايشان دادند، آن مرحوم امضا نكرد و نامه را برگرداند. حاضران تعجب كردند، زيرا ظاهراً شك و شبهه اى در كار نبود. وقتى علت را پرسيدند، جواب داد: از كجا معلوم كه اين مالكيت از اصل و اساس شرعى باشد؟ (با توجه به اين كه اصولاً انتقال درست اين زمين ها به خوانين و ملاكين، محل بحث بوده است.) به دنبال استنكاف حاج شيخ محمدجواد از امضا، ديگران هم از امضاى نامه خوددارى كردند.
ايشان اگر احتمال مى داد ملك يا زمينى مثلاً وقف مسجد است، از اين كه ساختمانى در آن بنا شود، هر چند عمومى، ممانعت مى كرد و تذكر مى داد. در اين خصوص اهالى ابرقو و ارادتمندان ايشان، مصاديقى در ذهن دارند.
شجاعت مرحوم حاج شيخ محمدجواد به اين ها خلاصه نمى شد، هر چند ظاهر امر نشان نمى داد ولى دل دردناكى از حاكميت پهلوى داشت، لذا به محض پيروزى انقلاب، وقتى مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالرحيم ربانى شيرازى به عنوان نماينده امام خمينى؛ در استان فارس به ابرقو آمد، مرحوم حاج شيخ محمدجواد نيز به استقبال وى رفت.
چند مورد ديگر
- ايشان به رعايت آداب سفره مقيد بود. در ابتداى هر لقمه غذا «بسم اللّه الرحمن الرحيم» و در پايان هر لقمه «الحمدلله رب العالمين» مى گفت.
- غذا را با دست راست مى خورد.
- مقيد بود كه رو به قبله بخوابد.
- هرگز با صداى بلند نمى خنديد، خنده ايشان عموماً تبسم بود.
- به نماز اول وقت و رعايت پرهيزكارى توصيه فراوان مى كرد.
- هنگام منبر چنان غرق در آيات و روايات مى شد كه مكرر آستين هاى پيراهن را بالا مى زد و وقت منبر از دستش خارج مى گرديد؛ به طورى كه گاهى وقت ها مستمعين به ايشان تذكر مى دادند كه منبر طولانى شد. البته از آن جا كه ايشان اصولاً آخرين كسى بود كه در مجالس منبر مى رفت، وقت ديگر روضه خوان ها به خاطر طولانى بودن منبر ايشان گرفته نمى شد.
- ايشان براى شركت در برخى مراسم از جمله عزادارى عاشورا و رفتن به اقامه نماز عيد فطر، با پاى برهنه اقدام مى نمود.
- نسبت به قرائت صحيح خطبه عقد ازدواج، فوق العاده حساس بود.
- از آن جا كه ممكن بود كسانى از تأييد با دستخط ايشان سوء استفاده كنند، آن مرحوم نسبت به اين كار وسواس عجيبى داشت. يكى از ارادتمندان از ايشان پرسيده بود: «مگر شما قلم نداريد كه كسى را تأييد و توصيه اى فرماييد؟» البته ايشان يك بار مطلبى را تأييد و امضا كرده بود و آن مربوط به «اصلاح ذات البين» بوده است.
- ادعيه روزهاى ماه مبارك رمضان را هر سه وعده با معناى فارسى براى مستمعين مى خواند.
- نسبت به كتاب «اقبال» مرحوم «سيد بن طاووس» توجه خاصى داشت و مى گفت: «هر كس اقبال سيد را ندارد، اقبال ندارد!».
- يك لحظه ديده نشد كه ايشان بدون ذكر باشد. دائماً ذكر خدا بر لب داشت و از ميان اذكار به ذكر شريف «يا وهّاب» اهتمام خاص مى ورزيد. ضمناً مى فرمود: «انسان نمى تواند لحظه اى را بدون فكر و انديشه سپرى كند، چه بهتر كه فكر و انديشه اش مربوط به پروردگار باشد».
منبرهاى مردمى
الف: ايشان مقيد بود كه عبارات عربى را كاملاً معنا و بسيارى از موارد برخى دعاها را تكرار نمايد، تا مستمعينى كه معناى عبارات عربى را نمى دانند، توجه داشته باشند كه چه مطلبى بر زبان مى آورند. يكى از ارادتمندان ايشان چنين نقل مى كند: در شب هاى احياى ماه مبارك رمضان، قبل از اين كه مردم قرآن بر سر گيرند، ايشان مطالبى كه لازم بود، معنا مى كرد، بنابراين وقتى قرآن بر سر مى گرفتيم، مى دانستيم كه از خداوند چه چيزى مسألت مى كنيم.
ب: حاج شيخ محمدجواد مقيد بود مصيبت ها را كوتاه بخواند. با اين كه ايشان وقتى ذكر مصيبت مى كرد، مردم شديداً تحت تأثير قرار مى گرفتند، اما مواظب بود كه مبادا علاقه مردم به شنيدن مصايب ائمه علیهم السلام و گريه بر مظلوميت آنان، فداى طولانى شدن مصيبت گردد و نتيجه معكوس حاصل شود.
ج: مرحوم حاج شيخ محمدجواد عنايت ويژه اى به خواندن «حديث كساء» و معناى آن در منبرها داشت و در مواقعى خاص اين حديث را با علاقه مى خواند و مردم نيز با علاقه مى شنيدند. اين مطلب در گذر زمان به صورت رويه درآمد، يعنى عموم مستمعين مى دانستند كه ايشان در فلان روز اين حديث را مى خواند. ايشان معمولاً در روزهاى پايانى روضه هاى خانگى، و شب هاى جمعه، مقيد به خواندن «حديث كساء» بود.
اين حديث بيانگر مقام و منزلت اهل بيت علیهم السلام است و از آن جا كه ايشان وظيفه خود مى دانست مردم را با فضايل و مقامات معنوى آن بزرگواران آشنا كند، اين حديث معتبر و شريف از بهترين احاديثى بود كه مى توانست براى نيل به مقصود از آن استفاده نمايد.
آدمى چون نور گيرد از خدا
بنده بر اثر اطاعت خالصانه از پروردگار عالم و مراقبت نفس و رعايت ادب در محضر حق جل و علا، خواسته اش الهى مى گردد و اراده اش مظهر اراده حى سبحان. آن چه به عنوان كرامت يا استجابت دعا در خصوص اولياى خدا گفته مى شود، در همين قالب قابل توجيه است.
آن چه در حالات مرحوم حاج شيخ محمدجواد، عنوان استجابت دعا و يا كرامت به خود گرفته، با مطالبى كه گفته شد، قابل پذيرش است، و چگونه مقبول نباشد در حالى كه از آن عالم پرهيزكار چيزى جز تقوا و پارسايى، تبعيت از قرآن و عترت، زهد و اعراض از دنيا و دنياطلبان ديده نشد.
آن مرحوم هرگز نخواست از كرامات و استجابت دعاهايش، براى خود مريدانى دست و پا كند و دفتر و دستكى بگشايد (اصولاً نيل به اين مراحل، خاص كسانى است كه از آزمون هاى صعب العبور، به سلامت گذشته و عطاى ستايش خلق را به لقاى اعمال رياكارانه بخشيده اند)؛ اما اگر آن مرد الهى احساس مى كرد كه بازكردن گره كورى از زندگى مردم به بذل محبتى نياز دارد، بى اعتنايى به خواست خلق خدا را جايز نمى ديد، از سر بزرگوارى توجه خاص خود را به موضوع معطوف مى كرد و به لطف خدا مقصود حاصل مى شد.
كرامات و استجابت دعاهاى مرحوم حاج شيخ محمدجواد، مطلبى است كه در آن زمان زبانزد عام و خاص بود و گذر زمان نيز گرد فراموشى بر آن نمى پاشد. آن چه در اين فصل بدان ها اشاره مى شود، مرورى است بر برخى كرامت هاى مرحوم حاج شيخ محمدجواد؛ و البته مواردى كه علم و يقين مردم ابرقو، خصوصاً دوستداران آن مرحوم را پشتوانه خود دارد.
نزول باران
از ماه ها پيش آسمان بر زمين بخيل شده بود و ابرقو از نزولات آسمانى محروم. يكى دو ماه بيشتر به نوروز باقى نمانده بود و اگر وضع به همين منوال ادامه مى يافت، از ميوه و محصول خبرى نبود. اوضاع اقتصادى مردم هم اقتضا مى كرد كه آسمان چشمى از سر عنايات بر زمين بگشايد.
دل ها مضطرب بود، قلب ها پريشان و چشم ها نشسته در اشك. در اين حال عده اى از اهالى، عموماً از دامداران و كشاورزان خدمت حاج شيخ محمدجواد رسيدند، و پس از شرح اين كه دام ها و محصولاتشان تلف شده اند، از ايشان طلب دعاى باران كردند. آن مرحوم ابتدا گفت: «مصلحت خدا چنين است.» گويى مى خواست با اين جمله روح رضايت به امر پروردگار را در اينان برانگيزد.
از آن جا كه اين عده در خواسته خود پافشارى كردند، حاج شيخ محمدجواد فرمود: «به مردم بگوييد فردا صبح بعد از نماز در مسجد جامع براى دعا حاضر شوند».
ماه مبارك رمضان بود و ايشان پس از نماز صبح نيم ساعتى منبرى رفت. آن مرحوم طبق برنامه معمول به منبر رفت، در پايان منبر يكى از ارادتمندان، از پاى منبر مطلب ديروز را متذكر گرديد. ايشان هم پس از بيان اين جمله كه: «ما را نمى رسد بخواهيم در خصوص مشيت الهى بگوييم و خواست خدا هر چه باشد همان است».
از مردم خواستند يك صلوات بفرستند. سپس ايشان با توجهى خاص گفت: «خداوندا! گناهانى كه باعث شده اند تا از بارندگى و رحمت تو محروم شويم، عفو فرما». پس از آن گفتند: «عجالتاً، امروز هم كشاورزان به صحرا نروند».
ايشان به همين يك جمله اكتفا كرد، منبر به پايان رسيد و از منبر پايين آمد. همهمه اى در ميان مردم شروع شد مبنى بر اين كه اين چه دعايى بود؟ مگر قرار است با همين جمله مختصر باران ببارد؟! دقايقى گذشت و جمعيت متفرق شدند. هوا كه روشن شد، ابرى تيره آسمان را پوشاند و نم نم باران آغاز گرديد و كم كم بارش باران شدت گرفت!
اين بارندگى در همان يك روز تمام نشد، بلكه تا زمان درو گندم (حدود تيرماه سال بعد) به صورت پى در پى ادامه يافت، به طورى كه كشاورزان دربرداشت محصول گندم و جو با قدرى مشكل مواجه شدند.
ده سال بعد
ده سال گذشت، دوباره خشكسالى چهره خشن خود را به اهالى ابرقو نشان داد. پدر نگارنده، ده روز در سال روضه خوانى داشت و دعوت از حاج شيخ محمدجواد براى پدرم از موضوعيتى خاص برخوردار بود. در يكى از اين روزها يكى از مستمعين كه از ارادتمندان ايشان بود، همان درخواستى را كرد كه ده سال قبل عده اى از اهالى ابرقو از حاج شيخ محمدجواد داشتند؛ ايشان هم با تواضع و توجه كاملاً محسوسى پس از يكى دو جمله مقدمه چينى، گفت: «خداوندا! گناهانى كه باعث شده اند تا از رحمت تو و از نزولات آسمانى محروم شويم، عفو فرما».
منبر تمام شد و روضه به اتمام رسيد، شب كه شد، ابرى آسمان را پوشاند، نم نم باران آغاز گرديد. باران روز بعد هم ادامه يافت و يكى از بارندگى هاى كم نظير ابرقو را رقم زد.
روز بعد راننده اى كه معمولاً ايشان را به مجالس مختلف مى برد، به خيال اين كه بارندگى موجب تعطيلى مجلس روضه شده است، دنبال ايشان نرفت، اما آن مرحوم به دليل تقيد فوق العاده در برگزارى نماز جماعت و مجالس روضه، شخصاً مبادرت به آمدن به مجلس كرد و چون كوچه ها آسفالت نبود، ايشان براى جلوگيرى از گل آلودشدن لباس ها، عبا و قبا را بالا زده بود و در مجلس حاضر شد، اما با لباس هاى خيس و گل آلود!
مردم كه احتمال نمى دادند ايشان را با چنين وضعى ببينند، به شوخى گفتند: «آقا! تقصير خود شماست! دعا كرديد باران آمد، حالا بايد با اين وضع و اين همه زحمت در مجلس روضه حاضر شويد».
عامل خشكسالى
اكنون كه اين سطور را مى نگارم، (سال 1378-1379 ش)، خشكسالى شاه بيت مجالس، محافل، مطبوعات و صدا و سيماست. بر اثر اين پديده، هكتارها زمين كشاورزى از بين رفته و ميلياردها ريال به كشاورزان و دامداران خسارت وارد شده است. بسيارى از مردم براى رفع اين محروميت، دعا كرده و در بسيارى از شهرها نماز باران خوانده اند اما... كاش يك چندم اين مقدار كه از اصل خشكسالى گفته مى شود، به اين نكته اختصاص داده مى شد كه علت اصلى اين پديده چيست؟
بر اساس روايات فراوانى كه از ناحيه معصومين علیهم السلام صادر شده است، عامل مهم محروميت از نزولات آسمانى را بايد در ارتكاب معاصى دانست؛ زيرا وعده الهى است كه بر پرهيزكاران بركات آسمان ها و زمين را نازل كند. اعتقاد حاج شيخ محمدجواد مبتنى بر همين اصل بود و اصولاً نمى توانست غير از اين باشد؛ لذا در هر دو مورد دقيقاً انگشت بر همين نكته گذاشت و از پروردگار آمرزش گناهانى را درخواست كرد كه سد راه نزولات آسمانى شده اند.
بهبودى بيماران
برخى از كرامات حاج شيخ محمدجواد به شفاى بيمارانى مربوط مى شود كه از ايشان التماس دعا داشتند، يا نباتى كه از روضه ايشان متبرك شده بود، مى خوردند. اين مطلب تا حدى به صورت رويه درآمده بود؛ به طورى كه مردم گاهى وقت ها تكه نباتى لاى پتو و يا زير منبرى مى گذاشتند كه ايشان روى آن روضه مى خواند. پس از اتمام روضه، آن را برداشته و به مريض خود مى دادند و بيمار بهبودى پيدا مى كرد. يكى از ارادتمندان ايشان مى گويد: «حتى اگر حيوانات ما هم مريض مى شدند، با استفاده از همين تكه نبات ها بهبودى مى يافتند!».
مورد اول :
يكى از معتمدين مى گويد: تاسوعاى يكى از سال ها در مجلس روضه شربتى خوردم، اما به دليل زمينه قبلى كه در بدن داشتم، مريض شدم. با وجود رغبت فراوان به مجلس روضه ايشان، نتوانستم شب را پاى منبر آن مرحوم بروم. به يكى از نزديكان گفتم: خدمت حاج شيخ محمدجواد برو و از ايشان تكه نباتى بگير تا حالم خوب شود. ايشان بر روى يك تكه نبات دعايى خوانده و به او گفته بود: اين نبات را در چاى بريزد و بخورد. امشب لازم نيست در مجلس يا هيأت شركت كند، فردا مانعى ندارد.
همين كه نبات را در چاى ريختم و خوردم، حالم خوب شد به طورى كه همان شب هم مى توانستم در هيأت حاضر شوم، اما به خاطر حرف ايشان، شركت نكردم؛ فردا صبح در هيأت عزادارى توفيق حضور يافتم.
مورد دوم:
بر گونه راست يكى از برادران نگارنده، دملى چركين رشد كرده و درد شديد ايجاد كرده بود. مراجعه به دكترها هم تأثيرى در رفع آن نداشت. يكى از شب ها، برادرم را به نماز جماعت حاج شيخ محمدجواد برديم. قبل از برگزارى نماز، پدرم از ايشان خواست كه دستى بر صورت برادرم بكشند و دعايى بخوانند تا اين دانه و درد از بين برود. ايشان هم بلافاصله دست بر صورت برادرم كشيد. در اين باره برادرم نقل مى كند: پس از چند لحظه احساس كردم صورتم سبك مى شود و مثل اين كه چيزى از آن خارج مى گردد. همان شب درد و دمل از بين رفت و البته هنوز اثر آن دمل به اندازه يك عدس پيداست.
مورد سوم :
در ايام حج سال 1352 هجرى شمسى، عموى نگارنده قرار شد به سفر خانه خدا عزيمت كند. از چندى مانده به اعزام، هرگاه نام هواپيما و پرواز و حج نزد وى برده مى شد، به صورتى نگران كننده، مضطرب مى گرديد و مانند كسى كه شديداً ضعف كرده باشد، بى حال مى شد.
هر چه روز پرواز نزديكتر مى شد، نگرانى اطرافيان از اين كه احتمالاً سفر عمويم به مكه منتفى گردد، شديدتر مى گرديد. اقداماتى مانند مراجعه به چند دكتر در شيراز و يزد و همچنين مراجعه به برخى دعانويس ها و... هم صورت گرفت، اما اين كارها هيچ تأثيرى در قضيه نداشت.
شبى كه قرار بود صبح روز بعد به طرف شيراز - جهت عزيمت به مكه - حركت كنند، به فكر پدرم رسيد كه مسأله را با حاج شيخ محمدجواد در ميان بگذارد. به اتفاق عمويم، خدمت حاج شيخ محمدجواد رسيدند و پدرم مسأله را با ايشان در ميان گذاشت.
حاج شيخ محمدجواد آتشى تهيه كرد، چيزى در آتش ريخت، به عمويم فرمود كه شكم و سينه اش را روى آتش بگيرد، سپس دستى بر دل عمويم كشيد و دعايى خواند. ضمناً بازوبندى هم به پدرم داد و گفت كه اين بازوبند روى بازوى عمويم بسته شود، در ايام حج نيز همراه ايشان باشد و پس از بازگشت به ابرقو، آن را تحويل ايشان بدهند.
اين اقدام چون آبى بود بر آتش. از آن لحظه به بعد، ذره اى اضطراب و نگرانى باقى نماند؛ عمويم بدون كوچكترين دغدغه خاطر سفر حج را انجام داد و پس از بازگشت بازوبند مذكور به آن مرحوم تحويل داده شد.
مورد چهارم:
يكى از فرزندان مرحوم حاج شيخ محمدجواد نقل مى كند كه: در يكى از سال ها براى رسيدگى به ملكى كه به پدرم ارث رسيده بود، دادگاهى در اردكان يزد داشتيم. شبى كه فرداى آن روز دادگاه تشكيل مى شد، منزل يكى از روحانيون اردكان مهمان بوديم، به ناگاه ديديم كه صاحب خانه ما را تنها گذاشت، رفت و پس از چند دقيقه اى برگشت. دوباره همين كار را انجام داد. آن قدر اين عمل تكرار شد كه براى پدرم سؤال پيش آمد و علت رفت و آمد مكرر را از او پرسيد.
صاحب خانه گفت: مسأله اى نيست. اما پدرم اصرار كرد تا بداند كه قضيه از چه قرار است، اما چون اصرار را بى فايده ديد، ناراحت شد، عصا و عبا را برداشت كه از منزل خارج شود. صاحب خانه كه اين حالت راديد، گفت: بنشينيد تا علت را بگويم: «از صبح دخترم خونريزى بينى پيدا كرده و در درمانگاه بسترى است. تا حالا هم خون بينى او بند نيامده است و من مرتب در حال رفت و آمد به بيمارستان هستم، ولى فايده اى نكرده است».
پدرم بازوبندى را به صاحب خانه دادند و گفتند: اين بازوبند را ببر، روى بازوى دخترت ببند و او را به خانه بياور! صاحب خانه شاد و خوشحال بازوبند را گرفت و رفت. آن را بر بازوى دخترش بست. بلافاصله خون بند آمد و دخترش را به خانه آورد. پدرم گفت: «شب هم اين بازوبند بر بازويش بسته باشد. صبح آن را به ما بده.» صبح كه شد بازوبند را گرفتيم و سراغ برنامه خودمان رفتيم.
رفع پوسيدگى از صيفى جات
يكى از معتمدترين اهالى ابرقو و از ارادتمندان مرحوم حاج شيخ محمدجواد نقل كرد كه چند سالى بود هر آن چه از صيفى جات در ابرقو كاشته مى شد، دچار آفت و پوسيدگى مى گرديد، و اين مسأله باعث ناراحتى كشاورزان و صيفى كاران شده بود. در يكى از اين سال ها، قبل از فصل برداشت محصول، اين فكر از ذهن من گذشت كه: «خداوندا! اگر ايشان (حاج شيخ محمدجواد) مرد باطن دار و آبرومندى نزد توست، امسال محصول من دچار آفت نشود، در عوض از بهترين قسمت صيفى جات بخشى را به ايشان مى دهم.» و اين مطلب را با كسى در ميان نگذاشتم.
در آن سال صيفى جات كشاورزان ديگر از بين رفت، اما محصولات من سالم ماند. اين امر موجب شگفتى ديگران گرديد؛ اين مطلب را با برادرم در ميان گذاشتم. در سال بعد، برادرم نيز همان گونه نذر كرد، لذا موقع برداشت محصول، صيفى جات من و برادرم از دستبرد آفت و پوسيدگى مصون ماند و شگفتى آنان زيادتر شد. كم كم ديگر كشاورزان و صيفى كاران هم بخشى اندك از محصول خود را نذر آن مرحوم كردند. از آن به بعد، محصولات آن ها دچار آفت و پوسيدگى نگرديد.
چرا از عارف گمنام تأليفى باقى نماند؟
در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه اصولاً همت علماى بزرگوار قديم بيش از آن چه صرف فعاليت هاى قلمى (تأليف، ترجمه، گردآورى و نگارش) گردد، صرف تدريس، تربيت شاگرد، تبليغ و منبر و امورى از اين دست مى شد. اگر چه در بين آن ها بزرگوارانى بوده اند كه تنوع و كيفيت بالاى تأليفات آن ها شگفت آور است.
البته حاج شيخ محمدجواد دو - سه تأليف داشته و مرحوم «حجت الاسلام والمسلمين سيد على محمد وزيرى» - كه از روحانيون برجسته يزد بوده و خدمات بسيار ارزشمندى در زمينه هاى علمى و عمرانى در اين استان انجام داده است. - چون از تأليفات حاج شيخ محمدجواد باخبر شد، چاپ آن ها را به ايشان پيشنهاد كرد. آن مرحوم هم قول داد كه پس از اصلاحات لازم، نوشته هاى خود را براى چاپ تحويل مرحوم وزيرى بدهد. در اين فاصله شخصى روحانى كه عرب زبان بوده و هويت او هرگز معلوم نگرديد، كتاب ها را به بهانه چاپ و يا احتمالاً تحويل به مرحوم وزيرى، از ايشان گرفت، اما پس از آن، نه از او خبرى شد و نه از كتاب ها! قابل ذكر است كه مرحوم وزيرى در همان زمان ها سفرى به ابرقو كرد و طى سخنانى از شخصيت ارزشمند مرحوم حاج شيخ محمدجواد، مطالبى بيان نمود.(4)
از كلام ايشان
هنوز هم در كوچه پس كوچه هاى ذهن برخى از ارادتمندان و مستمعين پروپاقرص منبرها و مجالس روضه حاج شيخ محمدجواد، ردپايى از روايات، جملات، پندها، نكات و حكايات تاريخى - كه از زبان ايشان شنيده اند. - وجود دارد؛ نكات و مطالبى كه تأثير آن ها به همان زمان محدود نگرديده و هنوز هم زينت بخش خاطرات معنوى آن هاست.
در اين قسمت به چند نمونه اشاره مى شود:
يكى از ارادتمندان حاج شيخ محمدجواد مى گويد: روزى ايشان گفتند كه در نظر دارم نكته اى ارزشمند را مطرح كنم. چند روز گذشت و حرفى از آن مطلب به ميان نيامد. در حالى كه همه مشتاق شنيدن آن بوديم.
يك روز صبح بنده اصرار كردم تا مطلب مورد نظر را بگويند؛ ايشان اين حديث قدسى را مطرح فرمود: «هرگاه بنده اى وضو داشته باشد، وضوى او باطل شود و دوباره وضو نگيرد بر من جفا كرده است. اگر بنده اى وضو داشته باشد، وضويش باطل شود و دوباره وضو بسازد ولى دو ركعت نماز نخواند، بر من جفا كرده است. اگر بنده اى وضو داشته باشد، وضويش باطل شود، دوباره وضو بگيرد و دو ركعت نماز هم بخواند ولى دعا نكند، بر من جفا نموده است. اگر بنده اى وضو داشته باشد، وضوى او باطل شود، دوباره وضو بسازد، دو ركعت نماز خواند و دعا بكند، اما من دعايش را درباره آن چه از دنيا و آخرت از من خواسته است، اجابت نكنم، من به او جفا كرده ام و من پروردگار جفاكار نيستم».(5)
يكى از روحانيون ابرقو از مرحوم حاج شيخ محمدجواد نشانه هاى عدالت را پرسيد. ايشان فرمود: نشانه عدالت سه چيز است: «صدق الحديث و اداء الامانة والمحافظة على الصلوة»؛ راستى در گفتار، اداى امانت و مواظبت بر نماز.
اگر كسى براى امام زمان علیه السلام دعا كند، آن بزرگوار هم براى او دعا مى فرمايند. دعاى ما ممكن است مستجاب نشود، اما دعاى آن حضرت به اجابت مى رسد.
از آن مرحوم سؤال شد: اهم مستحبات كدام است؟
ايشان جواب داد: بعد از نماز جماعت، از همه مهمتر، نافله شب است.
توجه به اماكن مقدسه و متروكه
حاج شيخ محمدجواد، فعاليت هاى خود را بر محور امور عمرانى قرار نداد، و اصولاً در وضعيتى نبود كه بتواند در اين زمينه اقدامات مؤثرى انجام دهد؛ مضافاً اين كه وضعيت اقتصادى مردم نيز چنان نبود كه اگر در اين مورد فعاليتى شروع شود، تضمينى به انجام آن وجود داشته باشد، در عين حال ايشان نسبت به برخى مساجد و اماكن مقدسه كه متروك شده بودند، توجهى خاص داشت. در اينجا به چند مورد اشاره مى شود: توجه به «مسجد بيرون»،(6) «مسجد سيد حيدر» و «شهيدان».(7) حاج شيخ محمدجواد، چند روزى يكبار در «مسجد بيرون» كه هنوز هم در حاشيه شهر قرار دارد، اقامه جماعت مى نمود.
همچنين مسجدى به نام «مسجد حاج سيد حيدر» كه بعضاً آن را محلى براى استفاده كارهاى شخصى از جمله پارچه بافى سنتى قرار داده بودند، به اهتمام آن مرحوم از اين حالت خارج شد. اماكن مقدسى همچون «شهيدان» كه به احتمال قوى مقبره دو تن از نوادگان امام باقر علیه السلام به نام هاى «مالك» و «محمود» است و در حاشيه شهر ابرقو قرار دارد، مورد توجه و رفت و آمد ايشان بود.
آخرين زمزمه
نوروز سال 1358 هجرى شمسى، آخرين بهار را فراروى ديدگان حاج شيخ محمدجواد قرار داد. علاقه به ثامن الائمه - امام على بن موسى الرضا علیه السلام - آن مرحوم را به ارض اقدس طوس كشاند، تا براى آخرين بار ترجيع بند ارادت خود را ارزانى آن آستان كند.
همراه ايشان در اين سفر مى گويد: با اين كه هنوز بنا بود در مشهد بمانيم، اما برخلاف انتظار، ايشان گفتند: بايد برگرديم تهران! حاج شيخ محمدجواد در تهران به منزل فرزندش رفت و ما هم در شهر رى به خانه بستگانمان رفتيم.
پس از يك روز، بيمارى مختصرى بر آن مرحوم عارض شد، پيغام داد: بليطى كه براى رفتن از تهران به ابرقو گرفته ايد، خودتان استفاده كنيد، مورد نياز من قرار نمى گيرد. (نقل به مضمون) و فرمود كه اين ها مورد استفاده ام قرار نمى گيرند. سپس ادامه داد: فردا اذان صبح به اين جا بيايد.
ما به شهر رى برگشتيم اما با كلى نگرانى. اصرار بر اين كه هر چه زودتر به تهران برويم، بيمارى ايشان، عدم ضرورت استفاده از بليط، اين كه فردا وقت اذان صبح ما را ببينند و... اين افكار تا ساعت 12 شب ما را به خود مشغول كرده بود. در اين ساعت فرزند ايشان تلفن كرد كه پدرمان به رحمت خدا رفتند. اين ها نشانه اى بر آگاهى آن مرحوم از نزديك شدن زمان رحلت خود بود.
فرزند ايشان مى گويد: حدوداً نيمه شب ملاحظه كردم كه پدرم آهسته چيزى مى خوانند. گوش خود را نزديك دهان ايشان بردم، ديدم مشغول خواندن زيارت عاشورا هستند. پس از چند دقيقه، شهادتين را بر زبان آوردند و ديگر چيزى نگفتند. ما ابتدا فكر كرديم كه ايشان خواب رفته اند، اما پس از چند دقيقه كه سراغشان رفتيم، ملاحظه كرديم در حالى كه رو به قبله خوابيده اند، از دنيا رحلت كرده اند. وقتى با ابرقو تماس تلفنى گرفتيم تا اين خبر را به اطلاع مردم برسانيم، ملاحظه كرديم كه برخى از دوستان و مأمومين از رحلت مرحوم پدرم اطلاع دارند!
قضيه از اين قرار است كه سيدى از ارادتمندان ايشان در عالم رؤيا مى بيند آجرى از زير گلدسته مسجد امامزاده فروافتاد. آن سيد خواب خود را به رحلت مرحوم پدرم تعبير مى كند و با عده اى نيز اين مطلب را در ميان مى گذارد، لذا وقتى كه با آنان تماس گرفتيم، اين خبر برايشان غيرمنتظره نبود.
مدفن
پدرم براى دفن خود ما را بين سه مكان مخير كرده بود كه به ترتيب عبارت بودند از: حضرت عبدالعظيم حسنی علیه السلام، قبرستان بقيع قم و بهشت زهراى تهران، كه با توجه به جوانب قضيه، ايشان را در قبرستان بقيع قم در مسير جمكران به خاك سپرديم. گويى عارف گمنام بر آستان مقدس صاحب الزمان علیه السلام چشم دوخته و انتظار ديدار با آخرين يادگار پيامبران را دارد.
مردان الهى از دنيا نمى روند، بلكه از سراى فرش به عالم عرش نقل مكان مى كنند. كوته نگرى است اگر تربت كيميا اثر آنان را در دل زمين بجوييم، بايد به اندرون سينه مردان راه نقبى زد تا اشك ديده از مزار آنان متبرك سازيم.
بعد از وفات، تربت ما در زمين مجوى × در سينه هاى مردم عارف، مزار ماست.
پى نوشت
(1). برگرفته از آيه 29 سوره فصلت.
(2). اين نكته، تذكر حجت الاسلام والمسلمين ابوالقاسم علي دوست، از مدرسين حوزه مى باشد.
(3). حتى نسبت به درخواست برخى افراد كه مى دانست مراجعه آن ها براى حساب و كتاب، جهت رسيدن به مقاصد خاصى است، پاسخ منفى مى داد.
(4). مرحوم حجت الاسلام والمسلمين سيد على محمد وزيرى در سال 1270 ش. در يزد متولد شد. وى تحصيلات خود را در مدارس اين شهر آغاز كرد و در عتبات عاليات ادامه داد. اين واعظ گرانقدر از آيات عظام: بروجردى، حكيم، ميلانى، گلپايگانى و... اجازه اخذ وجوهات داشت و خدمات فرهنگى و عمرانى فراوانى در استان يزد انجام داد كه يكى از اين باقيات الصالحات، تأسيس «كتابخانه وزيرى» است. اين دانشمند پرتلاش سرانجام در سال 1356 از دنيا رحلت كرد.
(5). افضل الاعمال، ص 19.
(6). اين مسجد احتمالاً در قرن سوم هجرى بنا شده است كه در فاصله 250 مترى از مدخل دروازه «شفاآباد» ابرقو، قرار دارد.
(7). «شهيدون»: مقبره اى است كه در «كشتخوان فتح آباد» (واقع در جنوب ابرقو) قرار گرفته است.
منبع
ابوالفضل عليدوست ابرقويى, ستارگان حرم، جلد 10