دعای ۴۷ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش سیزدهم)
بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم - بخش پنجم - بخش ششم - بخش هفتم - بخش هشتم - بخش نهم - بخش دهم - بخش یازدهم - بخش دوازدهم - بخش سیزدهم
وَ انْزِعِ الْغِلَّ مِنْ صَدْرِی لِلْمُؤْمِنِینَ، وَ اعْطِفْ بِقَلْبِی عَلَی الْخَاشِعِینَ، وَ کنْ لِی کمَا تَکونُ لِلصَّالِحِینَ، وَ حَلِّنِی حِلْیةَ الْمُتَّقِینَ، وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْغَابِرِینَ، وَ ذِکراً نَامِیاً فِی الْآخِرِینَ، وَ وَافِ بِی عَرْصَةَ الْأَوَّلِینَ.
وَ تَمِّمْ سُبُوغَ نِعْمَتِک عَلَیّ، وَ ظَاهِرْ کرَامَاتِهَا لَدَیّ، امْلَأْ مِنْ فَوَائِدِک یدِی، وَ سُقْ کرَائِمَ مَوَاهِبِک إِلَیّ، وَ جَاوِرْ بِی الْأَطْیبِینَ مِنْ أَوْلِیائِک فِی الْجِنَانِ الَّتِی زَینْتَهَا لِأَصْفِیائِک، وَ جَلِّلْنِی شَرَائِفَ نِحَلِک فِی الْمَقَامَاتِ الْمُعَدَّةِ لِأَحِبَّائِک.
وَ اجْعَلْ لِی عِنْدَک مَقِیلًا آوِی إِلَیهِ مُطْمَئِنّاً، وَ مَثَابَةً أَتَبَوَّؤُهَا، وَ أَقَرُّ عَیناً، وَ لَا تُقَایسْنِی بِعَظِیمَاتِ الْجَرَائِرِ، وَ لَا تُهْلِکنِی یوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ، وَ أَزِلْ عَنِّی کلَّ شَک وَ شُبْهَةٍ، وَ اجْعَلْ لِی فِی الْحَقِّ طَرِیقاً مِنْ کلِّ رَحْمَةٍ، وَ أَجْزِلْ لِی قِسَمَ الْمَوَاهِبِ مِنْ نَوَالِک، وَ وَفِّرْ عَلَیّ حُظُوظَ الْإِحْسَانِ مِنْ إِفْضَالِک.
وَ اجْعَلْ قَلْبِی وَاثِقاً بِمَا عِنْدَک، وَ هَمِّی مُسْتَفْرَغاً لِمَا هُوَ لَک، وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْتَعْمِلُ بِهِ خَالِصَتَک، وَ أَشْرِبْ قَلْبِی عِنْدَ ذُهُولِ الْعُقُولِ طَاعَتَک، وَ اجْمَعْ لِی الْغِنَی وَ الْعَفَافَ وَ الدَّعَةَ وَ الْمُعَافَاةَ وَ الصِّحَّةَ وَ السَّعَةَ وَ الطُّمَأْنِینَةَ وَ الْعَافِیةَ.
وَ لَا تُحْبِطْ حَسَنَاتِی بِمَا یشُوبُهَا مِنْ مَعْصِیتِک، وَ لَا خَلَوَاتِی بِمَا یعْرِضُ لِی مِنْ نَزَغَاتِ فِتْنَتِک، وَ صُنْ وَجْهِی عَنِ الطَّلَبِ إِلَی أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِینَ، وَ ذُبَّنِی عَنِ الْتِمَاسِ مَا عِنْدَ الْفَاسِقِینَ.
وَ لَا تَجْعَلْنِی لِلظَّالِمِینَ ظَهِیراً، وَ لَا لَهُمْ عَلَی مَحْوِ کتَابِک یداً وَ نَصِیراً، وَ حُطْنِی مِنْ حَیثُ لَا أَعْلَمُ حِیاطَةً تَقِینِی بِهَا، وَ افْتَحْ لِی أَبْوَابَ تَوْبَتِک وَ رَحْمَتِک وَ رَأْفَتِک وَ رِزْقِک الْوَاسِعِ، إِنِّی إِلَیک مِنَ الرَّاغِبِینَ، وَ أَتْمِمْ لِی إِنْعَامَک، إِنَّک خَیرُ الْمُنْعِمِینَ
وَ اجْعَلْ بَاقِی عُمُرِی فِی الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ ابْتِغَاءَ وَجْهِک، یا رَبَّ الْعَالَمِینَ، وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ، وَ السَّلَامُ عَلَیهِ وَ عَلَیهِمْ أَبَدَ الْآبِدِینَ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
و دشمنی مؤمنان را از دلم برکن، و قلبم را بر خاشعان مهربان ساز، و با من آنچنان باش که با شایستگان هستی، و به زینت پرهیزکارانم بیارای، و برایم یاد خوبی در میان بازماندگان، و آوازه روزافزونی در میان آیندگان قرار ده، و در جایگاه پیشتازانم برآور،
و گشایش نعمتت را بر من کامل کن، و کرامتهایش را برایم پیاپی فرما، دست خالیم را از فوائد خود پرکن، و موهبتهای گرانقدرت را به سویم فرست، و مرا همسایه اولیاء طاهرینت در بهشتی که برای برگزیدگانت آراستهای قرار ده، و ردای عطایای بزرگت را در مقاماتی که برای عاشقانت فراهم ساختهای بر من بپوشان،
و برایم در آستان خود جایگاهی قرار ده که با دل آرام در آن بیارامم، و منزلی که در آن سکونت گزینم، و به آن دیده روشن کنم، و مرا با گناهان بزرگ مقایسه مکن، و در آن روزی که اسرار برملا شود هلاکم مکن، و هر شک و تردیدی را از قلبم بشوی، و از هر رحمتی برایم طریقی به حق باز کن، و بهرههای مواهبم را از عطایای خود سرشار فرما، و نصیبهای احسان را از انعامت بر من فراوان ساز،
و دلم را به رحمتت مطمئن کن، و همّتم را یکجا به کار خودت متوجه ساز، و مرا به کاری بگمار که عباد خاص خود را به آن میگماری، و به هنگام غفلت و پریشانی خردها طاعت خود را با قلبم درآمیز، و توانگری و پاکدامنی و راحت و سلامتی و تندرستی و گشایش در زندگی و آرامش و عافیت را برایم فراهم نما،
و خوبیهایم را به سبب گناهی که با آن میآمیزد، و خلوتهایم را به مفاسدی که از آزمایشت پیش آید تباه مکن، و آبرویم را از روانداختن به هریک از جهانیان نگاه دار، و از طلبیدن آنچه نزد فاسقان است بازم دار، و
مرا پشتیبان ظالمان، و یاور و دستیارشان در از بین بردن کتابت مساز، و از آنجا که خود آگاه نیستم چنانم نگهبان باش که به آن محفوظم بداری، و درهای توبه و رحمت و مهربانی و روزی فراخت را به رویم بگشا، که من از رغبت کنندگان به سوی توام، و انعامت را در حقّم کامل کن، که تو بهترین نعمتدهندگانی،
و باقی عمرم را جهت خشنودیت در حج و عمره قرار ده،ای پروردگار جهانیان، و درود خدا بر محمد و آل پاک و پاکیزه او، و سلام بر او و بر ایشان باد سلامی پیوسته و جاودانه.
ترجمه آیتی
بیخ کینه ى مومنان از سینه ى من برکن. قلبم را با مردمان فروتن مهربان گردان. با من چنان باش که با صالحان هستى. به زیور پرهیزگارانم بیاراى. نام نیک من بر زبان آیندگان جارى گردان آوازه ى من در میان معاصران به نیکى بلند نماى و در روز رستاخیز مرا در زمره ى آنان که با پیامبر تو مهاجرت کردند در آور.
بار خدایا، مرا فراخى نعمت ده به حد کمال و کرامتهاى آن از پى یکدیگر به من ارزانى دار. دستان من از عطاى خود پرکن و مواهب کرامند خویش به سوى من روان دار. مرا در بهشتى که براى برگزیدگان خویش آراسته اى، در جوار اولیاى پاک خود جاى ده. تشریف عطاى خویش بر من بپوشان و در منازلى که براى دوستانت مهیا ساخته اى مکان ده.
براى من مکانى مطمئن که در آن آرام گیرم و جایى که در آن مسکن گزینم و دلم شاد شود برگزین. اى خداوند، کیفر مرا با گناهان بزرگى که مرتکب شده ام برابر منماى و در آن روز که اسرار آشکار مى شود هلاکم مکن. هر شک و شبهتى از دلم بزداى. از دروازه هاى رحمت راه من به حق بگشاى. سهم مرا از مواهب نعم خود افزون فرماى و از سر افضال خویش نصیبم را از احسان و بخشش خود فراوان گردان.
بار خدایا، دلم را به آنچه در نزد توست آرام و مطمئن نماى و همه ى قصد مرا ویژه ى اعمالى ساز که رضاى تو در آن باشد و مرا به کارى برگمار که خاصان درگاهت را بر آن مى گمارى. چون خردها به غفلت افتند، تو دل مرا به آب طاعت خویش سیراب فرماى و توانگرى و عفت و آسایش و بى گزندى و تندرستى و فراخى در روزى و آرامش و عافیت را همه یکجا نصیب من گردان.
حسنات مرا با معصیتى که به آن آمیخته گردد تباه منماى. خلوتهایم را به خیالات ناپسندى که براى آزمایش بر دل من مى فرستى بر هم مزن. آبروى مرا حفظ کن که چیزى از مردم زمانه نخواهم و مرا از خواهش فاسقان باز دار.
پشتیبان ستمگرانم قرار مده و مرا از همدلى و همدستى با آنان در محو کتاب خود در امان دار. محافظتم کن، آنسان که خود ندانم و از هر بد در امان باشم. درهاى توبه و رحمت و رافت و رزق فراوان خود به رویم بگشاى، که من از روى آورندگان به درگاه توام. بار خدایا، نعمتت را بر من تمام کن، که تو بهترین نعمت دهندگانى.
براى خشنودى خود، باقى عمر مرا در حج و عمره سپرى ساز، اى پروردگار جهانیان. و صلى الله على محمد و آله الطیبین الطاهرین، و السلام علیه و علیهم ابد الابدین.
ترجمه ارفع
الها کینه اهل ایمان را از دلم برکن و دلم به خاشعین درگاهت نرم فرما و با من چنان باش که با بندگان صالحت هستى و لباس تقوى را بر قامتم بپوشان و براى من یاد خوبى در آیندگان و ذکر پر آوازه ای در بین دیگران قرار ده و مرا در بین مومنین نخستین در آور
و فراوانى نعمتت را براى من کامل کن و کرامتهاى آن نعمت ها را برایم ظاهر ساز و دستم را از سودهاى خود پر کن و بخشش هاى گرامى ات را به سویم روانه ساز و پاکیزگان از دوستانت را در بهشتى که براى برگزیدگانت زینت داده ای همسایه ام فرما و در جاهایى که براى دوستانت آماده شده مرا به عطاهاى بزرگت بپوشان
و برایم نزدت استراحتگاهى مطمئن و مکانى که جاى گیرم و باعث روشنى چشمم گردد قرار ده و به گناهان بزرگى که انجام داده ام تقاصم مکن و در روزى که پرده ها کنار مى رود نابودم مفرما و هر نوع شک و شبهه را از من زایل کن و براى رسیدن به حق، راهى از کل رحمتت پیش پایم بگذار و تقسیم عطاهایت را برایم بسیار و نصیب هاى احسان از خان کرمت را برایم فراوان گردان.
پروردگارا دلم را نسبت به آنچه در اختیار تو است مطمئن ساز و تمام همتم را به خودت اختصاص ده و مرا به کارى موفق دار که بندگان خالصت را وامى دارى و هنگام غفلت عقلها طاعتت را به دلم الهام فرما و بى نیازى، پاکدامنى، راحتى در زندگى، نداشتن درد و گرفتارى و سلامتى، توسعه در روزى و آرامش و عافیت را برایم فراهم آور.
الها کارهاى خوبم را به خاطر آلوده شدن به معصیت نابود مکن و راز و نیاز در خلوتم را به علت خلافکاریهایى که از راه آزمایش تو برایم اتفاق افتاده تباه مساز. و آبرویم را جهت درخواست از مردم عالم حفظ فرما و از طلب کردن و التماس از آنچه نزد مردم فاسق هست بازم دار.
خدایا مرا پشت و کمک کننده ستمگران قرار مده و نیز مرا براى نابود کردن کتابت دست و یاورشان مگردان و از جایى که نمى دانم مرا حفظ کن آنگونه حفظ کردنى که از همه بلایا محفوظ بمانم.
الها درهاى توبه ات و رحمتت و رافتت و روزى فراوانت را به رویم باز کن زیرا که من به سویت از جمله روى آورندگانم و نعمتت را بر من تمام فرما زیرا که تویى بهترین نعمت دهندگان.
خداوندا باقى عمرم را در حج و عمره و کسب آبرو از درگاهت قرار ده ای خداى جهانیان و درود خدا بر محمد و آل پاک و پاکیزه اش باد و سلام همیشگى و جاودانه بر حضرت و بر اهل بیت گرامش.
ترجمه استادولی
و غل و غش با مومنان را از دلم برکن، و دلم را با فروتنان درگاهت مهربان ساز، و با من چنان باش که با شایستگان هستى، و مرا به زیور پرهیزگاران بیاراى، و برایم نام نیکى در میان آیندگان و یادى روزافزون در میان پسینیان قرار ده، و مرا به عرصه پیشینیان برسان.
و نعمت هاى فراوانت را بر من تمام دار، و بخشش هاى کریمانه ات را پیاپى بر من فروریز. دستم را از عطاهاى خود پر کن، و بخشش هاى نیکو و برگزیده ات را به سوى من روان ساز، و مرا در بهشت هایى که براى برگزیدگانت آراسته اى در جوار پاک ترین اولیاى خود قرار ده، و خلعت هاى شریفت را در جایگاه هایى که براى دوستانت آماده ساخته اى بر اندامم بپوشان.
و برایم نزد خود آسایشگاهى قرار ده که با خاطر آسوده در آن بیارامم، و محل بازگشتى که در آن جاى گیرم و دیده روشن سازم، و مرا به قدر گناهان بزرگ کیفر مکن، و در روزى که نهان ها آشکار مى شود هلاکم مساز، و هر شک و شبهه اى را از من بزدا، و برایم در راستاى حق از هر رحمتى راهى بگشا، و سهم مرا از بخشش ها به لطف خویش فراوان ساز، و بهره مرا از احسان خود به فضل و بخششت بسیار گردان.
و دلم را به آنچه نزد توست مطمئن ساز، و عزم و اراده ام را تنها در آنچه از آن توست قرار ده، و مرا به کارى وادار که برگزیدگانت را به آن وامى دارى، و دلم را به وقت غفلت عقل ها از طاعت خود سیراب ساز، و بى نیازى و پاکدامنى و آسایش و سلامتى و تندرستى و گشایش و آرامش دل و عافیت را برایم گرد آور.
و کارهاى نیکم را با درآمیختن به نافرمانیت از بین مبر، و خلوت هایم را با ورود آزمون هاى فسادانگیزت تباه مساز، و آبرویم را از این که دست نیاز به سوى احدى از جهانیان دراز کنم حفظ کن، و مرا از طلب آنچه در اختیار فاسقان است دور ساز.
و مرا پشتیبان ستمکاران، و دستیار و یاور آنان بر محو کتاب خود قرار مده، و مرا از سویى که خود نمى دانم چنان احاطه کن که بدان سبب نگاهم دارى، و درهاى توبه و رحمت و رأفت و روزى گسترده ات را به رویم بگشا، که من از مشتاقان توام، و نعمت دادنت را بر من کامل کن، که تو بهترین نعمت دهندگانى.
و بازمانده عمرم را در حج و عمره براى طلب رضاى خودت قرار ده اى پروردگار جهانیان. و درود خدا بر محمد و آل پاک و پاکیزه او باد، و سلام بر او و آنان تا همیشه روزگار.
ترجمه الهی قمشهای
و از سینه ى من کینه اهل ایمان را به کلى ببر و عاطفه و محبت آنانکه به درگاهت خاشع و خاضعند به قلبم عطا فرما و اى خدا با من آن گونه باش که با بندگان شایسته صالح خواهى بود (یعنى مرا اگر هم ناصالحم مانند صالحان مورد لطف و عنایتت قرار ده) و حله ى زیباى لباس تقوى را بر من بپوشان و در زبان آیندگان ذکر خیرم را جارى ساز و بر زبان دیگران به نیکوئى و به ذکر جمیل نامم را بلند گردان و به عرصه ى اولین مرا وارد ساز (یعنى با سابقون السابقون که مقربان درگاهند محشورم گردان)
و نعمت کاملت را به حد تمام به من (از لطف و کرم) عطا فرما و پیوسته کرامات و عنایاتت را در حقم پدیدار ساز و دست مرا از فوائد و عطایاى خود پر گردان (که دست خالى و محروم از درگاه رحمت بى انتهایت بازنگردم) و مواهب و مراحم گرانبهایت را (در دو عالم) به سویم سوق ده و با بهترین دوستان و محبوبانت مرا در بهشتى که به زیورها آراسته اى براى خاصان و برگزیدگانت همسایه و همنشین فرما و در مقامات عالیه بهشتى که براى محبان و عاشقانت مهیا فرموده اى خلعت نیکوترین عطایت را به من درپوشان
و بر من نزد خود (هنگامى که به سوى تو باز مى گردم) آن عطا را ذخیره دار تا آنجا براى من جایگاه امن و آرامش خاطر شود و منزلگاه نشاط و آسایش قلب و روشنى دل و دیده گردد و اى خدا در آنجا مرا با گناهان بزرگم روبرو مگردان (یعنى به لطف و کرم و بزرگى خود گناهان بزرگم را عفو کن و از صفحه اعمالم محو گردان و مرا پیش خود و اهل قیامت شرمنده مساز) و در آن روزى که باطنها (و اسرار نهائى) آشکار مى شود (کرم فرما) مرا به قهر خود هلاک مگردان و اینک هر شک و شبهه را از دلم دور گردان و راه و روشم را به طریق حق و حقیقت که هر رحمت و نعمت در آن طریق است مقرر فرما و در تقسیم موهبتها و بخششهاى خود سهم بزرگى از عطایت نصیبم گردان و از بهره هائى که از فضل و کرم به بندگانت احسان مى کنى مرا بهره اى وافر عطا فرما
و به آنچه نزد تو است (در عالم آخرت از نعمتهاى بى حد و لذتهاى بى نهایت) قلبم را مطمئن ساز (و یقین کاملم عطا فرما) و اى خدا توجه و اهتمامم را به کارى که براى تست اختصاص ده و مرا بر آن کار بدار که بندگان خاص با اخلاصت را بر آن کار مى گمارى و اى خدا در آن هنگام که عقلهاى خلائق (از هول مرگ و غوغاى قیامت) از ادراک درمى ماند (و مدهوش و مبهوت مى گردد) در آن هنگام به قلبم نور طاعت و (معرفتت را اشراب کن و دلم را چنان مملو از نور طاعتت و محو شوق لقایت ساز که ابدا از هول مرگ و غوغاى قیامت باک نداشته و ترسى و هراسى به قلبم راه نیابد).
(و به لطف و کرمت) به من استغنا و توانگرى و پاکدامنى و آسایش و بى نیازى از خلق را و سلامت و صحت و وسعت و اطمینان خاطر و حسن عاقبت همه را جمیعا عطا فرما
و اعمال نیکم را چون با معصیت ممزوج است محو و باطل مگردان (بلکه عصیانم را به واسطه اعمال نیکم محو ساز) و هنگامى که با تو خلوت مى کنم (در نماز و غیره) از وساوس فتنه هاى عالم (وهم و غم و خیالات دنیوى) که بدل رومى آورد مرا محفوظ دار و آبرویم را از حاجت خواستن از اهل عالم حفظ فرما (که به احدى جز تو عرض حاجت نکنم و آبروى خود را پیش خلق نریزم) و دین مرا از التماس و درخواست چیزى که فاسقان دارند نگاه دار (یعنى مرا به مال و جاه و قدرت فاسقان عالم نیازمند مساز)
و مرا یار و پشتیبان ظالمان و بیدادگران عالم مساز و با آنها در محو احکام سمانى خود مرا همدست مگردان و به احاطه رحمتت مرا بى آنکه بدانم از هر شر و فساد (به لطف و کرم) نگاهم دار و درهاى توبه و بازگشت به درگاه حضرتت را به روى من باز کن که دلم اى خدا از مشتاقان (جمال) تست و نعمتت را بر من تمام و کامل گردان که تو البته بهترین نعمت بخش عالمى
و هر چه از عمرم باقى است بکار حج و عمره و طلب رضا و خشنودى ذات مقدست موفق بدار. اى پروردگار عالم (و اى خداى جهانهاى بى انتها) و برسید ما بزرگ اهل عالم محمد مصطفى و آل پاکش که نکویان عالمند درود و رحمت فرست و سلام و تحیت بر او و اهل بیت اطهارش باد.
ترجمه سجادی
و کینه داشتن براى مؤمنان را از سینه ام بر کن، و دلم را بر فروتنان مهربان گردان، و با من چنان باش که با شایستگان هستى، و مرا به زیور پرهیزکاران بیاراى، و براى من یاد نیکو در بازماندگان و آوازه بلند در آیندگان قرار ده، و مرا به جایگاه (رستاخیز) پیشینیان برسان.
و فراخى نعمتت را بر من تمام کن، و کرامت هاى آن را نزد من پیوسته گردان، و دستم را از سودهاى خود پر نما، و بخشش هاى گرامى ات را به سوى من روان فرما، و در باغ هایى که آنها را براى برگزیدگانت آراسته اى، مرا با پاک ترین دوستانتْ همسایه گردان، و در مکان هایى که براى دوستانت آماده کرده اى، به عطاهاى والایت مرا بپوشان.
و برایم نزد خود استراحتگاهى که آسوده خاطر در آن آرام گیرم، و بازگشتگاهى که در آن اقامت گزینم و چشم را روشن سازمْ قرار ده، و مرا با گناهان بزرگ مَسَنج، و در روزى که پنهان ها آشکار مى شود هلاکم نکن، و هر شک و شبهه اى را از من دور ساز، و براى من در راستاى حقّ، از هر رحمتى راهى قرار ده، و سهم مرا از بخشش ها به لطف خود فراوان کن و نصیب مرا از احسان، به فضل خود فراوان گردان.
و دلم را به آنچه نزد توست، مطمئن، و قصدم را براى آنچه براى توست، یکسره قرار ده. و مرا به آنچه دوستانت را به آن مى گمارى، وادار کن و دلم را هنگام غفلتِ عقل ها، به طاعت خود سیراب کن و بى نیازى و پاکدامنى و آسایش و سلامتى و تندرستى و فراخى و آرامش و عافیت را، برایم فراهم ساز.
و کارهاى نیک مرا با درآمیختن به نافرمانى ات، و تنهایى هایم را با آزمایش هاى فسادانگیزت که برایم آشکار مى شود، باطل نکن و آبرویم را از درخواست به سوى احدى از جهانیان، حفظ کن و مرا از طلبیدنِ آنچه نزد فاسقان است، باز دار.
و مرا پشتیبان ستمگران و یاور آنان در محو کتاب خود، قرار نده و مرا از جایى که نمى دانم، احاطه کن. احاطه کردنى که با آن مرا نگهدارى نمایى. و درهاى توبه و رحمت و رأفت و روزى فراخت را بر من بگشاى، همانا من از روآورندگان به سوى توام. و نعمت دادنت را برایم کامل کن، به درستى که تو بهترین نعمت دهندگانى.
و باقى زندگى ام را براى رضاى خودت، در حجّ و عمره قرار ده. اى پروردگار جهانیان. و خداوند بر محمّد و خاندانش که پاک و پاکیزه اند، درود فرستد و بر او و بر ایشان سلامى همیشگى باد.
ترجمه شعرانی
و کینه ى مومنان را از دل من بیرون کن و دل مرا بر زیردستان مهربان گردان و با من چنان باش که با بندگان شایسته ى خود، و مرا به زیور پرهیزکاران آراسته کن و چنان مقدر فرما که آیندگان درباره ى من نیکو گوى باشند و نام مرا میان مردم بلند گردان و مرا در آن گروه جاى ده که در خیرات پیش افتادند. و نعمت خود را بر من تمام کن و کرامات پى در پى فرست.
و دست مرا از عطاى خود پر گردان و بخششهاى بزرگ خویش را سوى من روانه کن و مرا در همسایگى پاکان و دوستان خود در بهشت جاى ده که از براى برگزیدگان آراستى و تشریف گرانمایه در من پوشان در آن مقام که براى دوستان خود آماده کرده اى.
و براى من نزد خود جائى براى آسایش آماده مفرما که به آرام دل در آن ماوى گزینم و مامنى مهیا کن که در آن بیاسایم و چشمم بدان روشن شود و مرا به اندازه گناهان بزرگ من مکافات مفرما و آن روز که نهانها آشکار گردد مرا هلاک مکن و هر شک و شبهه را از من دور ساز و به رحمت خود راه حق را بر من بگشاى و از موهبت خویش بهره مرا بزرگ گردان و نصیب مرا از احسان خود بسیار کن.
و دل مرا بدانچه نزد تست امیدوار گردان و اندیشه ى مرا براى توجه به کار خود فارغ کن و به هر چه برگزیدگان را وامى دارى و برمى گمارى مرا وادار و برگمار و آن هنگام که همه افکار از تو غافلند دل مرا با یاد طاعت خود درآمیز و مرا توانگرى ده با عفاف و آسایش و تندرستى و فراخى و آرامش دل و سلامت از هر گزند و آسیب.
و کارهاى نیک مرا به آلودگى گناه باطل مساز و جمعیت خاطر مرا در خلوت با خویشتن به فتنه آشفته مکن و آبروى مرا نگاهدار که از هیچکس طلب نکنم و از فاسقان چیزى نخواهم.
و مرا هم پشت ستمگران مگردان و در محو کردن و از میان بردن احکام قرآن دستیار و یاور آنان مکن و مرا پاس دار و حفظ کن از جائى که خود من هم گمان آن را نداشته باشم و در توبه و بخشایش و مهر و روزى فراخ را بر من بگشاى که من رغبت سوى تو دارم و نعمت خود را بر من کامل گردان که بهترین نعمت دهندگانى!
و هر چه از عمر من مانده است در حج و عمره بگذران در راه خود، یا رب العالمین و صلى الله علیه و آله الطیبین الطاهرین و السلام علیه و علیهم ابد الابدین.
ترجمه فولادوند
کینه ام را نسبت به مردم مومن از سینه ام برکن و دلم را با فروتنان مهربان فرما و با من چنان معامله کن که با نیکوکاران مى کنى و زیور پرهیزگارانم در پوش و نام نیک روز افزون مرا بر زبان آیندگان روان گردان و مایه ى ذکر خیر پسینیان قرار ده و در زمره ى پیشینیان (مومنان صدر اسلام) بر انگیز.
و گسترش دهشت را بر من تمام کن و فراخ نعمتى را به حد کمال و با کرامتهاى پیاپى بر من ارزانى دار. دستهاى مرا از عطایاى خود بیا کن و مواهب نیکوى خود را به سوى من روان گردان. مرا در بهشتى که براى برگزیدگان خود آراسته اى در همسایگى هر چه نیکوتران از دوستانت جاى ده و در مقاماتى که براى دوستدارانت تدارک دیده شده مرا تشریف هائى هر چه نیکوتر در پوشان و در نزد خویش براى من آسایشگاهى مطمئن که در آن بیارامم و دیده را بدان روشن گردانم در نظر گیر و کیفر مرا با گناهان بزرگم مسنج و در آن روز که پرده از روى کارها بر داشته مى شود هلاکم مکن و هر گونه دودلى و شبهه از لوح دلم بزداى و از هر رحمتى راهى به سوى حق براى من باز فرما و سهم مرا از مواهب نعمتهاى خویش بیفزاى و نصیبم را از احسان خود به فضل خویش فراوان فرماى،
و دلم را به آنچه پیش توست مطمئن ساز و همتم را یکسره متوجه کار خود ساز و مرا به کارى گمار که خاصان درگاه خود را بدان مى گمارى و چون خردها دستخوش غفلت شوند، دلم را به آب طاعت خود سیراب ساز و توانگرى و پاکدامنى و آسایش و بى نیازى و تندرستى و گشایش و آرامش دل و عافیت را برایم به یک جا گرد آور !
حسناتم را با گناهى که بدان آمیخته شود تباه مگردان. خلوتهایم را با واردات بلا انگیزى که عارض مى گردد ضایع مکن. آبروى مرا نگاه دار تا چیزى از مردم روزگار در خواست نکنم و مرا از خواهش از آنچه فاسقان دارند بازدار
و مرا پشتیبان ستمگران مساز و مرا از همدستى و همیارى در محو کتاب خود در امان دار و از آنجا که خود ندانم با نگهبانى خودت، که مایه ى نگهبانى من از هر گناه باشد، نگاهبانى فرماى. درهاى توبه و رحمت و مهرورزى بسیار خود را بر رویم گشاده ساز که من از رغبت کنندگان به درگاه توام. نعمت خود را بر من تمام فرما که تو خود بهترین نعمت دهندگانى.
باقیمانده ى زندگانى مرا براى جلب خشنودى خود در حج و عمره قرار ده، اى پروردگار جهانیان! و درود بر محمد و خاندان طیب و پاکش و جاودانه سلام بر ایشان باد!
ترجمه فیض الاسلام
و کینه داشتن براى اهل ایمان را از سینه ام برکن، و دلم را با فروتنان مهربان گردان، و با من چنان باش که با شایستگان مى باشى، و به زیور پرهیزکاران بیارایم (توفیق عطا فرما که صفات آنان را روش خود گردانم) و براى من ذکر نیکوئى در آیندگان، و آوازه ى بلندى در پسینیان قرار ده، و مرا در میان سراى (جاى اجتماع و گرد آمدن) پیشینیان (حضرت امیرالمومنین- علیه السلام- و پیروان او از مهاجرین و انصار) درآور
و فراخى نعمتت را بر من تمام کن، و گرامیهاى آن را نزد من پى در پى ساز، و دستم را از سودهاى خود پر ساز (نعمتهاى بیشمارت را بیش از پیش به من ببخش) و بخششهاى گرامیت را به سویم روان گردان، و در باغهائى (در بهشت) که آنها را براى برگزیدگانت آراسته (آفریده)اى با پاکیزه ترین دوستانت (آنانکه از معاصى و کارهاى زشت دورى گزیده اند) همسایه ام نما، و در جاهائى که براى دوستانت (آنانکه به ایشان انعام مى فرمائى) آماده شده مرا به عطاهاى بزرگت بپوشان
و براى من نزد (رحمت) خود آرامشگاهى که در آن آرامش گیرم، و جایگاهى که در آن جاى گزینم، و چشم را روشن سازم (شاد شوم) قرار ده و (کیفر) مرا با گناهان بزرگ (که بجا آورده ام) مسنج، و در روزى (رستاخیز) که پنهانیها (اعمال نیک و بد) آشکار مى شود عذابم مکن، و هر شک و دودلى و آنچه به حق مى ماند را از من دور کن، و در حق و درستى راهى به هر رحمتى (که براى تو است، یا به سبب هر رحمتى که براى تو است راهى در حق) برایم قرار ده، و بهره هاى بخششهاى از عطایت را براى من بسیار، و نصیبهاى احسان و نیکى از بخشیدنت را بر من فراوان گردان
و دلم را به آنچه (پاداشى که) نزد تو است مطمئن و آرام، و قصد و آهنگم را یکسره براى آنچه (بندگى که) براى تو است بگردان، و مرا به چیزى (عمل خیرى) وادار که خواص و نزدیکانت را وامى دارى، و هنگام غفلت و بى خبرى عقلها طاعتت را در دلم مخلوط و آمیخته ساز (در وقت غفلت و فراموشى مردم از حق چنان کن که دل من غافل نباشد) و بى نیازى (از خلق) و پاکدامنى (از نارواها) و آسایش (در زندگى) و بى گزندى و تندرستى و فراخى (در روزى) و آرامش و آسودگى و نداشتن گرفتارى و بدى را برایم فراهم کن
و کارهاى نیک مرا به سبب معصیت و نافرمانى که با آنها آمیخته مى شود، و تنهائیهایم (براى مناجات و راز و نیاز با تو) به تباهکاریهائى که از راه آزمایش تو (شکیبائى و سپاسگزاریم را) براى من پیشاید تباه مساز، و آبرویم را از درخواست به سوى کسى که از جهانیان (مردم زمان خود) حفظ فرما، و از طلبیدن آنچه (کالاى دنیا که) نزد کسانى است که به احکام شرع اقرار دارند و آنها را بجا نمى آورند بازم دار
و مرا پشتیبان ستمگران و بر نابود کردن (ابطال احکام) کتاب خود (قرآن مجید) یار و کمک ایشان قرار مده، و از جائى که نمى دانم نگهبانیم کن نگهبانى که به آن (از هر گناهى) نگهداریم نمائى، و درهاى توبه و آمرزش و مهربانى و روزى فراخت را بر من بگشاى (مرا به توبه موفق و شایسته ى آمرزش و مهربانى و روزى فراخ خود گردان) زیرا من از روآورندگان به درگاه توام، و نعمت دادنت را درباره ى من کامل نما (مرا در بهشت داخل فرما) زیرا تو بهترین نعمت دهندگانى
و بازمانده ى زندگیم را در حج (زیارت بیت الله) و عمره (افعال مخصوصه اى که در مکه ى معظمه بجا آورده مى شود) براى درخواست خشنودى و پاداشت قرار ده، اى پروردگار جهانیان، و خدا بر محمد و آل او که (از آلودگى) پاک و (از نقائص) پاکیزه اند رحمت فرستد، و همیشه بر او و بر ایشان درود باد.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«وَ انْزِعِ الْغِلَّ مِنْ صَدْرِی لِلْمُؤْمِنِینَ وَ اعْطِفْ بِقَلْبِی عَلَى الْخَاشِعِینَ وَ کنْ لِی کمَا تَکونُ لِلصَّالِحِینَ
وَ حَلِّنِی حِلْیةَ الْمُتَّقِینَ وَ اجْعَلْ لِی لِسَانَ صِدْق فِی الْغَابِرِینَ وَ ذِکراً نَامِیاً فِی الآْخِرِینَ وَ وَافِ بِی عَرْصَةَ الْأَوَّلِینَ
وَ تَمِّمْ سُبُوغَ نِعْمَتِک عَلَی وَ ظَاهِرْ کرَامَاتِهَا لَدَی امْلَأْ مِنْ فَوَائِدِک یدَی وَ سُقْ کرَائِمَ مَوَاهِبِک إِلَی
وَ جَاوِرْ بِی الْأَطْیبِینَ مِنْ أَوْلِیائِک فِی الْجِنَانِ الَّتِی زَینْتَهَا لِأَصْفِیائِک وَ جَلِّلْنِی شَرَائِفَ نِحَلِک فِی الْمَقَامَاتِ الْمُعَدَّةِ لِأَحِبَّائِک
وَ اجْعَلْ لِی عِنْدَک مَقِیلاً آوِی إِلَیهِ مُطْمَئِنّاً وَ مَثَابَةً أَتَبَوَّؤُهَا وَ أَقَرُّ عَیناً وَ لاَ تُقَایسْنِی بِعَظِیمَاتِ الْجَرَائِرِ
وَ لاَ تُهْلِکنِی یوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ وَ أَزِلْ عَنِّی کلَّ شَک وَ شُبْهَة وَ اجْعَلْ لِی فِی الْحَقِّ طَرِیقاً مِنْ کلِّ رَحْمَة
وَ أَجْزِلْ لِی قِسَمَ الْمَوَاهِبِ مِنْ نَوَالِک وَ وَفِّرْ عَلَی حُظُوظَ الْإِحْسَانِ مِنْ إِفْضَالِک
وَ اجْعَلْ قَلْبِی وَاثِقاً بِمَا عِنْدَک وَ هَمِّی مُسْتَفْرَغاً لِمَا هُوَ لَک وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْتَعْمِلُ بِهِ خَالِصَتَک
وَ أَشْرِبْ قَلْبِی عِنْدَ ذُهُولِ الْعُقُولِ طَاعَتَک وَ اجْمَعْ لِی الْغِنَى وَ الْعَفَافَ وَ الدَّعَةَ وَ الْمُعَافَاةَ وَ الصِّحَّةَ وَ السَّعَةَ وَ الطُّمَأْنِینَةَ وَ الْعَافِیةَ
وَ لاَ تُحْبِطْ حنَاتِی بِمَا یشُوبُهَا مِنْ مَعْصِیتِک وَ لاَ خَلَوَاتِی بِمَا یعْرِضُ لِی مِنْ نَزَغَاتِ فِتْنَتِک
وَ صُنْ وَجْهِی عَنِ الطَّلَبِ إِلَى أَحَد مِنَ الْعَالَمِینَ وَ ذُبِّنِی عَنِ الْتِمَاسِ مَا عِنْدَ الْفَاسِقِینَ
وَ لاَ تَجْعَلْنِی لِلظَّالِمِینَ ظَهِیراً وَ لاَ لَهُمْ عَلَى مَحْوِ کتَابِک یداً وَ نَصِیراً وَ حُطْنِی مِنْ حَیثُ لاَ أَعْلَمُ حِیاطَةً تَقِینِی بِهَا
وَ افْتَحْ لِی أَبْوَابَ تَوْبَتِک وَ رَحْمَتِک وَ رَأْفَتِک وَ رِزْقِک الْوَاسِعِ إِنِّی إِلَیک مِنَ الرَّاغِبِینَ وَ أَتْمِمْ لِی إِنْعَامَک إِنَّک خَیرُ الْمُنْعِمِینَ
وَ اجْعَلْ بَاقِی عُمُرِی فِی الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ ابْتِغَاءَ وَجْهِک یا رَبَّ الْعَالَمِینَ
وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ السَّلاَمُ عَلَیهِ وَ عَلَیهِمْ أَبَدَ الآْبِدِینَ»:
و کینه مؤمنان را از دلم برکن، و قلبم را بر فروتنان مهربان ساز، و با من چنان باش که با صالحان هستى، و به زیور پرهیزکاران مرا بیاراى، و براى من یاد خوشى در آیندگان و آوازه روز افزونى در پسینیان قرار ده، و در جایگاه پیش تازان قرارم ده.
و گشایش نعمتت را بر من تکمیل فرما، و کرامت هایش را پیاپى گردان، و دستم را از فوائد خود پر کن، و موهبت هاى پر ارجت را به سویم فرست، و مرا همسایه دوستان پاکیزه ات در بهشتى که براى گزیدگانت آراسته اى قرار ده، و خلعت عطایاى بزرگت را در مقاماتى که براى دوستانت فراهم ساخته اى بر من بپوشان، و برایم در کنف خود خوابگاهى قرار ده که با آرامش در آن بیارامم، و منزلى که در آن مسکن گزینم، و دیده به آن روشن کنم، و مرا به گناهان بزرگ مگیر، و در آن روز که رازها فاش شود هلاکم مکن، و هر شک و شبهه اى از دلم بزداى و از هر رحمتى برایم راهى به حق بگشاى، و بهره هاى مواهبم را از عطاى خود سرشار کن، و نصیب هاى احسان را از انعامت بر من فراوان ساز، و دلم را به آنچه، نزد توست مطمئن کن، و همّتم را یکسره به کار خود مبذور دار، و مرا به کارى بگمار که خاصّان خود را به آن مى گمارى، و هنگام غفلت عقول طاعتت را در دلم بیامیز، و توانگرى و پاکدامنى و آسایش و تندرستى.
گشایش در زندگى و آرامش و عافیت را برایم فراهم ساز، و حسناتم را به وسیله معصیتى که با آن مى آمیزد، و خلوتهایم را به مفاسدى که از آزمایشت پیش آید تباه مساز، و آبرویم را از رو اندوختن به هر یک از جهانیان نگاه دار، و از طلبیدن آنچه نزد فاسقان است بازم دار، و مرا پشتبان ستمکاران، و دست و دستیارشان در محو کتابت مساز، و از آنجا که خود نمى دانم چنانم نگهبانى کن که به آن محفوظم دارى.
درهاى توبه و رحمت و مهربانى و روزى فراخت را بر من بگشاى که من از رو آوردندگان به توأم، و انعامت را در باره ام کامل ساز که تو بهترین نعمت دهندگانى، و باقیمانده عمرم را در جهت خوشنودیت در حجّ و عمره قرار ده، اى پروردگار جهانیان، و درود خدا بر محمّد و آل او که پاکیزگان و پاکانند، و سلام جاودانه بر او و برایشان باد.
شرح صحیفه (قهپایی)
«و انزع الغل من صدرى للمومنین».
نزع الشىء من مکانه: قلعه. و بابه ضرب. فما وقع فى بعض النسخ من فتح الزاى، لا وجه له. و «انزع» بهمزه الوصل و القطع کلاهما مرویان.
و الغل -بالکسر-: الغش و الحقد.
(یعنى:) و بیخ برکن کینه را از سینه ى من مر مومنین را. یعنى کینه اى که با مومنان داشته باشم از سینه ى من بردار.
«و اعطف بقلبى على الخاشعین. و کن لى کما تکون للصالحین».
یقال: عطف علیه: اشفق. و بابه ضرب. و الباء صله.
یعنى: مشفق و مهربان ساز دل مرا بر ترسکاران. و باش با من همچنانکه مى باشى با صالحان.
«و حلنى حلیه المتقین».
یعنى: البسنى زینه المتقین.
یقال: حلیته تحلیه، اذا (ا)لبسته الحلیه، و هى اسم لکل ما یتزین به من مصاغ الذهب و الفضه.
(یعنى:) و بپوشان و ملبس ساز مرا به زینت پرهیزکاران.
«و اجعل لى لسان صدق فى الغابرین، و ذکرا نامیا فى الاخرین».
المراد باللسان ما یوجد به، و هو الذکر الجمیل و الثناء الحسن. و هذا من قبیل تسمیه الشىء باسم آلته. و هذا قسم من المجاز المرسل.
و الغابر من الاضداد یقال على الماضى و الباقى. و المراد هنا الاخیر. فالمعطوف بمنزله التفسیر و التاکید له.
(یعنى:) و بگردان براى من ذکر نیکو در میان آیندگان و ذکر بلند در میان نسیان.
«و واف بى عرصه الاولین».
الباء فى قوله علیه السلام: «بى» للتعدیه. فى الحدیث: «انکم وفیتم سبعین امه انتم خیرها»، اى: تمت العده بکم سبعین. یقال: و فى الشىء وفاء: تم و کمل. و کذا وافى.
یعنى: و برسان مرا به عرصه و میان سراى پیشینیان- یعنى مقربان درگاه احدیت، چون مومن آل فرعون و حبیب نجار و امیرالمومنین على و غیر ایشان. چه، مکلفان در هنگام قیام قیامت سه صنف باشند در سه مرتبه: اصحاب الیمین، و اصحاب الشمال، و السابقون، لقوله تعالى: (و کنتم ازواجا ثلاثه).
«و تمم سبوغ نعمتک على».
شىء سابغ: اى: کامل واف. و سبغت النعمه تسبغ -بالضم- سبوغا: اتسعت. فاضافه السبوغ الى النعمه اضافه الصفه الى الموصوف. اى: نعمتک السابغه.
یعنى: و تمام گردان نعمت شامله ى خود را بر من.
«و ظاهر کراماتها لدى».
ظاهر، اى: اجمع. کما نقلته عن ابن الاثیر فى النهایه فى هذا الدعاء آنفا.
یعنى: و فراهم آور گرانمایه هاى نعمت خود را نزد من.
«و املا من فوائدک یدى».
به تخفیف یا و تشدید هر دو روایت شده.
(یعنى:) و پر کن از فایده هاى خود دست مرا -یا: هر دو دست مرا.
«و سق کرائم مواهبک الى».
«سق» فعل امر من ساق الماشیه یسوقها سوقا.
(یعنى:) و بران بخششهاى بزرگ گرانمایه ى خود را به سوى من.
«و جاور بى الاطیبین من اولیائک فى الجنان التى زینتها لاصفیائک».
و همسایه گردان مرا با خوبترین از دوستان خود در بهشتهایى که آراسته اى آن را از براى برگزیدگان خود.
«و جللنى شرائف نحلک فى المقامات المعده لاحبائک».
جللنى، اى: غطنى و البسنى.
و الشرائف: جمع شریفه. و اضافتها الى النحل من قبیل اضافه الصفه الى الموصوف. اى: نحلک الشریفه.
و النحل: جمع النحله، و هى العطیه.
(یعنى:) و بپوشان مرا عطایاى بزرگوار خود را در جاهایى که مهیا شده از براى دوستان خود.
«و اجعل لى عندک مقیلا آوى الیه مطمئنا، و مثابه للناس اتبووها و اقر عینا».
المقیل -بفتح المیم-: اسم مکان من القیلوله. و المراد هنا مکان الاستراحه تجوزا، اذ لا نوم فى الجنه.
و «آوى» على صیغه المضارع للمتکلم وحده من: اوى فلان الى منزله -اى: رجع- یاوى اویا على فعول واواء. و الماوى: کل مکان یاوى الیه شىء لیلا او نهارا.
«مطمئنا» بتخفیف النون -و روى بتشدیدها- اى: ساکنا.
و المثابه: الموضع الذى یرجع الیه مره بعد اخرى. و الثوب: الرجوع و الاجتماع. و ثاب الناس: اجتمعوا. و مثاب الحوض: وسطه الذى یجتمع الماء فیه. و قوله تعالى: (مثابه للناس) اى: مرجعا یثوبون الیه فى حجهم و عمرتهم کل عام، اى: یرجعون.
و اتبووها، اى: اسکنها. و بواه منزلا، اى: اسکنه ایاه.
(یعنى:) و بگردان مقام مرا در بهشت آرامگاهى که بازگردم به آن در حالتى که آرامیده باشم و محل بازگشت مردم باشد تا جاى خود سازم آن را و روشن سازم چشم خود را.
«و لا تقایسنى بعظیمات الجرائر».
«تقایسنى» بالقاف و السین المهمله، هو من المقایسه، و هى المماثله. اى: مهما فعلت من جریره جازیتنى بقدرها. و قست الشىء بالشىء: قدرته على مثاله. و فى نسخه الشیخ ابن ادریس: «تفاتشنى»- بالفاء و الشین المعجمه- اى: لا تستقصنى فى المناقشه و التفتیش. و فى نسخه اخرى: «تناقشنى» من المناقشه- بالنون و القاف ثم الشین المعجمه- و هى الاستقصاء فى الحساب.
یعنى: مقایسه و مواخذه مکن با من به گناههاى بزرگ. یعنى هر گاه که گناهى بزرگ کنم به قدر آن عقوبت کنى. یا: مناقشه و دقت مکن با من در گناهان بزرگ.
«و لا تهلکنى یوم تبلى السرائر».
و فى بعض النسخ: «لا تهتکنى».
«تبلى السرائر»، اى: یتعرف و یتمیز بین ما طاب من الضمائر و ما خفى من الاعمال و ما خبث منها.
یعنى: و هلاک مساز مرا -یا: مدران پرده ى مرا- در روزى که آشکارا شود نهانیها. یعنى ظاهر کنند مخفیات ضمایر خود را تا طیب آن از خبیث متمیز گردد.
«و ازل عنى کل شک و شبهه».
و زایل کن از من هر شک و شبهه اى -یعنى باطلى که شبیه به حق باشد.
«و اجعل لى فى الحق طریقا من کل رحمه».
و در بعض نسخ به جاى «رحمه»، «وجهه» روایت شده.
یعنى: و بگردان از براى من در حق و راستى راهى از همه ى رحمت- یا: از هر سو و جانب.
«و اجزل لى قسم المواهب من نوالک».
«قسم» به کسر قاف و به سکون سین و فتح آن به هر دو طریق روایت شده. قال فى الصحاح: القسم -بالکسر-: الحظ و النصیب من الخیر.
و النوال: العطاء.
یعنى: و عظیم گردان از براى من نصیب و بهره بخششهاى خود را از عطاى خود.
«و وفر على حظوظ الاحسان من افضالک».
و وافر و بسیار کن بر من بهره هاى نیکویى را از فضل و بخشش کردن خود.
«و اجعل قلبى واثقا بما عندک، و همى مستفرغا لما هو لک».
الهم: القصد و الاراده.
و «مستفرغا» -على صیغه اسم الفاعل و المفعول کلاهما مرویان- اى: مبذولا. و استفرغ جهده: بذله. و الفراغ لغه یقال على وجهین: الاول: الفراغ من الشغل معروف، و الثانى: القصد الى الشىء و هو المراد هنا.
(یعنى:) و بگردان دل مرا استوار و محکم به آنچه نزد تو است از مثوبات اخرویه. و اندیشه و قصد مرا مبذول دار تا همه ى توانایى خویش را به کار برم از براى آن چیزى که مر توراست.
«و استعملنى بما تستعمل به خالصتک».
و به کاردار مرا به آنچه به کار مى دارى خاصان خود را از انبیا و اولیا و صلحا.
«و اشرب قلبى عند ذهول العقول طاعتک».
اى: اخلط قلبى بمحبه طاعتک. من: اشرب الثوب الصبغ، اذا تداخل اجزاءه تداخل الماء اعضاء الشارب.
و در بعضى نسخ به جاى «عقول»، «غفول» است به غین معجمه و فا بدل عین مهمله و قاف.
(یعنى:) و بیامیز دل مرا به دوستى طاعت خود نزد غافل شدن عقلها.
«و اجمع لى الغنى و العفاف و الدعه و المعافاه و الصحه و الطمانینه و العافیه».
الغنى هو عدم الاحتیاج الى الغیر.
و العفاف هو الکف عن الحرام و السوال من الناس.
و الدعه: الخفض و طیب العیش. و الهاء عوض عن الواو. و المعافاه هى ان یعافیک الله من الناس و یعافیهم منک، اى: یعفیک عنهم و یغنیهم عنک و یصرف اذاهم عنک و اذاک عنهم. و قیل: هى مفاعله من العفو، و هو ان یعفو عن الناس و یعفوا هم عنه.
و الصحه: ضد السقم.
الطمانینه: السکون.
و العافیه ان یسلم من الاسقام و البلایا.
یعنى: و فراهم آور از براى من این هفت صفت را که توانگرى و بى نیازى از غیر تو باشد، و باز ایستادن از حرام و سوال نمودن از مردمان، و آسودگى و خوشى عیش و آسایش، و رستگارى دادن، و تندرستى، و آرامش، و سالم بودن از بیماریها و مرضها.
«و لا تحبط حسناتى بما یشوبها من معصیتک».
«لا تحبط»، اى: لا تبطل. و حبط عمله، اى: بطل ثوابه.
(یعنى:) و تباه مساز نیکوییهاى مرا به آنچه آمیخته شود به آن نیکوییها از معصیت و نافرمانى تو.
«و لا خلواتى بما یعرض لى من نزغات فتنتک».
«یعرض» على وزن یضرب. و فى بعض النسخ: «یعرض» على صیغه المضارع من باب التفعیل للبناء للمجهول. اى: یجعل عرضه لى.
و نزغ الشیطان بینهم ینزغ نزغا، اى: افسد.
و الفتنه المراد منها الشیطان. لانه افتتن به الله العباد.
یعنى: و تباه مساز خلوتهاى مرا از براى عبادت تو به آنچه عارض شود مرا -یا: مرا در معرض آورد- از تباهکاریها و شورانیدن فتنه ى تو -که آن شیطان رجیم است.
«وصن وجهى عن الطلب الى احد من العالمین، و دینى عن التماس ما عند الفاسقین».
«دینى» -بکسر الدال المهمله- عطفا على «وجهى». اى: وصن دینى عن التماس ما عند الفاسقین. و فى الحدیث: «ما تضعضع امرو لاخر یرید عرض الدنیا الا ذهب ثلثا دینه». و اما على روایه «و ذبنى» من الذب بمعنى الدفع، و کذلک «و ذدنى» من الذود و هو المنع، فالجمله معطوفه على الجمله و الواو للاستئناف.
یعنى: و نگاه دار آبروى مرا از طلب کردن آنچه نزد مردمان است از عالمیان- یعنى از ماسواى تو. و نگاه دار دین مرا از درخواست نمودن آنچه نزد فاسقان است- یعنى آنان که نافرمانى خداى کرده اند. یا: بازدار مرا از درخواست نمودن آنچه نزد فاسقان است.
«و لا تجعلنى للظالمین ظهیرا و لا لهم على محو کتابک یدا و نصیرا».
یعنى: و مگردان مرا مر بیداد کنندگان (را) همپشت و یارى کننده، و نه با ایشان را بر باطل ساختن کتاب تو قوتى و مددکارى.
«و حطنى من حیث لا اعلم حیاطه تقینى بها».
یقال: حاطه یحوطه حوطا و حیاطه، اذا حفظه و صانه و ذب عنه و توفر على مصالحه. قاله ابن الاثیر فى نهایته.
و «تقینى» فعل مضارع من وقى یقى بمعنى حفظ.
(یعنى:) و نگاهبانى و گردآورى کن مرا از جایى که مرا علم به آن نبوده باشد آنچنان گردآورى که نگاهدارى مرا از وقوع در معاصى.
«و افتح لى ابواب توبتک و رحمتک و رافتک و رزقک الواسع، انى الیک من الراغبین».
و بگشا از جهت من درهاى توبه و بازگشت نمودن به سوى خود و رحمت خود و مهربانى خود و روزى فراخ خود. زیرا که من از رغبت دارندگانم به ثواب تو.
«و اتمم لى انعامک على. انک خیر المنعمین».
و تمام گردان از براى من نعمت دادن خود را. زیرا که تو بهترین نعمت دهندگانى.
«و اجعل باقى عمرى فى الحج و العمره ابتغاء وجهک، یا رب العالمین».
«عمرى» بضم المیم و سکونها کلاهما مرویان.
و ابتغیت الشىء، اذا طلبته.
یعنى: و بگردان باقیمانده ى زندگانى مرا در گزاردن حج و به جاى آوردن عمره به جهت جستن رضاى تو، اى پروردگار جهانیان.
«و صلى الله على محمد و آله الطیبین الطاهرین. و السلام علیه و علیهم ابد الابدین».
و افاضه کناد رحمت را خداى تبارک و تعالى بر ذات مقدس محمد و آل او که پاکند از گناهان صغیره و کبیره و پاکیزگانند. و سلام بر او و بر ایشان باد تا ابد الابدین -یعنى تا زمانى که آن را نهایت نباشد. و این از باب مبالغه است همچو دهر الداهرین و عوض العایضین.
شرح صحیفه (مدرسی)
و بکن کینه را از قلب من مر مومنان را و مهربان کن دل مرا بر فروتنان، و باش براى من همچنانکه هستى براى خوبان، و بیاراى مرا به زیور پرهیزگاران و بگردان براى من زبان راستى در آیندگان و ذکر بلندى در آخرین.
ببر مرا به عرصه ى اولین و تمام کن تمامى نعمتهاى خود را بر من، و آشکار نما بزرگى نعمتهاى خود را نزد من.
پر کن از فائده هاى تو دو دست مرا و بران بزرگیهاى بخششهایت را به سوى من.
همسایه گردان به من پاکیزه ترین از دوستان خود، بهشتهائى که آراسته ى آنها را از براى برگزیدگان و بپوشان مرا بزرگیهاى عطایاى خود در جاهائى که آماده ساختى براى دوستان خود.
بگردان براى من نزد خود خوابگاهى که جاى گیرم به آن آرام گرفته.
مقیل: خواب قیلوله.
یعنى: محل ثوابى که بوده باشد برگشت من از این عالم به سوى او و روشن کنم چشم را، در بعضى از نسخ متابه بتاء خوانده شده و در نسخه معتبر بثاء مثلثه خوانده شده است.
مرا به اندازه ى گناهان بزرگ عقاب نفرما و هلاک نکن مرا روزى که آزموده مى شود پنهانها یعنى روزى که اختبار شود به واطن امور و خفیات اسرار.
زایل کن تو از من هر شک و شبهه را، و بگردان براى من در حق راهى را از هر رحمت، بسیار نما تو از جهت من قسمت بخششها از عطاهاى تو، و زیاد گردان بر من بهره هاى احسان از فضلهاى خود.
بگردان دل مرا اعتماد دارنده به آنچه نزد تو است.
حزن و اندیشه مرا کارکننده و جهدکننده باشد براى آنچه مر تو را است بعضى مستفرغا اسم مفعول قرائت نموده اند یعنى کار فرموده و اعتقاد حقیر آن است که اسم فاعل باشد ماخوذ از استفراغ.
کار فرماى مرا به آنچه کار مى فرمائى خوبان خود را.
بیاشامان دل مرا نزد بى خبرى و عقلها بندگى خود را.
جمع نما براى من توانگرى و پاکدامنى و راحت و بى نیازى از مردمان و صحت و فراخى و آرام و عافیت الدعه و السعه و الراحه.
باطل مساز نیکوئیهاى مرا به آنچه که مخلوط شده است به او از معصیت تو و نه خلوتهاى مرا به آنچه عارض شود مرا از مفاسد آزمایش تو.
نگه دار آبروى مرا از طلب کردن از مردمان و منع کن مرا از طلب از آنچه نزد فاسقانست،
نگردان مرا براى ستمکاران هم پشت و معین و نه مر ستمکاران بر محو نمودن کتاب تو دستى و یارى دهنده حفظ مرا از آنجائى که نمى دانم نگهبانى که حفظ نماید مرا به نگهدارى آن.
بگشاى بر من درهاى توبه ى خود را و روزى فراح خود را به درستى که به سوى تو من از رغبت کنندگانم، و تمام کن براى من انعام خود را به درستى که تو بهترین نعمت دهندگانى.
و بگردان باقى عمر مرا در حج و عمره براى طلب ذات تو اى پروردگار عالمیان، و رحمت بفرست خدایا بر محمد و آل او که پاکان و پاکیزگانند و درود بر او و بر ایشان همیشه همیشگیها.
حج از واجبات اکیده خداى عزوجل است حتى تعبیر نموده است خداى عزوجل تارک آن را به کافر و در او فوائد عظیمه قرار داده شده است که تکمیل دین مستقیم به او خواهد شد و او رفتن به جانب خداى عزوجل است و السلام على من اتبع الهدى.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
(کینه ى مومنان را از دلم برکن) (و انزع الغل من صدرى للمومنین).
(قلبم را بر خاشعان معطوف دار) (و اعطف بقلبى على الخاشعین).
(با من همانگونه باش که با صالحانى) (و کن لى کما تکون للصالحین).
(مرا به حیله و زیور پرهیزکاران بیاراى) (و حلنى حلیه المتقین).
(براى من زبان صدقى در بین آیندگان و ذکر خیر روزافزونى در واپسینان (آنها) قرار ده) (و اجعل لى لسان صدق فى الغابرین، و ذکرا نامیا فى الاخرین).
(عرصه ى اولین را برایم کامل ساز) (و واف بى عرصه الاولین).
(وسعت نعمتت را بر من تمام فرما) (و تمم سبوغ نعمتک على).
(کرامتهاى نعمت را در نزد من آشکار ساز) (و ظاهر کراماتها لدى).
(دست مرا از عطایاى خود پر ساز) (املاء من فوائدک یدى).
(بهترین مواهبت را به سویم گسیل دار) (وسق کرائم مواهبک الى).
(پاکترین اولیاء و دوستانت را در بهشتى که آن را براى برگزیدگان خود مزین ساخته اى همسایه ام قرار ده) (و جاور بى الاطیبین من اولیائک فى الجنان التى زینتها لاصفیائک).
(در مقاماتى که براى دوستانت مهیا ساخته اى مرا به بهترین خلعتهاى خود مجلل دار) (و جللنى شرائف نحلک فى المقامات المعده لاحبائک).
(در کنف خویش جایگاهى برایم قرار ده که با آرامش در آن پناه گیرم و منزلى که آن را انتخاب نمایم و دیده را با آن روشن سازم)
(و اجعل لى عندک مقیلا آوى الیه مطمئنا، و مثابه اتبووها و اقر عینا).
(مرا با گناهان بزرگ مسنج) (و لا تقایسنى بعظیمات الجرائر).
(در روز آشکار شدن اسرار، مرا به هلاکت میفکن) (و لا تهلکنى یوم تبلى السرائر).
(هر گونه شک و شبهه اى را از من بزداى) (و ازل عنى کل شک و شبهه).
(از هر رحمتى راهى به سوى حق برایم بگشا) (و اجعل لى فى الحق طریقا من کل رحمه).
(سهمیه ى مواهب مرا از عطایاى خود سرشار گردان) (و اجزل لى قسم المواهب من نوالک).
(بهره هاى احسان از فضل نعمت خود را بر من وافر گردان) (و وفر على حظوظ الاحسان من افضالک).
(قلبم را به آنچه در نزد تو است مطمئن ساز) (و اجعل قلبى واثقا بما عندک).
(تمام همتم را در راهى که مربوط به تو است مبذول دار) (و همى مستفرغا لما هو لک).
(مرا به کارى وادار که خالصان درگاهت را به آن مى گمارى)
(و استعملنى بما تستعمل به خالصتک).
(قلب مرا به هنگام غفلت عقلها از تشخیص، با آب طاعت خودت سیراب ساز) (و اشرب قلبى عند ذهول العقول طاعتک).
((بار خداوندا نعمت) غنا و بى نیازى، عفت و پاکدامنى، آسایش، معافات، تندرستى و وسعت روزى، آرامش و عافیت را براى من جمع فرما) (و اجمع لى الغنى و العفاف و الدعه و المعافاه و الصحه و السعه و الطمانینه و العافیه).
(حسنات و کارهاى نیکم را با گناهانى که با آنها مخلوط مى گردد، حبط و نابود مفرما) (و لا تحبط حسناتى بما یشوبها من معصیتک).
(لذت خلوتهایم را با امتحان و آزمایشى که به وسیله ى نعمت یا محنت عارض مى گردد، تباه مساز) (و لا خلواتى بما یعرض لى من نزغات فتنتک).
(آبرویم را از اینکه دست طلب به پیش کسى از عالمیان دراز کنم، حفظ فرما) (و صن وجهى عن الطلب الى احد من العالمین).
(از درخواست و التماس آنچه در نزد فاسقان و گناهکاران است مرا حفظ فرما) (و ذبنى عن التماس ما عند الفاسقین).
(مرا پشتیبان ستمکاران قرار مده) (و لا تجعلنى للظالمین ظهیرا).
(در محو کتاب خود مرا همکار و یاور آنها مگردان) (و لا لهم على محو کتابک یدا و نصیرا).
(از جائى که من خبر ندارم، آنچنان نگهبانیم کن که با آن از همه ى ناراحتیها محفوظ مانم) (و حطنى من حیث لا اعلم حیاطه تقینى بها).
(بر روى من درهاى توبه، رحمت، رافت و روزى واسعت را بگشاى که من نیز از راغبان به سوى توام) (و افتح لى ابواب توبتک و رحمتک و رافتک و رزقک الواسع انى الیک من الراغبین).
(انعامت را بر من کامل فرما که تو بهترین بخشندگان نعمتى) (و اتمم لى انعامک، انک خیر المنعمین).
(و باقیمانده ى عمرم را بخاطر خشنودى خودت در حج و عمره قرار ده، اى پروردگار عالمیان) (و اجعل باقى عمرى فى الحج و العمره ابتغاء وجهک یا رب العالمین).
و صلى الله على محمد و آله الطیبین الطاهرین، و السلام علیه و علیهم ابد الابدین.
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۷، ص:۱۵۹-۱۳۱
«و انزع الغلّ من صدری للمؤمنین، و اعطف بقلبی على الخاشعین، و کن لی کما تکون للصّالحین، و حلّنی حلیة المتّقین و اجعل لی لسان صدق فی الغابرین، و ذکرا نامیا فی الآخرین، و واف بی عرصة الأوّلین، و تمّم سبوغ نعمتک علی و ظاهر کراماتها لدی».
و الغل بالکسر: الحقد، و هو الانطواء على العداوه و البغضاء قال تعالى: «و نزعنا ما فى صدورهم من غل» اى: ازلنا ما فیها من الاحقاد فلم یکن بینهم الا التواد و التعاطف.
و عطف الشىء عطفا من باب -ضرب- ثنیته و املته فعطف هو عطوفا مال، ثم استعیر لمیل القلب و الشفقه اذا عدى بعلى، فقیل: عطف علیه اذا حن علیه و مال بقلبه الیه و عطفته علیه الرحم اوجبت عطفه علیه و میله الیه.
و «الباء»: من قوله «بقلبى» اما زائده للتاکید و هى کثیرا ما تزاد فى المفعول نحو: «و هزى الیک بجذع النخله» «فلیمدد بسبب الى السماء» «و من یرد فیه بالحاد» و اما على معنى افعل العطف به بان نزل اعطف مع کونه متعدیا منزله اللازم للمبالغه نحو: فلان یعطى و یمنع ثم عدى کما یعدى اللازم کقوله:
یجرح فى عراقیبها نصلى؛
اى یفعل الجرح فى عراقیبها، و قد تقدم نظیر ذلک غیره مره.
و الخشوع: الاخبات و التواضع، و المراد بعطف قلبه علیهم جعله مائلا الیهم محبا لهم، فان المرء مع من احب، و یحتمل ان یکون الغرض من ذلک القربه الى الله بمحبتهم، فان محبتهم من محبته تعالى.
و کن لى اى دم و استمر لى من کان التامه فالظرف من قوله: «لى» لغو متعلق به و «اللام» تفید الایثار و النفع من قولهم: «کان له و کان علیه» فى ان المراد بالاول النفع و بالثانى المضره.
قال صاحب المحکم: یقولون هذا لک و هذا علیک فیستعمل اللام فیما یوثره و على فیما یکرهه. قالت الخنساء:
ساحمل نفسى على آله * فاما علیها و امالها
و قال الاخر:
فیوما علینا و یوما لنا * و یوما نساء و یوما نسر
و فى الدعاء: «اللهم کن لى و لا تکن على»، و یحتمل ان تکون من کان الناقصه و الظرف هو الخبر على تقدیر کون خاص هو الخبر فى الحقیقه، اى کن عونا لى و نظیره قولهم: «من لى بکذا» اى من یکفل لى بکذا، و اشتراط النحویین الکون المطلق انما هو لجواز الحذف لا لوجوبه.
و قوله: «کما تکون للصالحین» فى محل نصب صفه لمصدر محذوف اى کونا مثل کونک للصالحین، و معناه: دم نافعا لى مثل ما تدوم نافعا للصالحین، و ان حملتها على انها ناقصه فالمعنى اعنى مثل ما تعین الصالحین.
قال الرضى: اذا کانت الافعال الناقصه طلبیه مع اخبارها اکتفى بالطلب فیها عن الطلب فى اخبارها ان کان الطلبان متساویین اذ الطلب فیها طلب فى اخبارها تقول: کن قائما، اى قم، و هل تکون قائما، اى هل تقوم انتهى.
و حلیته احلیه تحلیه: البسته الحلیه بالکسر، و هى اسم لکل ما یتزین به من مصاغ الذهب و الفضه، و تطلق الحلیه على الصفه و النعت ایضا و المعنیان محتملان هنا و الغرض سئوال اعداده للاتصاف بما اتصف به المتقون من التقوى التى هى عباره عن کمال التوقى عما یضر فى الاخره، و قد سبق الکلام علیها و على تفصیل مراتبها فلا نعید.
قوله علیه السلام: «و اجعل لى لسان صدق فى الغابرین» اقتباس من قوله تعالى: حکایه عن ابراهیم علیه السلام فى الشعراء: «و اجعل لى لسان صدق فى الاخرین».
قال العلامه الطبرسى: اى ثناء حسنا فى آخر الامم، و ذکرا جمیلا و قبولا عاما فى الذین یاتون بعدى الى یوم القیامه، و العرب تضع اللسان موضع القول على الاستعاره لان القول یکون بها، و یقولون: «جائنى لسان فلان» اى مدحه و ذمه و قال:
قال:
انى اتتنى لسان لا اسربها * من علو لا عجب منها و لا سخر
و قیل: ان معناه و اجعل لى ولد صدق فى آخر الامم یدعو الى الله و یقوم بالحق و هو محمد صلى الله علیه و آله، انتهى.
و قد تقدم غیر مره ان المراد بالصدق فى مثل هذا المقام مطلق الجوده و الحسن لا الصدق فى الحدیث و ان کان اصله ذلک، لان الصدق فى الحدیث مستحسن جید عندهم حتى صاروا یستعملونه فى مطلق الجوده، فیقال: رجل صدق، و قدم صدق، و مقعد صدق و معنى کل ذلک جید مستحسن.
قال الرضى: و الاضافه فى نحو رجل صدق: للملابسه، و هم کثیرا ما یضیفون الموصوف الى مصدر الصفه نحو خبر السوء اى الخبر السىء انتهى.
و الغابرین جمع غابر بمعنى الباقى من غبر غبورا من باب -قعد- اى بقى قال:
خیر البرایا من مضى و من غبر * ائمه عدتهم اثنى عشر
و معنى کونهم غابرین: اى باقین انهم لم یاتوا بعد و لم یخلقوا و هو معنى الاخرین فى الایه الشریفه.
و قوله علیه السلام: «و ذکرا نامیا فى الاخرین» تاکید لما قبله فان المراد بالذکر الصیت الحسن و الذکر الجمیل.
قال الزمخشرى فى الاساس: و من المجاز لفلان ذکر فى الناس اى صیت و شرف و منه: «و انه لذکر لک و لقومک».
و نامیا: اى رفیعا عالیا من نمى الشىء ینمى من باب -رمى- نماء بالفتح و المد: ارتفع و علا، او کثیرا زائدا من نمى ینمى نماء ایضا، و فى لغه ینمو نموا من باب -قعد- اذا کثر و زاد، و فى الفقرتین دلاله على ان الذکر الجمیل مرغوب فیه، لعموم اثره و شموله کل زمان و کل مکان بخلاف الحیاه المستعاره، فان اثرها لایجاوز مسکن الحى، و لذلک قیل: الذکر الجمیل حیاه ثانیه. و قال الشاعر:
هو الموت فاختر ما حلالک ذکره * و لم یمت الانسان ما حیى الذکر
و وافیت به: جئت به، من وافیت القوم: اى جئتهم و اتیتهم.
و العرصه بفتح العین: کل بقعه واسعه لیس فیها بناء، و المراد بها هنا البقعه التى یقف فیها الاولون من ارض المحشر، اى اوصلنى الیها و احضرنى فیها لیکون حشرى معهم، و قیل: عرصه الدار ساحتها.
و قال صاحب المحکم: عرصه الدار وسطها.
و فى الاساس: العرصه ارض الدار و حیث بنیت.
قال النضر: لو جلست فى بیت من بیوت الدار کنت جالسا فى العرصه بعد ان لا تکون فى العلو، انتهى.
و على هذا فیکون المراد بعرصه الاولین: مجتمعهم فى بحبوحه الجنه.
و فى نسخه: «و اوف بى» و هى بمعنى واف بى.
قال فى القاموس: وافیت القوم اتیتهم کاوفیتهم.
و المراد بالاولین المشار الیهم بقوله تعالى: «و السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار». قال على بن ابراهیم: هم النقباء و ابوذر و المقداد و سلمان و عمار، و من آمن و صدق و ثبت على ولایه امیرالمومنین علیه السلام.
و فى نهج البیان عن الصادق علیه السلام: انها نزلت فى على علیه السلام و من تبعه من المهاجرین و الانصار.
و فى مجمع البیان: روى ابوالقاسم الحسکانى مرفوعا الى عبدالرحمان بن عوف فى قوله تعالى: «و السابقون الاولون» قال: هم عشره من قریش اولهم اسلاما على بن ابى طالب (علیه السلام).
قال النیسابورى: و الظاهر ان الایه عامه فى کل من سبق الى الهجره و النصره.
و قال العلامه الطبرسى: السابقون الاولون هم السابقون الى الایمان و الى الطاعات، و انما مدحهم بالسبق، لان السابق الى الشىء یتبعه غیره فیکون متبوعا و غیره تابع فهو امام وداع له الى الخیر یسبقه الیه. قال: و فى هذه الایه دلاله على فضل السابقین و مزیتهم على غیرهم لما لحقهم من انواع المشقه فى نصره الدین، فمنها: مفارقه العشائر و الاقربین، و منها: مباینه المالوف من الدین، و منها: نصره الاسلام مع قله العدد و کثره العدو، و منها: السبق الى الایمان و الدعاء الیه انتهى.
و فى نسخه قدیمه «و اوف بى عرصه الاوابین» و هو جمع اواب صیغه مبالغه من الاوب، و هو الرجوع باراده و قصد.
قال الراغب: الاوب: ضرب من الرجوع، و ذلک ان الاوب لایقال: الا فى الحیوان الذى له اراده، و الرجوع یقال فیه و فى غیره یقال: آب یوب اوبا و مابا و الاواب کالتواب و هو الراجع الى الله بترک المعاصى و فعل الطاعات و منه: قیل للتوبه اوبه، انتهى.
و بذلک فسر قوله تعالى: «انه اواب».
قال مجاهد و ابن زید: اى راجع عن کل ما یکره الله الى کل ما یحب.
و عن ابن عباس: انه المطیع، و فسره سعید بن جبیر بالمسبح من التاویب و هو التسبیح، و منه: «یا جبال اوبى معه» اى سبحى.
و من العجیب ما وقع لبعضهم فى تفسیر هذه الفقره من الدعاء ان المعنى کثر بى عرصه الاولین کانه اراد کثره الاولاد او اتمم بى عرصتهم لاکون آخرهم، او وفقنى لاستیفاء حقوقهم، انتهى و کل ذلک بعید عن مدلول الکلام و الله اعلم.
قوله علیه السلام: «و تمم سبوغ نعمتک على» تمام الشىء: انتهاوه الى حد لایحتاج الى شىء خارج عنه.
و سبغت النعمه سبوغا من باب -قعد- اتسعت قال تعالى: «و اسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه» قالوا الظاهره ما یقف علیها الانسان، و الباطنه ما لایعرفها .
و ظاهرت الشىء: تابعته و والیته کانه من المظاهره و هى التقویه و المعاونه، اى وال و تابع کرامات نعمتک عندى.
و الکرامات: جمع کرامه، و هى الاسم من الاکرام و هو ان یوصل الى الانسان نفع لایلحقه فیه غضاضه، او جعل ما یوصل الیه شیئا شریفا یوجب تشریفه و اعزازه و الله اعلم.
الجمله الاولى مستانفه استینافا بیانیا و ما بعدها معطوف علیها کانه علیه السلام سئل کیف اتمم سبوغ نعمتى علیک و اظاهر کراماتها لدیک؟ فقال: املا من فوائدک یدى وسق کرائم مواهبک الى الى آخره.
و ملات الاناء ملا من باب «نفع» مهموز الاخر جعلت فیه مقدار ما یاخذه، و ملا الید مجاز عن کثره العطاء، یقال: ملا یده بنواله اذا اجزل له العطیه و اکثر له المنحه، و لا یقصد من یتکلم به ملا و لا یدا بل هو و ما وقع مجازا عنه کانهما کلامان معتقبان على حقیقه واحده حتى انه یستعمل، و لو کان النوال اضعاف ما یملا الیدین بل لو کان المعطى اقطع الیدین فاعطاه معط عطاء جزلا لقالوا ملا بعطیته یده، و نظیر ذلک بسط الید و قبضها فى المجاز عن الجود و البخل، و قد سبق شرحه فلیقس علیه.
و ساق الله الیه خیرا: منحه ایاه و اوصله الیه من سوق الدابه و هو بعثها على السیر.
و کرائم المواهب: نفائسها و خیارها، و العرب تجعل الکرم صفه مدح لکل ممدوح، و نفیه ذما لکل مذموم تقول: هو سمین کریم و ما هذه الدار بواسعه و لا کریمه.
و جاوره مجاوره صار جارا له و هو من یقرب مسکنه منک.
و «الباء» فى «جاور بى» للتعدیه بمعناها الخاص، و هى المعاقبه للهمزه فى تصییر الفاعل مفعولا کذهب به بمعنى اذهبه، اى صیر بى جارا للاطیبین جمع اطیب افعل تفضیل من طاب یطیب طیبا: اذا تعرى من دنس الجهل و الفسق، و طهر من نجاسه الخطایا و قبیح الاعمال، و لذلک تقول لهم الملائکه «سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین».
قال جار الله: اراد و اطبتم من دنس المعاصى و طهرتم من خبث الخطایا، و لذلک عقبه بقوله: «فادخلوها خالدین» لیعلم ان الطهاره من المعاصى هى السبب فى دخول الجنه و الخلود فیها لانها دار طهرها الله من کل دنس فلا یدخلها الا من هو موصوف بصفتها.
رزقنا الله بعمیم فضله و حسن توفیقه.
و قوله: «من اولیائک» بیان للاطیبین، اى الذین هم اولیاوک و یحتمل التبعیض.
و الاولیاء: جمع ولى فعیل بمعنى فاعل، و هو من توالت طاعته لله تعالى من غیر ان یخللها عصیان او بمعنى مفعول من توالى علیه احسان الله عز و جل و افضاله و قد مر الکلام علیه مبسوطا.
و الظرف من قوله علیه السلام: «فى الجنان»: اما لغو متعلق بجاور او مستقر حال من الاطیبین.
و زینتها: اى خلقتها مزینه.
قال الراغب: تزیین الله تعالى للاشیاء قد یکون بابداعها مزینه و ایجادها کذلک و تزیین الناس للشىء تزویقهم له.
و فى الحدیث: ارض الجنه من ورق و ترابها مسک و اصول اشجارها ذهب و افنانها لولو و زبرجد و یاقوت و الورق و الثمر تحت ذلک و النصوص من القرآن و السنه فى هذا المعنى اکثر من ان تحصى.
و الاصفیاء: جمع صفى و هو من اصطفاه الله تعالى من عباده، اى اختاره منهم و اصطفاوه تعالى یعود الى افاده الکمالات و المعارف علیهم بحسب ما وهبت لهم العنایه الالهیه من القبول و الاستعداد.
و قال بعضهم: اصطفاء الله بعض عباده قد یکون باتخاذه ایاه صافیا عن الشوب الموجود فى غیره و قد یکون باختیاره و حکمه و ان لم یتخذه کذلک من الاول قال تعالى: «الله یصطفى من الملائکه رسلا و من الناس».
و جلل الارض المطر بالتثقیل: عمها و طبقها فلم یدع شیئا الا غطى علیه و منه: «جللت الشىء» اذا غطیته، یقال: جلله الله نعمه: اى غطاه بها و البسه ایاها.
و الشرائف: جمع شریفه، و هى العالیه القدر الرفیعه المنزله، و اصلها من الشرف و هو ما علا من الارض.
و النحل: جمع نحله بالکسر، و هى العطاء بغیر عوض، یقال: نحلته انحله بفتحتین نحلا بالضم: اذا اعطیته تبرعا و ابتداء من غیر عوض.
و المقامات: جمع مقامه بالفتح.
قال المطرزى: هى مفعله من القیام یقال: مقام و مقامه کمکان و مکانه و هما فى الاصل اسمان لموضع القیام الا انهم اتسعوا فیهما فاستعملوهما استعمال المکان و المجلس قال الله تعالى: «خیر مقاما و احسن ندیا» قال الشاعر:
و کالمسک ترب مقاماتهم * و ترب قبورهم اطیب
انتهى.
فالمراد بالمقامات الاماکن و المجالس.
و المعده: المهیاه، من اعددت الشىء اعدادا: اى هیاته بحیث یتناول وقت الحاجه الیه.
و الاحباء: جمع حبیب، فعیل بمعنى مفعول او بمعنى فاعل، و اطلاقه بالمعنى الاول اشهر، و منه: «نحن ابناء الله و احباوه».
و فى القاموس: الحبیب المحب.
قالوا: محبه الله للعبد انعامه علیه، و محبه العبد له طلب الزلفى لدیه، و قد سبق الکلام على ذلک ما یغنى عن الاعاده.
و المقیل: المکان الذى یووى الیه راحه للاسترواح الى الازواج و التمتع بمغازلتهن و ملامستهن، سمى بذلک لان التمتع به یکون غالبا وقت القیلوله، و هى النوم نصف النهار.
و قال الازهرى: القیلوله عند العرب الاستراحه نصف النهار اذا اشتد الحر و ان لم یکن مع ذلک نوم، و الدلیل على ذلک قوله تعالى: «اصحاب الجنه یومئذ خیر مستقرا و احسن مقیلا» و الجنه لا نوم فیها.
و عن ابنى عباس و مسعود: لاینتصف النهار یوم القیامه حتى یقیل اهل الجنه فى الجنه و اهل النار فى النار.
و آوى الى منزله یاوى من باب -ضرب- اویا على فعول بالضم: انضم الیه و نزله و سکنه و اقام به و ربما عدى بنفسه فقیل: آوى منزله و جمله آوى الیه فى محل نصب صفه لمقیلا.
و مطمئنا حال من الضمیر فى آوى، و الاطمئنان: سکون النفس بعد الانزعاج و اطمان بالموضع اقام به و اتخذه وطنا.
و المثابه مفعله من الثوب: و هو الرجوع، یقال: ثاب فلان الى داره یثوب ثوبا من باب -قال- اذا رجع اى مکانه ارجع الیها، و منه قوله تعالى: «و اذ جعلنا البیت مثابه للناس» اى مکانا یثوب الیه الناس على مرور الاوقات، و قیل: مکانا یکتسب فیه الثواب.
و تبوا المکان: حل به و اقام فیه.
و قر عینا یقر من باب ضرب و تعب قره بالضم و تفتح و قرورا: سر ببلوغ امنیته، و اقر الله عینه سره، و قره العین: کل ما تسر به النفس من ولد و زوجه و مال.
قیل: اصله من القر بالضم و هو البرد، و جعل ذلک کنایه عن السرور لان للسرور دمعه بارده، و للحزن دمعه حاره و لذلک یقال: فیمن یدعى علیه اسخن الله عینه.
و قیل: هو من القرار و هو السکون، و معنى اقر الله عینه اعطاه ما تقر و تسکن به عینه فلا تطمح الى غیره.
و جمله قوله علیه السلام: «و اقر عینا» فى محل نصب اما على انها عطف على الجمله قبلها و هى فى محل نصب صفه لمثابه، و اما على انها حال من فاعل اتبوءها و هو ضمیر المتکلم، و عینا منصوب على التمییز المحول عن الفاعل و اصله: و تقر عینى فحول الاسناد الى نفسه، و نصب عینا على التمییز مبالغه و توکیدا لان ذکر الشىء مبهما، ثم مفسرا اوقع فى النفس من ذکره من اول الامر مفسرا.
و وقع فى نسخه قدیمه و فى بعض النسخ المتداوله: ضبط «و اقر» بالنصب، و وجهه انه عطف على مقیلا او مثابه فهو من باب نصب المضارع بعد واو العطف بان مضمره لعطفه على اسم صریح کقولها:
و لبس عباءه و تقر عینى * احب الى من لبس الشفوف
و التقدیر و قره عین، و انما قلنا انه عطف على مقیلا او مثابه لاختلافهم فى نحو: بکر من جائنى زید و عمرو، و بکر هل هو معطوف على الاول او على الثانى و رجح بعض المتاخرین الاول و الله اعلم.
قست الشىء بالشىء و علیه اقیسه قیسا من باب -باع- و قایسته به مقایسه و قیاسا من باب -قاتل-: قدرته على مثاله، و المقیاس المقدار، اى لاتجعل عقوبتى بمقدار عظیمات الجرائر منى، او عظیمات جرائرى عند من جوز نیابه ال عن ضمیر الحاضر المضاف الیه.
و الجرائر جمع جریره و هى ما یجره الانسان من ذنب، فعیله بمعنى مفعوله، و فى الدعاء القدسى: «و لا تقایسنى بسریرتى» اى لا تقدرنى علیها فتعاملنى بقبحها، و قول بعض مترجمى العجم معنى قوله: «لاتقایسنى» غیر ظاهر، لکن قد جاء القیس بمعنى الشده فیکون المعنى لا تشدد على بسبب عظیمات الجرائر لا یلتفت الیه.
قال الکفعمى و فیه نسخه: «لا تفاتشنى» بالفاء و التاء المثناه و الشین المعجمه مفاعله من الفتش کالضرب و هو طلب مع بحث.
و فى نسخه ثالثه: «و لا تناقشنى» من المناقشه، و هى الاستقصاء فى الحساب، و النسخه الاولى المشهوره و هى المقایسه لابن السکون و الثانیه لابن ادریس و الثالثه لغیرهما.
و الهلاک هنا بمعنى العذاب، و هو الهلاک الاکبر الذى دل علیه النبى صلى الله علیه و آله بقوله: لا شر کشر بعده النار.
و منه: «فهل یهلک الا القوم الفاسقون».
قوله علیه السلام: «یوم تبلى السرائر» اقتباس من قوله تعالى فى سوره الطارق: «انه على رجعه لقادر یوم تبلى السرائر».
قال النیسابورى اى: یمتحن ما اسر فى القلوب من العقائد و النیات و ما اخفى من الاعمال الحسنه او القبیحه و حقیقه البلاء فى حقه تعالى یرجع الى الکشف و الاظهار کقوله تعالى «و نبلوا اخبارکم» و یحتمل ان یعود البلاء الى المکلف لقوله تعالى: «هنالک تبلو کل نفس ما اسلفت انتهى.
و قال الامین الطبرسى: السرائر: اعمال بنى آدم و الفرائض التى اوجبت علیه و هى سرائر بین الله و العبد و «تبلى»: اى تختبر تلک السرائر یوم القیامه حتى یظهر خیرها من شرها و موداها من مضیعها روى ذلک مرفوعا عن ابى الدرداء، قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: ضمن الله خلقه اربع خصال: الصلاه و الزکاه و صوم رمضان و الغسل من الجنابه و هى السرائر التى قال الله تعالى «یوم تبلى السرائر». و عن معاذ بن جبل: قال: سالت رسول الله صلى الله علیه و آله ما هذه السرائر التى تبلى بها العباد فى الاخره؟ فقال: سرائرکم هى اعمالکم من الصلاه و الصیام و الزکاه و الوضوء و الغسل من الجنابه و کل مفروض لان الاعمال کلها سرائر خفیه فان شاء قال الرجل: صلیت و لم یصل و ان شاء قال: توضات و لم یتوضا فذلک قوله: «یوم تبلى السرائر» و قیل: یظهر الله اعمال کل احد لاهل القیامه حتى یعلموا على اى شىء اثابه، و یکون فیه زیاده سرور له، و ان یکن من اهل العقوبه یظهر عمله لیعلموا على اى شىء عاقبه و یکون فى ذلک زیاده غم له، و السرائر: ما اسره من خیر و شر و ما اضمر من ایمان و کفر.
و روى عن عبدالله بن عمر انه قال: یبدى الله یوم القیامه کل سر و یکون زینا فى الوجوه و شینا فى الوجوه انتهى.
و الشک: الارتیاب و هو خلاف الیقین.
و الشبهه: بالضم الالتباس سمیت بذلک لانها تشبه الحق و تلتبس به، و قد مضى الکلام علیهما مبسوطا.
و فى نسخه قدیمه: «و ادرا عنى کل شک و شبهه» اى ادفع عنى من درات الشىء درا من باب -نفع- مهموز الاخر: اى دفعته.
و الطریق: السبیل الذى یطرق بالارجل: اى یضرب ثم استعیر لکل مسلک یسلکه الانسان فى حق او باطل.
و قوله علیه السلام: «من کل رحمه» اى بسبب کل رحمه لک او طریقا کائنا من کل رحمه او طریقا الى کل رحمه عند من اثبت «من» بمعنى «الى» و هم الکوفیون، و اختاره ابن مالک فى التسهیل و شرحه و استدل له بصحه قولک تقربت منه و هو بمعنى تقربت الیه.
و فى نسخه: «من کل وجهه» و هو الانسب.
و الوجهه بکسر الواو: الجهه، و قیل: هى کل مکان استقبلته.
و اجزل له العطاء: اذا اوسعه و اکثره، و اصله من جزل الحطب بالضم جزاله اذا عظم و غلظ فهو جزل.
و القسم جمع قسمه کسدره و سدر و هى اسم من قسمت الشىء قسما من باب -ضرب- اذا جعلته حصصا و اجزاء و تطلق على النصیب ایضا.
و المواهب: جمع موهبه و هى العطیه.
و النوال: العطاء اسم من نولته المال تنویلا: اى اعطیته ایاه.
و وفرت علیه حقه توفیرا: اعطیته ایاه جمیعه و لم انقص منه شیئا.
و الحظوظ: جمع حظ کفلس و فلوس، و هو النصیب.
و الافضال: التفضل، و هو الاعطاء الذى لایلزم المعطى.
و وثقت به اثق بکسر هما ثقه و وثوقا: اعتمدت علیه و سکنت الیه.
و الهم: عقد القلب على فعل شىء قبل ان یفعل، خیرا کان او شرا قال:
هممت و لم افعل و کدت و لیتنى * ترکت على عثمان تبکى حلائله
و استفرغت الشىء استقصیته، و منه: استفرغ مجهوده فى کذا: اذا بذل جهده و طاقته فیه، اى اجعل همى جمیعه مبذولا لما هو لک من الطاعه و العباده حتى لا اهم و لا اعقد قلبى على شىء غیره و الله اعلم.
استعملته: جعلته عاملا کاعملته، نحو استخرجته: بمعنى اخرجته، غیر ان فى استفعل زیاده مبالغه اذ لابد للزیاده من معنى.
و خالصه الرجل: من خالصه الود و صافاه المحبه، یقال: هم خالصتى. و التاء: فیها للدلاله على الجمع، نحو: سائله و وارده و شاربه.
قال الرضى: و التاء فى مثل ذلک صفه الجماعه تقدیرا. کانه قیل: جماعه خالصه فحذف الموصوف لزوما للعلم به.
و فى نسخه: «خاصتک» بدل «خالصتک» و المعنى واحد.
و الاشراب: افعال من الشرب، یقال: شرب هو و اشربته انا اذا حملته على الشرب، و جعلته شاربا و اشرب الزرع: سقى و اشرب فلان حب فلان: اى خالطه کانه سقیه، و منه قوله تعالى: «و اشربوا فى قلوبهم العجل».
قال الراغب: من عادتهم اذا ارادوا مخامره حب او بغض فى القلب ان یستعیروا لها اسم الشراب اذ هو ابلغ منجاع فى البدن لذلک قالت الاطباء: الماء مطیه الاغذیه و الادویه و برکوبها یبلغ اقاصى الامکنه قال:
تغلغل حیث لم یبلغ شراب * و لا حزن و لم یبلغ سرور
انتهى.
و قیل: هو من قولهم اشرب الثوب الصبغ، و ثوب مشرب حمره اذا تداخل الصبغ اجزاءه و علت الحمره بیاضه.
قال ابن الاثیر: اشرب قلبه کذا: اى حل محل الشراب او اختلط کما یختلط الصبغ بالثوب.
و المعنى: اجعل قلبى شاربا طاعتک نافذه فیه نفوذ الماء فیما تغلغل فیه او متداخله اجزاوه مختلطه بها کما یتداخل الصبغ اجزاء الثوب و یختلط بها.
و ذهل یذهل بفتحتین ذهولا غفل.
و قیل: الذهول شغل یورث حزنا و نسیانا.
و العقول جمع عقل و المراد به هنا قوه ادراک الخیر و الشر و التمییز بینهما و التمکن من معرفه اسباب الامور ذات الاسباب و ما یودى الیها و ما یمنع منها و هو بهذا المعنى مناط التکلیف و الثواب و العقاب، و قد یطلق و یراد به معان اخر مذکوره فى مظانها.
و الغنى یقال على معان:
احدها: عدم الحاجه مطلقا، و لیس ذلک الا لله تعالى و هو المذکور فى قوله تعالى: «ان الله هو الغنى الحمید».
و الثانى: قله الحاجه و هو المذکور فى قوله علیه السلام الغنى غنى النفس و قول الشاعر:
ان الغنى بالنفس یا هذه * لیس الغنى بالثوب و الدرهم.
و الثالث: کثره المال بحسب ضروب الناس و هو المراد فى قوله تعالى: «و من کان غنیا فلیستعفف» و المراد به هنا المعنى الثانى و اما المعنى الثالث فقد عبر عنه علیه السلام بالسعه و سیاتى.
و العفاف: حصول حاله للنفس تمتنع بها عن غلبه الشهوات یقال: عف یعف من باب -ضرب-: عفه بالکسر و عفافا بالفتح، و اصله الاقتصار على تناول القلیل الجارى مجرى العفافه و هى البقیه من الشىء.
و الدعه: الراحه و خفض العیش و الهاء عوض من الواو یقال: ودع الرجل بضم الدال و فتحها و داعه بالفتح.
و المعافاه: مصدر عافاه الله معافاه: اى محاعنه الاسقام و ازال عنه المرض.
و الصحه بالکسر: حاله طبیعیه فى البدن تجرى افعاله معها على المجرى الطبیعى.
و السعه: بسطه الرزق و کثره المال، و منه: «لینفق ذو سعه من سعته».
و الطمانینه: سکون القلب و عدم قلقه و انزعاجه.
و العافیه: دفع جمیع المکروهات فى البدن و الباطن فى الدین و الدنیا و الاخره.
قال بعضهم هى لفظ جامع لانواع خیر الدارین.
و لذلک ورد فى الحدیث «ما سئل الله شیئا احب الیه من ان یسال العافیه».
و احبط الله عمله ابطله، و قد تقدم الکلام على معنى الاحباط فى هذه الروضه عند قوله علیه السلام «و طوقنى طوق الاقلاع عما یحبط الحسنات» فلیرجع الیه.
و شابه یشوبه شوبا: خلطه مثل شوب اللبن بالماء فهو مشوب، و المراد بالمعصیه التى یحبط بشوبها الحسنه: ما یفوت ثوابها کالصدقه المشوبه بالریاء، او المن و الاذى کما قال تعالى: «و لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذى کالذى ینفق ماله رئاء الناس» فلاینافیه قوله تعالى «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا عسى الله ان یتوب علیهم ان الله غفور رحیم» فان المراد بهذا الخلط انهم تعاطوا هذا مره و ذلک مره و لم یشب العمل الصالح ما یفوت ثوابه حتى یحبطه، و قد علمت ان معنى احباط الحسنه عندنا فعلها على الوجه الذى لاینتهض سببا للثواب لا اسقاط ما تقدم من ثوابها بالمعصیه المتاخره، و لعل هذا هو السر فى التعبیر بالواو دون الباء فى الایه الشریفه، فان قولک خلطت الماء باللبن یقتضى ایراد الماء على اللبن دون العکس، و قولک: «خلطت الماء و اللبن» معناه ایقاع الخلط بینهما من غیر اختصاص احدهما بکونه مخلوطا و الاخر بکونه مخلوطا به، و ترک تلک الدلاله للدلاله على جعل کل منهما متصفا بالوصفین جمیعا، و ذلک بورود کل من العملین على الاخر مره بعدا اخرى على ما قرره بعض المحققین من المفسرین.
و قال العلامه الطبرسى: و فى هذه الایه دلاله على بطلان القول بالاحباط، لانه لوصح الاحباط لکان احد العملین اذا طرا على الاخر احبطه و ابطله فلم یجتمعا فلایکون لقوله: «خلطوا» معنى. قال: و قد یستعمل لفظ الخلط فى الجمع من غیر امتزاج، یقال: خلطت الدراهم و الدنانیر انتهى.
قلت: و من هنا یظهر ایثار التعبیر بالشوب دون الخلط فى عباره الدعاء اذ لابد فى الشوب من الامتزاج و هو الذى یکون سببا للاحباط بمعنى تفویته للثواب على ما عرفت، و بالجمله فالمراد بالشوب فى الدعاء غیر الخلط فى الایه فلا منافاه بینهما.
و الخلوات: جمع خلوه، و هى لغه الانفراد، یقال: خلا الرجل بنفسه و خلوت بزید خلوه: اى انفردت به و اصطلاحا محادثه السر مع الحق بحیث لایرى غیره هذا حقیقه الخلوه و معناها، و اما صورتها فهو ما یتوصل به الى هذا المعنى من التبتل الى الله تعالى و الانقطاع الیه.
و عرض له عارض من باب ضرب: منعه مانع ظهر له یقال: سرت فعرض لى فى الطریق عارض من جبل و نحوه: اى مانع یمنعنى من المضى.
و النزغات: جمع نزغه فعله من النزغ و هو دخول امر فى امر لافساده، یقال: نزغ الشیطان بین القوم: اى دخل بینهم فافسد امرهم و منه «من بعد ان نزغ الشیطان بینى و بین اخوتى».
و الفتنه: البلاء و الامتحان، و اصلها من الفتن و هو ادخال الذهب النار لتظهر جودته و رداءته، و تستعمل الفتنه فیما یدفع الیه الانسان من شده و رخاء لامتحان صبره و شکره قال تعالى: «و نبلوکم بالشر و الخیر فتنه».
قال الراغب: الفتنه فى الشده: اظهر معنى و اکثر استعمالا و هى من الافعال التى تکون من الله و من العبد کالبلیه و المصیبه و القتل و العذاب و غیر ذلک من الافعال الکریهه، و متى کانت من الله تکون على وجه الحکمه و متى کانت من الانسان بغیر امر الله تکون بضد ذلک، و لهذا یذم الله تعالى الانسان بایقاع الفتنه فى کل مکان نحو: و الفتنه اشد من القتل انتهى و المعنى لاتبطل خلواتى بما یمنعنى منها من دخول امر یفسدها من محنه او منحه قدرتها على لتمتحن بها صبرى او شکرى و الله اعلم.
صانه صونا من باب -قال-: حفظه.
و طلبت الى زید اطلب من باب -قتل- طلبا محرکه: رغبت الیه، اى سالته.
و «من»: للتبعیض کما صرح به صاحب الکشاف فى قوله تعالى: «ما سبقکم بها من احد من العالمین».
و المراد بالعالمین فى الدعاء: عالمى زمانه علیه السلام.
و المراد بالدین هنا: الطاعه و الایمان و کمال العبودیه، و التماس الشىء: طلبه.
و فى نسخه: «و ذبنى» بضم الذال المعجمه و فتح الباء الموحده المشدده من الذب: و هو الدفع.
و الفاسقین: جمع فاسق، اسم فاعل من فسق فسوقا من باب -قعد-: خرج عن الطاعه، و الاسم الفسق بالکسر و یفسق بالکسر لغه حکاها الاخفش فهو فاسق.
قال ابن الاعرابى: و لم یسمع فاسق فى کلام الجاهلیه مع انه عربى فصیح و نطق به الکتاب العزیز، و اصله خروج الشىء من الشىء على وجه الفساد یقال: فسقت الرطبه اذا خرجت من قشرها و کذلک کل شىء خرج من قشره فقد فسق.
و الفسق فى العرف: اعم من الکفر یقع بالقلیل و الکثیر من الذنوب لکن تعورف فیما کانت کثیره، و اکثر ما یقال الفاسق فیمن التزم حکم الشرع و اقربه ثم اخل بجمیع احکامه او بعضها، قال تعالى: «و من کفر بعد ذلک فاولئک هم الفاسقون» اى من یستر نعمه الله فقد خرج عن طاعته و انما قیل: للکافر الاصلى فاسق لانه خرج عما التزمه العقل و اقتضته الفطره قال تعالى: «افمن کان مومنا کمن کان فاسقا» فقابل به الایمان فالفاسق اعم من الکافر، و الظالم اعم من الفاسق.
و قال بعضهم: الفسق الخروج عن طاعه الله بارتکاب الکبیره التى من جملتها الاصرار على الصغائر و له طبقات ثلاث:
الاولى: التغابى و هو ان یرتکبها احیانا مستقبحا لها.
و الثانیه: الانهماک: و هو ان یعتاد ارتکابها غیر مبال بها.
و الثالثه: الجحود: و هو ان یرتکبها مع جحود قبحها، و هذه الطبقه من مراتب الکفر فما لم یبلغها الفاسق لایسلب عنه اسم المومن لاتصافه بالتصدیق الذى یدور علیه الایمان، و لقوله تعالى: «و ان طائفتان من المومنین اقتتلوا».
و المعتزله: لما قالوا الایمان: عباره عن مجموع التصدیق و الاقرار و العمل، و الکفر: تکذیب الحق و جحوده و جعلوا الفسق قسما ثالثا سموه المنزله بین المنزلتین لمشارکته کلا من الایمان و الکفر فى بعض احکامه و جعلوا الفاسق نازلا بین منزلتى المومن و الکافر و انما سال علیه السلام اولا صیانه وجهه عن الطلب الى احد من العالمین لما فى سئوال الناس من الذل و الدنیه، و امتهان النفس مع کراهیه الله سبحانه للمساله منهم کما وردت به الاخبار عنهم علیهم السلام.
فعن ابى عبدالله علیه السلام ایاکم و سئوال الناس فانه ذل فى الدنیا و فقر تعجلونه و حساب طویل یوم القیامه.
و عنه علیه السلام: رحم الله عبدا عف و تعفف و کف عن المساله فانه یتعجل الدنیه فى الدنیا و لا یغنى الناس عنه شیئا.
و عنه علیه السلام قال: قال رسول الله صلى علیه و آله: ان الله تبارک و تعالى: احب شیئا لنفسه و ابغضه لخلقه ابغض لخلقه المساله، و احب لنفسه ان یسال، و لیس شىء احب الى الله عز و جل من ان یسال فلا یستحى احدکم ان یسال الله من فضله و لو شسع نعل.
و عن ابى جعفر علیه السلام: لو یعلم السائل ما فى المساله ما سال احد احدا و لو یعلم المعطى ما فى العطیه ما رد احد احدا و الروایات فى هذا المعنى کثیره و سال علیه السلام ثانیا صیانه دینه عن التماس ما عند الفاسقین لما فى ذلک من المنافاه للدین من المعصیه و قله الورع و التعرض لمقت الله سبحانه و سخطه کما تظافرت به الاخبار عنهم صلوات الله علیهم.
فعن الصادق علیه السلام: اتقوا الله و صونوا دینکم بالورع و قووه بالتقیه و الاستغناء بالله انه من خضع لصاحب سلطان و لمن یخالفه على دینه طلبا لما فى یدیه من دنیاه اخمله الله و مقته علیه و وکله الیه فان هو غلب على شىء من دنیاه فصار الیه منه شىء نزع الله البرکه منه و لم یاجره على شىء ینفقه فى حج و لا عتق و لا بر.
و عن جهم بن حمید قال: قال لى ابوعبدالله علیه السلام: اما تغشى سلطان هولاء؟ قال: قلت: لاقال: و لم؟ قلت: فرارا بدینى قال: و عزمت على ذلک؟ قلت: نعم، قال: الان سلم لک دینک.
و عن فضیل بن عیاض قال: سالت ابا عبدالله علیه السلام عن الورع من الناس؟ قال: الذى یتورع عن محارم الله و یتجنب هولاء، و اذا لم یتق الشبهات وقع فى الحرام و هو لا یعرفه، و قد اسلفنا فیما تقدم ایراد اخبار کثیره فى هذا المعنى.
و الظالمون: جمع ظالم، و هو فاعل الظلم.
قال الراغب: الظلم یقال: فى مجاوزه الحق الذى یجرى مجرى النقطه من الدائره، و یقال فیما یکثر و یقل من التجاوز و لهذا یستعمل فى صغیر الذنوب و کبیرها.
قال بعض الحکماء الظلم ثلاثه انواع:
الاول: بین الانسان و بین الله تعالى و اعظمه الکفر و الشرک و النفاق و لذلک قال تعالى: «ان الشرک لظلم عظیم» و ایاه قصد سبحانه بقوله: «الا لعنه الله على الظالمین».
و الثانى: ظلم بینه و بین الناس و ایاه قصد بقوله تعالى «انما السبیل على الذین یظلمون الناس».
و الثالث: ظلم بینه و بین نفسه و ایاه قصد بقوله عز و جل «فمنهم ظالم لنفسه» و قوله: و «لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین» اى: من الظالمین انفسهم، و کل هذه الثلاثه فى الحقیقه ظلم للنفس فان الانسان اول ما یهم بالظلم فقد ظلم نفسه فاذا الظالم ابدا مبتدا بنفسه فى الظلم فلهذا قال فى غیر موضع: «و ما ظلمهم الله و لکن کانوا انفسهم یظلمون» انتهى.
اذا عرفت ذلک: فالمراد بالظالمین فى الدعاء ما یتناول الانواع الثلاثه من الظلم.
و الظهیر المعین اى لاتجعلنى معینا للظالمین لاجل ظلمهم، لان ترتب الحکم على الوصف مشعر بالعلیه کما تقرر فى الاصول فلا ینافیه قوله علیه السلام: و انصر اخاک ظالما او مظلوما فقیل: کیف ینصره ظالما؟ قال: یکفه عن الظلم.
و انما سمى الکف عن الظلم نصرا لانه ینصره بذلک على الشیطان الذى یغویه و على نفسه التى تامر بالسوء.
و المحو: الازاله و اذهاب الاثر یقال: محاه محوا من باب -قتل-: اذا ازاله و اذهب اثره و المراد به هنا ابطال احکام الکتاب العزیز و عدم العمل به باوامره و نواهیه.
و یدا: اى معینا و مقویا لهم على ذلک، و اصله من الید بمعنى الجارحه لما لها من القوه.
و النصیر: فعیل بمعنى فاعل من نصرته نصرا من باب -قتل-: اى اعنته و قویته. و حاطه حوطا من باب -قال- و حیطه و حیاطه: حفظه و صانه.
و حیث: عباره عن مکان مبهم یشرح بالجمله التى بعده، اى احفظنى من حیث
لا اعلم ما یرادنى و کانه تلمیح الى قوله تعالى: «سنستدرجهم من حیث لایعلمون».
قال الطبرسى: المعنى سنستدرجهم قلیلا قلیلا الى الهلاک حتى یقعوا فیه بغته من حیث لایعلمون ما یراد بهم.
او من حیث لا اعلم انى ماخوذ منه، فان الانسان اذا علم من حیث یوتى اتقاه و تحرز منه، و اذا لم یعلم لم یتحرز منه حتى یقع فیه کما قال:
ارى الشىء مما اتقى فاخافه * و مالا ارى مما یقى الله اکثر
و قیل: المعنى حطنى من حیث لا اعلم کیف احوط نفسى او حطنى بدون علم منى.
و قوله: تقینى بها: اى کل سوء فحذف المفعول للتعمیم مع الاختصار بقرینه ان المقام مقام المبالغه فى طلب الوقایه.
و فتح ابواب التوبه و الرحمه و الرافه و الرزق: عباره عن الاعداد للوصول الیها و هو استعاره مکنیه تخییلیه مرشحه.
و الرافه: ادق من الرحمه، و لا تکاد تقع فى المکروه و الرحمه قد تقع فى المکروه للمصلحه.
و جمله: «انى الیک من الراغبین» تعلیل للسئوال، او لاعطاء المسوول.
و اتمام الانعام قیل: عباره عن فعل ما یقتضیه و تبقیته على صاحبه و الزیاده فیه.
و قیل: اسداوه من غیر نقص.
و قیل: اتمام الانعام: دخول الجنه.
و جمله قوله علیه السلام: «انک خیر المنعمین» تعلیل للدعاء، و مزید استدعاء للاجابه، فان کونه خیر المنعمین مقتض لافاضه الانعام و اتمامه و الله اعلم.
باقى العمر: ما تاخر منه و هو خلاف ماضیه من قولهم: بقى من الدین کذا من باب -تعب-: اى فضل و تاخر و لم یقض.
و اصل الحج: القصد، و خص فى عرف الشرع بقصد بیت الله الحرام اقامه للنسک.
و العمره: اسم من الاعتمار، و هو الزیاره لان فیها عماره الود و خصت فى عرف الشرع، زیاره البیت بشروط مخصوصه مذکوره فى محلها، و تسمى الحج الاصغر.
و ابتغاء الشىء: الاجتهاد فى طلبه.
و وجهه تعالى: عباره عن رضوانه و ثوابه، لانه الجهه التى امر بابتغائها، اى اجعل ما بقى من عمرى مصروفا فى الحج و العمره لاجل طلب رضوانک و ثوابک.
و النداء: لاظهار مزید الضراعه، و استدعاء الاجابه.
و ختم الدعاء بالصلاه على محمد و آله لما مر مرارا من ان الدعاء لایزال محجوبا حتى یصلى على محمد و آل محمد صلوات الله و سلامه علیهم.
و الابد: الدهر الطویل الذى لیس بمحدود.
و قال الراغب: الابد: عباره عن مده الزمان الممتد الذى لایتجزى کما یتجزى الزمان و ذلک انه یقال: زمان کذا، و لا یقال: ابد کذا.
و قالت الحکماء: الابد: استمرار الوجود فى ازمنه مقدره غیر متناهیه فى جانب المستقبل، کما ان الازل: استمرار الوجود فى ازمنه مقدره غیر متناهیه فى جانب الماضى، و الابدى ما لا یکون منعدما.
و معنى ابد الابدین: مده بقاء الباقین على الابد.
قال الجوهرى: یقال: لا افعله ابد الابدین کما یقال: دهر الداهرین و عوض العائضین، و عوض: معناه الابد.
قال الرضى: معنى الداهر و العائض الذى یبقى على وجه الدهر فکان المعنى ما بقى على الدهر داهر. و الله اعلم.
هذا آخر الروضه السابعه و الاربعین من ریاض السالکین و قد وفق الله سبحانه بمنه و انعامه لاتمامها.