ابیّ بن خلف

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

 ابوعامر،[۱] اُبى ‌بن خلف ‌بن وهب‌ بن حذافة بن ‌جمح،[۲] از قبیله قریش، تیره بنى‌جمح و از دشمنان سرسخت پیامبر.

زندگی نامه

اُبى ‌بن خلف و برادرش امیه، از اشراف قریش در جاهلیت بودند كه در دشمنى با پیامبر صلى الله علیه و آله و مسلمانان، گوى سبقت از دیگران مى‌ربودند. او از دلیران عرب بود؛ چنان‌ كه عمرو بن عاص در مشاجره‌اى با عمارة ‌بن ولید بن مغیره مى‌گوید: من از همه بزرگان بهره‌اى برده‌ام، از اُبى دلیرى را.[۳]

آنچه در زندگانى اُبى دیده مى‌شود، سراسر تكبُّر و سركشى است. امام على علیه‌السلام در احتجاج با دانشمندى یهودى، اُبى را از فرعون‌هایى مى‌شمارد كه پیامبر صلى الله علیه و آله به ‌سوى آنان برانگیخته شده است.[۴]

به روایتى، سبب پیدایش پیمانِ جوانمردان (حلف ‌الفضول) كه رسول خدا صلی الله علیه و آله حتى پس از اسلام بدان مباهات مى‌كرد،[۵] ستم اُبى در معامله با «قیس ‌بن ‌شیبه» یا «لمیس ‌بن ‌سعد» بود. شعر لمیس نیز بر آن گواه است.[۶] همچنین آورده‌اند: وقتى امیه یكى از بردگانش را شكنجه مى‌كرد، اُبى مى‌گفت: عذابش را افزون ‌كن.[۷]

كینه‌ورزى و دشمنى اُبى با رسول ‌خدا صلى الله علیه و آله از ابتداى بعثت آشكار است. وى و گروهى از سران شرك به دیدار ابوطالب شتافته، خواستار باز‌ایستادن رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله از دعوت به توحید شدند.[۸]

وى همچنین دیگران را از گرایش به اسلام بازمى‌داشت. آورده‌اند كه «عقبة ابن ‌ابى‌معیط» دوستِ صمیمى اُبى كه مراوده اندكى نیز با رسول خدا صلی الله علیه و آله داشت،[۹] حضرت را به ضیافتى دعوت كرد؛ اما پیامبر دست به طعام نبُرد تا عقبه شهادتین بر زبان جارى سازد و او نیز چنان كرد.

وقتى اُبَى از این ‌رویداد آگاه شد بر عقبه سخت عتاب كرد و عذر نپذیرفت جز آن ‌كه بر چهره پیامبر صلى الله علیه و آله آب دهان اَفكَنَد.[۱۰] برخى گفته‌اند: او به این كار موفق نشد؛[۱۱] اما عده‌اى بر این باورند كه عقبه براى جلب رضایت اُبى، خواستِ او را برآورد و بسزاى ارتداد خویش، در نبرد بدر به فرمان پیامبر سر از كف بداد.[۱۲]

پس از نزول آیات اول سوره روم كه از پیروزى روم بر ایران خبر مى‌داد، اُبى از سرستیز با ابوبكر بر عدم تحقق وعده الهى شرط بست؛ اما با تحقق آن ابوبكر صد شتر ماده به چنگ آورد.[۱۳]

دشمنى اُبى با رسول ‌خدا صلى الله علیه و آله بدان پایه بود كه او را سرسخت‌ترین و آزاردهنده‌ترین دشمنان رسول خدا دانسته‌اند؛[۱۴] چنان‌كه هرگاه در مكه به پیامبر مى‌رسید، مى‌گفت: اسبم را نیك پرورش مى‌دهم تا سوار بر آن تو را بكشم.[۱۵]

وى در توطئه دارالندوه شركت داشت[۱۶] و در پى آن در «لیلةالمبیت» كمر به قتل پیامبر بست.[۱۷] چون پیامبر مورد پذیرش مردم مدینه قرار گرفت، او و ابوسفیان ضمن نامه‌اى از آنان خواستند تا از حمایت پیامبر صلى الله علیه و آله دست بردارند.[۱۸] اُبى، جان و مالش را بر سر دشمنى با رسول خدا نهاد و از ‌جمله اطعام‌كنندگان سپاه شرك در غزوه بدر بود.[۱۹]

او كه بر كشتن پیامبر صلى الله علیه و آله سوگند یاد ‌كرده بود،[۲۰] وقتى در جنگ اُحد یاران رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله را پراكنده دید، فریاد برآورد: اى محمد! زنده نمانم اگر تو زنده بمانى؛ سپس خشمگینانه به ‌سوى پیامبر تاخت و چون برخى اصحاب، خواستار رویارویى با حمله او شدند، پیامبر فرمان داد همه كنارى بایستند؛ اما مصعب خود را به پیش انداخت و به ضربه ابى، به شهادت رسید.

در این هنگام، پیامبر خدا عصاى نوك تیز حارث بن ‌صمه را برداشت و بر گردن اُبى فرود آورد. این ضربت اعجازگونه پیامبر بانگى سخت از او برآورد. یاران اُبى گفتند: اثر این خراش نه جاى آن همه فریاد است. اُبى گفت: اگر این ضربت به همه اهل بازار «ذى‌المجاز» وارد آید، تحمل نتوانند كرد؛ زیرا سخن او حق است كه گفت: من به خواست خدا، اُبى را خواهم كشت. وى پس از آن در راه مكه بر اثر همان ضربت به هلاكت رسید[۲۱] و بدین طریق به نفرین پیامبر، گرفتار سخت‌ترین عذاب الهى شد.[۲۲] از رسول ‌خدا صلى الله علیه و آله نقل است كه سخت‌ترین عذاب‌ها در قیامت، از آنِ كسى ‌است كه پیامبرى را كشته باشد یا پیامبرى او را بكشد.[۲۳]

اُبى ‌بن خلف در شأن نزول

شمار آیاتى كه مفسران، در ذیل آن‌ها از اُبى یاد ‌كرده‌اند، بسیار است. در این آیات اُبَى گاه سبب انحصارى نزول آیه و گاه یكى از افراد آن است. گاهى نیز از باب تطبیق و ذكر مصداق، از او سخنى به ‌میان آمده است. این آیات عبارت‌اند از:

  1. «أَوَلَمْ يَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ»؛ آیا انسان نمى‌داند كه ما او را از نطفه‌اى آفریدیم و ناگاه او دشمنى آشكار است. (سوره یس/36، 77) بسیارى از مفسران گفته‌اند: روزى اُبَى و جمعى از مشركان نزد رسول ‌خدا صلى الله علیه و آله آمده، با او محاجه كردند.

    در این میان اُبى در ‌حالى‌ كه استخوانى پوسیده را با فشار دست خرد مى‌كرد و بر باد مى‌داد، به تندى گفت: آیا خداوند این استخوان پوسیده را زنده خواهد كرد؟ پیامبر پاسخ گفت: آرى، خداوند این استخوان را زنده خواهد كرد؛ چنان‌كه تو را هم مى‌میراند و زنده مى‌كند و به آتش جهنم درمى‌آورد.[۲۴] پس از این، آیه ‌پیشین نازل شد.

    درباره آیات 4 سوره نحل/16[۲۵]؛ 66 سوره مریم/19[۲۶]؛ 10 سوره سجده/32[۲۷]؛ 49 سوره اسراء/17[۲۸] نیز همین روایت را آورده‌اند.

  2. «وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا × يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا»؛ و (به خاطرآور) روزى را كه ستمكار، دست خود را (از شدت حسرت) به دندان مى‌گزد (و) مى‌گوید: اى كاش با رسول راهى برمى‌گزیدم! اى واى بر من! كاش فلان (شخص گمراه‌كننده) را دوست نمى‌گرفتم‌. (سوره فرقان/25، 27‌ـ‌28)

    گفته‌اند: مراد از «فُلانـًا» اُبى ‌و «ظالم» عقبة ابن ‌ابى ‌معیط است[۲۹] و آیه پس از آن‌كه عقبه به تحریك اُبى، رسول ‌خدا صلى الله علیه و آله را مورد اهانت قرار داد، نازل شد و زبان حال و ندامت او را در قیامت بیان كرد؛[۳۰] در نتیجه شاید از باب بیان مصداق گفته‌اند: آیه ‌67‌ سوره اعراف/7 كه از دشمنى برخى دوستان در قیامت حكایت مى‌كند و آیه‌ 24 سوره زمر/39 كه حاكى از به ‌صورت در افتادن كسى در عذاب است، درباره او فرود آمده است.[۳۱]

  3. در آغاز بعثت، سران شرك از ‌جمله اُبى، نزد ابوطالب آمده خواستار خوددارى رسول ‌خدا صلى الله علیه و آله از دعوت شدند؛[۳۲] اما با ناامیدى و شگفتى باز‌گشتند و خویشتن را به پاى‌دارى بر عبادت بت‌ها فراخواندند. در این باره، آیات 5‌ـ‌6 سوره ص/38 فرود آمد: «أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ × وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ»؛ آیا او به جاى این همه خدایان، خداى واحدى قرار داده؟! این به ‌راستى چیزى شگفت است! سركردگان آنان روان شدند و (گفتند) بروید و بر خدایان خویش ایستادگى كنید كه این امر به راستى هدف است.
  4. در جنگ بدر 12 تن از سران شرك از ‌جمله اُبى، تأمین غذاى سپاه را بر عهده داشتند[۳۳] كه خداوند با نزول آیه‌ 36 سوره انفال/8 ‌این بذل و بخشش را براى بازداشتن از راه خدا، مایه حسرت آنان اعلام كرد: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّواْ عَن سَبِيلِ اللّهِ فَسَيُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ...». قرطبى، نزول آیه‌ 1 سوره محمد/47 را به نقل از ابن ‌عباس، در همین باره‌ دانسته است.[۳۴]
  5. «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَـكِنَّ اللّهَ رَمَى»؛ شما آنان را نكشتید؛ بلكه خداوند آنان را كشت و تو تیر نیفكندى؛ بلكه خدا انداخت..‌. (سوره انفال/8، 17)

    بنا به نقلى آیه درباره قتل ‌اُبى بدست رسول ‌خدا صلى الله علیه و آله فرود آمده است؛[۳۵] هر چند قول مشهور سبب ‌نزول آیه را به روى دادى در جنگ بدر نسبت مى‌دهد.[۳۶]

  6. «يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ»؛‌ اى انسان! چه چیز تو را در برابر پروردگار بزرگوارت فریفت؟ (سوره انفطار/82، 6) «يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ»؛ اى انسان! تو با تلاش و رنج به ‌سوى پروردگارت مى‌روى و او را ملاقات خواهى كرد. (سوره انشقاق/84، 6)

    «فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ»؛ اما انسان، هنگامى‌ كه پروردگارش او را براى آزمایش اكرام مى‌كند و نعمت مى‌بخشد، (مغرور مى‌شود) و مى‌گوید: پروردگارم مرا گرامى داشته است. (سوره فجر/89، 15)

    گرچه مراد از انسان در آیات پیش ‌گفته را معناى عام آن دانسته‌اند،[۳۷] قرطبى بنا به نقلى مى‌گوید: آن‌كه به پروردگار خویش فریفته شد و رنج بیهوده كشید و به نعمت‌هاى الهى آزموده شد، اُبى ‌بن ‌خلف بود.[۳۸] شاید این موارد نیز از باب ذكر مصداق باشد.

  7. به نقلى گفته‌اند: آیات ذیل درباره اُبى نازل شده كه از روى نادانى به مجادله با وحى برخاسته بود:[۳۹] «...وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا»؛ ...و انسان، بیش از همه چیز در ستیز و چون و چراست. (سوره كهف/18، 54)

    «وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ...»؛ و ‌گروهى از مردم بدون هیچ دانشى به مجادله درباره خدا برمى‌خیزند‌... (سوره حج/22، 3 و سوره لقمان/31، 20) اگرچه روایات ترتیب نزولِ سوره حج را پس از سوره نور[۴۰] یعنى بعد از غزوه اُحد و مرگ اُبى مى‌دانند، المیزان با توجه به سیاق آیات سوره حج، نزول آن را قبل از جنگ بدر دانسته است؛[۴۱] بنابراین مى‌تواند درباره اُبى باشد.

  8. گفته‌اند: گروهى از سران شرك، از ‌جمله اُبى گرد هم آمده، به تلاوتِ قرآن پیامبر صلى الله علیه و آله گوش فرامى‌دادند؛ اما بى ‌آن ‌كه اثرى بر دل‌هاى ایشان بگذارد، هر یك درباره قرآن سخنى به باطل راندند كه آیه 25 سوره انعام/6 پرده از ‌این راز برگرفت: «وَمِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا...»؛ پاره‌اى از آنان به (سخنان) تو گوش فرامى‌دهند؛ و(لى) بر دل‌هایشان پرده‌ها افكنده‌ایم تا آن را نفهمند و در گوش‌هایشان سنگینى قرار داده‌ایم‌...[۴۲]
  9. برخى اُبى را از ‌جمله استهزاكنندگان مى‌دانند كه آیه‌ 95 سوره حجر/15 درباره آن‌ها نازل شده است:[۴۳] «اِنّا كَفَینكَ المُستَهزِءین؛ ما شر استهزاكنندگان را از تو دفع خواهیم كرد».
  10. برخى از مفسران اُبى را از مصادیق «اَمّا مَنِ ‌استَغنى» در آیه‌ 5 سوره عبس/80 دانسته‌اند كه رسول ‌خدا صلى الله علیه و آله به اسلام آن‌ها امید داشت؛ در نتیجه به گفتگو با آنان پرداخت و آیات نخست این سوره در این باره فرود آمده است.[۴۴]
  11. «وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ»؛ (و به یاد آر) هنگامى (را) كه كافران نقشه مى‌كشیدند تو را به زندان افكنند یا به قتل برسانند یا (از مكه) خارج سازند و آنان چاره مى‌اندیشیدند و خداوند هم تدبیر مى‌كرد و خدا بهترین چاره‌جویان و تدبیركنندگان است. (سوره انفال/8، 30) وقتى سران شرك در دارالندوه گرد آمدند تا در كار پیامبر صلى الله علیه و آله) چاره‌اى بیندیشند، اُبى یكى از آنان بود كه به همراه برادرش اُمیه و عاص بن وائل، پیشنهاد حبس رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله را ارائه ‌دادند.[۴۵] عبارت «لِیُثبِتوكَ» در آیه به آن اشاره ‌دارد.[۴۶]
  12. «إِنَّا أَنذَرْنَاكُمْ عَذَابًا قَرِيبًا يَوْمَ يَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ وَيَقُولُ الْكَافِرُ يَا لَيْتَنِي كُنتُ تُرَابًا»؛ ما شما را از عذابى نزدیك بیم دادیم. روزى كه ‌انسان آنچه را از پیش با دست‌هاى خود فرستاده است، مى‌بیند و كافر مى‌گوید: اى كاش خاك بودم! (سوره نبأ/78، 40) قرطبى ضمن بیان چند دیدگاه درباره این آیه بنابر قولى مراد از «مرء» (مرد) را اُبى ‌بن ‌خلف و عقبة ابن ‌ابى‌معیط دانسته‌ است.[۴۷]
  13. برخى بر این عقیده‌اند كه خطاب، عتاب و تهدید قرآن در دو آیه ذیل، متوجه اُبى است؛[۴۸] اگرچه اطلاق و عموم لفظ، همه افراد مشابه را دربرمى‌گیرد: «فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ»؛ پس چه چیز، تو را بعد (از این همه ادله روشن) به تكذیب (روز) جزا وا مى‌دارد؟ (سوره تین/95، 7) «وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ»؛ واى بر هر عیب‌جوى مسخره‌كننده‌اى. (سوره همزه/104، 1)
  14. گفته‌اند: روزى اُبى و گروهى از مشركان در حال طواف بر گرد كعبه به پیامبر صلى الله علیه و آله پیشنهاد كردند كه هر یك از دو گروه، خدایان گروه دیگر را بپرستد كه در پاسخ آنان سوره كافرون نازل شد.[۴۹]
  15. سیوطى به نقل از محمد بن ‌اسحاق آورده است: پس از كوشش‌هاى فراوان رسول خدا در ابلاغ وحى و دعوت مردم به اسلام، گروهى از ‌جمله اُبى نزد پیامبر آمده، بهانه‌اى دیگر گرفتند. گویا آنان منتظر بودند تا فرشته‌اى را به چشم خویش ببینند.[۵۰]

    آیات 8‌ـ‌9 سوره انعام/6 به این واقعه اشاره دارد: گفتند: چرا فرشته‌اى بر او نازل نمى‌شود؟ خداوند در پاسخ آنان فرمود: اگر فرشته‌اى نازل مى‌كردیم، كار به پایان رسیده بود و مهلتى نمى‌یافتند و اگر او را فرشته‌اى قرار مى‌دادیم، آن (فرشته) را به ‌صورت مردى درمى‌آوردیم و امر را همچنان بر آنان مشتبه مى‌ساختیم: «وَقَالُواْ لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنزَلْنَا مَلَكًا لَّقُضِيَ الأمْرُ ثُمَّ لاَ يُنظَرُونَ × وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبِسُونَ».

  16. خداوند در آیه 76 سوره نحل/16، مَثَل برده‌اى گنگ، ناتوان و كم‌خرد را آورده كه نه سخن كسى را مى‌فهمد و نه مى‌توان سخنش را فهمید[۵۱] و سربار دیگران است. از «عطاء بن ‌ابى ‌رباح» نقل است كه مراد از این برده گنگ، اُبى ‌بن ‌خلف است.[۵۲]
  17. بر اساس روایتى كه قرطبى و بلنسى نقل كرده‌اند، اُبى، روزى همراه تنى چند از مشركان نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله آمده، با استناد به آفرینش تدریجى انسان‌ها بر سخن پیامبر كه مى‌فرمود خداوند انسان‌ها را یك‌باره برمى‌انگیزد، خُرده گرفت كه در پاسخ آنان، آیه‌ 28 سوره لقمان/31 فرود آمد:[۵۳] «مَّا خَلْقُكُمْ وَلَا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ»؛ آفرینش و برانگیختن (و زندگى دوباره) همه شما (در قیامت) همانند یك فرد بیش نیست، خداوند شنوا و بینا است.
  18. «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا»؛ اى پیامبر! تقواى الهى پیشه كن و از كافران و منافقان فرمان مبر كه خداوند، عالم و حكیم است. (سوره احزاب/33، 1) بلنسى به نقل از ابن ‌جریج مراد از كافران را در آیه اُبى دانسته است؛[۵۴] اما طبرسى آیه را مربوط به زمانى پس از واقعه اُحد مى‌داند[۵۵] كه گویا این سخن صحیح‌تر است.

پانویس

  1. المغازى، ج 1، ص‌ 251.
  2. السیرة النبویه، ج‌ 1، ص‌ 361.
  3. الاغانى، ج‌ 18، ص‌ 129.
  4. الاحتجاج، ج‌ 1، ص‌ 511.
  5. الاغانى، ج 17، ص‌ 289.
  6. همان، ص‌ 288‌ـ‌299.
  7. اسدالغابه، ج‌ 6، ص‌ 241.
  8. غررالتبیان، ص‌ 446؛ مجمع‌البیان، ج‌ 8، ص‌ 725‌ـ‌726.
  9. جامع‌البیان، مج 11، ج‌ 19، ص‌ 12؛ السیرة النبویه، ج‌ 1، ص‌ 361.
  10. اسباب‌النزول، ص‌ 279؛ السیرة النبویه، ج‌ 1، ص‌ 361؛ الدرالمنثور، ج 6، ص‌ 251 و 253.
  11. الدرالمنثور، ج‌ 6، ص‌ 251.
  12. مجمع‌البیان، ج‌ 7، ص‌ 261؛ الدرالمنثور، ج‌ 6، ص‌ 251.
  13. تفسیر قرطبى، ج 14، ص 4؛ المیزان، ج 16، ص 163.
  14. انساب الاشراف، ج‌ 10، ص‌ 251؛ البدء والتاریخ، ج‌ 3، ص‌ 155.
  15. المنمق، ص‌ 408.
  16. مناقب، ج‌ 1، ص‌ 233.
  17. الطبقات، ج‌ 1، ص‌ 176.
  18. المحبر، ص‌ 271.
  19. مجمع‌البیان، ج‌ 4، ص‌ 832؛ المنمق، ص‌ 389.
  20. دلائل النبوه، ج 1، ص 483؛ المعارف، ص‌ 472.
  21. المغازى، ج 1، ص‌ 251‌ـ‌252؛ السیرة النبویه، ج ‌3، ص‌ 84.
  22. مسند احمد، ج‌ 1، ص‌ 688.
  23. الحیوان، ج‌ 4، ص‌ 161.
  24. جامع‌البیان، مج‌ 12، ج‌ 23، ص‌ 38.
  25. تفسیر قرطبى، ج ‌10، ص‌ 46.
  26. مجمع البیان، ج‌ 6، ص‌ 808.
  27. غررالتبیان، ص‌ 413.
  28. تفسیر عیاشى، ج‌ 2، ص‌ 296.
  29. جامع‌البیان، مج‌ 11، ج‌ 19، ص‌ 11.
  30. اسباب‌النزول، ص‌ 279؛ الدرالمنثور، ج‌ 6، ص 251‌ـ‌253؛ مجمع‌البیان، ج 7، ص 261.
  31. غررالتبیان، ص‌ 446.
  32. مجمع‌البیان، ج‌ 8، ص‌ 725‌ـ‌726.
  33. روض الجنان، ج‌ 9، ص‌ 113.
  34. تفسیر قرطبى، ج‌ 16، ص‌ 148.
  35. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 250؛ اسباب النزول، ص‌ 192؛ جامع البیان، مج‌ 6، ج 10، ص‌ 272.
  36. تفسیر قرطبى، ج 7، ص 244؛ روض‌الجنان، ج‌ 9، ص‌ 86.
  37. تفسیر قرطبى، ج‌ 19، ص‌ 161 و 178 و ج‌ 20، ص‌ 35.
  38. تفسیر قرطبى، ج‌ 19، ص‌ 161 و 178 و ج‌ 20، ص‌ 35.
  39. مجمع‌البیان، ج‌ 6، ص‌ 737؛ مبهمات القرآن، ج‌ 2، ص‌ 231؛ غررالتبیان، ص‌ 412.
  40. التمهید، ج‌ 1، ص‌ 139.
  41. المیزان، ج‌ 14، ص‌ 338.
  42. كشف‌الاسرار، ج‌ 3، ص‌ 326.
  43. مبهمات القرآن، ج‌ 2، ص‌ 96.
  44. مجمع‌البیان، ج 10، ص‌ 663.
  45. الطبقات، ج‌ 1، ص‌ 176؛ مناقب، ج 1، ص‌ 233.
  46. مجمع‌البیان، ج‌ 4، ص‌ 826؛ روض‌الجنان، ج‌ 9، ص‌ 101‌ـ‌103؛ جامع‌البیان، مج 6، ج 10، ص 302.
  47. تفسیر قرطبى، ج‌ 19، ص‌ 123.
  48. تفسیر قرطبى، ج‌ 20، ص‌ 125؛ مبهمات القرآن، ج 2، ص 731.
  49. الامالى، ص‌ 246‌ـ‌247.
  50. الدرالمنثور، ج‌ 3، ص‌ 251.
  51. مفردات، ص‌ 140‌ـ‌141، «بكم»؛ مجمع‌البیان، ج‌ 6، ص‌ 578.
  52. مجمع‌البیان، ج‌ 6، ص‌ 578.
  53. تفسیر قرطبى، ج 14، ص‌ 52؛ مبهمات‌القرآن، ج 2، ص 331.
  54. مبهمات القرآن، ج‌ 2، ص‌ 337.
  55. مجمع‌البیان، ج‌ 8، ص‌ 526.

منابع

تقى صادقى، دائرة االمعارف قرآن کریم، جلد 2، صفحه 65-71.