استدراج
«اِستدراج» از سنتهای الهی به معنای نزدیك شدن تدریجى و غیرمستقیم كافران و فاسقان به هلاكت و عذاب، بر اثر اصرار بر كفر و گناه است.
معنای استدراج
به طوري كه اهل لغت گفتهاند[۱] «استدراج» دو معني دارد، يكي گرفتن چيزي به تدريج است، زيرا اصل اين ماده از درجه گرفته شده كه به معني "پله" است، همان گونه كه انسان در صعود و نزول از طبقات پائين عمارت به بالا يا به عكس، از پلهها استفاده ميكند؛ همچنين هرگاه چيزي را تدريجاً و مرحله به مرحله بگيرند يا گرفتار سازند به اين عمل استدراج گفته ميشود. معني ديگر استدراج، "پيچيدن" است، همان گونه كه يك طومار را به هم ميپيچند.
و به گفته علامه شعرانی: استدراج، اندک اندک بردن و نزدیک کردن است.[۲]
این واژه از ریشه «دـرـج» به معناى اندك اندك گام برداشتن[۳] و حركت یك شىء یا حركت در ضمن یك شىء[۴] و درهم پیچیدن اشیا[۵] و مرگ و فنا[۶] بوده، در همه كاربردهایش متضمن معناى تدریج و نوعى حركت صعودى[۷] یا نزولى[۸] است.
استدراج به نوعى صناعت ادبى نیز گفته مىشود كه در مباحثات و مجادلات به كار مىآید، به این گونه كه شخص از مسیرى پنهان و با جلب نظر تدریجى مخاطب، او را به نحوى به پذیرش مدعاى خویش وادار مىكند.[۹]
مفهوم استدراج در قرآن به معناى فروكشیدن تدریجى افراد به سوى مقصد و سرانجامشان[۱۰] یا در هم پیچیدن زندگى و وجودشان از طریق اغفال آنها از یاد خداست[۱۱] كه اعطاى نعمت و آسایش بیشتر در این فرایند نقشى اساسى دارد. انسانهایى كه از هدایتها و آزمایشهاى گوناگون خداوند براى هدایت تأثیر مثبت نمىپذیرند در آخرین مرحله به آنان مهلت داده شده، به كلى رها مىگردند و حتى زمینهها و امكانات سقوط نیز برایشان مهیا مىشود و به تدریج به سرانجام شوم خویش نزدیك شده، ناگاه به عذاب خداوندى دچار مىگردند.[۱۲]
واژه استدراج دوبار در قرآن به كار رفته (سوره اعراف/ 7، 182؛ سوره قلم/68،44) و در آیات فراوانى نیز بدون كاربرد واژه استدراج از این پدیده به تفصیل بحث شده است. این واژه در هر دو مورد به صورت جمع بكار رفته كه برخى آن را اشاره به تأثیر واسطههاى فیض الهى و مدبرات امور از قبیل فرشتگان در نزول نعمتهاى پیاپى براى استدراج دانستهاند، چنانكه كاربرد واژه «املاء» و «كید» به صورت مفرد در مورد خداوند، به حكم ویژه الهى در مورد كافران و فاسقان اشاره دارد كه كسى در صدور آن با خداوند مشاركتى ندارد.[۱۳] در روایات یكى از اسماى الهى مُملى دانسته شده است.[۱۴]
حوزه معنایى استدراج:
مفهوم استدراج گستره وسیعى دارد و در ارتباط با بسیارى از مفاهیم دیگر قرآن است،[۱۵] از این رو مجلسى، در ضمن دو عنوان عام «كفر و ایمان» درباره استدراج بحث كرده است.[۱۶]
مفاهیم پیرامون استدراج گاه در مقایسه با افراد مبتلا به این سنت و گاه در مقایسه با خداوند در نقش فاعل استدراج مطرح شده است. در واقع این مفاهیم، دو روى یك سكه است كه بخش نخست آنها حالت ظاهرى استدراج (تنعّم، آسایش و احساس عزت و اقتدار) و بخش دیگر حالت باطنى و واقعى آن (فرو رفتن آرام در باتلاق هلاكت و ابتلاى تدریجى به عذاب الهى) را نمایش مىدهد.
از سوى دیگر مراحل پیش از استدراج و مفاهیم همراه و ملازم آن، در كنار سرانجام استدراج به نحوى در ارتباط با استدراج بوده، بستر اجراى آن را روشن مىسازد. در دسته نخست به مراحل گوناگونى از سیر تدریجى انسان در بستر هدایتهاى تكوینى و تشریعى خداوند و در دسته دوم به پایان دفعى این فرایند كه با نزول عذاب دنیوى یا فرود آمدن عذاب اخروى به هنگام مرگ قرین است توجه شده، از این رو مفهوم مزبور در 4 حوزه معنایى قابل بررسى است:
استدراج در ظاهر با تنعم و بهرهمندى از لذتهاى حیات همراه است. واژه «امداد» از ریشه «مدّ» و به معناى گشایش و یارى رساندن در زندگى مادى یا معنوى[۱۷] در مواردى كه جنبه منفى آن مورد نظر بوده[۱۸] و به گمراهى افراد مىانجامد، به این واقعیت اشاره دارد:[۱۹]
«أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ × نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ بَل لَّا يَشْعُرُونَ»
. (سوره مؤمنون/ 23، 55 و نیز سوره مریم/ 19، 75؛ سوره بقره/2، 15) واژه «تمتیع» نیز به معناى بهرهمند ساختن همراه با لذت و رفع نیاز[۲۰] در مواردى كه در خصوص نعمتهاى دنیا و با مفهوم منفى به كار رفته[۲۱] به این معنا اشاره دارد: «مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمًا بُورًا». (سوره فرقان/25، 18 و نیز سوره طه/ 20، 131؛ سوره حجر/ 15، 88) مهلت و نعمتهاى الهى در این گونه افراد نوعى احساس رهایى، بىقیدى و بىبندوبارى پدید مىآورد.
در همین راستا واژه «املاء» از ریشه «ملا» به معناى مدت زمان دراز و مهلت و تأخیر[۲۲] مطرح مىشود كه در خود معناى آزاد گذاشتن و رها كردن را دارد؛ به عنوان مثال، املاء بر رها ساختن افسار اسب براى آزادانه چریدن اطلاق مىشود:[۲۳] «إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُواْ إِثْمًا» (سوره آل عمران/3، 178)، «وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ». (سوره اعراف/7، 183؛ سوره قلم/68، 45 و نیز سوره رعد/13، 32؛ سوره حج/ 22، 44، 48)
ظاهر نیكوى استدراج موجب مىشود افراد، اعمال خویش را نیكو شمرده، از اصلاح خویش غافل گردند:[۲۴] «الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا». (سوره كهف/18، 104)
مفهوم «تسویل» به معناى زیبا نشان دادن زشتیها:[۲۵] « الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَى لَهُمْ». (سوره محمد/47، 25) و «تزیین» به همین معنا: «قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ». (سوره انعام/6، 43) كه شیطان عامل آن دو معرفى شده به این ویژگى اشاره دارد.
فاعلیت شیطان در این آیات در مقایسه با فاعلیت خداوند در آیات استدراج بیانگر رابطه طولى میان آن دو است. نعمتهاى استدراجى در افراد حالتهاى ویژهاى مىآفریند كه دسته دیگرى از مفاهیم را به آن مرتبط مىسازد؛ مانند: «فَرَح» به معناى شادى بیش از اندازه و بىمورد:[۲۶] «ذَلِكُم بِمَا كُنتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَبِمَا كُنتُمْ تَمْرَحُونَ». (سوره غافر/40، 75)
«إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ»
. (سوره قصص/28، 76)، «بَطَر» به معناى زیادهروى در خوشى[۲۷] به همراه غفلت:[۲۸] «وكَم اَهلَكنا مِن قَریَة بَطِرَت مَعیشَتَها» (سوره قصص/28، 58)، «أشَر» به معناى شدت بطر به همراه ناسپاسى:[۲۹] «سَيَعْلَمُونَ غَدًا مَّنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ» (سوره قمر/54، 26) «فُكاهة» به معناى خنده و مزاح كه گاه همراه با بىتوجهى و غفلت از گناهان و زشتیهاى خویش است:[۳۰]
«وَإِذَا انقَلَبُواْ إِلَى أَهْلِهِمُ انقَلَبُواْ فَكِهِينَ»
(سوره مطففین/83، 31)، «لهو» به معناى گرایش به لذتها بدون توجه به فرجام آنها:[۳۱] «ذَرْهُمْ يَأْكُلُواْ وَيَتَمَتَّعُواْ وَيُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ». (سوره حجر/ 15، 3) و «لعب» به معناى تفریحهاى نابخردانه و سرگرمیهاى پوچ:[۳۲] «فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَيَلْعَبُوا حَتَّى يُلَاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ». (سوره زخرف/ 43، 83؛ سوره معارج/70،42)
خداوند به افراد مبتلا به استدراج، مهلت كافى مىدهد. مفهوم «امهال» و «تمهیل» از ریشه «مهل» به معناى سكون و مدارا[۳۳] به این واقعیت اشاره دارد كه به كافران و منكران خدا و پیامبر مهلت داده شده و در مجازات آنان عجله نمىشود:[۳۴] «وَذَرْنِي وَالْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَمَهِّلْهُمْ قَلِيلًا». (سوره مزمل/73، 11)، «فَمَهِّلِ الْكَافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدًا». (سوره طارق/86، 17)
واژههاى «تأخیر»، «انظار» و «انتظار» نیز معناى مهلت دادن را تداعى مىكند:[۳۵] «...اِنَّما یُؤَخِّرُهُم لِیَوم تَشخَصُ فِیهِ الاَبصر» (سوره ابراهیم/14، 42)، «أَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ × قَالَ إِنَّكَ مِنَ المُنظَرِينَ». (سوره اعراف/7، 14ـ15)، «وَانتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ» (سوره هود/11، 122) مهلت خداوند در استدراج از روى بىاعتنایى و بىتوجهى است.[۳۶]
واژه «وذر» به معناى ترك كردن و رها ساختن و دور انداختن شىء یا شخص بىارزش[۳۷] به این معنا اشاره دارد: «فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ» (سوره مؤمنون/23، 54) این وضعیت به گمراهى بیشتر شخص انجامیده: «وَنَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ» (سوره انعام/6، 110) قلب او را كاملاً به روى حقیقت بسته و او را بیش از پیش غافل و خود فراموش مىسازد: «وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُواْ بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ». (سوره انعام/6، 110)
مفاهیم «ختم»، «غشاوه»: «خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ» (سوره بقره/ 2، 7)، «طبع»: «كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ» (سوره غافر/ 40، 35)، «اضلال»: «مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ» (سوره جاثیه/ 45، 23)، «اِنساء»: «نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ» (سوره حشر/59، 19) و «لعن»: «لَّعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً» (سوره نساء/4، 46) هر یك از جهتى به این معنا اشاره دارد.[۳۸]
در واقع خداوند با رفع فشارهاى مستقیم و غیرمستقیم خود و مهیا ساختن همه زمینههاى تنعم و تلذذ براى این اشخاص به نوعى در فرایند گمراهى آنان نقش ایفا مىكند:[۳۹] «أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُواْ إِثْمًا» (سوره آل عمران/3، 178)، از این رو فرایند ابتعاد ستمكاران بر اثر پیشرفتهاى مادى به منزله لعنت و نفرین خداوند بر آنان شمرده شده است.[۴۰]
سنت استدراج دو لایه كاملا متفاوت دارد: ظاهرى نیكو و عذابى باطنى كه در پایان به ناگاه آشكار مىشود،[۴۱] از اینرو به آن «مكر»:[۴۲] «وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ» (سوره آل عمران/3، 54)، «كید»: «وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ» (سوره اعراف/7، 183)، «خدعه»:[۴۳] «يُخَادِعُونَ اللّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ» (سوره نساء/4، 142) و گاه «فتنه»:[۴۴] «أَلاَ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُواْ... فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا...» (سوره توبه/9، 49ـ55 و نیز سوره طه/20،131) اطلاق شده است.
برخى مكر را تنها به عذاب پایانى یا الطافى كه خداوند در مقام مقابله با كافران به مؤمنان مىبخشد اطلاق كردهاند؛[۴۵] اما به نظر مىرسد معناى مكر از گستره وسیعى برخوردار است و هر گونه مقابله به مثل از جانب خداوند را شامل مىشود.[۴۶]
به طور كلى با توجه به این كه سنت خداوند در این دیارِ تكلیف و آزمایش، بر پوشاندن نعمتهاى خویش در لفافهاى از رنج و عذاب ظاهرى و نهان ساختن نقمتهاى خویش در قالبى از آسایش و نعمت است،[۴۷] مىتوان معنایى بسیار عام از مفهوم مكر تصور كرد: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ». (سوره عنكبوت/29، 2)
از سوى دیگر استمرار و افزایش حالت طغیان در این افراد نوعى تمسخر و استهزا در برابر خداوند است و از اینرو او نیز این ترفند خویش را استهزایى در برابر رفتار ناشایست آنان نامیده است:[۴۸] «...إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ × اللّهُ يَسْتَهْزِىءُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ». (سوره بقره/ 2، 14ـ15) در واقع مهلت خداوند و گشایشهاى او نوعى زمینهسازى براى عقوبت آنان است.
واژه «عدّ» و «اعداد» از ریشه «عدّ» به معناى تهیه و آمادهسازى و «عدّ» به معناى شمارش[۴۹] در مواردى به این معنا اشاره دارد. خداوند در آیاتى از آماده ساختن جهنم براى كافران و منافقان: «غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ» (سوره فتح/ 48، 6) و در آیهاى دیگر از شمارش اعمال یا نفسهاى آنان: «فَلَا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا» (سوره مریم/19، 84) سخن به میان آورده كه به ایجاد فرصت براى آنان جهت تكمیل گناهان و زشتیهایشان اشاره دارد تا بدین ترتیب خود، درجه مخصوص خویش را در جهنم كسب كنند.[۵۰] استعمال این واژه در مورد مؤمنان بر مفهومى كاملا عكس استدراج دلالت داشته، به مهلت جهت تكمیل حسنات و خیرات اشاره دارد.[۵۱]
استدراج در ارتباطى تنگاتنگ با روند رو به خسران طبیعت انسانى: «وَالْعَصْرِ × إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ» (سوره عصر/103، 1ـ2) است و با مفهوم هدایت و اتمام حجت در مسیر مقابله با این روند: «وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ» (سوره توبه/ 9، 115) پیوند دارد؛ همچنین با مفاهیم «تكذیب»: «وَمَن يُكَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُم...» (سوره قلم/ 68، 44)، «استكبار»: «اسْتِكْبَارًا فِي الْأَرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ» (سوره فاطر/35، 43)، «اسراف»: «فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ» (سوره مؤمنون/23، 54)، «...كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ...» (سوره یونس/ 10، 12)، «ذنب»: «أَنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ أَن يُصِيبَهُم بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ» (سوره مائده/5، 49)، «نفاق»: «فَمَا لَكُمْ فِي الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَاللّهُ أَرْكَسَهُم بِمَا كَسَبُواْ» (سوره نساء/4، 88)، «فسق»: «فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ» (سوره حدید/57، 16) و «طغیان»: «فَنَذَرُ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ» (سوره یونس/10، 11) به عنوان نمودهاى مختلف تأثیرناپذیرى از هدایت و گرایش به ادامه روند خسران مرتبط است.
پایان استدراج همواره با نزول ناگهانى عذاب الهى در دنیا یا آخرت همراه است. مفاهیم «أخذ»: «فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكَالَ الْآخِرَةِ وَالْأُولَى» (سوره نازعات/ 79، 25)، «عذاب»: «أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهْمُ عَذَابٌ مُّهِينٌ» (سوره آل عمران/ 3، 178) و «انتقام»: «فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ». (سوره زخرف/43، 55)
به این فرجام شوم اشاره دارد. مفاهیم «هلاك»: «كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ مَّكَّنَّاهُمْ فِي الأَرْضِ» (سوره انعام/6،6)، «قَصْم»: «وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً» (سوره انبیاء/21، 11)، «دَمار»: «فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ» (سوره نمل/27، 51) و «قطع دابِر»: «فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ...» (سوره انعام/6، 45) در سطحگستردهترى در خصوص جوامع مبتلا به استدراج به كار رفته كه اصطلاحاً به آن عذاب استیصال گویند.[۵۲]
سنت استدراج:
قرآن كریم از برخى سنتهاى الهى یاد مىكند كه فرایند حركت انسان و جوامع بشرى تابع آنهاست.[۵۳] این سنتها افزون بر استناد به بعد غیبى، از واقعیتى عینى و طبیعى نیز برخوردار بوده، از منظر روانشناختى و جامعهشناختى قابل تبیین و تحلیل است. با این نگرش مىتوان سنت استدراج را در دو حوزه فردى و اجتماعى بررسى كرد:
1. استدراج فردى:
انسان از آغاز زندگى به اقتضاى طبیعت مادى خویش به تدریج امكانات وجودى خود را از دست مىدهد: «أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا».[۵۴] (سوره انبیاء/21، 44) این فرایند در صورت عدم استفاده از این امكانات و تبدیل نكردن آنها به امكانات ماندگار معنوى به تدریج انسان را به سوى خسران و زیان ابدى ـ كه همان اتلاف عمر و استحقاق عذاب اخروى است ـ سوق مىدهد: «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ × إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ...». (سوره عصر/103، 2ـ3)
در این میان خداوند به طور مستقیم از عوامل گوناگونى همچون: موهبت عقل: «كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ». (سوره روم/30، 28) و ارسال پیامبران: «وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ» (سوره شعراء/ 26، 208) و به طور غیرمستقیم با جریانسازى در زندگى به وسیله ابتلا به سختیها و مصائب: «فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ». (سوره انعام/6، 42 و نیز سوره اعراف/7، 94) یا نزول نعمتهاى فراوان: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ» (سوره فاطر/35، 3) براى توقف این روند استفاده كرده.[۵۵]
براى انتخاب آزادانه و آگاهانه و تلاش بر مبناى آن به بندگان مهلت كافى عطا مىكند: «ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِي الأَرْضِ مِن بَعْدِهِم لِنَنظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ» (سوره یونس/10، 14)؛ اما برخى افراد این فرصتها را از دست مىدهند یا از آنها سوء استفاده مىكنند و از آیات و پیامهاى الهى روى گردانده، به طبیعت جهول و عجول خویش از نعمتهاى خدا دچار غرور ـ كه زمینه و محتواى اصلى استدراج است ـ [۵۶] مىشوند و افسار گسیخته و از بلاها و مصیبتها ناسپاس و از خدا رویگردان مىشوند:[۵۷] «فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ × وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ». (سوره فجر/89، 15ـ16 و نیز سوره فصلت/41، 49ـ51) و حتى اگر در رخدادهاى بسیار دشوار نیز اندك توجهى به خدا كنند موقتى و براى نیل به خواستههاى شیطانى خویش است: «وَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيبًا إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِّنْهُ نَسِيَ مَا كَانَ يَدْعُو إِلَيْهِ...» (سوره زمر/39، 8)، تا آنجا كه اصرار و عناد آنان به طور كلى زمینه هدایت را از میان برده، هیچ راهى دیگر براى توقف روند رو به رشد خسران نمىماند: «كُلُوا وَتَمَتَّعُوا قَلِيلًا إِنَّكُم مُّجْرِمُونَ... فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ».[۵۸] (سوره مرسلات/77، 46،50)
از سوى دیگر خداوند بر اساس سنت اختیار و اراده آزاد انسانها هر دو راه هدایت و گمراهى را فرا رویشان گشوده:[۵۹]«مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ» (سوره شورى/42، 20) از دخالت مستقیم در زندگى بشر و جلوگیرى بى واسطه از خسران آدمیان پرهیز دارد:[۶۰] «قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاء لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ» (سوره انعام/ 6، 149)
بر همین اساس آنان را كاملاً به حال خویش رها مىسازد: «ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ» (سوره انعام/ 6، 91) و به طور طبیعى براى به فعلیت رسیدن همه امكانات آنها در مسیر گمراهى و زیان زمینه مهیا مىشود: «مَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلاَ هَادِيَ لَهُ وَيَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ». (سوره اعراف/ 7، 186)[۶۱]
بر این اساس مفاهیم «املاء»، «امهال»، «وذر»، «تمتیع» و... از زاویهاى دیگر نمایانگر همان مفهوم استدراج است زیرا رهاكردن و مهلت دادن از روى بىاعتنایى و بىتوجهى، به حركت انسان در مسیر طبیعى خسران مىانجامد: «ثُمَّ تَوَلَّيْتُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنتُم مِّنَ الْخَاسِرِينَ» (سوره بقره/2، 64) بنابراین طبق برخى روایات، استدراج در خود معناى سقوط و نزول را دارد ولى املاء و امهال و... از آن تهى است،[۶۲] با این حال املاء و امهال و... نیز التزاماً بر این معنا دلالت دارد؛ اما این روند طبیعى در عین حال بسیار پنهان و غیرقابل پیشبینى است:
«فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا»
(سوره حشر/59، 2)، «سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ» (سوره قلم/68، 44)[۶۳] زیرا آنان در همان حال كه از آسایش و تنعم خویش، غرق لذتاند در واقع در میان امواج تاریك شهوات در حال شكنجه هستند: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ».[۶۴](سوره توبه/ 9، 55)
بدین ترتیب در طبقات ظلمانى ماده كه در ظاهر نعمت است رو به سوى نابودى و عذاب فرو كشیده شده: «سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ»[۶۵] (سوره قلم/68، 44) و همین نعمتها برایشان از جهات گوناگون به عذاب و رنج بدل مىشود،[۶۶] تا آن كه با فرا رسیدن مرگ به ناگاه همه امكانات خویش را از دست رفته: « أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا» (سوره احقاف/ 46، 20) و بافتههاى خویش را گسسته: «وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاء» (سوره فرقان/ 25، 23) و خود را در كیفر خداوند گرفتار مىیابند: «وَبَدَا لَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُون». (سوره جاثیه/45، 33)
برخى از مفسرانِ پیشین به ابعاد روانشناختى سنت استدراج نیز توجه كردهاند؛ گرایش درونى انسان به شهوات موجب مىشود ارضاى آنها برایش لذتآور گردد و این لذت به افزایش تمایل او مىانجامد و شدت تمایل نیز بر شدت لذت مىافزاید. گناهان در این چرخه بىپایان پى در پى تكرار گشته، ملكه طغیان را در وجود انسان رسوخ مىدهد و طبیعى است كه انسان بر اثر این حالت از اشتغال به معنویات و پرهیز از خسارت ابدى غافل مىماند.[۶۷] مفسران معاصر نیز كم و بیش به تبیین ابعاد روانشناختى استدراج پرداختهاند.[۶۸]
2. استدراج اجتماعى:
آیات ناظر به نظام سنن الهى به نوعى فلسفه تاریخ و قانونمندى جوامع بشرى اشاره دارد: «فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا» (سوره فاطر/35، 43) قرآن از اجراى سنت استدراج درباره اقوام گذشته: «وَكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا وَإِلَيَّ الْمَصِيرُ» (سوره حج/22، 48) و اقوام همه انبیا: «وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء... ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَواْ...» (سوره اعراف/ 7، 94ـ95) خبر داده و از امكان تكرار آن درباره اقوام آینده پرده برمىدارد: «فَهَلْ يَنتَظِرُونَ إِلاَّ مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِهِمْ قُلْ فَانتَظِرُواْ إِنِّي مَعَكُم مِّنَ الْمُنتَظِرِينَ». (سوره یونس/10، 102)
شیوه و مراحل اجراى این سنت به تفصیل در آیات 42ـ45 سوره انعام/6 و 94ـ101 سوره اعراف/7 آمده است. خداوند در آغاز براى این امتها درهاى هدایت را مىگشاید و پیامهاى خویش را بدیشان ابلاغ مىكند: «ذَلِكَ أَن لَّمْ يَكُن رَّبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ» (انعام/6، 131) این هدایتهاى الهى از جانب آن اقوام و به ویژه اقشار مرفه و راحت طلب آن با تكذیب و مخالفت مواجه مىشود: «وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ» (سوره سبأ/ 34، 34 و نیز سوره زخرف/43، 23) این اقشار در نقش مخالفان اصلى اصلاح جامعه: «وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكَابِرَ مُجَرِمِيهَا لِيَمْكُرُواْ فِيهَا...» (سوره انعام/ 6، 123)
زمینه سازان اجراى استدراج و فروپاشى آن جامعه در پایان كار هستند: «وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا». (سوره اسراء/17، 16)
در هر حال كفر آنان موجب نمىشود خداوند براى آنها مهلت كافى قرار نداده و از روى رحمت خویش تا آنجا كه امیدى به هدایتشان است به آنها فرصت ندهد:[۶۹] «فَمَهِّلِ الْكَافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدًا» (سوره طارق/86، 17) این مهلت براى برخى از آنها مفید واقع شده و به هدایتشان مىانجامد؛ اما برخى دیگر با سوء استفاده از آن بر گمراهى خویش مىافزایند، از این رو در قرآن از این مهلت با دو تعبیر «رحمت» و «متاع» یاد شده است: «...لَا هُمْ يُنقَذُونَ × إِلَّا رَحْمَةً مِّنَّا وَمَتَاعًا إِلَى حِينٍ».[۷۰](سوره یس/ 36، 43ـ44)
واژه «حین» به موقتى بودن این مهلت و بقاى آن تا زمان جدایى كامل دو گروه از یكدیگر و رسیدن هر یك به سر منزل نهایى خویش اشاره دارد: «حَتَّىَ يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ...» (سوره آل عمران/ 3، 179) خداوند به هنگام اعراض مردم از هدایت با افزایش مصائب، بلاها و سختیهاى زندگى در صدد جلب توجه آنان به خویش و نرم ساختن دلهایشان برمىآید: «أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ». (سوره اعراف/7، 94)[۷۱]
البته بسیارى از این عذابهاى هدایتى همان نتیجه اعمال ناشایست مردم است كه مىتواند آنان را به زشتى كارهایشان متذكر ساخته، به سوى خداوند بازگرداند: «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ». (سوره روم/30، 41)؛ اما اصرار و عناد آنها دلهایشان را سخت گردانیده، در كنار آن، شیطان نیز با تزیین اعمال ناپسندشان از توجه به خدا مانع مىشود:[۷۲] «وَلَـكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ». (سوره انعام/6، 43) حال كه دیگر ترفند مزبور كارایى ندارد زمینه گشایش و پیشرفت مادى براى آنان باز مىشود: «فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ» (سوره انعام/6، 44)، «ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَواْ...» (سوره اعراف/7، 95) و گاه خداوند همچون پدرى كه از ابزار تشویق و تنبیه به طور همزمان استفاده مىكند آنان را متناوباً به آسانى و سختى مبتلا مىسازد تا شاید آنان به سویش متوجه شوند.[۷۳]
اما اعراض و لجاجت آنها موجب مىشود كاملاً به حال خویش رها شده، این وضعیت در آنها حالت مستى: «حَتَّى إِذَا فَرِحُواْ بِمَا أُوتُواْ» (سوره انعام/6، 44) و بىمبالاتى نسبت به تعهدات خویش بیافریند: «ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَواْ وَّقَالُواْ قَدْ مَسَّ آبَاءنَا الضَّرَّاء وَالسَّرَّاء...» (سوره اعراف/7، 95)[۷۴] تا آن كه به طور كلى از فرجام شوم اعمالشان غافل گشته، همه این رویدادها را اتفاقى و بىارتباط با رفتارشان مىپندارند: «قَالُواْ قَدْ مَسَّ آبَاءنَا الضَّرَّاء وَالسَّرَّاء»[۷۵] (سوره اعراف/7، 95) و به كلى از مكر الهى ایمن مىگردند: «أَفَأَمِنُواْ مَكْرَ اللّهِ فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ». (سوره اعراف/7، 99)
در چنین حالتى دیگر تنها عذاب الهى سزاوار آنهاست كه به ناگاه بر آنها فرود مىآید:[۷۶] «أَخَذْنَاهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ» (سوره انعام/6، 44)، «فَأَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ» (سوره اعراف/7، 95) شدت عذاب در پایان استدراج به میزان شدت اجراى آن سنت در هر جامعه بستگى داشته،[۷۷] آن نیز به كمیت و كیفیت فساد آن جامعه وابسته است.
بدین سان استدراج اجتماعى به دو گونه عذاب دنیوى (فراگیر و محدود) منتهى مىشود: عذاب فراگیر براى جوامعى است كه همه افراد آن به سرحد نهایى كفر و طغیان رسیده باشند، به گونهاى كه دیگر هیچگاه به هدایت نمىگرایند: «حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ...».[۷۸] (سوره یوسف/12، 110) و از میان نسلهاى آینده نیز در چنین فضایى جز كافر و ناسپاس پدید نخواهد آمد و بدین سان حركت آن جوامع بر مسیر گمراهى و انحراف، تنظیم و قفل شده و اصلاح آنان به طور طبیعى امكانپذیر نیست: « رَّبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا × إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا» (سوره نوح/71، 26ـ27)، با این حال بر مبناى اصل عدل الهى، لازم است خداوند پیش از نزول عذاب به یارى رسولان و اندك مؤمنان آن جوامع آمده، از عذاب نجاتشان دهد: «كَذَلِكَ حَقًّا عَلَيْنَا نُنجِ الْمُؤْمِنِينَ» (سوره یونس/ 10، 103)[۷۹]؛ اما جوامعى كه تا حد نهایى كفر و طغیان پیش نرفته و امكان اصلاح آنها به طور طبیعى مىرود، خداوند در مقاطع خاص با نزول عذابهایى طبیعى و محدود:
«حَتَّى إِذَا أَخَذْنَا مُتْرَفِيهِم بِالْعَذَابِ...»
(سوره مؤمنون/23، 64) به تصفیه عناصر پلید: «إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ» (سوره حجر/ 15، 95) و پالایش جامعه از آلایندههاى اجتماعى مىپردازد: «نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُ... × مَّا كَانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَآ أَنتُمْ عَلَيْهِ حَتَّىَ يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ». (سوره آل عمران/3، 178ـ179)
آیه مستهزئین درباره عدهاى از بزرگان قریش است كه بیشترین آزار را به پیامبر صلى الله علیه و آله رساندند و هر یك به واسطه بیمارى یا بلایى دیگر در فاصله اندكى پى در پى نابود شدند.[۸۰]
آیات 64 سوره مؤمنون/23 و 178 سوره آل عمران/3 و همچنین 17 سوره طارق/86 درباره بزرگان از مشركان قریش و اهل كتاب دانسته شده كه در جنگهاى پیامبر صلى الله علیه و آله از جمله بدر و خیبر نابود شدند.[۸۱]
سنت استدراج اجتماعى از نگاه جامعه شناختى نیز قابل تحلیل است؛ زمینه فساد و نابهنجاریهاى اجتماعى به طور طبیعى در جوامع مرفه و ثروتمند، بیشتر است و اگر نخبگان آن جوامع به اصلاح جامعه و كنترل نهادهاى آن و نظارت دقیق بر فرایندهاى اجتماعى موفق نشوند به تدریج آن جامعه در بحرانهاى بزرگ اجتماعى، از قبیل: جنگ و شورش، تضعیف نهادهاى اجتماعى از جمله نهاد خانواده، افول معنویت موقعیت برتر خویش را از دست مىدهد بلكه در وادى ضعف و رخوت به سقوط مىگراید، از این رو خداوند به طور ویژه جوامع قدرتمند و مرفه را به عبرت از حال گذشتگان و مراقبت بر حال خویش فرامىخواند تا به نابودى و سقوط گرفتار نگردند: «أَوَلَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الأَرْضَ مِن بَعْدِ أَهْلِهَا أَن لَّوْ نَشَاء أَصَبْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَسْمَعُونَ». (سوره اعراف/ 7، 100)
سنت استدراج اجتماعى از زاویهاى دیگر در ارتباط با نظریه «عصبیت» ابن خلدون است كه هر قوم و ملتى پس از رسیدن به اوج عزت و اقتدار بر اثر تنعم و آسایش بسیار به تدریج رو به افول مىگرایند. چه بسا برخى آیات قرآنى در این زمینه، منشأ الهام این نظریه بوده است.[۸۲]
راههاى ایمنى از استدراج:
پیشگیرى از زمینهها و نشانههاى استدراج یا مبارزه با آنها انسان را از پیامدهاى سوء آن مصون نگه مىدارد. در این راستا 5 راهكار اصلى از آیات و روایات استدراج بدست مىآید:
1. ایمان و تقوا:
این سنت تنها براى كافران: «فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ» (سوره حج/ 22، 44) و مكذبان: «وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم...» (سوره اعراف/7، 182) اجرا مىشود؛ اما مؤمنان در صورت پایدارى بر ایمان و پرهیزگارى در خلال سنت آزمایش مورد محك قرار گرفته، ناخالصیها از وجودشان زدوده مىشود: «مَّا كَانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَآ أَنتُمْ عَلَيْهِ حَتَّىَ يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ... فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَإِن تُؤْمِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ».[۸۳](سوره آل عمران/ 3، 179)
اگر مردمان تقوا گزینند نعمتهاى الهى به استدراج آنان نمىانجامد بلكه زندگى آنها را مبارك و سعادتمند خواهد گردانید: «ولَو اَنَّ اَهلَ القُرَى ءامَنوا واتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَیهِم بَرَكت...».[۸۴](سوره اعراف/ 7، 96) التزام به عبودیت خداوند و جهت دادن به اندیشه و روان و رفتار خویش در مسیر شریعت به انسان نیروى مصونیت از روند خسران و زیان در طول زندگى مىبخشد:[۸۵] «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ × إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ». (سوره عصر/103، 2ـ3)
2. سپاس از خدا، یاد او و نیایش به درگاهش:
یاد خدا و آیات الهى: «فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ...» (سوره انعام/6، 44)، سپاس از نعمتها: «لِيَكْفُرُواْ بِمَا آتَيْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُواْ...». (سوره نحل/16، 55؛ سوره روم/30،34) و نرمش دل و روان: «لَـكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ» (سوره انعام/6، 43) با دعا و تضرع به درگاه خداوند: «لَعَلَّهُم یَضَّرَّعون» (سوره اعراف/ 7، 94) موجب پیشگیرى از ابتلا به استدراج مىشود.
آیه «يَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا وَكَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ» (سوره انبیاء/21، 90) در مورد كسانى دانسته شده كه به وسیله دعا و نیایش از ابتلا به استدراج، به خداوند پناه مىبرند.[۸۶]
در واقع شكر و سپاس در كنار توبه و استغفار به افزایش نعمتها بدون خطر استدراج مىانجامد: «لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ» (سوره ابراهیم/14، 7)، از این رو امام صادق علیهالسلام شكر و حمد الهى را به هنگام نعمت، از نشانههاى ایمنى از استدراج شمرده[۸۷] و امام حسین علیهالسلام نشانه استدراج را غفلت از شكر و سپاس خدا مىشمرد.[۸۸]
خداوند از حال مبتلایان به استدراج چنین خبر مىدهد كه هرگاه در دنیا آنان را به كرنش در برابر خدا فرامىخواندیم آنان از آن روى مىگرداندند: «وَيُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ... وَقَدْ كَانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَهُمْ سَالِمُونَ... سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ».[۸۹](سوره قلم/ 68، 42ـ44) در آیهاى دیگر به صراحت یاد شده كه اگر دعا و نیایش آدمیان به درگاه خداوند نبود هیچگاه آن حضرت بدیشان توجهى نمىكرد: «قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ»(سوره فرقان/25، 77) از اینرو در روایات براى ایمنى از استدراج به كثرت یاد خدا توجه شده است.[۹۰]
تنها قومى كه از عذاب استیصال نجات یافتند قوم یونس بودند كه دعا و نیایش همگانى به درگاه خداوند آنان را از این فرجام شوم رهایى بخشید: «فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ» (سوره یونس/10، 98)، از این رو امامان شیعه در دعاهاى خود به سنت استدراج و آثار زیانبار آن بسیار توجه كرده: «أنا الذی أمهلتنی فما ارعویت و سترت علىّ فما استحییت و عملت بالمعاصی فتعدّیت فأسقطتنی من عینك فما بالیت... حتّى كأنّك أغفلتنی و من عقوبات المعاصی جنّبتنی حتى كأنّك استحییتنی...» [۹۱] و از ابتلا به این عذابهاى پنهان الهى به خداوند پناه بردهاند: «اللّهم لاتمكر بی و لاتستدرجنی و لاتخذلنی»،[۹۲] «إلهی لاتؤدّبنی بعقوبتك و لاتمكر بی فی حیلتك»،[۹۳] آنگاه با تضرع بسیار از اصرار و پایدارى خویش بر راه هدایت و توبه به درگاه خدا در هر حال و صورتى خبر داده: «لوانتهرتنی ما برحت من بابك»[۹۴] و درمان حال استدراج را با افزایش نیروى محبت الهى و كاهش محبت دنیا در دل و روان خواستار شدهاند: «اخرج حبّ الدنیا من قلبی» [۹۵]، «...إلاّ فى وقت أیقظتنی لمحبتك...».[۹۶]
3. معادله بیم و امید:
همانگونه كه یأس از رحمت الهى، عملى ناشایست و زیانبار است، امید افراطى و احساس ایمنى از خشم و عذاب الهى نیز انسان را طغیانگر و بىمبالات گردانیده، زمینه ابتلا به استدراج را فراهم مىسازد:[۹۷] «فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ» (سوره اعراف/7، 99) بنابراین هر كه از مكر خداوند احساس ایمنى كند به ناچار در مسیر خسران و زیان قرار مىگیرد، به ویژه آن كه آیه مزبور هیچگونه استثنایى براى این حكم، قائل نشده است.
از این رو حنفیان، ایمنى از مكر خدا را موجب كفر شمرده و شافعیان[۹۸] و روایات شیعه[۹۹] آن را یكى از گناهان كبیره دانستهاند. گرچه برخى از تفاسیر عرفانى با تأویل واژه «خسِرون» به كسانى كه دنیا و آخرت را باخته و در خداوند فانى گشتهاند، كوشیدهاند ایمنى از مكر الهى را در مرحلهاى از سلوك الى اللّه صواب شمرند؛[۱۰۰] اما عارفان دیگرى همچون ابن عربى با استناد به آیه مزبور تصریح كردهاند كه ایمنى از مكر خدا در هر حال و وضعیتى در دیار آزمایش و تكلیف ناصواب و زیانبار است.[۱۰۱]
در واقع تنها راه ایمنى از مكر و استدراج الهى محافظت بر حالت متعادل بیم و امید است، بر همین اساس در روایتى از جبرئیل و میكائیل نقل شده كه با تضرع به درگاه الهى از او ایمنى از مكرش را خواستند و خداوند نیز به آنها پاسخ داد كه بر همین حال بمانید و از مكر من هیچ گاه احساس ایمنى نكنید،[۱۰۲] از اینرو امیرمؤمنان، على علیهالسلام ابزار اعمال مكر و كید الهى را امیدوارى بیش از اندازه شمرده[۱۰۳] و افزایش نعمتها را بدون احساس بیم از گرفتارى به استدراج، زیانبار وصف كرده است.[۱۰۴] یكى از راههاى حفظ حالت ترس از مكر الهى، پرهیز از كوچك شمردن گناهانِ به ظاهر كوچك است كه انسان را به تدریج به گناهان بزرگ مىكشاند.[۱۰۵]
4. مطالعه حوادث زندگى و سنتهاى الهى:
بررسى عوامل پیدایش هر یك از اتفاقات زندگى در چارچوب نظام سنن الهى به انسان در مسیر پندآموزى از جریانهاى زندگى و تأثیرپذیرى از هدایتهاى الهى یارى مىرساند: «وَّقَالُواْ قَدْ مَسَّ آبَاءنَا الضَّرَّاء وَالسَّرَّاء...». (سوره اعراف/7، 95) مستدرجان به هنگام گذر از حوادث زندگى، یا آنها را تصادفى شمرده[۱۰۶] یا غافل از خداوند تنها با توجه به اسباب طبیعى به تدبیر و چارهجویى مىپردازند.[۱۰۷]
5. فرایند مشارطه، مراقبه و محاسبه:
مجموعه آیاتى كه میثاق خداوند را با بندگانش مبنى بر التزام به ایمان و نیكوكارى بدیشان گوشزد مىكند: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ... × وَأَنْ اعْبُدُونِي...» (سوره یس/36، 60ـ61) در واقع آدمیان را به پذیرش مجدد آن عهدها و كوشش براى تحقق آنها فرامىخواند.
مجموع آیاتى كه از حضور خداوند در همه جا و لزوم یادآورى مداوم وظایف و تعهدات خویش و ضرورت توجه به خدا و معاد یاد مىكند: «الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِّنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ» (سوره انبیاء/21، 49) در واقع به ضرورت نظارت مستمر بر خویشتن توجه داده است.
مجموع آیاتى كه به توبه و استغفار فرامىخواند به مرحله بازنگرى اعمال اشاره دارد. از اینرو عالمان اخلاق براى حركت صعودى در مسیر صلاح و ایمنى از انحراف و سقوط تدریجى در وادى گمراهى، روندى سه مرحلهاى را توصیه كردهاند: شرط با خویشتن در ضمن برنامهاى جامع براى ترك گناهان و التزام به عبودیت خداوند، مراقبت و نظارت مستمر بر مراحل اجراى این شرط در طول اجراى برنامه، بررسى نتایج برنامه و میزان موفقیت و شناخت نقاط ضعف و قوت در پایان برنامه جهت تدوین برنامهاى كاملتر در دورهاى جدید،[۱۰۸] بدین ترتیب روند استدراج كاملا معكوس گشته، حركت نزولى به سیر صعودى بدل مىشود.
استدراج در قرآن
کلمه «استدراج» (به صورت سَنَستَدرِجُهم) در دو آیه از قرآن مجيد آمده است و هر دو آیه درباره انكاركنندگان آيات الهي است. يكي در آيه «وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لاَيَعْلَمُونَ» (سوره اعراف، 182)؛ و آنها كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج از جايي كه نميدانند، گرفتار مجازاتشان خواهيم كرد». و ديگری آيه «فَذَرْنِي وَمَنْ يُكَذِّبُ بِهَٰذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ»؛ (سوره قلم، 44) پس مرا با کسانی که این قرآن را انکار می کنند واگذار، به زودی ما آنان را به تدریج از آنجا که نمی دانند [به سوی عذاب] می کشانیم.
ولي كيد الهي، مهلت، استهزاء، طول عمردادن و...، به عنوان «استدراج»، بارها در آيات قرآن آمده است.
از امام صادق علیه السلام، در تفسير آيه نخست چنين نقل شده كه فرمود: «هو العبد يذنب الذنب فتجدّد له النعمة معه تلهيه تلك النعمة عن الاستغفار من ذلك الذنب».[۱۰۹] منظور از اين آيه بنده گنهكاري است كه پس از انجام گناه، خداوند او را مشمول نعمتي قرار ميدهد ولي او نعمت را به حساب خوبي خودش گذاشته و از استغفار در برابر گناه غافلش ميسازد.
علامه طباطبائی در تفسیر آیه فوق می گوید: «استدراج در لغت به معناى اين است كه كسى در صدد بر آيد پله پله و به تدريج از مكانى و يا امرى بالا رود يا پائين آيد و يا نسبت به آن نزديك شود، و در اين آيه، قرينه مقام دلالت دارد بر اين كه منظور از استدراج نزديك شدن به هلاكت است يا در دنيا و يا در آخرت؛ و اين كه استدراج را مقيد كرد به راهي كه خود آنان نمی فهمند، براي اين است كه بفهماند اين نزديك كردن آشكارا نيست بلكه در همان سرگرمي به تمتع از مظاهر زندگي مادي مخفي است و در نتيجه ايشان با زياده روي در معصيت پيوسته بسوي هلاكت نزديك ميشود. پس ميتوان گفت استدراج، تجديد نعمت بعد از نعمتي ديگر است تا بدين وسيله التذاذ به آن نعمتها ايشان را از توجه به وبال كارهايشان غافل بسازد».[۱۱۰]
علامه شعرانی نیز در تفسیر آیه مذکور می گوید: «از لوازم ذاتی تکذیب حق، شقاوت است؛ هر کس به آیات الهی گمان بد دارد و به کتب و اقوال اهل دین نظر نکند، از سعادت علم محروم شود و بتدریج شقاوت و جهل او بیشتر و راسختر گردد. بسیار دیده و آزموده ایم حتی طالبان علم دین که کتب علمای بزرگ را نمی خوانند و به سلف صالح و تحقیقات آنها بدگمانند، دانشمند نمی شوند. بلکه در علوم دنیا نیز شرط ترقی، حسن ظن است؛ جماعتی که به نجوم و اساتید آن حسن ظن ندارند و در آنها بدقت نمی نگرند، از واضحترین اصول بی خبرند؛ جز این که، جهل و خطا در علوم آخرت شقاوت ابدی آورد و در علوم دنیا محرومیت زودگذر. و آنها که قرآن و حدیث را بگمان آنکه با اصطلاح مغلق علمی آمیخته نیست کتاب علمی نمی دانند، از اسرار علوم آخرت و رموز آفات نفوس بی خبرند».[۱۱۱]
استدراج در روايات
از امام حسین علیه السلام در تحف العقول نقل شده که فرمود: «استدراج از خداوند سبحان آن است كه نعمت بنده را فراوان كند و توفيق شكر را از او سلب نمايد».[۱۱۲]
پانویس
- ↑ مصطفوي، حسن؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360 ش، ج 3، ص: 190؛ راغب اصفهاني حسين بن محمد؛ المفردات في غريب القرآن، صفوان عدنان داودي، دمشق بيروت، دارالعلم الدار الشامية، 1412 ق، اول، ص: 310. ابن منظور، محمد بن مكرم؛ لسان العرب، بيروت، دار صادر، 1414 ق، سوم، ج 2، ص، 266.
- ↑ شعرانی، ابوالحسن، نثر طوبی، ص254
- ↑ المصباح، ص 191؛ تاج العروس، ج 3، ص 361، «درج.
- ↑ مقاییس اللغه، ج 2، ص 275، «درج.
- ↑ لسانالعرب، ج 4، ص 321؛ مفردات، ص 311، «درج.
- ↑ الصحاح، ج 1، ص 313، «درج.
- ↑ التحقیق، ج 3، ص 182، «درج.
- ↑ زادالمسیر، ج 3، ص 295؛ جوامعالجامع، ج 1، ص 486؛ الاصفى، ج 1، ص 415.
- ↑ البرهان فى علومالقرآن، ج 2، ص 423؛ شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 376.
- ↑ تأویل مشكل القرآن، ص 166؛ فتح القدیر، ج 2، ص 271.
- ↑ مفردات، ص 311؛ معانى القرآن، ج 3، ص 271؛ نمونه، ج 7، ص 32ـ34.
- ↑ السننالالهیه، ص 231ـ235؛ المیزان، ج 8، ص 346؛ ج 19، ص 386.
- ↑ المیزان، ج 8، ص 347.
- ↑ بحارالانوار، ج 7، ص 271؛ ج 87، ص 139.
- ↑ التفسیر الكبیر، ج 21، ص 93ـ94.
- ↑ بحارالانوار، ج 70، ص 377ـ391.
- ↑ التحقیق، ج 11، ص 52، «مدّ».
- ↑ مفردات، ص 763، «مد».
- ↑ فیض القدیر، ج 3، ص 736.
- ↑ التحقیق، ج 11، ص 15، «متع».
- ↑ مفردات، ص 757، «متع».
- ↑ همان، ص 776ـ777، «ملا».
- ↑ الكشاف، ج 1، ص 444.
- ↑ جامعالبیان، مج 14، ج 29، ص 54.
- ↑ مفردات، ص 437، «سول».
- ↑ المصباح، ص 466؛ التحقیق، ج 9، ص 49، «فرح».
- ↑ الصحاح، ج 2، ص 592؛ مفردات، ص 129، «بطر».
- ↑ مفردات، ص 129، «بطر».
- ↑ التحقیق، ج 1، ص 92.
- ↑ همان، ج 9، ص 130، 132، «فكه».
- ↑ التحقیق، ج 10، ص 246، «لهو».
- ↑ لسان العرب، ج 12، ص 287؛ التحقیق، ج 10، ص 197، «لعب».
- ↑ مفردات، ص 780ـ781، «مهل».
- ↑ التحقیق، ج 11، ص 192، «مهل».
- ↑ مفردات، ص 69، 813.
- ↑ مجمعالبیان، ج 6، ص 505.
- ↑ مفردات، ص 862؛ التحقیق، ج 13، ص 75، «وذر».
- ↑ المیزان، ج 20، ص 261.
- ↑ همان، ج 4، ص 78.
- ↑ بحارالانوار، ج 14، ص 300.
- ↑ رحمة منالرحمن، ج 1، ص 483؛ تفسیر بیضاوى، ج 2، ص 126؛ روحالمعانى، مج 6، ج 9، ص 185.
- ↑ جامعالبیان، مج 15، ج 30، ص 188؛ الكشاف، ج 2، ص 134، 182، 596؛ روحالمعانى، مج 3، ج 3، ص 283.
- ↑ زادالمسیر، ج 3، ص 300؛ تفسیر قرطبى، ج 1، ص 208.
- ↑ المیزان، ج 9، ص 305ـ309.
- ↑ نمونه، ج 26، ص 376.
- ↑ الاصفى، ج 1، ص 507.
- ↑ شرح اصول كافى، ج 1، ص 18.
- ↑ امالى، ج 4، ص 55؛ الاعتقادات، ص 36؛ مجمعالبیان، ج 1، ص 141.
- ↑ التحقیق، ج 8، ص 49.
- ↑ جامعالبیان، مج 9، ج 16، ص 157ـ158؛ كشفالاسرار، ج 6، ص 80.
- ↑ المیزان، ج 14، ص 110.
- ↑ جامعه و تاریخ، ص 450.
- ↑ مجمعالبیان، ج 8، ص 645.
- ↑ نمونه، ج 13، ص 415ـ416.
- ↑ مجمعالبیان، ج 7، ص 321؛ تفسیر المنار، ج 4، ص 250؛ نمونه، ج 5، ص 236ـ238.
- ↑ جامعالبیان، مج 6، ج 9، ص 181؛ الكافى، ج 8، ص 29؛ التبیان، ج 5، ص 43.
- ↑ تفسیر المنار، ج 4، ص 250.
- ↑ المیزان، ج 20، ص 155ـ156.
- ↑ الكاشف، ج 2، ص 211.
- ↑ تفسیر المنار، ج 9، ص 452.
- ↑ التفسیرالكبیر، ج 15، ص 73ـ74؛ رحمة منالرحمن، ج 2، ص 160؛ نمونه، ج 3، ص 184.
- ↑ الفروقاللغویه، ص 72ـ73؛ الكافى، ج 2، ص 424.
- ↑ المیزان، ج 8، ص 346.
- ↑ المیزان، ج 9، ص 309.
- ↑ همان، ج 19، ص 386.
- ↑ مجمعالبیان، ج 5، ص 60.
- ↑ التفسیر الكبیر، ج 21، ص 93.
- ↑ تفسیر المنار، ج 4، ص 250؛ فى ظلال القرآن، ص 1337.
- ↑ نمونه، ج 26، ص 376ـ377.
- ↑ التفسیر الكبیر، ج 26، ص 82.
- ↑ المیزان، ج 7، ص 89.
- ↑ مجمع البیان، ج 9، ص 158.
- ↑ الكشاف، ج 2، ص 23.
- ↑ فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1337.
- ↑ جامعالبیان، مج 6، ج 9، ص 11ـ13؛ كشفالاسرار، ج 3، ص 686؛ الكشاف، ج 2، ص 132ـ133.
- ↑ المیزان، ج 8، ص 195.
- ↑ روح البیان، ج 3، ص 31.
- ↑ التفسیرالكبیر، ج 23، ص 43.
- ↑ المیزان، ج 12، ص 82.
- ↑ كشفالاسرار، ج 3، ص 803؛ ج 5، ص 343.
- ↑ همان، ج 10، ص 453؛ روضالجنان، ج 5، ص 177؛ روحالمعانى، مج 6، ج 9، ص 185.
- ↑ مقدمه ابن خلدون، ص 207.
- ↑ المیزان، ج 4، ص 78.
- ↑ فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1335.
- ↑ رحمة من الرحمن، ج 2، ص 159.
- ↑ مجمعالبیان، ج 7، ص 110؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 335.
- ↑ الاصول الستة عشر، ص 159؛ الكافى، ج 2، ص 97؛ مشكاة الانوار، ص 70.
- ↑ بحارالانوار، ج 75، ص 338؛ تحفالعقول، ص 246.
- ↑ المیزان، ج 19، ص 385.
- ↑ شرح اصول كافى، ج 12، ص 563.
- ↑ بحارالانوار، ج 95، ص 87.
- ↑ همان، ص 224.
- ↑ همان، ص 82.
- ↑ همان، ص 88.
- ↑ همان، ص 88.
- ↑ بحارالانوار، ج 91، ص 98.
- ↑ نهجالبلاغه، حكمت 108.
- ↑ روحالمعانى، مج 6، ج 9، ص 19.
- ↑ الكافى، ج 2، ص 278.
- ↑ روح البیان، ج 3، ص 207.
- ↑ رحمة من الرحمن، ج 2، ص 159ـ160.
- ↑ همان، ص 160.
- ↑ نور الثقلین، ج 2، ص 106.
- ↑ التمحیص، ص 48؛ تحفالعقول، ص 206؛ نهجالبلاغه، حكمت 108.
- ↑ التحفة السنیه، ص 23.
- ↑ تفسیر المنار، ج 9، ص 16.
- ↑ المیزان، ج 7، ص 90.
- ↑ جامعالسعادات، ج 3، ص 91ـ102؛ چهل حدیث، ص 9ـ10.
- ↑ كليني، محمد بن يعقوب؛ اصول كافي، مترجم: آيت الله محمدباقر كوه كمرهاي، تهران، اسوه، 1375، سوم، ج 5، ص 556، ح 3.
- ↑ علامه طباطبائي، محمدحسين؛ الميزان، مترجم: موسوي همدانی سيد محمدباقر، قم، دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1374 ش، پنجم، ج 8، ص 453.
- ↑ شعرانی، ابوالحسن، نثر طوبی، ص254
- ↑ قريشي، سيد علي اكبر؛ قاموس قرآن، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1371 ش، ششم، ج 2، ص: 335.
منابع
- على معمورى، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 3، صفحه 56-80.
- حسین خوشبخت، استدراج، دانشنامه پژوهه، تاریخ بازیابی: 9 اردیبهشت 1391.
- نثر طوبی، علامه ابوالحسن شعرانی، کتابفروشی اسلامیه