امام امیرالمؤمنین علی علیهالسلام از دیدگاه خلفا (کتاب)
کتاب «الامام امیرالمؤمنین علی علیهالسلام از دیدگاه خلفا» توسط واحد تحقیق و تألیف مجمع الغدیر مشهد با همکاری و اشراف شیخ مهدی فقیه ایمانی تألیف شده است. در این کتاب، نقلیات و اعترافات ابوبکر، عمر، عثمان، معاویه و عمر بن عبدالعزیز در رابطه با امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، از منابع اهل سنت گردآوری شده است. کتاب حاضر، با عنوان «الامام علی علیهالسلام فی آراء الخلفاء» توسط یحیی کمالی بحرانی به عربی ترجمه شده است.
محتوای کتاب
این کتاب مشتمل بر یک مقدمه و هفت بخش است. در دیباچه کتاب چهار حدیث از ابوبکر، عمر، عثمان و معاویه در فضیلت حضرت علی علیهالسلام ذکر شده است. اولین حدیث از ابوبکر است که گفت: ای مردم بر شما باد به دوستى و دنبالهروى از على بن ابىطالب، پس همانا که من خود شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله) میفرمود: على بعد از من بهترین کسى است که خورشید بر او تابیده و غروب نموده است.
اولین موضوعی که برتری امام على(ع) را بر ابوبکر نشان میدهد، ابلاغ سوره برائت و بیزاری از مشرکین است. احمد بن حنبل و دیگر اعلام محدثین و تاریخنگاران سنى، از ابوبکر نقل نمودهاند که: پیامبر اکرم(ص) نخست او را به رفتن مکه و شرکت در مراسم حج و ابلاغ تعدادى از آیات سوره توبه مأمور فرمود. آنگاه پس از سه روز از رفتن ابوبکر به سمت مکه براى انجام این مأموریت، آن حضرت امام على را مأمور رفتن به سمت مکه و برگردانیدن ابوبکر و انجام این ابلاغهاى سرنوشتساز فرمود. و چون ابوبکر برگشت و به خدمت پیامبر(ص) رسید از روى ناراحتى از علت این عزل و نصب سؤال کرد. پس پیغمبر خدا(ص) فرمود: به من امر شد که مأموریت را کسى انجام ندهد مگر من یا مردى از وابستگان به من.
نویسنده سپس در رابطه با نقلیات حدیثى و اعترافات خلفا درباره حضرت على(ع) توجه خوانندگان را به دو نکته مهم جلب میکند:
- عده زیادى از اَعلام حدیثى و بزرگان مورخین سنى که حدیث غدیر را نقل کرده یا رساله و کتاب اختصاصى درباره آن نوشتهاند، قبل از همه ابوبکر و عمر و عثمان را بهعنوان راوى حدیث غدیر و مخصوصاً جمله «من کنتُ مولاه فعلى مولاه» معرفى و از آنها نام بردهاند.
- حدود شصت نفر از علما و محدثین و تاریخنگاران نقل کردهاند که: پس از انجام مراسم غدیر از ناحیه پیامبر و اعلام مقام ولایت حضرت على و دستور الزامى پیامبر مبنى بر بیعت با على، ابوبکر و عمر با ایراد جمله «بخّ بخّ لک یا علی» یا «أصبحتَ و أمسیتَ مولى کل مؤمن و مؤمنه» به على تبریک و تهنیت گفتند.
در بخش اعترافات عمر خطاب، مطالب فراوانی در منابع مختلف ذکر شده که حاکی از اعتراف و تصریح عمر به برخی از ویژگیهای امام على است؛ بهعنوانمثال شیخ عبیدالله امرتسرى حنفى از طریق حافظ ابن مردویه اصفهانى از سالم (غلام آزادشده امام على) نقل نموده که گفت: همراه على در زمینى که آن را کشت مىنمود بودم، پس ابوبکر و عمر بدان جا آمدند و گفتند: السلام علیک یا امیرالمؤمنین و رحمة الله و برکاته. بدانها گفته شد: در دوران حیات پیامبر(ص) با خطاب «یا امیرالمؤمنین» به على سلام مىکنید؟! عمر گفت: پیامبر اینچنین به ما امر کرد.
در بخش دیگری تعبیرات اعتراف آمیز عمر پیرامون مشکلگشاییهای علمی و قضائی امیر مؤمنان(ع) ذکر شده است. نویسنده به خاطر رعایت اختصار، از ذکر مشروح قضایا پرهیز کرده و تنها به ایراد فهرستی از تعبیرات عمر درباره امام علی بسنده کرده است. در این فهرست چهل مورد از این اعترافات با ترجمه و آدرس منابع ذکر شده است. خلیفه دوم دهها مرتبه در پیشامدها و مشکلات قضائى که از ناحیه امیر مؤمنان(ع) به سرانجام میرسید، جمله «لولا علىٌّ لَهلک عمر» اگر علی نبود عمر هلاک شده بود؛ را تکرار نموده است. نویسنده به ۵۱ منبع که در آنها، این اعتراف آمده اشاره کرده است.
در بخش نقلیات حدیثی عثمان درباره امام علی(ع)، ابن عساکر دمشقى با ذکر سند، از یونس غلام هارون الرشید نقل نموده که گفت: من بالاى سر مأمون ایستاده بودم و یحیى بن اکثم هم حضور داشت که سخن از فضل على(ع) به میان آمد. پس مأمون گفت شنیدم پدرم رشید مىگوید... شنیدم ابن عباس میگوید: عثمان رجوع به على کرد و على متوجه شد، عثمان به او خیره شده و نگاه عمیق میکند. پس على با روى سخن به عثمان گفت: ازچهرو اینگونه به من نگاه مىکنى اى عثمان؟ عثمان پاسخ داد شنیدم رسول خدا(ص) میفرمود: النظرُ الى (وجه) على عبادة؛ نگاه به -صورت- على عبادت است.
از دیگر بخشهای خواندنی کتاب، سؤالها و ارجاعات معاویه به امیر مؤمنان و اعتراف او به فضائل آن حضرت است. در ابتدای این بخش به نقل از زینالدین عبدالرئوف مناوی شافعی چنین میخوانیم: معاویه افرادى را به نزد على(ع) میفرستاد تا درباره مشکلات (خود یا دیگران) استعلام نمایند؛ و چون آن حضرت بدانها پاسخ میداد، یکى از فرزندانش گفت: به سؤالهاى دشمن خود جواب میدهى؟! على گفت: آیا این براى ما کافى نیست که او محتاج و نیازمند به ما باشد و از ما سؤال کند؟
در قسمت دیگری از این بخش ابن عساکر به نقل از جابر آورده است که گفت: درحالیکه نزد معاویه بودم سخن از على(ع) به میان آمد. پس معاویه از على و پدر و مادر على تمجید کرد، آنگاه گفت: چگونه اینچنین دم از خوبى آنها نزنم درحالیکه آنها خوبان خلق خدا باشند و عترت پیامبرش، فرزندان خوبان.
در آخرین بخش کتاب، نقلیات و اعترافات عمر بن عبدالعزیز ذکر شده است. ازجمله این نقلیات، ماجرای سبّ و دشنام پدرش به امام امیر مؤمنان علی(ع) است. ابن ابىالحدید با ذکر سند از عمر بن عبدالعزیز نقل نموده که پدرم به هنگام خطبه خواندن حالش عادى و بهطور مستمر و مسلسل ایراد سخن مىکرد، اما همینکه به بردن نام على و سب، و ناسزاگوئى به او میرسید زبانش به لکنت و نارسائى میافتاد، رنگ چهرهاش زرد و حالش متغیر و دگرگون میشد. پس دراینباره از وى سؤال کردم؟ گفت: آیا متوجه تغییر حال من شدى؟ آرى اگر مستمعین و مردم آنچه را که من از فضائل و مناقب على میدانم بدانند، دیگر احدى از آنها از ما پیروى نخواهد کرد. بهطور خلاصه خاطرنشان نمود که: باید به هر شکلى که هست امتیازات همهجانبه على را با سبّ و فحش، مخفى نمود، تا بتوانیم به خط ریاست و سوار شدن بر دوش مردم ادامه دهیم، وگرنه مردم على را -با آنهمه مزایا و محاسن- ترک نمىکنند که به ما بپیوندند و از ما متابعت کنند.
حدیث «طیر مَشویّ» آخرین حکایتی است که حاکی از فضیلت امیر مؤمنان علی(ع) در نزد خدای متعال است. حداقل ۱۳۱ نفر از علماى سنى با ذکر سند آوردهاند: در عصر پیامبر اکرم(ص) زن مسلمانى مرغ سرخکردهاى را براى آن حضرت هدیه و تعارف برد، پس پیامبر اکرم(ص) با اینکه معمولاً و حداقل یکى از زوجاتش و نیز نوکر و دربان خانهاش أنس بن مالک حضور داشتند، اما عرض کرد: «أللهم ائتنى بأحبّ خلقک یأکل معى هذا الطعام»؛ بار خدایا محبوبترین آفریدگانت را بفرست تا با من در خوردن این مرغ همغذا شود. طولى نکشید که على به در خانه پیامبر آمد، ولى أنس با عذرتراشى در را باز نکرد و على را راه نداد، تا دفعه سوم که على آمد ناگزیر در را بهروى حضرتش باز نمود و بالاخره على وارد شد و درحالىکه پیامبر به انتظار او هنوز شروع به خوردن نکرده بود با وى همغذا شد و عملاً دعاى رسول خدا(ص) در حق على مستجاب و محبوبترین خلق خدا بودنش به ظهور پیوست.
منابع
- امام امیرالمؤمنین علی علیهالسلام از دیدگاه خلفا، مهدی فقیه ایمانی، مشهد، مجمع الغدیر، بهار ۱۳۷۵.