شیخ مرتضی طالقانی: تفاوت بین نسخهها
(افزودن محتوا با منبع جدید و افزودن 3رده) |
|||
سطر ۹: | سطر ۹: | ||
مرتضی در چنین فضایی که آمیخته باصفا و صمیمیت و کار و تلاش و عشق به مذهب [[اهل بیت]] علیهم السلام بود، دوره کودکی و نوجوانی را سپری کرد. پدرش در همان آغاز کودکی او را به مکتب خانه، نزد معلمی به نام «محرم» سپرد و مرتضی نزد این استاد، کتاب های فارسی و [[قرآن]] مجید و بعضی از کتاب های عربی را فراگرفت.<ref> همان؛ تاریخ حکما و عرفای متأخر صدرالمتألهین، ص 92، منوچهر صدوقی سها، چاپ الجمل فلسفه ایران؛ آشنایی با مشاهیر طالقان، ص 273، چاپ موسسه فرهنگی محسنی: از اسماعیل یعقوبی ـ طالقانی، پاییز 1373.</ref> | مرتضی در چنین فضایی که آمیخته باصفا و صمیمیت و کار و تلاش و عشق به مذهب [[اهل بیت]] علیهم السلام بود، دوره کودکی و نوجوانی را سپری کرد. پدرش در همان آغاز کودکی او را به مکتب خانه، نزد معلمی به نام «محرم» سپرد و مرتضی نزد این استاد، کتاب های فارسی و [[قرآن]] مجید و بعضی از کتاب های عربی را فراگرفت.<ref> همان؛ تاریخ حکما و عرفای متأخر صدرالمتألهین، ص 92، منوچهر صدوقی سها، چاپ الجمل فلسفه ایران؛ آشنایی با مشاهیر طالقان، ص 273، چاپ موسسه فرهنگی محسنی: از اسماعیل یعقوبی ـ طالقانی، پاییز 1373.</ref> | ||
− | مرتضی ضمن تحصیل در مکتب، به کمک پدر نیز می شتافت. در همین ایام یک رخداد دل انگیز و جالب سرنوشت او را رقم زد. شیخ مرتضی طالقانی در نجف بارها و بارها آن رخداد را برای شاگردانش این گونه نقل نموده است. | + | مرتضی ضمن تحصیل در مکتب، به کمک پدر نیز می شتافت.طبق فرمایش مرحوم آیة الله سید هادی تبریزی الحسینی ایشان در جوانی عاشق دختری میشوند و قصد ازدواج میکنند، امّا به دلایلی به خواستۀ خویش نمیرسند و این پدیده تحولی عظیم در زندگی ایشان ایجاد میکند. «من أحبّ و عفّ و مات، مات شهیداً» و پس از آن کم کم متوجه عظمت خداوند متعال و مسائل عرفانی و روحانی میگردد. در همین ایام یک رخداد دل انگیز و جالب سرنوشت او را رقم زد. شیخ مرتضی طالقانی در نجف بارها و بارها آن رخداد را برای شاگردانش این گونه نقل نموده است. |
«من برهه ای از عمر خودم را در دیزین چوپانی می کردم، روزی که در دشت، به دنبال گوسفندان بودم، آوای تلاوت قرآن به گوشم رسید. شنیدم این آیات، در جان من تأثیر ژرفی گذاشت و مرا تحت تأثیر قرار داد. آن گاه با خودم زمزمه کردم: پروردگارا! نامه خویش بر من فروفرستادی؛ کتابی که راهنمای سعادت انسان ها است، آیا تا آخر عمر آن را درنیابم!؟ بدین سبب بود که تصمیم گرفتم برای فهم دانش دین، از روستا هجرت کنم؛ بنابراین گوسفندان را به صاحبانش برگرداندم و از چوپانی دست برداشتم».<ref> ترجمه و تفسیر [[نهج البلاغه]]، محمدتقی جعفری، دفتر نشر و فرهنگ اسلامی، چاپ 1362، ج 13، ص 247؛ فیلسوف شرق، چاپ اول، سال 1378، ص 54، از دفتر نشر و فرهنگ اسلامی.</ref> | «من برهه ای از عمر خودم را در دیزین چوپانی می کردم، روزی که در دشت، به دنبال گوسفندان بودم، آوای تلاوت قرآن به گوشم رسید. شنیدم این آیات، در جان من تأثیر ژرفی گذاشت و مرا تحت تأثیر قرار داد. آن گاه با خودم زمزمه کردم: پروردگارا! نامه خویش بر من فروفرستادی؛ کتابی که راهنمای سعادت انسان ها است، آیا تا آخر عمر آن را درنیابم!؟ بدین سبب بود که تصمیم گرفتم برای فهم دانش دین، از روستا هجرت کنم؛ بنابراین گوسفندان را به صاحبانش برگرداندم و از چوپانی دست برداشتم».<ref> ترجمه و تفسیر [[نهج البلاغه]]، محمدتقی جعفری، دفتر نشر و فرهنگ اسلامی، چاپ 1362، ج 13، ص 247؛ فیلسوف شرق، چاپ اول، سال 1378، ص 54، از دفتر نشر و فرهنگ اسلامی.</ref> | ||
سطر ۱۳۰: | سطر ۱۳۰: | ||
چون خادم مدرسه عرب بوده است لذا این جملات را مرحوم شیخ با او به عربی تکلم کرده است. خادم می گوید: من اصلا مقصود او را نفهمیدم و این جملات را یک کلام ساده و مقرون به مزاح و سخن فکاهی تلقی کردم، صبح که از خواب برخاستم و در کنار حوض مشغول وضو گرفتن بودم، دیدم طلاب مدرسه می گویند: شیخ مرتضی مرده است. رحمة الله، رحمة واسعه. | چون خادم مدرسه عرب بوده است لذا این جملات را مرحوم شیخ با او به عربی تکلم کرده است. خادم می گوید: من اصلا مقصود او را نفهمیدم و این جملات را یک کلام ساده و مقرون به مزاح و سخن فکاهی تلقی کردم، صبح که از خواب برخاستم و در کنار حوض مشغول وضو گرفتن بودم، دیدم طلاب مدرسه می گویند: شیخ مرتضی مرده است. رحمة الله، رحمة واسعه. | ||
+ | |||
+ | مرحوم آیة الله شیخ مرتضی طالقانی را «شیخ الثمانین» نام نهادهاند، چرا که عمر پربرکت ایشان، هشتاد سال و اندی بوده است. | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
سطر ۱۳۹: | سطر ۱۴۱: | ||
[[رده:علمای قرن چهاردهم]] | [[رده:علمای قرن چهاردهم]] | ||
+ | [[رده:عارفان]] | ||
+ | [[رده:فقیهان]] | ||
+ | [[رده:مجتهدین]] |
نسخهٔ ۱۱ مهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۰۷:۲۵
شیخ مرتضی طالقانی حکیم، فقیه و از شخصیت های معنوی معاصر شیعه است.
محتویات
تولد و خانواده
در سال (1274 هـ.ق)، در خطه کوهستانی و باصفای طالقان ـ که بین کرج، قزوین و گیلان واقع شده ـ در روستای «دیزین»، یکی دیگر از عالمان سترگ به نام مرتضی طالقانی دیده به جهان گشود. پدرش «آقاجان» نام داشت و پیشهاش چوپانی بود؛ باورهای دینی و شیفتگی به دانش و دانشمندان در ژرفای وجودش ریشه داشت.[۱]
تحصیل
مرتضی در چنین فضایی که آمیخته باصفا و صمیمیت و کار و تلاش و عشق به مذهب اهل بیت علیهم السلام بود، دوره کودکی و نوجوانی را سپری کرد. پدرش در همان آغاز کودکی او را به مکتب خانه، نزد معلمی به نام «محرم» سپرد و مرتضی نزد این استاد، کتاب های فارسی و قرآن مجید و بعضی از کتاب های عربی را فراگرفت.[۲]
مرتضی ضمن تحصیل در مکتب، به کمک پدر نیز می شتافت.طبق فرمایش مرحوم آیة الله سید هادی تبریزی الحسینی ایشان در جوانی عاشق دختری میشوند و قصد ازدواج میکنند، امّا به دلایلی به خواستۀ خویش نمیرسند و این پدیده تحولی عظیم در زندگی ایشان ایجاد میکند. «من أحبّ و عفّ و مات، مات شهیداً» و پس از آن کم کم متوجه عظمت خداوند متعال و مسائل عرفانی و روحانی میگردد. در همین ایام یک رخداد دل انگیز و جالب سرنوشت او را رقم زد. شیخ مرتضی طالقانی در نجف بارها و بارها آن رخداد را برای شاگردانش این گونه نقل نموده است.
«من برهه ای از عمر خودم را در دیزین چوپانی می کردم، روزی که در دشت، به دنبال گوسفندان بودم، آوای تلاوت قرآن به گوشم رسید. شنیدم این آیات، در جان من تأثیر ژرفی گذاشت و مرا تحت تأثیر قرار داد. آن گاه با خودم زمزمه کردم: پروردگارا! نامه خویش بر من فروفرستادی؛ کتابی که راهنمای سعادت انسان ها است، آیا تا آخر عمر آن را درنیابم!؟ بدین سبب بود که تصمیم گرفتم برای فهم دانش دین، از روستا هجرت کنم؛ بنابراین گوسفندان را به صاحبانش برگرداندم و از چوپانی دست برداشتم».[۳]
هجرت
مرتضی طالقانی با این انگیزه مقدس، از زادگاهش طالقان، هجرت کرد و به سوی تهران ـ که در آن عصر، جمعی از بزرگان فقه و فلسفه و عرفان در آن زندگی می کردند و حوزه تدریس داشتند ـ رهسپار شد.
او در این شهر با کمال جدیت شروع به تحصیل نمود و مقدمات را نزد استادان فن فراگرفت و هفت سال در تهران از محضر بزرگان بهره مند شد. وی، فقه را نزد میرزا مسیح طالقانی، حکمت و عرفان را نزد مشهورترین فلاسفه و عرفای تهران مانند: میرزا ابوالحسن جلوه و آقا محمدرضا قمشهای فراگرفت.[۴]
حوزه اصفهان
شیخ مرتضی طالقانی پس از اقامت هفت ساله در تهران، تصمیم گرفت به اصفهان مهاجرت کند. این که انگیزه او از رفتن به اصفهان چه بوده، دقیقاً روشن نیست. به هر حال حوزه علمیه اصفهان در آن عصر از رونق بسزایی برخوردار بوده است و برجستگان، فلاسفه و عارفان در این شهر تدریس داشتند. او که عمیقاً تشنه فراگیری بیشتر بود، نزد آنان حاضر، و از سرچشمه دانش آنان بهرهها برد.
وی در فقه از محضر آیات: ابوالمعالی کلباسی، سید محمدباقر درچه ای اصفهانی و شیخ عبدالحسین محلاتی و حکمت و عرفان شیعی را از جهانگیرخان قشقایی و عارف سالک، ملا محمد کاشی فراگرفت.[۵]
به سوی نجف
این دانشمند نستوه، که مایه های علمی فراوانی از فقه، عرفان، حکمت و اصول در جان خویش ذخیره داشت، در حالی که 33 بهار از عمرش می گذشت، به سوی حوزه نجف ـ که در سده چهارده هجری قمری سرآمد حوزه های جهان تشیع بود ـ رهسپار شد. او که هنوز ازدواج نکرده بود، در آغاز، در مدرسه خلیلی، حجرهای گرفت و در آن مدرسه به تحصیل پرداخت.
بعد از تأسیس مدرسه سید محمدکاظم یزدی، به آن مدرسه رفت و تا آخر عمر در کمال زهد و تقوا و سلمان گونه، در این مدرسه زندگی کرد. او با این که از عالمان بزرگ بشمار می آمد، لحظهای از یادگیری و رسیدن به مقام منیع تخصص و اجتهاد کوتاهی نکرد؛ بدین خاطر، در محضر درس استادان برجسته نجف زانوی یادگیری و آموختن مراتب عالیه، بر زمین نهاد.[۶]
اصول فقه را در محضر سید محمدکاظم یزدی، صاحب «عروه الوثقی» و میرزا محمدتقی شیرازی و روایت را از محدث معروف، میرزا حسین نوری، صاحب «مستدرک الوسایل» آموخت و به مدارج بلند علمی دست یافت.[۷]
رفع یک توهم
بعضی از صاحبان تراجم نوشته اند: این فقیه وارسته، نزد میرزا حبیب الله رشتی و ملا لطف الله لاریجانی نیز حاضر شده، و از آن ها کسب فیض کرده: ولی این نظر درست نیست؛ زیرا میرزا حبیب الله در سال (1312 هـ.ق) و ملا لطف الله در سال (1311 هـ.ق) وفات یافته اند، در حالی که مرتضی طالقانی چنان چه گفته شد، در سال (1317 هـ.ق) از اصفهان به حوزه نجف عزیمت نمود.[۸]
شاگردان
شیخ مرتضی طالقانی چنان چه گفته شد، در راه تحصیل علوم اسلامی رنج های فراوانی را به جان خرید. وی در تهران، اصفهان و نجف از استادان بسیاری بهره مند شد. وی با تلاش بسیار، همراه با استعداد ذاتی و داشتن تقدس و تقوا در جایگاه بلندی از دانش های حوزوی قرار گرفت و در پی آن، گروه زیادی از شیفتگان علم، از طلاب و فضلای نجف، به گرد شمع وجودش حلقه زدند.
حوزه تدریس او چنان مهم و مشهور بوده که درباره اش نوشتهاند: «بسیاری از مراجع و دانشمندان اخیر، از سرچشمه دانش او بهره بردهاند. و از پرورش یافتگان درس اخلاق و عرفان و حکمت او هستند».[۹]
در اینجا به نام جمعی از شاگردان طالقانی اشاره می کنیم:
- سید شهاب الدین مرعشی نجفی
- سید محمدعلی موسوی از دانشوران شهر ری
- شیخ محمدتقی آل شیخ رازی
- شیخ محمدتقی استهباناتی
- شیخ محمدحسین کرباسی
- شیخ علی اکبر برهان؛ وی موسسه مدرسه برهان، واقع در نزدیک مرقد حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام در شهر ری است.
- شیخ محمدتقی جعفری تبریزی؛ فیلسوف و فقیه معاصر
- شیخ یحیی عبادی طالقانی
- سید محمدتقی آل احمد طالقانی
- محمدرضا مظفر
- سید هادی تبریزی؛ که از نزدیکترین شاگردان او بوده و گاهی امکانات و احتیاجات مرحوم طالقانی را فراهم می نموده است.[۱۰]
از منظر فرهیختگان
حضرت آیت الله نجفی مرعشی در منزلت استادش می نگارد: «علامه بزرگ، ادیب، اصولی، محدث، حکیم، شاعر، زاهد، عباد و سلمان روزگار مرتضی طالقانی. او آیتی از آیات الاهی بود، در حدود 90 سال عمر کرد و تقریبا 50 سال آن را در نجف در مدرسه سید محمدکاظم، زندگی کرد و از مدرسه خارج نمی شد؛ مگر برای زیارت مرقد حضرت امیرالمومنین و گاهی برای گرمایه به رفتن. او از حافظه بسیار نیرومندی برخوردار بود. دهها بلکه صدها قصیده عربی و فارسی از حفظ داشت. از زرق و برق دنیای مادی به شدت دوری می کرد، بسیار روزه میگرفت و به نمازهای مستحبی و خواندن دعا و اذکار خاصی، رغبت به کمال داشت. در یک سخن کوتاه: او عالمی بود آسمانی، ملکوتی، هر آن کس برنامه شب و روز و سیمای نورانی او را نگاه می کرد، در او تحول به وجود می آمد و منقلب می شد؛ گرچه آن شخص از بدترین آدمهای روزگار بود».[۱۱]
فیلسوف توانا، محمدتقی جعفری ـ که یکی از نزدیکترین شاگردان طالقانی بوده و بیشتری مطالب جالب را که در ترجمه این استاد بزرگ شیعی انتشار یافته از اوست ـ چنین می گوید: «او یکی از حکمای مکتب صدرایی بود. بر متون فلسفی و عرفانی همانند: «اسفار» و «فصوص» تسلط کامل داشت. روزهای چهارشنبه درس را تعطیل می کرد و کسی به خدمتش نمی رسید. او در این اوقات به معراج معنوی می رفت و مشغول به ذکر و دعا و زمزمه با خداوند متعال می شد و با خدا خلوت می نمود. به تأمل های عارفانه و به درون خویش می پرداخت».[۱۲]
ویژگیها
این دانشور فرزانه، با این که یکی از استادان نام آور حوزه نجف بود، در راستای تهذیب و تکمیل نفس بسیار می کوشید و برای رسیدن به قله معرفت، که مقام شهود و دریافت اسرار و حقایق از عالم قدسی است، ریاضات سختی را بر خود هموار می کرد. بنا به گفته آیت الله مرعشی، او در این مسیر به مقامامت عرفان نایل شد که در شأن او گفته اند: «صاحب الکرامات الباهره والمقامات المشهوره. دارای کرامات آشکار و درجات معنوی بود و در میان خاص و عام شهرت داشت».[۱۳]
فروتنی
فروتنی، یکی از خصلتهای این مرد بزرگ، بود؛ به گونه ای که یکی از پرورش یافتگان محضرش می نویسد: «او آن چنان متواضع بود که حتی یکبار نگذاشت کسی دست او را ببوسد. با این که از مدرسان بلندمرتبه نجف بود، هر طلبه ای که از او درخواست درس می کرد، هرگز خودداری نمی نمود؛ اگر چه آن درس کتاب جامع المقدمات ـ که ابتدایی ترین کتاب طلاب در ادبیات است ـ با کمال میل قبول می کرد و دست رد به سینه کسی نمی زد».[۱۴]
علم نجوم
شیخ مرتضی طالقانی گرچه رشته اصلی و تخصص و تبحرش در فقه، اصول، حکمت و عرفان بود؛ اما از فراگرفتن علوم دیگر نیز غافل نبود، چنان چه شاگردانش نوشتهاند او در دانش هیئت، نجوم، علوم غریبه، طلسم ها تخصص داشت و این نشان دهنده وسعت دانش و فکر و عشق راستین او به دانشهای گوناگون بود.
تنها زیستن
یکی از ویژگیهای این استاد، این بود که تا آخرین لحظات عمر، تنها زیست و ازدواج نکرد؛ گرچه او دارای فرزند جسمی نبود، اما چنانچه اشاره شد، شاگردان فراوانی در مکتب او پرورش یافتند که هر کدام از آنان به منزله فرزندان روحانی او هستند.
طالقانی در یاد طالقانی
زنده یاد محمدتقی جعفری می گوید: «روزی با آیت الله (سید محمود) طالقانی گفتگو می کردیم، از من پرسید: در نجف نزد چه استادانی درس خواندید. من نام استادان خود را برای ایشان، بازگو کردم تا این که گفتم: و نیز مرتضی طالقانی، ناگهان دیدم اشکهای مرحوم طالقانی سرازیر شد! سپس فرمود: من آرزو داشتم که آیت الله طالقانی را می دیدم؛ با این که این دو بزرگوار با هم نسبت نداشتند و فقط اهل یک منطقه بودند».[۱۵]
آثار
آقای شیخ مرتضی طالقانی در فقه، اصول و حکمت دارای تألیف مستقل نیست، آثار قلمی ای که دانشوران و شاگردانش در ترجمه او نوشتهاند بیشتر تعلیقه و حاشیه بر کتابهای مختلف است، مانند: شرح لمعه، رسائل شیخ مرتضی انصاری، صحیفه سجادیه، کتاب الاصول قوانین، مکاسب، نهج البلاغه، جوهر النضید و حاشیه بر مطول؛ اما این که آیا این آثار چاپ شده و در دسترس دانش پژوهان حوزه های دینی هست یا نه، اطلاع چندانی در دست نیست.[۱۶]
عروج ملکوتی
شیخ مرتضی طالقانی، این عارف و سالک راحل، که دانش را با عمل درآمیخت، در محرم الحرام سال (1363 هـ.ق) در 89 سالگی، در حجره خود در مدرسه سید محمدکاظم یزدی، واقع در نجف اشرف که سالیان درازی در آن جا به تدریس، عبادت و ریاضت مشغول بود، مرغ جانش از قفس تنگ دنیا به سوی جهان بی نهایت پرواز کرد.
چگونگی رحلت این عالم فرزانه خود، داستان جالبی دارد که نشان دهنده روح پاک و مهذب این بزرگوار است و شنیدن آن برای راهیان کوی دوست عبرت آمیز است. استاد محمدتقی جعفری به مناسبت های گوناگون در سخنرانی ها و نوشته هایش، هرگاه نام استادش را می برد، به یاد این اشعار مولانا می افتاد:
واجب آمد چون که بردم نام او شرح کردن رمزی از انعام او
این نفس جان دامنم بر تافته است بوی پیراهان یوسف یافته است
کز برای حق صحبت سالها بازگو رمزی از آن خوشحالها[۱۷]
او می گوید: «استاد بسیار وارسته از علائق ماده و مادیات و حکیم و عارف بزرگ مرحوم آقا شیخ مرتضی طالقانی قدس الله سره که در حوزه علمیه نجف اشرف در حدود یک سال و نیم خداوند متعال توفیق حضور در افاضاتش را به من عنایت فرموده بود، دو روز به مسافرت ابدیش مانده بود که مانند هر روز به حضورش رسیدم، وقتی که سلام عرض کردم و نشستم، فرمودند: برای چه آمدی آقا؟
عرض کردم: آمدهام که درس را بفرمایید. شیخ فرمود: برخیز و برو، آقا جان برو درس تمام شد. چون آن روز که دو روز مانده به ایام محرم بود، خیال کردم که ایشان گمان کرده است که محرم وارد شده است و درس های حوزه نجف برای چهارده روز به احترام سرور شهیدان امام حسین علیه السلام تعطیل است، لذا درس ها هم تعطیل شده است، عرض کردم؛ دو روز به محرم مانده است و درس ها دایر است. شیخ در حالی که کمترین کسالت و بیماری نداشت و همه طلبه های مدرسه مرحوم آیت الله العظمی آقا سید محمدکاظم یزدی که شیخ تا آخر عمر در آن جا تدریس می کرد، از سلامت کامل شیخ مطلع بودند. فرمودند: آقاجان به شما می گویم: درس تمام شد، من مسافرم، «خر طالقان رفته پالانش مانده، روح رفته جسدش مانده».
این جمله را فرمود و بلافاصله گفت: «لا اله الا الله» ـ در این حال اشک از چشمانش سرازیر شد و من در این موقع متوجه شدم که شیخ از آغاز مسافرت ابدیش خبر می دهد با این که هیچ گونه علامت بیماری در وی وجود نداشت و طرز صحبت و حرکات جسمانی و نگاههایش کمترنی اختلال مزاجی را نشان نمی داد. عرض کردم: حالا یک چیزی بفرمایید تا بروم. فرمود: آقاجان فهمیدی؟ متوجه شدی؟ بشنو ـ
تا رسد دستت به خود شو کارگر چون فتی از کار خواهی زد به سر
با دیگر کلمه لا اله الا الله را گفتند و دوباره اشک از چشمان وی به صورت و محاسن مبارکش سرازیر شد. من برخاستم که بروم، دست شیخ را برای بوسیدن گرفتم، شیخ با قدرت زیاد دستش را از دست من کشید و نگذاشت آن را ببوسم (شیخ در ایام زندگیش مانع از دستبوسی می شد) من خم شدم و پیشانی و صورت و محاسنش را بوسیدم؛ قطرات اشک چشمان شیخ را با لبان و صورتم احساس کردم که هنوز فراموش نمی کنم.
پس فردای آن روز ما در مدرسه مرحوم صدر اصفهانی که در حدود یازده سال این جانب در آن جا اشتغال داشتم، اولین جلسه روضه سرور شهیدان امام حسین علیه السلام را برگزار کرده بودیم. مرحوم آقا شیخ محمدعلی خراسانی که از پارساترین وعاظ نجف بودند، آمدند و روی صندلی نشستند و پس از حمد و ثنای خداوند و درود بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله، گفتند: انا لله و انا الیه راجعون.
شیخ مرتضی طالقانی از دنیا رفت و طلبه ها بروند برای تشییع جنازه او. همه ما برخاستیم و طرف مدرسه مرحوم آقا سید محمدکاظم یزدی رفتیم و دیدیم مراجع و اساتید و طلبه ها آمدهاند که جنازه شیخ را بردارند... این داستان را در این مبحث عرض کردم، برای تذکر به اهمیت متوای شعری بود که مرحوم شیخ مرتضی طالقانی که سالک وارسته راه عبودیت در آخرین ساعات عمر مبارکش به این جانب به عنوان اساسی ترین حقیقتی که روی پل میان زندگی و مرگ ایستاده و عالم ماورای مرگ را می دید، به اینجانب فرموده است. آری:
تا رسد دستت بخود شو کارگر چو فتی از کار خواهی زد به سر[۱۸]
حاج هادی ابهری درباره عظمت معنوی شیخ مرتضی طالقانی داستان جالبی را نقل می کند: در یک سفر که به عبتات عالیات مشرف شدم و چند روزی در نجف اشرف زیارت می کردم، کسی را نیافتم که با او بنشینم و درددل کنم، تا برای دلسوخته من تسکینی حاصل گردد.
روزی به حرم مطهر مشرف شده زیارت کردم و مدتی هم در حرم نشستم خبری نشد به حضرت امیرالمومنین علیه السلام عرض کردم: مولی جان! ما مهمان شماییم چند روز است من در نجف می گردم کسی را نیافتم حاشا به کرم شما!
از حرم بیرون آمده و بدون اختیار در بازار حُوَیش وارد شدم و به مدرسه مرحوم سید محمدکاظم یزدی درآمدم؛ در صحن مدرسه روی سکویی که در مقابل حجرهای بود نشستم، ظهر شد، دیدم از مقابل من از طبقه فوقانی شیخی خارج شد بسیار زیبا و باطراوت و زندهدل، و از همان جا رفت به بام مدرسه و اذان گفت و برگشت و همین که خواست داخل حجره اش برود چشمم به صورتش افتاد، دیدم در اثر اذان دوگونهاش ماننند دو حقه نور می درخشند. درون حجره رفت و در را بست.
من شروع کردم به گریه کردن و عرض کردم یا امیرالمومنین پس از چند روز یک مرد یافتم؛ او هم به من اعتنایی نکرد. فورا شیخ در حجره را باز کرد و رو به من نمود و اشاره کرد بیا بالا. از جاب برخاستم و به طبقه فوقانی رفته و به حجرهاش وارد شدم؛ هر دو یکدیگر را در آغوش گرفتیم و هر دو مدتی گریه کردیم و سپس هر دو به حال سکوت نشسته مدتی یکدیگر را تماشا می کردیم؛ و سپس از هم جدا شدیم.
این شیخ روشن ضمیر مرحوم طالقانی اعلی الله مقامه الشریف بوده است که دارای ملکات فاضله نفسانی بوده است و تا آخر دوران زندگی در مدرسه زیست نمود و مانند حکیم هیدجی به تدریس اشتغال داشت و هر فرد از طلاب هر درسی که می خواستند می گفت: جامع المقدمات، مغنی، مطول، شرح لمعه، مکاسب شیخ، شرح منظومه، اسفار؛ و قاعدهاش این بود که طلاب می خواندند و او معنی می کرد و شرح می داد.
طلاب مدرسه سید می گویند: در شب رحلتش مرحوم شیخ مرتضی همه را جمع کرد در حجره، و از شب تا به صبح خوش و خرم بود، و با همه مزاح می کرد و شوخی های قهقهه آور می نمود؛ و هر چه طلاب مدرسه می خواستند بروند در حجرههای خود می گفت: یک شب است غنیمت است؛ و هیچ کدام از آن ها خبر از مرگش نداشتند.
هنگام طلوع فجر صادق شیخ بر بام مدرسه رفت و اذان گفت و پایین آمد و به حجره خود رفت هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که دیدند شیخ در حجره رو به قبله خوابیده و پارچه ای روی خود کشیده و جان تسلیم کرده است.
خادم مدرسه سید می گوید در عصر همان روزی که شیخ فردا صبحش رحلت نمود، شیخ با من در صحن مدرسه در حین عبور برخورد کرد و به من گفت: انت تنام اللیله و تقعد بالصبح و تروح الی الخلوه و تجیئی یم الحوض تتوضئا یقولون شیخ مرتضی مات. تو امشب می خوابی و صبح از خواب برمیخیزی و میروی دست به آب برای ادرار و میآئی کنار حوض وضو بگیری می گویند: شیخ مرتضی مرده است.
چون خادم مدرسه عرب بوده است لذا این جملات را مرحوم شیخ با او به عربی تکلم کرده است. خادم می گوید: من اصلا مقصود او را نفهمیدم و این جملات را یک کلام ساده و مقرون به مزاح و سخن فکاهی تلقی کردم، صبح که از خواب برخاستم و در کنار حوض مشغول وضو گرفتن بودم، دیدم طلاب مدرسه می گویند: شیخ مرتضی مرده است. رحمة الله، رحمة واسعه.
مرحوم آیة الله شیخ مرتضی طالقانی را «شیخ الثمانین» نام نهادهاند، چرا که عمر پربرکت ایشان، هشتاد سال و اندی بوده است.
پانویس
- ↑ المسلسلات، آیت الله مرعشی نجفی، ج2، ص295، چاپ (1416 هـ.ق)، قم، ناشر: کتابخانه آیت الله مرعشی.
- ↑ همان؛ تاریخ حکما و عرفای متأخر صدرالمتألهین، ص 92، منوچهر صدوقی سها، چاپ الجمل فلسفه ایران؛ آشنایی با مشاهیر طالقان، ص 273، چاپ موسسه فرهنگی محسنی: از اسماعیل یعقوبی ـ طالقانی، پاییز 1373.
- ↑ ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، محمدتقی جعفری، دفتر نشر و فرهنگ اسلامی، چاپ 1362، ج 13، ص 247؛ فیلسوف شرق، چاپ اول، سال 1378، ص 54، از دفتر نشر و فرهنگ اسلامی.
- ↑ المسلسلات، ج 2، ص 295.
- ↑ همان.
- ↑ همان، ج 2، ص 294؛ گنجینه دانشمندان، محمد شریف رازی، ج 6، ص 17، چاپ پیروز قم، 1354.
- ↑ فیلسوف شرق، ص 20؛ آشنایی با مشاهیر طالقان، ص 273.
- ↑ المسلسلات، سید محمود مرعشی نجفی، ج2، ص296.
- ↑ آشنایی با مشاهیر طالقان، ص273.
- ↑ المسلسلات، ج 2، ص 297؛ آشنایی با مشاهیر طالقان، ص 273.
- ↑ المسلسلات، ج2، ص297.
- ↑ ترجمه و شرح نهج البلاغه، محمدتقی جعفری، ج13، ص247؛ فیلسوف شرق، ص54.
- ↑ المسلسلات، ج2، ص296.
- ↑ همان؛ شرح نهج البلاغه، ج13، ص247؛ آشنایی با مشاهیر طالقانی، ص275.
- ↑ فیلسوف شرق، ص55.
- ↑ المسلسلات، ج2، ص297؛ آشنایی با مشاهیر طالقان، ص269.
- ↑ مثنوی، معنوی، ص 6، طبع امیرخانی.
- ↑ ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج 13، ص 249، 248.
منابع
- تلخيص از مجموعه گلشن ابرار، جلد 5، زندگینامه "شيخ مرتضي طالقاني" از ابوالحسن رباني سبزواري.
- پایگاه اطلاع رسانی حدیث شیعه