محمدحسن حجتی هرسینی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(اضافه کردن رده)
جز (مهدی موسوی صفحهٔ محمد حسن حجتي هرسيني را به محمدحسن حجتی هرسینی منتقل کرد)
 
(۳ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{بخشی از یک کتاب}}
+
[[پرونده:10351724.jpg|بندانگشتی|مرحوم آیت‌الله محمدحسن حجتی هرسینی]]
  
«ستاره هرسين»
+
==درباره محمدحسن حجتی هرسینی==
  
'''اشاره'''
+
آیت الله محمدحسن حجتی هرسینی از جمله علما و دانشمندان بزرگ و کم نظیری است که از کودکی به دنبال کمال و خودسازی بود، زود خود را پیدا کرد و به دنبال مقصد خود لحظه‌ای غفلت را جایز نشمرد و با سرمایه‌ای از یک رویی و یک دستی به مراتب عالی علمی و عملی رسید. او از کسانی بود که راز از کجا آمدن و به کجا رفتن را دریافته اند. رادمردی که بزرگان او را چنین توصیف کرده‌اند؛
  
آيت الله محمدحسن حجتي هرسيني از جمله علما و دانشمندان بزرگ و كم نظيري است كه از كودكي به دنبال كمال و خودسازي بود، زود خود را پيدا كرد و به دنبال مقصد خود لحظه‌اي غفلت را جايز نشمرد و با سرمايه‌اي از يك رويي و يك دستي به مراتب عالي علمي و عملي رسيد. او از كساني بود كه راز از كجا آمدن و به كجا رفتن را دريافته اند. رادمردي كه بزرگان او را چنين توصيف كرده‌اند؛ آيت الله گلپايگاني: «اگر كسي بخواهد آيت الله حجتي را بشناسد بايد از من بپرسد تا مقام علمي و تقوايي ايشان را معرفي كنم. چون او سال ها با من محشور و هم بحث بوده است».
+
[[آیت الله سید محمد رضا گلپایگانی|آیت الله گلپایگانی]]: «اگر کسی بخواهد آیت الله حجتی را بشناسد باید از من بپرسد تا مقام علمی و تقوایی ایشان را معرفی کنم. چون او سال ها با من محشور و هم بحث بوده است».
  
آيت الله اراكي: «از عصمت آيت الله حجتي سؤال كنيد نه از [[عدالت]] ايشان»؛ آيت الله خوانساري: «آيت الله العظمي حجتي از صديقين است»؛ آيت الله سيد مهدي اخوان مرعشي: «آيت الله العظمي حجتي عالم بزرگواري بودند كه من مردي به علم و تقواي ايشان نديده و يا كمتر ديده‌ام. من بارها ديدم كه مرحوم آيت الله العظمي حاج سيد محمدتقي خوانساري بعضي از مسائل فقهيه را از ايشان مي‌پرسيدند».
+
آیت الله اراکی: «از [[عصمت]] آیت الله حجتی سؤال کنید نه از [[عدالت]] ایشان»؛
  
و مرحوم محمد شريف رازي كه خود او را از نزديك ديده است درباره او در بخش دوم از كتاب خود كه درباره فضلاء و مدرسين حوزه علميه مي باشد مي‌آورد: «از فضلاء نامي حوزه علميه، معروف به فضل و تقواست كه از روز نخست طالب [[دين]] و ديانت و علم و شرافت بوده و از هر گناه صغيره و مكروهي اجتناب مي‌نموده به طوري كه اهالي محل به ايشان عقايد عجيبي در استجابت دعا و عصمت ايشان دارند.<ref> آثار الحجه، جزء دوم، ص 116.</ref>
+
آیت الله خوانساری: «آیت الله العظمی حجتی از صدیقین است»؛
  
با اين وصف نام او در بيشتر تذكره‌ها نيامده است. به راستي چه انسان هاي وارسته‌اي كه با كوله‌باري از علم و عمل در گوشه‌اي دور از چشم همه جز انجام تكليف و وظيفه به چيز ديگري نيانديشيده‌اند. بي شك اگر آيت الله حجتي هرسيني همان هنگام كه به اتفاق عالماني چون اراكي و خوانساري بر عروه حاشيه زدند از [[قم]] هجرت نمي‌كرد جزء يكي از مراجع مطرح در عالم تشيع بود اما او خدمت به قوم و دين خود را بر همه چيز اختيار كرد. او گمنام زيست و هجرت كرد.
+
آیت الله سید مهدی اخوان مرعشی: «آیت الله العظمی حجتی عالم بزرگواری بودند که من مردی به علم و تقوای ایشان ندیده و یا کمتر دیده‌ام. من بارها دیدم که مرحوم آیت الله العظمی حاج سید محمدتقی خوانساری بعضی از مسائل فقهیه را از ایشان می‌پرسیدند».
  
كوچه باغ هاي زندگي لبريز از عطر و صفاست. كسي كه طبق نقل توفيق ملاقات با [[امام زمان]] عجل الله و در عالم مكاشفه توفيق ديدار [[امام علی]]‌ عليه السلام را يافته بود. مرد علم و عمل، تقوي و زندگي، [[عرفان]] و سياست.
+
و مرحوم محمد شریف رازی که خود او را از نزدیک دیده است درباره او در بخش دوم از کتاب خود که درباره فضلاء و مدرسین حوزه علمیه می باشد می‌آورد: «از فضلاء نامی حوزه علمیه، معروف به فضل و تقواست که از روز نخست طالب [[دین]] و دیانت و علم و شرافت بوده و از هر گناه صغیره و مکروهی اجتناب می‌نموده به طوری که اهالی محل به ایشان عقاید عجیبی در استجابت دعا و عصمت ایشان دارند.<ref> آثار الحجه، جزء دوم، ص ۱۱۶.</ref>
  
'''تولد'''
+
با این وصف نام او در بیشتر تذکره‌ها نیامده است. به راستی چه انسان های وارسته‌ای که با کوله‌باری از علم و عمل در گوشه‌ای دور از چشم همه جز انجام تکلیف و وظیفه به چیز دیگری نیاندیشیده‌اند. بی شک اگر آیت الله حجتی هرسینی همان هنگام که به اتفاق عالمانی چون اراکی و خوانساری بر عروه حاشیه زدند از [[قم]] هجرت نمی‌کرد جزء یکی از مراجع مطرح در عالم [[شیعه|تشیع]] بود اما او خدمت به قوم و دین خود را بر همه چیز اختیار کرد. او گمنام زیست و هجرت کرد. کوچه باغ های زندگی لبریز از عطر و صفاست. کسی که طبق نقل توفیق ملاقات با [[امام زمان]] عجل الله و در عالم مکاشفه توفیق دیدار [[امام علی]]‌ علیه السلام را یافته بود. مرد علم و عمل، [[تقوا|تقوی]] و زندگی، [[عرفان]] و سیاست.
  
ايشان در سال 1310 ه.ق مطابق با 1271 ه.ش در روستاي تمرگ از توابع هرسين در خانواده‌اي متدين و مهمان نواز به دنيا آمد.<ref> هرسين در گستره تاريخ، ص 151؛ ستاره‌اي در آسمان علم و تقوي؛ تاريخ تشيع در كرمانشاه، ص 281؛ سراج المعاني، ص 213.</ref>
+
==تولد و دوران کودکی ایشان==
  
'''دوران كودكي'''
+
محمدحسن حجتی در سال ۱۳۱۰ ه.ق مطابق با ۱۲۷۱ ه.ش در روستای تمرگ از توابع هرسین کرمانشاه در خانواده‌ای متدین و مهمان نواز به دنیا آمد.<ref> هرسین در گستره تاریخ، ص ۱۵۱؛ ستاره‌ای در آسمان علم و تقوی؛ تاریخ تشیع در کرمانشاه، ص ۲۸۱؛ سراج المعانی، ص ۲۱۳.</ref>
  
ايشان دوران قبل از بلوغش را چنين توصيف مي‌كند: «از گناه و معصيت خودداري مي‌كردند و هر عملي كه مي‌فهميدند گناه يا مكروه است مرتكب نمي شدم و بچه‌هاي همسال خود را هم از كارهاي زشت و گناه منع مي‌نمودم.از داخل زمين هاي كه شخم زده بودند عبور نمي‌كردم و با خود مي‌انديشيدم كه زمين زير پايم سفت و كوبيده مي‌شود و به ضرر صاحب آن و عدم رشد بذر مي‌انجامد، هرگاه از جوي آبي عبور مي‌كردم اگر ريگ يا سنگي از زير پايم در آن نهر مي‌افتاد يا بايد همان سنگ يا ريگ را از آب خارج كنم يا آن قدر سنگ و ريگ از نهر خارج مي‌كردم تا يقين كنم آن سنگ و ريگ از نهر خارج شده است و باعث پر شدن نهر و پس زدن آن نشود و هيچگاه حيوانات يا حشرات بي آزار را نمي‌كشتم و آزار نمي‌دادم و عجيب اين كه حشره‌هاي گزنده هم به من آزار نمي رساندند حتي پشه و ساس. پدرم ثروتمند بود و گوشت و غذاهاي ديگر به وفور در خانه ما بود اما به خوردن غذا چندان اهميتي نمي‌دادم و غذاي سهم خود را به بچه‌هاي بي‌بضاعت و همسايه‌هاي فقير مي دادم و مي گفتم: من چرا بخورم و آن ها محتاج و آرزومند باشند و اين بذل بخشش را محرمانه انجام مي دادم.<ref> ستاره‌اي در آسمان علم و تقوي.</ref>  
+
ایشان دوران قبل از بلوغش را چنین توصیف می‌کند: «از گناه و [[گناه|معصیت]] خودداری می‌کردم و هر عملی که می‌فهمیدم گناه یا مکروه است مرتکب نمی شدم و بچه‌های همسال خود را هم از کارهای زشت و گناه منع می‌نمودم. از داخل زمین هایی که شخم زده بودند عبور نمی‌کردم و با خود می‌اندیشیدم که زمین زیر پایم سفت و کوبیده می‌شود و به ضرر صاحب آن و عدم رشد بذر می‌انجامد، هرگاه از جوی آبی عبور می‌کردم اگر ریگ یا سنگی از زیر پایم در آن نهر می‌افتاد یا باید همان سنگ یا ریگ را از آب خارج کنم یا آن قدر سنگ و ریگ از نهر خارج می‌کردم تا یقین کنم آن سنگ و ریگ از نهر خارج شده است و باعث پر شدن نهر و پس زدن آن نشود و هیچگاه حیوانات یا حشرات بی آزار را نمی‌کشتم و آزار نمی‌دادم و عجیب این که حشره‌های گزنده هم به من آزار نمی رساندند حتی پشه و ساس. پدرم ثروتمند بود و گوشت و غذاهای دیگر به وفور در خانه ما بود اما به خوردن غذا چندان اهمیتی نمی‌دادم و غذای سهم خود را به بچه‌های بی‌بضاعت و همسایه‌های فقیر می دادم و می گفتم: من چرا بخورم و آن ها محتاج و آرزومند باشند و این بذل بخشش را محرمانه انجام می دادم. لباس هایم را شخصاً می‌شستم. در آن زمان که هر کس در خانه خود نان می‌پخت، از مادرم می‌خواستم که قبل از پختن نان دست های خود را با آب خوب بشوید و اول با هیزمی که خود از بیابان می‌آوردم ساج را گرم و سپس یک یا دو نان برایم بپزد آن گاه با هیزم های خودشان نان برای دیگران بپزد.<ref> ستاره‌ای در آسمان علم و تقوی.</ref>
 +
==دوران بلوغ و تحصیل علم و کمال محمدحسن==
  
لباس هايم را شخصاً مي‌شستم. در آن زمان كه هر كس در خانه خود نان مي‌پخت، از مادرم مي‌خواستم كه قبل از پختن نان دست هاي خود را با آب خوب بشويد و اول با هيزمي كه خود از بيابان مي‌آوردم ساج را گرم و سپس يك يا دو نان برايم بپزد آن گاه با هيزم هاي خودشان نان براي ديگران بپزد.
+
در سنین بلوغ از یک فرسنگی هرسین برای کسب علم و شرکت در [[نماز جماعت]] حاضر می شد و از محضر پرفیض مرحوم حاج سید احمد تفرشی که معروف به امام هرسین شده بود کسب علم و معنویت نموده و نصایح و راهنمائی های ایشان را بکار می‌بستند. کراراً دیده می شد که مرحوم سید احمد تفرشی نماز جماعت را مقداری تأخیر می‌انداخت، از ایشان علت را جویا شدند می‌گفت: آقای حجتی از راه دور می‌آیند، ما هم اندکی [[نماز]] را به تأخیر می‌اندازیم تا ایشان برسند و گاهی مورد اعتراض مردم واقع می شدند، ایشان هم به آرامی می گفت: که آقای حجتی فرزند و جانشین من است.
  
'''دوران بلوغ و تحصيل علم و كمال'''
+
رابطه مرید و مرادی آن قدر بین ایشان عمیق شده بود که خود ایشان می‌گفتند: «آن قدر به آقای تفرشی علاقمند بودم که گاهی عقب سر ایشان راه می‌افتادم و جای پای آن سید محترم را که روی خاک نهاده بود نشانه می گذاشتم و در خلوت کوچه به دور از انظار مردم خاک پای او را بوسه می‌زدم». به قول شاعر: گر میسر نشود بوسه زدن بر پایش  ×  هر کجا پای نهد بوسه زنم بر جایش
  
در سنين بلوغ از يك فرسنگي هرسين براي كسب علم و شركت در [[نماز جماعت]] حاضر مي شد و از محضر پرفيض مرحوم حاج سيد احمد تفرشي كه معروف به امام هرسين شده بود كسب علم و معنويت نموده و نصايح و راهنمائي هاي ايشان را بكار مي‌بستند. كراراً ديده مي شد كه مرحوم سيد احمد تفرشي نماز جماعت را مقداري تأخير مي‌انداخت، از ايشان علت را جويا شدند مي‌گفت: آقاي حجتي از راه دور مي‌آيند، ما هم اندكي [[نماز]] را به تأخير مي‌اندازيم تا ايشان برسند و گاهي مورد اعتراض مردم واقع مي شدند، ايشان هم به آرامي مي گفت: كه آقاي حجتي فرزند و جانشين من است.
+
ایشان آن قدر مقید بودند که تمام نمازها را به جماعت بخوانند. خانه آن ها در روستایی در یک فرسنگی هرسین بود. در طول سال در زمستان و تابستان برای نماز جماعت به هرسین می‌آمدند و از او نقل می‌کنند: «در شبی از شب های زمستانی به تصور این که وقت نماز نزدیک است به هرسین آمدم دیدم که مردم خواب و در مسجد بسته است به ناچار در آن هوای سرد برای این که از سرما خشکم نزند و وقت نماز برسد مشغول قدم زدن شدم».
  
رابطه مريد و مرادي آن قدر بين ايشان عميق شده بود كه خود ايشان مي‌گفتند: «آن قدر به آقاي تفرشي علاقمند بودم كه گاهي عقب سر ايشان راه مي‌افتادم و جاي پاي آن سيد محترم را كه روي خاك نهاده بود نشانه مي گذاشتم و در خلوت كوچه به دور از انظار مردم خاك پاي او را بوسه مي‌زدم».
+
==خارق العادگی ایشان در نونهالی==
  
'''به قول شاعر'''
+
ایشان در نتیجه آن همه تقیدها و بکاربستن نصایح و راهنمایی‌های استاد خود مرحوم سید احمد تفرشی در همان سنین نونهالی به مقامات معنوی می‌رسد. به طوری که نقل می‌کنند: یک روز محمدحسن به اتفاق برادر بزرگ خود و چند تن از دوستان و رفقا در هرسین بودند می‌خواستند تا آفتاب غروب نکرده به روستا برگردند. محمدحسن می‌گوید: خوب است نماز مغرب و عشاء را به جماعت بخوانیم و بعد برویم. همراهان محمدحسن می گویند: او به طرف مسجد راه افتاد و ما هم به طرف روستا حرکت کردیم و چون می‌خواستیم تا شب نشده به مقصد برسیم لذا مسابقه تندروی با یکدیگر گذاشتیم، تا هر چه سریعتر خود را به منزل برسانیم، وقتی به منزل رسیدیم باکمال تعجب دیدیم که ایشان قبل از ما رسیده‌اند و استراحت می کنند. به او گفتیم: چرا نماندی نماز جماعتت را بخوانی و قبل از ما حرکت کردی؟ گفت: «من نماز مغرب و عشا را به امامت آقای سید احمد خواندم و بعد حرکت نمودم و خداوند از برکت نماز جماعت مرا از شما زودتر رسانید.» ولی ما باور نکردیم تا این که روز بعد به هرسین بازگشتیم از مؤمنین اهل جماعت پرسیدیم، همه گفتند: دیشب فلانی در نماز جماعت شرکت داشت و بعد از نماز عشاء با امام جماعت خداحافظی و از مسجد خارج شد. آن گاه باورمان شد و پی به مقام این نوجوان تازه بالغ بردیم و فهمیدیم ایشان با [[طی الأرض|طی الارض]] این فاصله را پیموده‌اند.
  
گر ميسر نشود بوسه زدن بر پايش × هر كجا پاي نهد بوسه زنم بر جايش
+
==هجرت ایشان به عتبات==
  
ايشان آن قدر مقيد بودند كه تمام نمازها را به جماعت بخوانند خانه آن ها در روستايي در يك فرسنگي هرسين بود در طول سال در زمستان و تابستان براي نماز جماعت به هرسين مي‌آمدند و از او نقل مي‌كنند: «در شبي از شب هاي زمستاني به تصور اين كه وقت [[نماز]] نزديك است به هرسين آمدم ديدم كه مردم خواب و در مسجد بسته است به ناچار در آن هواي سرد براي اين كه از سرما خشكم نزند و وقت نماز برسد مشغول قدم زدن شدم».
+
«بعد از این که در خدمت سید احمد تفرشی مقدمات را در هرسین خواندم برای تحصیل بیشتر علم تصمیم تشرف به [[عتبات عالیات|عتبات مقدسه]] گرفتم اما وقتی پدرم را از تصمیم خود آگاه کردم، با مخالفت پدر روبرو شدم و من هم بدون اجازه پدرم کاری انجام نمی دادم، لذا دست به [[دعا]] برداشتم و از خداوند توفیق تشرف به عتبات عالیات و خواستار رفع مانع شدم، طولی نکشید که به من خبر دادند که پدرت از روی درخت افتاده و مرده است وقتی این خبر به من رسید دلم می سوخت و گریه می‌کردم اما در باطن خوشحال بودم که مانع برطرف شد و کسی که مرا نهی کند مانند پدر و مادر ندارم و ان شاء الله موفقیت من حتمی است و فوراً تصمیم تشرف به عتبات مقدسه گرفتم ولی چون ملک و مال بسیاری از پدرمان به جای مانده بود و سهم الارث زیادی نصیبم می شد، برای آن که علاقه و حب به مال دنیا مانع راهم نشود تمام سهم الارث خود را به برادر بزرگم ملا جان محمد بخشیدم که هم فرزندان کوچکتر پدر را تصدی کند و هم برای پدر و مادر مقداری به مصرف نماز و [[روزه]] قضا و سایر خیرات و مبرات برساند و ضمناً ارث مادری خود را هم که یک قطعه زمین بسیار بزرگ بود وقف قبرستان نمودم و بعد به خانه فامیل و بستگان و همسایگان رفتم و طلب حلالیت و رضایت نمودم.
  
'''خارق العادگي در نونهالي'''
+
در سال ۱۳۲۶ ه.ق برابر با ۱۲۸۷ ش تقریباً در سن ۱۶ سالگی به اتفاق برادر بزرگم ملاجان محمد عازم عتبات مقدسه شدیم و در حوزه درس مرحوم آیت الله العظمی [[میرزا محمد تقی شیرازی|میرزا محمدتقی شیرازی]] رحمة الله علیه در [[سامرا]] مشغول تحصیل علوم دینیه شدیم و همزمان با عزیمت میرزا به کربلای معلی، من هم به [[کربلا]] رفتم و به قدری مورد علاقه و محبت میرزا واقع شدم که هر مقدار پول از میرزا می خواستم بدون چون و چرا در اختیارم می گذاشت و من هم به مصرف طلاب محتاج می رساندم و لوازم مورد نیاز طلاب، از قبیل کتاب و سایر نیازمندی های زندگی و حتی برای طلاب جوان که نیاز به [[ازدواج]] داشتند مخارج ازدواج آن ها را تأمین می کردم.
  
ايشان در نتيجه آن همه تقيدها و بكاربستن نصايح و راهنمايي‌هاي استاد خود مرحوم سيد احمد تفرشي در همان سنين نونهالي به مقامات معنوي مي‌رسد. به طوري كه نقل مي‌كنند: يك روز محمدحسن به اتفاق برادر بزرگ خود و چند تن از دوستان و رفقا در هرسين بودند مي‌خواستند تا آفتاب غروب نكرده به روستا برگردند. محمدحسن مي‌گويد: خوب است [[نماز مغرب]] و عشاء را به جماعت بخوانيم و بعد برويم همراهان محمدحسن مي گويند: او به طرف مسجد راه افتاد و ما هم به طرف روستا حركت كرديم و چون مي‌خواستيم تا شب نشده به مقصد برسيم لذا مسابقه تندروي با يكديگر گذاشتيم، تا هر چه سريعتر خود را به منزل برسانيم، وقتي به منزل رسيديم باكمال تعجب ديديم كه ايشان قبل از ما رسيده‌اند و استراحت مي كنند.
+
توجه و علاقه مرحوم میرزای شیرازی به من به اندازه‌ای بود که بعضی گمان می‌کردند، من داماد حضرت آیت الله العظمی شیرازی هستم ولی در عین حال با آن که این همه پول در دستم بود ولی در مصرف سهم امام علیه السلام احتیاط می‌نمودم. گاهی با گرفتن روزه و نماز استیجاری و گاهی با کارگری در ایام تعطیل ارتزاق می‌کردیم، برادر بزرگترم ملا جان محمد<ref> ایشان بنائی و نجاری و صنایع دیگر را بدون شاگردی نزد استاد یاد گرفته بود و شاعر و خوش خط بوده‌اند لذا در ایام تعطیل بکاری مشغول و از برادرش مرحوم آیت الله حجتی و یک نفر دیگر از دوستان به عنوان شاگرد، استفاده می نمود.</ref> که پس از چندی او هم در کربلای معلی به من ملحق شدند در روزهای پنجشنبه و جمعه که درس بحث طلاب تعطیل بود در نخلستان ها خانه باغ هایی را کنترات می کردیم و از دست رنج خود ارتزاق می کردیم تا حتی الامکان از سهم مبارک امام علیه السلام مصرف نکنیم و به طلاب محتاج بیشتر برسیم.  
  
به او گفتيم: چرا نماندي نماز جماعتت را بخواني و قبل از ما حركت كردي؟ گفت: «من نماز مغرب و عشا را به امامت آقاي سيد احمد خواندم و بعد حركت نمودم و خداوند از بركت نماز جماعت مرا از شما زودتر رسانيد.» ولي ما باور نكرديم تا اين كه روز بعد به هرسين بازگشتيم از مؤمنين اهل جماعت پرسيديم، همه گفتند: ديشب فلاني در نماز جماعت شركت داشت و بعد از نماز عشاء با امام جماعت خداحافظي و از مسجد خارج شد. آن گاه باورمان شد و پي به مقام اين نوجوان تازه بالغ برديم و فهميديم ايشان با طي الارض اين فاصله را پيموده‌اند.
+
در حدود دو سالی که در کربلای معلی و [[نجف]] اشرف بودیم در بیشتر اوقات فرصت غذا پختن نداشتم لذا نان خالی می‌خوردم آن هم لقمه کوچک برمی‌داشتم و آهسته می‌خوردم که خوابم نگیرد و در ضمن نان خوردن مطالعه ۱۲ درس و بحث که داشتم انجام می‌دادم و برای آن که کج خلق نشوم چهل روز یک مرتبه یک یا دو سیخ جگر می‌خوردم - چون در روایت است که: هر کس تا چهل روز گوشت نخورد، کج خلق می شود. در جنگ جهانی دوم در کربلای معلی در فشار زندگی قرار گرفتیم به طوری که روزی چند دانه خرما به ما جیره می دادند و من قناعت می کردم و چند دانه را ذخیره می کردم و به بعضی از دوستان که زن و بچه داشتند می دادم، در همان احوال چند روزی خرمای جیره بندی قطع شد و ناچار برای رفع گرسنگی راهی بیابان شدیم از گیاهانی مانند خبازه و خرفه که کنار شط می روئید می خوردیم، اتفاقاً ملخ ها هجوم آوردند و همه را خوردند پناه به پوست انار و برگ های کاهو که کنار کوچه‌ها می ریختند بردیم. از ضعف مانند اسکلت شده بودم و هرگاه برای تجدید [[وضو]] حرکت می کردم پاهایم می‌لرزید و دست به دیواری می‌گرفتم که به زمین نخورم و هر لحظه احساس می‌کردم به [[مرگ]] نزدیکتر می‌شوم لذا مرحوم آیت الله العظمی میرزا محمدتقی شیرازی رحمة الله علیه به ما فرمودند: به [[ایران|ایران]] بروید والا از گرسنگی تلف می شوید».
  
'''هجرت به عتبات مقدسه'''
+
==حضور آیت الله حجتی در نجف اشرف==
  
«بعد از اين كه در خدمت سيد احمد تفرشي مقدمات را در هرسين خواندم براي تحصيل بيشتر علم تصميم تشرف به عتبات مقدسه گرفتم اما وقتي پدرم را از تصميم خود آگاه كردم، با مخالفت پدر روبرو شدم و من هم بدون اجازه پدرم كاري انجام نمي دادم، لذا دست به [[دعا]] برداشتم و از خداوند توفيق تشرف به عتبات عاليات و خواستار رفع مانع شدم، طولي نكشيد كه به من خبر دادند كه پدرت از روي درخت افتاده و مرده است وقتي اين خبر به من رسيد دلم مي سوخت و گريه مي‌كردم اما در باطن خوشحال بودم كه مانع برطرف شد و كسي كه مرا نهي كند مانند پدر و مادر ندارم و ان شاء الله موفقيت من حتمي است و فوراً تصميم تشرف به عتبات مقدسه گرفتم ولي چون ملك و مال بسياري از پدرمان به جاي مانده بود و سهم الارث زيادي نصيبم مي شد. براي آن كه علاقه و حب به مال دنيا مانع راهم نشود تمام سهم الارث خود را به برادر بزرگم ملا جان محمد بخشيدم كه هم فرزندان كوچكتر پدر را تصدي كند و هم براي پدر و مادر مقداري به مصرف [[نماز]] و [[روزه]] قضا و ساير خيرات و مبرات برساند و ضمناً ارث مادري خود را هم كه يك قطعه زمين بسيار بزرگ بود وقف قبرستان نمودم و بعد به خانه فاميل و بستگان و همسايگان رفتم و طلب حلاليت و رضايت نمودم.
+
آیت الله حجتی پس از فوت مرحوم آیت الله العظمی میرزا محمدتقی شیرازی تقریباً در ۱۳۱۲ یا ۱۳۱۳ شمسی به نجف اشرف مشرف می‌شوند. در [[فقه]] در درس آیت الله [[سید ابوالحسن اصفهانی|سید ابوالحسن اصفهانی]] و [[علامه نائینی|آیت الله نائینی]] و در [[اصول]] در درس مرحوم آیت الله [[سید ضیاء الدین عراقی|آقا ضیاءالدین عراقی]] حاضر شد و با کوشش و شایستگی که از خود نشان داد توجه این اساتید را به خود جلب کرد و از نزدیکان و مقربان آن ها شد.
  
در سال 1326 ه.ق برابر با 1287 ش تقريباً در سن 16 سالگي به اتفاق برادر بزرگم ملاجان محمد عازم عتبات مقدسه شديم و در حوزه درس مرحوم آيت الله العظمي ميرزا محمدتقي شيرازي رحمة الله عليه در [[سامرا]] مشغول تحصيل علوم دينيه شديم و همزمان با عزيمت ميرزا به كربلاي معلي، من هم به [[كربلا]] رفتم و به قدري مورد علاقه و محبت ميرزا واقع شدم كه هر مقدار پول از ميرزا مي خواستم بدون چون و چرا در اختيارم مي گذاشت و من هم به مصرف طلاب محتاج مي رساندم و لوازم مورد نياز طلاب، از قبيل كتاب و ساير نيازمندي هاي زندگي و حتي براي طلاب جوان كه نياز به [[ازدواج]] داشتند مخارج ازدواج آن ها را تأمين مي كردم.  
+
و در درس [[عرفان]] و [[اخلاق]] در درس مرحوم حاج [[شیخ مرتضی طالقانی]] و مرحوم شیخ علی زاهدی قمی و مرحوم آیت الله حاج سید عبدالغفار مازندرانی حاضر شد و از محضر فیاض آن ها خوشه‌ها چید به نحوی که در ردیف شاگردان خاص آن ها قرار گرفت. آیت الله حجتی هر چند در درس هیچ یک از اساتید [[کلام]] و [[فلسفه]] و [[تفسیر]] حاضر نشده بود ولی در این علوم تبحر فراوان داشت.
  
توجه و علاقه مرحوم ميرزاي شيرازي به من به اندازه‌اي بود كه بعضي گمان مي‌كردند، من داماد حضرت آيت الله العظمي شيرازي هستم ولي در عين حال با آن كه اين همه پول در دستم بود ولي در مصرف سهم امام عليه السلام احتياط مي‌نمودم. گاهي با گرفتن [[روزه]] و [[نماز]] استيجاري و گاهي با كارگري در ايام تعطيل ارتزاق مي‌كرديم، برادر بزرگترم ملا جان محمد<ref> ايشان بنائي و نجاري و صنايع ديگر را بدون شاگردي نزد استاد ياد گرفته بود و شاعر و خوش خط بوده‌اند لذا در ايام تعطيل بكاري مشغول و از برادرش مرحوم آيت الله حجتي و يك نفر ديگر از دوستان به عنوان شاگرد، استفاده مي نمود.</ref> كه پس از چندي او هم در كربلاي معلي به من ملحق شدند در روزهاي پنجشنبه و جمعه كه درس بحث طلاب تعطيل بود در نخلستان ها خانه باغ هايي را كنترات مي كرديم و از دست رنج خود ارتزاق مي كرديم تا حتي الامكان از سهم مبارك امام عليه السلام مصرف نكنيم و به طلاب محتاج بيشتر برسيم.
+
==اساتید محمدحسن حجتی==
  
در حدود دو سالي كه در كربلاي معلي و [[نجف]] اشرف بوديم در بيشتر اوقات فرصت غذا پختن نداشتم لذا نان خالي مي‌خوردم آن هم لقمه كوچك برمي‌داشتم و آهسته مي‌خوردم كه خوابم نگيرد و در ضمن نان خوردن مطالعه 12 درس و بحث كه داشتم انجام مي‌دادم و براي آن كه كج خلق نشوم چهل روز يك مرتبه يك يا دو سيخ جگر مي‌خوردم - چون در روايت است كه: هر كس تا چهل روز گوشت نخورد، كج خلق مي شود - در جنگ جهاني دوم در كربلاي معلي در فشار زندگي قرار گرفتيم به طوري كه روزي چند دانه خرما به ما جيره مي دادند و من قناعت مي كردم و چند دانه را ذخيره مي كردم و به بعضي از دوستان كه زن و بچه داشتند مي دادم، در همان احوال چند روزي خرماي جيره بندي قطع شد و ناچار براي رفع گرسنگي راهي بيابان شديم از گياهاني مانند خبازه و خرفه كه كنار شط مي روئيد مي خورديم، اتفاقاً ملخ ها هجوم آوردند و همه را خوردند پناه به پوست انار و برگ هاي كاهو كه كنار كوچه‌ها مي ريختند برديم. از ضعف مانند اسكلت شده بودم و هرگاه براي تجديد [[وضو]] حركت مي كردم پاهايم مي‌لرزيد و دست به ديواري مي‌گرفتم كه به زمين نخورم و هر لحظه احساس مي‌كردم به [[مرگ]] نزديكتر مي‌شوم لذا مرحوم آيت الله العظمي ميرزا محمدتقي شيرازي رحمة الله عليه به ما فرمودند: به ايران برويد والا از گرسنگي تلف مي شويد».
+
معظم‌له فرمودند: «شنیدم مرحوم آیت الله استاد بزرگ اخلاق آقا سید عبدالغفار مازندرانی دو جلسه درس اخلاق دارند یکی عمومی و یکی خصوصی که سیار است و محل معینی ندارد و بدون اجازه ایشان کسی حق شرکت در آن درس را ندارد. لذا منتظر فرصتی بودم که از ایشان اجازه شرکت در این درس خصوصی را بگیرم، بر حسب تصادف هنگامی که از حرم [[امام علی علیه السلام|حضرت امیر]] علیه السلام بیرون می آمدم به مرحوم سید برخوردم. پس از عرض سلام از ایشان اجازه خواستم، ایشان لبخندی زدند و دست بر شانه من، فرمودند: خداوند شما را حفظ کند و رد شدند، متوجه شدم که مرا به نحو لطیفی جواب کرده‌اند، لذا دلم شکست. برگشتم به حرم حضرت امیر علیه السلام، عرض کردم شما خودتان آگاهید و می‌دانید هدفم از تحصیل علوم دینیه این است که خود را اصلاح کنم و آدم شوم و در سر هوس آقا شدن و غیر ذلک نداشتم، لذا به محضر شریف شما مشرف شدم که عرضه بدارم چنانچه در من قابلیت نیست مرا جواب کنید تا به وطن برگردم، آقای سید عبدالغفار که مرا جواب نمودند من الان به حجره می‌روم و می‌خوابم، در عالم رؤیا مرا آگاهی دهید تا تکلیف خود را بدانم.
  
'''حضور در نجف اشرف'''
+
به حجره آمدم و خوابیدم و از قضیه جز خدا و حضرت امیر علیه السلام کسی خبر نداشت، در عالم رؤیا دیدم که حضرت تشریف آوردند و یک جلد کلام الله مجید به من مرحمت فرمودند بسیار خوش خط و زیبا بود بسیار خوشحال شدم. ناگهان با صدای درب حجره بیدار شدم و در را باز کردم، دیدم مرحوم سید عبدالغفار مازندرانی است و باعث تعجب آقایان طلاب شده بود چون سابقه نداشت که ایشان به حجره کسی بیایند، به من فرمود اگر می‌توانی مقداری وقت خود را به من بدهی و با هم کنار شط برویم و صحبت کنیم که مطالبی لازم است به شما متذکر شوم و بعد محل درس را به شما نشان دهم تا شرکت کنید.
  
آيت الله حجتي پس از فوت مرحوم آيت الله العظمي ميرزا محمدتقي شيرازي تقريباً در 1312 يا 1313 شمسي به [[نجف]] اشرف مشرف مي‌شوند. در [[فقه]] در درس آيت الله آقا سيد ابوالحسن اصفهاني و آيت الله نائيني و در [[اصول]] در درس مرحوم آيت الله آقا ضياءالدين عراقي حاضر شد و با كوشش و شايستگي كه از خود نشان داد توجه اين اساتيد را به خود جلب كرد و از نزديكان و مقربان آن ها شد.
+
فرمود: شما شکایت مرا به حضرت امیر علیه السلام کردید، - از این جمله که فرمود، فهمیدم که ایشان رابطه‌ای نزدیک با حضرت امیر علیه السلام دارند چون بنده این قضیه را به کسی نگفته بودم و مستقیماً پس از گفتگو با حضرت امیر علیه السلام به حجره آمده بودم و خوابیده بودم و این خود کرامتی بود که از مرحوم سید عبدالغفار مشاهده کردم - و فرمودند اولین درس این که پس از انجام [[واجب|واجبات]] و ترک [[حرام|محرمات]] باید که مکروهات را هم ترک کنید و امور مباح را هم به این نیت انجام دهید که وسیله‌ای برای رسیدن به [[عبادت]] باشد، وقتی که غایت کاری عبادت باشد مقدمه آن هم عبادت می شود و در نتیجه تبدیل به طاعت می‌گردد و [[استحباب|مستحبات]] را هم حتی الامکان انجام دهید و مطالب ارزنده دیگری هم بیان فرمود و اجازه ورود و شرکت در درس خصوصی خود را مرحمت فرمودند و ما هم در محافل پرفیض آن مربی بزرگ بحمدالله بهره‌های فراوان برده و کامیاب شدیم.<ref> ستاره‌ای از آسمان علم و تقوی.</ref>
  
و در درس [[عرفان]] و اخلاق در درس مرحوم حاج شيخ مرتضي طالقاني و مرحوم شيخ علي زاهدي قمي و مرحوم آيت الله حاج سيد عبدالغفار مازندراني حاضر شد و از محضر فياض آن ها خوشه‌ها چيد به نحوي كه در رديف شاگردان خاص آن ها قرار گرفت. آيت الله حجتي هر چند در درس هيچ يك از اساتيد [[كلام]] و [[فلسفه]] و [[تفسير]] حاضر نشده بود ولي در اين علوم تبحر فراوان داشت.
+
'''<I>حاج شیخ مرتضی طالقانی:</I>'''
  
'''در محضر اساتيد'''
+
مرحوم آیت الله حاج شیخ مرتضی طالقانی رضوان الله علیه که در نجف اشرف در مدرسه آیت الله سید محمدکاظم، سکونت داشتند و همه کس را به حجره خویش راه نمی‌دادند طبق فرموده آیت الله حجتی گاهی شاگردان خود را هم پشت در حجره دربسته می‌گذاردند و گاهی دیده می‌شد که داخل حجره رو به قبله نشسته‌اند و با خدای خود مشغول راز و نیاز هستند و سحرها با صدای بلند مناجات می‌کردند و مرحوم آیت الله حجتی مدت ها توفیق شاگردی این استاد اخلاق را داشتند.<ref> ستاره‌ای از آسمان علم و تقوی.</ref>
  
معظم‌له فرمودند: «شنيدم مرحوم آيت الله استاد بزرگ اخلاق آقا سيد عبدالغفار مازندراني دو جلسه درس اخلاق دارند يكي عمومي و يكي خصوصي كه سيار است و محل معيني ندارد و بدون اجازه ايشان كسي [[حق]] شركت در آن درس را ندارد لذا منتظر فرصتي بودم كه از ايشان اجازه شركت در اين درس خصوصي را بگيرم، بر حسب تصادف هنگامي كه از حرم حضرت امير عليه السلام بيرون مي آمدم به مرحوم سيد برخوردم. پس از عرض سلام از ايشان اجازه خواستم، ايشان لبخندي زدند و دست بر شانه من، فرمودند: خداوند شما را حفظ كند و رد شدند، متوجه شدم كه مرا به نحو لطيفي جواب كرده‌اند، لذا دلم شكست، برگشتم به حرم حضرت امير عليه السلام، عرض كردم شما خودتان آگاهيد و مي‌دانيد هدفم از تحصيل علوم دينيه اين است كه خود را اصلاح كنم و آدم شوم و در سر هوس آقا شدن و غير ذلك نداشتم، لذا به محضر شريف شما مشرف شدم كه عرضه بدارم چنانچه در من قابليت نيست مرا جواب كنيد تا به وطن برگردم، آقاي سيد عبدالغفار كه مرا جواب نمودند من الان به حجره مي‌روم و مي‌خوابم، در عالم رؤيا مرا آگاهي دهيد تا تكليف خود را بدانم.
+
'''<I>آیت الله نائینی:</I>'''
  
به حجره آمدم و خوابيدم و از قضيه جز خدا و حضرت امير عليه السلام كسي خبر نداشت، در عالم رؤيا ديدم كه حضرت تشريف آوردند و يك جلد كلام الله مجيد به من مرحمت فرمودند بسيار خوش خط و زيبا بود بسيار خوشحال شدم. ناگهان با صداي درب حجره بيدار شدم و در را باز كردم، ديدم مرحوم سيد عبدالغفار مازندراني است و باعث تعجب آقايان طلاب شده بود چون سابقه نداشت كه ايشان به حجره كسي بيايند، به من فرمود اگر مي‌تواني مقداري وقت خود را به من بدهي و با هم كنار شط برويم و صحبت كنيم كه مطالبي لازم است به شما متذكر شوم و بعد محل درس را به شما نشان دهم تا شركت كنيد.  
+
آیت الله حجتی از محضر این استاد بزرگ [[فقه]] و [[اصول]] بهره‌هایی کافی و وافی برده و بقدری نزد این استاد محترم بودند که از مضمون نامه‌هایی که مرحوم آیت الله نائینی برای ایشان نوشته‌اند، گویای این حقیقت است.
  
فرمود: شما شكايت مرا به حضرت امير عليه السلام كرديد، - از اين جمله كه فرمود، فهميدم كه ايشان رابطه‌اي نزديك با حضرت امير عليه السلام دارند چون بنده اين قضيه را به كسي نگفته بودم و مستقيماً پس از گفتگو با حضرت امير عليه السلام به حجره آمده بودم و خوابيده بودم و اين خود كرامتي بود كه از مرحوم سيد عبدالغفار مشاهده كردم - و فرمودند اولين درس اين كه پس از انجام واجبات و ترك محرمات بايد كه مكروهات را هم ترك كنيد و امور مباح را هم به اين نيت انجام دهيد كه وسيله‌اي براي رسيدن به [[عبادت]] باشد، وقتي كه غايت كاري عبادت باشد مقدمه آن هم عبادت مي شود و در نتيجه تبديل به طاعت مي‌گردد و مستحبات را هم حتي الامكان انجام دهيد و مطالب ارزنده ديگري هم بيان فرمود و اجازه ورود و شركت در درس خصوصي خود را مرحمت فرمودند و ما هم در محافل پرفيض آن مربي بزرگ بحمدالله بهره‌هاي فراوان برده و كامياب شديم.<ref> ستاره‌اي از آسمان علم و تقوي.</ref>
+
==نمونه‌ای از زهد و توسل ایشان==
  
'''<I>حاج شيخ مرتضي طالقاني:</I>'''
+
تمامی اثاث و زندگی ایشان برای یک نفر قابل حمل بوده است، فرمود: اثاث زندگی من عبارت بود از چند کتاب درس و یک پتو و یک عدد فانوس چهار شیشه‌ای - که بین راه کربلا به نجف شکست - و مختصر اشیاء دیگر، وقتی که وارد نجف اشرف شدند و در مدرسه صدر حجره کوچکی گرفتند نه پولی داشتند و نه شهریه و نه با کسی آشنا بودند که پولی قرض کنند، می فرمود: باز هم چند روزی با پوست انار و برگ کاهو و گاهی نان خشکی از کنار کوچه برمی‌داشتم و شستشو می‌دادم و می‌خوردم، تا این که خدمت مولا [[امام علی علیه السلام|علی بن ابیطالب]] علیه السلام شرفیاب شدم و عرض کردم: ای امام، من مهمان شمایم و شما خاندان کرم هستید «سجیتکم الکرم و عادتکم الاحسان» امیدواریم که در [[آخرت]] که کار صعب‌تر است به داد ما برسید این جا که دنیاست و آسانتر است، از حضرت کمک خواستم و از طریق بازار بزرگ معروف به «تاریک» به طرف مدرسه صدر حرکت کردم، در بین راه در بازار سرپوشیده کسی که او را نشناختم با من دست داد و پولی در دست من نهاد، آن پول خرج شد. باز هم در همان بازار به همان کیفیت پول رسید و بدین منوال مدتی نزدیک به شش ماه گذشت. 
  
مرحوم آيت الله حاج شيخ مرتضي طالقاني رضوان الله عليه كه در [[نجف]] اشرف در مدرسه آيت الله سيد محمدكاظم، سكونت داشتند و همه كس را به حجره خويش راه نمي‌دادند طبق فرموده آيت الله حجتي گاهي شاگردان خود را هم پشت در حجره دربسته مي‌گذاردند و گاهي ديده مي‌شد كه داخل حجره رو به قبله نشسته‌اند و با خداي خود مشغول راز و نياز هستند و سحرها با صداي بلند مناجات مي‌كردند و مرحوم آيت الله حجتي مدت ها توفيق شاگردي اين استاد اخلاق را داشتند.<ref> ستاره‌اي از آسمان علم و تقوي.</ref>
+
گاهی عده‌ای از طلبه‌های رفیق را دعوت می‌کردم که برای آن ها چیزی بخرم و من هم به اتفاق آنها چیزی بخورم، چون برای خودم بعضی خوراکی ها را نمی‌خریدم و هوای نفس می‌دانستم، لذا آن ها را دعوت می‌نمودم و پول زودتر تمام می‌شد، ولی دوباره فوراً پول می‌رسید و اگر قناعت می‌کردم دیرتر تمام می‌شد و دیرتر می‌رسید و گاهی که می‌بایست پول برسد را هم، تغییر می دادم، می گفتم شاید کسی مرا دیده که برگ کاهو و غیره برداشته‌ام لذا به من کمک می کند. باز هم در کوچه های دیگر پول می رسید. می گفتم: اگر چنین باشد از کجا می‌داند که من پول تمام می‌کنم و چند ماه که گذشت یقین کردم حواله و عنایت مولا علی بن ابیطالب علیه السلام است که گاهی عبا به سرکشیده و گاهی بطور ناشناس به ما می رسد.
  
'''<I>آيت الله نائيني:</I>'''
+
پس از مدتی با افرادی آشنا شدم من جمله با آقازاده مرحوم آیت الله العظمی [[سید ابوالحسن اصفهانی|سید ابوالحسن اصفهانی]] به نام آقا سید حسن - که ایشان را در نماز سر بریدند با ایشان درس و بحث داشتیم - گویا ایشان به پدربزرگوار خود می گویند که من شهریه ندارم و والد ایشان ما را دیدند و از من خواهش نمودند و اصرار زیاد کردند که هرگاه بی پول شدی به من بگوئید. بنده هم برای این که خواهش برادر دینی را باید قبول کرد متأسفانه پولم تمام شد به ایشان برخورد کردم. به ایشان عرض کردم که الان پول ندارم. ایشان فوراً پول به بنده دادند، دیگر آن حواله تعطیل شد و کسی به من چیزی نداد و هر وقت پولم تمام می‌شد به آیت الله اصفهانی عرض می‌کردم و هیچ گاه ایشان کوتاهی نکردند. حتی گاهی که خودشان پول در دست نداشت مرا به منزل می‌برد و مقداری پول خرد در دامن ریخته و می‌آورد و می‌فرمود که پول نداشتم از قلک بچه‌ها قرض نموده‌ام و به بنده با خوشرویی مرحمت می‌کردند.<ref> مرحوم شریف رازی هم با اندک اختلافی این ماجرا را به زبان مرحوم آیت الله اراکی از آیت الله حجتی در کتاب خود آورده‌اند؛ ستاره‌ای از آسمان علم و تقوی؛ سراج المعانی، ص ۲۴۱.</ref>
  
آيت الله حجتي از محضر اين استاد بزرگ [[فقه]] و [[اصول]] بهره‌هايي كافي و وافي برده و بقدري نزد اين استاد محترم بودند كه از مضمون نامه‌هايي كه مرحوم آيت الله نائيني براي ايشان نوشته‌اند، گوياي اين حقيقت است.
+
==احتیاط آیت الله حجتی در مسائل دینی==
  
'''نمونه‌اي از زهد و توسل'''
+
مرحوم آیت الله حجتی در امور شرعیه و سایر امور خیلی دقیق و احتیاط کار بود. در زمان طلبگی، خدمت آیت الله العظمی آقای سید اسماعیل صدر می‌رسند و خواهش می‌کنند هر ساعتی که می‌خواهید [[وضو]] بگیرید، اگر مانعی نیست بنده خدمت برسم وضو گرفتن شما را ببینم، ایشان هم وقتی معین می کنند، آیت الله حجتی می‌گوید: من هم وقت موعود خدمت ایشان رفتم، فرشی کنار حوض گسترده بودند و روی فرش نشسته بودند، وضوی طولانی گرفتند و سپس با بنده مزاح کردند و فرمودند: به من امر کردید یک وضو بسازم امتثال کردم، اما اگر در این هوای سرد از من بخواهید که در حوض بروم و [[غسل]] بکنم تا شما مشاهده کنید چه کنم؟!
  
تمامي اثاث و زندگي ايشان براي يك نفر قابل حمل بوده است، فرمود: اثاث زندگي من عبارت بود از چند كتاب درس و يك پتو و يك عدد فانوس چهار شيشه‌اي - كه بين راه [[كربلا]] به [[نجف]] شكست - و مختصر اشياء ديگر، وقتي كه وارد [[نجف]] اشرف شدند و در مدرسه صدر حجره كوچكي گرفتند نه پولي داشتند و نه شهريه و نه با كسي آشنا بودند كه پولي قرض كنند، مي فرمود: باز هم چند روزي با پوست انار و برگ كاهو و گاهي نان خشكي از كنار كوچه برمي‌داشتم و شستشو مي‌دادم و مي‌خوردم، تا اين كه خدمت مولا علي بن ابيطالب عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم: اي امام، من مهمان شمايم و شما خاندان كرم هستيد «سجيتكم الكرم و عادتكم الاحسان» اميدواريم كه در [[آخرت]] كه كار صعب‌تر است به داد ما برسيد اين جا كه دنياست و آسانتر است، از حضرت كمك خواستم و از طريق بازار بزرگ معروف به «تاريك» بازار به طرف مدرسه صدر حركت كردم، در بين راه در بازار سرپوشيده كسي كه او را نشناختم با من دست داد (مصافحه) و پولي در دست من نهاد، آن پول خرج شد.
+
==بازگشت به وطن و ارشاد مردم==
  
باز هم در همان بازار به همان كيفيت پول رسيد و بدين منوال مدتي نزديك به شش ماه گذشت. گاهي عده‌اي از طلبه‌هاي رفيق را دعوت مي‌كردم كه براي آن ها چيزي بخرم و من هم به اتفاق آنها چيزي بخورم، چون براي خودم بعضي خوراكي ها را نمي‌خريدم و هواي نفس مي‌دانستم، لذا آن ها را دعوت مي‌نمودم و پول زودتر تمام مي‌شد، ولي دوباره فوراً پول مي‌رسيد و اگر قناعت مي‌كردم ديرتر تمام مي‌شد و ديرتر مي‌رسيد و گاهي كه مي‌بايست پول برسد را هم، تغيير مي دادم، مي گفتم شايد كسي مرا ديده كه برگ كاهو و غيره برداشته‌ام لذا به من كمك مي كند. باز هم در كوچه هاي ديگر پول مي رسيد.  
+
ایشان در سال ۱۳۴۴ قمری (۱۳۰۴ ه.ش) به ایران مراجعت و در هرسین اقامت نمود و در همان جا ازدواج و به امر ترویج و تبلیغ و امامت جماعت پرداخت. آیت الله حجتی چندین سال در ابتدای جوانی به امر تبلیغ و هدایت مردم بخصوص عشایر لرستان با پشتکار و اخلاص عجیبی همت گماشته، در بین فرقه ضاله علی اللهی تا به حدی موفق بودند که عده بسیاری از آن ها را به دین مقدس [[اسلام]] هدایت نمودند، ایشان فرمود: [[جبرئیل]] آن ها را با مذاکره و زحمت زیاد، موفق شدیم که به شرف اسلام مشرف کنیم، ابتدا به ایشان گفتیم برخیز و غسل کن و بیا شهادتین را بگو. در پاسخ گفت: من پیرمردم و حال و حوصله غسل ندارم، گفتم: پس وضو بگیر، باز عذر آورد و گفت: برایم سخت است، گفتم [[تیمم]] کنید، قبول کرد اما به جای کف دست پشت دست را بر زمین زد، با زحمت زیاد تیمم را به او یاد دادیم، آن گاه شهادتین بر زبان جاری نمود، به او تلقین کردیم دو رکعت نماز خواند، سپس یک نفر را مأموریت دادیم که نزد او بماند و به او [[احکام]] و دستورات دین مقدس اسلام را بیاموزد.
  
مي گفتم: اگر چنين باشد از كجا مي‌داند كه من پول تمام مي‌كنم و چند ماه كه گذشت يقين كردم حواله و عنايت مولا علي بن ابيطالب عليه السلام است كه گاهي عبا به سركشيده و گاهي بطور ناشناس به ما مي رسد. پس از مدتي با افرادي آشنا شدم من جمله با آقازاده مرحوم آيت الله العظمي سيد ابوالحسن اصفهاني به نام آقا سيد حسن - كه ايشان را در [[نماز]] سر بريدند با ايشان درس و بحث داشتيم - گويا ايشان به پدربزرگوار خود مي گويند كه من شهريه ندارم و والد ايشان ما را ديدند و از من خواهش نمودند و اصرار زياد كردند كه هرگاه بي پول شدي به من بگوئيد. بنده هم براي اين كه خواهش برادر ديني را بايد قبول كرد متأسفانه پولم تمام شد به ايشان برخورد كردم. به ايشان عرض كردم كه الان پول ندارم. ايشان فوراً پول به بنده دادند، ديگر آن حواله تعطيل شد و كسي به من چيزي نداد و هر وقت پولم تمام مي‌شد به آيت الله اصفهاني عرض مي‌كردم و هيچ گاه ايشان كوتاهي نكردند. حتي گاهي كه خودشان پول در دست نداشت مرا به منزل مي‌برد و مقداري پول خرد در دامن ريخته و مي‌آورد و مي‌فرمود كه پول نداشتم از قلك بچه‌ها قرض نموده‌ام و به بنده با خوشرويي مرحمت مي‌كردند.<ref> مرحوم شريف رازي هم با اندك اختلافي اين ماجرا را به زبان مرحوم آيت الله اراكي از آيت الله حجتي در كتاب خود آورده‌اند؛ ستاره‌اي از آسمان علم و تقوي؛ سراج المعاني، ص 241.</ref>
+
==هجرت آیت الله به قم==
  
'''احتياط در مسائل ديني'''
+
در سال ۱۳۴۷ قمری (۱۳۰۷ ه.ش) آیت الله حجتی جهت ادامه تحصیلات راهی شهر مقدس [[قم]] شد و برای آن که محل از عالم خالی نماند و با وجدانی راحت به تحصیل بپردازند، به وسیله استاد اخلاق خود و مدرس بزرگوار حضرت آیت الله سید عبدالغفار مازندرانی کتباً از مرحوم حجة الاسلام والمسلمین آیت الله سید محمد نجفی اصفهانی دعوت نمود تا به هرسین بیایند و خود معظم له به قم مشرف می شوند. و در جلسات درس مؤسس [[حوزه علمیه قم]] مرحوم آیت الله العظمی [[شیخ عبد الکریم حائری یزدی|حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی]]، مشغول به درس و تدریس می شوند و در فصل تابستان و تعطیلی دروس، به هرسین تشریف می‌بردند و به ارشاد و اقامه [[نماز جماعت]] و حل و فصل و رتق و فتق امور و سایر نیازهای اجتماعی مردم می پرداختند و مجدداً به قم مراجعت می‌نمودند و ضمن اشتغال به تحصیل و امام جماعت در مسجد محله پنجه علی که بین خیابان آذر و چهارمردان (انقلاب) واقع است به تدریس و پرورش عده‌ای از طلاب حوزه که بیشتر آنان به مقامات عالیه معنوی رسیده‌اند پرداخت. بعد از فوت آیت الله العظمی حائری و ورود آیت الله العظمی به قم ۹ سال در درس ایشان شرکت کرد و از ایشان اجازه [[اجتهاد]] دریافت کرد.
  
مرحوم آيت الله حجتي در امور شرعيه و ساير امور خيلي دقيق و احتياط كار بود در زمان طلبگي، خدمت آيت الله العظمي آقاي سيد اسماعيل صدر مي‌رسند و خواهش مي‌كنند هر ساعتي كه مي‌خواهيد [[وضو]] بگيريد، اگر مانعي نيست بنده خدمت برسم وضو گرفتن شما را ببينم، ايشان هم وقتي معين مي كنند، آيت الله حجتي مي‌گويد: من هم وقت موعود خدمت ايشان رفتم، فرشي كنار حوض گسترده بودند و روي فرش نشسته بودند، وضوي طولاني گرفتند و سپس با بنده مزاح كردند و فرمودند: به من امر كرديد يك وضو بسازم امتثال كردم، اما اگر در اين هواي سرد از من بخواهيد كه در حوض بروم و [[غسل]] بكنم تا شما مشاهده كنيد چه كنم؟!
+
ایشان با ورود به قم توفیق آشنایی و دوستی با بزرگانی چون [[آیت الله سید محمد رضا گلپایگانی|آیت الله العظمی گلپایگانی]] و اراکی و خوانساری را پیدا می کنند و بسیاری از درس ها را با هم مورد بحث و مطالعه قرار می دهند. از جمله قبل از فوت آیت الله العظمی حاج آقا [[سید حسین احمدی طباطبائی بروجردی|سید حسین بروجردی]] به اتفاق مرحوم آیت العظمی حاج سید محمدتقی خوانساری و آیت الله العظمی اراکی پس از بحث و مذاکره هر کدام نظر خود را به عنوان حاشیه به عروة الوثقی مرقوم فرمودند و پس از رحلت آیت الله العظمی بروجردی ایشان به هرسین مسافرت نموده و پس از مدتی به تقاضای عده‌ای از علما و مردم عالم دوست و با محبت کرمانشاه از هرسین به کرمانشاه کوچ نموده و در مسجد جامع به امامت جماعت و پرورش عده‌ای طلبه و مردم متدین پرداختند.<ref> ستاره‌ای از آسمان علم و تقوی.</ref>
  
'''بازگشت به وطن'''
+
==مبارزه محمدحسن حجتی با بهائیت==
  
ايشان در سال 1344 قمري (1304 ه.ش) به ايران مراجعت و در هرسين اقامت نمود و در همان جا [[ازدواج]] و به امر ترويج و تبليغ و امامت جماعت پرداخت.
+
سال های ۱۳۲۰-۱۳۳۰ [[بهائیت|بهائیت]] در ایران به اوج خود رسیده بود و در بسیاری از شهرهای دینی و پست‌های کلیدی دولت نفوذ کرده بودند تا جایی که درصدد تغییر قانون اساسی به نفع خود برآمدند. بهائیت یک مذهب ساختگی است که به طور قطع زائیده دست استعمارگران بود و هدف آن ها از این طرح چیزی جز کم رنگ کردن و یا از بین بردن [[دین]] مقدس اسلام نبود. بزرگان [[شیعه|شیعه]] با درک این مهم درصدد محو کامل این مذهب ساختگی برآمدند مرحوم آیت الله حجتی هم به دعوت مرحوم آیت الله سید صدرالدین صدر و فیض در سال ۱۳۲۲ شمسی برای مبارزه با بهائیت راهی نراق کاشان شد و با بیان و عمل خود ریشه بهائیت را برای همیشه در آن سامان خشکانید.
  
'''تبليغ و ارشاد مردم'''
+
او بعد از سخنرانی ها و دلائل متعدد در رد آن ها، آنان را دعوت به مباهله کرد اما آن ها که از واقعیت پوچ خود باخبر بودند طبیعی بود به مباهله تن ندهند. آیت الله حجتی هم به طور مداوم هر روز بر سر هر منبر از آن ها سؤال می‌کرد و جواب می‌خواست. آن قدر آن ها را تحت فشار قرار داد که یا جواب سؤالات ما را بدهید و یا آماده مباهله شوید که شبانه عده‌ای از آن ها از نراق فرار می‌کنند و عده‌ای دیگر مسلمان می‌شوند.
  
آيت الله حجتي چندين سال در ابتداي جواني به امر تبليغ و هدايت مردم بخصوص عشاير لرستان با پشتكار و اخلاص عجيبي همت گماشته، در بين فرقه ضاله علي اللهي تا به حدي موفق بودند كه عده بسياري از آن ها را به دين مقدس [[اسلام]] هدايت نمودند، ايشان فرمود: [[جبرئيل]] آن ها را با مذاكره و زحمت زياد، موفق شديم كه به شرف [[اسلام]] مشرف كنيم، ابتدا به ايشان گفتيم برخيز و [[غسل]] كن و بيا شهادتين را بگو. در پاسخ گفت: من پيرمردم و حال و حوصله غسل ندارم، گفتم: پس وضو بگير، باز عذر آورد و گفت: برايم سخت است، گفتم [[تيمم]] كنيد، قبول كرد اما به جاي كف دست پشت دست را بر زمين زد با زحمت زياد تيمم را به او ياد داديم، آن گاه شهادتين بر زبان جاري نمود، به او تلقين كرديم دو ركعت نماز خواند، سپس يك نفر را مأموريت داديم كه نزد او بماند و به او [[احكام]] و دستورات دين مقدس [[اسلام]] را بياموزد.
+
==سرآغاز مبارزات سیاسی ایشان==
  
'''هجرت به قم'''
+
در اواخر حکومت قاجار هرسین شاهد دو پدیده سیاسی بود، یکی باقرخان اعظم السلطنة معروف به خانه لره به کمک سالار الدوله قصد سلطنت به ایران را داشت و دارای چنان قدرتی بود که حتی بعد از روی کار آمدن سلسله پهلوی با آن همه ظلم و ستم به مردم هرسین و منطقه همچنان حاکم علی الاطلاق هرسین و اطراف آن بود و دیگر خالو قربان و قیام جنگلی‌ها، عده‌ای از مردم هرسین به فرماندهی خالو قربان هرسینی با پیوستن به نهضت جنگل و بعد از آن با سرکوبی تعداد زیادی از شورش ها ثابت کردند که مردم این منطقه دارای نفوذ و قدرتی خاص در ایران هستند. لذا رضاخان از آغاز سلطنت نامشروع خود حساب خاصی برای این منطقه باز کرد. اول سران عشایر لر و کلهر و... را از بین برد. بعد مستقیماً خود برای این مناطق و از جمله هرسین حاکمانی که مورد اعتماد او بودند نصب کرد.
  
در سال 1347 قمري (1307 ه.ش) آيت الله حجتي جهت ادامه تحصيلات راهي شهر مقدس [[قم]] شد و براي آن كه محل از عالم خالي نماند و با وجداني راحت به تحصيل بپردازند، به وسيله استاد اخلاق خود و مدرس بزرگوار حضرت آيت الله سيد عبدالغفار مازندراني كتباً از مرحوم حجة الاسلام والمسلمين آيت الله سيد محمد نجفي اصفهاني دعوت نمود تا به هرسين بيايند و خود معظم له به قم مشرف مي شوند. و در جلسات درس مؤسس حوزه علميه قم مرحوم آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي، مشغول به درس و تدريس مي شوند و در فصل تابستان و تعطيلي دروس، به هرسين تشريف مي‌بردند و به ارشاد و اقامه [[نماز جماعت]] و حل و فصل و رتق و فتق امور و ساير نيازهاي اجتماعي مردم مي پرداختند و مجدداً به قم مراجعت مي‌نمودند و ضمن اشتغال به تحصيل و امام جماعت در مسجد محله پنجه علي كه بين خيابان آذر و چهارمردان (انقلاب) واقع است به تدريس و پرورش عده‌اي از طلاب حوزه كه بيشتر آنان به مقامات عاليه معنوي رسيده‌اند پرداخت. بعد از فوت آيت الله العظمي حائري و ورود آيت الله العظمي به قم 9 سال در درس ايشان شركت كرد و از ايشان اجازه [[اجتهاد]] دريافت كرد.
+
در زمان حاکمیت بی حجابی اجباری و برداشتن عمامه از سر روحانیون به دستور رضاشاه ملعون، مرحوم آیت الله حجتی در هرسین دستور داده بودند که هیچ زنی نباید از منزل بیرون بیاید، به طوری که زن ها خانه‌نشین شده بودند. بخشدار هرسین که از منصوبین خود رضاشاه بود مصرانه تلاش بسیار در بی حجاب کردن زن ها داشت، از او نقل می کنند که گفته بود: (من) تعجب می کنم مگر در هرسین زن وجود ندارد؟<ref> کیومرث رحیمی، هرسین در گستره تاریخ، ص ۴۹.</ref> به او گفته بودند دستور آقا است که هیچ زنی از خانه خارج نشود، گاهی مأمورین را به داخل خانه‌های مردم می فرستاد و از داخل خانه چادر خانم ها را می‌آوردند و پاره می‌کردند و به مرکز می‌فرستاد که مأموریت خود را انجام داده‌ام.  
  
'''مباحثات علمي'''
+
مرحوم آیت الله حجتی چند فقره نامه تهدیدآمیز به خط بدلی می‌نویسد که این جا دهانه عشایر است، چنانچه از این به بعد مأمورهای شما به خانه مردم بروند شبانه تو را از بخشداری خواهند ربود و در کوه‌ها تو را می‌کشند. همچنین دستور می دهند که نیمه شب مقداری سنگ به داخل بخشداری که بخشدار شب آن جا می‌خوابید بیاندازند و او را بترسانند، لذا آیت الله حجتی را مانع راه خود می‌بیند و با این که می‌دانست او جواز اجتهاد و عمامه دارد با این حال تهدید کرده بود که عمامه او را برمی‌دارم.
  
ايشان با ورود به قم توفيق آشنايي و دوستي با بزرگاني چون آيت الله العظمي گلپايگاني و اراكي و خوانساري را پيدا مي كنند و بسياري از درس ها را با هم مورد بحث و مطالعه قرار مي دهند از جمله قبل از فوت آيت الله العظمي حاج آقا سيد حسين بروجردي به اتفاق مرحوم آيت العظمي حاج سيد محمدتقي خوانساري و آيت الله العظمي اراكي پس از بحث و مذاكره هر كدام نظر خود را به عنوان حاشيه به عروة الوثقي مرقوم فرمودند و پس از رحلت آيت الله العظمي بروجردي ايشان به هرسين مسافرت نموده و پس از مدتي به تقاضاي عده‌اي از علما و مردم عالم دوست و با محبت كرمانشاه از هرسين به كرمانشاه كوچ نموده و در مسجد جامع به امامت جماعت و پرورش عده‌اي طلبه و مردم متدين پرداختند.<ref> ستاره‌اي از آسمان علم و تقوي.</ref>
+
تا این که شبی به طور اتفاق در بین راه به مرحوم آیت الله حجتی برخورد می‌کند و بین آن ها مشاجره لفظی می شود و بخشدار عمامه آیت الله حجتی را برمی‌دارد و می‌برد، اوضاع هرسین دگرگون می شود. اول صبح که مردم هنوز مغازه‌های خود را باز نکرده بودند یکی از مأمورین دولتی درب خانه آیت الله حجتی را به صدا درمی‌آورد، او حامل این خبر بود: در نیمه‌های شب بخشدار وحشت زده و در حالی که می‌گوید: بد کردم عمامه آقا را برداشتم، از خواب می‌پرد، هراسان به همسر خود می‌گوید: چراغ را روشن کن، خانم چراغ را روشن می‌کند، بخشدار با عصبانیت می‌گوید: چرا چراغ را روشن نمی‌کنی، خانمش چراغ را نزدیک او می‌آورد و او از حرارت چراغ می‌فهمد که چشمانش کور شده است. همان لحظه بعد از [[توبه]]، [[نذر]] می کند اگر چشمانش بینا شود فردا با دو کله قند و مقداری شیرینی، عمامه آقا را در سینی بگذارد و حوله‌ای روی آن ها بکشد و محترمانه به منزل آقا بیاورد و معذرت بخواهد. عجیب آن که بینایی خود را بازمی‌یابد و اکنون اجازه می‌خواهد که خدمت برسد. آیت الله حجتی موافقت می‌کنند و فوراً عده زیادی از بازاری های هرسینی را خبر می کند و منزل آقا پر از جمعیت می شود و بخشدار که پیشاپیش او سینی‌ای که در آن عمامه و قند و شیرینی نهاده و حوله‌ای بر آن انداخته بودند وارد منزل آیت الله حجتی و در حضور مردم از آقا عذرخواهی و عمامه را دودستی تقدیم می‌کند. ایشان هم عمامه را بر سر می‌گذارند و با این که روضه‌خوانی و منبر زمان شاه ملعون ممنوع بود ایشان بر منبر نشسته و مطالبی را عنوان می‌کند و ذکر مصیبتی نموده و مردم گریه فراوانی می‌کنند و تا زمانی که آن بخشدار در هرسین بود دیگر مزاحمتی فراهم نکرد.  
  
'''مبارزه با بهائيت'''
+
==قیام نظامی آیت الله حجتی علیه رضاخان==
  
سال هاي 1320-1330 بهائيت در ايران به اوج خود رسيده بود و در بسياري از شهرهاي ديني و پست‌هاي كليدي دولت نفوذ كرده بودند تا جايي كه درصدد تغيير قانون اساسي به نفع خود برآمدند. بهائيت يك مذهب ساختگي است كه به طور قطع زائيده دست استعمارگران بود و هدف آن ها از اين طرح چيزي جز كم رنگ كردن و يا از بين بردن [[دين]] مقدس [[اسلام]] نبود بزرگان شيعه با درك اين مهم درصدد محو كامل اين مذهب ساختگي برآمدند مرحوم آيت الله حجتي هم به دعوت مرحوم آيت الله سيد صدرالدين صدر و فيض در سال 1322 شمسي براي مبارزه با بهائيت راهي نراق كاشان شد و با بيان و عمل خود ريشه بهائيت را براي هميشه در آن سامان خشكانيد.
+
آیت الله حجتی از ظلم و بیدادها و بی دینی‌های دستگاه ظلم سلطنتی رضاشاه پهلوی رنج می‌بردند لذا به فکر مبارزه با پهلوی می‌افتند و با یک نفر از دوستانشان به [[تهران]] رفته و با مرحوم [[سید حسن مدرس|مدرس]] ملاقات نموده و پیشنهاد می کنند که ما حاضریم برای مبارزه با پهلوی با شما همکاری کنیم و چنانچه صلاح بدانید ما می‌توانیم عشایر لرستان را که ما را می شناسند و گوش به فرمان ما هستند، آماده کنیم و با اسلحه‌های خودشان ابتدا به لشکر همدان حمله و درگیری را شروع کنیم و یا به هر نحوی که حضرت عالی صلاح بدانید و دستور فرمایید حاضریم اقدام کنیم، مرحوم مدرس می فرمایند: من منزلی دارم که سی هزار تومان قیمت دارد، می خواهم بفروشم، به بازار انداخته ام برای فروش ولی این ملعون (رضاخان) از فروش آن منع می‌کند و عده‌ای مُفَتِّش و جاسوس مخفی اینجا گمارده تا هر کس که بخواهد این خانه را بخرد مانع شوند و من هم نیاز به پول دارم ولی قصد دارم تا مدت ده یا پانزده روز دیگر علیه این ملعون قیام کنم و شما بروید هرسین آمده باشید و بدون راهنمایی من هیچگونه حرکتی نکنید و من یک نفر از دوستانم را در جریان می‌گذارم، چنانچه مرا گرفتند به شما تلگراف بزند که: باغ ها را آب نداده و درخت ها دارند خشک می شوند. شما متوجه شوید که مرا گرفته اند و بدانید قیام شما به تنهایی سودی ندارد و شما از بین می‌روید و اگر ان شاءالله موفق نشدند که مرا دستگیر کنند من هنگام قیام به شما اطلاع می‌دهم و برنامه کار شما را معین می‌کنم، مرحوم آیت الله حجتی می گوید: ما برگشتیم هرسین و منتظر خبر بودیم که به موقع اقدام کنیم، پس از مدتی تلگرافی بدست ما رسید که باغ ها را آب نداده و درخت ها دارند خشک می شوند. ما بسیار متأسف شدیم و فهمیدیم که ایشان را دستگیر نموده‌اند و ما از کثرت تأثر مقداری گریه کردیم و نقشه کشیدیم که تکلیف چیست؟ بر آن شدیم که یکی از علمای معروف کرمانشاه را در جریان بگذاریم، اگر چنانچه با ما موافق نبودند او را بربائیم و مجبور به قیام کنیم ولی مشکلاتی پیش آمد که موفق به این کار هم نشدیم.
  
او بعد از سخنراني ها و دلائل متعدد در رد آن ها، آنان را دعوت به مباهله كرد ما آن ها كه از واقعيت پوچ خود باخبر بودند طبيعي بود به مباهله تن ندهند. آيت الله حجتي هم به طور مداوم هر روز بر سر هر منبر از آن ها سؤال مي‌كرد و جواب مي‌خواست. آن قدر آن ها را تحت فشار قرار داد كه يا جواب سؤالات ما را بدهيد و يا آماده مباهله شويد كه شبانه عده‌اي از آن ها از نراق فرار مي‌كنند و عده‌اي ديگر مسلمان مي‌شوند.
+
==آیت الله حجتی و فدائیان اسلام==
  
'''سرآغاز مبارزات سياسي'''
+
سال‌ها قبل از ورود آیت الله بروجردی به قم رژیم پهلوی تمام کوشش خود را صرف از بین بردن اسلام و مظاهر دینی نموده بود. در این بین عده‌ای از جوانان با غیرت این مرز و بوم هم در مقابل این همه گستاخی و توهین به دفاع از اسلام برخواستند و خود را فدائی اسلام نامیدند. کسانی که به حق در راه دفاع از دین سر از پا نمی‌شناختند آن چه برای آن ها مهم بود اسلام بود و دار و ندار خود را وقف دفاع از اسلام نمودند. این گروه از میان حوزه‌های علمیه برخاسته بودند و متکی بر علماء و مؤمنین آگاهی بودند که خطر وجود طاغوت برای اسلام و تعالیم آن را درک کرده بودند.
  
در اواخر حكومت قاجار هرسين شاهد دو پديده سياسي بود يكي باقرخان اعظم السلطنة معروف به خانه لره به كمك سالار الدوله قصد سلطنت به ايران را داشت و داراي چنان قدرتي بود كه حتي بعد از روي كار آمدن سلسله پهلوي با آن همه ظلم و ستم به مردم هرسين و منطقه همچنان حاكم علي الاطلاق هرسين و اطراف آن بود و ديگر خالو قربان و قيام جنگلي‌ها، عده‌اي از مردم هرسين به فرماندهي خالو قربان هرسيني با پيوستن به نهضت جنگل و بعد از آن با سركوبي تعداد زيادي از شورش ها ثابت كردند كه مردم اين منطقه داراي نفوذ و قدرتي خاص در ايران هستند. لذا رضاخان از آغاز سلطنت نامشروع خود حساب خاصي براي اين منطقه باز كرد. اول سران عشاير لر و كلهر و... را از بين برد. بعد مستقيماً خود براي اين مناطق و از جمله هرسين حاكماني كه مورد اعتماد او بودند نصب كرد.
+
بعد از مرجعیت آیت الله بروجردی اوضاع تغییر کرد. رژیم به خاطر نفوذ فوق‌العاده آیت الله العظمی بروجردی دیگر آشکارا جرأت مخالفت با اسلام و احکام آن را نداشت و کاملاً خود را مطیع مرجع تقلید جهان تشیع نشان می داد. طبیعی بود که در این شرایط که رژیم خود را دوستدار اسلام قلمداد می‌کرد فلسفه وجودی فدائیان اسلام زیر سؤال می رفت. آن ها برای دفاع از اسلام به میدان آمده بودند به علاوه اسلام مدافع و حامی قوی‌تر از فدائیان اسلام پیدا کرده بود و آن آیت الله بروجردی بود. به طور طبیعی دیگر مردم هم در دفاع از اسلام چشم با آیت الله بروجردی دوخته بودند و آیت الله بروجردی هم با پیغام ها و تذکرهای خود ثابت کرد که حاضر نیست لحظه‌ای مقدسات و ارزش های اسلامی دست بردارد. اما اختلاف دیدگاه آیت الله بروجردی و فدائیان اسلام در دفاع از حریم اسلام خود موجب بروز اختلافات و حتی ایجاد زد و خوردهایی بین طرفداران آیت الله بروجردی و فدائیان اسلام شد. این امر باعث ناراحتی آیت الله بروجردی و به تبع مقلدین آن مرحوم که اکثراً ایران را شامل می شد شده و موجب شد تا آن ها به شدت تضعیف شوند ولی در این میان عده‌ای از علماء با درک درست موقعیت آیت الله بروجردی و فدائیان اسلام سعی کردند هر دو را حفظ کنند هم آیت الله بروجردی را داشته باشند و راهنمائی های او را نصب العین خود قرار دهند و هم فدائیان اسلام را از خطر محو شدن نجات دهند.
  
در زمان حاكميت بي حجابي اجباري و برداشتن عمامه از سر روحانيون به دستور رضاشاه ملعون، مرحوم آيت الله حجتي در هرسين دستور داده بودند كه هيچ زني نبايد از منزل بيرون بيايد، به طوري كه زن ها خانه‌نشين شده بودند. بخشدار هرسين كه از منصوبين خود رضاشاه بود. مصرانه تلاش بسيار در بي حجاب كردن زن ها داشت، از او نقل مي كنند كه گفته بود: (من) تعجب مي كنم مگر در هرسين زن وجود ندارد؟<ref> كيومرث رحيمي، هرسين در گستره تاريخ، ص 49.</ref> به او گفته بودند دستور آقا است كه هيچ زني از خانه خارج نشود، گاهي مأمورين را به داخل خانه‌هاي مردم مي فرستاد و از داخل خانه چادر خانم ها را مي‌آوردند و پاره مي‌كردند و به مركز مي‌فرستاد كه مأموريت خود را انجام داده‌ام.  
+
آیت الله حجتی از جمله این افراد بود که تا حد توان از آن ها حمایت کرد. [[شهید نواب صفوی|نواب صفوی]] و سید عبدالحسین واحدی در آن شرایط بحرانی که طرفداران فدائیان اسلام و آیت الله بروجردی در مقابل هم قرار گرفته بودند بارها برای رهایی آن ها از آن شرایط دشوار چه به صورت فردی و یا دسته جمعی به خدمت آیت الله حجتی می رسیدند و از ایشان راهنمائی می خواستند. آیت الله حجتی آن ها را راهنمایی می کرد. رژیم هم با استفاده از این اختلاف خود را مصمم به دستگیری فدائیان اسلام کرد. نواب صفوی با عده‌ای دیگر ۱۵ روز را در خانه آیت الله حجتی در محله پنجه علی مخفی شدند و در تعطیلات تابستان همین سال شبانه به اتفاق چند تن از یاران نزدیک خود به هرسین گریخت و یک ماه تمام در منزل آیت الله حجتی پناه گرفت.  
  
مرحوم آيت الله حجتي چند فقره نامه تهديدآميز به خط بدلي مي‌نويسد كه اين جا دهانه عشاير است، چنانچه از اين به بعد مأمورهاي شما به خانه مردم بروند شبانه تو را از بخشداري خواهند ربود و در كوه‌ها تو را مي‌كشند، همچنين دستور مي دهند كه نيمه شب مقداري سنگ به داخل بخشداري كه بخشدار شب آن جا مي‌خوابيد بياندازند و او را بترسانند، لذا آيت الله حجتي را مانع راه خود مي‌بيند و با اين كه مي‌دانست او جواز [[اجتهاد]] و عمامه دارد با اين حال تهديد كرده بود كه عمامه او را برمي‌دارم.
+
بعضی نظامیان هرسین با اطلاع از مخفی شدن نواب در منزل آقا از ایشان می خواهند که به او پناه ندهد والا معلوم نیست چه اتفاقی برای آیت الله حجتی پیش بیاید. آیت الله حجتی با قرائت آیه شریفه «اگر کسانی به شما پناه آوردند به آنان پناه دهید» می گوید قرآن چنین می گوید آن گاه شما انتظار دارید سید اولاد [[پیامبر اسلام|پیغمبر]] را از خانه خود برانم؟ نه به خدا سوگند تا آخرین لحظه از او دفاع خواهم کرد و کسی حق اذیت او را ندارد. آیت الله حجتی در این بین به نواب قول می دهد که از دولت برای نواب حکم تأمین بگیرد.
  
تا اين كه شبي به طور اتفاق در بين راه به مرحوم آيت الله حجتي برخورد مي‌كند و بين آن ها مشاجره لفظي مي شود و بخشدار عمامه آيت الله حجتي را برمي‌دارد و مي‌برد، اوضاع هرسين دگرگون مي شود. اول صبح كه مردم هنوز مغازه‌هاي خود را باز نكرده بودند يكي از مأمورين دولتي درب خانه آيت الله حجتي را به صدا درمي‌آورد، او حامل اين خبر بود: در نيمه‌هاي شب بخشدار وحشت زده و در حالي كه مي‌گويد: بد كردم عمامه آقا را برداشتم، از خواب مي‌پرد، هراسان به همسر خود مي‌گويد: چراغ را روشن كن، خانم چراغ را روشن مي‌كند، بخشدار با عصبانيت مي‌گويد: چرا چراغ را روشن نمي‌كني، خانمش چراغ را نزديك او مي‌آورد و او از حرارت چراغ مي‌فهمد كه چشمانش كور شده است.  
+
آیت الله حجتی نزد آیت الله بروجردی می‌رود و از او می‌خواهد که با نفوذی که دارد کاری کند که دیگر رژیم از تعقیب فدائیان اسلام دست بردارد، آیت الله بروجردی هم با احترامی که برای آیت الله حجتی قائل بود قول حتمی می‌دهد که حکم تأمین را برای آن ها از رژیم بگیرد. اما به شرط این که آن ها دست از قتل و ترور وابستگان رژیم بردارند والا وساطت من بی‌فایده است و رژیم خواهد گفت: به آن ها تأمین بدهیم که ما را به قتل برسانند. ظاهراً فدائیان اسلام چنین شرطی را نمی‌پذیرند.
  
همان لحظه بعد از [[توبه]]، نذر مي كند اگر چشمانش بينا شود فردا با دو كله قند و مقداري شيريني، عمامه آقا را در سيني بگذارد و حوله‌اي روي آن ها بكشد و محترمانه به منزل آقا بياورد و معذرت بخواهد. عجيب آن كه بينايي خود را بازمي‌يابد و اكنون اجازه مي‌خواهد كه خدمت برسد، آيت الله حجتي موافقت مي‌كنند و فوراً عده زيادي از بازاري هاي هرسيني را خبر مي كند و منزل آقا پر از جمعيت مي شود و بخشدار كه پيشاپيش او سيني‌اي كه در آن عمامه و قند و شيريني نهاده و حوله‌اي بر آن انداخته بودند وارد منزل آيت الله حجتي و در حضور مردم از آقا عذرخواهي و عمامه را دودستي تقديم مي‌كند. ايشان هم عمامه را بر سر مي‌گذارند و با اين كه روضه‌خواني و منبر زمان شاه ملعون ممنوع بود ايشان بر منبر نشسته و مطالبي را عنوان مي‌كند و ذكر مصيبتي نموده و مردم گريه فراواني مي‌كنند و تا زماني كه آن بخشدار در هرسين بود ديگر مزاحمتي فراهم نكرد.
+
هنگامی که نواب در هرسین بسر می‌برد به همراه آقازادگان آیت الله حجتی عصرها برای شنا به سراب هرسین می رفتند. آقازاده آیت الله حجتی می‌گوید: نواب خوب به شنا وارد بود به نحوی که هم به پشت و هم به سینه و صورت های دیگر به شنا در آب وارد بود و شنا می‌کرد. آری سراب هرسین هم روزی تصلی بخش دردها و برطرف کننده خستگی فدائیان اسلام بوده است.
  
'''قيام نظامي عليه رضاخان'''
+
'''علاقه نواب صفوی به آیت الله حجتی:'''
  
آيت الله حجتي از ظلم و بيدادها و بي ديني‌هاي دستگاه ظلم سلطنتي رضاشاه پهلوي رنج مي‌بردند لذا به فكر مبارزه با پهلوي مي‌افتند و با يك نفر از دوستانشان به [[تهران]] رفته و با مرحوم مدرس ملاقات نموده و پيشنهاد مي كنند كه ما حاضريم براي مبارزه با پهلوي با شما همكاري كنيم و چنانچه صلاح بدانيد ما مي‌توانيم عشاير لرستان را كه ما را مي شناسند و گوش به فرمان ما هستند، آماده كنيم و با اسلحه‌هاي خودشان ابتدا به لشكر همدان حمله و درگيري را شروع كنيم و يا به هر نحوي كه حضرت عالي صلاح بدانيد و دستور فرماييد حاضريم اقدام كنيم، مرحوم مدرس مي فرمايند: من منزلي دارم كه سي هزار تومان قيمت دارد، مي خواهم بفروشم، به بازار انداخته ام براي فروش ولي اين ملعون (رضاخان) از فروش آن منع مي‌كند و عده‌اي مُفَتِّش و جاسوس مخفي اينجا گمارده تا هر كس كه بخواهد اين خانه را بخرد مانع شوند و من هم نياز به پول دارم ولي قصد دارم تا مدت ده يا پانزده روز ديگر عليه اين ملعون قيام كنم و شما برويد هرسين آمده باشيد و بدون راهنمايي من هيچگونه حركتي نكنيد و من يك نفر از دوستانم را در جريان مي‌گذارم، چنانچه مرا گرفتند به شما تلگراف بزند كه: باغ ها را آب نداده و درخت ها دارند خشك مي شوند. شما متوجه شويد كه مرا گرفته اند و بدانيد قيام شما به تنهايي سودي ندارد و شما از بين مي‌رويد و اگر ان شاءالله موفق نشدند كه مرا دستگير كنند من هنگام قيام به شما اطلاع مي‌دهم و برنامه كار شما را معين مي‌كنم، مرحوم آيت الله حجتي مي گويد: ما برگشتيم هرسين و منتظر خبر بوديم كه به موقع اقدام كنيم، پس از مدتي تلگرافي بدست ما رسيد كه باغ ها را آب نداده و درخت ها دارند خشك مي شوند. ما بسيار متأسف شديم و فهميديم كه ايشان را دستگير نموده‌اند و ما از كثرت تأثر مقداري گريه كرديم و نقشه كشيديم كه تكليف چيست؟ بر آن شديم كه يكي از علماي معروف كرمانشاه را در جريان بگذاريم، اگر چنانچه با ما موافق نبودند او را بربائيم و مجبور به قيام كنيم ولي مشكلاتي پيش آمد كه موفق به اين كار هم نشديم.
+
نواب صفوی و دیگر فدائیان اسلام برای آیت الله حجتی احترام بسیار قائل بودند و به ایشان اعتقاد داشتند و بین آن ها دوستی و صمیمیت بود و بسیاری از مواقع صبحانه را در منزل آیت الله حجتی با هم میل می‌کردند. در سال هایی که توده‌ای ها در ایران از جمله شهر مقدس قم نفوذ کرده بودند فدائیان اسلام در منزل جد سید عبدالحسین واحدی در گذر خان در خانه‌ای نزدیک مسجد [[امام رضا]] علیه السلام برای توده‌ای‌ها کلاس گذاشته بودند و از جمله از سخنرانان این مجلس آیت الله حجتی بود به طوری که آقازاده آیت الله حجتی حضرت حجة الااسلام والمسلمین محمدعلی حجتی که خود یکی از دوستان نواب صفوی بود نقل می کند: هرگاه مرحوم پدرم برای سخنرانی بلند می شدند شهید نواب تا آخر سخنرانی سر پا می ایستاد و هر چه پدرم اصرار می کرد که بنشیند می گفت: نه احترام شما واجب است.  
  
'''آيت الله حجتي و فدائيان اسلام'''
+
و باز نقل می‌کنند: نواب برای ما بسیار احترام قائل بود. در قم هرگاه به اتفاق هم به حرم [[حضرت معصومه]] سلام الله علیها می‌رفتیم از خانه تا حرم دست مرا می‌گرفت و بر روی قلب خود می‌گذاشت و هر چه من می‌گفتم: بابا این کار را نکن می‌گفت: دست تو باعث نورانیت و آرامش قلب من است.
  
سال‌ها قبل از ورود آيت الله بروجردي به [[قم]] رژيم پهلوي تمام كوشش خود را صرف از بين بردن [[اسلام]] و مظاهر ديني نموده بود. در اين بين عده‌اي از جوانان با غيرت اين مرز و بوم هم در مقابل اين همه گستاخي و توهين به دفاع از اسلام برخواستند و خود را فدائي اسلام ناميدند. كساني كه به حق در راه دفاع از دين سر از پا نمي‌شناختند آن چه براي آن ها مهم بود [[اسلام]] بود و دار و ندار خود را وقف دفاع از اسلام نمودند.
+
==آیت الله حجتی و حکومت اسلامی==
  
اين گروه از ميان حوزه‌هاي علميه برخاسته بودند و متكي بر علماء و مؤمنين آگاهي بودند كه خطر وجود طاغوت براي اسلام و تعاليم آن را درك كرده بودند. بعد از مرجعيت آيت الله بروجردي اوضاع تغيير كرد. رژيم به خاطر نفوذ فوق‌العاده آيت الله العظمي بروجردي ديگر آشكارا جرأت مخالفت با اسلام و [[احكام]] آن را نداشت و كاملاً خود را مطيع مرجع تقليد جهان تشيع نشان مي داد طبيعي بود كه در اين شرايط كه رژيم خود را دوستدار [[اسلام]] قلمداد مي‌كرد فلسفه وجودي فدائيان اسلام زير سؤال مي رفت. آن ها براي دفاع از اسلام به ميدان آمده بودند به علاوه اسلام مدافع و حامي قوي‌تر از فدائيان اسلام پيدا كرده بود و آن آيت الله بروجردي بود. به طور طبيعي ديگر مردم هم در دفاع از [[اسلام]] چشم با آيت الله بروجردي دوخته بودند و آيت الله بروجردي هم با پيغام ها و تذكرهاي خود ثابت كرد كه حاضر نيست لحظه‌اي مقدسات و ارزش هاي اسلامي دست بردارد. اما اختلاف ديدگاه آيت الله بروجردي و فدائيان اسلام در دفاع از حريم اسلام خود موجب بروز اختلافات و حتي ايجاد زد و خوردهايي بين طرفداران آيت الله بروجردي و فدائيان اسلام شد. اين امر باعث ناراحتي آيت الله بروجردي و به تبع مقلدين آن مرحوم كه اكثراً ايران را شامل مي شد شده و موجب شد تا آن ها به شدت تضعيف شوند ولي در اين ميان عده‌اي از علماء با درك درست موقعيت آيت الله بروجردي و فدائيان اسلام سعي كردند هر دو را حفظ كنند هم آيت الله بروجردي را داشته باشند و راهنمائي هاي او را نصب العين خود قرار دهند و هم فدائيان اسلام را از خطر محو شدن نجات دهند.
+
ایشان معتقد بودند که حکومت باید از طرف حق تعالی و [[پیامبران|انبیاء]] و بعد از انبیاء [[ائمه اطهار|ائمه معصومین]] اثنی عشر و در زمان [[غیبت امام زمان (عج)|غیبت]] با علماء و مجتهدین جامع الشرایط باشد و چنانچه اشخاصی بخواهند داخل در نظام و یا رژیم دولت های غیرالهی شوند باید از مجتهد جامع الشرایط اجازه بگیرند، مانند [[علی بن یقطین|علی بن یقطین]] و مسئولیت در دستگاه دولتی را بدون اذن حاکم شرع اعانت بر ظلم و ظالم می دانستند، ایشان حتی به مقلدین خود که به سربازی می رفتند اجازه و وکالت در امور مورد نیاز خود می‌داد به نحوی که یکی از مقلدین ایشان نقل می کند: می خواستند مرا به خدمت سربازی ببرند خدمت آیت الله حجتی شرفیاب شدم به من فرمود به تو اجازه دادم و تو را وکیل خود نمودم تا مدت بیست و پنج ماه هر چیز که به شما می دهند از غذا و لباس و پتو و غیر ذلک از ظرف بگیر و به خود بدهید و استفاده کنید و با لباس ها و بر پتوها نماز بخوانید، چون معظم له دولت را مالک نمی‌دانستند. نظرات ایشان در امور سیاسی و احزاب سیاسی الهی بسیار روشن بود و ایشان حزب فدائیان اسلام را کمک می کرد و مرحوم نواب صفوی و سید عبدالحسین واحدی و سایر فدائیان اسلام کراراً برای مشورت به نحو فردی و یا دسته جمعی و صرف صبحانه به منزل ایشان می آمدند.
  
آيت الله حجتي از جمله اين افراد بود كه تا حد توان از آن ها حمايت كرد. نواب صفوي و سيد عبدالحسين واحدي در آن شرايط بحراني كه طرفداران فدائيان اسلام و آيت الله بروجردي در مقابل هم قرار گرفته بودند بارها براي رهايي آن ها از آن شرايط دشوار چه به صورت فردي و يا دسته جمعي به خدمت آيت الله حجتي مي رسيدند و از ايشان راهنمائي مي خواستند. آيت الله حجتي آن ها را راهنمايي مي كرد. رژيم هم با استفاده از اين اختلاف خود را مصمم به دستگيري فدائيان اسلام كرد نواب صفوي با عده‌اي ديگر 15 روز را در خانه آيت الله حجتي در محله پنجه علي مخفي شدند و در تعطيلات تابستان همين سال شبانه به اتفاق چند تن از ياران نزديك خود به هرسين گريخت و يك ماه تمام در منزل آيت الله حجتي پناه گرفت.
+
'''نقش ایشان در انقلاب اسلامی:'''
  
بعضي نظاميان هرسين با اطلاع از مخفي شدن نواب در منزل آقا از ايشان مي خواهند كه به او پناه ندهد والا معلوم نيست چه اتفاقي براي آيت الله حجتي پيش بيايد. آيت الله حجتي با قرائت آيه شريفه «اگر كساني به شما پناه آوردند به آنان پناه دهيد» مي گويد قرآن چنين مي گويد آن گاه شما انتظار داريد سيد اولاد پيغمبر را از خانه خود برانم نه به خدا [[سوگند]] تا آخرين لحظه از او دفاع خواهم كرد و كسي [[حق]] اذيت او را ندارد. آيت الله حجتي در اين بين به نواب قول مي دهد كه از دولت براي نواب حكم تأمين بگيرد.
+
ایشان در جریان انقلاب اسلامی با این که در سن کهولت بودند ولی با ارشاد و خط دادن به عامه مردم و بخصوص جوانان و احزاب منطقه آنان را در حمایت و پیروزی انقلاب اسلامی تشویق می‌کردند و به مردم می گفتند: «اگر هزاران نفر کشته شود تا یک حکم از اسلام احیا شود ارزش دارد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در فروردین ۱۳۵۸ در همه پرسی انقلاب با صدور اعلامیه از کرمانشاه که در تمام منطقه کرمانشاه پخش شد حمایت خود را از انقلاب اسلامی اعلام نمود و مردم را توصیه نمود که به انقلاب اسلامی رأی دهند».<ref> اظهارات حضوری آقازاده حجتی با نگارنده.</ref>
  
آيت الله حجتي نزد آيت الله بروجردي مي‌رود و از او مي‌خواهد كه با نفوذي كه دارد كاري كند كه ديگر رژيم از تعقيب فدائيان اسلام دست بردارد، آيت الله بروجردي هم با احترامي كه براي آيت الله حجتي قائل بود قول حتمي مي‌دهد كه حكم تأمين را براي آن ها از رژيم بگيرد. اما به شرط اين كه آن ها دست از قتل و ترور وابستگان رژيم بردارند والا وساطت من بي‌فايده است و رژيم خواهد گفت: به آن ها تأمين بدهيم كه ما را به قتل برسانند. ظاهراً فدائيان اسلام چنين شرطي را نمي‌پذيرند.
+
==محبوبیت و مرجعیت محمدحسن حجتی ==
  
'''نواب در هرسين'''
+
نقل شده که: مقلدین و علاقمندان و حتی اقلیت‌های مذهبی نسبت به آیت الله حجتی اظهار محبت می‌کردند و پیوسته ذکر خیر ایشان و سخن از کرامت ها و استجابت دعای ایشان بوده است و در حل مشکلات و دعاوی مردم با بیانی شیرین و دلنشین کوشا بودند و اگر با مذاکره دعواها تمام نمی شد با قسم به [[قرآن|قرآن کریم]] مسائل را حل می‌نمود. هنوز هم در عشایر به قرآن زرد آقا و گاهی به ریش ایشان قسم می خورند.
  
هنگامي كه نواب در هرسين بسر مي‌برد به همراه آقازادگان آيت الله حجتي عصرها براي شنا به سراب هرسين مي رفتند. آقازاده آيت الله حجتي مي‌گويد: نواب خوب به شنا وارد بود به نحوي كه هم به پشت و هم به سينه و صورت هاي ديگر به شنا در آب وارد بود و شنا مي‌كرد. آري سراب هرسين هم روزي تصلي بخش دردها و برطرف كننده خستگي فدائيان اسلام بوده است.
+
در سالی که ایشان برای تحصیل به قم آمده بودند، مردم هرسین با اصرار فراوان و تقاضا از آیت الله حائری می خواهند که ایشان به هرسین برگردد. آیت الله حائری هم بر ایشان واجب می کنند به هرسین برگردد، خود مرحوم آیت الله حجتی می‌گویند: این امر برای من خیلی دشوار آمده چون هرسین شهری کوچک و فاقد کتابخانه و مسائل لازم برای [[اجتهاد]] بود لذا روزی به خانه آیت الله حائری رفتم دیدم پسرشان آقا مرتضی که آن وقت یک بچه یک یا دو ساله بود با یک مداد و کاغذی مشغول بازی است. کاغذ را از ایشان گرفتم و نوشتم آقا اگر وسائل لازم برای اجتهاد من را در هرسین آماده می کنید من حاضرم بروم. آقای حائری هم قول مساعد داد. می‌گویند بعد از آن من به کتابفروشی مصطفوی رفتم و کتاب های لازم را کناری گذاشتم و گفتم من به هرسین می روم و هر وقت برای شما پول فرستادم به اندازه پولم از این کتاب ها بفرستید. می‌گویند: من به هرسین رفتم و یکی دو بار پول فرستادم و کتاب آمد و دیگر پول نداشتم که بفرستم اما مرتب همان کتاب ها پشت سر هم می‌آمد من دو سه بار نوشتم آقا نفرستید پول ندارم اما آن ها بازمی‌فرستادند تا یک وقت نامه‌رسان نامه‌ای آورد که نگران پول کتاب ها نباشید آقای حائری پول همه کتاب هایی که شما خواسته‌اید، داده‌اند.  
  
'''علاقه نواب صفوي به آيت الله حجتي'''
+
اگر زندگی علمی ایشان را خوب مرور کنیم چند نکته حساس را که ایشان روی آن ها بسیار مقید بوده‌اند به روشنی درمی‌یابیم اول: خودسازی و به قول خودشان آدم شدن، و دوم توسل به [[ائمه اطهار]]، سوم: مجتهد شدن و دین را اجتهاداً فهمیدن...، چهارم: زهد و تقوای بسیار و حتی به اعتراف عالمان بزرگ در حد عصمت، پنجم: تبلیغ دین.
  
نواب صفوي و ديگر فدائيان اسلام براي آيت الله حجتي احترام بسيار قائل بودند و به ايشان اعتقاد داشتند و بين آن ها دوستي و صميميت بود و بسياري از مواقع صبحانه را در منزل آيت الله حجتي با هم ميل مي‌كردند. در سال هايي كه توده‌اي ها در ايران از جمله شهر مقدس قم نفوذ كرده بودند فدائيان اسلام در منزل جد سيد عبدالحسين واحدي در گذر خان در خانه‌اي نزديك مسجد [[امام رضا]] علیه السلام براي توده‌اي‌ها كلاس گذاشته بودند و از جمله از سخنرانان اين مجلس آيت الله حجتي بود به طوري كه آقازاده آيت الله حجتي حضرت حجة الااسلام والمسلمين محمدعلي حجتي كه خود يكي از دوستان نواب صفوي بود نقل مي كند: هرگاه مرحوم پدرم براي سخنراني بلند مي شدند شهيد نواب تا آخر سخنراني سر پا مي ايستاد و هر چه پدرم اصرار مي كرد كه بنشيند مي گفت: نه احترام شما واجب است.  
+
ایشان از بدو ورود به هرسین که با استقبال مردم روبرو بودند در برخورد با مشکلات اجتماعی و غیره و دفع آن ها از خود اهتمام خاصی نشان می دهند و برای این کار سعی بلیغ داشتند. وی با بیانی شیرین و دلنشین سعی در رفع آن می‌کردند و اگر با گفتگو دعوا و مشکل حل نمی شد با [[قسم خوردن|قسم]] به قرآن کریم مسائل را حل می کردند و روی شناختی که خود مردم از مقام عالی علمی و تقوای ایشان داشتند احدی به خود جرأت نمی‌داد که پیش ایشان به [[دروغ]] قسم بخورد چون دیگر مردم هرسین این قضیه مثل شده بود که اگر کسی پیش آقا به دروغ قسم بخورد به بلائی گرفتار خواهد شد.
  
و باز نقل مي‌كنند: نواب براي ما بسيار احترام قائل بود. در قم هرگاه به اتفاق هم به حرم [[حضرت معصومه]] سلام الله علیها مي‌رفتيم از خانه تا حرم دست مرا مي‌گرفت و بر روي قلب خود مي‌گذاشت و هر چه من مي‌گفتم: بابا اين كار را نكن مي‌گفت: دست تو باعث نورانيت و آرامش قلب من است.
+
هرسینی ها برای قضاوت ها و رفع دعاوی ایشان داستان های جالبی نقل می کنند که نمونه‌هایی بیان می شود: روزی یکی از مغازه‌دارها با کسی دعوا داشت. شبی به منزل آقا آمد و به دروغ قسم خورد. می گویند هنوز از منزل آقا خارج نشده بود که خبر آتش گرفتن مغازه‌اش را به او می‌دهند. یا نقل می کنند: شخصی با این که آقا دو یا سه بار به او تذکر می دهند که اگر قسم دروغ بخورید مطمئن باشید به بلا گرفتار می‌شوید اما او همچنان بر انکار پافشاری می‌کنند و به دروغ قسم می‌خورند، می‌گویند چند روز نگذشت که در آب می‌افتد و غرق می‌شود.<ref> ستاره‌ای از آسمان علم و تقوا، ص ۷۵؛ قصص و خواطر، ص ۲۳۳.</ref>
  
'''آيت الله حجتي و حكومت اسلامي'''
+
==ویژگی‌های اخلاقی آیت الله حجتی==
  
ايشان معتقد بودند كه حكومت بايد از طرف حق تعالي و انبياء و بعد از انبياء ائمه معصومين اثني عشر و در زمان غيبت با علماء و مجتهدين جامع الشرايط باشد و چنانچه اشخاصي بخواهند داخل در نظام و يا رژيم دولت هاي غيرالهي شوند بايد از مجتهد جامع الشرايط اجازه بگيرند مانند علي بن يقطين و مسئوليت در دستگاه دولتي را بدون اذن حاكم شرع اعانت بر ظلم و ظالم مي دانستند، ايشان حتي به مقلدين خود كه به سربازي مي رفتند اجازه و وكالت در امور مورد نياز خود مي‌داد به نحوي كه يكي از مقلدين ايشان نقل مي كند: مي خواستند مرا به خدمت سربازي ببرند خدمت آيت الله حجتي شرفياب شدم به من فرمود به تو اجازه دادم و تو را وكيل خود نمودم تا مدت بيست و پنج ماه هر چيز كه به شما مي دهند از غذا و لباس و پتو و غير ذلك از ظرف بگير و به خود بدهيد و استفاده كنيد و با لباس ها و بر پتوها [[نماز]] بخوانيد چون معظم له دولت را مالك نمي‌دانستند و اين اجازه به شرط [[امر به معروف و نهي از منكر]]. نظرات ايشان در امور سياسي و احزاب سياسي الهي بسيار روشن بود و ايشان حزب فدائيان اسلام را كمك مي كرد و مرحوم نواب صفوي و سيد عبدالحسين واحدي و ساير فدائيان اسلام كراراً براي مشورت به نحو فردي و يا دسته جمعي و صرف صبحانه به منزل ايشان مي آمدند.
+
در ایام جوانی در اوقات [[نماز]] با صدای بلند در منزلشان [[اذان]] می گفتند خصوصاً صبح‌ها، در مسجد هم با صدای بلند اذان را خود می‌گفتند و اغلب اوقات به خصوص اول صبح قبل از صرف صبحانه با صوت دلنشین و حزین قرآن تلاوت می‌کردند به نحوی که اغلب اشخاص با شنیدن صوت قرآن ایشان گریه می‌کردند. در علم [[تجوید|تجوید]] استاد بودند و هر گاه در جلسات قرآن شرکت می‌کردند قاریان از ایشان مشکلات تجویدی را می‌پرسیدند. نمازهای جهریه (صبح، مغرب و عشاء) را به قدری با صوت خوش و زیبا می‌خواندند که به مؤمنین حال خوشی دست می داد به نحوی که یکی از مؤمنین که سال ها از محضر آن مرحوم بهره برده بود نقل می کرد که وقتی پشت سر آیت الله حجتی نماز می خواندیم مثل این که عسل می خوردیم، همیشه قبل از نماز محاسن خود را شانه و عطر استعمال می کردند و تحت الحنک می انداختند و در نماز یک مهر هم برای بینی خود می نهادند (ارقام الأنف). در نماز هنگام [[تشهد]] و سلام بر ران چپ (تَوَرُّک) می نشستند.
  
'''نقش ايشان در انقلاب اسلامي'''
+
ایشان مقید بود همه مستحبات را انجام دهد و پیوسته دیگران را هم سفارش می‌کردند که حتی الامکان مستحبات را انجام دهند. و گاهی از اوقات ما بیدار بودیم، می دیدیم که در همان حال که خواب بودند اذان و [[اقامه]] می گفتند و دو رکعت نماز می‌خواندند مانند کسی که بیدار باشد. روان و شمرده و واضح نماز می‌خواندند.<ref> ستاره‌ای از آسمان علم و تقوا، ص ۷۴.</ref>
  
ايشان در جريان انقلاب اسلامي با اين كه در سن كهولت بودند ولي با ارشاد و خط دادن به عامه مردم و بخصوص جوانان و احزاب منطقه آنان را در حمايت و پيروزي انقلاب اسلامي تشويق مي‌كردند و به مردم مي گفتند: «اگر هزاران نفر كشته شود تا يك حكم از اسلام احيا شود ارزش دارد و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در فروردين 1358 در همه پرسي انقلاب با صدور اعلاميه از كرمانشاه كه در تمام منطقه كرمانشاه پخش شد حمايت خود را از انقلاب اسلامي اعلام نمود و مردم را توصيه نمود كه به انقلاب اسلامي رأي دهند».<ref> اظهارات حضوري آقازاده حجتي با نگارنده.</ref>
+
آیت الله حجتی با تمامی اهل خانه مهربان و خوش برخورد بودند و همان گونه که در بیرون از خانه با مردم تقدم در سلام داشتند، با اهل خانه نیز چنین بودند حتی از فرزندان خود از زمان جوانی تا هنگام پیری مطالبه غذا نمی کردند و اگر گاهی سفره غذا آماده نبود نمی گفتند چرا غذا حاضر نیست، بلکه خود ایشان می رفتند در آشپزخانه و مقداری نان خالی و ظرفی آب برمی‌داشتند و مشغول خوردن می شدند و چون غذا حاضر می شد به ایشان خبر می‌دادند که غذا حاضر است، می فرمود نوش جان کنید بنده الحمدلله سیر شدم و بقدری این نان و آب به من لذت بخشید که خدا می‌داند و گاهی می‌فرمود اگر انسان، مؤمن حقیقی باشد از غذا لذت بیشتری از دیگران می‌برد و پس از صرف صبحانه تا ظهر چیزی میل نمی‌کردند و پس از نهار تا هنگام شام مطلقاً چیزی میل نمی‌کردند و هنگام صرف غذا تمام مستحبات را رعایت می‌کردند. و هرگاه کاری داشتند به کسی نمی گفتند این کار را برای من انجام دهید بلکه خود ایشان شخصاً آن کار را انجام می‌داد و هرگاه همسر ایشان می‌خواستند لباس های ایشان را بشویند می گفتند به کسی پول بدهید تا بشوید زیرا شما ضعیف هستید و مریض می شوید و حق الزحمه به همسر شان می دادند.
  
'''محبوبيت و مرجعيت'''
+
می فرمود: بر شما واجب نیست که برای ما این کارها را بکنید و چهار دانگ از خانه مسکونی خود را به همسرشان بخشیده بودند و باز هم از ایشان رضایت می طلبید. در زمان پیری چون معظم له دیگر قادر نبود بعضی از کارهای خود را انجام بدهد و ناچار بود از دیگران مدد بگیرد، با زبان [[دعا]] از دیگران کمک می‌گرفت، مثلاً اگر تشنه بودند و آب می‌خواستند صدا می زدند که: هر کسی به من یک ظرف آب بدهد خداوند او را از آب‌های بهشتی سیراب کند، گاهی به ایشان عرض می کردیم چرا دستور نمی‌دهید و به زبان خواهش و دعا طلب می کنید؟ می فرمود: اگر به نحوه دستور و تحکم فرمان دهم مدیون دیگران می‌شوم و من حق ندارم به دیگران زحمت بدهم و اذیت کنم لذا طوری می‌گویم که شخص معینی مجبور نشود برایم کاری کند. برنامه ایشان در حقیقت مانند کسی بود که در [[مکه]] مکرمه و در حال [[احرام]] باشد و مراقب گفتار و رفتار خود باشد.
  
نقل شده كه: مقلدين و علاقمندان و حتي اقليت‌هاي مذهبي نسبت به آيت الله حجتي اظهار محبت مي‌كردند و پيوسته ذكر خير ايشان و سخن از كرامت ها و استجابت دعاي ايشان بوده است و در حل مشكلات و دعاوي مردم با بياني شيرين و دلنشين كوشا بودند و اگر با مذاكره دعواها تمام نمي شد با قسم به [[قرآن]] كريم مسائل را حل مي‌نمود. هنوز هم در عشاير به قرآن زرد آقا و گاهي به ريش ايشان قسم مي خورند.
+
==خدمات دینی و اجتماعی ایشان==
  
در سالي كه ايشان براي تحصيل به [[قم]] آمده بودند، مردم هرسين با اصرار فراوان و تقاضا از آيت الله حائري مي خواهند كه ايشان به هرسين برگردد آيت الله حائري هم بر ايشان واجب مي كنند به هرسين برگردد، خود مرحوم آيت الله حجتي مي‌گويند: اين امر براي من خيلي دشوار آمده چون هرسين شهري كوچك و فاقد كتابخانه و مسائل لازم براي [[اجتهاد]] بود لذا روزي به خانه آيت الله حائري رفتم ديدم پسرشان آقا مرتضي كه آن وقت يك بچه يك يا دو ساله بود با يك مداد و كاغذي مشغول بازي است. كاغذ را از ايشان گرفتم و نوشتم آقا اگر وسائل لازم براي اجتهاد من را در هرسين آماده مي كنيد من حاضرم بروم.  
+
از آثار آیت الله حجتی، مسجدی است آبرومند که در شهر دارالمؤمنین (هرسین) با همت ایشان ساخته شد و پس از درگذشت ایشان آن مسجد را به نام مسجد آیت الله حجتی نامگذاری نموده‌اند.
  
آقاي حائري هم قول مساعد داد مي‌گويند بعد از آن من به كتابفروشي مصطفوي رفتم و كتاب هاي لازم را كناري گذاشتم و گفتم من به هرسين مي روم و هر وقت براي شما پول فرستادم به اندازه پولم از اين كتاب ها بفرستيد. مي‌گويند: من به هرسين رفتم و يكي دو بار پول فرستادم و كتاب آمد و ديگر پول نداشتم كه بفرستم اما مرتب همان كتاب ها پشت سر هم مي‌آمد من دو سه بار نوشتم آقا نفرستيد پول ندارم اما آن ها بازمي‌فرستادند تا يك وقت نامه‌رسان نامه‌اي آورد كه نگران پول كتاب ها نباشيد آقاي حائري پول همه كتاب هايي كه شما خواسته‌ايد، داده‌اند.
+
آیت الله حجتی از بدو ورود به هرسین سعی خود را در تأسیس و ساخت [[حوزه علمیه]] بکار بست و مؤمنین را بسیار به این کار تشویق نمود، به نحوی که گفته بود: «اگر حوزه علمیه نسازید من از هرسین می روم و من باید برای خود جانشین داشته باشم.» مردم هر یک به نحوی آمادگی خود را برای ساخت حوزه علمیه اعلام کردند که متأسفانه با هجرت ایشان به کرمانشاه این کار تحقق نیافت.
  
اگر زندگي علمي ايشان را خوب مرور كنيم چند نكته حساس را كه ايشان روي آن ها بسيار مقيد بوده‌اند به روشني درمي‌يابيم اول: از همه خودسازي و به قول خودشان آدم شدن و دوم توسل به [[ائمه اطهار]]: سوم مجتهد شدن و دين را اجتهاداً فهميدن... چهارم زهد و تقوي بسيار و حتي به اعتراف عالمان بزرگ در حد عصمت پنجم تبليغ دين.
+
ایشان حتی به مقلدین خود که به سربازی می رفتند اجازه و وکالت در امور مورد نیاز خود می دادند به نحوی که یکی از مقلدین ایشان نقل می‌کند: من به آیت الله گفتم من بیست و چهار ماه بیشتر خدمت نمی‌کنم ولی شما به من بیست و پنج ماه اجازه می‌دهید؟ فرمود شما کار نداشته باش. گفت من به سربازی رفتم بعد از تمام شدن بیست و چهار ماه بنا شد مرخص شویم ناگاه دستور آمد باید یک ماه دیگر خدمت کنید ما یک ماه دیگر خدمت کردیم و خدمت آقا رسیدیم فرمود: حالا فهمیدید چرا ۲۵ ماه به شما اجازه دادیم.
  
ايشان از بدو ورود به هرسين كه با استقبال مردم روبرو بودند در برخورد با مشكلات اجتماعي و غيره و دفع آن ها از خود اهتمام خاصي نشان مي دهند و براي اين كار سعي بليغ داشتند. وي با بياني شيرين و دلنشين سعي در رفع آن مي‌كردند و اگر با گفتگو دعوا و مشكل حل نمي شد با قسم به قرآن كريم مسائل را حل مي كردند و روي شناختي كه خود مردم از مقام عالي علمي و تقواي ايشان داشتند احدي به خود جرأت نمي‌داد كه پيش ايشان به [[دروغ]] قسم بخورد چون ديگر مردم هرسين اين قضيه مثل شده بود كه اگر كسي پيش آقا به دروغ قسم بخورد به بلائي گرفتار خواهد شد.
+
==آثار علمی وی==
  
هرسيني ها براي قضاوت ها و رفع دعاوي ايشان داستان هاي جالبي نقل مي كنند كه نمونه‌هايي بيان مي شود: روزي يكي از مغازه‌دارها با كسي دعوا داشت شبي به منزل آقا آمد و به دروغ قسم خورد مي گويند هنوز از منزل آقا خارج نشده بود كه خبر آتش گرفتن مغازه‌اش را به او مي‌دهند. يا نقل مي كنند: شخصي با اين كه آقا دو يا سه بار به او تذكر مي دهند كه اگر قسم دروغ بخوريد مطمئن باشيد به بلا گرفتار مي‌شويد اما او همچنان بر انكار پافشاري مي‌كنند و به دروغ قسم مي‌خورند، مي‌گويند چند روز نگذشت كه در آب مي‌افتد و غرق مي‌شود.<ref> ستاره‌اي از آسمان علم و تقوا، ص 75؛ قصص و خواطر، ص 233.</ref>
+
از آیت الله حجتی آثار علمی گرانبهایی بجا مانده که متأسفانه تا به حال فقط یکی از آن ها به چاپ رسیده و بقیه همچنان در گمنامی باقی مانده‌اند که در این جا به اختصار به معرفی آن ها می پردازیم:
  
'''ويژگي‌هاي اخلاقي'''
+
*۱. ایشان در همان سال هایی که در قم بسر می بردند کتابی در «عدم وجوب تقلید از اعلم» به زبان عربی نوشته‌اند. ایشان در این کتاب به ترتیب با ادله اربعه (یعنی [[قرآن]] و [[سنت]] و [[عقل]] و [[اجماع]]) ثابت نمودند که [[تقلید|تقلید]] از اعلم واجب نیست و مکلفین که مجتهد نیستند می توانند از مجتهد غیراعلم تقلید نمایند.
  
در ايام جواني در اوقات [[نماز]] با صداي بلند در منزلشان [[اذان]] مي گفتند خصوصاً صبح‌ها، در مسجد هم با صداي بلند اذان را خود مي‌گفتند و اغلب اوقات به خصوص اول صبح قبل از صرف صبحانه با صوت دلنشين و حزين [[قرآن]] تلاوت مي‌كردند به نحوي كه اغلب اشخاص با شنيدن صوت قرآن ايشان گريه مي‌كردند. در علم تجويد استاد بودند و هر گاه در جلسات قرآن شركت مي‌كردند قاريان از ايشان مشكلات تجويدي را مي‌پرسيدند نمازهاي جهريه (صبح، مغرب و عشاء) به قدري با صوت خوش و زيبا مي‌خواندند كه به مؤمنين حال خوشي دست مي داد به نحوي كه يكي از مؤمنين كه سال ها از محضر آن مرحوم بهره برده بود نقل مي كرد كه وقتي پشت سر آيت الله حجتي نماز مي خوانديم مثل اين كه عسل مي خورديم، هميشه قبل از نماز محاسن خود را شانه و عطر استعمال مي كردند و تحت الحنك مي انداختند و در [[نماز]] يك مهر هم براي بيني خود مي نهادند (ارقام الأنف)در نماز هنگام [[تشهد]] و سلام بر ران چپ (تَوَرُّك) مي نشستند.
+
*۲. یکی از آثار پربهای ایشان که برای تقویت و برهانی شدن [[ایمان]] مؤمنین به رشته تحریر درآورده‌اند، کتابی در [[اصول دین|اصول دین]] است که بسیار مستدل و مفصل و جالب است و برای اثبات هر یک از اصول دین دلایل بدیعی آورده‌اند.
  
ايشان مقيد بود همه مستحبات را انجام دهد و پيوسته ديگران را هم سفارش مي‌كردند كه حتي الامكان مستحبات را انجام دهند. و گاهي از اوقات ما بيدار بوديم، مي ديديم كه در همان حال كه خواب بودند اذان و اقامه مي گفتند و دو ركعت نماز مي‌خواندند مانند كسي كه بيدار باشد. روان و شمرده و واضح نماز می‌خواندند.<ref> ستاره‌اي از آسمان علم و تقوا، ص 74.</ref>
+
. ایشان از همان سالی که به اصرار مردم هرسین و کرمانشاه به آن دیار رفتند برای رفع نیاز دینی مردم تمام نظرات فقهی خود را در کتابی به نام «بیان الاحکام» - که در واقع رساله عملیه ایشان است و در ۲۷۵۹ مسئله تدوین یافته با فتاوای محکم خود به فقه پویای [[شیعه]] تقدیم داشته‌اند. این کتاب در [[جمادی الاول]] ۱۳۸۱ با هزینه مردم در چاپخانه علمیه در ۵۴۹ صفحه در قطع وزیری به چاپ رسیده است.
  
آيت الله حجتي با تمامي اهل خانه مهربان و خوش برخورد بودند و همان گونه كه در بيرون از خانه با مردم تقدم در سلام داشتند، با اهل خانه نيز چنين بودند حتي از فرزندان خود از زمان جواني تا هنگام پيري مطالبه غذا نمي كردند و اگر گاهي سفره غذا آماده نبود نمي گفتند چرا غذا حاضر نيست، بلكه خود ايشان مي رفتند در آشپزخانه و مقداري نان خالي و ظرفي آب برمي‌داشتند و مشغول خوردن مي شدند و چون غذا حاضر مي شد به ايشان خبر مي‌دادند كه غذا حاضر است، مي فرمود نوش جان كنيد بنده الحمدلله سير شدم و بقدري اين نان و آب به من لذت بخشيد كه خدا مي‌داند و گاهي مي‌فرمود اگر انسان، مؤمن حقيقي باشد از غذا لذت بيشتري از ديگران مي‌برد و پس از صرف صبحانه تا ظهر چيزي ميل نمي‌كردند و پس از نهار تا هنگام شام مطلقاً چيزي ميل نمي‌كردند و هنگام صرف غذا تمام مستحبات را رعايت مي‌كردند و هرگاه كاري داشتند به كسي نمي گفتند اين كار را براي من انجام دهيد بلكه خود ايشان شخصاً آن كار را انجام مي‌داد و هرگاه همسر ايشان مي‌خواستند لباس هاي ايشان را بشويند مي گفتند به كسي پول بدهيد تا بشويد زيرا شما ضعيف هستيد و مريض مي شويد و حق الزحمه به همسر شان مي دادند.
+
*۴. از آثار دیگر ایشان که به زبان عربی و فارسی نوشته‌اند کتابی است درباره [[گناهان کبیره]] این کتاب که هدف آن شناساندن گناهان کبیره است به صورت مسأله مسأله (حدود سیصد مسأله) به طور مستدل طبق آیات و روایات کبیره بودن گناهان را به اثبات رسانده‌اند. این کتاب در موضوع خود بسیار سودمند می‌باشد.
  
مي فرمود: بر شما واجب نيست كه براي ما اين كارها را بكنيد و چهار دانگ از خانه مسكوني خود را به همسرشان بخشيده بودند و باز هم از ايشان رضايت مي طلبيد. در زمان پيري چون معظم له ديگر قادر نبود بعضي از كارهاي خود را انجام بدهد و ناچار بود از ديگران مدد بگيرد با زبان [[دعا]] از ديگران كمك مي‌گرفت، مثلاً اگر تشنه بودند و آب مي‌خواستند صدا مي زدند كه: هر كسي به من يك ظرف آب بدهد خداوند او را از آب‌هاي بهشتي سيراب كند، گاهي به ايشان عرض مي كرديم چرا دستور نمي‌دهيد و به زبان خواهش و [[دعا]] طلب مي كنيد؟ مي فرمود: اگر به نحوه دستور و تحكم فرمان دهم مديون ديگران مي‌شوم و من [[حق]] ندارم به ديگران زحمت بدهم و اذيت كنم لذا طوري مي‌گويم كه شخص معيني مجبور نشود برايم كاري كند. برنامه ايشان در حقيقت مانند كسي بود كه در [[مكه]] مكرمه و در حال احرام باشد و مراقب گفتار و رفتار خود باشد.
+
*۵. ایشان در زمانی که در جلسات درس خارج آیت الله العظمی بروجردی شرکت می‌کردند به اتفاق دو هم بحث خود یعنی آیت الله العظمی اراکی و خوانساری قرار می گذارند که یک دوره «[[عروة الوثقى|عروه]]» سید محمدکاظم طباطبایی را از اول تا آخر با هم بحث و بررسی کنند و بعد هر کدام نظر خود را بر عروه حاشیه کنند که توفیق یار آن ها می شود و تا آخر عروه را مطالعه و بحث می کنند و حاشیه می‌زنند که در این مباحثات برخلاف نظر رایج علماء معاصر هر سه نفر بر نظرات بکری همانند وجوب [[نماز جمعه]] در عصر غیبت اتفاق پیدا می کنند.
  
'''خدمات ديني و اجتماعي'''
+
*۶. یکی دیگر از کارهای فقهی ایشان یک دوره حاشیه بر تمام کتاب گرانبهای وسیله النجاه مرحوم ابوالحسن اصفهانی است.
  
از آثار آيت الله حجتي، مسجدي است آبرومند كه در شهر دارالمؤمنين (هرسين) با همت ايشان ساخته شد و پس از درگذشت ايشان آن مسجد را به نام مسجد آيت الله حجتي نامگذاري نموده‌اند.
+
*۷. کار فقهی دیگر این فقیه بزرگ رساله‌ای است در «عاقله»؛ عاقله در اصطلاح [[فقه]] به نزدیکان مرد قاتل می‌گویند که [[دیات|دیه]] قتل بر آن ها واجب است که خود یکی از مهمترین قسمت های فقه قضائی [[امامیه|امامیه]] است که علماء شیعه تا به حال رساله های مختلفی درباره آن نوشته‌اند.<ref> تاریخ تشیع در کرمانشاه، ص ۲۸۲.</ref>
  
آيت الله حجتي از بدو ورود به هرسين سعي خود را در تأسيس و ساخت [[حوزه علميه]] بکار بست و مؤمنين را بسيار به اين كار تشويق نمود، به نحوي كه گفته بود: «اگر حوزه علميه نسازيد من از هرسين مي روم و من بايد براي خود جانشين داشته باشم.» مردم هر يك به نحوي آمادگي خود را براي ساخت حوزه علميه اعلام كردند كه متأسفانه با هجرت ايشان به كرمانشاه اين كار تحقق نيافت.
+
==وفات محمدحسن حجتی هرسینی==
  
ايشان حتي به مقلدين خود كه به سربازي مي رفتند اجازه و وكالت در امور مورد نياز خود مي دادند به نحوي كه يكي از مقلدين ايشان نقل مي‌كند: من به آيت الله گفتم من بيست و چهار ماه بيشتر خدمت نمي‌كنم ولي شما به من بيست و پنج ماه اجازه مي‌دهيد فرمود شما كار نداشته باش گفت من به سربازي رفتم بعد از تمام شدن بيست و چهار ماه بنا شد مرخص شويم ناگاه دستور آمد بايد يك ماه ديگر خدمت كنيد ما يك ماه ديگر خدمت كرديم و خدمت آقا رسيديم فرمود: حالا فهميديد چرا 25 ماه به شما اجازه داديم.
+
ایشان سرانجام در [[رجب]] ۱۴۰۰ قمری دعوت حق را لبیک گفته و به جوار عنایات خداوند عروج نمود. مردم جنازه آن بزرگوار را روی دست گرفته، در [[تشییع جنازه|تشییع]] جنازه سلسله جلیله علماء بازار هم به احترام این عالم فقید و شریف تعطیل نمودند. هنگام درگذشت و رحلت آیت الله حجتی در کرمانشاه بازار تعطیل شد و در تشییع جنازه جمعیت بسیاری که تا آن روز کم سابقه بود شرکت نمودند، سیل جمعیت بسیاری از بازار تا میدان اول شهر امتداد داشت و هیئت های زنجیرزن و سینه‌زن، اصناف و سایر اقشار، جمعی از علما و روحانیون، اشخاص اداری و غیره پشت سر جنازه شریفشان به عزاداری پرداختند. و عده‌ای از علاقمندان، پیکر پاکشان را تا بلده طیبه قم تشییع نمودند.
  
'''آثار علمي'''
+
==فرزندان وی==
  
از آيت الله حجتي آثار علمي گرانبهايي بجا مانده كه متأسفانه تا به حال فقط يكي از آن ها به چاپ رسيده و بقيه همچنان در گمنامي باقي مانده‌اند كه در اين جا به اختصار به معرفي آن ها مي پردازيم:
+
از حضرت آیت الله حجتی هرسینی سه پسر و پنج دختر به یادگار مانده است:  
  
* 1. ايشان در همان سال هايي كه در [[قم]] بسر مي بردند كتابي در «عدم وجوب تقليد از اعلم» به زبان عربي نوشته‌اند. ايشان در اين كتاب به ترتيب با ادله اربعه (يعني [[قرآن]] و [[سنت]] و [[عقل]] و [[اجماع]]) ثابت نمودند كه تقليد از اعلم واجب نيست و مكلفين كه مجتهد نيستند مي توانند از مجتهد غيراعلم تقليد نمايند.
+
۱. فرزند ارشد ایشان حجة الاسلام والمسلمین حاج محمد حجتی است که در سال ۱۳۰۶ در هرسین پا به دنیا نهادند.
  
* 2. يكي از آثار پربهاي ايشان كه براي تقويت و برهاني شدن [[ايمان]] مؤمنين به رشته تحرير درآورده‌اند، كتابي در اصول دين است كه بسيار مستدل و مفصل و جالب است و براي اثبات هر يك از اصول دين دلايل بديعي آورده‌اند.
+
۲. دومین فرزند ایشان حجة الاسلام والمسلمین محمدعلی حجتی در سال ۱۳۴۸ قمری در قم به دنیا آمده‌اند و در معیت برادر بزرگ خود حجة الاسلام والمسلمین آقا محمد وارد مدرسه رشیدیه قم شدند و دوره ابتدایی را در این مدرسه گذراندند و بعد از آن برای تحصیل علوم دینیه وارد [[مدرسه فیضیه]] شدند و پس از اتمام سطح از محضر اساتید بزرگی چون نوری همدانی، [[جعفر سبحانی|جعفر سبحانی]] و [[امام موسی صدر|امام موسی صدر]] استفاده کردند و مدتی هم در درس خارج حضرت آیت الله العظمی بروجردی حاضر شدند و بعد به امر آیت الله العظمی بروجردی برای ادامه تحصیل راهی حوزه علمیه کرمانشاه شدند و در این حوزه از محضر علمای کرمانشاهی چون مرحوم آیت الله امام سده‌ای و شهید آیت الله عطاءالله اشرفی، حاج شیخ عبدالجواد و مرحوم آیت الله قدیری و جمعی دیگر از علما استفاده کردند.
  
* 3. ايشان از همان سالي كه به اصرار مردم هرسين و كرمانشاه به آن ديار رفتند براي رفع نياز ديني مردم تمام نظرات فقهي خود را در كتابي به نام «بيان الاحكام» - كه در واقع رساله عمليه ايشان است و در 2759 مسئله تدوين يافته با فتاواي محكم خود به فقه پوياي [[شيعه]] تقديم داشته‌اند اين كتاب در [[جمادی الاول]] 1381 با هزينه مردم در چاپخانه علميه در 549 صفحه در قطع وزيري به چاپ رسيده است.
+
این دو بزرگوار همانند پدر گرامیشان دارای کرامات و اخلاقی حمیده و سلوکی روحانی می باشند و بیت آن ها در کرمانشاه و قم محل رجوع و تردد مردم برای رتق و فتق امور دینی و اجتماعی است و هر دو دارای بیانی صریح و روان و محضری گرم و پربار دارند، به طوری که منبر آن ها در کرمانشاه و قم از مجالس پرطرفدار محسوب می شود.
  
* 4. از آثار ديگر ايشان كه به زبان عربي و فارسي نوشته‌اند كتابي است درباره [[گناهان كبيره]] اين كتاب كه هدف آن شناساندن گناهان كبيره است به صورت مسأله مسأله (حدود سيصد مسأله) به طور مستدل طبق آيات و روايات كبيره بودن گناهان را به اثبات رسانده‌اند. اين كتاب در موضوع خود بسيار سودمند مي‌باشد.
+
۳. سومین فرزند ایشان شهید حاج احمد حجتی است که در قم به دنیا آمد و همراه پدر به کرمانشاه رفت و مسئولیت کتابخانه مسجد جامع کرمانشاه را بر عهده گرفت و در مبارزات انقلاب اسلامی در کرمانشاه نقش بسزایی داشت و چند بار توسط مأموران رژیم طاغوت بازداشت و زندانی و شکنجه شد و بعد از انقلاب اسلامی هم در صدا و سیمای کرمانشاه مشغول خدمت می شوند و عاقبت همزمان با برادرزاده خود فرزند حجة الاسلام والمسلمین محمد حجتی در سال ۱۳۶۵ به افتخار شهادت نائل آمد و در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد.
  
* 5. ايشان در زماني كه در جلسات درس خارج آيت الله العظمي بروجردي شركت مي‌كردند به اتفاق دو هم بحث خود يعني آيت الله العظمي اراكي و خوانساري قرار مي گذارند كه يك دوره عروه سيد محمدكاظم طباطبايي را از اول تا آخر با هم بحث و بررسي كنند و بعد هر كدام نظر خود را بر عروه حاشيه كنند كه توفيق يار آن ها مي شود و تا آخر عروه را مطالعه و بحث مي كنند و حاشيه مي‌زنند كه در اين مباحثات برخلاف نظر رايج علماء معاصر هر سه نفر بر نظرات بكري همانند وجوب [[نماز جمعه]] در عصر غيبت اتفاق پيدا مي كنند.
+
==كتابنامه==
  
* 6. يكي ديگر از كارهاي فقهي ايشان يك دوره حاشيه بر تمام كتاب گرانبهاي وسيله النجاه مرحوم ابوالحسن اصفهاني است.
+
*محمدعلي سلطاني، تاريخ تشيع در كرمانشاه، تهران، نشر سُها، چاپ اول، 1380.<ref> آثار الحجه، جزء دوم، ص 116.</ref>
 +
*عبدالعظيم المهتدي البحراني، قصص و خواطر من اخلاقيات علماءالدين، [[قم]]، دفتر نشر نويد اسلام، چاپ چهارم، 1378.<ref> هرسين در گستره تاريخ، ص 151؛ ستاره‌اي در آسمان علم و تقوي؛ تاريخ تشيع در كرمانشاه، ص 281؛ سراج المعاني، ص 213.</ref>
  
* 7. كار فقهي ديگر اين فقيه بزرگ رساله‌اي است در «عاقله» عاقله در اصطلاح [[فقه]] به نزديكان مرد قاتل مي‌گويند كه ديه قتل بر آن ها واجب است كه خود يكي از مهمترين قسمت هاي فقه قضائي اماميه است كه علماء شيعه تا به حال رساله هاي مختلفي درباره آن نوشته‌اند.<ref> تاريخ تشيع در كرمانشاه، ص 282.</ref>
+
*حجة الاسلام والمسلمين محمد حجتي و حجة الاسلام والمسلمين محمدعلي حجتي، ستارهاي از آسمان [[علم]] و [[تقوا]]، كرمانشاه، انتشارات طاق بستان، چاپ اول، 1373.<ref> ستاره‌اي در آسمان علم و تقوي.</ref>
 +
*كيومرث رحيمي، هرسين در گستره تاريخ، كرمانشاه، مؤسسه فرهنگي، هنري كوثر، چاپ اول 1379.<ref> ايشان بنائي و نجاري و صنايع ديگر را بدون شاگردي نزد استاد ياد گرفته بود و شاعر و خوش خط بوده‌اند لذا در ايام تعطيل بكاري مشغول و از برادرش مرحوم آيت الله حجتي و يك نفر ديگر از دوستان به عنوان شاگرد، استفاده مي نمود.</ref>
 +
*سيد ناصر حسيني ميبدي، سراج المعاني در احوالات امام سيد ابوالحسن اصفهاني، محل و تاريخ نشر و ناشر نامشخص.<ref> ستاره‌اي از آسمان علم و تقوي.</ref>
 +
*مرحوم حجة الاسلام والمسلمين محمد شريف رازي، گنجينه دانشمندان، قم، چاپخانه پيروزي، 1354.<ref> ستاره‌اي از آسمان علم و تقوي.</ref>
 +
*حجة الاسلام والمسلمين علي دواني، مفاخر اسلام، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ چهارم، 1379، ص 589، ج 12.<ref> مرحوم شريف رازي هم با اندك اختلافي اين ماجرا را به زبان مرحوم آيت الله اراكي از آيت الله حجتي در كتاب خود آورده‌اند؛ ستاره‌اي از آسمان علم و تقوي؛ سراج المعاني، ص 241.</ref>
 +
*مرحوم حجة الاسلام والمسلمين محمد شريف رازي، آثا الحجه يا تاريخ و دائرةالمعارف حوزه علميه قم، قم، دارالكتاب، 1332.<ref> ستاره‌اي از آسمان علم و تقوي.</ref>
 +
*مصاحبه حضوري با حجة الاسلام والمسلمين محمدعلي هرسيني كرمانشاهي.<ref> كيومرث رحيمي، هرسين در گستره تاريخ، ص 49.</ref>
  
'''عروج ملكوتي'''
+
==پانویس==
 
 
ايشان سرانجام در [[رجب]] 1400 قمري دعوت حق را لبيك گفته و به جوار عنايات خداوند عروج نمود. مردم جنازه آن بزرگوار را روي دست گرفته، در تشييع جنازه سلسله جليله علماء بازار هم به احترام اين عالم فقيد و شريف تعطيل نمودند.
 
 
 
'''تشييع جنازه'''
 
 
 
هنگام درگذشت و رحلت آيت الله حجتي در كرمانشاه بازار تعطيل شد و در تشييع جنازه جمعيت بسياري كه تا آن روز كم سابقه بود شركت نمودند، سيل جمعيت بسياري از بازار تا ميدان اول شهر امتداد داشت و هيئت هاي زنجيرزن و سينه‌زن، اصناف و ساير اقشار، جمعي از علما و روحانيون، اشخاص اداري و غيره پشت سر جنازه شريفشان به عزاداري پرداختند. و عده‌اي از علاقمندان، پيكر پاكشان را تا بلده طيبه قم تشييع نمودند.
 
 
 
'''فرزندان'''
 
 
 
از حضرت آيت الله حجتي هرسيني سه پسر و پنج دختر به يادگار مانده است:
 
 
 
1. فرزند ارشد ايشان حجة الاسلام والمسلمين حاج محمد حجتي است كه در سال 1306 در هرسين پا به دنيا نهادند.
 
 
 
2. دومين فرزند ايشان حجة الاسلام والمسلمين محمدعلي حجتي در سال 1348 قمري در [[قم]] به دنيا آمده‌اند و در معيت برادر بزرگ خود حجة الاسلام والمسلمين آقا محمد وارد مدرسه رشيديه قم شدند و دوره ابتدايي را در اين مدرسه گذراندند و بعد از آن براي تحصيل علوم دينيه وارد [[مدرسه فيضيه]] شدند و پس از اتمام سطح از محضر اساتيد بزرگي چون نوري همداني، جعفر سبحاني و امام موسي صدر استفاده كردند و مدتي هم در درس خارج حضرت آيت الله العظمي بروجردي حاضر شدند و بعد به امر آيت الله العظمي بروجردي براي ادامه تحصيل راهي حوزه علميه كرمانشاه شدند و در اين حوزه از محضر علماي كرمانشاهي چون مرحوم آيت الله امام سده‌اي و شهيد آيت الله عطاءالله اشرفي حاج شيخ عبدالجواد و مرحوم آيت الله قديري و جمعي ديگر از علما استفاده كردند.
 
 
 
اين دو بزرگوار همانند پدر گراميشان داراي كرامات و اخلاقي حميده و سلوكي روحاني مي باشند و بيت آن ها در كرمانشاه و قم محل رجوع و تردد مردم براي رتق و فتق امور ديني و اجتماعي است و هر دو داراي بياني صريح و روان و محضري گرم و پربار دارند، به طوري كه منبر آن ها در كرمانشاه و قم از مجالس پرطرفدار محسوب مي شود.
 
 
 
3. سومين فرزند ايشان شهيد حاج احمد حجتي پور است كه در [[قم]] به دنيا آمد و همراه پدر به كرمانشاه رفت و مسئوليت كتابخانه مسجد جامع كرمانشاه را بر عهده گرفت و در مبارزات انقلاب اسلامي در كرمانشاه نقش بسزايي داشت و چند بار توسط مأموران رژيم طاغوت بازداشت و زنداني و شكنجه شد و بعد از انقلاب اسلامي هم در صدا و سيماي كرمانشاه مشغول خدمت مي شوند و عاقبت همزبان با برادرزاده خود فرزند حجة الاسلام والمسلمين محمد حجتي در سال 1365 به افتخار شهادت نائل آمد و در گلزار شهداي قم به خاك سپرده شد.
 
 
 
كتابنامه
 
 
 
<ref> آثار الحجه، جزء دوم، ص 116.</ref>. محمدعلي سلطاني، تاريخ تشيع در كرمانشاه، تهران، نشر سُها، چاپ اول، 1380.
 
 
 
<ref> هرسين در گستره تاريخ، ص 151؛ ستاره‌اي در آسمان علم و تقوي؛ تاريخ تشيع در كرمانشاه، ص 281؛ سراج المعاني، ص 213.</ref>. عبدالعظيم المهتدي البحراني، قصص و خواطر من اخلاقيات علماءالدين، [[قم]]، دفتر نشر نويد اسلام، چاپ چهارم، 1378.
 
 
 
<ref> ستاره‌اي در آسمان علم و تقوي.</ref>. حجة الاسلام والمسلمين محمد حجتي و حجة الاسلام والمسلمين محمدعلي حجتي، ستارهاي از آسمان [[علم]] و [[تقوا]]، كرمانشاه، انتشارات طاق بستان، چاپ اول، 1373.
 
 
 
<ref> ايشان بنائي و نجاري و صنايع ديگر را بدون شاگردي نزد استاد ياد گرفته بود و شاعر و خوش خط بوده‌اند لذا در ايام تعطيل بكاري مشغول و از برادرش مرحوم آيت الله حجتي و يك نفر ديگر از دوستان به عنوان شاگرد، استفاده مي نمود.</ref>. كيومرث رحيمي، هرسين در گستره تاريخ، كرمانشاه، مؤسسه فرهنگي، هنري كوثر، چاپ اول 1379.
 
 
 
<ref> ستاره‌اي از آسمان علم و تقوي.</ref>. سيد ناصر حسيني ميبدي، سراج المعاني در احوالات امام سيد ابوالحسن اصفهاني، محل و تاريخ نشر و ناشر نامشخص.
 
 
 
<ref> ستاره‌اي از آسمان علم و تقوي.</ref>. مرحوم حجة الاسلام والمسلمين محمد شريف رازي، گنجينه دانشمندان، قم، چاپخانه پيروزي، 1354.
 
 
 
<ref> مرحوم شريف رازي هم با اندك اختلافي اين ماجرا را به زبان مرحوم آيت الله اراكي از آيت الله حجتي در كتاب خود آورده‌اند؛ ستاره‌اي از آسمان علم و تقوي؛ سراج المعاني، ص 241.</ref>. حجة الاسلام والمسلمين علي دواني، مفاخر اسلام، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ چهارم، 1379، ص 589، ج 12.
 
 
 
<ref> ستاره‌اي از آسمان علم و تقوي.</ref>. مرحوم حجة الاسلام والمسلمين محمد شريف رازي، آثا الحجه يا تاريخ و دائرةالمعارف حوزه علميه قم، قم، دارالكتاب، 1332.
 
 
 
<ref> كيومرث رحيمي، هرسين در گستره تاريخ، ص 49.</ref>. مصاحبه حضوري با حجة الاسلام والمسلمين محمدعلي هرسيني كرمانشاهي.
 
 
 
==پانویس ==
 
 
<references />
 
<references />
  
== منبع ==
+
==منبع==
 
 
  
علي نجفي صحنه‌اي, تلخيصي از كتاب: ستاره‌اي از آسمان [[علم]] و [[تقوا]]، ستارگان حرم، جلد 17 صفحه، 116-147
+
علی نجفی صحنه‌ای، تلخيصی از كتاب: ستاره‌ای از آسمان علم و تقوا، [[ستارگان حرم]]، جلد 17 صفحه، 116-147
 
[[رده: علمای قرن چهاردهم]]
 
[[رده: علمای قرن چهاردهم]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۲ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۹:۲۱

مرحوم آیت‌الله محمدحسن حجتی هرسینی

درباره محمدحسن حجتی هرسینی

آیت الله محمدحسن حجتی هرسینی از جمله علما و دانشمندان بزرگ و کم نظیری است که از کودکی به دنبال کمال و خودسازی بود، زود خود را پیدا کرد و به دنبال مقصد خود لحظه‌ای غفلت را جایز نشمرد و با سرمایه‌ای از یک رویی و یک دستی به مراتب عالی علمی و عملی رسید. او از کسانی بود که راز از کجا آمدن و به کجا رفتن را دریافته اند. رادمردی که بزرگان او را چنین توصیف کرده‌اند؛

آیت الله گلپایگانی: «اگر کسی بخواهد آیت الله حجتی را بشناسد باید از من بپرسد تا مقام علمی و تقوایی ایشان را معرفی کنم. چون او سال ها با من محشور و هم بحث بوده است».

آیت الله اراکی: «از عصمت آیت الله حجتی سؤال کنید نه از عدالت ایشان»؛

آیت الله خوانساری: «آیت الله العظمی حجتی از صدیقین است»؛

آیت الله سید مهدی اخوان مرعشی: «آیت الله العظمی حجتی عالم بزرگواری بودند که من مردی به علم و تقوای ایشان ندیده و یا کمتر دیده‌ام. من بارها دیدم که مرحوم آیت الله العظمی حاج سید محمدتقی خوانساری بعضی از مسائل فقهیه را از ایشان می‌پرسیدند».

و مرحوم محمد شریف رازی که خود او را از نزدیک دیده است درباره او در بخش دوم از کتاب خود که درباره فضلاء و مدرسین حوزه علمیه می باشد می‌آورد: «از فضلاء نامی حوزه علمیه، معروف به فضل و تقواست که از روز نخست طالب دین و دیانت و علم و شرافت بوده و از هر گناه صغیره و مکروهی اجتناب می‌نموده به طوری که اهالی محل به ایشان عقاید عجیبی در استجابت دعا و عصمت ایشان دارند.[۱]

با این وصف نام او در بیشتر تذکره‌ها نیامده است. به راستی چه انسان های وارسته‌ای که با کوله‌باری از علم و عمل در گوشه‌ای دور از چشم همه جز انجام تکلیف و وظیفه به چیز دیگری نیاندیشیده‌اند. بی شک اگر آیت الله حجتی هرسینی همان هنگام که به اتفاق عالمانی چون اراکی و خوانساری بر عروه حاشیه زدند از قم هجرت نمی‌کرد جزء یکی از مراجع مطرح در عالم تشیع بود اما او خدمت به قوم و دین خود را بر همه چیز اختیار کرد. او گمنام زیست و هجرت کرد. کوچه باغ های زندگی لبریز از عطر و صفاست. کسی که طبق نقل توفیق ملاقات با امام زمان عجل الله و در عالم مکاشفه توفیق دیدار امام علی‌ علیه السلام را یافته بود. مرد علم و عمل، تقوی و زندگی، عرفان و سیاست.

تولد و دوران کودکی ایشان

محمدحسن حجتی در سال ۱۳۱۰ ه.ق مطابق با ۱۲۷۱ ه.ش در روستای تمرگ از توابع هرسین کرمانشاه در خانواده‌ای متدین و مهمان نواز به دنیا آمد.[۲]

ایشان دوران قبل از بلوغش را چنین توصیف می‌کند: «از گناه و معصیت خودداری می‌کردم و هر عملی که می‌فهمیدم گناه یا مکروه است مرتکب نمی شدم و بچه‌های همسال خود را هم از کارهای زشت و گناه منع می‌نمودم. از داخل زمین هایی که شخم زده بودند عبور نمی‌کردم و با خود می‌اندیشیدم که زمین زیر پایم سفت و کوبیده می‌شود و به ضرر صاحب آن و عدم رشد بذر می‌انجامد، هرگاه از جوی آبی عبور می‌کردم اگر ریگ یا سنگی از زیر پایم در آن نهر می‌افتاد یا باید همان سنگ یا ریگ را از آب خارج کنم یا آن قدر سنگ و ریگ از نهر خارج می‌کردم تا یقین کنم آن سنگ و ریگ از نهر خارج شده است و باعث پر شدن نهر و پس زدن آن نشود و هیچگاه حیوانات یا حشرات بی آزار را نمی‌کشتم و آزار نمی‌دادم و عجیب این که حشره‌های گزنده هم به من آزار نمی رساندند حتی پشه و ساس. پدرم ثروتمند بود و گوشت و غذاهای دیگر به وفور در خانه ما بود اما به خوردن غذا چندان اهمیتی نمی‌دادم و غذای سهم خود را به بچه‌های بی‌بضاعت و همسایه‌های فقیر می دادم و می گفتم: من چرا بخورم و آن ها محتاج و آرزومند باشند و این بذل بخشش را محرمانه انجام می دادم. لباس هایم را شخصاً می‌شستم. در آن زمان که هر کس در خانه خود نان می‌پخت، از مادرم می‌خواستم که قبل از پختن نان دست های خود را با آب خوب بشوید و اول با هیزمی که خود از بیابان می‌آوردم ساج را گرم و سپس یک یا دو نان برایم بپزد آن گاه با هیزم های خودشان نان برای دیگران بپزد.[۳]

دوران بلوغ و تحصیل علم و کمال محمدحسن

در سنین بلوغ از یک فرسنگی هرسین برای کسب علم و شرکت در نماز جماعت حاضر می شد و از محضر پرفیض مرحوم حاج سید احمد تفرشی که معروف به امام هرسین شده بود کسب علم و معنویت نموده و نصایح و راهنمائی های ایشان را بکار می‌بستند. کراراً دیده می شد که مرحوم سید احمد تفرشی نماز جماعت را مقداری تأخیر می‌انداخت، از ایشان علت را جویا شدند می‌گفت: آقای حجتی از راه دور می‌آیند، ما هم اندکی نماز را به تأخیر می‌اندازیم تا ایشان برسند و گاهی مورد اعتراض مردم واقع می شدند، ایشان هم به آرامی می گفت: که آقای حجتی فرزند و جانشین من است.

رابطه مرید و مرادی آن قدر بین ایشان عمیق شده بود که خود ایشان می‌گفتند: «آن قدر به آقای تفرشی علاقمند بودم که گاهی عقب سر ایشان راه می‌افتادم و جای پای آن سید محترم را که روی خاک نهاده بود نشانه می گذاشتم و در خلوت کوچه به دور از انظار مردم خاک پای او را بوسه می‌زدم». به قول شاعر: گر میسر نشود بوسه زدن بر پایش × هر کجا پای نهد بوسه زنم بر جایش

ایشان آن قدر مقید بودند که تمام نمازها را به جماعت بخوانند. خانه آن ها در روستایی در یک فرسنگی هرسین بود. در طول سال در زمستان و تابستان برای نماز جماعت به هرسین می‌آمدند و از او نقل می‌کنند: «در شبی از شب های زمستانی به تصور این که وقت نماز نزدیک است به هرسین آمدم دیدم که مردم خواب و در مسجد بسته است به ناچار در آن هوای سرد برای این که از سرما خشکم نزند و وقت نماز برسد مشغول قدم زدن شدم».

خارق العادگی ایشان در نونهالی

ایشان در نتیجه آن همه تقیدها و بکاربستن نصایح و راهنمایی‌های استاد خود مرحوم سید احمد تفرشی در همان سنین نونهالی به مقامات معنوی می‌رسد. به طوری که نقل می‌کنند: یک روز محمدحسن به اتفاق برادر بزرگ خود و چند تن از دوستان و رفقا در هرسین بودند می‌خواستند تا آفتاب غروب نکرده به روستا برگردند. محمدحسن می‌گوید: خوب است نماز مغرب و عشاء را به جماعت بخوانیم و بعد برویم. همراهان محمدحسن می گویند: او به طرف مسجد راه افتاد و ما هم به طرف روستا حرکت کردیم و چون می‌خواستیم تا شب نشده به مقصد برسیم لذا مسابقه تندروی با یکدیگر گذاشتیم، تا هر چه سریعتر خود را به منزل برسانیم، وقتی به منزل رسیدیم باکمال تعجب دیدیم که ایشان قبل از ما رسیده‌اند و استراحت می کنند. به او گفتیم: چرا نماندی نماز جماعتت را بخوانی و قبل از ما حرکت کردی؟ گفت: «من نماز مغرب و عشا را به امامت آقای سید احمد خواندم و بعد حرکت نمودم و خداوند از برکت نماز جماعت مرا از شما زودتر رسانید.» ولی ما باور نکردیم تا این که روز بعد به هرسین بازگشتیم از مؤمنین اهل جماعت پرسیدیم، همه گفتند: دیشب فلانی در نماز جماعت شرکت داشت و بعد از نماز عشاء با امام جماعت خداحافظی و از مسجد خارج شد. آن گاه باورمان شد و پی به مقام این نوجوان تازه بالغ بردیم و فهمیدیم ایشان با طی الارض این فاصله را پیموده‌اند.

هجرت ایشان به عتبات

«بعد از این که در خدمت سید احمد تفرشی مقدمات را در هرسین خواندم برای تحصیل بیشتر علم تصمیم تشرف به عتبات مقدسه گرفتم اما وقتی پدرم را از تصمیم خود آگاه کردم، با مخالفت پدر روبرو شدم و من هم بدون اجازه پدرم کاری انجام نمی دادم، لذا دست به دعا برداشتم و از خداوند توفیق تشرف به عتبات عالیات و خواستار رفع مانع شدم، طولی نکشید که به من خبر دادند که پدرت از روی درخت افتاده و مرده است وقتی این خبر به من رسید دلم می سوخت و گریه می‌کردم اما در باطن خوشحال بودم که مانع برطرف شد و کسی که مرا نهی کند مانند پدر و مادر ندارم و ان شاء الله موفقیت من حتمی است و فوراً تصمیم تشرف به عتبات مقدسه گرفتم ولی چون ملک و مال بسیاری از پدرمان به جای مانده بود و سهم الارث زیادی نصیبم می شد، برای آن که علاقه و حب به مال دنیا مانع راهم نشود تمام سهم الارث خود را به برادر بزرگم ملا جان محمد بخشیدم که هم فرزندان کوچکتر پدر را تصدی کند و هم برای پدر و مادر مقداری به مصرف نماز و روزه قضا و سایر خیرات و مبرات برساند و ضمناً ارث مادری خود را هم که یک قطعه زمین بسیار بزرگ بود وقف قبرستان نمودم و بعد به خانه فامیل و بستگان و همسایگان رفتم و طلب حلالیت و رضایت نمودم.

در سال ۱۳۲۶ ه.ق برابر با ۱۲۸۷ ش تقریباً در سن ۱۶ سالگی به اتفاق برادر بزرگم ملاجان محمد عازم عتبات مقدسه شدیم و در حوزه درس مرحوم آیت الله العظمی میرزا محمدتقی شیرازی رحمة الله علیه در سامرا مشغول تحصیل علوم دینیه شدیم و همزمان با عزیمت میرزا به کربلای معلی، من هم به کربلا رفتم و به قدری مورد علاقه و محبت میرزا واقع شدم که هر مقدار پول از میرزا می خواستم بدون چون و چرا در اختیارم می گذاشت و من هم به مصرف طلاب محتاج می رساندم و لوازم مورد نیاز طلاب، از قبیل کتاب و سایر نیازمندی های زندگی و حتی برای طلاب جوان که نیاز به ازدواج داشتند مخارج ازدواج آن ها را تأمین می کردم.

توجه و علاقه مرحوم میرزای شیرازی به من به اندازه‌ای بود که بعضی گمان می‌کردند، من داماد حضرت آیت الله العظمی شیرازی هستم ولی در عین حال با آن که این همه پول در دستم بود ولی در مصرف سهم امام علیه السلام احتیاط می‌نمودم. گاهی با گرفتن روزه و نماز استیجاری و گاهی با کارگری در ایام تعطیل ارتزاق می‌کردیم، برادر بزرگترم ملا جان محمد[۴] که پس از چندی او هم در کربلای معلی به من ملحق شدند در روزهای پنجشنبه و جمعه که درس بحث طلاب تعطیل بود در نخلستان ها خانه باغ هایی را کنترات می کردیم و از دست رنج خود ارتزاق می کردیم تا حتی الامکان از سهم مبارک امام علیه السلام مصرف نکنیم و به طلاب محتاج بیشتر برسیم.

در حدود دو سالی که در کربلای معلی و نجف اشرف بودیم در بیشتر اوقات فرصت غذا پختن نداشتم لذا نان خالی می‌خوردم آن هم لقمه کوچک برمی‌داشتم و آهسته می‌خوردم که خوابم نگیرد و در ضمن نان خوردن مطالعه ۱۲ درس و بحث که داشتم انجام می‌دادم و برای آن که کج خلق نشوم چهل روز یک مرتبه یک یا دو سیخ جگر می‌خوردم - چون در روایت است که: هر کس تا چهل روز گوشت نخورد، کج خلق می شود. در جنگ جهانی دوم در کربلای معلی در فشار زندگی قرار گرفتیم به طوری که روزی چند دانه خرما به ما جیره می دادند و من قناعت می کردم و چند دانه را ذخیره می کردم و به بعضی از دوستان که زن و بچه داشتند می دادم، در همان احوال چند روزی خرمای جیره بندی قطع شد و ناچار برای رفع گرسنگی راهی بیابان شدیم از گیاهانی مانند خبازه و خرفه که کنار شط می روئید می خوردیم، اتفاقاً ملخ ها هجوم آوردند و همه را خوردند پناه به پوست انار و برگ های کاهو که کنار کوچه‌ها می ریختند بردیم. از ضعف مانند اسکلت شده بودم و هرگاه برای تجدید وضو حرکت می کردم پاهایم می‌لرزید و دست به دیواری می‌گرفتم که به زمین نخورم و هر لحظه احساس می‌کردم به مرگ نزدیکتر می‌شوم لذا مرحوم آیت الله العظمی میرزا محمدتقی شیرازی رحمة الله علیه به ما فرمودند: به ایران بروید والا از گرسنگی تلف می شوید».

حضور آیت الله حجتی در نجف اشرف

آیت الله حجتی پس از فوت مرحوم آیت الله العظمی میرزا محمدتقی شیرازی تقریباً در ۱۳۱۲ یا ۱۳۱۳ شمسی به نجف اشرف مشرف می‌شوند. در فقه در درس آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و آیت الله نائینی و در اصول در درس مرحوم آیت الله آقا ضیاءالدین عراقی حاضر شد و با کوشش و شایستگی که از خود نشان داد توجه این اساتید را به خود جلب کرد و از نزدیکان و مقربان آن ها شد.

و در درس عرفان و اخلاق در درس مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی و مرحوم شیخ علی زاهدی قمی و مرحوم آیت الله حاج سید عبدالغفار مازندرانی حاضر شد و از محضر فیاض آن ها خوشه‌ها چید به نحوی که در ردیف شاگردان خاص آن ها قرار گرفت. آیت الله حجتی هر چند در درس هیچ یک از اساتید کلام و فلسفه و تفسیر حاضر نشده بود ولی در این علوم تبحر فراوان داشت.

اساتید محمدحسن حجتی

معظم‌له فرمودند: «شنیدم مرحوم آیت الله استاد بزرگ اخلاق آقا سید عبدالغفار مازندرانی دو جلسه درس اخلاق دارند یکی عمومی و یکی خصوصی که سیار است و محل معینی ندارد و بدون اجازه ایشان کسی حق شرکت در آن درس را ندارد. لذا منتظر فرصتی بودم که از ایشان اجازه شرکت در این درس خصوصی را بگیرم، بر حسب تصادف هنگامی که از حرم حضرت امیر علیه السلام بیرون می آمدم به مرحوم سید برخوردم. پس از عرض سلام از ایشان اجازه خواستم، ایشان لبخندی زدند و دست بر شانه من، فرمودند: خداوند شما را حفظ کند و رد شدند، متوجه شدم که مرا به نحو لطیفی جواب کرده‌اند، لذا دلم شکست. برگشتم به حرم حضرت امیر علیه السلام، عرض کردم شما خودتان آگاهید و می‌دانید هدفم از تحصیل علوم دینیه این است که خود را اصلاح کنم و آدم شوم و در سر هوس آقا شدن و غیر ذلک نداشتم، لذا به محضر شریف شما مشرف شدم که عرضه بدارم چنانچه در من قابلیت نیست مرا جواب کنید تا به وطن برگردم، آقای سید عبدالغفار که مرا جواب نمودند من الان به حجره می‌روم و می‌خوابم، در عالم رؤیا مرا آگاهی دهید تا تکلیف خود را بدانم.

به حجره آمدم و خوابیدم و از قضیه جز خدا و حضرت امیر علیه السلام کسی خبر نداشت، در عالم رؤیا دیدم که حضرت تشریف آوردند و یک جلد کلام الله مجید به من مرحمت فرمودند بسیار خوش خط و زیبا بود بسیار خوشحال شدم. ناگهان با صدای درب حجره بیدار شدم و در را باز کردم، دیدم مرحوم سید عبدالغفار مازندرانی است و باعث تعجب آقایان طلاب شده بود چون سابقه نداشت که ایشان به حجره کسی بیایند، به من فرمود اگر می‌توانی مقداری وقت خود را به من بدهی و با هم کنار شط برویم و صحبت کنیم که مطالبی لازم است به شما متذکر شوم و بعد محل درس را به شما نشان دهم تا شرکت کنید.

فرمود: شما شکایت مرا به حضرت امیر علیه السلام کردید، - از این جمله که فرمود، فهمیدم که ایشان رابطه‌ای نزدیک با حضرت امیر علیه السلام دارند چون بنده این قضیه را به کسی نگفته بودم و مستقیماً پس از گفتگو با حضرت امیر علیه السلام به حجره آمده بودم و خوابیده بودم و این خود کرامتی بود که از مرحوم سید عبدالغفار مشاهده کردم - و فرمودند اولین درس این که پس از انجام واجبات و ترک محرمات باید که مکروهات را هم ترک کنید و امور مباح را هم به این نیت انجام دهید که وسیله‌ای برای رسیدن به عبادت باشد، وقتی که غایت کاری عبادت باشد مقدمه آن هم عبادت می شود و در نتیجه تبدیل به طاعت می‌گردد و مستحبات را هم حتی الامکان انجام دهید و مطالب ارزنده دیگری هم بیان فرمود و اجازه ورود و شرکت در درس خصوصی خود را مرحمت فرمودند و ما هم در محافل پرفیض آن مربی بزرگ بحمدالله بهره‌های فراوان برده و کامیاب شدیم.[۵]

حاج شیخ مرتضی طالقانی:

مرحوم آیت الله حاج شیخ مرتضی طالقانی رضوان الله علیه که در نجف اشرف در مدرسه آیت الله سید محمدکاظم، سکونت داشتند و همه کس را به حجره خویش راه نمی‌دادند طبق فرموده آیت الله حجتی گاهی شاگردان خود را هم پشت در حجره دربسته می‌گذاردند و گاهی دیده می‌شد که داخل حجره رو به قبله نشسته‌اند و با خدای خود مشغول راز و نیاز هستند و سحرها با صدای بلند مناجات می‌کردند و مرحوم آیت الله حجتی مدت ها توفیق شاگردی این استاد اخلاق را داشتند.[۶]

آیت الله نائینی:

آیت الله حجتی از محضر این استاد بزرگ فقه و اصول بهره‌هایی کافی و وافی برده و بقدری نزد این استاد محترم بودند که از مضمون نامه‌هایی که مرحوم آیت الله نائینی برای ایشان نوشته‌اند، گویای این حقیقت است.

نمونه‌ای از زهد و توسل ایشان

تمامی اثاث و زندگی ایشان برای یک نفر قابل حمل بوده است، فرمود: اثاث زندگی من عبارت بود از چند کتاب درس و یک پتو و یک عدد فانوس چهار شیشه‌ای - که بین راه کربلا به نجف شکست - و مختصر اشیاء دیگر، وقتی که وارد نجف اشرف شدند و در مدرسه صدر حجره کوچکی گرفتند نه پولی داشتند و نه شهریه و نه با کسی آشنا بودند که پولی قرض کنند، می فرمود: باز هم چند روزی با پوست انار و برگ کاهو و گاهی نان خشکی از کنار کوچه برمی‌داشتم و شستشو می‌دادم و می‌خوردم، تا این که خدمت مولا علی بن ابیطالب علیه السلام شرفیاب شدم و عرض کردم: ای امام، من مهمان شمایم و شما خاندان کرم هستید «سجیتکم الکرم و عادتکم الاحسان» امیدواریم که در آخرت که کار صعب‌تر است به داد ما برسید این جا که دنیاست و آسانتر است، از حضرت کمک خواستم و از طریق بازار بزرگ معروف به «تاریک» به طرف مدرسه صدر حرکت کردم، در بین راه در بازار سرپوشیده کسی که او را نشناختم با من دست داد و پولی در دست من نهاد، آن پول خرج شد. باز هم در همان بازار به همان کیفیت پول رسید و بدین منوال مدتی نزدیک به شش ماه گذشت.

گاهی عده‌ای از طلبه‌های رفیق را دعوت می‌کردم که برای آن ها چیزی بخرم و من هم به اتفاق آنها چیزی بخورم، چون برای خودم بعضی خوراکی ها را نمی‌خریدم و هوای نفس می‌دانستم، لذا آن ها را دعوت می‌نمودم و پول زودتر تمام می‌شد، ولی دوباره فوراً پول می‌رسید و اگر قناعت می‌کردم دیرتر تمام می‌شد و دیرتر می‌رسید و گاهی که می‌بایست پول برسد را هم، تغییر می دادم، می گفتم شاید کسی مرا دیده که برگ کاهو و غیره برداشته‌ام لذا به من کمک می کند. باز هم در کوچه های دیگر پول می رسید. می گفتم: اگر چنین باشد از کجا می‌داند که من پول تمام می‌کنم و چند ماه که گذشت یقین کردم حواله و عنایت مولا علی بن ابیطالب علیه السلام است که گاهی عبا به سرکشیده و گاهی بطور ناشناس به ما می رسد.

پس از مدتی با افرادی آشنا شدم من جمله با آقازاده مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی به نام آقا سید حسن - که ایشان را در نماز سر بریدند با ایشان درس و بحث داشتیم - گویا ایشان به پدربزرگوار خود می گویند که من شهریه ندارم و والد ایشان ما را دیدند و از من خواهش نمودند و اصرار زیاد کردند که هرگاه بی پول شدی به من بگوئید. بنده هم برای این که خواهش برادر دینی را باید قبول کرد متأسفانه پولم تمام شد به ایشان برخورد کردم. به ایشان عرض کردم که الان پول ندارم. ایشان فوراً پول به بنده دادند، دیگر آن حواله تعطیل شد و کسی به من چیزی نداد و هر وقت پولم تمام می‌شد به آیت الله اصفهانی عرض می‌کردم و هیچ گاه ایشان کوتاهی نکردند. حتی گاهی که خودشان پول در دست نداشت مرا به منزل می‌برد و مقداری پول خرد در دامن ریخته و می‌آورد و می‌فرمود که پول نداشتم از قلک بچه‌ها قرض نموده‌ام و به بنده با خوشرویی مرحمت می‌کردند.[۷]

احتیاط آیت الله حجتی در مسائل دینی

مرحوم آیت الله حجتی در امور شرعیه و سایر امور خیلی دقیق و احتیاط کار بود. در زمان طلبگی، خدمت آیت الله العظمی آقای سید اسماعیل صدر می‌رسند و خواهش می‌کنند هر ساعتی که می‌خواهید وضو بگیرید، اگر مانعی نیست بنده خدمت برسم وضو گرفتن شما را ببینم، ایشان هم وقتی معین می کنند، آیت الله حجتی می‌گوید: من هم وقت موعود خدمت ایشان رفتم، فرشی کنار حوض گسترده بودند و روی فرش نشسته بودند، وضوی طولانی گرفتند و سپس با بنده مزاح کردند و فرمودند: به من امر کردید یک وضو بسازم امتثال کردم، اما اگر در این هوای سرد از من بخواهید که در حوض بروم و غسل بکنم تا شما مشاهده کنید چه کنم؟!

بازگشت به وطن و ارشاد مردم

ایشان در سال ۱۳۴۴ قمری (۱۳۰۴ ه.ش) به ایران مراجعت و در هرسین اقامت نمود و در همان جا ازدواج و به امر ترویج و تبلیغ و امامت جماعت پرداخت. آیت الله حجتی چندین سال در ابتدای جوانی به امر تبلیغ و هدایت مردم بخصوص عشایر لرستان با پشتکار و اخلاص عجیبی همت گماشته، در بین فرقه ضاله علی اللهی تا به حدی موفق بودند که عده بسیاری از آن ها را به دین مقدس اسلام هدایت نمودند، ایشان فرمود: جبرئیل آن ها را با مذاکره و زحمت زیاد، موفق شدیم که به شرف اسلام مشرف کنیم، ابتدا به ایشان گفتیم برخیز و غسل کن و بیا شهادتین را بگو. در پاسخ گفت: من پیرمردم و حال و حوصله غسل ندارم، گفتم: پس وضو بگیر، باز عذر آورد و گفت: برایم سخت است، گفتم تیمم کنید، قبول کرد اما به جای کف دست پشت دست را بر زمین زد، با زحمت زیاد تیمم را به او یاد دادیم، آن گاه شهادتین بر زبان جاری نمود، به او تلقین کردیم دو رکعت نماز خواند، سپس یک نفر را مأموریت دادیم که نزد او بماند و به او احکام و دستورات دین مقدس اسلام را بیاموزد.

هجرت آیت الله به قم

در سال ۱۳۴۷ قمری (۱۳۰۷ ه.ش) آیت الله حجتی جهت ادامه تحصیلات راهی شهر مقدس قم شد و برای آن که محل از عالم خالی نماند و با وجدانی راحت به تحصیل بپردازند، به وسیله استاد اخلاق خود و مدرس بزرگوار حضرت آیت الله سید عبدالغفار مازندرانی کتباً از مرحوم حجة الاسلام والمسلمین آیت الله سید محمد نجفی اصفهانی دعوت نمود تا به هرسین بیایند و خود معظم له به قم مشرف می شوند. و در جلسات درس مؤسس حوزه علمیه قم مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مشغول به درس و تدریس می شوند و در فصل تابستان و تعطیلی دروس، به هرسین تشریف می‌بردند و به ارشاد و اقامه نماز جماعت و حل و فصل و رتق و فتق امور و سایر نیازهای اجتماعی مردم می پرداختند و مجدداً به قم مراجعت می‌نمودند و ضمن اشتغال به تحصیل و امام جماعت در مسجد محله پنجه علی که بین خیابان آذر و چهارمردان (انقلاب) واقع است به تدریس و پرورش عده‌ای از طلاب حوزه که بیشتر آنان به مقامات عالیه معنوی رسیده‌اند پرداخت. بعد از فوت آیت الله العظمی حائری و ورود آیت الله العظمی به قم ۹ سال در درس ایشان شرکت کرد و از ایشان اجازه اجتهاد دریافت کرد.

ایشان با ورود به قم توفیق آشنایی و دوستی با بزرگانی چون آیت الله العظمی گلپایگانی و اراکی و خوانساری را پیدا می کنند و بسیاری از درس ها را با هم مورد بحث و مطالعه قرار می دهند. از جمله قبل از فوت آیت الله العظمی حاج آقا سید حسین بروجردی به اتفاق مرحوم آیت العظمی حاج سید محمدتقی خوانساری و آیت الله العظمی اراکی پس از بحث و مذاکره هر کدام نظر خود را به عنوان حاشیه به عروة الوثقی مرقوم فرمودند و پس از رحلت آیت الله العظمی بروجردی ایشان به هرسین مسافرت نموده و پس از مدتی به تقاضای عده‌ای از علما و مردم عالم دوست و با محبت کرمانشاه از هرسین به کرمانشاه کوچ نموده و در مسجد جامع به امامت جماعت و پرورش عده‌ای طلبه و مردم متدین پرداختند.[۸]

مبارزه محمدحسن حجتی با بهائیت

سال های ۱۳۲۰-۱۳۳۰ بهائیت در ایران به اوج خود رسیده بود و در بسیاری از شهرهای دینی و پست‌های کلیدی دولت نفوذ کرده بودند تا جایی که درصدد تغییر قانون اساسی به نفع خود برآمدند. بهائیت یک مذهب ساختگی است که به طور قطع زائیده دست استعمارگران بود و هدف آن ها از این طرح چیزی جز کم رنگ کردن و یا از بین بردن دین مقدس اسلام نبود. بزرگان شیعه با درک این مهم درصدد محو کامل این مذهب ساختگی برآمدند مرحوم آیت الله حجتی هم به دعوت مرحوم آیت الله سید صدرالدین صدر و فیض در سال ۱۳۲۲ شمسی برای مبارزه با بهائیت راهی نراق کاشان شد و با بیان و عمل خود ریشه بهائیت را برای همیشه در آن سامان خشکانید.

او بعد از سخنرانی ها و دلائل متعدد در رد آن ها، آنان را دعوت به مباهله کرد اما آن ها که از واقعیت پوچ خود باخبر بودند طبیعی بود به مباهله تن ندهند. آیت الله حجتی هم به طور مداوم هر روز بر سر هر منبر از آن ها سؤال می‌کرد و جواب می‌خواست. آن قدر آن ها را تحت فشار قرار داد که یا جواب سؤالات ما را بدهید و یا آماده مباهله شوید که شبانه عده‌ای از آن ها از نراق فرار می‌کنند و عده‌ای دیگر مسلمان می‌شوند.

سرآغاز مبارزات سیاسی ایشان

در اواخر حکومت قاجار هرسین شاهد دو پدیده سیاسی بود، یکی باقرخان اعظم السلطنة معروف به خانه لره به کمک سالار الدوله قصد سلطنت به ایران را داشت و دارای چنان قدرتی بود که حتی بعد از روی کار آمدن سلسله پهلوی با آن همه ظلم و ستم به مردم هرسین و منطقه همچنان حاکم علی الاطلاق هرسین و اطراف آن بود و دیگر خالو قربان و قیام جنگلی‌ها، عده‌ای از مردم هرسین به فرماندهی خالو قربان هرسینی با پیوستن به نهضت جنگل و بعد از آن با سرکوبی تعداد زیادی از شورش ها ثابت کردند که مردم این منطقه دارای نفوذ و قدرتی خاص در ایران هستند. لذا رضاخان از آغاز سلطنت نامشروع خود حساب خاصی برای این منطقه باز کرد. اول سران عشایر لر و کلهر و... را از بین برد. بعد مستقیماً خود برای این مناطق و از جمله هرسین حاکمانی که مورد اعتماد او بودند نصب کرد.

در زمان حاکمیت بی حجابی اجباری و برداشتن عمامه از سر روحانیون به دستور رضاشاه ملعون، مرحوم آیت الله حجتی در هرسین دستور داده بودند که هیچ زنی نباید از منزل بیرون بیاید، به طوری که زن ها خانه‌نشین شده بودند. بخشدار هرسین که از منصوبین خود رضاشاه بود مصرانه تلاش بسیار در بی حجاب کردن زن ها داشت، از او نقل می کنند که گفته بود: (من) تعجب می کنم مگر در هرسین زن وجود ندارد؟[۹] به او گفته بودند دستور آقا است که هیچ زنی از خانه خارج نشود، گاهی مأمورین را به داخل خانه‌های مردم می فرستاد و از داخل خانه چادر خانم ها را می‌آوردند و پاره می‌کردند و به مرکز می‌فرستاد که مأموریت خود را انجام داده‌ام.

مرحوم آیت الله حجتی چند فقره نامه تهدیدآمیز به خط بدلی می‌نویسد که این جا دهانه عشایر است، چنانچه از این به بعد مأمورهای شما به خانه مردم بروند شبانه تو را از بخشداری خواهند ربود و در کوه‌ها تو را می‌کشند. همچنین دستور می دهند که نیمه شب مقداری سنگ به داخل بخشداری که بخشدار شب آن جا می‌خوابید بیاندازند و او را بترسانند، لذا آیت الله حجتی را مانع راه خود می‌بیند و با این که می‌دانست او جواز اجتهاد و عمامه دارد با این حال تهدید کرده بود که عمامه او را برمی‌دارم.

تا این که شبی به طور اتفاق در بین راه به مرحوم آیت الله حجتی برخورد می‌کند و بین آن ها مشاجره لفظی می شود و بخشدار عمامه آیت الله حجتی را برمی‌دارد و می‌برد، اوضاع هرسین دگرگون می شود. اول صبح که مردم هنوز مغازه‌های خود را باز نکرده بودند یکی از مأمورین دولتی درب خانه آیت الله حجتی را به صدا درمی‌آورد، او حامل این خبر بود: در نیمه‌های شب بخشدار وحشت زده و در حالی که می‌گوید: بد کردم عمامه آقا را برداشتم، از خواب می‌پرد، هراسان به همسر خود می‌گوید: چراغ را روشن کن، خانم چراغ را روشن می‌کند، بخشدار با عصبانیت می‌گوید: چرا چراغ را روشن نمی‌کنی، خانمش چراغ را نزدیک او می‌آورد و او از حرارت چراغ می‌فهمد که چشمانش کور شده است. همان لحظه بعد از توبه، نذر می کند اگر چشمانش بینا شود فردا با دو کله قند و مقداری شیرینی، عمامه آقا را در سینی بگذارد و حوله‌ای روی آن ها بکشد و محترمانه به منزل آقا بیاورد و معذرت بخواهد. عجیب آن که بینایی خود را بازمی‌یابد و اکنون اجازه می‌خواهد که خدمت برسد. آیت الله حجتی موافقت می‌کنند و فوراً عده زیادی از بازاری های هرسینی را خبر می کند و منزل آقا پر از جمعیت می شود و بخشدار که پیشاپیش او سینی‌ای که در آن عمامه و قند و شیرینی نهاده و حوله‌ای بر آن انداخته بودند وارد منزل آیت الله حجتی و در حضور مردم از آقا عذرخواهی و عمامه را دودستی تقدیم می‌کند. ایشان هم عمامه را بر سر می‌گذارند و با این که روضه‌خوانی و منبر زمان شاه ملعون ممنوع بود ایشان بر منبر نشسته و مطالبی را عنوان می‌کند و ذکر مصیبتی نموده و مردم گریه فراوانی می‌کنند و تا زمانی که آن بخشدار در هرسین بود دیگر مزاحمتی فراهم نکرد.

قیام نظامی آیت الله حجتی علیه رضاخان

آیت الله حجتی از ظلم و بیدادها و بی دینی‌های دستگاه ظلم سلطنتی رضاشاه پهلوی رنج می‌بردند لذا به فکر مبارزه با پهلوی می‌افتند و با یک نفر از دوستانشان به تهران رفته و با مرحوم مدرس ملاقات نموده و پیشنهاد می کنند که ما حاضریم برای مبارزه با پهلوی با شما همکاری کنیم و چنانچه صلاح بدانید ما می‌توانیم عشایر لرستان را که ما را می شناسند و گوش به فرمان ما هستند، آماده کنیم و با اسلحه‌های خودشان ابتدا به لشکر همدان حمله و درگیری را شروع کنیم و یا به هر نحوی که حضرت عالی صلاح بدانید و دستور فرمایید حاضریم اقدام کنیم، مرحوم مدرس می فرمایند: من منزلی دارم که سی هزار تومان قیمت دارد، می خواهم بفروشم، به بازار انداخته ام برای فروش ولی این ملعون (رضاخان) از فروش آن منع می‌کند و عده‌ای مُفَتِّش و جاسوس مخفی اینجا گمارده تا هر کس که بخواهد این خانه را بخرد مانع شوند و من هم نیاز به پول دارم ولی قصد دارم تا مدت ده یا پانزده روز دیگر علیه این ملعون قیام کنم و شما بروید هرسین آمده باشید و بدون راهنمایی من هیچگونه حرکتی نکنید و من یک نفر از دوستانم را در جریان می‌گذارم، چنانچه مرا گرفتند به شما تلگراف بزند که: باغ ها را آب نداده و درخت ها دارند خشک می شوند. شما متوجه شوید که مرا گرفته اند و بدانید قیام شما به تنهایی سودی ندارد و شما از بین می‌روید و اگر ان شاءالله موفق نشدند که مرا دستگیر کنند من هنگام قیام به شما اطلاع می‌دهم و برنامه کار شما را معین می‌کنم، مرحوم آیت الله حجتی می گوید: ما برگشتیم هرسین و منتظر خبر بودیم که به موقع اقدام کنیم، پس از مدتی تلگرافی بدست ما رسید که باغ ها را آب نداده و درخت ها دارند خشک می شوند. ما بسیار متأسف شدیم و فهمیدیم که ایشان را دستگیر نموده‌اند و ما از کثرت تأثر مقداری گریه کردیم و نقشه کشیدیم که تکلیف چیست؟ بر آن شدیم که یکی از علمای معروف کرمانشاه را در جریان بگذاریم، اگر چنانچه با ما موافق نبودند او را بربائیم و مجبور به قیام کنیم ولی مشکلاتی پیش آمد که موفق به این کار هم نشدیم.

آیت الله حجتی و فدائیان اسلام

سال‌ها قبل از ورود آیت الله بروجردی به قم رژیم پهلوی تمام کوشش خود را صرف از بین بردن اسلام و مظاهر دینی نموده بود. در این بین عده‌ای از جوانان با غیرت این مرز و بوم هم در مقابل این همه گستاخی و توهین به دفاع از اسلام برخواستند و خود را فدائی اسلام نامیدند. کسانی که به حق در راه دفاع از دین سر از پا نمی‌شناختند آن چه برای آن ها مهم بود اسلام بود و دار و ندار خود را وقف دفاع از اسلام نمودند. این گروه از میان حوزه‌های علمیه برخاسته بودند و متکی بر علماء و مؤمنین آگاهی بودند که خطر وجود طاغوت برای اسلام و تعالیم آن را درک کرده بودند.

بعد از مرجعیت آیت الله بروجردی اوضاع تغییر کرد. رژیم به خاطر نفوذ فوق‌العاده آیت الله العظمی بروجردی دیگر آشکارا جرأت مخالفت با اسلام و احکام آن را نداشت و کاملاً خود را مطیع مرجع تقلید جهان تشیع نشان می داد. طبیعی بود که در این شرایط که رژیم خود را دوستدار اسلام قلمداد می‌کرد فلسفه وجودی فدائیان اسلام زیر سؤال می رفت. آن ها برای دفاع از اسلام به میدان آمده بودند به علاوه اسلام مدافع و حامی قوی‌تر از فدائیان اسلام پیدا کرده بود و آن آیت الله بروجردی بود. به طور طبیعی دیگر مردم هم در دفاع از اسلام چشم با آیت الله بروجردی دوخته بودند و آیت الله بروجردی هم با پیغام ها و تذکرهای خود ثابت کرد که حاضر نیست لحظه‌ای مقدسات و ارزش های اسلامی دست بردارد. اما اختلاف دیدگاه آیت الله بروجردی و فدائیان اسلام در دفاع از حریم اسلام خود موجب بروز اختلافات و حتی ایجاد زد و خوردهایی بین طرفداران آیت الله بروجردی و فدائیان اسلام شد. این امر باعث ناراحتی آیت الله بروجردی و به تبع مقلدین آن مرحوم که اکثراً ایران را شامل می شد شده و موجب شد تا آن ها به شدت تضعیف شوند ولی در این میان عده‌ای از علماء با درک درست موقعیت آیت الله بروجردی و فدائیان اسلام سعی کردند هر دو را حفظ کنند هم آیت الله بروجردی را داشته باشند و راهنمائی های او را نصب العین خود قرار دهند و هم فدائیان اسلام را از خطر محو شدن نجات دهند.

آیت الله حجتی از جمله این افراد بود که تا حد توان از آن ها حمایت کرد. نواب صفوی و سید عبدالحسین واحدی در آن شرایط بحرانی که طرفداران فدائیان اسلام و آیت الله بروجردی در مقابل هم قرار گرفته بودند بارها برای رهایی آن ها از آن شرایط دشوار چه به صورت فردی و یا دسته جمعی به خدمت آیت الله حجتی می رسیدند و از ایشان راهنمائی می خواستند. آیت الله حجتی آن ها را راهنمایی می کرد. رژیم هم با استفاده از این اختلاف خود را مصمم به دستگیری فدائیان اسلام کرد. نواب صفوی با عده‌ای دیگر ۱۵ روز را در خانه آیت الله حجتی در محله پنجه علی مخفی شدند و در تعطیلات تابستان همین سال شبانه به اتفاق چند تن از یاران نزدیک خود به هرسین گریخت و یک ماه تمام در منزل آیت الله حجتی پناه گرفت.

بعضی نظامیان هرسین با اطلاع از مخفی شدن نواب در منزل آقا از ایشان می خواهند که به او پناه ندهد والا معلوم نیست چه اتفاقی برای آیت الله حجتی پیش بیاید. آیت الله حجتی با قرائت آیه شریفه «اگر کسانی به شما پناه آوردند به آنان پناه دهید» می گوید قرآن چنین می گوید آن گاه شما انتظار دارید سید اولاد پیغمبر را از خانه خود برانم؟ نه به خدا سوگند تا آخرین لحظه از او دفاع خواهم کرد و کسی حق اذیت او را ندارد. آیت الله حجتی در این بین به نواب قول می دهد که از دولت برای نواب حکم تأمین بگیرد.

آیت الله حجتی نزد آیت الله بروجردی می‌رود و از او می‌خواهد که با نفوذی که دارد کاری کند که دیگر رژیم از تعقیب فدائیان اسلام دست بردارد، آیت الله بروجردی هم با احترامی که برای آیت الله حجتی قائل بود قول حتمی می‌دهد که حکم تأمین را برای آن ها از رژیم بگیرد. اما به شرط این که آن ها دست از قتل و ترور وابستگان رژیم بردارند والا وساطت من بی‌فایده است و رژیم خواهد گفت: به آن ها تأمین بدهیم که ما را به قتل برسانند. ظاهراً فدائیان اسلام چنین شرطی را نمی‌پذیرند.

هنگامی که نواب در هرسین بسر می‌برد به همراه آقازادگان آیت الله حجتی عصرها برای شنا به سراب هرسین می رفتند. آقازاده آیت الله حجتی می‌گوید: نواب خوب به شنا وارد بود به نحوی که هم به پشت و هم به سینه و صورت های دیگر به شنا در آب وارد بود و شنا می‌کرد. آری سراب هرسین هم روزی تصلی بخش دردها و برطرف کننده خستگی فدائیان اسلام بوده است.

علاقه نواب صفوی به آیت الله حجتی:

نواب صفوی و دیگر فدائیان اسلام برای آیت الله حجتی احترام بسیار قائل بودند و به ایشان اعتقاد داشتند و بین آن ها دوستی و صمیمیت بود و بسیاری از مواقع صبحانه را در منزل آیت الله حجتی با هم میل می‌کردند. در سال هایی که توده‌ای ها در ایران از جمله شهر مقدس قم نفوذ کرده بودند فدائیان اسلام در منزل جد سید عبدالحسین واحدی در گذر خان در خانه‌ای نزدیک مسجد امام رضا علیه السلام برای توده‌ای‌ها کلاس گذاشته بودند و از جمله از سخنرانان این مجلس آیت الله حجتی بود به طوری که آقازاده آیت الله حجتی حضرت حجة الااسلام والمسلمین محمدعلی حجتی که خود یکی از دوستان نواب صفوی بود نقل می کند: هرگاه مرحوم پدرم برای سخنرانی بلند می شدند شهید نواب تا آخر سخنرانی سر پا می ایستاد و هر چه پدرم اصرار می کرد که بنشیند می گفت: نه احترام شما واجب است.

و باز نقل می‌کنند: نواب برای ما بسیار احترام قائل بود. در قم هرگاه به اتفاق هم به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها می‌رفتیم از خانه تا حرم دست مرا می‌گرفت و بر روی قلب خود می‌گذاشت و هر چه من می‌گفتم: بابا این کار را نکن می‌گفت: دست تو باعث نورانیت و آرامش قلب من است.

آیت الله حجتی و حکومت اسلامی

ایشان معتقد بودند که حکومت باید از طرف حق تعالی و انبیاء و بعد از انبیاء ائمه معصومین اثنی عشر و در زمان غیبت با علماء و مجتهدین جامع الشرایط باشد و چنانچه اشخاصی بخواهند داخل در نظام و یا رژیم دولت های غیرالهی شوند باید از مجتهد جامع الشرایط اجازه بگیرند، مانند علی بن یقطین و مسئولیت در دستگاه دولتی را بدون اذن حاکم شرع اعانت بر ظلم و ظالم می دانستند، ایشان حتی به مقلدین خود که به سربازی می رفتند اجازه و وکالت در امور مورد نیاز خود می‌داد به نحوی که یکی از مقلدین ایشان نقل می کند: می خواستند مرا به خدمت سربازی ببرند خدمت آیت الله حجتی شرفیاب شدم به من فرمود به تو اجازه دادم و تو را وکیل خود نمودم تا مدت بیست و پنج ماه هر چیز که به شما می دهند از غذا و لباس و پتو و غیر ذلک از ظرف بگیر و به خود بدهید و استفاده کنید و با لباس ها و بر پتوها نماز بخوانید، چون معظم له دولت را مالک نمی‌دانستند. نظرات ایشان در امور سیاسی و احزاب سیاسی الهی بسیار روشن بود و ایشان حزب فدائیان اسلام را کمک می کرد و مرحوم نواب صفوی و سید عبدالحسین واحدی و سایر فدائیان اسلام کراراً برای مشورت به نحو فردی و یا دسته جمعی و صرف صبحانه به منزل ایشان می آمدند.

نقش ایشان در انقلاب اسلامی:

ایشان در جریان انقلاب اسلامی با این که در سن کهولت بودند ولی با ارشاد و خط دادن به عامه مردم و بخصوص جوانان و احزاب منطقه آنان را در حمایت و پیروزی انقلاب اسلامی تشویق می‌کردند و به مردم می گفتند: «اگر هزاران نفر کشته شود تا یک حکم از اسلام احیا شود ارزش دارد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در فروردین ۱۳۵۸ در همه پرسی انقلاب با صدور اعلامیه از کرمانشاه که در تمام منطقه کرمانشاه پخش شد حمایت خود را از انقلاب اسلامی اعلام نمود و مردم را توصیه نمود که به انقلاب اسلامی رأی دهند».[۱۰]

محبوبیت و مرجعیت محمدحسن حجتی

نقل شده که: مقلدین و علاقمندان و حتی اقلیت‌های مذهبی نسبت به آیت الله حجتی اظهار محبت می‌کردند و پیوسته ذکر خیر ایشان و سخن از کرامت ها و استجابت دعای ایشان بوده است و در حل مشکلات و دعاوی مردم با بیانی شیرین و دلنشین کوشا بودند و اگر با مذاکره دعواها تمام نمی شد با قسم به قرآن کریم مسائل را حل می‌نمود. هنوز هم در عشایر به قرآن زرد آقا و گاهی به ریش ایشان قسم می خورند.

در سالی که ایشان برای تحصیل به قم آمده بودند، مردم هرسین با اصرار فراوان و تقاضا از آیت الله حائری می خواهند که ایشان به هرسین برگردد. آیت الله حائری هم بر ایشان واجب می کنند به هرسین برگردد، خود مرحوم آیت الله حجتی می‌گویند: این امر برای من خیلی دشوار آمده چون هرسین شهری کوچک و فاقد کتابخانه و مسائل لازم برای اجتهاد بود لذا روزی به خانه آیت الله حائری رفتم دیدم پسرشان آقا مرتضی که آن وقت یک بچه یک یا دو ساله بود با یک مداد و کاغذی مشغول بازی است. کاغذ را از ایشان گرفتم و نوشتم آقا اگر وسائل لازم برای اجتهاد من را در هرسین آماده می کنید من حاضرم بروم. آقای حائری هم قول مساعد داد. می‌گویند بعد از آن من به کتابفروشی مصطفوی رفتم و کتاب های لازم را کناری گذاشتم و گفتم من به هرسین می روم و هر وقت برای شما پول فرستادم به اندازه پولم از این کتاب ها بفرستید. می‌گویند: من به هرسین رفتم و یکی دو بار پول فرستادم و کتاب آمد و دیگر پول نداشتم که بفرستم اما مرتب همان کتاب ها پشت سر هم می‌آمد من دو سه بار نوشتم آقا نفرستید پول ندارم اما آن ها بازمی‌فرستادند تا یک وقت نامه‌رسان نامه‌ای آورد که نگران پول کتاب ها نباشید آقای حائری پول همه کتاب هایی که شما خواسته‌اید، داده‌اند.

اگر زندگی علمی ایشان را خوب مرور کنیم چند نکته حساس را که ایشان روی آن ها بسیار مقید بوده‌اند به روشنی درمی‌یابیم اول: خودسازی و به قول خودشان آدم شدن، و دوم توسل به ائمه اطهار، سوم: مجتهد شدن و دین را اجتهاداً فهمیدن...، چهارم: زهد و تقوای بسیار و حتی به اعتراف عالمان بزرگ در حد عصمت، پنجم: تبلیغ دین.

ایشان از بدو ورود به هرسین که با استقبال مردم روبرو بودند در برخورد با مشکلات اجتماعی و غیره و دفع آن ها از خود اهتمام خاصی نشان می دهند و برای این کار سعی بلیغ داشتند. وی با بیانی شیرین و دلنشین سعی در رفع آن می‌کردند و اگر با گفتگو دعوا و مشکل حل نمی شد با قسم به قرآن کریم مسائل را حل می کردند و روی شناختی که خود مردم از مقام عالی علمی و تقوای ایشان داشتند احدی به خود جرأت نمی‌داد که پیش ایشان به دروغ قسم بخورد چون دیگر مردم هرسین این قضیه مثل شده بود که اگر کسی پیش آقا به دروغ قسم بخورد به بلائی گرفتار خواهد شد.

هرسینی ها برای قضاوت ها و رفع دعاوی ایشان داستان های جالبی نقل می کنند که نمونه‌هایی بیان می شود: روزی یکی از مغازه‌دارها با کسی دعوا داشت. شبی به منزل آقا آمد و به دروغ قسم خورد. می گویند هنوز از منزل آقا خارج نشده بود که خبر آتش گرفتن مغازه‌اش را به او می‌دهند. یا نقل می کنند: شخصی با این که آقا دو یا سه بار به او تذکر می دهند که اگر قسم دروغ بخورید مطمئن باشید به بلا گرفتار می‌شوید اما او همچنان بر انکار پافشاری می‌کنند و به دروغ قسم می‌خورند، می‌گویند چند روز نگذشت که در آب می‌افتد و غرق می‌شود.[۱۱]

ویژگی‌های اخلاقی آیت الله حجتی

در ایام جوانی در اوقات نماز با صدای بلند در منزلشان اذان می گفتند خصوصاً صبح‌ها، در مسجد هم با صدای بلند اذان را خود می‌گفتند و اغلب اوقات به خصوص اول صبح قبل از صرف صبحانه با صوت دلنشین و حزین قرآن تلاوت می‌کردند به نحوی که اغلب اشخاص با شنیدن صوت قرآن ایشان گریه می‌کردند. در علم تجوید استاد بودند و هر گاه در جلسات قرآن شرکت می‌کردند قاریان از ایشان مشکلات تجویدی را می‌پرسیدند. نمازهای جهریه (صبح، مغرب و عشاء) را به قدری با صوت خوش و زیبا می‌خواندند که به مؤمنین حال خوشی دست می داد به نحوی که یکی از مؤمنین که سال ها از محضر آن مرحوم بهره برده بود نقل می کرد که وقتی پشت سر آیت الله حجتی نماز می خواندیم مثل این که عسل می خوردیم، همیشه قبل از نماز محاسن خود را شانه و عطر استعمال می کردند و تحت الحنک می انداختند و در نماز یک مهر هم برای بینی خود می نهادند (ارقام الأنف). در نماز هنگام تشهد و سلام بر ران چپ (تَوَرُّک) می نشستند.

ایشان مقید بود همه مستحبات را انجام دهد و پیوسته دیگران را هم سفارش می‌کردند که حتی الامکان مستحبات را انجام دهند. و گاهی از اوقات ما بیدار بودیم، می دیدیم که در همان حال که خواب بودند اذان و اقامه می گفتند و دو رکعت نماز می‌خواندند مانند کسی که بیدار باشد. روان و شمرده و واضح نماز می‌خواندند.[۱۲]

آیت الله حجتی با تمامی اهل خانه مهربان و خوش برخورد بودند و همان گونه که در بیرون از خانه با مردم تقدم در سلام داشتند، با اهل خانه نیز چنین بودند حتی از فرزندان خود از زمان جوانی تا هنگام پیری مطالبه غذا نمی کردند و اگر گاهی سفره غذا آماده نبود نمی گفتند چرا غذا حاضر نیست، بلکه خود ایشان می رفتند در آشپزخانه و مقداری نان خالی و ظرفی آب برمی‌داشتند و مشغول خوردن می شدند و چون غذا حاضر می شد به ایشان خبر می‌دادند که غذا حاضر است، می فرمود نوش جان کنید بنده الحمدلله سیر شدم و بقدری این نان و آب به من لذت بخشید که خدا می‌داند و گاهی می‌فرمود اگر انسان، مؤمن حقیقی باشد از غذا لذت بیشتری از دیگران می‌برد و پس از صرف صبحانه تا ظهر چیزی میل نمی‌کردند و پس از نهار تا هنگام شام مطلقاً چیزی میل نمی‌کردند و هنگام صرف غذا تمام مستحبات را رعایت می‌کردند. و هرگاه کاری داشتند به کسی نمی گفتند این کار را برای من انجام دهید بلکه خود ایشان شخصاً آن کار را انجام می‌داد و هرگاه همسر ایشان می‌خواستند لباس های ایشان را بشویند می گفتند به کسی پول بدهید تا بشوید زیرا شما ضعیف هستید و مریض می شوید و حق الزحمه به همسر شان می دادند.

می فرمود: بر شما واجب نیست که برای ما این کارها را بکنید و چهار دانگ از خانه مسکونی خود را به همسرشان بخشیده بودند و باز هم از ایشان رضایت می طلبید. در زمان پیری چون معظم له دیگر قادر نبود بعضی از کارهای خود را انجام بدهد و ناچار بود از دیگران مدد بگیرد، با زبان دعا از دیگران کمک می‌گرفت، مثلاً اگر تشنه بودند و آب می‌خواستند صدا می زدند که: هر کسی به من یک ظرف آب بدهد خداوند او را از آب‌های بهشتی سیراب کند، گاهی به ایشان عرض می کردیم چرا دستور نمی‌دهید و به زبان خواهش و دعا طلب می کنید؟ می فرمود: اگر به نحوه دستور و تحکم فرمان دهم مدیون دیگران می‌شوم و من حق ندارم به دیگران زحمت بدهم و اذیت کنم لذا طوری می‌گویم که شخص معینی مجبور نشود برایم کاری کند. برنامه ایشان در حقیقت مانند کسی بود که در مکه مکرمه و در حال احرام باشد و مراقب گفتار و رفتار خود باشد.

خدمات دینی و اجتماعی ایشان

از آثار آیت الله حجتی، مسجدی است آبرومند که در شهر دارالمؤمنین (هرسین) با همت ایشان ساخته شد و پس از درگذشت ایشان آن مسجد را به نام مسجد آیت الله حجتی نامگذاری نموده‌اند.

آیت الله حجتی از بدو ورود به هرسین سعی خود را در تأسیس و ساخت حوزه علمیه بکار بست و مؤمنین را بسیار به این کار تشویق نمود، به نحوی که گفته بود: «اگر حوزه علمیه نسازید من از هرسین می روم و من باید برای خود جانشین داشته باشم.» مردم هر یک به نحوی آمادگی خود را برای ساخت حوزه علمیه اعلام کردند که متأسفانه با هجرت ایشان به کرمانشاه این کار تحقق نیافت.

ایشان حتی به مقلدین خود که به سربازی می رفتند اجازه و وکالت در امور مورد نیاز خود می دادند به نحوی که یکی از مقلدین ایشان نقل می‌کند: من به آیت الله گفتم من بیست و چهار ماه بیشتر خدمت نمی‌کنم ولی شما به من بیست و پنج ماه اجازه می‌دهید؟ فرمود شما کار نداشته باش. گفت من به سربازی رفتم بعد از تمام شدن بیست و چهار ماه بنا شد مرخص شویم ناگاه دستور آمد باید یک ماه دیگر خدمت کنید ما یک ماه دیگر خدمت کردیم و خدمت آقا رسیدیم فرمود: حالا فهمیدید چرا ۲۵ ماه به شما اجازه دادیم.

آثار علمی وی

از آیت الله حجتی آثار علمی گرانبهایی بجا مانده که متأسفانه تا به حال فقط یکی از آن ها به چاپ رسیده و بقیه همچنان در گمنامی باقی مانده‌اند که در این جا به اختصار به معرفی آن ها می پردازیم:

  • ۱. ایشان در همان سال هایی که در قم بسر می بردند کتابی در «عدم وجوب تقلید از اعلم» به زبان عربی نوشته‌اند. ایشان در این کتاب به ترتیب با ادله اربعه (یعنی قرآن و سنت و عقل و اجماع) ثابت نمودند که تقلید از اعلم واجب نیست و مکلفین که مجتهد نیستند می توانند از مجتهد غیراعلم تقلید نمایند.
  • ۲. یکی از آثار پربهای ایشان که برای تقویت و برهانی شدن ایمان مؤمنین به رشته تحریر درآورده‌اند، کتابی در اصول دین است که بسیار مستدل و مفصل و جالب است و برای اثبات هر یک از اصول دین دلایل بدیعی آورده‌اند.
  • ۳. ایشان از همان سالی که به اصرار مردم هرسین و کرمانشاه به آن دیار رفتند برای رفع نیاز دینی مردم تمام نظرات فقهی خود را در کتابی به نام «بیان الاحکام» - که در واقع رساله عملیه ایشان است و در ۲۷۵۹ مسئله تدوین یافته با فتاوای محکم خود به فقه پویای شیعه تقدیم داشته‌اند. این کتاب در جمادی الاول ۱۳۸۱ با هزینه مردم در چاپخانه علمیه در ۵۴۹ صفحه در قطع وزیری به چاپ رسیده است.
  • ۴. از آثار دیگر ایشان که به زبان عربی و فارسی نوشته‌اند کتابی است درباره گناهان کبیره این کتاب که هدف آن شناساندن گناهان کبیره است به صورت مسأله مسأله (حدود سیصد مسأله) به طور مستدل طبق آیات و روایات کبیره بودن گناهان را به اثبات رسانده‌اند. این کتاب در موضوع خود بسیار سودمند می‌باشد.
  • ۵. ایشان در زمانی که در جلسات درس خارج آیت الله العظمی بروجردی شرکت می‌کردند به اتفاق دو هم بحث خود یعنی آیت الله العظمی اراکی و خوانساری قرار می گذارند که یک دوره «عروه» سید محمدکاظم طباطبایی را از اول تا آخر با هم بحث و بررسی کنند و بعد هر کدام نظر خود را بر عروه حاشیه کنند که توفیق یار آن ها می شود و تا آخر عروه را مطالعه و بحث می کنند و حاشیه می‌زنند که در این مباحثات برخلاف نظر رایج علماء معاصر هر سه نفر بر نظرات بکری همانند وجوب نماز جمعه در عصر غیبت اتفاق پیدا می کنند.
  • ۶. یکی دیگر از کارهای فقهی ایشان یک دوره حاشیه بر تمام کتاب گرانبهای وسیله النجاه مرحوم ابوالحسن اصفهانی است.
  • ۷. کار فقهی دیگر این فقیه بزرگ رساله‌ای است در «عاقله»؛ عاقله در اصطلاح فقه به نزدیکان مرد قاتل می‌گویند که دیه قتل بر آن ها واجب است که خود یکی از مهمترین قسمت های فقه قضائی امامیه است که علماء شیعه تا به حال رساله های مختلفی درباره آن نوشته‌اند.[۱۳]

وفات محمدحسن حجتی هرسینی

ایشان سرانجام در رجب ۱۴۰۰ قمری دعوت حق را لبیک گفته و به جوار عنایات خداوند عروج نمود. مردم جنازه آن بزرگوار را روی دست گرفته، در تشییع جنازه سلسله جلیله علماء بازار هم به احترام این عالم فقید و شریف تعطیل نمودند. هنگام درگذشت و رحلت آیت الله حجتی در کرمانشاه بازار تعطیل شد و در تشییع جنازه جمعیت بسیاری که تا آن روز کم سابقه بود شرکت نمودند، سیل جمعیت بسیاری از بازار تا میدان اول شهر امتداد داشت و هیئت های زنجیرزن و سینه‌زن، اصناف و سایر اقشار، جمعی از علما و روحانیون، اشخاص اداری و غیره پشت سر جنازه شریفشان به عزاداری پرداختند. و عده‌ای از علاقمندان، پیکر پاکشان را تا بلده طیبه قم تشییع نمودند.

فرزندان وی

از حضرت آیت الله حجتی هرسینی سه پسر و پنج دختر به یادگار مانده است:

۱. فرزند ارشد ایشان حجة الاسلام والمسلمین حاج محمد حجتی است که در سال ۱۳۰۶ در هرسین پا به دنیا نهادند.

۲. دومین فرزند ایشان حجة الاسلام والمسلمین محمدعلی حجتی در سال ۱۳۴۸ قمری در قم به دنیا آمده‌اند و در معیت برادر بزرگ خود حجة الاسلام والمسلمین آقا محمد وارد مدرسه رشیدیه قم شدند و دوره ابتدایی را در این مدرسه گذراندند و بعد از آن برای تحصیل علوم دینیه وارد مدرسه فیضیه شدند و پس از اتمام سطح از محضر اساتید بزرگی چون نوری همدانی، جعفر سبحانی و امام موسی صدر استفاده کردند و مدتی هم در درس خارج حضرت آیت الله العظمی بروجردی حاضر شدند و بعد به امر آیت الله العظمی بروجردی برای ادامه تحصیل راهی حوزه علمیه کرمانشاه شدند و در این حوزه از محضر علمای کرمانشاهی چون مرحوم آیت الله امام سده‌ای و شهید آیت الله عطاءالله اشرفی، حاج شیخ عبدالجواد و مرحوم آیت الله قدیری و جمعی دیگر از علما استفاده کردند.

این دو بزرگوار همانند پدر گرامیشان دارای کرامات و اخلاقی حمیده و سلوکی روحانی می باشند و بیت آن ها در کرمانشاه و قم محل رجوع و تردد مردم برای رتق و فتق امور دینی و اجتماعی است و هر دو دارای بیانی صریح و روان و محضری گرم و پربار دارند، به طوری که منبر آن ها در کرمانشاه و قم از مجالس پرطرفدار محسوب می شود.

۳. سومین فرزند ایشان شهید حاج احمد حجتی است که در قم به دنیا آمد و همراه پدر به کرمانشاه رفت و مسئولیت کتابخانه مسجد جامع کرمانشاه را بر عهده گرفت و در مبارزات انقلاب اسلامی در کرمانشاه نقش بسزایی داشت و چند بار توسط مأموران رژیم طاغوت بازداشت و زندانی و شکنجه شد و بعد از انقلاب اسلامی هم در صدا و سیمای کرمانشاه مشغول خدمت می شوند و عاقبت همزمان با برادرزاده خود فرزند حجة الاسلام والمسلمین محمد حجتی در سال ۱۳۶۵ به افتخار شهادت نائل آمد و در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد.

كتابنامه

  • محمدعلي سلطاني، تاريخ تشيع در كرمانشاه، تهران، نشر سُها، چاپ اول، 1380.[۱۴]
  • عبدالعظيم المهتدي البحراني، قصص و خواطر من اخلاقيات علماءالدين، قم، دفتر نشر نويد اسلام، چاپ چهارم، 1378.[۱۵]
  • حجة الاسلام والمسلمين محمد حجتي و حجة الاسلام والمسلمين محمدعلي حجتي، ستارهاي از آسمان علم و تقوا، كرمانشاه، انتشارات طاق بستان، چاپ اول، 1373.[۱۶]
  • كيومرث رحيمي، هرسين در گستره تاريخ، كرمانشاه، مؤسسه فرهنگي، هنري كوثر، چاپ اول 1379.[۱۷]
  • سيد ناصر حسيني ميبدي، سراج المعاني در احوالات امام سيد ابوالحسن اصفهاني، محل و تاريخ نشر و ناشر نامشخص.[۱۸]
  • مرحوم حجة الاسلام والمسلمين محمد شريف رازي، گنجينه دانشمندان، قم، چاپخانه پيروزي، 1354.[۱۹]
  • حجة الاسلام والمسلمين علي دواني، مفاخر اسلام، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ چهارم، 1379، ص 589، ج 12.[۲۰]
  • مرحوم حجة الاسلام والمسلمين محمد شريف رازي، آثا الحجه يا تاريخ و دائرةالمعارف حوزه علميه قم، قم، دارالكتاب، 1332.[۲۱]
  • مصاحبه حضوري با حجة الاسلام والمسلمين محمدعلي هرسيني كرمانشاهي.[۲۲]

پانویس

  1. آثار الحجه، جزء دوم، ص ۱۱۶.
  2. هرسین در گستره تاریخ، ص ۱۵۱؛ ستاره‌ای در آسمان علم و تقوی؛ تاریخ تشیع در کرمانشاه، ص ۲۸۱؛ سراج المعانی، ص ۲۱۳.
  3. ستاره‌ای در آسمان علم و تقوی.
  4. ایشان بنائی و نجاری و صنایع دیگر را بدون شاگردی نزد استاد یاد گرفته بود و شاعر و خوش خط بوده‌اند لذا در ایام تعطیل بکاری مشغول و از برادرش مرحوم آیت الله حجتی و یک نفر دیگر از دوستان به عنوان شاگرد، استفاده می نمود.
  5. ستاره‌ای از آسمان علم و تقوی.
  6. ستاره‌ای از آسمان علم و تقوی.
  7. مرحوم شریف رازی هم با اندک اختلافی این ماجرا را به زبان مرحوم آیت الله اراکی از آیت الله حجتی در کتاب خود آورده‌اند؛ ستاره‌ای از آسمان علم و تقوی؛ سراج المعانی، ص ۲۴۱.
  8. ستاره‌ای از آسمان علم و تقوی.
  9. کیومرث رحیمی، هرسین در گستره تاریخ، ص ۴۹.
  10. اظهارات حضوری آقازاده حجتی با نگارنده.
  11. ستاره‌ای از آسمان علم و تقوا، ص ۷۵؛ قصص و خواطر، ص ۲۳۳.
  12. ستاره‌ای از آسمان علم و تقوا، ص ۷۴.
  13. تاریخ تشیع در کرمانشاه، ص ۲۸۲.
  14. آثار الحجه، جزء دوم، ص 116.
  15. هرسين در گستره تاريخ، ص 151؛ ستاره‌اي در آسمان علم و تقوي؛ تاريخ تشيع در كرمانشاه، ص 281؛ سراج المعاني، ص 213.
  16. ستاره‌اي در آسمان علم و تقوي.
  17. ايشان بنائي و نجاري و صنايع ديگر را بدون شاگردي نزد استاد ياد گرفته بود و شاعر و خوش خط بوده‌اند لذا در ايام تعطيل بكاري مشغول و از برادرش مرحوم آيت الله حجتي و يك نفر ديگر از دوستان به عنوان شاگرد، استفاده مي نمود.
  18. ستاره‌اي از آسمان علم و تقوي.
  19. ستاره‌اي از آسمان علم و تقوي.
  20. مرحوم شريف رازي هم با اندك اختلافي اين ماجرا را به زبان مرحوم آيت الله اراكي از آيت الله حجتي در كتاب خود آورده‌اند؛ ستاره‌اي از آسمان علم و تقوي؛ سراج المعاني، ص 241.
  21. ستاره‌اي از آسمان علم و تقوي.
  22. كيومرث رحيمي، هرسين در گستره تاريخ، ص 49.

منبع

علی نجفی صحنه‌ای، تلخيصی از كتاب: ستاره‌ای از آسمان علم و تقوا، ستارگان حرم، جلد 17 صفحه، 116-147