قاعده احسان: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ویرایش)
 
(۵ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
==بیان قاعده==
+
قاعده احسان از جمله قواعد مهم فقهی به شمار می آید و کاربرد فراوانی در [[فقه]] اسلامی نیز دارد. این قاعده ارتباط تنگاتنگی با [[قاعده ضمان]] دارد و خلاصه آن این است که اگر کسی از روی احسان خواست برای انسان عملی را انجام دهد و در این بین ضرری به انسان وارد شد، چون قصد او خیر و احسان بوده نمی توان او را مقصر دانست و با توجه به قاعده احسان تبرئه خواهد شد.
يكى از قواعد مهم در باب ضمان، قاعدۀ احسان است كه تحت سه عنوان بررسى مى‌شود:
 
  
1)مدارك و مستندات قاعده
+
==مدارک و مستندات قاعده==
  
2)مقدار دلالت قاعده
+
'''الف. کتاب:'''
  
3)نسبت قاعده با ادلۀ مجهول المالك و لقطه.
+
در [[قرآن|کلام اللّه مجید]] آمده است: «لَیسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذِینَ لا یجِدُونَ ما ینْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلّهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ».<ref>[[سوره توبه]]، آیه ۹۱  </ref>
  
==مدارك و مستندات قاعدة==
+
این آیه یکى از مستندات قاعده است؛ ولى ممکن است گفته شود که آیۀ شریفه به نفى ضمان نسبت به محسن دلالت ندارد. به جهت اینکه [[شأن نزول|شأن نزولش]] در بارۀ کسانى است که در زمان [[پیامبر اسلام|پیغمبر اکرم]] (ص) مى‌خواستند در [[غزوه تبوک|جنگ تبوک]] شرکت کنند، ولى بر اثر فقر مالى و عدم توانایى در تحصیل زاد و راحله، امکان شرکت در جنگ را نداشتند؛ در واقع مفسران روایت کرده‌اند که پس از دستور عمومى مبنى بر شرکت مسلمانان در این جنگ، سه برادر به نامهاى معقل و سوید و نعمان از بنى مقرن، خدمت رسول خدا (ص) رسیدند و گفتند: ما زاد و راحله نداریم، ولى حاضریم در جنگ شرکت کنیم. پیغمبر اکرم (ص) در جواب فرمودند: براى من هم امکان ندارد که زاد و راحلۀ شما را تهیه کنم. این سه برادر گریه مى‌کردند که چرا توفیق شرکت در جنگ را ندارند و در پى این قضیه آیۀ شریفۀ «لَیسَ عَلَى الضُّعَفاءِ ... ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» نازل شد.
  
'''الف. كتاب'''
+
در عین توجه به این شأن نزول، مى‌گوییم که این نکته در جاى خود ثابت شده است که خصوصیت مورد یا شأن نزول ضررى به عموم عام و اطلاق مطلق نمى‌رساند، نظیر «لا تنقض الیقین بالشک» که در مورد [[وضو]] وارد شده است. ولى به قول مرحوم آقاى آخوند- قدس سرّه- این مطلب یک امر ارتکازى است و اگر شرع هم نمى‌گفت، همه مى‌فهمیدند. یا «لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام» و غیر اینها.
  
در كلام اللّه مجيد آمده است: «لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلّهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ». <ref>  التوبة  </ref>
+
بنابراین از این آیه به عنوان یک ضابطۀ کلى استفاده مى‌شود و مى‌گوییم که یکى از موارد احسان همین موردى است که در شأن نزول آیه آمده است و اما مواردى‌ را هم که ما بیان مى‌کنیم (یعنى مورد ضمان را) در برمى‌گیرد.
  
اين آيه يكى از مستندات قاعده است؛ ولى ممكن است گفته شود كه آيۀ شريفه به نفى ضمان نسبت به محسن دلالت ندارد. به جهت اينكه شأن نزولش در بارۀ كسانى است كه در زمان پيغمبر اكرم (ص) مى‌خواستند در جنگ تبوك شركت كنند، ولى بر اثر فقر مالى و عدم توانايى در تحصيل زاد و راحله، امكان شركت در جنگ را نداشتند؛ در واقع مفسران روايت كرده‌اند كه پس از دستور عمومى مبنى بر شركت مسلمانان در اين جنگ، سه برادر به نامهاى معقل و سويد و نعمان از بنى مقرن، خدمت رسول خدا (ص) رسيدند و گفتند: ما زاد و راحله نداريم، ولى حاضريم در جنگ شركت كنيم. پيغمبر اكرم (ص) در جواب فرمودند: براى من هم امكان دارد كه زاد و راحلۀ شما را تهيه كنم. اين سه برادر گريه مى‌كردند كه چرا توفيق شركت در جنگ را ندارند و در پى اين قضيه آيۀ شريفۀ «لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ ... ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ» نازل شد.
+
«المحسنین» جمع محلاى به الف و لام است و از ادات عموم محسوب و در قوۀ کل محسن است. مانند سایر عمومات که در آنها قائل به انحلال هستیم. پس هر محسنى که در خارج موجود شود مصداق این کبراى کلى است و هر فردى که عنوان محسن بر او صادق باشد، محمول بر او بار مى‌شود؛ یعنى «لا سبیل علیه».
در عين توجه به اين شأن نزول، مى‌گوييم كه اين نكته در جاى خود ثابت شده است كه خصوصيت مورد يا شأن نزول ضررى به عموم عام و اطلاق مطلق نمى‌رساند، نظير «لا تنقض اليقين بالشك» كه در مورد وضو وارد شده است. ولى به قول مرحوم آقاى آخوند- قدس سرّه- اين مطلب يك امر ارتكازى است و اگر شرع هم نمى‌گفت، همه مى‌فهميدند. يا لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام و غير اينها.
 
  
بنابراين از اين آيه به عنوان يك ضابطۀ كلى استفاده مى‌شود و مى‌گوييم كه يكى از موارد احسان همين موردى است كه در شأن نزول آيه آمده است و اما مواردى‌
+
اکنون ببینیم محسن کیست؟ گاه کسى فایدۀ مالى یا اعتبارى به کسى مى‌رساند و گاه جلوى ضرر مالى یا اعتبارى را مى‌گیرد، در هر دو صورت عنوان محسن بر او صادق است و همین که محسن بر او صدق کرد (و با توجه به اینکه قائل به انحلال هستیم) مى‌گوییم که سَبیلى بر او نیست؛ سبیل هم نکرۀ واقعۀ در سیاق نفى است که افادۀ عموم مى‌کند؛ یعنى طبیعت سبیل را نفى مى‌کند.
را هم كه ما بيان مى‌كنيم (يعنى مورد ضمان را) در برمى‌گيرد.
 
  
المحسنين جمع محلاى به الف و لام است و از ادات عموم محسوب و در قوۀ كل محسن است. مانند ساير عمومات كه در آنها قائل به انحلال هستيم. پس هر محسنى كه در خارج موجود شود مصداق اين كبراى كلى است و هر فردى كه عنوان محسن بر او صادق باشد، محمول بر او بار مى‌شود؛ يعنى «لا سبيل عليه».
+
این عبارت نیز معروف است که «الطبیعة لا تنعدم الا بانعدام جمیع افرادها» هنگامى مى‌شود به طور سلب کلى نفى طبیعت کرد که هیچ فردى از افراد این طبیعت در خارج موجود نباشد؟ حال که مى‌خواهیم سبیل را نفى کنیم و بگوییم «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» معنایش در مورد فرد فرد افراد این است که «لیس على هذا المحسن سبیل».
اكنون ببينيم محسن كيست؟ گاه كسى فايدۀ مالى يا اعتبارى به كسى مى‌رساند و گاه جلوى ضرر مالى يا اعتبارى را مى‌گيرد، در هر دو صورت عنوان محسن بر او صادق است و همين كه محسن بر او صدق كرد (و با توجه به اينكه قائل به انحلال هستيم) مى‌گوييم كه سبيلى بر او نيست؛ سبيل هم نكرۀ واقعۀ در سياق نفى است كه افادۀ عموم مى‌كند؛ يعنى طبيعت سبيل را نفى مى‌كند.
 
  
اين عبارت نيز معروف است كه «الطبيعة لا تنعدم الا بانعدام جميع افرادها؟» هنگامى مى‌شود به طور سلب كلى نفى طبيعت كرد كه هيچ فردى از افراد اين طبيعت در خارج موجود نباشد؟ حال كه مى‌خواهيم سبيل را نفى كنيم و بگوييم «ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ» معنايش در مورد فرد فرد افراد اين است كه «ليس على هذا المحسن سبيل».
+
سبیل به معناى سب، شتم، جرح و مؤاخذه آمده است و ما سبیل را به معناى مؤاخذه مى‌گیریم. مؤاخذه گاه در مقام تکلیف است و گاه در مقام وضع. اگر محسن در مقام احسان خود کارى کرد که عملا احسان نبود و موجب ضمان بود (مالى تلف یا اتلاف شد که بر طبق قاعدۀ و على الید و قاعدۀ اتلاف، این شخص باید ضامن مى‌بود) چون محسن است، سبیلى بر او نیست. (سبیل و مؤاخذه در‌ وضع یعنى ضمان) مثلا کسى گوسفند دیگرى را در بیابان پیدا مى‌کند و آن را براى محافظت به اصطبل خود منتقل مى‌کند و اتفاقا سقف فرو مى‌ریزد؛ در اینجا ید او مأذونه نبوده است. پس باید گفت که «و على الید» جارى مى‌شود.
  
سبيل به معناى سب، شتم، جرح و مؤاخذه آمده است و ما سبيل را به معناى مؤاخذه مى‌گيريم. مؤاخذه گاه در مقام تكليف است و گاه در مقام وضع. اگر محسن در مقام احسان خود كارى كرد كه عملا احسان نبود و موجب ضمان بود (مالى تلف يا اتلاف شد كه بر طبق قاعدۀ و على اليد و قاعدۀ اتلاف، اين شخص بايد ضامن مى‌بود) چون محسن است، سبيلى بر او نيست. (سبيل و مؤاخذه در‌وضع يعنى ضمان) مثلا كسى گوسفند ديگرى را در بيابان پيدا مى‌كند و آن را براى محافظت به اصطبل خود منتقل مى‌كند و اتفاقا سقف فرو مى‌ريزد؛ در اينجا يد او مأذونه نبوده است. پس بايد گفت كه و على اليد جارى مى‌شود.
+
اما قاعدۀ احسان مى‌گوید، محسن نباید مؤاخذه شود؛ اجراى قاعدۀ «و على الید» اسائه است به محسن و «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ»<ref>[[سوره الرحمن]]، آیه 60</ref> پس «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ» حکم مى‌کند که محسن ضامن نیست و لو اینکه ید او غیر مأذونه باشد، در واقع این مورد قاعدۀ احسان قاعدۀ و على الید را تخصیص مى‌زند.
  
اما قاعدۀ احسان مى‌گويد، محسن نبايد مؤاخذه شود؛ اجراى قاعدۀ و على اليد اسائه است به محسن و «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ» <ref>  التوبة  </ref> پس «ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ» حكم مى‌كند كه محسن ضامن نيست و لو اينكه يد او غير مأذونه باشد، در واقع اين مورد قاعدۀ احسان قاعدۀ و على اليد را تخصيص مى‌زند.
+
اکنون مسألۀ مهم این است که آیا اعتقاد احسان به تنهایى کفایت مى‌کند؟ یا احسان واقعى مورد نیاز است یا اینکه هر دو مجتمعا لازم مى‌باشند؟
  
اكنون مسألۀ مهم اين است كه آيا اعتقاد احسان به تنهايى كفايت مى‌كند؟ يا احسان واقعى مورد نياز است يا اينكه هر دو مجتمعا لازم مى‌باشند؟
+
اینکه بگوییم صرف اعتقاد احسان کافى است وجدان این مطلب را تکذیب مى‌کند؛ چون ما همیشه در باب مفاهیم بر مبناى حقایق حکم مى‌کنیم و هیچ‌گاه اعتقادات اشخاص در حقایق اشیاء دخالت نمى‌کند هر شیئى تابع واقعیت خود است و مفاهیمى که از شرع وارد مى‌شوند، عبارت از همان معنایى‌اند که حقیقى است مگر آنکه قرینه‌اى بیاید و آن را صرف کند. در اینجا ما هستیم و آیۀ شریفۀ: «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» محسن کیست؟ آیا کسى است که «اورد الاحسان» یا «اعتقد الاحسان»؟ و اینکه آیا احسان تابع واقعیت خود است؟
اينكه بگوييم صرف اعتقاد احسان كافى است وجدان اين مطلب را تكذيب مى‌كند؛ چون ما هميشه در باب مفاهيم بر مبناى حقايق حكم مى‌كنيم و هيچ‌گاه اعتقادات اشخاص در حقايق اشياء دخالت نمى‌كند هر شيئى تابع واقعيت خود است و مفاهيمى كه از شرع وارد مى‌شوند، عبارت از همان معنايى‌اند كه حقيقى است مگر آنكه قرينه‌اى بيايد و آن را صرف كند. در اينجا ما هستيم و آيۀ شريفۀ:
 
  
«ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ» محسن كيست؟ آيا كسى است كه «او رد الاحسان» يا «اعتقد الاحسان»؟ و اينكه آيا احسان تابع واقعيت خود است؟
+
ما مى‌گوییم که اعتقاد به احسان هم لازم نیست، و لو اینکه هیچ نظر به خدمت کردن هم نداشته باشد و از باب صدقه یا بى‌توجهى این کار را انجام داده باشد؛ در هر صورت پس از انجام عمل به این فرد محسن مى‌گویند. پس قصد و اعتقاد دخالت در مفاهیم اشیاء را ندارد. مفاهیم اشیاء تابع واقعیت خودشان هستند.
  
ما مى‌گوييم كه اعتقاد به احسان هم لازم نيست، و لو اينكه هيچ نظر به خدمت كردن هم نداشته باشد و از باب صدقه يا بى‌توجهى اين كار را انجام داده باشد؛
+
بنابراین «و على الید» در جایى تخصیص مى‌خورد که فعل در حاق واقع احسان باشد، چه اعتقاد به احسان وجود داشته باشد و چه اعتقاد به احسان وجود نداشته باشد، چه قصد احسان کرده باشد و چه قصد احسان نکرده باشد، همین که فعل عادتا جلوگیرى از ضرر کند یا باعث جلب منفعت شود. اما گاه پیش مى‌آید که همین فعل بر خلاف عادت موجب تلف و ضرر مى‌شود؛ در این مورد نیز چون «هذا محسن» بر وى صدق مى‌کند، پس مى‌گوییم که «لا سبیل علیه، اى لا ضمان علیه» یعنى «و على الید» را تخصیص مى‌زنیم.
  
در هر صورت پس از انجام عمل به اين فرد محسن مى‌گويند. پس قصد و اعتقاد دخالت در مفاهيم اشياء را ندارد. مفاهيم اشياء تابع واقعيت خودشان هستند.
+
مسألۀ دیگر آن است که آیا در موارد اتلاف، قاعدۀ احسان مى‌آید یا نه؟ در اکثر کتب بزرگان مى‌بینیم که مى‌گویند قاعدۀ احسان فقط «و على الید» را تخصیص مى‌زند، ولى اتلاف اطلاق دارد و قصد و اختیار و عمد و سهو همه محذوف است و حکم بر روى عنوان اتلاف مى‌رود، [[قاعده اتلاف|قاعدۀ اتلاف]] اطلاق دارد و مى‌گوید تو ضامن هستى چه محسن باشى و چه نباشى، چه ید مأذونه باشد و چه نباشد.
بنابراين و على اليد در جايى تخصيص مى‌خورد كه فعل در حاق واقع احسان باشد، چه اعتقاد به احسان وجود داشته باشد و چه اعتقاد به احسان وجود نداشته باشد، چه قصد احسان كرده باشد و چه قصد احسان نكرده باشد، همين كه فعل عادتا جلوگيرى از ضرر كند يا باعث جلب منفعت شود. اما گاه پيش مى‌آيد كه همين فعل بر خلاف عادت موجب تلف و ضرر مى‌شود؛ در اين مورد نيز چون هذا محسن بر وى صدق مى‌كند، پس مى‌گوييم كه لا سبيل عليه اى لا ضمان عليه يعنى و على اليد را تخصيص مى‌زنيم.
 
مسألۀ ديگر آن است كه آيا در موارد اتلاف، قاعدۀ احسان مى‌آيد يا نه؟ در اكثر كتب بزرگان مى‌بينيم كه مى‌گويند قاعدۀ احسان فقط و على اليد را تخصيص مى‌زند، ولى اتلاف اطلاق دارد و قصد و اختيار و عمد و سهو همه محذوف است و حكم بر روى عنوان اتلاف مى‌رود، قاعدۀ اتلاف اطلاق دارد و مى‌گويد تو ضامن هستى چه محسن باشى و چه نباشى، چه يد مأذونه باشد و چه نباشد.
 
  
لكن ما اين مطلب را قبول نداريم. شخصى كه قصد كرده است مال غير را حفظ كند، ولى فى المثل در خواب باعث تلف و ضرر شده است، آيا بايد گفت كه وى ضامن است؟ ما مى‌گوييم در بعضى موارد قاعدۀ احسان بر قاعدۀ اتلاف حكومت دارد. با اين تفصيل در مواردى عنوان محسن بر فرد صدق نمى‌كند. اگر هدف از نگهدارى و مال، ايصال منفعت و جلوگيرى از ضرر نباشد، يد قطعا غير مأذونه است و يدى كه غير مأذونه باشد اگر مال هم تلف شود- نه اتلاف- موجب ضمان است، اگر اتلاف هم بشود، قاعدۀ اتلاف شامل آن مى‌شود. اما اگر بر فرد عنوان محسن صدق كند، اتلاف كنم تعدى و تفريط هم نكنم در اين قبيل حالات عنوان محسن بر من صدق مى‌كند؟ آيا مى‌توان گفت در اينجا هم قاعدۀ اتلاف اطلاق دارد و ضمان ثابت مى‌شود؟ در پاسخ مى‌گوييم:
+
لکن ما این مطلب را قبول نداریم. شخصى که قصد کرده است مال غیر را حفظ کند، ولى فى المثل در خواب باعث تلف و ضرر شده است، آیا باید گفت که وى ضامن است؟ ما مى‌گوییم در بعضى موارد قاعدۀ احسان بر قاعدۀ اتلاف حکومت دارد. با این تفصیل در مواردى عنوان محسن بر فرد صدق نمى‌کند. اگر هدف از نگهدارى و مال، ایصال منفعت و جلوگیرى از ضرر نباشد، ید قطعا غیر مأذونه است و یدى که غیر مأذونه باشد اگر مال هم تلف شود- نه اتلاف- موجب ضمان است، اگر اتلاف هم بشود، قاعدۀ اتلاف شامل آن مى‌شود. اما اگر بر فرد عنوان محسن صدق کند، اتلاف کنم تعدى و تفریط هم نکنم در این قبیل حالات عنوان محسن بر من صدق مى‌کند؟ آیا مى‌توان گفت در اینجا هم قاعدۀ اتلاف اطلاق دارد و ضمان ثابت مى‌شود؟ در پاسخ مى‌گوییم:
اولا، مدارك قاعدۀ اتلاف «من اتلف مال الغير فهو له ضامن» است و روايت نيست تا به اطلاق آن تمسك كنيم. اين معقد اجماع است و اصطياد و از يك رشته روايت اصطياد شده است، بنابراين اطلاق ندارد.
 
  
ثانيا، «ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ» عام آبى از تخصيص است، لسان لسانى است كه تخصيص‌بردار نيست، «ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ» يعنى «ليس على كل من هو محسن سبيل» و مؤاخذة و ضمان، اين لسان آن هم در قرآن كريم قابليت تخصيص ندارد همانند حكم عقلى است كه قابل تخصيص نيست.
+
اولا، مدارک قاعدۀ اتلاف «من اتلف مال الغیر فهو له ضامن» است و [[روایت]] نیست تا به اطلاق آن تمسک کنیم. این معقد [[اجماع]] است و اصطیاد و از یک رشته روایت اصطیاد شده است، بنابراین اطلاق ندارد.
  
اكنون فرض كنيم كه از يك طرف شخص متلف است و از طرف ديگر محسن و فرض كنيم كه قاعدۀ اتلاف اطلاق دارد، اين قاعده مى‌گويد «المحسن لا يضمن» چه متلف باشد و چه غير متلف و آن ديگرى مى‌گويد «المتلف ضامن سواء كان محسنا ام غير محسن» اين دو تعارض مى‌كنند و اين تكاذب چون در مقام جعل است، بايد بناء على الطريقية و الكاشفية قائل به تساقط شويم، مگر آنكه از باب روايات و تعبد قائل به تخيير يا توقف شويم. اما اگر آمديم و موضوع تعارض را برداشتيم و گفتيم كسى كه محسن است و لو اينكه تكوينا متلف است، لكن تعبدا متلف نيست؛ زيرا شرع مقدس در حيطۀ تشريع خود او را غير متلف مى‌بيند و مى‌گويد كه «المحسن لا يكون متلفا» اگر اين ادعا شد و‌ لسان «ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ» چنين بود در مى‌يابيم كه «ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ» بر قاعدۀ اتلاف حكومت واقعيه دارد البته نه در همه جا، بلكه در جايى كه عنوان محسن صدق بكند. اگر گفتيم حكومت دارد، قاعدۀ احسان را توسعه مى‌دهيم و تصرف در عقد الحمل من اتلف مال الغير ... مى‌كند و مى‌گويد من ادعا مى‌كنم كه او متلف نيست پس وقتى متلف نيست (چون محسن است) مى‌گوييم «ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ». فى الواقع نتيجۀ امر تخصيص قاعدۀ اتلاف خواهد بود.
+
ثانیا، «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» عام آبى از تخصیص است، لسان لسانى است که تخصیص‌بردار نیست، «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» یعنى «لیس على کل من هو محسن سبیل» و مؤاخذة و ضمان، این لسان آن هم در [[قرآن|قرآن کریم]] قابلیت تخصیص ندارد همانند حکم عقلى است که قابل تخصیص نیست.
  
بنابراين عموم قاعدۀ اتلف معنون مى‌شود به اين نحو المتلف غير المحسن يكون ضامنا.
+
اکنون فرض کنیم که از یک طرف شخص متلف است و از طرف دیگر محسن و فرض کنیم که قاعدۀ اتلاف اطلاق دارد، این قاعده مى‌گوید «المحسن لا یضمن» چه متلف باشد و چه غیر متلف و آن دیگرى مى‌گوید «المتلف ضامن سواء کان محسنا ام غیر محسن» این دو تعارض مى‌کنند و این تکاذب چون در مقام جعل است، باید بناء على الطریقیة و الکاشفیة قائل به تساقط شویم، مگر آنکه از باب روایات و تعبد قائل به تخییر یا توقف شویم. اما اگر آمدیم و موضوع تعارض را برداشتیم و گفتیم کسى که محسن است و لو اینکه تکوینا متلف است، لکن تعبدا متلف نیست؛ زیرا شرع مقدس در حیطۀ تشریع خود او را غیر متلف مى‌بیند و مى‌گوید که «المحسن لا یکون متلفا» اگر این ادعا شد و‌ لسان «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ» چنین بود در مى‌یابیم که «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» بر قاعدۀ اتلاف حکومت واقعیه دارد البته نه در همه جا، بلکه در جایى که عنوان محسن صدق بکند. اگر گفتیم حکومت دارد، قاعدۀ احسان را توسعه مى‌دهیم و تصرف در عقد الحمل من اتلف مال الغیر ... مى‌کند و مى‌گوید من ادعا مى‌کنم که او متلف نیست پس وقتى متلف نیست (چون محسن است) مى‌گوییم «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ». فى الواقع نتیجۀ امر تخصیص قاعدۀ اتلاف خواهد بود. بنابراین عموم قاعدۀ اتلف معنون مى‌شود به این نحو «المتلف غیر المحسن یکون ضامنا».
  
'''ب. حكم عقل'''
+
'''ب. حکم عقل:'''
  
دليل دوم، قاعدۀ حكم عقل است بر اينكه محسن ضامن نيست به دليل ملاك شكر منعم؛ اين معنى از بديهيات عقل است كه به منعم نبايد اسائه كرد، آيۀ شريفه هم كه مى‌گويد: «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ» اشاره به همين حكم عقلى دارد، هر عقل سليمى مى‌گويد كه نبايد به محسن اسائه كرد و مسلم است كه محسن هم منعم است يعنى بر گردن ديگرى حق پيدا مى‌كند. پس بايد در مقابل احسان به او احسان كرد اگر او را ضامن كنيم اين اسائه به محسن است و ما اين را از ادلۀ توحيد و پرستش بارى تعالى مى‌دانيم.
+
دلیل دوم، قاعدۀ حکم عقل است بر اینکه محسن ضامن نیست به دلیل ملاک شکر منعم؛ این معنى از بدیهیات عقل است که به منعم نباید اسائه کرد، آیۀ شریفه هم که مى‌گوید: «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ» اشاره به همین حکم عقلى دارد، هر عقل سلیمى مى‌گوید که نباید به محسن اسائه کرد و مسلم است که محسن هم منعم است یعنى بر گردن دیگرى حق پیدا مى‌کند. پس باید در مقابل احسان به او احسان کرد اگر او را ضامن کنیم این اسائه به محسن است و ما این را از ادلۀ [[توحید|توحید]] و پرستش بارى تعالى مى‌دانیم.
  
در اين مورد حكم عقلى از مواردى است كه در آن نمى‌توان خدشه كرد، چون «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ» از احكام «عقلا بما هم عقلا» است و جزء آراى محموده است و از مواردى است كه قاعدۀ ملازمه كل ما حكم به العقل حكم به‌
+
در این مورد حکم عقلى از مواردى است که در آن نمى‌توان خدشه کرد، چون «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ» از احکام «عقلا بما هم عقلا» است و جزء آراى محموده است و از مواردى است که قاعدۀ ملازمه «کل ما حکم به العقل حکم به‌ الشرع» جارى است و از جاهایى است که ما درک ملاک مى‌کنیم.
الشرع جارى است و از جاهايى است كه ما درك ملاك مى‌كنيم.
 
  
'''ج. اجماع'''
+
'''ج. اجماع:'''
  
دليل سوم اجماع است؛ به طور مسلم اجماع فقهاى شيعه و بلكه فقها و كل مسلمين تقريبا در موارد احسان قائل به ضمان نيستند. البته ما در اجماع مذكور با اينكه نزاع صغروى نداريم؛ زيرا واقعا اجماع است، اما اين اجماع را اجماع اصولى نمى‌دانيم تا از رأى معصوم (ع) كشف قطعى كند، زيرا وقتى به مباحث اين باب مراجعه مى‌كنيم، مى‌بينيم كه اكثر فقها به همان آيۀ شريفۀ «مٰا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ» تمسك كرده‌اند اگر مدرك اجماع همين آيه باشد اين اجماع اصولى نيست. بنابراين، مدرك اين قاعده يكى آيۀ شريفه و ديگرى حكم عقلا و عقل است.
+
دلیل سوم [[اجماع]] است؛ به طور مسلم اجماع فقهاى [[شیعه|شیعه]] و بلکه [[فقیه|فقها]] و کل مسلمین تقریبا در موارد احسان قائل به ضمان نیستند. البته ما در اجماع مذکور با اینکه نزاع صغروى نداریم؛ زیرا واقعا اجماع است، اما این اجماع را اجماع اصولى نمى‌دانیم تا از رأى [[معصوم]] (ع) کشف قطعى کند، زیرا وقتى به مباحث این باب مراجعه مى‌کنیم، مى‌بینیم که اکثر فقها به همان آیۀ شریفۀ «مٰا عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» تمسک کرده‌اند. اگر مدرک اجماع همین [[آیه|آیه]] باشد این اجماع اصولى نیست. بنابراین، مدرک این قاعده یکى آیۀ شریفه و دیگرى حکم عقلا و عقل است.
  
==مقدار دلالت قاعدة==
+
==مقدار دلالت قاعده==
  
در موارد كثيرى فقهاى ما حكم به عدم ضمان كرده‌اند و دليل عدم ضمان را آن مى‌دانند كه طرف محسن است، حتى صاحب جواهر (ره) در مسألۀ وديعه مى‌گويد اگر ودعى گفت كه من فلان مال را در فلان جا حفظ كردم لكن به آفت آسمانى تلف شد، مورد تصديق قرار مى‌گيرد و نيازى به اقامۀ بينه نيست، زيرا محسن است و محسن امين است و يد او از طرف شارع مقدس يد مأذونه است.
+
در موارد کثیرى فقهاى ما حکم به عدم ضمان کرده‌اند و دلیل عدم ضمان را آن مى‌دانند که طرف محسن است، حتى [[شیخ محمدحسن نجفی|صاحب جواهر]] (ره) در مسألۀ ودیعه مى‌گوید اگر ودعى گفت که من فلان مال را در فلان جا حفظ کردم لکن به آفت آسمانى تلف شد، مورد تصدیق قرار مى‌گیرد و نیازى به اقامۀ بینه نیست، زیرا محسن است و محسن امین است و ید او از طرف شارع مقدس ید مأذونه است.
  
كلمات فقها همگى در بيان خود به يك نكته عنايت دارند كه «ليس على‌المحسن الضمان و ليس على المحسن الا اليمين». بنابراين خطاب «ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ» منحل مى‌شود به عدد محسنين موجود در خارج به اين نحو كه كل من صدق عليه عنوان المحسن لا سبيل عليه و ضامن كردن محسن نيز اسائه و سبيل است و «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ» حكم مى‌كند به اينكه هر كس محسن است، نبايد به او اسائه كرد.
+
کلمات فقها همگى در بیان خود به یک نکته عنایت دارند که «لیس على‌المحسن الضمان و لیس على المحسن الا الیمین». بنابراین خطاب «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» منحل مى‌شود به عدد محسنین موجود در خارج به این نحو که «کل من صدق علیه عنوان المحسن لا سبیل علیه» و ضامن کردن محسن نیز اسائه و سبیل است و «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ» حکم مى‌کند به اینکه هر کس محسن است، نباید به او اسائه کرد.
  
مسأله‌اى را كه بايد در اطراف آن بحث كرد اين است كه اگر محسن اقدام به كارى كرد كه به نظر وى موجب جلب منفعت براى ديگر يا رفع مفسده و مضرت از ديگرى بود و اين عمل بر طبق اعتقاد و تخيل نبود، بلكه در واقع نيز اين عمل احسان يعنى دفع مفسده يا جلب منفعت بود، بايد ديد مقدار لازم براى اينكه كسى دفع مفسده يا جلب منفعت بكند تا عنوان محسن بر وى صدق كند چيست؟ آيا ضررى كه بر اثر احسان وارد مى‌شود بايد كمتر از ضررى باشد كه در صورت دخالت نكردن او پيش مى‌آمد؟ يا صرفا همين كه شخص اعتقاد به احسان داشت و در صدد نجات مالى بر مى‌آيد كفايت مى‌كند و عنوان محسن بر او صدق مى‌كند؟
+
مسأله‌اى را که باید در اطراف آن بحث کرد این است که اگر محسن اقدام به کارى کرد که به نظر وى موجب جلب منفعت براى دیگر یا رفع مفسده و مضرت از دیگرى بود و این عمل بر طبق اعتقاد و تخیل نبود، بلکه در واقع نیز این عمل احسان یعنى دفع مفسده یا جلب منفعت بود، باید دید مقدار لازم براى اینکه کسى دفع مفسده یا جلب منفعت بکند تا عنوان محسن بر وى صدق کند چیست؟ آیا ضررى که بر اثر احسان وارد مى‌شود باید کمتر از ضررى باشد که در صورت دخالت نکردن او پیش مى‌آمد؟ یا صرفا همین که شخص اعتقاد به احسان داشت و در صدد نجات مالى بر مى‌آید کفایت مى‌کند و عنوان محسن بر او صدق مى‌کند؟
  
در نتيجه اقدام وى، مالك در ضرر مى‌افتد؛ بالضروره اينطور است كه بايد احتمال ضرر در صورت عدم دخالت، بيشتر از ضرر عملى باشد كه به عنوان احسان انجام مى‌يابد؛ يعنى اگر ضرر عمل شخصى بيشتر يا مساوى باشد عقلا به چنين شخصى محسن نمى‌گويند؛ چون در صورت بيشتر بودن ضرر، مسلم اسائه صدق مى‌كند نه احسان و در نتيجه مجراى قاعدۀ احسان نيست. در موردى هم كه ضرر عمل رافع ضرر يا ضررى كه در صورت عدم فعل وارد مى‌شود‌
+
در نتیجه اقدام وى، مالک در ضرر مى‌افتد؛ بالضروره اینطور است که باید احتمال ضرر در صورت عدم دخالت، بیشتر از ضرر عملى باشد که به عنوان احسان انجام مى‌یابد؛ یعنى اگر ضرر عمل شخصى بیشتر یا مساوى باشد عقلا به چنین شخصى محسن نمى‌گویند؛ چون در صورت بیشتر بودن ضرر، مسلم اسائه صدق مى‌کند نه احسان و در نتیجه مجراى قاعدۀ احسان نیست. در موردى هم که ضرر عمل رافع ضرر با ضررى که در صورت عدم فعل وارد مى‌شود‌ مساوى باشند فعل سفهى است و به شخص عامل نمى‌توان گفت محسن. چون در واقع دفع ضررى صورت نگرفته و لذا طبق قاعدۀ «و على الید» مى‌گوییم که ضامن است؛ زیرا تلف در دست او صورت گرفته است. بنابراین تنها در یک مورد مى‌گوییم که قاعدۀ احسان «و على الید» را تخصیص مى‌زند و آن جایى است که محسن به اعتقاد احسان و جلب منفعت یا دفع مضرت و مفسده کارى را انجام مى‌دهد با این شرط و احتمال که ضرر وارده از عمل وى بر مالک کمتر از ضررى باشد که در صورت عدم دخالت او بر مالک وارد مى‌شد، در این صورت این فرد محسن است و «ماعَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ».
  
مساوى باشند فعل سفهى است و به شخص عامل نمى‌توان گفت محسن. چون در واقع دفع ضررى صورت نگرفته و لذا طبق قاعدۀ و على اليد مى‌گوييم كه ضامن است؛ زيرا تلف در دست او صورت گرفته است. بنابراين تنها در يك مورد مى‌گوييم كه قاعدۀ احسان و على اليد را تخصيص مى‌زند و آن جايى است كه محسن به اعتقاد احسان و جلب منفعت يا دفع مضرت و مفسده كارى را انجام مى‌دهد با اين شرط و احتمال كه ضرر وارده از عمل وى بر مالك كمتر از ضررى باشد كه در صورت عدم دخالت او بر مالك وارد مى‌شد، در اين صورت اين فرد محسن است و «ماعَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ».
+
در مورد تطبیق این قاعده نتایج فراوانى مى‌گیریم، مثلا اگر جایى آتش بگیرد و اطفاء حریق متوقف بر آن باشد که مقدارى از اموال آن محل از بین برود تا مابقى سالم بماند، در این مورد باید گفت که خاموش کنندۀ آتش ضامن مال تلف شده نیست، چرا؟ چون عنوان محسن بر او صادق است و یا اگر کشتیران ببیند که جان کشتى‌نشستگان در خطر است و با ریختن اموال آنها به دریا مى‌تواند جان مسافران کشتى را از خطر نجات دهد باید این کار را بکند و باید حکم به عدم ضمان کشتیران داد و او را محسن دانست.
  
در مورد تطبيق اين قاعده نتايج فراوانى مى‌گيريم، مثلا اگر جايى آتش بگيرد و اطفاء حريق متوقف بر آن باشد كه مقدارى از اموال آن محل از بين برود تا مابقى سالم بماند، در اين مورد بايد گفت كه خاموش كنندۀ آتش ضامن مال تلف شده نيست چرا؟ چون عنوان محسن بر او صادق است و يا اگر كشتيران ببيند كه جان كشتى‌نشستگان در خطر است و با ريختن اموال آنها به دريا مى‌تواند جان مسافران كشتى را از خطر نجات دهد بايد اين كار را بكند و حكم به عدم ضمان كشتيران داد و او را محسن دانست.
+
==نسبت قاعده با ادلۀ مجهول المال و لقطه==
 +
در بحث مربوط مجهول المالک یا در باب [[لقطه]] که مالى را پیدا مى‌کند گفته‌اند که جوینده و متصرف یک سال باید تعریف کند تا صاحب آن مال پیدا شود و اگر‌ از پیدا شدن مالک مأیوس شده مى‌تواند مال را نزد خود نگهدارد تا مالک آن پیدا شود و در این مدت که مال را نزد خود نگه مى‌دارد یدش ید امانى است و محسن است و اگر مال مذکور بدون تعدى و تفریط تلف شد، ضامن نیست و نیز مى‌تواند پس از گذشتن یک سال تعریف مال یاد شده را از طرف مالک تصدق بدهد، اما در صورتى که مالک پیدا شد او ضامن است. آیا این حکم با قاعدۀ احسان منافات دارد؟
  
==نسبت قاعدة با ادلۀ مجهول المال و لقطه==
+
در واقع، اگر ملتقط محسن است، باید گفت: «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» یعنى در صورتى که پس از یک سال تعریف، مال را از طرف مالک تصدق دارد و بعدا مالک پیدا شد باید گفت که ملتقط ضامن نیست، اما چرا در مورد لقطة و در تمامى موارد مجهول المالک به ضمان ملتزم مى‌شویم؟ چگونه مى‌توان بین ادلۀ قاعدۀ احسان و ادلۀ مجهول المالک- که تصدق به فقرا را اجازه مى‌دهد، مشروط به اینکه اگر مال پیدا شده و راضى به این عمل نبود قاعدۀ ضمان جارى شود- جمع کرد؟ چرا باید گفت در حالى که ملتقط محسن است، ضامن است. آیا ادلۀ مجهول المالک قاعدۀ احسان را تخصیص مى‌زند یا تقیید مى‌کند؟ یعنى باید گفت که «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» الا فى مورد مجهول المالک و یا اینکه نمى‌توان به گونه‌اى دیگر بین ادلة جمع کنیم که موضوع تنافى و تعارض از بین برود، مثلا مى‌گوییم ادلۀ مجهول المالک طرف را به تصدق مال مجهول المالک از طرف صاحبش ملزم نمى‌کند تا بعد بگوید که او ضامن است، بلکه تصدق دادن یک حکم تخییرى است یعنى با آنکه گفته است مى‌تواند از طرف مالک تصدق بدهد گفته بود مى‌تواند مال مجهول المالک را نزد خود نگهدارد و در این‌ حالت نیز ید او را امانى دانسته است تا در صورت تلف مال ضامن نباشد؛ على‌هذا در مورد مجهول المالک اگر کسى اقدام به تصدق کرد دیگر محسن نیست، قبلا محسن بود و یدش هم «من قبل الشارع» مأذونة بود و در این حالت و على الید را تخصیص مى‌زند. اما صرف تصدق دادن باعث مى‌شود که عنوان محسن از وى سلب شود و لو اینکه در این عمل اعتقاد به احسان داشته باشد. مضافا اینکه وقتى شخص مال را از طرف مالک تصدق مى‌دهد اقدام وى «على وجه الضمان» است و بنا دارد بر اینکه اگر صاحب مال پیدا شد مثل یا قیمت آن را بدهد، پس اقدام على وجه الضمان، جلو قاعدۀ احسان را مى‌گیرد و «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» در صورتى جارى مى‌شود که فرد اقدام به عمل بر وجه ضمان نکرده باشد. اما اگر فرد جاهل به حکم باشد و نداند، چنانچه تصدق داد و مالک پیدا شد و راضى به این تصدق نبود، ضامن است؛ آیا جهل به حکم مقدم جلو قاعدۀ اقدام را مى‌گیرد؟
در بحث مربوط مجهول المالك يا در باب لقطه كه مالى را پيدا مى‌كند گفته‌اند كه جوينده و متصرف يك سال بايد تعريف كند تا صاحب آن مال پيدا شود و اگر‌ از پيدا شدن مالك مأيوس شده مى‌تواند مال را نزد خود نگهدارد تا مالك آن پيدا شود و در اين مدت كه مال را نزد خود نگه مى‌دارد يدش يد امانى است و محسن است و اگر مال مذكور بدون تعدى و تفريط تلف شد، ضامن نيست و نيز مى‌تواند پس از گذشتن يك سال تعريف مال ياد شده را از طرف مالك تصدق بدهد، اما در صورتى كه مالك پيدا شد او ضامن است. آيا اين حكم با قاعدۀ احسان منافات دارد؟
 
 
 
در واقع، اگر ملتقط محسن است، بايد گفت: «ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ» يعنى در صورتى كه پس از يك سال تعريف، مال را از طرف مالك تصدق دارد و بعدا مالك پيدا شد بايد گفت كه ملتقط ضامن نيست، اما چرا در مورد لقطة و در تمامى موارد مجهول المالك به ضمان ملتزم مى‌شويم؟ چگونه مى‌توان بين ادلۀ قاعدۀ احسان و ادلۀ مجهول المالك- كه تصدق به فقرا را اجازه مى‌دهد، مشروط به اينكه اگر مال پيدا شده و راضى به اين عمل نبود قاعدۀ ضمان جارى شود- جمع كرد؟ چرا بايد گفت در حالى كه ملتقط محسن است، ضامن است. آيا ادلۀ مجهول المالك قاعدۀ احسان را تخصيص مى‌زند يا تقييد مى‌كند؟ يعنى بايد گفت كه «ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ» الا فى مورد مجهول المالك و يا اينكه نمى‌توان به گونه‌اى ديگر بين ادلة جمع كنيم كه موضوع تنافى و تعارض از بين برود، مثلا مى‌گوييم ادلۀ مجهول المالك طرف را به تصدق مال مجهول المالك از طرف صاحبش ملزم نمى‌كند تا بعد بگويد كه او ضامن است، بلكه تصدق دادن يك حكم تخييرى است يعنى با آنكه گفته است مى‌تواند از طرف مالك تصدق بدهد گفته بود مى‌تواند مال مجهول المالك را نزد خود نگهدارد و در اين‌ حالت نيز يد او را امانى دانسته است تا در صورت تلف مال ضامن نباشد؛ على‌هذا در مورد مجهول المالك اگر كسى اقدام به تصدق كرد ديگر محسن نيست، قبلا محسن بود و يدش هم «من قبل الشارع» مأذونة بود و در اين حالت و على اليد را تخصيص مى‌زند. اما صرف تصدق دادن باعث مى‌شود كه عنوان محسن از وى سلب شود و لو اينكه در اين عمل اعتقاد به احسان داشته باشد. مضافا اينكه وقتى شخص مال را از طرف مالك تصدق مى‌دهد اقدام وى «على وجه الضمان» است و بنا دارد بر اينكه اگر صاحب مال پيدا شد مثل يا قيمت آن را بدهد، پس اقدام على وجه الضمان، جلو قاعدۀ احسان را مى‌گيرد و «ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ» در صورتى جارى مى‌شود كه فرد اقدام به عمل بر وجه ضمان نكرده باشد. اما اگر فرد جاهل به حكم باشد و نداند، چنانچه تصدق داد و مالك پيدا شد و راضى به اين تصدق نبود، ضامن است؛ آيا جهل به حكم مقدم جلو قاعدۀ اقدام را مى‌گيرد؟
 
 
 
در پاسخ مى‌گوييم در مقام ثبوت مى‌توان پذيرفت اين امر ممكن است، ولى چگونه بايد آن را به مقام اثبات رساند؛ يعنى آيا چنين ادعايى مسموع است؟ قول چه كسى مطابق با اصل است؟ اگر كسى آمد و گفت من از پيدا شدن مالك مأيوس شدم و مال را تصدق دادم و نمى‌دانستم، اگر مالك پيدا شود و راضى به اين تصدق نباشد ضامن هستم كه چه بگويم. در اينجا چون جاهل، جاهل مقصر است و تعلم احكام شرعية به ملاك حكم عقل و مقدمات مفوته بر همگان واجب است وى بايد بينة بياورد. البته اگر فهميديم كه مقدم واقعا جاهل بوده است، حكم مى‌كنيم كه اقدام على وجه الضمان نبوده است و ضامن نيست.
 
 
 
در اينجا با ادلۀ مجهول المالك كه مى‌گويد مقدم مخير به تصدق همراه ضمان است، چه بايد كرد؟ ضمان را چگونه مى‌توان برداشت؟ در اين مورد ناچار بايد پذيرفت ادلۀ مجهول المالك قاعدۀ احسان را تخصيص مى‌زند، ولى اگر جهل ثابت شد و اقدام هم على وجه الضمان نبود نمى‌توان از قاعدۀ احسان دست برداشت فقط مشكل بين دليلى است كه مى‌گويد اگر صاحب مال پيدا شد دافع، ضامن است و دليل «ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ» است كه بايد ديد اين دو با هم چه نسبتى دارند؟ آيا تعارض در مقام جعل است يا اينكه مى‌توان جمع عرفى كرد دليل «ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ» اطلاق دارد سواء كان المحسن عالما او جاهلا، محسن هر عملى را كه انجام داد نبايد به او اسائه كرد و در مورد ادلۀ مجهول المالك اگر فرد تصدق داد و مالك پيدا شد و راضى به اين عمل نبود مى‌گويد اين عمل موجب ضمان است. آيا مى‌توان گفت كه اين ادله اخص است تا بگوييم اين دو تعارض مى‌كنند يا نه؟ بايد گفت ادلۀ مثبتۀ للضمان در موارد مجهول المالك ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ را تخصيص مى‌زند و يا تقييد مى‌كند؛ در نتيجه «ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ» الا فى موارد مجهول المالك و كان المالك غير راض بهذا التصدق؟ به نظر ما ادلۀ مثبتۀ للضمان در مجهول المالك اطلاق «ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ» را تقييد مى‌كنند؛ در اين صورت اشكال از بين مى‌رود يعنى در اين زمينه ادلۀ مثبتۀ للضمان بر ادلۀ نافيۀ للضمان مقدم است.
 
  
 +
در پاسخ مى‌گوییم در مقام ثبوت مى‌توان پذیرفت این امر ممکن است، ولى چگونه باید آن را به مقام اثبات رساند؛ یعنى آیا چنین ادعایى مسموع است؟ قول چه کسى مطابق با اصل است؟ اگر کسى آمد و گفت من از پیدا شدن مالک مأیوس شدم و مال را تصدق دادم و نمى‌دانستم، اگر مالک پیدا شود و راضى به این تصدق نباشد ضامن هستم که چه بگویم. در اینجا چون جاهل، جاهل مقصر است و تعلم [[احکام]] شرعیة به ملاک حکم عقل و مقدمات مفوته بر همگان واجب است وى باید بینة بیاورد. البته اگر فهمیدیم که مقدم واقعا جاهل بوده است، حکم مى‌کنیم که اقدام على وجه الضمان نبوده است و ضامن نیست.
  
 +
در اینجا با ادلۀ مجهول المالک که مى‌گوید مقدم مخیر به تصدق همراه ضمان است، چه باید کرد؟ ضمان را چگونه مى‌توان برداشت؟ در این مورد ناچار باید پذیرفت ادلۀ مجهول المالک قاعدۀ احسان را تخصیص مى‌زند، ولى اگر جهل ثابت شد و اقدام هم على وجه الضمان نبود نمى‌توان از قاعدۀ احسان دست برداشت. فقط مشکل بین دلیلى است که مى‌گوید اگر صاحب مال پیدا شد دافع، ضامن است و دلیل «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» است که باید دید این دو با هم چه نسبتى دارند؟ آیا تعارض در مقام جعل است یا اینکه مى‌توان جمع عرفى کرد دلیل «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» اطلاق دارد سواء کان المحسن عالما او جاهلا، محسن هر عملى را که انجام داد نباید به او اسائه کرد و در مورد ادلۀ مجهول المالک اگر فرد تصدق داد و مالک پیدا شد و راضى به این عمل نبود مى‌گوید این عمل موجب ضمان است. آیا مى‌توان گفت که این ادله اخص است تا بگوییم این دو تعارض مى‌کنند یا نه؟ باید گفت ادلۀ مثبتۀ للضمان در موارد مجهول المالک «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ» را تخصیص مى‌زند و یا تقیید مى‌کند؛ در نتیجه «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» الا فى موارد مجهول المالک و کان المالک غیر راض بهذا التصدق. به نظر ما ادلۀ مثبتۀ للضمان در مجهول المالک اطلاق «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» را تقیید مى‌کنند؛ در این صورت اشکال از بین مى‌رود یعنى در این زمینه ادلۀ مثبتۀ للضمان بر ادلۀ نافیۀ للضمان مقدم است.
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
{{پانویس}}
 
{{پانویس}}
  
 
==منبع==
 
==منبع==
سید محمد ابن حسن موسوی بجنوردی ،قواعد فقهیه ،ج1 ،ص41
+
سید محمد ابن حسن موسوی بجنوردی، قواعد فقهیه ،ج۱، ص۴۱.
 +
{{فقه}}
 +
{{فقه/قواعد فقهی}}
 +
 
 +
[[رده:قواعد فقه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۴ اکتبر ۲۰۱۹، ساعت ۰۹:۱۴

قاعده احسان از جمله قواعد مهم فقهی به شمار می آید و کاربرد فراوانی در فقه اسلامی نیز دارد. این قاعده ارتباط تنگاتنگی با قاعده ضمان دارد و خلاصه آن این است که اگر کسی از روی احسان خواست برای انسان عملی را انجام دهد و در این بین ضرری به انسان وارد شد، چون قصد او خیر و احسان بوده نمی توان او را مقصر دانست و با توجه به قاعده احسان تبرئه خواهد شد.

مدارک و مستندات قاعده

الف. کتاب:

در کلام اللّه مجید آمده است: «لَیسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذِینَ لا یجِدُونَ ما ینْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلّهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ».[۱]

این آیه یکى از مستندات قاعده است؛ ولى ممکن است گفته شود که آیۀ شریفه به نفى ضمان نسبت به محسن دلالت ندارد. به جهت اینکه شأن نزولش در بارۀ کسانى است که در زمان پیغمبر اکرم (ص) مى‌خواستند در جنگ تبوک شرکت کنند، ولى بر اثر فقر مالى و عدم توانایى در تحصیل زاد و راحله، امکان شرکت در جنگ را نداشتند؛ در واقع مفسران روایت کرده‌اند که پس از دستور عمومى مبنى بر شرکت مسلمانان در این جنگ، سه برادر به نامهاى معقل و سوید و نعمان از بنى مقرن، خدمت رسول خدا (ص) رسیدند و گفتند: ما زاد و راحله نداریم، ولى حاضریم در جنگ شرکت کنیم. پیغمبر اکرم (ص) در جواب فرمودند: براى من هم امکان ندارد که زاد و راحلۀ شما را تهیه کنم. این سه برادر گریه مى‌کردند که چرا توفیق شرکت در جنگ را ندارند و در پى این قضیه آیۀ شریفۀ «لَیسَ عَلَى الضُّعَفاءِ ... ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» نازل شد.

در عین توجه به این شأن نزول، مى‌گوییم که این نکته در جاى خود ثابت شده است که خصوصیت مورد یا شأن نزول ضررى به عموم عام و اطلاق مطلق نمى‌رساند، نظیر «لا تنقض الیقین بالشک» که در مورد وضو وارد شده است. ولى به قول مرحوم آقاى آخوند- قدس سرّه- این مطلب یک امر ارتکازى است و اگر شرع هم نمى‌گفت، همه مى‌فهمیدند. یا «لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام» و غیر اینها.

بنابراین از این آیه به عنوان یک ضابطۀ کلى استفاده مى‌شود و مى‌گوییم که یکى از موارد احسان همین موردى است که در شأن نزول آیه آمده است و اما مواردى‌ را هم که ما بیان مى‌کنیم (یعنى مورد ضمان را) در برمى‌گیرد.

«المحسنین» جمع محلاى به الف و لام است و از ادات عموم محسوب و در قوۀ کل محسن است. مانند سایر عمومات که در آنها قائل به انحلال هستیم. پس هر محسنى که در خارج موجود شود مصداق این کبراى کلى است و هر فردى که عنوان محسن بر او صادق باشد، محمول بر او بار مى‌شود؛ یعنى «لا سبیل علیه».

اکنون ببینیم محسن کیست؟ گاه کسى فایدۀ مالى یا اعتبارى به کسى مى‌رساند و گاه جلوى ضرر مالى یا اعتبارى را مى‌گیرد، در هر دو صورت عنوان محسن بر او صادق است و همین که محسن بر او صدق کرد (و با توجه به اینکه قائل به انحلال هستیم) مى‌گوییم که سَبیلى بر او نیست؛ سبیل هم نکرۀ واقعۀ در سیاق نفى است که افادۀ عموم مى‌کند؛ یعنى طبیعت سبیل را نفى مى‌کند.

این عبارت نیز معروف است که «الطبیعة لا تنعدم الا بانعدام جمیع افرادها» هنگامى مى‌شود به طور سلب کلى نفى طبیعت کرد که هیچ فردى از افراد این طبیعت در خارج موجود نباشد؟ حال که مى‌خواهیم سبیل را نفى کنیم و بگوییم «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» معنایش در مورد فرد فرد افراد این است که «لیس على هذا المحسن سبیل».

سبیل به معناى سب، شتم، جرح و مؤاخذه آمده است و ما سبیل را به معناى مؤاخذه مى‌گیریم. مؤاخذه گاه در مقام تکلیف است و گاه در مقام وضع. اگر محسن در مقام احسان خود کارى کرد که عملا احسان نبود و موجب ضمان بود (مالى تلف یا اتلاف شد که بر طبق قاعدۀ و على الید و قاعدۀ اتلاف، این شخص باید ضامن مى‌بود) چون محسن است، سبیلى بر او نیست. (سبیل و مؤاخذه در‌ وضع یعنى ضمان) مثلا کسى گوسفند دیگرى را در بیابان پیدا مى‌کند و آن را براى محافظت به اصطبل خود منتقل مى‌کند و اتفاقا سقف فرو مى‌ریزد؛ در اینجا ید او مأذونه نبوده است. پس باید گفت که «و على الید» جارى مى‌شود.

اما قاعدۀ احسان مى‌گوید، محسن نباید مؤاخذه شود؛ اجراى قاعدۀ «و على الید» اسائه است به محسن و «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ»[۲] پس «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ» حکم مى‌کند که محسن ضامن نیست و لو اینکه ید او غیر مأذونه باشد، در واقع این مورد قاعدۀ احسان قاعدۀ و على الید را تخصیص مى‌زند.

اکنون مسألۀ مهم این است که آیا اعتقاد احسان به تنهایى کفایت مى‌کند؟ یا احسان واقعى مورد نیاز است یا اینکه هر دو مجتمعا لازم مى‌باشند؟

اینکه بگوییم صرف اعتقاد احسان کافى است وجدان این مطلب را تکذیب مى‌کند؛ چون ما همیشه در باب مفاهیم بر مبناى حقایق حکم مى‌کنیم و هیچ‌گاه اعتقادات اشخاص در حقایق اشیاء دخالت نمى‌کند هر شیئى تابع واقعیت خود است و مفاهیمى که از شرع وارد مى‌شوند، عبارت از همان معنایى‌اند که حقیقى است مگر آنکه قرینه‌اى بیاید و آن را صرف کند. در اینجا ما هستیم و آیۀ شریفۀ: «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» محسن کیست؟ آیا کسى است که «اورد الاحسان» یا «اعتقد الاحسان»؟ و اینکه آیا احسان تابع واقعیت خود است؟

ما مى‌گوییم که اعتقاد به احسان هم لازم نیست، و لو اینکه هیچ نظر به خدمت کردن هم نداشته باشد و از باب صدقه یا بى‌توجهى این کار را انجام داده باشد؛ در هر صورت پس از انجام عمل به این فرد محسن مى‌گویند. پس قصد و اعتقاد دخالت در مفاهیم اشیاء را ندارد. مفاهیم اشیاء تابع واقعیت خودشان هستند.

بنابراین «و على الید» در جایى تخصیص مى‌خورد که فعل در حاق واقع احسان باشد، چه اعتقاد به احسان وجود داشته باشد و چه اعتقاد به احسان وجود نداشته باشد، چه قصد احسان کرده باشد و چه قصد احسان نکرده باشد، همین که فعل عادتا جلوگیرى از ضرر کند یا باعث جلب منفعت شود. اما گاه پیش مى‌آید که همین فعل بر خلاف عادت موجب تلف و ضرر مى‌شود؛ در این مورد نیز چون «هذا محسن» بر وى صدق مى‌کند، پس مى‌گوییم که «لا سبیل علیه، اى لا ضمان علیه» یعنى «و على الید» را تخصیص مى‌زنیم.

مسألۀ دیگر آن است که آیا در موارد اتلاف، قاعدۀ احسان مى‌آید یا نه؟ در اکثر کتب بزرگان مى‌بینیم که مى‌گویند قاعدۀ احسان فقط «و على الید» را تخصیص مى‌زند، ولى اتلاف اطلاق دارد و قصد و اختیار و عمد و سهو همه محذوف است و حکم بر روى عنوان اتلاف مى‌رود، قاعدۀ اتلاف اطلاق دارد و مى‌گوید تو ضامن هستى چه محسن باشى و چه نباشى، چه ید مأذونه باشد و چه نباشد.

لکن ما این مطلب را قبول نداریم. شخصى که قصد کرده است مال غیر را حفظ کند، ولى فى المثل در خواب باعث تلف و ضرر شده است، آیا باید گفت که وى ضامن است؟ ما مى‌گوییم در بعضى موارد قاعدۀ احسان بر قاعدۀ اتلاف حکومت دارد. با این تفصیل در مواردى عنوان محسن بر فرد صدق نمى‌کند. اگر هدف از نگهدارى و مال، ایصال منفعت و جلوگیرى از ضرر نباشد، ید قطعا غیر مأذونه است و یدى که غیر مأذونه باشد اگر مال هم تلف شود- نه اتلاف- موجب ضمان است، اگر اتلاف هم بشود، قاعدۀ اتلاف شامل آن مى‌شود. اما اگر بر فرد عنوان محسن صدق کند، اتلاف کنم تعدى و تفریط هم نکنم در این قبیل حالات عنوان محسن بر من صدق مى‌کند؟ آیا مى‌توان گفت در اینجا هم قاعدۀ اتلاف اطلاق دارد و ضمان ثابت مى‌شود؟ در پاسخ مى‌گوییم:

اولا، مدارک قاعدۀ اتلاف «من اتلف مال الغیر فهو له ضامن» است و روایت نیست تا به اطلاق آن تمسک کنیم. این معقد اجماع است و اصطیاد و از یک رشته روایت اصطیاد شده است، بنابراین اطلاق ندارد.

ثانیا، «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» عام آبى از تخصیص است، لسان لسانى است که تخصیص‌بردار نیست، «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» یعنى «لیس على کل من هو محسن سبیل» و مؤاخذة و ضمان، این لسان آن هم در قرآن کریم قابلیت تخصیص ندارد همانند حکم عقلى است که قابل تخصیص نیست.

اکنون فرض کنیم که از یک طرف شخص متلف است و از طرف دیگر محسن و فرض کنیم که قاعدۀ اتلاف اطلاق دارد، این قاعده مى‌گوید «المحسن لا یضمن» چه متلف باشد و چه غیر متلف و آن دیگرى مى‌گوید «المتلف ضامن سواء کان محسنا ام غیر محسن» این دو تعارض مى‌کنند و این تکاذب چون در مقام جعل است، باید بناء على الطریقیة و الکاشفیة قائل به تساقط شویم، مگر آنکه از باب روایات و تعبد قائل به تخییر یا توقف شویم. اما اگر آمدیم و موضوع تعارض را برداشتیم و گفتیم کسى که محسن است و لو اینکه تکوینا متلف است، لکن تعبدا متلف نیست؛ زیرا شرع مقدس در حیطۀ تشریع خود او را غیر متلف مى‌بیند و مى‌گوید که «المحسن لا یکون متلفا» اگر این ادعا شد و‌ لسان «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ» چنین بود در مى‌یابیم که «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» بر قاعدۀ اتلاف حکومت واقعیه دارد البته نه در همه جا، بلکه در جایى که عنوان محسن صدق بکند. اگر گفتیم حکومت دارد، قاعدۀ احسان را توسعه مى‌دهیم و تصرف در عقد الحمل من اتلف مال الغیر ... مى‌کند و مى‌گوید من ادعا مى‌کنم که او متلف نیست پس وقتى متلف نیست (چون محسن است) مى‌گوییم «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ». فى الواقع نتیجۀ امر تخصیص قاعدۀ اتلاف خواهد بود. بنابراین عموم قاعدۀ اتلف معنون مى‌شود به این نحو «المتلف غیر المحسن یکون ضامنا».

ب. حکم عقل:

دلیل دوم، قاعدۀ حکم عقل است بر اینکه محسن ضامن نیست به دلیل ملاک شکر منعم؛ این معنى از بدیهیات عقل است که به منعم نباید اسائه کرد، آیۀ شریفه هم که مى‌گوید: «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ» اشاره به همین حکم عقلى دارد، هر عقل سلیمى مى‌گوید که نباید به محسن اسائه کرد و مسلم است که محسن هم منعم است یعنى بر گردن دیگرى حق پیدا مى‌کند. پس باید در مقابل احسان به او احسان کرد اگر او را ضامن کنیم این اسائه به محسن است و ما این را از ادلۀ توحید و پرستش بارى تعالى مى‌دانیم.

در این مورد حکم عقلى از مواردى است که در آن نمى‌توان خدشه کرد، چون «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ» از احکام «عقلا بما هم عقلا» است و جزء آراى محموده است و از مواردى است که قاعدۀ ملازمه «کل ما حکم به العقل حکم به‌ الشرع» جارى است و از جاهایى است که ما درک ملاک مى‌کنیم.

ج. اجماع:

دلیل سوم اجماع است؛ به طور مسلم اجماع فقهاى شیعه و بلکه فقها و کل مسلمین تقریبا در موارد احسان قائل به ضمان نیستند. البته ما در اجماع مذکور با اینکه نزاع صغروى نداریم؛ زیرا واقعا اجماع است، اما این اجماع را اجماع اصولى نمى‌دانیم تا از رأى معصوم (ع) کشف قطعى کند، زیرا وقتى به مباحث این باب مراجعه مى‌کنیم، مى‌بینیم که اکثر فقها به همان آیۀ شریفۀ «مٰا عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» تمسک کرده‌اند. اگر مدرک اجماع همین آیه باشد این اجماع اصولى نیست. بنابراین، مدرک این قاعده یکى آیۀ شریفه و دیگرى حکم عقلا و عقل است.

مقدار دلالت قاعده

در موارد کثیرى فقهاى ما حکم به عدم ضمان کرده‌اند و دلیل عدم ضمان را آن مى‌دانند که طرف محسن است، حتى صاحب جواهر (ره) در مسألۀ ودیعه مى‌گوید اگر ودعى گفت که من فلان مال را در فلان جا حفظ کردم لکن به آفت آسمانى تلف شد، مورد تصدیق قرار مى‌گیرد و نیازى به اقامۀ بینه نیست، زیرا محسن است و محسن امین است و ید او از طرف شارع مقدس ید مأذونه است.

کلمات فقها همگى در بیان خود به یک نکته عنایت دارند که «لیس على‌المحسن الضمان و لیس على المحسن الا الیمین». بنابراین خطاب «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» منحل مى‌شود به عدد محسنین موجود در خارج به این نحو که «کل من صدق علیه عنوان المحسن لا سبیل علیه» و ضامن کردن محسن نیز اسائه و سبیل است و «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ» حکم مى‌کند به اینکه هر کس محسن است، نباید به او اسائه کرد.

مسأله‌اى را که باید در اطراف آن بحث کرد این است که اگر محسن اقدام به کارى کرد که به نظر وى موجب جلب منفعت براى دیگر یا رفع مفسده و مضرت از دیگرى بود و این عمل بر طبق اعتقاد و تخیل نبود، بلکه در واقع نیز این عمل احسان یعنى دفع مفسده یا جلب منفعت بود، باید دید مقدار لازم براى اینکه کسى دفع مفسده یا جلب منفعت بکند تا عنوان محسن بر وى صدق کند چیست؟ آیا ضررى که بر اثر احسان وارد مى‌شود باید کمتر از ضررى باشد که در صورت دخالت نکردن او پیش مى‌آمد؟ یا صرفا همین که شخص اعتقاد به احسان داشت و در صدد نجات مالى بر مى‌آید کفایت مى‌کند و عنوان محسن بر او صدق مى‌کند؟

در نتیجه اقدام وى، مالک در ضرر مى‌افتد؛ بالضروره اینطور است که باید احتمال ضرر در صورت عدم دخالت، بیشتر از ضرر عملى باشد که به عنوان احسان انجام مى‌یابد؛ یعنى اگر ضرر عمل شخصى بیشتر یا مساوى باشد عقلا به چنین شخصى محسن نمى‌گویند؛ چون در صورت بیشتر بودن ضرر، مسلم اسائه صدق مى‌کند نه احسان و در نتیجه مجراى قاعدۀ احسان نیست. در موردى هم که ضرر عمل رافع ضرر با ضررى که در صورت عدم فعل وارد مى‌شود‌ مساوى باشند فعل سفهى است و به شخص عامل نمى‌توان گفت محسن. چون در واقع دفع ضررى صورت نگرفته و لذا طبق قاعدۀ «و على الید» مى‌گوییم که ضامن است؛ زیرا تلف در دست او صورت گرفته است. بنابراین تنها در یک مورد مى‌گوییم که قاعدۀ احسان «و على الید» را تخصیص مى‌زند و آن جایى است که محسن به اعتقاد احسان و جلب منفعت یا دفع مضرت و مفسده کارى را انجام مى‌دهد با این شرط و احتمال که ضرر وارده از عمل وى بر مالک کمتر از ضررى باشد که در صورت عدم دخالت او بر مالک وارد مى‌شد، در این صورت این فرد محسن است و «ماعَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ».

در مورد تطبیق این قاعده نتایج فراوانى مى‌گیریم، مثلا اگر جایى آتش بگیرد و اطفاء حریق متوقف بر آن باشد که مقدارى از اموال آن محل از بین برود تا مابقى سالم بماند، در این مورد باید گفت که خاموش کنندۀ آتش ضامن مال تلف شده نیست، چرا؟ چون عنوان محسن بر او صادق است و یا اگر کشتیران ببیند که جان کشتى‌نشستگان در خطر است و با ریختن اموال آنها به دریا مى‌تواند جان مسافران کشتى را از خطر نجات دهد باید این کار را بکند و باید حکم به عدم ضمان کشتیران داد و او را محسن دانست.

نسبت قاعده با ادلۀ مجهول المال و لقطه

در بحث مربوط مجهول المالک یا در باب لقطه که مالى را پیدا مى‌کند گفته‌اند که جوینده و متصرف یک سال باید تعریف کند تا صاحب آن مال پیدا شود و اگر‌ از پیدا شدن مالک مأیوس شده مى‌تواند مال را نزد خود نگهدارد تا مالک آن پیدا شود و در این مدت که مال را نزد خود نگه مى‌دارد یدش ید امانى است و محسن است و اگر مال مذکور بدون تعدى و تفریط تلف شد، ضامن نیست و نیز مى‌تواند پس از گذشتن یک سال تعریف مال یاد شده را از طرف مالک تصدق بدهد، اما در صورتى که مالک پیدا شد او ضامن است. آیا این حکم با قاعدۀ احسان منافات دارد؟

در واقع، اگر ملتقط محسن است، باید گفت: «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» یعنى در صورتى که پس از یک سال تعریف، مال را از طرف مالک تصدق دارد و بعدا مالک پیدا شد باید گفت که ملتقط ضامن نیست، اما چرا در مورد لقطة و در تمامى موارد مجهول المالک به ضمان ملتزم مى‌شویم؟ چگونه مى‌توان بین ادلۀ قاعدۀ احسان و ادلۀ مجهول المالک- که تصدق به فقرا را اجازه مى‌دهد، مشروط به اینکه اگر مال پیدا شده و راضى به این عمل نبود قاعدۀ ضمان جارى شود- جمع کرد؟ چرا باید گفت در حالى که ملتقط محسن است، ضامن است. آیا ادلۀ مجهول المالک قاعدۀ احسان را تخصیص مى‌زند یا تقیید مى‌کند؟ یعنى باید گفت که «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» الا فى مورد مجهول المالک و یا اینکه نمى‌توان به گونه‌اى دیگر بین ادلة جمع کنیم که موضوع تنافى و تعارض از بین برود، مثلا مى‌گوییم ادلۀ مجهول المالک طرف را به تصدق مال مجهول المالک از طرف صاحبش ملزم نمى‌کند تا بعد بگوید که او ضامن است، بلکه تصدق دادن یک حکم تخییرى است یعنى با آنکه گفته است مى‌تواند از طرف مالک تصدق بدهد گفته بود مى‌تواند مال مجهول المالک را نزد خود نگهدارد و در این‌ حالت نیز ید او را امانى دانسته است تا در صورت تلف مال ضامن نباشد؛ على‌هذا در مورد مجهول المالک اگر کسى اقدام به تصدق کرد دیگر محسن نیست، قبلا محسن بود و یدش هم «من قبل الشارع» مأذونة بود و در این حالت و على الید را تخصیص مى‌زند. اما صرف تصدق دادن باعث مى‌شود که عنوان محسن از وى سلب شود و لو اینکه در این عمل اعتقاد به احسان داشته باشد. مضافا اینکه وقتى شخص مال را از طرف مالک تصدق مى‌دهد اقدام وى «على وجه الضمان» است و بنا دارد بر اینکه اگر صاحب مال پیدا شد مثل یا قیمت آن را بدهد، پس اقدام على وجه الضمان، جلو قاعدۀ احسان را مى‌گیرد و «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» در صورتى جارى مى‌شود که فرد اقدام به عمل بر وجه ضمان نکرده باشد. اما اگر فرد جاهل به حکم باشد و نداند، چنانچه تصدق داد و مالک پیدا شد و راضى به این تصدق نبود، ضامن است؛ آیا جهل به حکم مقدم جلو قاعدۀ اقدام را مى‌گیرد؟

در پاسخ مى‌گوییم در مقام ثبوت مى‌توان پذیرفت این امر ممکن است، ولى چگونه باید آن را به مقام اثبات رساند؛ یعنى آیا چنین ادعایى مسموع است؟ قول چه کسى مطابق با اصل است؟ اگر کسى آمد و گفت من از پیدا شدن مالک مأیوس شدم و مال را تصدق دادم و نمى‌دانستم، اگر مالک پیدا شود و راضى به این تصدق نباشد ضامن هستم که چه بگویم. در اینجا چون جاهل، جاهل مقصر است و تعلم احکام شرعیة به ملاک حکم عقل و مقدمات مفوته بر همگان واجب است وى باید بینة بیاورد. البته اگر فهمیدیم که مقدم واقعا جاهل بوده است، حکم مى‌کنیم که اقدام على وجه الضمان نبوده است و ضامن نیست.

در اینجا با ادلۀ مجهول المالک که مى‌گوید مقدم مخیر به تصدق همراه ضمان است، چه باید کرد؟ ضمان را چگونه مى‌توان برداشت؟ در این مورد ناچار باید پذیرفت ادلۀ مجهول المالک قاعدۀ احسان را تخصیص مى‌زند، ولى اگر جهل ثابت شد و اقدام هم على وجه الضمان نبود نمى‌توان از قاعدۀ احسان دست برداشت. فقط مشکل بین دلیلى است که مى‌گوید اگر صاحب مال پیدا شد دافع، ضامن است و دلیل «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» است که باید دید این دو با هم چه نسبتى دارند؟ آیا تعارض در مقام جعل است یا اینکه مى‌توان جمع عرفى کرد دلیل «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» اطلاق دارد سواء کان المحسن عالما او جاهلا، محسن هر عملى را که انجام داد نباید به او اسائه کرد و در مورد ادلۀ مجهول المالک اگر فرد تصدق داد و مالک پیدا شد و راضى به این عمل نبود مى‌گوید این عمل موجب ضمان است. آیا مى‌توان گفت که این ادله اخص است تا بگوییم این دو تعارض مى‌کنند یا نه؟ باید گفت ادلۀ مثبتۀ للضمان در موارد مجهول المالک «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ» را تخصیص مى‌زند و یا تقیید مى‌کند؛ در نتیجه «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» الا فى موارد مجهول المالک و کان المالک غیر راض بهذا التصدق. به نظر ما ادلۀ مثبتۀ للضمان در مجهول المالک اطلاق «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» را تقیید مى‌کنند؛ در این صورت اشکال از بین مى‌رود یعنى در این زمینه ادلۀ مثبتۀ للضمان بر ادلۀ نافیۀ للضمان مقدم است.

پانویس

  1. سوره توبه، آیه ۹۱
  2. سوره الرحمن، آیه 60


منبع

سید محمد ابن حسن موسوی بجنوردی، قواعد فقهیه ،ج۱، ص۴۱.

فقه
کلیات: تاریخ فقه، ابواب فقه، احکام، اجتهاد، منابع اجتهاد در فقه شیعه، تقلید، اصول فقه، قواعد فقهی
منابع: عروة الوثقى، شرایع الاسلام، علل الشرائع، لمعه، جواهرالكلام، المكاسب المحرمه، مدارک الاحکام و ...
↓ رده ها ↓
فقه: فقیهان، منابع فقهی، اصطلاحات فقهی، آیات الاحکام، منابع اجتهاد در فقه شیعه، قواعد فقه
اصول فقه: اصول فقه، اصولیون، منابع اصول فقه، اصطلاحات اصول فقه
احکام: احکام، احکام عبادی، احکام اقتصادی، احکام خانواده، احکام روابط اجتماعی، احکام قضایی و جزایی، احکام اطعمه و اشربه، اصطلاحات احكام
قواعد فقهی
اصالت صحت، قاعده اشتراک، اهم و مهم، تداخل اسباب و مسببات، قاعده حلیت، قاعده طهارت، قاعده فراغ و تجاوز، قاعده قرعه، لاتعاد، لاضرر، قاعده میسور، نفی عسر و حرج، قاعده ید، قاعده سوق، نفی سبیل، قاعده لزوم، قاعده تسلیط، اکل مال به باطل، ولایت حاکم بر ممتنع، الاقرب فالاقرب