ماجرای قلم و قرطاس: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
 
(۵ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{متوسط}}
+
{{خوب}}
یکی از رویدادهای شگفت تاریخ اسلام '''حدیث قلم و قرطاس''' است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در آخرین پنجشنبه از حیات خود که صحابه برای عیادت ایشان آمده بودند، خطاب به جمع حاضران فرمود: «کاغذ و دواتی برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید»؛ ولی عمر از اجرای تصمیم پیامبر جلوگیری نمود.
+
[[پیامبر اسلام]] صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ پیش از [[رحلت پیامبر اسلام|رحلت]] خود در اواخر [[ماه صفر]] سال ۱۱ هجری، خطاب به جمع حاضران فرمود: «کاغذ و دواتی برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید»؛ ولی [[عمر بن خطاب|عمر بن خطاب]] با امر ایشان مخالفت کرد و گفت: «بیماری بر پیامبر چیره شده، [[قرآن]] نزد شماست و کتاب خدا ما را کافی است.»<ref>صحیح بخاری،  باب ۱۷ ، ج۱، ص۳۴</ref> برخی از اصحاب که در آن جمع حاضر بودند با گفته او همراه شدند و برخی دیگر مخالفت کردند و در محضر پیامبر میان حاضران نزاعی درگرفت. پیامبر از این واقعه اندوهگین شد و فرمود: «از نزد من برخیزید، که در محضر من نزاع و کشمکش سزاوار نیست».<ref>صحیح بخاری، باب ۶، ج۴، ص۹۹</ref> این واقعه در [[تاریخ اسلام]] به حدیث «قلم و دوات» یا «قلم و قرطاس» مشهور شد.  
 
 
== شرح ماجرا ==
 
پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم در سال یازدهم هجرت، چهار روز پیش از ارتحال  خطاب به جمع حاضران فرمود: «کاغذ و دواتی برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید»؛ ولی عمر به این بهانه که بیماری بر پیامبر چیره شده است و (نعوذ بالله) پیامبر هذیان می گوید با امر ایشان مخالفت کرد و گفت: «بیماری بر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم چیره شده است (که چنین سخنانی می‌گوید)، قرآن نزد شماست و کتاب خدا ما را کافی است.»<ref>صحیح بخاری،  باب ۱۷ ، ج۱، ص۳۴</ref>
 
 
 
برخی از اصحاب که در آن جمع حاضر بودند با گفته او همراه شدند و برخی دیگر مخالفت کردند و در محضر پیامبر میان حاضران نزاعی درگرفت. پیامبر از این واقعه اندوهگین شد و فرمود: «از نزد من برخیزید (و دور شوید) که در محضر من نزاع و کشمکش سزاوار نیست» <ref>صحیح بخاری، باب 6، ج4، ص99</ref> لذا این واقعه در تاریخ به حدیث «قلم و دوات» یا «قلم و قرطاس» مشهور شد.
 
  
 
==روایات قلم و قرطاس==
 
==روایات قلم و قرطاس==
حدیث قرطاس یا همان دوات و قلم در معتبرترین منابع اهل سنت و شیعه با مضمونی مشابه و گاه بااندکی اختلاف در الفاظ  نقل شده است.
+
[[حدیث]] قرطاس یا همان دوات و قلم، در معتبرترین منابع [[اهل سنت]] و [[شیعه]] با مضمونی مشابه و گاه بااندکی اختلاف در الفاظ، نقل شده است.  
===در منابع اهل سنت===
 
این حدیث 6 بار در صحیح بخاری <ref> صحیح بخارى، کتاب العلم، باب 39 (باب کتابة العلم)، ح 4; کتاب الجهاد والسیر; باب 175، ح 1; کتاب الجزیة، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84 (باب مرض النبى ووفاته)، ح 4; همان باب، ح 5; کتاب المرضى، باب 17 (باب قول المریض قوموا عنى)، ح 1 . </ref>  و 3 بار در صحیح مسلم<ref> صحیح مسلم; کتاب الوصیة،باب6، ح 6; همان باب، ح 7; همان باب، ح 8.</ref> در یکی از این احادیث آمده است: '''«فقال بعضهم: إنّ رسول الله قد غلبه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله»''' <ref> صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 5 ..</ref> که اشاره ای به نام شخصی که با فرمان پیامبر مخالفت نموده نکرده است؛ اما در احادیث دیگر نام [[عمر بن خطاب|عمر]] صراحتاً بیان شده است. به عنوان نمونه در [[صحیح مسلم (کتاب)|صحیح مسلم]] حدیث  به این صورت نقل شده است:'''«فقال عمر: انّ رسول الله قد غلب علیه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله»'''. <ref> صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8</ref> 
 
 
 
در نقل های دیگر این  ماجرا در صحیح مسلم و صحیح بخاری  به جای کلمه «وجع» کلمه «هجر» به معنای هذیان گویی استفاده شده است. '''«....قال رسول اللّه : ائتوني بالكتف والدواة ( او اللوح والدواة ) اكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعده أبداً فقالوا : إنّ رسول اللّه صلي اللّه عليه وسلم – يهجر'''» <ref> صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 76 كتاب الوصيّة باب ترك الوصية لمن ليس عنده شي‏ء ، صحيح البخاري ، ج 4 ص 31 ، كتاب الجهاد والسير . .</ref> 
 
 
این حدیث در کتب فراوان دیگری از اهل سنت مانند [[مسند احمد]]<ref> مسنداحمد، ج 1، ص 222، 293، 324، 325 و 355; ج 3، ص 346</ref> ، [[مسند ابى یعلى]]<ref> مسند ابى یعلى، ج 3، ص 395</ref> ، [[صحیح ابن حبان]]،<ref> صحیح ابن حبان، ج 8، ص 201</ref> [[تاریخ طبری (کتاب)|تاریخ طبرى]]،<ref> تاریخ طبرى، ج 3، ص 193</ref> [[کامل ابن اثیر]]،<ref> کامل ابن اثیر، ج 2، ص 185</ref> [[سنن بیهقی]]،<ref> بیهقی، السنن الکبری، دارالفکر، ج۹، ص۲۰۷</ref> [[طبقات ابن سعد]]<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، دارالصادر، ج۲، ص۲۴۲-۲۴۵.</ref> و.... نقل شده است
 
==روایت های حدیث قلم و قرطاس==
 
در طبقات ابن سعد از [[ عمر بن خطاب ]] نقل شده است: « ما نزد پیامبر بودیم و زنها پشت پرده نشسته بودند که رسول خدا فرمود: « مرا با هفت مشک آب شستشو دهید و کاغذ و قلمی برایم بیاورید تا نوشته ای برای شما بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید.» زنها گفتند: آنچه رسول خدا می خواهد برایش حاضر کنید. من گفتم خاموش باشید، شما زنانی هستید که چون رسول خدا مریض شود، چشمهایتان را می فشارید و گریه می کنید و هنگامی که سلامت خود را باز می یابد گلویش را می گیرید و نفقه می خواهید! رسول خدا فرمود: « این زنان از شما بهترند. »<ref> طبقات ابن سعد ج 2 ص 188 </ref>
 
 
 
صحیح بخاری از ابن عباس روایت می کند: « پس از آنکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در بستر بیماری ، قلم و دوات خواستند، عمر گفت : همانا مرض بر مشاعر رسول خدا چیره گشته، قرآن نزد شماست و کتاب خدا برای ما کافی است!
 
اختلاف و گفتگو میان مردمی که در خانه بودند درافتاد، و بعضی هم با عمر هم صدا شدند. چون سخنان یاوه زیاد گفته شد و دامنه اختلافات بالا گرفت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: « از نزد من برخیزید که در حضور من جدال و اختلاف شایسته نیست. »<ref> صحیح بخاری ج 1 ص 22 باب کتابه العلم ، مسند احمد تحقیق احمد شاکر حدیث 2992 و طبقات ابن سعد ج 2 ص 244</ref>
 
  
در طبقات ابن سعد، آمده است که، در آن حال، یک نفر از حاضران گفت :« اِنَّ نَبیَّ اللهِ لَیَهجُر»! یعنی همانا پیامبر خدا(صلی الله علیه و اله) - العیاذ بالله - هذیان می گوید <ref> طبقات ابن سعد ج 2 ص 242 چاپ بیروت .در صحیح بخاری باب جوائز الوفد من کتاب الجهاد ج 2 ص 120 و باب اخراج الیهود من جزیره العرب ج2 ص 136 بدین لفظ آمده است : « فقالوا: هجر رسول الله صلی الله علیه و سلم و در تاریخ طبری ج3 ص 193 و صحیح مسلم ، باب من ترک الوصیه آمده :« ان رسول الله یهجر» </ref>  
+
این حدیث ۶ بار در [[صحیح بخاری (کتاب)|صحیح بخاری]]<ref> صحیح بخارى، کتاب العلم، باب ۳۹ (باب کتابة العلم)، ح ۴; کتاب الجهاد والسیر; باب ۱۷۵، ح ۱; کتاب الجزیة، باب ۶، ح ۲; کتاب المغازى، باب ۸۴ (باب مرض النبى ووفاته)، ح ۴; همان باب، ح ۵; کتاب المرضى، باب ۱۷ (باب قول المریض قوموا عنى)، ح ۱ . </ref> و ۳ بار در [[صحیح مسلم (کتاب)|صحیح مسلم]]<ref> صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب۶، ح ۶ و ح ۷ و ح ۸.</ref> وارد شده است. در یکی از این احادیث آمده است: '''«فقال بعضهم: إنّ رسول الله قد غلبه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله»'''<ref> صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب ۸۴، ح ۵ ..</ref> که اشاره ای به نام شخصی که با فرمان پیامبر مخالفت نموده نکرده است؛ اما در احادیث دیگر نام [[عمر بن خطاب|عمر]] صراحتاً بیان شده است. به عنوان نمونه در [[صحیح مسلم (کتاب)|صحیح مسلم]] حدیث  به این صورت نقل شده است: '''«فقال عمر: انّ رسول الله قد غلب علیه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله»'''.<ref> صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب ۶، ح ۸</ref>
  
در صحیح احمد و طبقات آمده : « چون سخن بسیار گفته شد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اندوهناک گردیده و فرمودند:« از نزد من برخیزید. »<ref> صحیح بخاری کتاب اعتصام به کتاب و سنت در باب کراهیه الخلاف ج 4 ص 180 و مسند احمد تحقیق احمد شاکر حدیث 3111 و تاریخ ابن کثیر ج 5 ص 227-228 ،تاریخ ذهبی ج 1 ص 311  </ref>
+
[[ابن عباس]] در این رابطه چنین مى گوید: وقتى که بیمارى پیامبر شدت یافت، فرمودند: '''«ائتونى بکتاب اکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده، قال عمر: إنّ النبىّ غلبه الوجع، وعندنا کتاب الله حسبنا ...;''' براى من کاغذى حاضر کنید، تا براى شما نامه اى بنویسم که پس از آن گمراه نشوید!، عمر گفت: بیمارى بر پیامبر چیره شده [نیازی نیست به نوشته او] و کتاب الهى نزد ماست و همین برای ما کافى است». [اصحاب حاضر در کنار پیامبر] اختلاف پیدا کردند، و  سر و صدا و حرف های نامربوط زیاد شد! پیامبر فرمودند: برخیزید و بروید، شایسته نیست که در نزد من [پیامبر] اینگونه نزاع کنید. ابن عباس خارج شد و می گفت: مصیبت تمام مصیب زمانی بود که عده ای مانع شدند بین پیامبر و نوشته اش تا او چیزی ننویسد!<ref>بخاری، صحیح البخاری، بَابُ کتَابَةِ العِلْمِ، ص۴۱/ح۱۱۴، دار ابن کثیر، دمشق، ۱۴۲۳.</ref>
  
پس از این گفت و گو و مجادله عده ای خواستند ، برای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) قلم و دوات بیاوند ولی حضرت گفتند :« أوَ بَعدَ ماذا ؟! » یعنی آیا پس از چه ؟!<ref> طبقات ابن سعد ج 2 ص 242 </ref>
+
در نقل های دیگر این ماجرا در صحیح مسلم و صحیح بخاری، به جای کلمه «وجع» کلمه «هجر» به معنای هذیان گویی آمده است: '''«... قال رسول اللّه: ائتونی بالکتف والدواة (او اللوح والدواة) اکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً. فقالوا: إنّ رسول اللّه یهجر'''».<ref> صحیح مسلم، ج ۵، ص ۷۶، کتاب الوصیة باب ترک الوصیة لمن لیس عنده شی‏ء؛ صحیح البخاری، ج ۴ ص ۳۱، کتاب الجهاد والسیر.</ref>
  
 +
این حدیث در کتب فراوان دیگری از اهل سنت مانند [[مسند احمد بن حنبل (کتاب)|مسند احمد]]،<ref> مسنداحمد، ج ۱، ص ۲۲۲، ۲۹۳، ۳۲۴، ۳۲۵ و ۳۵۵; ج ۳، ص ۳۴۶</ref> مسند ابى یعلى،<ref> مسند ابى یعلى، ج ۳، ص ۳۹۵</ref> صحیح ابن حبان،<ref> صحیح ابن حبان، ج ۸، ص ۲۰۱</ref> [[تاریخ طبری (کتاب)|تاریخ طبرى]]،<ref> تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۱۹۳</ref> [[الکامل فی التاریخ (کتاب)|کامل ابن اثیر]]،<ref> کامل ابن اثیر، ج ۲، ص ۱۸۵</ref> سنن بیهقی،<ref> بیهقی، السنن الکبری، دارالفکر، ج۹، ص۲۰۷</ref> [[الطبقات الکبری (کتاب)|طبقات ابن سعد]]<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، دارالصادر، ج۲، ص۲۴۲-۲۴۵.</ref> و.... نقل شده است.
 
==وصیت نانوشته پیامبر==
 
==وصیت نانوشته پیامبر==
سوالی که در مورد این رویداد مطرح است آن است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) چه می خواستند ، بنویسند که این چنین با واکنش منفی روبه رو شدند؟  
+
سوالی که در مورد این رویداد مطرح می شود آن است که [[پیامبر]] (صلی الله علیه و آله) چه می خواستند بنویسند که این چنین با واکنش منفی روبه رو شدند؟ علمای [[شیعه]]، معتقدند پیامبر(ص) می‌خواست با «حدیث دوات» بر جانشینی [[امام علی]] (علیه السلام) پس از خود تأکید کند.  
این جا دو احتمال وجود دارد:
 
 
 
*حضرت می خواستند در نوشته ای نام حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان جانشین خود بنویسند تا نوشته ای در دست ایشان باشد که اگر عده ای خواستند در امر خلافت ادعایی داشته باشند ، با آوردن این نوشته از ادعای خود دست بردارند.
 
*حضرت به دفعات خلافت و ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را عنوان کرده بودند که آخرینش در جمع حج گزاران و در غدیر خم بود و دیگر نیازی به بیان خلافت حضرت نبود و پیامبر می خواستند نام کسانی را که به عنوان منافقین شناخته می شدند ، آشکار کنند یا نام کسانی را که در توطئه ترور ایشان در واقعه اصحاب عقبه شرکت داشتند فاش کنند و یا از نام افرادی را که قصد غصب خلافت را داشتند ، پرده بردارند و یا هر سه مورد را !
 
 
 
==مذاکره عمر و ابن عباس==
 
 
 
مذاكره‌اى كه بعدها ميان [[عمر بن خطاب|عمر]] و [[ابن عباس]] در اين باره شده به خوبی غرض پیامبر از کتابت وصیت را روشن نموده و از ما فی الضمیر عمر در آن لحظه خبر می دهد.
 
 
 
طبرى مى‌نويسد: [[عمر بن خطاب|عمر]] به [[ابن عباس]] گفت: آيا مى‌دانى چرا قوم شما [قريش‌]، شما را از جانشينى محمد صلی الله علیه و آله منع كردند؟ گفتم: نه؛ عمر گفت: براى اين كه كراهت داشتند خلافت و نبوت براى شما باشد، در آن صورت فخر و غرور شما افزون مى‌شد؛ به همين دليل قريش خلافت را براى خود گذاشت و كار درستى كرد.
 
 
 
[[ابن عباس]] مى‌گويد: به عمر گفتم: اجازه مى‌دهى سخن بگويم؛ عمر گفت: آرى بگو، ابن عباس مى‌گويد: به عمر گفتم: اين كه مى‌گويى قريش خلافت را براى خود نهاد، بايد بگويم: اگر قريش چيزى را براى خود برمى‌گزيد كه خداوند برگزيده بود، راه درست را در پيش گرفته بود بدون آن كه گرفتار انكار و حسادتى شود.
 
  
اما اين كه مى‌گويى آنان كراهت داشتند نبوت و خلافت در يك خاندان باشد، خداوند از قومى چنين به كراهت توصيف كرده كه: ذلك بأنهم كرهوا ما أنزل الله فأحبط أعمالهم؛ یعنی اين چنين آنان نسبت به آنچه ‌خداوند نازل كرده بود، كراهت نشان داده‌اند پس اعمالشان از بين رفت.
+
شواهدی بر این نظر وجود دارد، از جمله:  
  
عمر گفت: اى پسر عباس چيزهايى درباره تو شنيده‌ ام كه نمى‌خواهم از تو باور دارم، در آن صورت منزلت تو نزد من كاسته خواهد شد. [[ابن عباس]] گفت: اگر حق مى‌گويم، چرا منزلت من نزد تو كم شود و اگر [مى‌پندارى كه‌] باطل است، چون منى باطل را از خود دور كرده است، عمر گفت: شنيده‌ام گفته‌اى: آنها از روى حسد و ظلم خلافت را از على علیه السلام دور كردند.
+
*روایتی که [[ابن ابی الحدید]] در [[شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (کتاب)|شرح نهج البلاغه]] آورده که: "[[عمر بن خطاب|عمر]]" در دیدار با "[[ابن عباس|ابن‌ عباس]]" گفته که «پیامبر در هنگام بیماری، سر آن داشت تا به اسم علی تصریح کند؛ اما من به خاطر اسلام از این کار ممانعت کردم!»<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱۲ ص ۲۱</ref>
  
[[ابن عباس]] گفت: اما در مورد ظلم كه هر جاهل و حليمى آن را مى‌داند؛ و اما حسد، [[ابليس]] در حق [[آدم]] [[حسد]] كرد و ما نيز فرزندان او هستيم كه محسود واقع مى‌شويم؛ عمر گفت: هيهات! به خدا قلوب شما بنى‌هاشم گرفتار حسدى زايل نشدنى است.
+
* علاوه بر این مذاکره ای که بعدها میان عمر و ابن عباس در این باره نقل شده که این نظر را تایید می کند. [[محمد بن جریر طبری|طبرى]] مى‌نویسد: «عمر به ابن عباس گفت: آیا مى‌دانى چرا قوم شما [<nowiki/>[[قریش|قریش‌]]]، شما را از جانشینى [[پیامبر اسلام|محمد]] صلی الله علیه و آله منع کردند؟ گفتم: نه؛ عمر گفت: براى این که کراهت داشتند [[خلافت]] و [[نبوت]] براى شما باشد، در آن صورت فخر و غرور شما افزون مى‌شد؛ به همین دلیل قریش خلافت را براى خود گذاشت و کار درستى کرد. ابن عباس مى‌گوید: به عمر گفتم: اجازه مى‌دهى سخن بگویم؛ عمر گفت: آرى بگو، ابن عباس مى‌گوید: به عمر گفتم: این که مى‌گویى قریش خلافت را براى خود نهاد، باید بگویم: اگر قریش چیزى را براى خود برمى‌گزید که خداوند برگزیده بود، راه درست را در پیش گرفته بود بدون آن که گرفتار انکار و حسادتى شود. اما این که مى‌گویى آنان کراهت داشتند نبوت و خلافت در یک خاندان باشد، خداوند از قومى چنین به کراهت توصیف کرده که: {{متن قرآن|«ذلک بأنّهم کَرِهوا ما أنزلَ اللهُ فأحبطَ أعمالَهم»}}؛<ref>سوره محمد، ۹.</ref> (آنان نسبت به آنچه ‌خداوند نازل کرده بود، کراهت نشان داده‌اند پس اعمالشان از بین رفت). عمر گفت: اى پسر عباس چیزهایى درباره تو شنیده‌ ام که نمى‌خواهم از تو باور دارم، در آن صورت منزلت تو نزد من کاسته خواهد شد. ابن عباس گفت: اگر حق مى‌گویم، چرا منزلت من نزد تو کم شود و اگر [مى‌پندارى که‌] باطل است، چون منى باطل را از خود دور کرده است. عمر گفت: شنیده‌ام گفته‌اى: آنها از روى [[حسد]] و [[ظلم]] خلافت را از على علیه السلام دور کردند. ابن عباس گفت: اما در مورد ظلم که هر جاهل و حلیمى آن را مى‌داند؛ و اما حسد، [[ابلیس]] در حق [[آدم]] حسد کرد و ما نیز فرزندان او هستیم که محسود واقع مى‌شویم. عمر گفت: هیهات! به خدا قلوب شما [[بنی هاشم|بنى‌هاشم]] گرفتار حسدى زایل نشدنى است. ابن عباس گفت: اى عمر! قلوبى را که خداوند رجس را از آنان تطهیر کرده متهم به داشتن حسد و غش نکن؛ قلب پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از قلوب بنى‌هاشم است.<ref>تاریخ الطبری، ح۴ - ص۲۲۳؛ الکامل ابن الأثیر، ح۳ - ص ۳۴. نقل ترجمه از رسول جعفریان، تاریخ خلفاء، ص۱۳۰.</ref>
  
[[ابن عباس]] گفت: اى عمر! قلوبى را كه خداوند رجس را از آنان تطهير كرده متهم به داشتن حسد و غش نكن؛ قلب پيامبر صلی الله علیه و آله نيز از قلوب بنى‌هاشم است.<ref>تاريخ الطبري: ح4 - ص223. و ابن الأثير: الكامل - ح3 - ص 34. نقل ترجمه از رسول جعفريان، تاريخ خلفاء، ص130.</ref>
+
امام بدرالدین عینی (م، ۸۵۵ ق) از شارحان [[صحیح بخاری]] و از علمای [[اهل سنت]] نیز می نویسد: «وَاخْتلف الْعلمَاء فِی الْکتاب الَّذِی همَّ صلى الله عَلَیهِ وَسلم بکتابته، قَالَ الْخطابِی: یحْتَمل وَجْهَین. أَحدهمَا: أَنه أَرَادَ أَن ینصّ على الْإِمَامَة بعده فترتفع تِلْک الْفِتَن الْعَظِیمَة کحرب الْجمل و صفین. وَقیل: أَرَادَ أَن یبین کتابا فِیهِ مهمات الْأَحْکام… وَقَالَ سُفْیان بن عُیینَة: أَرَادَ أَن ینص على أسامی الْخُلَفَاء بعده حَتَّى لَا یقع مِنْهُم الِاخْتِلَاف». علمای اهل سنت اختلاف دارند که پیامبر برای چه امری دستور دادند که کاغذی بیاورند تا ایشان چیزی بنویسند؟ خطابی دو احتمال داده است، اول اینکه پیامبر خواستند چیزی بنویسند در زمینه امامت و خلیفه را مشخص کنند تا فتنه های بزرگ مانند [[جنگ جمل]] و [[جنگ صفین|صفین]] بر طرف شود. و برخی هم گفته اند که حضرت می خواستند در زمینه احکام مطالبی را بنویسند! و سفیان بن عیینه گفته است، پیامبر اراده کردند تا با نوشتن این نامه اسامی خلفا پس از خویش را بنویسند تا اختلافات بر طرف شود».<ref>بدر الدین العینى، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج۲ ص۱۷۱، دار إحیاء التراث العربی، بیروت.</ref>
  
 +
همچنین احمد امین مصری (م، ۱۳۷۳ ق) از علمای معاصر اهل سنت، بعد از تحقیق و بررسی به این نتیجه رسیده است: «و قد أراد الرسول فی مرضه الذی مات فیه أن یعن من یلی الأمر من بعده»؛ پیامبر اکرم می خواست ولی و امام بعد از خودش را معین کند.<ref>احمد امین مصری، یوم الإسلام، ص۴۱.</ref>
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
{{پانویس}}
 
{{پانویس}}
 
+
==منابع==
==پیوند به بیرون==
+
*[https://hadana.ir/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB-%D9%82%D8%B1%D8%B7%D8%A7%D8%B3-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B5%D8%AD%DB%8C%D8%AD-%D8%A8%D8%AE%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%88-%D8%B5%D8%AD%DB%8C%D8%AD-%D9%85%D8%B3%D9%84/ حدیث قرطاس در کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم، سایت هدانا].
 
 
*[https://hadana.ir/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB-%D9%82%D8%B1%D8%B7%D8%A7%D8%B3-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B5%D8%AD%DB%8C%D8%AD-%D8%A8%D8%AE%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%88-%D8%B5%D8%AD%DB%8C%D8%AD-%D9%85%D8%B3%D9%84/ حدیث قرطاس در کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم، سایت هدانا]
 
 
 
 
[[رده:احادیث با عناوین خاص]]
 
[[رده:احادیث با عناوین خاص]]
 
[[رده:مقاله های مهم]]
 
[[رده:مقاله های مهم]]
 +
[[رده:تاریخ اسلام]]
 
{{حدیث}}
 
{{حدیث}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۸ سپتامبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۸:۱۸

پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ پیش از رحلت خود در اواخر ماه صفر سال ۱۱ هجری، خطاب به جمع حاضران فرمود: «کاغذ و دواتی برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید»؛ ولی عمر بن خطاب با امر ایشان مخالفت کرد و گفت: «بیماری بر پیامبر چیره شده، قرآن نزد شماست و کتاب خدا ما را کافی است.»[۱] برخی از اصحاب که در آن جمع حاضر بودند با گفته او همراه شدند و برخی دیگر مخالفت کردند و در محضر پیامبر میان حاضران نزاعی درگرفت. پیامبر از این واقعه اندوهگین شد و فرمود: «از نزد من برخیزید، که در محضر من نزاع و کشمکش سزاوار نیست».[۲] این واقعه در تاریخ اسلام به حدیث «قلم و دوات» یا «قلم و قرطاس» مشهور شد.

روایات قلم و قرطاس

حدیث قرطاس یا همان دوات و قلم، در معتبرترین منابع اهل سنت و شیعه با مضمونی مشابه و گاه بااندکی اختلاف در الفاظ، نقل شده است.

این حدیث ۶ بار در صحیح بخاری[۳] و ۳ بار در صحیح مسلم[۴] وارد شده است. در یکی از این احادیث آمده است: «فقال بعضهم: إنّ رسول الله قد غلبه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله»[۵] که اشاره ای به نام شخصی که با فرمان پیامبر مخالفت نموده نکرده است؛ اما در احادیث دیگر نام عمر صراحتاً بیان شده است. به عنوان نمونه در صحیح مسلم حدیث به این صورت نقل شده است: «فقال عمر: انّ رسول الله قد غلب علیه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».[۶]

ابن عباس در این رابطه چنین مى گوید: وقتى که بیمارى پیامبر شدت یافت، فرمودند: «ائتونى بکتاب اکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده، قال عمر: إنّ النبىّ غلبه الوجع، وعندنا کتاب الله حسبنا ...; براى من کاغذى حاضر کنید، تا براى شما نامه اى بنویسم که پس از آن گمراه نشوید!، عمر گفت: بیمارى بر پیامبر چیره شده [نیازی نیست به نوشته او] و کتاب الهى نزد ماست و همین برای ما کافى است». [اصحاب حاضر در کنار پیامبر] اختلاف پیدا کردند، و سر و صدا و حرف های نامربوط زیاد شد! پیامبر فرمودند: برخیزید و بروید، شایسته نیست که در نزد من [پیامبر] اینگونه نزاع کنید. ابن عباس خارج شد و می گفت: مصیبت تمام مصیب زمانی بود که عده ای مانع شدند بین پیامبر و نوشته اش تا او چیزی ننویسد![۷]

در نقل های دیگر این ماجرا در صحیح مسلم و صحیح بخاری، به جای کلمه «وجع» کلمه «هجر» به معنای هذیان گویی آمده است: «... قال رسول اللّه: ائتونی بالکتف والدواة (او اللوح والدواة) اکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً. فقالوا: إنّ رسول اللّه یهجر».[۸]

این حدیث در کتب فراوان دیگری از اهل سنت مانند مسند احمد،[۹] مسند ابى یعلى،[۱۰] صحیح ابن حبان،[۱۱] تاریخ طبرى،[۱۲] کامل ابن اثیر،[۱۳] سنن بیهقی،[۱۴] طبقات ابن سعد[۱۵] و.... نقل شده است.

وصیت نانوشته پیامبر

سوالی که در مورد این رویداد مطرح می شود آن است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) چه می خواستند بنویسند که این چنین با واکنش منفی روبه رو شدند؟ علمای شیعه، معتقدند پیامبر(ص) می‌خواست با «حدیث دوات» بر جانشینی امام علی (علیه السلام) پس از خود تأکید کند.

شواهدی بر این نظر وجود دارد، از جمله:

  • علاوه بر این مذاکره ای که بعدها میان عمر و ابن عباس در این باره نقل شده که این نظر را تایید می کند. طبرى مى‌نویسد: «عمر به ابن عباس گفت: آیا مى‌دانى چرا قوم شما [قریش‌]، شما را از جانشینى محمد صلی الله علیه و آله منع کردند؟ گفتم: نه؛ عمر گفت: براى این که کراهت داشتند خلافت و نبوت براى شما باشد، در آن صورت فخر و غرور شما افزون مى‌شد؛ به همین دلیل قریش خلافت را براى خود گذاشت و کار درستى کرد. ابن عباس مى‌گوید: به عمر گفتم: اجازه مى‌دهى سخن بگویم؛ عمر گفت: آرى بگو، ابن عباس مى‌گوید: به عمر گفتم: این که مى‌گویى قریش خلافت را براى خود نهاد، باید بگویم: اگر قریش چیزى را براى خود برمى‌گزید که خداوند برگزیده بود، راه درست را در پیش گرفته بود بدون آن که گرفتار انکار و حسادتى شود. اما این که مى‌گویى آنان کراهت داشتند نبوت و خلافت در یک خاندان باشد، خداوند از قومى چنین به کراهت توصیف کرده که: «ذلک بأنّهم کَرِهوا ما أنزلَ اللهُ فأحبطَ أعمالَهم»؛[۱۷] (آنان نسبت به آنچه ‌خداوند نازل کرده بود، کراهت نشان داده‌اند پس اعمالشان از بین رفت). عمر گفت: اى پسر عباس چیزهایى درباره تو شنیده‌ ام که نمى‌خواهم از تو باور دارم، در آن صورت منزلت تو نزد من کاسته خواهد شد. ابن عباس گفت: اگر حق مى‌گویم، چرا منزلت من نزد تو کم شود و اگر [مى‌پندارى که‌] باطل است، چون منى باطل را از خود دور کرده است. عمر گفت: شنیده‌ام گفته‌اى: آنها از روى حسد و ظلم خلافت را از على علیه السلام دور کردند. ابن عباس گفت: اما در مورد ظلم که هر جاهل و حلیمى آن را مى‌داند؛ و اما حسد، ابلیس در حق آدم حسد کرد و ما نیز فرزندان او هستیم که محسود واقع مى‌شویم. عمر گفت: هیهات! به خدا قلوب شما بنى‌هاشم گرفتار حسدى زایل نشدنى است. ابن عباس گفت: اى عمر! قلوبى را که خداوند رجس را از آنان تطهیر کرده متهم به داشتن حسد و غش نکن؛ قلب پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از قلوب بنى‌هاشم است.[۱۸]

امام بدرالدین عینی (م، ۸۵۵ ق) از شارحان صحیح بخاری و از علمای اهل سنت نیز می نویسد: «وَاخْتلف الْعلمَاء فِی الْکتاب الَّذِی همَّ صلى الله عَلَیهِ وَسلم بکتابته، قَالَ الْخطابِی: یحْتَمل وَجْهَین. أَحدهمَا: أَنه أَرَادَ أَن ینصّ على الْإِمَامَة بعده فترتفع تِلْک الْفِتَن الْعَظِیمَة کحرب الْجمل و صفین. وَقیل: أَرَادَ أَن یبین کتابا فِیهِ مهمات الْأَحْکام… وَقَالَ سُفْیان بن عُیینَة: أَرَادَ أَن ینص على أسامی الْخُلَفَاء بعده حَتَّى لَا یقع مِنْهُم الِاخْتِلَاف». علمای اهل سنت اختلاف دارند که پیامبر برای چه امری دستور دادند که کاغذی بیاورند تا ایشان چیزی بنویسند؟ خطابی دو احتمال داده است، اول اینکه پیامبر خواستند چیزی بنویسند در زمینه امامت و خلیفه را مشخص کنند تا فتنه های بزرگ مانند جنگ جمل و صفین بر طرف شود. و برخی هم گفته اند که حضرت می خواستند در زمینه احکام مطالبی را بنویسند! و سفیان بن عیینه گفته است، پیامبر اراده کردند تا با نوشتن این نامه اسامی خلفا پس از خویش را بنویسند تا اختلافات بر طرف شود».[۱۹]

همچنین احمد امین مصری (م، ۱۳۷۳ ق) از علمای معاصر اهل سنت، بعد از تحقیق و بررسی به این نتیجه رسیده است: «و قد أراد الرسول فی مرضه الذی مات فیه أن یعن من یلی الأمر من بعده»؛ پیامبر اکرم می خواست ولی و امام بعد از خودش را معین کند.[۲۰]

پانویس

  1. صحیح بخاری، باب ۱۷ ، ج۱، ص۳۴
  2. صحیح بخاری، باب ۶، ج۴، ص۹۹
  3. صحیح بخارى، کتاب العلم، باب ۳۹ (باب کتابة العلم)، ح ۴; کتاب الجهاد والسیر; باب ۱۷۵، ح ۱; کتاب الجزیة، باب ۶، ح ۲; کتاب المغازى، باب ۸۴ (باب مرض النبى ووفاته)، ح ۴; همان باب، ح ۵; کتاب المرضى، باب ۱۷ (باب قول المریض قوموا عنى)، ح ۱ .
  4. صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب۶، ح ۶ و ح ۷ و ح ۸.
  5. صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب ۸۴، ح ۵ ..
  6. صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب ۶، ح ۸
  7. بخاری، صحیح البخاری، بَابُ کتَابَةِ العِلْمِ، ص۴۱/ح۱۱۴، دار ابن کثیر، دمشق، ۱۴۲۳.
  8. صحیح مسلم، ج ۵، ص ۷۶، کتاب الوصیة باب ترک الوصیة لمن لیس عنده شی‏ء؛ صحیح البخاری، ج ۴ ص ۳۱، کتاب الجهاد والسیر.
  9. مسنداحمد، ج ۱، ص ۲۲۲، ۲۹۳، ۳۲۴، ۳۲۵ و ۳۵۵; ج ۳، ص ۳۴۶
  10. مسند ابى یعلى، ج ۳، ص ۳۹۵
  11. صحیح ابن حبان، ج ۸، ص ۲۰۱
  12. تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۱۹۳
  13. کامل ابن اثیر، ج ۲، ص ۱۸۵
  14. بیهقی، السنن الکبری، دارالفکر، ج۹، ص۲۰۷
  15. ابن سعد، الطبقات الکبری، دارالصادر، ج۲، ص۲۴۲-۲۴۵.
  16. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱۲ ص ۲۱
  17. سوره محمد، ۹.
  18. تاریخ الطبری، ح۴ - ص۲۲۳؛ الکامل ابن الأثیر، ح۳ - ص ۳۴. نقل ترجمه از رسول جعفریان، تاریخ خلفاء، ص۱۳۰.
  19. بدر الدین العینى، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج۲ ص۱۷۱، دار إحیاء التراث العربی، بیروت.
  20. احمد امین مصری، یوم الإسلام، ص۴۱.

منابع