خوله حنفیه: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای تازه حاوی « ==نسب== پدر خَولَه، شخصي است به نام: جعفر بن قيس بن مسلمة بن عبيد بن ثَعلبة بن ي...» ایجاد کرد)
 
(ویرایش)
 
(۵ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
==نسب==
+
در اینکه «خَولَه حنفیه» (مادر [[محمد بن حنفیه]])، همسر [[امام علی علیه السلام|امام علی]] (علیه السّلام) بود یا کنیز آن حضرت به شمار می رفت، اقوال مختلفی است. بر طبق نظر برخی علمای [[شیعه]]، حضرت علی (علیه السّلام) خَولَه را -که توسط [[ابوبکر]] به عنوان اسیر و کنیز به ایشان بخشیده شده بود- به خانه [[اسماء دختر عمیس|اسماء بنت عمیس]] فرستاد، تا اینکه برادرش آمد و او را به [[ازدواج]] علی (علیه السّلام) درآورد.
پدر خَولَه، شخصي است به نام: جعفر بن قيس بن مسلمة بن عبيد بن ثَعلبة بن يَربوع بن ثعلبة بن دُئل بن حَنفية بن لُجَيم (1) بن صَعب بن علي بن بکر بن وائل بن قاسط بن هِنب بن اقصي بن دُعمي بن جَديلة بن اَسَد بن رَبيعة بن نِزار بن مَعَد (2).
 
مادر خَولَه، اسماء، دختر عمرو بن اَرقم بن عبيد بن ثعلبة، از بني حنفيه است (3).
 
  
==خَولَه، همسر امام علي (عليه السّلام) يا کنيز آن حضرت==
+
==نسب خوله==
 +
پدر خَولَه حنفی، شخصی است به نام: جعفر بن قیس بن مسلمة بن عبید بن ثَعلبة بن یربوع بن ثعلبة بن دُئل بن حَنفیة بن لُجَیم.<ref>تاریخ طبری ۱۶۲:۳؛ انساب الإشراف ۴۱۲:۲؛ طبقات ابن سعد ۱۹:۳ (و جلد ۵، ص ۹۱).</ref> «خوله» مادر «[[محمد بن حنفیه]]» است و چون نسب مادرى محمد، به «حنیفة بن لجیم» مى رسد، وى ملقب به «ابن حنیفه» گردید.
  
در اينکه « خَولَه » زنِ امام علي (عليه السّلام) بود يا کنيز آن حضرت به شمار مي رفت، اقوالي هست؛ برخي گفته اند: خَولَه، زن آن حضرت است که بعد از اُمامه، او را به عقد خود درآورد، و گفته شده است: امام علي (عليه السّلام) با خَولَه ازدواج نکرد، بلکه به عنوان ام ولد، نزد آن حضرت باقي ماند.
+
==خوله، همسر امام علی یا کنیز ایشان==
از دلايلي که خَولَه زن آزاده ي امام علي (عليه السّلام) بود، سخن سيد مرتضي در تنزيه الأنبيا است که با استناد به آنچه بَلاذُرِي در انساب الأشراف ( به سند خود از خراش بن اسماعيل عِجلي ) آورده، مي گويد:
+
 
بنو اسد بن خزيمه، بر بني حنيفه حمله ور شدند و « خَولَه » (دختر جعفر ) را به اسارت گرفتند و او را در اول خلافت ابوبکر به مدينه آوردند و به علي فروختند. اين خبر، به قوم وي رسيد، به مدينه پيش علي آمدند، خَولَه را شناختند و علي را از جايگاه و منزلت خَولَه در ميان خود آگاه کردند. علي، او را آزاد ساخت و مهري برايش تعيين نمود و به همسري خود درآورد. خَولَه، براي آن حضرت، محمد ( پسرش ) را زاييد (4).
+
در اینکه «خَولَه» زنِ [[امام علی علیه السلام|امام علی]] (علیه السّلام) بود یا کنیز آن حضرت به شمار می رفت، اقوالی هست؛ برخی گفته اند: خَولَه، زن آن حضرت است که بعد از [[امامه دختر ابی العاص|اُمامه]]، او را به عقد خود درآورد، و برخی گفته اند: امام علی (علیه السّلام) با خَولَه [[ازدواج]] نکرد، بلکه به عنوان [[ام ولد]]، نزد آن حضرت باقی ماند.
در الإصابه ( اثر ابن حجر ) و ديگر منابع آمده است که اين اسارت در دوران رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) صورت گرفت و آن حضرت خَولَه را در منزلش ديد و خنديد، سپس فرمود:
+
 
اي علي، بدان که بعد از من، تو خَولَه را به عقد خويش درخواهي آورد و او برايت پسري مي زايد، او را به اسم من بنام و کنيت مرا بر او گذار (5).
+
از دلایلی که خَولَه زن آزاده ی امام علی (علیه السّلام) بود، سخن [[سید مرتضی]] در [[تنزیه الانبیاء (کتاب)|تنزیه الأنبیاء]] است که با استناد به آنچه [[ابوالحسن احمد ابوجعفر بلاذری|بَلاذُرِی]] در [[انساب الاشراف (کتاب)|انساب الأشراف]] به سند خود از خراش بن اسماعیل عِجلی آورده، می گوید:
اما سخنان کساني که گفته اند خَولَه، با اسارت به دست آمد و اسير باقي ماند، چنين است:
+
بنو اسد بن خزیمه، بر بنی حنیفه حمله ور شدند و «خَولَه» (دختر جعفر) را به اسارت گرفتند و او را در اول خلافت [[ابوبکر]] به [[مدینه]] آوردند و به [[امام علی علیه السلام|علی]] فروختند. این خبر، به قوم وی رسید، به مدینه پیش علی آمدند، خَولَه را شناختند و علی را از جایگاه و منزلت خَولَه در میان خود آگاه کردند. علی، او را آزاد ساخت و مهری برایش تعیین نمود و به همسری خود درآورد. خَولَه، برای آن حضرت، فرزندی به نام «[[محمد بن حنفیه|محمد]]» را زایید.<ref>تنزیه الأنبیا: ۱۹۱؛ انساب الأشراف ۴۲۲:۲.</ref>
1. گروهي، از جمله ابوالحسن، علي بن محمد بن سيف مدائني گفته اند « خَولَه » در روزگار رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) اسير شد، مي گويند:
+
 
رسول خدا، علي را به يمن فرستاد [ آن حضرت] خَولَه را در ميان [ اسيران] بني زبيد به دست آورد. آنان به همراه عَمرو بن مَعدِي کرب، مرتد شده بودند. بني زبيد، با يورشي « خَولَه » را از بني حنيفه اسير گرفت و جزو سهم علي شد.
+
در [[الاصابه فی تمییزالصحابه|الإصابه]] (اثر [[ابن حجرعسقلانی|ابن حجر]]) و دیگر منابع آمده است که این اسارت در دوران [[رسول خدا]] (صلی الله علیه و آله) صورت گرفت و آن حضرت خَولَه را در منزلش دید و خندید، سپس فرمود:
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به علي فرمود: اگر خَولَه، برايت پسري زاييد، او را به اسم و کنيه من بنام. خَولَه، بعد از رحلت فاطمه ( دختر پيامبر ) براي علي پسري به دنيا آورد. آن حضرت، او را « ابوالقاسم » کنيت داد (6).
+
ای علی، بدان که بعد از من، تو خَولَه را به عقد خویش درخواهی آورد و او برایت پسری می زاید، او را به اسم من بنام و [[کنیه]] مرا بر او گذار.<ref>الإصابه ۶۱۷:۷، ترجمه ۱۱۱۰۸.</ref>
در نامه اي که امام علي (عليه السّلام) نگاشت تا روز جمعه براي مردم خوانده شود، جمله هايي است که بر اين معنا دلالت مي کند. امام (عليه السّلام) مي فرمايد:
+
 
اگر ميان ابوبکر و عمر سازش وجود نمي داشت و براي قبضه ي خلافت با هم همدست نمي شدند، يقين دارم که آن را از من باز نمي داشتند. ابوبکر، آن گاه که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) من و خالد را سوي يمن فرستاد، سخن آن حضرت را شنيد که به بُريدة اسلمي فرمود: هرگاه از هم جدا شديد، هر کس فرمانده گروه خود باشد و آن گاه که يک جا گرد آمديد، علي بر همه تان امير است.
+
اما سخنان کسانی که گفته اند خَولَه، با اسارت به دست آمد و اسیر باقی ماند، چنین است:
ما [ بر دشمن ] شبيخون زديم و اسيراني را به چنگ آورديم که در ميانشان خَولَه ( دختر جعفر ) جار الصفا بود ( به جهت زيبارويي اش جار الصفا ناميده مي شد ) من خَولَه ي حنفيه را برگرفتم و خالد اين فرصت را براي بدگويي از من مغتنم شمرد و بريده را پيش پيامبر فرستاد تا آن حضرت را عليه من تحريک کند و رفتار مرا زشت بنماياند.
+
 
بريده نزد پيامبر رفت و ماجراي خويله [ خَولَه] را براي او باز گفت و اينکه من او را براي خود ستاندم، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اي بريده، سهم علي از خمس بيش از اين است! او، ولي [ و سرپرست] شما بعد از من است. اين سخن را ابوبکر و عمر شنيدند، بريده زنده است و نمرده [ و شاهد اين ماجرا است] آيا بعد از اين حقيقت، جايي براي سخن [ و ترديد] باقي مي ماند؟! (7).
+
۱. گروهی، از جمله ابوالحسن، علی بن محمد بن سیف مدائنی گفته اند «خَولَه» در روزگار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اسیر شد، می گویند:
2. از اسماء ( دختر عُميَس ) رسيده که گفت:
+
رسول خدا، علی را به [[یمن]] فرستاد [آن حضرت] خَولَه را در میان [اسیران] بنی زبید به دست آورد. آنان به همراه عَمرو بن مَعدِی کرب، [[ارتداد|مرتد]] شده بودند. بنی زبید، با یورشی «خَولَه» را از بنی حنیفه اسیر گرفت و جزو سهم حضرت علی شد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به علی فرمود: اگر خَولَه، برایت پسری زایید، او را به اسم و کنیه من بنام. خَولَه، بعد از رحلت [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|حضرت فاطمه]] برای علی پسری به دنیا آورد. آن حضرت، او را «ابوالقاسم» کنیت داد.<ref>شرح نهج البلاغه ۲۴۴:۱؛ بحار الأنوار ۹۹:۴۲؛ بنگرید به، انساب الأشراف ۴۲۱:۲.</ref>
حنفيه را زني ديدم سبزه، زيباموي؛ اميرالمؤمنين، علي هنگامِ باز آمدن از يمن، در « ذو المجاز » (8) ( يکي از بازارهاي عرب ) او را خريد و به فاطمه هديه کرد (9).
+
 
3. ديدگاه ديگر اين است که « خَولَه » از اسراي يمامه است که در جنگي که با مُسَيلِمة کذاب ميان بني حنيفه و ابوبکر ( در زمان حکومتش ) رخ داد، به اسارت درآمد (10).
+
در نامه ای که امام علی (علیه السّلام) نگاشت تا روز جمعه برای مردم خوانده شود، جمله هایی است که بر این معنا دلالت می کند. امام (علیه السّلام) می فرماید:
صاحب المجدي مي گويد:
+
اگر میان [[ابوبکر]] و [[عمر بن خطاب|عمر]] سازش وجود نمی داشت و برای قبضه ی خلافت با هم همدست نمی شدند، یقین دارم که آن را از من باز نمی داشتند. ابوبکر، آن گاه که پیامبر (صلی الله علیه و آله) من و [[خالد بن ولید|خالد]] را سوی [[یمن]] فرستاد، سخن آن حضرت را شنید که به [[بریده اسلمی|بُریدة اسلمی]] فرمود: هرگاه از هم جدا شدید، هر کس فرمانده گروه خود باشد و آن گاه که یک جا گرد آمدید، علی بر همه تان امیر است. ما [بر دشمن] شبیخون زدیم و اسیرانی را به چنگ آوردیم که در میانشان خَولَه (دختر جعفر) جار الصفا بود (به جهت زیبارویی اش جار الصفا نامیده می شد) من خَولَه ی حنفیه را برگرفتم و خالد این فرصت را برای بدگویی از من مغتنم شمرد و بریده را پیش پیامبر فرستاد تا آن حضرت را علیه من تحریک کند و رفتار مرا زشت بنمایاند.
برايم حکايت شد که ابن کلبي به نقل از خراش بن اسماعيل بيان داشت که: گروهي از عرب، در سلطنت ابوبکر، خَولَه را اسير کردند. اسامة بن زيد او را خريد و به علي فروخت. چون علي سيماي او را شناخت، آزادش کرد و برايش مهر نهاد و او را به ازدواج خويش درآورد.
+
بریده نزد پیامبر رفت و ماجرای خویله [خَولَه] را برای او باز گفت و اینکه من او را برای خود ستاندم، پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: ای بریده، سهم علی از [[خمس]] بیش از این است! او، ولی [و سرپرست] شما بعد از من است. این سخن را ابوبکر و عمر شنیدند، بریده زنده است و نمرده [و شاهد این ماجرا است] آیا بعد از این حقیقت، جایی برای سخن [و تردید] باقی می ماند؟<ref>کشف المحجه: ۱۷۷-۱۷۸ (به نقل از رسائل کلینی)؛ بحارالأنوار ۱۲:۳۰، حدیث ۱. بخش هایی از این سخن، در نهج البلاغه هست.</ref>
ابن کلبي، درباره ي پنداري که بخاري کرده است، مي گويد: هر که بر اين باور باشد که « خَولَه » از اسيران يمامه است، عقيده ي باطلي دارد (11).
+
 
بلاذري، به سندش از خراش بن اسماعيل عجلي، روايت کرده است که گفت:
+
۲. از [[اسماء دختر عمیس|اسماء]] (دختر عُمیس) رسیده که گفت:
بني اسد بن خزيمه، بر بني حنيفه يورش آوردند [ در اين يورش] خَولَه ( دختر جعفر ) را اسير کردند و در آغازِ خلافت ابوبکر او را به مدينه آوردند و به علي فروختند.
+
حنفیه را زنی دیدم سبزه، زیباموی؛ امیرالمؤمنین علی، هنگامِ باز آمدن از [[یمن]]، در «ذو المجاز»<ref>نام بازاری در دوره ی جاهلی، که در یک فرسخی عرفات، هشت روز برپا می شد (معجم البلدان ۵۵:۵) (م).</ref> (یکی از بازارهای عرب) او را خرید و به [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|فاطمه]] هدیه کرد.<ref>سر السلسلة العلویه: ۸۱؛ عمدة الطالب: ۳۵۳. در «سیر اعلام النُبلاء ۱۱۰:۴» از واقدی این زیادت آمده است: فاطمه، خَولَه را به مکمل غفاری فروخت، خَولَه برای مکمل «عونه»، را زایید. بلاذری در «انساب الأشراف ۴۲۴:۲» می گوید: بعضی پنداشته اند که خواهر مادری محمد بن علی «عَوانَه» دختر ابومکمل از بنی عفان می باشد.به اعتقاد نگارنده، کسی که این خبر را روایت می کند، سلمی (دختر عمیس) یا سلامه است (نه اَسماء) زیرا اسماء (دختر عمیس) به همراه همسرش جعفر بن ابی طالب، در حبشه به سر می برد.</ref>
خبر اين ماجرا به قوم خَولَه رسيد، در مدينه پيش علي آمدند و خَولَه را شناختند و آن حضرت را به موقعيتي که خَولَه نزد آنان داشت، باخبر ساختند. علي او را آزاد کرد و مهري برايش گذاشت و عقدش نمود. خَولَه براي علي، محمد را زاييد، علي او را به ابوالقاسم کنيت نهاد (12).
+
 
احمد بن يحيي بَلاذُري در انساب الأشراف اين قول را بر مي گزيند؛ زيرا مي گويد: اين خبر، از خبر مدائني استوارتر است (13).
+
۳. دیدگاه دیگر این است که «خَولَه» از اسرای [[یمامه]] است که در جنگی که با [[مسیلمه کذاب|مُسَیلِمة کذاب]] میان بنی حنیفه و ابوبکر (در زمان حکومتش) رخ داد، به اسارت درآمد.<ref>تاریخ دمشق ۳۲۳:۵۴؛ سیر اعلام النبلاء ۱۱۰:۴؛ المنتظم ۲۲۸:۶؛ عمدة القاری ۱۸۷:۱۶؛ ذخائر العقبی: ۱۱۷؛ عون المعبود ۵۹:۱؛ الریاض النضرة ۲۹۷:۱؛ سِمط النجوم العوالی ۷۳:۳.</ref> صاحب المجدی می گوید:
در معارف ابن قتيبه و طبقات ابن سعد ( و ديگر منابع ) آمده است که: خَولَه، کنيزي از اسيران « يمامه » بود که به دست علي افتاد. وي کنيز بني حنيفه و از سياهان سندي به شمار مي آمد و از [ مردمان ] بني حنيفه نبود. خالد بن وليد، با آنها بر گرفتنِ برده مصالحه کرد، نه اينکه خودشان را به بردگي گيرد (14).
+
برایم حکایت شد که ابن کلبی به نقل از خراش بن اسماعیل بیان داشت که: گروهی از عرب، در سلطنت ابوبکر، خَولَه را اسیر کردند. [[اسامة بن زید]] او را خرید و به علی فروخت. چون علی سیمای او را شناخت، آزادش کرد و برایش مهر نهاد و او را به ازدواج خویش درآورد.
4. گروهي بر اين باورند که « خَولَه » اسيري از اسراي « رَده » است. آن گاه که بسياري از عرب از پرداختِ زکات خودداري کردند و بني حنيفه مرتد شدند و مسيلمه ادعاي نبوت کرد، ابوبکر بن خالد بن وليد را به جنگ آنها فرستاد و خاندان خَولَة به دست [ سپاه] وي کشته شدند [ و خود وي اسير شد] ابوبکر، خَولَه را به عنوان سهم علي از غنيمت، به او داد (15).
+
 
ابن سعد مي گويد:
+
ابن کلبی، درباره ی پنداری که بخاری کرده است، می گوید: هر که بر این باور باشد که «خَولَه» از اسیران [[یمامه]] است، عقیده ی باطلی دارد.<ref>المنمق: ۴۰۱؛ المجدی: ۱۹۶؛ عمدة الطالب: ۳۵۲-۳۵۳؛ نیز بنگرید به، مثالب العرب: ۱۰۹-۱۱۰.</ref>
از حسن بن صالح روايت شده که گفت: شنيدم عبدالله بن حسن، يادآور مي شد که: ابوبکر، مادر محمد بن حنفيه را به علي داد. (16)
+
[[ابوالحسن احمد ابوجعفر بلاذری|بلاذری]]، به سندش از خراش بن اسماعیل عجلی، روایت کرده است که گفت:
در البداية و النهايه مي خوانيم:
+
بنی اسد بن خزیمه، بر بنی حنیفه یورش آوردند [در این یورش] خَولَه دختر جعفر را اسیر کردند و در آغازِ خلافت ابوبکر او را به مدینه آوردند و به علی فروختند.
خَولَه را در زمان ابوبکر و در واقعه رده، خالد از « بني حنيفه » اسير کرد. وي، سهم علي شد و محمد را براي او به دنيا آورد (17).
+
خبر این ماجرا به قوم خَولَه رسید، در مدینه پیش علی آمدند و خَولَه را شناختند و آن حضرت را به موقعیتی که خَولَه نزد آنان داشت، باخبر ساختند. علی او را آزاد کرد و [[مهریه|مهری]] برایش گذاشت و عقدش نمود. خَولَه برای علی، محمد را زایید، علی او را به ابوالقاسم کنیت نهاد.<ref>انساب الأشراف ۴۲۲:۲.</ref>
سمعاني، درباره ي محمد بن حنفيه و مادرش خَولَه، مي نگارد:
+
 
خَولَه، از اُسراي بني حنيفه بود، ابوبکر او را به علي داد. اگر ابوبکر امام نمي بود، قسمتِ غنايم او نبايد صحيح باشد. به اين امر، اهل سنت بر شيعه استدلال مي کند که خَولَه، از اسيران بني حنيفه بود و ابوبکر او را تقسيم کرد. اگر ابوبکر امام نبود، نبايد قسمت او و تصرفش در خمس غنيمت درست باشد.
+
[[بلاذری، احمد بن یحیی|احمد بن یحیی بَلاذُری]] در انساب الأشراف این قول را بر می گزیند؛ زیرا می گوید: این خبر، از خبر مدائنی استوارتر است.<ref>بنگرید به، شرح نهج البلاغه ۲۴۴:۱- ۲۴۵؛ بحار الانوار ۹۹:۴۲- ۱۰۰.</ref>
علي، خَولَه را گرفت و آزاد ساخت و با او ازدواج کرد (18).
+
در معارف ابن قتیبه و [[الطبقات الکبری (کتاب)|طبقات ابن سعد]] (و دیگر منابع) آمده است که: خَولَه، کنیزی از اسیران «[[یمامه]]» بود که به دست علی افتاد. وی کنیز بنی حنیفه و از سیاهان سندی به شمار می آمد و از بنی حنیفه نبود. [[خالد بن ولید]]، با آنها بر گرفتنِ برده مصالحه کرد، نه اینکه خودشان را به بردگی گیرد.<ref>المعارف: ۲۱۰؛ الطبقات الکبری ۹۱:۵؛ تاریخ دمشق ۳۲۳:۵۴؛ وفیات الأعیان ۱۶۹:۴.</ref>
ابن شهر آشوب و سيد مرتضي ( و ديگران ) شبهات سمعاني ( و امثالِ او ) را رد کرده اند. ابن شهر آشوب حکايت مي کند که ابوبکر گفت:
+
 
اي ابو الحسن، اين زن را برگير، خدا او را برايت مبارک کناد! جضرت علي (عليه السّلام) او را به اسماء [ سلمي] بنت عميس سپرد و گفت: اين زن را داشته باش و گرامي اش دار و از او محافظت کن.
+
۴. گروهی بر این باورند که «خَولَه» اسیری از اسرای «رَدّه» است. آن گاه که بسیاری از عرب از پرداختِ [[زکات]] خودداری کردند و بنی حنیفه مرتد شدند و مسیلمه ادعای نبوت کرد، ابوبکر خالد بن ولید را به جنگ آنها فرستاد و خاندان خَولَة به دست [سپاه] وی کشته شدند [و خود وی اسیر شد]. ابوبکر، خَولَه را به عنوان سهم علی از غنیمت، به او داد.<ref>شرح نهج البلاغه ۲۴۴:۱- ۲۴۵؛ بحار الانوار ۹۹:۴- ۱۰۰؛ و بنگرید به، عمدة الطالب: ۳۵۲-۳۵۳؛ البدء و التاریخ ۷۴:۵. پوشیده نماند که «اسیران یمامه» و «ردّه» یک چیزاند، ما به جهت اختلاف نصوص، آن دو را جدا آوردیم.</ref>
خَولَه، نزد وي بود تا اينکه برادرش آمد، حضرت علي (عليه السّلام) از او پيوند زناشويي با خَولَه را خواستار شد، برايش مهر معين کرد و او را عقد نمود (19).
+
 
سيد مرتضي در الشافي مي گويد:
+
[[محمد بن سعد|ابن سعد]] می گوید:
[ خَولَه] حنفيه، در واقع اسير نبود و امام علي (عليه السّلام) به عنوان اسير او را در اختيار نگرفت؛ زيرا وي، با آوردن اسلام آزاد شد و مالک امر خود گشت. از اين رو، امام (عليه السّلام) او را از دست کسي که به بردگي گرفت، درآورد و سپس با او عقدِ نکاح بست. اين سخن از کجاست که [ مي گويند] حضرت علي (عليه السّلام) به عنوان اسير ( و نه عقد زناشويي ) خَولَه را بر خود مباح دانست؟!
+
از حسن بن صالح روایت شده که گفت: شنیدم عبدالله بن حسن، یادآور می شد که: ابوبکر، مادر [[محمد بن حنفیه]] را به علی داد.<ref>الطبقات الکبری ۹۱:۵؛ تاریخ دمشق ۳۲۳:۵۴؛ ذخائر العقبی: ۱۱۷.</ref>
در ميان اصحاب ما کساني بر اين عقيده اند که ستمگران هرگاه بر سرزميني چيره شدند و امور را به زور در اختيار گرفتند و مؤمن نتوانست از احکام آن بيرون آيد. آميزش جنسي با اسيرانِ آنها برايش جايز است و با وجود غلبه و قهر، احکام آنان در رابطه به محکوم عليه ( کسي که حکم بر او واقع مي شود ) به منزله ي احکام حاکمان حق مي باشد، هر چند در آنچه به حاکم بر مي گردد، گناه و کيفر دارد (20).
+
 
ارتدادي که در پندار ابوبکر براي گروهي از مردم پديد آمد، موجب اجراي احکام کافر در حق آنان نمي شد. آنها براي نپرداختن زکات ( و چيزهايي مانند آن ) دلايلي داشتند و خودداري از دادن زکات، آنان را از مسلماني خارج نمي ساخت.
+
در البدایة و النهایه می خوانیم: خَولَه را در زمان ابوبکر و در واقعه ردّه، خالد از «بنی حنیفه» اسیر کرد. وی، سهم علی شد و [[محمد بن حنفیه|محمد]] را برای او به دنیا آورد.<ref>البدایة و النهایه ۳۳۲:۷.</ref>
نيز اين اسير گرفتن به فرمان ولي امر واقعي که امام علي (عليه السّلام) بود، صورت نگرفت. از اين رو امام (عليه السّلام) در ظاهر [ و به طور نمايشي ] او را آزاد کرد و سپس با تعيين مهر، با خَولَه عقد زناشويي بست.
+
 
ابن حزم در الإحکام مي گويد:
+
== شبهه‌ای درباره ازدواج امام علی با خوله ==
اختلاف عمر با ابوبکر، مشهورتر از آن است که کسي که کمترين آگاهي به روايات دارد، آنان را نداند. از آن جمله است اختلاف عمر با ابوبکر در اسارت اهل رده، که ابوبکر آنها را اسير به شمار آورد و خلاف آن از عمر رسيده که وي حکم ابوبکر را نقض کرد و آنان را به عنوان زنان آزاد به خانواده هاشان برگرداند مگر کساني که ام ولد شده بودند، و از آنهاست خَولَه حنفيه، مادر محمد بن علي (21).
+
سمعانی، درباره ی محمد بن حنفیه و مادرش خَولَه، می نگارد:
در الخرائج و الجرائح از دعبل بن خزاعي نقل شده که گفت:
+
خَولَه، از اُسرای بنی حنیفه بود، ابوبکر او را به علی داد. اگر ابوبکر امام نمی بود، قسمتِ غنایم او نباید صحیح باشد. به این امر، [[اهل سنت]] بر [[شیعه]] استدلال می کند که خَولَه، از اسیران بنی حنیفه بود و ابوبکر او را تقسیم کرد. اگر ابوبکر امام نبود، نباید قسمت او و تصرفش در خمس غنیمت درست باشد.
براي من حديث کرد حضرت رضا (عليه السّلام) از پدرش از جدش [ امام صادق (عليه السّلام) ] که فرمود: نزد پدرم امام باقر (عليه السّلام) بودم، گروهي از شيعه که در ميان آنها جابر بن يزيد وجود داشت، وارد شدند، پرسيدند: آيا پدرت علي (عليه السّلام) به امامت ابوبکر و عمر، راضي بود؟ فرمود: البته که نه.
+
علی، خَولَه را گرفت و آزاد ساخت و با او ازدواج کرد.<ref>الأنساب ۲۸۱:۲.</ref>
گفتند: اگر امامت آنها را بر نمي تافت، چرا با خَولَه حنفيه- که به دست آنها به اسارات درآمد- آميزش جنسي کرد؟
+
 
امام باقر (عليه السّلام) فرمود: اي جابر بن يزيد، به منزل جابر بن عبدالله انصاري برو و به او بگو: محمد بن علي تو را فرا مي خواند.
+
[[ابن شهر آشوب]] و [[سید مرتضی]] (و دیگران) شبهات سمعانی (و امثالِ او) را رد کرده اند. ابن شهر آشوب حکایت می کند که ابوبکر گفت:
جابر بن يزيد مي گويد: سوي منزل جابر بن عبدالله روانه شدم و کوبه ي در را کوفتم، وي از داخل خانه صدا زد: « صبر کن، اي جابر بن يزيد؟ » با خود گفتم: از کجا دانست که من جابر بن يزيدم؟ اين نشانه ها را جز امامان آل محمد در نمي يابند. به خدا سوگند، وقتي آمد، اين را از او خواهم پرسيد.
+
ای ابو الحسن، این زن را برگیر، خدا او را برایت مبارک کند! حضرت علی (علیه السّلام) او را به [[اسماء دختر عمیس|اسماء بنت عمیس]] سپرد و گفت: این زن را داشته باش و گرامی اش دار و از او محافظت کن.
چون وي بيرون آمد، گفتم: از کجا دانستي که من جابرم؟ در حالي که من پشت در و تو داخل خانه بودي!
+
خَولَه، نزد وی بود تا اینکه برادرش آمد، حضرت علی (علیه السّلام) از او پیوند زناشویی با خَولَه را خواستار شد، برایش مِهر معین کرد و او را عقد نمود.<ref>مناقب آل ابی طالب ۱۱۱:۲-۱۱۲.</ref>
گفت: مولايم باقر (عليه السّلام) ديشب به من خبر داد که تو او را امروز از حنفيه سؤال مي کني، فرمود: اي جابر، بامداد فردا جابر بن يزيد را سويت مي فرستم و تو را فرا مي خوانم، گفتم: راست مي فرمايي [ مولاي من]. جابر بن عبدالله گفت: برويم، پس با هم به راه افتاديم تا به مسجد درآمديم. چون مولايم باقر (عليه السّلام) ما را ديد، سوي ما نگاه کرد و به آن جماعت گفت: سوي اين شيخ برويد و از او سؤال کنيد تا به آنچه شنيده و ديده و حديث کرده، باخبرتان سازد.
+
 
آنان پرسيدند: اي جابر، آيا پيشوايت علي (عليه السّلام) به امامت کساني که پيش افتادند خرسند بود؟ جابر پاسخ داد: « البته که نه ». گفتند: اگر به امامت آنان تن نمي داد، پس چرا اسير آنان [ خَولَه حنفيه] را در اختيار گرفت؟ جابر چند بار آه کشيد و گفت: بر اين گمان بودم که مي ميرم و از اين موضوع پرسيده نخواهم شد! اکنون که سؤال کرديد، بشنويد و به خاطر بسپاريد؛ وقتي که اسيران را [ براي تقسيم ] آوردند، من در آنجا حاضر بودم. حنفيه، در ميان آنها بود، چون به مردم نگريست، نگاهش را سوي تربت رسول خدا برد، فغان و آه و ناله سر داد و آشکارا و زار گريست، سپس صدا زد: سلام بر تو اي رسول خدا، صلوات خدا بر تو و بر اهل بيتت بعد از تو باد! اين امت توست که ما را چون اسيران « نُوب » و « دَيلَم » به اسارت گرفتند! به خدا سوگند، ما گناهي نداريم جز اينکه دست به دامانِ اهل بيت توايم [ چه کنيم که] کار نيک، بد شد و زشتي ها، زيبا رخ نمود، در نتيجه ما را به اسارت درآوردند.
+
سید مرتضی در الشافی می گوید:
سپس رو به مردم کرد و پرسيد: چرا ريسمان اسارت را بر ما افکنديد؟ در حالي که به يگانگي خدا و پيامبري محمد اقرار داريم.
+
[خَولَه] حنفیه، در واقع اسیر نبود و امام علی (علیه السّلام) به عنوان اسیر او را در اختیار نگرفت؛ زیرا وی، با آوردن [[اسلام]] آزاد شد و مالک امر خود گشت. از این رو، امام (علیه السّلام) او را از دست کسی که به بردگی گرفت، درآورد و سپس با او عقدِ [[ازدواج|نکاح]] بست. این سخن از کجاست که [می گویند] حضرت علی (علیه السّلام) به عنوان اسیر (و نه عقد زناشویی) خَولَه را بر خود مباح دانست؟!
پاسخ دادند: زکات را به ما نپرداختيد.
+
در میان اصحاب ما کسانی بر این عقیده اند که ستمگران هرگاه بر سرزمینی چیره شدند و امور را به زور در اختیار گرفتند و مؤمن نتوانست از احکام آن بیرون آید، آمیزش جنسی با اسیرانِ آنها برایش جایز است و با وجود غلبه و قهر، احکام آنان در رابطه به محکوم علیه (کسی که حکم بر او واقع می شود) به منزله ی احکام حاکمان حق می باشد، هر چند در آنچه به حاکم بر می گردد، گناه و کیفر دارد.<ref>الشافی فی الإمامه ۲۷۱:۳.</ref>
حنفيه گفت: گيريم که مردان ما اين کار را کردند، زنان چه گناهي داشتند؟!
+
 
گوينده خاموش ماند، چنان که گويي در گلويش قلوه سنگ افتاد.
+
[[ارتداد|ارتدادی]] که در پندار ابوبکر برای گروهی از مردم پدید آمد، موجب اجرای احکام کافر در حق آنان نمی شد. آنها برای نپرداختن [[زکات]] (و چیزهایی مانند آن) دلایلی داشتند و خودداری از دادن زکات، آنان را از مسلمانی خارج نمی ساخت.
سپس طلحه و خالد، سوي او براي ازدواج رفتند و هر کدان پارچه اي را بر وي انداختند.
+
نیز این اسیر گرفتن به فرمان ولی امر واقعی که امام علی (علیه السّلام) بود، صورت نگرفت. از این رو امام (علیه السّلام) در ظاهر [و به طور نمایشی] او را آزاد کرد و سپس با تعیین مهر، با خَولَه عقد زناشویی بست.
خَولَه گفت: برهنه نيستم که مرا بپوشانيد! گفته شد: آنان قصد دارند بر تو مزايده کنند، هر کدامشان که بر ديگري فزوني گيرد تو را از اسيري مي ستاند.
+
ابن حزم در الإحکام می گوید:
خَولَه گفت: پندار خامي است، به خدا هرگز چنين نخواهد شد، مرا در اختيار نمي گيرد ( و شوهرم نخواهد شد ) مگر کسي که به من خبر دهد ساعتي که از شکم مادر بيرون آمدم، چه سخني را بر زبان آوردم!
+
اختلاف عمر با ابوبکر، مشهورتر از آن است که کسی که کمترین آگاهی به روایات دارد، آنان را نداند. از آن جمله است اختلاف عمر با ابوبکر در اسارت اهل ردّه، که ابوبکر آنها را اسیر به شمار آورد و خلاف آن از عمر رسیده که وی حکم ابوبکر را نقض کرد و آنان را به عنوان زنان آزاد به خانواده هاشان برگرداند مگر کسانی که [[ام ولد]] شده بودند، و از آنهاست خَولَه حنفیه، مادر [[محمد بن حنفیه|محمد بن علی]].<ref>الإحکام ۲۳۲:۶؛ اعلام الموقعین ۲۳۵:۲؛ أضواء البیان ۳۲۵:۷. در «وفیات الأعیان ۱۷۰:۴» آمده است: ابوبکر به اسارتِ کودکان و زنان آنها [کسانی که به نظر وی مرتد شمرده می شدند] رأی داد و بیشتر صحابه با او همراه شدند. علی، کنیزی از اسیران بنی حنیفه را باردار ساخت، محمد بن علی (که محمد بن حنفیه نامیده می شود) از وی به دنیا آمد. سپس صحابه انقراض نیافتند تا اینکه اجماع کردند و [خانواده شخص] مرتد به اسارت در نمی آید.</ref>
مردم، ساکت ماندند، بعضي به بعض ديگر نگاه مي کردند و از اين سخن، عقل هاشان حيران ماند و زبانشان بند آمد و از اين ماجرا در دهشت فرو رفتند.
+
 
ابوبکر گفت: چرا به يکديگر نگاه مي کنيد؟ زبير گفت: به جهت سخني که شنيدي!
+
در [[الخرائج و الجرائح]] از [[دعبل خزاعی|دعبل بن خزاعی]] نقل شده که گفت:
ابوبکر گفت: اين امري که ذهن و فهم شما را دربند کرده، چيست؟ اين زن، کنيزي از بزرگان قوم خويش است؛ به آنچه دريافت و ديد، عادت نداشت، بي گمان ترس او را فرا گرفت و سخنان بيهوده اي را بر زبان آورد.
+
برای من حدیث کرد [[امام رضا علیه‌السلام|حضرت رضا]] (علیه السّلام) از پدرش از جدش [[امام صادق]] (علیه السّلام)] که فرمود: نزد پدرم [[امام باقر]] (علیه السّلام) بودم، گروهی از [[شیعه]] که در میان آنها جابر بن یزید وجود داشت، وارد شدند، پرسیدند: آیا پدرت علی (علیه السّلام) به امامت [[ابوبکر]] و [[عمر بن خطاب|عمر]]، راضی بود؟ فرمود: البته که نه.
خَولَه گفت: سخني بيجا بر زبان آوردي و به هدف نزدي! به خدا سوگند، جزع و فزعي در درونم نيست، جز حق نگفتم و غير از فصل سخن را بر زبان نياوردم، و بايد چنين امري تحقق يابد، به حق صاحب اين قبر، نه دروغ گفتم و نه دروغ شنفتم.
+
گفتند: اگر امامت آنها را بر نمی تافت، چرا با خَولَه حنفیه- که به دست آنها به اسارات درآمد- آمیزش جنسی کرد؟
 +
امام باقر (علیه السّلام) فرمود: ای جابر بن یزید، به منزل [[جابر بن عبدالله انصاری]] برو و به او بگو: محمد بن علی (امام باقر) تو را فرا می خواند..... چون مولایم باقر (علیه السّلام) ما را دید، سوی ما نگاه کرد و به آن جماعت گفت: سوی این شیخ بروید و از او سؤال کنید تا به آنچه شنیده و دیده و حدیث کرده، باخبرتان سازد.
 +
 
 +
آنان پرسیدند: ای جابر، آیا پیشوایت علی (علیه السّلام) به [[امامت]] کسانی که پیش افتادند خرسند بود؟ جابر پاسخ داد: «البته که نه». گفتند: اگر به امامت آنان تن نمی داد، پس چرا اسیر آنان [خَولَه حنفیه] را در اختیار گرفت؟ جابر چند بار آه کشید و گفت: بر این گمان بودم که می میرم و از این موضوع پرسیده نخواهم شد! اکنون که سؤال کردید، بشنوید و به خاطر بسپارید؛ وقتی که اسیران را [برای تقسیم] آوردند، من در آنجا حاضر بودم. حنفیه، در میان آنها بود، چون به مردم نگریست، نگاهش را سوی تربت [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] برد، فغان و آه و ناله سر داد و آشکارا و زار گریست، سپس صدا زد: سلام بر تو ای رسول خدا، صلوات خدا بر تو و بر [[اهل البیت|اهل بیت]] تو بعد از تو باد! این امت توست که ما را چون اسیران «نُوب» و «دَیلَم» به اسارت گرفتند! به خدا سوگند، ما گناهی نداریم جز اینکه دست به دامانِ اهل بیت توایم [چه کنیم که] کار نیک، بد شد و زشتی ها، زیبا رخ نمود، در نتیجه ما را به اسارت درآوردند.
 +
 
 +
سپس رو به مردم کرد و پرسید: چرا ریسمان اسارت را بر ما افکندید؟ در حالی که به یگانگی خدا و پیامبری [[پیامبر اسلام|محمد]] اقرار داریم.
 +
پاسخ دادند: [[زکات]] را به ما نپرداختید.
 +
حنفیه گفت: گیریم که مردان ما این کار را کردند، زنان چه گناهی داشتند؟!
 +
گوینده خاموش ماند، چنان که گویی در گلویش قلوه سنگ افتاد.
 +
سپس [[طلحة بن عبیدالله|طلحه]] و [[خالد بن ولید|خالد]]، سوی او برای ازدواج رفتند و هر کدان پارچه ای را بر وی انداختند.
 +
خَولَه گفت: برهنه نیستم که مرا بپوشانید! گفته شد: آنان قصد دارند بر تو مزایده کنند، هر کدامشان که بر دیگری فزونی گیرد تو را از اسیری می ستاند.
 +
 
 +
خَولَه گفت: پندار خامی است، به خدا هرگز چنین نخواهد شد، مرا در اختیار نمی گیرد (و شوهرم نخواهد شد) مگر کسی که به من خبر دهد ساعتی که از شکم مادر بیرون آمدم، چه سخنی را بر زبان آوردم!
 +
مردم، ساکت ماندند، بعضی به بعض دیگر نگاه می کردند و از این سخن، عقلهاشان حیران ماند و زبانشان بند آمد و از این ماجرا در دهشت فرو رفتند.ابوبکر گفت: چرا به یکدیگر نگاه می کنید؟ [[زبیر بن عوام|زبیر]] گفت: به جهت سخنی که شنیدی!
 +
ابوبکر گفت: این امری که ذهن و فهم شما را دربند کرده، چیست؟ این زن، کنیزی از بزرگان قوم خویش است؛ به آنچه دریافت و دید، عادت نداشت، بی گمان ترس او را فرا گرفت و سخنان بیهوده ای را بر زبان آورد.
 +
خَولَه گفت: سخنی بیجا بر زبان آوردی و به هدف نزدی! به خدا سوگند، جزع و فزعی در درونم نیست، جز حق نگفتم و غیر از فصل سخن را بر زبان نیاوردم، و باید چنین امری تحقق یابد، به حق صاحب این قبر، نه دروغ گفتم و نه دروغ شنفتم.
 
سپس خَولَه، ساکت شد. طلحه و خالد، جامه هاشان را گرفتند و خَولَه در کنار آن گروه نشست.
 
سپس خَولَه، ساکت شد. طلحه و خالد، جامه هاشان را گرفتند و خَولَه در کنار آن گروه نشست.
[ در اين هنگام ] علي بن ابي طالب (عليه السّلام) درآمد، ماجراي او را بازگفتند، فرمود: راست مي گويد، حال و قصه ي وي- در زمان ولادتش- چنين و چنان است، و فرمود: همه آنچه در هنگام خروج از شکم مادرش گفت: فلان کلام و فلان سخن مي باشد و همه ي اينها در لوح مِسيني که به همراه دارد، نوشته شده است.
 
چون خَولَه، اين سخن امام را شنيد، لوح را سوي آنان انداخت، آنها نوشته ي لوح را خواندند، بي آنکه حرفي کم يا زياد باشد، همان گونه بود که حضرت علي (عليه السّلام) حکايت کرد.
 
ابوبکر گفت: اي ابوالحسن، اين زن را برگير، خدا براي تو در او برکت قرار دهد.
 
سلمان برجست و گفت: به خدا سوگند، براي هيچ کس- در اينجا منتي بر اميرالمؤمنين نيست، بلکه خدا و پيامبر و اميرالمؤمنين است که حق منت بر ديگران دارند. به خدا سوگند، علي (عليه السّلام) او را نستاند مگر با معجزه روشن و علمي که بر هر دانشي چيره است و فضلي که هر صاحب فضلي از [ مثلِ] آن در مي ماند.
 
سپس مقداد برخاست و گفت: اقوامي را چه مي شود که خدا طريق هدايت را برايشان روشن مي سازد و آنها آن را وا مي گذارند و مسير کوري [ و گمراهي ] را مي چسبند! روزي نمي گذرد مگر اينکه دلايل [ حقانيت] اميرالمؤمنين براي آنها آشکار مي گردد.
 
ابوذر گفت: شگفتا از کساني که با حق عناد مي ورزند! زماني نيست که نيازمند بيان او نباشند، اي مردم، خدا فضل اهل فضل را برايتان روشن ساخت.
 
سپس ابوذر گفت: اي فلاني، آيا بر اهل حق، به حق خودشان منت مي گذاري؟! آنان به آنچه تو در دست گرفته اي، سزاوارتر و اولي ترند.
 
عمار گفت: شما را به خدا سوگند، آيا در زمان حياتِ پيامبر، امارت اميرالمؤمنين ( علي بن ابي طالب ) را بر او تبريک نگفتيد؟!
 
عمر، به ميان جهيد و عمار را از سخن بازداشت، و ابوبکر برخاست [ و از آنجا رفت و جمعيت پراکنده شدند ] حضرت علي (عليه السّلام) خَولَه را به خانه ي اسماء ( دختر عميس ) فرستاد (22) و به او گفت: اين زن را بگيرد و گرامي اش دار.
 
خَولَه، نزد اسما بود که تا اينکه برادرش آمد و او را به ازدواج حضرت علي (عليه السّلام) درآورد.
 
اين ماجرا، دليلي است بر علم اميرالمؤمنين (عليه السّلام) و نادرستي سخني که قوم درباره ي اسيرشان بيان مي دارند؛ و اينکه امام (عليه السّلام) خَولَه را با ازدواج، زن خود ساخت.
 
آن گروه گفتند: اي جابر بن عبدالله، خدا تو را از آتش دوزخ برهاند؛ چنان که ما را از تب شک بيرون آوردي (23).
 
  
 +
[در این هنگام] [[امام علی علیه السلام|علی بن ابی طالب]] (علیه السّلام) درآمد، ماجرای او را بازگفتند، فرمود: راست می گوید، حال و قصه ی وی -در زمان ولادتش- چنین و چنان است، و فرمود: همه آنچه در هنگام خروج از شکم مادرش گفت: فلان کلام و فلان سخن می باشد و همه ی اینها در لوح مِسینی که به همراه دارد، نوشته شده است.
 +
چون خَولَه، این سخن امام را شنید، لوح را سوی آنان انداخت، آنها نوشته ی لوح را خواندند، بی آنکه حرفی کم یا زیاد باشد، همان گونه بود که حضرت علی (علیه السّلام) حکایت کرد.
 +
 +
ابوبکر گفت: ای ابوالحسن، این زن را برگیر، خدا برای تو در او برکت قرار دهد.[[سلمان فارسی|سلمان]] برخاست و گفت: به خدا سوگند، برای هیچ کس در اینجا منتی بر امیرالمؤمنین نیست، بلکه خدا و پیامبر و امیرالمؤمنین است که حق منت بر دیگران دارند. به خدا سوگند، علی (علیه السّلام) او را نستاند مگر با [[معجزه]] روشن و علمی که بر هر دانشی چیره است و فضلی که هر صاحب فضلی از [مثلِ] آن در می ماند.
 +
 +
سپس [[مقداد بن اسود|مقداد]] برخاست و گفت: اقوامی را چه می شود که خدا طریق هدایت را برایشان روشن می سازد و آنها آن را وا می گذارند و مسیر کوری [و گمراهی] را می چسبند! روزی نمی گذرد مگر اینکه دلایل [حقانیت] [[امیرالمومنین|امیرالمؤمنین]] برای آنها آشکار می گردد.
 +
 +
[[ابوذر غفاری|ابوذر]] گفت: شگفتا از کسانی که با [[حق]] عناد می ورزند! زمانی نیست که نیازمند بیان او نباشند، ای مردم، خدا فضل اهل فضل را برایتان روشن ساخت.
 +
سپس ابوذر گفت: ای فلانی، آیا بر اهل حق، به حق خودشان منت می گذاری؟! آنان به آنچه تو در دست گرفته ای، سزاوارتر و اولی ترند.
 +
 +
[[عمار یاسر|عمار]] گفت: شما را به خدا سوگند، آیا در زمان حیاتِ پیامبر، امارت امیرالمؤمنین (علی بن ابی طالب) را بر او تبریک نگفتید؟!
 +
عمر، به میان جهید و عمار را از سخن بازداشت، و ابوبکر برخاست [و از آنجا رفت و جمعیت پراکنده شدند].
 +
 +
حضرت علی (علیه السّلام) خَولَه را به خانه ی [[اسماء دختر عمیس|اسماء]] (دختر عمیس) فرستاد<ref>به نظر می رسد درست این است که امام (علیه السّلام) او را به خانه ی «سلمی» یا «سلامه» (دو خواهر اسماء) فرستاد، نه به خانه ی اسماء.</ref> و به او گفت: این زن را بگیر و گرامی اش دار. خَولَه نزد اسماء بود، تا اینکه برادرش آمد و او را به ازدواج حضرت علی (علیه السّلام) درآورد.
 +
 +
این ماجرا، دلیلی است بر علم امیرالمؤمنین (علیه السّلام) و نادرستی سخنی که قوم درباره ی اسیرشان بیان می دارند؛ و اینکه امام (علیه السّلام) خَولَه را با ازدواج، زن خود ساخت.
 +
آن گروه گفتند: ای جابر بن عبدالله، خدا تو را از آتش [[جهنم|دوزخ]] برهاند؛ چنان که ما را از تب شک بیرون آوردی.<ref>الخرائج و الجرائح ۵۸۹:۲- ۵۹۳، حدیث ۱ (نزدیک به این سخن در « مناقب آل ابی طالب ۱۱۱:۲- ۱۱۲) آمده است).</ref>
 
==پانویس==
 
==پانویس==
1- تاريخ طبري 162:3؛ انساب الإشراف 412:2؛ طبقات ابن سعد 19:3 ( و جلد 5، ص 91 ).
+
{{پانویس}}
2- التحبير في المعجم الکبير 341:2؛ اللباب في تهذيب الأنساب 397:1.
+
==منابع==
3- مناقل الکوفي 48:2؛ و بنگريد به، سر السلسلة العلويه:81؛ عمدة الطالب: 353.
+
 
4- تنزيه الأنبيا: 191؛ انساب الأشراف 422:2.
+
* سیدعلی شهرستانی، "نام خلفا بر فرزندان امامان (علیهم السّلام)"، ترجمه: سید هادی حسینی، قم: انتشارات دلیل ما، چاپ اول، ۱۳۹۰ش.
5- الإصابه 617:7، ترجمه 11108.
 
6- شرح نهج البلاغه 244:1؛ بحار الأنوار 99:42؛ بنگريد به، انساب الأشراف 421:2.
 
7- کشف المحجه: 177-178 ( به نقل از رسائل کليني )؛ بحارالأنوار 12:30، حديث 1. بخش هايي از اين سخن، در نهج البلاغه هست.
 
8- نام بازاري در دوره ي جاهلي، که در يک فرسخي عرفات، هشت روز برپا مي شد ( معجم البلدان 55:5 ) (م).
 
9- سر السلسلة العلويه: 81؛ عمدة الطالب: 353. در « سير اعلام النُبلاء 110:4 » از واقدي اين زيادت آمده است: فاطمه، خَولَه را به مکمل غفاري فروخت، خَولَه براي مکمل « عونه »، را زاييد. بلاذري در « انساب الأشراف 424:2 » مي گويد: بعضي پنداشته اند که خواهر مادري محمد بن علي « عَوانَه » دختر ابومکمل از بني عفان مي باشد.
 
به اعتقاد نگارنده، کسي که اين خبر را روايت مي کند، سلمي (دختر عميس ) يا سلامه است ( نه اَسماء ) زيرا اسماء ( دختر عميس ) به همراه همسرش جعفر بن ابي طالب، در حبشه به سر مي برد.
 
10- تاريخ دمشق 323:54؛ سير اعلام النبلاء 110:4؛ المنتظم 228:6؛ عمدة القاري 187:16؛ ذخائر العقبي: 117؛ عون المعبود 59:1؛ الرياض النضرة 297:1؛ سِمط النجوم العوالي 73:3.
 
11- المنمق: 401؛ المجدي: 196؛ عمدة الطالب: 352-353؛ نيز بنگريد به، مثالب العرب: 109-110.
 
12- انساب الأشراف 422:2.
 
13- بنگريد به، شرح نهج البلاغه 244:1- 245؛ بحار الانوار 99:42- 100.
 
14- المعارف: 210؛ الطبقات الکبري 91:5؛ تاريخ دمشق 323:54؛ وفيات الأعيان 169:4.
 
15- شرح نهج البلاغه 244:1- 245؛ بحار الانوار 99:4- 100؛ و بنگريد به، عمدة الطالب: 352-353؛ البدء و التاريخ 74:5. پوشيده نماند که « اسيران يمامه » و « رده » يک چيزاند، ما به جهت اختلاف نصوص، آن دو را جدا آورديم.
 
16- الطبقات الکبري 91:5؛ تاريخ دمشق 323:54؛ ذخائر العقبي: 117.
 
17- البداية و النهايه 332:7.
 
18- الأنساب 281:2.
 
19- مناقب آل ابي طالب 111:2-112.
 
20- الشافي في الإمامه 271:3.
 
21- الإحکام 232:6؛ اعلام الموقعين 235:2؛ أضواء البيان 325:7. در « وفيات الأعيان 170:4 » آمده است: ابوبکر به اسارتِ کودکان و زنان آنها [ کساني که به نظر وي مرتد شمرده مي شدند ] رأي داد و بيشتر صحابه با او همراه شدند. علي، کنيزي از اسيران بني حنيفه را باردار ساخت، محمد بن علي ( که محمد بن حنفيه ناميده مي شود ) از وي به دنيا آمد. سپس صحابه انقراض نيافتند تا اينکه اجماع کردند و [ خانواده شخص] مرتد به اسارت در نمي آيد.
 
22- به نظر مي رسد درست اين است که امام (عليه السّلام) او را به خانه ي « سلمي » يا « سلامه » ( دو خواهر اسماء ) فرستاد، نه به خانه ي اسماء.
 
23- الخرائج و الجرائح 589:2- 593، حديث 1 ( نزديک به اين سخن در « مناقب آل ابي طالب 111:2- 112) آمده است ).
 
  
==منبع==
+
[[رده:وابستگان امام علی علیه السلام]]
شهرستاني، سيدعلي، نام خلفا بر فرزندان امامان (عليهم السّلام) ( بن مايه ها، پيراهه ها )، ترجمه: سيد هادي حسيني، قم: انتشارات دليل ما، چاپ اول، ۱۳۹۰ش.
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۱ اوت ۲۰۲۱، ساعت ۰۸:۱۵

در اینکه «خَولَه حنفیه» (مادر محمد بن حنفیه)، همسر امام علی (علیه السّلام) بود یا کنیز آن حضرت به شمار می رفت، اقوال مختلفی است. بر طبق نظر برخی علمای شیعه، حضرت علی (علیه السّلام) خَولَه را -که توسط ابوبکر به عنوان اسیر و کنیز به ایشان بخشیده شده بود- به خانه اسماء بنت عمیس فرستاد، تا اینکه برادرش آمد و او را به ازدواج علی (علیه السّلام) درآورد.

نسب خوله

پدر خَولَه حنفی، شخصی است به نام: جعفر بن قیس بن مسلمة بن عبید بن ثَعلبة بن یربوع بن ثعلبة بن دُئل بن حَنفیة بن لُجَیم.[۱] «خوله» مادر «محمد بن حنفیه» است و چون نسب مادرى محمد، به «حنیفة بن لجیم» مى رسد، وى ملقب به «ابن حنیفه» گردید.

خوله، همسر امام علی یا کنیز ایشان

در اینکه «خَولَه» زنِ امام علی (علیه السّلام) بود یا کنیز آن حضرت به شمار می رفت، اقوالی هست؛ برخی گفته اند: خَولَه، زن آن حضرت است که بعد از اُمامه، او را به عقد خود درآورد، و برخی گفته اند: امام علی (علیه السّلام) با خَولَه ازدواج نکرد، بلکه به عنوان ام ولد، نزد آن حضرت باقی ماند.

از دلایلی که خَولَه زن آزاده ی امام علی (علیه السّلام) بود، سخن سید مرتضی در تنزیه الأنبیاء است که با استناد به آنچه بَلاذُرِی در انساب الأشراف به سند خود از خراش بن اسماعیل عِجلی آورده، می گوید: بنو اسد بن خزیمه، بر بنی حنیفه حمله ور شدند و «خَولَه» (دختر جعفر) را به اسارت گرفتند و او را در اول خلافت ابوبکر به مدینه آوردند و به علی فروختند. این خبر، به قوم وی رسید، به مدینه پیش علی آمدند، خَولَه را شناختند و علی را از جایگاه و منزلت خَولَه در میان خود آگاه کردند. علی، او را آزاد ساخت و مهری برایش تعیین نمود و به همسری خود درآورد. خَولَه، برای آن حضرت، فرزندی به نام «محمد» را زایید.[۲]

در الإصابه (اثر ابن حجر) و دیگر منابع آمده است که این اسارت در دوران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) صورت گرفت و آن حضرت خَولَه را در منزلش دید و خندید، سپس فرمود: ای علی، بدان که بعد از من، تو خَولَه را به عقد خویش درخواهی آورد و او برایت پسری می زاید، او را به اسم من بنام و کنیه مرا بر او گذار.[۳]

اما سخنان کسانی که گفته اند خَولَه، با اسارت به دست آمد و اسیر باقی ماند، چنین است:

۱. گروهی، از جمله ابوالحسن، علی بن محمد بن سیف مدائنی گفته اند «خَولَه» در روزگار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اسیر شد، می گویند: رسول خدا، علی را به یمن فرستاد [آن حضرت] خَولَه را در میان [اسیران] بنی زبید به دست آورد. آنان به همراه عَمرو بن مَعدِی کرب، مرتد شده بودند. بنی زبید، با یورشی «خَولَه» را از بنی حنیفه اسیر گرفت و جزو سهم حضرت علی شد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به علی فرمود: اگر خَولَه، برایت پسری زایید، او را به اسم و کنیه من بنام. خَولَه، بعد از رحلت حضرت فاطمه برای علی پسری به دنیا آورد. آن حضرت، او را «ابوالقاسم» کنیت داد.[۴]

در نامه ای که امام علی (علیه السّلام) نگاشت تا روز جمعه برای مردم خوانده شود، جمله هایی است که بر این معنا دلالت می کند. امام (علیه السّلام) می فرماید: اگر میان ابوبکر و عمر سازش وجود نمی داشت و برای قبضه ی خلافت با هم همدست نمی شدند، یقین دارم که آن را از من باز نمی داشتند. ابوبکر، آن گاه که پیامبر (صلی الله علیه و آله) من و خالد را سوی یمن فرستاد، سخن آن حضرت را شنید که به بُریدة اسلمی فرمود: هرگاه از هم جدا شدید، هر کس فرمانده گروه خود باشد و آن گاه که یک جا گرد آمدید، علی بر همه تان امیر است. ما [بر دشمن] شبیخون زدیم و اسیرانی را به چنگ آوردیم که در میانشان خَولَه (دختر جعفر) جار الصفا بود (به جهت زیبارویی اش جار الصفا نامیده می شد) من خَولَه ی حنفیه را برگرفتم و خالد این فرصت را برای بدگویی از من مغتنم شمرد و بریده را پیش پیامبر فرستاد تا آن حضرت را علیه من تحریک کند و رفتار مرا زشت بنمایاند. بریده نزد پیامبر رفت و ماجرای خویله [خَولَه] را برای او باز گفت و اینکه من او را برای خود ستاندم، پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: ای بریده، سهم علی از خمس بیش از این است! او، ولی [و سرپرست] شما بعد از من است. این سخن را ابوبکر و عمر شنیدند، بریده زنده است و نمرده [و شاهد این ماجرا است] آیا بعد از این حقیقت، جایی برای سخن [و تردید] باقی می ماند؟[۵]

۲. از اسماء (دختر عُمیس) رسیده که گفت: حنفیه را زنی دیدم سبزه، زیباموی؛ امیرالمؤمنین علی، هنگامِ باز آمدن از یمن، در «ذو المجاز»[۶] (یکی از بازارهای عرب) او را خرید و به فاطمه هدیه کرد.[۷]

۳. دیدگاه دیگر این است که «خَولَه» از اسرای یمامه است که در جنگی که با مُسَیلِمة کذاب میان بنی حنیفه و ابوبکر (در زمان حکومتش) رخ داد، به اسارت درآمد.[۸] صاحب المجدی می گوید: برایم حکایت شد که ابن کلبی به نقل از خراش بن اسماعیل بیان داشت که: گروهی از عرب، در سلطنت ابوبکر، خَولَه را اسیر کردند. اسامة بن زید او را خرید و به علی فروخت. چون علی سیمای او را شناخت، آزادش کرد و برایش مهر نهاد و او را به ازدواج خویش درآورد.

ابن کلبی، درباره ی پنداری که بخاری کرده است، می گوید: هر که بر این باور باشد که «خَولَه» از اسیران یمامه است، عقیده ی باطلی دارد.[۹] بلاذری، به سندش از خراش بن اسماعیل عجلی، روایت کرده است که گفت: بنی اسد بن خزیمه، بر بنی حنیفه یورش آوردند [در این یورش] خَولَه دختر جعفر را اسیر کردند و در آغازِ خلافت ابوبکر او را به مدینه آوردند و به علی فروختند. خبر این ماجرا به قوم خَولَه رسید، در مدینه پیش علی آمدند و خَولَه را شناختند و آن حضرت را به موقعیتی که خَولَه نزد آنان داشت، باخبر ساختند. علی او را آزاد کرد و مهری برایش گذاشت و عقدش نمود. خَولَه برای علی، محمد را زایید، علی او را به ابوالقاسم کنیت نهاد.[۱۰]

احمد بن یحیی بَلاذُری در انساب الأشراف این قول را بر می گزیند؛ زیرا می گوید: این خبر، از خبر مدائنی استوارتر است.[۱۱] در معارف ابن قتیبه و طبقات ابن سعد (و دیگر منابع) آمده است که: خَولَه، کنیزی از اسیران «یمامه» بود که به دست علی افتاد. وی کنیز بنی حنیفه و از سیاهان سندی به شمار می آمد و از بنی حنیفه نبود. خالد بن ولید، با آنها بر گرفتنِ برده مصالحه کرد، نه اینکه خودشان را به بردگی گیرد.[۱۲]

۴. گروهی بر این باورند که «خَولَه» اسیری از اسرای «رَدّه» است. آن گاه که بسیاری از عرب از پرداختِ زکات خودداری کردند و بنی حنیفه مرتد شدند و مسیلمه ادعای نبوت کرد، ابوبکر خالد بن ولید را به جنگ آنها فرستاد و خاندان خَولَة به دست [سپاه] وی کشته شدند [و خود وی اسیر شد]. ابوبکر، خَولَه را به عنوان سهم علی از غنیمت، به او داد.[۱۳]

ابن سعد می گوید: از حسن بن صالح روایت شده که گفت: شنیدم عبدالله بن حسن، یادآور می شد که: ابوبکر، مادر محمد بن حنفیه را به علی داد.[۱۴]

در البدایة و النهایه می خوانیم: خَولَه را در زمان ابوبکر و در واقعه ردّه، خالد از «بنی حنیفه» اسیر کرد. وی، سهم علی شد و محمد را برای او به دنیا آورد.[۱۵]

شبهه‌ای درباره ازدواج امام علی با خوله

سمعانی، درباره ی محمد بن حنفیه و مادرش خَولَه، می نگارد: خَولَه، از اُسرای بنی حنیفه بود، ابوبکر او را به علی داد. اگر ابوبکر امام نمی بود، قسمتِ غنایم او نباید صحیح باشد. به این امر، اهل سنت بر شیعه استدلال می کند که خَولَه، از اسیران بنی حنیفه بود و ابوبکر او را تقسیم کرد. اگر ابوبکر امام نبود، نباید قسمت او و تصرفش در خمس غنیمت درست باشد. علی، خَولَه را گرفت و آزاد ساخت و با او ازدواج کرد.[۱۶]

ابن شهر آشوب و سید مرتضی (و دیگران) شبهات سمعانی (و امثالِ او) را رد کرده اند. ابن شهر آشوب حکایت می کند که ابوبکر گفت: ای ابو الحسن، این زن را برگیر، خدا او را برایت مبارک کند! حضرت علی (علیه السّلام) او را به اسماء بنت عمیس سپرد و گفت: این زن را داشته باش و گرامی اش دار و از او محافظت کن. خَولَه، نزد وی بود تا اینکه برادرش آمد، حضرت علی (علیه السّلام) از او پیوند زناشویی با خَولَه را خواستار شد، برایش مِهر معین کرد و او را عقد نمود.[۱۷]

سید مرتضی در الشافی می گوید: [خَولَه] حنفیه، در واقع اسیر نبود و امام علی (علیه السّلام) به عنوان اسیر او را در اختیار نگرفت؛ زیرا وی، با آوردن اسلام آزاد شد و مالک امر خود گشت. از این رو، امام (علیه السّلام) او را از دست کسی که به بردگی گرفت، درآورد و سپس با او عقدِ نکاح بست. این سخن از کجاست که [می گویند] حضرت علی (علیه السّلام) به عنوان اسیر (و نه عقد زناشویی) خَولَه را بر خود مباح دانست؟! در میان اصحاب ما کسانی بر این عقیده اند که ستمگران هرگاه بر سرزمینی چیره شدند و امور را به زور در اختیار گرفتند و مؤمن نتوانست از احکام آن بیرون آید، آمیزش جنسی با اسیرانِ آنها برایش جایز است و با وجود غلبه و قهر، احکام آنان در رابطه به محکوم علیه (کسی که حکم بر او واقع می شود) به منزله ی احکام حاکمان حق می باشد، هر چند در آنچه به حاکم بر می گردد، گناه و کیفر دارد.[۱۸]

ارتدادی که در پندار ابوبکر برای گروهی از مردم پدید آمد، موجب اجرای احکام کافر در حق آنان نمی شد. آنها برای نپرداختن زکات (و چیزهایی مانند آن) دلایلی داشتند و خودداری از دادن زکات، آنان را از مسلمانی خارج نمی ساخت. نیز این اسیر گرفتن به فرمان ولی امر واقعی که امام علی (علیه السّلام) بود، صورت نگرفت. از این رو امام (علیه السّلام) در ظاهر [و به طور نمایشی] او را آزاد کرد و سپس با تعیین مهر، با خَولَه عقد زناشویی بست. ابن حزم در الإحکام می گوید: اختلاف عمر با ابوبکر، مشهورتر از آن است که کسی که کمترین آگاهی به روایات دارد، آنان را نداند. از آن جمله است اختلاف عمر با ابوبکر در اسارت اهل ردّه، که ابوبکر آنها را اسیر به شمار آورد و خلاف آن از عمر رسیده که وی حکم ابوبکر را نقض کرد و آنان را به عنوان زنان آزاد به خانواده هاشان برگرداند مگر کسانی که ام ولد شده بودند، و از آنهاست خَولَه حنفیه، مادر محمد بن علی.[۱۹]

در الخرائج و الجرائح از دعبل بن خزاعی نقل شده که گفت: برای من حدیث کرد حضرت رضا (علیه السّلام) از پدرش از جدش امام صادق (علیه السّلام)] که فرمود: نزد پدرم امام باقر (علیه السّلام) بودم، گروهی از شیعه که در میان آنها جابر بن یزید وجود داشت، وارد شدند، پرسیدند: آیا پدرت علی (علیه السّلام) به امامت ابوبکر و عمر، راضی بود؟ فرمود: البته که نه. گفتند: اگر امامت آنها را بر نمی تافت، چرا با خَولَه حنفیه- که به دست آنها به اسارات درآمد- آمیزش جنسی کرد؟ امام باقر (علیه السّلام) فرمود: ای جابر بن یزید، به منزل جابر بن عبدالله انصاری برو و به او بگو: محمد بن علی (امام باقر) تو را فرا می خواند..... چون مولایم باقر (علیه السّلام) ما را دید، سوی ما نگاه کرد و به آن جماعت گفت: سوی این شیخ بروید و از او سؤال کنید تا به آنچه شنیده و دیده و حدیث کرده، باخبرتان سازد.

آنان پرسیدند: ای جابر، آیا پیشوایت علی (علیه السّلام) به امامت کسانی که پیش افتادند خرسند بود؟ جابر پاسخ داد: «البته که نه». گفتند: اگر به امامت آنان تن نمی داد، پس چرا اسیر آنان [خَولَه حنفیه] را در اختیار گرفت؟ جابر چند بار آه کشید و گفت: بر این گمان بودم که می میرم و از این موضوع پرسیده نخواهم شد! اکنون که سؤال کردید، بشنوید و به خاطر بسپارید؛ وقتی که اسیران را [برای تقسیم] آوردند، من در آنجا حاضر بودم. حنفیه، در میان آنها بود، چون به مردم نگریست، نگاهش را سوی تربت رسول خدا برد، فغان و آه و ناله سر داد و آشکارا و زار گریست، سپس صدا زد: سلام بر تو ای رسول خدا، صلوات خدا بر تو و بر اهل بیت تو بعد از تو باد! این امت توست که ما را چون اسیران «نُوب» و «دَیلَم» به اسارت گرفتند! به خدا سوگند، ما گناهی نداریم جز اینکه دست به دامانِ اهل بیت توایم [چه کنیم که] کار نیک، بد شد و زشتی ها، زیبا رخ نمود، در نتیجه ما را به اسارت درآوردند.

سپس رو به مردم کرد و پرسید: چرا ریسمان اسارت را بر ما افکندید؟ در حالی که به یگانگی خدا و پیامبری محمد اقرار داریم. پاسخ دادند: زکات را به ما نپرداختید. حنفیه گفت: گیریم که مردان ما این کار را کردند، زنان چه گناهی داشتند؟! گوینده خاموش ماند، چنان که گویی در گلویش قلوه سنگ افتاد. سپس طلحه و خالد، سوی او برای ازدواج رفتند و هر کدان پارچه ای را بر وی انداختند. خَولَه گفت: برهنه نیستم که مرا بپوشانید! گفته شد: آنان قصد دارند بر تو مزایده کنند، هر کدامشان که بر دیگری فزونی گیرد تو را از اسیری می ستاند.

خَولَه گفت: پندار خامی است، به خدا هرگز چنین نخواهد شد، مرا در اختیار نمی گیرد (و شوهرم نخواهد شد) مگر کسی که به من خبر دهد ساعتی که از شکم مادر بیرون آمدم، چه سخنی را بر زبان آوردم! مردم، ساکت ماندند، بعضی به بعض دیگر نگاه می کردند و از این سخن، عقلهاشان حیران ماند و زبانشان بند آمد و از این ماجرا در دهشت فرو رفتند.ابوبکر گفت: چرا به یکدیگر نگاه می کنید؟ زبیر گفت: به جهت سخنی که شنیدی! ابوبکر گفت: این امری که ذهن و فهم شما را دربند کرده، چیست؟ این زن، کنیزی از بزرگان قوم خویش است؛ به آنچه دریافت و دید، عادت نداشت، بی گمان ترس او را فرا گرفت و سخنان بیهوده ای را بر زبان آورد. خَولَه گفت: سخنی بیجا بر زبان آوردی و به هدف نزدی! به خدا سوگند، جزع و فزعی در درونم نیست، جز حق نگفتم و غیر از فصل سخن را بر زبان نیاوردم، و باید چنین امری تحقق یابد، به حق صاحب این قبر، نه دروغ گفتم و نه دروغ شنفتم. سپس خَولَه، ساکت شد. طلحه و خالد، جامه هاشان را گرفتند و خَولَه در کنار آن گروه نشست.

[در این هنگام] علی بن ابی طالب (علیه السّلام) درآمد، ماجرای او را بازگفتند، فرمود: راست می گوید، حال و قصه ی وی -در زمان ولادتش- چنین و چنان است، و فرمود: همه آنچه در هنگام خروج از شکم مادرش گفت: فلان کلام و فلان سخن می باشد و همه ی اینها در لوح مِسینی که به همراه دارد، نوشته شده است. چون خَولَه، این سخن امام را شنید، لوح را سوی آنان انداخت، آنها نوشته ی لوح را خواندند، بی آنکه حرفی کم یا زیاد باشد، همان گونه بود که حضرت علی (علیه السّلام) حکایت کرد.

ابوبکر گفت: ای ابوالحسن، این زن را برگیر، خدا برای تو در او برکت قرار دهد.سلمان برخاست و گفت: به خدا سوگند، برای هیچ کس در اینجا منتی بر امیرالمؤمنین نیست، بلکه خدا و پیامبر و امیرالمؤمنین است که حق منت بر دیگران دارند. به خدا سوگند، علی (علیه السّلام) او را نستاند مگر با معجزه روشن و علمی که بر هر دانشی چیره است و فضلی که هر صاحب فضلی از [مثلِ] آن در می ماند.

سپس مقداد برخاست و گفت: اقوامی را چه می شود که خدا طریق هدایت را برایشان روشن می سازد و آنها آن را وا می گذارند و مسیر کوری [و گمراهی] را می چسبند! روزی نمی گذرد مگر اینکه دلایل [حقانیت] امیرالمؤمنین برای آنها آشکار می گردد.

ابوذر گفت: شگفتا از کسانی که با حق عناد می ورزند! زمانی نیست که نیازمند بیان او نباشند، ای مردم، خدا فضل اهل فضل را برایتان روشن ساخت. سپس ابوذر گفت: ای فلانی، آیا بر اهل حق، به حق خودشان منت می گذاری؟! آنان به آنچه تو در دست گرفته ای، سزاوارتر و اولی ترند.

عمار گفت: شما را به خدا سوگند، آیا در زمان حیاتِ پیامبر، امارت امیرالمؤمنین (علی بن ابی طالب) را بر او تبریک نگفتید؟! عمر، به میان جهید و عمار را از سخن بازداشت، و ابوبکر برخاست [و از آنجا رفت و جمعیت پراکنده شدند].

حضرت علی (علیه السّلام) خَولَه را به خانه ی اسماء (دختر عمیس) فرستاد[۲۰] و به او گفت: این زن را بگیر و گرامی اش دار. خَولَه نزد اسماء بود، تا اینکه برادرش آمد و او را به ازدواج حضرت علی (علیه السّلام) درآورد.

این ماجرا، دلیلی است بر علم امیرالمؤمنین (علیه السّلام) و نادرستی سخنی که قوم درباره ی اسیرشان بیان می دارند؛ و اینکه امام (علیه السّلام) خَولَه را با ازدواج، زن خود ساخت. آن گروه گفتند: ای جابر بن عبدالله، خدا تو را از آتش دوزخ برهاند؛ چنان که ما را از تب شک بیرون آوردی.[۲۱]

پانویس

  1. تاریخ طبری ۱۶۲:۳؛ انساب الإشراف ۴۱۲:۲؛ طبقات ابن سعد ۱۹:۳ (و جلد ۵، ص ۹۱).
  2. تنزیه الأنبیا: ۱۹۱؛ انساب الأشراف ۴۲۲:۲.
  3. الإصابه ۶۱۷:۷، ترجمه ۱۱۱۰۸.
  4. شرح نهج البلاغه ۲۴۴:۱؛ بحار الأنوار ۹۹:۴۲؛ بنگرید به، انساب الأشراف ۴۲۱:۲.
  5. کشف المحجه: ۱۷۷-۱۷۸ (به نقل از رسائل کلینی)؛ بحارالأنوار ۱۲:۳۰، حدیث ۱. بخش هایی از این سخن، در نهج البلاغه هست.
  6. نام بازاری در دوره ی جاهلی، که در یک فرسخی عرفات، هشت روز برپا می شد (معجم البلدان ۵۵:۵) (م).
  7. سر السلسلة العلویه: ۸۱؛ عمدة الطالب: ۳۵۳. در «سیر اعلام النُبلاء ۱۱۰:۴» از واقدی این زیادت آمده است: فاطمه، خَولَه را به مکمل غفاری فروخت، خَولَه برای مکمل «عونه»، را زایید. بلاذری در «انساب الأشراف ۴۲۴:۲» می گوید: بعضی پنداشته اند که خواهر مادری محمد بن علی «عَوانَه» دختر ابومکمل از بنی عفان می باشد.به اعتقاد نگارنده، کسی که این خبر را روایت می کند، سلمی (دختر عمیس) یا سلامه است (نه اَسماء) زیرا اسماء (دختر عمیس) به همراه همسرش جعفر بن ابی طالب، در حبشه به سر می برد.
  8. تاریخ دمشق ۳۲۳:۵۴؛ سیر اعلام النبلاء ۱۱۰:۴؛ المنتظم ۲۲۸:۶؛ عمدة القاری ۱۸۷:۱۶؛ ذخائر العقبی: ۱۱۷؛ عون المعبود ۵۹:۱؛ الریاض النضرة ۲۹۷:۱؛ سِمط النجوم العوالی ۷۳:۳.
  9. المنمق: ۴۰۱؛ المجدی: ۱۹۶؛ عمدة الطالب: ۳۵۲-۳۵۳؛ نیز بنگرید به، مثالب العرب: ۱۰۹-۱۱۰.
  10. انساب الأشراف ۴۲۲:۲.
  11. بنگرید به، شرح نهج البلاغه ۲۴۴:۱- ۲۴۵؛ بحار الانوار ۹۹:۴۲- ۱۰۰.
  12. المعارف: ۲۱۰؛ الطبقات الکبری ۹۱:۵؛ تاریخ دمشق ۳۲۳:۵۴؛ وفیات الأعیان ۱۶۹:۴.
  13. شرح نهج البلاغه ۲۴۴:۱- ۲۴۵؛ بحار الانوار ۹۹:۴- ۱۰۰؛ و بنگرید به، عمدة الطالب: ۳۵۲-۳۵۳؛ البدء و التاریخ ۷۴:۵. پوشیده نماند که «اسیران یمامه» و «ردّه» یک چیزاند، ما به جهت اختلاف نصوص، آن دو را جدا آوردیم.
  14. الطبقات الکبری ۹۱:۵؛ تاریخ دمشق ۳۲۳:۵۴؛ ذخائر العقبی: ۱۱۷.
  15. البدایة و النهایه ۳۳۲:۷.
  16. الأنساب ۲۸۱:۲.
  17. مناقب آل ابی طالب ۱۱۱:۲-۱۱۲.
  18. الشافی فی الإمامه ۲۷۱:۳.
  19. الإحکام ۲۳۲:۶؛ اعلام الموقعین ۲۳۵:۲؛ أضواء البیان ۳۲۵:۷. در «وفیات الأعیان ۱۷۰:۴» آمده است: ابوبکر به اسارتِ کودکان و زنان آنها [کسانی که به نظر وی مرتد شمرده می شدند] رأی داد و بیشتر صحابه با او همراه شدند. علی، کنیزی از اسیران بنی حنیفه را باردار ساخت، محمد بن علی (که محمد بن حنفیه نامیده می شود) از وی به دنیا آمد. سپس صحابه انقراض نیافتند تا اینکه اجماع کردند و [خانواده شخص] مرتد به اسارت در نمی آید.
  20. به نظر می رسد درست این است که امام (علیه السّلام) او را به خانه ی «سلمی» یا «سلامه» (دو خواهر اسماء) فرستاد، نه به خانه ی اسماء.
  21. الخرائج و الجرائح ۵۸۹:۲- ۵۹۳، حدیث ۱ (نزدیک به این سخن در « مناقب آل ابی طالب ۱۱۱:۲- ۱۱۲) آمده است).

منابع

  • سیدعلی شهرستانی، "نام خلفا بر فرزندان امامان (علیهم السّلام)"، ترجمه: سید هادی حسینی، قم: انتشارات دلیل ما، چاپ اول، ۱۳۹۰ش.