عبیدالله بن حر جعفی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی '{{نیازمند ویرایش فنی}} مردی که حسین بن علی علیه السلام از او طلب یاری کرد و او نپذ...' ایجاد کرد)
 
(۱۱ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{نیازمند ویرایش فنی}}
+
عبیدالله بن حر جعفی یکی از اشراف [[کوفه]] و از شجاعان عرب بود که گروهی از جنگاوران قبیله اش که با او همراه بودند را فرماندهی می نمود. او معمولا خود را در قید تبعیت از فرد یا حکومتی قرار نمی داد جز اینکه در دوره‌های کوتاهی با حکام [[عراق]] برای کسب جایگاه و منافع همراهی نمود. او و طرفدارانش در برهه‌هایی به ربودن دارایی های مردم و ویرانی شهرها و روستاها پرداختند. [[امام حسین علیه السلام|امام حسین]] علیه السلام در مسیر کوفه با او برخورد نمود و او را به یاری خویش به جبران گناهان گذشته‌اش فراخواند. اما او نپذیرفت و پس از شهادت امام (ع) پشیمان شد. در [[قیام مختار]] نیز ابتدا به قیام‌کنندگان پیوست. اما پس از مدتی از صف یاران [[مختار ثقفی|مختار]] جدا شد و جزء سپاهیان [[مصعب بن زبیر]] در مقابل مختار قرار گرفت. اما بدگمانی مصعب به او موجب شد که او را مدتی به زندان بیاندازد. او پس از آزادی به کمک [[عبدالملک بن مروان|عبدالملک مروان]] سپاهی  سازماندهی کرد و شهر تکریت را تصرف نمود و از آنجا به کوفه حمله برد که در نبرد با سپاه مصعب جان خود را از دست داد.
مردی که حسین بن علی علیه السلام از او طلب یاری کرد و او نپذیرفت و امام را یاری نکرد!
 
پدر او حر بن مجمع بن خزیم جعفی است.
 
  
== عبیدالله در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلّم ==
+
اما خاندان «بنی الحر جعفی» از [[شیعه|شیعیان]] بودند و از جمله آنها می توان ادیم، ایوب و زکریا را -که از اصحاب [[امام صادق علیه السلام|امام جعفر صادق]] علیه السلام بودند- نام برد. گویند ادیم و ایوب جزء موثقین بوده و زکریا کتاب داشت.
  
عبیدالله از دلاوران و شجاعان عرب و در میان قوم خود از بزرگان در فضل و شرف بود! در زمان پیامر اکرم، پس از بحرانی که «عبدالله بن ابی، رئیس منافقان» در مدینه ایجاد کرد، اسلام آورد و کم کم یکی از جنگجویان معروف مسلمین شد.
+
==عبیدالله در زمان امام علی علیه‌السلام==
== عبیدالله در زمان امام علی علیه السلام ==
 
از هواداران عثمان بن عفان (خلیفه سوم) بود و زمانی که او کشته شد گفت: خداوند می داند که من عثمان را دوست دارم و حتما او را یاری خواهم کرد، اگرچه مرده باشد از این رو، در زمان خلافت علی بن ابیطالب علیه السلام به معاویه پیوست و به شام رفت. و در جنگ صفین، در سپاه معاویه بر علیه علی علیه السلام جنگید و از دشمنان ولایت آن حضرت شد. نقل شده که او زنی در کوفه داشت، وقتی اقامتش نزد معاویه در شام طول کشید، همسرش با شخص دیگری بنام «عکرمه» ازدواج کرد (در بعضی نقل ها امده که خانواده زن گمان کردند که عبیدالله کشته شده و در بعضی نقل ها، او را که دچار چنین خطایی شده بود (دشمن علی علیه السلام)، در زمره مرتدان قلمداد کرده و همسرش را که در کوفه رها نموده بود، در غیاب او طلاق دادند و به ازدواج دیگری درآوردند!)، چون این خبر به عبیدالله رسید به کوفه آمد و به امام علی علیه السلام شکایت کرد. امام علیه السلام به او فرمود: تو دشمن ما را بر مخالفت ما کمک کردی! عبیدالله گفت: آیا این امر، مرا از عدل تو محروم می کند؟ حضرت علی علیه السلام فرمود: هرگز! سپس ماجرا را شنید و حکم نمود تا همسرش را به او بازگردانند.
 
پس از شهادت علی علیه السلام به کوفه آمد <ref> ابن حزم، جمهرة انساب العرب ص 385 ; تاریخ طبری، ج 5، ص 128 . </ref>و نادم و پشیمان و از ظلم معاویه به ستوه آمد و از سپاه بنی امیه جدا شد و در کوفه ماند .
 
== عبیدالله در زمان امام حسین علیه السلام ==
 
تازمان قیام حسین بن علی علیه السلام، آنجا سکونت داشت و از بزرگان و اشراف کوفه بود و چون مقدمات قیام آنحضرت فراهم گشت و حضرت به طرف کوفه حرکت نمود، عبیدالله عمدا از کوفه بیرون آمد. «نفس المهموم» در تاریخ از غارتگری ها و راهزنی های او مطالب فراوانی نقل شده است <ref> به تاریخ طبری ج 7 ص 168 مراجعه شو </ref>د. سال 61 هـ.ق که حسین بن علی علیه السلام از مکه به سمت کربلا حرکت کرده بود، به منزلگاهی بنام «قصر بنی مقاتل» یا به روایتی «قطقطانیه» چند فرسخی کربلا رسید. خیمه ای دید و پرسید که آن از کیست؟ گفتند: از آن عبیدالله بن حر جعفی.
 
امام (ع) کسی را نزد او فرستاد (بیشتر کتب، نام این فرستاده را، حجاج بن مسروق جعفی نوشته اند) تا او را به یاری اردوی امام (ع) دعوت کند، ولی او بهانه آورد و گفت: من از کوفه بیرون نیامدم مگر از ترس اینکه حسین (ع) به آنجا آید و من نتوانم یاریش کنم. پس فرستاده امام بازگشت و پاسخ عبیدالله را به عرض امام (ع) رساند. آنحضرت خود برخاست و به خیمه او رفت و بنشست و خدا را سپاس گفت و فرمود: ای مرد، در گذشته خطا بسیار کردی و خداوند ترا به اعمالت مؤاخذه می کند، آیا نمی خواهی در این ساعت سوی او بازگردی و مرا یاری کنی تا جد من روز قیامت، نزد خدا شفیع تو باشد؟
 
گفت: یابن رسول الله، اگر به یاری تو آیم، همان اول کار، پیش روی تو کشته می شوم، و نفس من به مرگ راضی نیست، ولی این اسب مرا که «ملحقه» نام داشت، بگیر، به خدا قسم تا کنون هیچ سواری با آن در طلب چیزی نرفته مگر اینکه به آن رسیده و هیچکس در طلب من نیامده مگر اینکه از او سبقت گرفته و نجات یافتم (نقل از شیخ صدوق در کتاب اماملی، شیخ مفید و....). حسین علیه السلام از او روی برگرداند و فرمود: نه حاجت به تو دارم و نه به اسب تو و سپس آیه ای از سوره کهف را خواند: «و ما کنت متخذ المضلین عضدا»؛ ما گمراهان را به یاری خود نمی طلبیم. اما از اینجا بگریز و برو! نه با ما باش و نه بر ما! زیرا اگر کسی صدای استغاثه ما را بشنود و اجابت نکند، خداوند او را به رو، در آتش جهنم می اندازد و هلاک می شود. آنگاه امام علیه السلام به خیمه خود بازگشت. عبیدالله پس از حادثه کربلا، به شدت از آن کوتاهی و قصورش پشیمان و دائما خود را ملامت می کرد. آن چنانکه نزدیک بود جان از تنش بیرون رود. در اشعاری این اندوه و حسرت را بیان می کند:
 
{{بیت|فیالک حسره ما دمت حیا |تردد بین صدری و التراقی}}<ref> ر . ک: ادب الطف، جواد شبر، ج 1، ص 93 - 100 . </ref>
 
مضمون اشعار: ای دریغ و افسوس، تا زنده ام و دریغ میان سینه و گردن من در گردش است. آن زمان که حسین علیه السلام از من یاری طلبید و بر گمراهان و منافقان، آن روز در قصر بنی مقاتل، با من می گفت: آیا ما را رها می کنی و می خواهی جدا شوی از ما، اگر من به جان با او مساوات می کردم، روز لقای پروردگار به کرامت نائل می شدم. پسر مصطفی جانم فدای او، پشت کرد و وداع گفت و برفت. اگر دریغ و افسوس دل زنده ای را می شکافت، دل من می خواست بشکافد. به حقیقت رستگار شدند آنها که حسین علیه السلام را یاری کردند. نومید گشتند آن دیگران صاحبان نفاق! چون عبیدالله در حادثه کربلا حاضر نشده بود، بعدا ابن زیاد در این باره از او بازخواست نمود، او پرخاش کرد و دیگر نزدش نرفت و در محلی در کنار رود فرات اقامت کرد.
 
== عبیدالله در زمان قیام مختار ==
 
سال 66 هـ.ق، زمان قیام مختار ثقفی برای خونخواهی سیدالشهداء علیه السلام، به نیروهای مختار پیوست و او را همراهی کرد و با ابراهیم اشتر به جنگ ابن زیاد رفت، اگرچه ابراهیم از وجود او در میان نیروهای مسلح خود نگران بود و این مطلب را محرمانه به مختار گفت که: می ترسم که عبیدالله بن حر در زمان حساسی مرا تنها گذارد ولی مختار به او می گفت: با او نیکی کن و چشم او را به مال زیاد پر کن! او دنیاپرست است.
 
ابراهیم اشتر با او به شهر تکریت رفت و او را مامور مالیات آن منطقه کرد. و بعد مالیات را در میان همراهان تقسیم نمود و برای او 5000 درهم فرستاد. ولی عبیدالله خشمگین شد و اعتراض کرد و گفت: ابراهیم، خودش بیشتر برداشته است، در حالی که ابراهیم قسم خورد که چنین نبوده و مجددا برایش پول بیشتری فرستاد، ولی او باز راضی نشد و بر مختار خروج کرد و عهدی که با او بسته بود، شکست و قرای اطراف شهر کوفه را غارت و عمال مختار را کشت و اموالشان را گرفت و بر علیه مختار، به بصره نزد «مصعب بن زبیر» رفت، مختار نیز عده ای را فرستاد تا خانه اش را خراب کردند. این مرد سپس در جنگ با مختار، در سپاه مصعب بن زبیر بود، مصعب نیز از او ترسید و زندانیش کرد، پس از مدتی با وساطت عده ای آزاد شد و خشمگین از نزد او رفت، مصعب عده ای را برای جنگ و تطمیع او فرستاد ولی فایده نکرد. عبیدالله همچنان افسوس می خورد که چرا حسین علیه آلسلام را یاری نکرد و از اصحاب او نشد و بعد از آن چرا از مختار پیروی نکرد و در این باره اشعاری نیز دارد که مضمون آن چنین است: " چون مختار برای خونخواهی دعوت کرد، لشگرهایی از پیروان آل محمد، به او روی آوردند، آنها یاری کردند پسر دختر پیغمبر را، پس به بهشت رستگار شدند و به خوشی آن متنعم که آن، بهتر از سیم و زر، است. ایکاش من هم روز جنگ و کارزار، شمشیر خود را به بکار می بردم، ای دریغا که از حامیان او نبودم که هر ستمکار متجاوز را بکشم."
 
عبیدالله بن حر مدتی بعد به فکر جمع آوری سپاه افتاد و 300 جنگجو را سازماندهی کرد و شهر تکریت را تصرف و بعد به کوفه حمله برد و کار را بر مصعب دشوار ساخت. و سرانجام عده ای از سپاهش متفرق شدند و او از ترس اینکه مبادا اسیر شود، خود را به رود فرات انداخت و غرق شد، (سال 68 هـ.ق)مورخان، مرگ او را در سال 68 ه . ق نوشته اند . گویند که «مصعب بن زبیر» «عبیدالله بن حر» را بر دروازه کوفه آویخت . <ref> تاریخ طبری، ج 5، ص 105، 106، 129، 131، 135; الکامل فی التاریخ، ج 4، 289 و انساب الاشراف، ج 5، ص 295 . </ref> 
 
عبیدالله سخنی از علی بن ابیطالب علیه السلام داشت و روات شیعه هم آنرا روایت کردند و نجاشی که فهرست کتب شیعه را نوشته، کتاب او را هم ذکر کرده، زیرا علمای رجال را با باطن مردم کاری نیست و از اینکه کسی در آخرت بهشتی باشد یا جهنمی، خداوند او را ببخشد یا نبخشد، بحث نمی کند. بلکه مقصود آنها تحقیق روایت است.
 
خاندان «بنی الحر جعفی» از شیعیان بودند، و از جمله آنها می توان «ادیم، ایوب و زکریا» که از اصحاب امام جعفر صادق (ع) بودند، نام برد.
 
گویند «ادیم و ایوب» جزء موثقین بوده و زکریا، کتاب داشت.
 
  
==پانویس ==
+
عبیدالله از هواداران [[عثمان بن عفان]] (خلیفه سوم) بود.<ref>ابن اثیر، الکامل، ترجمه حالت و خلیلی، ۱۳۷۱ش، ج‏۱۲، ص۱۶۹</ref> زمانی که [[جنگ جمل]] بین [[امام علی علیه السلام|امام علی]] علیه السلام و اصحاب جمل به وقوع پیوست او به [[شام]] رفت و در پناه [[معاویه]] قرار گرفت.<ref>ابن اعثم، الفتوح، ۱۹۹۱م، ج۶، ص۲۶۹</ref> برخی منابع گفته‌اند که او در [[جنگ صفین]] معاویه را همراهی نمود.<ref>ابن اثیر، الکامل، ترجمه حالت و خلیلی، ۱۳۷۱ش، ج‏۱۲، ص۱۶۹</ref> اما [[ابن اعثم کوفی|ابن اعثم]] مورخ [[شیعه|شیعی]] روایت می کند که وقتی معاویه از او برای شرکت در جنگ صفین درخواست نمود او پاسخ داد: برایم چنین کاری مقدور نیست چرا که من مردی از کوفه هستم و آنها که با علی بن ابیطالب هستند اکثرشان از قوم و عشیره‌‌ام هستند و من از نزد آنان با ناراحتی خارج نشده‌ام و نیز علی، عثمان بن عفان را نکشته است تا من با او قتال کنم. خوب است من را از جنگ با علی معاف داری! پس چون بازگشتی من با هر کس که خواستی پیکار می کنم. پس معاویه غضبناک شد و ابن حر در منزلش ماند و در هیچ یک از معرکه های جنگ صفین شرکت ننمود.<ref>ابن اعثم، الفتوح، ۱۹۹۱م، ج۶، ص۲۶۹</ref> <ref>برخی اشاره نداشتن منابعی که مستقلا به واقعه صفین پرداخته اند همچون وقعه الصفین، به حضور عبیدالله بن حر در در جنگ صفین را نیز موجب تردید در درستی گزارشهای مربوط به شرکت او در جنگ صفین می دانند.(سعیدیان جزی، «تحلیلی بر شخصیت عبیدالله بن حرّ جعفی و جایگاه او در تحولات عراق»، ص۳۵)</ref>
 +
 
 +
مطابق با نوشته ابن اعثم در کتاب [[الفتوح (کتاب)|الفتوح]]، پس از بازگشت معاویه از جنگ صفین، جاسوسانش به او گزارش دادند که گروهی شبانه به نزد ابن حر آمدند و صبحگاه متفرق شدند. معاویه به دنبال این گزارش ابن حر را فراخواند و از او خواست که در مورد این گروه به او توضیح دهد. ابن حر گفت: آنها یاران من بودند که از شهرم به اینجا آمده بودند و در امور خود با من مشورت نمودند و من نیز با آنها در مورد اقامتم در [[شام]] مشورت نمودم. معاویه به او گفت: آیا خودت را حالی می بینی که به کوفه رفته ای و با [[امام علی علیه السلام|علی]] همراه شده ای؟ ابن حر پاسخ داد: به خدا قسم این همان چیزی است که من قصد دارم و شهرم را بیشتر از غیر آن دوست دارم و برای من قبیح است که قوم خود را ترک کنم و در شام غریب و دور از وطن زندگی کنم. اما آنچه در مورد علی گفتی به خدا قسم شک ندارم که علی بر [[حق]] است و امام هدایت است. پس مردی از همنشینان معاویه گفت: دروغ گفتی ای ابن حر! بلکه ما بر حقیم و آنکه به او اشاره داشتی بر باطل است و ما جز از روی دیانت با او جنگ نکردیم.
 +
 
 +
پس ابن حر گفت: والله که دروغگو و نادان توئی! و با برادر [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] و پسر عموی او از روی ظلم و عدوان جنگ نموده ای و پس از آن بر اسب خود جست و با حالت غضب از نزد معاویه به منزلش رفت. معاویه رو به آن مرد کرد و گفت: بد کاری کردی! ما به اینکه چنین کسی را راضی کنی بیش از اینکه ناراحتش کنی نیاز داریم.
 +
 
 +
پس ابن حر نیمه شب به سراغ اصحاب و عشیره اش فرستاد و همگی شبانه از شام به سمت کوفه به راه افتادند در حالی که سی و پنج نفر بودند. هنگامی که صبح شد بعضی از گمارندگان معاویه او را دیدند و مانع رفتن او شده گفتند ما تو را رها نمی کنیم تا اینکه از امیر المومنین (معاویه) در مورد تو کسب تکلیف کنیم. ابن حر وقتی این را دید به یارانش رو کرد و گفت این اولین غنیمت شماست. آنها با شنیدن این سخن ابن حر حمله نموده و تعدادی از آنها را کشته و مابقی را فراری داند و چارپایان و اسلحه های آنها را گرفتند. پس از آن ابن حر و اصحابش بر هر کدام از آبادی های شام که می گذشتند آن را غارت می نمودند تا اینکه به کوفه رسیدند.<ref>ابن اعثم، الفتوح، ۱۹۹۱م، ج۶، ص۲۶۹ تا ۲۷۱.</ref>
 +
 
 +
نقل شده که او زنی در کوفه داشت، وقتی اقامتش نزد معاویه در شام طول کشید، همسرش با شخص دیگری بنام «عکرمه» ازدواج کرد (در بعضی نقل ها آمده که خانواده زن گمان کردند که عبیدالله کشته شده و در بعضی نقل ها او را که دچار چنین خطایی شده بود (دشمنی با علی علیه السلام) در زمره [[ارتداد|مرتدان]] قلمداد کرده و همسرش را که در کوفه رها نموده بود، در غیاب او [[طلاق]] دادند و به ازدواج دیگری درآوردند!)، وقتی عبیدالله به کوفه آمد در این مورد به [[امام علی]] علیه السلام شکایت برد. امام علیه السلام به او فرمود: تو دشمن ما را بر مخالفت ما کمک کردی! عبیدالله گفت: آیا این امر مرا از عدل تو محروم می کند؟ حضرت علی علیه السلام فرمود: هرگز! سپس ماجرا را شنید و حکم نمود تا همسرش را به او بازگردانند.
 +
 
 +
عبیدالله سخنی از علی بن ابیطالب علیه السلام داشت و روات [[شیعه]] هم آن را روایت کردند و [[احمد بن علی نجاشی|نجاشی]] که [[رجال نجاشی (کتاب)|فهرست کتب شیعه]] را نوشته، کتاب او را هم ذکر کرده است. [[علامه شعرانی]] در مورد علت نام برده شدن او توسط نجاشی می گوید: علمای [[علم رجال|رجال]] را با باطن مردم کاری نیست و از این که کسی در آخرت بهشتی باشد یا جهنمی، خداوند او را ببخشد یا نبخشد، بحث نمی کنند؛ بلکه مقصود آنها تحقیق [[روایت]] است.
 +
 
 +
==عبیدالله در زمان امام حسین علیه‌السلام==
 +
 
 +
عبیدالله تا زمان قیام [[امام حسین علیه السلام|حسین بن علی]] علیه السلام در [[کوفه]] سکونت داشت و از بزرگان و اشراف کوفه بود و چون مقدمات قیام آن حضرت فراهم گشت و حضرت به طرف کوفه حرکت نمود، عبیدالله عمداً از کوفه بیرون آمد.<ref>به تاریخ طبری، ج۷، ص۱۶۸ مراجعه شود.</ref> اما همین موجب برخورد او با امام حسین علیه السلام در منزلگاهی بنام «[[قصر مقاتل|قصر بنی مقاتل]]» شد در چگونگی این دیدار گفته شده است:
 +
 
 +
زمانی که امام حسین علیه السلام از مکه به سمت [[کربلا]] حرکت کرده بود، به منزلگاهی بنام «قصر بنی مقاتل» یا به روایتی «قطقطانیه» چند فرسخی کربلا رسید. خیمه ای دید و پرسید که آن از کیست؟ گفتند: از آن عبیدالله بن حر جعفی.
 +
 
 +
امام علیه السلام کسی را نزد او فرستاد (بیشتر کتب، نام این فرستاده را [[حجاج بن مسروق الجعفی|حجاج بن مسروق جعفی]] نوشته اند) تا او را به یاری اردوی امام علیه السلام دعوت کند، ولی او بهانه آورد و گفت: من از کوفه بیرون نیامدم مگر از ترس این که [[امام حسین علیه السلام|حسین]] علیه السلام به آنجا آید و من نتوانم یاریش کنم. پس فرستاده امام بازگشت و پاسخ عبیدالله را به عرض امام علیه السلام رساند.
 +
 
 +
آن حضرت خود برخاست و به خیمه او رفت و بنشست و خدا را سپاس گفت و فرمود: ای مرد در گذشته خطا بسیار کردی و خداوند تو را به اعمالت مؤاخذه می کند، آیا نمی خواهی در این ساعت سوی او بازگردی و مرا یاری کنی تا جد من روز [[قیامت]]، نزد خدا شفیع تو باشد؟
 +
گفت: یابن رسول الله، اگر به یاری تو آیم، همان اول کار پیش روی تو کشته می شوم و نفس من به مرگ راضی نیست، ولی این اسب مرا که «ملحقه» نام داشت، بگیر؛ به خدا قسم تاکنون هیچ سواری با آن در طلب چیزی نرفته مگر این که به آن رسیده و هیچکس در طلب من نیامده مگر این که از او سبقت گرفته و نجات یافتم.<ref>نقل از شیخ صدوق در کتاب امالی، شیخ مفید و... .</ref>
 +
 
 +
حسین علیه السلام از او روی برگرداند و فرمود: نه حاجت به تو دارم و نه به اسب تو، و سپس آیه ای از [[سوره کهف]] را خواند: «و ما کنتُ متخذ المضلین عضدا»؛ (من گمراهان را به یاری خود نمی طلبم.) اما از اینجا بگریز و برو! نه با ما باش و نه بر ما! زیرا اگر کسی صدای استغاثه ما را بشنود و اجابت نکند، خداوند او را به رو در آتش [[جهنم]] می اندازد و هلاک می شود. آنگاه امام علیه السلام به خیمه خود بازگشت.
 +
 
 +
عبیدالله پس از حادثه [[کربلا]] به شدت از آن کوتاهی و قصورش پشیمان و دائما خود را ملامت می کرد. آن چنانکه نزدیک بود جان از تنش بیرون رود. در اشعاری این اندوه و حسرت را بیان می کند:
 +
 
 +
فیا لک حسرة مادمتَ حیا * تردد بین صدری و التراقی ...
 +
 
 +
مضمون اشعار: ای دریغ و افسوس تا زنده ام و دریغ میان سینه و گردن من در گردش است. آن زمان که حسین علیه السلام از من یاری طلبید و بر گمراهان و منافقان، آن روز در قصر بنی مقاتل با من می گفت: آیا ما را رها می کنی و می خواهی جدا شوی از ما؟ اگر من به جان با او مساوات می کردم، روز لقای پروردگار به کرامت نائل می شدم.
 +
 
 +
پسر مصطفی - جانم فدای او - پشت کرد و وداع گفت و برفت. اگر دریغ و افسوس دل زنده ای را می شکافت، دل من می خواست بشکافد. به حقیقت رستگار شدند آنها که حسین علیه السلام را یاری کردند. نومید گشتند آن دیگران صاحبان [[نفاق]]!
 +
 
 +
چون عبیدالله در حادثه کربلا حاضر نشده بود، بعداً [[عبیدالله بن زیاد|ابن زیاد]] در این باره از او بازخواست نمود، او پرخاش کرد و دیگر نزدش نرفت و در محلی در کنار رود [[فرات]] اقامت کرد.
 +
 
 +
==عبیدالله در زمان قیام مختار==
 +
 
 +
عبیدالله بن حر در سال ۶۶ هـ.ق، زمان قیام [[مختار ثقفی]] برای خونخواهی [[سیدالشهداء|سیدالشهدا]] علیه السلام به نیروهای مختار پیوست و او را همراهی کرد و با [[ابراهيم بن مالك اشتر|ابراهیم بن مالک اشتر]] به جنگ [[عبیدالله بن زیاد|ابن زیاد]] رفت، اگرچه ابراهیم از وجود او در میان نیروهای مسلح خود نگران بود و این مطلب را محرمانه به مختار گفت که: می ترسم که عبیدالله بن حر در زمان حساسی مرا تنها گذارد ولی مختار به او می گفت: با او نیکی کن و چشم او را به مال زیاد پر کن! او دنیاپرست است.
 +
 
 +
ابراهیم اشتر با او به شهر تکریت رفت و او را مامور مالیات آن منطقه کرد و بعد مالیات را در میان همراهان تقسیم نمود و برای او ۵۰۰۰ درهم فرستاد. ولی عبیدالله خشمگین شد و اعتراض کرد و گفت: ابراهیم خودش بیشتر برداشته است، در حالی که ابراهیم قسم خورد که چنین نبوده و مجدداً برایش پول بیشتری فرستاد ولی او باز راضی نشد و بر مختار خروج کرد و عهدی که با او بسته بود، شکست و قُرای اطراف شهر کوفه را غارت و عمال مختار را کشت و اموالشان را گرفت و بر علیه مختار به [[بصره]] نزد «[[مصعب بن زبیر]]» رفت، مختار نیز عده ای را فرستاد تا خانه اش را خراب کردند.
 +
 
 +
این مرد سپس در جنگ با مختار در سپاه مصعب بن زبیر بود، مصعب نیز از او ترسید و زندانیش کرد، پس از مدتی با وساطت عده ای آزاد شد و خشمگین از نزد او رفت، مصعب عده ای را برای جنگ و تطمیع او فرستاد ولی فایده نکرد.
 +
 
 +
عبیدالله همچنان افسوس می خورد که چرا [[امام حسین علیه السلام|امام حسین]] علیه السلام را یاری نکرد و از اصحاب او نشد و بعد از آن چرا از [[مختار ثقفی|مختار]] پیروی نکرد و در این باره اشعاری نیز دارد که مضمون آن چنین است: "چون مختار برای خونخواهی دعوت کرد، لشگرهایی از پیروان آل محمد به او روی آوردند، آنها یاری کردند پسر دختر [[پیامبر اسلام|پیامبر]] را پس به [[بهشت]] رستگار شدند و به خوشی آن متنعم که آن، بهتر از سیم و زر است. ای کاش من هم روز جنگ و کارزار، شمشیر خود را بکار می بردم، ای دریغا که از حامیان او نبودم که هر ستمکار متجاوز را بکشم."
 +
 
 +
عبیدالله بن حر مدتی بعد به فکر جمع آوری سپاه افتاد و ۳۰۰ جنگجو را سازماندهی کرد و شهر تکریت را تصرف و بعد به کوفه حمله برد و کار را بر مصعب دشوار ساخت و سرانجام عده ای از سپاهش متفرق شدند و او از ترس این که مبادا اسیر شود، خود را به رود [[فرات]] انداخت و غرق شد. گویند که مصعب بن زبیر، عبیدالله بن حر را بر دروازه کوفه آویخت.<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۱۰۵، ۱۰۶، ۱۲۹، ۱۳۱، ۱۳۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ۲۸۹ و انساب الاشراف، ج۵، ص۲۹۵.</ref> مورخان، مرگ او را در سال ۶۸ هـ.ق نوشته اند.
 +
 
 +
==پانویس==
 
<references />
 
<references />
  
 +
==منابع==
  
== منابع ==
+
*ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، ۱۳۷۱ش.
*محمد باقر پور امینی،زیانکاران در حماسه کربلا[http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/89/3387/15566 پایگاه اطلاع رسانی حوزه]بازیابی: 2 آذر ماه 1392.
+
*ابن اعثم الکوفی، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، ۱۹۹۱م.
 
+
*سعیدیان جزی، مریم، «تحلیلی بر شخصیت عبیدالله بن حرّ جعفی و جایگاه او در تحولات عراق»، سخن تاریخ، بهار و تابستان ۱۳۹۶، شماره ۲۵.
*عُبیدُاللهِ بنِ حُر جُعفی، در دسترس در [http://www.tahoordanesh.com/page.php?pid=17613 دایرة المعارف طهور]بازیابی: 2 آذر ماه 1392.
+
*محمد باقرپور امینی، زیانکاران در حماسه کربلا [http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/89/3387/15566 پایگاه اطلاع رسانی حوزه]، بازیابی: 2 آذر ماه 1392.
[[رده: زیانکاران در حماسه کربلا]]
+
*عُبیدُاللهِ بنِ حُر جُعفی، در دسترس در [http://www.tahoordanesh.com/page.php?pid=17613 دایرة المعارف طهور]، بازیابی: 2 آذر ماه 1392.
 +
{{واقعه عاشورا}}
 +
[[رده:یاران مختار]]

نسخهٔ ‏۱۳ سپتامبر ۲۰۲۰، ساعت ۰۹:۵۶

عبیدالله بن حر جعفی یکی از اشراف کوفه و از شجاعان عرب بود که گروهی از جنگاوران قبیله اش که با او همراه بودند را فرماندهی می نمود. او معمولا خود را در قید تبعیت از فرد یا حکومتی قرار نمی داد جز اینکه در دوره‌های کوتاهی با حکام عراق برای کسب جایگاه و منافع همراهی نمود. او و طرفدارانش در برهه‌هایی به ربودن دارایی های مردم و ویرانی شهرها و روستاها پرداختند. امام حسین علیه السلام در مسیر کوفه با او برخورد نمود و او را به یاری خویش به جبران گناهان گذشته‌اش فراخواند. اما او نپذیرفت و پس از شهادت امام (ع) پشیمان شد. در قیام مختار نیز ابتدا به قیام‌کنندگان پیوست. اما پس از مدتی از صف یاران مختار جدا شد و جزء سپاهیان مصعب بن زبیر در مقابل مختار قرار گرفت. اما بدگمانی مصعب به او موجب شد که او را مدتی به زندان بیاندازد. او پس از آزادی به کمک عبدالملک مروان سپاهی سازماندهی کرد و شهر تکریت را تصرف نمود و از آنجا به کوفه حمله برد که در نبرد با سپاه مصعب جان خود را از دست داد.

اما خاندان «بنی الحر جعفی» از شیعیان بودند و از جمله آنها می توان ادیم، ایوب و زکریا را -که از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام بودند- نام برد. گویند ادیم و ایوب جزء موثقین بوده و زکریا کتاب داشت.

عبیدالله در زمان امام علی علیه‌السلام

عبیدالله از هواداران عثمان بن عفان (خلیفه سوم) بود.[۱] زمانی که جنگ جمل بین امام علی علیه السلام و اصحاب جمل به وقوع پیوست او به شام رفت و در پناه معاویه قرار گرفت.[۲] برخی منابع گفته‌اند که او در جنگ صفین معاویه را همراهی نمود.[۳] اما ابن اعثم مورخ شیعی روایت می کند که وقتی معاویه از او برای شرکت در جنگ صفین درخواست نمود او پاسخ داد: برایم چنین کاری مقدور نیست چرا که من مردی از کوفه هستم و آنها که با علی بن ابیطالب هستند اکثرشان از قوم و عشیره‌‌ام هستند و من از نزد آنان با ناراحتی خارج نشده‌ام و نیز علی، عثمان بن عفان را نکشته است تا من با او قتال کنم. خوب است من را از جنگ با علی معاف داری! پس چون بازگشتی من با هر کس که خواستی پیکار می کنم. پس معاویه غضبناک شد و ابن حر در منزلش ماند و در هیچ یک از معرکه های جنگ صفین شرکت ننمود.[۴] [۵]

مطابق با نوشته ابن اعثم در کتاب الفتوح، پس از بازگشت معاویه از جنگ صفین، جاسوسانش به او گزارش دادند که گروهی شبانه به نزد ابن حر آمدند و صبحگاه متفرق شدند. معاویه به دنبال این گزارش ابن حر را فراخواند و از او خواست که در مورد این گروه به او توضیح دهد. ابن حر گفت: آنها یاران من بودند که از شهرم به اینجا آمده بودند و در امور خود با من مشورت نمودند و من نیز با آنها در مورد اقامتم در شام مشورت نمودم. معاویه به او گفت: آیا خودت را حالی می بینی که به کوفه رفته ای و با علی همراه شده ای؟ ابن حر پاسخ داد: به خدا قسم این همان چیزی است که من قصد دارم و شهرم را بیشتر از غیر آن دوست دارم و برای من قبیح است که قوم خود را ترک کنم و در شام غریب و دور از وطن زندگی کنم. اما آنچه در مورد علی گفتی به خدا قسم شک ندارم که علی بر حق است و امام هدایت است. پس مردی از همنشینان معاویه گفت: دروغ گفتی ای ابن حر! بلکه ما بر حقیم و آنکه به او اشاره داشتی بر باطل است و ما جز از روی دیانت با او جنگ نکردیم.

پس ابن حر گفت: والله که دروغگو و نادان توئی! و با برادر رسول خدا و پسر عموی او از روی ظلم و عدوان جنگ نموده ای و پس از آن بر اسب خود جست و با حالت غضب از نزد معاویه به منزلش رفت. معاویه رو به آن مرد کرد و گفت: بد کاری کردی! ما به اینکه چنین کسی را راضی کنی بیش از اینکه ناراحتش کنی نیاز داریم.

پس ابن حر نیمه شب به سراغ اصحاب و عشیره اش فرستاد و همگی شبانه از شام به سمت کوفه به راه افتادند در حالی که سی و پنج نفر بودند. هنگامی که صبح شد بعضی از گمارندگان معاویه او را دیدند و مانع رفتن او شده گفتند ما تو را رها نمی کنیم تا اینکه از امیر المومنین (معاویه) در مورد تو کسب تکلیف کنیم. ابن حر وقتی این را دید به یارانش رو کرد و گفت این اولین غنیمت شماست. آنها با شنیدن این سخن ابن حر حمله نموده و تعدادی از آنها را کشته و مابقی را فراری داند و چارپایان و اسلحه های آنها را گرفتند. پس از آن ابن حر و اصحابش بر هر کدام از آبادی های شام که می گذشتند آن را غارت می نمودند تا اینکه به کوفه رسیدند.[۶]

نقل شده که او زنی در کوفه داشت، وقتی اقامتش نزد معاویه در شام طول کشید، همسرش با شخص دیگری بنام «عکرمه» ازدواج کرد (در بعضی نقل ها آمده که خانواده زن گمان کردند که عبیدالله کشته شده و در بعضی نقل ها او را که دچار چنین خطایی شده بود (دشمنی با علی علیه السلام) در زمره مرتدان قلمداد کرده و همسرش را که در کوفه رها نموده بود، در غیاب او طلاق دادند و به ازدواج دیگری درآوردند!)، وقتی عبیدالله به کوفه آمد در این مورد به امام علی علیه السلام شکایت برد. امام علیه السلام به او فرمود: تو دشمن ما را بر مخالفت ما کمک کردی! عبیدالله گفت: آیا این امر مرا از عدل تو محروم می کند؟ حضرت علی علیه السلام فرمود: هرگز! سپس ماجرا را شنید و حکم نمود تا همسرش را به او بازگردانند.

عبیدالله سخنی از علی بن ابیطالب علیه السلام داشت و روات شیعه هم آن را روایت کردند و نجاشی که فهرست کتب شیعه را نوشته، کتاب او را هم ذکر کرده است. علامه شعرانی در مورد علت نام برده شدن او توسط نجاشی می گوید: علمای رجال را با باطن مردم کاری نیست و از این که کسی در آخرت بهشتی باشد یا جهنمی، خداوند او را ببخشد یا نبخشد، بحث نمی کنند؛ بلکه مقصود آنها تحقیق روایت است.

عبیدالله در زمان امام حسین علیه‌السلام

عبیدالله تا زمان قیام حسین بن علی علیه السلام در کوفه سکونت داشت و از بزرگان و اشراف کوفه بود و چون مقدمات قیام آن حضرت فراهم گشت و حضرت به طرف کوفه حرکت نمود، عبیدالله عمداً از کوفه بیرون آمد.[۷] اما همین موجب برخورد او با امام حسین علیه السلام در منزلگاهی بنام «قصر بنی مقاتل» شد در چگونگی این دیدار گفته شده است:

زمانی که امام حسین علیه السلام از مکه به سمت کربلا حرکت کرده بود، به منزلگاهی بنام «قصر بنی مقاتل» یا به روایتی «قطقطانیه» چند فرسخی کربلا رسید. خیمه ای دید و پرسید که آن از کیست؟ گفتند: از آن عبیدالله بن حر جعفی.

امام علیه السلام کسی را نزد او فرستاد (بیشتر کتب، نام این فرستاده را حجاج بن مسروق جعفی نوشته اند) تا او را به یاری اردوی امام علیه السلام دعوت کند، ولی او بهانه آورد و گفت: من از کوفه بیرون نیامدم مگر از ترس این که حسین علیه السلام به آنجا آید و من نتوانم یاریش کنم. پس فرستاده امام بازگشت و پاسخ عبیدالله را به عرض امام علیه السلام رساند.

آن حضرت خود برخاست و به خیمه او رفت و بنشست و خدا را سپاس گفت و فرمود: ای مرد در گذشته خطا بسیار کردی و خداوند تو را به اعمالت مؤاخذه می کند، آیا نمی خواهی در این ساعت سوی او بازگردی و مرا یاری کنی تا جد من روز قیامت، نزد خدا شفیع تو باشد؟ گفت: یابن رسول الله، اگر به یاری تو آیم، همان اول کار پیش روی تو کشته می شوم و نفس من به مرگ راضی نیست، ولی این اسب مرا که «ملحقه» نام داشت، بگیر؛ به خدا قسم تاکنون هیچ سواری با آن در طلب چیزی نرفته مگر این که به آن رسیده و هیچکس در طلب من نیامده مگر این که از او سبقت گرفته و نجات یافتم.[۸]

حسین علیه السلام از او روی برگرداند و فرمود: نه حاجت به تو دارم و نه به اسب تو، و سپس آیه ای از سوره کهف را خواند: «و ما کنتُ متخذ المضلین عضدا»؛ (من گمراهان را به یاری خود نمی طلبم.) اما از اینجا بگریز و برو! نه با ما باش و نه بر ما! زیرا اگر کسی صدای استغاثه ما را بشنود و اجابت نکند، خداوند او را به رو در آتش جهنم می اندازد و هلاک می شود. آنگاه امام علیه السلام به خیمه خود بازگشت.

عبیدالله پس از حادثه کربلا به شدت از آن کوتاهی و قصورش پشیمان و دائما خود را ملامت می کرد. آن چنانکه نزدیک بود جان از تنش بیرون رود. در اشعاری این اندوه و حسرت را بیان می کند:

فیا لک حسرة مادمتَ حیا * تردد بین صدری و التراقی ...

مضمون اشعار: ای دریغ و افسوس تا زنده ام و دریغ میان سینه و گردن من در گردش است. آن زمان که حسین علیه السلام از من یاری طلبید و بر گمراهان و منافقان، آن روز در قصر بنی مقاتل با من می گفت: آیا ما را رها می کنی و می خواهی جدا شوی از ما؟ اگر من به جان با او مساوات می کردم، روز لقای پروردگار به کرامت نائل می شدم.

پسر مصطفی - جانم فدای او - پشت کرد و وداع گفت و برفت. اگر دریغ و افسوس دل زنده ای را می شکافت، دل من می خواست بشکافد. به حقیقت رستگار شدند آنها که حسین علیه السلام را یاری کردند. نومید گشتند آن دیگران صاحبان نفاق!

چون عبیدالله در حادثه کربلا حاضر نشده بود، بعداً ابن زیاد در این باره از او بازخواست نمود، او پرخاش کرد و دیگر نزدش نرفت و در محلی در کنار رود فرات اقامت کرد.

عبیدالله در زمان قیام مختار

عبیدالله بن حر در سال ۶۶ هـ.ق، زمان قیام مختار ثقفی برای خونخواهی سیدالشهدا علیه السلام به نیروهای مختار پیوست و او را همراهی کرد و با ابراهیم بن مالک اشتر به جنگ ابن زیاد رفت، اگرچه ابراهیم از وجود او در میان نیروهای مسلح خود نگران بود و این مطلب را محرمانه به مختار گفت که: می ترسم که عبیدالله بن حر در زمان حساسی مرا تنها گذارد ولی مختار به او می گفت: با او نیکی کن و چشم او را به مال زیاد پر کن! او دنیاپرست است.

ابراهیم اشتر با او به شهر تکریت رفت و او را مامور مالیات آن منطقه کرد و بعد مالیات را در میان همراهان تقسیم نمود و برای او ۵۰۰۰ درهم فرستاد. ولی عبیدالله خشمگین شد و اعتراض کرد و گفت: ابراهیم خودش بیشتر برداشته است، در حالی که ابراهیم قسم خورد که چنین نبوده و مجدداً برایش پول بیشتری فرستاد ولی او باز راضی نشد و بر مختار خروج کرد و عهدی که با او بسته بود، شکست و قُرای اطراف شهر کوفه را غارت و عمال مختار را کشت و اموالشان را گرفت و بر علیه مختار به بصره نزد «مصعب بن زبیر» رفت، مختار نیز عده ای را فرستاد تا خانه اش را خراب کردند.

این مرد سپس در جنگ با مختار در سپاه مصعب بن زبیر بود، مصعب نیز از او ترسید و زندانیش کرد، پس از مدتی با وساطت عده ای آزاد شد و خشمگین از نزد او رفت، مصعب عده ای را برای جنگ و تطمیع او فرستاد ولی فایده نکرد.

عبیدالله همچنان افسوس می خورد که چرا امام حسین علیه السلام را یاری نکرد و از اصحاب او نشد و بعد از آن چرا از مختار پیروی نکرد و در این باره اشعاری نیز دارد که مضمون آن چنین است: "چون مختار برای خونخواهی دعوت کرد، لشگرهایی از پیروان آل محمد به او روی آوردند، آنها یاری کردند پسر دختر پیامبر را پس به بهشت رستگار شدند و به خوشی آن متنعم که آن، بهتر از سیم و زر است. ای کاش من هم روز جنگ و کارزار، شمشیر خود را بکار می بردم، ای دریغا که از حامیان او نبودم که هر ستمکار متجاوز را بکشم."

عبیدالله بن حر مدتی بعد به فکر جمع آوری سپاه افتاد و ۳۰۰ جنگجو را سازماندهی کرد و شهر تکریت را تصرف و بعد به کوفه حمله برد و کار را بر مصعب دشوار ساخت و سرانجام عده ای از سپاهش متفرق شدند و او از ترس این که مبادا اسیر شود، خود را به رود فرات انداخت و غرق شد. گویند که مصعب بن زبیر، عبیدالله بن حر را بر دروازه کوفه آویخت.[۹] مورخان، مرگ او را در سال ۶۸ هـ.ق نوشته اند.

پانویس

  1. ابن اثیر، الکامل، ترجمه حالت و خلیلی، ۱۳۷۱ش، ج‏۱۲، ص۱۶۹
  2. ابن اعثم، الفتوح، ۱۹۹۱م، ج۶، ص۲۶۹
  3. ابن اثیر، الکامل، ترجمه حالت و خلیلی، ۱۳۷۱ش، ج‏۱۲، ص۱۶۹
  4. ابن اعثم، الفتوح، ۱۹۹۱م، ج۶، ص۲۶۹
  5. برخی اشاره نداشتن منابعی که مستقلا به واقعه صفین پرداخته اند همچون وقعه الصفین، به حضور عبیدالله بن حر در در جنگ صفین را نیز موجب تردید در درستی گزارشهای مربوط به شرکت او در جنگ صفین می دانند.(سعیدیان جزی، «تحلیلی بر شخصیت عبیدالله بن حرّ جعفی و جایگاه او در تحولات عراق»، ص۳۵)
  6. ابن اعثم، الفتوح، ۱۹۹۱م، ج۶، ص۲۶۹ تا ۲۷۱.
  7. به تاریخ طبری، ج۷، ص۱۶۸ مراجعه شود.
  8. نقل از شیخ صدوق در کتاب امالی، شیخ مفید و... .
  9. تاریخ طبری، ج۵، ص۱۰۵، ۱۰۶، ۱۲۹، ۱۳۱، ۱۳۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ۲۸۹ و انساب الاشراف، ج۵، ص۲۹۵.

منابع

  • ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، ۱۳۷۱ش.
  • ابن اعثم الکوفی، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، ۱۹۹۱م.
  • سعیدیان جزی، مریم، «تحلیلی بر شخصیت عبیدالله بن حرّ جعفی و جایگاه او در تحولات عراق»، سخن تاریخ، بهار و تابستان ۱۳۹۶، شماره ۲۵.
  • محمد باقرپور امینی، زیانکاران در حماسه کربلا پایگاه اطلاع رسانی حوزه، بازیابی: 2 آذر ماه 1392.
  • عُبیدُاللهِ بنِ حُر جُعفی، در دسترس در دایرة المعارف طهور، بازیابی: 2 آذر ماه 1392.
11.jpg
واقعه عاشورا
قبل از واقعه
شرح واقعه
پس از واقعه
بازتاب واقعه
وابسته ها