دعای شانزدهم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش اول)
طلب عفو و مغفرت از عیوب و گناهان؛
وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ علیهالسلام إِذَا اسْتَقَالَ مِنْ ذُنُوبِهِ، أَوْ تَضَرَّعَ فِی طَلَبِ الْعَفْوِ عَنْ عُیوبِهِ:
اللَّهُمَّ یا مَنْ بِرَحْمَتِهِ یسْتَغیثُ الْمُذْنِبُونَ وَ یا مَنْ إِلَی ذِکرِ إِحْسَانِهِ یفْزَعُ الْمُضْطَرُّونَ وَ یا مَنْ لِخِیفَتِهِ ینْتَحِبُ الْخَاطِئُونَ یا أُنْسَ کلِّ مُسْتَوْحِشٍ غَرِیبٍ، وَ یا فَرَجَ کلِّ مَکرُوبٍ کئِیبٍ، وَ یا غَوْثَ کلِّ مَخْذُولٍ فَرِیدٍ، وَ یا عَضُدَ کلِّ مُحْتَاجٍ طَرِیدٍ.
أَنْتَ الَّذِی «وَسِعْتَ کلَّ شَیءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً» وَ أَنْتَ الَّذِی جَعَلْتَ لِکلِّ مَخْلُوقٍ فِی نِعَمِک سَهْماً وَ أَنْتَ الَّذِی عَفْوُهُ أَعْلَی مِنْ عِقَابِهِ وَ أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ وَ أَنْتَ الَّذِی عَطَاؤُهُ أَکثَرُ مِنْ مَنْعِهِ وَ أَنْتَ الَّذِی اتَّسَعَ الْخَلَائِقُ کلُّهُمْ فِی وُسْعِهِ وَ أَنْتَ الَّذِی لَا یرْغَبُ فِی جَزَاءِ مَنْ أَعْطَاهُ وَ أَنْتَ الَّذِی لَا یفْرِطُ فِی عِقَابِ مَنْ عَصَاهُ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
بارخدایا، ای که گناهکاران به رحمتت فریارسی میکنند، وای که بیچارگان به یادآوری احسانت پناه میبرند،ای که خطاکاران از بیم تو به شدت گریه میکنند، ای همدم هر وحشتزده دور از وطن، ای گشایش هر اندوهگین دلشکسته، ای فریادرس هر درمانده تنها، ای مددکار هر محتاج رانده شده،
تویی که رحمت و دانشت همه چیز را فرا گرفته، تویی که هر آفریده را از نعمتهایت بهرهای مقرر فرمودهای، تویی که عفوت بر عقابت غلبه دارد، و تویی که مهرت پیشاپیش غضبت در حرکت است، و تویی که عطایت از منعت بیشتر است، و تویی که پهنه رحمت و مهرت همه آفریدگان را فراگرفته، و تویی که چون نعمت به کسی مرحمت کنی چشم پاداش از او نداری، و تویی که در کیفر عاصیان از اندازه نمیگذری.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
طلب گذشت از گناهان با درخواست عفو از عیوب:
«اَللَّهُمَّ یا مَنْ بِرَحْمَتِهِ یسْتَغیثُ الْمُذْنِبُونَوَ یا مَنْ إِلَى ذِکرِ إِحْسَانِهِ یفْزَعُ الْمُضْطَرُّونَ وَ یا مَنْ لِخِیفَتِهِ ینْتَحِبُ الْخَاطِئُونَ»:
"بارخدایا، اى آن که گنهکاران بوسیله رحمتش فریادرس مى طلند، و اى آن که درماندگان به یاد احسان و نیکى او پناه مى برند، و اى آنکه خطاکاران از ترس مقام و عظمت و عقابش با صداى بلند، به شدّت گریه مى کنند".
نیروهاى خدادادى انسان:
خاک با اراده حکیمانه حضرت حق، بر اساس رحمت و عشق از هزاران جاده پر پیچ و خم عبور کرد، تا در صلب پدر تبدیل به نطفه شد، و نطفه در رحم مادر در جایى استوار قرار گرفت، نطفه علقه شد، و علقه مضغة و مضغه اسکلت استخوانى و بر استخوان گوشت قرار گرفت سپس روح در آن دمیده شد و پس از مدتى بصورت انسانى آراسته، پاى به بسیط زمین گذاشت.
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ مِنْ سُلالَة مِنْ طین، ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فى قَرار مَکین. ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکسوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أنشاناه خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَک اللّهُ اَحْسَنُ الْخالِقینَ».(۱)
در این خزانه بى نظیر آفرینش گوهر پر بهاى فطرت، یعنى نیروى کشش بسوى توحیدو حقایق و دین قیم قرار داده شد:
«فَاَقِمَ وَجْهَک لِلدّینِ حَنیفاً فِطْرَةَ اللّهِ التَّى فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لاتَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذالِک الدّینُ الْقَیمُ...»(۲)
آرى دین قیم و نور الهى، و کشش به سوى آن، واقعیتى است که در ذات انسان نهاده شده، هر چند گروهى از مردم به آن توجى نداشته باشند.
در این ظرف وسیع و گسترده میوه اى شیرین و با منفعت چون عقل که همچون نورافکنى قوى براى زدودن تاریکى هاست نهاده شده، تا راه انسان براى پذیرش حقایق و واقعیات که نسبت به آن جاذبه و خواسته درونى دارد آسان گردد.
«هُوَ الَّذى اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَکمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فیهِ تُسیمُونَ. ینْبِتُ لَکمْ بِهِ الزّرْعَ وَ الزَّیتُونَ وَ النَّخیلَ وَ الْاَعْنابَ وَ مِنْ کلَّ الثَّمَراتِ اِنَّ فى ذلِک لَآیةً لِقَوْم یتَفَکرُونَ. وَ سَخَّرَلَکمُ اللّیلَ وَ النَّهارَ و الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِاَمْرِهِ اِنَّ فى ذلِک لَآیات لِقَوْم یعْقِلُونَ».(۳)
او خداوندى است که از آسمان آبى فرو فرستاد، که آشامیدن شما از آنست، و گیاهان و درختان که حیوانات خود را در آن به چرا مى برید نیز از آن است. خداوند با آن آب براى شما زرعت و زیتون و درخت خرما و انگور مى رویاند و از هر نوع میوه اى، بحقیقت در یان واقعیات نشانه روشنى است براى آنان که اندیشه مى کنند. او شب و روز و خورشید و ماه را مسخر شما ساخت، و هم به فرمان او ستارگان مسخر شما هستند، در این نشانه ها نشانه هائى است از عظمت و قدرت و علم و حکمت خداوند براى آنان که عقل خود را بکار گیرند.
آرى نور عقل با ابزار و جنودى که در اختیار دارد، راه را براى دریافت حقایق غیبى و شهودى باز مى کند و در قسمت عمده اى از اصول، حجت الهى را براى انسان تمام مى نماید، و در آن زمینه ها راه هر گونه عذرى را در آلوده شدن به پلیدى ها مى بندد.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: اِسْتَرْشِدُوا الْعَقْلَ تَرْشُدُوا، وَلا تَعْصُوهُ فَتَنْدَمُوا.(۴)
رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله فرمود: راهنماى خود را خرد خویش قرار دهید تا به راه راست و به مسیر رشد و کمال هدایت شوید، و با آن مخالفت ننمائید که پشیمان مى شوید.
عَنْ اَمیرِ الْمؤمنینَ علیه السلام: لاعِلْمَ کالتَّفَکرِ، ولَاشَرَفَ کالْعِلْمِ.(۵)
هیچ علمى بمانند تفکر، و هیچ شرفى بمانند علم نیست.
تقوا که عظیم ترین حقیقت و پرمنفعت ترین سرمایه، و مایه اصلى کرامت براى انسان در دنیا و آخرت است، بنا به فرموده رسول خدا صلى اللّه علیه و آله محل و مکانش قلوب عاقلان است:
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه وآله: لِکلَّ شَىء مَعْدِنٌ وَ مَعْدِنُ التُّقى قُلُوبُ الْعاقِلینَ.(۶)
رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: براى هر چیزى در این پهنه آفرینش معدنى است، و معدن تقوا قلوب عقلاست.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ علیه و آله: اِنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ الْعَقْلَ مِنْ نُور مَخْزُون مَکنُون فى سابِقِ عِلْمِهِ الَّذى لَمْ یطَّلِعْ عَلَیهِ نَبىٌ مُرْسَلٌ وَلامَلَک مُقَرَّبٌ، فَجَعَلَ الْعِلْمَ نَفْسَهُ، وَ الْفَهْمَ وَجْهَهُ، وَ الزُّهْدَ رَأْسَهُ، وَ الْحَیاءَ عَینَیهِ، وَ الْحِکمَةَ لِسانَهُ،وَ الرَّأْفَةَ هَمَّهُ، وَ الرَّحْمَةَ قَلْبَهُ.
ثُمَّ غَشّاهُ وَقَوّاهُ بِعَشَرَةِ اَشْیاءَ: بِالْیقینِ، وَالْإیمانِ، وَ الصَّدْقِ، وَالسَّکینَةِ، وَ الْاِخْلاصِ، وَالرَّفْقِ، وَ الْعَطِیةِ، وَ الْقُنُوعِ، وَ التَّسْلیمِ، وَ الشُّکرِ...(۷)
رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: خداوند بزرگ، عقل را از نور مخزون مکنون در علم گذشته اش که نبى مرسل و ملک مقرب بر آن آگاهى نداشت آفرید. علم را نفس عقل، و فهم را صورت، و زهد را سر، و حیا را دو چشم، و حکمت را زبان، و رأفت را همت، و رحمت را قلب آن قرار داد، سپس آن را به ده چیز تقویت کرد: یقین، ایمان، صدق، آرامش، اخلاص، رفق، بخشش، قناعت، تسلیم، شکر...
جذبه فطرت، و نور عقل، حجابها را از برابر دیده قلب کنار مى زنند، و انسان را به تماشاى حقایق موفق مى کنند، و راه قبول واقعیات را براى آدمى سهل و آسان مى سازند.
ولى آنان که راه فطرت و عقل را با طوفان گناه و سیل شهوات مى بندند، از درک حقایق و لمس واقعیات محروم مى شوند، و همچنان که جاهل به دنیا آمده اند، جاهل از دنیا مى روند، و نصیبى از رحمت خدا در جهان دیگر براى آنان نیست.
صابر همدانى مى فرماید:
تا که مرآت دل از زنگ هوس پاک نشد *** دل تجلّیگه آن روى فرحناک نشد
مهر تا یک طبق از نور رخش وام نکرد *** روشنى بخش مه و انجم و افلاک نشد
صورتى بیند و از معنى آن بى خبر است *** آن که چون آینه اش مشعر و ادراک نشد
گوهر خود بنما گرچه لگد کوب شوى *** تا نگویند خبر از هنر تاک نشد
فاسدان را نبود راه به سرحد کمال *** اى بسا دانه که بیرون زدل خاک نشد
خار گلزار تعلّق شودش دامنگیر *** آن که چون برق در این مزرعه چالاک نشد
شمع گیرم که پس از کشتن پروانه گریست *** قاتل از گریه بى جا گنهش پاک نشد
همت عالى ارباب سخا چون گهرى است *** که قرین با حزف پستى و امساک نشد
صابر اندیشه صائب دل من سوخت که گفت *** صاف با ما دل آن شعله بى باک نشد در این منبع احسن تقویمى دادگاهى عالى چون دادگاه قیامت، و به تعبیر قرآن مجید نفس ملامت گر، و به قول روانشناسان وجدان اخلاقى، و به زبان عامه وجدان، قرار داده، تا در برابر نیکى هائى که از انسان سر مى زند سرور و نشاط و شادى و خوشى پخش کند، و در برابر زشتى ها انسان را ملامت کرده و به سختى سرزنش نماید، و وى را به اندوه و غم و حسرت و پشیمانى و ناراحتى محکوم کند.
«لا اُقْسِمُ بِیوْمِ الْقِیامَةِ، وَلا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ».(۸)
سوگند به روز قیامت و سوگند به وجدان ملامت گر.
در تفسیر شریف "نمونه" در توضیح دو آیه شریفه بالا آمده: حقیقت این است که یکى از دلائل وجود "معاد" وجود "حکمه وجدان" در درون جان مى کند، و از این طریق به او پاداش مى دهد، و به هنگام انجام کار زشت یا ارتکاب جنایت روح او را سخت در فشار قرار داده و مجازات و شکنجه مى کند، به حدى که گاه براى نجات از عذاب وجدان اقدام به خودکشى مى کند.
یعنى در واقع وجدان حکم اعدام او را صادر کرده و به دست خودش اجرا مى کند.
بازتاب نفس لوامه در وجود انسانها بسیار وسیع و گسترده، و از هر نظر قابل دقت و مطالعه است.
وقتى عالم صغیر یعنى وجود انسان در دل خود محکمه و دادگاه کوچکى دارد، چگونه عالم کبیر با آن عظمتش محکمه عدل عظیمى نخواهد داشت.
از اینجاست که ما از وجود "وجدان اخلاقى" پى به وجود "رستاخیز و قیامت" مى بریم، و نیز از همین جا رابطه جالب این دو سوگند روشن مى شود، و به تعبیر دیگر سوگند دوم دلیلى بر سوگند اول.
آرى دادگاه وجدان آنقدر عظمت و احترام دارد، که خداوند به آن سوگند یاد مى کند و آن را بزرگ مى شمرد، و براستى بزرگ است، چرا که یکى از عوامل مهم نجات انسان محسوب مى شود، بشرط آن که وجدان بیدار باشد و بر اثر کثرت گناه ضعیف و ناتوان گردد.
به هر حال این "نفس لوامه" چنان که گفتم رستاخیز کوچکى است در درون جان هر انسان که بعد از انجام یک کار یا بد، بلافاصله محکمه آن در درون جان تشکیل مى گردد و به حساب و کتاب او مى رسد.
لذا گاه در برابر یک کار نیک و مهم چنان احساس آرامش درونى مى کند، و روح او لبریز از شادى و نشاط مى شود که لذت و شکوه و زیبائى آن را هیچ بیان و قلمى قابل توصیف نیست.
و به عکس گاهى به دنبال یک خلاف و جنابت بزرگ چنان گرفتار کابوس وحشتناک، و طوفانى از غم و اندوه مى گردد، و از درون مى سوزد که از زندگى به کلى سیر مى شود و حتى گاه براى رهائى از چنگال این ناراحتى خود را آگاهانه به مقامات قضائى معرفى و به چوبه دار تسلیم مى کند.
این دادگاه عجیب درونى شباهت عجیبى به دادگاه رستاخیز دارد.
۱ - قاضى و شاهد و مجرى حکم در حقیقت در اینجا یکى است، همانطور که در قیامت چنین است:
«عالِمَ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ اَنْتَ تَحْکمُ بَینَ عِبادِک».(۹)
خداوندا تو از اسرارر پنهان و آشکار آگایه و تو در میان بندگانت قضاوت خواهد کرد.
۲ - این دادگاه وجدان توصیه و رشوه و پرونده سازى و پارتى رائج بشرى را نمى پذیرد، همانطور که درباره دادگاه قیامت نیز مى خوانیم:
«وَ اتَّقُوا یوْماً لاتَجْزى نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَیئاً وَ لایقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَلا یؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَلا هُمْ ینْصَرُونَ».(۱۰)
از آن روز پروا کنید که هیچ کس به جاى دیگرى مجازات نمى شود، و نه شفاعتى پذیرفته مى گردد، و نه فدیه اى و رشوه اى و نه یارى مى شوند.
۳ - محکمه وجدان مهم ترین و قطورترین پرونده ها را در کوتاهترین مدت رسیدگى کرده، حکم نهائى خود را به سرعت صادر مى کند، نه استیناف در آن هست نه تجدید نظر و نه ماهها و سالها سرگردانى همانطور که در رابطه با دادگاه رستاخیز مى خوانیم:
«وَ اللّهُ یحْکم لامُعَقَّبَ لِحُکمِهِ وَ هُوَ سَریعُ الْحِسابِ».(۱۱)
خداوند حکم مى کند و حکم او رد و نقض نیم شود و حساب او سریع است.
۴ - مجازات و کیفرش بر خلاف مجازات هاى دادگاههاى رسمى این جهان، نخستین جرقه هایش در اعماق دل و جان افروخته مى شود، و از آنجا به بیرون سرایت مى کند، نخست روح انسان را مى آزارد، سپس آثارش در جسم و چهره و دگرگون شدن خواب و خوراک او آشکار مى شود، همانطور که درباره دادگاه قیامت نیز مى خوانیم:
«نارُاللّهِ الْمُوقَدَةُ، الَّتى تطّلع عَلَى الْاَفْئِدَةِ».(۱۲)
آتش برافروخته الهى که از قلب ها زبانه مى کشد!!
۵ - این دادگاه وجدان چندان نیاز به ناظر و شهوت ندارد، بلکه معلومات و آگاهیهاى خود انسان متهّم رابه عنوان شهود به نفع یا بر ضد او مى پذیرد، همانطور که در دادگاه رستاخیز نیز ذرات وجود انسان حتى دست و پا و پوست گواهان بر اعمال او هستند چنانکه مى فرماید:
«حَتّى اِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَیهِمْ سَمْعُهُمْ وَ اَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ».(۱۳)
چون به کنار آتش دوزخ برسند گوش و چشم و پوست تن آنها بر ضد آنان گواهى مى دهد.
این شباهت عجیب در میان این دو دادگاه نشانه دیگرى بر فطرى بودن مسئله معاد است، زیرا چگونه مى توان باور کرد در وجود یک انسان که قطره کوچکى از این اقیانونس عظیم هستى است، چنان حساب و کتاب و دادگاه مرموز و اسرارآمیزى وجود داشته باشد، اما در درون این عالم بزرگ مطلقاً حساب و کتاب و دادگاه و محکمه اى وجود نداشته باشد، این باور کردنى نیست.
فیض بزرگوار در بزرگى و جلالت انسان مى فرماید:
دارد شرف برانجم و افلاک خاک ما *** آئینه خداى نما جان پاک ما
تا امر و خلق جمله شود دوست، دست صنع *** کشته است تخم مهر گیاهى به خاک ما
در ما فکنده دانه اى از مهر خویشتن *** تا کاینات جمع شود در شباک ا
در بدو آفرینش و تخمیر آب و گل *** با آب و تاب عشق سرشتند خاک ما
مستان پاک طینت میخانه الست *** گیرند باده هاى مروق زتاک ما
ما را درون سینه خود جاى داده اند *** هستند آسمان و زمین سینه چاک ما
فردوس جاى ما و ملک همنشین و حور *** کز خاک آن سراى بود خاک پاک ما
مسجود هر فرشته و محبوب روح قدس *** یارب چه گوهرست نهان زیر خاک ما
فیض از زبان خویش نمى گوید این سخن *** حرفى است اززبان امامان پاک ما
براى رشد و کمال و درک سعادت دنیا و آخرت، براى این گنجینه فطرت و عقل و وجدان که دریایى بى کران از نیروى اراده و اختیار در اختیار اوست سه سرمایه سنگین، و سه گوهر گرانبها همچون نبوت و کتاب و امامت در کنار او نهاد، تا با کمک گیرى از فرهنگ رسالت و قرآن مجید و امامت امامان و با تکیه بر فطرت و عقل و وجدان به عبادت حق قیام کند، و وجودش را به حسنات اخلاقى بیاراید، و از رذائل و خصایل پست دورى کزیند، و سرفه عدل و قسط را در زمین پهن کند، و آنچه خیر است از وجود خود بروز و ظهور دهد، و دنیائى اباد و آخرتى مورد رضایت حق براى راحت ابدى. و سلامت و سعادت سرمدى بسازد.
آنان را به اینهمه حقایق آراستى، و مائده نعمت هاى معنوى و مادى در برابرشان قرار دادى، تا در سایه هدایت تو که به توسط انبیا و کتب آسمانى و امامان، به آنان ارائه فرمودى، تمام نعمت هایت را در مسیر عبادت و درستى و رشد و کمال و آبادى دنیا و آخرت بکار گیرند، و حجت خود را در تمام زمینه ها به آنان تمام کردى و جائى براى گناه نگذاشتى، و راهى براى عصیان و خطا و معصیت و شیطنت بسوى آنان باز نکردى.
افسوس که عده اى از فرزندان آدم تمام نعمت هایت را ندیده گرفتند، و فطرت و عقل و وجدان را بر اثر کثرت گناه لگدمال کردند، و روى از دعوت انبیاء و آیات و امامان برتافتند، و با دست خود راه بیچارگى و ذلّت و فرود آمدن عذاب جهنم را بر خویش باز کردند.
امیر المؤمنین علیه السلام در خطب ۱۰۸ نهج البلاغه مى فرماید:
سُبْحانَک خالِقاً وَ مَعْبُوداً، بِحُسْنِ بَلائِک عِنْدَ خَلْقِک، خَلَقْتَ داراً، وَ جَعَلْتَ فیها مَأْدُبَة مَشْرَباً و مَطْعَماً وَ اَزْواجاً وَ خَدَماً وَ قُصُوَاً وَ اَنْهاراً وَ زُرُوعاً وَ ثِماراً، ثُمَّ اَرْسَلْتَ داعِیاً یدْعُو اِلَیها، فَلاَ الدّاعِىَ اَجابُوا، وَلا فیما رَغَّبْتَ اِلَیهِ رَغِبُوا، وَلا الِى ما شَوَّقْتَ اِلَیهِ اشْتاقُوا، اَقْبَلُوا عَلى جیفَة قَدِ افْتَضَحُوا بِاَکلِها، وَ اصْطَلَحُوا عَلى حُبَّها، وَ مَنْ عَشِقَ شَیئاً اَعْشى بَصَرَهُ، وَ اَمْرَضَ قَلْبَهُ، فَهُوَ ینْظُرُ بِعَین غَیرِ صَحیحَة، وَ یسْمَعُ بِاُذُن غَیرِ سَمیعَة، قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَواتُ عَقْلَهُ، وَ اَماتَتِ الدُّنْیا قَلْبَهُ، وَ وَلَّهَتْ عَلَیها نَفْسَهُ.
الهى تو را از هر عیب و نقصى منزه و مبّرا مى دانم، که آفریننده خلایق و معبود همه هستى و آفرینشى.
مخلوقات را براى آزمایش نیکو، آفریدى، خانه اى بس با عظمت ساختى و خوانى بى دریغ در آن پهن نمودى، و در آن سفره بى دریغت انواع آشامیدنى و خوردنى و همسران و خدمتکاران و کاخهاى مجلّل و چشمه سارها و مزارع و میوه ها قرار دادى.
خداوندا سپس دعوت کننده اى فرستادى که مردم را بسوى آن سراى جادوانى دعوت نماید، مردم بر اثر غفلت و جهل و عشق مفرط به دنیاى زودگذر، نه آن دعوت کننده را اجابت کردند، و نه به آنچه ترغیب فرمودى رغبت نمودند، و نه به آنچه که تشویقشان نمودى مشتاق شدند.
آن مردم هواخواه دنیاپرست و ناآگاه، رو به خوردن لاشه اى بردند که با خوردنش رسوا شدند، و به عشق ورزیدن به آن لاشه اتفاق نمودند، و هر کس که به چیزى عشق ورزد، بینائى اش را مختل و قلبش را بیمار نماید.
این عاشق بدبخت که بینائى و بصیرت دل را از دست داده مى نگردولى با چشمى مختل، مى شنود ولى با گوشى کر، شهوات غلط عقل این عاشق خودباخته را تباه و دنیا قلبش را میرانده، نفسش واله و سرگردان آن جیفه گشته و به بردگى دنیا درآمده!!
در خطبه ۱۴۴ درباره رسولان حق مى فرماید:
بَعَثَ رُسُلَهُ بِما خَصَّهُمْ بِهِ مِنْ وَحْیهِ، وَجَعَلَهُمْ حُجَّةً لَهُ عَلى خَلْقِهِ، لِئَلّا تَجِبَ الْحُجَّةُ لَهُمْ بِتَرَک الْاِعْذارِ اِلَیهِمْ، فَدَعاهُمْ بِلِسانِ الصَّدْقِ اِلى سَبیلِ الْحَقَّ.
خداوند براى هدایت مردم به سعادت دنیا و آخرت رسولانش را فرستاد، و آنان را اختصاص به دریافت وحى نمود. تمام انبیاء را در اعتقاد و عمل و اخلاق، دلیل وحجت مردم قرار داد تاایشان را در هیچ زمینه اى حجت و عذرى در دادگاه قیامت نباشد، پس تمام انسانها را بوسیله راهنمایان راستگوى باکرامت به راه حق دعوت نمود.
عَنْ اَبى عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: ما زالَتِ الْاَرْضُ اِلّا وَ لِلّهِ فیهَا الْحُجَّةُ یعَرِّفُ الْحَلالَ وَ الْحَرامَ، وَ یدْعُو النّاسَ اِلىَ سَبیلِ اللّهِ.(۱۴)
از حضرت صادق علیه السلام است که فرمود: زمین همیشه نپاید جز آن که براى خدا در آن حجتى باید که حلال و حرام را به مردم بفهماند و تمام انسانها را بسوى خدا بخواند.
عَنْ اَبى عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: لَوْ بَقِىَ اثْنانِ لَکانَ اَحَدهُمَا الْحُجَّةَ عَلى صاحِبِهِ.(۱۵)
امام صادق علیه السلام فرمود: اگر دو کس بیشتر در زمین نمانند محقّقاً یکى از آنها بر دیگرى حجت خدا است.
در قسمتى از خطبه ۱۵۲ نهج البلاغه امیر المؤمنین علیه السلام در رابطه با ائمه طاهرین مى فرماید:
وَ اِنَّمَا الْاَئِمَّةُّ قَوّامُ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ، وَ عُرَفاؤُهُ عَلى عِبادِهِ، لایدْخُلُ الْجَنَّةَ اِلّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ، وَلایدْخُلُ النّارَ اِلّا مَنْ اَنکرَهُمْ وَ اَنْکرُوهُ.
و بحقیقت امامان بزرگوار در بپا داشتن عدل و قسط و امر و نهى الهى و حقایق ملکوتى و پیروى از آئین حق حجت هاى الهى بر بندگانند، و آشنا کنندگان مردم نسبت به خدا، به بهشت وارد نمى شوند مگر کسى که آنها را بشناسد، و آنان هم او را بعنوان مطیع و پیرو خود امضاء کنند، و داخل آتش نمى شود مگر آنکه امامت و وجوب اطاعت از آنان را منکر گردد، و آنان هم او را دشمن و منکر خویش بدانند.
در حدیث قدسى آمده:
یا مُحَمَّدُ اِنّى خَلَقْتُک وَ لَمْ تَک شَیئاً، وَ نَفَحْتُ فیک مِنْ رُوحى کرامَةً مِنّى اَکرَمْتُ بِها حَینَ ازوْجَبْتُ لَک الطّاعَةَ عَلى خَلْقى جَمیعاً، فَمَنْ اَطاعَک فَقَدْ اَطاعَنى، وَ مَنْ عَصاک فَقَدْ عَصانى، وَ اَوْجَبْتُ ذلِک فِى عَلِىَّ وَ نَسْلِهِ مَنِ اخْتَصَصْتُ مِنْهُمْ لِنَفْسى.(۱۶)
اى محمد من تو را در حالیکه نبودى آفریدم، و از روحم در تو دمیدم، کرامتى از جانب من بود که ترا به آن گرامى داشتم.
بر تمام خلایق اطاعت ازتو راواجب کردم، هر کس از تو پیروى کند از من پیروى کرده، و هر کس از تو سرپیچى نماید از من سرپیچى نموده، این برنامه را در على و نسل او نیز واجب کردم، آن که او را براى خود برگزیده ام و به مقام امامت آراسته ام.
مقام انبیاء و امامان که از جانب خدا براى هدایت انسان آمده اند مقامى است که قلم از بازگو کردن آن عاجز است.
انبیاء و امامان با ایمان و اخلاق و عمل و فرهنگ عالى خود، و معجزاتى که در اختیار داشتند به تمام افراد بشر حجت را تمام کرده و راه هر عذرى را بسته اند.
منبعى که ما را به رسالت و امامت راهنمائى مى کند قرآن است، و صدق گفتار قرآن و معجزه بودن آن از خورشید وسط روز روشن تر و آشکارتر است.
کسى که با قرآن مجید هدایت نشود، قطعاً با برنامه اى دیگر هدایت نخواهد شد، و آن کس که قرآن را بپذیرد و به برنامه هایش عمل کند، سعادت دنیا و آخرت را نصیب خود نموده است.
از باب تیمن و تبرک حدیثى هم در رابطه با قرآن مجید نقل مى کنم:
عَنْ محمَّدِ بنِ علىٍّ الباقِر علیه السلام قالَ: یا سَعْدُ، تَعَلَّمُوا الْقُرْانَ، فَاِنَّ الْقُرْآنَِ یأتى یوْمَ الْقِیامَةِ فى اَحْسَنِ صُورَة فَینادیهِ اللهُ تَعالى: یا حُجَّتى فِى الْاَرْضِ، وَ کلامِىَ الصّادِقَ النّاطرِقَ، سَلْ تُعْطَ، وَاشْفَعْ تُشَفَّعْ، ثُمَّ یقُولُ اللّهُ تَعالى: کیفَ رَأَیتَ عِبادى؟ فَیقُولُ: یارَبَّ، مِنْهُمْ مَنْ صانَنى وَ حافَظَ عَلَىَّ وَلَمْ یضَعَّعْ شَیئاً، وَ مِنْهُمْ مَنْ ضَیعَنى وَ اسْتَخَفَّ بِحَقّى وَ کذَّبَ بى فَیقُولُ اللّهُ تَعالى: وَ عِزَّتى وَ جَلالى وَارْتِفاعِ مَکانى لَاُثیبَنَّ عَلَیک الْیوْمَ اَحْسَنَ الثَّوابِ، وَلاُعاقِبَنَّ عَلَیک الْیوْمَ اَلیمَ الْعَقابِ.(۱۷)
حضرت باقر علیه السلام به سعد خفّان فرمود: اى سعد قرآن را فراگیرید، محقّقاً قرآن در قیامت به زیباترین صورت تجلى کند، پس خداوند به او خطاب نماید: اى حجت من در روى زمین، و کلام راست و گویایم که واقعیات و حقایق و شرایع من را براى بندگانم بیان کردى، از من بخواه من عطایت کنم، و شفاعت کن تا شفاعتت را بپذیرم.
سپس حضرت حق خطاب به قرآن مى فرماید: اى قرآن بندگانم را چگونه یافتى؟ عرضه مى دارد: اى مالک من، بعضى از آنان مرا در زندگى خود پیروى کردند، و از حلال و حرامم محافظت نمودند، و چیزى از آیات مرا ضایع نکردند، و برخى از مردم مرا ضایع نمودند، و حق عظیم مرا سبک انگاشتند و به تکذیب من برخاستند، پس حضرت حق مى فرماید: سوگند به عزت و جلالم و بلندى مقام و مکانتم، بخاطر تو بهترین ثواب را به پیروانت مى دهم، و محض تو عذاب دردناکم را نصیب مهجوران از تو مى نمایم!!
عارف عاشق ابن یمین مى فرماید:
شهره شهر شد از غایت خوبى رویت *** اى شده ترک فلک از دل و جان هندویت
هست رخسار تو یک ماه که در غزّه او *** جلوه دادست دو عنبر زهلال ابرویت
چشم بد دور که بستان ارم را گه حسن *** خار اندوه نهادست گل خودرویت
فتنه دور قمر نیست در آفاق کنون *** بجز آن غمزه غمّازوش جادویت
خوان عشقت چو نهادند وصلا دردادند *** مى خورد دل جگر خویشتن از پهلویت
چه کند این دل دیوانه که در پى نرود *** چون به زنجیر کشان میبردش گیسویت
من چنان شیفته زآنم که رگى از سودا *** هست پیوسته مرا با دل زار از مویت
عابدان روى سوى قبله اسلام کنند *** عارفان را نبود قبله جان جز کویت
بستم احرام طواف سرکوى تو ز شوق *** که ببوسم حجرالاسود خال رویت
آرى انسان خزانه فطرت و عقل و وجدان و اراده و اختیار است، که براى شکوفائى این حقایق، نسیم نبوت و امامت و قرآن را بر اوزیده اند، تا به قله و اوج رشد و کمال برسد، و در این مدت کوتاهى که از عمر نصیب اوست دنیا و آخرتش را آباد نماید، و تمام مدارج بندگى را پیماید و به زیارت سعادت دنیا و آخرت نایل گردد.
مشتى خاک بخاطر تحقّق این اهداف عالیه بتدیل به موجودى زنده به نام انسان شد، که حضرت حق از هر جهت نسبت به تمام موجودات و بخصوص انسان بى نیاز است، و این موجودات و مخصوصاً انسان است که در هر شأنى از شئون نیازمند به حضرت اوست، و بدون اتصال به فطرت و عقل و وجدان و نبوت و امامت و قرآن به آن هدفى که خداوند از خلقت او به نفع خود او داشته نخواهد رسید.
در یک حدیث قدسى بسیار عالى و با حال آمده است: که حضرت حق به داوود نبى خطاب کرد:
قُلْ لِعِبادى: لَمْ اَخْلُقْکمْ لِاَرْبیحَ عَلَیکمْ وَلکنْ لِتَرْبَحُوا عَلَىَّ.(۱۸)
به بندگانم بگو، من شما را از عالم خاک به جهان انسانیت نیاورده ام تا سودى به من برسد، بلکه شما آفریدم تا از من سود سرشار ابدى نصیب شما گردد.
و در حدیث قدسى دیگر آمد:
عَبْدى خَلَقْتُ الْاشْیاءَ لِاَجْلِک وَ خَلَقْتُک لِاَجْلى، وَ هَبْتُک الدُّنْیا بِالْاِحْسانِ، وَ الْآخِرَةَ بِالْإیمانِ.(۱۹)
بنده من، اشیاء را بخاطر تو آفریدم، و تو را محض خودم بوجود آوردم، دنیا را از باب احسان به تو بخشیدم و آخرت را از طریق ایمان به تو ارزانى داشتم.
در حدیث دیگر آمده: اى بندگانم نیافریدم تا کم را براى خود زیاد کنم، و در کنار آفریده ها از وحشت تنهائى درآیم، یا از مخلوقات بخاطر ناتوانى کمک بگیرم، تا براى خود سودى جلب کنم، یا ضررى از خود دفع نمایم، اگر تمام مخلوقات آسمانها و زمین بر طاعت و عبادت من اجتماع و اتفاق کنند وشب و روز خود را در بندگى بگذارند، چیزى به من و سلطنت و ربوبیت من اضافه نمى کند، که من منزه و برتر از این امورم.(۲۰)
در آثار اسلامى بر این حقیقت، زیاد اصرار شده که خود را بشناس، و به این معنا واقف شو که از کجائى، و از کیستى و در کجائى و به کجا مى روى و براى چه آفریده شده اى و تو را چه مسئولیتى بر عهده است، که اگر به هر یک از این مسائل جواب عملى داده شود، راه گناه بسته گردد، و راه صواب و ثواب باز شود، فطرت شکفته گردد، عقل به حرکت آید، وجدان به نشاط گراید، آثار نبوت و امامت و قرآن در خزانه وجود آدمى ظاهر شود، و از انسان منبعى از ایمان و عمل صالح و حسنات اخلاقى بوجود آید.
شیخ عزیز نسفى در کتاب "مقصد اقصى" که با "اشعة اللمعات" جامى چاپ شده مقدمه اى در باب انسانیت به شرح زیر ذکر مى کند آنگاه انسان را براى سنجش خویش که در کدام مرتبه و در چه درجه اى قرار دارد به مسائلى توجه مى دهد:
بدان که تا به اینجا که گفته شد آدمى با دیگر حیوانات شریک است، یعنى در این سه روح:
روح نباتى، و روح حیوانى، و روح نفسانى، از جهت آنکه جمله آدمیان و جمله حیوانات این سه روح را دارند، و آدمیان چیزهاى دیگر دارند که حیوانات آن ندارند.
اول نطق است، و آدمیان که ممتاز مى شوند از دیگر حیوانات در اول به این نفس ناطقه ممتاز مى شوند، و این نفس ناطقه را هم عقل گویند، و این عقل است که از معرفت خداى بى بهره و بى نصیب است، و این عقل است که پادشاه روى زمین است، و این عقل است که بر روى زمین آبها روان کند و مزرعه ها ساز دهد، و باغ و بستان پیدا کند، و بر روى دریا کشتیها روانه کند، و رخت به مشرق و به مغرب برد، و رخت مغرب به مشرق کشد، و مانند این بسیار مى کند.
و آن عقل که رسول صلى اللّه علیه و آله فرموده است که:
اَلْعَقْلُ نُورٌ الْقَلْبِ یفَرَّقُ بِهِ بَینَ الْحَقَّ وَ الْباطِلِ.
عقل روشنائى و نوریست در باطن که با کمک او بین حق و باطل تمیز داده مى شود.
آن عقل دیگریست، کار آن عقل عمارت جان و دل مى کند، و عقل معاش عمارت آب و گل مى کند. و آدمیان تا به روح انسانى نرسند به این عقل که حضرت رسول فرموده است نرسند.
و روح انسانى را روح اضافى گویند، از جهت آن که خداى تعالى روح انسانى را به خود اضافت کرد و فرمود:
«فَاِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحى...».(۲۱)
و چند نوبت گفته شد که روح اضافى اسامى بسیار دارد. عقل اول، و قلم اعلى، و روح اعظم، و روح محمدى و مانند این آمده است. اى درویش تا از مرتبه بهائم و ازمرتبه سباع و از مرتبه شیاطین و از مرتبه ملائکه درنگذرد، به مرتبه انسانى نرسد، و چون به مرتبه انسانى رسد تا استعداد حاصل نکند به این روح اضافى رسیدند، بعضى در بیست سالگى و بعضى در سى سالگى، وبعضى در چهل سالگى، و بعضى در شصت سالگى رسیدند، سال را اعتبار نیست، به استعداد موقوف است، هرگاه که استعداد حاصل کردند به این روح زنده شدند.
اى درویش اگر مى خواهى که بدانى که تودر کدام مرتبه اى؟ بدان که اگر مى خورى و مى خسبى و شهوت مى کنى و کارى دیگر نمى کنى، و چیزى دیگر نمى طلبى از بهایمى، و اگر با وجود آن که مى خورى و مى خسبى و شهوت مى کنى و غضب مى کنى و با مردم جنگ مى کنى و آزار مى کنى از سباعى.
و اگر با وجود آن که مى خورى و مى خسبى و شهوت مى کنى، و مکر و حیلت مى اندیشى، و با مردم به مکر و حیلت زندگانى مى کنى و دروغ مى گوئى از شیاطینى.
و اگر مى خورى و مى خسبى و شهوت مى کنى و آزار نمى رسانى، بلکه راحت مى رسانى و مکر و حیلت نمى کنى و دروغ نمى گویى بلکه با همه کس راست گفتار و راست کردارى از ملائکه اى.
و اگر مى خورى و مى خسبى، و شهوت مى کنى، و آزار نمى رسانى بلکه راحت مى رسانى، و مکر و حیلت نمى کنى، و دروغ نمى گوئى، بلکه با همه کس راست گفتار و راست کردارى، ودر طلب علم و معرفتى تا خود را بشناسى و خداى را بدانى از آدمیانى.
اکنون وقتآن است که استداد حاصل کنى، و به روح اضافه زنده شوى، و گفته شد استعداد آن است که از اوصاف ذمیمه و اخلاق ناپسندیده، تمام پاک شودى، و به اوصاف حمیده و اخلاق پسندیده تمام آراسته گردى، و چون از اوصاف ذمیمه و اخلاق ناپسندیده تمام آراسته گشتى، بندگى حق بجاى آوردى، و چون بندیگ بجاى آوردى به روح اضافى زنده شدى و باقى گشتى، و آن عزیز از سر همین نظر فرموده است که: کمال آدمى نیست الّا در تَخَلَّقُوا بِاَخْلاقِ اللّه و خلاص آدمى نیست الّا در تَخَلَّقُوا بِاَخْلاقِ اللّهِ. و بقاى آدمى نیست الّا در تَخَلَّقُوا بِاَخْلاقِ اللّهِ و چون به روح اضافى زنده شدى، باقى گشتى و زنده جاوید شدى، و از اینجا گفته اند که: آدمى ابتدا دارد اما انتها ندارد، و حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله مى فرماید:خَلَقَهُمْ لِلْاَبَدِ.و چون به روح اضافى زنده شدى اگر در کار باشى و عمر خود ضایع نکنى زود باشد که به نور خاص هم برسى کما فى قوله تعالى.یهْدِى اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یشاءُ.(۲۲)و چون به نور خاص رسیدى عروج را تمام کردى، و هر کس به این نور خاص نتواند رسید الّا پاکبازى، جانبازى، مجردى، تمام اخلاقى.
حضرت رسول مى فرماید که: من به این نور خاص رسیدم و به این نور خاص زنده ام و این نور خاص: ذات خداى تعالى و تقدس، و از اینجا مى فرماید که:مَنْ رَآنى فَقَدْ رَأَى الْحَقَّ.
دیگر فرموده که: هر که با من بیعت کرد با خداى بیعت کرد، و این از آن است که به این نور خاص رسیده بود و عروج را تمام کرده بود.(۲۳)
با دست نیسى کن خرق حجاب هستى *** تا بر تو کشف گردد سرّ خدا پرستى
از کعبه حقیقت هرگز نشان نیاید *** آن را که سدّ راهست کوه بلند هستى
بر قید جان شکستن بگشاى دست همت *** دربد نفس اى دل تا چند پاى بستنى
از لعل باده نوشان درّ سخن طلب کن *** تا گنج دل بیابى در حال عشق و مستى
خواهى در آسمان جویا در زمین خدا را *** معراج دل ندارد وصف بلند و پستى
در سخت و سست دنیا غافل مباش از حق *** زیرا که کار عالم درسختى است و سستى
شکسته باش اى دل کز روى حکمت آمد *** انجام هر شکستن آغاز هر درستى
پیمان بندگى را بستى نخست اى دل *** لیکن چه سود کآخر عهد از ل شکستى
در بحر عشق وحدت خود را فنا نکردى *** ماندى بدام کثرت پنداشتى که رستى
دلخسته بودن از خلق بر دل فؤاد غم نیست *** رو شکر کن که عمرى از خلق دل نخستى
در هر صورت غفلت از خود، و به تعبیر قرآن مجید در سوره حشر نسیان نفس، و بى توجهى به اهداف عالیه حق از خلقت انسان، و روى گرداندن از حقیقت، و غرق شدن در لذّات و شهوات حیوانى، مورث خسران عظیم، و عامل بر باد رفتن سرمایه هاى معنوى، و باعث تعطیل عقل، و خاموشى فطرت، و مرگ وجدان، و جدائى از آثار نبوت و قرآن و امامت است.
صاحب کشف الحقایق مى فرماید: بدان که اهل شریعت و اهل حکمت مى گویند که حیات دنیا چند روز بیش نیست،و حیات آخرت را هر گز انقطاع نیست، پس هر که حقیقت دنیا را شناخت، و غرض و مقصود حیات را دانست، و اجتماع نور را با ظلمت، یعنى اجتماع روح که نور محض است با قالب "جسم" که ظلمت محض است معلوم کرد و دانست که فایده وى چیست، و حیات دنیا را به همان کار که غرض و مقصود است صرف کرد، و حیات دنیا را فداى حیات آخرت گردانید، و در این حیات دنیاهمه رنج و مجاهده اختیار کرد، به امید آنکه در حیات آخرت همه آسایش و مشاهده باشد، یعنى تمام حیات دنیا را به کسب عمل صالح و به طلب علم نافع که تخم حیات طیبه و سبب لذات دائمه است مصروف گردانید درحیات آخرت در آسایش و راحت افتاد.
و هر که حیات دنیا را نشناخت و ندانست که غرض و مقصود از حیات دنیا چیست، و درحیات دنیا همه راحت و آسایش اختیار کرد، یعنى تمام حیات دنیا را به طلب لذات و شهوات بدنى که تخم عذاب و عقوبت است مصروف گردانید در حیات آخرت به عذاب وعقوبت گرفتار باشد، اینست معنى الدُّنْیا مَزْرِعَُة الْآخِرَةِ.
و این است معنى
«مَنْ کانَ یریدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فی حَرْثِهِ وَ مَنْ کانَ یریدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مالَهُ فِى الْآخِرَةِ مِنْ نصیب».(۲۴)
و این است معنى:
«مَنْ کانَ یریدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فیما ما نَشاءُ لِمَنْ نُریدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یصْلیها مَذْمُوماً مَدْحُوراً. وَ مَنْ اَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَاُولئِک کانَ سَعْیهُمْ مَشْکوراً».(۲۵)
اى درویش در این حیات دنیا به تکثیر اموال و اولاد و به طلب لذات و شهوات بدنى مشغول بودن کار عاقل نباشد که حیات دنیا و کثرت اموال و اولاد و اسباب و لذات و شهوات بدنى همچون گل و ریاحین است که در بهاران در بیابان پیدا شود، و مردم طراوت و جوانى آن در عجب مانند، ناگاه در مدت اندک باد خزان بر مى آید و جمله را زرد مى کند، و جمله خشک مى شوند و از هم فرو مى ریزند چنان که گوئى هرگز نبوده اند.
پس هر که در این حیات دنیا به تکثیر اموال و اولاد از جهت مفاخرت و بزرگى را، و به طلب لذات و شهوات بدنى از جهت خوش آمدن نفس مشغول است چند روز بعد معدود بیش نخواهد بود و در حیات آخرت که آن را انقطاع نیست به عذاب و شداید گرفتار خواهد شد. و هر که در حیات دنیا" برابر با دستور حق" ترک لذات و شهوات بدنى کرد و به مال و جاه فریفته نشد، و امتثال اوامر و اجتناب نواهى کرد، و کسب عمل صالح و به طلب علم نافع مشغول گشت، در حیات آخرت که آن را انقطاع نیست به مغفرت و رضوان خداوند خواهد رسید این
است معنى:
«اِعْلَمُوا اَنَّمْآ الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْو وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَکمْ وَ تکاثٌُر فِى اْلامْوالِ وَ الْاَوْلادِ کمَثَلِ غَیث اَعْجَبَ الْکفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ یکونَ حُطاماً وَ فِى الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا اِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ».(۲۶)
ابو عبداللّه میر هاشم کرمانى در مثنوى مظهر الآثار مى فرماید:
چند شوى صورت این لوح خاک *** صورت خود ساز از این لوح پاک
تا به کى از پستى این نفس شوخ *** محو گل و آب شوى چون کلوخ
ترک هوا گیر و زپستى درآى *** یک قدم از پایه هستى برآى
تکیه بر این عالم فانى مکن *** باش سبک روح و گرانى مکن
تا بتوان جام فنا نوش کن *** رو همه ذرات فراموش کن
چیست فنا شیوه جان باختن *** شمع صفت سوختن و ساختن
مرد بلا عافیت اندیش نیست *** در طلب عاقبت خویش نیست
هر که در این سلسله فانى نشد *** کاشف اسرار نهانى نشد
مشرب توحید فنا در فناست *** نفى فنا عین ظهور بقاست
چیست فنا از همه یکسو شدن *** یک جهت و یکدل و یک رو شدن
هر الف اشهدا ان لا اله *** هست به توحید احد یک گواه
شین که در او شهد سعادت بود *** در خور انگشت شهادت بود
تا که بود دائره ماه و مهر *** هست هم از روزن قصر سپهر
دال که راکع شده بهر سجود *** خم شده گویا به سلام شهود
نون که بود خورده تدریس کن *** کشف بر او ختم سواد کهن
لاکه به نفى عرض ما سواست *** حجت اثبات وجود خداست
لام که سر زد زمحیط جلال *** آمده قلاب دل اهل حال
ها که بود خاتمه لا اله *** خط زده بر دائره ما سواه
باقى حق باقى مطلق بود *** مست مى جام هوالحق بود
گر نبود ذکر تو جز فکر دوست *** لازم فکر تو بود ذکر دوست
ذاکر و مذکور زهم دور نیست *** کیست که مستغرق مذکور نیست
وادى عزلت که حریم صفاست *** مقصد مردان بساط خداست
از در مقصود گشادى بجوى *** جاى مرا دست مرادى بجوى
خاک ره زاویه حال باش *** فرش تماشا گه اقبال باش
خولتیانى که زخود رسته اند *** در به رخ هر دو سرا بسته اند
مرد رهى از همه تجرید شو *** یک جهت عالم توحید شو
خرقه و سجاده بیفکن زدوش *** پرده ز رخسار تجرد مپوش
در سفر عشق و ره انقطاع *** سود کن هر که بود بى متاع
رو به در دوست به اخلاص نه *** زانکه نیاز از سر اخلاص به
پیش بلندان جهان پست باش *** چون کف آئینه تهیدست باش
هست بقا محو شدن در فنا *** پاى نهادن چو صبا بر هوا
باش چو عنقا زجهان برکنار *** تا نخورى سر به که روزگار
اهل زمانند منافق شعار *** دست از این مشت منافق بدار
سنگ ره وادى اندوه باش *** پاى به دامن کش چون کوه باش
سلسله عزلت و ذکر دوام *** رابطه قرب بود والسلام
این همه مطلب، این همه حکمت، اینهمه عرفان، این همه فقه، اینهمه دلیل و برهان و حجت، این همه نعمت مادى و معنوى، این همه عنایت و رحمت، و لطف و مرحمت، و رأفت و کرامت از جانب حق به انسان، این عقل و فطرت و وجدان، این اراده و اختیار، این بعثت صد و بیست و چهار هزار پیامبر، این امامت امامان اثنى عشر، این فقاهت فقیهان، این سفره گسترده زمین،این پهنه هفت طاق آسمان، این ماه و خورشید، این شب و روز، این دریا و صحرا، این حیوانات وحشى و رام، این خوان بى دریغ حضرت رحمان و خلاصه این میلیارد میلیارد نعمت ظاهرى و باطنى که انسان ار همچون حلقه انگشترى درآغوش گرفته، محض این است که اولا انسان به جایگاه و موقف و مکانت خود در این میدان آفرینش واقف شود، و ثانیاً این وقوف و معرفت را که در حد اعلى مى توان از طریق راهنمایان راه حق و غور در قرآن و گفتار ائمه هدایت بدست آورد صرف تحقق ایمان، و عمل صالح و اخلاق حسنه نماید، و از خود منبع سودى براى خویش و براى دیگران بوجود آورد، و خیر و سعادت دنیا و آخرت خود و دیگران و به توفیق حق تأمین نماید، که حرکت و سلوک در غیر این مسیر، حرکت بسوى تاریکى، و بیعت باشیطان است، و محصولى جز ذنب عظیم و گناه بزرگ و آلودگى به سیئات،و به تعبیر حضرت زین العابدین در ابتداى دعاى مورد شرح مذنب شدن ندارد.
و چه اندازه بى شرمى و وقاحت،و ننگ و بى حیائى است که انسان مدت مدیدى از حضرت حق عمر بگیرد،و با تمام وجود بر سر سفره عقل و فطرت و وجدان و انواع نعمت هاى مادى بنشیند،و هادیان عاشقى چون انبیا و ائمه کتابى چون قرآن مجید در کنارش باشد،ولى روى از همه اینها برتابد،و مر شیطان و هواى نفس گردد،و بجاى ایمان،تکذیب حقایق،و بجاى عمل صالح،عمل شر و بجاى اخلاق حسنه،اخلاق رذیله،و در عوض سعادت شقاوت،و در برابر آخرت دنیا،و بجاى خدا،شیطان،و بجاى انبیا و ائمه دوستان گمراه و گمراه کننده و بجاى بهشت دوزخ،و بجاى رضاى حق سخط رحمان،و بجاى نور،ظلمت را انتخاب کند،و از این بدتر به این انتخاب غلط و شیطانى خود خوشحال باشد،و تصور کند که راهى را که برگزیده راهى نیکو و صراطى زیباست.
قرآن درباره این فریب خوردگان بدبخت،و این بیچارگان تهیدست که تصور کرده اند ثروت و خوشى عبارت از مال دنیا،و غلتیدن در بستر شهوات است مى فرماید:
«قُلْ هَلْ نُنَبَّئُکمْ بِالْاَخْسِرینَ اَعْمالا الّذینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِى الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یحْسَبُونَ اَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعاً. اُولئِک الَّذینَ کفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ فَلا نُقیمُ لَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً. ذلِک جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتى وَرُسُلى هُزُواً».(۲۷)
براى تحریک حسّ کنجکاوى شنوندگان در چنین مسئله مهمى آن را در شکل یک سؤال مطرح مى کندو به پیامبر دستور مى دهد:
بگو آیا به شما خبر دهم زیانکارترین مردم کیست؟!
بلافاصله خود پاسخ مى گوید تا شنونده مدت زیادى در سرگردانى نماند;
زیانکارترین مردم کسانى هستند که کوششهایشان در زندگى دنیا گم و نابوده شده،با این حال گمان مى کنند کار نیک انجام مى دهند.
مسلماً مفهوم خسران تنها این نیست که انسان منافعى را از دست بدهد،بلکه خسران واقعى آنست که اصل سرمایه را نیز از کف دهد،چه سرمایه اى بالاتر از عقل و هوش و نیروهاى خداداد و عمر و جوانى و سلامت است،همین ها که محصولش اعمال انسان است و عمل ما تبلورى است که از نیروهاو قدرت هاى ما.
هنگامى که این نیروها تبدیل به اعمال ویرانگر یا بیهوده اى شود،گوئى همه آنها گم و نابو شده اند،درست به این مى ماند که انسان سرمایه عظیمى همراه خود به بازار ببرد،اما در وسط راه آن را گم کند و دست خالى برگردد.
البته در صورتى که انسان بداند سرمایه خویش را از دست داده گرچه خسران کرده،اما خسران خطرناکى نیست،چرا که این زیان درس هائى براى آینده به او مى آموزد که گاهى این درس ها معادل آن سرمایه یا بیشتر از آن است،و به این ترتیب در واقع چیزى رااز دست نداده است.
امازیان واقعى و خسران مضاعف آنجاست،که انسان سرمایه هاى مادى و معنوى خویش را در یک مسیر غلط و انحرافى از دست دهد،و گمان کند کار خوبى کرده است،نه از این کوشش ها نتیجه اى برده،نه از زیانش درسى آموخته،و نه از تکرار این کار در امان است.
جالب این که در اینجا تعبیر اخسرین اعمالا شده در حالى که باید اخسرین عملا باشد،این تعبیر ممکن است اشاره به این باشد که آنها فقط در یک بازار عمل گرفتار خسران و زیاننشده اند بلکه جهل مرکب این بیچارگان سبب خسران در همه برنامه هاى زندگى و تمام اعمال و کارهایشان شده است.
و به تعبیر دیگر گاه انسان در یک رشته تجارت زیان مى کند،و در یک رشته دیگر سود،و در پایان سال آنها را روى هم محاسبه کرده مى بیند چندان زیانى نکرده است،ولى بدبختى آن است که انسان در تمام رشته هائى که سرمایه گذارى کرده زیان کند.
ضمناًتعبیر به"گم شدن" گویا اشاره به این حقیقت است که اعمال انسان بهر صورت در عالم نابود نمى شود،همانگونه کهماده و انرژیهاى جهان هر چند دائماًتغییر شکل مى دهند،اما به هر حال از بین نمى رود ولى گاه گم مى شوند،چون آثار آنها به چشم نمى خورد،و هیچگونه از آن استفاده نمى گردد،همانند سرمایه هاى گم شده اى که از دسترس ما خارج وبلااستفاده است.
آیات بعد به معرفى صفات و معتقدات این گروه زیانکار مى پردازد و چند صفت که ریشه تمام بدبختى هاى آنهااست بیان مى دارد.
نخست مى فرماید:آنها کسانى هستند که به آیات پروردگارشان کافر شدند.آیاتى که چشم و گوش را بینا و شنوا مى کند،آیاتى که پرده هاى غرور را در هم مى درد،و چهره واقعیت را در برابر انسان مجسم مى سازد،و بالاخره آیاتى که نور است و روشنائى و آدمى را از ظلمت اوهام و پندارها بیرون آورده به سرزمین حقایق رهنمون مى گردد.
دیگر این که آنها بعد از فراموش کردن خدا به"معاد" و لقاء اللّه کافر گشتند.آرى تا ایمان به معاد در کنار ایمان به مبداً و معاد در کنار ایمان به مبداً قرار نگیرد و انسان احساس نکند که قدرتى مراقب اعمال او است و همه را براى یک دادگاه بزرگ و دقیق و سختگیر حفظ و نگهدارى مى کند،روى اعمال خود حساب صحیحى نخواهد کرد و اصلاح نخواهد شد.
سپس اضافه مى کند: به خاطر همین کفر به مبدأ و معاد اعمالشان حبط و نابوده شوده است، درست همانند خاکسترى در برابر یک طوفان عظیم.
و چون آنها عملى که قابل سنجش و ارزش باشد ندارند، لذا روز قیامت وزن و میزانى براى آنها برپا نخواهیم کرد.
چرا که توزین و سنجش مربوط به جائى است که چیزى در بساط باشد، آنها که چیزى در بساط ندارند چگونه توزین و سنجشى داشته باشند.
سپس ضمن بیان کیفر آنها سومین عامل انحراف وبدبختى و زیانشان را بیان کرده مى گوید: کیفر آنها جهنم است بخاطر آنکه کافر شدند، و آیات من و پیامبرانم را به باد استهزاء و سخریه گرفتند.
و به این ترتیب آنها سه اصل اساسى" مبدأ، معاد، و رسالت انبیاء" را انکار کرده و یا بالاتر از انکار آن را به باد مسخره گرفتند.(۲۸)
یارب از رحمت رها از قید زحمت کن مرا *** فارغ از بیم و امید و رنج و راحت کن مرا
آنچه مى پویم مجاز است آنچه مى جویم مجاز *** روى دل زین گمرهى سوى حقیقت کن مرا
در دل تاریکم افکن از تجلّى پرتوى *** همچو آئینه سراپا غرق حیرت کن مرا
زین نحوست بار عمر عاریت در زحمتم *** مگر راحت بخشش و از اهل سعادت کن مرا
گرچه باشد نامه من چون دل کافر سیاه *** همچو مؤمن روسفید اندر قیامت کن مرا
گر بسوزانى بجان و دل سزاوارم و لیک *** من گنه گر مى کنم بارى تو رحمت کن مرا
تا مگر زین مرتبت بر آسمان ساید سرم *** آستان بوس در شاه ولایت کن مرا
رستگارى خواهى ار گلچین بگو از روى صدق *** گمرهم یا رب بسوى خود هدایت کن مرا
با خواست حضرت حق، و با توفیق وجود مقدس او مسئله بسیار مهم علل گناه و معصیت، گناهان کبیره و صغیره، راه توبه از هر یک از گناهان، آمرزش و عفو خدا، محبوبیت تائب در شرح دعاى سى و یکم صحیفه که در باب توبه است خواهد آمد، به این خاطر از تفسیر مفصّل این دعا که دعاى شانزدهم صحیفه است چشم مى پوشم، و تنها جملاتى که نیاز به تفسیر بیشتر دارد به همانها قناعت مى کنم، و بقیه را ترجمه کرده مفصّلش را به همان دعاى سى و یکم وامى گذارم.
فکر مى کنم در سطور گذشته با توجه به یادآورى قسمتى بسیار اندک از احسان حضرت حق، و اشاره به رحمت او، و این که جداً باید از عاقبت گناه ترسید. سه جمله اول دعا تا اندازه اى روشن شده باشد آنچا که امام علیه السلام عرضه مى دارد:
خداوندا، اى آن که گناهان و از راه ماندگان، و معصیت کاران بوسیله رحمتش فریادرس مى طلبند.
آرى وقتى انسان به توفیق او بیدار شود، و به این معنا برسد، که این همه نعمت حق، محض عبادت و زندگى با صلاح و سداد، و ادب و تربیت و رشد و کمال است، واین همه گناهى که از او صادر شده، خیانت به هدف پاک حضرت محبوب بوده، و او وجود مبارکى است، که توبه گناهکار و آشتى معصیت کار را با تجلى دادن رحمت و مغفرت و عفوش مى پذیرد، با یارى جستن از رحمت بى نهایت در بى نهایتش او را به فریادرسى خود مى خواند، و حضرت او هم خواسته گنهکار تائب را اجابت مى کند، به نحوى که در پرورنده معصیت کار اثرى از معصیت نماند، و از آتش روز قیامت هم مصونیت یابد.
خدایا اى آن که بیچارگان به یاد احسان و خوشرفتاریش به او پناه مى برند. کدام احسان بالاتر از اینکه مشتى خاک مرده را تبدیل به موجودى زنده، همراه با عقل و شعور و فطرت و وجدان کرد، و براى رسیدنش به مقام قرب و وصال و لقاء و رضا، انبیاء و امامان و کتب آسمانى را بدرقه راهش نمود.
انسان وقتى متذکر احسانهاى مادى و معنوى حضرت او مى شود، دریغش مى آید که به شکر این همه احسان برنخیزد، و کدام شکرى بالاتر از اینکه تمام گناهان را ترک کند، و به حقایق و واقعیات روى آورد، و گذشته الوده خود را با توبه حقیقى جبران کند.
و اى خداوندى که خطاکاران از ترس او به شدت گریه سر مى دهند. راستى چرا گناهکار از آنهمه گناه خود، که تیشه به ریشه اش بوده، و سبب انهدام شخصیتش با معاصى فراهم آمده، و از این طریق به خود و دیگران ضربه کارى زده، و حضرت حق را به غضب آورده، و آتشى سنگین و عذاب یا الیم بخاطر آن همه جنایت براى خود فراهم آورده، نترسد و غرق در وحشت نباشد؟
«یا أُنْسَ کلِّ مُسْتَوْحِش غَرِیب وَ یا فَرَجَ کلِّ مَکرُوب کئِیب وَ یا غَوْثَ کلِّ مَخْذُول فَرِید وَ یا عَضُدَ کلِّ مُحْتَاج طَرِید»:
"اى آرام دل هر وحشت زده سرگردان، و اى گشایش هر غمدیده دل شکسته، و اى پناه هر ناکام بى یار و یاور، و اى پشتیبان و کمک هر محتاج رانده شده".
تنها پناه بى پناهان اوست:
لمس و فهم و یافتن این معنا که در تمام هستى و آفرینش جز ذات مقدس او، پناه و تکیه گاهى وجود ندارد، و غیر او یار و یاورى نیست، و تنها اوست که در تمام گرفتاریها، و در دل غربت و تنهائى، و به هنگام درماندگى و بیچارگى، و به وقتى که همه انسان را از خود رانده اند به فریاد انسان مى رسد، و درد دردمندان را دوا مى کند، و بى پناه را پناه مى دهد، احتیاج به وقت در آیات قرآن، و تاریخ امم و ملل دارد.
«وَإِن یمْسسک اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ کاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن یمْسسک بِخَیر فَهُوَ عَلَى کلِّ شَیء قَدِیرٌ وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَکیمُ الْخَبِیرُ»(۲۹)
اگر خداوند زیانى به تو برساند، قدرتى در تمام خانه خلقت جز خود او نمى تواند آن را برطرف سازد، و اگر خیرى رساند، او بر همه چیز تواناست. اوست که بر تمام بندگان خود قهر و تسلط دارد، قهر و تسلطّى که هرگز به شکست منتهى نمى گردد و اوست حکیم و دانا.
«وَ اِنَ یمْسسک اللّهُ بِضُر فَلا کاشِفَ لَهُ اِلّا هُوَ وَ اِنْ یرِدْک بِخَیر فَلا رادَّ لِفَضلِهِ یصیب بِهِ مَنْ یشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ».(۳۰)
اکثر ما مدرمى که در این زمان زندگى مى کنیم و دو دوره قبل و بعد از انقلاب اسلامى ایران را دیده ایم تحقق آیات بالا را در حق طاغوت زمان خود، و در حق وجود مبارک حضرت امام خمینى علیه السلام با دو چشم خویش دیدیم.
امام خمینى در سال ۱۳۴۱ یکه و تنها با اعتراضات کوبنده خود، به طاغوت و طاوتیان، که متکى به قدرت اسلحه و نیروئى سنگین متشکل از هوائى، دریائى، زمین بود و تازه این همه قدرت داخلى وابستگى شدید به قدرت آمریکاى ملعون و نجس، و شوروى و فرانسه و انگلیس و چین و اسرائیل و آفریقاى جنوبى و خلاصه تمام نیروهاى طاغوتى شرق و غرب داشت، براى حفظ اسلام و نجات مسلمین حمله سختى کرد، با شروع مخالفت آن مرجع بزرگ و رهبر عظیم القدر مردم مؤمن بتدریج به او پیوستند، ولى جمع یاران در کنار شمع تابان وجود او از نظر قدرت ظاهرى به هیچ عنوان قابل مقایسه با قدرت داخلى محمد رضا پهلوى، فرعون ایران و قدرت خارجى او نبود.
تمام قدرت داخلى طاغوت و قواى خارجى او علیه امام خمینى بسیج شدند، آن حضرت را دستگیر و قریب یکسال به زندان انداختند، و آنگاه او را چهارده سال به تبعیدگاه فرستادند، به یاران باوفاى او فوق العاده سخت گرفتند، در حدى که اگر کسى نام او را به زبان جارى مى کرد به زندان و شکنجه محکوم مى شد، رساله او ممنوع گشت، در هیچ کتابى از ترس طاغوت نام او را نمى نوشتند، رابطه با و بسیار سخت بود، ولى خداوند مهربان نسبت به آن حضرت اراده خیر داشت، ملت متعهد و بزرگوار ایران را نسبت به او در حدّ کمال عاشق و علاقمند کرد، جانفشانى ملّت براى لبیک به دعوت او سراسر ایران را یکپارچه شور و شوق براى راندن طاغوت کرد، امام در حالى که تمام ایران در دوازدهم بهمن به استقبالش شتافتند واردخاک میهنشد، و طاغوت با ذلّت و خفت و دربه درى و بیچارگى از ایران بیرون شد، هیچ مملکتى حاضر به پذیرفتن او نشد، یکى از یهودیان معروف آمریکا در نطق مفصّلى او را به هلندى سرگردان که قصه اى از مردى آواره است که در هیچ کجاى جهان او را نمى پذیرفتند تشبیه کرد، عاقبت بر اثر سرگردانى و درماندگى مریض شد، و در بیمارستانى در مصر در حال غربت و تنهایى و خفت و خوارى به جهنم رفت، و امام با عزت و بزرگوارى نظام جمهورى اسلامى را تشکیل داد و از این طریق صداى اسلام را آنچنان در عالم پخش کرد، که بدون شک در آینده نزدیک جهان در تصّرف اسلام خواهد آمد.
امام پس از استقرار اهدافش در چهاردهم خرداد ۶۸ به ملکوت اعلى پیوست دوازده میلیون جنازه پاکش را تشییع کردند و امروز حرم مطهر او مهبط ملائکه و زیارتگاه عاشقان عارف است.
این است مصداق دو آیه سوره انعام و یونس که اگر خدا زیانى به کسى برساند، قدرتى نیروى برگرداندن آن را ندارد، و اگر خیرى برساند قدرتى نمى تواند مانع از رسیدن آن خیر شود.
آرى اجرام آسمانى، عناصر زمینى، افراد، مال، ثروت، قدرت، مقام و هر چیز دیگر، در حیات انسان و سایر موجودات مقهور قهر حضرت حقند و در برابر اراده خداوند پوک و پوچند.
تنها کارگردان اوست، تنها پناه اوست، تنها یار و یاور اوست، تنها پشتیبان و ناصر و کمک اوست، تنها خبررسان و دافع ضرر و شر اوست، چرخى در این خانه با عظمت هستى و در این کارگاه اعجاب آور خلقت جز به اراده او نمى چرخد.
باید از اینکه اسباب را مستقل در تأثیر بدانیم چشم بپوشیم و فقط به مسبب الاسباب دل ببندیم، که غافل از مسبب حقیقى و متوجه به اسباب مشرک و عابد و بنده ابزار است.
امیر المؤمنین علیه السلام در روایتى مى فرماید:
لا یجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإیمانِ حَتّى یعْلَمَ اَنَّ ما اَصابَهُ لَمْ یکنْ لِیخْطِئَهُ، وَ اَنَّ ما اَخْطَاَهُ لَمْ یکونَ لِیصیبَهُ، وَ اَنَّ الضّارَّ النّافِعَ هُوَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ.(۳۱)
عبد مزه ایمان را نچشد تا بداند و یقین کند که آنچه بایدش برسد مى رسد، و آنچه نبایدش برسد نمى رسد، و اینکه تنها زیان بخش و سودبخش فقط و فقط حضرت حق است.
آرى حضرت او آرام دل هر وحشت زده سرگردان است، و غیر او چیزى علت آرامش وحشت زده غریب نیست.
واو گشایش هر غم دیده دل شکسته است.
غمدیدگان دل شکسته با عنایت او نجات مى یابند
سدید الدین محمد عوفى در کتاب "جوامع الحکایات" نقل مى کند: تاجرى معروف و آبرودار و مورد توجه مردم زیارت کعبه الهى کرد، جهت مخارج سفر مقدارى زر مهیا نمود، و گوهرى نفیس که قیمت آن سه هزار دینار بود با آن زر درهیمانى نها و بر کمر بست.
در منزلى از منازل راه به قصد قضاى حاجت از کاروان فاصله گرفت، همیان از میان بگشاد و به کنارى گذاشت ومشغول قضاى حاجت شد، چون از کار خود فراغت یافت، برداشتن همیان را فراموش کرد و به راه خود ادامه داد پس از مدتى از همیان یاد آورد به محل قضاى حاجت بازگشت ولى همیان را نیافت چون اموال دیگر در اختیار داشت، و مى توانست ادامه سفر دهد، از گم شدن همیان غصه اى به خود راه نداد.
پس از اداى حج، و بجا آوردن مناسک به وطن اصلى مراجعت نمود، در حالیکه در وطن انواع محنت ها به او حمله ور شد، و کار بجائى رسید، که جهت حلّ مشکل هر تیرى به ترکش مى گذاشت و مى انداخت به خطا مى رفت و هر تجارت که از راه تجربه پیش مى گرفت دچار خسران مى شد.
در مدتى اندک تمام مال و منال او از دست برفت، از خوف مردم، و ترس طلب کار، و شرمسارى از دوستان و خلاصه شدت رنج و غم وطن اصلى را وداع کرد و ترک شهر ودیار نمود.
او با زن و فرزند در حرکت بود، نه منزلى پدید و نه مقصدى معین نه راحله اى مهیان و نه زادى پیدا، همانطور در حرکت بود تا به دهى رسید، در سرایى خراب فرود آمد، فصل زمستان رنج و مشقت آنان را بیش از پیش کرد، در چنین وضعیتى همسر او دچار وضع حمل شد، به مرد گفت: آخر ترتیب کار من بساز و چراغى برافروز و به جهت من غذائى مناسب حال تهیه کن.
مرد را بیش از اندکى پول نقره نبود، مى گوید: در آن شب تاریک برخاستم و به دکان بقالى رفتم و او را التماس کردم تا دکان خود را باز کرد، شرح حال بدو باز گفتم قدرى روغن و شکر به من داد، ظرف روغن و کیسه شکر بسوى منزل مى بردم، پایم به سنگى سخت آمد، با سر بیفتادم کاسه روغن شکت و آن روغن با گل و لاى مخلوط شد، هر ذره شکر بجائى ریخت، در حالیکه فریاد از نهادم برآمد از جاى برخاستم و به آواز بلند گریه سر دادم، و بر خود و این همه رنجى که به من رسیده نوحه کردم ناگهان مردى سر از پنجره خانه بیرون کرد و آواز داد: اى مرد تورا چه مى شود که در این نیمه شب به فریاد آمده اى و مزاحم خواب مردمان شده اى گفتم عیالم دچار وضع حمل است، دو درهمى پول نقره داشتم روغن و شکر خریدم آن هم از دستم برفت.
گفت: اى مرد براى دودرهم نقره عزا لازم نیست، و گریه و زارى معنا ندارد، گفتم درد من همین نیست مرا وقتى ثروتى ونعمتى وافر بود، در حدى که سه هزار دینار همراه گوهیرى گران از دست دادم و ذره اى غصه نخوردم، اما امروز این دو درهم براى من مالى بود، و گوشه اى از درد مرا دوا مى کرد، تضرع و زاریم و فریاد ونالم ام بیجا نیست، در این موقعیت جاى سرزنش نمى باشد.
صاحب مرا نزد خود دعوت کرد و گفت: وصف همیان خود را بازگوى، گفتم اى خواجه از سر این داستان بگذر و بیچاگران را به سخن بى معنا میازار، خواجه گفت: این سؤال به شوخى نمى کنم، و قصد آزار تو را ندارم، براى من بگو در چهوقت و در کجا این همیان از دست داده اى.
تمام قصه زندگى خود را براى او بازگفتم، به من گفت اکنون عیال تو کجاست، آن سراى خراب به او نشانى دادم عده اى از خدمتکاران خود را فرستاد و عیال مرا به خانه خود آورد و دستور داد به احسن صورت از زن و بچه ام پذیرایى کنند، سپس گفت: تو مقصدى معین ندارى اگر اینجا بمانى تو را سرمایه دهم که به آن داد و ستدد نمائى، پیشنهادش پذیرفتم مرا سیصد دینار مایه به کف نهاد و من آن را در خرید و فروش بکار بردم و در مدتى اندک منافع آن به پانصد دینار رسید.
تمام آن به خدمت خدمت خواجه بردم مرا گفت: اکنون تو را ثروتى به حاصل آمد و سرمایه بدست افتاد واز محنت فقر و فاقه خلاصى یافتى، و آماده اى تا مسئله اى برایت بگویم، گفتم: بگو گفت: اگر آن همیان خود را ببینى بشناسى گفتم آرى، همیانم را آورد با تعجب دیدم مهر آن از سرش برنداشته و همچنان دست نخورده باقى مانده، به من گفت من در همان شب تاریک خواستم همیان را به تو بازگردانم، اما چون ترا در فقر و فاقه عظیم دیدم، و در شدت نگرانى ترسیدم که تو را طاقت آن لذت و خوشحالى نباشد، و خداى ناکرده رنجى به تو رسد، سیصد دینار به دادم تا چشمت پر شود و دستت فراخ گردد و روحیه ات آماده شود آنگاه همیان را به تو برگداندم
من آن همیان را بشگادم و آن مال پیش او نهادم و گفتم: چندان که خواهى بردار، گفت: اى خواجه سالهاست که من حفظ این مبتلا بودم و این ساعت وجود مقدس حق مرا خلاصى داد و حق به حق دار رسید، من بر آن مرد بزرگوار دعا کردم و مال خود در تصرف آوردم و پس از اندکى به توفیق حق و گشوده شدن در رحمت دولت و اقبالم به استقبال آمد و از رنج و محنت به راحت افکند آرى:(۳۲)
یا اُنْسَ کلَّ مُسْتَوْحِش غَریب، وَیافَرَجَ کلَّ مَکرُوب کئیب.
اى آرام دل هر وحشت زده سرگردان، و اى گشایش هر غمدیده دل شکسته.
یونس را از قعر دریا و از شکم ماهى نجات مى دهد
یونس در منطقه نینوا، در کنار بت و بت پرستى، و در ظلمات شرکت و جهل، چراغ توحید را شعله ور مى سازد، و خطاب به ملّت آن سرزمین مى گوید:
اندیشه و تفکر و عقل شما برتر و والاتر از آن است که بت را بپرستید، و پیشانى هاى شما باقیمت تر از آنست که دربرابر این موجودات بى جان به سجده گذارید.
به خود آئید، و به واقعیات بنگرید، و در موجودات فکر کنید و به این حقیقت پى ببرید که جهان را خالقى باشد خدا نام، وجود مقدسش فرد و بى نیاز و حکیم و خبیر است، شایسته شما نیست که غیر او را بپرستید، و روى به درگاه وى نیاورید.
خداوند مهربان مرا براى دستگیرى شما فرستاده، که در حقّ شما لطف و رحمت آورده باشد. من شما را به سوى او راهنمائى مى کنم، و راه او را به شما مى نمایانم، اى ملت بت پرست، نادانى بر دلهاى شمانفوذ کرده، و فعلا نمى توانید حقایق را درک کنید، پرده غفلت روى دیده باطن شما افتاده، به این سبب از دقت درواقعیات دور افتاده اید.
قوم از کلمات یونس که تا آن وقت نشنیده بودند وحشتکردند، صحبت از معبوید شنیدند که تا آن زمان او را نشناخته بودند برآنان سخت آمد که یک نفر از خودشان بدینصورت علیه عقاید و رسوم بى پایه آنان قیام نماید، و بگوید من از جانب جهان آفرین براى نجات شما مبعوث به رسالتم.
مردم متعصب نینوا به یونس گفتند، این سخنان بى ارزش چیست؟ این خدائى که ما را به سوى او مى خوانى کیست؟ چه خبر تازه اى شده، و چه حادثه اى اتفاق افتاده که ما دست از مذهب خود برداریم و به مکتبى نو و تازه رو کنیم، تو را چه شده که مارا به دین جدید دعوت مى کنى و در راه آن این چنین خود را به زحمت مى ندازى؟!
یونس گفت: پرده هاى تقلید را از چشم دل بردارید، حجابهاى خرافات را از چهره عقل کنار زنید، اندکى فکر کنید، و کمى در مطالب من دقت نمائید.
آیا این بت هائى که صبح و شب مورد توجه قرار مى دهید، و در برآمدن حاجات خود و یا دفع شر از خودتان به آنها اعتماد مى کنید، کارى از دستشان برمى آید، یا براى شما نفعى ایجاد مى کنند، یا قدرت دفع ضررى را دارند، آیا این موجودات بى جان چیزى را خلق مى کنند، و یا مرده اى را زنده مى نمایند، یا مریضى را شفا مى دهند، و یا گم شده اى را هدایت مى کنند؟!!
آیا اگر من بخواهم به بتها ضررى برسانم مى توانید این ضرر را برطرف سازند، ویا اگر اراده کنم آنها را بشکنم و ریز ریز نمایم مى توانند از خود دفاع نمایند، و موجودیت خویش را حفظ کنند؟!!
در هر صورت پس از مدتها تبلیغ، براى آخرین بار ملّت نینوا رامورد خطاب قرار داد: چرا از مکتبى که شما را به سوى آن دعوت مى کنم روى بر مى گردانید؟
این دین به شما فرمان مى دهد: امور خود را اصلاح کنید، و وضع خود را بررسى کرده به داد جامعه برسید، امر به معروف و نهى از منکر کنید، از ظلم و ستم نفرت داشته باشید، این مکتب صلح و عدالت را مورد توجه قرار مى دهد، به شما امنیت اعتماد مى دهد، شما را وامیدارد که به مستمندان و نیازمندان کمک کنید، به بینوایان لطف داشتهباشید، گرسنگان را سیر کنید، اسیران را آزاد نمائید، این دین شما را به کارهاى شایسته واصلاح امور، و استحکام برنامه ها دستور مى دهد.
او تبلیغ مسائل الهى پافشارى کرد، ولى ملت نادان نینوا دعوت او را پاسخ نگفتند، و غیر از مطالب پوچ و یاوه تحویل آن رسول دلسوز الهى ندادند، به او گفتند، تو مانند یکى از همین افراد ملّتى، ما نمى توانیم براى قبول دعوت تو خود راآماده کنیم، و در راه تو قدم بگذاریم، و گفته هایت را تصدیق کنیم، دست از تبلیغ خود بردار، کمتر سخن بگو، آنچه تو مى خواهى براى ما پاسخ آن مشکلاتى دارد، و در راه این کار موانعى موجود است.
یونس فرمود: من با زبان خوش و با اخلاقى نرم، و حالتى ملاطفت آمیز با شما روبرو شدم، به بهترین روش با شمابه بحث و گفتگو نشستم، اگر گفتار من در اعماق جان شما اثر گذاشته، به هدفى که من به آن امیدوار بوده ام و به ایمانى که طالبش بودم رسیده ام، اما اگر مطالب من در قلب شما اثر نگذاشته، به شما اعلام خطر مى کنم که عذابى سخت شما را دنبال مى کند، و بلائى هولناک در کمین شماست،بزودى پیش درآمد عذاب را مى بینید، و آثار آن را در برابر تان ظاهر مى شود.
مردم گفتند: اى یونس گوش ما به دعوت تو بدهکار نیست، ما از این تهدیدها هراس و وحشت نداریم، آن عذابى که ما را از آن مى ترسانى، اگر راست مى گوئى براى ما بیاور.
کاسه صبر آن رسول حق لبریز شد، زندگى براى او اندوهبار گشت، امیدش از اصلاح مردم ناامید شد، به حالت خشم و غضب دست از مردم شست و شهر را به امان خود گذاشت
مردم لجوج و سرسخت نینواایمان نیاوردند، از دقت در مطالب یونس سرباز زدند، به بیانات روشن او گوش نکردند، یونس فکر کرد که وقت تبلیغات تمام است و حجت بر بندگان عاصى تمام شده.
شاید اگر تبلیغات خود ادامه مى داد، در میان مردم افرادى به او ایمان مى آوردند، ولى آن حضرت اعتنائى به این برنامه نکرد. از شهر دور شد تافرمان خدا ونتیجه زحمات خودرا از جانب حق ببیند.
هنوز از شهر دور نشده بود، که مردم پیش درآمد عذاب را دیدند، هواى اطرافشان تغییر رد، رنگ از چهره آنان پرید، صورتشان دگرگون شد، اضطراب آسمان قلبشان را گرفت، ترس و وحشت به اعماق وجودشان حمله ور شد، آن وقت بود که فهمیدند دعوت یونس حق بوده و اعلام خطرش جدى، و بدون تردید عذاب الهى بر آنان فرو خواهد بارید، و آنچه بر سر قوم نوح و عاد و ثمود مى دانستند هم اکنون بجان خودشان خواهد ریخت.
به این فکر افتادند که اکنون که جاى یونس خالى است، ولى جاى خداى یونس که خالى نیست، اگر یونس رفت خداى او که نرفته، باید به حضرتمحبوب ایمان آورد، از گناهان گذشته از حضرت دوست عذرخواهى نمود.
به همین منظور بالاى کوهستانها و میان درّه ها و بیابانها را اشغال کردند، و با ناله و آه و گریه و فریاد به درگاه حضرت حق شتافتند بین مادران و اطفال، حیوانات و بچه هایشان جدائى ایجاد کردند و همگى با سوز دل به فریاد آمدند.
الهى اى نواى ناى عاشق *** الهى اى حبیب قلب صادق
تو نور قلب جمله گمراهانى *** زلطف افتادگان را مى رهانى
تو مى باشیى جهان را کارفرماى *** توگیرى دست هر افتاده از پاى
تویار جمله بى یاران عالم *** صفا بخش دل تاریک آدم
تو نور بزم شام مستمندى *** شفاى قلب زار دردمندى
تو باشى ره گشاى هر که گمراه *** دلیل آنکه دور افتاده از راه
تو باشى یارمن در صحنه جنگ *** مرا چون نفس دون بنماید آهنگ
چه بنمایم زنفس خود حکایت *** گز او باشدمرا صدها شکایت
عنایاتتو باشد ره گشایم *** بدین درمحض لطفت جبهه سایم
اگر دل از گناهان دور گردد *** به یمن عشق تو پرنور گردد
اگر لطف تو گردد حاصل من *** شود از هر جهتحل مشکل من
اگر آید برون پایم از این گل *** شود در بزم عشقت منزل دل
اگر مسکین شود ازنفس معزول *** دلش گردد به فکر دوست مشغول
صیحه مادران، ناله اطفال، فریاد پرسوز جانداران، صداى تضرع و زارى پیران، آه سوزان جوانان از هر طرف به گوش مى رسید.
اکنون موقع آن شده بود، که حضرت ربّ العزه، خداوند کریم و رحیم، بال و پر رحمت خویش را بر آنان گشوده، و ابرهاى عذاب خود را از آنان برطرف سازد، و توبه آنان را قبول نماید و به ناله آنان توجه فرماید، زیرا در توبه و بازگشت خود بى ریا بودند، و نسیم صدق و راستى از ایمانشان مىوزید.
حضرت حق عقاب و عذاب را از آن برداشت، مردم با امنیت کامل و خوشحالى تمام به شهر بازگشتند و امیدوار بودند که یونس به آنان برگردد و رهبرى آنان را به سوى حق و حقیقت به عهده بگیرد.
اما یونس به سرعت از منطقه دور شد، تا به دریا رسید، در آنجا دید گروهى مى خواهند از دریا عبور کنند، از آنان درخواست کرد که او را به عنوان همسفر بپذیرند و با مرکب خود وى را به سفر ببرند. پیشنهادش را با آغوش باز پذیرفتند، مقام او را گرامى داشتند و به وى احترام گذاشتند، زیرا در چهره او نور بزرگوارى و عظمت خواندند، و از پیشانى وى فروغ پرهیزکارى و درستى و صداقت مشاهده کردند.
کشتى خیلى از ساحل دور نشده بود، و از خشکى چندان فاصله اى نگرفته بود، که دریا به طوفانى سخت دچار شد. سرنشینان کشتى عاقبت سختى را در پیش روى خود دیدند، چشم ها خیره شد، قلب ها در حال توقف بود، دست و پاى اهل سفینه از شدت ترس مى لرزید، راهى براى نجات خود جز سبک کردنن بار کشتى ندیدند، باهم به مشورت نشستند، تصمیم بر قرعه گرفتند، قرعه انداختند به نام آن پیامبر بزرگوار افتاد، به خاطر احترامى که براى او قائل بودند، به این کار راضى نشدند، بار دیگر قرعه انداختند باز هم به نام یونس افتاد، این بار هم از این برنامه سر برتافتند، بار سوم قرعه ریختند باز هم نام یونس افتاد!!
یونس فهمید در این سه بار قرعه که بنام او اصابت کرده رمزى در کار است، و خداى حکیم را در این حادثه تقدیرى فوق تدبیر است، او به این حقیقت توجه کرد که بایددور شدن از مردم به دستور حق باشد نه محض غضب بر مردم، به همین جهت در برابر دیدگان اهل کشتى خود را به دریا انداخت و جان شیرین تسلیم اماج طوفان کرد، خداوند به نهنگ دریائى دستور داد یونس را ببلعد و وى را در شکم خود حبس کند!!
از بلعیده ششدنش بوسیله ماهى جز زندانى شدنش منظور دیگرى در کار نبود، لذا به نهنگ دستور دادند او را هضم نکند و استخوانش را در هم مشکن که او پیامبرماست، نقشه اى کشیده به هدف نرسیده، کارى را نباید عجله مى کرد، اما خود را به عجله سپرد.
یونس درشکم ماهى قرار گرفت، ماهى امواج دریا را شکافت و به اعماق اب فرو رفت، و در تاریکى پشت تاریکى قرار گرفت، حوصله یونس به آخر رسید، غمش افزون شد، با حالتى دردمندانه و با تضرع و زارى به درگاه خدا شتافت، بهدرگاهى که پناه مصیبت دیدگان، ملجأ ستم کشیده هاست، درگاهى که داراى رحمتى بى نهایت در بى نهایت و جاى قبول توبه و بخشش خطا و گناه از مردم، و ترک اولى از انبیاء و اولیاست.
در دل آن تاریکیها فریادزد:
«لا اِلهَ اِلَا اَنْتَ سُبْحانَک اِنّى کنْتُ مِنَ الظّالِمینَ. فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیناهُ مِنَ الْغَمَّ».(۳۳)
اى ز عننایات تو روشن دلم *** لطف تو در هر دو جهان حاصلم
قلب مرا نور و صفائى بده *** درد و غمم را تو شفائى بده
مست رخ خویش نما جان من *** اى کرم و رحمت و احسان من
نیست مرا غیر غمت مایه اى *** یا که بجز عشق تو سرمایه اى
کن تو علاج دل زار اى طبیب *** خسته بار گنهم اى حبیب
خاطرم از قید غم آزاد کن *** این دل ناشاد مرا شاد کن
رحمتى اى دلبر و دلدار من *** خوش بنما عاقبت کار من
یک نظرى بر من شرمنده کن *** این نفس مرده من زنده کن
روح مرا باز جلائى بده *** تیره دلم را توصفائى بده
اى غم تو گنج دل زار من *** اى همه جا یاور و هم یار من
غیر توام در دو جهان یار نیست *** جز تو مرا دلبر و دلدار نیست
یاور آواره بیچاره اى *** خون جگر و زار و اسیرم ببین
مستم و مسکینم و بى یاورم *** مرحمتى کن که توئى داورم
خداونددعایش را اجابت کرد و وى را از غم و غصه نجات داد و هر مؤمن گرفتارى را از طریق دعا و انابت و تضرع و زارى نجات مى دهد:
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیناهُ مِنَ الْغَمَّ وَ کذلِک نُنْجِى الْمُؤْمِنینَ».(۳۴)
به ماهى دریا فرمان داده شد، مهمان خود را در کنار ساحل پیاده کن، ماهى، یونس را با بدنى لاغر و جسمى مریض کنار ساحل انداخت، رحمت الهى بوته کدوئى را در کنارش رویاند، بدنس را در سایه برگ کدو گرفت، و از میوه اش خورد و به این طریق جان به سلامت برد.
به او وحى شد به دیار خود بازر گرد، و به زادگاه خویش و در بین طائفه ات برو زیرا آنها ایمان آورده اند و ایمانشان براى آنان سودمند افتاد، بتها را رها کردند و اکنون به جستجوى تواند.
آن رسول الهى به شهر بازگشت، بت پرستان دیروز از خداپرست امروز دید. ملّت پناه برده به خدا از عذاب، و یونس پناه برده به خدا از زندان شکم ماهى نجات یافتند. آرى:
یا فَرَجَ کلَّ مَکرُوب کئیب، وَیا کلَّ مَخْذُول فَرید، وَ یا عَضُدَ کلَّ مُحْتاج طَرید.
اى گشایش هر غمیده دل شکسته، اى پناه هر ناکام بى یار و یاور، اى پشتیبان و کمک هر محتاج رانده شده از هر در.
«أَنْتَ الَّذِی وَسِعْتَ کلَّ شَیء رَحْمَةً وَ عِلْماً وَ أَنْتَ الَّذِی جَعَلْتَ لِکلِّ مَخْلُوق فِی نِعَمِک سَهْماً وَ أَنْتَ الَّذِی عَفْوُهُ أَعْلَى مِنْ عِقَابِهِ وَ أَنْتَ الَّذِی تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ وَ أَنْتَ الَّذِی عَطَاؤُهُ أَکثَرُ مِنْ مَنْعِهِ وَ أَنْتَ الَّذِی اتّعَ الْخَلاَئِقُ کلُّهُمْ فِی وُسْعِهِ وَ أَنْتَ الَّذِی لاَ یرْغَبُ فِی جَزَاءِ مَنْ أَعْطَاهُ وَ أَنْتَ الَّذِی لاَ یفْرِطُ فِی عِقَابِ مَنْ عَصَاهُ»:
"تویى که علم و رحمتت همه چیز را فرا گرفته، و توئى که براى هر آفریده در نعمت هایت سهمى قرار داده اى، و توئى که بخشایشت از کیفرت بلندتر است، توئى که رحمتت بر غضبت پیشى مى گیرد، وتوئى که بیشتر عطا مى کنى و کمتر منع مى نمائى، و توئى که همه خلایق درتوانگریت مى گنجد، و توئى که در برابر عطایاى خود مزد و جزا نمى خواهى، و توئى کهدر مجازات معصیت کاران زیاده روى نمى کنى".
صفات حمیده حضرت حق:
البته فرازهاى ملکوتى، و جملات عرشى این قسمت از دعا به گوشه اى بسیار اندک از صفات بى نهایت در بى نهایت حق اشاره کرده.
کسى را حدّ و ظرفیت آن نیست که بتواند به عمقى از اعماق یک صفت، و به نورى از انوار یک وصف حضرت محبوب برسد.
آن قدر هست که بانگ جرسى مى آید:
قسمت عمده اى از آیات قرآن، و بخشى اعظمى از روایات، و بسیارى از فرازهاى نورانى دعاها بیان اوصاف حضرت حق است، که شرح و تفسیر هر یک هفتاد من کاغذ مى طلبد.
جملات مورد شرح در آیات قرآن مجید ریشه دارد، و احتمالا حضرت زین العابدین علیه السلام به هنگام انشاء این دعا به آن آیات نظر داشته، از باب تیمن و تبرک و تا جائى که لازم باشد به آن آیات اشاره مى شود.
۱ - جمله عرشى: توئى که علم و رحمتت همه چیز را فراگرفته، از هفتیمن آیه سوره مبارکه مؤمن گرفته شده:
«اَلَّذینَ یحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یسَبِحُونَ بِحَمْدِ رَبَّهِمْ وَ یؤْمِنُونَ بِهِ وَ یسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ کلَّ شَىْء رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبیلَک وَ قِهِمِ عَذابَ الْجَحیمِ».
فرشتگانى که حاملان عرشند، و آنها که اطراف آن هستند، تسبیح و حمد خدا مى گویند، و به او ایمان دارند و براى مؤمنان استغفار مى کنند، پروردگارا رحمت و علم تو همه چیز را فراگرفته، خداوندا آنها را که توبه کرده اند و از ره تو مى روند ببخش و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار.
این آیه شریفه به تمام مردم مؤمن دلگرمى مى دهد، که شما هیچ وقت تنها نیستید، ابداً احساس غربت نکنید، که ملائکه مقرب حق دعاگوى شما هستند، و پیروزى و بهروزى شما را در دنیا و آخرت از حضرت حق مى طلبند.
خداوند بزرگ علمش به ملک و ملکوت علم احاطى است، و به کلیات و جزئیات و به ظاهر وباطن هستى اشراف کامل دارد.
وجود مقدس او از ریز و درشت پرونده ما بااطلاع است، و علل گناه و معصیت و جاى گناه و عصیان، و مقدار خطا و اشتباه ما را مى داند.
او به حال و احوال ما آگاه است، و از پشیمانى قلبى ما باخبر است، و علم به اندوه و حسرت ما نسبت به گناه دارد، و راستى و کذب توبه ما را مطلع است، و رحمت واسعه اش هم چنان که تمام آفرینش را فراگرفته، توبه تائب را یز در وسعت خود جاى مى دهد، و از ذنوب بندگانش درمى گذرد، و اشتباه کاران بدبخت و مستمندان دردمند را مورد عفو و بخشش و رحمت و رأفت قرار مى دهد.
فرمان حقّ سبحانه و تعالى مر جمله انبیاء و رسل را صلوات اللّه علیهم اجمعین این بوده است که: مرگناه کاران را، و رمیدگان را به درگاه ما خوانید، و احسان و فضل وجود و کردم و رحمت ما ایشان را باز نمائید، تا ایشان بدرگاه ما آیند، چنانکهداود را صلوات اللّه علیه گفت:
بَشّرِ الْمُذْنِبینَ وَ أنْذِرِ الصّدّیقینَ.(۳۵)
گناهکاران را بشارت ده، و صدیقان را به بیم آور، تا گناهکاران نومید نگردند، و صدیقان ایمن نشوند.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود:
اَللّهُ اَرْحَمُ بِعَبْدِهِ الْمُؤْمنِ مِنَ الْوالِدَةِ الشَّفیقَةِ بِوَلَدِها.(۳۶)
خداوند بر بنده مؤمن خود، از مادر مشفق و مهربان، رحیم تر و مهربانتر است.
مسئله بسیار باعظمت رحمت واسعه حق در شرح دعاى سى و یکم در ارتباط با توبه خواهد آمد.
جلال الدین مى فرماید:
در خدا گم شو وصال این است و بس *** گم شدن گم کن کمال این است و بس
اى برادر گریه و زارى تو *** هست هم آثار هشیارى تو
راه فانى گشته راه دیگرست *** زانکه هشیارى گناه دیگرست
این خبرهات از خبر ده بى خبر *** توبه تو از گناه توبتر
حیرتى باید تو را از ذوالعیان *** که نگنجى در زمین و آسمان
جستجوى از وراى جستجو *** من نمى دانم تو مى دانى بگو
حال و قالى از وراى حال و قال *** غرقه گشته در جمال ذوالجلال
غرقه اى که نى خلاصى باشدش *** تا بجز دریا کسى بشناسدش
گفت قایل در جهان درویش نیست *** ور بود درویش آن درویش نیست
۲ - جمله نورانى: و توئى آن وجود مبارکى که براى ه ر آفرینده شده اى در نعمت هاى خود بهره قرار داده اى، از آیات شریفه مربوط به رزق و روزى گرفته شده تا به تعدادى از آن آیات در سطور بعد دقت نمائید:
«وَ ما مِنْ دابَّة فِى الْاَرْضِ اِلّا علی اللّهِ رِزْقُها وَ یعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کلٌ فى کتاب مُبین»(۳۷)
هیچ جنبنده اى در زمین نیست، مگر اینکه روزى او بر خداست، و او قرارگاه و محل نقل و انتقال آن جنبنده را مى داند، همه اینها در کتاب آشکارى ثبت است.
«اِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُوالْقُوَّةِ الْمَتینُ».(۳۸)
محققاً خداوند رزّاق صاحب قوّت است.
رزاق اسم مبالغه است، اشاره به این حقیقت است که در عین کثرت و متنوع بودن موجودات، که شماره آنها را احدى جز حضرت او نمى داند، بدون اینکه کسى از قلم بیفتد و فراموش شود روزى او را مى دهد.
ذوالقوة به معناى صاحب قدرت و اقتدار است و اینکه حضرت او بى نهایت در بى نهایت قوى است، و متین هم که از اسماء حق تعالى است همان معنا را افاده مى کند.
و این سه اسم مبارک: رزاق، ذوالقوة، متین دلالت بر انحصار روزى دهى در حضرت او دارد و اینکه در رساندن رزق به موجودات هستى اعم از غیبى و شهودى ضعفى در حضرت او راه ندارد.(۳۹)
«وَ کاَینْ مِنْ دابَّة لاتَحْمِلُ رِزْقَها اَللّهُ یرْزُقُها وَ إِیاکمْ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ».(۴۰)
چه بسا جنبندگانى که قدرتندارند روزى خود را حمل کنند، خداوند آنها را و شما را روزى مى دهد و اوست شنوا و دانا.
قرآن مجید در این آیه شریفه مردم ضعیف الایمان و آنان که نسبت به رزق و روزى کج فکر هستند دلگرمى مى دهد که: غم روزى را نخورید، و ننگ ذلت و اسارت، و افتادن در حرام را نپذیرید، روزى رسان خداست، نه تنها شما که: بسیارند جنبندگانى که حتى نمى توانند روزى خود را حمل کنند، و هرگز ذخیره غذایى در لانه خود ندارند، و هر روز جدید روز نو و جدید مى خواهند، ولى خداوند مهربان آنها را گرسنه نمى گذارد و روزى مى دهد و هم او نیز روزى شما را مى رساند.
در میان جنبندگان و حیوانات و حشرات گذشته از انسان، انواع کمى هستند که همچون مورچگان و زنبورداران عسل مواد غذائى خود را از صحرا و بیابان بروند، و میلیونها میلیون از آنها در اطراف ما در نقاط دور و نزدیک، در بیابانها و اعماق درهّ ها، بر فراز کوهها و درون دریاها وجود دارند که همه از خوان نعمت بى دریغش روزى مى خورند.
و تو اى انسان که از آنها براى بدست آوردن روزى و ذخیره کردن با هوش و تواناترى، چرا این چنین از ترس قطع روزى به زندگى آلوده و ننگین چسبیده اى، و زیر بار هر ظلم و ستم و خوارى و مذلت مى روى؟ تو هم از درون این محدوده زندگى تنگ و تاریک خود بیرون آى و بر سر سفره گسترده پروردگارت بنشین و غم روزى به خود راه مده در آن روز که به صورت جنین ضعیف و ناتوانى در شکم مادر محبوس بودى، و هیچ کس حتى پدر و مادر مهربانت به تو دسترسى نداشتند پروردگارت تورا فراموش نکرد، و آنچه را نیاز داشتى دقیقاً در اختیار تو گذاشت، امروز که موجودى توانا و نیرومندى.
خداوند سخن همه را مى شنود، و حتى زبان حال شما و همه جنبندگان را مى داند، از نیازهاى همه به خوبى باخبر است و چیزى از دائره علم بى پایان او پنهان نیست.(۴۱)
آیاتى که گذشت در رابطه با روزى تمام جنبندگان و موجودات بود، و درس و عبرتى براى انسان که او هم روزى خور خدااست و نباید براى این چند روزه زندگى که مهمان حضرت حق است براى پرکردن سفره خود دست از پا خطا کند و خود را به هر آب و آتشى بزند، و آلوده به حرام گردد، و لقمه اى که حق دیگران است از گلوى آنان بیرون بکشد!
آیات زیادى هم بخصوص در رابطه با روزى انسان است که با قید طیبات و حلال مقید است، که از این نمونه آیات به ذکر دو آیه قناعت مى کنم:
«وَلَقَدْ کرَّمْنا بَنى آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فی الْبَرّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کثیر مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلا».(۴۲)
ما بنى آدم را گرامى داشتیم و آنها را در خشکى و دریا حمل کردیم و از انواع روزى هاى پاکیزه به آنها عنایت نمودیم و بر بسیارى از آفریده هاى خود برترى بخشیدیم.
درجلد دوازدهم تفسیر شریف نمونه در توضیح این آیه شریفه آمده: در اینجا این نکته جلب توجه مى کند که چرا خداوند از میان تمام مواهبى که به انسان بخشیده نخست به مسئله حرکت او در خشکى و دریا اشاره مى کند؟
این ممکن است به آن جهت باشد که بهره گیرى از طیبات و انواع روزى ها بدون حرکت امکان پذیر نیست و حرکت انسان بر صفحه زمین نیاز به مرکب راهوار دارد، آرى حرکت مقدمه هر گونه برکت است.
و یا به این جهت که مى خواهد سلطه او را بر کل پهناى زمین، اعم از دریا و صحرا مشخص کند، چرا که هر یک از انواع موجودات بر قسمتى از محدوده زمین سلطه دارند، تنها انسان است که بر کل این کره خاکى حکومت مى کند. بر دریا و صحرا، فراز هوا.
در این که خداوند انسان را به چیز گرامى داشته که در آیه فوق بطور سربسته مى گوید: ما انسان را گرامى داشتیم، در میان اهل تفسیر گفتگوست، بعضى بخاطر اعطاى قوه عقل و نطق و استعدادهاى مختلف و آزادى اراده مى دانند.
بعضى اندام موزون و قامت راست.
بعضى موهبت انگشتان که انسان با آن بسیار کارهاى ظریف و دقیق را مى تواند انجام دهد و همچنین قدرت بر نوشتن دارد. بعضى به اینکه انسان تقریباً تنها موجودى است که مى تواند غذاى خود را با دست بخورد.
بعضى به خاطر سلطه او بر تمام موجودات روى زمین .
و بعضى بخاطر شناخت خدا و قدرت بر اطاعت فرمان او مى دانند.
ولى روشن است که این مواهب در انسان جمع است، و هیچ گونه تضادى با هم ندارند، بنابراین گرامیداشت خدا نسبت به این مخلوق بزرگ با همه این موهبت و غیر این مواهب است.
خلاصه این که انسان امتیازات فراوانى بر مخلوقات دیگر دارد که هر یک از دیگرى جالب تر و والاتر است.
و روح انسان علاوه بر امتیازات جسمى مجموعه اى است از استعدادهاى عالى و توانائى بسیار براى پیمودن مسیر تکامل بطور نامحدود.
میان کرّمنا و فضّلنا چه تفاوتى است؟ نظرات گوناگونى اظهار شده است:
بعضى گفته اند کرمنا اشاره به مواهبى است که خداوند ذاتاً به انسان داده است و فضلنا اشاره به فضائلى است که انسان به توفیق الهى اکتسبا مى کند.
این احتمال نیز بسیار نزدیک است که جمله کرمنا به جنبه هاى مادى اشاره مى کند و فضلنا به مواهب معنوى زیرا کلمه فضلنا غالباً در قرآن مجید بهمین معنا آمده است.
معنى کثیر در اینجا چیست؟ بعضى از مفسران آیه فوق را دلیل بر فضیلت فرشتگان بر کل بنى آدم دانسته اند، چرا که قرآن مى گوید: ما انسانها رابر بسیارى از مخلوقات خودبرترى دادیم و طبعاً گروهى در اینجا باقى مى ماند که انسان برتر از آنها نیست و این گروه جز فرشتگان نخواهند بود.
ولى با توجه به آیات آفرینش آدم و سجود و خضوع فرشتگان براى او ما تعلیم علم اسما به آنها از سوى آدم، تردید باقى نمى ماند که انسان از فرشته برتر است، بنابراین "کثیر" در اینجا به معنى جمیع خواهد بود و به گفته مفسر بزرگ طبرسى در مجمع البیان در قرآن و مکالمات عرب بسیار معمول است که این کلمه به معنى جمیع مى آید.
طبرسى مى گوید معنى جمله این است:
اِنّا فَضَّلْناهُمْ عَلى مَنْ خَلَقْناهُمْ وَ هُمْ کثیرٌ.
ما انسان را بر سایر مخلوقات برترى بخشیدیم و سایر مخلوقات بسیارند.
قران درباره شیاطین مى گوید:
«وَاَکثَرُهُمْ کاذِبُونَ».(۴۳)
بدیهى است که شیاطین همه دروغگو هستند نه اکثر آنها.
و به هر حال اگر این معنى را خلاف ظاهر بدانیم، آیات آفرینش انسان قرینه روشنى براى آن خواهد بود.
چرا انسان برترین مخلوق خدا است؟ پاسخ این پرسش چندان پیچیده نیست.
زیرا مى دانیم تنها موجودى که از نیروهاى مختلف مادى و معنوى، جسمانى و روحانى تشکیل شده و در لابه لاى تضادها مى تواند پرورش پیدا کند، و استعداد تکامل و پیشروى نامحدود دارد انسان است.
حدیث معروفى که از امیر المؤمنین على علیه السلام نقل شده نیز شاهد روشنى بر این مدعاست.
عَن عَبْدِاللّهِ بْنِ سِنان قالَ: سَأَلْتُ اَبا عَبْدِاللّهِ علیه السلام فَقُلْتُ: الْمَلائِکةُ اَفْضَلُ اَمْ بَنُو آدَمَ؟ فَقالَ: قالَ اَمیرُ الْمُؤْمِنینَ عَلِىُّ بْنُ اَبیطالِب علیه السلام: اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ رَکبَ فِى الْمَلائِکةِ عَقْلا بِلاشَهْوَة، وَرَکبَ فِى الْبَهائِمِ شَهْوَةً بِلا عَقْل، وَ رَکبَ فى بَنى آدَمُ کلْتَیهِما، فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ فَهُوَ خَیرٌ مِنَ الْمَلائِکةِ، وَ مَنْ غَلَبَتْ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ شَرٌ مِنَ الْبَهائِمِ.(۴۴)
خداوند خلق عالم را سه گونه آفرید: فرشتگان و حیوانات و انسان. فرشتگان عقل دارند بدون شهوت و غضب، حیوانات مجموعه اى از شهوت غضبند و عقل ندارند، اما انسان مجموعه ایست از هر دو، تا کدامین غالب آید، اگر عقل او بر شهوتش غالب شود، از فرشتگان برتر است، و اگر شهوتش بر عقلش چیره گردد از حیوانات پست تر است.
در اینجا یک سئوال باقى مى ماند و آن این است که آیا همه انسانها از فرشتگان برترند؟ در حالى که گروهى بى ایمان وشرور و ستمگر هستند که از پست ترین خلق خدا محسوب مى شوند، و به تعبیر دیگر آیا بنى آدم در آیه مورد بحث همه انسانها را شامل مى شود، یا تنها گروهى از آنها را.
پاسخ این سؤال را در یک جمله مى توان خلاصه کرد و آن این که: آرى همه انسانها برترند، اما بالقوه و بالاستعداد، یعنى همگى این زمینه وشایستگى را دارند، حال اگر از آن استفاده نکنند و سقوط نمایند مربوط به خودشان است.
گرچه برترى اساسى انسان بر سایر موجودات، روى جنبه هاى معنوى و انسانى اوست، ولى بى مناسبت نیست که بدانیم به گفته دانشمندان، انسان حتى از نظر نیروهاى جسمانى در بعضى از جهات از سایر جانداران قوى تر و نیرومندتر است.
کارل نویسنده کتاب "انسان موجود ناشناخته" مى گوید: بدن انسان داراى استحکامات و ظرافت فوق العاده اى مى باشد و در مقابل هر نوع حادثه اى استقامت مىورزد، همچنین در مقابل بى غذاى، بى خوابى، خستگى، غصه افراطى، درد، بیمارى، رنج، پرکارى و در مورد حفظ موازنه و تعادل حیرت انگیز بدن و روح خویش تحمّل عجیبى از خود نشان مى دهد، حتى مى توان گفت که انسان از تمام حیوانات پردوام تر، پرتلاش تر است، با این توانائى جسمى و فکرى شگرفش توانسته است، این همه امور، صنایع، و تمدن کنونى را بوجود آورد و برتریش را بر همه جانداران به اثبات رساند.(۴۵)
«یا اَیهَا النّاسُ کلُوا مِمّا فِى الْاَرْضِ حَلالا طَیباً وَلا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیطانِ اِنَّهُ لَکمْ عَدُوٌ مُبینٌ».(۴۶)
اى تمام مردم عالم، از آنچه در روى زمین حلال و پاکیزه است تناول کنید، و قدم جاى قدمهاى شیطان مگذارید، به حقیقت که او دشمن آشکار شماست.
از آیه شریفه استفاده مى شود که حلال خدا را نباید بر خود حرام کرد، و در زمینه خوردنى ها بدنبال هواى نفس نباید رفت، و از شیطان نباید پیروى کرد.
در هر صورت بر اساس اینگونه آیات که سند محکم الهى است روزى هر موجود زنده اى تا آخرین نفسش مقرر است، که کانال بدست آوردن آن کسب حلال، و کوشش مشروع و زحمت و رنج در راه صحیح است.
على علیه السلام در نهج البلاغه مى فرماید:
اُنْظُرُوا اِلَى النَّمْلَةِ فى صِغَرِ جُثَّتِها، وَلَطافَةِ هَیئَتِها، لاتَکادُ تُنالُ بِلَحْظِ الْبَصَیرِ، وَلا بِمُسْتَدْرِک الْفِکرِ، کیفَ دَبَّتْ عَلى اَرْضِها، وَ صُبَّتْ عَلى رِزْقِها، تَنْقُّلُ الْجَنَّةَ اِلى جُحْرِها، وَ تَعُدُّها فى مُسْتَقَرَّها، تَجْمَعُ فى حَرَّها لِبَرْدِها، وَ فى وِرْدِها لِصَدْرِها، مَکفُولَةٌ بِرِزْقِها، مَرْزُوقَةٌ بِوَفْقِها، لایغْفِلُها الْمَنّانُ، وَلایحْرِمُهَا الدَّیانُ.(۴۷)
به مورچه دقت کنید با کوچکى جثه و ناکى اندامش، که به نگاه با گوشه چشم دیده نمى شود، و به اندیشه درک نمى گردد، چگونه مسیر خود را مى پیماید، و براى بدست آوردن روزیش مى شتابد، دانه را به لانه مى برد، و آن را در انبارش براى آینده از زمان آماده مى گذارد.
در تابستان براى زمستان، و هنگام آمدن براى وقت بازگشتن، دانه ها را گرد مى آورد، خداوند ضامن روزیش بوده، مناسب حال راه روزیش را در برابرش باز کرده، پروردگارى که بسیار بسیار بخشنده است از این حیوان کوچک غافل نیست، و خداوند جز دهنده آن را محروم و بى بهره نمى گذارد.
در قسمتى دیگر از همین خطبه مى فرماید:
فَهذا غُرابٌ، وَ هذا حَمامٌ، وَ هذا نَعمامٌ، دَعا کلَّ طائِر بِاسْمِهِ وَ کفَلَ لَهُ بِرِزْقِهِ.(۴۸)
این کلاغ، این عقاب، این کبوتر، و این شتر مرغ است، هر مرغى را بر وفق مصلحت و حکمت آفریده و رویش را ضامن شده است. ححح
در جملات زیبایى از دعاى اول صحیفه آمده:
وَجَعَلَ لِکلَّ رُوح قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ، لاینْقُصُ مَنْ زادَهُ ناقِصٌ، وَلا یزیدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زائِدٌ.
براى هر جاندارى معلوم مقرر قرار داده، که فراخى آن را کاهنده اى نمى کاهد، و کاستى آنرا افزاینده اى نمى افزاید.
على علیه السلام مى فرماید:
لِکلَّ ذى رَمَق قُوتٌ.(۴۹)
براى هر صاحب رمقى، روزى معین است.
و نیز آنحضرت مى فرماید:
عِیالُهُ الْخَلائِقُ، ضَمِنَ اَرْزاقَهُمْ، وَ قَدَّرَ اَفْواتَهُمْ.(۵۰)
موجودات نانخور حضرت حقّند، روزى آنان را ضامن شده، وقوت آنان را اندازه قرار داده.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود:
اَلا وَ اِنَّ الرُّوحَ الْاَمینَ نَفَثَ فى رُوعى اَنَّهُ لَنْ تَمُوتَ نَفْسٌ حَتّى تَسْتَکمِلَ رِزْقَها...
آگاه باشید، امین وحى در قلبم دمید، که جاندارى از دنیا نمى رود، مگر آنکه روزى خود را کامل کند.
از اشتباهات بسیار بزرگ مردم دنبال حرام رفتن است، آنان توجه ندارند که خداوند مهربان روزى آنان را تا لحظه آخرت حیات مقررّ فرموده، و واسطه بدست آوردن آن را کار و کوشش مشروع قرار داده، چنانچه در بدست آوردنش از حرام تأمین کنند، به اندازه آن حرام از رزق حلال آنان کم مى شود، و بایدبه یقین بدانند، که حرام اضافه درآمدى نیست که آنان به چنگ آورده اند.
حضرت باقر علیه السلام مى فرماید:
لَیسَ مِنْ نَفْس اِلّا وَقَدْ فَرَضَ اللّهُ لَها رِزْقَها حَلالا یأْتیها فى عافِیة، وَ عَرَضَ لَها بِالْحَرامِ مِنْ وَجْه آخَرَ، فَاِنْ هِىَ تَناوَلَتْ مِنَ الْحَرامِ شَیئاً قاصَّها بِهِ مِنْ الْحَلالِ الَّذى فَرَضَ اللّهُ وَ عِنْدَاللّهِ سِواهُما فَضْلٌ کبیرٌ.(۵۱)
انسانى نیست مگر آنکه خداوند براى او روزى حلال واجب فرموده، که این روزى از راه سلامت و عمل مشروع، و کار صحیح به او مى رسد، از غیر این راه حرام در برابرش قرار مى گیرد، اگر چیزى از آن حرام بردارد، به مقدار آن از حلال واجبش تقاص مى شود، و نزد خداوند به غیر حلال و حرام فضل بزرگ براى انسان هست.
در قسمتى از یک روایت حضرت باقر علیه السلام از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت مى فرماید:
وَلایحْمِلَنَّکمْ اسْتِبْطاءُ شَىْء مِنَ الرِّزْقِ اَنْ تَطْلُبُوهُ بِشَىْء مِنْ مَعْصِیةِ اللّهِ فَاِنَّ اللّهَ تَعالى قَسَّمَ الْاَرْزاقَ بَینَ خَلْقِهِ حَلالا وَ لَمْ یقَسَّمْها حَراماً، فَمَنِ اتَّقى اللّهَ وَ صَبَرَ اَتاهُ رِزْقُهُ مِنْ هَتَک حِجابَ سِتْرِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَاَخَذَهُ مِنْ غَیرِ حِلِّهِ قُصَّ بِهِ مِنْ رِزْقِهِ الْحَلالِ وَ حُوِسِبَ عَلَیهِ.
کندى چیزى از روزى، و رزق الهى، شما را وادار نکند که آنچه لازم دارید از طریق معصیت خدابدست آورید، بحقیقت که خداوند متعال ارزاق را از طریق حلال نه از حرام در میان بندگانش قسمت فرموده، کسى که تقواى الهى پیشه کند و به راه صبر و استقامت برود، روزیش از حلال مى رسد، و آن که در برابر حضرت حق پرده درى کند، و از غیر حلال به کسب معاش برخیزد، به همان اندازه اى که از حرام بدست آورده از رزق حلالش کم مى کنند و او را به محاسبه مى کشند.
فیلسوف بزرگ علامه طباطبائى در پاورقى جلد پنجم بحار صفحه ۱۴۹ مى فرماید:
از کتاب و سنّت، پس از تدبّر در آن دو منبع ملکوتى و الهى بدست مى آید که: حلال مصداق رزق الهى است، و حرام از دایره رزق و روزى خارج است.
روى این حساب یک انسان حرمخوار که شدیداً دچار هواى نفس، و از راه عناد و لجاج تابع شیطان است نمى تواند بگوید: چه کنم روزى من از این راه قرار داده شده. این سخن تهمت عظیمى است که بر اثر جهل و نادانى بحضرت ربّ العزّه وارد مى کند.
حرامخوار باید بداند که عذرش در پیشگاه خداوند بخاطر آلوده بودنش به حرام قبول نخواهد شد.
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه جلد سوم صفحه ۱۶۰ این حکایت عجیب را نقل مى کند:
على علیه السلام وارد مسجد شد و به مردى گفت استر مرا نگاهدار. آن مرد بدبخت دهنه بند استر را باز کرد و با خود برد، على علیه السلام پس از نماز در حالیکه دو درهم در دست مبارکش بود و قصد داشت بعنوان مزد به آن مرد بدهد از مسجد خارج شد، دید آن مرد دهنه بند را دزدیده و استر را به حال خود رها کرده، دو درهم را به یکى از خدمتکاران داد تا دهنه بندى براى استر بخرد.
خدمتکار دهنه بند دزدیده شده را در بازار در مغازه اى مشاهده کرد، که صاحب مغازه به دو درهم خریده بود، به همان دو درهم آن را از صاحب مغازه گرفت و به مولا علیه السلام برگرداند. على علیه السلام فرمود:
اِنَّ الْعَبْدَ لِیحْرِمُ نَفْسَهُ الرِّزَقَ الْحَلالَ بِتَرْک الصَّبْرِ، وَلا یزْدادُ عَلى ما قُدَّرَلَهُ.
به حقیقت که عبد با افتادن در عجله و ترک صبر و استقامت روزى حلال الهى را بر خود حرام مى کند، و چیزى از مقدار مقدّر شده بوسیله حضرت حق به خود اضافه نمى کند!!
انسان از جان کندن مردم در طلب آنچه که براى آنان مقرر نشده، تعجب مى کند، آنهم آنچه که مى گذارند و مى روند.
بلبل باغ معرفت حضرت فیض مى فرماید:
اهل دنیا از جان کندن چه حظ *** از عناى جان و رنج تن چه خط
مرگ را نشناختن تا وقت مرگ *** غافلان را از چنین مردن چه حظ
سعى کردن بهر دنیا روز و شب *** ناگهانى مردن و ماندن چه حظ
خواجه را از جمع کردن ها چه سود *** تخم حسرت در جهان کشتن چه حظ
عاقلان را از مراعات رسوم *** جز مشقت هاى جان و تن چه حظ
اهل عزت را از عزّ و سرورى *** جز مراعات گران کردن چه حظ
کار عقبا را پس افکندن چه سود *** فوت کردن وقت تا رفتن چه حظ
زینت دنیا ندارد چون بقا *** عاقلان را دل در آن بستن چه حظ
فیض را زین پندهاى بیهده *** گفتن و بنوشتن و خواندن چه حظ
امیر المؤمنین علیه السلام مى فرماید: لقمان فرزندش را در باب مسئله روزى بدینگونه نصیحت مى کرد:
آن که در طلب روزى و رزق و معیشت زندگى، یقینش کمبود دارد، و اراده و نیتش ضعیفت و سست است، باید از این واقعیت عینى درس بگیرد که: حضرت حق در سه موقعیت او را از نظر رزق و روزى وانگذاشت، در حالیکه دست او در آن سه موقعیت از کسب و درآمد بوسیله خودش بکلى کوتاه بود، و راه چاره و تدبیر به رویش بسته بود، و خداى مهربان در حالت چهارم که دستش براى کسب و کار، وجد و جهد باز است، بدون تردید روزى او را مى رساند، و نیازهایش را برطرف مى سازد.
آن سه موقعیت عبارت بود از زمانى که در رحم مادر بود، وقتى که در آغوش مادر بصورت شیرخوار جاى داشت، زمانى که کودک و نوجوان بود و از درآمد پدرش استفاده مى کرد، چون بزرگ شد، و به کاسبى روى آورد، و عقلش را در خرید و فروش و ارزیابى اجناس بکار انداخت، در موردى دچار مضیقه گشت انواع گمانهاى منفى را نسبت به حضرت محبوب پیدا کرد، و از پرداخت حقوق مالى سرباز زد، و بر خود و اهلش سخت گرفت، مبادا که به کلى دستش خالى شود، و حضرت ربّ العزّه او را در امر روزى واگذارد!!(۵۲)
۳ - جمله ملکوتى: توئى آن خدائى که بخششت از کیفرت بلندتر و مهرت بر غضبت پیشى مى گیرد، ریشه در قسمتى از آیات قرآن و معارف الهیه که از اجداد حضرت زین العابدین روایت شده، و مسائل عالى خلقت دارد.
که بر اثر گناه و معصیت، مستحق غضب و سخط الهى است، با اتصال به توبه و انابه، مورد عفو و رحمت قرار مى گیرد، و آتش غضب و سخط از او برداشته مى شود.
انسانى که به حقیقت براى خود آتش فراهم آورده، چنانچه قبل از فرا رسیدن آخرت، توفیق بازگشت و انابه و تسلیم پیدا کند، رحمت واسعه حق شامل حال او مى شود.
از واقعیات در آیات قرآن، و روایات آنقدر صریح و روشن است که فکر نمى کنم نیاز به تفصیل و توضیح و تفسیر داشته باشد.
خداوند مهربان در عین اینکه عبد گناهکار و معصیت کار و خطاکار است، توبه و شمول رحمت و مغفرت را براى او قبل از عذاب و سخط و غضب قرار داده است.
به عبارت دیگر در حالى که عبد ابتداى به معصیت و بى تقوائى دارد، و طبیعتاً حضرت هم نسبت به او باید ابتدا به غضب و سخط، و عذاب و نفرت، و لعنت و طرد کند، و او را بعنوان مجرم به عرصه گاه جریمه بکشد، ابتداى به توبه و ارائه رحمت و مغفرت مى کند، و از خطاکار دعوت به توبه وانابه مى نماید.
«وَاِذا جائَک الَّذینَ یؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیکمْ کتَبَ رَبُّکمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ اَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکمْ سُوءاً بِجَهالَة ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ اَصْلَحَ فَاِنَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ».(۵۳)
هرگاه آنهائى که به آیات ما ایمان دارند نزد تو آیند به آنان بگو: سلام بر شما، پروردگارتان رحمت را بر خود واجب کرده، هر کس از شما کار بدى از روى جهالت کند، سپس توبه نموده ودر مقام اصلاح خود برآید او آمرزنده و مهربان است.
«قُلْ لِمَنْ ما فِى السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ قُلْ لِلّهِ کتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ».(۵۴)
بگو براى کیست آنچه در آسمانها زمین است، بگو براى خداست، خدائى که رحمت را بر خود حتم و فرض نموده است.
«فَقُلْ رَبُّکمْ ذُو رَحْمَة واسِعَة».(۵۵)
بگو پروردگار شما صاحب رحمت واسعه است.
«رَحْمَتى وَسِعَتْ کلَّ شَىْء».(۵۶)
رحمتم فراگیر هر چیزى است.
سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ.(۵۷)
رحمتش بر غضبش پیش دارد.
یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ.(۵۸)
اى آن که رحمتش بر غضبش پیش گرفته.
در اینکه حضرت حق در تمام امور انسان ابتداى به رحمت و عنایت فرموده، حضرت زین العابدین علیه السلام در دعاى ابوحمزه ثمالى عرضه مى دارد:
منم آن کودکى که او را پروریدى، منم آن نادانى که او را دانا نمودى، منم آن گمراهى که او را راهنمایش شدى، و آن افتاده اى که او را بلند نمودى، و آن ترسوئى که ایمنى اش بخشیدى، و آن گرسنه اى که سیرش کردى ، و آن تشنه اى که سیرابش نمودى، و آن برهنه اى که پوشاندى، و آن فقیرى که توانگرش کردى، و آن ناتوانى که نیرومندش فرمودى، و آن ذلیلى که عزّتش دادى، و دردمندى که به درمانش رساندى، و خواهنده اى که عطایش فرمودى، و گنهکارى که پرده بر گناهش پوشیدى، و اندکى که بسیارش نمودى، و مستضعفى که یاریش کردى، و رانده اى که در آغوشش گرفتى...
قیلَ لِعَلِىَّ بْنِ الحسینِ علیه السلام: اِنَّ الْحسنَ الْبَصْرِىَّ قالَ: لَیسَ الْعَجَبُ مِمَّنْ هَلَک کیفَ هَلَک، وَ اِنَّما الْعَجَبُ مِمَّنْ نَجا کیفَ نَجا؟ فَقالَ علیه السلام: اَنَا اَقُولُ: لَیسَ الْعَجَبُ مِمَّنْ نَجا کیفَ نَجا؟ وَ اَمَّا الْعَجَبُ مِمَّنْ هَلَک کیفَ هَلَک مَعَ سَعَةِ رَحْمَةِ اللّهِ.(۵۹)
به حضرت زین العابدین علیه السلام عرض شد، حسن بصرى گفت: تعجب نیست از کسى که هلاک شده، چگونه هلاک شده، تعجب از آنست که نجات یافته، چگونه هماى نجات رادر آغوش گرفته؟ حضرت فرمود من مى گویم: از آن که نجات یافته تعجب نیست، بلکه تعجب از کسى است که با رحمت واسعه حق چگونه هلاک شده؟!
آیات و روایات باب عفو و رحمت در شرح دعاى سى و یکم که در رابطه با مسئله با عظمت توبه است، با خواست حضرت محبوب خواهد آمد.
دلا تا به کى از در دوست دورى *** گرفتارم دام سراى غرورى
نه بر دل ترا از غم دوست دردى *** نه بر چهره از خاک آن کوى گردى
زگلزار معنى نه رنگى نه بوئى *** درین کهنه گنبد نه هائى نه هوئى
تو را خواب غفلت گرفتست در بر *** چه خواب گرانست الّله اکبر
چرا این چنین عاجز و ناتوانى *** بکن جستجوئى بزن دست و پائى
سئوال علاج از طبیبان دین کن *** توسل به ارواح آن طیبین کن
دو دست دعا را برآور به زارى *** همى گو به صد عجز و صد خواستارى
الهى به خورشید اوج هدایت *** الى الهى به شاه ولایت
الهى به زهرا الهى به سبطین *** که مى خواندشان مصطفى قرّة العین
الهى به سجاد آن معدن علم *** الهى به باقر شه کشور حلم
الهى به صادق امام اعاظم *** الهى به اعزاز موسى کاظم
الهى به شاه رضا قائد دین *** بحق تقى خسرو ملک تمکین
الهى به حق نقى شاه عسکر *** شه پیشوایان اهل یقین است
که بر حال زار بهائى عاصى *** سر دفتر اهل جرم و معاصى
که در دام نفس و هوا اوفتاده *** به لهو و لعب عمر بر باد داده
ببخشا و از چاه حرمان برآرش *** به بازار محشر مکن شرمسارش
برون ارش از خجلت روسیاهى *** الهى، الهى، الهى، الهى
۴ - جمله نورانى:"توئى آن که بیشتر عطا مى کند و کمتر منع مى نمائى" نیز ریشه در قرآن و معارف اسلامى دارد.
شما ملاحظه کنید خداوند متعال، اگر مى خواست بر اثر گناهان عباد، و معصیت بندگان، نعمت هایش را از آنان دریغ دارد، مى بایست یک لقمه نان و یک قطره آب به احدى از خلائق بجز پاکان و معصومان نرسد، ولى منع حضرت او بسیار کم، و عطاى حضرت رب العزه بى شمار، و بیرون از حد و وصف، عقل و اندیشه و فکر ما بنى آدم است.
وَما اَصابَکمْ مِنْ مُصیبَة فَبِما کسَبَتْ اَیدیکمْ و یعْفُو عَنْ کثیر.(۶۰)
و آنچه از مصائب و ناملایمات به شما مى رسد، به خاطر اعمالى است که خود انجام داده اید، تازه این مجازات همه گناهان شما نیست، چرا که بسیارى از کارهاى د شما مورد عفو خدا قرار مى گیرد.
على علیه السلام از رسول خدا در این زمینه روایتى نقل مى فرماید:
خَیرُ آیة فى کتابِ اللّهُ هذِهِ الْآیةُ. یا عَلِىُّ ما مِنْ خَدْشِ عُود وَلانَکبَةِ قَدَم اِلّا بِذَنْب، وَما عَفَا الّلهُ عَنْهُ فِى الدُّنْیا فَهُوا اَکرَمُ مِنْ اَنْ یعُودَ فیهِ،وَ ما عاقَبَ عَلَیهِ فى الدُّنْیا فَهُوَ اَعْدَلُ مِنْ اَنْ یثْنِىَ عَلى عَبْدِهِ.(۶۱)
بهترین آیه در قرآن مجید این است، اى على خراشى از چوبى بر بدن نمى رسد، و قدمى به لغزش نمى افتد، مگر نتیجه گناهى است که از عبد سر زده. آنچه خداوند در دنیا مى بخشد گرامى تر از آن است که درقیامت نسبت به آن تجدید نظر کند، و آنچه را در دنیا عقوبت مى نماید عادل تر از آن است که در آخرت یک بار دیگر کیفر دهد.
در اینجا ممکن است این شبهه پیش آید، که آن همه بلا و رنج و مصیبتى که به انبیا و ائمه و اولیاء وارد شد، مگر نتیجه گناه بوده؟ آنان که داراى مقام عصمت و مصونیت از گناهند. این مسئله را چگونه باید حل کرد؟
اِنَّ الْبَلاءَ لِلّظالِمِ اَدَبٌ، وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحانٌ، وَ لِلاَنْبیاءِ دَرَجةٌ، وَ لِلْاَوْلیاءِ کرامَةٌ.(۶۲)
بلا براى ستم پیشه تأدیب، و براى اهل ایمان امتحان، و براى انبیا درجه و مقام، و براى اولیا کرامت است.
حضرت سید الشهداء علیه السلام در دعاى عرفه به محضر حضرت حق عرضه مى دارد:
اِلهى ما اَلْطَفَک بى مَعَ عَظیمِ جَهْلى! وَ مااَرْحَمَک بى مَعَ قَبیحِ فِعْلى!
اى خداى من، با این که به مقام شامخ ربوبى تو و به موقعیت واقعى خود در جهان هستى نادانم، اما چه الطاف شایانى که شامل حالم نفرموده اى! و با این کردارهاى ناشایستم چه رحم و عطوفتى که برایم ابراز نمى کنى!
نادانى ما به موجویت خود از یک طرف، جهل ما به عظمت و لطف تو از طرف دیگر، مانع جریان لطف عمومى تو نخواهد گشت.
ما چگونه مى توانیم ریزش فیض عظیم تو را در هر لحظه به تمام کائنات و موجود انسانى درک کنیم؟ ما که محبوس قوانین طبیعت هستیم، و براى ما بسیار مشکل است که جریانات زیر بناى کون و فساد رادرک کنیم. ما چشم به دنیا گشوده، و همیشه درخشندگى نور وجود را بر در و دیوار اجزاء تمام موجودات مشاهده نموده ایم. ما آن شیشه هاى شفافیم که نور دائماً در آن نفوذ مى کند، و او گمان مى نماید نور از خود آن شیشه است.
روح ما رادر لانه کوچکى به نام بدن جا داده اى، و مانند آن کرم ناچیز که تمام موجودیت خود را ساخته شده لانه محقر یک شاخه درختى مى بیند، و درک نمى کند که درخت بواسطه ریشه نهفته در زمین اب را جذب نموده، و تا بلندترین شاخه و کوچک ترین برگ، حیات خود را مرهون همان آب است، و همان آب است که اساس زندگى اوست،، او درباره باغبان و کیفیت و کمیت فعالیت او هیچگونه توجهى ندارد.
پشّه کى داند که این باغ از کى است *** دربهاران زاد و مرگش در دى است
اما آن شیشه خواه بداند نور درخشنده اى که او را شفاف نموده است از منبع دیگرى است یا نداند، ذات شیشه ظلمانى است، و آن کرم محقر بداند که حیات و موجودیت او نتیجه آب و خاک و کوشش باغبانست یا نداند، نور به شیشه خواهد تابید، و باغبان فعالیت نموده و آب به بلندترین شاخه ها و کوچک ترین برگ ها زا ریشه درخت خواهد رسید، آرى ما نمى دانیم.
ولى اى پروردگار لطیف، گاهگاهى که به خود مى آئیم در یک لحظه زودگذر، که به لطف خداوندى تو متوجه مى گردیم، نه تنها درک مى کنیم قوام تنها موجودیت ما بسته به لطف توست، بلکه گمان مى کنیم که به غیر از ما به چیز دیگرى نپرداخته اى، فقط تو خداى مائى.
چنان لطف تو شامل هر تن است *** که هر بنده گوید خداى من است(۶۳)
آرى عطا و بخشش حضرت او از باب آقائى و کرمش و از ناحیه محبت و لطفش از منعش بیشتر است، و اگر در تمام مدت عمر انسان، منعى از جانب او برسد، یا از باب عقوبت گناه و یا به قول امیر المؤمنان از باب امتحان عبد است، تا استعدادهاى انسان در کشتزار بلا و مصیبت شکوفا شود، و یا اینکه بر خود انسان معلوم گردد چند مرده حّلاج است، بقول حضرت شیخ بهائى در کشکول:
عابدى در کوه لبنان بدمقیم *** گنج عزت چو اصحاب رقیم
روى دل از غیر حق برتافته *** گنج عزت را ز عزلت یافته
روزها مى بود مشغول صیام *** قرص نانى مى رسیدش وقت شام
نصف آن شامش بدى نصفى سحور *** وز قناعت داشت در دل صد سرور
بر همین منوال حالش مى گذشت *** نامدى زان کوه هرگز سوى دشت
از قضا یک شب نیامد آن رغیف *** شد زجوع آن پارسا زار و نحیف
کرد مغرب را ادا وانکه عشا *** دل پر از وسواس در فکر عشا
بسکه بود از بهر قوتش اضطراب *** نه عبادت کرد عابد شب نه خواب
صبح چو شد زان مقام دلپذیر *** بهر قوتى آمد آن عابد بزیر
بود یک قریه بقرب آن جبل *** اهل آن قریه همه گبر و دغل
عابد آمد بر در گبرى ستاد *** گبر اورا یک دو نان جو بداد
بستد آن نان را و شکر او بگفت *** وز وصول طعمه اش خاطر شکفت
کرد آهنگ مقام خود دلیر *** تا کند افطار زان خیز شعیر
در سراى گبر بد گرگین سگى *** مانده از جوع استخوانى و رگى
پیش او گر خط پرگارى کشى *** شکل نان بیند بمیرد از خوشى
بر زبان گر بگذرد لفظ خبر *** خبز پندارد رود هوشش زسر
کلب در دنبال عابد بو گرفت *** آمدش دنبال و رخت او گرفت
زان دو نان عابد یکى پیشش فکند *** پس روان شد تا نیابد زو گزند
سگ بخورد آن نان و وز پى آمدش *** تا مگر بار دگر آزاردش
عابد آن نان دگر دادش روان *** تا که از آزار او یابد امان
کل خورد آن نان و از دنیا مرد *** شد روان و روى خود واپس نکرد
همچو سایه در پى او مى دوید *** عف عفى مى کرد و رختش مى درید
گفت عابد چون بدید آن ماجرا *** من سگى چون تو ندیدم بى حیا
صاحبت غیر از دو نان جو نداد *** وان دو نان خود بستدى اى کج نهاد
دیگرم از پى دویدن بهر چیست *** وین همه رختم دریدن بهر چیست
سگ به نطق آمد که اى صاحب کمال *** بى حیا من نیستم چشمت بمال
هست از وقتى که بودم من صغیر *** مسکنم ویرانه این گبر پیر
گوسپندش را شبانى مى کنم *** خانه اش را پاسبانى مى کنم
گاه گاهى نیم نانم مى دهد *** گاه مشتى استخوانم مى دهد
گاه غافل گردد از اطعام من *** وز تغافل تلخ گردد کام من
بگذرد بسیار بر من صبح و شام *** لا ارى خبراً ولا القى الطعام
هفته هفته بگذرد کین ناتوان *** نى زنان یابد نشان نى ز استخوان
گاه هم باشد که پیر پرمحن *** نان نیابد بهر خود یا بهر من
چونکه بر درگاه او پرورده ام *** رو به درگاه درگ ناورده ام
هست کارم بر در این پیر گبر *** گاه شکر نعمت او گاه صبر
تا قمار عشق با او باختم *** جز در او من درى نشناختم
گه بچوبم مى زند گه سنگ ها *** از در او من نمى گردم جدا
چون که نامد یک شبى نانت بدست *** در بناى صبر تو آمد شکست
بهر نانى دوست را بگذاشتى *** کرده اى با دشمن او آشتى
خود بده انصاف اى مرد گزین *** بیحیاتر کیست من یا تو ببین
مرد عابد زین سخن مدهو شد *** دست را بر سر زد و از هوش شد
اى سگ نفس بهائى یاد گیر *** این قناعت از سگ آن گبر پیر
معانى آسمانى سه جمله دیگر" توئى که همه خلایق، در توانگریت مى گنجند، وتوئى که در برابر بخششهایت پاداش نمى خواهى، و توئى که در مجازات عاصیان زیاده روى نمى کنى" بنظر مى رسد روشن است و نیازى به تفسیر ندارد.
آرى میدان قدرت آن وجود حکیم و آن قادر توانا، بى نهایت است، و کلّ مخلوقات در برابر قدرتش قطره اى در برابر دریائى بى ساحل یش نیست.
او غنى بالذات است و تمام عطا و بخشش او از باب لطف و کرم است و نیازى به پاداش در آن پیشگاه مقدس نیست.
او خدائى عادل و مهربان است، و عذاب گنهکار براى او تشفّى خاطر نیست، تا در جریمه مجرم زیاده روى کند، بلکه عذاب عاصیان محصول گناه و جرم خود آنان است.
این معصیت و گناه است که نتیجه اخروى آن، آتش جهنم و عذاب ابدى است.
گنهکار براى دفع عذاب، واقعیتى هم چون توبه و انابه و تسلیم شدن در برابر اوامر و نواهى حضرت محبوب در مقابل دارد.
گنهکار مى تواند، باتوسل به توبه و بازگشت، و جبران گذشته، از مغفرت و رحمت حضرت حق بهره بگیرد، و آتشى را که خود برافروخته خاموش نماید.
پی نوشت:
۱- مؤمنون، ۱۲ - ۱۴.
۲- روم، ۳۰.
۳- نحل، ۱۰ - ۱۲.
۴- "طرائف الحکم" ج ۱، ص ۶ و ۱۶.
۵- "طرائف الحکم" ج ۱، ص ۶ و ۱۶.
۶- "روضة الواعظین" ج ۱، ص ۴.
۷- "روضة الواعظین" ج ۱، ص ۵.
۸- قیامت، ۱ - ۲.
۹- زمر، ۴۶.
۱۰- بقره، ۴۸.
۱۱- رعد، ۴۱.
۱۲- همزه، ۶ - ۷.
۱۳- فصلّت، ۲۰.
۱۴- "اصول کافى" ج ۱، ص ۳۳۳.
۱۵- "اصول کافى" ج ۱، ص ۳۳۵.
۱۶- "کلمة اللّه" ص ۱۲۵.
۱۷- "کلمة اللّه" ص ۸۳.
۱۸- "کلمة اللّه" ص ۱۶۹.
۱۹- "کلمة اللّه" ص ۱۶۹.
۲۰- "کلمة اللّه" ص ۱۶۹.
۲۱- حجر، ۲۹.
۲۲- نور، ۳۵.
۲۳- "مقصد اقصى"، ص ۲۶۳.
۲۴- شورى، ۲۰.
۲۵- اسراء، ۱۸ - ۱۹.
۲۶- "کشف الحقایق"، ۲۱۲.
حدید، ۲۰.
۲۷- کهف، ۱۰۳ - ۱۰۶.
۲۸-
۲۹- انعام، ۱۷ - ۱۸.
۳۰- یونس، ۱۰۷.
۳۱- "کافى" ج ۳، ص ۹۹.
۳۲- "جوامع الحکایات" جزء دوم، ص ۵۷۵.
۳۳- انبیاء، ۸۷.
۳۴- انبیاء، ۸۸.
۳۵- "روضة المذنبین"، ص ۵۱ - ۵۲.
۳۶- "روضة المذنبین"، ص ۵۱ - ۵۲.
۳۷- هود، ۶.
۳۸- ذاریات، ۵۸.
۳۹- "المیزان" ج ۱۸، ص ۴۲۱.
۴۰- عنکبوت، ۶۰.
۴۱- "تفسیر نمونه" ج ۱۶، ص ۳۳۲.
۴۲- اسراء۷۰.
۴۳- شعراء ۲۲۳.
۴۴- "نورالثقلین" ج ۳، ص ۱۸۸.
۴۵- "انسان موجود ناشناخته" ص ۷۳ - ۷۴.
۴۶- بقره، ۱۶۸.
۴۷- "نهج البلاغه" فیض، خطبه ۲۲۷.
۴۸- "نهج البلاغه"، فیض، خطبه ۲۲۷.
۴۹- "میزان الحکمة" ج ۴، ص ۱۰۵.
۵۰- "میزان الحکمة" ج ۴، ص ۱۰۵.
۵۱- "بحار" ج ۵، ص ۱۴۷.
۵۲- "میزان الحکم" ج ۴، ص ۱۰۲.
۵۳- انعام، ۵۴.
۵۴- انعام، ۱۲.
۵۵- انعام، ۱۴۷.
۵۶- اعراف، ۱۵۶.
۵۷- دعاى عدیله.
۵۸- دعاى جوشن کبیر، قسمت ۲۰.
۵۹- "مستدرک سفینة" ج ۴، ص ۱۳۴.
۶۰- شورى، ۳۰.
۶۱- "مجمع البیان" ج ۹، ص ۳۱.
۶۲- "بحار" ج ۸۱، ص ۱۹۸.
۶۳- "نیایش حسین در عرفات" ص ۴۷.