مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

قیام زید بن علی بن حسین (ع)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

زید بن علی بن الحسین در زمان خلافت هشام بن عبدالملک (سال ۱۲۱ هجری) علیه حکومت ظالم بنی‌امیه در کوفه قیام کرد. قیام زید به علت عدم همراهی مردم کوفه -با وجود بیعت با او- به شکست انجامید و زید بن علی و یارانش به شهادت رسیدند. مطابق برخی روایات، اگرچه ائمه علیهم‌السلام -به دلیل علم به ناکامی زید- با قیام او موافق نبودند، اما او را شهید راه خدا می‌دانستند، زیرا قصدش مبارزه با ظلم دستگاه اموی و اقامه حق بود.

انگیزه و زمینه قیام زید

انگیزه های متعددی برای قیام زید بن علی بن الحسین برشمرده اند، از جمله: خون‌خواهی امام حسین علیه السلام، امر به معروف و نهی از منکر، قیام بر ضد حکومت بنی امیه و گرفتن خلافت از دست آنان، ظلم و ستم امویان به خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله.

هنگامی که آزار و اذیت خالد بن عبدالملک بن حارث، والی مدینه، به زید بن علی بن الحسین شدت گرفت، زید به دمشق رفت تا با هشام بن عبدالملک دیدار کند و از ظلم عامل او شکایت نماید. او برگه‌ای برای هشام فرستاد که در آن اجازه ملاقات را خواسته بود. هشام در پایین برگه نوشت: "به امیرت یا به منزلت بازگرد." این اتفاق چندین بار تکرار شد و زید می‌گفت: "به خدا قسم به خالد برنمی‌گردم." بالاخره هشام به او اجازه ملاقات داد. هشام به زید گفت: "ای زید، به من رسیده است که تو از خلافت یاد می‌کنی و آرزوی آن را داری، در حالی که شایسته آن نیستی و فرزند کنیز هستی." زید پاسخ داد: "هیچ کس نزد خدا بالاتر و برتر از پیامبری که او را مبعوث کرده، نیست. اسماعیل فرزند کنیز بود و برادرش فرزند زن آزاد، اما خدا او را برگزید و از او بهترین بشر را بیرون آورد. اگر جد کسی رسول خدا و پدرش علی بن ابی طالب باشد، این مسئله (فرزند کنیز بودن) مشکلی ندارد." سپس هشام بن عبدالملک با جسارت به امام باقر (ع) -برادر زید- حمله کرد و به زید گفت: "برادرت، البقرة چه کرد؟" زید گفت: "رسول خدا (ص) او را باقر نامید و تو او را البقره می‌نامی، شما با هم اختلاف دارید." پس هشام، زید را از مجلس خود بیرون کرد و به حاجب خود گفت: "این مرد هرگز نباید در لشکرگاه من شب را بگذراند."

سپس زید بن علی، داود بن علی بن عبدالله بن عباس و محمد بن عمر بن علی به عراق رفتند. در آن زمان خالد بن عبدالله قسری والی آنجا بود که از ورود آن‌ها استقبال کرد و به آن‌ها پولی بخشید و سپس به مدینه بازگشتند. پس از آن، خالد بن عبدالله قسری در سال ۱۲۰ هجری عزل شد و یوسف بن عمر ثقفی ولایت عراق را پس از او بر عهده گرفت. یوسف به هشام نام‌های آن‌ها و پولی که خالد به آن‌ها بخشیده بود را نوشت و به او اطلاع داد که خالد قسری شیعه اهل بیت است. او همچنین به هشام گفت که خالد زمینی را در مدینه به ده هزار دینار خریده و سپس زمین را به او بازگردانده است. هشام به والی مدینه نوشت که آن‌ها را به دمشق بفرستد. هنگامی که آن‌ها به نزد هشام رفتند، از آن‌ها در این مورد سؤال کرد. آن‌ها به دریافت هدیه اقرار کردند، اما بقیه موارد را انکار کردند. هشام آن‌ها را قسم داد و آن‌ها قسم خوردند، و او آن‌ها را تصدیق کرد. سپس به آن‌ها دستور داد که در بازگشت به عراق بروند تا با خالد این مساله را روبرو کنند.[۱]

هشام خطر قیام زید را احساس کرد و در نامه خود به یوسف بن عمر نوشت: "هنگامی که زید بن علی نزد تو آمد، او را با خالد جمع کن و حتی یک ساعت هم در نزد تو نماند."[۲]

زمانی که زید و همراهانش نزد یوسف آمدند، یوسف به دنبال خالد فرستاد و او را حاضر کرد و آنها را با هم روبرو کرد و زید را از اتهامی که متوجه او بود تبرئه نمود. پس از آن زید می خواست در کوفه بماند اما یوسف بن عمر به او گفت: «امیرالمؤمنین به من دستور داده است که به محض ورودت به کوفه، تو را از آنجا خارج کنم.» زید گفت: «پس سه روز استراحت کنم و سپس خارج شوم.» اما یوسف حاضر نشد حتی یک ساعت هم به او اجازه ماندن بدهد. و زید را با محافظت سربازان از کوفه خارج کرد تا به عذیب رسید و سربازان بازگشتند. اما زید بعد از درخواست شیعیان از او پیمان و میثاق محکمی که با او برای یاری اش بستند، به کوفه بازگشت.[۳]

مقدمات قیام زید

یوسف بن عمر -استاندار عراق- ورود زید را به کوفه برنمی­ تابید؛ از این­رو خواستار خروج او از شهر شد و به عامل خویش در کوفه، دستور داد (در این ایام یوسف بن عمر ثقفی در حیره بسر می­برد و مردی به نام حکم بن­ صلت جانشین وی در کوفه بود.) که همواره مزاحم زید باشد؛[۴] اما زید برای ماندن در کوفه اصرار می­ ورزید و به بهانه ­های مختلف چون اشتغال به تجارت[۵] و نیز بهانه بیماری[۶] و دعوی با طلحة بن عبیدالله بر سر مالی مشترک در مدینه، هر بار از دستور والی سر باز می­ زد.[۷]

او ده ماه در کوفه و بصره مخفیانه مردم را به نهضت و قیام و بیعت با خود دعوت می­ کرد،[۸] در این مدت زید در منازل شیعیان کوفه و بصره بسر می ­برد و گاه گاهی نیز به جهت امنیتی محل سکونتش را تغییر می ­داد.[۹] مردم فوج فوج به محل سکونت زید ­رفته و با او بیعت می­ کردند. نقل شده است که بیعتی که زید از مردم می­ گرفت، بر این اساس بود که: «ما شما را به کتاب خدا می­ خوانیم و سنت پیامبر او و نبرد با ستمگران و دفاع از ضعیفان و عطای محرومان و تقسیم غنیمت میان صاحبانش به مساوات و رد مظالم و باز آوردن سپاهیان دیر مانده و یاری اهل بیت علیهم السلام در مقابل مخالفان که حق ما را نشناخته ­اند...»؛ و چون می­ پذیرفتند، می­ گفت: «خدایا شاهد باش».[۱۰]

بیعت با احتیاط و مخفیانه انجام می ­شد، گفته شده در این مدت پنجاه هزار نفر از کوفیان با او بیعت کردند؛[۱۱] این تعداد غیر از مردمی بودند که در مدائن و بصره و واسط و موصل و ری و گرگان با او بیعت کرده بودند.[۱۲] چرا که زید علاوه بر کوفه به دیگر شهرهای مهم عراق و حتی مراکز دوردست فرستادگانی را گسیل داشته بود تا برای او از مردم بیعت بگیرند.[۱۳] جمعیت بسیاری به نهضت زید پیوستند که از جمله آنان می­ توان به برخی علمای طراز اول اهل سنت هم­چون ابوحنیفه اشاره داشت، گفته شده زید نامه ­ای برای ابوحنفیه فرستاد و او را به کمک خود و جهاد بر ضد حکومت بنی­ امیه دعوت نمود، ابوحنیفه نیز برای زید کمک مالی فرستاد و با امکانات خود او را یاری داد.[۱۴]

لو رفتن اقامتگاه زید در کوفه:

بعد از چند ماه و با فراهم شدن مقدمات قیام، زید آشکارا آماده قیام شد[۱۵] و به یارانش دستور آمادگی و تهیه لوازم نبرد داد.[۱۶] در این هنگام مردی به نام «سلیمان بن سراقه»، یوسف بن عمر را از موضوع آگاه ساخته،[۱۷] رفت و آمدهای زید به خانه ­های دو تن از یارانش به نام­های «عامر» و «طعمه» را به او گزارش کرد.[۱۸] خبر قیام به هشام بن عبدالملک نیز مخابره ­گردید؛ نامه ­های مکرر هشام به یوسف بن عمر در پی­گیری این مسأله سبب شد که وی با جدیت تمام اوضاع کوفه را تعقیب کند. از این­رو به حکم بن صلت نامه نوشته و به او تأکید می ­کند که مراقب اوضاع باشد و دستور داد تا مأموران حکومتی زید را در خانه آن دو نفر بجویند. اگرچه عمال حکومتی در این جستجو به زید بن علی علیه السلام دست نیافتند؛[۱۹] اما لو رفتن مقر زید و دستگیری و شهادت این دو یار نزدیک زید و احتمال حمله غافلگیرانه دشمن، سبب شد که زید و یارانش زودتر دست به کار شوند و قبل از هجوم دشمن مواضع خود را مستحکم کنند و رسماً آماده نبرد گردند.[۲۰]

آنان شامگاه سه ­شنبه (مصادف با شب اول صفر) از شهر خارج شدند و خود را برای جنگ مهیا ساختند.[۲۱] یک روز قبل از خروج زید (یعنی روز سه شنبه) از طرف حکم بن صلت عامل یوسف بن عمر در کوفه حکومت نظامی اعلام شده، رهبران طوایف و نگهبانان و بزرگان و جنگاوران قوم[۲۲] و به نقلی همه مردم کوفه[۲۳] را در مسجد اعظم کوفه جمع نمودند. او دستور داد که منادی در شهر ندا دهد که «هر که به این دستور سرپیچی کند، حرمت از او برداشته می ­شود (و خونش هدر است)».[۲۴] درهای مسجد و بازار بسته شدند و مردم در آن­جا زندانی شدند.[۲۵]

زید در این شب در بیرون کوفه به سر می­ برد، آن شب زید به همراه همراهان خود در بیابان آتش افروختند و دسته­ های نی آتش می­زدند و با شعار «یا منصورُ اَمِت» شب را صبح کردند.[۲۶] اما از آن پنجاه هزار نفری که با او بیعت کرده ­اند، تنها دویست و هشتاد نفر[۲۷] و به نقلی سیصد نفر اطراف او را گرفته بودند.[۲۸] صبحگاه او نگاهی به یاران اندکش کرد و گفت: «سبحان الله؛ فأین الناس؟» گفتند: «ای پسر پیغمبر، مردم را در مسجد زندانی کرده ­اند». او با حالت تأسف و ناراحتی گفت: «به خدا سوگند این برای آنان که با ما بیعت کرده ­اند، عذر نمی­ شود؛[۲۹] مگر چند نفر در مسجد محصورند، پس بقیه چرا به سوی ما خارج نمی­ شوند؟ به درستی که آنان اهل اهمال و نیرنگند».[۳۰]

خبر این شب و شعارهای زید و همراهان به یوسف بن عمر که در حیره بود، رسید. پس تصمیم گرفت که شخصاً به کوفه بیاید و برای سرکوبی نهضت بکوشد. او عده ­ای را برای آگاهی از اوضاع و نفرات زید به کوفه فرستاد. آن­ها بعد از اطلاع از وضعیت او به نزد یوسف برگشتند.[۳۱]

صبح چهارشنبه زید به دو نفر از شیعیان دستور داد تا به کوفه بروند و فریادشان را به شعار انقلاب بلند کنند؛ اما این دو در نزدیکی کوفه به گروهی از دشمنان برخوردند و به شهادت رسیدند.[۳۲] پس زید، سعید بن خیثم را که در داشتن صدایی­ رسا معروف بود، برای این کار فرستاد و او این کار را انجام داد.[۳۳]

قیام و شهادت زید

در روز چهارشنبه اول صفر سال ۱۲۱ (یا ۱۲۲) هجری، جنگ آغاز شد.[۳۴] زید لشکر خود را به سوی شهر حرکت داد و آنان را به جنگ تحریض کرد. امویان نیز خود را برای دفاع آماده کردند، نخستین برخورد در اطراف کوفه در منطقه صیادین (صائدین) انجام شد که به پیروزی یاران زید انجامید.[۳۵] با پیشروی یاران زید، جنگ به کوفه کشیده شد و زید و یارانش به سوی کُناسه حرکت کردند.[۳۶]

در این هنگام زید با دیدن یاران اندکش رو به نصر بن خزیمه کرده گفت: «آیا نگران نیستی که کوفیان مرا نیز بمانند جدم حسین علیه السلام تنها بگذارند؟» نصر گفت: «خدا مرا فدایت کند، آن قدر در رکابت شمشیر می­زنم تا جان دهم».[۳۷] سپس پیشنهاد می کند که جهت آزادی مردم در مسجد به سوی مسجد بروند. زید به همراه دو افسر رشید خود نصر بن خزیمه و معاویه بن اسحاق به همراه تنی چند از یاران خود تصمیم گرفتند خود را به مسجد برسانند، تا شاید بتوانند حلقه محاصره را شکسته، مردم گرفتار شده در مسجد را از محاصره امویان نجات دهند.[۳۸] زید و یارانش در راه به منزل انس بن عمرو رسیدند، زید ندا در داد: «ای انس خارج شو؛ جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا»؛ اما او به سخنان زید توجهی نکرده، بیرون نیامد. زید گفت: «بر آنچه بر آن خلق شده ­اید، بمانید که خدا شما را کفایت می­ کند».[۳۹]

زید و یارانش توانستند، خود را تا در مسجد برسانند آنان به دستور زید پرچم­ها و علم­های خود را به اهتزاز درآورده، داخل مسجد کردند تا مردم داخل مسجد پرچم­ها را ببینند.[۴۰] در این زمان نصر بن خزیمه فریاد زد: «ای اهل مسجد از خواری و ذلت به عزت درآیید، خارج شوید به سوی دین و دنیا چرا که اکنون نه دنیایی دارید و نه دینی».[۴۱]

اما کوفیان به این ندای او پاسخی ندادند و حرکتی از خود نشان ندادند، مأموران اموی نیز از بالای مسجد با پرتاب سنگ مانع پیشروی بیشتر زید و یارانش می­ شدند.[۴۲] در این زمان لشکر تازه نفس یوسف بن عمر از راه رسیدند و به سوی مسجد آمدند و با زید و یارانش به نبرد پرداختند. جنگ شدیدی در اطراف مسجد و بازار درگرفت.[۴۳] زید و یارانش خود را به محله­ دیگر شهر (دار الرزق) رساندند،[۴۴] زید در آن­جا نیروهای خود را سر و سامان داده، فرمان نبرد می­ داد.

نبرد در این منطقه نیز با پیروزی زید و یارانش همراه بود.[۴۵] بدین ترتیب اولین روز جنگ با موفقیت نسبی یاران زید به پایان رسید. شب هنگام یوسف بن عمر جلسه نظامی تشکیل داد و در آن شب تصمیم گرفتند، فردا با لشکری مجهز هر طور که شده به غائله خاتمه دهند.[۴۶] در دومین روز جنگ، نصر بن خزیمه بدست نایل بن فروه به شهادت رسید.[۴۷] شهادت او در روحیه زید بسیار اثر گذاشت و او را به شدت متأثر کرد.[۴۸]

نبرد سخت زید و یارانش در صبح این روز نیز با پیروزی زید و یارانش تمام شد.[۴۹] یوسف بن عمر لشکری دیگر تهیه دید تا به یاران زید حمله­ ور شود؛ اما زید و یارانش با درهم شکستن سپاهش آنان را تا منطقه «شوره ­زار» تعقیب کردند.[۵۰] سپس از آنجا به محله «بنی­ سلیم»[۵۱] و از آنجا تا «راه­بند» در پی امویان رفته[۵۲] در منطقه «بارق و رؤاس» بر آن­ها حمله برده بر آنان غلبه یافتند.[۵۳] عمال اموی چون دیدند که سواران و پیادگان آن­ها را یارای نبرد با سواران و پیادگان زید و یارانش نیست، از یوسف بن عمر تقاضای تیرانداز کردند.[۵۴] با اعزام گروه­های تیرانداز به صحنه جنگ و آغاز تیراندازی، کار بر زید و یارانش دشوار گردید. در این روز معاویة بن اسحاق فرمانده دیگر زید نیز به شهادت رسید[۵۵] و او را غرق در اندوه کرد. غروب این روز زید نیز بر اثر اصابت تیری که به پیشانی او اصابت کرد، به شدت مجروح گردید.[۵۶]

پس از مجروحیت زید، یارانش او را به منزل یکی از اصحاب به نام حران بن ابی ­کریمه برده،[۵۷] برای معالجه ­اش طبیب آوردند؛ اما متأسفانه تلاش طبیب برای مداوای زید ثمری نداشت و او پس از بیرون کشیده شدن تیر از پیشانی‌اش،[۵۸] در روز جمعه سوم صفر سال صد و بیست و یک هجری،[۵۹] در سن چهل و دو[۶۰] یا چهل و شش سالگی به شهادت رسید.[۶۱]

یاران زید پس از مشورت با یکدیگر تصمیم گرفتند برای این­که جسدش بدست مأموران اموی نیفتند، او را تا «عباسیه» ببرند و در آن­جا دفن کنند.[۶۲] آن­ها کنار جوی آبی فرود آمدند و پس از انحراف آب نهر از مسیرش جسد زید را در بستر نهر دفن کردند، سپس آب را در مسیر خود جاری ساختند تا دشمن متوجه بدن نگردد؛[۶۳] اما غلامی سندی که همراه آنان بود، حکم بن صلت را از موضوع باخبر کرده، آنان را به محل قبر راهنمایی کرد.[۶۴] امویان جسد را بیرون کشیده سرش را بریدند و نزد یوسف بن عمر فرستادند، سپس به دستور یوسف بن عمر بدن زید و تنی چند از یارانش را در محله کناسه به ­دار زدند.[۶۵] سر زید را هم برای هشام فرستادند، آن سر بر دروازه شام آویخته[۶۶] و بعد از آن به مدینه فرستاده شد[۶۷] و یک شبانه روز سر زید را نزدیک قبر مقدس پیامبر صلی الله علیه وآله نصب کردند.[۶۸] بر اثر اعتراض مردم، والی مدینه سر را به مصر فرستاد تا در مسجد جامع مصر نصب شود؛ اما مردم مصر آن سر را شبانه ربودند و با احترام دفن کردند.[۶۹]

بدن زید چهار سال بر سر دار ماند،[۷۰] تا این­که هشام درگذشت و ولید بن عبدالملک به حکومت رسید، به دستور او بدن مطهر زید را پایین کشیده آتش زدند و خاکسترش را در فرات ریختند.[۷۱]

نتایج قیام زید

اولین نتیجه قیام زید سختگیری حاکم کوفه به شیعیان بود. طبری می نویسد وقتی یوسف بن عمر زید را به قتل رساند. به منبر کوفه رفت و گفت: «ای اهل شهر ناپاک! به خدا سوگند که من از سختی‌ها نمی‌هراسم و از تهدیدها نمی‌ترسم. شما را به خواری و ذلت بشارت می‌دهم. دیگر از جانب ما عطا و روزی‌ای به شما نخواهد رسید. به خدا قسم، من قصد داشتم که شهر و خانه‌های شما را ویران کنم و اموالتان را مصادره نمایم. من بر این منبر نرفتم مگر برای اینکه سخنان ناخوشایند را به شما بگویم. شما اهل فساد و مخالفت هستید و همه‌تان با خدا و رسولش جنگیده‌اید، مگر حکیم بن شریک محاربی.»[۷۲]

برخی قیام زید را انگیزه ای برای قیام مردم خراسان دانسته اند که منجر به سقوط بنی امیه و روی کار آمدن عباسیان شد. یعقوبی در این باره می نویسد: «چون زید به شهادت رسید و کار او به هر صورتی که بود، به انجام رسید، شیعیان خراسان به جنبش درآمدند و این حرکت روز به روز آشکارتر و سریعتر شد و دوستان و شیعیانشان بسیار شدند. آنان مرتب جنایات و بدکرداری بنی­ امیه را برای مردم متذکر می­ شدند و ظلم­ و ستم­هایی را که نسبت به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله روا می­ داشتند، باز می­ گفتند. دیگر جایی نبود که از جنایات بنی ­امیه بی­ خبر باشند؛ مگر آن­که این خبر در آن آشکار گشت...».[۷۳]

قیام زید در نظر امامان

مطابق با روایاتی که در منابع شیعه نقل شده، امام باقر علیه السلام قیام خود را به ضرر شیعه می دانسته و با قیام برادر کوچکترش زید نیز موافق نبوده است و سرنوشت شکست را برای این قیام پیشبینی نموده آن را به زید گوشزد می نمود. و در مورد اشتباه بودن قیام با او استدلال می کرد. چند مورد از روایات مربوط به این موضوع از این قرار است:

۱. زيد بن على بن الحسين، خدمت امام باقر عليه السلام رسيد و نامه‏‌هائى از اهل كوفه همراه داشت كه او را به طرف خود خوانده و از اجتماع خود آگاهش نموده و از او خواسته بودند تا قیام کند، امام باقر عليه السلام به او فرمود: اين نامه‏ ها از خود آنها شروع شده يا جواب نامه ايست كه به آنها نوشته‏‌اى و ايشان را دعوت كرده‏‌اى؟ گفت: ايشان شروع كرده‏‌اند، زيرا حق ما را مي‌شناسند و قرابت ما را با رسول خدا صلّى اللَّه عليه وآله مي‌دانند و در كتاب خداى عز و جل وجوب دوستى و اطاعت ما را مى‏‌بينند و فشار و گرفتارى و بلا كشيدن ما را مشاهده مي‌كنند.

امام باقر عليه السلام فرمود: اطاعت (مردم از پيشوا) از طرف خداى عز و جل واجب گشته و روشى است كه خدا آن را در پيشينيان امضاء كرده و در آخرين همچنان اجرا مي كند، و اطاعت نسبت به يك نفر از ماست و دوستى نسبت به همه ما (یعنی بر مردم واجب است که از یک نفر از ما که امام است اطاعت کنند اما واجب است که همه ما که خاندان پیامبر هستیم را دوست بدارند) و امر خدا نسبت به اوليایش جارى مى‌‏شود طبق حكمى متصل و فرمانى قطعى و آشكار و حتمى بودنى انجام شدنى و اندازه‌ای بى ‏كم و زياد و موعدى معين در وقتى معلوم (حاصل اينكه امور مربوط به امام از طرف خدا اندازه و مدتش معين مى‏ شود و حتمى و قطعى و لا يتغير است) مبادا كسانى كه ايمان ثابتى ندارند، ترا سبك كنند، ايشان ترا در برابر خواست خدا هيچ گونه بى ‏نيازى ندهند، شتاب مكن كه خدا بواسطه شتاب‏ بندگانش شتاب نمی‌كند (زمان رسيدن دولت حق را پيش نمی‌اندازد) تو بر خدا سبقت مگير كه گرفتارى ناتوانت كند و به خاكت اندازد.

زيد در اينجا معترضانه گفت: امام از ما خاندان آن كس نيست كه در خانه نشيند و پرده را بيندازد و از جهاد جلوگيرى كند. امام از ما خاندان كسى است كه از حوزه خود، دفاع كند و چنان كه سزاوار است در راه خدا جهاد كند و نيز از رعيتش دفاع كند و دشمن را از حريم و پيرامونش براند.

امام باقر عليه السلام فرمود: اى برادر، تو آنچه را بخود نسبت دادى، حقيقتاً هم در خود مى ‏بينى بطورى كه بتوانى براى آن دليلى از كتاب خدا يا برهانى از قول پيامبر صلّى اللَّه عليه وآله بياورى و يا نمونه و مانندى براى آن ذكر كنى؟ (يعنى تو كه خود را براى جهاد و زمامدارى مسلمين آماده كرده‏‌ اى چنين شايستگى را در خود سراغ دارى؟) همانا خداى عزّوجل حلال و حرامى وضع فرموده و چيزهائى را واجب ساخته و مثلهائى زده و سنتهائى را مقرر داشته و براى امامى كه به امر او قيام مي‌كند نسبت به اطاعتى كه براى او واجب ساخته، شبهه و ترديدى باقى نگذاشته تا امام بتواند امرى را پيش از رسيدن وقتش انجام دهد يا در راه خدا پيش از فرارسيدن موقعش جهاد كند. در صورتى كه خداى عزوجل در باره شكار مي‌فرمايد: «وقتى كه مُحرم هستيد شكار را نكشيد» (سوره مائده/۹۵) آيا كشتن شكار مهمتر است يا كشتن انسانى كه خدايش محترم شمرده؟ خدا براى هر چيز موعدى معين كرده، چنانچه مي فرمايد: «چون از احرام در آمديد شكار كنيد» (سوره مائده/۲) و فرموده است «شعائر خدا و ماههاى حرام را حلال نكنيد» (سوره مائده/۲) و ماهها را شماره معلومى قرار داد (دوازده ماه) و چهار ماه از آن را حرام ساخت و فرمود: «چهار ماه در زمين گردش كنيد و بدانيد كه شما خدا را ناتوان نسازيد» (سوره توبه/۲) سپس فرمود: «چون ماههاى حرام سپرى شد، مشركين را در هر كجا يافتيد بكشيد» (سوره توبه/۵) پس براى كشتن موعدى قرار داد... پس خدا براى هر چيزى موعدى و براى هر موعدى نوشته‏ اى مقرر داشته است.

اكنون اگر تو از پروردگارت گواهى دارى و نسبت به امر خود يقين دارى و كارت پيشت روشن است، خود دانى و گرنه امرى را كه نسبت به آن شك و ترديد دارى پيرامونش نگرد، و براى از ميان رفتن سلطنتى كه روزيش را تمام نكرده و بپايان خود نرسيده و موعد مقررش نيامده قيام مكن، كه اگر پايانش برسد و روزيش بريده شود و موعد مقررش برسد، حكم قطعى بريده شود و نظام حق پيوسته گردد و خدا براى فرمانده و فرمانبر (دولت باطل) خوارى و زبونى در پى آرد، بخدا پناه ميبرم از امامى كه از وقت‏شناسى گمراه گردد، (وقت قيام و خروج خود را نشناسد) و فرمانبران نسبت به آن داناتر از فرمانده باشند (يعنى امام برحقى كه بحكم خدا سكوت و گوشه ‏گيرى اختيار كرده از پيشواى باطلى كه بيجا و بي موقع قيام كرده داناتر باشد). برادرم! تو ميخواهى ملت و آئين مردمى را زنده كنى كه به آيات خدا كافر شدند و نافرمانى پيغمبرش كردند و بدون رهبرى خدا پيرو هواى نفس خود شدند و بدون دليلى از جانب خدا و فرمانى از پيغمبرش ادعاى خلافت كردند؟ برادرم! ترا در پناه خدا مي‌برم از اينكه فردا در كناسه به دار آويخته شوى. آنگاه چشمان حضرت جوشيد و اشكش جارى شد و فرمود: ميان ما و آنكه پرده ما را دريد و حق ما را انكار كرد و راز ما را فاش ساخت و ما را به غير جدمان نسبت داد و درباره ما چيزى گفت كه خود نگفتيم، خدا داور باشد.[۷۴]

۲. در روایت دیگری آمده است که امام باقر (ع) به او فرمود: «ای زید، مثال قائم از اهل این خانه قبل از قیام مهدی‌، مانند جوجه‌ای است که از لانه‌اش بیرون می‌آید، بدون اینکه بال‌هایش کاملاً شکل گرفته باشد. وقتی این کار را می‌کند، می‌افتد و کودکان آن را می‌گیرند و با آن بازی می‌کنند. پس تقوای الهی را پیشه کن، مبادا فردا کسی باشی که در زباله دان کوفه به دار آویخته می‌شود.» [۷۵]

۳. یحیی بن زید (م ۱۲۵ ق) نیز بعدها خبر داد که عمویم، امام باقر (ع)، به پدرم (زید) توصیه می‌کرد که از قیام بگذرد و به او تأکید کرد که این کار به نفع او نخواهد بود.[۷۶]

از روایات نقل شده از امام صادق علیه السلام بر می آید که آن حضرت نیز با این قیام موافق نبوده است. گر چه عموی خود را انسان وارسته ای می دیده است:

۴. شیخ کلینی در کتاب حجّت «اصول کافی» با اسناد خود از أبان از احْوَل (مؤمن الطاق) نقل می‌کند: که زید بن علی بن الحسین علیهم السّلام به طلب او فرستاد در زمانی که از ترس جاسوسان مخفی شده بود. مؤمن طاق می گوید: من به پیش او رفتم. به من گفت: ای ابا جعفر! اگر فردی از ما از تو یاری بخواهد آیا با او در قیام همراه می‌شوی؟ در پاسخ او گفتم: اگر او پدر تو (امام سجاد) یا برادرت (امام باقر) باشد من برای حمایت او خروج می‌کنم. احْولَ می‌گوید: زید به‌من گفت: من اراده خروج دارم، که با این قوم مجاهده نمایم، تو هم با من خروج کن. من گفتم: چنین کاری نمی‌کنم فدایت گردم. زید گفت: آیا جان خود را خیلی دوست داری، و از کمک ما دریغ می کنی؟ گفتم نه من یک جان بیش ندارم. اگر زمین دارای امام و حجّت باشد، آنکه از همراه شدن با تو تخلف کند نجات یافته و آنکه با تو خروج کند به هلاکت رسیده و اگر زمین دارای امام و حجّتی نیست، بنابراین افرادی‌ که با تو خروج کنند یا نکنند در مرتبه مساوی، و در منزلت برابرند.

زید به‌من گفت: ای ابا جعفر! من با پدرم در سر سفره می‌نشستم، پدرم برای من لقمه بزرگ می‌گرفت، و لقمه داغ را سرد می‌نمود تا خنک شود و به‌من می‌داد، از روی دلسوزی و مهری که با من داشت؛ چگونه می‌شود برای من دلسوزی نکند، و از آتش دوزخ مرا نرهاند؟ آیا می‌شود تو را به دین خبردار کرده باشد، و مرا با خبر نکرده باشد؟ من به زید عرض کردم: فدایت شوم، روی دلسوزی که پدرت با تو برای رهانیدنت از آتش داشته، خبردارت نکرده است. چون خوف داشته است که آن را قبول نکنی و داخل در آتش شوی، و لیکن به‌من خبر داده تا اگر من اطاعت او را گردن نهم نجات پیدا می‌کنم، و اگر نپذیرم باکی نداشته است که داخل آتش گردم. سپس به زید گفتم: فدایت شوم، آیا شما برترید یا انبیاء؟ زید گفت بلکه انبیاء برترند. گفتم: یعقوب به‌فرزندش یوسف گفت: «يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً»، ای فرزند من، خواب خود را با برادران خود مگو زیرا آنها بر علیه تو مکر و حیله خواهند نمود.» چرا یعقوب برادران را از خواب یوسف خبر نکرد و مخفی نمود؟ به‌جهت آنکه بر فرزندش یوسف شفقت و مهربانی داشت و می‌دانست که در اثر افشاء خواب، یوسف را هلاک می‌کنند؛ همین‌طور پدرت چون به تو شفقت و مهر داشته، معرّفی امام را از تو مخفی داشته، چون می‌دانسته اگر بگوید و قبول نکنی، داخل در آتش خواهی بود. زید گفت: قسم به‌خدا که چون این مطالب را گفتی من هم به‌تو بگویم که صاحب تو (امام جعفر صادق علیه السّلام) در مدینه به‌من خبر داد: که من کشته خواهم شد، و به دار آویخته می‌شوم! و در نزد آن‌حضرت صحیفه‌ای است که در آن قتل، و به دار کشیده شدن من نوشته شده است. احْوَل می‌گوید: من به حج رفتم و این جریان مناظره با زید را خدمت حضرت صادق علیه السلام بازگو نمودم. حضرت فرمودند: راه را از جلو و عقب و راست و چپ و بالا و پائین بر او بستی! و برای او راه برون رفتی نگذاشتی.[۷۷]

از طرفی، وجود برخی روایات در مورد زید و قیام او در بین روایات ائمه علیهم السلام، موجب شده است که برخی قیام زید را مورد تأیید امامان بدانند از جمله روایات زیر:

١. از عبدالله بن سیابه روایت شده که فرستاده‌ای از بسام صیرفی با نامه‌ای آمد که در آن نوشته بود: اما بعد، زید بن علی روز چهارشنبه، اول صفر، خروج کرد و چهارشنبه و پنجشنبه در قید حیات بود و روز جمعه کشته شد و فلانی و فلانی با او کشته شدند. پس ما بر امام صادق علیه السلام وارد شدیم و نامه را به او دادیم. او آن را خواند و گریست! سپس فرمود: ما از خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم! از خدا برای عمویم پاداش می‌طلبم، او عموی خوبی بود! عمویم مردی برای دنیا و آخرت ما بود. به خدا سوگند، عمویم شهید از دنیا رفت، مانند شهیدانی که با پیامبر، علی، حسن و حسین علیهم السلام به شهادت رسیدند.[۷۸]

۲. در روایتی از امام رضا علیه السلام است که در پاسخ به مأمون فرمود: «همانا زید از علمای آل محمد بود. به خاطر خدای عزوجل غضب نمود و دشمنان خدا را کشت تا اینکه در راه او کشته شد. پدرم موسى بن جعفر عليهماالسّلام برايم نقل كرد كه از پدرش جعفر بن محمّد بن علىّ عليهم السّلام چنين شنيد: خداوند عمويم زيد را رحمت كند، زيرا او مردم را به رضا (شخص پسنديده) از آل محمّد دعوت مى‌‏كرد و اگر پيروز مى‌‏شد، به آنچه مردم را بدان دعوت مى‏‌كرد، وفا مى‏‌نمود. و با من در باره قيامش مشورت نمود و من به او گفتم: عمو جان! اگر راضى هستى كه كشته شوى و در محلّه كناسه و جسدت‏ را بر دار آويزان كنند، اين كار را انجام بده! و بعد از رفتن زيد، حضرت صادق عليه السّلام فرمود: واى بر كسى كه فرياد او را بشنود و او را يارى نكند. مأمون گفت: يا اباالحسن! آيا رواياتى در مذمّت افرادى كه به ناحقّ ادّعاى امامت مى‌‏كنند، وارد نشده است؟ حضرت فرمود: زيد ادّعاى ناحقّ نمى‏‌كرد او متّقى ‏تر از اين بود كه چنين كند، او مى‏‌گفت: شما را به شخصى مرضى و پسنديده از آل محمّد دعوت مى‌‏كنم. آن رواياتى كه وارد شده در مورد افرادى است كه ادّعا مى‏‌كنند خداوند آنان را به امامت تعيين كرده است و مردم را به غير دين خدا دعوت كرده و آنها را از راه خدا منحرف مى‌‏سازند. قسم به خدا كه زيد از مخاطبين اين آيه بود: «وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ» (سوره حج/۷۸) (در راه خدا -آن طور كه شايسته جهاد در راه خداست- جهاد كنيد او شما را برگزيده است).[۷۹]

جمع بین این روایات با روایت های قبلی آن است که ائمه علیهم السلام با قیام زید مخالف بودند، اما وقتی او در هر صورت قیام کرد از شیعیانی که در کوفه بوده و ندای یاری طلبی او را می شنیده‌اند انتظار داشته‌اند که او را تنها نگذارند و یاری اش دهند. چه او برای خدا قیام نموده بود و قصدش اقامه حق بود.

پانویس

  1. پرش به بالا رک:الحیاة السیاسیة و الفکریة للزیدیة في المشرق الإسلامي، ص۴۹-۵۱
  2. پرش به بالا يعقوبى، تاريخ اليعقوبى، ج2، ص325.
  3. پرش به بالا الحیاة السیاسیة و الفکریة للزیدیة في المشرق الإسلامي، ص۵۲-۵۴
  4. پرش به بالا طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1967، ج7، ص۱۶۷.
  5. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۶۶ و اصفهانی، ابو الفرج؛ مقاتل الطالبیین، تحقیق احمد صقر، بیروت، دارالمعرفه، بی‌تا، ص۱۳۱.
  6. پرش به بالا همان­.
  7. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۶۷.
  8. پرش به بالا مسکویه، ابوعلی؛ تجارب الامم، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، 1379ش، ج3، پیشین، ص۱۳۷.
  9. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۷۲ والفتوح، پیشین، ابن اعثم کوفی؛ الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، ۱۹۹۱، ج۸، ص۲۸۸ و ابن اثیر، علی بن ابی الکرم؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر - داربیروت، ۱۹۶۵، ج۵، ص۲۳۳ و تجارب الامم، پیشین، ص۱۳۷.
  10. پرش به بالا انساب الاشراف، پیشین، ج۳، ص۲۳۷-۲۳۸ و تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۷۲-۱۷۳ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۲۳۴.
  11. پرش به بالا الفتوح، پیشین، ص۲۹۰ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۲ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۲۳۴.
  12. پرش به بالا همان­.
  13. پرش به بالا مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۲ و تجارب الامم، پیشین، ص۱۳۷ و انساب الاشراف، پیشین، ص۲۳۷.
  14. پرش به بالا مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۴۱ و انساب الاشراف، پیشین، ص۲۳۹ و حنبلی، ابن عماد؛ شذرات الذهب، تحقیق الأرناؤوط، دمشق - بیروت، دارابن کثیر، چاپ اول، ۱۹۸۶، ج۲، ص۹۲.
  15. پرش به بالا مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۳.
  16. پرش به بالا همان و تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۷۳.
  17. پرش به بالا الفتوح، پیشین، ص۲۸۷ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۲ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۲۴۲ و تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۰.
  18. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۰.
  19. پرش به بالا همان.
  20. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۰ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۲ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۲۴۲.
  21. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۱ والفتوح، پیشین، ص۲۸۹ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۲.
  22. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۱.
  23. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۱ و تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۲ والفتوح، پیشین، ص۲۸۹ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۲۴۳ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۲.
  24. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۱ و تجارب الامم، ص۱۴۲ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۲.
  25. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۲ و تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۲ و الفتوح، پیشین، ص۲۹۰.
  26. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۲ و تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۲ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۲۴۳ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۳.
  27. پرش به بالا الفتوح، پیشین، ص۲۹۰ و انساب الاشراف، پیشین، ص۲۴۴ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۴.
  28. پرش به بالا انساب الاشراف، پیشین، ص۲۴۴.
  29. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۳۲ و تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۳ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۲۴۴.
  30. پرش به بالا الفتوح، پیشین، ص۲۹۰.
  31. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۲ و تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۳ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۲۴۳.
  32. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۲ و تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۲ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۲۴۳.
  33. پرش به بالا مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۳.
  34. پرش به بالا تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۲.
  35. پرش به بالا تجارب الامم، پیشین، ص۲۴۳ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص ۲۴۴ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۴.
  36. پرش به بالا تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۴ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۲۴۴ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۴.
  37. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۴ و تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۴ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص ۲۴۴-۲۴۵ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۵.
  38. پرش به بالا همان­.
  39. پرش به بالا انساب الاشراف، پیشین، ج۳، ص۲۴۶ و تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۳ و تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۳-۱۴۴ والکامل فی التاریخ، پیشین، ص۲۴۴.
  40. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۴ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۵.
  41. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۴ و الفتوح، پیشین، ص۲۹۱ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۲۴۵ و ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل بن عمر؛ البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، ۱۹۸۶، ج۹، ص۳۳۰.
  42. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۴ و تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۵ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۲۴۵ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۵.
  43. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۴ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۵.
  44. پرش به بالا همان و تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۵.
  45. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۵ و تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۵ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۵.
  46. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۵ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۵.
  47. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۵ و تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۶ والفتوح، پیشین، ص۲۹۱ والکامل فی التاریخ، پیشین، ص۲۴۵ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۶.
  48. پرش به بالا مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۶.
  49. پرش به بالا الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۱۳۵.
  50. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۵.
  51. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۵ و تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۶ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۶.
  52. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۵.
  53. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۵ و تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۶ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۶.
  54. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۵-۱۸۶ و تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۶ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۷.
  55. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۶ و تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۶ والفتوح، پیشین، ص۲۹۲.
  56. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۶ و تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۶ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۷.
  57. پرش به بالا مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۷ و تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۶.
  58. پرش به بالا انساب والاشراف، پیشین، ص۲۵۱ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۷ و تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۶.
  59. پرش به بالا مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۹.
  60. پرش به بالا ابن سعد؛ الطبقات الکبری، تحقیق محمد بن صامل السلمی، طائف، مکتبة الصدیق، چاپ اول، ۱۹۹۳، ج۵، ص۲۵۱ و شیخ مفید؛ الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳، ج۲، ص۱۷۴ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۲۷.
  61. پرش به بالا محلی، حمید بن احمد؛ الحدائق الوردیة فی مناقب الأئمة الزیدیه، مکتبة بدر، صنعاء، چاپ اول، ۱۴۲۳ و زید بن علی؛ مسند امام زید علیه السلام، بیروت، دارمکتبة الحیاة، ص۱۰.
  62. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۶ و تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۷ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۷.
  63. پرش به بالا همان­.
  64. پرش به بالا انساب الاشراف، پیشین، ص۲۵۰ و تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۷.
  65. پرش به بالا تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۷ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۲۴۶ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۸.
  66. پرش به بالا تجارب الامم، پیشین، ص۱۴۷ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۲۴۶.
  67. پرش به بالا همان­.
  68. پرش به بالا ابن ­عنبه؛ عمدة الطالب، تحقیق و تصحیح محمدحسن آل الطالقانی، چاپ دوم، ۱۹۶۱، نجف، منشورات حیدریه، ص۲۵۸.
  69. پرش به بالا زرکلی، خیرالدین؛ الاعلام، بیروت، دارالعلم للملایین، چاپ هشتم، ۱۹۸۶، ج۳، ص۵۹.
  70. پرش به بالا ابن عساکر؛ تاریخ مدینه دمشق، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵، ج۱۹، ص۴۷۹ و البدایه والنهایه، پیشین، ص۳۳۱ و ذهبی، شمس الدین محمد؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والأعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ دوم، ۱۹۹۳، ج۸، ص۱۰۶.
  71. پرش به بالا تاریخ الطبری، پیشین، ص۱۸۹ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۲۴۶ و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص۱۳۹.
  72. پرش به بالا تاریخ الطبری، جلد 7، صفحه 191
  73. پرش به بالا تاریخ الیعقوبی، پیشین، ج2، ص326.
  74. پرش به بالا الکافی، کلینی، چاپ اسلامیه، ج۱، ص ۱۵۶، ترجمه از أصول الكافي، ترجمه مصطفوى، ج‏۲، ص۱۷۰-۱۷۲.
  75. پرش به بالا مناقب آل ابی طالب علیهم السلام، ابن شهرآشوب، ج۴، ص ۱۸۸.
  76. پرش به بالا الصحيفة السجادية، دفتر نشر الهادى‏، قم‏، ۱۳۷۶ ش‏، ص۱۰
  77. پرش به بالا اصول کافی، کلینی، چاپ اسلامیه، ج١، ص١٧٤
  78. پرش به بالا قاموس الرجال، تستري، محمدتقي، ج ۴، ص ۵۶۹.
  79. پرش به بالا شيخ صدوق، عيون اخبارالرضا، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، ۱۴۰۴ ق، ج۱، ص۲۲۵، باب ۲۵. ترجمه مستفيد، حميد رضا و غفارى، على اكبر، نشر صدوق‏، تهران‏، ۱۳۷۲ ش‏، ص۵۱۶-۵۱۷‏.

منابع

  • "قیام زید بن علی"، سید علی‌اکبر حسینی، دانشنامه پژوهه، بازیابی: ۱۸ بهمن ۱۳۹۱.
  • اصول کافی، محمد بن یعقوب کلینی، چاپ اسلامیه.
  • قاموس الرجال، محمدتقی تستری، قم، مؤسسةالنشر الاسلامی، چاپ دوم.
  • ترجمه عيون أخبار الرضا‏، حميدرضا مستفيد و على‌اكبر غفارى، نشر صدوق‏، تهران‏، ۱۳۷۲ش‏.
  • طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمدأبوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م.
  • الحیاة السیاسیة و الفکریة للزیدیة فی المشرق الإسلامی، احمد شوقی، مکتبة مدبولی، قاهره، ۱۴۲۰ق.
  • الصحيفة السجادية، دفتر نشر الهادى‏، قم‏، ۱۳۷۶ ش‏.
  • مناقب آل ابی طالب علیهم‌السلام، ابن شهرآشوب، قم، نشر علامه، چاپ اول، ۱۳۷۹ق.
  • زید بن علی بن الحسین، دانشنامه اسلامی.
11.jpg
واقعه عاشورا
قبل از واقعه
شرح واقعه
پس از واقعه
بازتاب واقعه
وابسته ها