شیخ جعفر مجتهدی

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«شیخ جعفر مجتهدی تبریزی» (۱۳۰۳-۱۳۷۴ ش)، از عارفان و سالکان پارسای شیعه معاصر بود. این عالم وارسته در نهایت سادگی زندگی می‌کرد و توسل به اهل بیت (علیهم‌السلام) از ویژگی‌های ممتاز شخصیتی وی محسوب می‌شد.

جعفر مجتهدی.jpg
نام کامل شیخ جعفر مجتهدی تبریزی
زادروز ۱۳۰۳ شمسی
زادگاه تبریز
وفات ۱۳۷۴ شمسی
مدفن مشهد، حرم امام رضا علیه‌السلام

Line.png



زندگی‌نامه

ولادت:

شیخ جعفر مجتهدی در اول بهمن ماه ۱۳۰۳ هـ.ش در خانواده ای متدین و مرفه در شهر تبریز دیده به جهان گشودند. خانواده ای که از نظر نجابت و اصالت جزء خانواده های مشهور آن سامان به شمار می آمد.

پدر وی، حاج میرزا یوسف از دلباختگان حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بود، تا جایی که مکرر قافله سالاری زائرین کربلا را از تبریز به عهده می گرفت و خرج زوار تهیدست را خود عهده دار می شد و در طول مسیر حراست این قافله با دو شیر تربیت شده بود که در ابتدا و انتهای آن حرکت می کردند و زوار امام حسین (علیه السلام) را سلامت به مقصد می رساندند.

جعفر مجتهدی از همان اوان خردسالی به خاطر فطرت پاک و زلالی که داشت، بارها در عالم رویا مورد عنایات حضرت فاطمه و سایر حضرات معصومین (علیهم السلام) قرار می گیرد. وی دوران تحصیلات ابتدایی را در تبریز گذراند و تحصیلات حوزوی را به شکل مرسوم آن نگذراند، اما به طور کامل به متون و ادبیات فارسی و عربی اشراف داشت.

تحوّل:

ایشان می فرمود: از همان سنین نوجوانی علاقه عجیبی به تزکیه نفس داشتم و شروع به تهذیب نفس و خودسازی و تقویت اراده نمودم و در قبرستان متروکه شهر تبریز که رعب و وحشت عجیبی بعد از استیلای شب به خود می گیرد، قبری حفر نموده و در آن شب را تا صبح به ذکر حضرت باری می پرداختم. و چون بسیار دوست داشتم به بینوایان و مستمندان کمک کرده و زندگی آنها را از فقر و تنگدستی نجات بخشم، سعی و تلاش بسیاری می نمودم تا معمای لاینحل کیمیا به دست من حل گردد، لذا قسمتی از سرمایه پدری را در این راه صرف نمودم، ولی به نتیجه ای نرسیدم. اما چون این کوشش من همراه با توسلات شدید بود، یک روز ناگهان هاتف غیبی به من ندا در داد: جعفر؛ کیمیا، محبت ما اهل بیت عصمت و طهارت است، اگر کیمیای واقعی می خواهی بسم الله این راه و این شما. با شنیدن آن ندای غیبی، هدف و مسیر زندگی ام بکلی دگرگون شده و بر آن شدم تا به جای تسخیر جن و انس و ملک و اکتساب کیمیا، به دنبال حقیقت همیشه جاوید و پاینده، یعنی محبت و دوستی ائمه اطهار (علیهم السلام) بروم.

هجرت به عراق:

ایشان می افزاید: بیقراری عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفت و آن چنان بی تاب و حیران اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) شدم که لحظه ای نمی توانستم در منزل و شهر خود باقی بمانم؛ لذا صبح روز بعد پشت پایی به همه چیز زده و بعد از خداحافظی، با حالتی آشفته و پای برهنه از تبریز به قصد کربلا کرده و از مرز خسروی وارد خاک عراق شدم.

در اولین ایستگاه بازرسی، مأموران حکومتی عراق به خاطر نداشتن جواز ورود، مرا به عنوان جاسوس دستگیر و به زندان انداختند. چندین ماه در زندان بودم و در آنجا شور و حالی که نسبت به ائمه اطهار (علیهم السلام) داشتم را ادامه داده و دائماً در حال توسل بودم و استخلاص خود را از حضرت امیر و آقا امام حسین (علیهما السلام) تقاضا می کردم. البته از همان روز اول تا آخر، دائماً و در تمام حالات نظر آقا حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) بر من بود. کم کم در اثر آن توسلات و ریاضتهای اجباری که در زندان بر من وارد می شد، روحم صفای خاصی به خود گرفت، بطوری که رؤیاهای صادقی می دیدم و فوراً به وقوع می پیوست که باعث قوت روح و امیدواری در من می گشت.

اقامت در نجف:

ایشان در مورد اقامتشان در نجف می فرمود: شبی در خواب خدمت حضرت مولا علی (علیه السلام) مشرف شدم، ایشان فرمودند: جعفر؛ فردا بی گناهی تو ثابت گشته و آزاد خواهی شد، باید به نجف بیایی و با دست مبارکشان به محلی اشاره کرده و فرمودند: در این محل و نزد این پیرمرد کفاش به پینه‌دوزی می پردازی؛ از دستمزدی که می گیری قسمتی را هزینه خود ساز و مابقی را در پایان هفته، نان و خرما بخر و در مسجد سهله در میان معتکفان تقسیم کن.

صبح روز بعد مأموران زندان مرا آزاد کرده و اجازه ورود به خاک عراق را دادند و بدین ترتیب راهی نجف اشرف شدم و در همان محلی که حضرت اشاره فرموده بودند، نزد آن پیرمرد پاره‌دوز شروع به کار نمودم تا تمام انّیتها و آرزوهای نفسانی که ناشی از خود فراموشی و تجملات زندگی بود، از بین برود. بعد از گذشت حدود یک سال اقامت در نجف، روزی نامه ای از طرف برادرم که در تبریز بود توسط شخصی به دستم رسید که در آن نوشته شده بود از زمانی که شما به نجف رفته اید اموال شما (که عبارت بود از چندین باب مغازه در بهترین نقطه شهر تبریز و مستغلات دیگری که از پدرم به ارث رسیده بود) در دست مستأجران میباشد و آنها از پرداخت حق الإجاره خودداری می نمایند و می گویند: بایداز طرف شخص مالک وکالت داشته باشید تا حق الإجاره را به شما تحویل دهیم. با توجه به اینکه شما دور از وطن می باشید و نیاز به پول دارید وکالتی برای من بفرستید تا مال الاجاره ها را جمع نموده و برایتان بفرستم.

در این هنگام متوجه شدم که مورد امتحال بزرگی قرار گرفته ام؛ متحیر ماندم که چه کنم؟ آیا با این اندک نانی که از پینه دوزی به دست می آورم ارتزاق کنم، یا مجدداً به زندگی مرفه خود که از ارث مرحوم پدرم بود و از نظر شرعی هم بلامانع و حلال بود برگردم؟ با خود در جنگ و ستیز بودم و شیطان مرا وسوسه می کرد، تا اینکه تصمیم خود را گرفته و در پشت همان نامه برای برادرم نوشتم: عنایات حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نجف شامل حالم بوده و از سفره پرفیض ایشان بهره مند می باشم و ایشان هزینه زندگی ام را کفایت کرده اند. کسانی که در تبریز مستأجر من می باشند، اگر توان مالی داشتند در محل استیجاری به سر نمی بردند. لذا به موجب همین دست خط، وکالت دارید تمام املاک متعلق به من را به نام مستأجران و در تملک ایشان درآورید و خدای من هم بزرگ است.

و بدین ترتیب در یک لحظه تمام ثروت و دارائی خود را بخشیدم، چرا که اعتقاد بر این داشتم که حضرت مولا علی (علیه السلام) مرا تنها نخواهند گذاشت و همانطور که در این مدت چه از نظر معنوی و چه از نظر مادی پذیرایی شایانی از من نموده اند در آینده هم همین گونه رفتار خواهند کرد.

اعتکاف در مسجد سهله:

در اینجا سلوک آقای مجتهدی وارد مرحله حساسی می شود و به اعتکاف در مسجد سهله رهنمون می گردند. ایشان در این مورد می فرمود: در نجف به دستور حضرت مولا علی (علیه السلام) راهی مسجد سهله شده و مدت هشت سال به طور مداوم، در آنجا معتکف گردیدم و به جز تجدید وضو و تطهیر از مسجد خارج نمی شدم. در پایان این مدت از طرف حضرت امیر (علیه السلام) و آقا امام زمان (روحی فداه) عنایت زیادی به من شد. حاج کاظم سهلاوی -یکی از خدام مسجد سهله- تعریف کردند: در مدتی که آقای مجتهدی در مسجد سهله معتکف بودند، با هیچ کس صحبت نمی کردند و دائم مشغول ذکر و فکر و توسل و گریه بودند، هیچ گاه تسبیح از دستشان جدا نمی شد و حالشان مثل حال شخص محتضر و کسی که هر لحظه در حال جان دادن است بود. شبها را نمی خوابیدند و اگر کسی هم وارد حجره ایشان می شد بیش از پنج دقیقه با او نمی نشسته و از حجره بیرون می آمدند، اکثر اوقات در حال بکاء بودند و از خوف و حب خدا می گریستند. آقای مجتهدی بعد از تمام شدن این مدت نزد ما آمده و فرمودند: من دیگر از طرف حضرت ولی عصر (علیه السلام) مرخص شده و می توانم اینجا را ترک کنم، آنچه بایستی از ناحیه ایشان به من برسد مرحمت شد.

توفیق زیارت کربلا:

جناب مجتهدی پس از نجف، با پای پیاده و قلبی شعله ور از عشق امام حسین (علیه السلام) به زیارت محبوب خود می شتابند و به مدت هفت سال در یکی از حجره های فوقانی صحن مطهر آقا اباعبدالله رو به ایوان طلا سکونت می کنند و روزها نیز در بازار بین الحرمین در محله قیصریه اخباری ها به شغل کفاشی سرگرم می شوند.

از قول ایشان نقل شده: در ایامی که در کربلا ساکن بودم، هر روز صبح قبل از اینکه به محل کار خود بروم، کنار رود فرات رفته و به آب نگاه می کردم و به یاد عطش و مصائبی که در روز عاشورا بر امام حسین (علیه السلام) و اولاد و اصحابشان وارد شده بود می گریستم، سپس به حرم مطهر مشرف می شدم و بعد از زیارت به صحن مبارک رفته و در آنجا مشغول توسل و گریه می شدم، آنگاه به محل کار خود می رفتم.

آیت الله شیخ جواد کربلایی در این رابطه نقل کردند: زمانی که ما در کربلا مشرف بودیم مشاهده می کردیم آقای مجتهدی هر روز صبح بعد از زیارت به صحن مطهر می آمد و با صدای بسیار جذاب و دلربا مشغول به توسل می شدند به طوری که تمام افراد مسخر ایشان گشته و به دورشان جمع می شدند. همچنین فرمودند: در بین عرفایی که آنها را مشاهده کرده ام، مرحوم آیت الله محمدجواد انصاری همدانی، در جلسات توسلی که حضور داشتند، گرمایی به جلسه می دادند و با وجود ایشان جلسه توسل گرمتر می شد، اما هنگامی که آقای مجتهدی در جلسه توسلی حضور داشتند، جلسه را به آتش می کشیدند و همگی را دگرگون می ساختند. ایراد آقای مجتهدی بر اکثر عرفا این بود که توسلشان به ذوات مقدمس اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) کم است.

آقای مجتهدی می فرمودند: «یک روز که در حال تشرف به حرم مطهر حضرت اباعبدالله (علیه السلام) بودم، در بین راه شخصی که عالم به علم کیمیا بود به من برخورد نمود و آن را به من داد؛ همین که کیمیا را از او تحویل گرفتم حالم منقلب گشته و به شدت شروع به گریه نمودم به طوری که طاقت نیاورده و سراسیمه به طرف رود فرات رفتم کیمیا را در آب انداختم. بعد از آن رو به سوی گنبد مطهر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) نموده و عرض کردم؛ سیدی و مولای، کیمیا درد مرا دوا نمی کند، جعفر کیمیای محبت شما اهل بیت (علیهم السلام) را می خواهد و در حالی که به شدت گریه می کردم به حرم مطهر مشرف شدم. بعد از این واقعه حضرت اباعبدالله (علیه السلام) محبتهای زیادی به من نمودند و این واقعه نیز یکی از امتحانات بزرگی بود که در طول سلوک برایم اتفاق افتاد. »

بازگشت به ایران:

آقای مجتهدی پس از چندین سال اقامت در کربلای معلی، مجدداً به نجف اشرف مراجعت می کنند، اما پس از مدتی اقامت در نجف، عبدالکریم قاسم بر ضد ملک فیصل، پادشاه عراق، کودتا کرده و قتل و غارت شدیدی در عراق رخ می دهد، ایشان که از این اوضاع بسیار ناراحت بوده و رنج می بردند، از حضرت امیر (علیه السلام) اجازه مراجعت به ایران را می گیرند. و پاسخ می شنوند: پس از رفتن تو نوبت بازگشت تمام ایرانیان مقیم عراق نیز فرا خواهد رسید و باید با پای پیاده این مسیر را طی کنی.

سرانجام آقای مجتهدی بعد از ورود به ایران و چند روز اقامت در کرمانشاه به تهران می روند. با سکونت زودگذر ایشان در کرمانشاه، ایلام و تبریز، سلوک ایشان وارد مرحله جدیدی می شود. آقای مجتهدی پیوسته در پی انجام اوامر حضرات معصومین (علیهم السلام) از این شهر به آن شهر هجرت می کردند و بسیاری از اوقات را در بیابانها به عبادت، توسل و چله نشینی مشغول بودند. ایشان می فرمودند: زمانی که به دستور حضرت مولا قریب به بیست سال در بیابانها به سر می بردم، به دستور حضرات ائمه (علیهم السلام) شانزده مرتبه با پای پیاده به مشهد مقدس مشرف شده ام.

آقای مجتهدی سرانجام پس از بیست سال خانه بدوشی، به امر ائمه معصومین (علیهم السلام) به قم مشرف می شوند و در منزل وقفی بسیار محقر و ساده ای ساکن می گردند که مدتی هم حاج فخر تهرانی در یکی از اتاقهای آن خانه ساکن می شوند.

آقای مجتهدی در سالهای آخر عمر شریف و پربرکتشان از قم به مشهد مقدس عزیمت کرده و در جوار ملکوتی امام رضا (علیه السلام) ساکن می گردند.

وفات:

آقای مجتهدی پس از حدود چهار سال اقامت در جوار حضرت ثامن الحجج (علیه السلام) در تاریخ ششم ماه مبارک رمضان ۱۴۱۶ ق (مطابق با ۱۳۷۴ ش) هنگام ظهر روز جمعه دار فانی را وداع و روح ملکوتیشان عروج می نماید. پیکر شریف ایشان به سوی حرم مطهر حضرت رضا (علیه السلام) تشییع و در جوار ملکوتی حرم مطهر، در صحن نو (آزادی) به خاک سپرده شد.

ویژگی‌های اخلاقی

شیخ جعفر مجتهدی در توسل به ائمه معصومین(ع) بسیار استثنایی و ممتاز بود و در همه مراحل زندگی خویش، همواره پیام توسل و محبت خالصانه و هرچه بیشتر به اهل بیت(ع) را منادی می کرد؛ به‌گونه ای که هیچ‌گاه دیده نشد جز فراخواندن افراد به سیره ائمه اطهار(ع) کار دیگری از ایشان سر زده باشد.

محمدعلی مجاهدی در کتاب «در محضر لاهوتیان» درباره سبک زندگی و خصوصیات اخلاقی شیخ جعفر مجتهدی می گوید: صفت بارزی که در مرحوم مجتهدی نمود داشت، ادب ایشان بود. در ۳۲ سالگی که توفیق هم‌صحبتی با ایشان را پیدا کردم، خنده‌ دندان‌نما از ایشان ندیدم. حتی افراد خردسال که وارد مجلس ایشان می‌شدند، تمام‌قد می‌ایستادند و احترام می‌کردند. نسبت به سادات احترام خاصی قائل بودند. حیا، ادب و شرم ایشان مثال‌زدنی بود. مستقیم در چشم انسان نگاه نمی‌کردند. فرض کنید، کسی می‌آمد، خدمت‌شان که یک گرفتاری داشت و راهنمایی می‌خواست. ایشان می‌خواستند دستورالعملی به او بدهند، مستقیم نمی‌گفتند. این طور می‌گفتند: آقا جان! ان‌شاءالله حالی پیش می‌آید به مسجد جمکران مشرف می‌شوی. در آن‌جا زیارت جامعه کبیره می‌خوانی و ان‌شاءالله برطرف می‌شود.

علامه طباطبایی صاحب «تفسیر المیزان»، پیرامون شخصیت شیخ جعفر آقا مجتهدی می گوید: جناب مجتهدی بسیار بزرگوار هستند و من در باطن با ایشان هستم، ایشان از طیّ الزمان هم برخوردار هستند. طیّ الزمان؛ قدرت سیر در زمان های گذشته و آینده، ایضاً سیر طولی و عرضی در ازمنه مذکور و سیر عرضی در زمان حال و به طور کلّی سیر در مقوله زمان ... به واسطه قدرت و غلبه روحی بر آن، که حضرت آقای مجتهدی به لطف حضرت مولا از این موهبت برخوردار بودند.

مرحوم میرزا اسماعیل دولابی از عارفان و سالکان وارسته طریق الهی در کتاب «طوبای کربلا» مطلبی را درباره امام حسین(ع) از مرحوم شیخ جعفر آقا مجتهدی ذکر کرده؛ در این نوشته آمده است: مرحوم شیخ جعفر آقا مجتهدی که در عشق به ساحت مقدس حضرت حسین بن علی (ع) زبانزد بود، وقتی در میانه‌های عمرش کسی پیدا شد که حاضر بود علم کیمیای خود را به وی ارزانی دارد، آن را گرفت و به آب انداخت؛ چون کیمیایی برای او کیمیا بود که نشانی از محبت اهل بیت (ع) در آن وجود داشته باشد. او می‌گوید: کیمیا را در آب انداختم و رو به سوی گنبد حضرت سیدالشهدا (ع) عرض کردم: کیمیا درد مرا دوا نمی‌کند؛ جعفر، کیمیای محبت شما اهل بیت را می‌خواهد! آری! آن را گرفته و به آب می‌اندازد تا دیگر بار نشان دهد که از کرده خویش در روزگار جوانی پشیمان نیست و اگر هزار بار هم به کیمیا برسد باز کیمیای حبّ اهل بیت را انتخاب خواهد کرد. نقل شده که این واقعه یکی از امتحانات سلوکی ایشان بوده است.

منابع

مسابقه از خطبه ۱۱۱ نهج البلاغه