حجاج بن یوسف ثقفی

از دانشنامه‌ی اسلامی
(تغییرمسیر از حجاج بن یوسف)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«حَجّاج بن یوسف ثقفى» (متوفای 95 ق)، كارگزار ستمگر و جبار عصر عبدالملک بن مروان در حجاز و عراق و از دشمنان شیعیان بود. سرسپردگى حجاج به امویان و نیز تلاش وى براى حفظ خلافت اموی، باعث شد جایگاه والایى نزد آنان بیابد.

زندگی‌نامه

ابومحمد حَجّاج بن یوسف ثقفى در روستاى بنی‌صخر در طائف به‌دنیا آمد.[۱] درباره تاریخ تولد حجاج اختلاف وجود دارد؛ سال 39 تا 45 هجری را تاریخ تولد وى دانسته‌اند.[۲] برخى گفته‌اند نام وى در كودكى كُلَیب بود و سپس حجاج نامیده شد.

پدرش، یوسف ‌بن حكم ثقفى که از سران و اشراف قبیله ثقیف بود،[۳] دوستى محكمى با خاندان مروان بن حکم اموى داشت و در دوران عبدالملک بن مروان، حكومت برخى نواحى را عهده‌دار شد تا اینكه در دوران ولایت پسرش حجاج بر حجاز، درگذشت.

از برخى اشعار و گزارشهاى پراكنده تاریخى چنین برمی‌آید كه حجاج، همانند نیاكانش، در طائف سنگ‌كشى و چاه‌كنى، چوپانى و دباغى می‌كرده است[۴] ظاهراً حجاج در كودكى قرآن و علوم دینى مقدماتى را در مكتب‌خانه پدرش در طائف فراگرفته و سپس از استادانى مانند عبدالله بن عباس و انس بن مالک و سَمُرَة بن جندب بهره گرفته است.[۵]

حجاج در طائف به معلمى كودكان پرداخت (ابن‌قتیبه، المعارف، ص 548). تا بیست‌وچند سالگى در طائف بود، سپس همراه پدرش راهى شام شد.[۶]

حجاج و پدرش از سپاهیان مروا ‌بن حكم بودند كه در سال 64 ق. عازم مصر شدند و آنجا را از دست عبدالرحمان‌بن جَحْدم فِهرى، كارگزار عبدالله بن زبیر، خارج ساختند و بدین‌ترتیب مصر جزو قلمرو امویان شد.[۷] پس از حدود دو ماه اقامت در شهر فسطاط، حجاج و پدرش به همراه مروان به شام بازگشتند.[۸]

مروان‌بن حكم در شعبان 65 ق، سپاهى به فرماندهى حُبَیش‌بن دَلَجه قَینى براى سركوبى عبداللّه‌ بن زبیر راهى حجاز كرد. در این لشكركشى حجاج و پدرش، كه پرچم‌دار دسته‌اى از سپاه بود، شركت داشتند. لشكریان در نزدیكى روستاى ربذه در اطراف مدینه از عبداللّه‌بن زبیر شكست خوردند و گریختند. بعدها حجاج از این فرار ننگین به زشتى یاد می‌كرد (ابن‌قتیبه، المعارف، ص 395ـ396.

در زمان خلافت عبدالملک بن مروان، حجاج رئیس شُرطه اَبان‌ بن مروان، برادر و كارگزار خلیفه در فلسطین شد.[۹] و سپس جزو افراد شُرطه رَوح‌بن زنباع جُذامى، وزیر خلیفه و نزدیك‌ترین فرد به او گردید. چون خلیفه از بی‌انضباطى اردوگاهش با روح‌بن زنباع سخن گفت، روح پیشنهاد كرد حجاج را مسئول انضباط و حركت دادنِ به موقعِ سپاه كند. عبدالملك بلافاصله این پیشنهاد را پذیرفت. حجاج در این كار جدیت بسیار به خرج داد، به‌طورى كه مورد توجه خاص عبدالملك قرار گرفت.[۱۰]

حجاج در سال 72 ق. در بسیج مردم شام براى رفتن به عراق و جنگ با مصعب‌ بن زبیر سهم بسزایى داشت و در لشكركشى عبدالملك‌بن مروان به عراق، در سپاه شام قرار داشت. در این جنگ، مصعب كشته شد و عراق جزو قلمرو خلافت اموى گردید.[۱۱]

عبدالملك مروان پس از تصرف عراق، حجاج را از كوفه، در رأس سپاهى كه بیشتر آن از مردم شام بودند، براى سركوبى عبداللّه‌بن زبیر روانه حجاز كرد.[۱۲] شمار لشكریان حجاج را، با نیروهاى كمكى كه به وى پیوست، تا هفت هزار نفر برشمرده‌اند.[۱۳]

در جمادى الاول 72 ق، حجاج كوفه را ترك كرد و در شعبان همان سال وارد طائف شد و در آنجا اردو زد.[۱۴] ظاهرا دلیل این كار آن بود كه وى در آغاز مأمور بود به مكه و مسجدالحرام تعرض نكند. پس از یك یا دو ماه اقامت در طائف و درگیریهاى جزئى با لشكریان عبداللّه‌بن زبیر در عرفات و در پى رسیدن نیروهاى كمكى درخواستى و كسب اجازه از خلیفه اموى، وى راهى مكه شد و از اول ذی القعده 72 ق. شهر را به مدت هفت یا نُه ماه محاصره، و كعبه را با منجنیق سنگ باران كرد و پس از نبردهاى شدید، عبدالله بن زبیر را در 17 جمادی‌الاولى 73 ق. كشت و مكه را گرفت و حجاز را به قلمرو امویان ملحق نمود.[۱۵]

عبدالملک بن مروان، به پاس خدمات و زحمات حجاج در راه تثبیت خلافت اموى، او را كارگزار مكه و اندكى بعد كارگزار مدینه و طائف و سپس یمن و یمامه كرد.[۱۶]

حجاج در نخستین اقدام، مسجدالحرام را از آثار جنگ پاك كرد. او در اوایل 74 ق. به مدینه رفت و پس از یكى دو ماه اقامت در آنجا، به مكه بازگشت و به دستور خلیفه، كعبه را بازسازى كرد.[۱۷] وى در مدت اقامتش در مدینه با مردم مدینه و به‌ویژه با صحابه پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌ رفتار زشت و خشنى داشت.[۱۸] حجاج سپس همراه گروهى از بزرگان حجاز راهى شام شد و با خلیفه اموى دیدار كرد.[۱۹]

پس از آنكه حجاج دو سال (یا سه سال) عملا حاكم حجاز بود، عبدالملك‌بن مروان وى را از این سمت بركنار و در رجب 75 ق. با اختیارات كامل و وسیعى وى را حاكم عراق كرد. از دلایل این امر، مرگ برادر خلیفه (بِشر بن مروان‌بن حكم)، آشفتگى اوضاع عراق و افزایش خطر خوارج و نیز درخواست عده‌اى از بزرگان حجاز از عبدالملك مبنى بر عزل حجاج از حجاز بود.[۲۰]

بدین‌ترتیب، خطبه مشهور امام علی علیه‌السلام خطاب به مردم كوفه و پیشگویى تسلط یافتن غلامى ستمگر از قبیله ثقیف بر آنان، محقق گردید.[۲۱]

حجاج شتابان راهى عراق شد و فقط با دوازده سوار وارد كوفه گردید و روز جمعه با چهره‌اى پوشیده به مسجد کوفه رفت و در خطبه‌اى مشهور تمام كسانى را كه از سپاه مُهلَّب‌بن ابی‌صفره، فرمانده سپاهیان بشربن مروان براى جنگ با خوارج حروریه، گریخته بودند تهدید كرد كه چنانچه تا سه روز به وى ملحق نشوند آنان را خواهد كشت.[۲۲] حجاج پس از تسلط بر كوفه به بصره رفت و خطبه تهدیدآمیزى، مانند خطبه كوفه، ایراد كرد.[۲۳]

كارگزار جدید عراق در رستقباذ اردو زده بود كه با اولین شورش مردم عراق به رهبرى عبداللّه‌بن جارود روبه‌رو شد. این شورش بر اثر تهدیدهاى حجاج ـ مبنى بر لزوم پایدارى در میدانهاى جنگ تا پیروزى كامل ـ و نیز تصمیم وى مبنى بر كاهش حقوق جنگجویان به میزان صد درهم، درگرفت. در این شورش كه در ربیع‌الآخر سال 76 روى داد، مردم عراق اموال و انبارهاى اسلحه حجاج را به غارت بردند. حجاج، پس از مشورت با سران سپاهش و رسیدن نیروهاى كمكى، به جنگ آنان رفت و ابن‌جارود را كشت و یارانش را پراكنده ساخت.[۲۴]

هم‌زمان با شورش ابن‌جارود، زنگیان عراق نیز به سركردگى رباح شیرزنجى (شارزنجى) شورش كردند و اطراف بصره را به تصرف خود درآوردند، اما حجاج با فرستادن لشكرى از مردم بصره، آنان را در دشت خوزستان (نزدیك دَورَق) سركوب كرد.[۲۵]

در اواخر رمضان 75 ق، حجاج از مهلّب و عبدالرحمان‌بن مخنف خواست هرچه زودتر با خوارج ازارقه به رهبرى قَطَری ‌بن فُجاترة بجنگند. این نبردها تا اوایل سال 78 ادامه یافت، تا اینكه میان خوارج اختلاف افتاد و به‌شدت سركوب شدند.[۲۶] در سالهاى 76 و 77 ق، خوارج به رهبرى شبیب‌ بن یزید شیبانى، بر ضد حجاج قیام كردند و دهها نبرد میان لشكریان حجاج و شبیب در عراق درگرفت كه در تمامى آنها سپاهیان حجاج شكست خوردند. حجاج سرانجام شبیب را از میان برداشت و یارانش را شكست داد.[۲۷]

در سال 77 ق. مُطَرّف ‌بن مُغیرةبن شعبه، كارگزار حجاج در مداین، بر ضد امویان قیام كرد و حجاج و عبدالملک بن مروان را از حكومت خلع كرد و قتل حجاج را حلال شمرد. حجاج نیز حمزة، برادر و حامى مطرّف، را در همدان زندانى كرد و سپاهى به مصاف مطرّف فرستاد و او و یارانش را در نبردى نزدیك اصفهان كشت و قیامش را سركوب كرد[۲۸]

بزرگ‌ترین و خطرناك‌ترین شورشى كه حجاج با آن روبه‌رو شد، شورش عبدالرحمان‌ بن اشعث كِندى بود كه از سال 81 تا 84ق. به درازا كشید.[۲۹] که پس از جنگهای فراوان و شکست و پیروزی های متعدد، سرانجام سپاهیان ابن‌اشعث را شكست داد.[۳۰]

حجاج پس از سركوبى مخالفان داخلى، به قُتَیبةبن مسلم باهلى (حاكم خراسان) دستور داد به فتوحاتش ادامه دهد و او نیز شهرهاى بسیارى را در ماوراءالنهر و آسیاى مركزى فتح كرد.

وفادارى و سرسپردگى مطلق حجاج به خاندان امویان و نیز خدمات و كوششهاى وى براى حفظ خلافت اموی، باعث شد جایگاه والایى نزد آنان بیابد، به حدى كه عبدالملك‌بن مروان هنگام مرگ، سفارش او را به فرزندش ولید بن عبدالملک كرد.[۳۱] ولیدبن عبدالملك نیز در گرامى داشتن حجاج چیزی فرو گذاشت و هنگامى كه خبر مرگش را شنید بسیار غمگین شد[۳۲] فرزدق براى خشنودى ولید مرثیه‌اى در سوگ وى سرود.

حجاج در رمضان یا شوال سال 95 ق. درگذشت.[۳۳] وى به جانشین خود، یزیدبن ابی‌مسلم، وصیت كرده بود او را مخفیانه دفن كند و روى قبرش آب بریزد و آن را محو نماید تا كسى جاى آن را نداند و نبش قبر نكند.[۳۴]

در دوران خلافت سلیمان بن عبدالملک، خاندان حجاج در معرض شكنجه و تعقیب و مصادره اموال قرار گرفتند و به فرمان خلیفه اموى، حجاج را بر منابر لعن و نفرین كردند.[۳۵] در دوران خلافت عمر بن عبدالعزیز، خاندان و بستگان حجاج به یمن تبعید شدند[۳۶]

خصوصیات اخلاقی و اعتقادی

گفته‌اند كه حجاج زشت‌رو و كوچك اندام بود.[۳۷] بنابر گفته مورخان، حجاج فردی جبار و ستمگر، كافر[۳۸]، فاسق[۳۹]، دروغ‌گو و خبیث[۴۰] بود.

حجاج در كشتن مخالفان چنان زیاده‌روى كرد كه حتى عبدالملک بن مروان نیز این میزان خون‌ریزى را نپسندید.[۴۱] او هزاران تن از اسیران مَسكِن، خراسان، دیرالجماجم و زاویه را كشت[۴۲] مورخان شمار كسانى را كه به‌دست حجاج به قتل رسیده‌اند، 120000 و به قولى 130000 نفر تخمین زده‌اند.[۴۳] خاندان عرب اشعرى نیز، به سبب سخت‌گیریهاى حجاج بر آنان، به قم مهاجرت كردند كه آغاز تحول این شهر بود (بلاذرى، فتوح البلدان، ص 383؛ یاقوت حموى، ذیل «عسكر مكرم»، «قم»).

برخى از گفتارها و كردارهاى حجاج نمود عینى كفرگویى و كافر بودن اوست، از جمله قصد وى براى قدم گذاشتن روى مقام ابراهیم[۴۴]، توهین به مرقد و منبر پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله و شهر مدینه، به تأخیرانداختن نماز، توصیه كردن برخلاف سفارشهاى حضرت رسول[۴۵]، برتر شمردن خلیفه اموى از فرشتگان و پیامبران و رسول خدا[۴۶]، و اطاعت از خود را از اطاعت خدا واجب‌تر دانستن (جاحظ، ج 3، ص 15ـ 16) و فضیلت شمردن دشنام دادن به آل‌ على علیه السلام.[۴۷]

فعالیت‌های عمرانی

از جمله اصلاحات عمرانى حجاج، كندن چاهى در مكه به نام یاقوته و بناى سدهایى در اطراف مكه براى حفظ و ذخیره آب[۴۸] و مسجدى در محله بنی‌سَلَمه در مدینه بود كه بعدها به نام مسجد حجاج معروف شد.<refتاریخ طبرى، ج 6، ص 195.></ref> نهرهاى نیل و زابى را نیز از رود فرات، حفر و منشعب كرد و زمینهاى اطراف آنها را آباد نمود[۴۹] وى همچنین شهرى به نام نیل را در كرانه رود فرات در شمال حله بنا كرد (یاقوت حموى، ذیل «نیل») كه امروزه فقط ویرانه‌اى از آن باقى است. شهر شیراز و شهر عَسْكَر مُكْرَم در خوزستان نیز در روزگار حجاج تأسیس شد.

حجاج در میان سالهاى 83 تا 86 شهر واسط را ساخت و مقررات خاصى براى حفظ نظافت آن تعیین كرد و تا زمان مرگش در آن اقامت گزید.[۵۰] حجاج در سالهاى 75ـ76 سكه درهم و دینار با نوشته عربى ضرب كرد[۵۱]

براساس روایاتى، حجاج از نصر بن عاصم (متوفى 89) و یحیی ‌بن یعْمُر (متوفى 129) خواست براى جلوگیرى از هرگونه تحریفى در خواندن حروف متشابه قرآن، آنها را نقطه‌گذارى كنند[۵۲] و همچنین از حافظان قرآن خواست آیات قرآن را به دسته‌هاى پنج‌تایى و ده‌تایى و كل قرآن را به نصف و ثلث و ربع و سُبع تقسیم كنند.[۵۳]

حجاج به شعر و شاعران توجه خاصى داشت، لذا شاعران بزرگى چون فرزدق و جَریر و لَیلى اَخْیلِیه وى را ستوده‌اند[۵۴]، اما برخى نیز او را نكوهش كرده‌اند.[۵۵]

پانویس

  1. مقریزى، المقفّی‌الكبیر، ج 3، ص 156.
  2. تاریخ طبرى، ج 5، ص 172؛ ابن‌حجر عسقلانى، تهذیب‌التهذیب، ج 2، ص 186.
  3. ابن‌خلدون، ج 1 مقدمه، ص40.
  4. ابوالفرج‌اصفهانى، الاغانی، ج12، ص287؛ ابن‌نباته، سرح‌العیون، ص170ـ171.
  5. ابن‌عساكر، تاریخ دمشق، ج 12، ص 113).
  6. ابن‌تغرى بردى، النجوم‌الزاهرة، ج 1، ص230ـ231.
  7. تاریخ طبرى، ج 5، ص530، 540.
  8. ابن‌تغرى بردى، همان.
  9. ابن‌قتیبه، المعارف، ص 354، 396
  10. رجوع کنید به ابن‌عبدربّه، العقدالفرید، ج 5، ص 14؛ ابن‌خلّكان، وفیات، ج 2، ص 30ـ31.
  11. مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 307ـ308.
  12. رجوع کنید به بلاذرى، انساب الاشراف، ج 6، ص 204، 212، 242.
  13. رجوع کنید به طبقات ابن‌سعد، ج 5، ص 228؛ ابن‌اعثم كوفى، كتاب‌الفتوح، ج 6، ص 337ـ338.
  14. تاریخ طبرى، ج 6، ص 174ـ175.
  15. طبقات ابن‌سعد، ج 5، ص 109، 228ـ229؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 6، ص220ـ224؛ دینورى، الاخبار الطوال، ص 314ـ 315؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 174ـ175، 187ـ193.
  16. خلیفةبن خیاط، ص 185ـ186؛ مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 318.
  17. خلیفةبن خیاط، ص 169؛ ازرقى، اخبار مكة، ج 1، ص 210، 214؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 6، ص 240.
  18. بلاذرى، انساب الاشراف، ج 6، ص240؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 272.
  19. بلاذرى، انساب الاشراف، ج 6، ص 241.
  20. ابن‌قتیبه، الامامة و السیاسة، ج 2، ص 25؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 202، 209؛ مسعودى، مروج، ج 3، ص 318، 330.
  21. نهج‌البلاغة، خطبه 116؛ ابن‌عبدربّه، عقدالفرید، ج 6، ص 266؛ مسعودى، مروج، ج 3، ص 349ـ350؛ شرح ابن‌ابی‌الحدید، ج 7، ص 277ـ279.
  22. جاحظ، البیان و التبیین، ج 2، ص307ـ310.
  23. بلاذرى، انساب الاشراف، ج6، ص395ـ397؛ تاریخ طبرى، ج6، ص210.
  24. خلیفةبن خیاط، ص 170؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 6، ص 397ـ405؛ ابن‌اثیر، ج 4، ص 381ـ388.
  25. بلاذرى، انساب الاشراف، ج 6، ص 414ـ415.
  26. ابن‌قتیبه، المعارف، ص 411؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 6، ص 533ـ548؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 211ـ212.
  27. بلاذرى، انساب الاشراف، ج 6، ص 579ـ596؛ ابن‌اثیر، ج 4، ص 396ـ416.
  28. بلاذرى، انساب الاشراف، ج 6، ص 507ـ515؛ طبرى، ج 6، ص 284ـ298.
  29. صدقى عمد، الحجاج‌بن یوسف الثقفى حیاته و آراؤه السیاسیة، ص 259.
  30. ابن‌قتیبه، الامامة و السیاسة، ج 2، ص 26ـ38؛ بلاذرى، ج 6، ص 425ـ472؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 326ـ329، 334ـ350؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 7، ص 77ـ104.
  31. ابن‌قتیبه، الامامة و السیاسة، ج 2، ص 47؛ بلاذرى، ج 6، ص 322.
  32. مبرّد، ج 2، ص 111.
  33. ابن‌قتیبه، ص 395؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 493.
  34. بلاذرى، انساب الاشراف، ج 12، ص 353.
  35. جاحظ، البیان و التبیین، ج 1، ص 397؛ ابن‌عبدربّه، ج 5، ص 25، 47ـ48.
  36. ابن‌عساكر، تاریخ دمشق، ج12، ص187؛ تاریخ ابن‌كثیر، ج 5، جزء9، ص 143.
  37. ابن‌قتیبه، المعارف، ص 396؛ بلاذرى، ج 12، ص 364.
  38. ابن‌عبدربّه، ج 5، ص 42ـ43
  39. طبقات ابن‌سعد، ج 4، ص 184.
  40. جهشیارى، كتاب‌الوزراء و الكتّاب، ص 26.
  41. ابن‌اعثم كوفى، ج 7، ص 108ـ 109؛ مسعودى، ج 3، ص 341.
  42. ابن‌اعثم كوفى، ج 7، ص 97، 102؛ ابن‌اثیر، ج 4، ص 469، 481ـ483؛ ابن‌كثیر، ج 5، جزء9، ص 52ـ 54.
  43. براى نمونه رجوع کنید به تاریخ طبرى، ج 6، ص 381ـ382؛ ابن‌عبدربّه، ج 5، ص 38.
  44. طبقات ابن‌سعد، ج 5، ص 113.
  45. رجوع کنید به جاحظ، البیان و التبیین، ج 1، ص 387.
  46. بلاذرى، ج 6، ص 481
  47. رجوع کنید به مسعودى، مروج، ج 3، ص 352.
  48. ازرقى، اخبار مكة، ج 2، ص 224
  49. بلاذرى، فتوح البلدان، ص290.
  50. رجوع کنید به بلاذرى، ج 12، ص 332، 352ـ353؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 279؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 383ـ 384؛ ابن‌خلّكان، وفیات الاعیان، ج 2، ص50.
  51. ابن‌قتیبه، المعارف، ص 357؛ بلاذرى، فتوح البلدان، ص 468؛ صدقى عمد، الحجاج‌بن یوسف الثقفى حیاته و آراؤه السیاسیة، ص 459ـ460.
  52. ابن‌خلّكان، ج 2، ص 32؛ صفدى، ج 11، ص 311؛ ابن‌كثیر، ج 5، جزء9، ص 124
  53. ابن‌عساكر، تاریخ دمشق ، ج 12، ص 116؛ قرطبى، ج 1، ص 63.
  54. جاحظ، ‌التاج فى اخلاق‌الملوك، ص 132؛ ابن‌قتیبه، الشعر و الشعراء، ج 1، ص 467ـ468.
  55. بلاذرى، ج 12، ص 356ـ357؛ ابوالفرج اصفهانى، الاغانی، ج 18، ص 116.

منابع