متن رساله حقوق امام سجاد علیه السلام: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (صفحه‌ای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: رساله الحقوق، امام سجاد علیه السلام، آثار علمی امام سجاد ...' ایجاد کرد)
 
جز
 
(۹ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
'''منبع:''' مقاله حقوق و وظایف انسان از منظر امام سجاد علیه السلام، مجله حوزه و دانشگاه، شماره 31.
+
'''ترجمه «[[رسالة الحقوق (کتاب)|رسالة الحقوق]]» [[امام سجاد علیه السلام|امام سجاد]] (علیه السلام):'''<ref> ابن شعبه حرانى، تحف  العقول، ترجمه احمد جنتى، ص ۳۰۹ ـ ۲۹۱، تهران: انتشارات علمیه اسلامیة، ۱۳۶۳.</ref>
  
'''حقوق و وظايف انسان از منظر امام سجاد علیه السلام'''<ref> الحرّانى، ابومحمد حسن على. [[تحف  العقول]]، ترجمه احمد جنتى، ص 309 ـ 291، تهران: انتشارات علميه اسلامية، 1363؛ قابل ذكر است كه اين ترجمه را آقاى بهروز رفيعى تصحيح و بازنويسى و ويرايش كرده است.</ref>
+
«خدایت بیامرزد! آگاه باش که پروردگار را بر تو حقوقى است که سراپاى وجودت را فراگرفته است: در هر جنبش و آرامشت در هر جایگاهى که به آن درآیى و در هر اندامى که آن را حرکت دهى و در هر ابزارى که آن را بکارگیرى، از او بر تو حقى واجب است.
  
خدايت بيامرزد! آگاه باش كه پروردگار را بر تو حقوقى است كه سراپاى وجودت را فراگرفته است: در هر جنبش و آرامشت در هر جايگاهى كه به آن درآيى و در هر اندامى كه آن را حركت دهى و در هر ابزارى كه آن را بكارگيرى، از او بر تو حقى واجب است.
+
برخى از این حقوق، بزرگتر از برخى دیگر است و والاترین حقوق الهى، حق خود حضرت اوست که پاس  داشت آن را بر تو واجب کرده است؛ و این حق، بن‌مایه دیگر حقوق است و هر حقى از آن ریشه مى  گیرد. سپس حقوقى است که نسبت به اندام هاى گوناگونت بر تو واجب کرده و از سر تا قدمت را فراگرفته است؛ چنان که هر یک از اندام هاى هفت گانه چشم و گوش و زبان و دست و پا و شکم و آلت که کارها بدان ها صورت مى  بندد، بر تو حقى دارد.
  
برخى از اين حقوق، بزرگتر از برخى ديگر است و والاترين [[حقوق الهى]]، حق خود حضرت اوست كه پاس داشت آن را بر تو واجب كرده است؛ و اين حق، بن  مايه ديگر حقوق است و هر حقى از آن ريشه مى  گيرد. سپس حقوقى است كه نسبت به اندام هاى گوناگونت بر تو واجب كرده و از سر تا قدمت را فراگرفته است؛ چنان كه هر يك از اندام هاى هفت گانه چشم و گوش و زبان و دست و پا و شكم و آلت كه كارها بدان ها صورت مى  بندد، بر تو حقى دارد.
+
خداوند بزرگ، گذشته از اندام ها براى کارهایت نیز حقوقى برگردنت نهاده است، از این رو، [[نماز]] و [[روزه]] و [[صدقه]] و قربانى و دیگر کارهایت بر تو حقى دارد. پس از این ها، حقوق دیگر حق  مدارانى است که بر تو حق واجب دارند و از همه واجب تر، حقوق فرادستان توست، سپس حقوق فرودستان و پس از آن حقوق خویشاوندانت. این ها حقوقى است که از هر یک از آن ها حقوق دیگرى برمى  آید: حق رهبران بر سه بخش است که واجب ترین آن ها، حق کسى است که به نیرو تو را رهبرى مى  کنند. پس از آن حق کسى است که پیشواى علمى توست و سپس حق کسى است که امور مالى تو را اداره مى  کند. هر پیشوا و رهبرى، امام بشمار مى  رود.
  
خداوند بزرگ، گذشته از اندام ها براى كارهايت نيز حقوقى برگردنت نهاده است، از اين رو، [[نماز]] و [[روزه]] و [[صدقه]] و قربانى و ديگر كارهايت بر تو حقى دارد. پس از اين ها، حقوق ديگر حق  مدارانى است كه بر تو حق واجب دارند و از همه واجب تر، حقوق فرادستان توست، سپس حقوق فرودستان و پس از آن حقوق خويشاوندانت. اين ها حقوقى است كه از هر يك از آن ها حقوق ديگرى برمى  آيد: حق رهبران بر سه بخش است كه واجب ترين آن ها، حق كسى است كه به نيرو تو را رهبرى مى  كنند. پس از آن [[حق]] كسى است كه پيشواى علمى توست و سپس حق كسى است كه امور مالى تو را اداره مى  كند. هر پيشوا و رهبرى، امام بشمار مى  رود.
+
حق زیردستان تو نیز سه بخش است: از همه واجب تر حق کسانى است که بر آن ها چیرگى دارى. سپس حق کسانى است که از تو مى  آموزند؛ زیرا جاهل، زیردست عالم است و پس از آن حق کسانى چون زنان و خادمان است که در اختیار تو هستند.
  
حق زيردستان تو نيز سه بخش است: از همه واجب تر حق كسانى است كه بر آن ها چيرگى دارى. سپس حق كسانى است كه از تو مى آموزند؛ زيرا جاهل، زيردست عالم است و پس از آن حق كسانى چون زنان و خادمان است كه در اختيار تو هستند.
+
حقوق خویشاوندان بسیار و چونان سلسله نسب پیوسته و هر که نزدیک تر باشد حقش بیشتر و مقدم بر همه حق مادر است. بعد به ترتیب، پدر و فرزند و برادر و دیگر خویشان نیز هر یک که نزدیک تر است حقوق بیشترى دارد. سپس به ترتیب، حق آن  که آزادت کرده است، آن  که آزادش کرده اى، آن که به تو [[احسان]] کرده است، مؤذن نماز، پیش نماز، همنشین، همسایه، رفیق، مال، بدهکار، طلبکار، معاشر، کسى که بر تو ادعایى دارد، آن که بر او ادعایى دارى، کسى که با تو مشورت مى  کند، آن  که با او مشورت مى  کنى، کسى که از تو اندرز جوید، آن که به او اندرزگویى، بزرگتر، کوچکتر، کسى که درخواستى دارد، آن که از او درخواستى دارى، آن که با حرف یا عمل به تو بد کرده و یا با گفتار یا کردار ـ آگاهانه یا ناخودآگاه ـ خشنودت کرده است، عموم هم کیشان، [[اهل ذمه]] و سرانجام، حقوقى که لازمه پیامد حالت ها و مناسبت  هاى گوناگون است.
  
حقوق خويشاوندان بسيار و چونان سلسله نسب پيوسته و هر كه نزديك تر باشد حقش بيشتر و مقدم بر همه حق مادر است. بعد به ترتيب، پدر و فرزند و برادر و ديگر خويشان نيز هر يك كه نزديك تر است حقوق بيشترى دارد. سپس به ترتيب، حق آن  كه آزادت كرده است، آن كه آزادش كرده اى، آن كه به تو [[احسان]] كرده است، [[مؤذن]] نماز، پيش نماز، همنشين، همسايه، رفيق، مال، بدهكار، طلبكار، معاشر، كسى كه بر تو ادعايى دارد، آن كه بر او ادعايى دارى، كسى كه با تو [[مشورت]] مى  كند، آن  كه با او مشورت مى  كنى، كسى كه از تو اندرز جويد، آن  كه به او اندرزگويى، بزرگتر، كوچكتر، كسى كه درخواستى دارد، آن كه از او درخواستى دارى، آن  كه با حرف يا عمل به تو بد كرده و يا با گفتار يا كردار ـ آگاهانه يا ناخودآگاه ـ خشنودت كرده است، عموم هم كيشان، اهل ذمه و سرانجام، حقوقى كه لازمه پيامد حالت ها و مناسبت  هاى گوناگون است.
+
خوشا به  حال کسى که خداوند او را در اداى حقوقى که برگردنش نهاده است یارى کند و به او پیروزى و پایدارى بخشد. (و اینک تفصیل حقوق):
  
خوشا به  حال كسى كه خداوند او را در اداى حقوقى كه برگردنش نهاده است يارى كند و به او پيروزى و پايدارى بخشد. (و اينك تفصيل حقوق):
+
'''<I>حق خدا:</I>'''
  
'''<I>حق خدا</I>'''
+
*۱. حق خداى بزرگ آن است که او را بپرستى و چیزى را با او شریک نسازى. اگر با [[اخلاص]] چنین کنى، خدا تعهد کرده است که کار [[دنیا]] و [[آخرت|آخرتت]] را اصلاح و آن چه در دنیا دوست دارى برایت فراهم کند.
  
* 1. حق خداى بزرگ آن است كه او را بپرستى و چيزى را با او شريك نسازى. اگر با [[اخلاص]] چنين كنى، خدا تعهد كرده است كه كار [[دنيا]] و آخرتت را اصلاح و آن چه در دنيا دوست دارى برايت فراهم كند.
+
'''<I>حق خود و اندامت:</I>'''
  
'''<I>حق خود و اندامت</I>'''
+
*۲. حق خودت این است که وجودت را وقف اطاعت خدا کنى و حق زبان، گوش، چشم، دست، پا، شکم، عضو جنسى را به جا آرى و در این راه از خدا کمک بخواهى.
  
* 2. حق خودت اين است كه وجودت را [[وقف]] [[اطاعت خدا]] كنى و حق زبان، گوش، چشم، دست، پا، شكم، عضو جنسى را به جا آرى و در اين راه از خدا كمك بخواهى.
+
*۳. حق زبان این است که با خوددارى از گفتار زشت حرمتش را نگه  دارى، به گفتار نیک عادتش دهى، آن را جز در موارد نیاز و منافع [[دین]] و دنیا بکار نیندازى، آن را از سخنان بیهوده و زشت و بى  ثمر که احتمال زیان دارد و سود چندانى ندارد، بازدارى. زبان، شاخص [[عقل]] و زیب و زینت فرد و نشانه ى نیک  سیرتى است. ولا قوه الاّ باللّه العلى العظیم.
  
* 3. حق زبان اين است كه با خوددارى از گفتار زشت حرمتش را نگه  دارى، به گفتار نيك عادتش دهى، آن را جز در موارد نياز و منافع [[دين]] و دنيا بكار نيندازى، آن را از سخنان بيهوده و زشت و بى ثمر كه احتمال زيان دارد و سود چندانى ندارد، بازدارى. زبان، شاخص [[عقل]] و زيب و زينت فرد و نشانه ى نيك  سيرتى است. ولاقوه الاّ باللّه العلى العظيم.
+
*۴. حق گوش دور داشت آن از شنیدن سخنان است، مگر آن چه که در دل خیرى پدید آورد، یا خوى ارجمندى به آن بیفزاید. در واقع گوش دریچه ى ورود سخن به قلب است که مفاهیم گوناگون و نیک و بد را به آن مى رساند. ولا قوة الاّ باللّه.
  
* 4. حق گوش دور داشت آن از شنيدن سخنان است، مگر آن چه كه در دل خيرى پديد آورد، يا خوى ارجمندى به آن بيفزايد. در واقع گوش دريچه ى ورود سخن به قلب است كه مفاهيم گوناگون و نيك و بد را به آن مى  رساند ولاقوة الاّ باللّه.
+
*۵. حق چشم این است که آن را به [[حرام]] ندوزى و جز آن جا که عبرتى در کار باشد یا بصیرتى بیفزاید یا علمى بدست آورد، بکار نگیرى؛ زیرا چشم دریچه ى [[عبرت]] است.
  
* 5. حق چشم اين است كه آن  را به [[حرام]] ندوزى و جز آن جا كه عبرتى در كار باشد يا بصيرتى بيفزايد يا علمى بدست آورد، بكار نگيرى؛ زيرا چشم دريچه ى [[عبرت]] است.
+
*۶. حق پا آن است که با آن راه ناروا نپویى و آن را به راهى که پویندگانش خوار و بى مقدارند مرکب خود نسازى. پا جا به جا کننده توست و تو را به راه [[دین|دین]] و پیشرفت مى  برد. ولا قوة الاّ باللّه.
  
* 6. حق پا آن است كه با آن راه ناروا نپويى و آن را به راهى كه پويندگانش خوار و بى  مقدارند مركب خود نسازى. پا جا به  جا كننده توست و تو را به راه دين و پيشرفت مى  برد ولاقوة الاّ باللّه.
+
*۷. حق دست آن است که با آن به آن چه بر تو روا نیست دست نبرى تا فردا به کیفر خدا، و امروز به سرزنش نکوهش گران گرفتار نشوى. دیگر آن که آن را از کارهایى که خداوند واجب کرده است بازندارى و با دست کشیدن از بسیارى از نارواها و دست زدن به بسیارى از آن چه که بر او واجب نیست عزیزش دارى. چون چنین شود خردمندى کرده اى و بزرگى دنیا و پاداش [[آخرت]] دست مى  یابى.
  
* 7. حق دست آن است كه با آن به آن چه بر تو روا نيست دست نبرى تا فردا به كيفر خدا، و امروز به سرزنش نكوهش گران گرفتار نشوى. ديگر آن كه آن را از كارهايى كه خداوند واجب كرده است بازندارى و با دست كشيدن از بسيارى از نارواها و دست زدن به بسيارى از آن چه كه بر او واجب نيست عزيزش دارى. چون چنين شود خردمندى كرده اى و بزرگى دنيا و پاداش [[آخرت]] دست مى  يابى.
+
*۸. حق شکم این است که آن را جاى حرام ـ چه کم و چه زیاد ـ نگیرى و در [[حلال]] نیز میانه  روى و آن را از حد پرورش به حد سستى و پستى نبرى و هنگام گرسنگى و تشنگى بر آن مسلط باشى. پرخورى و سیرى بیش از اندازه کسالت خیز و همت  سوز و محروم ساز از هر خیر و کرامت است. پر نوشى و لبریزى هم، زارى و نادانى و خوارى زاید و مرادنگى را از بین مى  برد.
  
* 8. حق شكم اين است كه آن  را جاى حرام ـ چه كم و چه زياد ـ نگيرى و در [[حلال]] نيز ميانه  روى و آن را از حد پرورش به حد سستى و پستى نبرى و هنگام گرسنگى و تشنگى بر آن مسلط باشى. پرخورى و سيرى بيش از اندازه كسالت، خيز و همت  سوز و محروم ساز از هر خير و [[كرامت]] است. بر نوشى و لبريزى هم، زارى و نادانى و خوارى زايد و مرادنگى را از بين مى  برد.
+
*۹. حق عضو جنسى این است که آن  را از آن چه بر تو روا نیست بازدارى و براى این کار از دیده فروبستن که بهترین وسیله است و نیز [[مرگ]] را فراوان یادکردن و خود را به خدا تهدیدکردن و از او ترساندن، یارى بگیرى. حفظ و تأیید از خداست. ولاحول ولا قوة الا باللّه.
  
* 9. حق عضو جنسى اين است كه آن  را از آن چه بر تو روا نيست بازدارى و براى اين كار از ديده فروبستن كه بهترين وسيله است و نيز [[مرگ]] را فراوان يادكردن و خود را به خدا تهديدكردن و از او ترساندن، يارى بگيرى. حفظ و تأييد از خداست ولاحول ولاقوة الا باللّه.
+
'''<I>حقوق کارها:</I>'''
  
'''<I>حقوق كارها</I>'''
+
*۱۰. حق [[نماز]] این است که بدانى نماز، درآمدن به پیشگاه خداوند است؛ تو در حال نماز در حضور پروردگار ایستاده  اى. چون این را دانستى، شایسته است که چونان بنده  اى ذلیل، نیازمند، بیمناک، ترسان، امیدوار، درمانده و زار بایستى، بنده  اى که براى اداى احترام و تعظیم حق، با آرامش، سربزیرى، افتادگى، فروتنى، دردل با او راز و نیاز مى  کند و مى  خواهد که از بار خطاهایى که او را فراگرفته است و نیز گناهانى که او را به پرتگاه نابودى کشانده رهایى بخشد. ولا قوة الا باللّه.
  
* 10. حق [[نماز]] اين است كه بدانى نماز، درآمدن به پيشگاه خداوند است؛ تو در حال نماز در حضور پروردگار ايستاده  اى. چون اين را دانستى، شايسته است كه چونان بنده  اى ذليل، نيازمند، بيمناك، ترسان، اميدوار، درمانده و زار بايستى، بنده  اى كه براى اداى احترام و تعظيم [[حق]]، با آرامش، سربزيرى، افتادگى، فروتنى، دردل با او [[راز و نياز]] مى كند و مى خواهد كه از بار خطاهايى كه او را فراگرفته است و نيز گناهانى كه او را به پرتگاه نابودى كشانده رهايى بخشد ولاقوة الا باللّه.
+
*۱۱. حق [[روزه]] آن است که بدانى، روزه پرده اى است که خداوند در برابر زبان و گوش و چشم و [[شهوت رانی|شهوت]] شکمت آویخته است تا تو را از آتش بپوشاند. چنان  که در [[حدیث]] آمده است: «روزه سپر آتش است». اگر اعضاى خود را در پس این پرده نگه دارى، امید است که در امان باشى، و اگر اعضایت را وانهى در پس پرده آرام نگیرند و آن را کنار زنند و به آن جا که نباید، نگاه شهوت انگیز کنند و در آن جا که نشاید نیروى فروتر از حد خوددارى براى خداوند را بکار گیرند، دور نیست که پرده دریده شود و از آن بیرون افتى. ولا قوة الا باللّه.
  
* 11. حق [[روزه]] آن است كه بدانى، روزه پرده اى است كه خداوند در برابر زبان و گوش و چشم و شهوت شكمت آويخته است تا تو را از آتش بپوشاند.
+
*۱۲. حق [[صدقه]] آن است که بدانى اندوخته تو در نزد پروردگار و امانتى است که آزمند گواه نیست. اگر این را باور کنى، به امانت  هایى که نهانى بسپارى امیدوارتر خواهى بود تا امانت  هاى آشکار؛ و سزاوار است آن چه را که مى  خواهى آشکار کنى، پنهانى به خدا بسپارى و در هر حال، این رازى باشد میان تو و او، بى  آن که به شهادت گوش ها و چشم ها دلگرم باشى، در غیر این صورت گویى اطمینان تو به شاهدان بیش از امید تو به بازگشت سپرده ات است. براى صدقه  ات بر کسى منت منه، که صدقه به واقع از آن تو و به سود توست و با منتى که مى  نهى دور نیست که حمال آن کسى شوى که بر او منت نهاده اى، چه منت نهادن نشان آن است که تو صدقه را براى خود نیندوخته  اى وگرنه بر دیگرى منت نمى  گذاشتى.
  
چنان  كه در [[حديث]] آمده است: «روزه سپر آتش است». اگر اعضاى خود را در پس اين پرده نگه  دارى، اميد است كه در امان باشى، و اگر اعضايت را وانهى در پس پرده آرام نگيرند و آن را كنار زنند و به آن جا كه نبايد، نگاه شهوت انگيز كنند و در آن جا كه نشايد نيروى فروتر از حد خوددارى براى خداوند را بكار گيرند، دور نيست كه پرده دريده شود و از آن بيرون افتى. ولاقوة الا باللّه.
+
*۱۳. حق قربانى آن است که آن را با [[نیت]] ناب بجا آرى و رحمت خدا و پذیرش او را بجویى، در پى خشنودى و جلب توجه دیگران نباشى که اگر چنین کنى خودنما و [[ریا]]کار نیستى و تنها خدا را مى  خواهى. بدان  که خدا را با سادگى و سهولت باید خواست نه با تکلف و سختى؛ چنان  که خدا نیز بر بندگان آسان گرفته، نه دشوار. فروتنى براى تو از خان  منشى بهتر است، زیرا خان منشان پرتکلف و پرخرج اند؛ اما فروتنى نه رنجى دارد و نه خرجى؛ چرا که مقتضاى [[فطرت]]، و در گوهر انسان موجود است. لا حول و لا قوة الاّ باللّه.
  
* 12. حق [[صدقه]] آن است كه بدانى اندوخته تو در نزد پروردگار و امانتى است كه آزمند گواه نيست. اگر اين را باور كنى، به امانت  هايى كه نهانى بسپارى اميدوارتر خواهى بود تا امانت  هاى آشكار؛ و سزاوار است آن چه را كه مى  خواهى آشكار كنى، پنهانى به خدا بسپارى و در هر حال، اين رازى باشد ميان تو و او، بى  آن كه به شهادت گوش ها و چشم ها دلگرم باشى، در غير اين صورت گويى اطمينان تو به شاهدان بيش از اميد تو به بازگشت سپرده ات است.
+
'''<I>حقوق فرادستان:</I>'''
  
براى صدقه ات بر كسى منت منه، كه صدقه به واقع از آن تو و به سود توست و با منتى كه مى  نهى دور نيست كه همال آن كسى شوى كه بر او منت نهاده اى، چه منت نهادن نشان آن است كه تو صدقه را براى خود نيندوخته اى وگرنه بر ديگرى منت نمى  گذاشتى.
+
*۱۴. حق حاکم آن است که بدانى خدا تو را وسیله ى آزمایش او قرار داده است و او نیز با تسلطى که بر تو دارد، گرفتار توست. باید از سر خیرخواهى پندش دهى و چون بر تو مسلط است، با او درنیفتى که خود و او را هلاک کنى. تا آن  مایه که از شرّ او در امان باشى و به دینت زیان نرسد، با نرمش و سازش در پى خشنودى او باشى و از خدا بخواهى که تو را در این راه یارى دهد. با او دشمنى نکن که اگر چنین کنى او و خود را خوار کرده اى و خود را گرفتار رفتار ناپسند او، و او را به هلاکت رسانده اى و با او بر ضد خود همکارى کرده اى و در آن چه علیه تو مى کند، شرکت جسته اى. ولا قوة الا باللّه.
  
* 13. حق قربانى آن است كه آن را با [[نيت]] ناب بجا آرى و [[رحمت خدا]] و پذيرش او را بجويى، در پى خشنودى و جلب توجه ديگران نباشى كه اگر چنين كنى خودنما و [[ريا]]كار نيستى و تنها خدا را مى  خواهى. بدان كه خدا را با سادگى و سهولت بايد خواست نه با تكلف و سختى؛ چنان  كه خدا نيز بر بندگان آسان گرفته، نه دشوار.
+
*۱۵. حق پیشواى علمى و معلم آن است که او را بزرگ  دارى و مجلسش را محترم شمارى و درست به گفتارش گوش  سپارى و دل به او دهى و وى را در آموزش دانشى که به آن نیازمندى، یارى دهى؛ یعنى فکر و فهمت را در کف او نهى و حضور ذهن داشته باشى و با وانهادن لذت  ها و کاستن شهوت  ها قلبت را براى او پاک کنى و دیدگانت را جلادهى و بدانى که در آن چه به تو مى  آموزد پیک او هستى. به هر نادانى برمى خورى باید پیام استاد را خوب به او برسانى و چون این رسالت را پذیرفتى بر توست که در ابلاغ و انجام آن خیانت نورزى. ولا حول ولا قوة الاّ باللّه.
  
[[فروتنى]] براى تو از خان  منشى بهتر است، زيرا خان  منشان پرتكلف و پرخرج اند؛ اما فروتنى نه رنجى دارد و نه خرجى؛ چرا كه مقتضاى [[فطرت]]، و در گوهر انسان موجود است. لاحول و لاقوة الاّ باللّه.
+
*۱۶. حق ارباب مانند حق حاکم است؛ مگر این که ارباب مالک آن چیزى است که او واجد آن نیست؛ از این رو، اطاعتش در هر خرد و کلان رواست، مگر این  که بخواهد تو را از بجا آوردن حق خدا بازدارد و میان تو و حق خدا و حقوق خلق حایل شود. بر توست که حق خدا و خلق را به جاى آرى آن گاه به حق او بپردازى. ولا قوة الا بالله.
  
'''<I>حقوق فرادستان</I>'''
+
'''<I>حقوق فرودستان:</I>'''
  
* 14. حق حاكم آن است كه بدانى خدا تو را وسيله  ى آزمايش او قرار داده است و او نيز با تسلطى كه بر تو دارد، گرفتار توست. بايد از سر خيرخواهى پندش دهى و چون بر تو مسلط است، با او درنيفتى كه خود و او را هلاك كنى. تا آن  مايه كه از شر او در امان باشى و به دينت زيان نرسد، با نرمش و سازش در پى خشنودى او باشى و از خدا بخواهى كه تو را در اين راه يارى دهد.
+
*۱۷. حق شهروندان این است که بدانى توانمندى تو و ناتوانى و زبونى آنان باعث فرادستى تو و فرودستى آن ها شده است؛ پس کسانى که ناتوانى و ذلت، آنان را زیردست تو قرار داده و حکم تو را در حقشان روا ساخته است، دادرسى جز خدا ندارند و سزاوار رحم و حمایت و بردبارى فراوان تو هستند و هرگاه که به فضل و [[احسان]] خدا، به این عزت و قدرتى که به تو داده است پى بردى سزاوار است به درگاهش سپاس گویى. هر که سپاس گزار باشد، خداوند نعمتش را بر او مى  افزاید. ولا قوة الا بالله.
  
با او دشمنى نكن كه اگر چنين كنى او و خود را خوار كرده اى و خود را گرفتار رفتار ناپسند او، و او را به هلاكت رسانده اى و با او بر ضد خود همكارى كرده اى و در آن چه عليه تو مى  كند، شركت جسته اى ولاقوة الا باللّه.
+
*۱۸. حق فرودست علمى و شاگردت آن است که بدانى علمى که خدا به تو داده و خزانه  ى حکمتى که به تو سپارده است، براى خدمت  گزارى به آن هاست. اگر کارى را که به عهده ات نهاده است درست انجام دهى و چونان خزانه  دار مهربانى رفتار کنى که خیر ارباب را در میان فرودستانش پاس مى  دارد و شکیبا و مخلص است و چون نیازمندى را ببیند، از اموالى که در دست دارد در اختیارش مى  گذارد، ره  یافته و خدمت  گزار و با[[ایمان]] خواهى بود، وگرنه خائن به خدا و ظالم به خلق هستى، و سزاوارى که خدا علمش را از تو بازگیرد و قاهرانه با تو رفتار کند.
  
* 15. حق پيشواى علمى و [[معلم]] آن است كه او را بزرگ  دارى و مجلسش را محترم شمارى و درست به گفتارش گوش سپارى و دل به او دهى و وى را در آموزش دانشى كه به آن نيازمندى، يارى دهى؛ يعنى فكر و فهمت را در كف او نهى و حضور ذهن داشته باشى و با وانهادن لذت ها و كاستن شهوت  ها قلبت را براى او پاك كنى و ديدگانت را جلادهى و بدانى كه در آن چه به تو مى  آموزد پيك او هستى. به هر نادانى برمى خورى بايد پيام استاد را خوب به او برسانى و چون اين [[رسالت]] را پذيرفتى بر توست كه در ابلاغ و انجام آن خيانت نورزى ولاحول ولاقوة الاّ باللّه.
+
*۱۹. حق همسر، که با پیوند [[ازدواج]] زیردست و به فرمان توست، آن است که بدانى خدا او را آرام جان و راحت بخش و انیس و نگه دار تو کرده است. هر یک از شما دو نفر باید نعمت وجود دیگرى را به درگاه خدا [[شکر]] بگوید و بداند این نعمتى است که خدا به او داده است و باید با نعمت خدا خوش رفتارى کند و او را گرامى دارد و با او بسازد. حق تو بر زن بیشتر و اطاعت تو بر او لازم تر است ـ بخواهد یا نخواهد ـ مگر آن جا که نافرمانى از خدا باشد. حق زن بر تو این است که با او مهربانى کنى و همدم و آرام بخش وى باشى و حقوق جنسى او را ـ که براستى بزرگ است ـ پاس بدارى. ولا قوة الاّ باللّه.
  
* 16. حق ارباب مانند [[حق]] حاكم است؛ مگر اين كه ارباب مالك آن چيزى است كه او واجد آن نيست؛ از اين رو، اطاعتش در هر خرد و كلان رواست، مگر اين كه بخواهد تو را از بجا آوردن حق خدا بازدارد و ميان تو و حق خدا و [[حقوق خلق]] حايل شود. بر توست كه حق خدا و خلق را به جاى آرى آن گاه به حق او بپردازى ولاقوة الا بالله.
+
*۲۰. حق خادم زیردست این است که بدانى او هم آفریده خداى تو و در گوشت و خون، بسان تو است. تو مالک او هستى نه آفریننده ى وى، نه چشم و گوشش را آفریده اى و نه به او روزى داده اى. همه ى این کارها را خدا کرده و او را گوش به فرمان تو ساخته و به امانت به تو سپرده است. او ودیعه اى است که باید پاسش بدارى و با روشى خداپسندانه با او رفتار کنى و از هر چه مى  خورى به او بخورانى و از هر چه خودت مى  پوشى به او بپوشانى و کار بیش از توان به او وانگذارى و اگر او را نخواستى، خود را براى خدا از بار مسئولیت او رها سازى و او را عوض کنى و آفریده خدا را شکنجه ندهى. ولا قوة الاّ باللّه.
  
'''<I>حقوق فرودستان</I>'''
+
'''<I>حقوق خویشاوندان:</I>'''
  
* 17. حق شهروندان اين است كه بدانى توانمندى تو و ناتوانى و زبونى آنان باعث فرادستى تو و فرودستى آن ها شده است؛ پس كسانى كه ناتوانى و ذلت، آنان را زيردست تو قرار داده و حكم تو را در حقشان روا ساخته است، دادرسى جز خدا ندارند و سزاوار رحم و حمايت و بردبارى فراوان تو هستند و هرگاه كه به فضل و [[احسان]] خدا، به اين عزت و قدرتى كه به تو داده است پى بردى سزاوار است به درگاهش سپاس گويى. هر كه سپاس گزار باشد، خداوند نعمتش را بر او مى افزايد ولاقوة الا بالله.
+
*۲۱. حق مادر این است که بدانى او تو را حمل و در جایى جا به  جا کرده است که هیچ  کس، کسى را در چنین جایى حمل و جا به  جا نمى  کند. از میوه ى دلش به تو خورانده است که هیچ  کس از آن به دیگرى نخوراند. گوش و چشم و دست و پا و مو و پوست و همه ى اعضایش را با شادمانى و خرمى، سپر جان تو ساخت و همه ى ناگواری ها و دردها و سختى  ها و غم  هاى دوران باردارى را به جان خرید، تا آنگاه که دست بارى تو را بر زمین آورد. مادر دلخوش بود که تو را سیر کند و خود گرسنه بماند، تو را بپوشاند و خود برهنه باشد، تو را سیراب کند و خود تشنه بماند، بر تو سایه افکند و خود در آفتاب بسر بَرد، خود سختى بکشد و تو را به ناز پرورد، خود بیدار بماند و تو را به خواب نوشین کند. درون او جایگاه وجود تو و دامنش آرامگاه و پستانش مشک آب و جانش سپر بلایت بود و سرد و گرم جهان را براى تو به جان خرید. تو باید به همین اندازه از او تشکر کنى، و این حق شناسى را جز به یارى و توفیق خدا نمى توانى بجا آورى.
  
* 18. حق فرودست علمى و شاگردت آن است كه بدانى علمى كه خدا به تو داده و خزانه  ى حكمتى كه به تو سپارده است، براى خدمت  گزارى به آن هاست. اگر كارى را كه به عهده ات نهاده است درست انجام دهى و چونان خزانه  دار مهربانى رفتار كنى كه خير ارباب را در ميان فرودستانش پاس مى دارد و شكيبا و مخلص است و چون نيازمندى را ببيند، از اموالى كه در دست دارد در اختيارش مى گذارد، ره  يافته و خدمت  گزار و با[[ايمان]] خواهى بود، وگرنه خائن به خدا و ظالم به خلق هستى، و سزاوارى كه خدا علمش را از تو بازگيرد و قاهرانه با تو رفتار كند.
+
*۲۲. حق پدر این است که بدانى او ریشه است و تو شاخه. اگر او نبود، تو نیز نبودى، پس هرگاه در وجود خود چیزى خوشایند دیدى، بدان  که این نعمت را از او دارى؛ به اندازه ى حقى که بر تو دارد از او سپاس گزارى و قدردانى کن. و لا قوة الاّ باللّه.
  
* 19. حق همسر، كه با پيوند [[ازدواج]] زيردست و به فرمان توست، آن است كه بدانى خدا او را آرام جان و راحت بخش و انيس و نگه  دار تو كرده است. هر يك از شما دو نفر بايد نعمت وجود ديگرى را به درگاه خدا [[شكر]] بگويد و بداند اين نعمتى است كه خدا به او داده است و بايد با نعمت خدا خوش رفتارى كند و او را گرامى دارد و با او بسازد.
+
*۲۳. حق فرزند این است که بدانى او پاره اى از وجود توست و در دنیا با خوب و بدش به تو منسوب است. تو در تربیت نیکو و راهنمایى او به خدا و کمک به او در پیروى از خود، و ایجاد روح فرمان بردارى در او مسئولى و در این باره پاداش نیک یا بد دارى؛ پس با وى چنان رفتار کن که در دنیا آثار نیک داشته و زیب و زینت تو باشد، و بر اثر حسن انجام وظیفه نسبت به او، در پیشگاه خدا معذور باشى. ولا قوة الاّ باللّه.
  
حق تو بر زن بيشتر و اطاعت تو بر او لازم تر است ـ بخواهد يا نخواهد ـ مگر آن  جا كه نافرمانى از خدا باشد. حق زن بر تو اين است كه با او مهربانى كنى و همدم و آرام  بخش وى باشى و حقوق جنسى او را ـ كه براستى بزرگ است ـ پاس بدارى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
+
*۲۴. حق برادر این است که بدانى او دستى است که آن را مى گشایى، یاورى است که به او پناه مى  برى، عزتى است که بر او اعتماد مى  کنى، نیرویى است که با آن هجوم مى  برى؛ پس او را وسیله نافرمانى خدا و ابزار [[ظلم]] به خلق قرار نده، از یارى او درباره  خودش، کمک به او در برابر دشمن، حایل شدن بین او و [[شیطان ]]ها، نصیحت و خیرخواهى او، توجه به او در راه خدا کوتاهى نکن؛ البته تا آن  جا که برادرت سر به فرمان پروردگار باشد؛ وگرنه باید خدا را مقدم بدارى و از برادر عزیزتر بشمارى.
  
* 20. حق خادم زيردست اين است كه بدانى او هم آفريده خداى تو و در گوشت و خون، بسان تو است. تو مالك او هستى نه آفريننده  ى وى، نه چشم و گوشش را آفريده اى و نه به او روزى داده اى. همه  ى اين كارها را خدا كرده و او را گوش به فرمان تو ساخته و به [[امانت]] به تو سپرده است. او وديعه اى است كه بايد پاسش بدارى و با روشى خداپسندانه با او رفتار كنى و از هر چه مى  خورى به او بخورانى و از هر چه خودت مى  پوشى به او بپوشانى و كار بيش از توان به او وانگذارى و اگر او را نخواستى، خود را براى خدا از بار مسئوليت او رها سازى و او را عوض كنى و آفريده خدا را شكنجه ندهى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
+
'''<I>حق آن که از بندگى آزادت کرده:</I>'''
  
'''<I>حقوق خويشاوندان</I>'''
+
*۲۵. حق آن که تو را آزاد کرده، این است که بدانى مالش را در راه تو خرج کرده، تو را از خوارى و وحشت بردگى به آزادگى و آرامش آن رسانده و از اسیر و مملوک بودن رهانیده و زنجیر بردگى  ات را گسسته و نسیم عزت را به تو رسانده و تو را از زندان خوارى بیرون کشیده و سختى را از تو زدوده و زبان دادگرى برایت گشوده و همه ى دنیا را برایت مباح کرده و تو را مالک خودت ساخته و بند بندگى را از تو برگرفته و براى [[عبادت]] پروردگار رهایت کرده و در این راه از مال خود کاسته است؛ پس باید بدانى که او پس از خویشان، در زندگى و [[مرگ]] از همه به تو سزاوارتر، و از همه مردم به یارى و همدستى با تو در راه خدا شایسته تر است و اگر نیازى به تو پیدا کرد خود را بر او مقدم مدار.
  
* 21. حق مادر اين است كه بدانى او تو را حمل و در جايى جا به  جا كرده است كه هيچ  كس، كسى را در چنين جايى حمل و جا به  جا نمى  كند. از ميوه ى دلش به تو خورانده است كه هيچ  كس از آن به ديگرى نخوراند.
+
'''<I>حق آن که آزادش کرده اى:</I>'''
  
گوش و چشم و دست و پا و مو و پوست و همه ى اعضايش را با شادمانى و خرمى، سپر جان تو ساخت و همه ى ناگواري ها و دردها و سختى  ها و غم  هاى دوران باردارى را به جان خريد، تا آن گاه كه دست بارى تو را بر زمين آورد. مادر دلخوش بود كه تو را سير كند و خود گرسنه بماند، تو را بپوشاند و خود برهنه باشد، تو را سيراب كند و خود تشنه بماند، بر تو سايه افكند و خود در آفتاب بسر بَرد، خود سختى بكشد و تو را به ناز پرورد، خود بيدار بماند و تو را به خواب نوشين كند. درون او جايگاه وجود تو و دامنش آرامگاه و پستانش مشك آب و جانش سپر بلايت بود و سرد و گرم جهان را براى تو به جان خريد. تو بايد به همين اندازه از او تشكر كنى، و اين [[حق  شناسى]] را جز به يارى و توفيق خدا نمى  توانى بجا آورى.
+
*۲۶. حق آزاد کرده  ى تو این است که بدانى خدا تو را پشتیبان و نگه  دار و یاور و پناه او قرار داده و او را میان تو و خود واسطه ساخته و سزاوار است که تو را از آتش بازدارد. این پاداش [[آخرت]] توست و در دنیا نیز اگر خویشاوندى ندارد، در برابر مالى که براى آزادى  اش پرداخته  اى و وظایفى که از آن پس انجام داده اى، میراثش از آن توست. اگر حقش را رعایت نکنى، بیم آن مى  رود که میراثش براى تو ناگوارا افتد. ولا قوة الاّ باللّه.
  
* 22. حق پدر اين است كه بدانى او ريشه است و تو شاخه. اگر او نبود، تو نيز نبودى، پس هرگاه در وجود خود چيزى خوشايند ديدى، بدان  كه اين نعمت را از او دارى؛ به اندازه  ى حقى كه بر تو دارد از او سپاس  گزارى و قدردانى كن و لاقوة الاّ باللّه.
+
'''<I>حق احسان کننده:</I>'''
  
* 23. حق فرزند اين است كه بدانى او پاره اى از وجود توست و در دنيا با خوب و بدش به تو منسوب است. تو در تربيت نيكو و راهنمايى او به خدا و كمك به او در پيروى از خود، و ايجاد [[روح]] فرمان  بردارى در او مسئولى و در اين باره پاداش نيك يا بد دارى؛ پس با وى چنان رفتار كن كه در دنيا آثار نيك داشته و زيب و زينت تو باشد، و بر اثر حسن انجام وظيفه نسبت به او، در پيشگاه خدا معذور باشى ولاقوة الاّ باللّه.
+
*۲۷. حق [[احسان]]  کننده به تو این است که از او تشکر کنى و احسانش را به زبان آورى و درباره  اش به نیکى سخن بگویى و مخلصانه در حقش [[دعا]] کنى، تا در نهان و عیان از او قدردانى کرده باشى، و اگر مى  توانى باید محبتش را تلافى کنى وگرنه در پى فرصت و آماده  ى جبران باشى.
  
* 24. حق برادر اين است كه بدانى او دستى است كه آن را مى  گشايى، ياورى است كه به او پناه مى  برى، عزتى است كه بر او اعتماد مى  كنى، نيرويى است كه با آن هجوم مى  برى؛ پس او را وسيله ى نافرمانى خدا و ابزار ظلم به خلق قرار نده، از يارى او درباره  ى خودش، كمك به او در برابر دشمن، حايل شدن بين او و [[شيطان ]]ها، نصيحت و خيرخواهى او، توجه به او در راه خدا كوتاهى نكن؛ البته تا آن  جا كه برادرت سر به فرمان پروردگار باشد؛ وگرنه بايد خدا را مقدم بدارى و از برادر عزيزتر بشمارى.
+
'''<I>حق مؤذن:</I>'''
  
'''<I>حق آن كه از بندگى آزادت كرده</I>'''
+
*۲۸. حق مؤذن این است که بدانى او یاد خدا را در تو زنده مى کند و تو را به بهره بردارى فرامى  خواند و بهترین یاور تو در انجام فریضه ى الهى است. باید بر این خدمت از او تشکر کنى چنان  که از هر احسان کننده اى تشکر مى  کنى. اگر تو در خانه  ات به او بدبینى، نباید در کار او که براى خداست بدبین باشى. بدان که مؤذن، بى  شک نعمتى خدایى است. با نعمت خدا خوش  رفتارى کن و در همه  حال خدا را براى نعمت سپاس  گو. و لا قوة الاّ باللّه.
  
* 25. حق آن كه تو را آزاد كرده، اين است كه بدانى مالش را در راه تو خرج كرده، تو را از خوارى و وحشت بردگى به آزادگى و آرامش آن رسانده و از اسير و مملوك بودن رهانيده و زنجير بردگى  ات را گسسته و نسيم عزت را به تو رسانده و تو را از زندان خوارى بيرون كشيده و سختى را از تو زدوده و زبان دادگرى برايت گشوده و همه ى دنيا را برايت [[مباح]] كرده و تو را مالك خودت ساخته و بند بندگى را از تو برگرفته و براى [[عبادت]] پروردگار رهايت كرده و در اين راه از مال خود كاسته است؛ پس بايد بدانى كه او پس از خويشان، در زندگى و [[مرگ]] از همه به تو سزاوارتر، و از همه مردم به يارى و همدستى با تو در راه خدا شايسته تر است و اگر نيازى به تو پيدا كرد خود را بر او مقدم مدار.
+
'''<I>حق پیش نماز:</I>'''
  
'''<I>حق آن كه آزادش كرده اى</I>'''
+
*۲۹. حق پیش نماز ([[امام جماعت‌|امام جماعت]]) این است که بدانى او سفیرى میان تو و خدا و نماینده تو را در پیشگاه پروردگار است. او از جانب تو سخن مى گوید نه تو از طرف او، او براى تو [[دعا]] مى  کند، نه تو براى او، او درباره  ى تو طلب مى  کند نه تو درباره  ى او، امر مهم ایستادن در پیشگاه خدا و درخواست و دعا را او به جاى تو انجام داده است. تو براى او کارى نکرده اى، اگر در هر یک از این امور کوتاهى شود او مقصر است نه تو. اگر گنه کار باشد تو شریک او نیستى و بر او برترى هم ندارى. پس او خودش را سپر تو و نمازش را سپر نمازت ساخته است؛ باید براى این کار از او قدردانى کنى. و لا قوة الاّ باللّه.
  
* 26. حق آزاد كرده  ى تو اين است كه بدانى خدا تو را پشتيبان و نگه  دار و ياور و پناه او قرار داده و او را ميان تو و خود واسطه ساخته و سزاوار است كه تو را از آتش بازدارد. اين پاداش [[آخرت]] توست و در دنيا نيز اگر خويشاوندى ندارد، در برابر مالى كه براى آزادى  اش پرداخته  اى و وظايفى كه از آن پس انجام داده اى، ميراثش از آن توست. اگر حقش را رعايت نكنى، بيم آن مى  رود كه ميراثش براى تو ناگوارا افتد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
+
'''<I>حق همنشین:</I>'''
  
'''<I>حق احسان كننده</I>'''
+
*۳۰. حق همنشین این است که با او نرم باشى و در گفت و گوى با وى خوش  رفتارى کنى و داد ورزى، یکباره دیده از او برنگیرى و در گفت  و گوى با او در پى فهماندن به وى باشى. اگر تو بر او وارد شوى مى  توانى برخیزى، و اگر او بر تو وارد شود اختیار با اوست، روا نیست بدون اجازه  ى او برخیزى. و لا قوة الا باللّه.
  
* 27. حق [[احسان]]  كننده به تو اين است كه از او تشكر كنى و احسانش را به زبان آورى و درباره  اش به نيكى سخن بگويى و مخلصانه در حقش [[دعا]] كنى، تا در نهان و عيان از او قدردانى كرده باشى، و اگر مى  توانى بايد محبتش را تلافى كنى وگرنه در پى فرصت و آماده  ى جبران باشى.
+
'''<I>حق همسایه:</I>'''
  
'''<I>حق مؤذن</I>'''
+
*۳۱. حق همسایه این است که چون نباشد او را پاس بدارى و چون باشد، بزرگش شمارى و در حضور و غیبت یار و مددکارش باشى و در پى زشتى او برنیایى و براى یافتن بدى  هایش ریز نکاوى و اگر ناخواسته و بى  کنجکاوى به کاستى  اى برخوردى، باید سینه  ات چونان دژى استوار و پرده اى ناگسستنى باشد تا با سرنیزه هم نتوان بدان راز دست یافت. پنهانى سخنان او را گوش مگیر و او را در سختى  ها وانگذار و در نعمت بر او [[رشک]] نورزى و از لغزشش بگذرى و گناهش را نادیده انگارى و اگر نادانى کرد بردبار باش و با او [[مدارا]] کن و زبان بدگویان را از او بازدار و فریبکارى خیرخواه دروغین را بر او فاش ساز و با وى خوش  رفتار باش. لا حول ولا قوة الاّ باللّه.
  
* 28. حق مؤذن اين است كه بدانى او [[ياد خدا]] را در تو زنده مى  كند و تو را به بهره بردارى فرامى  خواند و بهترين ياور تو در انجام فريضه ى الهى است. بايد بر اين خدمت از او تشكر كنى چنان  كه از هر احسان كننده اى تشكر مى  كنى. اگر تو در خانه  ات به او بدبينى، نبايد در كار او كه براى خداست بدبين باشى. بدان كه مؤذن، بى  شك نعمتى خدايى است. با [[نعمت خدا]] خوش  رفتارى كن و در همه  حال خدا را براى نعمت سپاس  گو. ـ و لاقوة الاّ باللّه.
+
'''<I>حق همراه:</I>'''
  
'''<I>حق پيش نماز</I>'''
+
*۳۲. حق همراه این است که تا مى  توانى به او نیکى کن و اگر نمى  توانى با وى دادگر باش و آن مایه که بزرگت مى  دارد، بزرگش بدار و آن چنان که از تو نگهدارى مى  کند، نگاه  دارش باش و نگذار در کرامت و بزرگوارى بر تو پیشى جوید و اگر پیش  دستى کرد تلافى کن و در دوستى چنان که در خور اوست کوتاهى نکن و خیرخواه و نگهدار او باش. در اطاعت از خدا یاریش کن و در ترک [[گناه]] دستگیر او باش. براى او رحمت باش نه [[عذاب]]. و لا قوة الاّ باللّه.
  
* 29. حق پيش  [[نماز]] اين است كه بدانى او سفيرى ميان تو و خدا و نماينده تو را در پيشگاه پروردگار است. او از جانب تو سخن مى  گويد نه تو از طرف او، او براى تو [[دعا]] مى  كند، نه تو براى او، او درباره  ى تو طلب مى  كند نه تو درباره  ى او، امر مهم ايستادن در پيشگاه خدا و درخواست و دعا را او به جاى تو انجام داده است.
+
'''<I>حق شریک:</I>'''
  
تو براى او كارى نكرده اى، اگر در هر يك از اين امور كوتاهى شود او مقصر است نه تو. اگر گنه كار باشد تو شريك او نيستى و بر او برترى هم ندارى. پس او خودش را سپر تو و نمازش را سپر نمازت ساخته است؛ بايد براى اين كار از او قدردانى كنى ـ و لاقوة الاّ باللّه.
+
*۳۳. حق شریک این است که در نبودش کار او را انجام دهى و با بودنش با او برابر باشى و خودسرانه تصمیم نگیرى و بى  مشورت با او کارى نکنى. مالش را نگه  دارى و در هیچ ریز و درشتى به او خیانت نورزى که در [[حدیث]] آمده است: «تا دو شریک به یکدیگر خیانت نکرده اند، دست خدا بر سر آنهاست.» ولا قوة الاّ باللّه.
  
'''<I>حق همنشين</I>'''
+
'''<I>حق مال:</I>'''
  
* 30. حق همنشين اين است كه با او نرم باشى و در گفت  و گوى با وى خوش  رفتارى كنى و دادورزى، يكباره ديده از او برنگيرى و در گفت و گوى با او در پى فهماندن به وى باشى. اگر تو بر او وارد شوى مى  توانى برخيزى، و اگر او بر تو وارد شود اختيار با اوست، روا نيست بدون اجازه ى او برخيزى ـ و لاقوة الا باللّه.
+
*۳۴. حق مال این است که آن را جز از [[حلال]] بدست نیاورى و جز در حلال بکار نگیرى و نابه جا هزینه نکنى و به راه نادرست نبرى و چون دارایى از خداست، باید براى او و در راه او به کارش گیرى و کسى را که اى بسا که تو را سپاس نگوید در آن مال بر خود مقدم ندارى، که او پس از تو نیز جانشین خوبى در مرده ریگت نخواهد بود و آن ها را به راه طاعت خدا بکار نخواهد برد، در نتیجه، تو خود در این کاربردهاى نارواى ثروتت دست او را گرفته  اى، و چنانچه وارث به حال خود بیندیشد و مرده ریگ تو را در طاعت خدا بکار برد، او غنیمت مى  برد و گناه و حسرت و پشیمانى و کیفر، گریبان تو را مى گیرد. ولا قوة الاّ باللّه.
  
'''<I>حق همسايه</I>'''
+
'''<I>حق طلبکار:</I>'''
  
* 31. حق همسايه اين است كه چون نباشد او را پاس بدارى و چون باشد، بزرگش شمارى و در حضور و [[غيبت]] يار و مددكارش باشى و در پى زشتى او برنيايى و براى يافتن بدى هايش ريزنكاوى و اگر ناخواسته و بى كنجكاوى به كاستى اى برخوردى، بايد سينه  ات چونان دژى استوار و پرده اى ناگسستنى باشد تا با سرنيزه هم نتوان بدان راز دست يافت.
+
*۳۵. حق بستانکار این است که اگر دارى حقش را بپردازى و کارش را روا کنى و بى  نیازش سازى و این دست و آن دست و امروز و فردا نکنى، که [[پیامبر اسلام|پیغمبر]] صلی الله علیه و آله فرمود: «پشت هم اندازى بدهکار توانگر، ستم است»، و اگر ندارى با خوش زبانى دلش را به کف آرى و مهلت بخواهى و با لطف و مدارا او را بازگردانى، نه این که هم مالش را ندهى و هم با او بدرفتارى کنى، که فرومایگى است. ولا قوة الاّ باللّه.
  
پنهانى سخنان او را گوش مگير و او را در سختى  ها وانگذار و در نعمت بر او رشگ نورزى و از لغزشش بگذرى و گناهش را ناديده انگارى و اگر نادانى كرد بردبار باش و با او مدارا كن و زبان بدگويان را از او بازدار و فريبكارى خيرخواه دروغين را بر او فاش ساز و با وى خوش  رفتار باش ـ لاحول ولاقوة الاّ باللّه.
+
'''<I>حق معاشر:</I>'''
  
'''<I>حق همراه</I>'''
+
*۳۶. حق کسى که با او نشست و برخاست دارى این است که او را نفریبى و با او نیرنگ نورزى و به  وى [[دروغ]] نگویى و از او سوءاستفاده نکنى و بازییش ندهى و چونان دشمن سنگدل با او رفتار نکنى و اگر در کار و داد و ستدى به تو اعتماد کرد تا آن  مایه که مى  توانى کارش را نیک بجا آرى و بدانى که فریفتن آن  که به تو اعتماد کرده، گویى [[ربا]] است. ولا قوة الا باللّه.
  
* 32. حق همراه اين است كه تا مى  توانى به او نيكى كن و اگر نمى  توانى با وى دادگر باش و آن مايه كه بزرگت مى  دارد، بزرگش بدار و آن چنان كه از تو نگهدارى مى  كند. نگاه  دارش باش و نگذار در كرامت و بزرگوارى بر تو پيشى جويد و اگر پيش  دستى كرد تلافى كن و در دوستى چنان كه در خور اوست كوتاهى نكن و خيرخواه و نگهدار او باش. در اطاعت از خدا ياريش كن و در ترك [[گناه]] دستگير او باش. يارى براى او [[رحمت]] باش نه [[عذاب]] ـ و لاقوة الاّ باللّه.
+
'''<I>حق مدّعى:</I>'''
  
'''<I>حق شريك</I>'''
+
*۳۷. حق مدعى این است که اگر [[حق]] مى  گوید، دلیلش را رد نکنى و در رد ادعایش نکوشى، بلکه تو نیز همنوا با او دشمن خویش باشى و به سود و زیان خود داورى کنى و بى  نیاز از شاهد، خود براى او شهادت دهى، که این حق خداست بر تو. اگر دعوى [[باطل]] دارد، با او بسازى و تهدیدش کنى و به دینش [[سوگند]] دهى و خدا را به یادش آرى و از تندى او بکاهى و ژاژ نخوایى و ناروا نگویى. چرا که از دشمنى او با تو نمى  کاهد و به [[گناه]] او آلوده مى  شوى و تیغ عداوت او نیز تیزتر مى  شود؛ زیرا که سخن نابهنجار شر برانگیزد و گفتار بهنجار شر براندازد. ولا قوة الا باللّه.
  
* 33. حق شريك اين است كه در نبودش كار او را انجام دهى و با بودنش با او برابر باشى و خودسرانه تصميم نگيرى و بى مشورت با او كارى نكنى. مالش را نگه  دارى و در هيچ ريز و درشتى به او خيانت نورزى كه در [[حديث]] آمده است: «تا دو شريك به يكديگر خيانت نكرده اند، دست خدا بر سر آن هاست.» ـ ولاقوة الاّ باللّه.
+
'''<I>حق مدعى علیه:</I>'''
  
'''<I>حق مال</I>'''
+
*۳۸. حق کسى که ادعایى بر او دارى این است که اگر حق مى  گویى، به نرمى بگویى، چرا که ادعا همیشه در گوش طرف مقابل سنگین مى  آید. باید با نرمى بر او دلیل آورى و از روشن ترین بیان و لطیف ترین روش بهره  گیرى. دلیل را رها نکن و به کشمکش و قیل و قال نپرداز؛ زیرا حرف حسابت هم پایمال مى  شود و دیگر جبران نمى  پذیرد. ولا قوة الاّ باللّه.
  
* 34. حق مال اين است كه آن را جز از [[حلال]] بدست نياورى و جز در حلال بكار نگيرى و نابه جا هزينه نكنى و به راه نادرست نبرى و چون دارايى از خداست. بايد براى او و در راه او به كارش  گيرى و كسى را كه اى بسا كه تو را سپاس نگويد در آن مال بر خود مقدم ندارى، كه او پس از تو نيز جانشين خوبى در مرده ريگت نخواهد بود و آن ها را به راه طاعت خدا بكار نخواهد برد، در نتيجه، تو خود در اين كاربردهاى نارواى ثروتت دست او را گرفته  اى، و چنانچه وارث به حال خود بينديشد و مرده ريگ تو را در طاعت خدا بكار برد، او غنيمت مى  برد و [[گناه]] و [[حسرت]] و پشيمانى و [[كيفر]]، گريبان تو را مى  گيرد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
+
'''حق مشورت کننده:'''
  
'''<I>حق طلبكار</I>'''
+
*۳۹. حق آن  که با تو مشورت مى  کند این است که اگر رأى صحیحى دارى در [[خیرخواهى]]  او بکوشى و چیزى را به او پیشنهاد کنى که اگر خود به جاى او بودى مى  کردى، البته با مهربانى و ملایمت؛ که نرمش، وحشت را مى  زداید و خشونت بر وحشت مى  افزاید؛ و اگر رأى و نظرى ندارى، او را نزد کسى که به رأیش اعتماد دارى و دیدگاهش را مى  پسندى راه  نمایى کن تا در خیرخواهى  اش کوتاهى و در نصیحتش فروگذار نکرده باشى. ولا حول ولا قوة الاّ باللّه.
  
* 35. حق بستانكار اين است كه اگر دارى حقش را بپردازى و كارش را روا كنى و بى  نيازش سازى و اين دست و آن دست و امروز و فردا نكنى، كه پيغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: «پشت هم  اندازى بدهكار توانگر، ستم است»، و اگر ندارى با خوش  زبانى دلش را به كف آرى و مهلت بخواهى و با لطف و مدارا او را بازگردانى، نه اين  كه هم مالش را ندهى و هم با او بدرفتارى كنى، كه فرومايگى است ـ ولاقوة الاّ باللّه.
+
'''<I>حق مشاور:</I>'''
  
'''<I>حق معاشر</I>'''
+
*۴۰. حق مشاور این است که اگر دیدگاهى جز دیدگاه تو عرضه کرد، متهمش نکنى، که دیدگاهها گوناگون است و تو در بکار بستن دیدگاه ناموافق او آزادى و چنانچه شایسته  ى مشورتش مى  دانى، نباید بر او [[تهمت]] روا دارى، بلکه باید براى اظهارنظر و پذیرش مشورت او را سپاس گویى. اگر رأى موافق داد، باید خدا را شکر بگویى و از برادرت باتشکر بپذیرى و آماده و گوش به زنگ باشى که اگر روزى با تو مشورت کرد جبران کنى. لا قوة الاّ باللّه.
  
* 36. حق كسى كه با او نشست و برخاست دارى اين است كه او را نفريبى و با او نيرنگ نورزى و به  وى [[دروغ]] نگويى و از او سوءاستفاده نكنى و بازييش ندهى و چونان دشمن سنگدل با او رفتار نكنى و اگر در كار و داد و ستدى به تو اعتماد كرد تا آن  مايه كه مى  توانى كارش را نيك بجا آرى و بدانى كه فريفتن آن  كه به تو اعتماد كرده، گويى [[ربا]]ست ـ ولاقوة الا باللّه.
+
'''<I>حق اندرزجو:</I>'''
  
'''<I>حق مدّعى</I>'''
+
*۴۱. حق آن که از تو پند مى  خواهد این است که او را به راه صحیحى که مى  دانى خواهد پذیرفت، رهنمایى کنى و سخن را نرم و فراخور درک او بگویى؛ زیرا هر عقلى توان رد و قبول هر سخنى را ندارد، و باید با مهربانى رفتار کنى. ولا قوة الاّ باللّه.
  
* 37. حق مدعى اين است كه اگر [[حق]] مى  گويد، دليلش را رد نكنى و در رد ادعايش نكوشى، بلكه تو نيز همنوا با او دشمن خويش باشى و به سود و زيان خود [[داورى]] كنى و بى  نياز از شاهد، خود براى او شهادت دهى، كه اين حق خداست بر تو. اگر دعوى [[باطل]] دارد، با او بسازى و تهديدش كنى و به دينش [[سوگند]] دهى و خدا را به يادش آرى و از تندى او بكاهى و ژاژ نخوايى و ناروا نگويى. چرا كه از دشمنى او با تو نمى  كاهد و به [[گناه]] او آلوده مى  شوى و تيغ عداوت او نيز تيزتر مى  شود؛ زيرا كه سخن نابهنجار شر برانگيزد و گفتار بهنجار شر براندازد ـ ولاقوة الا باللّه.
+
'''<I>حق اندرزگو:</I>'''
  
'''<I>حق مدعى عليه</I>'''
+
*۴۲. حق اندرزگو این است که در برابرش نرم باشى و دل به او دهى و گوش به او سپارى و سخنش را نیک بکاوى، اگر درست بود و سازوار، خدا را شکرگویى و بپذیرى و قدردانى کنى، و اگر آن را نادرست یافتى، متهمش نسازى و بدانى که او در خیرخواهى کوتاهى نکرده؛ بلکه دیدگاهش اشتباه است؛ مگر این که سزاوار تهمتش بدانى، که در این صورت هرگز نباید به او اعتنا کنى. ولا قوة الاّ باللّه.
  
* 38. حق كسى كه ادعايى بر او دارى اين است كه اگر حق مى  گويى، به نرمى بگويى، چرا كه ادعا هميشه در گوش طرف مقابل سنگين مى  آيد. بايد با نرمى بر او دليل آورى و از روشن ترين بيان و لطيف ترين روش بهره  گيرى. دليل را رها نكن و به كشمكش و قيل و قال نپرداز؛ زيرا حرف حسابت هم پايمال مى  شود و ديگر جبران نمى  پذيرد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
+
'''<I>حق سالخورده:</I>'''
  
'''حق مشورت كننده'''
+
*۴۳. حق سالخورده این است که حرمت پیرى اش را پاس بدارى و اگر پیشینه  ى فضیلت در [[اسلام]] دارد، او را بزرگ و مقدم بدارى. در اختلافات با او نستیزى و در راه بر وى پیشى نگیرى و پیشاپیش او نروى. او را نادان نشمارى و اگر سبک  سرى کرد، بردبارى کنى و به مقتضاى پیشینه  ى مسلمانى و سالمندى او را گرامى دارى؛ زیرا حق سن و سال بسان حق اسلام است. ولا قوة الاّ باللّه.
  
* 39. حق آن  كه با تو مشورت مى  كند اين است كه اگر رأى صحيحى دارى در خيرخواهى  اش بكوشى و چيزى را به او پيشنهاد كنى كه اگر خود به جاى او بودى مى  كردى، البته با مهربانى و ملايمت؛ كه نرمش، وحشت را مى  زدايد و خشونت بر وحشت مى  افزايد؛ و اگر رأى و نظرى ندارى، او را نزد كسى كه به رأيش اعتماد دارى و ديدگاهش را مى  پسندى راه  نمايى كن تا در خيرخواهى  اش كوتاهى و در نصيحتش فروگذار نكرده باشى ـ ولاحول ولاقوة الاّ باللّه.
+
'''<I>حق خردسال:</I>'''
  
'''<I>حق مشاور</I>'''
+
*۴۴. حق خردسال این است که با وى از در مهر درآیى و در تعلیم و تربیتش بکوشى و از لغزش هایش بگذرى و پرده  پوشى کنى و با او بسازى و یاورش باشى و بزه  هاى کودکانه اش را نادیده انگارى که این خود سبب بازگشت اوست. باید با کودک مدارا کرد و با او درنیفتاد، این روش براى رشد و هدایت او مناسب تر است.
  
* 40. حق مشاور اين است كه اگر ديدگاهى جز ديدگاه تو عرضه كرد، متهمش نكنى، كه ديدگاهها گوناگون است و تو در بكار بستن ديدگاه ناموافق او آزادى و چنانچه شايسته  ى مشورتش مى  دانى، نبايد بر او [[تهمت]] روادارى، بلكه بايد براى اظهارنظر و پذيرش مشورت او را سپاس گويى. اگر رأى موافق داد، بايد خدا را شكر بگويى و از برادرت باتشكر بپذيرى و آماده و گوش به زنگ باشى كه اگر روزى با تو [[مشورت]] كرد جبران كنى ـ لاقوة الاّ باللّه.
+
'''<I>حق سائل:</I>'''
  
'''<I>حق اندرزجو</I>'''
+
*۴۵. حق دریوزه این است که اگر مى  دانى که راست مى  گوید و مى  توانى، حاجتش را برآورى و براى رهایى از آن چه در آن گرفتار شده است [[دعا]] کنى و در راه رسیدن به خواسته  اش یاریش کنى. اگر در راست  گویى او شک دارى باید مواظب باشى که مبادا این بى  اعتمادى وسوسه ى [[شیطان]] باشد که مى  خواهد از این راه تو را بى  نصیب سازد و نگذارد به پروردگارت تقرب بجویى. اگر نخواستى به او چیزى بدهى، پرده  ى آبرویش را مدرى و با زبان خوش او را بازگردانى، و اگر بتوانى بر نفست چیره شوى و با وجود این وسوسه  اى که به دلت راه یافته است حاجتش را برآورى، کارى پسندیده است.
  
* 41. حق آن كه از تو پند مى  خواهد اين است كه او را به راه صحيحى كه مى دانى خواهد پذيرفت، رهنمايى كنى و سخن را نرم و فراخور درك او بگويى؛ زيرا هر عقلى توان رد و قبول هر سخنى را ندارد، و بايد با مهربانى رفتار كنى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
+
'''<I>حق کسى که چیزى از او درخواست مى کنى:</I>'''
  
'''<I>حق اندرزگو</I>'''
+
*۴۶. حق کسى که چیزى از او درخواست مى  کنى این است که اگر داد، بپذیرى و سپاس  گویى و ارج  نهى و اگر نداد، عذرى برایش بجویى و خوش  گمان باشى و بدانى که مال خود را دریغ کرده است و نباید کسى را براى منع مالش سرزنش کرد، گرچه ستمکار باشد، که «انسان بسیار ستمگر و ناسپاس است».
  
* 42. حق اندرزگو اين است كه در برابرش نرم باشى و دل به او دهى و گوش به او سپارى و سخنش را نيك بكاوى، اگر درست بود و سازوار، خدا را شكرگويى و بپذيرى و قدردانى كنى، و اگر آن را نادرست يافتى، متهمش نسازى و بدانى كه او در خيرخواهى كوتاهى نكرده؛ بلكه ديدگاهش اشتباه است؛ مگر اين  كه سزاوار تهمتش بدانى، كه در اين صورت هرگز نبايد به او اعتنا كنى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
+
'''<I>حق خشنودکنندگان:</I>'''
  
'''<I>حق سالخورده</I>'''
+
*۴۷. حق کسى که خدا بدست او تو را خشنود کرده این است که اگر منظورش خشنودى تو بوده است، خدا را شکرگویى و آن مایه که سزد به او پاداش دهى و در فکر تلافى باشى و مزیت پیش  قدم شدنش را نیز جبران کنى و اگر چنین منظورى نداشته است، باز خدا را سپاس گویى و از او تشکر کنى و بدانى که این شادى از جانب خداست؛ و چون او واسطه  ى نعمت خدا بوده است، دوستش داشته باشى و خیرش را بخواهى؛ چرا که اسباب نعمت هر جا باشد برکت است، گرچه او قصدى نداشته است. ولا قوة الاّ باللّه.
  
* 43. حق سالخورده اين است كه حرمت پيرى اش را پاس بدارى و اگر پيشينه  ى فضيلت در [[اسلام]] دارد، او را بزرگ و مقدم بدارى. در اختلافات با او نستيزى و در راه بر وى پيشى نگيرى و پيشاپيش او نروى. او را نادان نشمارى و اگر سبك  سرى كرد، بردبارى كنى و به مقتضاى پيشينه  ى مسلمانى و سالمندى او را گرامى دارى؛ زيرا [[حق]] سن و سال بسان [[حق اسلام]] است ـ ولاقوة الاّ باللّه.
+
'''<I>حق بدى کنندگان:</I>'''
  
'''<I>حق خردسال</I>'''
+
*۴۸. حق کسى  که با دست و یا زبانش به تو بد کرده این است که اگر آگاهانه بوده، بهتر است از او درگذرى تا هم ریشه ى شر برافتد و هم به [[ادب]] رفتار کرده باشى این گذشت بهره هاى اخلاقى بسیار دیگرى نیز دارد.
  
* 44. حق خردسال اين است كه با وى از در مهر درآيى و در تعليم و تربيتش بكوشى و از لغزش هايش بگذرى و پرده پوشى كنى و با او بسازى و ياورش باشى و بزه هاى كودكانه اش را ناديده انگارى كه اين خود سبب بازگشت اوست. بايد با كودك مدارا كرد و با او درنيفتاد، اين روش براى رشد و هدايت او مناسب تر است.
+
خداوند مى  فرماید: «بر آن ها که چون ستم بینند و انتقام جویند، راه تعرضى نیست... این نشان کارهاى بسنده است». و نیز مى  فرماید: «اگر مى  خواهید انتقام بگیرید، باید به قدر ستمى باشد که بر شما رفته است و اگر صبر کنید، البته براى صابران بهتر است»؛ و اگر آگاهانه نبوده است، نباید در فکر انتقام باشى و آگاهانه کار ناآگاهانه را کیفر دهى، باید با او مدارا کنى و تا مى  توانى با لطف و نرمش او را بازگردانى.<ref> این قسمت حدیث در «مواعظ العددیه» به نحو دیگرى نقل شده است که مى  تواند، به روشنى، جاى عفو و انتقام را بیان کند و تفسیر آیاتى باشد که در این زمینه وارد شده اند و اما ترجمه آن: حق کسى که به تو بد کرده این است که از او بگذرى، و اگر مى دانى که عفو به حالش زیان دارد، یعنى موجب چیرگى و دلیرى او و گسترش بیشتر ظلم است، انتقام بگیرى، که خداوند مى  فرماید: «آن ها که چون ستم بینند انتقام گیرند راه تعرضى بر آن ها نیست». (این مضمون این شبهه را که دستور عفو باعث توسعه ى ظلم و تربیت افراد ستم کش است، به خوبى دفع مى  نماید.)</ref> ولا قوة الاّ باللّه.
  
'''<I>حق سائل</I>'''
+
'''<I>حق هم کیشان:</I>'''
  
* 45. حق دريوزه اين است كه اگر مى  دانى كه راست مى گويد و مى  توانى، حاجتش را برآورى و براى رهايى از آن چه در آن گرفتار شده است [[دعا]] كنى و در راه رسيدن به خواسته اش ياريش كنى. اگر در راست گويى او شك دارى بايد مواظب باشى كه مبادا اين بى  اعتمادى وسوسه ى [[شيطان]] باشد كه مى  خواهد از اين راه تو را بى  نصيبت سازد و نگذارد به پروردگارت تقرب بجويى. اگر نخواستى به او چيزى بدهى، پرده  ى آبرويش را مدرى و با زبان خوش او را بازگردانى، و اگر بتوانى بر نفست چيره شوى و با وجود اين وسوسه  اى كه به دلت راه يافته است حاجتش را برآورى، كارى پسنديده است.
+
*۴۹. حق هم کیشان این است که به فکر آزارشان نباشى و براى آن ها مایه ى رحمت باشى و با بدرفتاران مدارا کنى و با آن ها الفت گیرى و آنان را اصلاح کنى و از نیک  رفتاران ـ به تو [[احسان]] کرده باشند یا نه ـ تشکر کنى، که اگر به خود هم احسان کنند، به تو احسان کرده اند؛ زیرا آزارشان را از تو بازداشته و زحمتى برایت فراهم نکرده و خود را از تو نگه داشته اند؛ پس به همه [[دعا]] کن و یارى برسان و مقام هر یک را رعایت کن. بزرگان را پدر و کودکان را فرزند و میان  سالان را برادر خود بشمار و با هر کسى که نزدت آمد به لطف و مهربانى رفتار کن و حقوق برادرى را در حقش بجا آور.
  
'''<I>حق كسى كه چيزى از او درخواست مى  كنى.</I>'''
+
'''<I>حق ذمیان:</I>'''
  
* 46. حق كسى كه چيزى از او درخواست مى  كنى اين است كه اگر داد، بپذيرى و سپاس گويى و ارج نهى و اگر نداد، عذرى برايش بجويى و خوش  گمان باشى و بدانى كه مال خود را دريغ كرده است و نبايد كسى را براى منع مالش سرزنش كرد، گرچه ستمكار باشد، كه «انسان بسيار ستمگر و ناسپاس است».
+
*۵۰. حق «[[اهل ذمه|ذمیان]]» ([[یهود]] و [[نصاری|نصارى]] و [[مجوس]] که در پناه [[اسلام]] اند و به شرایط ذمه عمل مى  کنند.) این است که آن چه را خدا از آن ها پذیرفته است، بپذیرى و پیمان خدا را در حقشان رعایت کنى و آن چه را از آن ها خواسته اند و مجبورند عمل کنند از آن ها مطالبه کنى و در معاشرت ها حکم خدا را درباره ى آنان اجرا کنى و به احترام پیمان الهى و به موجب عهد خدا و رسول، آن ها را نیازارى، که از [[پیامبر اسلام]] صلی الله علیه و آله روایت شده است: «هر که به کافرى که در پناه اسلام است ستم کند من دشمن اویم»، پس خدا را در نظر داشته باش. ولا قوة الاّ باللّه.
  
'''<I>حق خشنودكنندگان</I>'''
+
این پنجاه حق تو را احاطه کرده است؛ و در هیچ حالى از این حقوق بیرون نیستى، باید همه را رعایت کنى و در اداى آن ها بکوشى و از خداوند «جل ثناؤه» مدد بخواهى، و لا قوة الاّ باللّه والحمدللّه رب العالمین.»
  
* 47. [[حق]] كسى كه خدا بدست او تو را خشنود كرده اين است كه اگر منظورش خشنودى تو بوده است، خدا را شكرگويى و آن مايه كه سزد به او پاداش دهى و در فكر تلافى باشى و مزيت پيش  قدم شدنش را نيز جبران كنى و اگر چنين منظورى نداشته است، باز خدا را سپاس گويى و از او تشكر كنى و بدانى كه اين شادى از جانب خداست؛ و چون او واسطه  ى نعمت خدا بوده است، دوستش داشته باشى و خيرش را بخواهى؛ چرا كه اسباب نعمت هر جا باشد بركت است، گرچه او قصدى نداشته است ـ ولاقوة الاّ باللّه.
+
==پانویس==
 
+
<references />
'''<I>حق بدى  كنندگان</I>'''
+
==منابع==
 
 
* 48. حق كسى  كه با دست و يا زبانش به تو بد كرده اين است كه اگر آگاهانه بوده، بهتر است از او درگذرى تا هم ريشه ى شر برافتد و هم به ادب رفتار كرده باشى اين گذشت بهره هاى اخلاقى بسيار ديگرى نيز دارد.
 
  
خداوند مى  فرمايد: «بر آن ها كه چون ستم بينند و انتقام جويند، راه تعرضى نيست... اين نشان كارهاى بسنده است». و نيز مى  فرمايد: «اگر مى  خواهيد انتقام بگيريد، بايد به قدر ستمى باشد كه بر شما رفته است و اگر صبر كنيد، البته براى صابران بهتر است»؛ و اگر آگاهانه نبوده است، نبايد در فكر انتقام باشى و آگاهانه، كار ناآگاهانه را كيفر دهى، بايد با او مدارا كنى و تا مى  توانى با لطف و نرمش او را بازگردانى.<ref> اين قسمت [[حدیث]] در «مواعظ العدديه» به نحو ديگرى نقل شده است كه مى  تواند، به روشنى، جاى عفو و انتقام را بيان كند و تفسير آياتى باشد كه در اين زمينه وارد شده اند و اما ترجمه آن: [[حق]] كسى كه به تو بد كرده اين است كه از او بگذرى، و اگر مى  دانى كه عفو به حالش زيان دارد، يعنى موجب چيرگى و دليرى او و گسترش بيشتر ظلم است، انتقام بگيرى، كه خداوند مى  فرمايد: «آن ها كه چون ستم بينند انتقام گيرند راه تعرضى بر آن ها نيست». (اين مضمون اين [[شبهه]] را كه دستور عفو باعث توسعه ى ظلم و تربيت افراد ستم  كش است، به خوبى دفع مى  نمايد.)</ref> ـ ولاقوة الاّ باللّه.
+
*مقاله حقوق و وظایف انسان از منظر امام سجاد علیه السلام، مجله حوزه و دانشگاه، شماره ۳۱.
  
'''<I>حق هم كيشان</I>'''
+
==مطالب مرتبط==
  
* 49. حق هم كيشان اين است كه به فكر آزارشان نباشى و براى آن ها مايه ى [[رحمت]] باشى و با بدرفتاران مدارا كنى و با آن ها الفت  گيرى و آنان را اصلاح كنى و از نيك  رفتاران ـ به تو [[احسان]] كرده باشند يا نه ـ تشكر كنى، كه اگر به خود هم احسان كنند، به تو احسان كرده  اند؛ زيرا آزارشان را از تو بازداشته و زحمتى برايت فراهم نكرده و خود را از تو نگه داشته  اند؛ پس به همه [[دعا]] كن و يارى برسان و مقام هر يك را رعايت كن. بزرگان را پدر و كودكان را فرزند و ميان  سالان را برادر خود بشمار و با هر كسى كه نزدت آمد به لطف و مهربانى رفتار كن و حقوق برادرى را در حقش بجا آور.
+
*'''[[رسالة الحقوق (کتاب)|رسالة الحقوق]]'''
 +
*[http://lib.ahlolbait.ir/parvan/resource/46215/%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%84%D8%A9-%D8%A7%D9%84%D8%AD%D9%82%D9%88%D9%82 '''متن رسالة الحقوق''']
 +
{{شناختنامه امام سجاد (ع)}}
  
'''<I>حق ذميان</I>'''
+
[[Category:آثار علمى امام زين العابدين]]
 
 
* 50. حق «ذميان» ([[يهود]] و [[نصارى]] و [[مجوس]] كه در پناه [[اسلام]] اند و به شرايط ذمه عمل مى  كنند.) اين است كه آن چه را خدا از آن ها پذيرفته است، بپذيرى و پيمان خدا را در حقشان رعايت كنى و آن چه را از آن ها خواسته  اند و مجبورند عمل كنند از آن ها مطالبه كنى و در [[معاشرت]] ها حكم خدا را درباره  ى آنان اجرا كنى و به احترام [[پيمان الهى]] و به موجب عهد خدا و رسول، آن ها را نيازارى، كه از [[پیامبر اسلام]] صلی الله علیه و آله روايت شده است: «هر كه به كافرى كه در پناه اسلام است ستم كند من دشمن اويم»، پس خدا را در نظر داشته باش. ـ ولاقوة الاّ باللّه.
 
 
 
اين پنجاه [[حق]] تو را احاطه كرده است؛ و در هيچ حالى از (حلقه ى محاصره ى) اين حقوق بيرون نيستى، بايد همه را رعايت كنى و در اداى آن ها بكوشى و از خداوند «جل ثناؤه» مددبخواهى ـ و لاقوة الاّ باللّه. والحمدللّه رب العالمين.
 
 
 
==پانویس ==
 
<references />
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۹ ژوئن ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۴۳

ترجمه «رسالة الحقوق» امام سجاد (علیه السلام):[۱]

«خدایت بیامرزد! آگاه باش که پروردگار را بر تو حقوقى است که سراپاى وجودت را فراگرفته است: در هر جنبش و آرامشت در هر جایگاهى که به آن درآیى و در هر اندامى که آن را حرکت دهى و در هر ابزارى که آن را بکارگیرى، از او بر تو حقى واجب است.

برخى از این حقوق، بزرگتر از برخى دیگر است و والاترین حقوق الهى، حق خود حضرت اوست که پاس داشت آن را بر تو واجب کرده است؛ و این حق، بن‌مایه دیگر حقوق است و هر حقى از آن ریشه مى گیرد. سپس حقوقى است که نسبت به اندام هاى گوناگونت بر تو واجب کرده و از سر تا قدمت را فراگرفته است؛ چنان که هر یک از اندام هاى هفت گانه چشم و گوش و زبان و دست و پا و شکم و آلت که کارها بدان ها صورت مى بندد، بر تو حقى دارد.

خداوند بزرگ، گذشته از اندام ها براى کارهایت نیز حقوقى برگردنت نهاده است، از این رو، نماز و روزه و صدقه و قربانى و دیگر کارهایت بر تو حقى دارد. پس از این ها، حقوق دیگر حق مدارانى است که بر تو حق واجب دارند و از همه واجب تر، حقوق فرادستان توست، سپس حقوق فرودستان و پس از آن حقوق خویشاوندانت. این ها حقوقى است که از هر یک از آن ها حقوق دیگرى برمى آید: حق رهبران بر سه بخش است که واجب ترین آن ها، حق کسى است که به نیرو تو را رهبرى مى کنند. پس از آن حق کسى است که پیشواى علمى توست و سپس حق کسى است که امور مالى تو را اداره مى کند. هر پیشوا و رهبرى، امام بشمار مى رود.

حق زیردستان تو نیز سه بخش است: از همه واجب تر حق کسانى است که بر آن ها چیرگى دارى. سپس حق کسانى است که از تو مى آموزند؛ زیرا جاهل، زیردست عالم است و پس از آن حق کسانى چون زنان و خادمان است که در اختیار تو هستند.

حقوق خویشاوندان بسیار و چونان سلسله نسب پیوسته و هر که نزدیک تر باشد حقش بیشتر و مقدم بر همه حق مادر است. بعد به ترتیب، پدر و فرزند و برادر و دیگر خویشان نیز هر یک که نزدیک تر است حقوق بیشترى دارد. سپس به ترتیب، حق آن که آزادت کرده است، آن که آزادش کرده اى، آن که به تو احسان کرده است، مؤذن نماز، پیش نماز، همنشین، همسایه، رفیق، مال، بدهکار، طلبکار، معاشر، کسى که بر تو ادعایى دارد، آن که بر او ادعایى دارى، کسى که با تو مشورت مى کند، آن که با او مشورت مى کنى، کسى که از تو اندرز جوید، آن که به او اندرزگویى، بزرگتر، کوچکتر، کسى که درخواستى دارد، آن که از او درخواستى دارى، آن که با حرف یا عمل به تو بد کرده و یا با گفتار یا کردار ـ آگاهانه یا ناخودآگاه ـ خشنودت کرده است، عموم هم کیشان، اهل ذمه و سرانجام، حقوقى که لازمه پیامد حالت ها و مناسبت هاى گوناگون است.

خوشا به حال کسى که خداوند او را در اداى حقوقى که برگردنش نهاده است یارى کند و به او پیروزى و پایدارى بخشد. (و اینک تفصیل حقوق):

حق خدا:

  • ۱. حق خداى بزرگ آن است که او را بپرستى و چیزى را با او شریک نسازى. اگر با اخلاص چنین کنى، خدا تعهد کرده است که کار دنیا و آخرتت را اصلاح و آن چه در دنیا دوست دارى برایت فراهم کند.

حق خود و اندامت:

  • ۲. حق خودت این است که وجودت را وقف اطاعت خدا کنى و حق زبان، گوش، چشم، دست، پا، شکم، عضو جنسى را به جا آرى و در این راه از خدا کمک بخواهى.
  • ۳. حق زبان این است که با خوددارى از گفتار زشت حرمتش را نگه دارى، به گفتار نیک عادتش دهى، آن را جز در موارد نیاز و منافع دین و دنیا بکار نیندازى، آن را از سخنان بیهوده و زشت و بى ثمر که احتمال زیان دارد و سود چندانى ندارد، بازدارى. زبان، شاخص عقل و زیب و زینت فرد و نشانه ى نیک سیرتى است. ولا قوه الاّ باللّه العلى العظیم.
  • ۴. حق گوش دور داشت آن از شنیدن سخنان است، مگر آن چه که در دل خیرى پدید آورد، یا خوى ارجمندى به آن بیفزاید. در واقع گوش دریچه ى ورود سخن به قلب است که مفاهیم گوناگون و نیک و بد را به آن مى رساند. ولا قوة الاّ باللّه.
  • ۵. حق چشم این است که آن را به حرام ندوزى و جز آن جا که عبرتى در کار باشد یا بصیرتى بیفزاید یا علمى بدست آورد، بکار نگیرى؛ زیرا چشم دریچه ى عبرت است.
  • ۶. حق پا آن است که با آن راه ناروا نپویى و آن را به راهى که پویندگانش خوار و بى مقدارند مرکب خود نسازى. پا جا به جا کننده توست و تو را به راه دین و پیشرفت مى برد. ولا قوة الاّ باللّه.
  • ۷. حق دست آن است که با آن به آن چه بر تو روا نیست دست نبرى تا فردا به کیفر خدا، و امروز به سرزنش نکوهش گران گرفتار نشوى. دیگر آن که آن را از کارهایى که خداوند واجب کرده است بازندارى و با دست کشیدن از بسیارى از نارواها و دست زدن به بسیارى از آن چه که بر او واجب نیست عزیزش دارى. چون چنین شود خردمندى کرده اى و بزرگى دنیا و پاداش آخرت دست مى یابى.
  • ۸. حق شکم این است که آن را جاى حرام ـ چه کم و چه زیاد ـ نگیرى و در حلال نیز میانه روى و آن را از حد پرورش به حد سستى و پستى نبرى و هنگام گرسنگى و تشنگى بر آن مسلط باشى. پرخورى و سیرى بیش از اندازه کسالت خیز و همت سوز و محروم ساز از هر خیر و کرامت است. پر نوشى و لبریزى هم، زارى و نادانى و خوارى زاید و مرادنگى را از بین مى برد.
  • ۹. حق عضو جنسى این است که آن را از آن چه بر تو روا نیست بازدارى و براى این کار از دیده فروبستن که بهترین وسیله است و نیز مرگ را فراوان یادکردن و خود را به خدا تهدیدکردن و از او ترساندن، یارى بگیرى. حفظ و تأیید از خداست. ولاحول ولا قوة الا باللّه.

حقوق کارها:

  • ۱۰. حق نماز این است که بدانى نماز، درآمدن به پیشگاه خداوند است؛ تو در حال نماز در حضور پروردگار ایستاده اى. چون این را دانستى، شایسته است که چونان بنده اى ذلیل، نیازمند، بیمناک، ترسان، امیدوار، درمانده و زار بایستى، بنده اى که براى اداى احترام و تعظیم حق، با آرامش، سربزیرى، افتادگى، فروتنى، دردل با او راز و نیاز مى کند و مى خواهد که از بار خطاهایى که او را فراگرفته است و نیز گناهانى که او را به پرتگاه نابودى کشانده رهایى بخشد. ولا قوة الا باللّه.
  • ۱۱. حق روزه آن است که بدانى، روزه پرده اى است که خداوند در برابر زبان و گوش و چشم و شهوت شکمت آویخته است تا تو را از آتش بپوشاند. چنان که در حدیث آمده است: «روزه سپر آتش است». اگر اعضاى خود را در پس این پرده نگه دارى، امید است که در امان باشى، و اگر اعضایت را وانهى در پس پرده آرام نگیرند و آن را کنار زنند و به آن جا که نباید، نگاه شهوت انگیز کنند و در آن جا که نشاید نیروى فروتر از حد خوددارى براى خداوند را بکار گیرند، دور نیست که پرده دریده شود و از آن بیرون افتى. ولا قوة الا باللّه.
  • ۱۲. حق صدقه آن است که بدانى اندوخته تو در نزد پروردگار و امانتى است که آزمند گواه نیست. اگر این را باور کنى، به امانت هایى که نهانى بسپارى امیدوارتر خواهى بود تا امانت هاى آشکار؛ و سزاوار است آن چه را که مى خواهى آشکار کنى، پنهانى به خدا بسپارى و در هر حال، این رازى باشد میان تو و او، بى آن که به شهادت گوش ها و چشم ها دلگرم باشى، در غیر این صورت گویى اطمینان تو به شاهدان بیش از امید تو به بازگشت سپرده ات است. براى صدقه ات بر کسى منت منه، که صدقه به واقع از آن تو و به سود توست و با منتى که مى نهى دور نیست که حمال آن کسى شوى که بر او منت نهاده اى، چه منت نهادن نشان آن است که تو صدقه را براى خود نیندوخته اى وگرنه بر دیگرى منت نمى گذاشتى.
  • ۱۳. حق قربانى آن است که آن را با نیت ناب بجا آرى و رحمت خدا و پذیرش او را بجویى، در پى خشنودى و جلب توجه دیگران نباشى که اگر چنین کنى خودنما و ریاکار نیستى و تنها خدا را مى خواهى. بدان که خدا را با سادگى و سهولت باید خواست نه با تکلف و سختى؛ چنان که خدا نیز بر بندگان آسان گرفته، نه دشوار. فروتنى براى تو از خان منشى بهتر است، زیرا خان منشان پرتکلف و پرخرج اند؛ اما فروتنى نه رنجى دارد و نه خرجى؛ چرا که مقتضاى فطرت، و در گوهر انسان موجود است. لا حول و لا قوة الاّ باللّه.

حقوق فرادستان:

  • ۱۴. حق حاکم آن است که بدانى خدا تو را وسیله ى آزمایش او قرار داده است و او نیز با تسلطى که بر تو دارد، گرفتار توست. باید از سر خیرخواهى پندش دهى و چون بر تو مسلط است، با او درنیفتى که خود و او را هلاک کنى. تا آن مایه که از شرّ او در امان باشى و به دینت زیان نرسد، با نرمش و سازش در پى خشنودى او باشى و از خدا بخواهى که تو را در این راه یارى دهد. با او دشمنى نکن که اگر چنین کنى او و خود را خوار کرده اى و خود را گرفتار رفتار ناپسند او، و او را به هلاکت رسانده اى و با او بر ضد خود همکارى کرده اى و در آن چه علیه تو مى کند، شرکت جسته اى. ولا قوة الا باللّه.
  • ۱۵. حق پیشواى علمى و معلم آن است که او را بزرگ دارى و مجلسش را محترم شمارى و درست به گفتارش گوش سپارى و دل به او دهى و وى را در آموزش دانشى که به آن نیازمندى، یارى دهى؛ یعنى فکر و فهمت را در کف او نهى و حضور ذهن داشته باشى و با وانهادن لذت ها و کاستن شهوت ها قلبت را براى او پاک کنى و دیدگانت را جلادهى و بدانى که در آن چه به تو مى آموزد پیک او هستى. به هر نادانى برمى خورى باید پیام استاد را خوب به او برسانى و چون این رسالت را پذیرفتى بر توست که در ابلاغ و انجام آن خیانت نورزى. ولا حول ولا قوة الاّ باللّه.
  • ۱۶. حق ارباب مانند حق حاکم است؛ مگر این که ارباب مالک آن چیزى است که او واجد آن نیست؛ از این رو، اطاعتش در هر خرد و کلان رواست، مگر این که بخواهد تو را از بجا آوردن حق خدا بازدارد و میان تو و حق خدا و حقوق خلق حایل شود. بر توست که حق خدا و خلق را به جاى آرى آن گاه به حق او بپردازى. ولا قوة الا بالله.

حقوق فرودستان:

  • ۱۷. حق شهروندان این است که بدانى توانمندى تو و ناتوانى و زبونى آنان باعث فرادستى تو و فرودستى آن ها شده است؛ پس کسانى که ناتوانى و ذلت، آنان را زیردست تو قرار داده و حکم تو را در حقشان روا ساخته است، دادرسى جز خدا ندارند و سزاوار رحم و حمایت و بردبارى فراوان تو هستند و هرگاه که به فضل و احسان خدا، به این عزت و قدرتى که به تو داده است پى بردى سزاوار است به درگاهش سپاس گویى. هر که سپاس گزار باشد، خداوند نعمتش را بر او مى افزاید. ولا قوة الا بالله.
  • ۱۸. حق فرودست علمى و شاگردت آن است که بدانى علمى که خدا به تو داده و خزانه ى حکمتى که به تو سپارده است، براى خدمت گزارى به آن هاست. اگر کارى را که به عهده ات نهاده است درست انجام دهى و چونان خزانه دار مهربانى رفتار کنى که خیر ارباب را در میان فرودستانش پاس مى دارد و شکیبا و مخلص است و چون نیازمندى را ببیند، از اموالى که در دست دارد در اختیارش مى گذارد، ره یافته و خدمت گزار و باایمان خواهى بود، وگرنه خائن به خدا و ظالم به خلق هستى، و سزاوارى که خدا علمش را از تو بازگیرد و قاهرانه با تو رفتار کند.
  • ۱۹. حق همسر، که با پیوند ازدواج زیردست و به فرمان توست، آن است که بدانى خدا او را آرام جان و راحت بخش و انیس و نگه دار تو کرده است. هر یک از شما دو نفر باید نعمت وجود دیگرى را به درگاه خدا شکر بگوید و بداند این نعمتى است که خدا به او داده است و باید با نعمت خدا خوش رفتارى کند و او را گرامى دارد و با او بسازد. حق تو بر زن بیشتر و اطاعت تو بر او لازم تر است ـ بخواهد یا نخواهد ـ مگر آن جا که نافرمانى از خدا باشد. حق زن بر تو این است که با او مهربانى کنى و همدم و آرام بخش وى باشى و حقوق جنسى او را ـ که براستى بزرگ است ـ پاس بدارى. ولا قوة الاّ باللّه.
  • ۲۰. حق خادم زیردست این است که بدانى او هم آفریده خداى تو و در گوشت و خون، بسان تو است. تو مالک او هستى نه آفریننده ى وى، نه چشم و گوشش را آفریده اى و نه به او روزى داده اى. همه ى این کارها را خدا کرده و او را گوش به فرمان تو ساخته و به امانت به تو سپرده است. او ودیعه اى است که باید پاسش بدارى و با روشى خداپسندانه با او رفتار کنى و از هر چه مى خورى به او بخورانى و از هر چه خودت مى پوشى به او بپوشانى و کار بیش از توان به او وانگذارى و اگر او را نخواستى، خود را براى خدا از بار مسئولیت او رها سازى و او را عوض کنى و آفریده خدا را شکنجه ندهى. ولا قوة الاّ باللّه.

حقوق خویشاوندان:

  • ۲۱. حق مادر این است که بدانى او تو را حمل و در جایى جا به جا کرده است که هیچ کس، کسى را در چنین جایى حمل و جا به جا نمى کند. از میوه ى دلش به تو خورانده است که هیچ کس از آن به دیگرى نخوراند. گوش و چشم و دست و پا و مو و پوست و همه ى اعضایش را با شادمانى و خرمى، سپر جان تو ساخت و همه ى ناگواری ها و دردها و سختى ها و غم هاى دوران باردارى را به جان خرید، تا آنگاه که دست بارى تو را بر زمین آورد. مادر دلخوش بود که تو را سیر کند و خود گرسنه بماند، تو را بپوشاند و خود برهنه باشد، تو را سیراب کند و خود تشنه بماند، بر تو سایه افکند و خود در آفتاب بسر بَرد، خود سختى بکشد و تو را به ناز پرورد، خود بیدار بماند و تو را به خواب نوشین کند. درون او جایگاه وجود تو و دامنش آرامگاه و پستانش مشک آب و جانش سپر بلایت بود و سرد و گرم جهان را براى تو به جان خرید. تو باید به همین اندازه از او تشکر کنى، و این حق شناسى را جز به یارى و توفیق خدا نمى توانى بجا آورى.
  • ۲۲. حق پدر این است که بدانى او ریشه است و تو شاخه. اگر او نبود، تو نیز نبودى، پس هرگاه در وجود خود چیزى خوشایند دیدى، بدان که این نعمت را از او دارى؛ به اندازه ى حقى که بر تو دارد از او سپاس گزارى و قدردانى کن. و لا قوة الاّ باللّه.
  • ۲۳. حق فرزند این است که بدانى او پاره اى از وجود توست و در دنیا با خوب و بدش به تو منسوب است. تو در تربیت نیکو و راهنمایى او به خدا و کمک به او در پیروى از خود، و ایجاد روح فرمان بردارى در او مسئولى و در این باره پاداش نیک یا بد دارى؛ پس با وى چنان رفتار کن که در دنیا آثار نیک داشته و زیب و زینت تو باشد، و بر اثر حسن انجام وظیفه نسبت به او، در پیشگاه خدا معذور باشى. ولا قوة الاّ باللّه.
  • ۲۴. حق برادر این است که بدانى او دستى است که آن را مى گشایى، یاورى است که به او پناه مى برى، عزتى است که بر او اعتماد مى کنى، نیرویى است که با آن هجوم مى برى؛ پس او را وسیله نافرمانى خدا و ابزار ظلم به خلق قرار نده، از یارى او درباره خودش، کمک به او در برابر دشمن، حایل شدن بین او و شیطان ها، نصیحت و خیرخواهى او، توجه به او در راه خدا کوتاهى نکن؛ البته تا آن جا که برادرت سر به فرمان پروردگار باشد؛ وگرنه باید خدا را مقدم بدارى و از برادر عزیزتر بشمارى.

حق آن که از بندگى آزادت کرده:

  • ۲۵. حق آن که تو را آزاد کرده، این است که بدانى مالش را در راه تو خرج کرده، تو را از خوارى و وحشت بردگى به آزادگى و آرامش آن رسانده و از اسیر و مملوک بودن رهانیده و زنجیر بردگى ات را گسسته و نسیم عزت را به تو رسانده و تو را از زندان خوارى بیرون کشیده و سختى را از تو زدوده و زبان دادگرى برایت گشوده و همه ى دنیا را برایت مباح کرده و تو را مالک خودت ساخته و بند بندگى را از تو برگرفته و براى عبادت پروردگار رهایت کرده و در این راه از مال خود کاسته است؛ پس باید بدانى که او پس از خویشان، در زندگى و مرگ از همه به تو سزاوارتر، و از همه مردم به یارى و همدستى با تو در راه خدا شایسته تر است و اگر نیازى به تو پیدا کرد خود را بر او مقدم مدار.

حق آن که آزادش کرده اى:

  • ۲۶. حق آزاد کرده ى تو این است که بدانى خدا تو را پشتیبان و نگه دار و یاور و پناه او قرار داده و او را میان تو و خود واسطه ساخته و سزاوار است که تو را از آتش بازدارد. این پاداش آخرت توست و در دنیا نیز اگر خویشاوندى ندارد، در برابر مالى که براى آزادى اش پرداخته اى و وظایفى که از آن پس انجام داده اى، میراثش از آن توست. اگر حقش را رعایت نکنى، بیم آن مى رود که میراثش براى تو ناگوارا افتد. ولا قوة الاّ باللّه.

حق احسان کننده:

  • ۲۷. حق احسان کننده به تو این است که از او تشکر کنى و احسانش را به زبان آورى و درباره اش به نیکى سخن بگویى و مخلصانه در حقش دعا کنى، تا در نهان و عیان از او قدردانى کرده باشى، و اگر مى توانى باید محبتش را تلافى کنى وگرنه در پى فرصت و آماده ى جبران باشى.

حق مؤذن:

  • ۲۸. حق مؤذن این است که بدانى او یاد خدا را در تو زنده مى کند و تو را به بهره بردارى فرامى خواند و بهترین یاور تو در انجام فریضه ى الهى است. باید بر این خدمت از او تشکر کنى چنان که از هر احسان کننده اى تشکر مى کنى. اگر تو در خانه ات به او بدبینى، نباید در کار او که براى خداست بدبین باشى. بدان که مؤذن، بى شک نعمتى خدایى است. با نعمت خدا خوش رفتارى کن و در همه حال خدا را براى نعمت سپاس گو. و لا قوة الاّ باللّه.

حق پیش نماز:

  • ۲۹. حق پیش نماز (امام جماعت) این است که بدانى او سفیرى میان تو و خدا و نماینده تو را در پیشگاه پروردگار است. او از جانب تو سخن مى گوید نه تو از طرف او، او براى تو دعا مى کند، نه تو براى او، او درباره ى تو طلب مى کند نه تو درباره ى او، امر مهم ایستادن در پیشگاه خدا و درخواست و دعا را او به جاى تو انجام داده است. تو براى او کارى نکرده اى، اگر در هر یک از این امور کوتاهى شود او مقصر است نه تو. اگر گنه کار باشد تو شریک او نیستى و بر او برترى هم ندارى. پس او خودش را سپر تو و نمازش را سپر نمازت ساخته است؛ باید براى این کار از او قدردانى کنى. و لا قوة الاّ باللّه.

حق همنشین:

  • ۳۰. حق همنشین این است که با او نرم باشى و در گفت و گوى با وى خوش رفتارى کنى و داد ورزى، یکباره دیده از او برنگیرى و در گفت و گوى با او در پى فهماندن به وى باشى. اگر تو بر او وارد شوى مى توانى برخیزى، و اگر او بر تو وارد شود اختیار با اوست، روا نیست بدون اجازه ى او برخیزى. و لا قوة الا باللّه.

حق همسایه:

  • ۳۱. حق همسایه این است که چون نباشد او را پاس بدارى و چون باشد، بزرگش شمارى و در حضور و غیبت یار و مددکارش باشى و در پى زشتى او برنیایى و براى یافتن بدى هایش ریز نکاوى و اگر ناخواسته و بى کنجکاوى به کاستى اى برخوردى، باید سینه ات چونان دژى استوار و پرده اى ناگسستنى باشد تا با سرنیزه هم نتوان بدان راز دست یافت. پنهانى سخنان او را گوش مگیر و او را در سختى ها وانگذار و در نعمت بر او رشک نورزى و از لغزشش بگذرى و گناهش را نادیده انگارى و اگر نادانى کرد بردبار باش و با او مدارا کن و زبان بدگویان را از او بازدار و فریبکارى خیرخواه دروغین را بر او فاش ساز و با وى خوش رفتار باش. لا حول ولا قوة الاّ باللّه.

حق همراه:

  • ۳۲. حق همراه این است که تا مى توانى به او نیکى کن و اگر نمى توانى با وى دادگر باش و آن مایه که بزرگت مى دارد، بزرگش بدار و آن چنان که از تو نگهدارى مى کند، نگاه دارش باش و نگذار در کرامت و بزرگوارى بر تو پیشى جوید و اگر پیش دستى کرد تلافى کن و در دوستى چنان که در خور اوست کوتاهى نکن و خیرخواه و نگهدار او باش. در اطاعت از خدا یاریش کن و در ترک گناه دستگیر او باش. براى او رحمت باش نه عذاب. و لا قوة الاّ باللّه.

حق شریک:

  • ۳۳. حق شریک این است که در نبودش کار او را انجام دهى و با بودنش با او برابر باشى و خودسرانه تصمیم نگیرى و بى مشورت با او کارى نکنى. مالش را نگه دارى و در هیچ ریز و درشتى به او خیانت نورزى که در حدیث آمده است: «تا دو شریک به یکدیگر خیانت نکرده اند، دست خدا بر سر آنهاست.» ولا قوة الاّ باللّه.

حق مال:

  • ۳۴. حق مال این است که آن را جز از حلال بدست نیاورى و جز در حلال بکار نگیرى و نابه جا هزینه نکنى و به راه نادرست نبرى و چون دارایى از خداست، باید براى او و در راه او به کارش گیرى و کسى را که اى بسا که تو را سپاس نگوید در آن مال بر خود مقدم ندارى، که او پس از تو نیز جانشین خوبى در مرده ریگت نخواهد بود و آن ها را به راه طاعت خدا بکار نخواهد برد، در نتیجه، تو خود در این کاربردهاى نارواى ثروتت دست او را گرفته اى، و چنانچه وارث به حال خود بیندیشد و مرده ریگ تو را در طاعت خدا بکار برد، او غنیمت مى برد و گناه و حسرت و پشیمانى و کیفر، گریبان تو را مى گیرد. ولا قوة الاّ باللّه.

حق طلبکار:

  • ۳۵. حق بستانکار این است که اگر دارى حقش را بپردازى و کارش را روا کنى و بى نیازش سازى و این دست و آن دست و امروز و فردا نکنى، که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: «پشت هم اندازى بدهکار توانگر، ستم است»، و اگر ندارى با خوش زبانى دلش را به کف آرى و مهلت بخواهى و با لطف و مدارا او را بازگردانى، نه این که هم مالش را ندهى و هم با او بدرفتارى کنى، که فرومایگى است. ولا قوة الاّ باللّه.

حق معاشر:

  • ۳۶. حق کسى که با او نشست و برخاست دارى این است که او را نفریبى و با او نیرنگ نورزى و به وى دروغ نگویى و از او سوءاستفاده نکنى و بازییش ندهى و چونان دشمن سنگدل با او رفتار نکنى و اگر در کار و داد و ستدى به تو اعتماد کرد تا آن مایه که مى توانى کارش را نیک بجا آرى و بدانى که فریفتن آن که به تو اعتماد کرده، گویى ربا است. ولا قوة الا باللّه.

حق مدّعى:

  • ۳۷. حق مدعى این است که اگر حق مى گوید، دلیلش را رد نکنى و در رد ادعایش نکوشى، بلکه تو نیز همنوا با او دشمن خویش باشى و به سود و زیان خود داورى کنى و بى نیاز از شاهد، خود براى او شهادت دهى، که این حق خداست بر تو. اگر دعوى باطل دارد، با او بسازى و تهدیدش کنى و به دینش سوگند دهى و خدا را به یادش آرى و از تندى او بکاهى و ژاژ نخوایى و ناروا نگویى. چرا که از دشمنى او با تو نمى کاهد و به گناه او آلوده مى شوى و تیغ عداوت او نیز تیزتر مى شود؛ زیرا که سخن نابهنجار شر برانگیزد و گفتار بهنجار شر براندازد. ولا قوة الا باللّه.

حق مدعى علیه:

  • ۳۸. حق کسى که ادعایى بر او دارى این است که اگر حق مى گویى، به نرمى بگویى، چرا که ادعا همیشه در گوش طرف مقابل سنگین مى آید. باید با نرمى بر او دلیل آورى و از روشن ترین بیان و لطیف ترین روش بهره گیرى. دلیل را رها نکن و به کشمکش و قیل و قال نپرداز؛ زیرا حرف حسابت هم پایمال مى شود و دیگر جبران نمى پذیرد. ولا قوة الاّ باللّه.

حق مشورت کننده:

  • ۳۹. حق آن که با تو مشورت مى کند این است که اگر رأى صحیحى دارى در خیرخواهى او بکوشى و چیزى را به او پیشنهاد کنى که اگر خود به جاى او بودى مى کردى، البته با مهربانى و ملایمت؛ که نرمش، وحشت را مى زداید و خشونت بر وحشت مى افزاید؛ و اگر رأى و نظرى ندارى، او را نزد کسى که به رأیش اعتماد دارى و دیدگاهش را مى پسندى راه نمایى کن تا در خیرخواهى اش کوتاهى و در نصیحتش فروگذار نکرده باشى. ولا حول ولا قوة الاّ باللّه.

حق مشاور:

  • ۴۰. حق مشاور این است که اگر دیدگاهى جز دیدگاه تو عرضه کرد، متهمش نکنى، که دیدگاهها گوناگون است و تو در بکار بستن دیدگاه ناموافق او آزادى و چنانچه شایسته ى مشورتش مى دانى، نباید بر او تهمت روا دارى، بلکه باید براى اظهارنظر و پذیرش مشورت او را سپاس گویى. اگر رأى موافق داد، باید خدا را شکر بگویى و از برادرت باتشکر بپذیرى و آماده و گوش به زنگ باشى که اگر روزى با تو مشورت کرد جبران کنى. لا قوة الاّ باللّه.

حق اندرزجو:

  • ۴۱. حق آن که از تو پند مى خواهد این است که او را به راه صحیحى که مى دانى خواهد پذیرفت، رهنمایى کنى و سخن را نرم و فراخور درک او بگویى؛ زیرا هر عقلى توان رد و قبول هر سخنى را ندارد، و باید با مهربانى رفتار کنى. ولا قوة الاّ باللّه.

حق اندرزگو:

  • ۴۲. حق اندرزگو این است که در برابرش نرم باشى و دل به او دهى و گوش به او سپارى و سخنش را نیک بکاوى، اگر درست بود و سازوار، خدا را شکرگویى و بپذیرى و قدردانى کنى، و اگر آن را نادرست یافتى، متهمش نسازى و بدانى که او در خیرخواهى کوتاهى نکرده؛ بلکه دیدگاهش اشتباه است؛ مگر این که سزاوار تهمتش بدانى، که در این صورت هرگز نباید به او اعتنا کنى. ولا قوة الاّ باللّه.

حق سالخورده:

  • ۴۳. حق سالخورده این است که حرمت پیرى اش را پاس بدارى و اگر پیشینه ى فضیلت در اسلام دارد، او را بزرگ و مقدم بدارى. در اختلافات با او نستیزى و در راه بر وى پیشى نگیرى و پیشاپیش او نروى. او را نادان نشمارى و اگر سبک سرى کرد، بردبارى کنى و به مقتضاى پیشینه ى مسلمانى و سالمندى او را گرامى دارى؛ زیرا حق سن و سال بسان حق اسلام است. ولا قوة الاّ باللّه.

حق خردسال:

  • ۴۴. حق خردسال این است که با وى از در مهر درآیى و در تعلیم و تربیتش بکوشى و از لغزش هایش بگذرى و پرده پوشى کنى و با او بسازى و یاورش باشى و بزه هاى کودکانه اش را نادیده انگارى که این خود سبب بازگشت اوست. باید با کودک مدارا کرد و با او درنیفتاد، این روش براى رشد و هدایت او مناسب تر است.

حق سائل:

  • ۴۵. حق دریوزه این است که اگر مى دانى که راست مى گوید و مى توانى، حاجتش را برآورى و براى رهایى از آن چه در آن گرفتار شده است دعا کنى و در راه رسیدن به خواسته اش یاریش کنى. اگر در راست گویى او شک دارى باید مواظب باشى که مبادا این بى اعتمادى وسوسه ى شیطان باشد که مى خواهد از این راه تو را بى نصیب سازد و نگذارد به پروردگارت تقرب بجویى. اگر نخواستى به او چیزى بدهى، پرده ى آبرویش را مدرى و با زبان خوش او را بازگردانى، و اگر بتوانى بر نفست چیره شوى و با وجود این وسوسه اى که به دلت راه یافته است حاجتش را برآورى، کارى پسندیده است.

حق کسى که چیزى از او درخواست مى کنى:

  • ۴۶. حق کسى که چیزى از او درخواست مى کنى این است که اگر داد، بپذیرى و سپاس گویى و ارج نهى و اگر نداد، عذرى برایش بجویى و خوش گمان باشى و بدانى که مال خود را دریغ کرده است و نباید کسى را براى منع مالش سرزنش کرد، گرچه ستمکار باشد، که «انسان بسیار ستمگر و ناسپاس است».

حق خشنودکنندگان:

  • ۴۷. حق کسى که خدا بدست او تو را خشنود کرده این است که اگر منظورش خشنودى تو بوده است، خدا را شکرگویى و آن مایه که سزد به او پاداش دهى و در فکر تلافى باشى و مزیت پیش قدم شدنش را نیز جبران کنى و اگر چنین منظورى نداشته است، باز خدا را سپاس گویى و از او تشکر کنى و بدانى که این شادى از جانب خداست؛ و چون او واسطه ى نعمت خدا بوده است، دوستش داشته باشى و خیرش را بخواهى؛ چرا که اسباب نعمت هر جا باشد برکت است، گرچه او قصدى نداشته است. ولا قوة الاّ باللّه.

حق بدى کنندگان:

  • ۴۸. حق کسى که با دست و یا زبانش به تو بد کرده این است که اگر آگاهانه بوده، بهتر است از او درگذرى تا هم ریشه ى شر برافتد و هم به ادب رفتار کرده باشى این گذشت بهره هاى اخلاقى بسیار دیگرى نیز دارد.

خداوند مى فرماید: «بر آن ها که چون ستم بینند و انتقام جویند، راه تعرضى نیست... این نشان کارهاى بسنده است». و نیز مى فرماید: «اگر مى خواهید انتقام بگیرید، باید به قدر ستمى باشد که بر شما رفته است و اگر صبر کنید، البته براى صابران بهتر است»؛ و اگر آگاهانه نبوده است، نباید در فکر انتقام باشى و آگاهانه کار ناآگاهانه را کیفر دهى، باید با او مدارا کنى و تا مى توانى با لطف و نرمش او را بازگردانى.[۲] ولا قوة الاّ باللّه.

حق هم کیشان:

  • ۴۹. حق هم کیشان این است که به فکر آزارشان نباشى و براى آن ها مایه ى رحمت باشى و با بدرفتاران مدارا کنى و با آن ها الفت گیرى و آنان را اصلاح کنى و از نیک رفتاران ـ به تو احسان کرده باشند یا نه ـ تشکر کنى، که اگر به خود هم احسان کنند، به تو احسان کرده اند؛ زیرا آزارشان را از تو بازداشته و زحمتى برایت فراهم نکرده و خود را از تو نگه داشته اند؛ پس به همه دعا کن و یارى برسان و مقام هر یک را رعایت کن. بزرگان را پدر و کودکان را فرزند و میان سالان را برادر خود بشمار و با هر کسى که نزدت آمد به لطف و مهربانى رفتار کن و حقوق برادرى را در حقش بجا آور.

حق ذمیان:

  • ۵۰. حق «ذمیان» (یهود و نصارى و مجوس که در پناه اسلام اند و به شرایط ذمه عمل مى کنند.) این است که آن چه را خدا از آن ها پذیرفته است، بپذیرى و پیمان خدا را در حقشان رعایت کنى و آن چه را از آن ها خواسته اند و مجبورند عمل کنند از آن ها مطالبه کنى و در معاشرت ها حکم خدا را درباره ى آنان اجرا کنى و به احترام پیمان الهى و به موجب عهد خدا و رسول، آن ها را نیازارى، که از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله روایت شده است: «هر که به کافرى که در پناه اسلام است ستم کند من دشمن اویم»، پس خدا را در نظر داشته باش. ولا قوة الاّ باللّه.

این پنجاه حق تو را احاطه کرده است؛ و در هیچ حالى از این حقوق بیرون نیستى، باید همه را رعایت کنى و در اداى آن ها بکوشى و از خداوند «جل ثناؤه» مدد بخواهى، و لا قوة الاّ باللّه والحمدللّه رب العالمین.»

پانویس

  1. ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ترجمه احمد جنتى، ص ۳۰۹ ـ ۲۹۱، تهران: انتشارات علمیه اسلامیة، ۱۳۶۳.
  2. این قسمت حدیث در «مواعظ العددیه» به نحو دیگرى نقل شده است که مى تواند، به روشنى، جاى عفو و انتقام را بیان کند و تفسیر آیاتى باشد که در این زمینه وارد شده اند و اما ترجمه آن: حق کسى که به تو بد کرده این است که از او بگذرى، و اگر مى دانى که عفو به حالش زیان دارد، یعنى موجب چیرگى و دلیرى او و گسترش بیشتر ظلم است، انتقام بگیرى، که خداوند مى فرماید: «آن ها که چون ستم بینند انتقام گیرند راه تعرضى بر آن ها نیست». (این مضمون این شبهه را که دستور عفو باعث توسعه ى ظلم و تربیت افراد ستم کش است، به خوبى دفع مى نماید.)

منابع

  • مقاله حقوق و وظایف انسان از منظر امام سجاد علیه السلام، مجله حوزه و دانشگاه، شماره ۳۱.

مطالب مرتبط