راستگویی و صداقت
{منبع اين نوشتار يک سايت است. آن را با نوشته خودتان جايگزين کنيد.}
منبع: سایت تربیت
نویسنده: گروهی از محققان و پژوهشگران
صداقت و راستگويى
معناى لغوى: راست گفتن ـ درست گفتن ـ صحيح گفتن ـ صدق ـ صادق، مخالف دروغگو و كاذب
(فرهنگ معين)
معناى اصطلايى: هر فعل و قولى كه مطابق باواقع باشد و در فرهنگ اسلامى از اشرف صفات انسانى و رئيس اخلاق كريمه كه آيات و احاديث زيادى به آن سفارش مي كنند
(فرهنگ دهخدا)
با توجه به مراجعه به آياتى كه در قرآن كريم راجع به معرفى راستگويان آمده راستگويان كسانى هستند كه به خداوند ايمان آورده و به همه تعهداتى كه در برابر آن دارند عمل كنند (آيات 177 سوره بقره و 15 سوره حجرات و 8 سوره حشر راستگويان را معرفى كرده است)
صداقت موجب صبح سپيد است × صداقت رستگارى را نويد است
صداقت در تو گر باشد تميزى × به نزد هركه مي باشى عزيزى
صداقت رمز و راز زندگانى × صداقت يك حيات جاودانى
صداقت رادمردى را نشان است × صداقت پرچم فتح جهان است
صداقت محرم اسرار باشد × صداقت دافع اشرار باشد
صداقت شربتى نوش آفرين است × مرا اين نكته با تو آخرين است
بيا و با صداقت زندگى كن × خدا را با صداقت بندگى كن
(دكتر رسا)
- مقدمه:
ارتباط افراد انسان با يكديگر كه اساس اجتماع بشرى است بوسيله سخن گفتن برقرار مي شود بنابراين سخن راست كه حقيقت پوشيده اى را براى انسان كشف مي كند يكى از اركان ضرورى اجتماع است و فوائد مهمى كه هرگز اجتماع از آن ها بى نياز نيست بوسيله سخن راست تامين مي شود.
فوائد راستگوئى را در چند جمله ميتوان بيان نمود:
1 ـ راستگو مورد اعتماد همنوعان خويش است و آنان را از بررسى هر سخنى كه از وى مي شنوند آسوده مي كند.
2 ـ راستگو پيش وجدان خود سربلند و از رنج دروغ آسوده است.
3 ـ راستگو به عهد و پيان خود وفا مي كند و در امانتى كه به او سپرده شده خيانت نمى نمايد زيرا راستى در رفتار از راستى در گفتار جدا نيست.
4 ـ بوسيله راستگويى بيشتر اختلافات و مشاجرات از بين مي رود زيرا اكثر نزاع ها در اثر اين است كه يك طرف يا هر دو طرف نزاع، حق وحقيقت را منكر ميشوند و دروغ مي گويند.
5 ـ بخش بزرگى از عيوب اخلاقى و تخلف از قوانين و مقررات خود بخود از بين مي رود زيرا غالب مردم براى پوشانيدن همين نوع كردارها و رفتارها است كه دروغ ميگويند.
آيات قرآنى
1 ـ يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصادِقِينَ
اى كسانى كه ايمان آورده ايد از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و با راستگويان باشيد.
(سوره توبه: 119)
تفسير:
با صادقان باشيد
در آيات گذشته، وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الاَْرْضُ بِما رَحُبَتْ و َضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لامَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ؛ سوره توبه: 118،
سخن درباره گروهى از متخلفان در ميان بود، متخلفانى كه عهد و پيمان خود را با خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلّم) شكسته، و عملا اظهارات خود را در مورد ايمان به خدا و روز جزا تكذيب نموده بودند و ديديم كه چگونه مسلمانان با قطع رابطه خود از آن ها تنبيه شان كردند! اما در آيه مورد بحث اشاره به نقطه مقابل آن ها كرده، دستور مى دهد كه رابطه خود را با راستگويان و آن ها كه بر سر پيمان خود ايستاده اند محكم بدارند.
نخست مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله.
و براى اين كه بتوانند راه پر پيچ و خم تقوا را بدون اشتباه و انحراف بپيمايند اضافه مى كند: با صادقان باشيد وكونوا مع الصادقين.
در اين كه منظور از صادقين چه كسانى است، مفسران احتمالات گوناگونى داده اند.
ولى اگر بخواهيم راه را نزديك كنيم، بايد به خود قرآن مراجعه كنيم كه در آيات متعددى صادقين را تفسير كرده است.
در سوره بقره مى خوانيم:
لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ و َالْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عـَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عليه السلام اهَدُوا وَالصّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ بقره ـ 177.
در اين آيه مى بينيم پس از آن كه مسلمانان را از گفتگوهاى اضافى درباره مساله تغيير قبله نهى مى كند حقيقت نيكوكارى را براى آن ها چنين تفسير مى كند: ايمان به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتب آسمانى و پيامبران، سپس انفاق در راه خدا به نيازمندان و محرومان، و بر پا داشتن نماز، و پرداختن زكات، و وفاى به عهد، و استقامت در برابر مشكلات به هنگام جهاد، و پس از ذكر همه اين ها مى گويد: كسانى كه اين صفات را دارا باشند، صادقان و پرهيزگارانند.
و به اين ترتيب صادق كسى است كه داراى ايمان به تمام مقدسات و بدنبال آن عمل در تمام زمينه ها باشد.
و در آيه 15 سوره حجرات مى خوانيم:
انما المؤمنون الذين آمنوا بالله ورسوله ثم لم يرتابوا وجاهدوا باموالهم وانفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون.
مؤمنان تنها كسانى هستند كه ايمان به خدا و پيامبرش آورده، سپس شك و ترديدى به خود راه نداده اند (و علاوه بر اين) با اموال و جان هاى خود در راه خدا جهاد كردند، اين ها صادقان هستند.
اين آيه نيز صدق را مجموعه اى از ايمان و عمل كه در آن هيچ گونه ترديد و تخلفى نباشد معرفى مى كند.
و در سوره حشر مى خوانيم:
لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ و َرِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللّهَ و َرَسُولَهُ أُولئِكَهُمُ الصّادِقُونَ
(سوره حشر: 8)
در اين آيه مؤمنان محرومى كه على رغم همه مشكلات، استقامت به خرج دادند و از خانه و اموال خود بيرون رانده شدند، و جز رضاى خدا و يارى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلّم) هدفى نداشتند، به عنوان صادقان معرفى شده اند.
از مجموع اين آيات نتيجه مى گيريم كه صادقين آن هائى هستند كه تعهدات خود را در برابر ايمان به پروردگار به خوبى انجام مى دهند، نه ترديدى به خود راه مى دهند، نه عقب نشينى مى كنند، نه از انبوه مشكلات مى هراسند بلكه با انواع فداكاري ها، صدق ايمان خود را ثابت مى كنند.
شك نيست كه اين صفات مراتبى دارد، بعضى ممكن است در قله آن قرار گرفته باشند كه ما نام آن ها را معصومان مى گذاريم، و بعـضى در مراحل پائين تر.
آيا منظور از صادقين تنها معصومان است؟
گر چه مفهوم صادقين همان گونه كه در بالا ذكر كرديم، مفهوم وسيعى است، ولى از روايات بسيارى استفاده مى شود كه منظور از اين مفهوم در اين جا تنها معصومين هستند.
سليم بن قيس هلالى چنين نقل مى كند: كه روزى اميرمؤمنان (عليه السلام) با جمعى از مسلمانان گفتگو داشت از جمله فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد هنگامى كه خدا يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين را نازل كرد سلمان گفت: اى رسول خدا آيا منظور از آن عام است يا خاص؟ پيامبر (صلى الله عـليه و آله و سلّم) فرمود: مامورين به اين دستور همه مؤمنانند و اما عنوان صادقين مخصوص برادرم على (عليه السلام) و اوصياء بعد از او تا روز قيامت است.
هنگامى كه على (عليه السلام) اين سؤال را كرد، حاضران گفتند آرى اين سخن را از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلّم) شنيديم.
نافع از عبد الله بن عمر در تفسير آيه چنين نقل مى كند كه خداوند نخست به مسلمانان دستور داد كه از خدا بترسند، سپس فرمود: كونوا مع الصادقين يعنى مع محمد و اهلبيته (با پيامبر اسلام و خاندانش).
گر چـه بعضى از مفسران اهل تسنن مانند نويسنده المنار ذيل روايت فوق را به اين صورت نقل كرده اند مع محمد و اصحابه.
ولى با توجه به اين كه مفهوم آيه عام است و هر زمانى را شامل مى شود و مى دانيم صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلّم) در زمان محدودى بودند، عبارتى كه در كتب شيعه از عبد الله بن عـمر نقل شده صحيح تر به نظر مى رسد.
نويسنده تفسير برهان نظير اين مضمون را از طرق اهل تسنن نقل كرده و مى گويد: موفق بن احمد به اسناد خود از ابن عـباس در ذيل آيه فوق چنين نقل كرده: هو على بن ابى طالب (او على بن ابى طالب است).
سپس مى گويد: همين مطلب را عبد الرزاق در كتاب رموز الكنوز نيز آورده است.
اما مساله مهمتر اين است كه در آيه فوق دو دستور داده شده نخست دستور به تقوا و سپس دستور به همراه بودن با صادقين، اگر مفهوم صادقين در آيه عام باشد و همه مؤمنان راستين و با استقامت را شامل گردد بايد گفته شود و كونوا من الصادقين از صادقين باشيد، نه با صادقين باشيد (دقت كنيد).
اين خود قرينه روشنى است كه صادقين در آيه به معنى گروه خاصى است.
از سوى ديگر منظور از همراه بودن اين نيست كه انسان همنشين آن ها باشد بلكه بدون شك منظور آن است كه همگام آن ها باشد.
آيا اگر كسى معصوم نباشد ممكن است بدون قيد و شرط، دستور پيروى و همگامى با او صادر شود؟ آيا اين خود دليل بر آن نيست كه اين گروه تنها معصومانند؟! بنابراين آن چه را از روايات استفاده كرديم، با دقت و تامل از خود آيه نيز مى توان استفاده كرد.
جالب توجه اين كه مفسر معروف فخر رازى كه به تعصب و شك آورى معروف است، اين حقيقت را پذيرفته (هر چند غالب مفسران اهل تسنن، با سكوت، از اين مساله گذشته اند! ) و مى گويد: خداوند مؤمنان را به همراه بودن با صادقين دستور داده، بنابراين آيه دلالت بر اين دارد كه: آن ها كه جائز الخطا هستند بايد به كسى اقتدا كنند كه معصوم است، تا در پرتو او از خطا مصون بمانند، و اين معنى در هر زمانى خواهد بود، و هيچ دليلى بر اختصاص آن به عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلّم) نداريم.
ولى بعدا اضافه مى كند: قبول داريم كه مفهوم آيه اين است و در هر زمانى بايد معصومى باشد، اما ما اين معصوم را مجموع امت مى دانيم نه يك فرد! و به تعبير ديگر اين آيه دليل بر حجيت اجماع مؤمنين و عدم خطاى مجموع امت است: به اين ترتيب فخر رازى نيمى از راه را به خوبى پيموده، اما در نيمه دوم گرفتار اشتباه شده است، اگر او به يك نكته كه در متن آيه است توجه مى كرد نيمه دوم راه را نيز بطور صحيح مى پيمود، و آن اين كه اگر منظور از صادقان مجموع امت باشد، خود اين پيرو نيز جزء آن مجموع است، و در واقع پيرو جزئى از پيشوا مى شود، و اتحاد تابع و متبوع خواهد شد، در حالى كه ظاهر آيه اين است كه پيروان از پيشوايان، و تابعان از متبوعان جدا هستند (دقت كنيد).
نتيجه اين كه آيه فوق از آياتى است كه دلالت بر وجود معصوم در هر عصر و زمان مى كند.
تنها سؤالى كه باقى مى ماند اين است كه صادقين جمع است و بايد در هر عصرى معصومان، متعدد باشند.
پاسخ اين سؤال نيز روشن است و آن اين كه مخاطب تنها اهل يك عصر نيستند، بلكه آيه تمام اعصار و قرون را مخاطب ساخته و مسلم است كه مجموع مخاطبين همه اعصار با جمعى از صادقين خواهند بود، و به تعبير ديگر چون در هر عصرى معـصومى وجود دارد، هنگامى كه همه قرون و اعصار را مورد توجه قرار دهيم سخن از جمع معصومان به ميان خواهد آمد، نه از يك فرد.
شاهد گوياى اين موضوع آن است كه در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلّم) جز او كسى كه واجب الاطاعـة باشد وجود نداشت، و در عين حال آيه به طور مسلم شامل مؤمنان زمان او مى شود، بنابراين مى فهميم منظور جمع در يك زمان نيست بلكه جمع در مجموعه زمان ها است.
2 ـ إِنَّ الْمُسلِمِينَ و َالْمُسلِمَتِ و َالْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ وَ الْقَنِتِينَ و َالْقَنِتَتِ وَ الصدِقِينَ وَ الصدِقَتِ و َالصبرِينَ و َالصبرَتِ و َالْخَشِعِينَ وَ الْخَشِعَتِ وَ الْمُتَصدِّقِينَ و َالْمُتَصدِّقَتِ وَ الصئمِينَ وَالصئمَتِ وَ الحَْفِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحَفِظتِ وَ الذَّكرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَ الذَّكرَتِ أَعَدَّ اللَّهُ لهَُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْراً عظِيماً
بدرستى كه مردان مسلمان، و زنان مسلمان و مردان مؤمن، و زنان مؤمن، مردان عابد، و زنان عابد، مردان راستگو، و زنان راستگو، مردان صابر و زنان صابر، مردان خاشع، و زنان خاشع، مردان و زنانى كه صدقه مى دهند، مردان و زنانى كه روزه مى گيرند، مردان و زنانى كه شهوت و فرج خود را حفظ مى كنند، مردان و زنانى كه خدا را بسيار ذكر مى گويند، و ياد مى كنند، خداوند برايشان آمرزشى و اجرى عظيم آماده كرده است.
(سوره احزاب: 35)
تفسير
در آيه شريفه به يكى از مهمترين صفات مؤمنان راستين اشاره شده، يعنى حفظ زبان، مى گويد: و مردان راستگو و زنان راستگو والصادقين والصادقات كلمه صدق به معناى هر فعل و قولى است كه مطابق با واقع باشد، و مرد و زن با ايمان هم در ادعاى دين دارى صادقند، و هم در گفتار راست مى گويند، و هم خلف وعده نمى كنند.
از روايات اسلامى استفاده مى شود كه استقامت و درستى ايمان انسان به استقامت و درستى زبان او است؛ در پايان آيه، پاداش بزرگ اين گروه از مردان و زنانى را كه داراى ويژگي هاى دهگانه فوق هستند چنين بيان مى كند: خداوند براى آن ها مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است اعد الله لهم مغفرة واجرا عظيما.
نخست با آب مغفرت گناهان آن ها را كه موجب آلودگى روح و جان آن ها است مى شويد، سپس پاداش عظيمى كه عظمتش را جز او كسى نمى داند در اختيارشان مى نهد، در واقع يكى از اين دو جنبه نفى ناملايمات دارد و ديگر جلب ملايمات.
3 ـ قَالَ اللَّهُ هَذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصدِقِينَ صِدْقُهُمْ لهَُمْ جَنَّتٌ تجْرِى مِن تحْتِهَا الاَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَّضىَ اللَّهُ عَنهُمْ و َرَضوا عَنْهُ ذَلِك الْفَوْزُ الْعَظِيمُ
خداوند مى گويد: امروز روزى است كه راستى راستگويان به آن ها سود مى بخشد، براى آن ها باغ هائى از بهشت است كه آب از زير (درختان) آن جريان دارد و جاودانه و براى هميشه در آن مى مانند، خداوند از آن ها خشنود و آن ها از او خشنود خواهند بود و اين رستگارى بزرگى است.
(سوره مائده: 119)
تفسير: رستگارى بزرگ
خداوند پس از اين گفتگو چنين مى فرمايد: امروز روزى است كه راستى راستگويان به آن ها سود مى بخشد قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم.
البته منظور از اين جمله صدق و راستى در گفتار و كردار در دنيا است، كه در آخرت مفيد واقع مى شود و گر نه صـدق و راستى در آخرت كه محل تكليف نيست فايده اى نخواهد داشت، به علاوه اوضاع آن روز چنان است كه هيچ كس جز راست نمى تواند بگويد، و حتى گناهكاران و خطاكاران همگى به اعمال بد خويش اعتراف مى كنند و به اين ترتيب در آن روز دروغگوئى وجود ندارد.
بنابراين آن ها كه مسئوليت و رسالت خود را انجام دادند و جز راه صدق و درستى نپيمودند، مانند مسيح (عليه السلام) و پيروان راستين او يا پيروان راستين ساير پيامبران كه در اين دنيا از در صدق وارد شدند، از كار خود بهره كافى خواهند برد.
ضمنا از اين جمله اجمالا استفاده مى شود كه تمام نيكي ها را مى توان در عنوان صدق و راستى خلاصه كرد صدق و راستى در گفتار، و صدق و راستى در عمل، و در روز رستاخيز تنها سرمايه صدق و راستى است كه به كار مى آيد، نه غير آن.
سپس پاداش صادقان را چنين بيان مى كند: براى آن ها باغ هائى از بهشت است كه از زير درختان آن نهرها جارى است، و جاودانه در آن خواهند ماند لهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا.
و از اين نعمت مادى مهمتر اين است كه هم خداوند از آن ها راضى است و هم آن ها از خداوند راضى و خشنودند (رضى الله عنهم و رضوا عنه).
و شك نيست كه اين موهبت بزرگ كه جامع ميان موهبت مادى و معنوى است رستگارى بزرگ محسوب مى شود.
ذلك الفوز العظيم.
قابل توجه اين كه در اين آيه پس از ذكر باغ هاى بهشت با آن همه نعمت هايش، نعمت خشنودى خداوند از بندگان و بندگان از خداوند را ذكر مى كند و به دنبال آن، ذلك الفوز العـظيم مى گويد و اين نشان مى دهد تا چه اندازه اين رضايت دو جانبه، واجد اهميت است (رضايت پروردگار از بندگان و رضايت بندگان از پروردگار ) زيرا ممكن است انسان غرق عالي ترين نعمت ها باشد ولى هنگامى كه احساس كند مولى و معبود و محبوب او از او ناراضى است تمام آن نعمت ها و مواهب در كام جانش تلخ مى گردد.
و نيز ممكن است انسان واجد همه چيز باشد ولى به آن چه دارد راضى و قانع نباشد، بديهى است آن همه نعمت با اين روحيه او را خوشبخت نخواهد كرد، و ناراحتى مرموزى دائما او را آزار و شكنجه مى دهد و آرامش روح و روان را كه بزرگترين موهبت الهى است از او مى گيرد.
علاوه بر اين هنگامى كه خدا از كسى خشنود باشد هر چه بخواهد به او مى دهد و هنگامى كه هر چه خواست به او داد او نيز خشنود مى شود، نتيجه اين كه بالاترين نعمت اين است كه خدا از انسان خشنود و او نيز از خدايش راضى باشد.
روايات
1 ـ وَقَالَ صلى الله عليه و آله و سلم لَا يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ وَ لَايَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتَّى يَسْتَقِيمَ لِسَانُهُ
پيامبر اسلام صلى الله و آله و سلم فرمود: ايمان بنده ى به درستى نمى گرايد تا قلبش درست شود، و قلبش درست نمى شود تا زبانش درست (و راستگو) شود!
(مستدرك الوسائل ج9 ص31)
2 ـ عَنْهُ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ و َغَيْرِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ لَا تَغْتَرُّوا بِصَلَاتِهِمْ و َلَابِصِيَامِهِمْ فَإِنَّ الرَّجُلَ رُبَّمَا لَهِجَ بِالصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ حَتَّى لَوْ تَرَكَهُ اسْتَوْحَشَ وَلَكِنِ اخْتَبِرُوهُمْ عِنْدَ صِدْقِ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ
امام صادق (عليه السلام) فرمود: گول نماز و روزه ديگران نخوريد چه بسا كسى به نماز و روزه شيفته مي شود تا آن جا كه اگر ترك كند به هراس مى افتد، ولى آن ها را به راستگويى و امانتدارى امتحان كنيد.
(الكافي ج2 ص104 باب الصدق و أداء الامانة)
شرح ـ گاهى ترس از تكفير مردم يا طمع به مال و تعظيم آن ها يا جهات دنيوى ديگر موجب ميشود كه انسان بر نماز و روزه مداومت كند و آن ها را ترك نكند پس نماز و روزه معيار كامل و هميشگى نيكى و ترس از خدا نيست ولى راستگويى و امانتدارى چون گاهى زيان مالى در بر دارد و از اغراض دنيوى خالى است در نتيجه باعث و موجبش ترس از خدا و ملكه عدالت و تقواست علاوه بر اين كه اين دو صفت موجب كمال نفس و و صفات نيك ديگر است چنان كه راستگويى ملازمه عدم نفاق و ريا و تهمت و امثال آن است.
3 ـ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عليه السلام إِنَّ لِأَهْلِ الدِّينِ عَلَامَاتٍ يُعْرَفُونَ بِهَا صِدْقَ الْحَدِيثِ
على عليه السلام: براى دينداران علاماتى است يكى از آن ها راستگويى است.
(الكافي ج2 ص239 باب المؤمن و علاماته و صفاته)
4 ـ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ قَالَ أَوْصَانِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام فَقَالَ أُوصـِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ و َصِدْقِ الْحَدِيثِ و َحُسْنِ الصِّحَابَة
عمار ابن مروان مي گويد وصيت كرد امام صادق عليه السلام مرا به تقوا و امانتدارى و راستگويى و خوب همنشينى با ديگران.
(الكافي ج2 ص669 باب حسن الصحابة و حق الصاحب في السفر)
5 ـ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبي الْعَلَاءِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ إِنَّ اللَّهَ عـَزَّوَجَلَّ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً إِلَّا بِصِدْقِ الْحَدِيثِ وَأَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ
امام صادق عليه السلام: خداوند عزوجل هيچ پيامبرى را مبعوث نفرمود جز با راستگويى و امانتدارى به نيكوكار و بدكار.
(الكافي ج2 ص104 باب الصدق و أداء الامانة)
6 ـ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ قَالَ أَبُو الْوَلِيدِ حَسَنُ بْنُ زِيَادٍ الصَّيْقَلُ قَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ عليه السلام مَنْ صَدَقَ لِسَانُهُ زَكَى عَمَلُه
امام صادق عليه السلام: هر كه راستگو باشد، عملش هم بدون غل و غش خواهد بود.
(الكافي ج2 ص105 باب الصدق و أداء الامانة)
7 ـ محَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ قَالَ قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام فِي أَوَّلِ دَخْلَةٍ دَخَلْتُ عَلَيْهِ تَعَلَّمُوا الصِّدْقَ قَبْلَ الْحَدِيث
عمر ابن ابى المقداد گويد نخستين بار كه خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم حضرت فرمود قبل از ياد گرفتن حديث (و مسائل دين) راستگويى را بياموز.
(الكافي ج2 ص104 باب الصدق و أداء الامانة)
8 ـ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبي إِسْمَاعِيلَ الْبَصْرِيِّ عَنْ فُضـَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ عليه السلام يَا فُضَيْلُ إِنَّ الصَّادِقَ أَوَّلُ مَنْ يُصَدِّقُهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ يَعْلَمُ أَنَّهُ صَادِقٌ وَ تُصَدِّقُهُ نَفْسُهُ تَعْلَمُ أَنَّهُ صَادِقٌ
امام صادق عليه السلام نخستين كسى كه راستگو را تصديق مي كند خداى عزوجل است كه مي داند او راستگو است و خودش هم خود را تصديق مي كند و مي داند راستگو است.
(الكافي ج2 ص104 باب الصدق و أداء الامانة)
9 ـ عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ آبَائِهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم إِنَّ أَقْرَبَكُمْ مِنِّي غَداً وَ أَوْجَبَكُمْ عَلَيَّ شَفَاعَةً أَصْدَقُكُمْ لِلْحَدِيثِ وَ آدَاكُمْ لِلْأَمَانَةِ وَ أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً وَ أَقْرَبُكُمْ مِنَ النَّاسِ
پيامبر اسلام صلى الله و آله و سلم فرمود: نزديك ترين شما به من در موقف قيامت، و شفاعتش بر من واجب، كسى است كه راستگوتر، امانت دارتر و نيك سيرت و با مردم باشد.
(وسائل الشيعة ج12 ص163 باب وجوب الصدق)
10 ـ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ عليه السلام قَالَ إِنَّمَا سُمِّيَ إِسْمَاعِيلُ صَادِقَ الْوَعْدِ لِأَنَّهُ وَعَدَ رَجُلًا فِي مَكَانٍ فَانْتَظَرَهُ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ سَنَةً فَسَمَّاهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ صَادِقَ الْوَعْدِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ الرَّجُلَ أَتَاهُ بَعْدَ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ إِسْمَاعِيلُ مَا زِلْتُ مُنْتَظِراً لَكَ
امام صادق عليه السلام: همانا اسماعيل صادق الوعد ناميده شد چون با مردى در جائى وعده كرده بود و او يكسال در آن جا انتظار او را كشيد از اين رو خدا او را صادق الوعد ناميد سپس آن مرد آمد و اسماعيل به او گفت من همواره در انتظار تو بودم.
(الكافي ج2 ص105 باب الصدق و أداء الامانة)
11 ـ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ يَكُونُ ذَا وَجْهَيْنِ وَذَا لِسَانَيْنِ يُطْرِي أَخَاهُ شَاهِداً و َيَأْكُلُهُ غَائِباً إِنْ أُعْطِيَ حَسَدَهُ و َإِنِ ابْتُلِيَ خَذَلَهُ
امام باقر عليه السلام فرمود: بد بنده اى است آن كه دوچهره و دوزبانه باشد، هنگامى كه برادر دينى اش را مى بيند، در حضورش تعريف و تمجيدش مى كند، ولى پشت سر (با غيبت كردن) او را مى خورد!
(الكافي ج2 ص343 باب ذي اللسانين)
صداقت
اى جان فداى آن كه دلش با زبان يكى است.
و اين همان گوهر صداقت است كه هر جا يافت شود و در هر كس تجلى يابد، نفيس و ارزشمند است.
بسيارى از ناهنجاري هاى رفتارى و اختلافات خانوادگى و مشاجرات ميان دوستان و فاميل ها، و حتى تنش ها و نزاع هاى سياسى، پديده اى است كه از بى صداقتى و ناخالصى به وجود مى آيد. و مگر نفاق هم نوعى عدم صداقت نيست؟ فريب نيز، جلوه ديگرى از ناراستى در گفتار و رفتار است و... كم نيست طلاق هايى كه ريشه درعدم صداقت در مراحل اوليه ازدواج در اظهارات، ادعـاها، وعـده ها، وانمود كردن ها و پاسخ ها است. با اين حساب، صداقت، استوارترين بنيانى است كه دوستي ها، مشاركت ها، ازدواج ها، مبارزات سياسى و... برآن استوار مى گردد و بدون آن، همه اين بنيان ها در معرض فروپاشى و گسيختگى است.
جلوه هاى صداقت
كسى كه در گفتار، صادق و راست باشد، از دروغ پرهيز مى كند، چه به شوخى چـه جدى. كسى كه در دوستى صادق باشد، به مقتضيات دوستى پاى بند است و ايثار و فداكارى، گذشت نسبت به خطاها، تحمل تندي ها و جفاها، همكارى در گرفتاري ها و نيازمندي ها، همدردى در مشكلات و غم ها خواهد داشت.
كسى كه در ايمان صادق باشد، از نفاق و دورنگى و ريا دورى مى كند.
آن كه در زهد، صادق باشد، رياكارانه و از روى مردم فريبى، تظاهر به زهد و ساده زيستى و ترك دنيا نمى كند. به قول سعدى:
ترك دنيا به مردم آموزند × خويشتن سيم و غله اندوزند
آن كه در پند و موعظه و تبليغ و ارشاد صداقت داشته باشد، عملش آينه حرفش و رفتارش شاهد گفتارش خواهد بود وگرنه به قول حافظ: توبه فرمايان چرا خود، توبه كمتر مى كنند؟.
و صدق در عهد وفاى به قول ها و قرارها و تعهدات است.
اين گونه صداقت ها، معيار و ملاك مسلمانى و نشانه نزديكى فكرى وعملى به صاحب شريعت، حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم است، كه فرمود:
نزديك ترين شما به من در موقف قيامت، كسى است كه راستگوتر، امانت دارتر و باوفاتر به پيمان باشد.
به فرموده پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم: راستى در گفتار، تعهد نسبت به امانت مردم و وفا به پيمان، نشانه صداقت و معيار قرب به آن حضرت است و هر كه دروغگو، خائن و بى وفا باشد، از آن رسول صدق و امانت و وفا فرسنگ ها فاصله دارد.
در صحنه اجتماع
قوام هر جامعه، به اعتماد انسان ها به يكديگر است. آن چه اين بنيان را استوار و مستحكم مى سازد، صداقت انسان ها نسبت به هم است و اگر صدق و راستى از جامعه اى رخت بربندد، زندگي ها هم دشوار، نا امن، تلخ و نكبت بار خواهد بود.
آيا شما همان طور كه مى نماييد، هستيد؟
آيا آن چه به ديگران نسبت به افكار و روحيات و زندگى خويش وانمود مى كنيد، بود زندگى شما هم همان گونه است؟
بايزيد بسطامى گفته است: يا چنان نماى كه هستى، يا چنان باش كه مى نمايى!.
و اين، يعنى صداقت.
اى درونت برهنه از تقوا.
وز برون جامه ريا دارى.
پرده هفت رنگ را بگذار.
تو كه در خانه، بوريا دارى.
دوچهره ها نيز فاقد صداقت اند. آنان كه ظاهر و باطنشان يكى نيست و گفتار و رفتارشان به هم نمى خورد و رو در رو و پشت سر، باديگران برخوردى متفاوت دارند. در ظاهر و پيش رو، اظهار ارادت ودوستى و اخلاص دارند، اما پشت سر، از غيبت و سخن چينى و تهمت و افشاى عيوب و تحقير و توهين، پروا ندارند. اين گر نفاق نيست، پس چيست؟
دو رويان، هم در دنيا بى آبرويند، هم در آخرت، گرفتار عذاب الهى.
زهد دروغى، طاعت ريايى، توبه غير واقعى، انفاق و خرج كردن هاى رياكارانه، چرب زباني ها و تملق هاى مردم فريبانه، گندم نمايى وجوفروشى و... همه نشانه هايى از فقدان گوهر صداقت در زندگى اجتماعى است.
ادبيات غنى فارسى، پر است از شكايت ها و ناليدن ها از دست رياكاران و سالوس بازان و عوام فريبان و دورنگى ها. صورت زيبا به كارنمى آيد، سيرت زيبا مطلوب انسان هاى كمال طلب است. حتى آنان كه چـهره اى به ظاهر با ايمان و مذهبى دارند، اما در رفتار اجتماعى، از هيچ نيرنگ و تقلب و تخلف و دروغى پرهيز نمى كنند، آن طاعت و عبادت هم به كارشان نخواهد آمد.
(به گفته سعدى:)
طاعت آن نيست كه بر خاك نهى پيشانى.× صدق پيش آر، كه اخلاص به پيشانى نيست.
و اين مضمون حديث است كه: به ركوع و سجود طولانى اشخاص نگاه نكنيد، چون به آن عادت كرده است. بنگريد به راستگويى و امانت دارى اش.
با صادقان
قرآن كريم، فرمان مى دهد كه با صادقان باشيد كونوا مع الصادقين توبه آيه 120. از سوى ديگر از برخى بزرگان و انبياء، با عنوان صديق و صادق الوعد ياد مى كند. لقب حضرت زهرا عليه السلام نيز صديقه بود. نعمت صداقت نيز، موهبتى است كه از سوى خداوند به برخى داده مى شود و صديقين، همتراز با شهدا و انبياء و صالحان به شمار آمده اند.
به فرموده امام صادق عليه السلام، سرلوحه دعوت همه پيامبران در مسايل معاشرتى و اخلاقى، راستگويى و امانت دارى بوده است: ان الله عزوجل لم يبعث الانبياء الا بصدق الحديث واداء الامانة الى البر والفاجر..
باز از كلام آن حضرت است كه: به حضرت اسماعيل، از آن رو صادق الوعد گفتند كه با كسى در جايى قرار گذاشت و تا مدتى (يكسال هم گفته اند) همان جا منتظر ماند. از اين رو خداوند او را صادق الوعد ناميد.
صداقت سياسى
صدق، تنها به عنوان يك خصلت فردى، يا احيانا در معاشرت هاى خانوادگى و دوستانه نيست. در صحنه اجتماع و فعاليت هاى سياسى وعملكرد شخصيت هاى مشهور هم مصداق و مورد پيدا مى كند.
گاهى كسانى براى خودنمايى و شهرت طلبى به مبارزه مى پردازند، تا خود را به عنوان چهره اى انقلابى بشناسانند. برخى هم از روى تعهد و تكليف و سوز دينى و شعور انسانى مبارزه مى كنند.
بعضى فريبكارانه شعار مردم دوستى و حمايت از خلق و دفاع از مظلومين و محرومين مى دهند. برخى هم به راستى قلبشان براى مردم مى تپد و صادقانه به مردم عشق مى ورزند و براى نجات و رستگارى و بهروزى آنان مى كوشند.
برخى براى جلب حمايت مردم و جذب آراء، به وعده دادن مى پردازند و مردم را جذب مى كنند، برخى هم صادقانه براى اداى وظيفه و خدمت به جامعه در عرصه انتخابات شركت مى كنند.
چه بسيار از جوانانى كه فريب شعارهاى سياسى و حرف هاى داغ و انقلابى را خورده و مى خورند و جذب كسانى مى شوند كه فاقد صداقت اند. فعاليت هاى گروهك ها در اول انقلاب در جذب جوانان و چهره بظاهر انقلابى برخى سران احزاب و سازمان هاى فلسطينى نيز شاهدى از همين نيرنگ بازي ها است.
صداقت سياسى، آن است كه عملكردها، شعارها، اهداف و جهت گيرى فعالان سياسى، برخاسته از ايمان و الهام گرفته از تعـهد و براى كسب رضاى الهى باشد و از هر گونه سياسى كارى و دروغ و جعل و تهمت و كتمان حقايق پرهيز شود و استقامت بر سر مواضع حق، دستخوش كشاكش منفعت طلبى و خود محورى نگردد.
كسى كه اهداف اصلى خود را در يك عمل سياسى از ديد مردم پنهان مى كند و با مرحله اى عمل كردن، از جو صداقت عمومى سوءاستفاده مى كند و موقعيت موجهين را وجه المصالحه اميال واهداف خويش مى سازد و در نهايت، به خود بيش از حق مى انديشد، صادق نيست. صداقت سياسى آن است كه كسى از شعار و منطق هدف، وسيله را توجيه مى كند بهره نگيرد و در عملكرد سياسى خود به چارچوب شرع و حق و معيارها و ارزش ها پايبند باشد.
تفاوتى كه ميان سياست علوى و شيوه معاويه بود، ريشه در همين مساله داشت. معاويه براى رسيدن به مقاصد خود از هيچ خلاف شرع و دروغ و تزوير و خيانتى ابا نداشت. اما آن چه دست حضرت على عليه السلام را بسته بود كه نمى توانست هم چون امويان رفتار كند، تقيد و تعهد به شرع وحق و صداقت سياسى بود و آن چه سبب شد آن امام راستين، حتى يك روز هم بر سر كار بودن معاويه را تحمل نكند و على رغم مصلحت انديشي هاى برخى، او را كنار بگذارد، همان صداقت سياسى بود، وگرنه مى توانست تا محكم تر شدن پايه هاى حكومتش با معاويه معامله سياسى كند، سپس او را بركنار كند.
داشتن مواضع شفاف، البته در عمل نه فقط در شعار، و پنهانى زد و بند نداشتن، از نمودهاى ديگر داقت سياسى است. على عليه السلام به نيروهاى نظامى خويش نامه مى نويسد كه: وظيفه من در مقابل شما آن است كه (جز در مسايل نظامى و اسرار جنگ) رازى را از شما پنهان نكنم و شما را بى بهره نگذارم و حقى را از جاى خودش تاخير نيندازم. شما هم تكليف اطاعت و فرمانبردارى داريد..
صدق در گفتار و صداقت در كردار، انسان را محبوب دل ها و مورد اعتماد مردم مى گرداند. برعكس، تصنع و تظاهر و ريا و نفاق و دروغ، هم فرد را در جامعه بى اعتبار و نزد خداوند، مطرود مى سازد، هم پيوندهاى اجتماعى را مى گسلاند و جو بى اعتمادى پديد مى آورد. گذشته از آن كه خود انسان هاى دور از صداقت، دچار شخصيت دوگانه و تضاد شخصيت مى شوند و هنگام برملا شدن دروغ و نفاق و رياكارى آنان، گرفتار رنج و عذاب ابدى وجدان مى شوند. اما افراد صادق، درستكار، با اخلاص، هم آرامش وجدان دارند و هم مطمئن اند كه چـيزى جز آن چه مى نمايند، نيست، تا از فاش شدن آن چهره پنهان و خبث درون، نگران باشند.
آن را كه حساب پاك است، از محاسبه چه باك است!...
مراتب صدق
صدق يا در گفتار است يا در اعمال يا در احوال.
پايين ترين مراتب صدق اين است كه انسان در همه حالات سخن راست بگويد. و كمال راستگويى ـ صدق در گفتار ـ در اين است كه تا ضرورت ايجاب نكند از سخنان غير صريح خوددارى كند كه مبادا خلاف منظورش فهميده شود و قلبش صورت كاذبى به خود بگيرد.
و سزاوار آن است كه انسان با خدا و خلق خدا راستگو باشد. كسى كه قبل از ورود به نماز مى گويد: روى خويشتن به سوى خدا كردم ولى در قلبش به غير او توجه دارد، يا مى گويد:
فقط تو را مى پرستيم در حالى كه دنيا و هواى نفس خود را مى پرستد، يا مى گويد: فقط از تو يارى مى جوييم در حالى كه از غـير خدا يارى مى طلبد، دروغگو است چنان چه يگانه روزگار مرحوم بحر العلوم در منظومه اش مى فرمايد:
بر حذر باش از گفتارى كه در آن دروغ بگويى در حالي كه تو بنده هواى خود هستى و او را مى پرستى نه خدا را به زبانت مى گوئى فقط از تو يارى مى جوئيم در حالى كه از غير خدا يارى مى خواهى پس از اين مرحله، مرتبه صدق در نيت است يعنى بايد نيت را از ناخالصى ها پاك كرد و هر عملى را فقط براى خدا انجام داد.
پس از آن صدق در عزم است. و عزم همان تصميم قاطع براى انجام كار نيك است. عزم و تصميم هميشه مقارن با خود عمل نيست. گاهى قبل از رسيدن وقت عمل انسان براى انجام آن تصميم مى گيرد. مثلا با خود مى گويد: اگر خدا مالى به من دهد تمام يا قسمتى از آن را صدقه خواهم داد يا اگر با دشمنى برخورد كنم در راه خدا با او مبارزه مى كنم و باكى ندارم اگر چه كشته شوم. اين تصميم گاهى مشوب به نوعى ضعف و ترديد است كه با صدق در تصميم متضاد مى باشد.
مرحله بعد صدق در وفا به تصميم است، نفس انسان در تصميم گيرى دست و دل باز است، چـون وعده دادن مشقتى ندارد ولى هنگامى كه وقت عمل مى رسد و انسان مى تواند به تصميم خود عمل كند، اميال و شهوات به هيجان مى آيند و تصميم فراموش مى شود. و اين مخالف صدق در تصميم است.
و لذا قرآن كريم مى فرمايد: رِجالٌ صَدَقُوا ما عليه السلام اهَدوا اللّهَ عَلَيْهِ؛ يعنى افرادى كه به عهد خويش وفاء نمودند. سوره احزاب: آيه 33.
مرحله بعد صدق در اعمال است، به اين معنى كه انسان در مقام عمل تمام تلاش خود را به كار گيرد تا ظاهرش مخالف باطن نباشد. البته منظور اين نيست كه ظاهر را مطابق باطن كند و به طور كلى دست از عمل بردارد، بلكه بايد باطنش را به گونه اى مسخّر كند كه با اعمال ظاهرش مطابق باشد، و اين گونه عمل، عمل ريايى نيست. زيرا ريا كار كسى است كه براى مردم عمل مى كند.
ولى چه بسيار كسانى كه در نماز با حالت خشوع مى ايستند و قصد ريا ندارند، اما در عين حال قلبشان از نماز غافل است. هر كس به او نگاه مى كند، مى بيند كه در مقابل خداى تعالى ايستاده، در حالى كه او در باطن در ميان بازار، در مقابل يكى از اميال و شهوات خويش ايستاده است.
هم چنين گاهى انسان با سكون و وقار راه مى رود در حالى كه درونش داراى سكون و وقار نيست.
چنين انسانى در عملش صادق نيست اگر چه به مردم توجه، و تصميم ريا نداشته باشد. راه نجات از اين حال، تعادل ظاهر و باطن است به اين معنى كه باطنش مطابق يا بهتر از ظاهرش باشد.
چنان كه اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: به خدا قسم شما را به طاعتى ترغيب نمى كنم مگر آن كه خود قبل از شما انجامش مى دهم و از معصيتى نهى نمى كنم مگر آن كه قبل از شما از آن كناره مى گيرم.
مرحله بعـد كه بالاترين و كمياب ترين مرتبه صدق است صدق در مقامات دين مى باشد مثل صدق در خوف و رجا، تعظيم پروردگار، زهد، محبت، توكل و سائر مكارم اخلاق، زيرا هر يك از اين اخلاقيات مبدئى دارند كه به مجرد ظهور آن مبدأ نام خلق بر آن نهاده مى شود ولى در حقيقت هر يك از آن ها كمال و حقيقتى دارد و صادق كسى است كه به حقيقت آن ها برسد.
قرآن كريم مى فرمايد: انَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ و َرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابوا و َجاهَدوا بِامْوالِهِمْ وَ انْفُسِهِمْ في سَبِيلِ اللّهِ اولئِكَهُمُ الصّادِقُونَ
(سوره 49: آيه 15.)
و مى فرمايد: وَلكِنَّ البِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الاخِر... سوره بقره: 177 سپس مى فرمايد: و الصّابرينَ فِى الْبَأساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ اولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا
(سوره بقره: 177.)
از ابوذر رحمه اللّه درباره ايمان سؤال شد، ايشان در جواب همين آيه را تلاوت كرد.
به او گفتند: ما درباره ايمان از تو سؤال كرديم ولى تو درباره صدق جواب فرمودى.
فرمود: من هم وقتى از رسول خدا درباره ايمان سؤال كردم اين آيه را تلاوت فرمود. به عنوان مثال، صفت خوف را در نظر مى گيريم، هر كس كه ايمان مى آورد داراى صفت خوف است. به طورى كه مى توان او را خائف ناميد، ولى در مراتب اوليه، اين خوف به حدّ صدق و حقيقت نرسيده است، و لذا مى بينيم وقتى كسى از سلطانى يا راهزنى ـ در ضمن سفر ـ مى ترسد، رنگش زرد مى شود، اعضايش به لرزه مى آيد، و زندگى بر او مكدّر مى گردد، خورد و خوابش آشفته و افكارش مشوش مى شود به طوري كه از قيام به وظائف خانوادگى عاجز مى ماند و گاهى از وطن آواره و حالت انس و راحتش به وحشت و مشقّت مبدل مى گردد، و خود را در معرض خطرهاى فراوان قرار مى دهد تا به آن چه مى ترسد گرفتار نشود. ولى همين شخص در حالى كه ادعاى خوف از خدا را دارد معصيت مى كند و هيچ يك از اين آثار در او ظاهر نمى شود.
و لذا نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: چيزى مثل جهنم نديدم كه خائف آن خوابيده باشد، و چـيزى مثل بهشت نديدم كه طالب آن در خواب باشد صدق در رجا هم به همين منوال است.
بنده ممكن است در همه امور صادق باشد كه در اين صورت صدّيق ناميده مى شود. و ممكن است فقط در بعضى از امور صادق باشد كه در اين صورت فقط نسبت به آن امور صادق ناميده مى شود مثل صادق القول و صادق العمل.
در مصباح الشريعة از امام صادق عليه السّلام روايت شده: اگر مى خواهى بدانى صادق هستى يا نه، حقيقت آنچه را در دل دارى با آنچه به زبان مى آورى با معيار و ميزان الهى بسنج، آن چنان كه گوئى روز قيامت است.
روزى كه قرآن كريم درباره آن مى فرمايد: و َالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ؛ روز قيامت روز سنجيدن اعمال است. سوره اعراف، آيه 8 پس اگر ظاهر و باطنت را يكسان يافتى، صادقى.
پائين ترين مرتبه صدق آن است كه زبانت با قلبت و قلبت با زبانت مخالف نباشد.
صدق مانند كذب شش نوع دارد:
1 ـ صدق در گفتار، و آن خبر دادن از چيزها است آن چنان كه در واقع هستند، و كمال اين نوع صدق ترك كنايه و توريه بدون ضرورت است، براى احتراز از تفهيم خلاف واقع و تحصيل صـورت دروغين در دل، و نيز رعايت معناى حقيقى در الفاظى كه بدان ها با خداى سبحان مناجات مى كند، پس كسى كه مى گويد وجّهت وجهى للّذى فطر السّماوات و الارض روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمان ها و زمين را پديد آورده و در دلش غـير اين است، و يا مى گويد: ايّاك نعبد فقط تو را مى پرستيم، و با دلبستگى به دنيا دنيا را مى پرستد، زيرا هر كه دل خود را به چيزى ببندد بنده آن است ـ چنان كه اخبار بر اين معنى دلالت دارد ـ چنين شخصى دروغگو است.
2 ـ صدق در نيّت و اراده، و اين معنى به اخلاص برمى گردد، و آن خالص ساختن نيّت براى خدا است، به اين كه انگيزه اى در طاعاتش، بلكه در همه حركات و سكناتش، جز خدا نداشته باشد. بنابراين آميختن نيّت به غير خدا موجب بطلان آن و تكذيب صاحبش خواهد بود.
3 ـ صدق در عزم و تصميم بر كار نيك: انسان گاهى ابتدا عزم بر كارى مى كند، و در دل مى گويد: اگر خدا فلان چيز را روزى من كرد فلان مقدار آن را صدقه مى دهم، و اگر خدا مرا از اين گرفتارى نجات داد چنين و چنان مى كنم. حال اگر اين شخص در درون خود عزم را جزم كرده و مصـمّم به انجام آن عمل است، عزمش صادق است، و اگر در عزم او نوعى انحراف و سستى و ترديد باشد، عزمش كاذب است، زيرا شك و ترديد در عزيمت ضد صدق در آن است، و صدق در اين جا به معنى قوّت و كمال آن است، چنان كه مى گويند: فلانى ميل و خواست راستين دارد، يعنى داراى قوه تام و تمام است، يا ميل و خواست كاذب دارد، يعنى خواهش و ميلش ناقص و ضعيف است.
4 ـ صدق در وفاى به عزم: نفس آدمى گاهى در عزم و تصميم كنونى سخى است، زيرا وعده دادن برايش مشقّتى ندارد، و ليكن چون وقت عمل رسيد تمايلات و شهوات به جنبش مى آيند و با انگيزه دينى به معارضه برمى خيزند، و بسا چنان بر انسان چيره مى شوند كه عزيمت وى را از ميان مى برند و وفاى به وعده اتّفاق نمى افتد، و اين با صدق در وفاى به عزم منافات و ضديّت دارد، و از اين رو خداى سبحان مى فرمايد:
رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ احزاب: 23
مردانى كه به پيمان خويش با خدا وفا كردند.
5 ـ صدق در كردار: و آن مطابقت باطن و ظاهر و يكسانى نهان و آشكار است، يا بهتر بودن باطن از ظاهر، به اين معنى كه اعمال ظاهر او بر چيزى دلالت نكند كه در باطن به آن متّصف نباشد، البتّه نه به اين كه اعمال را ترك كند بلكه باطن را به تصديق ظاهر بكشاند. و اين بالاترين مراتب اخلاص است، زيرا نوعى از اخلاص ممكن است به كمتر از اين تحقّق يابد، يعنى باطن بدون قصد و غرض با ظاهر مخالفت كند، و اين ريا نيست، و مى توان نام اخلاص بر آن نهاد.
توضيح آن كه: ريا آن است كه در اعمال، غير خداى سبحان قصد شود. گاهى از انسان اعمالى صادر مى شود كه دلالت مى كند بر اين كه وى داراى فضيلت باطنى است، از قبيل توجّه به خدا و انس به او، يا آرامش و وقار، يا تسليم و رضا و مانند اين ها، و حال آن كه وى فاقد آن ها است، اين حال يا به سبب اين است كه مانعى در تحقّق آن ها بر او غلبه كرده، يا به واسطه اين است كه صدور اين اعمال ظاهرى به اين نحو بدون قصد مشاهده غير خداى سبحان است، پس چنين شخصى در عمل خود صادق نيست و در دلالت و مطابقت ظاهر با باطن كاذب است.
اما اگر رياكار نباشد و توجّهى به خلق نداشته باشد، در اين صورت مخالفت ظاهر با باطن اگر از روى قصد باشد ريا ناميده مى شود، و اخلاص در كار او نيست، و اگر بدون قصد باشد كذب ناميده مى شود و صدق در كار او نيست، و گاهى بعضى از مراتب اخلاص وجود دارد. و اين نوع صدق - يعـنى يكسان بودن پنهان و آشكار يا بهتر بودن باطن از ظاهر - كمياب تر و گرانبها تر از انواع پيشين است، و از اين رو سرور فرستادگان الهى صلى اللّه عليه و آله و سلّم در دعاى خود مكرر آن را از خدا مى طلبد: خدايا باطنم را بهتر از ظاهرم قرار ده، در حالى كه ظاهرم را شايسته و آراسته سازى.
و در خبر است كه: چون پنهان و آشكار مؤمن يكسان باشد خداوند به او به ملائكه مباهات مى كند و مى فرمايد: بنده حقيقى من اين است. يكى از بزرگان گفته است: كيست كه به من شخصى را نشان دهد كه شبها در تاريكى و تنهائى گريان و روزها در ميان مردم خندان باشد.
چه خوش گفته است:
إذا السّرّ والاعلان في المؤمن استوى × فقد عزّ في الدّارين واستوجب الثّنا
هر گاه پنهان و آشكار مؤمن يكسان باشد در دو جهان عزيز و سزاوار ستايش است.
وإن خالف الاعـلان سرّا فما له عـلى سعـيه × فضـل سوى الكدّ والعـنا
و اگر ظاهر آراسته او مخالف باطن باشد برايش هيچ فضيلت و اجرى جز رنج و زحمت نيست.
كما خالص الدّينار في السّوق نافق × و مغشوشه المردود لا يقتضى المنا
هم چنان كه زر ناب در بازار رائج است و زر ناسره مردود است و از آن آرزويى برنمى آيد.
و از اين گونه صدق: موافقت گفتار با كردار است، كه آدمى آن چه را نمى كند نگويد و به آن چه نمى كند فرمان ندهد، زيرا آن كه پند مى دهد و خود پند نمى گيرد دروغگو است. و از اين رو است كه امير مؤمنان عليه السّلام فرمود:
انّى واللّه ما أحثّكم على طاعة إلا وأسبقكم إليها، ولا أنهاكم عن معصية إلا وأتناهى قبلكم عنها.
به خدا سوگند كه شما را به طاعتى ترغيب نمى كنم مگر آن كه به آن از شما پيشى مى گيرم، و شما را از گناهى باز نمى دارم مگر آن كه پيش از شما از آن باز مى ايستم.
6 ـ صدق در مقامات دينى: مانند صـبر و شكر و توكّل و حب و رجا و خوف و زهد و تعظيم و رضا و تسليم و امثال اين ها. اين گونه صدق بالاترين و ارجمندترين درجات صدق است، و هر كه به حقيقت اين مقامات و لوازم و آثار و غايات آن ها متّصف شود حقيقة صدّيق است، و هر كه اسم آن ها را بر خود ببندد و از حقيقت و آثار و غايات آن ها بى خبر باشد در واقع كاذب است. مگر نمى بينى كه هر كه از سلطان يا قدرتمندى ترسان شود چگونه چهره اش زرد و خور و خوابش دشوار و عيش و زندگانيش تيره و ناگوار و خاطرش پريشان و اعضا و جوارحش مضطرب و لرزان مى گردد؟ و گاه دست از شهر و ديار مى شويد و ترك اهل و عيال خود مى كند و در غربت با تنهائى و رنج و مشقّت مى سازد و خطرها را به جان مى خرد و سختى و زحمت سفرها را برمى گزيند، اين همه از بيم آن كسى است كه از او ترسيده، چـنين خوفى صادق و واقعى است. و امّا كسى كه ادعاى ترس از خدا يا آتش دوزخ دارد و هيچ اثرى از آن به هنگام قصد انجام گناه در او ظاهر نيست، خوفش كاذب است.
پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: لم أر مثل النّار نام هاربها، و لم أر مثل الجنّة نام طالبها چون آتش دوزخ نديدم كه گريزان از آن در خواب باشد، و چون بهشت نديدم كه خواهان آن در خواب باشد.
امّا اين مقامات را نهايتى متصور نيست تا براى كسى ممكن باشد كه به نهايت آن برسد، بلكه هر بنده اى به حسب حال و مرتبه خود نصيب و بهره اى دارد، معرفت و بزرگداشت خدا و خوف از او نامحدود است، و از اين رو پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم چون جبرئيل را به صورت اصليش ديد بيهوش بر زمين افتاد، و چون به هوش آمد و به حال طبيعى بازگشت فرمود: من هيچ يك از مخلوقات خدا را اين چنين گمان نمى كردم جبرئيل گفت: اگر اسرافيل را ببينى چه خواهى گفت كه عرش بر دوش اوست و پاهاى او زمين ها را شكافته، و با وجود اين از عظمت خدا هم چون گنجشك كوچكى مى گردد و فرمود: شبى كه در سير شبانه ـ همراه جبرئيل ـ به ملا اعلى مى گذشتم عالم بالا از خوف و خشيت خدا هم چون پلاس كهنه اى مى نمود.
به فرشتگان مقرّب و پيامبران مرسل بنگر كه از شدّت خشيت چه حالى دارند، و اين همه از قوّت معرفت ايشان به عظمت و جلال خداوند است، و حال آن كه بالاتر از آن چه ايشان دريافته اند مراتب نامتناهى هست. پس اختلافى كه مردم در مراتب خوف و تعظيم و حبّ و انس دارند به حسب اختلاف آنان در معرفت خداوند است، و براى احدى ممكن نيست كه به نهايت اين معرفت برسد، و اختلاف مردم به قدر معرفتى است كه امكان دستيابى به آن هست، و رسيدن همه مردم به اين مقدار نيز نادر است، و كسى كه در همه اين مقامات صادق باشد جدّا كمياب و بلكه ناياب است.
و از نشانه هاى اين صدق: پوشيده داشتن همه مصائب و طاعات و ناخشنودى از اطّلاع مردم بر آن ها است. روايت است كه: خداى تعالى به موسى عليه السّلام وحى فرمود: چون من بنده اى را دوست دارم او را به بلاهائى مبتلا مى كنم كه كوه ها توانائى تحمّل آن ها را نداشته باشند تا ببينم صدقش چگونه است، پس اگر او را صابر يافتم او را دوست خود مى گيرم، و اگر بى تاب و بى صبر ديدم كه از من به خلق زبان شكوه مى گشايد او را خوار و بي مقدار مى سازم و هيچ باك ندارم.
امام صادق عليه السّلام فرمود: چون بخواهى بدانى كه در دعوى خود صادقى يا كاذب، در راستى نيّت و ادعاى خود بنگر، و آن ها را با ترازوى خدائى بسنج كه گوئى در قيامت هستى، خداى عزوجل مى فرمايد: وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ اعراف: 7 و سنجش در آن روز (آخرت) به حق و درست است.
پس اگر حقيقت نيّت و مقصود تو با كنه دعوى تو هماهنگ و برابر بود صدق تو مسلّم است. و پائين ترين مرتبه صـدق اين است كه زبان و دل مخالف يكديگر نباشند.
اشعار
ز نيرو بود مرد را راستى × ز سستى كجى زايد و كاستى
راستى كن كه راستان رستند × در جهان راستان قوى دستند
صدق و صفا پيشه كن اى هوشمند × تا كه شوى در دو جهان ارجمند
جان پدر پند پدر مى نيوش × تا بتوانى به صدا قت بكوش
صدق نهالي است سعادت ثمر × كذب گياهى است علاكت اثر
راستى آسايش جان و دل است × راستى آرا يش هر محفل است
صدق اثر هاى نكو مى كند × پرورش خصلت و خو مى كند
هر كه قدم زد به ره راستى× وار هد از هر كجى و كا ستى
(اوحدى)
راستى كن كه راستان رستند × در جهان راستان قوى دستند
يوسف از راستى رسيد به تخت × راستى كن كه راست گردد بخست
قول و فعل تو تا نگردد راست × هر چه خواهى نمود جمله هباست
راست كاران بلند نام شوند × كج روان نيم پخته خام شوند
آخرين يار اولياء صدق است × اولين كار انبياء صدق است
تا نگردد درون و بيرون راست × بوى صدق از تو بر نخواهد خواست
راستى ورز و رستگارى بين × يار شو خلق را و يارى بين
(مسعود سعد)
اگر خواهى از دو سراى آبروى × همه راستى كن همه راست گوى
همه روشنى در تو از راستى است × ز تارى و كجى ببايد گريست
اگر پيشه دارد دلت راستى × چنان دان كه گيتى تو تو آراستى
(فتحى)
راستى كن كه راستى كردن × خاتم سلطنت بدست آرد
ور شوى هم چو مار كج رفتار × عاقبت كار تو شكست ورد
(فخر الدين گرگانى)
بگيتى كيميا جز راستى نيست × كه عز راستى را كاستى نيست
من از تو راستى خواهم كه جوئى × هميشه راست ورزى راست گوئى
(قدسى شيرازى)
كسى را كه عادت بود راستى × خطا گر كند در گذارند از او
و گر نامور شد به نا راستى × دگر راست باور ندارند از او
(فردوسى)
زبانى كه با راستى يار نيست × بگيتى كس او را خريدار نيست
زبان را مگردان بگرد دروغ چو × خواهى كه بخت از تو گيرد فروغ
(مولوى)
راستى شغل نيكبختان است × هر كه را هست نيكبخت آن است
دل ز بهر چه در كجى بستى × راستى پيشه كن ز غم رستى
(پروين)