دعای ششم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش دوم)
{شرح دعای صحیفه |دعا=دعای ششم صحیفه سجادیه |بخش ها= بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم - بخش پنجم }} تسلط و تدبیر خدا بر موجودات؛
اللَّهُمَّ فَلَک الْحَمْدُ عَلَی مَا فَلَقْتَ لَنَا مِنَ الْإِصْبَاحِ، وَ مَتَّعْتَنَا بِهِ مِنْ ضَوْءِ النَّهَارِ، وَ بَصَّرْتَنَا مِنْ مَطَالِبِ الْأَقْوَاتِ، وَ وَقَیتَنَا فِیهِ مِنْ طَوَارِقِ الْآفَاتِ.
أَصْبَحْنَا وَ أَصْبَحَتِ الْأَشْیاءُ کلُّهَا بِجُمْلَتِهَا لَک، سَمَاؤُهَا وَ أَرْضُهَا، وَ مَا بَثَثْتَ فِی کلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا، سَاکنُهُ وَ مُتَحَرِّکهُ، وَ مُقِیمُهُ وَ شَاخِصُهُ وَ مَا عَلَا فِی الْهَوَاءِ، وَ مَا کنَّ تَحْتَ الثَّرَی.
أَصْبَحْنَا فِی قَبْضَتِک یحْوِینَا مُلْکک وَ سُلْطَانُک، وَ تَضُمُّنَا مَشِیتُک، وَ نَتَصَرَّفُ عَنْ أَمْرِک، وَ نَتَقَلَّبُ فِی تَدْبِیرِک. لَیسَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ إِلَّا مَا قَضَیتَ، وَ لَا مِنَ الْخَیرِ إِلَّا مَا أَعْطَیتَ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
بارالها پس تو را سپاس که پرده سیاه شب را به نور صبح شکافتی و ما را از روشنی روز بهرهمند ساختی و در راه فراهمآوردن روزی بینا فرمودی و از پیشامدهای خطرناک آفات حفظ نمودی. شب را به صبح رساندیم و تمام آفریدگان جملگی پای در میدان صبح نهادند: آسمان و زمین، و آنچه در این دو پراکندهای، ساکن و جنبنده، ایستاده و رونده و هر چه در هوا بالا رفته و آنچه در زمین پنهان شده، همه و همه در سراپنجه قدرت تو به صبح رسیدیم، در حالی که سلطنت و پادشاهی تو ما را فرا گرفته و مشیت تو ما را تحت پوشش گرفته و به فرمان تو در کارها تصرف میکنیم و در عرصه تدبیر تو در حرکتیم، به غیر آنچه فرمان تو بر آن رفته کاری نتوانیم، و جز آنچه تو بر ما بخشی خیری به ما نمیرسد.
ترجمه آیتی
بار خدایا، حمد و سپاس تو را که پرتو بامدادى آشکار ساختى و ما را از فروغ روز بهره مند گردانیدى و جایهایى را که روزى خود از آنجا فراچنگ مى آوریم به ما نمودى و از پیشامدهاى آفات در امان داشتى.
ما و همه چیزها جملگى صبح کردیم و همه از آن توایم: از آسمان و زمین و هر چه در آن دو نهاده اى از آرمیده و جنبنده و ایستاده و رونده و هر چه بر هواست و هر چه درون زمین است.
صبح کردیم و همه در قبضه قدرت توایم در چنبر ملک و سلطه توایم، مشیت تو ما را در بر گرفته و هر چه کنیم به مشیت تو کنیم و به هر حال که باشیم بسته تدبیر تو باشیم.
ما را کارى نیست جز آنچه تو ما را مقرر داشته اى و ما را بهره اى نیست جز آنچه تو ما را عطا کرده اى.
ترجمه ارفع
خداوندا حمد تراست که صبح ها را براى ما گشودى و ما را از روشنایى روز بهره مند ساختى و به مواردى که ارزاق ما به دست مى آید آشنایمان کردى و ما را از آفات و بلایا حفظ فرمودى.
صبح کردیم و همه موجودات نیز صبح کردند چون آسمانها و زمین ها و آنچه که در بین آسمانها و زمین ها هستند اعم از ساکن و یا متحرک، چه آنهایى که ایستاده اند و چه آنهایى که رونده اند و آنچه در هوا بالا رفته و آنچه در اعماق خاک پنهان شده در حالى که همه و همه ملک تو هستیم. صبح کردیم
در حالى که در قبضه قدرت تو مى باشیم و سلطه و توانایى ات ما را فرامى گیرد و مشمول اراده توایم
و هر نوع حرکتى از ما به فرمان تو و هر انقلاب و دگرگونى از تدبیر توست. از براى ما چیزى جز آنچه را که تو حکم قطعى فرموده ای وجود ندارد و خیرى نیست مگر آنچه را که تو عطا کرده اى.
ترجمه استادولی
خدایا، پس تو را سپاس بر این که صبح را براى ما شکافتى، و ما را از روشنى روز بهره مند ساختى، و به جاهاى به دست آوردن روزى بینا نمودى، و در آن از گزند آفت ها و آسیب ها نگاه داشتى.
صبح کردیم ما و صبح کردند همه چیزها جملگى از آسمان و زمینش، و آنچه در هر یک از آنها پراکنده اى، آرام و جنبنده اش، و ایستاده و رونده اش، و آنچه در هوا بالا رفته، و آنچه در زیر خاک پنهان است، در حالى که از آن تو هستیم.
صبح کردیم در پنجه قدرت تو، ملک و سلطنتت بر ما احاطه دارد، و خواست و اراده ات ما را در برگرفته، و به فرمان تو دست به کار مى زنیم، و در تدبیر و نقشه تو تکاپو داریم.
از امور جز آنچه تو حکم رانده اى، و از خوبى ها جز آنچه تو بخشیده اى در دست نداریم.
ترجمه الهی قمشهای
پروردگارا پس ستایش مخصوص تست (و حمد و ثنایت بر خلق واجب است) که گریبان صبحگاهان را شکافتى و ما را متمتع و بهره مند به نور (چراغ) روز گردانیدى و ما را در راه هاى طلب روزى و قوت و غذاى خود بصیرت دادى و از آفات عالم و حوادث ناگوار راهزن ما را حفظ کردى.
اى خدا ما شب را صبح (و صبح را شب) کردیم و اشیاء همه بالتمام مانند ما شب را روز کردند در حالى که همه موجودات عالم از آسمان و زمین عالم و آنچه در هر یک از آسمان و زمین و انواع مخلوقات منتشر کرده اى از آرام و جنبنده آنها مقیم و شاخص آنها (شاید مراد از مقیم فرشتگان متوقف در آسمان به قیام و رکوع و سجود باشند که هرگز به فرمان حق از آسمان به زمین فرود نیایند و شاخص فرشتگانى باشند که به امر خدا نزول به زمین خواهند کرد) و آنچه در جو هوا بالا رفته و آنچه در زیر زمین پنهان شده است
همگى شب را صبح کردیم در حالتى که تمام در قبضه ى قدرت کامله توایم و ملک و اقتدارت بر ما مسلط و محیط است و مشیت و خواستت بر جمیع ما (و اندیشه و عمل و خواست و اراده ما) شامل است و تمام تصرفات و تغییرات احوال ما به امر نافذ (تکوینى و فرمان نظام ربانى) خواهد بود و تقلب و تحولات ما همه به حسن تدبیر تست (و به حکم قضاى مبرم تو)
هیچ براى ما (مخلوق عاجز ناتوان) امر و اقتدارى (بر خود و غیر خود) جز به قضا (و قدر) تو ابدا نخواهد بود و هیچگونه خیر (و سعادت دنیوى و اخروى) به ما جز به عطاى تو نخواهد رسید.
ترجمه سجادی
خداوندا حمد و سپاس براى توست که صبح را براى ما شکافتى و با آن ما را از روشنى روز بهره مند گرداندى، و ما را از جایى که بتوان روزى به دست آورد بینا نمودى، و در آن ما را از پیشامدها و بلاها نگهداشتى.
صبح کردیم و صبح کردند همه چیز از آسمان و زمینش، و آنچه در این دو پراکنده ساختى، از آرام و جنبنده، ثابت و رونده و آنچه در هوا بالا رفته و آنچه در زیر زمین پنهان است و همه از آنِ تو هستیم.
ما در تحت قدرت تو صبح کردیم. سلطه و فرمانروایى توست که ما را فرامى گیرد و اراده توست که ما را جمع مى کند، و از روى فرمان توست که دست به کارى مى زنیم و به تدبیر توست که در کارها تصرّف مى کنیم.
براى ما از اراده و خواسته، چیزى جز آنچه تو حکم کردى و از خیر، چیزى جز آنچه تو بخشیدى نیست.
ترجمه شعرانی
خدایا تو را سپاس که صبح را براى ما شکافتى و ما را از روشنى روز بهره مند ساختى و راه طلب روزى را به ما نمودى و ما را از آفات شبانه حفظ کردى
ما و همه چیز صبح کردیم در حالى که همه ملک توایم آسمان و زمین و آنچه در این دو پراکنده ساختى ساکن یا متحرک، ایستاده یا رونده و هر چه در هوا برآمده و زیر خاک پنهان است
همه ما در پنجه ى قدرت توایم و ملک و قدرت تو ما را فروگرفته و مشیت تو ما را بهم پیوسته است دست در هر کار داریم به فرمان تو داریم تصرف ما به تدبیر تو است
هیچ کار نتوانیم مگر فرمان تو باشد و هیچ خیر به ما نرسد مگر تو بخشیده باشى.
ترجمه فولادوند
بار الها! سپاس تو راست که پرده ى ظلمانى شب را به روشنایى صبحگاهان شکافتى و ما را از روشنى روز بهره مند گردانیدى و ما را به مصادر روزى آگاهانیدى و از پیشامدهاى ناگوار مصون داشتى.
صبح کردیم و همه ى اشیاء صبح کردند چه در آسمان و چه در زمین و آنچه را که در هر دو آنها پراکنده کرده اى، چه ساکن و چه جنبنده، چه ثابت و چه سیار و چه در هوا و چه در ناف زمین،
همه صبح کردیم در حالى که در چنگ تصرف توایم و در تحت ملکیت و سیطره ى تو قرار داریم و مشیت تو ما را به هم مى پیوندد و به فرمان تو رتق و فتق امور مى کنیم
و در هر چه از ما برمى آید جز آنچه تو فرمان داده اى و از انجام کار نیک جز آنچه تو بخشیده اى چیزى در اختیار ما نیست.
ترجمه فیض الاسلام
بار خدایا پس براى تو است حمد و سپاس که صبح را براى ما (به روشنى روز) شکافتى (آشکار نمودى یا آنکه تاریکى صبح را شکافتى و آن را براى ما هویدا ساختى) و به وسیله ى آن ما را از روشنى روز بهره مند گردانیدى، و به جاهائیکه روزیها به دست مى آید بینا فرمودى، و در آن از پیشامدهاى بلاء و سختیها نگهداشتى
به صبح درآمدیم و همه ى چیزها از آسمان و زمینشان و آنچه در هر یک از آن دو پراکنده ساختى از آرام و جنبنده و ایستاده و رونده ى آن و آنچه در هواء بالا رفته و آنچه در زیر خاک پنهان است، به صبح درآمدند در حالیکه همه ملک (در اختیار) تو هستیم
به صبح درآمدیم در پنجه ى (قدرت) تو که پادشاهى و توانائیت ما را فرامى گیرد، و اراده و خواست تو ما را گردمى آورد، و از روى امر و فرمان تو است که در کارها دست مى بریم، و در تدبیر تو (آنچه بر وفق مصلحت قرار داده اى) رفت و آمد مى نمائیم
از هر سودى جز آنچه فرمان تو بر آن رفته (آن را آفریده اى) و از هر نیکى جز آنچه بخشیده اى براى ما نیست.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«اَللَّهُمَّ فَلَک الْحَمْدُ عَلَى مَا فَلَقْتَ لَنَا مِنَ الْإِصْبَاحِ وَ مَتَّعْتَنَا بِهِ مِنْ ضَوْءِ النَّهَارِ وَ بَصَّرْتَنَا مِنْ مَطَالِبِ الْأَقْوَاتِ وَ وَقَیتَنَا فِیهِ مِنْ طَوَارِقِ الآْفَاتِ أَصْبَحْنَا وَ أَصْبَحَتِ الْأَشْیاءُ کلُّهَا بِجُمْلَتِهَا لَک سَمَاؤُهَا وَ أَرْضُهَا وَ مَا بَثَثْتَ فِی کلِّ وَاحِد مِنْهُمَا سَاکنُهُ وَ مُتَحَرِّکهُ وَ مُقِیمُهُ وَ شَاخِصُهُ وَ مَا عَلاَ فِی الْهَوَاءِ وَ مَا کنَّ تَحْتَ الثَّرَى أَصْبَحْنَا فِی قَبْضَتِک یحْوِینَا مُلْکک وَ سُلْطَانُک وَ تَضُمُّنَا مَشِیتُک وَ نَتَصَرَّفُ عَنْ أَمْرِک وَ نَتَقَلَّبُ فِی تَدْبِیرِک لَیسَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ إِلاَّ مَا قَضَیتَ وَ لاَ مِنَ الْخَیرِ إِلاَّ مَا أَعْطَیتَ»:
"الهى حمد و سپاس فقط و فقط براى توست که صبح را براى ما شکافتى، و به سبب آن ما را از نور روز بهره مند گردانیدى، و به مواردى که روزیها از آن به دست مى آید (از کشاورزى و دامدارى و صنعت و هنر و تجارت و کار و کسب) بینا نمودى، و در آن ما را از پیشامدها و سختى ها و مشقّت هاى جانکاه حفظ فرمودى. وارد صبح شدیم و همه چیزها وارد صبح شد، آسمانش و زمینش و آنچه در هر یک پراکنده ساختى از موجودات متنوّع و دیدنى و ندیدنى، از آرام و جنبنده، و ایستاده و رونده، و آنچه در هوا بالا رفته و آنچه در زیر خاک پنهان است در حالیکه همه و همه در قبضه مِلک و حاکمیت تو هستیم. به صبح وارد شدیم در پنجه قدرت تو، که سلطنت و حکمرانى و تواناییت ما را فرامى گیرد، و اراده و خواست تو ما را گرد مى آورد، و از روى امر و فرمان توست که در امور دست مى بریم، و در تدبیر تو به حرکت و تکاپو مى پردازیم. از هر کارى جز آنچه فرمان تو بر آن رفته، و از هر نیکى جز آنچه بخشیده اى براى ما نیست."
عمق این قسمت از دعا به ما مى گوید همه اشیاء و تمام عناصر مملوک حقّند و از خود استقلالى ندارند، کارگردان آنان در تمام زمینه ها خداست و این همه چرخ به اراده حضرت او در گردش است. این بالاترین خیانت است که انسان از ربوبیت و مالکیت حضرت حق غافل شود و مربوب و مملوک غیر او گردد، که هر کس مملوک غیر حضرت ربّ الارباب شود، به دست خود خانه شخصیت و کرامتش را ویران نموده و به راه دارالبوار در افتاده است.
آن که مجذوب غیر حق مى شود استعدادهایش در مسیر غلط به کار مى افتد و از وجود وى در حدّ خودش فرعونى خطرناک به وجود مى آید و عاقبت به خذلان دچار شده و به تازیانه عذاب گرفتار مى آید و از چشم رحمت الهى مى افتد!
اى که دارى هوس طلعت جانان دیدن *** نیست باید شدنت وانگهش آسان دیدن
آن جمالى که فروغش کمر کوه شکست *** کى توان از نظر موسى عمران دیدن
نشود تا دلت از قید علایق آزاد *** نتوان جلوه آن سرو خرامان دیدن
تار موى خرد از دیده دل بیرون کن *** تا به نورش بتوانى ره عرفان دیدن
چشم خفّاش بمان چشم دگر پیدا کن *** نور خورشید ازل کى بود آسان دیدن
زنگ دل پاک کن از اشک و به دل بینا شو *** کان جمالى است که نتوانش بخ چشمان دیدن
جان تو را باید و پاید، غم تن چند خورى *** بگذر از تن اگرت هست سرِ جان دیدن
بر سرش چند بَدى آرى و نافرمانى *** هیچ شرمت نشود زین همه احسان دیدن
مزن اى فیض از این بیش ز گفتار نفس *** اگرت هست سرِ آیینه جان دیدن
شرح صحیفه (قهپایی)
«اللهم فلک الحمد على ما فلقت لنا من الاصباح، و متعتنا به من ضوء النهار».
«فلقت»، اى: شققت. «و الاصباح: مصدر سمى به الصبح». کذا فى الکشاف فى سوره الانعام. اى: شققت عمود الصبح عن ظلمه اللیل.
و متعتنا، اى: نفعتنا.
یعنى: بار خدایا، پس تو راست ستایش بر آنکه شکافتى از ظلمت شب عمود صبح را از جهت ما و ممتع و بهره مند گردانیدى ما را به این شکافتن از روشنى روز.
«و بصرتنا به من مطالب الاقوات، و وقیتنا فیه من طوارق الافات».
لفظه «من» فى «من مطالب الاقوات» بمعنى الباء، کما فى قوله تعالى: (ینظرون من طرف خفى).
و الطوارق: جمع الطارق، و هو الذى یدخل فى اللیل. لکن المراد هنا الحوادث. لان اکثر الحوادث یحدث فى اللیل. فالاضافه من قبیل اضافه الصفه الى الموصوف. اى: الافات الطارقه. و یمکن ان یکون بیانیه.
یعنى: و بینا گردانیدى ما را به سبب این روشنى روز به جاهایى که محل طلب قوت و روزى ماست، و نگاه داشتى ما را در روزها از آفات حادثه- یا: از حوادث که آن آفات است.
«اصبحنا و اصبحت الاشیاء کلها بجملتها لک، سماوها و ارضها و ما بثثت فى کل واحد منهما، ساکنه و متحرکه، و مقیمه و شاخصه، ما علا فى الهواء و ما کن تحت الثرى».
اصبحنا، اى: دخلنا فى الصبح.
«بثثت» -بالثاءین المثلثین- من البث- بالتشدید- بمعنى التفریق و النشر.
یقال: بثثت الخبر، اى: نشرته. و منه قوله تعالى: (و بث فیها من کل دابه)، اى: فرق، و قوله تعالى: (و زرابى مبثوثه)، اى: مفرقه.
و المراد بالشاخص ضد المقیم. یقال: شخص من بلد الى بلد، اى: ذهب.
«ساکنه و متحرکه» تقدیر الضم فى کل من هذه الکلمات الاربع على سبیل البدلیه ل«ما» الموصولیه اولى. لان سوق الکلام یقتضى بیان ما فى السموات و الارض. و الفتح لبدلیه کل واحد من تلک الاربع ل«کل واحد» مع کلمه «فى».
و «ما کن» -بفتح الکاف و تشدید النون-: اى: خفى.
«تحت الثرى»، اى: تحت التراب.
یعنى: داخل شدیم ما در صبح و داخل شدند همه ى چیزها در صبح و اشیا به تمامها توراست- یعنى موجودات بتمامها مجعولات و مخلوقات تواند و تو جاعل و خالق ایشانى-، آسمانها و زمینها و آنچه پراکنده کرده اى در هر یک از آسمان و زمین- از مبدعات علویه و مخترعات سفلیه- ساکن آن و حرکت کننده ى آن و ایستاده و رونده و آنچه بلند شده در هوا و آنچه پنهان است در زیر طبقه ى «ثرى»- که زیرترین طبقات زمین است و علم اهل آسمان تا «ثرى» بیش نرسد و «ما تحت الثرى» جز حق نداند.
«اصبحنا فى قبضتک یحوینا ملکک و سلطانک».
یقال: هذا الشىء فى قبضه فلان، اى: فى مملکته و تصرفه. قاله فى المغرب.
و الملک- بضم المیم- هو السلطنه. و سلطان کالمفسره له.
یعنى: بامداد کردیم در حالتى که بودیم مقهور در تصرف تو فراگرفته است مرا پادشاهى تو و سلطنت تو که هر چه خواهى کنى».
«و تضمنا مشیتک».
و به هم آورده ما را خواست و سلطنت تو.
«و نتصرف عن امرک».
لفظه «عن» تعلیلیه: کقوله تعالى: (و ما نحن بتارکى آلهتنا عن قولک).
(یعنى:) و تصرف مى کنیم ما به سبب فرمان تو. چه، بنده و مملوک توایم و تصرف بنده بى فرمان صاحب جایز نباشد.
«و نتقلب فى تدبیرک».
لفظه «فى» سببیه، کقوله تعالى:(فذلکن الذى لمتننى فیه). و فى الحدیث:«ان امراه دخلت النار فى هره حبستها».
یعنى: و گردش مى کنیم ما به سبب تدبیر تو.
«لیس لنا من الامر الا ما قضیت و لا من الخیر الا ما اعطیت».
المراد بالامر النفع. فالمعطوفه علیها کالمفسره لها.
یعنى: نیست ما را نفعى و فایده اى مگر آنچه تو حکم کرده اى. و نیست ما را خیرى و نیکویى مگر آنچه تو عطا کرده اى.
شرح صحیفه (مدرسی)
اللغه:
فلق: به معنى شکافتن.
اصباح: دخول در صبح.
متع: به معنى لذت یافتن و نفع بردن.
تبصیر و تبصره: اعلام و ایضاح نمودن،
مطالب: اسم مکان یعنى مکان طلب.
اقوات: جمع قوت یعنى خوردنى،
وقى: حفظ نمودن.
طوارق: جمع طارق یعنى کوبنده و آینده از روى شر.
حدثان: جمع حادث یعنى آفت و عایقه.
شرح:
یعنى اى خداى من پس از جهت تو است ثنا و مدح بر چیزى که شکافتى تو از براى انتفاع ما از صبح و دخول در آن شدن و منفعت دادى تو ما را از روشنائى روز و اعلام نمودى ما را به واسطه ى آن روشنائى از جاها و طلب نمودن خوردنیها و حفظ نمودى ما را در آن روشنائى از رسیدن شر در آفات و حوادث.
اللغه:
جمله مجموع تمام و ملخص در مقام مناسب اولست. یقال جمله الحساب یعنى جمعه،
بثث بباء موحده و دو ثاء مثلثه به معنى تفرق و پراکنده.
شاخص: ضد مقیم یعنى چیزى که در جاى خود نماند و بیرون رود.
کن: به فتح کاف به معنى ستر کانهم لوء لوء مکنون.
الثرى: التراب.
الترکیب:
سماوءهما و ارضها بدل بعض للاشیاء، ماء در ما ثبت مى تواند موصوله باشد عاید محذوف و موصوفه ى ساکنه بدل کل از براى کلما.
شرح:
یعنى داخل صبح شدیم و داخل صبح شد اشیاء کلشان و مجموعشان حالکونى که ایشان مملوک تو هستند آسمان آنها و زمین آنها و چیزى که متفرق نمودى تو در هر یک از آسمان و زمین ساکن از آن متفرق و متحرک آن و مقیم آن و بیرون رونده ى آن و آن چیزى که بالاى هواست و آن چیزى که زیر تراب است و غرض از کلام آن است که هر چه در این عالم کون و فساد است مملوک تو است.
تتمه:
مقتضى واو عاطفه که از براى مطلق جمع است دلالت کند که اشیاء هم مثل ما داخل شدند در صبح اما در آن واحد یا مقدم یا موخر دلالت ندارد، پس حاجت ندارد ذکر نمودن بر اینکه این در غالب بلدان است یا در ربع مسکون است زیرا که هر که را در عالم خود صبحى هست.
اللغه:
قبضه: در عرف مردم کف دست را گویند و در مقام کنایه از استیلاء و قدرت است.
حوى: اى اشتمل.
ضم: اجتماع،
تدبیر: کارى کردن از روى تفکر و عقل یعنى عاقبت امر ملاحظه نمودن، از دبر. لکن تدبیر الله عبارت است از واداشتن در امرى که صلاح و حکمت او در او باشد.
تقلب: زیر بالا کردن،
القضاء: الحکم،
مشیه: اراده ى اصلح و علم با صلح داشتن.
شرح:
یعنى داخل در صبح شدیم ما در استیلا و قدرت تو فرومى گیرد و شامل مى شود ما را پادشاهى و سلطنت تو، جمع مى کند ما را مشیه تو، و تغییر و تبدیل مى نمائیم ما به سبب امر و حکمت تو، و تصرف مى نمائیم ما در تدبیر تو، نیست از براى ما فعل و شغلى مگر آن چیزى که تو حکم نمودى و نیست از جهت ما از خیر مگر آن چیزى که اعطاء نمودى تو.
تذنیب:
غرض از این کلام خود را فناء صرف داشتن و معدوم بحت در امور خود لکن در افعال خیریه نه شریه و لذا تعبیر بلنا فرمود و حیز ذکر فرمود تا اینکه توهم جبر در امور نشود و گفته نشود که انسان آلت صرفست هر چه در عالم وجود آید موجد حقیقى او است حتى شبع که از جهت انسان حاصل آید از اکل طعوم ایجاد سیرى او کند به حسب مجرى عادت شاید خلاق عالم عنایت کند بسط کلام در مقام دیگر شود.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
پس از ستایش و شمردن منافع شب و روز در فراز دوم خداوند را بر این نعمتها سپاس مى گوید: (بار خداوندا حمد و ستایش مخصوص تو است که پرده ى تاریکى شب را شکافتى و چهره ى نورانى صبح را براى ما آشکار کردى) (اللهم فلک الحمد على ما فلقت لنا من الاصباح).
در جمله ى دوم به شکرانه ى بهره ورى از روشنائى روز که موجب آگاهى از جایگاههاى قوت و روزى مى شود پرداخته عرض مى کند: (ستایش مخصوص تو است) که ما را با آفرینش صبح از روشنى روز بهره مند ساختى و جایگاههاى روزیها را به ما نشان دادى) (و متعتنا به من ضوء النهار، و بصرتنا من مطالب الاقوات).
همچنین به خاطر اینکه در اثر صبح و روشنى توانسته است از حوادث و آفات پیشگیرى کند عرض مى کند: (و در اثر این کار ما را از حوادث و آفات حفظ فرموده اى) (و وقیتنا فیه من طوارق الافات).
به دنبال ستایش و شکر از این نعمتها که اگر شب و روز نبود انسان وجود نداشت، و کسى که این نعمتها را عنایت کرده در حقیقت مالک همه و همه چیز است عرض مى کند: (خداوندا) ما و همه ى اشیاء و موجودات همه و همه از آن تو گردیدیم) (اصبحنا و اصبحت الاشیاء کلها بجملتها لک).
آرى همه چیز از آن تو است (آسمانش و زمینش و هر چه در هر کدام از این دو پراکنده ساخته اى چه ساکنش و چه متحرکش چه ثابتش و چه سیارش و هر چه در هوا بالا رفته و هر چه در درون زمین است همه در قبضه ى قدرت تو است، حکومت و ملکت ما را احاطه کرده و مشیتت ما را به یکدیگر پیوسته است) (سماوها و ارضها، و ما بثثت فى کل واحد منهما ساکنه و متحرکه، و مقیمه و شاخصه، و ما علا فى الهواء، و ما کن تحت الثرى.
و از امور جز آنچه تو فرمان داده اى و از خیر و نیکى جز آنچه تو عطا کرده اى در اختیار ما نیست) (و نتصرف عن امرک، و نتقلب فى تدبیرک لیس لنا من الامر الا ما قضیت، و لا من الخیر الا ما اعطیت).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۲، ص:۲۲۸-۲۰۸
و الفاء من قوله «فلک الحمد»: فصیحه، اى: اللهم اذا کان خلق اللیل و النهار لهذه المصالح العظیمه و المنافع الجلیله فلک الحمد.
و تقدیم الظرف للتخصیص، اى: لک الحمد خاصه.
و فلقت الشىء فلقا -من باب ضرب-: شققته.
و الاصباح: مصدر سمى به الصبح، قال تعالى: «فالق الاصباح». قیل: المراد فالق ظلمه الاصباح، و هى الغبش فى آخر اللیل. و کان الافق کان بحرا مملوء من الظلمه، ثم انه تعالى شق ذلک البحر المظلم بان اجرى فیه جدولا من النور. فالمعنى: فالق ظلمه الاصباح بنور الاصباح. و حسن الحذف للعلم به، او المراد فالق الاصباح بضیاء النهار و اسفاره، و منه قولهم: انشق عمود الفجر و انصدع الفجر، او المراد مظهر الاصباح بواسطه فلق الظلمه. فذکر السبب و اراد المسبب. او الفالق بمعنى الخالق، و عن ابنعباس و الضحاک: الفلق بالسکون بمعنى الخلق.
و اما الفلق بالتحریک فهو ضوء الصبح، لانه بمعنى مفعول.
و من من قوله «من الاصباح»: مبینه ل«ما».
و مفعول «فلقت» محذوف. اى: على ما فلقته لنا.
و متعته بالتثقیل و امتعته به بالهمزه: جعلته له متاعا، و هو اسم لما ینتفع به.
و الضوء: النور، و هو ما انتشر من الاجسام النیره. و قیل: هو اقوى من النور، فهو فرط الاناره.
و قال المتکلمون: القائم بالمضىء لذاته هو الضوء، کما فى الشمس، و بالمضىء بغیره هو النور، کما فى القمر و وجه الارض. قال تعالى: «جعل الشمس ضیاء و القمر نورا» و قد یتعاوران. تبصره:
اعلم ان ضوء الصبح انما هو من ضیاء الشمس قطعا. و بیان ذلک- على ما حرره ارباب الهیئه-: ان المستضىء بالشمس من الارض اکثر من نصفها دائما، لان الشمس اعظم من الارض، کما قام علیه البرهان فى محله، و متى استضاءت کره صغرى من کره عظمى کان المستضىء من الصغرى اکثر من نصفها، و المظلم اقل منه، و یکون ظلها مخروطیا، فظل الارض على هیئه مخروط یلازم راسه مدار الشمس و ینتهى فى فلک الزهره، کما علم بالحساب، و النهار مده کون المخروط تحت الافق، و اللیل مده کونه فوقه، فاذا ازداد قرب الشمس من شرقى الافق ازداد میل المخروط الى غربیه، و لا یزال کذلک حتى یرى الشعاع المحیط به، و اول ما یرى منه هو الاقرب الى موضع الناظر، لانه اصدق رویه، و هو موضع خط یخرج من بصره عمودا على الخط المماس للشمس و الارض، فیرى الضوء مرتفعا عن الافق مستطیلا، و ما بینه و بین الافق مظلما، لقربه من قاعده المخروط الموجب لبعد الضوء هناک عن الناظر و هو الصبح الکاذب. ثم اذا قربت الشمس جدا یرى الضوء معترضا منبسطا و هو الصبح الصادق. فسبحان فالق الاصباح، و هذا لا ینافى کونه تعالى فالقه بالحقیقه، کما ان وجود النهار بسبب طلوع الشمس لا ینافى کونه تعالى خالقه.
و الفخر الرازى اراد ان یبین ان ذلک بقدره الفاعل المختار، فنفى کون الصبح بسبب ضوء الشمس بحجج اخترعها من عند نفسه، و کلها خلاف المعقول و المنقول من علم الریاضه، فکانت ساقطه عن درجه الاعتبار، زائفه عند اولى الابصار.
بصره ایاه و بصره به تبصیرا: عرفه و اوضحه له حتى کانه مبصر له، او هو من البصیره بمعنى العلم و الخبره، اى: اعلمتنا.
و الباء من «به» ان جعلت للتعدیه کان الضمیر المجرور بها راجعا الى «ما»، و التقدیر: و على ما بصرتنا به من مطالب الاقوات، و ان جعلت ظرفیه کان راجعا الى ضوء النهار.
و مفعول «بصرتنا» محذوف، و التقدیر: و على ما بصرتناه فى ضوء النهار من مطالب الاقوات، و حذف المفعول کثیر فى مثل هذا المقام.
و من على الوجهین بیانیه.
و المطالب: جمع مطلب، یکون مصدرا او اسم مکان، اى: موضع الطلب و کل من المعنیین محتمل هنا، اى: عرفتناه من طلب الاقوات، او اماکن طلبها.
و الاقوات جمع قوت بالضم: و هو ما یوکل لیمسک الرمق.
و وقاه الله یقیه وقایه بالکسر: حفظه.
و الطوارق: جمع طارق او طارقه، بمعنى حادث او حادثه، اى: حوادث الافات.
و انما سمیت الحوادث طوارق تشبیها لها بالاتى لیلا، لاحتیاجه غالبا الى طرق الباب- اى: دقه- و لذلک اضیفت فى بعض الادعیه الى اللیل، و منه: «اعوذ من طوارق اللیل»، ثم توسع فیها فاطلقت على مطلق الحوادث لیلا کانت او نهارا.
و الافات: جمع آفه، و هى عرض یفسد ما اصابه، و هى العاهه.
و ایف الشىء- کقیل، بالبناء للمفعول-: اصابته الافه، و هو مووف- کرسول- و الاصل: ماووف على مفعول، لکنه استعمل على نقص العین فوزنه «مفول».
اصبحنا: جمله مستانفه لا محل لها من الاعراب، اى: دخلنا فى الصباح.
و الاشیاء: جمع شىء، و هو فى اللغه عباره عن کل موجود اما حسا کالاجسام، او حکما کالاقوال. و قد اسلفنا الکلام على اختلافهم فى اطلاقه على المعدوم فى اوائل الروضه الثانیه، فلیرجع الیه.
و کلها: تاکید للاشیاء، افادت عموم افرادها.
و بجملتها: حال موکده لصاحبها، و الجمله بالضم: جماعه الشىء اى: و اصبحت الاشیاء کلها جمیعا. فهو کقوله تعالى: «و لو شاء ربک لامن من فى الارض کلهم جمیعا».
و الباء فى «بجملتها»: للملابسه متعلقه بمحذوف وجوبا، اى: متلبسه بجملتها. و انما لم تجعلها متعلقه ب«اصبحت»، لان الظرف و الجار و المجرور اذا وقعا حالا وجب تعلقهما بمحذوف.
و لک: حال من «الاشیاء». و المعنى: دخلنا فى الصباح و دخلت فیه الاشیاء کلها بجملتها کائنه لک، اى: عرفنا الاشیاء کلها لک، کذا قال شارح الحصن الحصین فى نظیر هذا الموضع.
و الظاهر ان «لک» حال من الضمیر فى «اصبحنا» و من «الاشیاء» معا، اى: مملوکین لک.
و هذا الکلام انشاء فى صوره الخبر، کقولک: بعت و اشتریت، لان المقصود به الاقرار لله سبحانه بالمملوکیه و التضرع الیه تعالى، لا الاخبار عن ذلک، فهو لا یحتمل التصدیق و التکذیب، فتعین کونه انشاء.
لا یقال: کیف یکون انشاء و لنسبته خارج، و قد قالوا: ان الکلام اما ان یکون لنسبته خارج او لا، فالاول الخبر و الثانى الانشاء؟ لانا نقول: انما یکون لنسبته خارج اذا ارید به الاخبار، و اما حال الدعاء فلا ملاحظه لنسبته الخارجیه اصلا، بل الغرض مجرد الاعتراف و الاقرار.
فان قلت: فلیکن الغرض من ذلک افاده لازم الحکم، کما اشار الیه شارح الحصن بقوله: «اى عرفنا الاشیاء کلها لک». قلت: انما یفاد الحکم او لازمه من لا یکون عالما باحدهما، و الله سبحانه لا یخفى علیه شىء، فلم یبق الا ان یکون الغرض انشاء الاقرار و التضرع کما ذکرنا، و قس على ذلک ما یرد علیک فى الدعاء من امثاله.
قال المحقق التفتازانى فى شرح التلخیص: کثیرا ما تورد الجمله الخبریه لاغراض اخرى سوى افاده الحکم او لازمه، کقوله تعالى حکایه عن امراه عمران: «رب انى وضعتها انثى» اظهارا للتحسر على خیبه رجائها و عکس تقدیرها و التحزن الى ربها، لانها کانت ترجو و تقدر ان تلد ذکرا، و قوله تعالى حکایه عن زکریا «رب انى وهن العظم منى» اظهارا للضعف و التخشع. انتهى.
قال بعضهم: و هو جار فى کل خبر یخاطب به من یستحیل علیه الجهل، کقول الداعى: «ربنا اننا سمعنا منادیا ینادى للایمان».
قال بعض المحققین: ان الکلام الذى ارید به مثل هذه المعانى لیس بخبر بل انشاء، فالمتکلم بهذا الکلام لیس بمخبر. و یدل علیه قول الامام المرزوقى فى قوله:
قومى هم قتلوا امیم اخى؛
هذا الکلام تفجع و تحزن و لیس باخبار. انتهى.
بدل بعض من «الاشیاء»، و الغرض التفصیل بعد الاجمال بسطا للکلام حیث الاصغاء مطلوب.
و السماء: اسم جنس یطلق على الواحد و المتعدد. و قیل: جمع سماوه کسحاب و سحابه، و فى تقدیم السماء على الارض فى الذکر مع تقدم خلق الارض على خلق السماء- کما ورد عن ابى جعفر علیه السلام، و علیه اطباق اکثر المفسرین- ایماء الى شرفها و افضلیتها.
و المساله محل خلاف، فقال بعضهم: السماء افضل، لانها متعبد الملائکه و ما فیها بقعه عصى الله فیها، و قال تعالى: «و جعلنا السماء سقفا محفوظا»، و ورد فى الاکثر ذکر السماء مقدما على الارض، و السماویات موثره و السفلیات متاثره، و الموثر اشرف من المتاثر.
و قال آخرون: بل الارض افضل، لانه تعالى وصف بقاعا من الارض بالبرکه، فقال: «ان اول بیت وضع للناس للذى ببکه مبارکا»، «فى البقعه المبارکه»، «الى المسجد الاقصى الذى بارکنا حوله»، «مشارق الارض و مغاربها التى بارکنا فیها»، یعنى ارض الشام، و وصف جمله الارض بالبرکه: «و بارک فیها و قدر فیها اقواتها فى اربعه ایام».
فان قیل: و اى برکه فى المفاوز المهلکه؟
قلنا: انها مساکن الوحوش و مرعاها، و مساکن الناس اذا احتاجوا الیها، و مساکن خلق لا یعلمهم الا الله تعالى، فلهذه البرکات قال تعالى: «و فى الارض آیات للموقنین» تشریفا لهم، لانهم هم المنتفعون بها، کما قال: «هدى للمتقین». و خلق الانبیاء من الارض «منها خلقناکم» و اودعهم فیها: «و فیها نعیدکم»، و اکرم نبیه المصطفى فجعل الارض کلها له مسجدا و طهورا. هکذا ذکر بعض المفسرین.
و قال ابن ابى الحدید فى شرح نهج البلاغه: لا شبهه ان السماء اشرف من الارض على راى الملیین و على راى الحکماء. اما اهل المله: فلان السماء مصعد الاعمال الصالحه، و محل الانوار، و مکان الملائکه، و فیها العرش و الکرسى، و الکواکب المدبرات امرا. و اما الحکماء: فلامور اخرى تقتضیها اصولهم. انتهى.
قلت: و مما یدل على ان السماء اشرف من الارض قول امیرالمومنین صلوات الله علیه فى خطبه له: «من ملائکه اسکنتهم سماواتک و رفعتهم عن ارضک، هم اعلم خلقک بک و اخوفهم لک و اقربهم منک»، فقوله علیه السلام: «و رفعتهم عن ارضک» صریح فى اشرفیه السماء، اذ المعنى: شرفتهم و اعلیت اقدارهم عن سکنى ارضک، لخساستها بالنسبه الى شرف اقدارهم، کما تقول لمن یعز علیک اذا زاول امرا خسیسا: «انا ارفعک عن هذا» اى: اجل شانک عنه.
ثم التفضیل بین السماء و الارض انما یتم على قول من زعم ان الفلک جماد غیر ذى روح و نطق، و ان الکواکب کالدرر و الیواقیت و سائر الاحجار جمادات. و اما على القول بان السماوات و ما فیها کلها حیه ناطقه مطیعه لله تعالى فى حرکاتها و ان حرکاتها عباده ملکیه- کما ذهب الیه جمع کثیر من محققى الحکماء الاسلامیین، و استدلوا على ذلک ببراهین عقلیه و دلائل نقلیه- فلا مجال للتفضیل بینهما. و الله اعلم.
بث الله الخلق بثا- من باب قتل-: خلقهم. و بث السلطان الجند فى البلاد: نشرهم.
و ما: موصوله بمعنى «الذى». اى: و الذى خلقت او نشرت فى کل واحد من السماء و الارض کالملائکه و الکواکب فى السماء و اصناف الحیوان و النبات و الجماد فى الارض. و انما قال: فى کل واحد منهما دون فیهما تنصیصا على ان المبثوث فى کل منهما غیر ما فى الاخر، رفعا لتوهم ان المبثوث انما هو فى الارض، و نسب الیهما لان ما یکون فى احد الشیئین یصدق انه فیهما فى الجمله، کما هو فى قوله تعالى: «و من آیاته خلق السموات و الارض و ما بث فیهما من دابه».
قال المفسرون: انما قال فیهما من دابه مع ان الدواب فى الارض وحدها، لان ما یختص باحد الشیئین المتجاورین یصح نسبته الیهما، و منه قوله: «یخرج منهما اللولو و المرجان» و انما یخرج من الملح و لم یقل «کل واحده منهما»- بالتانیث- مع ان کلا منهما مونث سماعى، لانه اراد النوع او الفرد.
بالضم- على الروایه المشهوره-: بدل بعض من الموصول، و بالکسر قیل: بدل من «کل واحد»، و لا یصح معنى الا ان یجعل «ساکنه» و ما عطف علیه من باب «نهر جار»، مما اسند فیه معنى الفعل الى المکان، و لا یخفى تعسفه، و الصواب ما وقع فى نسخه قدیمه من اثبات «من» فى روایه الکسر، و صورته: «و ما بثثت فى کل منهما من ساکنه و متحرکه و مقیمه و شاخصه» و هى بیان ل«ما»، و کان الجامع بین الروایتین اغفل من هذه الروایه اثبات «من»، فتوهم انها روایه بدون «من».
و السکون عند الحکماء: عدم الحرکه عما من شانه ان یتحرک، و بهذا القید احترزوا عن المفارقات- اعنى الجواهر المجرده عن الماده القائمه بانفسها- فان الحرکه مسلوبه عنها لکن لیس من شانها الحرکه، فلا تتصف بحرکه و لا سکون. و عند المتکلمین: حصول الجسم فى المکان اکثر من زمان واحد، و بین المعنیین تلازم فى الوجود و تغایر فى المفهوم. و على الاول التقابل بین الحرکه و السکون تقابل العدم و الملکه، و على الثانى تقابل الضدین.
قال فى الملخص: ماخذ الخلاف ان الجسم اذا لم یکن متحرکا عن مکانه کان هناک امران:
احدهما: حصوله فى ذلک المکان المعین.
و الثانى: عدم حرکته عنه مع ان من شانه ان یتحرک، و الاول امر ثبوتى من مقوله الاین، و الثانى عدمى بالاتفاق. و المتکلمون اطلقوا لفظ السکون على الاول، و الحکماء على الثانى، فالنزاع لفظى.
و الحرکه قیل: هى الخروج من القوه الى الفعل على سبیل التدریج. و بهذا القید احترز عن الکون و هو ما حدث دفعه. کانقلاب الهواء ماء، فان الصوره الهوائیه کانت للماء بالقوه فخرجت منها الى الفعل دفعه.
و قیل: هى انتقال المتحیز من حیز الى حیز آخر.
و قیل: هى حصول المتحیز فى حیز بعد ان کان فى حیز آخر. ثم المتحرک هنا یشمل ما کان حرکته کمیه، و هى انتقال الجسم من کمیه الى اخرى، کالنمو و الذبول، او کیفیه، کانتقال الجسم من البروده الى الحراره على التدریج و بالعکس، و تسمى هذه الحرکه استحاله او اینیه، و هى حرکه الجسم من مکان الى آخر، و تسمى نقله او وضعیه، و هى الحرکه المستدیره التى یلازم الجسم معها مکانه، کحرکه الرحى و الکره فى مکانها و ما کانت حرکته ارادیه، و هى ما یکون مبدوها بسبب امر خارج مقارنا بشعور و اراده، کالحرکه الصادره من الحیوان بارادته، او قسریه، و هى ما یکون مبدوها بسبب میل مستفاد من خارج، کالحجر المرمى الى فوق، او طبیعیه، و هى ما لا تحصل بسبب امر خارج و لا تکون مع شعور و اراده، کحرکه الحجر الى اسفل، او عرضیه، و هى ما یکون عروضها للجسم بواسطه عروضها لشىء آخر بالحقیقه، کحرکه الدره المتحرکه بحرکه الحقه. اذا عرفت ذلک فتقدیم «الساکن» على «المتحرک» فى الذکر لکون السکون مقدما على الحرکه.
اقام بالمکان اقامه: دام، فهو مقیم.
و شخص یشخص- من باب منع- شخوصا: خرج من موضع الى غیره فهو شاخص. و یتعدى بالهمزه فیقال اشخصته، و اغرب من فسر الشاخص هنا بمعنى المرتفع من شخص شخوصا ایضا بمعنى ارتفع.
فان قلت: ما المراد بالمقیم و الشاخص مما بثه الله سبحانه فى السماء؟
قلت: یحتمل ان یراد بالمقیم الملائکه الذین لا یبرحون من السماء و هم ارباب العباده، فمنهم من هو ساجد ابدا لا یقوم من سجوده لیرکع، و منهم من هو راکع ابدا لم ینتصب قط، و منهم الصافون بالصلاه بین یدى خالقهم لا یتزایلون، کما ورد فى کلام امیرالمومنین صلوات الله علیه حیث قال: ثم فتق ما بین السماوات العلى فملاهن اطوارا من ملائکته، منهم سجود لا یرکعون و رکوع لا ینتصبون و صافون لا یتزایلون.
و یکون المراد بالشاخص الملائکه الذین یخرجون من السماء بامر ربهم، و یهبطون الى الارض لامور و کلوا بها، کالمعقبات و هم الملائکه الذین ینزلون بالبرکات و یصعدون بارواح بنىآدم و اعمالهم، و کالملائکه الذین یکتبون الصلاه على النبى صلى الله علیه و آله، کما روى عن ابى عبدالله علیه السلام انه اذا کان یوم الخمیس عند العصر اهبط الله تعالى ملائکه من السماء الى الارض، معها صحائف من فضه، بایدیها اقلام من ذهب تکتب الصلاه على محمد فى ذلک الیوم و تلک اللیله الى الغد الى غروب الشمس.
و کالملائکه الموکلین بقبره صلى الله علیه و آله، فقد ورد: ما من فجر یطلع الا نزل سبعون الف ملک حتى یحفو بقبر النبى صلى الله علیه و آله، حتى اذا امسوا عرجوا و هبط مثلهم فصنعوا مثل ذلک، حتى اذا انشقت الارض خرج فى سبعین الف ملک یوقرونه، و الله اعلم.
علا الشىء یعلو علوا- من باب قعد-: ارتفع، یقال: علوت فى الجبل و علوته و علوت علیه: اى رقیته.
و على فى المکارم، یعلى- من باب تعب- علاء بالفتح و المد. و بالمضارع سمى، و منه: یعلى بن امیه.
و الهواء بالمد: الجو. و هو المسخر بین السماء و الارض. و الجمع: اهویه. و یطلق ایضا على الخلاء الذى لم تشغله الاجرام.
و کن- بالفتح على الروایه المشهوره-: بمعنى استکن اى: استتر و اختفى. و على هذا فیستعمل لازما و متعدیا. یقال: کننته، اکنه- من باب قتل- بمعنى: سترته فکن هو.
و اما اکننته بالالف فبمعنى: اضمرته.
قال الکسائى: کننت الشىء: سترته فى الکن بالکسر و هو الستره. و اکننته فى نفسى: اسررته.
و قال ابوزید: کننته و اکننته بمعنى فى الکن و فى النفس جمیعا.
و فى نسخه ابن ادریس: «و ما کن تحت الثرى» بضم الکاف على البناء للمفعول، من کننت الشىء بمعنى: سترته.
و الثرى بالقصر: التراب الندى. و عن محمد بن کعب: انه ما تحت الارضین السبع.
و عن السدى: ان الثرى هو الصخره التى علیها الارض السابعه.
و قیل: الثور او الحوت.
و قیل: هو الطبقه الترابیه من الارض و هو آخر طبقاتها.
و قال بعض المفسرین: التحقیق ان الثرى هو التراب الندى، و هو ما جاور البحر من جرم الارض، فالذى تحته هو ما بقى من جرم الارض الى المرکز. فیحتمل ان یکون هناک اشیاء لا یعلمها الا الله تعالى من المعادن و غیرها، و لا ریب ان الکل له سبحانه.
و یویده قول اهل اللغه: الثرى: التراب الندى، فان لم یکن ندیا فهو تراب و لا یقال حینئذ: «ثرى».
و الحاصل: ان له سبحانه و تعالى ما علا و ما سفل و ما توسط و ما نزل.
قبض الشىء قبضا- من باب ضرب-: اخذه بکفه، و هو فى قبضه و فى قبضته بالفتح اى: فى ملکه. و اما القبضه بالضم فاسم للمبقوض، کالغرفه بمعنى المغروف، و قد تفتح بهذا المعنى ایضا.
قال فى القاموس: و القبضه: ما قبضت علیه من شىء، و بالضم اکثر.
اى: اصبحنا فى ملکک و تحت قدرتک، تتصرف فینا کیف تشاء بلا مانع و لا دافع.
و عبر عن ذلک بالکون فى القبضه، جریا على سنن التمثیل الذى یسمیه اهل البیان تمثیلا تخییلیا، اى الایقاع فى الخیال بتصویر المعانى العقلیه بصور الاعیان الحسیه، لکونها اظهر حضورا و اکثر خطورا.
و هذا ما قال الحکماء: ان الناس للتخییل اطوع منهم للتصدیق، فاکثروا من استعمال القضایا المخیله فى مقام الترغیب و التنفیر و الاستماحه و الاستعطاف و نحو ذلک. و هى و ان کانت ترى بحسب الظاهر کاذبه فلیست بکاذبه، لان القصد منها تشبیه تلک الحال بحال من تفرض له تلک الصوره الحسیه مثلا، مثل حال تسلطه تعالى على عباده، و احاطته بامورهم، و قدرته على التصرف فیهم کیف یشاء، بحال من تکون له قبضه تحتوى علیهم و یکونون فیها، من غیر ان یذهب بها الى جهه حقیقه بالنسبه الى الله تعالى، کما یذهب الیه المجسمه، او مجاز بان یراد بالقبضه الملک. و انما المراد بالمفردات فى مثل ذلک حقائقها فى نفسها، کما فى قولهم: اراک تقدم رجلا و توخر اخرى، لکن لا بالنسبه الى الممثل له، بل بالنسبه الى الممثل به، و هو باب جلیل فى علم البیان، علیه یحمل کثیر من متشابهات القرآن، کقوله تعالى: «و الارض جمیعا قبضته یوم القیامه و السموات مطویات بیمینه»، و قوله تعالى: «و السماء بنیناها باید».
قال صاحب الکشاف: ان ذلک تمثیل و تصویر لعظمته تعالى، و توقیف على کنه جلاله، من غیر ذهاب بالقبضه و الیمین و الایدى الى جهه حقیقه او مجاز.
بل یذهب الى آخر الزبده و الخلاصه من الکلام من غیر ان یتمحل بمفرداته حقیقه او مجاز، کقوله تعالى: «و قالت الیهود ید الله مغلوله» اى: هو بخیل، «بل یداه مبسوطتان» اى: هو جواد من غیر تصور ید و لا غل و لا بسط.
و شدد النکیر على من تاول القبضه بالملک، و الیمین و الید بالقدره، و قال: انه من ضیق العطن و المسافره من علم البیان مسافه اعوام. قال: و کم من آیه من آیات الله فى التنزیل، و حدیث من احادیث الرسول، قد ضیم و سیم الخسف بالتاویلات الغثه و الوجوه الرثه.
و اعتذر الشیخ عبدالقاهر من تاویلهم القبضه بالملک و الید بالقدره و نحو ذلک بان الغرض منه ان لا یقع السامع فى التشبیه و التجسیم ریثما ینبه على کون الکلام للتصویر و التمثیل.
حوى الشىء یحویه: اذا ضمه و استولى علیه.
و الملک بالضم: اسم من ملک على الناس اى: تولى امرهم.
و جمله «یحوینا ملکک» حال موکده لمضمون الجمله قبلها.
و السلطان هنا بمعنى: الولایه، و عطفه على الملک من عطف الشىء على مرادفه، نحو «انما اشکوا بثى و حزنى الى الله».
و زعم بعض اهل البیان ان التطویل لا لفائده من طرق التعبیر عن المراد مما لا یقبل. و اعترض بان ذکر الشىء مرتین فیه فائده التاکید. و قد قال النحاه: ان الشىء یعطف على نفسه تاکیدا، و الفائده التاکیدیه معتبره فى الاطناب.
و ضم الشىء ضما- من باب قتل-: جمعه.
و ضم المشیئه: کنایه عن جریانها فى جمیع مخلوقاته سبحانه و اجتماعهم تحتها ، فکانها حمعتهم حمیعا بحیث لا یشذ عنها منهم شاذ.
و اتفقت النسخ هنا على ترک الهمزه من المشیئه و تشدید الیاء منها. و قد سبق الکلام على توجیهه فى الروضه الاولى.
قوله علیه السلام: «و نتصرف عن امرک» التصرف و التقلب بمعنى: صرفته فى الامر، تصریفا فتصرف: قلبته فتقلب.
و عن: یحتمل ان یکون سببیه، اى: بسبب امرک، مثلها فى قوله تعالى: «و ما نحن بتارکى آلهتنا عن قولک»، فالظرف لغو متعلق ب«نتصرف». و یحتمل ان یکون مستقرا على انه حال من الضمیر، اى: نتصرف صادرین عن امرک.
قیل: المراد به الامر التکوینى، و قیل: امر المخلوق بالتوجه الى وجهته على وفق اراده الله تعالى و سوق الحکمه الالهیه کلا الى غایته. و هو اشاره الى توجیه اسبابه بحسب القضاء الالهى علیه بذلک.
قوله علیه السلام: «و نتقلب فى تدبیرک» التقلب: الصیروره من حال الى حال. و اصله من التقلب ظهرا لبطن.
و التدبیر: فعل الشىء عن فکر و رویه و نظر الى دبره و هو عاقبته و آخره.
و المراد به هنا تعلق العلم بصلاح آخره کتعلقه بصلاح اوله من غیر رویه و فکر. و قیل: ایجاده على وفق المصلحه.
ما قضیت: اسم لیس، و لنا: خبرها، قدم وجوبا لاقتران الاسم ب«الا».
و من: بیانیه.
و الامر هنا بمعنى: الشان و الحاله. و الالف و اللام فیه جنسیه لاستغراق الافراد، اى: لیس لنا من کل امر الا ما قضیته. و یحتمل ان تکون لتعریف الماهیه.
قال العلامه البهائى قدس سره فى المفتاح: المراد بالامر هنا النفع، فالمعطوفه علیها کالمفسره لها. انتهى.
و انما فسره بالنفع لما یدل علیه بحسب الظاهر من الجبر و سلب اختیار العبد، لو ارید بالامر مطلقه، فتکون افعال العباد کلها خیرها و شرها بقضائه تعالى. و بطلانه معلوم عندنا عقلا و نقلا، فوجب التاویل. فاذا اول الامر بالنفع کان من فعله تعالى، و فعله لا یکون الا بقضائه سبحانه، فکانت افعال العباد خارجه عنه.
و قال بعض المحققین من اصحابنا: و قد یفسر القضاء بمعنى العلم الملزوم، و الایجاد الواجب على وفقه، و هو ان القضاء عباره عن ابداع الاول تعالى لصور الموجودات الکلیه و الجزئیه، التى لا نهایه لها من حیث هى معقوله فى العالم العقلى. ثم لما کان ایجاد ما یتعلق منها بمواد الاجسام فى موادها، و اخراج الماده من القوه الى الفعل، غیر ممکن الا على سبیل التعاقب، لامتناع قبول الماده الصور الکثیره دفعه، و کان الجود الالهى مقتضیا لایجادها، و لتکمیل الماده بایداعها فیها، و اخراج ما فیها من قبول تلک الصوره من القوه الى الفعل، قدر بلطیف حکمته وجود الزمان المدید، لتخرج فیه تلک الامور من القوه الى الفعل واحدا بعد واحد، فتصیر فى جمیع ذلک الزمان موجوده فى موادها، و تکون الماده کامله بها. فالقدر عباره عن وجود هذه الاشیاء مفصله واحدا بعد واحد فى موادها السفلیه الخارجیه، بعد ان کانت مقدره فى صحائفها العلویه، کما قال تعالى: «و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم». و القضاء بالمعنى المذکور لا ینافى اختیار العبد و حسن تکلیفه و ثوابه و عقابه، لان معنى الاختیار ان یکون للعبد قوه فاعلیه صالحه للفعل و الترک یقال لها: القدره، و قوه اخرى علمیه مدرکه للنفع و الضرر و الافه و الشر فى جانبى ما یقدر علیه، و قوه اخرى ارادیه باعثه تطیعها القوه المسماه بالقدره، بحیث متى انبعثت الاراده لفعل او ترک، بحسب ما ادرکته النفس بقوتها الادراکیه، اطاعتها تلک القوه ففعلت او ترکت. و ذلک امر لا ینافى علم الله تعالى بما یقع او لا یقع من الطرفین. فان حصل وجوب بعد تصور نفع مظنون او مجزوم و انبعاث اراده عازمه، فذلک وجوب عارض لا حق لا ینافیه امکان سابق انتهى.
اذا عرفت ذلک فبقاء معنى الامر على عمومه لا محذور فیه.
قوله علیه السلام: «و لا من الخیر الا ما اعطیت» الخیر: لفظ جامع لجمیع الامور الحسنه، کما ان الشر جامع لجمیع الامور القبیحه، فهو مفهوم کلى یندرج تحته افراد کثیره.
و قیل: الخیر هو الوجود، و اطلاقه على غیره انما هو بالعرض، و هو ینقسم الى خیر مطلق، کوجود العقل، و الى خیر مقید، کوجود کل واحده من الصفات المرضیه و الشرائع النبویه.
و الاول هو الحق، و هو معنى قول بعض العلماء: الخیر ما یرغب فیه الکل، کالعقل مثلا و العدل و الشىء النافع، و الشر ضده.
و المال سمى بالخیر تاره و بالشر اخرى، نحو «ان ترک خیرا»، و «ایحسبون انما نمدهم به من مال و بنین نسارع لهم فى الخیرات»، لانه خیر لشخص و شر لاخر، فمن انفقه فى سبیل الله تعالى و امسکه عن سبیل الشیطان کان له خیرا، و من عکس کان له شرا.