دعای ششم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش پنجم)
شهادت به توحید و رسالت؛
اللَّهُمَّ إِنِّی أُشْهِدُک وَ کفَی بِک شَهِیداً، وَ أُشْهِدُ سَمَاءَک وَ أَرْضَک وَ مَنْ أَسْکنْتَهُمَا مِنْ مَلائِکتِک وَ سَائِرِ خَلْقِک فِی یوْمِی هَذَا وَ سَاعَتِی هَذِهِ وَ لَیلَتِی هَذِهِ وَ مُسْتَقَرِّی هَذَا، أَنِّی أَشْهَدُ أَنَّک أَنْتَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، قَائِمٌ بِالْقِسْطِ، عَدْلٌ فِی الْحُکمِ، رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ، مَالِک الْمُلْک، رَحِیمٌ بِالْخَلْقِ.
وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُک وَ رَسُولُک و خِیرَتُک مِنْ خَلْقِک، حَمَّلْتَهُ رِسَالَتَک فَأَدَّاهَا، وَ أَمَرْتَهُ بِالنُّصْحِ لِأُمَّتِهِ فَنَصَحَ لَهَا.
اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، أَکثَرَ مَا صَلَّیتَ عَلَی أَحَدٍ مِنْ خَلْقِک، وَ آتِهِ عَنَّا أَفْضَلَ مَا آتَیتَ أَحَداً مِنْ عِبَادِک، وَ اجْزِهِ عَنَّا أَفْضَلَ وَ أَکرَمَ مَا جَزَیتَ أَحَداً مِنْ أَنْبِیائِک عَنْ أُمَّتِهِ؛
إِنَّک أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْجَسِیمِ، الْغَافِرُ لِلْعَظِیمِ، وَ أَنْتَ أَرْحَمُ مِنْ کلِّ رَحِیمٍ، فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ الْأَخْیارِ الْأَنْجَبِینَ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
بارالها من تو را شاهد میگیرم و تو ما را بسنده گواهی هستی و گواه و شاهد میگیریم آسمان و زمینت را و همچنین ملائکه و دیگر آفریدگانت را که در زمین و آسمان مسکن دادهای در این روز و این ساعت و این شب و این جایگاه که من در آن قرار دارم که من شهادت میدهم که همانا تویی خدایی که جز تو خدایی نیست، برپا دارنده عدل، عادل در حکم، مهربان به بندگان، دارنده سراسر جهان هستی، رحیم بر تمام خلق هستی و شهادت میدهم که محمد بنده و فرستاده و برگزیده تو از میان تمام مردم است، آن که رسالتت را بر عهدهاش گذاشتی و او آن را بهخوبی به انجام رساند و او را به خیرخواهی امّتش فرمان دادی پس برای آنان خیرخواهی نمود.
بارالها پس بر محمد و آلش درود فرست بیش از آنچه که بر هر یک از دیگر آفریدگانت درود فرستادهای و از سوی ما بهترین چیزی را که به یکی از بندگانت دادی به او بده و از جانب ما کاملترین و بهترین پاداشی را که به کسی از انبیائت از جانب امتش دادهای به او عنایت فرما؛ زیرا که تویی بسیار بخشنده نعمت بزرگ و بخشاینده گناه سترگ و تو از مهربانی مهربانتری. پس درود فرست بر محمد و آلش که پاکیزگان و پاکان و نیکوکاران و سرآمد تمام برگزیدگاناند.
ترجمه آیتی
بار خدایا، تو را به شهادت مى گیرم و تو شهادت را بسنده اى، و آسمان تو را و ساکنانش را و زمین تو را و ساکنانش را از فرشتگانت و همه آفریدگانت، در این روز و در این ساعت و در این شب و در این مکان به شهادت مى گیرم که گواهى دهم که تو خداى یکتایى و جز تو خدایى نیست، تویى آن که برپاى دارنده عدالت بود و در داورى دادگر بود و به بندگان مهربان بود و فرمانرواى جهان بود و بر همه آفریدگان رحمت آورد.
شهادت مى دهم که محمد بنده توست و پیام آور توست و برگزیده ترین آفریدگان توست: او را به ابلاغ رسالت خویش برانگیختى آن را ابلاغ کرد، فرمانش دادى که امت خود اندرز دهد، اندرز داد.
بار خدایا، بر محمد و خاندانش درود بفرست، بیشترین درودى که به یکى از آفریدگان خویش فرستاده اى. و از سوى ما او را بهترین چیزى عطا کن که به یکى از بندگان خویش عطا کرده اى و برترین و کرامندترین پاداشى ارزانى دار که بر پیامبران خود از سوى امتشان ارزانى داشته اى.
تو هستى که نعمتهاى کرامند مى دهى و تویى که گناهان بزرگ را مى آمرزى و تویى از هر مهربانى مهربان تر. پس درود بفرست بر محمد و خاندان طیب و طاهر او آن نیکان برگزیدگان.
ترجمه ارفع
خداوندا ترا شاهد مى گیرم و تو براى گواهى دادن کافى هستى و نیز آسمان و زمینت و آن فرشتگانى که در آسمان و زمین ساکنند و سایر مخلوقات را شاهد مى گیرم که در این روز و این ساعت و در این شب و در این جایگاه خود شهادت مى دهم که تویى خداى یکتا که غیر تو خدایى نیست. تویى بر پاکننده عدالت و مجرى احکام عادلانه و مهربان نسبت به بندگان و تویى صاحب قدرت و سیطره ى بر خلق و رحم کننده ى بر آفریده هایت.
و نیز شهادت مى دهم که حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم بنده و رسول توست و از بهترین خلقت مى باشد. بار رسالت را بر دوش او گذاشتى و او به خوبى ابلاغ کرد. وى را به نصیحت امتش فرمان دادى او امت را پند داد.
بار الها بر محمد و آل او درود فرست بیش از آنچه بر آفریده هایت درود فرستاده ای و بر او از جانب ما بالاترین موهبتى را که بر بندگانت عطا فرمودى عنایت کن و پاداش ده از ناحیه ما به او برترین و با کرامت ترین پاداشى که به هر پیامبرى از ناحیه امتش به او داده اى.
پروردگارا تویى بخشنده نعمت هاى بزرگ و تویى آمرزنده لغزشهاى سنگین و تو از هر مهربانى مهربانترى پس بر محمد و آل پاک و پاکیزه و برگزیده او درود فرست.
ترجمه استادولی
خدایا، من تو را گواه مى گیرم و همین بس که تو گواهى، و نیز آسمان و زمینت را و فرشتگان و سایر آفریدگانت را که در آن ها جاى داده اى در این روز و این ساعت و این شب و این جایگاه گواه مى گیرم که من گواهى مى دهم که تویى آن خدایى که معبودى جز تو نیست، قائم به عدالت، دادگر در داورى، دلسوز بندگان، مالک ملک و سلطنت، و مهربان به آفریدگانى.
و گواهى مى دهم که محمد (علیه السلام) بنده و فرستاده و برگزیده ات از میان آفریدگان توست، رسالت خود را بر دوش او نهادى و او پیام تو را رساند، و او را به خیرخواهى امتش فرمان دادى و او خیرخواهى نمود.
خدایا، پس بر محمد و آل او درود فرست بیش از آنچه بر احدى از آفریدگانت درود فرستاده اى، و از سوى ما برترین چیزى را که به احدى از بندگانت داده اى به او عطا کن، و از سوى ما برترین و گرامى ترین چیزى را که به هر یک از پیامبرانت از سوى امتش پاداش داده اى به او پاداش ده.
که همانا تویى بخشنده نعمت هاى فراوان، و آمرزنده گناهان بزرگ، و تو از هر مهربانى مهربان ترى، پس بر محمد و آل پاک و پاکیزه و نیک و برگزیده او درود فرست.
ترجمه الهی قمشهای
پروردگارا من تو را شاهد و گواه مى گیرم و با آنکه گواهى تو کافى است باز همه آسمان و زمین و هر کس را در آنها مسکن داده اى از فرشتگان و سایر خلق خود در همین روز حاضر و این ساعت از عمرم و همین شب و همین مکان که اکنون قرار گرفته ام همه را بر توحید و ایمان خویش گواه و شاهد خود مى گیرم که من گواهى مى دهم بر آنکه همانا توئى خداى یکتائى که جز تو در ملک وجود هیچ خدائى نیست و تنها تو آن سلطانى که در همه ملک هستى به عدالت کامل بین خلق حکم مى کنى و با بندگانت کمال رافت و عطوفت است توئى پادشاه ملک عالم آفرینش و مهربان به تمام خلق
و باز گواهى مى دهم که حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) بنده خاص (و اخص الخاص) تو و رسول اکرم و بهترین خلق تست
پروردگارا تو (بهترین) درود و رحمتى که بر احدى از خلق مى فرستى (کاملتر) و بیشتر از همه بر آن بزرگوار فرست بر آن روح پاک از دعاى ما بهترین رحمتى که بر بنده اى از بندگانت مى فرستى به آن حضرت عطا فرما و (در مقابل مراحم و احسانى که از آن بزرگوار به ما امت شده است) از ما امت بر او بهترین و گرامى ترین پاداشى که بهر پیغمبرى از امتش عطا مى کنى عنایت فرما
که توئى بسیار عطا بخش بزرگ و آمرزنده گناه بزرگ و توئى مهربان ترین مهربانان عالم پس درود فرست بر محمد (ص) و آل (ع) نکوکار پاک طینتش که اخیار خلق و شرافتمندان عالمند.
ترجمه سجادی
خداوندا من تو را گواه مى گیرم و گواهى تو کافى است و آسمانت و زمینت و آنچه در آن دو جاى دادى از فرشتگان و سایر آفریدگانت را در این روز و این ساعت و این شب و این جایگاه شاهد مى گیرم که من شهادت مى دهم تویى خدایى که جز تو خدایى نیست، برپادارنده عدلى، دادگر در حکمى، با بندگان بسیار مهربانى، صاحب هر ملکى و رحم کننده بر آفریدگانى.
و گواهى مى دهم همانا محمّد بنده تو و فرستاده ات و برگزیده تو از بین آفریدگانت است، رسالت خود را بر او دادى، پس آن را انجام داد. و او را به نصیحت کردن امّتش دستور دادى، پس آنها را نصیحت کرد.
خداوندا بر محمّد و خاندانش درود فرست بیش از آنچه بر کسى از آفریدگانت فرستادى، و از جانب ما برترین چیزى را که به یکى از بندگانت عطا نمودى، به او عطا کن و از طرف ما بهترین و گرامى ترین پاداشى را که به پیامبرانت از جانب امّتش دادى، به او پاداش ده.
به درستى که تو بسیار بخشنده نعمتِ بزرگ و آمرزنده براى (گناه) بزرگ هستى و تویى مهربان تر از هر مهربان. پس بر محمّد و خاندانش که پاک، پاکیزه، نیکوکار و شریف ترین اند، درود فرست.
ترجمه شعرانی
خدایا من تو را گواه مى گیرم، و گواهى تو ما را بس و هم آسمان و زمین و فرشتگان و دیگر آفریدگان که در این دو مسکن داده اى در این روز و این ساعت و این شب و این جایگاه گواه باشند که من شهادت مى دهم تو خداوندى و هیچ معبودى غیر تو نیست. دادگستر و حاکم داد ده و مهربان بر بندگان، پادشاه گیتى، بخشاینده بر خلق،
و شهادت مى دهم که محمد صلى الله علیه و آله بنده و پیغمبر و برگزیده توست از همه آفرینش، رسالت خویش بدو سپردى، و او پیام تو را برسانید و فرمودى خیرخواهى امت کند و کرد
خدایا بر محمد و آل او درود فرست بیش از آنچه بر دیگر آفریدگان فرستادى و عطا کن به او برترین عطیه که به یکى از بندگانت عطا کردى و پاداش فرما بجاى ما بهتر و گرامیتر پاداشى که به یکى از پیغمبرانت از جانب امتش مرحمت فرمودى
که توئى دهنده نعمت عظیم آمرزنده گناه بزرگ. و توئى مهربانتر از هر مهربانى پس درود فرست بر محمد و آل او که پاکان و پاکیزگان و برگزیده و گرامى ترین خلقند.
ترجمه فولادوند
بار الها! همانا که من تو را به شهادت مى گیرم و شهادت تو بسنده است و آسمان تو و ساکنانش و زمین تو و ساکنانش و آن فرشتگانى که در آن دو مسکن داده اى و دیگر آفریدگانت را در این روز و این ساعت و این شب و در مکانى که من هستم به شهادت مى گیرم که همانا من گواهى مى دهم که تویى تو که جز تو خداى دیگر نیست و تویى به پا دارنده ى انصاف که در حکم خود عادلى و به بندگان مهربان و دارنده ى ملک هستى و رحیم به خلقى،
و گواهى مى دهم که محمد بنده و فرستاده و بر گزیده ى آفریدگان توست. بار رسالت خود را بر دوش او نهادى و وى به خوبى ادا کرد و وى را فرمان دادى که به امتش اندرز دهد و وى به نصیحت پرداخت.
بار خدایا! درود بر محمد و خاندان وى، بیش از آنچه بر کسى از میان آفریدگانت بر وى درود فرستاده اى و از جانب ما کامل ترین پاداشى را که بر یکى از بندگانت یا یکى از پیامبرانت از امت وى داده اى به او پاداش ده
چرا که تو خود بخشنده ى نعمت بزرگ و آمرزشگر گناه سترکى و تو خود از هر مهربان مهربان ترى. درود بر محمد و خاندان پاک، طاهر، نیکخواه و نجیب وى!
ترجمه فیض الاسلام
بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و ما را از (دامهاى شیطان و از هر پیشامدى در) پیش رو و پشت سر و از اطراف راست و چپ و از همه ى جوانبمان نگهدارى کن، نگهدارى که از نافرمانى تو نگهدارنده و به طاعت و بندگى تو راهنما و براى دوستى به تو بکار برده شود
بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و ما را در این روز و این شب و همه ى روزهامان توفیق عطا فرما براى انجام نیکى و دورى از بدى و سپاسگزارى از نعمتها و پیروى از سنتها (واجبات و مستحبات) و ترک بدعتها (احداث چیزهائى در دین که از دین نیست) و امر به معروف (واداشتن بپسندیده: واجب و مستحب) و نهى از منکر (بازداشتن از زشتیها: حرام و مکروه) و حفظ و نگهدارى (اصول و فروع) اسلام، و نکوهش باطل و نادرستى و خوار نمودن آن، و یارى حق و گرامى گردانیدن آن، و راهنمائى گمراه، و کمک ناتوان، و رسیدن به فریاد ستم رسیده
بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و این روز را مبارکترین روزى گردان که ما به آن برخورده ایم، و برترین همراهى که ما با آن همراه شده ایم، و بهترین وقتى که (با گفتار و کردار نیک) در آن به سر برده ایم
و ما را خشنودترین کسان از گروه آفریدگانت که شب و روز بر آنها گذشته قرار ده، سپاسگزارنده ترین ایشان به نعمتهائى که عطا کرده اى، و پایدارترین آنها به احکامى که (به وسیله ى پیغمبرانت) بیان فرمودى، و جلوگیرترین آنان از نهیى که از آن ترسانیدى (براى آن کیفر قرار دادى).شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«اَللَّهُمَّ إِنِّی أُشْهِدُک وَ کفَى بِک شَهِیداً وَ أُشْهِدُ سَمَاءَک وَ أَرْضَک وَ مَنْ أَسْکنْتَهُمَا مِنْ مَلائِکتِک وَ سَائِرِ خَلْقِک فِی یوْمِی هَذَا وَ سَاعَتِی هَذِهِ وَ لَیلَتِی هَذِهِ وَ مُسْتَقَرِّی هَذَا أَنِّی أَشْهَدُ أَنَّک أَنْتَ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ قَائِمٌ بِالْقِسْطِ عَدْلٌ فِی الْحُکمِ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ مَالِک الْمُلْک رَحِیمٌ بِالْخَلْقِ»:
"الهى تو را شاهد مى گیرم و تو براى شهادت کافى هستى، و گواه مى گیرم آسمان و زمینت و کسانى از ملائکه و سایر آفریده هایت را که در آندو جا داده اى در این روز و این ساعت و این شب و در این جایگاهم به این که: شهادت مى دهم تو خدایى هستى که جز تو خدایى نیست. تویى بپادارنده عدالت در تمام هستى، برابردارنده در حکم و فرمان، مهربان به بندگان، دارنده ملک و پادشاهى و مهربان به آفریده هایت".
شرح مسأله عدالت و حکومت و رأفت و مالکیت و مُلک و پادشاهى و رحمت حضرت حق در مجلدات قبل بخصوص جلد اول و سوم گذشت.
«وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُک وَ رَسُولُک و خِیرَتُک مِنْ خَلْقِک حَمَّلْتَهُ رِسَالَتَک فَأَدَّاهَا وَ أَمَرْتَهُ بِالنُّصْحِ لِأُمَّتِهِ فَنَصَحَ لَهَا اَللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ أَکثَرَ مَا صَلَّیتَ عَلَى أَحَد مِنْ خَلْقِک وَ آتِهِ عَنَّا أَفْضَلَ مَا آتَیتَ أَحَداً مِنْ عِبَادِک وَ اجْزِهِ عَنَّا أَفْضَلَ وَ أَکرَمَ مَا جَزَیتَ أَحَداً مِنْ أَنْبِیائِک عَنْ أُمَّتِهِ إِنَّک أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْجَسِیمِ الْغَافِرُ لِلْعَظِیمِ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ مِنْ کلِّ رَحِیم فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ الْأَخْیارِ الْأَنْجَبِینَ»:
"و (اى محبوب و مولاى من) شهادت مى دهم که محمّد((صلى الله علیه وآله)) بنده و فرستاده و برگزیده از مخلوق توست، او را به رساندن پیام و دینت واداشتى، پس آن را به همان نحو که خواستى به مردم رسانید، و به خیرخواهى امّت خود امر فرمودى و او براى مردم خیر خواهى نمود. الهى، بر محمّد و آل او درود فرست بیشترین درودى را که بر یکى از مخلوقاتت فرستادى، و از جانب ما با او ببخش بهترین چیزى را که بر کسى از عباد و بندگانت عطا کردى، و به او پاداش و جزا ده برترین و گرامى ترین پاداشى را که به هر یک از رسولانت از جانب امّتش داده اى، که بحقیقت تویى بسیار بخشنده نعمت بزرگ، و آمرزنده گناه عظیم، و مهربان تر از هر مهربان، پس بر محمّد و آلش که پاکان و نیکان و گرامى ترین موجوداتند درود فرست".
مسأله رسالت و شخصیت و نبوت و نصایح و خیرخواهى رسول با عظمت اسلام و تفسیر حیات آن بزرگوار در جلد دوم "صحیفه" با کمک گیرى از "قرآن" و "نهج البلاغه" و کتب حدیث و تاریخ به طور مفصّل بازگو شد.
خواسته هاى حضرت سجاد از حضرت حق در هر یک از روزها:
محدّث قمّى در "مفاتیح الجنان" از "ملحقات صحیفه سجادیه" براى هر روز دعایى از امام چهارم نقل کرده که در سطور زیر به خواسته هاى امام و آن دعاها در هر روز از حضرت حق اشاره مى شود.
روز یکشنبه:
پروردگارا، نماز و روزه ام را بپذیر، و فردایم و پس از آن را بهتر از این ساعتم و روزم قرار ده، در عشیره و قومم مرا عزیز کن، و در بیدارى و خواب از من محافظت فرما، با عنایت خاصّت از من نگهدارى کن، و با انقطاع از غیر خودت و بریدن از ما سوایت و مشمول شدن مغفرتت عمرم را به پایان بر، که تو آمرزنده و رحیمى.
روز دوشنبه:
الهى، آغاز ین روزم را صلاح و میانه اش را رستگارى و پایانش را کامیابى قرار ده. الهى، در این روز پیامبرت را از من خوشنود کن و رحمتت را به من ارزانى ده. خداوندا، در روز دوشنبه دو نعمت به من ارزانى ده: خوشبختى به طاعت و عبادت در آغازش، و رسیدن به مغفرتت در انجامش، اى آن که اوست معبود و جز او کسى گناهان را نیامرزد.
روز سه شنبه:
الهى، اصلاح ده بر من دین مرا، زیرا دین است که مرا از جمیع خطرات حفظ مى کند، و اصلاح کن بر من آخرتم را، زیرا که آنجا خانه همیشگى من است. الهى، حیات و زندگى مرا مایه زیادتى خیر قرار ده، و مرگم را آسوده شدن از هر شرّى مقرّر فرما.
در این روز سه شنبه بر من سه چیز ببخش: گناهى را مگذار مگر آنکه آن را ببخشى، اندوهى را مگذار مگر آنکه آن را از من ببرى، دشمنى را مگذار مگر آنکه شرّش را از من دفع نمایى و خاتمه کارم را غفران خود قرار ده، اى صاحب احسان.
روز چهارشنبه:
پروردگارا، شفاعت و مصاحبت با رسولت را در قیامت نصیب من کن، و در این روز چهارشنبه چهار برنامه به من عنایت فرما: تواناییم را در طاعت و عبادت قرار ده، نشاطم را در بندگى خودت بگذار، رغبتم را متوجه ثواب آخرت کن و زهدم را در آنچه سبب عذاب دردناک مى شود قرار ده.
روز پنجشنبه:
الهى، در این روز و سایر روزها و شبها به ارتکاب حرام و اکتساب گناهان دردناکم مکن، خیر این روز و سایر روزها را نصیبم کن و شرّ این روز و سایر روزها را از من دور فرما. در این پنج برنامه به من مرحمت کن: روزم را احاطه نکند مگر کرمت، و به من نرسد جز نعمتت، سلامتم صرف طاعتت شود. به عبادتى موفّق گردم که مستحق ثواب شوم و از رزق حلال برایم فراوانى قرار ده.
الهى، در این روز مرا از مواقف وحشت و ترس امان ده و از برخورد با غصه ها و هموم و حوادث حفظم کن، بر محمّد و آلش درود فرست و توسلم را به حضرتش سود دهنده اى براى قیامتم قرار ده، اى بهترین رحم کنندگان.
روز جمعه:
الهى، تا زنده ام مرا بر دینت پابرجا و استوار ثابت قدم قرار ده، دلم را بعد از هدایتت ملغزان و از پیشگاه مبارکت براى من رحمت قرار ده، که تو بخشنده فوق العاده هستى. الهى، بر محمّد و آل محمّد درود فرست و مرا از متابعات و شیعیان آن بزرگوار قرار ده و در زمره آنان محشورم کن. خداوندا، بر واجبات و فرائض روز جمعه موفّقم فرما، که تو عزیز و حکیمى.
روز شنبه:
الهى از شکر نعمتهایت آن را به من عطا کن که نهایت رضا و خوشنودیت به من برسد، الهى در طاعت و التزام به عبادت مرا یارى ده و به لطف و عنایتت استحقاق ثوابم مرحمت کن. الهى، تا زنده ام با حفظ از گناه مورد رحمت و محبتم قرار ده و تا هستم به آنچه براى من منفعت دارد موفّقم گردان. با اتصال به قرآن مجید شرح صدرم بده، با تلاوت کتابت گناهانم را بریز، سلامت در دین و نفس عطایم کن، اهل انسم را از من هراسان مگردان و در بقیه عمر احسانت را بر من تمام کن چنانکه در گذشته از عمر مرا از احسانت بهره مند فرمودى، اى بهترین رحم کنندگان.
الهى و سیدى و مولاى، از لطف و محبت و عنایت تو جلد چهارم دیار عاشقان "شرح صحیفه سجّادیه" حضرت زین العابدین((علیه السلام)) پایان یافت.
خداوندا، به خودت قسم، من از شکر کمترین و کوچکترین نعمت تو عاجزم، چه رسد به نعمت این شرح که از اعظم نعمتهاى تو بر این ضعیف ذلیل مسکین مستکین و وامانده درمانده عاجز و جاهل و نادان است. الهى، عجز و قصور و تغییر و ناتوانیم را از شکر این نعمت و سایر نعمتهایت بعنوان شکر، از من خسته دل و شکسته بال و پریشان حال بپذیر.
شرح صحیفه (قهپایی)
«اللهم انى اشهدک- و کفى بک شهیدا- و اشهد سماءک و ارضک و من اسکنتهما من ملائکتک و سائر خلقک فى یومى هذا و ساعتى هذه و لیلتى هذه و مستقرى هذا انى اشهد انک انت الذى لا اله الا انت، قائم بالقسط، عدل فى الحکم، رووف بالعباد، مالک الملک، رحیم بالخلق».
«اشهدک» -على صیغه المتکلم الواحد من باب الافعال- اى: اخذتک شاهدا.
و الباء فى «بک» زائده. اى: کفاک.
«اسکنتهما» من السکنى لامن السکون. اى: من جعلت السماء و الارض مسکنه و ماواه.
و «سائر خلقک»، اى: باقى خلقک. ماخوذ من سور الاناء، و هو ما بقى منه. و لقوله صلى الله علیه و آله لغیلان: «اختر منهن اربعا و فارق سائرهن».
و مجرور عطفا على «ملائکتک». و یروى بالنصب عطفا على «سماءک».
و المستقر على صیغه اسم المفعول بمعنى اسم المکان.
و القسط بالکسر: العدل بمعنى العادل او من باب المبالغه. اى: یجرى التدبیر على الاستقامه فى جمیع الامور. فمعنى «قائم بالقسط» اى: مقیم للعدل فیما یقسم من الارزاق و الاجال و یثیب و یعاقب.
«رووف بالعباد». الرووف هو الرحیم العاطف برحمته على عباده. و قیل: الرافه ابلغ الرحمه.
«مالک الملک»، اى: یملک جنس الملک فیتصرف فیه تصرف الملاک فیما یملکون.
و الرحیم. فعیل من الرحم، و معناها العطف و الحنو، لکنه مجاز عن انعامه على عباده لا فى الملک اذا عطف على رعیته و رق لهم اصابهم بمعروفه و انعامه کما انه اذا ادرکته الفظاظه و القسوه عنف بهم و منعهم خیره و معروفه.
یعنى: بار خدایا، به درستى و تحقیق که من گواه مى گیرم تو را- و بسند(ه ا)ى تو از روى گواهى- و گواه مى گیرم آسمان تو را و زمین تو را- که مخلوق تواند- و آنهایى که در آسمان و زمین ساکن گردانیده اى از فرشتگان تو و باقى خلقان تو، در این روز و در این ساعت و در این شب و در این جایگاه من، که من گواهى مى دهم که تویى آن خدایى که نیست به غیر از تو خدایى- یعنى معبودى که سزاى پرستش باشد- و به پاى دارنده اى عدل و راستى را- در آنچه قسمت کرده اى از ارزاق و آجال و ثواب و عقاب و در جمیع اقوال و افعال خود- و عادلى در حکم- که هر چه مى کنى به محض عدالت است و جور و ظلم در حکم تو نیست- بسیار مهربانى به بندگان خود، پادشاه پادشاهانى و متصرفى در آن- به هر که مى خواهى عطا مى کنى پادشاهى و از هر که مى خواهى مى ستانى- و مهربانى به خلق خود.
«و ان محمدا عبدک و رسولک و خیرتک من خلقک حملته رسالتک فاداها و امرته بالنصح لامته فنصح لها».
«خیرتک»- بکسر الخاء المعجمه و الیاء المثناه التحتانیه و الراء المفتوحتین - اى: المختار المنتجب. و جاء بالتسکین ایضا.
«حملته»- بالتشدید- اى: کلفته حملها. قال فى الصحاح. و قد سبق معنى النصح فى الدعاء الثانى، فلا نعیده.
یعنى: و گواهى مى دهم که محمد صلى الله علیه و آله بنده ى تو است و فرستاده ى تو است و برگزیده ى تو است از خلقان تو. بار رسالت را بر او گذاشتى و تکلیف نمودى او را بر برداشتن آن، پس متحمل آن شد و ادا کرد آن را چنانچه مى بایست. و فرمودى او را به نصیحت کردن بر امت خود، پس نصیحت کرد ایشان را.
و امت جماعتى اند که مبعوث ساخته خداى تعالى رسول را به ایشان و آن کسانى که موجود شوند تا آخر زمان.
«اللهم فصل على محمد و آله اکثر ما صلیت على احد من خلقک».
الفاء فى «فصل» للتفریع على ما قبله. اى: لما ادى الرساله و نصح لامته، فصل علیه مجازاه لذلک.
و «اکثر» منصوب على انه صفه مفعول مطلق محذوف. اى: صل علیه صلاه اکثر صلاه صلیتها على احد من خلقک.
یعنى: بار خدایا، رحمت فرست بر محمد و آل او بیشتر از آنچه رحمت کرده اى هر یک از خلقان خود را.
«و آته عنا افضل ما آتیت احدا من عبادک».
آت: بمد همزه-: فعل امر من: آتى یوتى ایتاء، کاعطى لفظا و معنى. اصله: اءت، قلبت الهمزه الثانیه الفا لاجتماع الهمزتین و ثانیهما ساکنه وجب قلبها بحرکه جنس حرکه ما قبلها و هى الالف.
و «عنا»، اى: لاجلنا. فلفظه «عن» سببیه، کما فى قوله تعالى: (و ما کان استغفار ابراهیم لابیه الا عن موعده).
اى: اعطه لاجل المشقه التى تحملها فى اداء الرساله.
یعنى: و عطا کن او را از جهت مشقتى که متحمل آن شد در اداى رسالت، فاضلتر از آنچه داده اى هر یک از بندگان خود را.
«و اجزه عنا افضل و اکرم ما جزیت احدا من انبیائک عن امته».
لفظ «عن» ایضا هاهنا سببیه.
(یعنى:) و جزا و مکافات ده او را به جهت تحمل بار رسالت، فاضلتر و گرامیتر آنچه جزا داده اى هر یک از پیغمبران سابق را از امت آن پیغمبر.
«انک انت المنان بالجسیم، الغافر للعظیم».
المنان: فعال من المنه بمعنى المنعم المعطى. و قیل: المنان الذى یبتدى بالنوال قبل السوال.
«الجسیم» صفه لموصوف محذوف. اى: العطاء الجسیم.
و العظیم ایضا صفه لموصوف محذوف. اى: الذنب العظیم.
و الغافر بمعنى الساتر و منه: المغفر، لانه یغطى الراس.
و «المنان» منصوب نیز روایت شده بنابر مدح از شیخ شهید. و همچنین الغافر نیز منصوب خوانده شده.
یعنى: به درستى که تو بسیار نعمت دهنده اى به عطاى بزرگ، و آمرزنده اى گناهان عظیم را.
«و انت ارحم من کل رحیم، فصل على محمد و آله الطاهرین الاخیار الانجبین».
و تو بخشاینده ترى از همه ى بخشایندگان، پس رحمت فرست بر محمد و آل او که پاکند و پاکیزه از گناهان صغیره و کبیره و بهترین خلقان تواند و برگزیده هاى تواند.
شرح صحیفه (مدرسی)
مستقر: مکان استقرار.
الترکیب:
باء بک احتمال زیاده دارد ضمیر خطاب فاعل کفى و احتمال دیگر آن است که فاعل کفى ضمیر اکتفى شهیدا تمیز رفع ابهام از نسبت، و سایر بکسر عطف بر ملائکه فى یوم متعلق باشهد.
شرح:
یعنى اى خداى من به درستى که شاهد مى گیرم من تو را و کفایت مى کند به تو از حیث شهادت یعنى تو که شاهد شدى حاجت به شهادت غیر ندارد و شاهد مى گیرم آسمان تو را و زمین تو را و کسى را که جاى دادى تو در آسمان و زمین از ملائکه ى تو و باقى مخلوقات تو در امروز من و این ساعت من و این شب من و مکان قرار من به درستى که من شهادت مى دهم به درستى که من شهادت میدهم به درستى که توئى خداى آن چنانى که نیست خدائى مگر تو، توئى قائم به عدل، توئى عدل در حکم توئى قائم به عدل، توئى مهربان به بندگان، مالک ملک مهربان به مخلوق در آخرت.
ختام:
اشهاد ارض و سماء یا بر تقدیر است اگر از جهت ایشان اهلیت نبود، یا بر سبیل تمثیل است از باب عموم اشهاد یا بر وجه تحقیق که خدا ایشان را قدرت بر نطق دهد.
اللغه:
خیره: به کسر خاء و به فتح راء، یا به فتح خوانده شده و به سکون یاء به معنى مختار.
حمل: بالتشدید به کلفت شیىء را به دیگرى واگذار نمودن.
آته: اى اعطه،
منان: مبالغه در منت.
الغافر: الساتر،
جسیم: عطاى عظیم کثیر،
اخیار: جمع خیر به تشدید یاء به تخفیف از خیر اسم تفضیل.
شرح:
یعنى شهادت مى دهم که محمد بنده ى تو است و پیغمبر تو است و مختار تو است از خلق تو واگذار نمودى تو او را به سفارت و پیغام رساندن پس او اداء کرده است رسالت را، و امر فرمودى او را به نصیحت از براى امت خود پس نصیحت کرده است مر امت را، اى خداى من پس رحمت را نازل نما بر محمد و آل او اکثر چیزى که رحمت فرستادى بر احدى از مخلوق خود عطا کن تو او را عوض ما افضل چیزى که جزا داده اى تو احدى از پیغمبرانت را از امت او به درستى که تو زیاد منت دارنده ى به منت بسیار، توئى ساتر عظیم یعنى غفران کننده، توئى ارحم از هر رحیم پس صلوات بفرست بر محمد و آل او که از خوبان و پاکان هستند و پسندیدگان هستند.
ارشاد:
مقدم فرموده است عبودیت را بر رسالت زیرا که دانسته شد که صفت عبودیت اشرف از رسالتست و ایضا روایت شده است از حضرت صادق علیه السلام در شرف عبودیت که عبد عین عبارت است از علم به خدا، و باء او عبارت است از دورى از غیر او و دال عبارت است از قرب به خدا ماخوذ است از دنو از خداى سبحانه.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
به دنبال این قسمت با گواهى طلبیدن از خالق و مخلوق، عقائد خویش را چنین ابراز مى دارد: (بار خداوندا من تو را به گواهى مى طلبم- و همین بس که تو گواه باشى- همچنین آسمانت، زمینت، و همه کسانى که در این دو سکونت داده اى چه فرشتگان و چه سایر مخلوقت همه را به گواهى دعوت مى کنم، در این روز، در این ساعت، در این شب و در همین جایگاهى که ایستاده ام، (اللهم انى اشهدک و کفى بک شهیدا، و اشهد سماءک و ارضک و من اسکنتهما من ملائکتک و سائر خلقک فى یومى هذا و ساعتى هذه و لیلتى هذه و مستقرى هذا).
پس از آن با برشمردن صفات خداوند گواهى خود را نسبت به صفات او نیز اعلام مى دارد عرض مى کند: (من شهادت مى دهم تو آن خداوندى هستى که هیچ اله و معبودى جز تو وجود ندارد، شهادت مى دهم که تو قیام کننده به قسط و انصافى و عادل در حکم، مهربان به بندگان و مالک همه ى ملکها و رحیم نسبت به همه ى مخلوقات) (انى اشهد انک انت الله الذى لا اله الا انت، قائم بالقسط، عدل فى الحکم، روف بالعباد، مالک الملک، رحیم بالخلق).
و به دنبال آن گواهى به اقرار بر نبوت پیامبر اسلام را از همه ى آنها مى خواهد مى گوید: (و همه را به شهادت مى طلبم که): محمد (ص) بنده، رسول و انتخاب شده ى تو از میان بندگانت مى باشد) (و ان محمدا عبدک و رسولک و خیرتک من خلقک).
(ماموریت رسالتت را بر دوش او نهادى و او به خوبى آن را انجام داد به او فرمان خیرخواهى و نصیحت به امتش را دادى و نسبت به همه خیرخواهى نمود) (حملته رسالتک فاداها، و امرته بالنصح لامته فنصح لها).
و در ششمین فراز از این دعا خواسته هائى براى پیامبر گرامى دارد و در حقیقت براى او دعا مى کند چرا که همه این برکات از ناحیه ى او رسیده است نخست مى گوید: (بار خداوندا بر محمد و آلش درود فرست بیشتر از آنچه بر احدى از مخلوقت فرستاده اى) (اللهم فصل على محمد و آله، اکثر ما صلیت على احد من خلقک).
و اضافه مى کند: (و از ناحیه ى ما به او پاداشى عنایت کن برتر از پاداشى که به احدى از بندگانت عطا کرده اى) (و آته عنا افضل ما آتیت احدا من عبادک).
و نیز مى افزاید: (جزا و مزدى از ناحیه ى ما به او مرحمت فرما که برتر و گرامى تر از جزائى باشد که به دیگر پیامبرانت از ناحیه ى امتش عنایت کرده اى) (و اجزه عنا افضل و اکرم ما جزیت احدا من انبیائک عن امته).
و سرانجام همانگونه که رسم دعا است خداوند را به صفاتى یاد مى کند که با این خواسته ها ربط تنگاتنگ دارد و در حقیقت دلیل خواسته هاى خود مى شمارد عرض مى کند: (چرا که تو نسبت به نعمتهاى بزرگ منت گذارى و نسبت به گناهان بزرگ بخشنده اى و تو از هر مهربانى مهربانترى) (انک انت المنان بالجسیم، الغافر للعظیم، و انت ارحم من کل رحیم).
و در پایان مى گوید حال که تو از این همه صفات پاک برخوردارى: (بر محمد و آلش همانان که طیب و طاهر، نیکوکار و نجیبند درود فرست) (فصل على محمد و آله الطیبین الطاهرین الاخیار الانجبین).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۲، ص:۳۰۰-۲۷۹
«اللّهُمّ إِنّی أشهِدُک وَ کفى بِک شَهِیداً».
اشهدک اى: اسالک ان تشهد، و الشهید و الشاهد.
قال ابن الاثیر فى النهایه: فى اسمائه تعالى الشهید هو الذى لا یغیب عنه شىء، و الشاهد: الحاضر، و فعیل من ابنیه المبالغه، فاذا اعتبر العلم مطلقا فهو العلیم، و اذا اضیف الى الامور الباطنه فهو الخبیر، و اذا اضیف الى الامور الظاهره فهو الشهید، و قد یعتبر مع هذا ان یشهد على الخلق یوم القیامه بما علم. انتهى.
و فى «کفى بک» قولان:
احدهما: ان ضمیر المخاطب هو فاعل کفى، و الباء زائده غلبت زیادتها فى فاعل هذا الفعل لتضمنه معنى اکتف، و الاصل کفیت شهیدا، فلما زیدت الباء قیل: کفى بک، و مثله قوله تعالى: «و کفى بالله شهیدا» و «کفى بالله حسیبا»، و هو قول الزجاج.
قال ابن هشام: و هو من الحسن بمکان. و یصححه قولهم اتقى الله امرء فعل خیرا یثب علیه اى: لیتق، بدلیل جزم یثب، و یوجبه قولهم: کفى بهند بترک التاء.
و تعقب بعضهم ما استحسنه فقال: انه غیر صحیح، لانه یلزم علیه ان یکون فاعل کفى ضمیر المخاطب، و الفعل الماضى لا یرفع ضمیر المخاطب المستتر.
الثانى: ان الفاعل ضمیر الاکتفاء، و التقدیر: کفى الاکتفاء بک، او بالله.
و هو قول ابن السراج قال ابن هشام: و صحه قوله موقوفه على جواز تعلق الجار بضمیر المصدر، و هو قول الفارسى و الرمانى، اجازا: مرورى بزید حسن و هو بعمرو قبیح.
و منع جمهور البصریین اعماله مطلقا.
و قال ابن الصائغ: لا نسلم توقف الصحه على ذلک، لجواز ان تکون الباء للحال، اى: کفى الاکتفاء فى حال کونه ملتبسا بک او بالله، و هو فى محله.
قال الدمامینى فى شرح التسهیل: و لم ار من افصح عن معنى کفى التى تغلب زیاده الباء فى فاعلها، و فى کلام بعضهم ما یشیر الى انها قاصره لا متعدیه، و فى کلام بعضهم خلاف ذلک. انتهى.
قلت: قال المرادى فى الجنى الدانى: هى بمعنى حسب، و فیه مسامحه ظاهره.
ثم مقتضى کلام ابنهشام فى المغنى: اشتراط کونها لازمه فى زیاده الباء، حیث قال: و لا تزاد فى فاعل کفى التى بمعنى اجزا و اغنى، و لا التى بمعنى و فى، و الاولى متعدیه لواحد، کقوله (قلیل منک یکفینى)، و الثانیه متعدیه لاثنین، کقوله تعالى: «و کفى الله المومنین القتال». انتهى.
و صرح کل من مکى و ابى البقاء فى اعرابه بانها متعدیه.
قال مکى: فى قوله تعالى: «و کفى بالله حسیبا» اى: کفاک الله حسیبا، فالکاف المفعول محذوف، و الباء زائده، و الجار و المجرور فى موضع رفع فاعل کفى، و التقدیر: کفاک الله حسیبا.
و جعلها ابوالبقاء متعدیه الى مفعولین، فانه قال: و کفى تتعدى الى مفعولین و قد حذفنا هما، و التقدیر: و کفاک الله شرهم حال کونه حسیبا، و یجوز ذلک، و الدلیل علیه فسیکفیکهم الله. انتهى.
و على هذا فالتقدیر فى «و کفى بک شهیدا» و «کفیتنى شهیدا» او «و کفیتنى شهاده غیرک»: حال کونک شهیدا.
و یحتمل ان یکون شهیدا تمییزا رافعا لاجمال النسبه.
و قال ابوحیان: کفى فى هذا الترکیب فى معنى فعل غیر متصرف و هو فعل التعجب، فمعنى قولک: کفى بزید ناصرا، ما اکفى زیدا ناصرا، و لذلک لا یجوز تقدیم التمییز علیه اجماعا لا یقال ناصرا کفى بزید و لا شهیدا کفى بالله. انتهى.
اشهاد السماء و الارض، اما على طریق التقدیر، اى: اشهد هما ان کانا ممن له اهلیه الاشهاد، بناء على القول بان کلا منهما جماد، او على سبیل التمثیل لعموم الاشهاد، بناء على ذلک ایضا.
او على وجه التحقیق، اما لان الله تعالى سینطقهما فیشهدان، او لان لکل منهما شعورا و نطقا.
اما السماء فقد تقدم ان الحکماء یدعون انها حیوان ناطق یتحرک بالاراده دائما طاعه لله تعالى، و له جسم و نفس و لنفسه عقل.
و اما الارض فقال بعض اهل العرفان: للعرفاء فیها آیات خفیه یعرفونها من کونها ذات شعور و نطق و ذکر و تسبیح، و لها جوهر شریف عقلى نورانى، کما اشیر الیه بقوله تعالى: «و اشرقت الارض بنور ربها».
و فى بعض الاخبار: ان رجلا اخذ فى کفه حصیات، و قال: اشهدک ایتها الحصیات انى اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله، و اذا کان یوم القیامه امر به الى النار، فتاتى تلک الحصیات فتشهد له بما اشهدها، فیومر به الى الجنه بشهادتها.
قوله علیه السلام: «و سائر خلقک» اى: باقى مخلوقاتک. یروى بالجر عطفا على «ملائکتک»، و بالنصب عطفا على «من اسکنتهما».
الظرف متعلق باشهدک و اشهد سماءک على سبیل التنازع.
و اسماء الاشاره صفات بتاویل الحاضر و الحاضره.
و المستقر: مکان الاستقرار.
و الاشاره الى اللیله باعتبار حضورها فى الذهن، ان کان الدعاء مخصوصا بالصباح او قرى فیه، و ان قرى بالمساء فالاشاره الى الیوم باعتبار حضوره فى الذهن.
و فائده هذا القید التنصیص على انشاء الاشهاد للمبالغه، مع ما فیه من بسط الکلام حیث الاصغاء مطلوب.
اى: على انى اشهد بانک، و حذف الجار یکثر و یطرد مع ان و ان.
و اختار الجمله الفعلیه لافاده التجدد، و المضارع لافاده الاستمرار، و اختار صیغه المتکلم اظهارا للتوحید و اهتماما بشانه.
و الشهاده: هى الاخبار بصحه الشىء الناشى عن العلم، و هى اخص من العلم و الاقرار، اذ العلم قد یخلو عن الاقرار و الاقرار عن العلم، و الشهاده جامعه لهما.
و انت: ضمیر فصل یفصل بین الخبر و التابع بالاعلام من اول الامر بان ما بعده خبر لا تابع، و لهذا سمى فصلا، و یوکد النسبه و یفید اختصاص المسند بالمسند الیه، و هو حرف على الاصح لا محل له من الاعراب.
و قیل: هو اسم لا محل له.
و قیل: محله بحسب ما قبله، و قیل: بحسب ما بعده.
و یحتمل ان یکون توکیدا، و ان یکون مبتدا خبره اسم الجلاله، و الجمله خبر ان.
و قوله: «الا انت» حمل على المعنى ایثارا للخطاب على الغیبه، و لو حمل على اللفظ لقال: الا هو، و هذا و ان کان هو الغالب فى الاستعمال، الا انه لما کان ما قبله خطابا، و الداعى فى مقام الحضور و الشهود، طوى عن الغیبه کشحا، و اجرى الکلام على سنن واحد استلذاذا بالخطاب.
قال النحویون: اذا کان الموصول او موصوفه خبرا عن متکلم او مخاطب جاز ان یکون العائد الیه غائبا، و هو الاکثر، لان المظهرات کلها غیب، نحو: انا الذى قال کذا، و انت الرجل الذى فعل کذا، و جاز ان یکون متکلما او مخاطبا، نحو: انا الذى قلت کذا، و انت الرجل الذى فعلت کذا.
و علیه قول امیرالمومنین علیه السلام: «انا الذى سمتنى امى حیدره».
تنبیه:
ینبغى ان یراد بالاله المنفى فى کلمه التوحید المعبود بالحق، اى: لا معبود بالحق الا الله او الا انت، اذ لو ارید به مطلق المعبود لزم الکذب، لکثره المعبودات الباطله.
فان قلت: ما اعراب الا انت او الا الله؟
قلت: زعم الاکثرون ان المرتفع بعد «الا» فى ذلک بدل من محل اسم لا، کما فى قولک: ما جاءنى من احد الا زید، و استشکل بان البدل لا یصلح هنا لحلول محل الاول.
و قال ابن هشام: و قد یجاب بانه بدل من الاسم مع لا، فانهما کالشىء الواحد، و یصح ان یخلفهما، ولکن یذکر الخبر حینئذ فیقال: الله موجود.
و قیل: هو بدل من ضمیر الخبر المحذوف.
ها هنا سوال مشهور، و هو ان قدر الخبر المحذوف «موجود» لم یلزم نفى امکان اله معبود بالحق غیر الله تعالى، غایته نفى وجود اله کذلک، و ان قدر ممکن لم یلزم الا اثبات امکان الوجود له تعالى لا اثبات وجوده، تعالى الله عن ذلک.
قال بعض المحققین: و تحقیق الجواب على التقدیرین ان المعبود بالحق لا یکون الا واجب الوجود، و محال ان یبقى واجب الوجود فى عالم الامکان.
فان قلنا: لا اله موجود الا الله لزم نفى امکان اله غیره.
و ان قلنا: لا اله ممکن الا الله لزم وجود الله تعالى، لاستحاله بقاء واجب الوجود فى رتبه الامکان، و هو دقیق لطیف جدا. انتهى.
و قال بعض العلماء: الحق ان کل تقدیر یقدر هاهنا فهو مخرج لهذه الکلمه مما یفیده اطلاقها، و یفیدها تخصیصا لم یکن، و هو مما یجده الانسان من نفسه عند الاعتبار، فالاولى ان یکون خبر «لا» هو قولنا: الا الله، و حینئذ لا حاجه الى امر زائد. انتهى.
و کانه اراد انه خبر ل«لا» مع اسمها، فانهما فى موضع رفع عند سیبویه و الا لزم عمل «لا» فى غیر نکره منفیه، و هو غیر صحیح.
و نعم ما قال بعضهم: ان کلمه الشهاده تامه فى اداء معنى التوحید، الذى هو نفى امکان الوجود عما سوى الله تعالى من الالهه، و اثبات الوجود له تعالى، لانها صارت علیه علما شرعا من غیر نظر الى المعنى اللغوى.
هدایه:
اعلم ان کلمه الشهاده اشرف کلمه تنطبق على معنى التوحید، لما تضمنه ترکیبها من حسن الوضع المودى للمقصود التام منها.
و بیان ذلک: انه قد ثبت فى علم السلوک الى الله تعالى ان التوحید المحقق و الاخلاص المطلق لا یتقرر الا بنفض کل ما عداه عنه، و تنزیهه عن کل لا حق له، و طرحه عن درجه الاعتبار، و هو المسمى فى عرف اهل العرفان بمقام التخلیه و النفض و التفریق، و ما لا یتحقق الشىء الا به کان اعتباره مقدما على اعتباره، و قولنا: لا اله الا الله مشتمل على هذا الترتیب، اذ کان الجزء الاول منها مشتملا على سلب کل ماعدا الحق سبحانه، مستلزما لغسل درن کل شبهه لخاطر سواه، و هو مقام التنزیه و التخلیه، حتى اذا انزاح کل ثان عن محل عرفانه استعد بجوده للتحلیه بنور وجوده، و هو ما اشتمل علیه الجزء الثانى من هذه الکلمه، فکانت اجل کلمه نطق بها فى التوحید.
القسط بالکسر: اسم من اقسط بالالف بمعنى عدل.
و یجوز ان یکون قائم بالقسط و ما بعده اخبارا مترادفه بعد خبر ان. و اخلاها عن العاطف لا یرادها على طریق التعدید، و ان یکون اخبارا لمبتدا محذوف، اى: انت قائم بالقسط الى آخره.
و لک جعلها ابدالا من اسم الجلاله، ک«احد» من «قل هو الله احد».
و معنى قائم بالقسط: قائم بالعدل، کما یقال: فلان قائم بالتدبیر، اى: یجریه على سنن الاستقامه، او مقیما للعدل فیما یقسم من الارزاق و الاجال، و یثیب و یعاقب، و فیما یامر به عباده من انصاف بعضهم لبعض، و العمل على السویه فیما بینهم.
اذا عرفت ذلک فقوله «عدل فى الحکم» کالمفسر له، اذ العدل هو الذى لا یجور فى الحکم، و هو فى الاصل مصدر سمى به فوضع موضع العادل، و هو ابلغ منه، لانه جعل المسمى نفسه عدلا، و قد یخص قیامه بالقسط بعدله فى افعاله تعالى، و عدله فى الحکم بعدله فى اوامره و نواهیه.
قال بعض العلماء: اعلم ان واجب الوجود یلزمه الغنى المطلق، و العلم التام، و الفیض العام، و الحکمه الکامله، و الرحمه الشامله، و عدم الانقسام بجهه من الجهات، و عدم الافتقار بوجه من الوجوه الى شىء من الاشیاء، و عدم النقص فى شىء من الافعال و الاحکام، الى غیر ذلک من الاسماء الحسنى و الصفات العلیا، و مرکوز فى العقل السلیم ان من هذا شانه لا یصدر منه شىء الا على وفق العداله، و قضیه السویه، و رعایه الاصلح عموما او خصوصا، فکل ما یخیل الى المکلف انه خارج عن قانون العداله او یشبه الجور او القبیح وجب ان ینسب ذلک الى قصور فهمه، و عدم احاطته التامه بسلسله الاسباب و المسببات و المبادى و الغایات، فانظر فى کیفیه خلقه اعضاء الانسان حتى تعرف عدل الله و حکمته فیها، ثم انظر الى اختلاف احوال الخلق فى الحسن و القبح و الغنا و الفقر و الصحه و السقم و طول العمر و قصره و اللذه و الالم، و اقطع بان کل ذلک عدل و صواب، ثم انظر الى کیفیه خلقه العناصر و اجرام الافلاک و الکواکب، و تقدیر کل منها بقدر معین و خاصیه معینه، فکلها حکمه و عدل، و انظر الى تفاوت الخلائق فى العلم و الجهل و الفطانه و البلاده، و اقطع بان کل ذلک عدل و قسط، فان الانسان بل کل ما سوى الله تعالى لم یخلق مستعدا لادراک تفاصیل کلمات الله، فالخوض فى ذلک خوض فیما لا یعنیه بل لا یسعه، و لا ینفعه الا العلم الاجمالى بانه تعالى واحد فى ملکه، و ملکه لا منازع له و لا مضاد و لا مانع لقضائه و لا راد، و فى کل واحد من مصنوعاته، و لکل شىء من افعاله حکم و مصالح، لا یحیط بذلک علما الا موجده و خالقه، یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید قسطا و عدلا، هذا هو الدین القویم و الاعتقاد المستقیم، و العدول عنه مراء، و الجدال فیه هراء، فمن نسبه سبحانه الى الجور فى فعل من الافعال فهو الجائر لاعلى غیره بل على نفسه، اذ لا یعترف بجهله و قصوره، ولکن ینسب ذلک الى علام الغیوب، العالم بالخفیات، و المطلع على الکلیات و الجزئیات، من ازل الازال الى ابد الاباد.
و الى ذلک یشیر قول امیرالمومنین صلوات الله علیه: التوحید ان لا تتوهمه، و العدل ان لا تتهمه.
تنبیه:
فى قوله علیه السلام: «انى اشهد انک انت الله الذى لا اله الا انت قائم بالقسط» تلمیح الى قوله تعالى: «شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکه و اولوا العلم قائما بالقسط»، فکانه علیه السلام قال: انى اشهد بما شهدت به على نفسک و ما شهد به ملائکتک و اولوا العلم من عبادک.
روى الشیخ الجلیل ابوعلى الطبرسى فى تفسیره الکبیر عن غالب القطان، قال: اتیت الکوفه فى تجاره فنزلت قریبا من الاعمش، فکنت اختلف الیه، فلما کنت ذات لیله اردت ان انحدر الى البصره قام من اللیل یتهجد، فمر بهذه الایه «شهد الله انه لا اله الا هو» الایه، ثم قال الاعمش: و انا اشهد بما شهد الله به، و استودع الله هذه الشهاده، و هى لى عند الله ودیعه، قالها مرارا. قلت: لقد سمع فیها شیئا، فصلیت معه و ودعته، ثم قلت: آیه سمعتک ترددها، قال: لا احدثک بها الى سنه، فکنت على بابه ذلک الیوم و اقمت سنه، فلما مضت السنه قلت: یا ابامحمد قد مضت السنه، فقال: حدثنى ابن وائل عن ابى عبدالله علیه السلام قال: قال رسولالله صلى الله علیه و آله: یجاء بصاحبها یوم القیامه، فیقول الله: ان لعبدى هذا عهدا عندى و انا احق من و فى بالعهد، ادخلوا عبدى هذا الجنه.
قوله علیه السلام: «رووف بالعباد» الرافه اقوى فى الکیفیه من الرحمه، لانها عباره عن ایصال النعم الصافیه عن الالام، و الرحمه ایصال النعمه مطلقا، و قد تکون مع الالم کالضرب للتادیب، قال الله تعالى: «و الله رووف بالعباد».
قال بعضهم: من کمال رافته تعالى و رحمته بالعباد ان بعث الیهم مائه و اربعه و عشرین الف نبى، لیدلوهم على الطریق الموصل الى السعاده الابدیه، و یصرفوهم عن السبیل المودى الى الشقاوه السرمدیه، و قد تمدح سبحانه بهذا الارسال بقوله: «هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین».
قوله علیه السلام: «مالک الملک» اى: مالک جنس الملک فیتصرف فیه تصرف الملاک فیما یملکون.
قیل: المراد به کل ملک و ملک، فکل مالک دونه هالک، و کل ملک دونه یهلک.
و قیل: اى مالک العباد و ما ملکوا.
و قیل: مالک امر الدنیا و الاخره.
قال بعض ارباب القلوب: ان العبد اذا تحقق ان الملک لله، و هو مالک کل شىء، تنکب عن وصف الدعوى، و تبرا من الحول و القوى، فسلم الامر لمالکه، و لم یفزع الى احتیاله عند طلب الخلاص من مهالکه، فلا یقول: بى، و لا یقول: لى، و لا یقول: منى.
و لهذا قال بعضهم: التوحید اسقاط الیاءات.
قوله علیه السلام: «رحیم بالخلق». الرحیم: صفه مشبهه من رحم بالکسر بعد نقله الى رحم بالضم، لان الصفه المشبهه لا تشتق من المتعدى الا بعد جعله لازما. بمنزله الغرائز، فتنقل الى فعل بضم العین فتشتق منه الصفه المشبهه، و هذا مطرد فى باب المدح و الذم، نص علیه السکاکى فى تصریف المفتاح، و جار الله فى الفائق.
و قیل: الرحیم لیس بصفه مشبهه، بل هى صیغه مبالغه، نص علیه سیبویه فى قولهم: هو رحیم فلانا.
و عداه بالباء لتضمینه معنى الرافه.
و رحمته تعالى بالخلق ان کل نعمه او نقمه، دنیویه او اخرویه، فانما تصل الى العبد او تندفع عنه برحمته سبحانه و فضله، من غیر شائبه غرض و لا ضمیمه عله، لانه الجواد المطلق و الغنى الذى لا یفتقر، فینبغى ان لا یرجى الا رحمته و لا یخشى الا نقمته.
جمع بینهما لیدفع الافراط و التفریط الذى وقع فى شان عیسى علیه السلام، و قدم العبد ترقیا من الادنى الى الاعلى.
و فى کلام ارباب العرفان انه لا مقام اشرف من العبودیه، اذبها ینصرف من الخلق الى الحق، و ینعزل عن التصرفات، و بالرساله من الحق الى الخلق، و یقبل على التصرفات و لذا قال: «سبحان الذى اسرى بعبده» و لم یقل: برسوله، فلا یکون ترقیا، و العبد الحقیقى من یکون حرا عن الکونین، و هو نبینا صلى الله علیه و آله، اذ یقول: امتى امتى و کل نبى یقول: نفسى نفسى، و لانه هو الذى صحح نسبه العبودیه کما ینبغى، فاطلق علیه اسم العبد فى القرآن، و قید لسائر الانبیاء.
و هو من قولهم طریق معبد، اى: مذلل بکثره الوطء، فسمى به لذلته و انقیاده.
و انما قرنت هذه الکلمه بکلمه التوحید لان کلمه التوحید یعتبر فیها الاخلاص، و لا یحصل الاخلاص الا بسلوک مراتبه و درجاته، و لن یحصل ذلک الا بمعرفه کیفیه السلوک، و لا تحصل تلک المعرفه الا بالبیان النبوى القائم بتعریف کیفیه السلوک فى درجات الاخلاص، فکانت الشهاده و الاقرار بصدق المبین اجل کلمه بعد کلمه الاخلاص، لانها بمنزله الباب لها، فلاجل ذلک قرنت بها و صارتا کلمتین متقارنتین لا یصح انفکاک احدهما عن الاخرى.
الخیره بکسر الخاء المعجمه و سکون الیاء المثناه من تحت: اسم من الاختیار، مثل الفدیه من الافتداء، و بکسر الخاء و فتح الیاء بمعنى: الخیار و هو الاختیار.
و یقال: هى اسم من تخیرت الشىء، مثل الطیره اسم من تطیر.
و یقال: هما بمعنى واحد، و الخیره بالکسر و السکون: ما یختار ایضا.
قال فى البارع: خرت الرجل على صاحبه- من باب باع- اخیر خیرا وزان عنب و خیرا و خیره: اذا فضلته علیه، و هذه خیرتى بالسکون و هو ما یختار انتهى.
و محمد رسول الله صلى الله علیه و آله خیره الله من خلقه، یروى بالکسر و بفتح الیاء و سکونها، اما من باب اطلاق المصدر على المفعول مبالغه، کالرضا بمعنى المرضى، او بمعنى مختاره، و اختیار الله سبحانه له علیه السلام یعود الى اکرامه باعداد نفسه الشریفه لقبول انوار النبوه.
و فى الحدیث عنه صلى الله علیه و آله: ان الله اختار خلقه فاختار منهم بنىآدم، ثم اختار بنىآدم فاختار منهم العرب، ثم اختار العرب فاختار منهم قریشا، ثم اختار قریشا فاختار منهم بنى هاشم، ثم اختار بنى هاشم فاختارنى منهم، فلم ازل خیارا من خیار.
و عن المطلب بن ابى وداعه قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: انا محمد ابن عبدالله بن عبدالمطلب، ان الله خلق الخلق فجعلنى فى خیرهم، ثم جعلهم فرقتین فجعلنى فى خیرهم، ثم جعلهم قبائل فجعلنى فى خیرهم، ثم جعلهم بیوتا فجعلنى فى خیرهم، فانا خیرکم بیتا و خیرکم نفسا.
جمله استئنافیه. و الرساله: لغه بالکسر: اسم من الارسال بمعنى التوجیه، و عرفا: امر الله تعالى بعض عباده، بواسطه ملک یظهر له عیانا و یخاطبه شفاها، بدعوه الخلق الیه و تبلیغهم احکامه، و هى ارفع درجه من النبوه، کما یظهر من الاحادیث الوارده عن اهل البیت علیهم السلام فى الفرق بین الرسول و النبى.
و عبر عن تکلیفه بها بالتحمیل لتحقیق معنى الصعوبه المعتبره فیها، بجعلها من قبیل الاجسام الثقیله التى تستعمل فیها القوى الجسمانیه التى اشدها و اعظمها ما فیهن من القوه و الشده.
و التادیه: الایصال، اى: فاوصلها الى المرسل الیهم، بمعنى تادیه مقتضاها من الشرائع و الاحکام.
و قد یراد بالرساله نفس المرسل به، کما فى قوله تعالى: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته».
و على هذا فالمراد بتادیتها: تبلیغها بنفسها.
نصحت لزید انصح- من باب منع- نصحا بالضم و نصیحه: هذه اللغه الفصیحه، و علیها قوله تعالى: «ان اردت ان انصح لکم» و فى لغه یتعدى بنفسه، فیقال: نصحته.
و النصیحه: کلمه جامعه، و معناها الدعاء الى ما فیه الصلاح و النهى عما فیه الفساد.
و المراد ب«امته» هنا: امه الدعوه، و هم من بعث الیهم من مسلم و کافر، و لا شک انه صلى الله علیه و آله امر بالنصح لهم عامه فنصح بل بالغ فى النصیحه لهم، اذ امرهم بالمعروف، ونهاهم عن المنکر، و دفع عنهم الضر، و احسن لهم الخلق، و دعا لهم بالمغفره على جهلهم، و بذل لهم المعروف، فقبل نصیحته من قبل، و صد عنها من خذل.
الفاء: فصیحه کما مر مرارا، اى: اذا کان الامر کذلک فصل علیه، لانه جهه استحقاق، و لما کان الجزاء من الحکیم العدل ینبغى ان یکون مناسبا للفعل المجزى عنه طلب ما یناسبه من الجزاء.
و اکثر: نائب عن المصدر فى الانتصاب على المفعول المطلق.
و ما: مصدریه، و الاصل: فصل علیه صلاه مثل اکثر صلاتک على احد من خلقک، فحذف الموصوف و هو صلاه، ثم المضاف و هو مثل، و صح وقوعه نعتا للنکره و ان اضیف لمعرفه، لانه لم یکتسب التعریف لتوغله فى الابهام.
آتیته مالا بالمد: اى اعطیته، و منه «و الذین یوتون ما اتوا و قلوبهم و جله»، اى: یعطون ما اعطوا.
و افضل: منصوب على المفعول به، و الاصل و آته مثل افضل ما آتیت، فحذف المضاف و اقام المضاف الیه مقامه.
و ما: موصوله او موصوفه، و مفعول آتیت محذوف، اى: افضل الذى آتیته، او افضل شىء آتیته.
و احدا: اصله وحدا، فابدلت الواو همزه، و یقع على الذکر و الانثى، و فى التنزیل «یا نساء النبى لستن کاحد من النساء».
جزاه الله خیرا: اى اعطاه جزاء ما اسلف من طاعته، و جزیته على فعله: اذا فعلت معه ما یقابل فعله.
و عن: فى الموضعین للبدلیه، اى: بدلنا و بدل امته، مثلها فى قوله تعالى:
«لا تجزى نفس عن نفس» اى: بدل نفس.
و فى الحدیث: صومى عن امک، اى: بدلها.
و لما کان احسان الرسول صلى الله علیه و آله على امته عظیما، و کان جزاء الاحسان احسانا بنص «هل جزاء الاحسان الا الاحسان»، و کانت الامه عاجزه عن جزاء احسانه العظیم، لا جرم انها فزعت بالتوسل الى من هو على کل شىء قدیر فى طلب جزائه عنها.
و المراد من اکثر صلاته و افضل ماتیه و اکرم جزائه: ما جل و عظم من رحمته، و کمال جوده على النفوس المستعده لذلک.
ثم هذه الاعتبارات و ان اختلفت مفهوماتها ترجع الى مطلوب واحد، و هو طلب زیاده کماله علیه السلام و قربه من الله تعالى، اذ مراتب استحقاق نعم الله عز و جل غیر متناهیه.
المنان: من ابنیه المبالغه کالوهاب و الغفار، و هو من المن بمعنى العطاء و الانعام، لا من المنه بمعنى الاعتداد بالصنیعه.
قال فى النهایه: کثیرا ما یرد المن فى کلامهم بمعنى الاحسان الى من لا یستئیبه و لا یطلب الجزاء علیه.
و الجسیم: صفه مشبهه من جسم بالضم بمعنى عظم جسمه، ثم استعمل فى کل عظیم مجازا.
قال الزمخشرى فى الاساس: و من المجاز امر جسیم و هو من جسیمات الخطوب.
و الغافر: من الغفر بمعنى الستر، ثم اطلق على الصفح عن الذنب، یقال: غفر الله له غفرا- من باب ضرب- و غفرانا: صفح عنه، و المغفره اسم منه.
و موصوفا الجسیم و العظیم محذوفان، اى: المنان بالعطاء الجسیم و الغافر للذنب العظیم.
و انت: ضمیر فصل، اتى به للتخصیص، اى: ان کثره المنه بالجسیم و الغفران للعظیم مقصوران علیک لا یتجاوزانک الى غیرک، و هذا تعلیل لطلب الاکثر من الصلاه، و الافضل من الایتاء، و الاکرم من الجزاء، اذ کان تعالى بالغا غایه المن و الاحسان لا یتکاده عظیم انعام و امتنان، و ان منع من اجابه هذا الدعاء و نجاح هذا المطلب و قبول هذا التوسل عظیم ذنب، فهو الغافر للعظیم من الذنوب و ان کان فظیعا، بنص «ان الله یغفر الذنوب جمیعا».
استعطاف و ترقب للرحمه بقبول الدعاء، اذ خوان مغفرته مبسوط للمذنبین، و فیض رحمته معد للعالمین، فلا تبلغ اعظم رحمه من غیره ادنى رحمه منه، کیف و هو الذى سبقت رحمته غضبه، و برحمته نال کل طالب طلبه؟.
اعاد طلب الصلاه علیه صلى الله علیه و آله لقصد الاهتمام بشانه، و المبالغه فى الدعاء له، و التعظیم لجنابه صلى الله علیه و آله، و لتکون الصلاه علیه و على آله ختاما للدعاء فیکون ختامه مسکا، و لاشراک آله فى الصلاه علیه، اذ کانت الصلاه الاولى مخصوصه به صلى الله علیه و آله، و فیه تعلیم انه ینبغى ذکر آله معه فى الصلاه، بل ورد فى بعض الاخبار ما یدل على وجوب ذلک.
و هو ما رواه ثقه الاسلام فى الکافى باسناده الى ابى عبدالله علیه السلام، قال: سمع ابى رجلا متعلقا بالبیت و هو یقول: اللهم صل على محمد، فقال له ابى: لا تبترها لا تظلمنا حقنا، قل: اللهم صل على محمد و اهل بیته. فنهى فیه عن البتر، و هو قطع الشىء قبل تمامه، و عد ذلک ظلما، و لا شک فى ان ظلم اهل البیت علیهم السلام حرام، و نهج الاحتیاط ظاهر.
و طاب الشىء یطیب: اذا لذ للحاسه و النفس، فاصل الطیب ما تستلذه الحواس و النفوس، و الطیب من الناس من تزکى عن نجاسه الجهل و الفسق، و تحلى بزینه العلم و محاسن الافعال.
و الطهاره: النقاء من الدنس و النجس، و الطاهر: النقى منهما.
و فى اصطلاح ارباب العرفان الطاهر: من عصمه الله عن المخالفات و هو ینقسم الى: طاهر الظاهر و هو: من عصمه الله عن المعاصى، و الى طاهر الباطن و هو: من عصمه عن الوسواس و الهواجس، و طاهر السر و هو: من لا یزیغ عن الله تعالى طرفه عین، و طاهر السر و العلانیه و هو: من قام بتوفیه حقوق الحق و الخلق جمیعا لسعته برعایه حقوق الجانبین.
و لا خفاء فى ان المراد به هنا ما یعم جمیع هذه الاقسام.
و الاخیار: جمع خیر مخففا کعین و اعیان، او جمع خیر مشددا ککیس و اکیاس، و هما بمعنى واحد، اى: کثیر الخیر.
و قیل: المخفف فى الجمال و المیسم، و المشدد فى الدین و الصلاح، و الاول هو الاشهر.
قال الجوهرى: رجل خیر و خیر مشدد و مخفف.
و الانجبین: جمع انجب اسم تفضیل من نجب بالضم نجابه اذا صار نجیبا، اى: کریما فاضلا فى الحسب.
و هذه النعوت لهم علیهم السلام عین الحق و نفس الواقع، کیف لا و هم الذین قال الله تعالى فى شانهم: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»؟
و ما احسن و اصدق ما قال الجاحظ فیهم: هم سنام العالم، و صفوه الامم، و غره العرب، و لباب البشر، و مصاص بنىآدم، و زینه الدنیا، و حلیه الدهر، و الطینه البیضاء، و المغرس المبارک، و النصاب الوثیق، و معدن المکارم، و ینبوع الفضائل، و اعلام العلم، و ایمان الایمان، صلوات الله علیهم اجمعین. و الحمد لله رب العالمین.
قال مولفه عفى الله عنه: هذا آخر الروضه السادسه من ریاض السالکین فى شرح صحیفه سید العابدین، وفق الله لاتمامه، و شفع حسن ابتدائه بحسن ختامه. و قد وافق الفراغ من تبییضه قبل الزوال من یوم الاثنین لعشر خلون من شهر رمضان المعظم، احد شهور سنه ثمان و تسعین و الف و لله الحمد.