آیه 22 سوره انبیاء

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا ۚ فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ

مشاهده آیه در سوره


<<21 آیه 22 سوره انبیاء 23>>
سوره : سوره انبیاء (21)
جزء : 17
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

اگر در آسمان و زمین غیر از خدای یکتا خدایانی وجود داشت همانا خلل و فساد در آسمان و زمین راه می‌یافت، پس (از نظم ثابت عالم) بدانید که پادشاه ملک وجود خدای یکتاست و از توصیف و اوهام مشرکان پاک و منزه است.

اگر در آسمان و زمین معبودانی جز خدا بود بی تردید آن دو تباه می شد؛ پس منزّه است خدای صاحب عرش از آنچه [او را به ناحق به آن] وصف می کنند.

اگر در آنها [=زمين و آسمان‌] جز خدا، خدايانى [ديگر] وجود داشت، قطعاً [زمين و آسمان‌] تباه مى‌شد. پس منزّه است خدا، پروردگار عرش، از آنچه وصف مى‌كنند.

اگر در زمين و آسمان خدايانى جز اللّه مى‌بود، هر دو تباه مى‌شدند. پس اللّه، پروردگار عرش، از هر چه به وصفش مى‌گويند منزه است.

اگر در آسمان و زمین، جز «اللّه» خدایان دیگری بود، فاسد می‌شدند (و نظام جهان به هم می‌خورد)! منزه است خداوند پروردگار عرش، از توصیفی که آنها می‌کنند!

ترجمه های انگلیسی(English translations)

Had there been any gods in them other than Allah, they would surely have fallen apart. Clear is Allah, the Lord of the Throne, of what they allege [concerning Him].

If there had been in them any gods except Allah, they would both have certainly been in a state of disorder; therefore glory be to Allah, the Lord of the dominion, above what they attribute (to Him).

If there were therein gods beside Allah, then verily both (the heavens and the earth) had been disordered. Glorified be Allah, the Lord of the Throne, from all that they ascribe (unto Him).

If there were, in the heavens and the earth, other gods besides Allah, there would have been confusion in both! but glory to Allah, the Lord of the Throne: (High is He) above what they attribute to Him!

معانی کلمات آیه

«إِلاّ»: غیر از (نگا: هود / ). «الْعَرْشِ»: تخت سلطنت جهان. کنایه از عزّت و قدرت و فرماندهی است (نگا: أعراف / ). موجود ناشناخته‌ای که انسان به حقیقت آن پی نمی‌برد (نگا: حاقّه / ).

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ «22»

اگر در آسمان‌ها و زمين خدايانى جز اللّه بود، هر آينه آن دو فاسد مى‌شدند، پس منزّه است خداوندِ پروردگار عرش، از آنچه (ناآگاهان) توصيف مى‌كنند.

نکته ها

اگر به كتابى كه نويسنده‌ى آن چند نفر باشند نگاهى دقيق بيندازيم، بخوبى خواهيم ديد كه جملات، سياق و محتواى هر قسمت از كتاب با بخش ديگر آن متفاوت است و بديهى است كه هر چه كتاب، بزرگتر و مفصل‌تر باشد، اين اختلاف، بيشتر و بارزتر خواهد بود، زيرا بر

جلد 5 - صفحه 436

فرض كه در نوشتن يك جمله، يك سطر و يا يك صفحه، هماهنگى تصادفى پيدا شود ولى در كتاب بزرگ هستى، اين هماهنگى و نظم بدون پروردگارى يكتا محال است.

سؤال: اگر خدايى‌يكتا در مصدر امور است، پس تضادهاى موجود براى چيست؟

پاسخ: اگر بشود نام آنها را تضادّ گذاشت، بايد گفت از نوع تضادّ دو لبه‌ى قيچى و يا دو كفّه‌ى ترازوست كه تحت يك تدبير و براى انجام يك هدف صورت مى‌پذيرد و يا مثل حركت متضادّ دو دست يك انسان براى فشار دادن پارچه‌اى است كه مى‌خواهد آب آن را بگيرد مى‌باشد.

هشام‌بن حَكَم از امام صادق عليه السلام پرسيد: دليل يكتايى خداوند چيست؟ حضرت فرمود:

اتصال التدبير و تمام الصنع كما قال الله عزوجل: لوكان فيهما ... پيوستگى و انسجام تدبير جهان وكامل بودن آفرينش، دليل وحدانيّت اوست. «1»

اين آيه در پاسخ كسانى است كه براى هر چيز و هر امرى، ربّ، مدبر و خدايى قائل بودند و لذا فرمود: «رَبِّ الْعَرْشِ» يعنى پروردگار همه هستى، اللّه است.

پیام ها

1- تعدّد پروردگار، امرى محال است. «لَوْ كانَ» (كلمه‌ «لَوْ» در جايى بكار مى‌رود كه انجام شدنى نباشد.)

2- خداى آسمان‌ها و زمين يكى است. «فِيهِما» بر خلاف مشركين كه براى هر كدام از آسمان‌ها و زمين، ربّى قائل بودند، قرآن پروردگار همه را يكى مى‌داند. «وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ» «2»

3- تعدّد در مديريّت، مايه‌ى از هم پاشيدگى و فساد است. «آلِهَةٌ- لَفَسَدَتا»

4- به هنگام ذكر سخن باطل، تنزيه خداوند لازم است. «لَوْ كانَ فِيهِما- فَسُبْحانَ اللَّهِ»

5- تسبيح خداوند بايد پس از آگاهى و بر اساس استدلال و منطق باشد نه كوركورانه و از روى لقلقه‌ى زبان. «لَوْ كانَ فِيهِما- فَسُبْحانَ اللَّهِ» (اوّل استدلال‌


«1». توحيد صدوق، ص 250.

«2». زخرف، 84.

جلد 5 - صفحه 437

شد كه اگر دو مديريّت بود هستى به فساد كشيده مى‌شد سپس تسبيح خدا آمد. «فَسُبْحانَ اللَّهِ‌ .. عَمَّا يَصِفُونَ»)

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ «22»

بعد از ان برهان وحدانيت ذات الهى را بيان فرمايد:

لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ‌: اگر بودى در آسمان و زمين خدائى غير از ذات يگانه اللّه. لَفَسَدَتا: هر آينه پا برجا نماندى و تباه گشتى. فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ‌: پس منزه است خدائى كه پروردگار عرش است. عَمَّا يَصِفُونَ‌: از آنچه وصف مى‌كنند ذات سبحانى را به آن از شريك و ند. تخصيص عرش به ذكر، به جهت آنست كه عظيم‌ترين مخلوقات الهى است. نزد بعضى مراد به عرش، ملك و سلطنت است كه خاصه خدا است.

تحقيق: برهان تمانع- آيه شريفه بيان فرمايد كه اگر دو خدا در عالم بودى، هر آينه نظام عالم ملك و ملكوت فاسد گشتى. تقرير برهان به وجوهى است:

1- بر فرض دو واجب الوجود، لابد بايد مشاركت در وجود و ممايزتى داشته باشند تا دوئيت متحقق آيد، و البته ما به الامتياز، غير ما به الاشتراك است، پس هر يك مركبند از جهت مشاركت و ممايزت. و هر مركبى محتاج به اجزاء، و هر محتاجى ممكن خواهد بود نه واجب.

2- آنكه بر فرض تعدد، آيا يك خدا كافى است براى تدبير عالم يا كافى نيست؛ در صورت اول، هر آينه وجود دومى مهمل و لغو و ضايع باشد، و در

جلد 8 - صفحه 376

صورت دوم كه به تنهائى كفايت نكند بلكه محتاج به مساعدت و مشاركت دومى باشد، پس محتاج و قابل الهيت نيست.

3- آنكه اگر اراده يكى تعلق يابد به وجود چيزى و ديگرى به عدم آن، و جريان اراده هر دو محال است، زيرا لازم آيد اجتماع نقيضين، يعنى وجود و عدم، و اگر اراده يكى متحقق آيد نه ديگرى، وحدانيت ثابت گردد.

4- آنكه آيا خداى اولى قادر است كه فعلى را بجا آورد مستور از دومى، يا قادر نيست؛ اگر قادر باشد، لازم آيد دومى به آن فعل جاهل باشد؛ و اگر نتواند، لازم آيد عجز اولى. و در هر صورت، وجود يكى به الهيت مسلم گردد.

5- آنكه شركت، نقص و عيب؛ و فردانيت، صفت كمال است. و بودن دو پادشاه در ملك حقير مختصر، موجب اختلال نظام مملكتى خواهد بود، و البته هر چه ملك عظيم باشد فسادش بيشتر مى‌باشد تا برسد به سلطنت مالك الملوك. بنابراين بر فرض دوئيت، اگر بخواهد يكى استخلاص ملك را براى ذات خود؛ پس اگر قادر باشد، هر آينه ديگرى مغلوب و عاجز و قابل الهيت نيست؛ و اگر نتواند، البته خود او عاجز و ناتوان و سزاوار خدائى نيست. پس بدين براهين، محقق آيد وحدانيت و فردانيت ذات خداوند قادر متعال.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ «21» لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ «22» لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ «23» أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ «24» وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ «25»

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ «26» لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ «27» يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى‌ وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ «28» وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ «29» أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‌ءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ (30)

ترجمه‌

- آيا اختيار نمودند براى خود خدايانى را از زمين كه آنها زنده كنند مردگانرا

اگر بودى در آن دو خدايانى غير از خدا هر آينه تباه شده بودند پس منزّه است خدا پروردگار عرش از آنچه وصف ميكنند

پرسيده نميشود از آنچه ميكند و آنها پرسيده ميشوند

آيا گرفتند غير از او خدايانى بگو بياوريد دليلتان را اين كتاب كسانى است كه بامنند و كتاب كسانيكه بودند پيش از من بلكه بيشتر آنها نميدانند حقّ را پس آنان رو گردانانند

و نفرستاديم پيش از تو هيچ پيغمبرى را مگر كه وحى مينموديم باو كه نيست خدائى مگر من پس بپرستيد مرا

و گفتند گرفت خداى بخشنده فرزندى منزّه است او بلكه بندگانى باشند گرامى داشتگان‌

پيشى نميگيرند او را بگفتار و ايشان بفرمان او كار ميكنند

ميداند آنچه پيش روى آنها است و آنچه پشت سر دارند و شفاعت نميكنند مگر

جلد 3 صفحه 545

براى كسيكه بپسندد و ايشان از ترس اويند بيمناكان‌

و هر كه بگويد از آنها كه منم خدائى غير از او پس آنرا جزا ميدهيمش دوزخ اينچنين جزا ميدهيم ستمكاران را

و آيا نديدند آنانكه كافر شدند آنكه آسمانها و زمين بودند بسته پس گشاده نموديم آن دو را و بوجود آورديم از آب هر چيز زنده‌اى را آيا پس ايمان نميآورند.

تفسير

- كلمه ام متضمّن معناى استفهام انكارى است كه براى تخطئه و توبيخ و ملامت مشركين ذكر شده و مراد آنستكه آيا ميشود خدايانى كه مصنوع از اجزاء ارضيّه از قبيل سنگ و چوب و فلزّاتند آنها احياء موتى نمايند مسلّم است كه نميشود پس آنها خدا نيستند چون لازمه خدائى قدرت بر ايجاد و اعاده است اگر چه اهل شرك چنين ادّعائى را در باره خدايانشان نداشته باشند و محتمل است من الارض متعلّق به ينشرون باشد و بنابراين جنس خدايان ذكر نشده بلكه مبدء نشر را بيان فرموده است و در هر حال استدلال فرموده بر اثبات توحيد و نفى شرك بدليلى كه بدو بيان ميتوان آنرا تقريب نمود يكى آنكه دليل مبنى بر قياس خطابى و موعظه حسنه باشد و بيان آن بنظر حقير بآن است كه گفته شود ما مى‌بينيم اوضاع عالم و گردش كواكب و افلاك مرتّب و منظّم و اوضاع علويّه و سفليّه و موجودات آنها بنظام احسن آراسته و پيراسته است و معلوم است كه اينها همه اجزاء يك اداره و كارمندان يك كارفرما هستند آفتاب و ماه بزمين ميتابند و باد و باران وزش و ريزش ميكنند و زمين نباتات را ميروياند و حيوان و انسان ميخورند و بكمال لايق خود ميرسند و مسلّم و مشهور است و بتجربه قطعيّه رسيده كه اگر در يك اداره دو مدير و حكم فرما در عرض يكديگر وجود داشته باشند امر آن اداره مختلّ و فاسد ميگردد كه گفته‌اند ده درويش در يك گليم بگنجند و دو پادشاه در يك اقليم نگنجند پس ناچار در طول مدّت هر كدام براى خود قسمتى از اقليم را اختيار ميكنند و مملكت تقسيم و اداره تجزيه ميشود و از وحدت خارج ميگردد يا با يكديگر جنگ ميكنند و يكى غالب و ديگرى مغلوب و منكوب خواهد شد چنانچه خداوند در سوره مؤمنون اشاره به اين معنى فرموده علاوه بر آنكه شركت از لوازم عجز و فقر و احتياج است و اينمعانى از ساحت ربوبى دور و موصوف باين صفات نميشود خالق عالم باشد و بنابراين مراد از فساد تفرّق‌

جلد 3 صفحه 546

اجزاء و اختلال اوضاع است ديگر آنكه دليل مبنى بر حكمت و برهان عقلى باشد باين تقريب كه اگر دو خدا يا بيشتر موجود باشد لابد هر يك بايد داراى حيات و علم و قدرت و اراده و اختيار و ساير صفات كماليّه باشند كه بآن لايق ستايش و پرستش گردند و نيز بايد در هر يك خصوصيّتى باشد كه از ديگرى بآن ممتاز گردد و بنابراين هر يك مركّب شوند از امر مشترك و مختص و عقل حاكم است كه هر مركّبى بايد اجزائش قبل از خودش وجود داشته باشد و خالق همه موجودات نميشود و بنابراين مراد از فساد بطلان و ضياع و نيستى و وجود نيافتن است براى نبودن وجود دهنده و اين بيان اگر چه اتقن و امتن است ولى انصاف آنستكه بيان اوّل اظهر و انسب با سياق كلام است در توحيد از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه پرسيدند دليل بر توحيد چيست فرمود اتصال تدبير و كمال صنع چنانچه خداوند فرموده لو كان فيهما آلهة الا اللّه لفسد تا و اين اشاره به بيان اوّل است در هر حال منزّه است خداوندى كه آفريننده عرشى است كه احاطه بجميع اجسام دارد و محلّ تدابير و منشأ تقادير است و در ضمن آية الكرسى و غيرها بيان آن شد از شريك و زن و فرزند و امثال آنها كه بيخردان براى او اثبات ميكنند و ذات مقدّسش را باتخاذ آنان توصيف مينمايند و كسى حقّ ندارد در كار خدا چون و چرا نمايد چون كارهاى او تماما مطابق حكمت و مصلحت است و او است داراى سلطنت حقّه حقيقيّه ولى بندگان كه ريزه خوار احسان اويند و كارهاى آنها گاهى صواب و گاهى خطا است مسئولند در پيشگاه الهى تا معلوم شود حقّ خدمت و شكر نعمت را بجا آورده‌اند يا نه در توحيد از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه پرسيدند چگونه از كارهاى خدا پرسش نشود فرمود براى آنكه خدا نكند مگر كارى كه حكمت و صلاح است و او است متكبّر جبّار و واحد قهّار پس هر كس بر خود نپسندد حكم او را كافر است و هر كس منكر و ناروا خواند كارى از كارهاى او را منكر خدائى او شده و از امام رضا عليه السّلام روايت شده كه خداوند متعال فرمود اى پسر آدم بمشيّت من تو داراى مشيّت شدى و بقوّت من ادا نمودى واجبات مرا و بنعمت من قدرت بر معصيت من پيدا كردى من تو را شنوا و بينا و توانا نمودم هر خيرى بتو رسد از خدا است و هر شرّى بتو رسد از خودت است و اين براى آنستكه‌

جلد 3 صفحه 547

من سزاوارترم بكارهاى خوب تو از تو و تو سزاوارترى بكارهاى بدت از من و اين براى آنستكه من مسئوليّت در كارم ندارم و مردم در كارهاشان مسئولند و شمّه‌اى از اين مقال در اواخر سوره بقره ذيل آيه تلك الرّسل فضّلنا بعضهم على بعض تحت عنوان تحقيق رشيق گذشت كه مزيدى بر آن متصوّر نيست و خداوند براى اظهار شناعت گفتار و كردار مشركين و مزيد رسوائى و فضاحت آنها در آئين ثانيا ادّعاى آنانرا بصورت استفهام انكارى نقل فرموده و به پيغمبر خود دستور داده كه از آنها مطالبه دليل و برهان فرمايد چون ادّعاء بى‌دليل پذيرفته نيست و ضمنا اشاره فرموده بدليل اقناعى ديگرى كه هر منصفى آنرا مى‌پسندد باين تقريب كه اين قرآن است موجب تذكّر كسانى كه بامنند و بمن ايمان آوردند و اين موجب تذكّر امم سابقه از تورية و انجيل و زبور و غيرها است كه همه در دسترس شما ميباشد به بينيد جز توحيد در آنها ذكرى شده و نامى از شريك براى خدا برده‌اند و اين استدلالى است از كتب سماوى هر ملّتى بر نفى شرك و لوازم آن و بنابراين كلمه هذا اشاره بقرآن است و براى اشاره بذكر من قبلى كه مراد از آن ساير كتب سماوى است بايد اسم اشاره تقدير شود و محتمل است هذا اشاره بمجموع كتب سماوى باشد و افراد اسم اشاره بملاحظه آنستكه خبر ذكر است كه بر همه صادق است و محتمل است هذا اشاره بتوحيد حقّ باشد كه مستفاد از آيات سابقه و سرمايه ذكر و ورد اهل ايمان به پيغمبر ما و ساير انبياء عظام بوده و دلالت آن بر نفى شرك براى آنستكه ذكر آنها حقّ بوده و خلاف آن باطل است چون نميشود گفت طريقه تمام انبياء و پيروانشان حقّ نبوده و مناسب با هر دو معنى است روايت مجمع از امام صادق عليه السّلام كه فرمود مراد از ذكر من معى ذكر كسانى است كه با آنحضرت بودند و فعلا وجود دارند و مراد از ذكر من قبلى ذكر كسانى است كه پيشتر بودند و در برهان از امام كاظم عليه السّلام نقل نموده كه من معى على بن أبي طالب و من قبلى انبياء و اوصياء عليهم السلامند و اللّه اعلم ولى انصاف آنستكه معناى اوّل احسن و الطف و اكمل است و خداوند اخيرا از محاجّه با مشركين صرف نظر نموده و به پيغمبر خود گوشزد فرمود كه علّت اعراض بيشتر كفّار از حقّ جهالت و نادانى آنها است كه تميز بين حقّ و باطل نميدهند و بدون تفكّر و تأمّل‌

جلد 3 صفحه 548

از ايمان بخدا و پيغمبر رو گردانند و ما پيش از تو هيچ پيغمبرى را نفرستاديم مگر آنكه وحى مينموديم باو يا وحى ميشد چون يوحى بياء نيز قرائت شده كه نيست معبود بحقّى مگر من پس پرستش و بندگى كنيد مرا نه غير مرا و گفتند يهود عزير پسر خدا است و گفتند نصارى مسيح پسر خدا است و گفتند طائفه‌اى از عرب ملائكه دختران خدايند منزّه است خداوند از اين نسبتها بلكه آنها بندگان گرامى خدايند كه بدون گفته او سخنى نگويند مانند بنده مؤدّب فرمانبردار و هميشه بفرمان او كار ميكنند در خرائج از امير المؤمنين عليه السّلام نقل نموده كه مرد و زنى خدمت آنحضرت بمرافعه آمدند صداى مرد بسرزنش بلند شد حضرت فرمود چخ و او خارجى بود ناگاه سرش مانند سگ شد پس مردى بحضرت عرض كرد يا امير المؤمنين باين خارجى بانگ زدى سرش سر سگ شد چرا با معاويه اين كار را نميكنى فرمود و اى بر تو اگر بخواهم معاويه را با تختش اينجا حاضر كنم از خدا ميخواهم تا حاضر كند ولى از براى خدا خزانه‌هائيست نه از طلا و نقره بلكه از اسرار نگفتنى و اين معناى بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول است و خدا ميداند اعمال گذشته و آينده ايشانرا و شفاعت نميكنند مگر از براى كسيكه پسنديده است خدا دين او را چنانچه در عيون از امام رضا عليه السّلام نقل نموده و در خصال از امام صادق و در توحيد از امام كاظم عليهما- السلام تأييد شده و فرموده‌اند شفاعت جائز است در باره فسّاق و اهل معاصى كبيره در صورتى كه دين آنها مرضى خدا باشد يعنى شيعه دوازده امامى باشند و امّا كسانيكه مرتكب معصيت كبيره نشدند خداوند از معصيت صغيره آنها ميگذرد و داخل بهشت ميشوند و اهل كفر و ضلالت قابل شفاعت نيستند و مخلّد در جهنّم خواهند بود و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده شفاعت من مخصوص است باهل كبائر از امّت من و بندگان گرامى او براى عظمتش از ترس او بيم دارند با دلبستگى چون خشيت ترس با تعظيم و اشفاق ترس با اعتناء است و هر بنده‌اى از آن بندگان خدا كه مدّعى الوهيّت شود و بگويد من خدايم نه خدا كه معبود بحقّ است خداوند او را مخلّد در جهنّم خواهد فرمود با كمال قرب و منزلتى كه نزد خدا داشته اين چنين جزا ميدهد خداوند ستمكاران بخويش و خلق را بسبب شرك و كفر كه‌

جلد 3 صفحه 549

ملاحظه اعمال سابقه آنها را نخواهد فرمود بر فرض صدور چنين ادّعاء قبيحى از آنان آيا نديدند آنانكه كافر شدند و خدا را مانند خلق ناتوان پنداشتند و ندانستند كه آسمانها و زمين در بدو خلقت بسته و پيوسته بودند يعنى آسمان بسته بود كه باران از آن نمى‌آمد و زمين پيوسته بود كه گياه از آن نميروئيد و چون خداوند زمين را مقرّ جنبندگان قرار داد ابرهاى متراكم بسته را گسسته و زمين متلاصق پيوسته را شكفته و ابواب رحمت را از جهت عالى و سافل گشاده و باز فرمود و سبزه و گل و ريحان و اشجار و اثمار و انهار پديدار شد چنانچه فرموده ففتحنا ابواب السّماء بماء منهمر و فجّرنا الارض عيونا فالتقى الماء على امر قد قدر و اينها همه از بركات آب بود كه از آسمان بزمين آمد و هر زنده و جنبنده‌ئى كه داراى روح نباتى و حيوانى بود از آن بسهم خود استفاده كرد و واجد حيات شد و طعم آنرا چشيد چون فرموده‌اند طعم آب طعم حيات است و هنوز هم همه ساله اين قدرت از خداوند در معرض مشاهده خلق قرار ميگيرد و مى‌بينند آسمان گسسته و از آن باران رحمت سرازير ميشود و زمين شكافته و گلهاى رنگارنگ از آن سر كشيده شكفته و خندان ميگردد و علاوه بر تأمين روزى حظّ نظرى از آن مى‌برند و تصوّر نميكنند كه چنين خداوند قادر بخشنده مهربانى اجلّ از آنستكه شريك يا زن يا فرزند داشته باشد چون همه مخلوق او هستند و نسبتشان باو يكى است و بايد بسعى و عمل نزديك باو شوند و توالد و تناسل در اجسام است و خداوند از آن منزّه است چون جسم محدود است و خداوند محيط و بنابراين مراد از رتق و فتق آسمانها بسته بودن و باز شدن جهات علويّه و ابواب رحمت الهيّه است و مراد از رتق و فتق زمين اتصال اجزاء ارضيه و انفصال آنها از يكديگر است و اينمعنى واضح و منطبق با احساس و مناسب با نسبت ديدن بآن و موافق با مضمون روايات متعدده معتبره از ائمه اطهار عليهم السّلام ميباشد بخلاف آنكه مراد از رتق چسبيده بودن آسمانها بزمين در بدو خلقت و مراد از فتق جدا شدن آنها از زمين بعدا باشد يا مراد چسبيده بودن آسمانها بهم و يكى بودن طبقات زمين و تقسيم شدن هر يك بعدا بهفت باشد يا مراد از رتق نبودن و مراد از فتق پيدايش آنها باشد كه تمامى خلاف ظاهر و منافى با صدر و ذيل آيه شريفه است چون در صدر آيه بطور استفهام انكارى سؤال‌

جلد 3 صفحه 550

از عدم رؤيت شده كه معناى آن نسبت رؤيت است بكفّار و اين نسبت وقتى مناسب است كه رتق و فتق آسمان و زمين مرئى يا در وضوح مانند آن باشد و معانى مرقومه هيچيك از اين قبيل نيست و در ذيل آيه خداوند تصريح فرموده كه آب مايه حيات تمام موجودات حيّه است كه مبيّن معناى مأثور از ائمه اطهار است و تعجّب از مفسرين شيعه است كه با اين صدر و ذيل واضح و تكذيب امام باقر عليه السّلام در روايت كافى از آنكه مراد چسبيده بودن آسمانها بزمين باشد باز اين اقوال را نقل نموده‌اند با آنكه معاندين وقتى معناى حقيقى را از امام شنيدند تصديق نمودند كه او فرزند پيغمبر و وارث علم آنحضرت است و مستبصر شدند براى شدّت وضوح معنى بعد از بيان و اين نيست جز اعراض از خانواده عصمت و طهارت و اهميّت باقوال سخيفه اهل بدعت و ضلالت در هر حال در خاتمه امر خداوند از حال كفّار انشاء تعجّب فرموده كه آيا با اين همه آيات بيّنات باز ايمان نمى‌آورند و خداشناس نميشوند و بعضى الم ير الّذين بدون واو قرائت نموده‌اند و معنى تفاوتى پيدا نميكند چون واو استينافيّه جز منفصل نمودن معنى از سابق اثرى ندارد و علامت ابتداء بكلام است ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


لَو كان‌َ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّه‌ُ لَفَسَدَتا فَسُبحان‌َ اللّه‌ِ رَب‌ِّ العَرش‌ِ عَمّا يَصِفُون‌َ «22»

‌اگر‌ ‌بر‌ فرض‌ محال‌ ‌بود‌ ‌در‌ آسمان‌ و زمين‌ خداياني‌ ‌غير‌ ‌از‌ اللّه‌ ‌هر‌ آينه‌ آسمان‌ و زمين‌ فاسد مي‌شدند ‌پس‌ منزّه‌ ‌است‌ خداوند متعال‌ پروردگار عرش‌ ‌از‌ آنچه‌ ‌که‌ ‌شما‌ مشركين‌ توصيف‌ ميكنيد.

مسألة: حكماء ‌در‌ باب‌ توحيد گفتند: توارد علتين‌ ‌بر‌ معلول‌ واحد محال‌ ‌است‌، زيرا علت‌ ‌اگر‌ تام‌ التأثير ‌باشد‌ معلول‌ ‌از‌ ‌او‌ منفك‌ نمي‌شود، و معلول‌ ‌اينکه‌ علت‌ احتياج‌ ‌به‌ علت‌ ديگر ندارد. زيرا ‌بر‌ فرض‌ نبودن‌ ‌آن‌ علت‌ موجود مي‌شود و چون‌ وجود معلول‌ بدون‌ علت‌ محال‌ ‌است‌ ‌پس‌ ديگري‌ علت‌ نيست‌. و ‌اينکه‌ كلام‌ ‌في‌ حدّ نفسه‌ تمام‌ ‌است‌ لكن‌ مكرر گفته‌ايم‌: اطلاق‌ علت‌ ‌بر‌ خداوند غلط ‌است‌.

زيرا لازم‌ مي‌آيد قدم‌ عالم‌ و سلب‌ قدرت‌، زيرا معناي‌ قدرت‌ تساوي‌ فعل‌ و ترك‌ ‌است‌ چنانچه‌ بعضي‌ گفتند:

‌ان‌ شاء فعل‌ و ‌ان‌ شاء ‌لم‌ يفعل‌. و ‌اينکه‌ ‌در‌ علّت‌ تامّه‌ محال‌ ‌است‌. زيرا انفكاك‌

جلد 13 - صفحه 157

معلول‌ ‌از‌ علّت‌ محال‌ ‌است‌.

متكلمين‌ استدلال‌ كردند ‌به‌ دليل‌ تمانع‌ ‌که‌ ‌اگر‌ ‌اينکه‌ يك‌ اراده‌ كند ايجاد شب‌ ‌را‌ و ديگر اراده‌ كند ايجاد ضدّ ‌او‌ ‌را‌ ‌ يا ‌ موجود نمي‌شوند ارتفاع‌ ضدّين‌ ‌لا‌ ثالث‌ لهما مي‌شود، ‌ يا ‌ ‌هر‌ دو موجود مي‌شوند اجتماع‌ ضدّين‌ لازم‌ مي‌آيد. ‌اينکه‌ دليل‌ ‌هم‌ تمام‌ نيست‌. زيرا چون‌ افعال‌ الهي‌ ‌از‌ روي‌ حكمت‌ و مصلحت‌ ‌است‌ البته‌ ‌هر‌ دو موافق‌ هستند، و ‌با‌ فرض‌ توافق‌ نه‌ ارتفاع‌ ضدّين‌ و نه‌ اجتماع‌ ‌آنها‌ لازم‌ مي‌آيد.

بلكه‌ دليل‌ ‌بر‌ توحيد ‌اينکه‌ ‌است‌ ‌که‌، ‌اگر‌ دو باشند ‌ما ‌به‌ الامتيازي‌ لازم‌ مي‌آيد ‌تا‌ دوايّت‌ تحقق‌ پيدا كند، و ‌ما ‌به‌ الاشتراكي‌ ‌در‌ الوهيّت‌ ‌پس‌ تركيب‌ لازم‌ مي‌آيد و لازمه تركيب‌ احتياج‌ ‌است‌. زيرا ‌اينکه‌ فاقد ‌ما ‌به‌ الامتياز اوست‌ و ‌او‌ فاقد ‌ما ‌به‌ الامتياز ‌اينکه‌ ‌است‌، و تركيب‌ موجب‌ احتياج‌ مي‌شود ‌هم‌ احتياج‌ ‌اينکه‌ جزء بآن‌ جزء و بالعكس‌، و ‌هم‌ احتياج‌ ‌کل‌ ‌به‌ ‌هر‌ دو جزء، و ‌هم‌ احتياج‌ ‌به‌ مركّب‌ بالكسر و احتياج‌ ‌از‌ لوازم‌ امكان‌ ‌است‌ ‌پس‌ ‌از‌ واجب‌ الوجودي‌ مي‌افتد. و بعبارت‌ ديگر ذات‌ اقدس‌ حق‌ صرف‌ الوجود ‌است‌ و ‌در‌ مقابل‌ وجود ‌ يا ‌ عدم‌ ‌است‌ ‌ يا ‌ ماهيّت‌، و ماهيّت‌ ‌هم‌ بدون‌ ايجاد معدوم‌ ‌است‌ لذا فرض‌ شريك‌ ‌بر‌ خداوند محال‌ ‌است‌، و لكن‌ مشركين‌ منكر توحيد ذاتي‌ نيستند فقط ‌إبن‌ كمّونه‌ ‌آن‌ ‌هم‌ ‌به‌ نحو امكان‌ فرض‌ كرده‌.

(هويّتان‌ بتمام‌ الذات‌ ‌قد‌

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 22)- این آیه یکی از دلایل روشن نفی «آلهه» و خدایان مشرکان را به این صورت بیان می‌کند: «اگر در آسمان و زمین، معبودها و خدایانی جز اللّه بود هر دو فاسد می‌شدند» و نظام جهان بر هم می‌خورد (لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا).

«پس منزّه و پاک است خداوند، پروردگار عرش، از توصیفی که آنها می‌کنند» (فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ).

این نسبتهای ناروا، و این خدایان ساختگی و آلهه پنداری، اوهامی بیش نیستند و دامان کبریایی ذات پاک او با این نسبتهای ناروا آلوده نمی‌گردد.

دلیلی که برای توحید و نفی آلهه در آیه فوق، آمده است، در عین سادگی و روشنی، یکی از براهین دقیق فلسفی در این زمینه است که دانشمندان از آن، به عنوان «برهان تمانع» یاد می‌کنند، خلاصه این برهان را چنین می‌توان بیان کرد:

بدون شک نظام واحدی در این جهان حکمفرماست این هماهنگی قوانین و نظامات آفرینش از این حکایت می‌کند که از مبدأ واحدی سر چشمه گرفته است چرا که اگر مبدأها متعدد بود و اراده‌ها مختلف، این هماهنگی هرگز وجود نداشت چرا که هر یک اقتضایی داشت و هر کدام اثر دیگری را خنثی می‌کرد و سر انجام جهان به فساد می‌گرایید.

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

منابع