آیه 97 سوره نساء
<<96 | آیه 97 سوره نساء | 98>> | |||||||||||||
|
محتویات
ترجمه های فارسی
آنان که فرشتگان، جانشان را در حالی که ظالم به خود بودهاند میگیرند، از آنها پرسند که در چه کار بودید؟ پاسخ دهند که ما در روی زمین مردمی ضعیف و ناتوان بودیم. فرشتگان گویند: آیا زمین خدا پهناور نبود که در آن هجرت کنید؟! و مأوای ایشان جهنم است و آن بد جایگاه بازگشتی است.
قطعاً کسانی که [با ترک هجرت از دیار کفر، و ماندن زیر سلطه کافران و مشرکان] بر خویش ستم کردند [هنگامی که] فرشتگانْ آنان را قبض روح می کنند، به آنان می گویند: [از نظر دین داری و زندگی] در چه حالی بودید؟ می گویند: ما در زمین، مستضعف بودیم. فرشتگان می گویند: آیا زمین خدا وسیع و پهناور نبود تا در آن [از محیط شرک به دیار ایمان] مهاجرت کنید؟! پس جایگاهشان دوزخ است و آن بد بازگشت گاهی است.
كسانى كه بر خويشتن ستمكار بودهاند، [وقتى] فرشتگان جانشان را مىگيرند، مىگويند: «در چه [حال] بوديد؟» پاسخ مىدهند: «ما در زمين از مستضعفان بوديم.» مىگويند: «مگر زمين خدا وسيع نبود تا در آن مهاجرت كنيد؟» پس آنان جايگاهشان دوزخ است، و [دوزخ] بد سرانجامى است.
كسانى هستند كه فرشتگان جانشان را مىستانند در حالى كه بر خويشتن ستم كرده بودند. از آنها مىپرسند: در چه كارى بوديد؟ گويند: ما در روى زمين مردمى بوديم زبون گشته. فرشتگان گويند: آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن مهاجرت كنيد؟ مكان اينان جهنم است و سرانجامشان بد.
کسانی که فرشتگان (قبض ارواح)، روح آنها را گرفتند در حالی که به خویشتن ستم کرده بودند، به آنها گفتند: «شما در چه حالی بودید؟ (و چرا با اینکه مسلمان بودید، در صفِ کفّار جای داشتید؟!)» گفتند: «ما در سرزمین خود، تحت فشار و مستضعف بودیم.» آنها [= فرشتگان] گفتند: «مگر سرزمین خدا، پهناور نبود که مهاجرت کنید؟!» آنها (عذری نداشتند، و) جایگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدی دارند.
ترجمه های انگلیسی(English translations)
معانی کلمات آیه
«تَوَفَّاهُمْ»: جان ایشان را میگیرند. به قبض روح آنان میپردازند. «ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ»: ستمکاران به خود. در اصل: ظَالِمِینَ أَنفُسِهِمْ است که نون به هنگام اضافه حذف شده است. «مَصِیراً»: جایگاه. سرانجام.
نزول
محل نزول:
این آیه همچون دیگر آیات سوره نساء در مدینه بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نازل گردیده است. [۱]
شأن نزول:[۲]
«شیخ طوسی» گوید: اين آية درباره قومى نازل گرديد كه در مكه اسلام خود را بر رسول خدا صلى الله عليه و آله ظاهر كردند و مسلمان شدند وقتى كه پيامبر به مدينه مهاجرت فرمود و اصحاب نيز مهاجرت كردند، فتنه نمودند و از دين اسلام خارج شدند و با مشركين در جنگ بدر همكارى نمودند و كشته شدند. گويند: اينان پنج نفر بودند و بنا به نقل از عكرمة عبارتند از: قيس بن الفاكة بن المغيرة، حرث بن زمعة بن الاسود بن اسد، قيس بن الوليد بن مغيرة، ابوالعاص بن منبّه بن الحجّاج، على بن اميّة بن خلف، ابوالجارود نيز اين موضوع را از امام محمدباقر عليهالسلام روايت كرده است.[۳][۴]
تفسیر آیه
تفسیر نور (محسن قرائتی)
إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً «97»
همانا كسانى كه فرشتگان، جانشان را مىگيرند، در حالى كه بر خويشتن ستم كردهاند، از آنان مىپرسند: شما در چه وضعى بوديد؟ گويند: ما در زمين مستضعف بوديم (و به ناچار در جبههى كافران قرار داشتيم) فرشتگان (در پاسخ) گويند: مگر زمين خداوند گسترده نبود تا در آن هجرت كنيد؟ آنان، جايگاهشان دوزخ است و بد سرانجامى است.
نکته ها
پيش از جنگ بدر، كفّار مكّه مردم آن شهر را به جنگ با مسلمانان فراخواندند و تهديد كردند كه همه بايد شركت كنند و هر كس تخلّف كند، خانهاش ويران و اموالش مصادره خواهد شد. برخى از مسلمانان هم كه ساكن مكّه بودند و هنوز هجرت نكرده بودند، از ترس جان، همراه كفّار به جبههى جنگ با مسلمانان آمدند و در «بدر» كشته شدند، آيه نازل شد و آنان را كه با ماندن در محيط كفر و ترك هجرت، به خويش ستم كرده بودند، توبيخ كرد و مقصر دانست.
در روايات آمده است: كسى كه به خاطر حفظ دين خود، حتّى يك قدم هجرت كند، اهل بهشت و همنشين حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و ابراهيم عليه السلام است. «1»
پیام ها
1- فرشتگان به كارهاى انسان آگاهند. الْمَلائِكَةُ ... قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا
2- ترك هجرت واز دستدادن هدف وعقيده، ظلم به خويش است. (شعار «خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت شو» از نظر قرآن مردود است.)
«1». تفسير صافى ذيل آيه.
جلد 2 - صفحه 141
«ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ»
3- بازخواست گناه «ترك هجرت» پيش از هر چيز ديگر آغاز مىشود. فرشتگان مأمور قبض روح در لحظه جان گرفتن ابتدا از آن بازخواست مىكنند. «فِيمَ كُنْتُمْ»
4- هجرت از محيط كفر واجب و سياهىِ لشكر كفّار شدن حرام است. كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ ... أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً
5- اگر مىتوانيد، محيط را تغيير دهيد، وگرنه از آنجا هجرت كنيد تا مؤاخذه نشويد. «أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها»
6- توجيه گناه پذيرفته نمىشود. كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ ...
7- محيط و جوّ اكثريّت بر انسان مؤثر است، لذا انسان بايد با هجرت، فشار محيط را در هم بشكند. «فَتُهاجِرُوا»
8- اصل، خداپرستى است نه وطنپرستى. «أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا»
9- هجرت، يكى از درمانهاى استضعاف فكرى و عقيدتى است. كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ ... أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً (97)
شأن نزول: آوردهاند كه جمعى از مسلمانان كه به حسب ظاهر، كلمه گفته بودند چون قيس بن فاكهه و يا قيس بن وايد و امثال ايشان، با وجود قدرت، از مكه به مدينه هجرت نكردند. چون رؤساى قريش به طرف بدر مىآمدند، ايشان همراه كفار به حربگاه حاضر گشتند و به شمشير مسلمانان كشته شدند؛ اين آيه در باره آنها نازل شد:
إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ: بدرستى كه آنانكه جانشان را ملائكه قبض كردند، يا آنكه جان مىستانند از ايشان ملائكه كه اعوان ملك الموت يا ملائكه به اعانت اهل اسلام كه در بدر حاضر شده بودند، ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ: در حالتى كه متوفين ظلم كننده بودند بر نفس خود به ترك هجرت؛ و در آن وقت هجرت فرض، و مرافقت با كفار ممنوع بود، قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ: گفتند ملائكه ايشان را از روى توبيخ و سرزنش كه در چه چيز بوديد شما از كار دين خود، و با كدام طايفه بوديد از مشركان و موحدان. آنها بر سبيل اعتذار و بىموقع، قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ: در جواب گفتند: بوديم ما ضعيفان و عاجزان در زمين، و كفار بر ما غالب، و نتوانستيم هجرت كنيم به مدينه، يا از اعلاى كلمه اسلام عاجز بوديم.
در «كافى» «1» از حضرت امام موسى كاظم عليه السّلام انّه سئل عن الضّعفاء
«1» اصول كافى، جلد 2، كتاب الايمان و الكفر، باب الضعفاء، صفحه 406، حديث 11.
تفسير اثنا عشرى، ج2، ص: 549
فكتب: الضّعيف من لم ترفع اليه حجّة و لم يعرف الاختلاف، فاذا عرف الاختلاف فليس بمستضعف.
قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً: گفتند ملائكه بر سبيل تكذيب و تبكيت ايشان: آيا نبود زمين خدا گشاده و بسيار، فَتُهاجِرُوا فِيها: كه هجرت كنيد در طرفى ديگر از آن، چنانچه مهاجران حبشه كردند. سعيد بن جبير گويد: هرگاه قومى در زمينى معاصى الهى نمايند، خارج شو از آن زمين. فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ: پس آن گروه تاركان هجرت بدون عذر مسموع، جاى آنها جهنم است، وَ ساءَتْ مَصِيراً: و بد بازگشتى است ايشان را جهنم به جهت ترك امر واجب، و مساعدت كفار.
تبصره: آيه شريفه دليل است بر وجوب هجرت از بلد و موضعى كه متمكن نباشد در آن اقامه دين و اشعار شعائر اسلام. و از حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مروى است كه: من فرّ بدينه من ارض الى ارض و ان كان شبرا من الارض استوجب الجنّة و كان رفيق ابراهيم عليه السّلام و محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. «1» يعنى: هرگاه كسى فرار كند به سبب حفظ دين خود از زمينى به زمين ديگر، اگرچه به مقدار يك شبر باشد، بهشت او را واجب شود، و مىباشد رفيق حضرت ابراهيم و رفيق حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.
و كسانى كه با قدرت مهاجرت نكنند از دار الكفر به دار الاسلام، داخلند در آيه فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً، چه برسد به اشخاصى كه براى هواى نفسانى يا جلب حطام دنيوى از مملكت اسلامى به شهر كفار مىروند، بلكه عمرى را در آنجا بسر برند؛ نعوذ باللّه اگر چنين مسافرتى باعث اعراض و تنفر از آداب و سنن حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و موجب اقبال و تمايل به عادات و قوانين ملعونه اروپائى گردد كه بتدريج انسان را از دائره ايمان خارج مىكند و بالاخره منجر به سوء عاقبت خواهد شد.
«1» منهج الصادقين، جلد 3، صفحه 95.
تفسير اثنا عشرى، ج2، ص: 550
از امام محمد باقر عليه السّلام مروى است كه آيه مذكوره در شأن پنج نفر نازل شد: حارث بن زمعة الاسود، ابو العاص، علىّ بن اميّة بن خلف، قيس بن الوليد بن مغيرة و قيس بن الفاكهة بن المغيرة كه با پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هجرت نكردند. چون مشركان به «بدر» حاضر شدند، ايشان قلب لشگر اسلام بدريدند و گفتند: غرّ هؤلاء دينهم و همه در «بدر» كشته شدند. و ملائكه نيز بر پشت و روى آنها مىزدند و مىگفتند به آنها: ذوقوا عذاب الحريق. «1»
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً (97)
ترجمه
همانا آنانكه ميراندند آنها را ملائكه با آنكه ستمكاران بودند بر خودهاشان گفتند در چه حال بوديد گفتند بوديم ضعيفان در زمين گفتند آيا نبود زمين خدا فراخ پس هجرت مىكرديد در آن پس آنگروه جايگاهشان دوزخ است و بد بازگشتى است..
تفسير
صيغه توفي محتمل است ماضى باشد و محتمل است مضارع باشد و يك تاء حذف شده باشد و بنظر حقير ماضويت ارجح است و در احتجاج از امير المؤمنين (ع) روايت شده است كه از آنحضرت سؤال نمودند از قول خداوند تعالى اللّه يتوفّى الانفس حين موتها و آيه ديگر قل يتوفّيكم ملك الموت و آيه ديگر توفّته رسلنا و اين آيه كه يك جا فعل نسبت بخدا داده شده و يك جا نسبت بملك الموت و جاى ديگر نسبت بفرستاده شدگان و اينجا نسبت به ملائكه جواب فرمودند كه خداوند اجلّ و اعظم از آن است كه مباشرت اين امور را بخودى خود بنمايد و فعل فرستاده شدگان و ملائكه او فعل او است چون آنها بامر او كار ميكنند پس اختيار فرمود از ملائكه رسل و سفرائى را بين خود و خلق خود چنانچه فرموده اللّه يصطفى من الملائكه رسلا و من الناس پس كسيكه اهل طاعت باشد متولّى قبض روح او ملائكه رحمتند و كسيكه اهل معصيت باشد متصدى قبض روح او ملائكه نقمتند و از براى ملك الموت اعوانى است از ملائكه رحمت و نقمت كه آنها بامر او كار ميكنند و فعل آنها فعل ملك الموت است و هر چه مىكنند منسوب باو است چنانچه فعل ملك الموت فعل خدا است چون او است كه ميميراند نفوس را بدست هر كس بخواهد و عطا ميكند و منع ميفرمايد و ثواب ميدهد.
جلد 2 صفحه 108
ميكند بدست هر كس بخواهد و كار امناء او كار او است چنانچه فرموده است و ما تشاءون الا ان يشاء اللّه و در فقيه از حضرت صادق (ع) قريب باين مضمون را نقل نموده بعلاوه آنكه ارواحيرا كه ملائكه قبض نمودند ملك الموت از آنها قبض مينمايد و با ارواحى كه خود قبض نموده تسليم خداوند مينمايد و در توحيد از امير المؤمنين (ع) روايت نموده كه در جواب اين مسئله فرمودند كه خداوند تعالى تدبير ميفرمايد امور را بهر گونه كه ميخواهد و موكل ميفرمايد از خلق خود هر كس را كه بخواهد بهر چيز كه ميخواهد اما ملك الموت را خداوند موكل فرموده بكسان مخصوصى كه خواسته است و رسولان خود از جنس ملائكه را موكل فرموده مخصوصا بكسانيكه خواسته است از خلق خود و ملائكهئيرا كه نامبرده است موكل قرار داده است بعدّه مخصوصى كه خواسته است از خلق خود خداوند تعالى بمشيت تدبير امور ميفرمايد و هر علمى را نميشود از براى هر كس تفسير كرد چون بعضى از مردم قوى و بعضى ضعيفند و بعضى طاقت حمل آن علم را دارند و بعضى ندارند مگر آنكس كه خداوند آسان نموده است براى او حمل آن علم را و اعانت نموده است باو از خواص اولياء خود همانا كافى است براى تو آنكه بدانى خداوند محيى و مميت است و او ميميراند مردم را بدست هر كس كه بخواهد از خلق خود از ملائكه و غير آنها حقير عرض ميكنم از فرمايش امام (ع) معلوم ميشود كه اين مسئله هم از اسرار علم الهى است و نبايد بيان نمود چنانچه از كلام فيض ره هم استفاده ميشود با وجود اين نميدانم چرا خودشان بيان نمودهاند آنچه بنظر حقير ميرسد آنستكه اين يك معناى عرفى متداول است كه هر مملكتى كه سلطان و مدبر امورى دارد كار تمام كارمندان او از وزير و حاكم و مباشر منسوب بپادشاه است و هر وقت هر موجودى از طرف خداوند مأمور ميشود روح خود را بما فوق خود تسليم نمايد آن مافوق كه اين مأموريت قبض را پيدا كرده هم رسول است هم ملك الموت و همه آنها رسل و ملائكهاند و مافوق همه اولى باسم ملك الموت است كه مافوق آن ذات اقدس الهى است بنابر اين صحيح است گفته شود خدا متوّفى است صحيح است گفته شود ملك الموت صحيح است گفته شود رسل و ملائكه چنانچه صحيح است گفته شود اين حكم شاه است و اين حكم وزير و حاكم است لذا بنظر حقير مسئله خيلى واضح است و مورد اشكال نيست اگر چه لطفا بيان فرمودهاند بلى آنچه از اسرار است آنستكه چه دسته مأمور قبض
جلد 2 صفحه 109
روح چه دسته هستند و اللّه اعلم در هر حال ملائكه بكسانيكه در مكه مانده بودند از مسلمين با آنكه استطاعت داشتند كه مهاجرت نمايند گفتند در حال نزع روح براى توبيخ و تقرير آنها در چه حال بوديد شما از امر دينتان آيا بوظائف دينى خودتان عمل نموديد يا خير جواب گفتند ما مقهور كفار بوديم نميتوانستيم در مملكت خودمان از ترس آنها بوظائف دينى خودمان رفتار نمائيم ملائكه گفتند آيا زمين خدا وسعت نداشت چرا هجرت ننموديد از بلديكه در آنجا نميتوانستيد قيام بوظائف دينى خود و اعلاء كلمه حق نمائيد چنانچه پيغمبر (ص) و ساير مسلمانان بمدينه و حبشه مهاجرت نمودند و اعلاء كلمه حق و عمل بوظايف دينى خودشان كردند و در مجمع از حضرت باقر (ع) نقل نموده كه آنها قيس بن فاكهه و حارث بن دمعه و قيس بن الوليد و ابو العاص بن منبه و على بن اميّه بودند و قمى ره فرموده اين آيه نازل شده است در باره كسانيكه از جهاد با امير المؤمنين (ع) كناره نمودند كه نه با آنحضرت بودند و نه با مخالفين آنحضرت و ملائكه در حال نزع بآنها گفتند در چه حال بوديد جواب دادند ما مستضعف بوديم ندانستيم حق با كه است خدا فرمود آيا كتاب و دين خدا وسعت نداشت كه نظر نمائيد در آن و حق را بيابيد و از حضرت كاظم (ع) سؤال نمودند كه ضعيفان كيانند جواب مرقوم فرمودند كه ضعفاء آنانند كه حجت براى آنها اقامه نشده است و نميدانند اختلاف را و وقتى كه اختلاف را بدانند ضعيف نيستند و در نهج البلاغه است كه اسم مستضعف اطلاق نميشود بر كسى كه حجت به او رسيده است و بگوش شنيده و بدل جاى داده است فيض ره فرموده در آيه دلالت است بر وجوب هجرت از موضعيكه شخص متمكن نيست در آنجا از اقامه دين خود و از پيغمبر (ص) روايت شده است كه كسيكه فرار كند براى دين خود از زمينى بزمينى اگر چه يك وجب باشد مستوجب بهشت ميشود و رفيق ابراهيم (ع) و محمد (ص) است بنظر حقير مستضعف كسى است كه ناتوان باشد خواه در تحصيل و تحقيق حق خواه در عمل بآن خواه در اصول دين و مذهب باشد خواه در فروع خواه بواسطه كمى استعداد ذاتى باشد خواه بواسطه عوارض و قواهر خارجى خلاصه آنكه جاهل قاصر كه اسمى از اسلام و احكام آن بگوشش نرسيده يا اگر رسيده متمكن از تحصيل حق و عمل بآن نبوده معذور است ولى اگر اسمى از اسلام شنيده باشد و متمكن از تحقيق حق شده باشد مثل آنكه اقامه حجت براى او نموده باشند و او در
جلد 2 صفحه 110
تفكر و تدقيق و تحقيق كوتاهى كرده باشد آنشخص جاهل مقصّر است و معذور نيست همچنين در فروع اگر متمكن از عمل بآن باشد اگر چه موقوف بخروج از وطن و هجرت باشد لازم است هجرت نمايد اگر موجب عسر و حرج نباشد و اگر متمكن از عمل نباشد اگر چه بواسطه عدم تمكن از خروج و هجرت باشد معذور است و اين آيه و آيه بعد متعرض حكم اين دو قسم است و البته شخص متمكن اگر چه تمكنش موقوف به هجرت و نظر باشد در صورت ترك ظالم بنفس و جايگاهش جهنم است خواه ترك هجرت باشد خواه ترك نظر در كتاب و سنت و امر دين اعم است از توحيد و نبوّت و امامت و احكام بنابر اين اختلافى بين اقوال و روايات نيست و اللّه اعلم.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
إِنَّ الَّذِينَ تَوَفّاهُمُ المَلائِكَةُ ظالِمِي أَنفُسِهِم قالُوا فِيمَ كُنتُم قالُوا كُنّا مُستَضعَفِينَ فِي الأَرضِ قالُوا أَ لَم تَكُن أَرضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها فَأُولئِكَ مَأواهُم جَهَنَّمُ وَ ساءَت مَصِيراً (97)
محققا كساني که ملائكه آنها را ميگيرند يعني قبض روح آنها را ميكنند در حالي که آنها ظلم بنفس كردند در عدم تشرّف خدمت رسول اللّه و عدم مهاجرت بمدينه و عدم قبولي اسلام ملائكة بر سبيل توبيخ يا تقرير از آنها ميپرسند که شما در چه حالي بوديد آنها بر سبيل اعتذار ميگويند ما در چنگال مشركين گرفتار بوديم و در مقابل آنها ضعيف بوديم و قدرت نداشتيم بشرف اسلام مشرف شويم جواب ميدهند مگر زمين خدا وسعت نداشت شما هم ميخواستيد مثل سايرين هجرت نمائيد و از دست مشركين نجات يابيد و اينکه عذر از آنها پذيرفته نيست پس اينها جايگاهشان جهنم است و بد بازگشتي است.
إِنَّ الَّذِينَ تَوَفّاهُمُ المَلائِكَةُ توفي اخذ بقوّت است از ماده وفي که بمعني اداء است مثل اداء دين اگر دائن باختيار خود اداء نمود ميگويند (و في بدينه) و اگر مديون از او گرفت ميگويد (توفيت ديني) و توفي بنفسه دلالت بر قبض روح ندارد چنانچه در مورد عيسي (ع) از قول او ميفرمايد فَلَمّا تَوَفَّيتَنِي كُنتَ أَنتَ الرَّقِيبَ عَلَيهِم مائده آيه 17، با اينكه قبض روح او نشده بود بلكه خود او را از چنگال يهود نجات بخشيد و بآسمان برد، ولي در اينجا و موارد بسيار ديگر بقرائن داخليه مراد قبض روح است و اينکه گاهي نسبت بخدا داده ميشود اللّهُ يَتَوَفَّي الأَنفُسَ حِينَ مَوتِها زمر آيه 42، و گاهي نسبت بملك الموت داده ميشود قُل يَتَوَفّاكُم مَلَكُ المَوتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُم سجده آيه 11، گاهي نسبت بساير ملائكه ميدهد مثل همين آيه و تمام صحيح است، ملائكه مأمور بامر ملك الموت و او مأمور
جلد 5 - صفحه 180
بامر الهي و نسبت فعل هم بآمر صحيح است و هم بمأمور بخصوص ماموري که قدرت بر تخلف نداشته باشد.
(ظالِمِي أَنفُسِهِم) ظالمي جمع ظالم و در اصل ظالمين بوده نون از باب تخفيف ساقط شده مثل هَدياً بالِغَ الكَعبَةِ مائده آيه 95، که بالغا بوده و حال است از براي الّذين و مراد از ظلم بنفس عدم تشرف باسلام و بقاي بر شرك که إِنَّ الشِّركَ لَظُلمٌ عَظِيمٌ لقمان آيه 13.
(قالوا) ملائكه قابض ارواح (فيكم كنتم) فيما بوده الف تخفيفا ساقط شده و ما استفهاميه يا توبيخي است که چرا اسلام نياورديد يا تقرير است که اقرار بشرك كنند و خبر كنتم يعني كنتم في ايّ شيئي من الاسلام او الشرك.
قالُوا كُنّا مُستَضعَفِينَ فِي الأَرضِ ضعيف با مستضعف فرق دارد، ضعيف كسي را گويند که توانايي ندارد، مستضعف كسي را گويند که ديگران او را ضعيف كنند يعني ما در ميانه مشركين بوديم و آنها بر ما مسلط بودند ملائكه جواب آنها را ميدهند که شما قدرت داشتيد از بين مشركين خارج شويد و هجرت نمائيد چنانچه ديگران كردند قالُوا أَ لَم تَكُن أَرضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها و مستضعف كساني هستند که در آيه بعد بيان ميفرمايد.
و از اينکه جمله استفاده ميشود كساني که در جامعه هستند که نميتوانند بوظائف ديني خود عمل كنند مثل بسياري از ممالك خارجه بلكه بسياري از دهات دور دست بلكه بسياري از شهرستانها و امثال اينها حرام است توقف آنها و واجب است هجرت بمحل و مركزي که دسترسي باحكام دين داشته باشند نمايند و بتوانند بوظائف ديني عمل كنند.
فَأُولئِكَ مَأواهُم جَهَنَّمُ وَ ساءَت مَصِيراً تفسيرش واضح است و مكرر گفته شده احتياج ببيان ندارد.
181
برگزیده تفسیر نمونه
سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:
تفسیر های فارسی
ترجمه تفسیر المیزان
تفسیر خسروی
تفسیر عاملی
تفسیر جامع
تفسیر های عربی
تفسیر المیزان
تفسیر مجمع البیان
تفسیر نور الثقلین
تفسیر الصافی
تفسیر الکاشف
پانویس
- ↑ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 3.
- ↑ محمدباقر محقق، نمونه بینات در شأن نزول آیات از نظر شیخ طوسی و سایر مفسرین خاصه و عامه، ص 235.
- ↑ در تفسير ابن مردويه با ذكر روايت مزبور نام دو نفر از اين اشخاص وليد بن عتبة بن ربيعة و عمرو بن امية بن سفيان ذكر شده ولى در تفسير ابن المنذر و تفسير طبرى و نيز طبرانى از ابن عباس روايت مزبور را بدون ذكر نام اين اشخاص به ميان آورده اند.
- ↑ در تفسير على بن ابراهيم چنين نقل شده كه آيه درباره كسانى نازل شده كه از دستور امیرالمومنین على عليهالسلام درباره شركت در جنگ با سركشان گوشه گرفتند و با امام همكارى ننمودند. سپس فرشتگان در هنگام مرگ از آنها سؤال كردند كه چرا چنين كردند در جواب گويند: كه ما از مستضعفين و بيچارگان بوديم و نميدانستيم كه حق با چه كسى بوده است سپس فرشتگان گفتند، «ألم تكن ارض اللّه واسعة أي دين اللّه و كتاب اللّه واسع فتنظروا؛ آيا دين و كتاب خدا واسع نبود كه در آن نظر بيفكنيد و بينديشيد».
منابع
- تفسیر نور، محسن قرائتی، تهران:مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، 1383 ش، چاپ يازدهم
- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، سید عبدالحسین طیب، تهران:انتشارات اسلام، 1378 ش، چاپ دوم
- تفسیر اثنی عشری، حسین حسینی شاه عبدالعظیمی، تهران:انتشارات ميقات، 1363 ش، چاپ اول
- تفسیر روان جاوید، محمد ثقفی تهرانی، تهران:انتشارات برهان، 1398 ق، چاپ سوم
- برگزیده تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و جمعي از فضلا، تنظیم احمد علی بابایی، تهران: دارالکتب اسلامیه، ۱۳۸۶ش
- تفسیر راهنما، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، قم:بوستان كتاب(انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، 1386 ش، چاپ پنجم
- محمدباقر محقق، نمونه بینات در شأن نزول آیات از نظر شیخ طوسی و سایر مفسرین خاصه و عامه.