آیه 18 سوره انبیاء

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۳ فوریهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۰۷:۴۹ توسط Quran (بحث | مشارکت‌ها) (معانی کلمات آیه)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ ۚ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ

مشاهده آیه در سوره


<<17 آیه 18 سوره انبیاء 19>>
سوره : سوره انبیاء (21)
جزء : 17
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

بلکه ما همیشه حق را بر باطل غالب و فیروز می‌گردانیم تا باطل را محو و نابود سازد و باطل بی‌درنگ نابود می‌شود، و وای بر شما که خدا را به وصف کار باطل و بازیچه متّصف می‌گردانید.

نه، بلکه [شأن ما این است که] با حق بر باطل می کوبیم تا آن را درهم شکند [و از هم بپاشد] پس ناگهان باطل نابود شود؛ و وای بر شما از آنچه [درباره خدا و مخلوقات او به ناحق] توصیف می کنید.

بلكه حق را بر باطل فرو مى‌افكنيم، پس آن را در هم مى‌شكند، و بناگاه آن نابود مى‌گردد. واى بر شما از آنچه وصف مى‌كنيد.

بلكه حق را بر سر باطل مى‌زنيم، تا آن را درهم كوبد و باطل نابود شونده است. و واى بر شما از آنچه به خدا نسبت مى‌دهيد.

بلکه ما حق را بر سر باطل می‌کوبیم تا آن را هلاک سازد؛ و این گونه، باطل محو و نابود می‌شود! امّا وای بر شما از توصیفی که (درباره خدا و هدف آفرینش) می‌کنید!

ترجمه های انگلیسی(English translations)

Indeed, We hurl the truth against falsehood, and it crushes its head, and behold, falsehood vanishes! And woe to you for what you allege [about Allah].

Nay! We cast the truth against the falsehood, so that it breaks its head, and lo! it vanishes; and woe to you for what you describe;

Nay, but We hurl the true against the false, and it doth break its head and lo! it vanisheth. And yours will be woe for that which ye ascribe (unto Him).

Nay, We hurl the Truth against falsehood, and it knocks out its brain, and behold, falsehood doth perish! Ah! woe be to you for the (false) things ye ascribe (to Us).

معانی کلمات آیه

نقذف: قذف: انداختن، گذاشتن، رها كردن. مراد از آن در آيه معناى اول است، يعنى انداختن معنوى. يدمغه: راغب گويد: دمغ شكستن مغز سر است «يدمغه» يعنى مغز او را مى‏شكند. جوهرى در صحاح گويد: «دمغه دمغا» يعنى او را زخم زد و به مغزش رسيد. دامغه زخمى را گويند كه عمق آن تا دماغ يعنى مغز سر برسد. اين لفظ فقط يك بار در قرآن آمده است. زاهق: زهق: خروج روح از بدن. و هلاكت، در آيه هالك و باطل و پوچ است..[۱]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ «18»

(اين چنين نيست،) بلكه ما حقّ را بر باطل مى‌كوبيم تا مغز آن را در هم بشكند، پس بى‌درنگ، باطل محو و نابود مى‌شود. و واى بر شما از آنچه (خداوند را به آن) توصيف مى‌كنيد (و نسبت لهو و لعب و بيهوده كارى مى‌دهيد).

نکته ها

كلمه «قذف» به معناى پرتاب از راه دور و با سرعت و قدرت است و كلمه «دمغ» نيز به ضربه‌اى گفته مى‌شود كه به سر مى‌خورد و تا مغز اثر مى‌گذارد.

كلمه «وَيل» به معناى عذاب و هلاكت است و در جايى بكار مى‌رود كه مورد استحقاق هلاكت را داشته باشد. «1»

پیام ها

1- پيروزى حقّ، اراده و خواست خداوند و جلوه‌اى از هدفدارى نظام آفرينش است. «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ»

2- برخورد حقّ با باطل بايد تهاجمى باشد نه تدافعى. «نَقْذِفُ»

3- سنت خداوند بر نابودى و محو باطل است. «نَقْذِفُ‌- فَيَدْمَغُهُ»

4- حقّ بر باطل پيروز است. «فَإِذا هُوَ زاهِقٌ»

5- محو شدن باطل با حضور حقّ در جبهه است. «نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ»

6- در مبارزه عليه باطل بايد سرعت، قدرت و هدف گيرى درست مراعات شود.

«نَقْذِفُ‌- فَيَدْمَغُهُ»

«1». لسان العرب.

جلد 5 - صفحه 434

7- باطل بايد به كلّى نابود شود، نه آنكه نيمه جانى داشته باشد. «فَيَدْمَغُهُ»

8- باطل رفتنى است. «فَإِذا هُوَ زاهِقٌ»

9- حكومت چند روزه‌ى باطل، بر اساس سنت مهلت دادن الهى است و عاقبت از آن متقين و اهل حقّ است. «فَإِذا هُوَ زاهِقٌ»

10- واى بر كسانى كه آفرينش را بازيچه مى‌دانند. «وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ «18»

بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ‌: بلكه وارد سازيم به ادلّه قاهره جقه بر

جلد 8 - صفحه 372

باطل. يا مى‌اندازيم به حجت بر شبهه. يا به ايمان بر كفر. حاصل آنكه «بل» اضراب است از اتخاذ لهو و لعب، و تنزيه ذات سبحانى از آن، يعنى منزه است ذات ذو الجلال ما اينكه اتخاذ فرمائيم لهو و لعب را، بلكه از عادات الهيه و موجبات حكميه ما آنست كه غالب و قاهر سازيم حق را بر باطل. فَيَدْمَغُهُ‌: پس مى‌شكند و مضمحل سازد باطل را. فَإِذا هُوَ زاهِقٌ‌: پس آنگاه باطل ناچيز و نابود شود.

عن الصّادق عليه السلام ما من احد الّا و قد يرد عليه الحقّ حتّى يصدع قلبه قبله ام تركه و ذلك انّ اللّه يقول فى كتابه: «بل نفذف بالحقّ» «1».

وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ‌: 1- و براى شما است ويل كه چاهى است در جهنم. 2- واى بر شما از آنچه وصف مى‌كنيد خداوند سبحان را از زن و فرزند و لهو لعب. تعالى اللّه علوا كبيرا. 3- واى براى شما از آنچه توصيف مى‌كنيد پيغمبر را، يا وصف مى‌كنيد قرآن مجيد را به سحر و اضغاث و احلام و شعر و افترا.

تنبيه: آيه شريفه دال است بر آنكه باطل هر قدر به حسب ظاهر قوى باشد، نتواند در مقابل حق قوام و ايستادگى نمايد، بلكه عاقبت نيست و نابود گردد؛ چنانچه در محاسن- از حضرت صادق عليه السلام: قال: ليس من باطل يقوم بازاء حقّ الّا غلب الحقّ الباطل و ذلك قول اللّه تعالى: «بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق». «2» فرمود: نيست هيچ باطلى كه ايستادگى در مقابل حق نمايد، بلكه بيفكنيم و وارد فرمائيم به نصرت خود حق را بر باطل، پس مضمحل و نابود گردد باطل (الا للباطل جولة و للحقّ دولة). باطل اندك زمانى جولانى دارد، و لكن حق هميشه ثابت و مستقر باشد، چنانچه نظر و سير تاريخى اين مطلب را مبرهن سازد.

«1» تفسير برهان، ج 3، ص 54.

«2» تفسير برهان، ج 3، ص 54.

جلد 8 - صفحه 373


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ «11» فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ «12» لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى‌ ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ «13» قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ «14» فَما زالَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ «15»

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ «16» لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلِينَ «17» بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ «18» وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ «19» يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ «20»

ترجمه‌

- و چه بسيار در هم شكستيم از اهل بلدى كه بودند ستمكاران و پديد آورديم بعد از آنها گروهى ديگران‌

پس چون احساس نمودند عذاب ما را

جلد 3 صفحه 542

آنگاه آنان از آن ميگريختند

گفته شد نگريزيد و باز گرديد بسوى آنچه متنّعم شديد در آن و منزلهاتان باشد كه سؤال كرده شويد

گفتند اى واى بر ما همانا ما بوديم ستمكاران‌

پس بود پيوسته اين خواندنشان تا گردانديمشان مانند گياه درو شده خاموشان‌

و نيافريديم آسمان و زمين و آنچه را ميان آن دو است بازى كنندگان‌

اگر ميخواستيم كه بگيريم مايه سرگرمى را هر آينه ميگرفتيم آنرا از نزد خودمان اگر بوديم كنندگان‌

بلكه مى‌اندازيم حقّ را بر باطل پس ميشكند آنرا پس آنگاه آن نابود است و از براى شما كلمه واى است بسبب آنچه وصف ميكنيد

و مر او را است هر كه در آسمان و زمين است و كسانيكه نزد اويند تكبّر نميكنند از پرستش او و نه وامانده ميشوند

تسبيح ميكنند شب و روز سست نميشوند.

تفسير

- خداوند متعال براى تخويف كفار باز شمه‌اى از احوال امم سابقه را تذكّر داده ميفرمايد و چه بسيار درهم شكستيم اركان وجود اهالى بلادى را كه ظلم نمودند بخودشان و خلق بكفر و عناد با انبيا و اوليا و بعد از هلاك آنها دسته ديگرى را موجود و در منازل و املاك آنان جاى گزين و مستقرّ نموديم و در موقع نزول عذاب چون مشاهده و احساس نمودند شدّت و حدّت آنرا پاى بگريز نهادند و بسرعت فرار ميكردند و نداى ملائكه بگوش آنها ميرسيد كه فرار نكنيد و بر گرديد بسوى وسائل عيش و نوش خودتان و بمنازل خويش شايد حاجتمندانى بيايند و از شما چيزى بخواهند و شما نباشيد با آنها كمكى كنيد و اين كلام را بنحو استهزاء و سخريّه بآنها ميگويند تا عذابشان كامل گردد و آنها ميگفتند واى بر ما حقّا كه ما ظلم بخودمان كرديم و اين كلمه واى بر ما ورد زبان آنها بود تا مانند گياه درو شده خاكسار و خاموششان نموديم گفته‌اند اينكه خداوند از گفتن ويلنا تعبير بدعوى فرموده براى آنستكه گوينده ويلنا گويا ويل را براى خود ميخواند كه بر او وارد شود و بنظر حقير براى طعن بر آنها است گويا فرموده هميشه اين كلمه دعاى آنها بود تا بمجازات رسيدند يعنى اگر بجاى واى گفتن در همان حال خدا را ميخواندند و متوسل باولياء او ميشدند ممكن بود راه نجاتى براى آنها پيدا شود ولى افسوس كه بجاى دعا كلمه‌اى گفتند كه جز افسوس براى آنها ثمرى نداشت و خداوند خلق نفرمود آسمان و زمين و موجودات آن دو را براى آنكه‌

جلد 3 صفحه 543

آنها را بازيچه خود قرار دهد بلكه خلق فرمود براى تهذيب نفوس و تكميل عقول و تحصيل معرفت و اخلاص عبادت و نيل بمقامات آخرت و اگر ميخواست اسباب سرگرمى و بازى براى خود فراهم فرمايد از عالم مجرّدات كه مناسب با ساحت قدس ربوبى باشد اتّخاذ ميفرمود نه از عالم مادّيات كه دور از وادى ايمن و عالم اعلى هستند و بعضى لهو را بزن و فرزند تفسير نموده و كلام را ناظر به ردّ يهود و نصارى و امثال آنها كه براى خداوند اثبات زن و فرزند نموده‌اند دانسته‌اند و در هر حال اراده نفرمود و اتخاذ نكرد لذا كلمه ان را دران كنّا فاعلين بعضى نافيه قرار داده‌اند ولى خلاف ظاهر است بلكه ظاهرا ان شرطيّه و مراد آنستكه اگر ميخواستيم از عالم بالا ميگرفتيم اگر اهل لهو و لعب بوديم ولى ما اصلا اينكاره نيستيم و اين توهّمات بكلّى از ساحت مقدّس ما دور است تعالى اللّه عمّا يقول الظالمون علوّا كبيرا و خداوند حقّ را مانند سنگ سختى كه از جاى دور پرتاب كنند وارد بر باطل ميفرمايد پس مانند كاسه سرى كه شكستگى بمغزش برسد باطل را متلاشى و مضمحل و نابود ميكند چون قذف رمى محكم از دور است و دمغ شكست سر است كه واصل بدماغ باشد و در كلام تشبيه معقول بمحسوس شده براى تصوير غلبه حق بر باطل در خارج و مبالغه در آن بنحو شگفت آورى كه فوق آن متصوّر نيست پس چگونه ممكن است چنين خداوندى شغل باطلى را براى خود اتخاذ فرمايد و مشغول بلهو و لعب شود و واى و ويل گفتن براى كفّار قريش و امثال آنها كه براى خدا شريك و زن و فرزند قرار دادند ثابت و لازم است مانند امم سابقه كه بهره‌اى جز ويل نداشتند تا مردند و ذكر شد براى اين اوصاف نالايقى كه براى خداوند اثبات مينمايند در محاسن از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه هيچ باطلى نيست كه در مقابل حقّ قيام نمايد مگر آنكه حقّ بر باطل غالب شود و اين است مراد از قذف حقّ بر باطل در آيه شريفه و تمام موجودات سماويّه و ارضيّه مملوك حقّند بملكيّت حقّه حقيقيّه و كسانيكه در عالم اعلى ميباشند از اصناف ملائكه كه در ساحت قرب ربوبى جاى دارند و عساكر غيبيّه الهيّه بشمار ميآيند استنكاف و استكبار از پرستش و بندگى او ندارند و خسته و مانده نميشوند و هميشه مشغول بتسبيح و تقديس حقّند و ضعف و سستى و فتورى براى ايشان روى نميدهد و اينها همه دليل است‌

جلد 3 صفحه 544

بر آنكه خداوند شريك و شبيه و عديل و نظير و مثل و مانند ندارد و مستغنى از اتخاذ لهو و لعب و زن و فرزند است در عيون از امام رضا عليه السّلام نقل نموده كه ملائكه معصوم و محفوظند از كفر و افعال قبيحه بالطاف الهيّه خدا فرموده در باره آنها كه معصيت نميكنند خدا را در آنچه امر كند آنانرا و بجا ميآورند آنچه را مأمور باشند و نيز فرموده و له من فى السموات و الارض تا آخر آيه و در اكمال از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه پرسيدند آيا ملائكه ميخوابند فرمود هيچ زنده اى نيست مگر آنكه او ميخوابد عرضه داشتند خدا ميفرمايد تسبيح ميكنند شب و روز سست نميشوند حضرت فرمود نفسهاى آنها تسبيح است و در روايتى براى تمام اجزاء بدن آنها بأصوات مختلفه اثبات حمد و تسبيح شده است ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


بَل‌ نَقذِف‌ُ بِالحَق‌ِّ عَلَي‌ الباطِل‌ِ فَيَدمَغُه‌ُ فَإِذا هُوَ زاهِق‌ٌ وَ لَكُم‌ُ الوَيل‌ُ مِمّا تَصِفُون‌َ «18»

بلكه‌ مي‌اندازيم‌ و مي‌كوبيم‌ و مي‌شكافيم‌ بتوسط حق‌ ‌بر‌ باطل‌ ‌پس‌ شكسته‌ مي‌شود باطل‌ ‌پس‌ ‌در‌ ‌اينکه‌ شكستگي‌ ‌از‌ ‌بين‌ مي‌رود و فاني‌ و هلاك‌ ميشود و ‌از‌ ‌براي‌ ‌شما‌ اهل‌ باطل‌ هلاكت‌ و عذاب‌ ‌است‌ ‌از‌ آنچه‌ وصف‌ ميكنيد ‌از‌ اباطيل‌.

(بَل‌ نَقذِف‌ُ): قذف‌ انداختن‌ ‌است‌ چنانچه‌ ميفرمايد: «وَ قَذَف‌َ فِي‌ قُلُوبِهِم‌ُ

جلد 13 - صفحه 152

الرُّعب‌َ فَرِيقاً تَقتُلُون‌َ وَ تَأسِرُون‌َ فَرِيقاً» احزاب‌ آيه 26 و نيز مي‌فرمايد: «وَ قَذَف‌َ فِي‌ قُلُوبِهِم‌ُ الرُّعب‌َ يُخرِبُون‌َ بُيُوتَهُم‌ بِأَيدِيهِم‌ وَ أَيدِي‌ المُؤمِنِين‌َ فَاعتَبِرُوا يا أُولِي‌ الأَبصارِ» حشر آيه 2.

(بِالحَق‌ِّ عَلَي‌ الباطِل‌ِ): حق‌ مثل‌ شمشير ‌است‌ ‌که‌ ‌بر‌ فرق‌ باطل‌ مي‌خورد و مي‌شكافد و ‌از‌ ‌بين‌ مي‌برد، حق‌ ايمان‌ ‌است‌ باطل‌ كفر و ضلالت‌ ‌است‌، حق‌ ‌از‌ روي‌ دليل‌ و برهان‌ قطعي‌ ‌است‌ باطل‌ ‌از‌ روي‌ هوي‌ و هوس‌ و عناد و عصبيّت‌ و تقليد آباء و امثال‌ اينهاست‌، حق‌ ثابت‌ و ‌بر‌ قرار ‌است‌ باطل‌ زاهق‌ و عاطل‌ ‌است‌ «وَ قُل‌ جاءَ الحَق‌ُّ وَ زَهَق‌َ الباطِل‌ُ إِن‌َّ الباطِل‌َ كان‌َ زَهُوقاً» اسراء آيه 83. باطل‌ چهار صباحي‌ يك‌ جولاني‌ دارد و ‌از‌ ‌بين‌ مي‌رود «للحق‌ دولة و للباطل‌ جولة».

(فَيَدمَغُه‌ُ) دماغ‌ مغز سر ‌است‌ ‌که‌ ابتداء محل‌ توجّه‌ ‌است‌ و گفتند: سه‌ مرحله‌ دارد.

اوّل‌‌-‌ تخيّل‌ ‌است‌. دوّم‌‌-‌ تفكّر ‌است‌. سوّم‌ تذكّر ‌است‌.

‌از‌ جالينوس‌ حكيم‌ ‌است‌، ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ داخل‌ قلب‌ مي‌شود ‌ يا ‌ تصديق‌ مي‌كند ‌ يا ‌ ردّ مي‌كند. و معناي‌ يدمغه‌ ضربت‌ حق‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌بر‌ باطل‌ مي‌خورد و ‌تا‌ مغز سر باطل‌ ‌را‌ مي‌شكافد، و ضربت‌ ‌اگر‌ ‌به‌ مغز رسيد ديگر قابل‌ علاج‌ نيست‌ چنانچه‌ ضربت‌ پسر مرادي‌ ‌بر‌ فرق‌ امير المؤمنين‌ ‌عليه‌ ‌السلام‌ ‌به‌ مغز رسيد و طبيب‌ ‌گفت‌: ديگر قابل‌ علاج‌ نيست‌.

(فَإِذا هُوَ زاهِق‌ٌ) باطل‌ ‌از‌ ‌بين‌ مي‌رود و هلاك‌ مي‌شود و نابود.

و اخبار بسياري‌ داريم‌ ‌که‌ تفسير ‌شده‌ ‌به‌ دولت‌ حقّه‌ ‌پس‌ ‌از‌ ظهور حضرت‌ بقيّة اللّه‌ عجّل‌ اللّه‌ فرجه‌، و مكرر گفته‌ايم‌ ‌که‌: أخبار وارده‌ ‌در‌ تفسير آيات‌ نوعا بيان‌ مصداق‌ اتم‌ّ مي‌كند تنافي‌ ‌با‌ اطلاق‌ و عموم‌ ‌آيه‌ ندارد.

(وَ لَكُم‌ُ الوَيل‌ُ مِمّا تَصِفُون‌َ): مكرّر تفسير ويل‌ ‌شده‌ اسمي‌ و وصفي‌، و مراد مما تصفون‌ نسبت‌هايي‌ ‌که‌ ‌به‌ ‌خدا‌ ميدهند ‌از‌ شرك‌ و اتخاذ ولد و صاحبة و تجسّم‌ و نحو اينها، و نسبت‌هايي‌ ‌که‌ ‌به‌ انبياء ميدهند ‌از‌ كذب‌ و جنون‌ و أمثال‌

جلد 13 - صفحه 153

اينها. و نسبت‌هايي‌ ‌که‌ ‌به‌ دين‌ مي‌دهند ‌از‌ بدعت‌ها و نسبت‌هايي‌ ‌که‌ ‌به‌ ائمه‌ هدي‌ و عادت‌ دين‌ و علماء شريعت‌ و ‌به‌ مؤمنين‌ ميدهند تمام‌ مشمول‌ ويل‌ هستند.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 18)- سپس با لحن قاطعی برای ابطال اوهام بی‌خردانی که دنیا را

ج3، ص160

بی‌هدف یا تنها مایه سر گرمی می‌پندارند چنین می‌گوید: این جهان، مجموعه‌ای است از حق و واقعیت، چنین نیست که اساس آن بر باطل بوده باشد «بلکه ما حق را بر سر باطل می‌کوبیم تا آن را هلاک سازد و این گونه باطل محو و نابود می‌شود» (بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ).

و در پایان آیه می‌گوید: «اما وای بر شما از این توصیفی که (از بی‌هدفی عالم) می‌کنید» (وَ لَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ).

یعنی ما همواره دلایل عقلی و استدلالات روشن و معجزات آشکار خود را در برابر پندارها و اوهام بیهوده گرایان قرار می‌دهیم، تا در نظر اندیشمندان و صاحبان عقل، این پندارها در هم کوبیده و نابود شود.

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی

منابع