آیه 11 سوره احزاب

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۹ مهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۰۵:۲۹ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها) (تفسیر آیه)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا

مشاهده آیه در سوره


<<10 آیه 11 سوره احزاب 12>>
سوره : سوره احزاب (33)
جزء : 21
نزول : مدینه

ترجمه های فارسی

در آنجا مؤمنان امتحان شدند و (ضعیفان در ایمان) سخت متزلزل گردیدند.

آنجا بود که مؤمنان مورد آزمایش قرار گرفتند و به تزلزل و اضطرابی سخت دچار شدند.

آنجا [بود كه‌] مؤمنان در آزمايش قرار گرفتند و سخت تكان خوردند.

در آنجا مؤمنان در معرض امتحان درآمدند و سخت متزلزل شدند.

آنجا بود که مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختی خوردند!

ترجمه های انگلیسی(English translations)

it was there that the faithful were tested and jolted with a severe agitation.

There the believers were tried and they were shaken with severe shaking.

There were the believers sorely tried, and shaken with a mighty shock.

In that situation were the Believers tried: they were shaken as by a tremendous shaking.

معانی کلمات آیه

«هُنالِکَ»: آنجا. در اینجا مراد «آن وقت» است. «ابْتُلِیَ»: آزمایش شدند. کلام از باب تمثیل است و مراد این است که خداوند ایشان را بیازمود تا مخلص از منافق، و ثابت قدم از متزلزل، در این محاصره همه جانبه و تهدید به نابودی جدا و ممتاز شود. «زُلْزِلُوا ...»: مضطرب و پریشان شدند و سخت تکان خوردند.

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا «10»

تفسير نور(10جلدى) ج‌7 ص336

گاه كه دشمنان از بالا و پايين (شهر) شما به سراغتان آمدند (و مدينه را محاصره كردند)، و آن گاه كه چشم‌ها (از ترس) خيره شده بود و جان‌ها به حنجره‌ها رسيده بود، و به خداوند گمان‌هاى (بدى) مى‌برديد.

هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً «11»

آن جا بود كه مؤمنان آزمايش شدند و به لرزه‌ى سختى دچار شدند.

پیام ها

1- زمانى مزه‌ى الطاف الهى را مى‌چشيد كه صحنه‌هاى تلخ را نزد خود مجسّم كنيد. «إِذْ جاؤُكُمْ‌- إِذْ زاغَتِ»

2- مسلمانان بايد مراقب تمام مرزهاى كشور خود باشند. «فَوْقِكُمْ‌- أَسْفَلَ مِنْكُمْ»

3- حالت‌هاى روحى در جسم اثر مى‌گذارد. (ترسيدن سبب مى‌شود كه چشم و دل كار عادّى خود را از دست بدهند، خيره شدن چشم و تند شدن ضربان قلب نمونه آن است.) «زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ»

4- بعضى مؤمنان، به هنگام بروز پيش آمدهاى سخت به قدرت خداوند سوءظن مى‌برند. «تَظُنُّونَ بِاللَّهِ»

5- مؤمن در معرض ابتلا و آزمايش است. «ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ»

6- جنگ، ترس، وحشت و شرايط سخت، وسيله آزمايش‌اند. «هُنالِكَ ابْتُلِيَ»

7- در سختى‌ها، انسان‌ها شناخته و صف‌ها جدا مى‌شوند. «هُنالِكَ ابْتُلِيَ» (در ميدان‌هاى جنگ، از حضور روشنفكرنماها و منافقان خبرى نبود.)

8- استوارى انسان، در گرو استوارى روحيّه‌ى اوست. (اگر روح ضربه ديد انسان متزلزل مى‌شود.) «زُلْزِلُوا»

تفسير نور(10جلدى)، ج‌7، ص: 337

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدِيداً «11»

هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ‌: آنجا آزموده شدند مؤمنان، يعنى ثابت قدمان از متزلزلان ممتاز شدند. وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً: و متزلزل شدند تزلزلى سخت، يعنى از جاى در رفتند به مثابه‌اى كه بددلان عزم سفر، و ناشكيبان راه فرار مى‌جستند؛ مدت بيست روز متجاوز، در برابر هم نشستند.

تتمه واقعه: اصحاب حضرت در تنگناى محاصره گرفتار، روزى عمرو بن عبد ود كه از شجعان و با هزار هزار سوار برابر بود او را «فارس يليل» مى‌گفتند به اتفاق جمعى از فرسان قريش تا كنار خندق تاخت نموده، راهى پيدا كرده از آن تنگناى جستن كردند. اصحاب كه وصف شجاعت او را شنيده لا جرم سرها به زير انداختند. «عمر» هم سخنى از شجاعت او بيان، و خاطر اصحاب شكسته‌تر و منافقان چيره‌تر شدند. حضرت چون شنيد «عمرو» مبارز طلبد، فرمود: هيچ دوستى باشد شر اين دشمن را بگرداند؟

حضرت علىّ مرتضى عليه السّلام عرض كرد: من به ميدان او شوم؟

حضرت ساكت شد، دو مرتبه «عمرو» ندا داد كه كيست از شما نزد من آيد و نبرد كند؟ ايها الناس شما را گمان آنست كه كشتگان شما به بهشت و كشتگان ما به جهنم روند آيا دوست نمى‌دارد از شما كسى كه سفر بهشت نمايد يا دشمن خود را به جهنم فرستد؟ پس اسب خود را به جولان درآورد و گفت: بانگ من درشت شد از بس مبارز طلب كردم، حضرت فرمود: كيست كه اين سگ را دفع كند؟ كسى جواب نداد.

حضرت امير المؤمنين عليه السّلام برخاست گفت: من مى‌روم او را دفع كنم. حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: يا على اين عمرو بن عبد ود

جلد 10 - صفحه 415

است. على عليه السّلام عرض كرد: من على بن ابى طالبم، پس حضرت زره خود را كه ذات الفصول نام داشت بر امير المؤمنين عليه السّلام پوشانيد و عمامه خود را بر سر او بسته و دعا در حق او نموده به ميدان فرستاد. امير عليه السّلام به سرعت آهنگ «عمرو» نموده در جواب او فرمود: اى «عمرو» تعجيل مكن، آمد بسوى تو اجابت كننده آواز تو كه عاجز نيست از مقاومت تو «1». در اين موقع پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فرمود:

برز الايمان كله الى الشّرك كلّه: ايمان به تمامه مقابل شد با شرك بتمامه‌ «2».

پس امير المؤمنين عليه السّلام «عمرو» را دعوت نمود به يكى از اين سه: يا ايمان آورد، يا از جنگ با پيغمبر دست بردارد، يا از اسب پياده شود. عمرو امر سوم را اختيار كرد، اما در نهان از حضرت ترسناك بود. گفت: يا على به سلامت بازگرد، هنوز تو را وقت ميدان و نبرد با مردان نرسيده، به سابقه پدرت دوست ندارم تو را بكشم، ندانم پسر عمت به چه ايمنى تو را به جنگ من فرستاده و حال آنكه قدرت دارم تو را به نيزه‌ام بربايم و ميان آسمان و زمين معلق بدارم.

حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: اين سخنان بگذار، همانا من دوست دارم تو را در راه خدا بكشم. پس عمرو پياده شد و اسب خود را پى كرد و با شمشير بر سر امير المؤمنين عليه السّلام تاخت و با هم سخت كوشيدند كه زمين از گرد تاريك شد و لشكريان ايشان را نمى‌ديدند. آخر الامر عمرو فرصتى كرد و شمشير را بر امير المؤمنين فرود آورد، حضرت سپر در سر كشيد، شمشير عمرو سپر آن حضرت را دو نيمه كرد و سر مبارك را جراحتى رسانيد؛ حضرت چون شير زخم خورده شمشير بر پاى او زد و پاى او را قطع كرد، عمرو بر زمين افتاد، حضرت بر سينه‌اش نشست، عمرو گفت: اى على در جاى بزرگى نشستى و چون مرا كشتى جامه از تن من بيرون ميار. حضرت فرمود: اين كار بر من خيلى آسان است.

«1» بحار الانوار، ج 20، ص 226: لا تعجلنّ فقد أتاك مجيب صوتك غير عاجز.

«2» بحار الانوار، ج 20، ص 273 و نيز ج 39 ص 1 بنقل از طرائف.

جلد 10 - صفحه 416

ابن ابى الحديد و غير او گفته‌اند: چون حضرت از عمرو ضربت خورد، چون شير خشمناك بر عمرو شتافت و سر پليدش را از تن بينداخت و بانگ تكبير برآورد. مسلمانان از صداى تكبير آن حضرت دانستند كه عمرو كشته گشت، پس حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: (ضربة علىّ يوم الخندق افضل من عبادة الثّقلين)


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً «9» إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا «10» هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدِيداً «11»

ترجمه‌

اى كسانيكه ايمان آورديد ياد كنيد نعمت خدا را بر شما هنگاميكه آمد شما را لشگرهائى پس فرستاديم بر آنها بادى و لشگرهائى كه نديديد آنرا و باشد خدا بآنچه ميكنيد بينا

هنگامى كه آمدند شما را از جانب بالاى بلد شما و از جانب پائين بلد شما و هنگاميكه خيره شد چشمها و رسيد دلها بمنتهاى حلقومها و گمان ميبرديد بخدا گمانهائى‌

آنجا آزمايش شدند مؤمنان و متزلزل گشتند تزلزل شديدى.

تفسير

اين آيات راجع بجنگ احزاب است و احمال آن بنقل قمّى ره و غيره آنستكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم بعد از نزول در مدينه با دو قبيله از يهود كه يكى را بنى النّضير و ديگرى را بنى قريظه ميخواندند و در حوالى مدينه جاى داشتند

جلد 4 صفحه 307

معاهده فرمود كه آنها بر ضرر مسلمانان اقدامى ننمايند و پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم هم متعرّض آنها نشود و چندى باين منوال گذشت تا بنى النّضير نقض عهد نمودند و سوء قصد آنها نسبت به پيغمبر صلى اللّه عليه و اله ظاهر گشت و حضرت آنها را امر بجلاء از وطن فرمود و رئيس آنها حىّ بن اخطب بود و از نسل هارون بودند و با آنها بخيبر رفت و از آنجا عازم مكّه شد براى آنكه با قريش همدست شود و آنها را با قبايل ديگرى متّحد نمايد بجنگ با پيغمبر و همگى متّفقا بمدينه حمله نمايند و باين امر موّفق شد و لشگرى در حدود ده هزار نفر از قريش و كنانه و غطفان و بنى النّضير و بنى سليم و هوازن و غيرها جمع آورى نموده متوجّه مدينه شدند و چون اين خبر به پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم رسيد با اصحاب خود كه هفتصد نفر بودند مشورت فرمود و از آن جمله سلمان فارسى بود كه عرضه داشت يا رسول اللّه ما در ايران كه بوديم هر وقت دشمنى قوى بما روى مى‌آورد دور لشگرگاه خودمان خندق حفر مينموديم كه نتوانند بما حمله نمايند و حضرت رأى او را پسنديد و لشگرگاه خود را تعيين و امر بحفر خندق فرمود و اصحاب مشغول شدند و حضرت هم كمك ميفرمود و امير المؤمنين عليه السّلام خاك بيرون ميآورد تا تمام شد سه روز پيش از و رود عساكر دشمنان كه رئيس آنها ابو سفيان بود وحى بن اخطب شبانه بحصار بنى قريظه كه دو ميل پائين‌تر از مدينه بود رفت و آنها را وادار بنقض عهد با پيغمبر صلى اللّه عليه و اله نمود و آنها هفتصد نفر بودند و رئيس آنها كعب بن اسيد بود كه اوّلا مخالف با نقض عهد بود و اخيرا بوسوسه حىّ بن اخطب موافق شد و چون اين خبر بسمع پيغمبر صلى اللّه عليه و اله و اصحاب رسيد آنحضرت مغموم و مسلمانان باضطراب و وحشت عجيبى دچار شدند چون تقريبا محصور بدشمنان داخلى و خارجى شده بودند از پائين و بالا و مشرق مدينه و مغرب آن و آذوقه درستى هم نداشتند هوا هم بشدّت سرد شده بود و از هر جهت بزحمت افتاده بودند ولى پيغمبر صلى اللّه عليه و اله ميفرمود كه احزاب عرب بر من هجوم آور ميشوند و يهود عدر و مكر مينمايند و ما از دو جانب در مشقّت مى‌افتيم و بالاخره من بر آنها غالب ميشوم و مسلمانان پاك دل مطمئن ميشدند و منافقين ميگفتند خدا و پيغمبر بوعده ما را فريب ميدهند و در اين بين بعضى بخيال فرار از لشگرگاه افتادند و به اهل مدينه ميگفتند اينجا قابل اقامت نيست بيائيد برگرديم برويم بمنازل خودمان‌

جلد 4 صفحه 308

پناهنده شويم و بعضى كه در اطراف مدينه خانه داشتند خدمت پيغمبر رسيدند و عرضه داشتند منازل ما در و پيكر درستى ندارد اجازه بفرما برويم آنها را مستحكم و درست نمائيم ولى باطنا قصد فرار داشتند و يكنفر كه از همه منافق‌تر و خبيث‌تر بود برفيقش كه هم مسلك با خودش بود گفت بيا پيغمبر را بدست دشمن بدهيم و برويم دنبال كار خودمان و نعيم بن مسعود كه تازه مسلمان شده بود و كسى خبر نداشت خدمت پيغمبر رسيد و اجازه خواست كه برود با بنى قريظه و قريش صحبت كند و آنها را از يكديگر بد گمان نمايد و نگذارد بنى قريظه ملحق بقريش شوند و آنحضرت اجازه فرمود و او موفق باين خدمت شد و امير المؤمنين عليه السّلام شبها تا صبح بيدار بود هم حراست عسكر ميفرمود و هم عبادت خدا و نماز ميخواند بقدريكه آنجا مسجدى بنام حضرت معروف شد و در اين خلال روزى جمعى از فرسان قريش عازم شدند كه از خندق عبور نمايند و شوكتى بخرج مسلمانان بدهند يا آسيبى به پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم برسانند و از آن جمله عمرو بن عبد ود بود كه در عرب معروف بشجاعت بود و او را فارس يل يل ميخواندند و با هزار سوار برابر ميدانستند جاى تنگى را از خندق تجسّس نمود و نهيب بمركب داد و از آن پرش نمود و در دنبال او هبيرة بن وهب و ضرار بن الخطاب هم باين عمل موفق شدند و امير المؤمنين عليه السّلام با چند نفر فورا آن موضع از خندق را اصلاح فرمود و در مقابل آنها قيام نمود و نگذارد نزديك به پيغمبر صلى اللّه عليه و اله شوند ولى بقيه اصحاب در پشت سر حضرت رسول جاى گرفتند و او را در مقدمه لشگر قرار دادند و عمرو نيزه خود را بزمين كوبيد و رجز خواند و مبارز طلبيد و پيغمبر صلى اللّه عليه و اله فرمود يكنفر جواب اين سگ را بدهد و كسى جرئت نكرد جز امير المؤمنين كه پيغمبر صلى اللّه عليه و اله عمامه بر سر او بست و ذو الفقار را حمايل او فرمود و رخصت مبارزه داد و دعا فرمود كه خداوند او را از شرّ آن ملعون حفظ فرمايد و حضرت امير عليه السّلام بعد از مكالمه و مبارزه مختصرى با او از اسب پياده‌اش كرد و دو پايش را قطع نمود و سرش را از بدن جدا فرمود و نزد پيغمبر صلى اللّه عليه و اله بر زمين نهاد و حضرت زبير و عمر را مأمور بقتل آن دو نفر ديگر كرد زبير هبيره را كشت ولى عمر از دست ضرار فرار نمود و او بلشكرگاه قريش معاودت كرد و پس از اين فتح رعبى از مسلمانان در دل كفار

جلد 4 صفحه 309

افتاد و روح تازه‌اى بقالب مسلمانان دميد و حضرت رسول فرمود ضربت على عليه السّلام در روز خندق افضل است از عبادت جنّ و انس چون بقتل عمر و تمام مشركين خوار و تمام مسلمين عزيز شدند و بعد از اين واقعه ديگر كفار جرئت ننمودند كه متعرّض مسلمانان شوند ولى چون مدّت محاصره طول كشيد و مسلمانان بمجاعه گرفتار شدند به پيغمبر صلى اللّه عليه و اله متوسل گشتند و حضرت دعاء كرد و خداوند اجابت فرمود و باد شديد و ملائكه غضب را بر آنها مسلّط نمود كه چادرهاى آنها را كند و ديگهاى طعامشان را بزمين سرازير نمود و سرما تاب مقاومت را از آنها برد و فرار بر قرار اختيار نمودند و بسيارى از اثاثيه خود را نتوانستند حمل نمايند و براى غنيمت مسلمانان باقى گذاردند و اين واقعه در سال پنجم از هجرت روى داد و حقير به نقل اجمالى از آن اكتفا نمودم براى توضيح اين آيات و آيات آتيه و در كتب تواريخ و تفاسير مفصّلا ذكر شده است و از جمله آياتيكه در اين جنگ ظاهر شد در وقت حفر خندق سنگ بزرگ سختى بود كه اصحاب از خرد كردن و در آوردن آن عاجز شدند و جابر بن عبد اللّه انصارى را روانه نمودند به پيغمبر خبر دهد و او رفت در مدينه اطلاع داد و حضرت بعجله آمد و وضو گرفت و از آب وضو در دهان كرد و بسنگ پاشيد و كلنگ را بدست گرفت و بنام خدا بر آن سنگ زد و يك قسمت آن جدا شد و برقى زد كه قصور شام نمايان گرديد و كلنگ ديگرى زد برقى جهيد كه قصور يمن و صنعاء آشكار گشت و قسمتى از سنگ جدا شد باز كلنگ زد نورى تابيد كه قصور مدائن مشاهده شد و حضرت فرمود اين مملكتها براى ما مفتوح خواهد شد و سنگ بتمامى نرم گرديد و جابر و سلمان و مسلمانان واقعى تصديق نمودند ولى منافقين گفتند پيغمبر از ترس قبائلى از عرب خندق دور خود ميكند و بما وعده فتح شام و يمن و ايران را ميدهد و در آنوقت جابر ديد حضرت بشكم مبارك سنگى بسته دانست گرسنه است و يك بزغاله و قريب يك من جو داشت مايل شد حضرت را مهمان نمايد دعوت كرد و اجابت شد و بمنزل جابر رفت و از تمام اصحاب دعوت فرمود و همه را با آن بزغاله و نان جو اطعام نمود و از آن طعام براى جابر بقدرى باقى ماند كه تا چند روز با آن اعاشه نمود لذا خداوند متعال اشاره باين آيات و بركات فرموده و اهل ايمان حقيقى را مخاطب‌

جلد 4 صفحه 310

قرار داده ميفرمايد ياد كنيد نعمت فتح و نجات از دشمن و ساير مواهب الاهيّه را بر خودتان وقتى كه احزاب نامبرده بر شما وارد شدند پس ما باد صبا را بر آنها مسلّط نموديم و لشگرهائى از ملائكه كه شما نميديديد آنها را و خداوند بكار شما از حفر خندق و غيره بصير بود و يعملون نيز قرائت شده يعنى خدا بكار آنها و اتّفاقشان بر جنگ با شما بينا بود وقتى كه از دو جانب مدينه كه ذكر شد بشما رو آور شدند و چشمهاى شما از حال اعتدال خارج شد و ششها از شدّت ترس متورّم گرديد و دلها به تبع آن بالا آمد تا بمنتهاى حلقومها رسيد و هر دسته از شما بحسب مراتب ايمانتان گمانى بخدا ميبرديد بعضى از شما كه ايمانشان قوى بود معتقد بودند خداوند بالاخره مسلمانانرا بر آنها غالب ميفرمايد و بعضى كه ايمانشان ضعيف بود مردّد بودند و بعضى كه منافق بودند بكلّى مأيوس و دشمنان را غالب مى‌پنداشتند و در آنوقت و آنجا امتحان شدند اهل ايمان و ظاهر شد مخلص از منافق و ثابت قدم از فرارى ولى همه طبعا خائف و ترسان و هراسان و لرزان بودند.

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


هُنالِك‌َ ابتُلِي‌َ المُؤمِنُون‌َ وَ زُلزِلُوا زِلزالاً شَدِيداً «11»

‌در‌ ‌اينکه‌ قضاياي‌ خندق‌ و تهاجم‌، مشركين‌ امتحان‌ شدند مؤمنين‌ و يك‌ دسته‌ متزلزل‌ شدند آنهم‌ تزلزل‌ سختي‌.

هُنالِك‌َ ابتُلِي‌َ المُؤمِنُون‌َ تميز داده‌ شد مؤمن‌ ثابت‌ الايمان‌ قوي‌ الايمان‌ ‌با‌ مؤمن‌ ضعيف‌ الايمان‌ و مؤمن‌ ‌با‌ منافق‌ بواطن‌ بسياري‌ كشف‌ شد.

وَ زُلزِلُوا زِلزالًا شَدِيداً بسيار متزلزل‌ شدند آيا بطرف‌ اسلام‌ بيايند ‌ يا ‌ بطرف‌ كفر روند آيا فتح‌ ‌با‌ اسلام‌ ‌است‌ ‌ يا ‌ ‌با‌ كفر و شرك‌ آيا ‌ما كشته‌ ميشويم‌ ‌ يا ‌ اسير ميگرديم‌ تمام‌ بايد امتحان‌ شوند أَ حَسِب‌َ النّاس‌ُ أَن‌ يُترَكُوا أَن‌ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُم‌ لا يُفتَنُون‌َ وَ لَقَد فَتَنَّا الَّذِين‌َ مِن‌ قَبلِهِم‌ فَلَيَعلَمَن‌َّ

جلد 14 - صفحه 482

اللّه‌ُ الَّذِين‌َ صَدَقُوا وَ لَيَعلَمَن‌َّ الكاذِبِين‌َ (عنكبوت‌ ‌آيه‌ 2 و 3).

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 11)- اینجا بود که کوره امتحان الهی سخت داغ شد، چنانکه در این آیه می‌گوید: «آنجا بود که مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختی خوردند» (هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً).

طبیعی است هنگامی که انسان گرفتار طوفانهای فکری می‌شود، جسم او نیز از این طوفان بر کنار نمی‌ماند، و در اضطراب و تزلزل فرو می‌رود.

آری! فولاد را در کوره داغ می‌برند تا آبدیده شود، مسلمانان نخستین نیز باید در کوره حوادث سخت قرار گیرند تا آبدیده و مقاوم شوند.

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

منابع