آیه 23 سوره انبیاء

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ اکتبر ۲۰۱۹، ساعت ۰۸:۲۰ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ

مشاهده آیه در سوره


<<22 آیه 23 سوره انبیاء 24>>
سوره : سوره انبیاء (21)
جزء : 17
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

و او بر هر چه می‌کند بازخواست نشود ولی خلق از کردارشان بازخواست می‌شوند.

خدا از آنچه انجام می دهد، بازخواست نمی شود و آنان [در برابر خدا] بازخواست خواهند شد.

در آنچه [خدا] انجام مى‌دهد چون و چرا راه ندارد، و[لى‌] آنان [=انسانها] سؤال خواهند شد.

او در برابر هيچ يك از كارهايى كه مى‌كند، بازخواست نمى‌شود ولى مردم بازخواست مى‌شوند.

هیچ کس نمی‌تواند بر کار او خرده بگیرد؛ ولی در کارهای آنها، جای سؤال و ایراد است!

ترجمه های انگلیسی(English translations)

He is not questioned concerning what He does, but they are questioned.

He cannot be questioned concerning what He does and they shall be questioned.

He will not be questioned as to that which He doeth, but they will be questioned.

He cannot be questioned for His acts, but they will be questioned (for theirs).

معانی کلمات آیه

«لا یُسْأَلُ ...»: پرسیده نمی‌شود. اعتراض گرفته نمی‌شود.

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ «23»

او (خداوند) از آنچه انجام مى‌دهد سؤال نمى‌شود، امّا آنها (مردم، در انجام كارهايشان) مورد بازخواست قرار مى‌گيرند.

نکته ها

مسئوليّتِ پاسخگويى انسان در قبال كارهايى كه انجام مى‌دهد، بارها در قرآن مطرح شده است، از جمله: «فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» «1» به پروردگارت سوگند كه از همه‌ى مردم سؤال خواهيم كرد. و يا در جايى ديگر مى‌خوانيم: «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» «2» آنها را متوقّف كنيد، آنها بايد بازخواست شوند. به هر حال در روز قيامت، از افكار و نيات، از جوانى و عمر، از درآمد و مصرف، از انتخاب رهبر و اطاعت از بزرگان، سؤال خواهد شد.

سؤال: چگونه است كه در آيه ديگرى مى‌فرمايد: از هيچ جنّ و انسى سؤال نمى‌شود؟ «فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ» «3»

پاسخ: در قيامت صحنه‌ها متفاوت است و هر صحنه‌اى شرايط خاص خود را دارد. مثلًا در يك موقف وقتى از انسان‌ها سؤال شود، آنها مى‌توانند با زبان پاسخ‌گو باشند، امّا در موقف ديگر بر لب‌هاى آنان مهر مى‌زنند و ديگر اعضا وجوارح به شهادت بر اعمال مى‌پردازند.

امام رضا عليه السلام فرمود: خداوند به آدم عليه السلام خطاب فرمود: يابن آدم، بمشيّتى كنت انت الّذى‌


«1». حجر، 92.

«2». صافّات، 24.

«3». الرحمن، 39.

جلد 5 - صفحه 438

تشاء لنفسك ما تشاء. يعنى من اراده كرده‌ام كه تو با خواست خودت آزاد باشى. «1»

پیام ها

1- خداوند، مالك حقيقى ومطلق هستى است و مالك در تصرّف در محكومش، مورد مؤاخذه واقع نمى‌شود. رَبِّ الْعَرْشِ‌ ... لا يُسْئَلُ‌

2- كسى مى‌تواند سؤال كند كه طلبى و يا حقّى داشته باشد و هيچ كس از خداوند طلبى و يا بر او حقّى ندارد. «لا يُسْئَلُ»

3- كسى مى‌تواند از خداوند بازخواست كند كه مافوق او و بر او برترى داشته باشد و چنين موجودى نيست. «لا يُسْئَلُ»

4- انسان‌ها در قبال كارهايشان مسئول و متعهّدند. «وَ هُمْ يُسْئَلُونَ»

5- سؤال ومؤاخذه، بهترين نشانه بر مسئوليّت ومهم‌ترين علامت بر آزادى و اختيار انسان‌هاست. «وَ هُمْ يُسْئَلُونَ» (آرى انسان مجبور بازخواست نمى‌شود، زيرا بازخواست و سؤال از فرد مجبور و بى‌اختيار، عقلًا قبيح است.)


«1». تفسير صافى.

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ «23»

لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ‌: سؤال نشود از آنچه بجا آورد، زيرا حكيم على الاطلاق اوست، تمام افعال سبحانى بر وجه حكمت و مصلحت باشد. بنابراين جاى سؤال نيست نسبت به حكيم كه چرا چنين نمودى، يعنى چرا صواب كردى.

وَ هُمْ يُسْئَلُونَ‌: و بندگان سؤال گرديده شوند، زيرا ايشان بجا مى‌آورند ايمان و كفر و حق و باطل را. يا سؤال نشود ذات الهى از ادعاى ربوبيت و الهيت، زيرا سزاوار پرستش و ستايش است، و بندگان سؤال كرده شوند هر گاه ادعاى الهيت نمايند. نزد بعضى معنى آنكه: ذات سبحانى سؤال نشود بر افعالش، و بندگان محاسبه شوند بر افعالشان، لكن معنى اول اولى است؛ چنانچه در توحيد صدوق‌

جلد 8 - صفحه 377

از حضرت باقر عليه السّلام سؤال شد: چگونه سؤال كرده نشود خداى تعالى از آنچه بجا آورد؟ فرمود: به جهت آنكه خداوند بجا نياورد مگر آنچه را كه حكمت و صواب است، و ذات الهى متكبر جبار و واحد قهار است. پس هر كه بيابد در نفس خود حرجى در چيزى از آنچه خداوند حكم فرموده، يعنى تكليف ما لا يطاق فرموده، كافر شده است. و هر كه انكار كند چيزى از افعال الهى را، يعنى آن را بدون حكمت و مصلحت داند، انكار نموده با علم به آنكه افعال سبحانى داراى حكمت و مصلحت مى‌باشد. «1»


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ «21» لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ «22» لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ «23» أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ «24» وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ «25»

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ «26» لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ «27» يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى‌ وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ «28» وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ «29» أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‌ءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ (30)

ترجمه‌

- آيا اختيار نمودند براى خود خدايانى را از زمين كه آنها زنده كنند مردگانرا

اگر بودى در آن دو خدايانى غير از خدا هر آينه تباه شده بودند پس منزّه است خدا پروردگار عرش از آنچه وصف ميكنند

پرسيده نميشود از آنچه ميكند و آنها پرسيده ميشوند

آيا گرفتند غير از او خدايانى بگو بياوريد دليلتان را اين كتاب كسانى است كه بامنند و كتاب كسانيكه بودند پيش از من بلكه بيشتر آنها نميدانند حقّ را پس آنان رو گردانانند

و نفرستاديم پيش از تو هيچ پيغمبرى را مگر كه وحى مينموديم باو كه نيست خدائى مگر من پس بپرستيد مرا

و گفتند گرفت خداى بخشنده فرزندى منزّه است او بلكه بندگانى باشند گرامى داشتگان‌

پيشى نميگيرند او را بگفتار و ايشان بفرمان او كار ميكنند

ميداند آنچه پيش روى آنها است و آنچه پشت سر دارند و شفاعت نميكنند مگر

جلد 3 صفحه 545

براى كسيكه بپسندد و ايشان از ترس اويند بيمناكان‌

و هر كه بگويد از آنها كه منم خدائى غير از او پس آنرا جزا ميدهيمش دوزخ اينچنين جزا ميدهيم ستمكاران را

و آيا نديدند آنانكه كافر شدند آنكه آسمانها و زمين بودند بسته پس گشاده نموديم آن دو را و بوجود آورديم از آب هر چيز زنده‌اى را آيا پس ايمان نميآورند.

تفسير

- كلمه ام متضمّن معناى استفهام انكارى است كه براى تخطئه و توبيخ و ملامت مشركين ذكر شده و مراد آنستكه آيا ميشود خدايانى كه مصنوع از اجزاء ارضيّه از قبيل سنگ و چوب و فلزّاتند آنها احياء موتى نمايند مسلّم است كه نميشود پس آنها خدا نيستند چون لازمه خدائى قدرت بر ايجاد و اعاده است اگر چه اهل شرك چنين ادّعائى را در باره خدايانشان نداشته باشند و محتمل است من الارض متعلّق به ينشرون باشد و بنابراين جنس خدايان ذكر نشده بلكه مبدء نشر را بيان فرموده است و در هر حال استدلال فرموده بر اثبات توحيد و نفى شرك بدليلى كه بدو بيان ميتوان آنرا تقريب نمود يكى آنكه دليل مبنى بر قياس خطابى و موعظه حسنه باشد و بيان آن بنظر حقير بآن است كه گفته شود ما مى‌بينيم اوضاع عالم و گردش كواكب و افلاك مرتّب و منظّم و اوضاع علويّه و سفليّه و موجودات آنها بنظام احسن آراسته و پيراسته است و معلوم است كه اينها همه اجزاء يك اداره و كارمندان يك كارفرما هستند آفتاب و ماه بزمين ميتابند و باد و باران وزش و ريزش ميكنند و زمين نباتات را ميروياند و حيوان و انسان ميخورند و بكمال لايق خود ميرسند و مسلّم و مشهور است و بتجربه قطعيّه رسيده كه اگر در يك اداره دو مدير و حكم فرما در عرض يكديگر وجود داشته باشند امر آن اداره مختلّ و فاسد ميگردد كه گفته‌اند ده درويش در يك گليم بگنجند و دو پادشاه در يك اقليم نگنجند پس ناچار در طول مدّت هر كدام براى خود قسمتى از اقليم را اختيار ميكنند و مملكت تقسيم و اداره تجزيه ميشود و از وحدت خارج ميگردد يا با يكديگر جنگ ميكنند و يكى غالب و ديگرى مغلوب و منكوب خواهد شد چنانچه خداوند در سوره مؤمنون اشاره به اين معنى فرموده علاوه بر آنكه شركت از لوازم عجز و فقر و احتياج است و اينمعانى از ساحت ربوبى دور و موصوف باين صفات نميشود خالق عالم باشد و بنابراين مراد از فساد تفرّق‌

جلد 3 صفحه 546

اجزاء و اختلال اوضاع است ديگر آنكه دليل مبنى بر حكمت و برهان عقلى باشد باين تقريب كه اگر دو خدا يا بيشتر موجود باشد لابد هر يك بايد داراى حيات و علم و قدرت و اراده و اختيار و ساير صفات كماليّه باشند كه بآن لايق ستايش و پرستش گردند و نيز بايد در هر يك خصوصيّتى باشد كه از ديگرى بآن ممتاز گردد و بنابراين هر يك مركّب شوند از امر مشترك و مختص و عقل حاكم است كه هر مركّبى بايد اجزائش قبل از خودش وجود داشته باشد و خالق همه موجودات نميشود و بنابراين مراد از فساد بطلان و ضياع و نيستى و وجود نيافتن است براى نبودن وجود دهنده و اين بيان اگر چه اتقن و امتن است ولى انصاف آنستكه بيان اوّل اظهر و انسب با سياق كلام است در توحيد از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه پرسيدند دليل بر توحيد چيست فرمود اتصال تدبير و كمال صنع چنانچه خداوند فرموده لو كان فيهما آلهة الا اللّه لفسد تا و اين اشاره به بيان اوّل است در هر حال منزّه است خداوندى كه آفريننده عرشى است كه احاطه بجميع اجسام دارد و محلّ تدابير و منشأ تقادير است و در ضمن آية الكرسى و غيرها بيان آن شد از شريك و زن و فرزند و امثال آنها كه بيخردان براى او اثبات ميكنند و ذات مقدّسش را باتخاذ آنان توصيف مينمايند و كسى حقّ ندارد در كار خدا چون و چرا نمايد چون كارهاى او تماما مطابق حكمت و مصلحت است و او است داراى سلطنت حقّه حقيقيّه ولى بندگان كه ريزه خوار احسان اويند و كارهاى آنها گاهى صواب و گاهى خطا است مسئولند در پيشگاه الهى تا معلوم شود حقّ خدمت و شكر نعمت را بجا آورده‌اند يا نه در توحيد از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه پرسيدند چگونه از كارهاى خدا پرسش نشود فرمود براى آنكه خدا نكند مگر كارى كه حكمت و صلاح است و او است متكبّر جبّار و واحد قهّار پس هر كس بر خود نپسندد حكم او را كافر است و هر كس منكر و ناروا خواند كارى از كارهاى او را منكر خدائى او شده و از امام رضا عليه السّلام روايت شده كه خداوند متعال فرمود اى پسر آدم بمشيّت من تو داراى مشيّت شدى و بقوّت من ادا نمودى واجبات مرا و بنعمت من قدرت بر معصيت من پيدا كردى من تو را شنوا و بينا و توانا نمودم هر خيرى بتو رسد از خدا است و هر شرّى بتو رسد از خودت است و اين براى آنستكه‌

جلد 3 صفحه 547

من سزاوارترم بكارهاى خوب تو از تو و تو سزاوارترى بكارهاى بدت از من و اين براى آنستكه من مسئوليّت در كارم ندارم و مردم در كارهاشان مسئولند و شمّه‌اى از اين مقال در اواخر سوره بقره ذيل آيه تلك الرّسل فضّلنا بعضهم على بعض تحت عنوان تحقيق رشيق گذشت كه مزيدى بر آن متصوّر نيست و خداوند براى اظهار شناعت گفتار و كردار مشركين و مزيد رسوائى و فضاحت آنها در آئين ثانيا ادّعاى آنانرا بصورت استفهام انكارى نقل فرموده و به پيغمبر خود دستور داده كه از آنها مطالبه دليل و برهان فرمايد چون ادّعاء بى‌دليل پذيرفته نيست و ضمنا اشاره فرموده بدليل اقناعى ديگرى كه هر منصفى آنرا مى‌پسندد باين تقريب كه اين قرآن است موجب تذكّر كسانى كه بامنند و بمن ايمان آوردند و اين موجب تذكّر امم سابقه از تورية و انجيل و زبور و غيرها است كه همه در دسترس شما ميباشد به بينيد جز توحيد در آنها ذكرى شده و نامى از شريك براى خدا برده‌اند و اين استدلالى است از كتب سماوى هر ملّتى بر نفى شرك و لوازم آن و بنابراين كلمه هذا اشاره بقرآن است و براى اشاره بذكر من قبلى كه مراد از آن ساير كتب سماوى است بايد اسم اشاره تقدير شود و محتمل است هذا اشاره بمجموع كتب سماوى باشد و افراد اسم اشاره بملاحظه آنستكه خبر ذكر است كه بر همه صادق است و محتمل است هذا اشاره بتوحيد حقّ باشد كه مستفاد از آيات سابقه و سرمايه ذكر و ورد اهل ايمان به پيغمبر ما و ساير انبياء عظام بوده و دلالت آن بر نفى شرك براى آنستكه ذكر آنها حقّ بوده و خلاف آن باطل است چون نميشود گفت طريقه تمام انبياء و پيروانشان حقّ نبوده و مناسب با هر دو معنى است روايت مجمع از امام صادق عليه السّلام كه فرمود مراد از ذكر من معى ذكر كسانى است كه با آنحضرت بودند و فعلا وجود دارند و مراد از ذكر من قبلى ذكر كسانى است كه پيشتر بودند و در برهان از امام كاظم عليه السّلام نقل نموده كه من معى على بن أبي طالب و من قبلى انبياء و اوصياء عليهم السلامند و اللّه اعلم ولى انصاف آنستكه معناى اوّل احسن و الطف و اكمل است و خداوند اخيرا از محاجّه با مشركين صرف نظر نموده و به پيغمبر خود گوشزد فرمود كه علّت اعراض بيشتر كفّار از حقّ جهالت و نادانى آنها است كه تميز بين حقّ و باطل نميدهند و بدون تفكّر و تأمّل‌

جلد 3 صفحه 548

از ايمان بخدا و پيغمبر رو گردانند و ما پيش از تو هيچ پيغمبرى را نفرستاديم مگر آنكه وحى مينموديم باو يا وحى ميشد چون يوحى بياء نيز قرائت شده كه نيست معبود بحقّى مگر من پس پرستش و بندگى كنيد مرا نه غير مرا و گفتند يهود عزير پسر خدا است و گفتند نصارى مسيح پسر خدا است و گفتند طائفه‌اى از عرب ملائكه دختران خدايند منزّه است خداوند از اين نسبتها بلكه آنها بندگان گرامى خدايند كه بدون گفته او سخنى نگويند مانند بنده مؤدّب فرمانبردار و هميشه بفرمان او كار ميكنند در خرائج از امير المؤمنين عليه السّلام نقل نموده كه مرد و زنى خدمت آنحضرت بمرافعه آمدند صداى مرد بسرزنش بلند شد حضرت فرمود چخ و او خارجى بود ناگاه سرش مانند سگ شد پس مردى بحضرت عرض كرد يا امير المؤمنين باين خارجى بانگ زدى سرش سر سگ شد چرا با معاويه اين كار را نميكنى فرمود و اى بر تو اگر بخواهم معاويه را با تختش اينجا حاضر كنم از خدا ميخواهم تا حاضر كند ولى از براى خدا خزانه‌هائيست نه از طلا و نقره بلكه از اسرار نگفتنى و اين معناى بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول است و خدا ميداند اعمال گذشته و آينده ايشانرا و شفاعت نميكنند مگر از براى كسيكه پسنديده است خدا دين او را چنانچه در عيون از امام رضا عليه السّلام نقل نموده و در خصال از امام صادق و در توحيد از امام كاظم عليهما- السلام تأييد شده و فرموده‌اند شفاعت جائز است در باره فسّاق و اهل معاصى كبيره در صورتى كه دين آنها مرضى خدا باشد يعنى شيعه دوازده امامى باشند و امّا كسانيكه مرتكب معصيت كبيره نشدند خداوند از معصيت صغيره آنها ميگذرد و داخل بهشت ميشوند و اهل كفر و ضلالت قابل شفاعت نيستند و مخلّد در جهنّم خواهند بود و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده شفاعت من مخصوص است باهل كبائر از امّت من و بندگان گرامى او براى عظمتش از ترس او بيم دارند با دلبستگى چون خشيت ترس با تعظيم و اشفاق ترس با اعتناء است و هر بنده‌اى از آن بندگان خدا كه مدّعى الوهيّت شود و بگويد من خدايم نه خدا كه معبود بحقّ است خداوند او را مخلّد در جهنّم خواهد فرمود با كمال قرب و منزلتى كه نزد خدا داشته اين چنين جزا ميدهد خداوند ستمكاران بخويش و خلق را بسبب شرك و كفر كه‌

جلد 3 صفحه 549

ملاحظه اعمال سابقه آنها را نخواهد فرمود بر فرض صدور چنين ادّعاء قبيحى از آنان آيا نديدند آنانكه كافر شدند و خدا را مانند خلق ناتوان پنداشتند و ندانستند كه آسمانها و زمين در بدو خلقت بسته و پيوسته بودند يعنى آسمان بسته بود كه باران از آن نمى‌آمد و زمين پيوسته بود كه گياه از آن نميروئيد و چون خداوند زمين را مقرّ جنبندگان قرار داد ابرهاى متراكم بسته را گسسته و زمين متلاصق پيوسته را شكفته و ابواب رحمت را از جهت عالى و سافل گشاده و باز فرمود و سبزه و گل و ريحان و اشجار و اثمار و انهار پديدار شد چنانچه فرموده ففتحنا ابواب السّماء بماء منهمر و فجّرنا الارض عيونا فالتقى الماء على امر قد قدر و اينها همه از بركات آب بود كه از آسمان بزمين آمد و هر زنده و جنبنده‌ئى كه داراى روح نباتى و حيوانى بود از آن بسهم خود استفاده كرد و واجد حيات شد و طعم آنرا چشيد چون فرموده‌اند طعم آب طعم حيات است و هنوز هم همه ساله اين قدرت از خداوند در معرض مشاهده خلق قرار ميگيرد و مى‌بينند آسمان گسسته و از آن باران رحمت سرازير ميشود و زمين شكافته و گلهاى رنگارنگ از آن سر كشيده شكفته و خندان ميگردد و علاوه بر تأمين روزى حظّ نظرى از آن مى‌برند و تصوّر نميكنند كه چنين خداوند قادر بخشنده مهربانى اجلّ از آنستكه شريك يا زن يا فرزند داشته باشد چون همه مخلوق او هستند و نسبتشان باو يكى است و بايد بسعى و عمل نزديك باو شوند و توالد و تناسل در اجسام است و خداوند از آن منزّه است چون جسم محدود است و خداوند محيط و بنابراين مراد از رتق و فتق آسمانها بسته بودن و باز شدن جهات علويّه و ابواب رحمت الهيّه است و مراد از رتق و فتق زمين اتصال اجزاء ارضيه و انفصال آنها از يكديگر است و اينمعنى واضح و منطبق با احساس و مناسب با نسبت ديدن بآن و موافق با مضمون روايات متعدده معتبره از ائمه اطهار عليهم السّلام ميباشد بخلاف آنكه مراد از رتق چسبيده بودن آسمانها بزمين در بدو خلقت و مراد از فتق جدا شدن آنها از زمين بعدا باشد يا مراد چسبيده بودن آسمانها بهم و يكى بودن طبقات زمين و تقسيم شدن هر يك بعدا بهفت باشد يا مراد از رتق نبودن و مراد از فتق پيدايش آنها باشد كه تمامى خلاف ظاهر و منافى با صدر و ذيل آيه شريفه است چون در صدر آيه بطور استفهام انكارى سؤال‌

جلد 3 صفحه 550

از عدم رؤيت شده كه معناى آن نسبت رؤيت است بكفّار و اين نسبت وقتى مناسب است كه رتق و فتق آسمان و زمين مرئى يا در وضوح مانند آن باشد و معانى مرقومه هيچيك از اين قبيل نيست و در ذيل آيه خداوند تصريح فرموده كه آب مايه حيات تمام موجودات حيّه است كه مبيّن معناى مأثور از ائمه اطهار است و تعجّب از مفسرين شيعه است كه با اين صدر و ذيل واضح و تكذيب امام باقر عليه السّلام در روايت كافى از آنكه مراد چسبيده بودن آسمانها بزمين باشد باز اين اقوال را نقل نموده‌اند با آنكه معاندين وقتى معناى حقيقى را از امام شنيدند تصديق نمودند كه او فرزند پيغمبر و وارث علم آنحضرت است و مستبصر شدند براى شدّت وضوح معنى بعد از بيان و اين نيست جز اعراض از خانواده عصمت و طهارت و اهميّت باقوال سخيفه اهل بدعت و ضلالت در هر حال در خاتمه امر خداوند از حال كفّار انشاء تعجّب فرموده كه آيا با اين همه آيات بيّنات باز ايمان نمى‌آورند و خداشناس نميشوند و بعضى الم ير الّذين بدون واو قرائت نموده‌اند و معنى تفاوتى پيدا نميكند چون واو استينافيّه جز منفصل نمودن معنى از سابق اثرى ندارد و علامت ابتداء بكلام است ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


لا يُسئَل‌ُ عَمّا يَفعَل‌ُ وَ هُم‌ يُسئَلُون‌َ «23»

سؤال‌ نمي‌شود ‌از‌ خداوند ‌از‌ آنچه‌ مي‌كند و بنده‌گان‌ ‌از‌ ‌آنها‌ سؤال‌ مي‌ شود ‌در‌ افعال‌ ‌آنها‌. نظر ‌به‌ اينكه‌ خداوند حكيم‌ ‌است‌ ‌يعني‌ عالم‌ ‌به‌ جميع‌ حكم‌ و مصالح‌ ‌است‌ و عادل‌ ‌است‌ ‌يعني‌ تمام‌ افعالش‌ ‌از‌ روي‌ حكمت‌ و مصلحت‌ ‌است‌ فعل‌ قبيح‌ و فعل‌ لغو و ظلم‌ محال‌ ‌است‌ ‌از‌ ‌او‌ صادر شود نه‌ بمعني‌ ‌اينکه‌ ‌که‌ قدرت‌ نداشته‌ ‌باشد‌ بلكه‌ بمعني‌ ‌اينکه‌ ‌است‌ ‌که‌ نمي‌كند چنانچه‌ ‌در‌ حق‌ معصوم‌ مي‌گوئيم‌ محال‌ ‌است‌ كوچكترين‌ معصيت‌ كند نه‌ اينكه‌ نمي‌تواند بلكه‌ نميكند. و ‌از‌ ‌اينکه‌ جهت‌ يكي‌ ‌از‌ اركان‌ ايمان‌ تسليم‌ ‌است‌ ‌که‌ گفتند:

ايمان‌ چهار ركن‌ دارد.

1‌-‌ علم‌ قطعي‌ يقيني‌ ‌به‌ جميع‌ امور ديني‌.

2‌-‌ اعتقاد و عقد قلب‌ و دلبستگي‌ بعقايد حقّه‌.

3‌-‌ اقرار قلبي‌ ‌که‌ كفر جحودي‌ نباشد.

4‌-‌ تسليم‌ ‌به‌ جميع‌ تقديرات‌ الهيّه‌ ‌از‌ امور تكوينيّه‌ و تشريعيّه‌ لذا (لا يُسئَل‌ُ عَمّا يَفعَل‌ُ): ‌پس‌ كساني‌ ‌که‌ اعتراضاتي‌ ‌به‌ افعال‌ الهيّه‌ دارند چرا مريض‌ شد ‌ يا ‌ فقير شد، ‌ يا ‌ گرفتار بليّات‌ شد، ‌ يا ‌ فرداي‌ محشر گرفتار عذاب‌ مخلّد

جلد 13 - صفحه 159

شد ايمان‌ ندارند و منكر عدل‌ ‌ يا ‌ حكمت‌ الهي‌ ميشوند.

(وَ هُم‌ يُسئَلُون‌َ): چون‌ علم‌ ‌به‌ صلاح‌ و فساد ‌خود‌ ندارند ‌ يا ‌ افعال‌ قبيحه‌ ‌از‌ ‌آنها‌ بسيار صادر مي‌شود و البتّه‌ ‌از‌ ‌آنها‌ يوم الحساب‌ سؤال‌ مي‌شود و مؤاخذه‌ ميكنند.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 23)- پس از آن که با استدلالی که در آیه قبل آمد توحید مدبر و اداره کننده این جهان اثبات شد، در این آیه می‌گوید: او آن چنان حکیمانه جهان را نظم بخشیده که جای هیچ ایراد و گفتگو در آن نیست آری «هیچ کس نمی‌تواند بر کار او خرده بگیرد (و از آن سؤال کند) در حالی که دیگران چنین نیستند و در افعالشان جای ایراد و سؤال بسیار است» (لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ).

دو گونه سؤال داریم، یک نوع سؤال توضیحی است که انسان می‌خواهد نکته اصلی و هدف واقعی کاری را بداند، این گونه سؤال در افعال خدا نیز جایز است.

اما نوع دیگر، سؤال اعتراضی است، که مفهومش این است عمل انجام شده نادرست و غلط بوده مسلما این نوع سؤال در افعال خداوند حکیم معنی ندارد ولی جای این گونه سؤال در افعال دیگران بسیار است.

ج3، ص162

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

منابع