آیه 7 سوره فاتحه
<<6 | آیه 7 سوره فاتحه | 7>> | |||||||||||||
|
محتویات
ترجمه های فارسی
راه آنان که به آنها انعام فرمودی، نه راه کسانی که بر آنها خشم فرمودی (قوم یهود) و نه گمراهان (چون اغلب نصاری).
راه کسانی [چون پیامبران، صدّیقان، شهیدان و صالحان که به خاطر لیاقتشان] به آنان نعمتِ [ایمان، عمل شایسته و اخلاق حسنه] عطا کردی، هم آنان که نه مورد خشم تواند و نه گمراه اند.
راه آنان كه گرامىشان داشتهاى، نه [راه] مغضوبان، و نه [راه] گمراهان.
راه كسانى كه ايشان را نعمت دادهاى، نه خشم گرفتگانِ بر آنها و نه گمراهان.
راه کسانی که آنان را مشمول نعمت خود ساختی؛ نه کسانی که بر آنان غضب کردهای؛ و نه گمراهان.
ترجمه های انگلیسی(English translations)
معانی کلمات آیه
«صِرَاطَ»: راه «الضَّآلِّینَ»: گمراهان.
تفسیر آیه
تفسیر نور (محسن قرائتی)
«7» صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ
(خداوندا! ما را به) راه كسانى كه آنها را مشمول نعمت خود ساختى، (هدايت كن) نه غضب شدگان و نه گمراهان!
نکته ها
اين آيه راه مستقيم را، راه كسانى معرّفى مىكند كه مورد نعمت الهى واقع شدهاند وعبارتند از: انبيا، صدّيقين، شهدا وصالحين. «1» توجّه به راه اين بزرگواران و آرزوى پيمودن آن وتلقين اين آرزو به خود، ما را از خطر كجروى وقرار گرفتن در خطوط انحرافى باز مىدارد.
بعد از اين درخواست، از خداوند تقاضا دارد كه او را در مسير غضبشدگان وگمراهان قرار ندهد. زيرا بنىاسرائيل نيز به گفته قرآن، مورد نعمت قرار گرفتند، ولى در اثر ناسپاسى ولجاجت گرفتار غضب شدند.
قرآن، مردم را به سه دسته تقسيم مىنمايد: كسانى كه مورد نعمت هدايت قرار گرفته
«1». «مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ»، كسانى كه خدا و رسول را پيروى كنند، آنان با كسانى هستند كه خدا آنها را نعمت داده است، از پيامبران، راستگويان، شهدا و صالحان. نساء، 69 و آيه 59 سوره مريم.
جلد 1 - صفحه 38
وثابت قدم ماندند، غضب شدگان و گمراهان.
مراد از نعمت در «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ»، نعمتِ هدايت است. زيرا در آيهى قبل سخن از هدايت بود. علاوه بر آنكه نعمتهاى مادى را كفّار ومنحرفين وديگران نيز دارند.
هدايت شدگان نيز مورد خطرند و بايد دائماً از خدا بخواهيم كه مسير ما، به غضب و گمراهى كشيده نشود.
مغضوبين در قرآن
در قرآن، افرادى همانند فرعون و قارون و ابولهب و امّتهايى همچون قوم عاد، ثمود و بنىاسرائيل، به عنوان غضبشدگان معرّفى شدهاند. «1»
بنىاسرائيل كه داستان زندگى و تمدّن آنها در قرآن بيان شده است، زمانى بر مردم روزگار خويش برترى داشتند؛ «فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ» «2» لكن بعد از اين فضيلت و برترى، به خاطر رفتار خودشان، دچار قهر و غضب خداوند شدند. «وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ» «3» اين تغيير سرنوشت، به علّت تغيير در رفتار و كردار آنان بوده است؛ دانشمندان يهود، دستورات وقوانين آسمانى تورات را تحريف كردند، «يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ» «4» وتجّار وثروتمندان آنان نيز به ربا وحرامخوارى و رفاهطلبى روى آوردند، «أَخْذِهِمُ الرِّبَوا» «5» وعامّه مردم نيز در برابر دعوت به جهاد و مبارزه، از روى تنپرورى و ترس، از رفتن به جبهه نبرد و ورود به سرزمينِ
«1». در آيات متعدّدى از قرآن ويژگىهاى گمراهان و غضب شدگان و مصاديق آنها بيان شده است كه براى نمونه به موارد ذيل اشاره مىشود:
- منافقان و مشركان و بدگمانان به خداوند. نساء، 116 و فتح، 6.
- كافران به آيات الهى و قاتلان انبياء الهى. بقره، 61.
- اهل كتاب كه در برابر دعوت به حقّ سركشى كردهاند. آلعمران، 110- 112.
- فراريان از جهاد. انفال، 16.
- پذيرندگان و جايگزين كنندگان كفر با ايمان. بقره، 108 و نحل، 106.
- پذيرندگان ولايت دشمنان خدا و دوستداران رابطهى با دشمنان خدا. ممتحنه، 1.
«2». بقره، 47.
«3». بقره، 61.
«4». نساء، 46.
«5». نساء، 161.
جلد 1 - صفحه 39
مقدّس، سر باز زدند. «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ» «1» به خاطر اين انحرافات، خدا آنان را از اوج عزّت و فضيلت، به نهايت ذلّت و سرافكندگى مبتلا ساخت.
ما در هر نماز، از خداوند مىخواهيم كه مانند غضبشدگان نباشيم. يعنى نه اهل تحريف آيات و نه اهل ربا و نه اهل فرار از جهاد در راه حقّ، و همچنين از گمراهان نباشيم، آنان كه حقّ را رها كرده و به سراغ باطل مىروند و در دين و باور خود غلوّ و افراط كرده و يا از هوى و هوس خود و يا ديگران پيروى مىكنند. «2»
انسان در اين سوره، عشق و علاقه و تولّاى خود را به انبيا و شهدا و صالحان و راه آنان، اظهار و ابراز داشته و از مغضوبان و گمراهان تاريخ نيز برائت و دورى مىجويد و اين مصداق تولّى و تبرّى است.
ضالّين در قرآن
«ضلالت» كه حدود دويست مرتبه اين واژه با مشتقاتش در قرآن آمده است. گاهى در مورد تحيّر بكار مىرود، «وَ وَجَدَكَ ضَالًّا» «3» وگاهى به معناى ضايع شدن است، «أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ» «4» ولى اكثراً به معناى گمراهى وهمراه با تعبيرات گوناگونى نظير: «ضَلالٍ مُبِينٍ»*، «ضَلالٍ بَعِيدٍ»*، «ضَلالٍ كَبِيرٍ» به چشم مىخورد.
در قرآن افرادى به عنوان گمراه معرّفى شدهاند، از جمله: كسانى كه ايمان خود را به كفر تبديل كردند، «5» مشركان، «6» كفار، «7» عصيانگران، «8» مسلمانانى كه كفّار را سرپرست و
«1». مائده، 24.
«2». «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ» بگو: اى اهلكتاب! در دينتان به ناحقّ غلوّ نكنيد وبه دنبال خواهشهاى گمراهانِ پيش از خود نرويد، كه آنان افراد زيادى را گمراه كرده و از راه راست گمراه شدهاند. مائده، 77.
«3». ضحى، 7.
«4». محمّد، 1.
«5». «مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ» بقره، 108.
«6». «وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً» نساء، 116.
«7». «وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ ... فَقَدْ ضَلَّ» نساء، 136.
«8». «وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ» احزاب، 36.
جلد 1 - صفحه 40
دوست خود گرفتند، «1» كسانى كه مردم را از راه خدا باز مىدارند، كسانى كه به خدا يا رسول خدا توهين مىكنند، آنان كه حقّ را كتمان مىكنند و كسانى كه از رحمت خدا مأيوسند.
در قرآن نام برخى به عنوان گمراه كننده آمده است، از قبيل: ابليس، فرعون، سامرى، دوست بد، رؤسا ونياكان منحرف.
گمراهان خود بستر وزمينهى انحراف را فراهم و گمراه كنندگان از اين بسترها و شرايط آماده، استفاده مىكنند. بسترهاى انحراف در قرآن عبارتند از: 1. هوسها، «2» 2. بتها، «3» 3.
گناهان «4»، 4. پذيرش ولايت باطل، «5» 5. جهل و نادانى. «6»
پیام ها
1- انسان در تربيت، نيازمند الگو مىباشد. انبيا، شهدا، صدّيقين وصالحان، نمونههاى زيباى انسانيّتاند. «صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ»
2- آنچه از خداوند به انسان مىرسد، نعمت است. قهر و غضب را خود به وجود مىآوريم. «7» «أَنْعَمْتَ، الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ»
3- ابراز تنفّر از مغضوبان و گمراهان، جامعه اسلامى را در برابر پذيرش حكومت آنان، مقاوم و پايدار مىكند. «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ» «8»
«1». «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ ... وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ» ممتحنه، 1.
«2». «اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ» جاثيه، 23.
«3». «جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ» ابراهيم، 30.
«4». «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ» بقره، 26.
«5». «أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ» حج، 4.
«6». «وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ» بقره، 198.
«7». درباره نعمت «أَنْعَمْتَ» بكار رفته، ولى در مورد عذاب، نفرمود: «غضبت» تو غضب كردى.
«8». قرآن سفارش كرده است: «لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ» هرگز سرپرستى گروه غضب شدگان الهى را نپذيريد. ممتحنه، 13.
جلد 1 - صفحه 43
سوره بقره
اين سوره كه دويست و هشتاد و شش آيه دارد، در مدينه نازل شده و بزرگترين سوره قرآن است.
علت نامگذارى آن به بقره، داستان بسيار زيباى گاو بنىاسرائيل است كه در آيات 67 تا 73 بيان شده است.
محتواى سوره به علت طولانى بودن، دربردارنده مطالب گوناگون اعتقادى، فقهى، عبادى از قبيل توحيد و هستىشناسى و معاد و حيات پس از مرگ، تشريع قوانين عبادى، اخلاقى و فردى و اجتماعى بسيارى است. همچنين مسائل مربوط به وحى و اعجاز كتاب آسمانى و خدمات اجتماعى از قبيل بخشش و انفاق و احسان و جنگ و جهاد با دشمنان و قانون قصاص را در خود جاى داده است.
در اين سوره آية الكرسى و آيه دين كه بزرگترين آيه قرآن است، ماجراى تغيير قبله، بهانه تراشىهاى بنىاسرائيل، آفرينش حضرت آدم و نافرمانى شيطان
جلد 1 - صفحه 44
و فرازهايى از تاريخ تعدادى از پيامبران مانند حضرت آدم و ابراهيم و موسى عليهم السلام و داستان هاروت و ماروت و طالوت و جالوت بيان شده است.
از آنجايى كه دو سوره بقره و آل عمران احكام فقهى و اسماء و صفات نورانى الهى بسيارى را در خود جاى دادهاند، به آنها «زهراوان» يعنى دو سوره بسيار درخشان گفتهاند.
از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند كدام سورههاى قرآن از همه برتر است، فرمودند:
سوره بقره و سؤال كردند كدام آيه برتر است؟ فرمودند: آية الكرسى. «1»
«1». تفاسير نورالثقلين و مجمع البيان.
جلد 1 - صفحه 45
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند بخشندهى مهربان.
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ «7»
راه آن كسانى كه انعام فرمودى بر ايشان صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ: راه آنان كه به فضل شامل خود انعام فرمودى برايشان نعمت هدايت و طريق طاعت خود را. مراد پيغمبران و صديقان و شهداء و صالحين مىباشند، چنانكه در آيه شريفه فرموده:
فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً «2» و حديث بر طبق اين معنى وارد است.
در معانى الاخبار از حضرت امير المؤمنين عليه السلام، فرمود: بگوئيد هدايت فرما ما را راه آنانكه انعام فرمودى برايشان به توفيق يافتن به دين تو و طاعت تو، نه به مال و صحبت؛ به درستى كه صاحبان مال و صحت گاهى كفار و فاسق باشند. آن منعمين كسانى هستند كه خداى حق تعالى فرموده هركه اطاعت كند خدا و رسول را، پس ايشانند با آنها كه انعام فرموده برايشان، از انبياء و صدّيقان و شهداء و صلحا، و نيكو هستند اين جماعت
«1» منابع اين حديث در كتاب پر ارج احقاق الحق و ازهاق الباطل، جلد 9 صفحات 270 تا 293 گردآورى شدهاند.
«2» سوره نساء، آيه 69.
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 45
از حيث رفيق بودن در بهشت «1».
تبصره: انواع و افراد نعم الهى گرچه غير محصور است، چنانچه فرموده:
وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها «2»، اما به اعتبارى دو قسم باشد: دنيوى و اخروى. اما دنيوى بر دو قسم است: موهبى و كسبى. و موهبى بر دو نوع باشد: روحانى و جسمانى. روحانى مانند ايجاد روح در انسان و اشراق آن به نور عقل و آنچه تابع آن است از حواس باطنه پنجگانه؛ و جسمانى مانند حواس ظاهره پنجگانه و هيئت تركيبيه، از تسويه اعضاء و جوارح به اكمل و احسن خلقت. و اما كسبى مانند تزكيه نفس از رذايل و تحليه آن به اخلاق و ملكات فاضله و تزيين آن. و امّا نعم اخروى عفو و رضا و قرب و فيوضات نامتناهى سبحانى و درجات اعلا علّيين بهشت است، و مراد نعمت مذكوره در آيه شريفه، قسم اخير و آنچه وسيله رسيدن به آنست؛ زيرا غير آن را مؤمن و كافر شريكند.
غير غضب شدگان برايشان غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ: نه طريق كسانى كه غضب و سخط واقع شده برايشان. نزد بسيارى از مفسرين خاصه و عامه مراد يهود مىباشند كه به سبب عناد و طغيان و كشتن انبياء و تحريف تورات، حق تعالى بر آنها غضب فرمود و عدهاى از آنها را مسخ نمود به صورت خوك و ميمون.
و نه راه كسانى كه گمراه شدگانند وَ لَا الضَّالِّينَ: و نه راه آنانكه گمراه شدند از طريق حق. مراد نصارى
«1» تفسير صافى، جلد اوّل، صفحه 87، بنقل از معانى الاخبار.
«2» سوره ابراهيم، آيه 34.
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 46
هستند به واسطه افراط در حق حضرت عيسى عليه السلام كه او را خدا دانستند و تفريط در حق سيد انبياء صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه اقرار به نبوت او ننمودند، و از صراط مستقيم ايمان به يگانگى خداى تعالى و تصديق به انبياء و كتب منزله آسمانى گمراه گرديدند.
در منهج مروى است كه حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در وادى القرى با يهود و نصارى جنگ مىنمودند. يكى از اصحاب اشاره به يهود نمود و عرض كرد: يا رسول اللّه اينها چه كسانند؟ فرمود: غضب شدگان. و بعد اشاره به نصارى نمود و پرسيد اينها چه اشخاصند؟ فرمود:
گمراه شدگان «1».
تبصره: اضافه مغضوبيت به يهود و ضلالت به نصارى دلالت ندارد بر برائت يهود از ضلالت و نصارى از مغضوبيت، بلكه هر دو طايفه متصفند به هر دو وصف؛ الّا آنكه اتصاف هريك به صفتى به جهت امتياز آن دو باشد از يكديگر، اگرچه مشتركند در صفات كثيره. و در ذيل حديث معانى الاخبار حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمايد: غضب شدگان يهود، و گمراه شدگان نصارى مىباشند. بعد از آن حضرت فرمود: هركه كافر شود به خداى تعالى پس او غضب شده و گمراه است از راه خدا.
در معانى الاخبار- از حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مروى است كه فرمود: الّذين انعمت عليهم شيعيان على عليه السلام هستند يعنى انعام فرموده برايشان به ولايت على بن ابى طالب عليه السلام، غضب نكرده برايشان و گمراه نشدند «2».
علىّ بن ابراهيم قمى (رحمه اللّه) از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه غضب شدگان ناصبين، و گمراه شدگان اهل شك هستند كه نشناختند امام را «3».
«1» منهج الصادقين، جلد اوّل، صفحه 47.
«2» تفسير صافى، جلد اوّل، صفحه 87 (بنقل از معانى الاخبار)
«3» تفسير برهان، جلد اوّل، صفحه 52، حديث 37- تفسير قمى، جلد اوّل، صفحه 29.
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 47
تنظيم: شيخ طبرسى (رحمه اللّه) فرمايد: عاقل مميّز به مشاهده نعم، خود را عادلترين شواهد به اين مطلب بيند، ابتدا نمايد به آيه بسم اللّه و استفتاح به ذكر منعم و اعتراف به الهيت به ذكر فضل و رحمت او.
چون اقرار كند به منعم يگانه، مشغول بشود به شكر و حمد او، پس الحمدللّه گويد.
و چون نعم سبحانى را بر غير، هويدا بيند، عارف شود كه او ربّ خلايق باشد و گويد رَبِّ الْعالَمِينَ.
چون شمول فضل او را بر مربوبين و عموم رزق او را بر مرزوقين بيند، گويد: الرَّحْمنِ.
و چون تقصير بندگان را در اداى شكر منعم و عدم مواخذه آنها را به عصيان و بقاء نعم را با كفران مشاهده كند، گويد: الرَّحِيمِ.
و چون بغى و سركشى بعضى بندگان را نسبت به اوامر سبحانى و ظلم و تعدى آنان را مشاهده كند بدون احقاق حق، عالم گردد به آنكه بايد روزى باشد كه محسن را به احسان و مسىء را به اسائه خود جزا و پاداش دهد و گويد: مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ.
و بعد از معرفت اين مطالب دانا شود كه منعم و خالق و رزاق و رحمن و رحيم سزاوار پرستش است و اعتقاد قلبى او چنان راسخ شده گويا موصوف به اين صفات را مشاهده به عيان بيند و به كلمه إِيَّاكَ نَعْبُدُ خطاب حضورى نمايد.
و چون معينى به تمام جهات در عالم وجود تصور نكند كه اعانت بر طاعات را به جميع اسباب از او درخواست نمايد غير از ذات يگانه سبحانى، لذا به كلمه إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ متكلم شود.
و چون مبيّن شود براى او معرفت حق و وصول به مرتبه هدايت و مأمون نباشد از زلل و لغزش، لذا درخواست دوم هدايت و ثبات ايمان را نمايد كه:
اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ.
و چون اين لفظ جامع مشتمل است بر مسئلت معرفت احكام و توفيق
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 48
اقامه شرايع اسلام و اقتدا به كسانى كه واجب فرموده طاعتشان را از ائمه هدى، لذا عالم شود به آنكه براى حضرت ذو الجلال بندگان خاصه باشد كه تخصيص داده ايشان را به نعمت و برگزيده آنان را به حجت بر خلق، پس طلب نمايد كه ملحق فرمايد او را به ايشان به گفتن صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ.
و چون جماعت مغضوبين متمرّدين از فرمان حق و گمراهان از طريق مستقيم را مشاهده كند، لذا در مقام حفظ خود از مسلك غضب شدگان و مذهب گمراهان برآمده به كلمه غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ تكلم نمايد «1».
تتمه: علماء اذكار فرمودهاند: هر مؤمن متقى كه سوره مباركه حمد تلاوت نمايد از هفت چيز مأمون شود، به مناسبت آنكه هفت حرف در او نمىباشد: اول: ثاء- از روزى كه وا ثبورا گويند در امان است. دوم:
ج- از نار جحيم نجات يابد. سوم: زا- از شرب زقوم مأمون است.
چهارم: ش- از شقاوت ابديه محفوظ ماند. پنجم: ظا- از ظلمت قيامت منجى باشد. ششم: فاء- فراق دوستان و نعم براى او واقع نشود. هفتم:
خاء- از خوف محشر در امان است.
خاتمه: نظر به مفاد سوره مباركه، سپاسدارى و شكرگزارى و پرستش خداوند متعال واجب، و بر بنده مؤمن متدين لازم است كه در تمام احوال و اقوال و افعال، طريقه انبياء و اولياء را منظور داشته و از رويّه عاصيان فرمان الهى و گمراهان احكام سبحانى اجتناب نمايد. بنابراين لازم آيد پرهيز از مخالطت و مصاحبت و مجالست يهود و نصارى و ساير كفار و مرتدين از ديانت حقه اسلام و قرآن و منكرين رسالت خاتم رسل سبحان.
«1» تفسير مجمع البيان، جلد اوّل، صفحه 31.
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 49
سورة البقره
اين سوره مباركه مدنى است، الّا آيه وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ (الخ) «1» كه در حجة الوداع در «منى» نازل شده است.
عدد آيات آن: دويست و هشتاد و شش آيه باشد به عدد كوفى كه مروى از حضرت امير المؤمنين عليه السلام است.
كلمات آن: شش هزار و صد و بيست و يك كلمه است.
حروف آن: دويست و پنج هزار و پانصد حرف است.
ثواب تلاوت آن: مجمع البيان- سهل بن سعد از حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نموده كه فرمود: هر چيزى را رفعتى است و رفعت قرآن سوره بقره باشد. هر مؤمنى كه در خانه خود آن را تلاوت كند، تا سه روز شيطان داخل آن نشود، و اگر در شب قرائت كند تا سه شب داخل نشود.
و نيز فرمود: «هر كه اين سوره را تلاوت نكند، خانه او از جميع خيرات خالى باشد.» و نيز مروى است كه حضرت لشكرى را به جنگى مىفرستاد.
يك يك را نزد خود طلبيده فرمود: از قرآن چه مىدانى؟ عرض مىكرد فلان سوره. تا جوانى پيش آمد كه در سن از همه كوچكتر بود، عرض كرد:
فلان و فلان و سوره بقره. فرمود: بيرون رويد، اين جوان امير شما باشد.
«1» آيه 281.
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 50
گفتند يا رسول اللّه جوانى را كه از همه كوچكتر است، بر پيرمردان امير مىسازى؟ فرمود: او سوره بقره را مىداند «1».
تنبيه: از فرمايش جواب حضرت در اين حديث معلوم مىشود كه منصب امارت و حكومت و رياست بر مسلمانان به كثرت علوم و فضائل مىباشد، نه به زيادتى سنّ و شيخوخيت. پس بنابراين حضرت امير المؤمنين على- عليه السلام- كه جامع علوم شريعت نبوى و حاوى تمام كتب سماوى و عالم به مغيبات و حلال مشكلات بوده، البته مسلما مقدم باشد بر تمام عالميان بعد از پيغمبر آخر الزمان صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ «7»
ترجمه
راه آنانكه انعام كردى بايشان نه آنانكه غضب شده است بر آنها و نه گمراهان..
تفسير
در معانى و تفسير امام (ع) از امير المؤمنين (ع) نقل فرموده كه يعنى بگوئيد بنما بما راه كسانيرا كه انعام فرمودى بر آنها بانكه توفيق دادى آنها را بديندارى و فرمانبردارى خود نه بمال و تندرستى همانا ايشان گاهى كافران و فاسقانند و آنانكه توفيق يافتند بدين و طاعت كسانى هستند كه خداوند در باره آنها فرموده و كسيكه اطاعت كند خدا و پيغمبر را با كسانيكه انعام فرموده است خدا بآنها كه پيغمبران و راست گفتار و كرداران و شهدا و صلحا باشند محشور خواهد بود و چه خوب رفقائى هستند آنها و كسانيرا كه غضب شده است بر آنها يهودند كه خدا در باره آنها فرموده آنها كسانى هستند كه غضب كرده است و لعن فرموده خداوند آنها را و گمراهان نصارى هستند و آنها كسانى ميباشند كه خداوند در باره آنها فرموده بتحقيق گمراه شدند از پيش و گمراه كردند بسيارى را و نيز از آنحضرت نقل شده كه هر كس منكر خدا شود گمراه و مورد غضب الهى است و در معانى الاخبار از پيغمبر (ص) نقل شده كه آنانكه خداوند بايشان انعام فرموده شيعيان على (ع) ميباشند كه گمراه و مورد غضب الهى نشدند و خداوند بآنها نعمت ولايت على (ع) را كرامت فرموده است و از امام صادق (ع) روايت شده كه آنها شيعه محمد (ص) و ذريه طاهره او هستند و آنانكه مورد غضب الهى شدند دشمنان ائمه اطهارند و گمراهان اهل شكّند كه امام
جلد 1 صفحه 13
خودشان را نمىشناسند.
تحقيق بنظر حقير تمام اين تفاسير بيان مصداق است نهايت آنكه افراد واضحة و كامله را بيان فرمودند پس هر كس بر شاه راه هدايت اسلام مشى كند و عقائد حقه و اخلاق حسنه تحصيل نمايد و اعمال صالحه بجاى آورد او از كسانى است كه خداوند بآنها انعام فرموده و هر كس از اين شاه راه منحرف شود چه تقصير و تفريط نمايد و چه مفرط و غالى شود هم مورد غضب الهى است و هم از گمراهان است و باين اعتبار هر دو فريق يكى هستند و كفر يك ملت است و نكته بلاغتى تفصيل بيان انطباق اين دو وصف است بر چنين شخصى كه بيشتر وادار مىكند شخص را كه مواظب خود باشد و منحرف نشود كه اگر خداى نخواسته منحرف شود هم مورد غضب الهى است هم از گمراهان خواهد بود بنابراين فرمايش فيض رحمه اللّه در اين مقام كه فرموده است اگر تقصير و تفريط نمود مانند يهود مصداق مغضوب است زيرا كه بعد لازمه مغضوبيّت است و بعيد از شاه- راه كسى است كه باو پى نبرده است و كوتاهى كرده است در پيدا كردن آن و تقصير و تفريط نموده است در اداء حق آن و گمراه كسى است كه افراط و غلو ورزيده مانند نصارى و تند روى نموده و از شاه راه خارج شده است با آنكه از انصاف نميشود گذشت بيان لطيف دقيقى است ولى از حق هم نميشود گذشت خلاف تحقيق است زيرا هر كس در شاه راه هدايت مشى نميكند چه پيدا نكرده باشد بواسطه كندى و چه از راه پرت شده باشد بواسطه تند روى هم بعيد است و هم مغضوب و هم مطرود و هم گمراه و از مقصد خارج شده و بمقصود هم نرسيده علاوه بر آنكه قرآن كتاب خدا است كه براى استفاده عموم خلائق فرستاده شده و ظواهر آن براى همه حجت است نهايت آن كه احتمال ورود مبيّن و مخصص در كلام ائمه عليهم السلام ايجاب فحص و اجتهاد نموده است و اين معانى دقيقه از فهم عامه و ظواهر الفاظ خارج است بلى ممكن است يكى از بواطن قرآن باشد كه ما نميتوانيم در آن حكمى بنمائيم مكر به بيان قطعى از معادن وحى يا انكشاف يقينى كه براى هر كس روى نميدهد.
ايقاظ بدانكه سوره مباركه حمد هفت آيه است و فاتحة الكتاب ناميده شده است براى آن كه در اول قرآن ثبت شده و منافات ندارد كه در مدينه نازل شده باشد زيرا ترتيب ثبت غير از ترتيب نزول است علاوه بر آنكه از ابن عباس و قتاده مروى است كه
جلد 1 صفحه 14
در مكه نازل شده است و شايد هم دو مرتبه نازل شده باشد يك مرتبه در مكه و ثانيا در مدينه و باين مناسبت بسبع المثانى معروف شده و شايد بمناسبت همين تقدم رسمى است كه ام الكتابش خواندهاند و شايد بمناسبت احتوائش بمعانى قرآن بر سبيل اجمال باشد كه در ذيل عنوان تنبيه در شرح بسمله اشاره شد و بعيد نيست كه ابتداء در مكه نازل شده باشد ولى پيغمبر (ص) مأمور باظهار و قرائت نبوده و بعد از فرض نماز باين كيفيت در مدينه طيبه مأمور باظهار شده است كه اين خود بمنزله نزول ثانوى محسوب ميشود در هر حال قبلا گوشزد شد كه اهل خلاف اين آيه را دزديدند و منكر شدند با آنكه بعدد هر سوره نازل شده و خودشان در مصاحف ثبت كردند و مائز بين سورهها قرار دادند ولى چون قبلا با بيان اوفى در تحت عنوان مذكور بعرض رساندم كه اين آيه مجمع انوار قرانيه و نقطه باء آن وجود مقدس علوى است خفاش صفتان با اين همه وضوح و روشنى اين آيه را نديدند و در نماز قرائت ننمودند با آنكه محدث عظيم الشأن ايشان ابو هريره نقل نموده كه اعرابى در حضور پيغمبر (ص) در مسجد نماز خواند و پس از استعاذه بخدا از شيطان سوره فاتحه را بدون بسمله قرائت نمود پيغمبر (ص) فرمود نمازترا قطع كردى مگر نميدانى بسم اللّه الرحمن الرحيم جزء سوره حمد است و حمد جزء نماز است حال تصور كنيد وجوه محتمله در اين مقام را با آنكه حضرات معتقدند كه عثمان خليفه سوم قرآن را جمع آورى و مرتب نموده آيا ممكن است احتمال بدهند كه امام سوم خودشان اين آيه را بر قرآن افزوده و در يكصد و چهارده جاى آن ثبت كرده باشد در صورتى كه اگر بسمله جزء قرآن نباشد لازم مىآيد قرآن يكسره نازل شده باشد و سوره سوره نباشد با آنكه مسلما قرآن بتدريج بر پيغمبر (ص) نازل شده و سوره سوره يا آيه آيه بوده است و بر فرض يكسره بوده عثمان كه سهل است هيچ عاقلى كه بخواهد كتاب كسى را جمع آورى نمايد بدون مناسبت مطالب آنكتاب را از يكديگر جدا نمىكند و يكعبارت را در يكصد و چهارده جاى آن كتاب تكرار نمىنمايد و بر فرض كسى ميخواست مرتكب چنين امرى شود مگر امير المؤمنين (ع) و اصحاب كبار ساكت مىماندند و ميگذاردند اين عمل انجام يابد پس معلوم شد اين امر محال عادى بعلاوه بر خلاف عقيده آنها است احتمال دوم آنكه اعتقاد آنها اين باشد كه بسمله نازل نشده يا اگر نازل شده يكمرتبه بيشتر نبوده ولى پيغمبر اكرم امر فرموده كه قرآنها را اين طور ترتيب دهند العياذ باللّه پيغمبرى
جلد 1 صفحه 15
كه خداوند در باره او ميفرمايد از پيش خود حرف نميزند هر چه ميفرمايد وحى الهى است و در مقام بيان كلام خداوند خطاب بخود را هم نقل ميفرمايد چگونه تصور ميشود اين كار را كه بنده راضى نشدم بعثمان نسبت بدهم از پيش خود كرده باشد، احتمال سوم آنكه اين در ازمنه بعد واقع شده باشد آنهم انصاف آنستكه قابل تصديق نيست بلكه هيچ عاقلى احتمال نمىدهد زيرا اولا خداوند ميفرمايد بدرستى كه ما خودمان نازل نموديم قرآن را و همانا ما مر او را هر آينه نگهبانيم با اين همه تاكيد در كلام خدا چهطور ميشود مسلمانى معتقد باشد كه كسى بتواند بر قرآن چيزى بيفزايد بعلاوه عرض شد كه اين كار كار هيچ عاقلى نيست، فرضا هم اگر معاندى بخواهد چيزى بر قرآن بيفزايد چيزى مىافزايد كه براى خودش نافع باشد يا چيزى كم ميكند كه براى خودش ضرر داشته باشد نه چيزيكه براى او نفع و ضررى نداشته باشد، بعد از اين مقدمات احتمالى كه باقى ميماند اينستكه اين جماعت كور شده باشند و بسم اللّه الرحمن الرحيم را در قرآن نديده باشند و اين احتمال اگر چه در بدو نظر بعيد ميايد ولى با آن مقدمات كه در تحت عنوان تنبيه بعد از شرح بسمله ذكر شد كه اجمالش آنستكه تمام معانى قرآن بوجود جمعى نورى در بسمله موجود و امير المؤمنين (ع) نقطه تحت باء او است معلوم ميشود آنها چون آنحضرت را نديدند و نشناختند و منكر شدند خداوند ديده بصيرت آنها را بر دو زائل فرمود و بفرموده خداوند در آخرت هم كور محشور ميشوند چون اعراض از ذكر حقيقى حق كردند پس بفرموده خداوند هم در دنيا كورند هم در آخرت زيرا هر كس در دنيا كور باشد در آخرت هم كور است و هر كس در آخرت كور باشد لابد در دنيا هم كور بوده خداوند كه ظالم نيست پس كورى دنياى اينها دليل بر كورى آخرتشان و كورى آخرتشان دليل بر كورى دنيايشان است، اين است كه خداوند در باره آنها فرموده تاريكى آنها بالاى تاريكى است چون بيرون بياورد دستش را نمىبيند كسيكه خداوند باو نور عطا نفرموده نور ندارد حال باور كن اى عزيز كه تا قلب نورانى نشود از قرآن جز خط سياه روى كاغذ سفيد نمىبيند و اگر ظلمانى شد آنرا هم نمىبيند چنانچه آنها نديدند خداوند ديده بصيرت ما را بگشايد تا الفاظ و معانى قرآن را ببركت ولاى مولى و توسل بذيل عنايت خاندان عصمت و طهارت بهبينيم و بشناسيم و بحق آن عمل نمائيم در عيون
جلد 1 صفحه 16
از امير المؤمنين (ع) نقل نموده كه فرمود بسمله جزء فاتحه است و پيغمبر (ص) فاتحه را تلاوت ميفرمود و آيه آيه ميشمرد و ميفرمود فاتحة الكتاب هفت آيه است معلوم ميشود پيغمبر (ص) اين كار را ميكرد كه كسى منكر جزئيت بسمله نشود و عجب آنستكه باز منكر شدند اعجب از همه آنكه از صراط الذين تا آخر سوره مسلما يك آيه است بنابر اين اگر بسمله جزء نباشد فاتحه شش آيه ميشود و آنها ظاهرا قبول دارند كه فاتحة الكتاب هفت آيه است با اين وصف ميگويند بسمله جزء نيست و اين يك كورى باطنى است كه از آن كورى ظاهرى بالاتر است كلام در اين مقام بطول انجاميد ولى چون از اشعه جمال علوى در اين خلال برهان ساطعى از كلام خداوند و فرموده مولاى متقيان يافتم براى اينكه بسمله جزء حمد است نميتوانم از ذكرش بگذرم و آن اين است كه خداوند در سوره زخرف فرموده و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم: يعنى و بدرستيكه شان آنستكه در سوره ام الكتاب نزد ما هر آينه على بحكمت كار فرما است پس بنص آيه شريفه امير المؤمنين (ع) در مقام حقيقت و نورانيت سوره حمد نزد خدا است و خود مولى فرمود من نقطه با بسم اللّه هستم پس آنحضرت در بسم اللّه است و خدا فرمود على (ع) در ام الكتاب است معلوم ميشود بسم اللّه جزء ام الكتاب است خوب ميخواهم برايت واضح كنم اگر چه بحمد اللّه تعالى روشن است مثلا اگر تو ندانى شاه كجا است سؤال كنى بگويند شاه در قصر سلطنتى است اگر يقين داشته باشى كه شاه در طهران است آيا يقين پيدا نمىكنى كه قصر سلطنتى جزء طهران است پس خداوند تصديق امير المؤمنين را فرموده در آنكه آنحضرت فرمود من نقطه باء بسم اللّه هستم و امير المؤمنين هم تصديق خدا را فرموده در آنكه خدا فرمود على در ام الكتاب است و اينها تكذيب هر دو را نمودند پس كافر شدند بخدا و على (ع) آنرا كه دوستى على (ع) نيست كافر است گو زاهد زمانه گو شيخ راه باش و اين برهان واضح را نديدم كسى از مفسرين اقامه نموده باشد گويا از بركات وجود ذيجود علوى خداوند نصيب من فرموده بگير و غنيمت بدار و عجب آنستكه كسى از متكلمين شيعه را نديدم كه باين آيه شريفه استدلال نموده باشد بر ولايت مطلقه آنحضرت با آنكه دلالتش واضح است و اسم مبارك صريحا ذكر شده است و ديگر جاى شبهه و اشتباه كارى براى ضعفاء الايمان و گمراه كنندگان باقى نميماند كه بگويند چرا خداوند مقام ولايت را براى
جلد 1 صفحه 17
آنحضرت باسم در قرآن تعيين نفرموده است، و مخفى نماند كه اگر ضمير در كلمه انّه در آيه شريفه بقرآن هم راجع شود دلالت بر مقصود دارد نهايت آنكه بعلاوه دلالت دارد بر آنكه قرآن در حمد است ولى محتاج به بيانى است كه خارج از رسم اين كتاب است، و اجمال آن در ذيل شرح بسمله بيان شد در اين مقام باز از نور مقدس حلّال مشكلات حل مشكلى برايم شد كه مشكل است از بيان آن صرف نظر نمودن و آن آنستكه در اخبار ائمه اطهار وارد شده است كه خداوند عبادت اهل خلاف را قبول نمينمايد و ثواب عبادات آنها را بشيعيان عطا ميفرمايد و اين در بدو نظر منافى با عدل است كه كسى زحمتى بكشد و كارى بكند كه ثواب داشته باشد ثوابش را باو ندهند و بكسى بدهند كه آنعمل را بجا نياورده است، لذا علماء اعلام جواب فرمودند كه خداوند ثوابى بمقدار ثواب عمل آنها تفضلا بشيعيان عطا ميفرمايد و اين جواب بنظر حقير بيرون از صواب است زيرا بنابر اين آن ثواب ثواب عمل آنها نيست، و تحقيق آنستكه هر عمل خير و ذكر خدائى از هر كس باشد و لو مشرك قدر و منزلتى نزد خدا دارد و نورانيتى در آن هست كه در مقام خود محفوظ است چنانچه از اخبار احترام معابد كفار و غيرها استفاده ميشود و ببراهين عقليه هم ثابت شده است كه تمام انوار و خيرات از هر كس باشد در عالم جمع بيك وجود نورى حاضر و موجود است و تمام سيئات و شرور هم در يك جا مجتمعند و همچنين طينت سعداء و اشقياء در عالم جمع هر يك اعمال مناسبه خود را جذب مينمايند و اين است معنى اثبات وزر اولين و آخرين براى دوّمى در زمان ظهور امام زمان (ع) با آنكه اثبات وزر اولين بر حسب ظاهر مصححى ندارد، بنابراين در اين مقام بايد گفت چون شرط قبول عبادات ولايت است و عبادت اهل خلاف فاقد شرط است و قبول نميشود و نمازشان كه عمده عبادات است چون بسمله را جزء سوره نميدانند اگر نگويند بعلاوه فاقد جزء است و صحيح نيست و شيعيان داراى ولايتند و در اول هر امرى بسم اللّه ميگويند متمم عمل آنها را ايجاد مينمايند و جهت نورانيت آن اعمال را كه در مقام خود محفوظ است و بايد بمورد قابل برسد جذب مى كنند و باعتبار آنكه اصل عمل صادر از اهل خلاف است اضافه بآنها شده و باعتبار آنكه تماميتش از قبل شيعيان بوده ببركت تمسك بائمه اطهار ثوابش بآنها عطا گرديده است از برادران عزيزم چون كلام بطول انجاميد معذرت ميخواهم.
جلد 1 صفحه 18
(فكر بكر و تنبيهات) چندى قبل متوجه اين نكته شدم كه محقّق آيه چيست يعنى بچه سبب آيه آيه شده است چون مىبينيم بسيارى از موارد هنوز كلام تمام نشده آيه تمام ميشود و بسا ميشود كه امر برعكس است يعنى كلام تمام است و آيه تمام نيست لذا علماء تجويد در اواسط آيات بسا علامت وقف لازم گذاردهاند و در اواخر آيات علامت عدم جواز وقف با آنكه فقهاء وقف در فواصل آيات را مستحب شمردهاند اينهم يكى از موارديستكه اجمالا قبلا تذكر دادم كه چندان نبايد بآداب قرّاء عمل نمود و نيز فرمودهاند مكروه است قرائت زيادتر از هفت آيه بر جنب لذا بايد مقصود از آيه را دانست و ثمرات فقهى را كه بسيار است و اين يكى از آنها است مرتّب نمود، براى حل اين مسئله بتفاسير مراجعه نمودم چيزى نيافتم، آنچه بنظر قاصر ميرسد آنستكه مقصود از آيه در شرع و عرف همان كلمات است كه در قرآنها مجتمعا نوشته شده و با كلمات ديگر فاصله دارد، و گاهى هم علامتى ميگذارند و در اوائل سور مينويسند چند آيه است و گاهى هم بين بصرى و كوفى در تعداد آن خلاف است و اعتبار بجواز وقف و عدم جواز آن نزد قراء و تماميت كلام و عدم تماميت آن نيست زيرا ظاهر آنستكه اين قرآنها با تمام اين خصوصيات از زمان ائمه عليهم السلام بوده و تا كنون تغييرى پيدا نكرده از قضا تورية و انجيل هم همين نحو است و از اينجا معلوم ميشود اين رويّه كتب سماويه است و بنظر مىآيد كه سرّش آن باشد كه هر پيغمبرى كه بمنصب نبوت فائز ميگردد يا بوحى الهى است يا از وراء حجاب يا بتوسط جبرئيل در هر حال اتصالاتى بعالم غيب پيدا ميكند و به بيان سادهتر كلماتى از جبرئيل بتدريج تلقى ميكند و بتدريج ضبط مينمايد بلا تشبيه مانند طفلى كه بخواهد از معلم عباراتى را تلقى نمايد و بتدريج حفظ كند البته معلم متدرجا بقدر استعداد آنطفل يك يا چند جمله القا مينمايد و طفل تلقى و ضبط ميكند تا عبارات تمام شود مثلا جبرئيل ميگويد بسم اللّه الرحمن الرحيم پيغمبر (ص) تلقى و ضبط ميفرمايد جبرئيل عرض ميكند قل هو اللّه احد آنحضرت حفظ ميفرمايد تا آخر سوره مباركه بعد از آن در موقع قرائت بر اصحاب پيغمبرى كه آنقدر ساعى است كه چيزى از كلام خداوند سقط نشود كه قل و اقرء و ساير خطابات بخود را هم ضبط و نقل ميفرمايد لابد بهمان نحو هم كه تلقى و ضبط فرموده بر اصحاب قرائت ميفرمايد و آنها هم بامر مبارك بهمان نحو ضبط و ثبت در اوراق مينمايند و از اينجا آيه پيدا ميشود و فاصله ظاهر ميگردد خلاصه آنكه آيه عبارت از مقدار تلقّيات انبيا از وسائط وحى يا اتصالات
جلد 1 صفحه 19
آنها بعالم غيب است. لهذا عقيده حقير وفاقا لأكثر المحققين آنستكه قرآن همانطور كه خداوند وعده فرموده از صدر اسلام تاكنون بهيچ وجه دست نخورده و كم و زياد نشده است اگر بعقل خود و تواريخ مراجعه نمائى كاملا معتقد ميشوى كه قرآن در زمان خود حضرت ختمى مرتبت مضبوط و محفوظ بوده و كتّاب وحى و خواص صحابه مينوشتند و حفظ ميكردند و اگر فراموش مينمودند مورد سؤال و مؤاخذه مىشدند معنى ندارد چيزى از قرانيكه براى هدايت عامه بشر نازل شده از بين رفته باشد و يا ابلاغ نشده باشد و آنعباراتيكه در اخبار تحريف بعنوان قرآن ذكر شده است واضح است كه جزء قرآن نيست و نبوده و از طرز كلام پيدا است كه كلام الهى كه بقصد اعجاز بشر از اتيان بمثل آن نازل شده باشد نيست و اخباريكه در باب تحريف قرآن وارد شده است بنظر حقير محمول است بر قرآنيكه مفسر و مكتوب بوده بخط امير المؤمنين (ع) و املاء پيغمبر (ص) و آن در نزد حضرت امير (ع) بوده ليكن متفرق بوده و بعد از رحلت حضرت رسول (ص) امير المؤمنين (ع) مشغول بجمعآورى آن شده است و پس از جمع آورى بر صحابه عرضه داشته آنها چون لازم نداشتند قبول نكردند و آنحضرت آن را بمنزل برده و چون باملاء پيغمبر (ص) بوده شايد براى دلجوئى حضرت زهرا (ع) بآنحضرت تمليك فرموده و مصحف فاطمه (ع) كه در اخبار ائمه اطهار ذكر ميشود عبارت از آن باشد و اطلاق مصحف بر چنين قرآن مفسريكه فرد اكمل قرآنها است البته بنحو اكمل ميشود حتى بر همان عبارات كه باملاء پيغمبر (ص) و خط امير المؤمنين بوده اطلاق كلام اللّه بىوجه نيست زيرا آنچه آن حضرت ميفرموده مسلما وحى الهى بوده خصوص در اين قبيل مقامات كه گمان ندارم كسى از مسلمين معترف نباشد زيرا آن عبارات لابد تمام شرح احكام و تفاسير حلال و حرام و تعيين سعداء و اشقياء و تفصيل قصص و حكايات قرآنيه و صحيح از بين قرائات مختلفه و تفسير متشابهات قرآن و بيان بطون و رموز و اسرار قرآنيه و تعيين ناسخ از منسوخ و امثال اينها بوده بنابراين قرآن مفصل صحيح كاملى بوده نهايت آنكه اينكلمات و عبارات كه بعنوان تفسير و بيان درج شده بوده بقصد اعجاز بشر از اتيان بمثل آن از حيث فصاحت و بلاغت نبوده است مانند حديث قدسى كه با قرآن على التحقيق همين فرق را دارد و اين قران در اين خانواده عصمت دست بدست وديعه بوده است و بمراعات حكم و مصالحى كه با اندك توجهى معلوم ميشود اظهار نميفرمودند و الان هم در نزد حضرت صاحب
جلد 1 صفحه 20
الامر عجل اللّه تعالى فرجه ميباشد و منتظر امر الهى است كه ظاهر شود و ظاهر كند انكتاب مقدس را و شايد در آنكتاب ناسخها و احكام ديگرى هم باشد كه مصلحت در اظهار آنها نبوده و تا زمان ظهور هم نيست اين اجمال مطالب و وجه جمع بين كلمات بزرگان و استدلالات مختلفه و اخبار و روايات عديده است كه در اين باب ذكر شده و اگر طالب تفصيل باشى بمقدمات تفسير صافى و فصل الخطاب شيخ اجازه ما قدس سره مراجعه نما، تا شواهد و امارات و دلائلى از اخبار و بيانات بزرگان دين بيابى كه شاهد صدق اين بيان باشد اگر چه آندو بزرگوار بواسطه جمود بر ظواهر اخبار كه مناسب با مذاق آنها است در اين اصل مخالفت فرمودهاند ولى حق همان است كه بيان شد بگير و غنيمت بشمار، مطلب ديگر كه لازم است تذكر دهم آنستكه قرآن بقراآت مختلفه قرائت شده است آنچه را كه مسلم است جواز قرائت بر طبق يكى از قراء سبعه است اگر چه در واقع يكى از آنها صحيح باشد و آن همآنستكه در قرآن كامل ثبت است ولى ائمه اطهار ترخيص فرمودند قرائت قرآن را بنحو متعارف و امر فرمودند بمراجعه و تدبر و تفكر در آيات و عمل نمودن بر طبق آن بطوريكه شخص ميتواند تمام عقايد خود را در اصول و فروع و قصص و وقايع گذشته و آينده از قرآن اخذ نمايد و اخلاق خود را هم از روى قرآن تصفيه نمايد باين معنى كه ظواهر آن حجت است بر تمام خلائق نهايت با مراجعه بعقل و اخبار معصومين بلكه ميزان صحت و سقم روايات را ائمه اطهار قرآن قرار دادهاند و فرمودند اخبار ما را بقرآن عرضه داريد و مطابقه نمائيد اگر مخالف بود دور بيندازيد و عمل نكنيد و اگر مخالف نبود بلكه موافق بود واجب است بر شما متابعت آن و اين هم دليل واضحى است كه قرآن دست نخورده و اگر هم تغييرى پيدا كرده جزئياتى است كه موجب تغيير معنى نيست و اگر هم باشد طورى نيست كه عمل بآن مضر بحال جامعه باشد زيرا كه مقصود از قرآن همان قرآن است كه در دسترس عامه مسلمانان است نه قرآنيكه نزد خودشان است و بكسى ارائه نميدهند بلى ممكن است ترتيب قرآن حجت نباشد چون مسلما بترتيب نزول جمع نشده است مثلا اگر قرينه در آيه باشد براى مفاد آيه بعد يا قبل از آن قرينيت ندارد مثل آيه تطهير كه در شأن خمسه طيبه نازل شده است و در قرآن در ذيل دو آيه كه در باب تكاليف زوجات پيغمبر (ص) است درج شده است دليل نميشود كه اين آيه هم در شأن آنها نازل شده است و اين اختصاص باين مورد ندارد در بسيارى از احكام
جلد 1 صفحه 21
شرعيه مثمر ثمر است، و شيخ استاد ما رضوان اللّه عليه در اين مقامات تأمل در استدلال ميفرمودند و حجيت اين قبيل قرائن را ثابت نمىدانست، اگر چه اقوى در نظر حقير حجيت است اگر چه در واقع باين ترتيب مرتب نباشد و دليل همان ارجاع ائمه هدى و پيغمبر (ص) است بقرآن كه همين قرآن است كه باين ترتيب مخصوص مرتب شده و ما مأمور به تمسك بآن شدهايم و در صورت تمسك فرمودهاند هرگز گمراه نخواهيد شد، بلى آيه تطهير در شأن اهل بيت عصمت و طهارت است زيرا تطهير همان عصمت است كه مخصوص بآنها است و از خود آيه استفاده ميشود كه انشا اللّه تعالى در ذيل آن بيان خواهد شد و در اينجا از باب مثال ذكر شد كه در مقابل كسيكه منكر شأن نزول آيه و دلالت تطهير بر عصمت شود ميتوان گفت اين فضيلت هر چه باشد اختصاص بزوجات طاهرات ندارد، بلى يكى از مزاياى آن قرآن كه در نزد امام زمان است همين است كه بترتيب نزول مرتب شده است و شايد اينكه در بعضى از روايات وارد شده است كه امام زمان ميآيد و دين جديد و كتاب جديد مىآورد اشاره بهمان قرآن و احكامش باشد كه داراى مزاياى مفصله است و اللّه العالم بحقائق الامور، عياشى از پيغمبر نقل فرموده كه ام الكتاب افضل سوره است كه نازل فرموده است او را خداوند در كتاب خود و او شفاء است از هر درد مگر مرگ، و در كافى از حضرت صادق (ع) روايت نموده است كه اگر بخوانى حمد را بر مرده هفتاد مرتبه و زنده شود عجبى نيست و از حضرت باقر (ع) روايت نموده كه كسيكه خوب نكند او را حمد خوب نميكند او را چيزى.
جلد 1 صفحه 22
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ «1»
الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمِينَ «2» الرَّحمنِ الرَّحِيمِ «3» مالِكِ يَومِ الدِّينِ «4» إِيّاكَ نَعبُدُ وَ إِيّاكَ نَستَعِينُ «5»
اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِيمَ «6» صِراطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِم وَ لا الضّالِّينَ «7»
سورة فاتحة هفت آيه است و در مكّة نازل شده، و سوره قسمتي از آيات قرآني است که داراي نوعي اتصال و ارتباط بوده و بنام معيني خوانده شده باشد و وجه تسميه آن بسورة ممكن است بيكي از جهات زير باشد:
1- مأخوذ از سور بمعني حصار و ديوار اطراف شهر باشد و چنانچه سور بلد، شهر را از حوالي آن جدا مينمايد، هر سوره قسمتي از آيات قرآن را از آيات ديگر مجزّا و بحدّي محدود ميكند 2- از سور بمعني قطعه از چيزي، اخذ شده باشد چون هر سوره عبارت از قطعه از قرآن است در اينصورت همزه آن بواو قلب شده است 3- از سور بمعني رفعت و منزلت و مرتبت گرفته شده باشد زيرا هر سوره از قرآن درجه و مرتبتي از آن است و براي اينکه سوره اسامي بسياري ذكر شده که برخي از آنها را متذكر ميشويم:
جلد 1 - صفحه 82
1- فاتحة الكتاب: زيرا فاتحه هر چيزي ابتداء آن است چنانچه خاتمه هر چيز پايان و انتهاء آن ميباشد بنا بر اينکه اگر مراد از كتاب سورههاي آن باشد اطلاق فاتحه بر اينکه سوره، حقيقي است ولي اگر مراد از كتاب آيات قرآن باشد، فاتحه آية بسم اللّه الرّحمن الرّحيم است و اطلاق آن بر تمام سوره از قبيل اطلاق جزء بر کل ميباشد چون سوره مشتمل بر فاتحه است، و همچنين است هر گاه مراد از كتاب كلمات و حروف قرآن باشد و لفظ فاتحة يا مصدر و بمعني فتح است و يا اسم فاعل است و تاء آن براي نقل از وصفيت باسميت ميباشد و بعضي گفتهاند باين سوره فاتحة الكتاب گفته شده زيرا اوّلين سوره بوده که بر پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده، ولي مشهور اينست که سوره علق اوّلين سوره بوده که نازل شده، يا براي اينكه در مصاحف اوّلين سورهايست که نوشته شده.
لكن آنچه بنظر نزديكتر است اينست که خود پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم دستور اينکه ترتيب را دادهاند و يا اينكه در مراتب نزول اوّليّه که در مقدّمه ذكر شد باين ترتيب بوده است 2- الحمد: بواسطه اينكه مشتمل بر آيه الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمِينَ است چنان که همه سورههاي قرآن بنام يكي از كلماتي که در ضمن آيات سوره مذكور است ناميده شده 3- امّ الكتاب: زيرا امّ بمعني اصل و مرجع هر چيزي است و چون اينکه سوره مشتمل بر اصول مقاصد قرآن و رؤس مطالب آن است از اينجهت آن را ام الكتاب ناميدند (چنانچه شرح آن مذكور خواهد شد) همين طور که مكّه را ام القري و مغز را امّ الرأس گويند و براي امّ الكتاب اطلاقاتي چند است: الف- لوح محفوظ چنانچه ميفرمايد يَمحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الكِتابِ«1» و نيز
1- سوره رعد آيه 39
جلد 1 - صفحه 83
ميفرمايد وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الكِتابِ لَدَينا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ«1» و ميفرمايد بَل هُوَ قُرآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوحٍ مَحفُوظٍ«2» که از انضمام دو آيه اخير بيكديگر و اخباري که در ذيل آيه اوّل است استفاده ميشود که مراد از امّ الكتاب لوح محفوظ است«3» ب- محكمات قرآن چنانچه ميفرمايد مِنهُ آياتٌ مُحكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الكِتابِ«4» ج- سوره حمد چنانچه گذشت 4- سبع المثاني: براي اينكه باتفاق همه مسلمين اينکه سوره هفت آيه است«5» و مثانيش گفتهاند براي اينكه دو مرتبه نازل شده يك دفعه در مكه و دفعه ديگر در مدينه و يا براي اينكه در نمازها دو بار خوانده ميشود و يا براي اينكه كلمات مكرّر در آن ميباشد مانند «اللّه، رحمن، رحيم، ايّاك، صراط، عليهم» و اسامي ديگري نيز براي اينکه سوره ذكر كردهاند مانند الوافية، الكافية، الشافية، الاساس، الصلاة، و ام القرآن فضيلت سوره حمد: در كتاب لآلي الاخبار«6» از امير المؤمنين عليه السّلام از رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم روايت ميكند که فرمود
«انّ اللّه قال لي يا محمّد و لقد آتيناك سبعا من المثاني و القرآن العظيم فافرد الامتنان عليّ بفاتحة الكتاب و جعلها بازاء القرآن و انّ فاتحة الكتاب اشرف ما في كنوز العرش الي ان قال: الا فمن قرأها معتقدا لموالاة محمّد و آله منقادا لامرها مؤمنا بظاهرها و باطنها
1- سوره زخرف آيه 4
2- سوره بروج آيه 22
3- چنانچه در مقدمه كتاب ص 29 گذشت
4- سوره آل عمران آيه 7
5- بنا بر مذهب اماميه و شافعيه که بسم اللّه را آيه مستقل و جزو سوره ميدانند، صراط الّذين انعمت عليهم تا و لا الضالين يك آيه محسوب ميشود و بنا بر مذهب مالك و ابو حنيفه که بسم اللّه را جزو سوره نميدانند، صراط الّذين انعمت عليهم يك آيه و ما بعد آن آيه ديگر محسوب ميگردد
6- باب 7 ص 350
جلد 1 - صفحه 84
اللهاعطاه اللّه بكلّ حرف منها حسنة كلّ واحدة منها افضل له من الدنيا بما فيها من اصناف اموالها و خيراتها و من استمع الي قار يقرؤها کان له قدر ثلث ما للقاري»}
بدرستي که خداوند بمن فرمود اي محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم هر آينه محققا سبع مثاني و قرآن عظيم را بتو داديم، پس بدادن فاتحة الكتاب منت جداگانه بر من نهاده و آن را در مقابل قرآن قرار داده، و بدرستي که فاتحة الكتاب شريفترين چيزي است که در گنجهاي عرش الهي ميباشد، تا اينكه ميفرمايد:
آگاه باشيد كسي که اينکه سوره را بخواند در حالي که بولايت محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و آل او معتقد، و نسبت بامر اينکه سوره تسليم، و بظاهر و باطن آن مؤمن باشد خداوند در مقابل هر حرفي از آن، حسنه باو عطا كند که بهتر باشد براي او از دنيا و آنچه در آنست از انواع مالها و خوبيها، و كسي که بقرائت قاري اينکه سوره گوش- فرادهد ثلث (يك سوم) ثواب قاري براي او باشد و نيز در لآلي الاخبار«1» از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده که فرمود
«اسم اللّه الاعظم مقطّع في امّ الكتاب»
(اسم اعظم الهي در سوره حمد تجزيه شده است) و نيز در لآلي الاخبار«2» از امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده که فرمود
«لو كتبت معاني فاتحة الكتاب لصار حمل سبعين ابلا»
(اگر معاني سوره حمد را بنويسم باندازه بار هفتاد شتر شود) و در كافي«3» از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده که فرمود «
من لم يبرئه الحمد لم يبرئه شيئي
(كسي را که سوره حمد شفا ندهد چيزي او را شفا نخواهد داد)
1- باب هفتم ص 351
2- باب هفتم ص 351
3- باب فضل القرآن حديث 22
[.....]
جلد 1 - صفحه 85
و در لآلي الاخبار«1» از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده که فرمود
«من ناله علّة فليقرء في جيبه الحمد سبع مرات فان ذهب العلّة و الّا فليقرءها سبعين مرّة و انا الضامن له العافية»
(كسي را که مرضي عارض شد سوره حمد را در گريبان خود هفت مرتبه بخواند پس اگر علت مرتفع شد و اگر بهبودي نيافت هفتاد مرتبه بخواند و من ضامن شفاي او هستم) و در كافي«2» از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده که فرمود
«لو قرئت الحمد علي ميّت سبعين مرّة ثمّ ردّت فيه الرّوح ما کان عجبا»
(اگر سوره حمد هفتاد مرتبه بر مردهاي خوانده شود و او زنده گردد شگفت آور نيست) و بالجمله اخبار در فضيلت اينکه سوره و تلاوت آن با سوره توحيد و قدر و آيه آمن الرسول و آية الكرسي و غير اينها، بسيار است که از خور اينکه كتاب خارج است و هر که طالب باشد بكتب اخبار مراجعه كند و ما در اينجا نكاتي چند که از مجموع اينکه اخبار استفاده ميشود تذكر ميدهيم:
اول- در حديث اول پيغمبر اكرم از اينکه سوره بفاتحة الكتاب تعبير فرموده و از آن استفاده ميشود که ترتيب قرآن بصورتي که فعلا موجود است در زمان خود حضرت و بامر او بوده است دوم- مزاياي اينکه سوره مخصوص بمؤمن و معتقد بامامت ائمه اطهار است چنانچه مزاياي ساير عبادات نيز مخصوص باين طائفه ميباشد سوم- اينکه سوره مشتمل بر اسم اعظم است چهارم- در گنجهاي عرش الهي گنجي بالاتر از سوره حمد نيست
1- باب هفتم ص 351
2- باب فضل القرآن حديث 16
جلد 1 - صفحه 86
پنجم- شفاي جميع دردهاي ظاهري و باطني از اخلاق رذيله و صفات نكوهيده و حتي عقائد باطله که بزرگترين امراض باطني است بوسيله اينکه سوره مباركه ميباشد حتي كسي که بواسطه ابتلاي بضلالت و گمراهي روح ايمان او مرده است اگر هفتاد مرتبه اينکه سوره بر او خوانده شود و هدايت شود مورد تعجب نباشد.
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ فضائل و مثوبات بسملة: فضائل و مزاياي اينکه آيه فزونتر از اينست که شماره شود و ما ببرخي از احاديث که در فضيلت اينکه آيه وارد شده اشاره ميكنيم در كتاب لآلي الاخبار«1» در ضمن حديث مطوّلي که از احاديث قدسيه است روايت ميكند
«قال تعالي و عزّتي و جلالي من قال من امّة محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم بسم اللّه الرحمن الرحيم اكتب له في كتاب حسناته عبادة سبعمائة سنة»
(خداوند متعال فرمود بعزّت و جلال خودم قسم كسي که از امت محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم بسم اللّه الرحمن الرحيم را بگويد در نامه حسناتش ثواب عبادت هفتصد سال بنويسم) و در حديث طويلي«2» از امير المؤمنين عليه السّلام از پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم روايت ميكند که در ضمن آن ميفرمايد
«ثمّ يأتي امّتي يوم القيمة و هم يقولون بسم اللّه الرحمن الرحيم فاذا وضعت اعمالهم في الميزان ترجحت حسناتهم»
(سپس امّت من در روز قيامت ميآيند در حالي که بسم اللّه الرحمن الرحيم ميگويند پس وقتي که اعمال آنان در ميزان نهاده ميشود حسناتشان ميچربد)
1 باب 7 ص 346 در ضمن حديث خلقت قلم از نور محمّد ص
2- لالي باب 7 ص 347
جلد 1 - صفحه 87
و در لآلي«1» از حضرت رضا عليه السّلام روايت ميكند که فرمود
«انّها اقرب الي اسم اللّه الاعظم من ناظر العين الي بياضها»
(بدرستي که بسم اللّه، باسم اعظم الهي از سفيدي چشم بچشم نزديكتر است) خواص بسملة: براي آيه بسم اللّه الرحمن الرحيم خواص بسياري در اخبار ذكر شده که بپاره از آنها ذيلا اشاره ميشود 1- طرد شيطان، گفتن «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ» در موقع غذا خوردن موجب طرد شيطان ميشود چنانچه در كافي«2» و وسائل«3» روايت ميكند که
«اذا وضعت المائده حفّها اربعة آلاف ملك فاذا قال العبد بسم اللّه قالت الملائكة بارك اللّه لكم في طعامكم ثمّ يقولون للشيطان اخرج يا فاسق لا سلطان لك عليهم الحديث»
(هر گاه سفره نهاده شود چهار هزار فرشته آن را احاطه كند) .. پس وقتي که بنده بسم اللّه ميگويد ملائكه ميگويند خداوند بركت دهد براي شما در طعامتان سپس بشيطان گويند که اي فاسق بيرون شو تسلّطي براي تو بر ايشان نيست تا آخر حديث) 2- دفع مضارّ طعام، چنانچه در لآلي«4» از امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده که فرمود
«ضمنت لمن سمّي علي طعام ان لا يشتكي منه»
(ضامن شده ام براي كسي که اسم خدا را بر طعام ببرد اينكه مريض و مبتلاء نشود) 3- دفع دشمن، در لآلي«5» از حضرت صادق روايت كرده که فرمود
«کان رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم اذا دخل منزله و اجتمعت عليه قريش يجهر ببسم اللّه الرّحمن الرحيم و يرفع بها صوته فتولّي قريش فرارا»
(رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم هر گاه داخل منزل ميشد و قريش عليه او اجتماع كرده بودند بسم اللّه الرحمن الرحيم را آشكارا
1- باب 7 347
2- نقل از لالي باب 7 ص 347
3- و نيز از روضة البهيمة
4- در همين باب و همين صفحه
5- باب 7 ص 348
جلد 1 - صفحه 88
ميگفت و صداي خود را بآن بلند مينمود قريش گريزان رو برميگردانيدند) 4- جهر ببسم اللّه در نماز موجب طرد شيطان ميشود، چنانچه در لآلي«1» از حضرت سجاد عليه السّلام نقل ميكند که بابي حمزه ثمالي فرمود
«انّ الصّلاة اذا قيمت جاء الشّيطان الي قرين الامام فيقول هل ذكر ربّه فان قال نعم، ذهب و ان قال لا، ركب كتفيه و دلّي رجليه في صدره فكان امام القوم حتي ينصرفوا قال الثمالي فقلت جعلت فداك أ ليس يقرءون القرآن! قال بلي ليس حيث تذهب، انّما هو الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحيم»
(وقتي نماز بپا شد شيطان قرين امام جماعت ميآيد و ميگويد آيا پروردگار را ياد كرده! اگر گويد آري ميرود و اگر گويد نه بر دو شانه امام سوار ميشود و دو پايش را بر سينه امام آويزان ميكند و امام مردم است تا از نماز برگردند، ثمالي گويد گفتم فداي تو شوم مگر آنان قرآن نميخوانند! فرمود بلي، ولي مقصود از ذكر پروردگار آنچه تو فكر كرده نيست همانا مراد از ذكر جهر ببسم اللّه الرحمن الرحيم است) 5- گفتن بسم اللّه در موقع جماع موجب دفع شيطان ميشود و اگر بسم اللّه نگويد شيطان در جماع و نطفه شركت ميكند چنانچه در لآلي«2» روايت ميكند که فرمود
«انّ الرجل اذا دني من المرأة و جلس مجلسه حضره الشيطان فان هو ذكر اسم اللّه تنحّي الشيطان عنه فان فعل و لم يسمّ ادخل الشيطان ذكره فكان العمل منهما جميعا و النطفة واحدة»
(انسان هر گاه با همسر خودش نزديكي كند شيطان حاضر ميشود پس اگر اسم خدا را ياد كند، شيطان از او دور ميگردد ولي اگر عمل را انجام دهد و اسم خدا را نبرد شيطان با او شركت كند پس عمل بوسيله هر دو «انسان و شيطان» واقع شود در صودتي که نطفه يكي باشد 6- در شروع بهر كاري موجب اتمام و اكمال آن ميشود چنانچه از رسول
1- باب 8 ص 388
2- باب 7 ص 348
جلد 1 - صفحه 89
اكرم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم«1» روايت شده که فرمود
«کل امر ذي بال لم يبدء فيه ببسم اللّه فهو ابتر و في رواية اخري لم يذكر فيه بسم اللّه الرحمن الرحيم فهو ابتر»
(هر كار مهمّي که ببسم اللّه الرحمن الرحيم آغاز نشود آنكار ناقص باشد) و در لآلي«2» از امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده که فرمود
«انّ اللّه يقول انا احق من سئل و اولي من تضرّع اليه فقولوا عند افتتاح کل امر صغير او عظيم بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ
اي استعين علي هذا الامر باللّه الحديث»
(بدرستي که خداوند ميفرمايد من سزاوارتر كسي هستم که از او سؤال و درخواست شود و شايستهترين كسي هستم که بسوي او تضرّع و انابت شود پس نزد آغاز هر كار كوچك و بزرگي بگوئيد بسم اللّه الرحمن الرحيم، يعني طلب ياري ميكنم در اينکه كار از خدا تا آخر حديث) 7- در هر گرفتاري موجب وصول بمقصد است چنانچه از پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده«3» که فرمود
«من حزنه امر يتعاطاه فقال بسم اللّه الرحمن الرحيم و هو مخلص للّه و يقبل بلبه اليه لم ينفك عن احدي اثنتين امّا بلوغ حاجته في الدنيا و امّا يعدّ له عند ربّه و يدّخر له لديه و ما عند اللّه خير و ابقي للمؤمنين»
(هر که را محزون كند كاري که مشغول بآنست پس بگويد بسم اللّه الرحمن الرحيم و حال آنكه نسبت بخدا اخلاص داشته باشد و بدل متوجه باو شود، از يكي از دو چيز منفك نشود، يا رسيدن بحاجتش در دنيا و يا اينكه مهيّا و ذخيره ميشود براي او نزد پروردگارش و آنچه نزد خداست براي مؤمنين بهتر و پايدارتر است) 8- موجب حفظ از بلاست: در لآلي«4» از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده که فرمود
«اول کل كتاب نزل من السماء بسم اللّه الرحمن الرحيم فاذا قرأتها
«1»- لالي باب 7 ص 349
2- باب 7 ص 349
3- لالي باب 7 ص 349
[.....]
4- باب 7 ص 349
جلد 1 - صفحه 90
اللهفلا تبال ان لا تستعيذ فاذا قرأتها سترتك فيما بين السماء و في الارض»}
(اول هر كتابي که از آسمان نازل شد بسم اللّه الرحمن الرحيم بود پس هر گاه بسم اللّه را قرائت كردي باكي نيست از اينكه استعاذه نكني پس هر گاه بسم اللّه را قرائت كني مانع ميشود ترا از بليّاتي که بين آسمان و در زمين است) 9- در موقع خلع لباس موجب ميشود که شياطين آن را در بر نكنند چنانچه در لآلي الاخبار«1» از پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده که فرمود
«اذا خلع احدكم ثيابه فليسمّ لان لا يلبسه الجنّ»
(هر گاه يكي از شما جامه خودش را بكند پس خدا را نام برد تا اينكه ديوان آن را در بر نكنند) 10- موقع كشف عورت باعث ستر آن از شياطين ميشود چنانچه در لآلي الاخبار«2» از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده که فرمود
«اذا كشف احدكم لبول او لغير ذلک فليقل بسم اللّه فان الشيطان يغضّ بصره عنه حتي يفرغ»
هر گاه يكي از شما عورت خود را براي بول كردن يا غير آن كشف كند سپس بسم اللّه گويد بدرستي که شيطان چشمش را از آن بپوشاند تا فارغ شود.
«و در لآلي در خاصيت هفتم فرموده است
ستر ما بين اعين الجنّ و عورة بني آدم الحديث»
(بسم اللّه پرده و حجابيست بين عورة اولاد آدم و بين چشمهاي اجنة و شياطين) 11- نوشتن آن بر در خانه موجب دفع بلا ميشود و روايت شده«3» که فرعون پيش از آنكه كافر شود و دعوي الوهيت كند بر بالاي قصرش بسم اللّه الرحمن الرحيم نوشته بود و تا اينکه نوشته باقي بود عذاب بر وي نازل نشد 12- در وقت سوار شدن موجب دفع شيطان ميگردد، از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده«4» که فرمود
«اذا ركب الرجل فسمي ردفه ملك يحفظه حتّي
1- باب 7 349
2- باب 7 349
3- لالي باب 7 ص 349
4- لالي باب 7 ص 349
جلد 1 - صفحه 91
اللهينزل فان ركب و لم يسمّ ردفه شيطان الحديث»}
(هر گاه انسان سوار شود و اسم خدا را ببرد ملكي رديف او شود و او را حفظ كند تا اينكه پياده شود پس اگر سوار شود و نام خدا را نبرد شيطان رديف او باشد تا آخر حديث) 13- در موقع دخول در خانه يا اطاق موجب فرار شيطان و نزول بركت ميشود «لآلي«1» از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده که فرمود
«اذا بلغ احدكم باب حجرته فليسمّ فانه يفرّ الشيطان و اذا دخل بيته فليسمّ فانه منزل البركة و تؤنسه الملائكة»
(هر گاه يكي از شما بدر اطاقش رسيد و خدا را نام برد پس بدرستي که شيطان ميگريزد و هر گاه داخل خانهاش شود خدا را نام برد تا محل نزول بركت و انس ملائكه شود) 14- در ابتداي وضوء موجب طهارت همه بدن ميگردد چنانچه ميفرمايد«2»
«من قاله في اول وضوئه طهرت جميع جسده و من لم يسمّ لم يطهر الّا ما اصابه الماء»
(هر که در اول وضويش بسم اللّه گويد همه بدنش طاهر باشد و كسي که بسم اللّه نگويد بدنش طاهر نباشد مگر آن مقداري که آب رسيده است)
در بيان اينكه «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ» آيه از قران و جزء آن است:
ميان عامّه اختلاف است که آيا بسملة جزو قرآن و آيه مستقلّي از آن است يا اينكه جزو قرآن نيست بعضي از آنها مانند ابو حنيفه و تابعين او بسم اللّه را جزو قرآن نميدانند نه در سوره حمد و نه در ساير سورهها، از اينجهت آن را در نماز
1- باب 7 ص 349
2- لالي باب 7 ص 349
جلد 1 - صفحه 92
نميخوانند و فقط بسم اللّه وسط سوره نمل را جزو قرآن ميدانند و جماعتي از آنها بسم اللّه را در سوره حمد جزو دانسته و در ساير سورهها جزو نميدانند و در نماز سوره حمد را با بسمله ميخوانند و برخي از آنها مانند شافعي و پيروانش بسم اللّه را در سوره حمد و در ساير سورهها (غير سوره برائة) جزو قرآن ميدانند ولي شيعه اماميّه متّفقا بسم اللّه را در سوره حمد و ساير سورههاي قرآن (جز سوره برائة) جزو قرآن و اعظم آيات آن ميدانند و قرائت آن را در نماز چه در حمد و چه در سوره واجب و بلند خواندن آن را در نمازهاي جهريه واجب و در نمازهاي اخفائيّه مستحبّ ميدانند و پايه اينکه اتفاق اخباري است که از پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه اطهار عليهم السلام رسيده مانند حديثي که در خاصيت چهارم از خواص بسمله ذكر كرديم از ابي حمزه در كتاب امالي از زين العابدين نقل كرده که فرمود
«قيل لامير المؤمنين عليه السّلام اخبرنا عن بسم اللّه الرحمن الرحيم أ هي من فاتحة الكتاب فقال عليه السّلام نعم کان رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم يقرئها و يعدّها آية منها و يقول فاتحة الكتاب هي السبع المثاني»
(بامير المؤمنين عليه السّلام گفته شد خبر ده ما را که بسم اللّه الرحمن الرحيم جزو از سوره فاتحة الكتاب است! حضرت فرمود آري، رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم آن را قرائت ميفرمود و آن را آيهاي از فاتحة الكتاب ميشمرد و ميفرمود فاتحة الكتاب همان سبع مثاني است «هفت آيه» است) و در خصال از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده که فرمود
«ما لهم! قاتلهم اللّه عمدوا الي اعظم آية في كتاب اللّه فزعموا انّها بدعة اذا اظهروها»
(چه شده است ايشان را! خدا بكشد آنان را، قصد كردند بطرف بزرگترين آيه در كتاب خدا، پس گمان كردند هر گاه آن را اظهار كنند بدعت است) و در بعض اخبار از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده که فرمود
«سرقوا اكرم آية
جلد 1 - صفحه 93
في كتاب اللّه بسم اللّه الرحمن الرحيم و ينبغي الإتيان به عند افتتاح کل امر عظيم او صغير ليبارك فيه»
(بزرگوارترين آيه كتاب خدا را که بسم اللّه الرحمن الرحيم است دزديدند، و سزاوار است گفتن آن در آغاز هر كار بزرگ و كوچكي براي اينكه بركت در آن واقع شود) اعراب بسملة: مشهور بين مفسرين حتي مفسّرين شيعه مانند صاحب تبيان و مجمع البيان و غير آنها اينست که باء بسم اللّه باء ابتدائيه است و تقدير اينست که «ابتدء بسم اللّه الرحمن الرحيم» و باخبار متقدمه که ميفرمودند در ابتداء هر كاري بسم اللّه بگوئيد استشهاد كردهاند و گفتهاند که باء براي استعانت نيست زيرا استعانت را در آيه شريفه بعد إِيّاكَ نَعبُدُ وَ إِيّاكَ نَستَعِينُ صريحا ذكر فرموده ولي آنچه بنظر ميرسد باء بسم اللّه براي استعانت است براي اينكه اوّلا در صريح اخبار باستعانت تفسير شده، چنانچه در خاصيت هشتم از خواصّ بسم اللّه در ضمن حديثي که از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شد فرمود «اي استعين علي هذا الامر باللّه» و در لآلي از حضرت عسكري عليه السّلام روايت كرده که فرمود
«اي استعين علي اموري كلّها باللّه»
و از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده که فرمود
«اي استعين علي هذا الامر باللّه»
و ثانيا اگر غرض از ابتداء، ابتداء بآيه شريفه بسم اللّه الرحمن الرحيم باشد بايديك باء بر او زياد شود و تقدير «ابتدء ببسم اللّه» باشد و اگر مقصود اينست که باء بسم اللّه باء ابتدائيّه است، اخبار از خارج است يعني كسي که در خارج در آغاز كارش گفته باشد «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ» صدق ميكند که باسم خدا ابتداء كرده ولي باء استعانت افاده انشاء ميكند يعني گوينده طلب استعانت باسم خدا
جلد 1 - صفحه 94
ميكند و همين معني در موارد متقدمه ظاهر است بلكه مناسب با استعاذه قبل از قرائت نيز همين معني است و اسم مأخوذ از سموّ بمعني رفعت و بلندي است بدليل مشتقّات آن مانند اسماء و سمّي و تسمية و غير اينها نه اينكه مأخوذ از وسم بمعني داغ و علامت باشد چنانچه بعضي توهّم كردهاند، و مراد لفظي است که بر مسمّي دلالت ميكند و از براي خداوند اسمهاي بسيار است چنانچه ميفرمايد قُلِ ادعُوا اللّهَ أَوِ ادعُوا الرَّحمنَ أَيًّا ما تَدعُوا فَلَهُ الأَسماءُ الحُسني«1» (بگو اللّه را بخوانيد يا رحمن را بخوانيد، هر كدام را بخوانيد، براي خدا است اسمهاي نيكو) و در بعض اخبار هزار و يك اسم و در برخي ديگر سيصد و شصت اسم براي خدا ذكر شده و در قرآن مجيد هفتاد اسم مذكور است، و همه اسماء الهيّه از سه قسم بيرون نيست:
قسمت اوّل اسماء صفات است که دلالت بر وجود صفت كمالي يا سلب نقصي دارد مانند عليم و قدير «که اسماء ذات اضافهاش گويند» و حيّ و عليّ و قديم «که اسماء غير ذات اضافهاش نامند» و مانند سبّوح و قدّوس که دلالت بر تنزيه باري از صفات عيب و نقص دارد و اينکه صفات، صفات ذاتيّه و عين ذات است نه زائد بر ذات چنانچه اشاعره توهم كردهاند و تحقيق آن ذكر خواهد شد انشاء اللّه تعالي قسمت دوم اسماء افعال است که بر صدور فعلي از خداوند دلالت دارد مانند رحمن و رحيم و خالق و رازق و امثال اينها و باعتبار ديگر صفاتي که بر ثبوت كمالي در خداوند دلالت دارد صفات
«1» سوره اسري آيه 110
جلد 1 - صفحه 95
كماليه و صفاتي که بر سلب عيب و نقص دلالت دارد صفات جلاليه و صفاتي که بر صدور فعلي دالّ است صفات جماليه نامند قسمت سوّم اسماء ذات است و آنها سه اسم است:
«هو» که بر مقام عيب الغيوبي ذات دلالت دارد که محال است ممكن بآن پي برد «حق» که بر وجوب وجود دلالت دارد يعني ذاتش واجب الوجود و وجود صرف و صرف وجود است و فرض عدم بر او محال است «اللّه» که علم است براي ذاتي که مستجمع جميع كمالات و منزّه از همه عيوب و نواقص باشد و لذا اينکه اسم مختصّ بذات مقدّس اوست زيرا غير او نه جامع جميع كمالات است و نه منزّه از همه عيوب و نواقص است و از اينجهت اينکه اسم دلالت بر جميع اسماء الهي دارد و اسماء حق توقيفي است يعني بايد از طريق شرع رسيده باشد تا بتوان بر خداوند اطلاق نمود و اطلاق نامي بر خداوند هر چند دلالت بر كمال يا سلب نقصي داشته باشد بدون ورود از شرع جايز نيست مانند اطلاق علّت يا علّت العلل که در لسان حكما است«1» و يا اطلاق عاشق و معشوق که در لسان عرفاء است«2» «اللّه» مأخوذ از اله بمعني عبد و اله بمعني معبود است و اينکه معني اشاره بمقام معبوديّت حقّه ذات اقدس باري است که تمام ممكنات سر تعظيم و
1- زيرا علت تأثرش در معلول ذاتيست و اختياري نيست و خداوند فاعل مختار است بلكه اطلاق قدرت هم بر علت نميشود چون علت قدرت بر ترك ندارد و انفكاك محال است بين علت و معلول
2- زيرا عشق نوعي از جنونست و مخالف عقل است و لذا در دعاء كميل است
(و اجعلني بحبك متيما)
نه عاشقا
جلد 1 - صفحه 96
عبوديت در پيشگاه مقدس او فرود ميآورند و يا مأخوذ از و له بمعني تحيّر است زيرا تمام عقول حكماء و دانشمندان در ذات او متحيّر و سر گردانند و چنانچه گذشت اللّه اسم است از براي ذات واجب الوجود که مستجمع جميع صفات كمال است و در كافي از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده که فرمود
«من قال يا اللّه عشر مرّات قيل له لبّيك ما حاجتك!»
(كسي که ده مرتبه بگويد يا اللّه باو گفته شود لبيك حاجت تو چيست!) «الرحمن الرحيم» دو صفتند که اوّلي دلالت بر عموم رحمت، و دوّمي بر ثبات و دوام و بقاء رحمت حق ميكند چنانچه ميفرمايد رَبَّنا وَسِعتَ كُلَّ شَيءٍ رَحمَةً وَ عِلماً«1» و ميفرمايد وَ رَحمَتِي وَسِعَت كُلَّ شَيءٍ«2» و در دعاي كميل عرض ميكند
«اللّهم اني اسئلك برحمتك الّتي وسعت کل شيئي»
و اينكه بعضي گفتهاند «رحمن روزي دهنده است خلايق را در دنيا بشرط جان و رحيم ثواب دهنده است مؤمنين را در آخرت بشرط ايمان» درست نيست بلكه چنانچه در بعض ادعيه وارد شده
« يا رحمن الدنيا و الاخرة و رحيمهما»
و از آيات قرآن استفاده ميشود (مانند «إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ» در سورة بقره و «إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ» در سوره حجّ) خداوند در دنيا و آخرت رحمن و رحيم است و از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده که فرمود
3» «الرّحمن اسم خاص بصفة عامّة و الرحيم اسم عام بصفة خاصّة»«
(يعني رحمن از اسماء خاصّه حق است و اطلاق آن بر غير خدا جايز نيست زيرا احدي غير از ذات حق رحمتش اينکه اندازه
1- سوره مؤمن آيه 7
2- سوره اعراف آيه 155
3- توحيد صدوق
جلد 1 - صفحه 97
توسعه ندارد که تمام اشياء را فرا گيرد و رحيم اسم عام است و اطلاق آن بر غير خدا جايز است«1» و چون دلالت بر ثبات و دوام رحمت ميكند خاصّ باهل ايمان است که در دنيا و آخرت مشمول رحمت حق ميباشند ولي غير مؤمن خود را از رحمت دائمي حق بينصيب ميسازد و «نكته» ذكر اينکه دو وصف «رحمن و رحيم» بعد از كلمه اللّه از قبيل ذكر خاص بعد از عام است زيرا چنانچه گذشت لفظ اللّه علم است براي ذاتي که مستجمع جميع صفات كمال باشد پس ذكر اسم اللّه بمنزله جميع اسماء الهي است که از آن جمله رحمن و رحيم ميباشد، و وجه اختصاص اينکه دو اسم بذكر اينست که خداوند بواسطه صفت رحمانيّت در جميع امور و مقاصد اعانت مينمايد و بواسطه صفت رحيميّت توفيق عبادت و بندگي عنايت ميفرمايد و اينکه مؤيّد نظر ماست که گفتيم باء بسم اللّه براي استعانت است لذا انسان بايد در همه امور دنيوي و اخروي باين اسم شريف استعانت جويد و موارد چهارده گانه که قبلا متذكر شديم از باب بيان مصداق بود نه منحصر باشد باين امور الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمِينَ (ستايش مختصّ خدايي است که پروردگار جهانيان است) در اغلب كتب تفاسير و ديباچهها و شروحي که بر كتب علمي نوشته شده در اطراف لفظ حمد و فرق آن با مدح و شكر و اينكه نقيض حمد، ذمّ و نقيض مدح، هجا، و نقيض شكر، كفران است و اينكه نسبت بين آنها عموم من وجه يا عموم و خصوص مطلق است بحث و گفتگو كردهاند و احتياج ببيان ندارد و آنچه متعلّق نظر ماست موارد استعمال آن در لسان آيات و اخبار ميباشد.
حمد اطلاق ميشود بر ذات مقدّس واجب الوجود که ساحت قدسش از همه
1- چنانچه در قرآن كريم در وصف رسول ميفرمايد «بِالمُؤمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ» [.....]استمنمععيوب و نواقص منزه است چنانچه قبلا ذكر شد در شرح بسمله که اللّه اسم است از براي ذات مقدس مستجمع جميع كمالات و مبرّاي از جميع عيوب و نواقص و بر صفات كماليّه حق از علم و قدرت و عظمت و كبريايي و غير اينها چنانچه جميع اينها كمال است و سلبش نقص است و منافي با وجوب وجود است و بر افعال الهي از خلق و رزق و عطاء و منع و عفو و مغفرت و رضا و سخط و ثواب و عقاب و غير اينها، زيرا همه آنها از روي حكمت و مصلحت بوده و فعل قبيح و لغو از مقام مقدسش محال است صادر شود مثل اينكه در دعاء كميل بعد از كلمه (و اسعده علي ذلک القضاء)
ميگويد
(فلك الحمد عليّ في جميع ذلک)
و بعضي توهم كردهاند که اينجا جاي حمد نيست و تبديل بلك الحجة كردهاند و غير واجب الوجود سرتاسر ممكنات، نه از جهت ذات و نه از حيث صفات و نه از جهت افعال لايق حمد نيستند، زيرا جميع ممكنات از حيث ذات فقر صرف و احتياج محض هستند و هر صفت و كمالي که در آنها يافت شود افاضة از حق است و در افعال هم استقلال ندارند و باعانت و ياري حق انجام ميدهند و از اينجهت الف و لام الحمد الف و لام جنس است و لام للّه نيز لام اختصاص ميباشد بنا بر اينکه حقيقت حمد بتمام انواع آن مختصّ بواجب الوجود مستجمع جميع كمالات که مفاد كلمه اللّه است خواهد بود و اگر از اينکه مرتبه تنزل كنيم و بيك نوع عنايت و مجازي بخواهيم حمد را در ممكنات سريان دهيم، مقام مقدّس حضرت رسالت صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و خاندان نبوت سزاوار حمدند و مقام محمود که در قرآن درباره آن حضرت ذكر ميفرمايد وَ مِنَ اللَّيلِ فَتَهَجَّد بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسي أَن يَبعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحمُوداً«1» (و پارهاي از شب را بنافله شب به پرداز اميد است که پروردگارت ترا بمقام محمود برساند)
1- سوره بني اسرائيل آيه 79
جلد 1 - صفحه 99
اشاره بهمين معني است، زيرا هر فيضي بممكنات در دنيا و آخرت رسيده و ميرسد توسّط اينکه خانواده بوده و اينان علّت غايي موجوداتند و شفاعت كبري يكي از مصاديق مقام محمود است و از همين جهت نام مبارك آن حضرت احمد، محمود، محمّد گرديد«1» «ربّ» بمعني مربّي و پروردگار است چون ذات مقدّس حق مربّي جميع موجودات است و تربيت اينست که هر چيزي را از مرتبه استعداد و قابليّت بمقام فعليّت رسانده و كمالات لائق باو بخشيده و آن بر دو نوع است، تكويني و تشريعي:
تربيت تكويني حقّ عبارت از افاضه وجود بتمام ماهيات ممكنه از عالم مجردات تا ماديّات و آنها را بواسطه اسباب و مقدّماتي که بآنها احتياج دارند از مرتبه قابليّت بمقام فعليت رسانيدن است و تربيت تشريعي عبارت از تكميل نفوس انساني بواسطه معارف حقه و ملكات حسنه و اعمال صالحه است که موجب سعادت و رستگاري و نيل بفيوضات اخروي و نعم هميشگي خواهد بود و در تربيت سه چيز لازم است:
اوّل وجود مربّي (بكسر باء) يعني تربيت كننده، دوّم قابليّت مربّي (بفتح باء) يعني تربيت شده، سوّم مصادف نشدن با اموري که مربّي را از قابليّت
1- احمد يا افعل تفضيل بمعني اسم فاعلي است يعني حمدش نسبت بپروردگار از همه حمد كنندگان بيشتر است يا اسم تفضيل بمعني اسم مفعولي است يعني كمالات و صفات پسنديدهاش از همه موجودات بيشتر است و در هر صورت دليل بر افضليت اوست و محمّد دلالتش بر اينکه معني بيشتر است زيرا اسم مفعول از باب تفعيل است و صريح در مقام محموديت حضرتش ميباشد
جلد 1 - صفحه 100
مياندازد، مثل اينكه هسته خرما يك كشاورز ميخواهد که آن را بكارد و آب داده محافظت و مراقبت نمايد تا نخله خرما شود و قابليّت هم ميخواهد چه اگر هسته فاسد و گنديده باشد نخله نخواهد شد و بايد آفتي نيز در اينکه اثناء بآن نرسد که قابليّتش را از بين ببرد و در جهان هستي مربّي حقيقي و ربّ علي الاطلاق تنها ذات مقدس باري است و غير او هر که و هر چه هست اسباب و معدّاتي هستند که خداوند آنها را براي تربيت موجودات و از مرتبه قابليّت بفعليت رسانيدن آنها در اينکه عالم مقرّر داشته است، چه در تربيت تكويني مانند پدران و مادران و زارعين و كشاورزان و آفتاب و ماه و هوا و باران و غير اينها چنانچه ميفرمايد أَ فَرَأَيتُم ما تُمنُونَ أَ أَنتُم تَخلُقُونَهُ أَم نَحنُ الخالِقُونَ«1» أَ فَرَأَيتُم ما تَحرُثُونَ أَ أَنتُم تَزرَعُونَهُ أَم نَحنُ الزّارِعُونَ«2» و چه در تربيت تشريعي مانند انبياء و اوصياء و حكماء و دانشمندان و غير اينها که همه اسباب و وسائط هستند إِنَّكَ لا تَهدِي مَن أَحبَبتَ وَ لكِنَّ اللّهَ يَهدِي مَن يَشاءُ«3» بنا بر اينکه اطلاق رب بر غير ذات پروردگار بنوعي از عنايت و مجاز است و ذات مقدس حق در هر موجودي در اينکه عالم، استعداد و قابليّت تكامل و تربيت را بوديعت نهاده، و اگر موجودي طريق تكامل را نپيمود و استعداد خود را
1- سورة الواقعه آيه 58 و 59 (بس آيا ديديد آن آبي را که در رحم زنان ميريزيد (نطفه) آيا شما ميآفرينيد آن را يا ما آفرينندگانيم)
2- سورة الواقعة آيه 63 و 64 (پس آيا ديديد آنچه را كشت ميكنيد آيا شما آن را ميرويانيد يا ما رويندگانيم)
3- سوره قصص آيه 56 (محققا تو هدايت نميكني هر که را بخواهي بلكه خدا هدايت ميكند هر که را بخواهد)
جلد 1 - صفحه 101
بفعليّت نرسانيد بواسطه تصادف با موانعي بوده که قابليت او را از بين برده و يا مانع پيشرفت او شده است مثلا در هسته خرما قابليت نخلة شدن هست ولي هر گاه در زمين مناسب غرس نشود و يا آب بآن نرسد و يا گنديده و فاسد گردد و يا در اثناء رشد و نموّش آن را بكنند و يا ببرند و يا بسوزانند البته نخله نخواهد شد و همچنين كفار و معاندين که طريق هدايت را نميپيمايند نه از جهت اينست که مربّي حقيقي نسبت بآنها كوتاهي نموده باشد يا ذاتا قابل هدايت نباشند بلكه بواسطه پيروي هواي نفس و فرو رفتن در شهوات نفساني خود را از قابليت انداختهاند و همين طور مجانين و قاصرين و مستضعفين نيز بعلل داخلي يا خارجي قابليّت ذاتي خود را از دست دادهاند و بالجمله در هر نوع تربيتي تا سه امر فوق تحقق پيدا نكند تربيت و تكامل محقق نخواهد شد در كتاب كافي«1» از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده که فرمود
«من قال يا ربّ يا ربّ عشر مرّات قيل له لبّيك ما حاجتك!»
(هر که ده مرتبه بگويد يا ربّ گفته شود مر او را لبيك، حاجت تو چيست!)«2»
1- باب من قال يا رب صفحه 520 حديث 1
2- يا رب بكسر ياء مضاف بياء متكلم است که ياء آن حذف شده و كسره باء دال بر محذوف است و اينکه اشعار بمعناي لطيفي دارد و ان اينست که وقتي گفت اي مربي من واي پروردگار من گويي تمام تربيت الهي را اختصاص بخود داده و مربي خود را منحصر باو دانسته، و در نظر دارم سفر مكه در بيابان حجاز ماشين ما قدري توقف نمود و ما از ماشين پياده شديم اعراب بياباني و زنها و بچههاي آنها اطراف ما جمع شده و متصل ميگفتند «يابوي» (اي پدر من) و بچه در ميان آنها بود ميگفت «يابوي ليس الا» يعني اي پدر من و نيست كسي غير از تو پدر من و اينکه كلام در من تاثير نمود
جلد 1 - صفحه 102
«العالمين» جمع عالم «بفتح لام» است و عالم عبارت از ما سوي اللّه ميباشد و از اينجهت گفتهاند که اگر گفته ميشد ربّ العالم شامل جميع ما سوي اللّه ميگرديد پس چرا بصيغه جمع آورد! و بعضي جواب دادهاند که بصيغه جمع آورد تا فقط ذوي العقول (ملائكه و جن و انس) را شامل شود و اينکه جواب از جهاتي تمام نيست:
1- در محلّ خود ثابت و محقق است بنصّ آيات شريفه و اخبار متواتره بتواتر اجمالي که جميع موجودات حتّي حيوانات و نباتات و جمادات بهره از عقل و شعور دارند و بهمان اندازه خدا بلكه اولياء حق را ميشناسند و تسبيح و تحميد او را مينمايند مانند آيه شريفه إِن مِن شَيءٍ إِلّا يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وَ لكِن لا تَفقَهُونَ تَسبِيحَهُم«1» (چيزي نيست مگر اينكه تسبيح و تحميد خدا را ميكند ولي شما تسبيح آنها را نميفهميد) و حمل كردن تسبيح را در اينکه آيه بر تسبيح تكويني يعني دلالت كردن وجود آنها بر علم و قدرت و حكمت حق با جمله «وَ لكِن لا تَفقَهُونَ تَسبِيحَهُم» مناسبت ندارد، زيرا هر صاحب شعوري اينکه معني را درك ميكند و آيه مباركه وَ لِلّهِ يَسجُدُ مَن فِي السَّماواتِ وَ الأَرضِ«2» (آنچه در آسمانها و زمين است براي خدا سجدة و نهايت خضوع را مينمايد) و غير اينها از آيات ديگر و مانند اخباري که دارد ولايت ائمه را بر تمام موجودات عرضه داشتند و اخباري که عرض حاجت موجودات را خدمت پيغمبر و امام متعرّض ميشود و اخباري که دارد ما يري و ما لا يري در مصيبت حضرت ابي عبد اللّه عليه السّلام گريه كردند که در محلّ خود آنها را متذكر خواهيم شد
1- سوره اسري آيه 46
2- سوره نحل آيه 51
جلد 1 - صفحه 103
2- وجهي ندارد که ربوبيت حضرت حق را بذوي العقول اختصاص دهيم با اينكه لفظ عالم شامل جميع ما سوي اللّه ميباشد 3- بچه مناسبت مفرد شامل جميع ما سوي اللّه، و جمع مختص بذوي- العقول باشد و تحقيق در جواب اينست که شامل شدن (العالم) جميع ما سوي اللّه را بواسطه الف و لام جنس است از باب اطلاق و مقدمات حكمت و ممكن است اطلاق به بعض مصاديق چون اطلاق جنس بر مصداق حقيقت است و امّا شمول العالمين از باب وضع است چون جمع محلّي بالف و لام بالاتفاق وضع بر عموم شده و تحقيق اينکه مقام مربوط بعلم اصول است فضيلت حمد: در كافي«1» از مفضّل روايت ميكند که گفت
«قلت لابي- عبد اللّه عليه السّلام جعلت فداك علّمني دعاء جامعا فقال احمد اللّه فانّه لا يبقي احد يصلّي الّا دعا لك يقول سمع اللّه لمن حمده»
بحضرت صادق عليه السّلام عرض كردم فداي تو شوم مرا دعاي جامعي تعليم فرماي، فرمود بمن خدا را حمد كن بدرستي که احدي نميماند که نماز بگزارد جز اينكه درباره تو دعا ميكند، زيرا هر نماز گزاري ميگويد خدايا بشنو هر كسي که حمد ترا ميكند و نيز در كافي«2» از محمّد بن مروان روايت ميكند که گفت
«قلت لابي عبد- اللّه عليه السّلام ايّ الاعمال احبّ الي اللّه عز و جل! فقال ان تحمده»
(بحضرت صادق عليه السّلام عرض كردم كدام كارها محبوبتر است نزد خداي عزّ و جلّ! فرمودند حمد او را بنمايي) و باز در كافي«3» از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده که فرمود
«کل دعاء
1- كتاب الدعاء باب التحميد و التمجيد حديث 1
2- كتاب الدعاء باب التحميد و التمجيد حديث 2
3- كتاب الدعاء باب التحميد و التمجيد حديث 6
جلد 1 - صفحه 104
اللهلا يکون قبله تحميد فهو ابتر الحديث»}
هر دعائي که پيش از آن حمد نمودن خدا نباشد ناقص است تا آخر حديث.
«الرَّحمنِ الرَّحِيمِ» در تكرار اينکه اسم شريف در اينکه سوره وجوهي گفتهاند:
در مجمع البيان گفته تكرار براي مبالغه است و از علي بن عيسي رمّاني نقل كرده که او گفته در بسم اللّه براي استحقاق عبادت و در اينجا براي استحقاق حمد است.
و بعضي گفتهاند در بسم اللّه اينکه دو صفت في حدّ نفسهما اعتبار شده قطع نظر از مقام ظهور و بروز، و در اينجا باعتبار مقام ظهور و بروز آنها در مرحومين، لكن آنچه بنظر ميرسد اينست که در بسم اللّه در مقام انشاء يعني استعانت باين اسامي شريفه است و در اينجا در مقام اخبار يعني خبر دادن به اينكه پروردگار عالميان رحمن و رحيم است، و بعبارت ديگر آنجا در مقام اسامي حق تبارك و تعالي است و در اينجا در مقام توصيف حقتعالي بصفات مذكور است و وقوع اينکه دو صفت بين كلمه ربّ العالمين و مالك يوم الدين اشاره باينست که تربيتش نسبت بعالمين از جهت صفت رحمانيّت اوست که سراسر موجودات را فرا گرفته و مالك روز جزا بودنش از جهت صفت رحيميّت است که نسبت بمؤمنين در روز جزا ثابت و مستمرّ است مالِكِ يَومِ الدِّينِ (خداوند روز جزاست) مالكيّت يعني واجد و دارا بودن چيزي و آن بر دو قسم است:
1- ملكيّت اعتباري و آن ملكيّتي است که بواسطه اعتبار دادن كسي که داراي اينکه شأن و مقام (شأنيّت اعتباري) باشد حاصل شود و اينکه نوع ملكيّت قائم بيد معتبر است يعني بستگي بدست اعتبار دهنده دارد و هر گاه آن را از اعتبار
جلد 1 - صفحه 105
بيندازد از ارزش ساقط ميشود و اعتبار نزد هر طايفهاي منوط و مربوط بكسي است که براي او، اينکه شأن و مرتبه را قائل باشند مثلا در نظر عرف سلطان يا دولت داراي اينکه شأن ميباشد و هر چه را اعتبار دهد مادامي که لغو نشود داراي قيمت و ملكيّت خواهد بود مانند اسكناس يا دراهم مسكوكه يا چك و سفتههاي بانكي و امثال اينها و در هر نظر صاحبان دين، شرع مطهّر صاحب اينکه شأن و مرتبت است که هر چه را معتبر شمرد و بيكي از اسباب ملكيّت قابل تملّك دانست در صورتي که صحّت شرعي آن رعايت شود ملكيت ميآورد 2- ملكيّت حقيقي، و آن ملكيّتي است که حقيقة در خارج چيزي محقق باشد و اينکه بر دو قسم است: ذاتي و جعلي ملكيّت ذاتي ملكيت حق است نسبت بآنچه تصور و تعقل شود مانند واجد بودن او جميع صفات پسنديده از علم و قدرت و حيات و عظمت و كبريايي و علوّ و غير اينها که همه آنها عين ذات اوست و سلبش از ذات محال است، و ملكيّت او نسبت بجميع موجودات که همه مخلوق و آفريده و مصنوع او هستند، و ملكيّت نسبت بآنچه اراده ميكند و مشيّتش تعلّق ميگيرد «يَفعَلُ ما يَشاءُ و يَحكُمُ ما يُرِيدُ» و ملكيّت جعلي عبارت از اعطاء چيزي بكسي بنحوي که آن كس واجد آن چيز شود مانند اعطاء كمالات بانبياء و اولياء و صلحاء و اعلي درجه اينکه اعطاء، اعطاء ولايت كليّه مطلقه به پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و خاندان عصمت و طهارت و افاضه جميع كمالات بآنان است و پس از آن اعطاء نبوّت و ولايت و علوم و كمالات بساير انبياء و اوصياء و همين طور افاضه علوم و ملكات حميده بعلماء و صلحا و مؤمنين و متّقين بدرجات متفاوت و مختلف ميباشد و از اينکه بيان معلوم ميشود که غير حق تبارك و تعالي هر چه دارند از جانب حق است و ملكيّت
جلد 1 - صفحه 106
حقيقي ذاتي مختصّ باوست و بس.
و غني که بعضي به بينيازي تفسير كرده و جزو صفات سلبيّه شمردهاند بنظر حقير از اعظم صفات ثبوتيّه و بمعني دارايي و واجد بودن ذات حقتعالي است آن دارايي که محدود بحدّي و منتهي بنهايتي نيست «يوم» عبارت از قطعه زمان محدوديست که از حركت كره زمين بدور خود حاصل ميشود و در قيامت که تمام كرات از حركت ميافتند زماني نيست که آن را يوم يا ليل يا ماه و سال ناميم بنا بر اينکه اطلاق يوم بر روز قيامت بر فرض تقدير است باين معني که اگر حركتي بود و روز و ماه و سال تشكيل ميداد مقدار روز قيامت پنجاه هزار سال بود چنانچه ميفرمايد فِي يَومٍ كانَ مِقدارُهُ خَمسِينَ أَلفَ سَنَةٍ«1» و از كافي«2» و امالي شيخ طوسي«3» از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده که فرمود
«انّ للقيمة خمسين موقفا كلّ موقف مقداره الف سنة»
(بدرستي که براي روز قيامت پنجاه ايستگاه است که مقدار هر ايستگاهي هزار سال ميباشد) و سپس حضرت آيه فوق را تلاوت فرمود و براي روز قيامت اسامي بسياري در آيات و اخبار ذكر شده که دلالت بر عظمت و اهميّت اينکه روز دارد و مادر كلم الطيب مقدار كثيري از آنها را که بالغ بر هفتاد و پنج اسم ميشود نقل كردهايم«4» مانند يوم القيمة، يوم البعث، يوم الجمع، يوم الحساب، يوم التلاق، يوم التناد، يوم الأزفة، يوم الفصل، يوم الموعود، يوم المشهود، يوم الحسرة، يوم عبوس قمطرير، يوم تتقلّب فيه القلوب و الأبصار، يوم تبدل الارض غير الارض، يوم نطوي السماء، يوم يكشف عن ساق، يوم تبيض وجوه و تسود وجوه، يوم يعض الظالم علي يديه، يوم الدين و غير اينها از اسامي ديگر «الدّين» براي دين در آيات قرآني چند معني ذكر شده:
1- سوره المعارج آيه 4
2- نقل از كفاية الموحدين
[.....]
3- نقل از كفاية الموحدين
4- مجلد سيم صفحه 93 الي 102
جلد 1 - صفحه 107
1- مجموع آنچه بر پيغمبران از جانب حق نازل شده إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسلامُ«1» (دين در نزد خدا اسلام است) 2- اطاعت و عمل بامور ديني، أَلا لِلّهِ الدِّينُ الخالِصُ«2» (آگاه باشيد که اطاعت و عمل خالص براي خداست) 3- حساب ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ«3» (اينکه حساب راستي است) و در بعض اخبار دين در آيه شريفه مالِكِ يَومِ الدِّينِ بحساب تفسير شده چنانچه قمي از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده«4» 4- جزاء إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ«5» (محققا جزاء واقع شدني است) و اكثر مفسرين دين را در آيه شريفه جزاء تفسير كردهاند يعني مالك روز جزاء، روزي که مردم جزاء ايمان و كفر و ملكات حسنه و سيّئه و اعمال نيك و بد خود را مييابند النّاس مجزيون باعمالهم ان خيرا فخير و ان شرا فشر«6» و اصل جعل روز قيامت براي جزاء اعمال بندگان است چه آنكه در دنيا هر كسي جزاء كامل و مستوفي كردار نيك يا بد خود را نمييابد و وجه تخصيص مالكيّت حق بروز جزاء (با اينكه خداوند مالك دنيا و آخرت است) شايد از اينجهت باشد که در دار دنيا سلاطين و متنفذين بحسب ظاهر مالكيّتي براي خود قائل بوده و مردم را مورد مؤاخذه قرار داده و نيك و بد آنها را بحسب قوانين موضوعه خود پاداش ميدهند و روز قيامت اينکه مالكيّتهاي اعتباري ساقط ميشود و مالكيّت مطلقه حق بروز و ظهور مينمايد و جز حضرت حق احدي مالكيّتي
1- سوره آل عمران آيه 17
2- سوره زمر آيه 3
3- سوره الروم آيه 29
4- نقل از آلاء الرحمن ص 55
5- سوره و الذاريات آيه 9
6- (مردم باعمال خود جزاء داده ميشوند اگر عملشان خوبست جزاي خوب دارند و اگر عملشان بد است جزاي بد)
جلد 1 - صفحه 108
در مورد جزاء يا غير آن ندارد لِمَنِ المُلكُ اليَومَ لِلّهِ الواحِدِ القَهّارِ«1» و هر كسي را بحسب عمل و قابليّت او جزاء و پاداش خواهد داد إِيّاكَ نَعبُدُ وَ إِيّاكَ نَستَعِينُ (ترا عبادت ميكنيم و از تو ياري ميجوئيم) در بيان اينکه آيه چند مطلب را بايد متذكر شويم:
مطلب اول در رجوع از غيبت بخطاب: يكي از محسنات كلام در لسان عرب رجوع از غيبت بخطاب و حضور و يا عكس آن است و اينکه در آيات قرآن و خطب و كلمات فصحاء بسيار است که براي اشعار مطلبي يا تلويح و اشاره بامري از حالت غياب بخطاب يا حضور بازگشت نموده و كلام را ادامه ميدهند يا از حالت حضور و خطاب بحالت غياب رجوع نموده و مقصودشان را بيان ميكنند.
و در آيه شريفه وجه رجوع از غيبت بخطاب اينست که چون در آيات قبل كمالات و صفات حضرت باري را ذكر نمود بمنزله علّت بود بر اينكه بنده بايد در جميع حالات متوجه باو باشد و جز او كسي را نپرستد و از غير او كمك نخواهد لذا متوجه باو شده ميگويد إِيّاكَ نَعبُدُ وَ إِيّاكَ نَستَعِينُ و از همين جهت كلمه اياك «مفعول» را بر نعبد و نستعين «فعل» مقدم داشت که دليل بر حصر باشد زيرا غير حقّ خالي از اينکه كمالات و شئونات بوده نه سزاوار پرستش و نه قابل استعانت هستند و اينکه آيه اساس شرك را ابطال نموده و بصداي رسا و بياني مبني بر برهان بتمام مشركين گوشزد كرده که بت و آتش و شمس و كواكب و گاو و گوساله و هر چه و هر که غير خداست چون نقص صرف و احتياج محض و خالي از هر گونه كمال ذاتي است لايق پرستش و قابل نيايش نميباشند و از اينجهت بصيغه متكلم مع الغير آورد يعني همه باتفاق متوجه بچنين معبودي بوده و دست نياز بدرگاه بينياز او دراز نمودهايم و گويا از زبان همه ممكنات ميگويد إِيّاكَ نَعبُدُ وَ إِيّاكَ نَستَعِينُ و اگر زبان بعض از آنها (مانند كفار و مشركين)
1- سوره المؤمن آيه 16
جلد 1 - صفحه 109
خلاف اينکه را گويا باشند زبان حال آنها قطعا متكلم باين مقال خواهد بود مطلب دوم در دلالت اينکه آيه بر بطلان جبر و تفويض: اينکه آيه مباركه جبر و تفويض را صريحا رد نموده و اختيار (امر بين الامرين) را اثبات ميكند و قبل از بيان دلالت اينکه آيه بر اينکه موضوع، مختصري در اينکه باره توضيح ميدهيم:
طايفه از حكماء و بعضي از عرفاء و كثيري از عامّه (اشاعره از آنان) قائل شدند که بندهگان در كارهاي خود مجبور بوده و آلت بدون اراده در دست فاعل و مؤثر حقيقي عالمند زيرا هر فعلي که در اينکه عالم واقع ميشود مستند بعلّت بوده و اگر علّت آن ممكن باشد باز نيازمند بعلّت خواهد بود تا سلسله علل منتهي بعلّت العلل يعني واجب الوجود گردد و افعال بندهگان از امور ممكنه و نيازمند بعلّت بوده و ناچار علّت آنها منتهي باراده واجب الوجود ميشود زيرا بندهگان از خود اراده و اختيار ندارند، و بپاره از ظواهر آيات هم متمسك شدهاند، اينکه طايفه را جبريّه و مسلك آنها را جبر مينامند و اينکه مذهب علاوه بر اينكه از نظر و جدان باطل است (زيرا هر كس بين كارهايي که باختيار ميكند با كارهايي که از روي جبر و اضطرار ميكند فرق ميگذارد، و ميان حركت دست مرتعش و لرزان با حركت دست سالم، و پائين آمدن از بام با افتادن از آن تفاوت قائل است) لازم آيد که دستگاه نبوت ارسال پيغمبران و فرود آمدن كتب آسماني و امر بمعروف و نهي از منكر و تكليف و وعد و وعيد و ثواب و عقاب و مجازات روز قيامت تماما لغو و بيهوده باشد زيرا هر که هر چه ميكند مجبور است و نميتواند غير آن كند و نه او را ملامتي و نه مثوبت يا عقوبتي است طايفه ديگر از عامّه قائل شدند که انسان در كارهاي خود مستقل است و افعال صادره از او مستند باوست و خداوند را دخالتي در آنها نيست، اينکه طايفه را
جلد 1 - صفحه 110
مفوضه و مذهب آنان را تفويض گويند، و اينکه عقيده را از يهود اخذ كردهاند که گفتند خداوند روز يك شنبه شروع بخلقت آسمانها و زمين و ساير مخلوقات نمود و روز جمعه تمام شد و روز شنبه استراحت نمود، و اينکه دستگاه عالم را بكار انداخت و خود از كار بر كنار شد و خداوند در مذمت آنها ميفرمايد قالَتِ اليَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغلُولَةٌ غُلَّت أَيدِيهِم وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَل يَداهُ مَبسُوطَتانِ يُنفِقُ كَيفَ يَشاءُ«1» (يهود گفتند دست خدا بسته است، دست آنان بسته باد و بواسطه آنچه گفتند مورد لعنت قرار گرفتند، بلكه دو دست خدا باز است و هر طوري که بخواهد انفاق ميكند) و اينکه مذهب نيز بر خلاف و جدان است زيرا ميبينيم چه بسيار كارهايي که انسان تمام همّ و كوشش خود را صرف ميكند و وسائل و اسباب آن را فراهم مينمايد ولي بانجام آنها موفق نميشود و از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده که فرمود
2» «عرفت اللّه بفسخ العزائم و نقض الهمم»«
(خدا را شناختم بواسطه فسخ كردن و بر هم زدن قصدها و شكستن ارادهها) و طايفه اماميّه و جماعتي از معتزله معتقدند که بندهگان در عين اينكه در افعال خود داراي اراده و اختيارند، اراده و اختيار آنان تحت اراده و اختيار حق تبارك و تعالي است و هر كاري که انجام ميدهند مستند باختيار خود آنهاست، از اينجهت مستحق مدح يا ذمّ و ثواب يا عقاب ميباشند لكن اراده و اختيار آنان و همه اسباب و وسائل آن تحت اراده و قدرت خداوند است و اگر آني فيض خود را از آنها قطع كند اراده و اختيار بلكه نيرو و حياتي براي آنها باقي نميماند، اينکه
1- سوره المائده آيه 69
2- از حضرت صادق ع مرويست فرمود
سئل عن امير المؤمنين ع بما عرفت ربك قال ع بفسخ العزائم و نقض الهمم لما هممت فحيل بيني و بين همي و عزمت فخالف القضاء عزمي فعلمت ان المدبر غيري
جلد 1 - صفحه 111
مذهب را مذهب اختيار و امر بين الامرين گويند و اينکه آيه مباركه اينکه مذهب را اثبات و آن دو مذهب را رد ميكند، زيرا فعل عبادت و استعانت را ببنده نسبت ميدهد ولي كمك و ياري و نيروي بر انجام فعل را از خدا ميخواهد، و تفصيل كلام را در اينکه باره در محل مناسبتر بيان خواهيم كرد انشاء اللّه تعالي و در مجلد اول كلم الطيب صفحه 137- 146 بيان كردهايم مطلب سوم: مفاد حصري که در دو جمله إِيّاكَ نَعبُدُ وَ إِيّاكَ نَستَعِينُ از تقديم مفعول استفاده ميشود مختلف است در جمله اول حصر از جهت استحقاق عبوديت است که غير ذات حق تبارك و تعالي استحقاق عبوديت ندارد.
و در جمله دوم از جهت منحصر بودن احتياج بنده باعانت پروردگار و عدم احتياج او بغير حق است زيرا هر که و هر چه غير حق باشد محتاج و نيازمند بحضرت اوست و او براي بندهاش كافي و بس است أَ لَيسَ اللّهُ بِكافٍ عَبدَهُ«1» (آيا خدا بندهاش را كافي نيست!) و هر که دست احتياج و اميدش را پيش غير او دراز كند خداوند اميد او را قطع ميكند چنانچه در حديث قدسي ميفرمايد و عزتي و جلالي لا قطعن امل آمل غيري (قسم بعزت و جلالم البته اميد هر كسي که بغير من اميدوار باشد قطع خواهم كرد)«2» و اينکه خود يكي از مراتب توحيد بلكه مرتبه اعلاي آنست که از آن بتوحيد نظري تعبير ميشود يعني انسان در همه كارها نظرش بخدا باشد و بس، اميدش بغير او و خوفش از غير او و توكل و اعتمادش بر غير او نباشد، جز او نبيند و جز او نخواهد و بجز او علاقه نداشته باشد ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلبَينِ فِي جَوفِهِ«3»
1- سوره الزمر آيه 37
2- سندش بنظر نرسيده
3- سوره الاحزاب آيه 4
[.....]
جلد 1 - صفحه 112
مطالب چهارم در معني عبادت: اصل عبادت بمعني تذلل و خضوع و انكسار و لازمه اينکه معني اطاعت و فرمانبرداري نسبت بمولي است و اينکه داراي مراتبي است از قبيل اطاعت بنده از مولي و آقاي خود که بحكم شرع واجب است و اطاعت افراد از كساني که ولايت شرعي بر آنها دارند مانند آباء و اجداد و حكام شرع، و اطاعت از اولي الامر و صاحب اختياراتي که خدا معيّن فرموده چون پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه هدي که بنصّ آيه شريفه أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأَمرِ مِنكُم«1» و اطلاق عبوديت باين مراتب از همان جنبه اطاعت و فرمانبرداري است و امّا حقيقت عبوديت که غايت تذلل و انكسار و خاكساري باشد مختصّ بذات واجب الوجود و مالك الرّقاب و وليّ و صاحب اختيار حقيقي و ذاتي، حضرت حقّ تبارك و تعالي است و آن مراتب نيز چون در طول اطاعت حقّ قرار گرفته است عين اطاعت حق محسوب ميشود و براي عبادت انواع و اقسامي است:
1- عبادتي که راجع بروح و عقل است و آن علم و تحصيل يقين بعقائد و معارف ديني ميباشد 2- عبادتي که مربوط بنفس است که عبارت از تكميل نفس و آراستن آن بملكات و صفات پسنديده و ازاله و پيراستن آن از اخلاق رذيله باشد 3- عبادت اعضاء و جوارح از قبيل زبان چشم گوش دست پا و ساير اعضاء و جوارح که براي هر كدام عبادتي مقرر است 4- عبادت مالي مانند خمس و زكاة و صدقات و انفاقات واجب و مستحبّ
1- چنانچه در زيارت حضرت ابي عبد اللّه ع گفته ميشود
«عبدك و إبن عبدك و إبن امتك المقر بالرق و التارك للخلاف عليكم»
و يا از امير المؤمنين روايت شده «انا عبد من يا فرمود
«من علمني حرفا فقد صيرني عبدا»
و يا بر برده و زر خريد اطلاق عبد و بر بردگي اطلاق عبوديت ميشود
جلد 1 - صفحه 113
5- عبادت معاشرتي است که با خويشان و ارحام و همسايگان و ذوي حقوق و ساير طبقات مردم مطابق دستورات و اوامر ديني رفتار شود مطلب پنجم: اعانت حق تبارك و تعالي بر دو قسم است: اعانت عامّه که نسبت بجميع افراد است مانند ايجاد اسباب تكوينيه و جعل اسباب تشريعيه که هر كس بتواند سعادت دنيوي و اخروي را تحصيل كند و عذري براي او نباشد و حجّت بر همه تمام باشد و اعانت خاصّه که عبارت از توفيقات و تأييداتي است که خداوند تبارك و تعالي نسبت بمؤمنين و كساني که در راه حق قدم ميگذارند افاضه ميفرمايد و اينکه يك نوع مثوبات دنيوي است که در اثر عبادت و امتثال اوامر حضرت احديّت شامل حال بندهگان ميشود و هر چه كوشش و جديتشان در طريق بندگي حق بيشتر شود الطاف و عنايات خاصّه حق نسبت بآنها افزونتر گردد و ابواب و طرق خير و سعادت بر آنها مفتوحتر شود چنانچه ميفرمايد وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا«1» (كساني که در راه ما مجاهدت و كوشش نمايند آنان را براههاي خودمان «که طرق خير و سعادت است» راهنمايي ميكنيم) اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِيمَ (ما را براه راست هدايت فرما) هر چيزي را انسان بخواهد تحصيل كند و بهر مقصدي بخواهد نائل شود بايد از طريق آن وارد گردد، و فهميدن راه هر چيزي و پيمودن آن محتاج براهنمايي است که دانا و آشناي بآن طريق باشد تا اينكه انسان بواسطه راهنمايي او، مقصود را گم ننموده بيراهه نرود و بمقصد نائل شده نتيجه مطلوب را دريابد و در محلّ خود (مبحث عدل) ثابت و مبرهن شده که خداوند، حكيم علي الاطلاق و عادل است و محال است كار لغو و بيجا و قبيح از او صادر شود، بنا بر اينکه خلقت عالم و آدم بايد مبتني بر حكمت و غرض و فايده باشد بيهوده و عبث
1- سوره عنكبوت آيه 69
جلد 1 - صفحه 114
نباشد چنانچه ميفرمايد أَ فَحَسِبتُم أَنَّما خَلَقناكُم عَبَثاً وَ أَنَّكُم إِلَينا لا تُرجَعُونَ«1» (آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريديم، و شما بسوي ما بازگشت نميكنيد) معلوم است که اينکه فايده راجع بذات حق جلّ و علا نميباشد زيرا او غنيّ بالذّات و واجد جميع كمالات است و نقصي در ساحت قدس او نيست تا بواسطه خلقت موجودات تكميل نمايد و موجودات ديگر نيز بمقتضاي آيات بسيار براي استفاده بشر آفريده شدهاند چنانچه ميفرمايد أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُم ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الأَرضِ«2» و سَخَّرَ لَكُم ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الأَرضِ جَمِيعاً«3» و سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ،«4» و غير اينها از آيات ديگر پس غرض از خلقت افاضه فيض و ايصال نفع و فايده بشر است، و آن فيض که غرض اصلي و غايت حقيقي از خلقت است نميشود همين نعم و منافع دنيوي باشد زيرا نعم و لذات اينعالم اوّلا آميخته بآلام و مصائب است و ثانيا تحصيل اكثر آنها احتياج بزحمت بسيار و خون دل بيشمار دارد و ثالثا دوام و ثبات ندارد پس ناچار انسان براي عالمي آفريده شده که منافع و نعم و لذّات آن خالي از اينکه نواقص و عيوب باشد و البته وصول بآنها احتياج بهدايت راهنمايي دارد که راه وصول بآنها را بداند و پيداست که جز خالق و آفريدگار عوالم وجود كسي از آن آگاه نميباشد و لذا خداوند براي هدايت و ايصال بنعم باقيه اخروي دو دستگاه قرار داده يكي دستگاه هدايت تكويني و يكي دستگاه هدايت تشريعي، هدايت تكويني عبارت از اعطاء عقل است که مميّز خير و شرّ و نفع و ضرر و سعادت و شقاوت و سود و زيان و حسن و قبح است و در حقيقت رسول و پيغمبر باطن ميباشد و هدايت تشريعي عبارت از ارسال رسل و انزال كتب و جعل احكام است که خداوند انسان را بوسيله آنها بجميع منافع دنيوي و اخروي دلالت ميكند و از مضارّ
1- سوره المؤمنون آيه 117
2- سوره لقمان آيه 29
3- سوره جاثيه آيه 12
4- سوره نحل آيه 12
جلد 1 - صفحه 115
نشأتين او را آگاه ميسازد، و اگر انسان بهدايت آنان مهتدي گرديد و قابليّت وصول بنعم اخروي را که عبارت از تكميل نفس و تحصيل معارف و ملكات فاضله و اخلاق پسنديده است واجد شد البته بسعادت دنيا و آخرت و فيوضات غير متناهي حق نائل خواهد شد.
و از اينجهت اطلاق هادي بر عقل ميشود زيرا انسان را بخير و شر دلالت ميكند و بر رسول و امام و عالم نيز ميشود چون بسعادت و رستگاري نشأتين راهنمايي مينمايند ولي در حقيقت هادي ذات مقدّس حقتعالي است و اينها وسائل و اسبابي است که براي هدايت بشر قرار داده است و هدايت يا ارائه طريق و ارشاد است که شأن داعيان الي اللّه ميباشد و يا ايصال و رسانيدن بغايت و مقصود است که بواسطه تاييدات و توفيقات و مزيد عنايات حضرت باري نسبت ببندگان تحقّق مييابد و چون انسان در هيچ امري استقلال كامل ندارد و آن بآن محتاج بامداد و اعانت حق است، بايد دائما و قدم بقدم تسديد و توفيق حق تبارك و تعالي شامل حال او شود و او را ياري و مدد فرمايد تا صراط مستقيم و راه سعادت خود را طي نمايد و بمنزل مقصود و غايت مطلوب برسد و از اينکه بيان واضح ميشود که بنده دائما بايد طلب هدايت از درگاه حضرت احديّت نمايد و اشكالي که بعضي نموده به اينكه اشخاصي که در صراط مستقيمند چگونه طلب هدايت بصراط مستقيم مينمايند باين بيان كاملا مرتفع ميشود و احتياج بتوجيهات بارده بعضي از مفسّرين ندارد و صراط بمعني راه است و آن بر دو قسم است يكي صراط قيامت و آن پلي است که بر روي جهنّم كشيده شده و همه بايد از آن عبور كنند و هر که از آن گذشت اهل نجات و نائل ببهشت ميشود و گر نه ساقط در جهنّم ميگردد و آيه شريفه وَ إِن مِنكُم إِلّا وارِدُها كانَ عَلي رَبِّكَ حَتماً مَقضِيًّا ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوا
جلد 1 - صفحه 116
وَ نَذَرُ الظّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا«1» (هيچ يك از شما نيست جز اينكه بر جهنم وارد شود و اينکه مطلب بر پروردگارت حتم و قضا بر آن جاري شده، سپس اهل تقوي را نجات ميدهيم و ستمكاران بزانو درآمده در آن واميگذاريم) را بهمين صراط تفسير كردهاند و كيفيّت عبور مردم از اينکه صراط متفاوت است و بدرجات ايمان و اخلاق فاضله و اعمال صالحه مختلف ميگردد برخي مانند برق جهنده و بعضي مانند سوار تندرو و طايفه مانند شخص پياده از آن عبور ميكنند و براي بعضي از شمشير برندهتر و از آتش سوزندهتر و از مو باريكتر است ولي براي بعضي از خيابان وسيع و پر گل و رياحين و خوش آب و هوا بهتر است و براي اينکه صراط بمقتضاي اخبار قنطرهها و ايستگاههايي است که در آن سؤال و پرسش ميشود در قنطره اوّل صراط سؤال از ايمان است و بازپرس آن حضرت علي امير المؤمنين عليه السّلام است چنانچه ميفرمايد
ان لي وقفة علي جسر جهنم
«2» و غير مؤمن ممكن نيست از اينکه قنطره عبور نمايد و پس از آن سؤال از نماز و روزه و حج و زكاة و خمس و جهاد و امر بمعروف و نهي از منكر و ساير واجبات است که اگر تقصيري در آنها شده باشد موجب گرفتاري است و آخرين قنطره سؤال از مظالم عباد است و آيه شريفه إِنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرصادِ«3» بآن تفسير شده و بازپرس اينکه قنطره ذات احديّت است و حديث قدسي«4»
«و عزّتي و جلالي لا يجوزني ظلم ظالم»
اشاره باين مقام است
1- سوره مريم آيه 82 و 73
2- مذاكره آن حضرت با حارث همداني در موقع عيادت از او
3- سوره الفجر آيه 13
4- قدسيات
جلد 1 - صفحه 117
دوّم صراط دنياست که نمودار صراط آخرت است و آن عبارت از صراط شريعت و راه سعادت و رستگاري است که دين اسلام و تعاليم قرآن و طريقه امير المؤمنين و اولاد معصومين او عليهم السلام ميباشد که هر که اينکه طريقه را طي كند بسعادت نشأتين نائل گردد و از اينجهت در اخبار گاهي از اينکه صراط بقرآن مجيد و گاهي بدين اسلام و گاهي بامير المؤمنين عليه السّلام و گاهي بائمه طاهرين تعبير شده و همه آنها يكي است و اختلافي در بين نيست و در قرآن كريم ميفرمايد أَنَّ هذا صِراطِي مُستَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُم عَن سَبِيلِهِ«1» (بدرستي که اينکه راه من است در حالي که مستقيم است پس آن را پيروي كنيد و راههاي ديگر را پيروي نكنيد که شما را از راه خدا متفرق ميسازد.) پس هر صراطي غير صراط اسلام و هر كتابي غير قران و هر طريقه غير طريقه امير مؤمنان جزو سبل شيطان است و مستقيم از استقامت بمعني راستي است که در آن هيچ اعوجاجي نباشد و استقامت در دين باين است که نه در عقائد و نه در اخلاق و نه در افعال و كردار انحرافي از جاده شريعت نداشته باشد مثلا در عقائد غير از عقائدي که در مذهب شيعه اثنا عشري ثابت شده باشد، هر عقيده ضلالت و گمراهي و اعوجاج و انحراف از صراط مستقيم است و در اخلاق بايد حد وسط که خالي از افراط و تفريط است رعايت شود مثلا علم که حدّ وسط جربزه و جهل، و شجاعت که حد وسط تهوّر و جبن، و عفّت که حد وسط خمود و شهوت. و سخاوت که حد وسط اسراف و تبذير و بخل و تقتير، و تواضع که حد وسط تكبّر و تذليل است و هكذا در ساير صفات نفساني و در افعال و تكاليف بايد جميع واجبات را بجاي آورد و همه محرّمات را ترك كند و مستحبّات را تا حدّ ميسور اتيان نمايد و از مكروهات تا حدّ مقدور
1- سوره انعام آيه 154
جلد 1 - صفحه 118
خودداري كند که كوتاهي در آنها انسان را از استقامت بيرون ميبرد و همين صراط است که از مو باريكتر و از شمشير برندهتر و از آتش سوزندهتر است و از پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده که فرمود
1» «شيّبتني سورة هود لمكان قوله فاستقم کما امرت و من تاب معك»«
(سوره هود مرا پير كرد بواسطه اينکه جمله که ميفرمايد چنانچه امر شده استقامت نماي، خودت و كساني که با تو بازگشت كردهاند) و استقامت از قيام است و براي آن اضدادي است يكي قعود و دنبال حق نرفتن يكي تحيّر و در راه ماندن، يكي بيراهه رفتن که ضلالت است و ديگري عمدا منحرف شدن و از روي عناد بر خلاف حق رفتن که كفر و عناد است صِراطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِم وَ لَا الضّالِّينَ (راه كساني که بر ايشان نعمت بخشيدي نه راه كساني که بر ايشان خشم كردي و نه راه گمراهان) بزرگترين نعم الهي نعمت ايمان است که هر که باين نعمت متنعّم شود سعادت و رستگاري دنيا و آخرت را دريابد و اينكه بعضي گفتهاند بزرگترين نعم الهي وجود يا عقل است اگر اينکه دو نعمت در راه تحصيل ايمان صرف شود نعمت است و گر نه موجب عذاب ابدي خواهد بود و همچنين است نعم ديگر که هر كدام در راه تحصيل ايمان بكار رود نسبت بآن شخص نعمت محسوب ميشود و الّا موجب هلاكت و عقوبت بيشتر خواهد بود و مراد «به الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِم» در آيه شريفه اهل ايمان ميباشند و تفسير بانبياء و صدّيقين و شهداء و صالحين که در آيه شريفه ذكر شده وَ مَن يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنعَمَ اللّهُ عَلَيهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً«2» تفسير بفرد اجلا و مصداق اتمّ و اكمل آنها است و از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده که فرمود
3» «يعني محمّدا و ذرّيّته»«
1- كتب تفاسير ذيل همين آيه
2- سورة النساء آيه 71
3- تفسير نجفي
[.....]
جلد 1 - صفحه 119
و از كتاب معاني از پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده«1» که فرمود
«الّذين انعمت عليهم شيعة علي»
و غير اينها از اخبار ديگر که همه آنها بيان مصاديق است و با عموم منافات ندارد و از مرحوم شيخ بهايي قدّس سره نقل است«2» که مجموع نعم الهي را بر هشت نوع قسمت كرده و فرموده «لانّها امّا دنيويّه او اخرويّه و كلّ منهما امّا كسبي او موهوبي و کل منها امّا روحاني او جسماني» و براي هر يك مثالي ذكر كرده:
نعمت دنيوي موهوبي روحاني مانند عقل و فهم، و دنيوي موهوبي جسماني مانند اعضاء و جوارح، و دنيوي كسبي روحاني مانند علم و ملكات حميده، و دنيوي كسبي جسماني مانند زينت كردن بدن بچيزهاي پسنديده از قبيل لباس و غيره و اخروي روحاني مانند غفران ذنوب که مسبوق بتوبه نباشد، و اخروي موهوبي جسماني مانند نهرهاي بهشت از عسل و شير و غيره، و اخروي كسبي روحاني مانند غفران ذنوب مسبوق بتوبه، و اخروي كسبي جسماني مانند نعم بهشت که منوط بفعل طاعت باشد «غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِم» غضب و رضا و حبّ و بغض و سخط و عاطفه و رحم و امثال اينها حالاتي است نفساني که بر انسان عارض ميشود و آثاري در خارج مترتب بر آنها ميگردد و چون ذات مقدّس حق از اينگونه حالات و حوادث منزّه و مبرا است و محل عروض عوارض و حدوث حالات مختلفه نيست اطلاق اينکه نوع صفات بروي از جهت معامله و رفتاري است که نسبت بشخص مورد غضب يا رضا و مورد حبّ و بغض مينمايد پس مراد از غضب و بغض عذاب الهي است که شامل شخص مورد غضب و بغض و مراد از رضا و حبّ الهي ثوابي است که شامل مرضيّ و محبّ ميگردد بنا بر اينکه مراد از مغضوب عليهم در آيه شريفه كساني هستند که مستحق غضب و عذاب الهي بوده و قابليّت رحمت و ثواب نداشته باشند و تفسير بيهود
1- تفسير نجفي
2- تفسير نجفي
جلد 1 - صفحه 120
و نصّاب از باب بيان مصداق و فرد اجلاي آن است و معني و مفاد آيه اينست که خداوندا ما را براه كفر و عناد و نصب و انكار ولايت نبر.
«وَ لَا الضّالِّينَ» ضلالت بمعني گمراهي از جاده مستقيم حق است و ضلالت بر دو قسم است:
قسم اول ضلالتي است که بواسطه تقصير در مقدمات معرفت و خداشناسي و دين شناسي پيدا ميشود كساني که از اينجهت گمراه شدهاند مستحقّ عذاب الهي و هم از مصاديق «المَغضُوبِ عَلَيهِم» و هم از ضالّين ميباشند و از اينجهت در بعض اخبار يهود جزو «المَغضُوبِ عَلَيهِم» شمرده شده چنانچه از كافي از معاوية بن وهب از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده که فرمود
«المغضوب عليهم و لا الضالّين» هم اليهود و النصاري»
و در بعض اخبار جزو ضالّين شمرده شدهاند چنانچه از تفسير قمي بسند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده که فرمود
«المغضوب عليهم النصّاب و الضالّين اليهود و النصاري»
و قسم دوم ضلالتي است که بواسطه قصور و درك نكردن حق پيدا شده مانند بسياري از ضعفاء كفّار و اهل تسنّن و زنان و بدويها و غير اينها و يا طالب حق بوده ولي بدستش نيامده و يا ديگران مانع شدهاند که بحق نائل گردد و اينکه قبيل افراد قابل رحمت و سعادت و بهشت نيستند براي اينكه ايمان ندارند و مستحق عذاب هم نيستند چون تقصير نكردهاند و خداوند خود ميداند که با آنها چگونه رفتار نمايد خداوندا ما را بصراط حق و مستقيم انبياء و اولياء و اتقياء و سعداء و شهداء و صدّيقين و اخيار و ابرار از اهل طاعت راهنمايي فرماي و جزو كفّار و مشركين و معاندين و مخالفين و شاكين و متحيّرين و غالين و ارباب ضلالت قرار مده بجاه محمّد و آله و الحمد للّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا
جلد 1 - صفحه 121
سورة البقرة
برگزیده تفسیر نمونه
]
اشاره
دو خط انحرافی! «مرا به راه کسانی هدایت فرما که آنان را مشمول انواع نعمتهای خود قرار دادی (نعمت هدایت، نعمت توفیق، نعمت رهبری مردان حق و نعمت علم و عمل و جهاد و شهادت) نه آنها که بر اثر اعمال زشت و انحراف عقیده غضب تو دامنگیرشان شد و نه آنها که جاده حق را رها کرده و در بیراههها گمراه و سرگردان شده» (صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضَّالِّینَ).
در حقیقت خدا به ما دستور میدهد طریق و خط پیامبران و نیکوکاران و آنها که مشمول نعمت و الطاف او شدهاند را بخواهیم و به ما هشدار میدهد که در برابر شما همیشه دو خط انحرافی قرار دارد، خط «الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» و خط «الضَّالِّینَ».
1- «الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» کیانند؟
سوره نساء آیه 69 این گروه را تفسیر کرده است: «کسانی که دستورات خدا و پیامبر را اطاعت کنند، خدا آنها را با کسانی قرار میدهد که مشمول نعمت خود ساخته، از پیامبران و رهبران صادق و راستین و جانبازان و شهیدان راه خدا و افراد صالح، و اینان رفیقان خوبی هستند». بنابراین ما در سوره حمد از خدا میخواهیم که در خط این چهار گروه قرار گیریم که در هر مقطع زمانی باید در یکی از این خطوط، انجام وظیفه کنیم و رسالت خویش را ادا نمائیم.
2- «الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» و «الضَّالِّینَ» کیانند؟
از موارد استعمال این دو کلمه در قرآن مجید چنین استفاده میشود که «الضَّالِّینَ» گمراهان عادی هستند، و «الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» گمراهان لجوج و منافق، به همین دلیل در بسیاری از موارد،
ج1، ص34
غضب و لعن خداوند در مورد آنها ذکر شده.
در آیه 6 سوره فتح آمده است: «خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک و آنها را که در باره خدا گمان بد میبرند مورد غضب خویش قرار میدهد، و آنها را لعن میکند، و از رحمت خویش دور میسازد، و جهنم را برای آنان آماده ساخته است».
به هر حال «الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» آنها هستند که علاوه بر کفر، راه لجاجت و عناد و دشمنی با حق را میپیمایند و حتّی از اذیت و آزار رهبران الهی و پیامبران در صورت امکان فرو گذار نمیکنند.
پایان سوره حمد
ج1، ص35
سوره بقره
اشاره
این سوره در «مدینه» نازل شده و 286 آیه است
محتوا و فضیلت سوره بقره:
جامعیت این سوره از نظر اصول اعتقادی اسلام و بسیاری از مسائل عملی (عبادی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی) قابل انکار نیست. چه اینکه در این سوره: 1- بحثهائی پیرامون توحید و شناسائی خدا مخصوصا از طریق مطالعه اسرار آفرینش آمده است. 2- بحثهائی در زمینه معاد و زندگی پس از مرگ، مخصوصا مثالهای حسّی آن مانند داستان ابراهیم و زنده شدن مرغها و داستان عزیر 3- بحثهائی در زمینه اعجاز قرآن و اهمیت این کتاب آسمانی. 4- بحثهائی بسیار مفصل در باره یهود و منافقان و موضعگیریهای خاص آنها در برابر اسلام و قرآن، و انواع کارشکنیهای آنان در این رابطه. 5- بحثهائی در زمینه تاریخ پیامبران بزرگ مخصوصا ابراهیم و موسی علیهما السّلام. 6- بحثهائی در زمینه احکام مختلف اسلامی از جمله نماز، روزه، جهاد، حجّ و تغییر قبله، ازدواج و طلاق، احکام تجارت، و قسمت مهمی از احکام ربا و مخصوصا بحثهائی در زمینه انفاق در راه خدا، و همچنین مسأله قصاص و تحریم قسمتی از گوشتهای حرام و قمار و شراب و بخشی از احکام وصیّت و مانند آن.
در فضیلت این سوره
از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله پرسیدند: «کدامیک از سورههای قرآن برتر است؟ فرمود: سوره بقره، عرض کردند کدام آیه از آیات سوره بقره افضل است؟ فرمود: «آیة الکرسی».
ج1، ص36
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:
تفسیر های فارسی
ترجمه تفسیر المیزان
تفسیر خسروی
تفسیر عاملی
تفسیر جامع
تفسیر های عربی
تفسیر المیزان
تفسیر مجمع البیان
تفسیر نور الثقلین
تفسیر الصافی
تفسیر الکاشف
پانویس
منابع
- تفسیر نور، محسن قرائتی، تهران:مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، 1383 ش، چاپ يازدهم
- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، سید عبدالحسین طیب، تهران:انتشارات اسلام، 1378 ش، چاپ دوم
- تفسیر اثنی عشری، حسین حسینی شاه عبدالعظیمی، تهران:انتشارات ميقات، 1363 ش، چاپ اول
- تفسیر روان جاوید، محمد ثقفی تهرانی، تهران:انتشارات برهان، 1398 ق، چاپ سوم
- برگزیده تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و جمعي از فضلا، تنظیم احمد علی بابایی، تهران: دارالکتب اسلامیه، ۱۳۸۶ش
- تفسیر راهنما، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، قم:بوستان كتاب(انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، 1386 ش، چاپ پنجم