دختران حضرت شعیب
از دختران شعیب در آیات 22 تا 28 سوره قصص سخن به میان آمده است.
موسی علیه السلام پس از فرار از سرزمین فرعون مصر و طی مسافتی طولانی در آستانه شهر «مدین» به سر چشمه آب آن شهر رسید. در آنجا گروهی چوپانان را یافت که چارپایان خود را سیراب می کردند، علاوه بر آنان دو زن را دید که به جای آب دادن به گوسفندان، دائماً آنان را از پراکنده شدن و دور گشتن باز می دارند و منتظر هستند. موسی با تعجب از این عمل، از آنان پرسید: شما اینجا چه می کنید؟ گفتند: ما گوسفندانمان را آب نمىدهيم تا این چوپانها دامهايشان را برگردانند و پدر ما پيرى كهنسال است و به همین خاطر ما مجبوريم خودمان كار كنيم. حضرت موسى علیه السلام كه حال آنان را ديد با موافقت آن دو گوسفندانشان را سيراب كرد.
دختران شعیب به نزد پدر بازگشتند و جريان را براى او بازگو كردند. آنگاه حضرت شعيب علیه السلام دستور داد كه یکی از دخترانش برگردد و حضرت موسى علیه السلام را به حضورش بياورد تا پاداش كارش را به وى بدهد. قرآن در اینجا توصیف ویژه ای از آن دختر می کند: «فجََاءَتْهُ إِحْدَئهُمَا تَمْشىِ عَلىَ اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبىِ يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا؛ پس يكى از آن دو در حالى كه با حالت شرم و حيا گام برمىداشت، نزد او آمد و گفت: پدرم تو را مىطلبد تا پاداش اينكه دامهاى ما را آب دادى به تو بدهد.»
روايت شده است كه موسى عليه السّلام به آن دختر گفت: راه را به من نشان بده و پشت سرم بيا كه ما فرزندان يعقوب به پشت زنان نمىنگريم [۱]
حضرت موسى علیه السلام به خانه شعيب آمد و داستان زندگی خود را برای شعیب تعریف نمود شعیب به او اطمینان داد که از دست قوم ظالم نجات پیدا کرده است و او را گرامی داشت. در این هنگام يكى از آن دو به پدرش گفت: اى پدر! او را استخدام كن؛ زيرا بهترين كسى كه استخدام مىكنى آن كسى است كه نيرومند و امين باشد.
پدر که از این پیشنهاد تمایل دخترش را به فراست دریافت کرده بود، سخن کوتاه کرده، به موسی علیه السلام گفت: «من می خواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو در آورم، مشروط به این که هشت سال برای من کار کنی، البته اگر آن را تا ده سال افزایش دهی به اختیار خودت است (محبتی کرده ای). من نمی خواهم بار سنگینی بر دوش تو بگذارم ، و به خواست خدا مرا از شايستگان خواهى يافت.».
موسی این پیشنهاد را پذیرفت و به این صورت با دختر شعیب ازدواج نموده ده سال در مدین ماند و پس از آن با خانوادهاش از مدين به طرف مصر رهسپار شد.
متن آیات مربوطه
وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَىٰ رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ ﴿٢٢﴾
هنگامی که به سوی مدین روی آورد، گفت: امید است پروردگارم مرا به راه راست [که انسان را به نتیجه مطلوب می رساند] راهنمایی کند. (۲۲)
هنگامی که به آب مدین رسید، گروهی از مردم را بر آن یافت که دام هایشان را آب می دادند، و غیر آنان دو زن را دید که [دام هایشان را از رفتن به سوی آب] بازمی دارند؛ گفت: چه چیزی شما را بر بازداشتن [گوسفندان] وامی دارد؟ گفتند: ما [این دام هایمان را] آب نمی دهیم تا [این] شبانان [دام هایشان را] برگردانند و پدر ما پیری کهنسال است [به این علت از انجام این کار معذور است.] (۲۳)
پس [موسی] دام هایشان را [به جهت کمک کردن به آن دو] آب داد، سپس به سوی سایه برگشت و گفت: پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم. (۲۴)
پس یکی از آن دو [زن] در حالی که با حالت شرم و حیا گام برمی داشت، نزد او آمد [و] گفت: پدرم تو را می طلبد تا پاداش اینکه [دام های] ما را آب دادی به تو بدهد. چون نزد او آمد و داستانش را بیان کرد، گفت: دیگر نترس که از آن گروه ستمکار نجات یافتی. (۲۵)
یکی از آن دو زن گفت: ای پدر! او را استخدام کن؛ زیرا بهترین کسی که استخدام می کنی آن کسی است که نیرومند و امین باشد [و او دارای این صفات است.] (۲۶)
گفت: می خواهم یکی از این دو دخترم را به نکاح تو درآورم به شرط آنکه هشت سال اجیر من باشی، و اگر ده سال را تمام کردی، اختیارش با خود توست [و ربطی به اصل قرار داد ندارد]، و من نمی خواهم بر تو سخت گیرم، و به خواست خدا مرا از شایستگان خواهی یافت. (۲۷)
[موسی] گفت: این قرارداد میان من و تو باشد، هر یک از این دو مدت را به پایان برم هیچ تعدّی و ستمی بر من نیست، و خدا بر آنچه می گوییم، نگهبان و وکیل است. (۲۸)
- ↑ شیخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص151