بنی مدلج
«بنى مُدلِج» از قبايل عدنانى، شاخهاى از بنىمُرة بن عبد مناة بن كنانه و داراى شهرت در قيافهشناسى بودند.[۱]
موقعيت، ويژگيها و آداب جاهلى:
برخى منابع حكايت از آن دارند كه بنىمدلج، ميان مكه و مدينه سمت ساحل درياى سرخ ساكن بودند. بنى مدلج افزون بر كشاورزى، از راه شكار حيوانات دريايى گذران زندگى مى كرده اند. پرسش ايشان از پيامبر صلى الله عليه و آله درباره وضو گرفتن با آب دريا به هنگامى كه در دريا هستند گواه بر اين مطلب است.[10]
بنى مدلج پيش از اسلام به چند امر شهره بودند و شهرت عمده آنان در ميان قبايل عرب به چيرگى در قيافه شناسى بود.[11] اين علم كه عرب به دانستن آن مى باليد، براى تشخيص هويت فرد و شناسايى رد پا به كار مى رفت. تسلط ايشان به اين علم به اندازه اى بود كه در برخى روايات، قيافه شناسى تنها به بنى مدلج اختصاص يافته است.
افزون بر اين، بنى مدلج را از قبايلى كه زبان عربى اصيل و خالص دارند شمرده اند، ازاين رو خليفه دوم در پى يافتن معناى واژه «حَرَج» در آيه «ما جَعَلَ عَلَيكُم فِى الدّينِ مِن حَرَجٍ» (سوره حج، 78)، دستور داد از يكى از بنى مدلج پرسش كنند.[15] آنان به لحاظ جسمانى و مشخصات ظاهرى نيز داراى ويژگيهايى بوده اند، چنان كه رنگ پوست مردمان اين قبيله سفيد وصف شده و زنانشان به سفيدى پوست شهره بودند.[16]
اين پندار كه خدا (الله) فرزند دارد از پندارهايى است كه به دوره جاهلى بنى مدلج نسبت داده اند. برخى مفسران ذيل آيات 151- 152 سوره صافّات: «الا انَّهُم مِن افكِهِم لَيَقولون * ولَدَ اللَّهُ و انَّهُم لَكذِبون»؛ (اينان از دروغ پردازى خود قطعاً خواهند گفت: خدا فرزند زاد و هر آينه آنها دروغگويند)، گفته اند كه گروهى كه چنين سخن مى گفتند بنى مدلج بودند كه به زعم ايشان فرشتگان فرزندان خدا بودند.[17]
از جمله آدابى كه بنى مدلج و برخى قبايل ديگر در عصر جاهلى بدان عمل مى كردند، حرام كردن برخى چارپايان بر خود با عنوان «بحيره» و «سائبه» بود كه آيه 168 سوره بقره: «ياايُّهَا النّاسُ كُلوا مِمّا فِى الارضِ حَلالًا طَيّبًا و لا تَتَّبِعوا خُطُواتِ الشَّيطانِ انَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبين» در اين باره نازل شد و از آنان خواست از هر آنچه حلال است بخورند و از گامهاى شيطانى پيروى نكنند[18].
همچنين مفسران ذيل آيه 103 سوره مائده: «ما جَعَلَ اللَّهُ مِن بَحيرَةٍ و لا سابَةٍ و لا وصيلَةٍ و لا حامٍ ...» سخن پيامبر صلى الله عليه و آله در اين زمينه را نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود: اولين كسى كه چارپايان را بدين صورت حرام كرد و خود نيز بدان پاى بند نماند مردى از بنى مدلج بود.[19]
بنى مدلج در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله:
در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله در چندين حادثه از ايشان ياد شده است؛ نخست هنگام هجرت پيامبر از مكه به مدينه كه گذر آن حضرت بر آبى از بنى مدلج افتاد و حوضهاى آب بنى مدلج كه براى كشاورزى يا دامدارى از آن استفاده مى كردند در نظر آن حضرت پسنديده آمد.[25] در اين اوان كه قريش در پى يافتن رسول خدا براى دستگيرى وى جايزه تعيين كرده بود، سراقة بن مالك مدلجى كه متوجه حضور پيامبر در منطقه ايشان شده بود به تعقيب آن حضرت پرداخت؛ اما نتوانست آن حضرت را دستگير كند.[26] كتب سيره و تاريخ ظهور كراماتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله را در اين باره ثبت كرده اند.[27]
پس از حضور پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه در جمادى الآخر سال دوم، هنگامى كه آن حضرت در جريان غزوه ذوالعشيره براى تعقيب كاروان تجارى قريش به منطقه مسكونى ايشان در ذوالعشيره رفت آنان به گرمى از رسول خدا پذيرايى كردند[28] و پيامبر با آنان پيمان عدم تعرض بست.[29]
از پيمان بنى مدلج در سال دوم هجرى تا پس از صلح حديبيه در سال ششم رخداد خاصى گزارش نشده است. پيش از فتح مكه در سال هشتم، پيامبر تصميم گرفته بود دسته اى را به فرماندهى خالد بن وليد به سوى بنى مدلج اعزام كند.[31] احتمالًا در اين مدت تحركاتى داشته اند؛ اما اين اقدامات، به مسلمانان صدمه اى نرسانيده بود. رسول خدا با توجه به روابط تاريخى قريش و مدلجيها تصميم به اين اعزام گرفت؛ امّا با حضور سراقه مدلجى در مدينه و سخنان او با پيامبر، خالد رفتار ملايم ترى با مدلجيان اتخاذ كرد و آنان نيز بر اثر همپيمانى با قريش عهد كردند ديگر هيچ گروهى را برضدّ پيامبر يارى ندهند و اسلام آوردن خود را به اسلام قريش مشروط ساختند.
برخى مفسران نزول آيه 90 نساء را به بنى مدلج مرتبط دانسته اند كه نه خواهان مبارزه با پيامبر بودند و نه خواهان رويارويى با قريش.[32] بر اساس مفاد اين آيه مؤمنان مأمور شده اند با كافران مبارزه كنند، مگر آنان كه با مسلمانان پيمان دارند يا كافرانى كه نزد مسلمانان آمده اند و از اينكه با قوم خود (همپيمانان قريشى) يا با مسلمانان بجنگند ناراحت اند. اينان اگر در پى جنگ افروزى نيستند بايد با آنان در آشتى به سر برند: «الَّا الَّذينَ يَصِلونَ الى قَومٍ بَينَكُم و بَينَهُم ميثاقٌ او جاءوكُم حَصِرَت صُدورُهُم ان يُقاتِلوكُم او يُقاتِلوا قَومَهُم ولَو شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُم عَلَيكُم فَلَقاتَلوكُم فَانِ اعتَزَلوكُم فَلَم يُقاتِلوكُم و القَوا الَيكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُم عَلَيهِم سَبيلا».
با اين همه در سال هشتم هجرى كه پيامبر عازم فتح مكه بود برخى ياران آن حضرت، در منطقه قديد پيشنهاد حمله به بنى مدلج را مطرح كردند؛ ولى پيامبر نپذيرفت،[33] بر اين اساس اين قبيله تا آن زمان بر شرك خود مانده بود و روابطشان با دولت نبوى بر اساس پيمانهاى عدم تعرض تعيين مى شد.
پس از فتح مكه در دو حادثه از بنى مدلج ياد شده است: نخست آنكه خزاعه در برابر قتلى كه بنوبكر از آنان انجام داده بود، فردى از قبيله مخالف را كشت. پيامبر پرداخت ديه را براى بنوبكر مقرر فرمود كه بنى مدلج نيز در پرداخت ديه مقتول بكرى با خزاعه سهيم شدند[34] ، زيرا بنى كعب از تيره هاى خزاعه با بنى مدلج همپيمان بودند.[35]
همچنين پس از فتح مكه، رسول خدا صلى الله عليه و آله خالد بن وليد را به سوى قبيله اى كنانى به نام بنى جذيمه فرستاد كه بنى مدلج و برخى قبايل ديگر، خالد را همراهى كردند.[36]
در سال نهم بنا به فرمان پيامبر، مشركان از حضور در مكه منع شدند و تنها قبايل مشرك همپيمان با آن حضرت از جمله بنى مدلج از اين حكم مستثنا شدند كه اين امر در آيات نخست سوره توبه انعكاس يافت. اين آيات، اعلام بيزارى خداوند و پيامبر صلى الله عليه و آله از مشركان و لغو يك جانبه همه پيمانهايى است كه با مسلمانان داشتند، مگر آنان كه به عهد و پيمان خود وفادار ماندند، چيزى از آن فروگذار نكردند، آسيبى به مسلمانان نزدند و ديگران را برضدّ مسلمانان يارى نكردند:[37] «الَّا الَّذينَ عاهَدتُم مِنَ المُشرِكينَ ثُمَّ لَم يَنقُصوكُم شيئا ولَم يُظاهِروا عَلَيكُم احَدًا فَاتِمّوا الَيهِم عَهدَهُم الى مُدَّتِهِم ...».(توبه، 4)
بنى مدلج پس از رسول خدا:
پس از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه و آله)، بنى مدلج از اطاعت دولت مدينه سر برتافت و با اعلام اينكه حاضر به دادن زكات نيست، با طليحه اسدى (از مدعيان نبوت) همراه شد؛[38] همچنين عده اى ديگر از بنى مدلج همراه با يكى از قبايل كنانى و همپيمان خود به نام بنو شنوق در منطقه ابارق تهامه سر به شورش برداشتند كه عتاب بن اسيد فرماندار مكه برادر خود خالد را براى سركوبى آنان فرستاد. وى توانست با كشتن تعداد بسيارى از شورشيان به ويژه بنو شنوق، اوضاع را آرام كند.[39]
بنومدلج پس از اين در فتوحات شركت كردند و در خربتاى مصر مسكن گزيده، با ذُبحان از قبايل حِمْيَرى همپيمان شدند.[40] اين قبيله همچنين در سال 23 قمرى همراه عمرو بن عاص در فتح طرابلس غرب شركت كردند.[41]
قتل عثمان براى مدلجيان ناگوار بود، ازاين رو از طريق يزيد بن حارث مدلجى به قيس بن سعد والى اميرمؤمنان، امام على عليه السلام بر مصر، پيام رساندند كه با وى سر ستيز ندارند؛ اما از وى خواستند همچون دوره رسول خدا(صلى الله عليه و آله)، آنان را تا مشخص شدن سرانجام كار به حال خود واگذارد.[42] قيس بن سعد هنگامى كه كارگزارى مصر را به محمد بن ابى بكر واگذاشت، بدو سفارش كرد تا مدلجيان را به حال خود رها سازد، زيرا آنان براى وى مشكل ساز نخواهند بود.[43] پلى به نام قنطره بنى مدلج در دمشق نيز نشان از حضور مدلجيان در منطقه شامات دارد.[44]
بنى مدلج در ناآراميهاى دوره مأمون (198- 218 ه.ق) در اسكندريه مصر نقش برجسته اى داشتند[45] و در نهايت سركوب شدند.[46] آنان در دوره تسلط تركان بر دستگاه خلافت، بر اثر فشارهاى واليان ترك آن مناطق سر به شورش برداشتند.[47]
برخى مفسران، نزول آيه 168 سوره بقره(2) را در شأن آنان و ديگر قبايلى دانستهاند كه از روى هوا و هوس، خوردن برخى چيزهاى پاك را بر خود حرام كرده بودند.[۲] بر اساس روايتى، نزول آيه 90 سوره نساء(4) درباره بنىمدلج دانسته شده كه با پيامبر صلى الله عليه و آله پيمان بستند كه ما نه با شما خواهيم بود و نه در برابر شما و خداوند، مسلمانان را از تعرّض و مخاصمه به آنها نهى كرد.[۳]
برخى نزول آيه 26 سوره اعراف(7) را نيز در ارتباط با آنان دانستهاند كه جهت تقرب به خدا به صورت عريان طواف مىكردند.[۴]
پانویس
منابع
- دائرة المعارف قرآن كريم، ج 6، ص 275.
- فرهنگ قرآن، ج 6.