عزالدين يحيى
سید عزالدین یحیى (م، ۵۹۲ ق) ریاست نقیبان رى، قم و آمل را عهدهدار بود. مشاهیر معاصر وى از او باعظمت یاد کرده اند و از پیوند او با زمامداران وقت و نفوذ قوى اش در دستگاه ادارى و سیاسى حکام سلجوقى، سخن گفته اند.[۱] او سرانجام در فتنه خوارزمشاهیان به شهادت رسید.
محتویات
ولادت و خاندان
شرفالدین محمد -پدر عزالدین یحیی- که در کتب شرح حال و نسب شناسى، با کنیه مرتضى شهره است، در زمره سادات اهل فضل، راوى حدیث و حامى فرهنگ و اندیشه مى باشد. وى در مناطق مرکزى ایران - خصوصاً رى و قم - نقابت (ریاست عامه) سادات را بر عهده داشت و ایشان بر حسب مصالحى با وارد شدن در دستگاه زمامداران وقت یعنى سلجوقیان با اعمال نفوذ خود به اصلاح امور شیعیان مى پرداخت. آن بزرگمرد پیوند سببى هم با سلاطین این سلسله برقرار کرده بود. ایشان دختر خواجه نظامالملک طوسى را به همسرى برگزید؛ چنان که ابوالحسن بیهقى نیز آن را بیان کرده است.[۲] عبدالجلیل رازى هم مى گوید: «خواجه طوسى، دختر خود را به سید مرتضى داد».[۳]
سید شرفالدین محمد چندین دختر داشت ولى از فرزند پسر محروم بود. پس از مدتى که همسرش وجود عزالدین یحیى را در خویش احساس کرد و حامله گردید، او نمى دانست که اینک صاحب پسرى خواهد شد؛ تا آن که شبى سید شرفالدین در رؤیاى صادقه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله را مشاهده کرد؛ در عالم خواب خطاب به خاتم پیامبران گفت: «یا رسول اللّه، این کودک را که عیالم باردار است، چه نام نَهم؟» آن مصطفى الهى فرمود: «یحیى». چون نوزاد دیده به جهان گشود و چشم والدین به جمالش روشن گشت، نام یحیى را برایش برگزیدند. اما وقتى که این طفل بالندگى یافت و از شربت نوشین شهادت کامیاب شد، پدر به رازى که حضرت محمد صلی الله علیه و آله او را یحیى نامید، پى برد. چه این یحیى هم، چون یحیى فرزند زید فجیعانه کشته شد.[۴]
یحیى در خانواده اى به رشد و شکوفایى رسید که جویبار فضیلت و معرفت از آن جارى بود و پدرى به تربیت او همت گماشت که به قول سید حسن صدر، از بزرگان سادات عراق به شمار رفته و نقابت سادات قم و رى، به عهده اش بود. او که در فنون دانشهایى چون نحو، لغت، ادب، شعر، سیره و تاریخ اندیشهورزى صاحب نظر بود. خطبه ها، مکاتبات و نوشته هاى لطیفى از خود به یادگار گذاشته است. وى برخى نوشته هاى خود را در مسیر سفر حج براى شیخ طوسى خوانده است. باخرزى که او را در سال ۴۳۴ ق ملاقات کرده او را به خوبى و معرفت ستوده است.[۵]
کمالات و فضایل عزالدین
سید عزالدین یحیى پس از گذراندن دوران نوجوانى و جوانى خویش همچون پدر و برخى اجدادش، راه معرفت را پیش گرفت و در طریق کسب کمالات گام نهاد. وى با پیمودن مسیر تقوا به فضایلى آراسته گردید و با توانایى علمى و اخلاقى خود بر افزایش اقتدار جامعه تشیع اهتمام ورزید و به حفظ ارزش هاى مهم از قرآن و عترت پرداخت. او مقدسات دینى را پاس مى داشت و از پدرش مرتضى سید شرفالدین محمد و از استادان حدیثش روایت مى نمود.[۶]
عباسقلى خان سپهر در اثر معروف خود مى نویسد: «و از بنى احمد الدخ، حمزة بن احمد است که به «قمى» معروف مى باشد و او را فرزندانى بر جاى ماند که از جمله ایشان، ابوالحسن على الزکى، نقیب رى است و او پسر ابوالفضل محمد شرف، فرزند ابىالقاسم على نقیب، پسر محمد بن حمزه مذکور است و او را اعقاب باشد و از آن جمله نقباء و ملوک رى باشند، از آن جمله عزالدین یحیى بن ابىالفضل... که نقیب رى و قم و جاى دیگر بود...».[۷]
عزالدین یحیى به دلیل اقتدار سیاسى و اخلاق ویژه اى که داشت، خانه اش محل امنى براى افراد مشهورى بود که از سوى گروهها، طوایف و افراد حکومتى تحت تعقیب بوده و متوارى مى شدند.
از جمله فضایل این سید جلیل، آن است که دانشمند بزرگ و محدث نامى، شیخ منتجبالدین، که استاد ارباب دانش و یگانه عصر خود بوده، کتاب فهرست را به درخواست عزالدین یحیى نگاشته است؛[۸] زیرا به نظر او پس از شیخ طوسى جاى فهرستى این چنین خالى بوده است. این کتاب در رى تنظیم گردید و حاوى اطلاعات مهمى درباره اوضاع عالمان شیعه در قرن پنجم و ششم هجرى قمرى مى باشد.
ناگفته نماند که منتجب الدین کتاب «الاربعین عن الاربعین من الاربعین» را که در ضمن آن چهل حدیث در فضایل حضرت على علیهالسلام را از چهل نفر از راویان و اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده، براى عزالدین یحیى تألیف کرده است.[۹]
عزالدین از دیدگاه علما
- مؤلف کتاب الحصون المنیعه پس از ستودن عزالدین یحیى مى نویسد: «سید عزالدین على فرزند سید الامام ضیاءالدین فضل الله حسینى راوندى، الحسیب والنسیب را به نام پرافتخار وى به نظم درآورد. بخت همچنان یارش بود و اقبال مدد کارش و پیوسته از مراتب عزت و اقتدار فرامى رفت؛ تا آن که روزگار چنان که عادتش است، حال وى بگردانید و کارش به شهادت انجامید».[۱۰]
- ابن الفوطى بعد از آن که نسب عزالدین یحیى را تا جدش محمد بن حمزه علوى قمى ذکر مى کند، مى گوید: «شیخ ما جمال الدین ابوالفضل، فرزند مهنا عبیدلى در مشیخه خود از او سخن گفته و فرموده که او نقیب قم، مازندران و عراق عجم بود و داراى مقام بالا و حشمت عالى بود».[۱۱]
- ابن طقطقى تحت عنوان «زیارت سید نصیرالدین ناصر بن مهدى العلوى رازى»، ضمن شرح احوالش مى گوید: «وى از سوى عزالدین مرتضى، نیابت نقابت سادات را عهدهدار بود و این عزالدین نقیب از دانشمندان صاحب مجد است و از سادات بزرگ مى باشد».[۱۲]
- هندوشاه نخجوانى در ترجمان حال سید نصیرالدین مذکور، درباره عزالدین یحیى مى نویسد: «و در عجم سیدى بزرگوار بود و از قم با حشمتى ظاهر و ریاستى زاهد. او را عزالدین المرتضى گفتندى و نقابت بلاد عجم داشت و نصیرالدین مهدى نیابت او مى کرد».[۱۳]
- سید علیخان مدنى در وصف او مى گوید: «سید جلیل، ابوالقاسم یحیى فرزند ابى الفضل محمد بن على است» سپس عبارت منتجب الدین را در وصفش آورده و مى افزاید: «بدون اغراق او در اقتدار و ریاست امور، عظمت داشت و چون ماه در آسمان مى درخشید. ریاست آل ابوطالب در رى، قم و آمل را به او تفویض کرده بودند. وى دانشور فاضل و سترگى بود که با بزرگان، دانشمندان و مشاهیر دمساز مى گشت».[۱۴]
- میرزا عبدالله افندى اصفهانى از عزالدین یحیى به عنوان دانشورى نامدار و فاضلى ارجمند نام مى برد که قدرت شیعه در عصر او گرداگرد وجودش مى جوشید.[۱۵] شیخ حر عاملى نیز تقریباً همین مضامین را در وصف او نقل کرده است.[۱۶]
- محدث قمى هم بعد از ستایش او مى گوید: «این فاضل کبیر از والدش شرف الدین محمد روایت کرده، و او همان است که منتجب الدین، فهرست خویش را برایش تدوین کرد و از خود این سید، پدر و جد او ثنایى بلیغ و مدحى طولانى آورده است».[۱۷]
شهادت عزالدین یحیی
مؤلف الحصون الشیعه مى گوید: «سبب شهادت عزالدین یحیى آن بود که چون سلطان خوارزمشاه، تکش، بر رى و خطه مجاور آن استیلا یافت، هر چه از بزرگان و شخصیت هاى برجسته دید، بکشت و این بزرگوار از آنان بود که طعمه شمشیر او شدند و بیدادگرانه به خون آرمیدند».[۱۸]
در تاریخ طبرستان آمده است: «... عزالدین یحیى که مشاهده کرد شیعیان رى و حومه بر اثر این نزاع ها در فشار و اذیت هستند و امنیت از قلمرو آنان رخت بربسته است، از دربار خلافت خواست تا این شورش را فرونشاند. ناصرالدین، مؤیدالدین بن القصاب را با لشکرى زیاد به عراق فرستاد تا به رى آمدند و خوارزمیان به کلى گریخته و کشته شدند. چون خوارزمشاهیان بار دیگر اقتدار یافتند، سید عزالدین یحیى را دستگیر کردند که این همه فتنه و آشوب را ایجاد کرده است، او را دست بسته نزد علاءالدین تکش بردند، از او پرسیده شد: «سید! خود را چگونه مى بینى؟» او جواب داد: «چنان مى بینم که حسین بن على را». تکش در خشم و عصبانیت غوطه خورد و دستور داد تا سر از تن این سید جلیل القدر جدا ساختند. سر پاکش را به رى فرستادند و در مدرسه عمادوزان، که دشمن آن شهید بود، آویختند. بعدها پیکر و سر او را در جوار بارگاه مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها دفن کردند و شیعیان عراق عجم و نواحى مرکزى در فقد او به سوگوارى پرداختند و به تجلیل از مقامش مبادرت ورزیدند و شاعران برایش مرثیه ها ساختند؛ چنانچه امام افضل الدین علامه ماهبارى در ثنایش سرود:
سلام اللّه ما طلع الثریا * على المظلوم عزالدین یحیى
شهید کالحسین بغیر جرم * قتیل مثل هابیل و یحیى[۱۹]
همچنین از جمله کسانى که به مدح عزالدین یحیى پرداخته اند، کمال الدین اصفهانى مى باشد که در فرازى از قصیده خود او را چنین مى ستاید:
پناه دین ملک السادة مرتضى کبیر * که در جهان فتوت خدا یگان آمد
سپهر مرتبت و فضل عزدین یحیى * که امر جزمش تفسیر کن فکان آمد
شعاع رتبت او دیده دوز اختر شد * حریم درگه او کعبه امان آمد
مکارمى که ز اسلاف او خبر بوده است * ز خلق و سیرت پاکش همه عیان آمد[۲۰]
پانویس
- ↑ تشیع در رى، رسول جعفریان، ص ۶۶.
- ↑ تاریخ بیهق، ابوالحسن بیهقى، ص ۷۴.
- ↑ النقض، شیخ عبدالجلیل رازى، با تعلیقات محدث ارموى، ص ۲۸۰.
- ↑ شهیدان راه فضیلت، ص ۹۶؛ منتهى الامال، حاج شیخ عباس قمى، ج دوم، ص ۴۲۷.
- ↑ نک: دمیة الْعِقَرْ.
- ↑ شهیدان راه فضیلت، ص ۹۴.
- ↑ ناسخ التواریخ، عباسقلى خان سپهر، ج دوم، حضرت امام سجاد علیهالسلام، ص ۷۰۷.
- ↑ منتهى الآمال، ج ۲، ص ۱۰۳.
- ↑ تعلیقات محدث ارموى بر دیوان قوامى رازى، ص ۲۲۹.
- ↑ شهیدان راه فضیلت، ص ۹۵ و ۹۴؛ ریاض العلماء، ج ۵، پاورقى مترجم، ۵۳۰.
- ↑ مجمع الاداب فى تلخیص معجم الالقاب، ابن فوطى، ذیل عزالدین ابومحمد یحیى.
- ↑ الفخرى، ابن طقطقى، ص ۲۱۳.
- ↑ تجارب السلف، نخجوانى، ص ۳۳۳.
- ↑ تعلیقات محدث ارموى بر دیوان قوامى رازى به نقل از نسخه خطى الدرجات الرفیعه، ص ۴۰ و ۳۹.
- ↑ ریاض العلماء و حیاض الفضلا، میرزا عبدالله افندى اصفهانى، ترجمه محمدباقر ساعدى، ج ۵، ص ۵۲۸.
- ↑ امل الآمل، شیخ محمد بن الحسن (حر عاملى)، ج دوم، ص ۳۴۸.
- ↑ فوائد الرضویه، محدث قمى، ص ۷۱۲ و ۷۱۳.
- ↑ شهیدان راه فضیلت، ص ۹۵.
- ↑ تاریخ طبرستان، ابن اسفندیار، ص ۱۵۹-۱۶۱.
- ↑ دیوان کمال الدین اسماعیل اصفهانى، ص ۹۲-۹۴.
منابع
- غلامرضا گلى زواره، ستارگان حرم، جلد ۸.