حبیب بن مظاهر اسدی
حَبیب بن مُظاهِر اَسَدی از یاران خاص امام علی علیه السلام و امام حسن و امام حسین علیهما السلام و از بزرگان کوفه بود. او و چند نفر دیگر از شیعیان اولین نامه را پس از مرگ معاویه به امام حسین(ع) نوشتند و آن حضرت را به کوفه دعوت نمودند. پس از شهادت مسلم بن عقیل (علیهالسلام) و بیعتشکنی مردم کوفه حبیب به همراه مسلم بن عوسجه مخفیانه از کوفه خارج شدند و خود را در کربلا به امام حسین علیه السلام رساندند. در روز عاشورا، حبیب در حالی که هفتاد و پنج سال سن داشت در دفاع از امام حسین علیه السلام و خانواده ایشان مبارزه جانانه ای نمود و به شهادت رسید.
محتویات
زندگی نامه
حبیب در زمان پیامبر اکرم
«حبیب» از طایفه «بنىاسد» بود. طایفه ای خوشنام که سابقه خوبی در خدمتگزاری پیامبر و اهل بیت دارد. از تاریخ ولادت او اطلاعى در دست نیست، ولى بعضى عمر او راهنگام شهادت 75 سال نوشتهاند. براین اساس تاریخ ولادتش یک سال قبل از بعثت پیامبر(ص)است.[۱] در مورد زندگی نامه او در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز اطلاعات چندانی وجود ندارد. جز اینکه در روایتی آمده است رسول خدا صلی الله علیه و آله چون مىدید او با حسین بن على علیه السلام مأنوس و همبازى است، پیشانىاش را بوسید و فرمود: «فانا احبّه لحبّه لولدى الحسین؛ من او را دوست دارم، زیرا فرزندم حسین علیه السلام را دوست دارد».[۲]
حبیب و یاری امامان علیهم السلام
پس از وفات پیامبر و وقایع تلخ و اسف بارى که براى امت مسلمان پیش آمد و بسیارى خط ولایت را رها کردند، حبیب بن مظاهر از جمله کسانى بود که در صراط مستقیم حق و ولایت علوى ثابت قدم و استوار ماند و در شمار یاران خاص و خالص و حواریون و شاگردان ویژه حضرت على علیه السلام قرار گرفت و در ردیف کسانى همچون: میثم تمار، رشید هجری، عمرو بن حمق خزاعى و دیگران، از حاملان علوم امیرالمومنین علیه السلام بود.[۳]
حبیب، از زمانى که حضرت امیر علیه السلام کوفه را مرکز خلافت خویش قرار داد، به این شهر آمد و ساکن آن جا شد و در رکاب آن بزرگوار در همه نبردها حضور داشت.[۴] آموختههایش از حضرت على علیه السلام، او را در علومى همچون: فقه، تفسیر، قرائت، حدیث، ادبیات، جدل و مناظره، پیشتاز ساخته بود. وى در زمره گروه ویژه از اصحاب امیرالمؤمنین با عنوان «شرطة الخمیس»[۵] بود و از این جا مىتوان به میزان عشق، اخلاص، فداکارى و اطاعت محض او از مولایش پى برد، چرا که این گروه ویژه، یاران همیشه آماده و گوش به فرمانى بودند که در پى مأموریت هاى خاص اعزام مىشدند و با مولاى خود پیمان شهادت و اطاعت بسته بودند.
با شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام در سال چهل هجرى، امام حسن مجتبى علیه السلام رهبر مسلمانان شد. اما با اتفاقاتى که پیش آمد و به امضاى قرارداد صلح میان آن حضرت و معاویه انجامید، رفتهرفته شرایط بر دوست داران اهل بیت سختتر گردید.
حبیب بن مظاهر در این دوره، از چهرههاى بارز شیعه در کوفه بود. در دورانى که تبلیغات امویان بر ضد آل على گسترده مىشد و شیعیان در وضع خفقان بارى بسر مىبردند، وى از وفاداران خط امامت و در اطاعت امام حسن مجتبى علیه السلام بود. پس از شهادت آن حضرت و امامت سیدالشهدا علیه السلام، سیاست سرکوب و اِعمال فشار از سوى معاویه همچنان ادامه داشت و شیعیان به پیروى از امامشان، آن شرایط سنگین سیاسى و اختناق و سرکوب را صبورانه پشت سر مىگذاشتند.
حبیب در واقعه عاشورا
با مرگ معاویه، یزید بر تخت خلافت نشست. امام حسین علیه السلام بنابر تکلیف الهى خویش، از بیعت با یزید امتناع کرد و از مدینه به مکه هجرت نمود. در کوفه، شیعیان در خانه سلیمان بن صرد جمع شدند و درباره اوضاع جدید به گفتگو پرداختند و با توجه به اعتراض سیدالشهدا علیه السلام به روى کار آمدن یزید و امتناع وى از بیعت و رفتن به مکه، تصمیم گرفتند از حسین بن على علیه السلام دعوت کنند تا به کوفه بیاید و با حمایت شیعیان آن جا، بر ضد امویان قیام کند.
نخستین دعوتنامهاى که از کوفه به مکه ارسال شد، به امضاى چهار نفر رسیده بود که یکى از آنها حبیب بن مظاهر بود.[۶] این نامه در آن شرایط، روحیه سلحشورى و شجاعت و حق محورى آنان را نشان مىداد. روح بلند حبیب را نیز از همین اقدام دلیرانه مىتوان شناخت. کوفیان نامههاى فراوانى براى امام نوشتند. آن حضرت براى ارزیابى اوضاع کوفه، نماینده خود «مسلم بن عقیل» را به آن جا فرستاد. در جلسهاى که در این شهر تشکیل شد، «عابس شاکرى» که از فداییان راه ولایت بود، آمادگى خود را براى هر گونه ایثار و جانبازى در راه حسین علیه السلام اعلام نمود.
حبیب بن مظاهر پس از سخنان عابس، اولین نفرى بود که برخاست و با عزم و ارادهاى استوار چنین گفت: رحمت خدا بر تو باد اى عابس! حرفت را شنیدم. آن چه در دل داشتى با کوتاهترین و رساترین کلمات بر زبان آوردى. به خداى یگانه سوگند، ما هم بر همین عقیدهایم...[۷]
حبیب و مسلم بن عوسجه، از فعالترین چهرههاى این حرکت انقلابى بودند که مخفیانه و دور از چشم مأموران حکومت، به نفع مسلم بن عقیل از مردم بیعت مىگرفتند. با عوض شدن والى کوفه و آمدنِ ابن زیاد که سیاست سرکوب و دستگیرى را پیش گرفت، افراد قبیله حبیب و مسلم بن عوسجه، آن دو را مخفى کردند تا از گزند عبیدالله بن زیاد در امان بمانند و در هنگام لازم به جانبدارى از حق و ولایت برخیزند.[۸]
وقتى امام حسین علیه السلام مىخواست از مکه به سمت کوفه حرکت کند، نامهاى به حبیب بن مظاهر نوشت و از او تقاضا نمود که خود را به کاروان وى ملحق سازد. در آن نامه آمده بود: از حسین بن على بن ابى طالب به دانشمند فقیه، حبیب بن مظاهر: اما بعد، اى حبیب! تو خویشاوندى و قرابت ما را به رسول خدا صلی الله علیه و آله مىدانى و ما را بهتر از هر کس مىشناسى. تو که صاحب اخلاق نیکو و غیرت مىباشى، در فداکردن جان در راه ما دریغ مکن تا جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله پاداش آن را در قیامت به تو عطا کند.[۹]
حبیب با دریافت این نامه، هم دوست صمیمىاش مسلم بن عوسجه را خبر کرد و وقتى از نزدیک شدن کاروان حسینى به کوفه آگاه شدند، مشتاقانه تصمیم گرفتند به امام بپیوندند و علىرغم بىوفایى و سست عهدى کوفیان، وفاى خویش را به خط اهل بیت علیهمالسلام ثابت کنند.
گرچه کوفه تحت کنترل بود و ورود و خروج اشخاص، زیر نظر ابن زیاد قرار داشت، اما این دو مرد شجاع و باوفا، مخفیانه خود را به امام حسین علیه السلام رساندند، در حالى که چند روز از فرود آمدن آن حضرت به سرزمین کربلا گذشته بود. روز هفتم محرم بود، حبیب با دیدن یاران اندک امام و سپاه فراوان دشمن، از آن حضرت اجازه خواست تا به قبیلهاش برود و آنان را به نصرت سیدالشهدا فراخواند.
امام اجازه داد. حبیب نزد قبیله خود رفت و وضع کربلا و غربت امام و محاصره اهل بیت را در آن سرزمین به آنان خبر داد و از آنها خواست که به یارى حجت خدا و فرزند پیامبر بشتابند. قوم او اظهار همبستگى کردند و هفتاد نفر آماده پیوستن به امام شدند. در مسیر حرکت، به دلیل لورفتن این تصمیم، پانصد سوار از نیروهاى ابن زیاد به فرماندهى «ازرق» در پى آنان رفتند تا مانع پیوستن ایشان به امام شوند.
تلاش و مجاهدت حبیب و همراهانش به جایى نرسید و چون دیدند یاراى مقابله با سواران کوفه را ندارند، شبانه به خانههاى خود برگشتند، اما حبیب بن مظاهر دوباره نزد سیدالشهدا علیه السلام رفت و آن چه را پیش آمده بود گزارش داد. امام نیز فرمود: هر چه خدا خواهد، همان خواهد شد. هیچ نیرو و قوّتى نیست، مگر به قدرت خداوند.[۱۰]
در شب عاشورا، وقتى نافع بن هلال از گفتگوى امام حسین علیه السلام و زینب کبرى فهمید که آن بانوى شجاع از وفا و ماندگارى یاران اطمینان ندارد، به سرعت خود را به حبیب رساند. او نیز همرزمان مخلص و جان بر کف را صدا زد و دسته جمعى به سوى خیمههاى حرم حسینى رفتند و در مقابل آنها ایستادند. حبیب به نمایندگى از آن جمع، چنین گفت: «سلام و درود بر شما اى سروران ما، اى خاندان رسالت! این شمشیرهاى جوانان شماست که سوگند خوردهاند تیغ در نیام نبرند، مگر آن که بر گردن دشمنانتان فرود آورند. این هم نیزههاى جوانان و غلامان شماست که سوگند خوردهاند آنها را در سینه دشمنانتان بنشانند».[۱۱] حسین بن على علیه السلام بیرون آمد و از حبیب و همراهانش تشکر کرد و از خدا خواست که پاداش نیک به آنان عطا کند.
صبح عاشورا، امام حسین(ع) حبیب بن مظاهر را فرمانده جناح چپ نیروهای خویش ساخت، زهیر بن قین را در جناح راست و حضرت ابوالفضل(ع) را با پرچم در قلب لشکر قرارداد.[۱۲]
وقتی امام حسین(ع) در سخنرانی خود خطاب به سپاهیان عمر سعد، حسب و نسب و فضایل را یادآور شد. شمر گفت: من خدا را با شک و تردید عبادت میکند اگر بدانم چه میگویی! پس حسین علیه السلام ساکت شد و حبیب بن مظاهر در پاسخ او گفت: ای دشمن خدا و دشمن رسول خدا! به خدا من تو را چنان میبینم که با هفتاد شک و تردید خدا را عبادت میکنی، شهادت میدهم که تو نمیفهمی او چه میگوید، چرا که خداوند بر قلب تو مهر زده است.[۱۳]
زمانی که ابوثمامه وقت نماز را به امام یادآوری کرد امام فرمود: از آنان بخواهید دست از جنگ بردارند تا نماز بخوانیم. حصین بن نمیر (حصین بن تمیم) گفت: نمازتان قبول نیست. حبیب بن مظاهر گفت: خیال میکنی نماز خاندان رسول قبول نیست و نماز تو قبول است ای شرابخوار. و حبیب بر او حمله کرد و با شمشیر به صورت اسب حصین زد، او بر زمین افتاد و یارانش حمله کرده، او را از چنگ حبیب نجات دادند.[۱۴]
هنگامى که مسلم بن عوسجه بر خاک افتاد، حسین بن على علیه السلام و حبیب بن مظاهر خود را به بالین او رساندند. حبیب، دوستش را به بهشت خدا مژده داد. مسلم نیز گفت: خدا تو را مژده بهشت دهد. حبیب از مسلم خواست اگر توصیه و وصیتى دارد بگوید. مسلم گفت: تو را وصیت مىکنم که با این مرد (امام حسین علیه السلام) باشى و تا دم مرگ در رکابش بجنگى و به شهادت برسى.
حبیب گفت: به خداى کعبه سوگند که چنین خواهم کرد. وقتى حبیب بن مظاهر، این مجاهد سالخورده و صحابى غیور به میدان رفت و در دل سپاه دشمن شجاعانه مىجنگید، این رجزها را مىخواند: من حبیب بن مظاهرم. آن گاه که آتش نبرد برافروخته شود، یکه سوار میدان نبردم. شما اگر چه از نظر نفرات از ما بیشترید، اما ما، مقاومتر و وفادارتریم، حجت و دلیل ما برتر و منطق ما آشکارتر است و ما از شما پروا پیشهتر و استوارتریم.[۱۵]
پیر شهر خاموشم، مرد جانفشانىها پیرم و به سر دارم عشقى از جوانىها
ریگریگ این صحرا مىشناسد عشقم را بس که هر کجا دادم عشق را نشانىها.[۱۶]
سرانجام این سرباز فداکار پس از هلاکت 62 نفر از سپاه دشمن، بدن پاکش بر زمین گلرنگ کربلا افتاد و در سن 75 سالگى به فیض شهادت رسید، در حالى که موهاى سفید صورتش از خون سرش رنگین بود. حسین بن على علیه السلام خود را به بالین این مجاهد شهید رساند و فرمود: از خداى بزرگ پاداش خود و حامیانم را انتظار دارم.[۱۷]
و چنین بود که آخرین برگ نورانى کتاب «ایمان، جهاد و شهادتِ» حبیب بن مظاهر ورق خورد و الگویى ماندگار براى همه خداجویانِ حقطلب و یاوران دین و ولایت گردید. قبر پاک این فدایى پاکباخته با ضریح کوچک و زیبایى که دارد، در حرم مطهر ابا عبدالله الحسین علیه السلام و در سمت چپ درِ ورودى از سمت قبله قرار داد. درود خدا بر او و همه رهروان راهش باد.
ویژگی های معنوی حبیب بن مظاهر
حبیب بن مظاهر، علاوه بر آن که سیمایى جذاب و جمالى شایسته داشت، از کمال معنوى هم برخوردار بود. او را از حافظان قرآن نام بردهاند و شبها پس از نماز عشاء تا صبح، قرآن را ختم مىکرد.[۱۸]
حضرت علی(ع)، حبیب را به علم منایا و بلایا (علم به اموری که بعدها اتفاق خواهد افتاد) آگاه ساخته بود.[۱۹] آمده است روزى میثم تمار، سوار بر اسب، از جایى که گروهى از طایفه بنىاسد نشسته بودند مىگذشت. حبیب را دید که سوار بر اسب مىآید. به یکدیگر نزدیک شدند و به همان حالت، روى اسب با هم سخنانى طولانى گفتند. در پایان این دیدار، حبیب بن مظاهر، خطاب به میثم تمار گفت: گویا پیرمرد خربزه فروشى را مىبینم که در راه عشق و محبت دودمان پیامبر صلی الله علیه و آله او را به دار مىآویزند و بر فراز چوبهدار، شکمش را پاره مىکنند.
میثم نیز گفت: من هم مردى را مىشناسم سرخرو، با گیسوانى بلند (اشاره به حبیب بن مظاهر) که در راه یارى فرزند رسول خدا، حسین بن على علیه السلام به میدان مىرود و کشته مىشود و سر بریدهاش را در کوفه مىگردانند.
آن دو پس از این دیدار و گفتگو از هم جدا شدند. حاضران در آن جا که این گفتگو را شنیده بودند، پیش خود آن سخنان را لاف زنى و دروغ پنداشتند و درباره حرفهایشان صحبت مىکردند که رشید هجری (از یاران باوفاى حضرت امام على علیه السلام) از راه رسید و سراغ میثم و حبیب را از آنان گرفت. گفتند: همین جا بودند و چنین و چنان گفتند و رفتند.
رُشید گفت: رحمت خدا بر میثم باد، یادش رفت این نکته را هم بیفزاید که به آورنده سر بریده حبیب بن مظاهر، صد درهم بیشتر جایزه مىدهند و آن گاه سر را در شهر مىگردانند. حاضران که با تعجب حرفهاى رشید را مىشنیدند، گفتند: این شخص از آن دو نفر هم دروغگوتر است! ولى طولى نکشید که آن پیشگویىها تحقق یافت و مردم با چشم خود دیدند آن چه را که در آن روز شنیده بودند.[۲۰]
پانویس
- ↑ دریاب نجفی، باقر، «حبیب بن مظاهر اسدى اسوه قاریان»، فرهنگ کوثر، 1379، شماره 38
- ↑ بحارالانوار، ج 44، ص 244.
- ↑ سفینة البحار، ج 1، ص 405.
- ↑ ابصارالعین فى انصارالحسین، ص 56.
- ↑ شمس الدین، انصارالحسین، ص 66.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ص 203.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 7، ص 237.
- ↑ اعیان الشیعه، ج 4، ص 554.
- ↑ فاضل دربندى، اسرارالشهادة، ص 390.
- ↑ حیاة الامام الحسین بن على، ج 3، ص 142.
- ↑ شرف الدین، المجالس الفاخره، ص 94.
- ↑ خوارزمی، مقتل الحسین، ج۲، ص۷
- ↑ خوارزمی، مقتل الحسین، ج۱، ص۳۵۸
- ↑ قمی، نفس المهموم، ۱۳۷۶ق، ص۱۲۴.
- ↑ محدث قمى، نفس المهموم، ص 145.
- ↑ محمد فخارزاده.
- ↑ ابصارالعین فى انصارالحسین، ص 60؛ اعیان الشیعه، ج 4، ص 555.
- ↑ اعیان الشیعه، ج 4، ص 554.
- ↑ الحسین فی طریقه الی الشهاده، ص۶
- ↑ سفینة البحار، ج1، ص405.
منابع
- محدثى، جواد، «حبیب بن مظاهر (مظهر وفادارى به ولایت)»، معارف اسلامی، تیر، مرداد و شهریور 1385، شماره 64.
- خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، قم، انوارالهدی، 1381ش.
- دریاب نجفی، باقر، «حبیب بن مظاهر اسدى اسوه قاریان»، فرهنگ کوثر، 1379، شماره 38
- حبیب بن مظاهر، ویکی شیعه
قبل از واقعه | |||
شرح واقعه |
| ||
پس از واقعه | |||
بازتاب واقعه | |||
وابسته ها |