طلقاء: تفاوت بین نسخهها
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
{{خوب}} | {{خوب}} | ||
{{منبع الکترونیکی معتبر|ماخذ=پایگاه}} | {{منبع الکترونیکی معتبر|ماخذ=پایگاه}} | ||
− | «طلقاء» جمع طلیق است و در لغت به اسیری اطلاق میشود که اسارتش از او برداشته شده و رها شده باشد.<ref>ابنمنظور، لسان العرب، ج10، ص227. طلیق - فعیل به معنای مفعول - و هوالأسیر إذا أطلق سبیله. مقریزی، تقیالدین؛ إمتاع الأسماع، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1420ق، چاپ اول، ج8، ص388.</ref> و در اصطلاح به کسانی همانند | + | «طلقاء» جمع طلیق است و در لغت به اسیری اطلاق میشود که اسارتش از او برداشته شده و رها شده باشد.<ref>ابنمنظور، لسان العرب، ج10، ص227. طلیق - فعیل به معنای مفعول - و هوالأسیر إذا أطلق سبیله. مقریزی، تقیالدین؛ إمتاع الأسماع، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1420ق، چاپ اول، ج8، ص388.</ref> و در اصطلاح به کسانی همانند [[ابوسفیان]]، [[معاویه]] و عموماً اهل [[مکه]] گفته میشود که پس از فتح این شهر، مسلمان شدند و سپس [[پیامبر اسلام|رسول اکرم]] صلی الله علیه و آله آنها را آزاد کرد. اینها عموماً مستحق مجازات بودند؛ اما پیامبر، آزادشان کرد و آنان را به بردگی نگرفت.<ref>الطلقاء، یعنی الذین خلی عنهم یوم فتح مکة و أطلقهم، فلم یسترقهم. مقریزی، پیشین، ج8، ص388 و ابنابیالحدید، شرح نهج البلاغه، بیجا، دار احیاء الکتب العربیه، بیتا، ج1، ص31.</ref> طبری در این باره مینویسد: «خداوند، پیغمبر را بر جان آنها تسلط داده بود؛ چرا که اسیر جنگ و غنیمت [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله بودند؛ ولی آزادشان کرد؛ به همین سبب، مردم مکه را طلقاء (آزادشدگان) میگفتند».<ref>طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الأمم والملوک، بیروت، دارالتراث، 1387 ش، چاپ دوم، ج3، ص61.</ref> |
− | + | == فتح مکه == | |
+ | با تشکیل حکومت اسلامی در [[مدینه]]، رقابت و درگیری بین مسلمانان و [[قریش]] ادامه یافت. از مهمترین غزوات حضرت رسول صلی الله علیه و آله با کفار قریش، قبل از [[فتح مکه]] به جنگهای [[غزوه بدر|بدر]]، [[غزوه احد|احد]] و [[غزوه احزاب|خندق]] میتوان اشاره کرد. سرانجام [[خاتم الأنبیاء|خاتم انبیاء]] صلی الله علیه و آله در سال هشتم هجری<ref>مسعودی، علی بن حسین؛ مروج الذهب، قم، دارالهجره، 1409ق، چاپ دوم، ج2، ص290.</ref> تصمیم گرفت مکه را فتح کند. | ||
− | + | [[فتح مکه]] با تدابیر نظامی پیامبر صلی الله علیه و آله بدون درگیری نظامی انجام شد.<ref>یعقوبی، ابنواضح؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، علمی و فرهنگی، 1371ش، چاپ ششم، ج1، ص419.</ref> [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] صلی الله علیه و آله در «ذی طوی» سپاه خود را دستهبندی کرد، سپس وارد مکه شد. عدهای از مشرکان مکه، تلاش مذبوحانهای را برای مقاومت انجام دادند؛ اما این مقاومت بزودی شکسته شد<ref>ابنسعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، فرهنگ و اندیشه، 1374ش، ج2، ص134.</ref> و مکه تقریباً به راحتی فتح شد. | |
− | خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله خانه | + | خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله خانه «[[ابوسفیان]]» و خانه افرادی را که در خانهاش میماند و در را میبست و همچنین [[مسجدالحرام]] را محل امن قرار داد.<ref>مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء والتاریخ، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، آگه، 1374ش، چاپ اول، ج2، ص711.</ref> اما ایشان، نام عدهای را بیان کرد که با آن حضرت و مسلمانان دشمنی کرده بودند و فرمود اینان را به قتل برسانید. [[ابن هشام حمیری|ابن هشام]] مینویسد: «[[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله به فرماندهان لشکر [[اسلام]] دستور داد که در [[مکه]] با کسی درگیر نشوند، به استثنای عدهای که آن حضرت، فرمان قتلشان را صادر کرده بود؛ حتی اگر به پرده [[کعبه]] آویزان شده باشند».<ref>ابنهشام حمیری؛ السیرة النبویه، بی جا، مکتبه محمدعلی صبیح و اولاده، 1383ش، ج4، ص51 و طبرسی، فضل بن حسن؛ اعلام الوری، قم آل البیت، 1417ق، چاپ اول، ج1، ص224.</ref> |
− | + | اسم این افراد در بیشتر منابع به این صورت آمده است: [[عبدالله بن سعد بن ابی سرح|عبدالله بن سعد بن ابیسرح]] ([[ارتداد|مرتدی]] که برادر رضاعی [[عثمان بن عفان|عثمان]] بود)، عبداللّه بن خطل الأدرمی (زیرا غلام مسلمان خود را کشته بود و پس از [[ارتداد]] به مکه گریخته بود)، مقیس بن صبابه لیثی (زیرا مسلمانی را عمداً به جای برادرش که به خطا کشته شده بود به قتل رسانید و پس از ارتداد به مکه فرار کرد)، [[عکرمة بن ابی جهل|عکرمه بن ابیجهل]] و فرتنا و ساره که دو زن خوانندهای بودند که اشعاری در هجو [[پیامبر اسلام|پیامبر]] صلی الله علیه و آله میخواندند و در روز [[غزوه احد|احد]]، مشرکان را به جنگ با حضرت میشوراندند.<ref>واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1369ش، چاپ دوم، ص631 حمیری بغدادی، عبدالله؛ قرب الاسناد، قم، آل البیت، 1413ق، ص130.</ref> در [[الارشاد|ارشاد]] آمده است: [[امام علی|امیرمؤمنان]] یکی از این آوازه خوانها را کشت و دیگری پنهان شد تا بعداً به او امان دادند و در زمان خلافت عمر بن خطاب، اسبی در سرزمین ابطح او را لگد زد و کشت. <ref>محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، بی جا، دارالمفید، ج1، ص136.</ref> | |
− | حضرت | + | ابنهشام، حویرث بن نقیذ را هم نیز اضافه کرده است.<ref>ابنهشام حمیری، پیشین، ج4، ص868.</ref> او از کسانی بود که حضرت را در مکه میآزرد.<ref>در ارشاد، ج1، ص136 آمده است: علی او را کشت. واقدی، پیشین، ص655 و 669.</ref> و [[محمد بن سعد]] در [[الطبقات الکبری (کتاب)|الطبقات الکبری]] «هبّار بن أسود» و «هند دختر عتبة بن ربیعه مخزومی»، (همسر [[ابوسفیان]] و مادر [[معاویه]]) را هم افزوده است.<ref>محمد بن سعد؛ پیشین، ج2، ص133 و 134 و واقدی، پیشین، ص631.</ref> |
− | + | سؤالی که ممکن است اینجا مطرح شود، آن است که چرا پیامبر، ابوسفیان و معاویه یا افرادی دیگر را که از سرسختترین دشمنان اسلام بودند به قتل نرساند؟ در پاسخ باید گفت: به نظر میرسد ادامه حیات ابوسفیان به دلیل امان و پناهی بود که [[عباس بن عبدالمطلب|عباس]]، عموی پیامبر به او داده بود. امان دادن افراد به یکدیگر در آن زمان، اعتبار و اهمیت بسیار بالایی داشت. اگر کسی به دیگری امان میداد هیچفردی حق تعرض به آن فرد را نداشت. | |
− | + | [[عزالدین ابن اثیر|ابن اثیر]] مینویسد: «عباس عموی پیغمبر که برای استقبال از حضرت به خارج از شهر آمده بود، میگوید: که من ناگاه صدای ابوسفیان و حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء خزاعی را شنیدم که برای تجسس اخبار بیرون آمده بودند. ابوسفیان گفت: ... ابوالفضل ([[کنیه]] عباس) پدر و مادرم فدایت! چه خبر داری؟ گفتم: اکنون پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله با ده هزار سوار از مسلمانان به قصد شما میآیند. گفت: اکنون چه کنم؟ گفتم: با من سوار شو. برای تو از پیغمبر امان میگیرم. به خدا اگر ظفر یافت، گردن تو را خواهد زد. او پشت سر من بر استر شد، من هم سوی پیغمبر تاختم تا آنکه بر [[عمر بن خطاب]] گذشتیم. او (عمر) خطاب به ابوسفیان گفت: خدا را سپاس که تو را بدون امان و پیمان به دام انداخت. سپس نزد پیغمبر دوید تا اجازه کشتن ابوسفیان را بگیرد. من هم تاختم و زودتر رسیدم. عمر هم آمد و به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داد و گفت: بگذار گردنش را بزنم. گفتم: ای رسول خدا! من به او پناه دادم. سپس سر پیغمبر را در آغوش گرفتم و گفتم: نمیگذارم امروز کسی با او نجوا کند... . حضرت فرمود: برو ما به وی امان دادیم. فردا او را نزد ما برگردان. من هم با او به منزل خود (محل اقامت در لشکرگاه) برگشتم. بامداد به اتفاق وی نزد آن بزرگوار رفتم. چون او را دید فرمود: وای بر تو ای اباسفیان! آیا وقت آن نرسیده که بگویی لاالهالاالله؟ گفت: آری، پدرم و مادرم فدای تو! اگر غیر از خدا دیگری (شریکی) بود؛ مرا بینیاز میکرد. فرمود: وای بر تو! آیا وقت آن نرسیده است که بدانی من پیغمبر خدایم! گفت: پدر و مادرم فدای تو باد! هنوز در تردیدم. عباس میگوید که من به او گفتم: وای بر تو! پیش از اینکه گردنت زده شود شهادت را بگو. او شهادتین را به زبان آورد و مسلمان شد.»<ref>ابناثیر، عزالدین؛ الکامل، ترجمه عباس خلیلی- ابوالقاسم حالت، تهران، علمی، بیتا، ج7، ص 289و واقدی، پیشین، ص623 با کمی اختلاف.</ref> | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | ابن اثیر مینویسد: «عباس عموی پیغمبر که برای استقبال از حضرت به خارج از شهر آمده بود، میگوید: که من ناگاه صدای ابوسفیان و حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء خزاعی را شنیدم که برای تجسس اخبار بیرون آمده بودند. | ||
− | |||
− | او (عمر) خطاب به ابوسفیان گفت: | ||
بنابراین با توجه به این نقل تاریخی، به نظر میرسد در واقع امان عباس و پس از آن، اسلام ابوسفیان، مانع از قتل وی شد. علاوه بر این شاید علت دیگر این امر آن بوده است که پیامبر دستور قتل کسانی را صادر میکرد که به طور واضح یا مرتکب قتل شده و یا علیه پیغمبر صلی الله علیه و آله، اشعار هجو و تحریکآمیز سروده بودند. | بنابراین با توجه به این نقل تاریخی، به نظر میرسد در واقع امان عباس و پس از آن، اسلام ابوسفیان، مانع از قتل وی شد. علاوه بر این شاید علت دیگر این امر آن بوده است که پیامبر دستور قتل کسانی را صادر میکرد که به طور واضح یا مرتکب قتل شده و یا علیه پیغمبر صلی الله علیه و آله، اشعار هجو و تحریکآمیز سروده بودند. | ||
− | درباره به قتل نرساندن معاویه نیز باید گفت او تا آن زمان، چندان با پیامبر و مسلمانان دشمنی نکرده بود که مستوجب قتل باشد؛ بلکه در این زمان، پدرش دشمن اصلی حضرت بود. وی به علتی که بیان شد، عفو شد. اصولاً حضرت در این جنگ نشان داد که اهل کینه و انتقام نیست. او غیر از افرادی که قتلشان واجب شده بود، دیگران را بخشید و از شخصیتی همانند آن حضرت که «رحمةٌ للعالمین» بود جز این هم انتظار نمیرفت. | + | درباره به قتل نرساندن معاویه نیز باید گفت او تا آن زمان، چندان با پیامبر و مسلمانان دشمنی نکرده بود که مستوجب قتل باشد؛ بلکه در این زمان، پدرش دشمن اصلی حضرت بود. وی به علتی که بیان شد، عفو شد. اصولاً حضرت در این جنگ نشان داد که اهل [[کینه]] و انتقام نیست. او غیر از افرادی که قتلشان واجب شده بود، دیگران را بخشید و از شخصیتی همانند آن حضرت که «رحمةٌ للعالمین» بود جز این هم انتظار نمیرفت. |
==طلقاء== | ==طلقاء== | ||
− | پس از این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وارد [[مکه]] و سپس مسجدالحرام | + | پس از این که [[پیامبر اسلام|پیامبر اکرم]] صلی الله علیه و آله وارد [[مکه]] و سپس [[مسجد الحرام|مسجدالحرام]] شد، بر در [[کعبه]] ایستاد و دعای فتح را خواند: «معبودی جز خدای یگانه بیشریک نیست، وعده خود را انجام داد و بنده خود را یاری کرد و دستهها (احزاب) را شکست داد؛ پس ستایش و جهانداری از آن خداست و شریکی برای او نیست». |
− | سپس به اهل مکه فرمود: «چه گمان میبرید و چه میگویید؟» سهیل بن عمرو گفت: «گمان نیک میبریم و گفتار نیک میگوییم. برادری جوانمرد و عموزادهای بزرگواری که هماکنون پیروز شدهای». گفت: «پس هماکنون به شما همان چیزی را میگویم که برادرم یوسف علیه السلام به برادرانش گفت و فرمود: | + | سپس به اهل مکه فرمود: «چه گمان میبرید و چه میگویید؟» سهیل بن عمرو گفت: «گمان نیک میبریم و گفتار نیک میگوییم. برادری جوانمرد و عموزادهای بزرگواری که هماکنون پیروز شدهای». گفت: «پس هماکنون به شما همان چیزی را میگویم که برادرم [[حضرت یوسف علیه السلام|یوسف]] علیه السلام به برادرانش گفت و فرمود: «لا تثریب علیکم الیوم؛ امروز ملامتی بر شما نیست».<ref>یعقوبی، پیشین، ج1، ص420 و ذهبی، محمد بن احمد؛ تاریخ الاسلام، بیروت، دارالکتاب العربی، 1413ق، چاپ دوم، ج2، ص546.</ref> |
− | طبق نقلی دیگر، پیامبر بر در کعبه ایستاد و این دعا را خواند: «لا اله الا الله وحده، لاشریک له، صدق وعده و نصر عبده و هزم الأحزاب وحده...؛ خدایی جز خدای یگانه بیشریک نیست که به وعدهاش وفا کرد و بنده خویش را پیروز فرمود و احزاب را فراری داد. بدانید که هر امتیاز و خون و مال مورد ادعا، جز پردهداری خانه و سقایی حاجیان محو شد. بدانید که قتل خطا چون قتل عمد است. ای گروه قرشیان! خداوند، غرور جاهلیت و تفاخر به پدران را از میان برد، مردم از | + | طبق نقلی دیگر، پیامبر بر در کعبه ایستاد و این دعا را خواند: «لا اله الا الله وحده، لاشریک له، صدق وعده و نصر عبده و هزم الأحزاب وحده...؛ خدایی جز خدای یگانه بیشریک نیست که به وعدهاش وفا کرد و بنده خویش را پیروز فرمود و احزاب را فراری داد. بدانید که هر امتیاز و خون و مال مورد ادعا، جز پردهداری خانه و سقایی حاجیان محو شد. بدانید که قتل خطا چون قتل عمد است. ای گروه قرشیان! خداوند، غرور [[جاهلیت]] و تفاخر به پدران را از میان برد، مردم از [[حضرت آدم علیه السلام|آدم]] اند و آدم را از خاک آفریدهاند؛ آنگاه این [[آیه]] را تلاوت کرد: {{متن قرآن|«یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللَّهِ أَتْقاکُمْ»}}؛<ref>[[سوره حجرات]]، آیه 13.</ref> ای مردم! ما شما را از مرد و زن بیافریدیم و جماعتها و قبیلهها قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید. گرامیترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. |
سپس گفت: «ای گروه قریش و ای مردم مکه! گمان میکنید با شما چه میکنم؟» گفتند: «نیکی میکنی که برادری بزرگوار و برادرزادهای بزرگواری». پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اذهبوا فأنتم الطلقاء»؛ بروید که شما آزادشدگانید.<ref>طبری، پیشین، ج3، ص61 و حمیری، ابنهشام؛ پیشین، ج2، ص412 و ابنسید الناس، عیون الاثر، بیروت، داراقلم، 1414ق، ج2، ص226.</ref> | سپس گفت: «ای گروه قریش و ای مردم مکه! گمان میکنید با شما چه میکنم؟» گفتند: «نیکی میکنی که برادری بزرگوار و برادرزادهای بزرگواری». پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اذهبوا فأنتم الطلقاء»؛ بروید که شما آزادشدگانید.<ref>طبری، پیشین، ج3، ص61 و حمیری، ابنهشام؛ پیشین، ج2، ص412 و ابنسید الناس، عیون الاثر، بیروت، داراقلم، 1414ق، ج2، ص226.</ref> | ||
− | رحمت خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله مکه را فراگرفت. محمد صلی الله علیه و آله انتقام نگرفت. او با سپاهی عظیم مکه را فتح کرد و دشمنان کینهتوز خویش را شکست داد؛ ولی فیء نگرفت، اسیر نگرفت و غارت نکرد. رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله دلهای سختترین دشمنان خویش را به هیجان آورد، کینههای کهنه را شست و جای آن را با محبت وی پر کرد. بیشک این عفو و گذشت حیرتانگیز رسول اکرم صلی الله علیه از زیباترین و درخشانترین جلوههای مهر و محبت بود که بدست مهرپرور آن پیامآور رحمت تجلی کرد تا آنجا که در طول تاریخ بشر، نمونهای برای آن نمیتوان یافت و قلم و زبان از تحریر و بیان آن عاجز و درمانده است! | + | رحمت [[خاتم الأنبیاء|خاتم انبیاء]] صلی الله علیه و آله مکه را فراگرفت. [[پیامبر اسلام|محمد]] صلی الله علیه و آله انتقام نگرفت. او با سپاهی عظیم مکه را فتح کرد و دشمنان کینهتوز خویش را شکست داد؛ ولی [[فیء|فیء]] نگرفت، اسیر نگرفت و غارت نکرد. رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله دلهای سختترین دشمنان خویش را به هیجان آورد، کینههای کهنه را شست و جای آن را با محبت وی پر کرد. بیشک این عفو و گذشت حیرتانگیز رسول اکرم صلی الله علیه از زیباترین و درخشانترین جلوههای مهر و محبت بود که بدست مهرپرور آن پیامآور رحمت تجلی کرد تا آنجا که در طول تاریخ بشر، نمونهای برای آن نمیتوان یافت و قلم و زبان از تحریر و بیان آن عاجز و درمانده است! |
− | + | [[امام علی علیه السلام|حضرت علی]] علیه السلام نیز در [[جنگ صفین]] برای تحریک یارانش در نبرد با [[معاویه]]، جملهای بیان میکند که در واقع معرفی طلقاء محسوب میشود. آن حضرت می فرماید: «وَتَحَرَّوْا لِحَرْبِ عَدُوِّکُمْ، فَانْتَبِهُوا إِنَّمَا تُقَاتِلُونَ الطلقاء وَأَبْنَاءَ الطلقاء وَ أَهْلَ الْجَفَاءِ، وَ مَنْ أَسْلَمَ کَرْهاً... وَلِلْإِسْلَامِ کُلِّهِ حَرْباً، أَعْدَاءَ السُّنَّةِ وَالْقُرْآنِ، وَ أَهْلَ الْبِدَعِ وَالْأَحْدَاثِ، وَ أَکَلَةَ الرِّشَا، وَ عَبِیدَ الدُّنْیا».<ref>دینوری، ابنقتیبه؛ الامامه والسیاسه، بیروت، دارالاضواء، 1410 ق، چاپ اول، ص178.</ref> «آماده جنگ با دشمنانتان باشید و بدانید که شما با طلقاء و فرزندانشان میجنگید. آنها ستمگرانیاند که با اکراه، اسلام آوردند... کسانی که همواره با اسلام در حال جنگ بودند؛ دشمنان [[قرآن]] و [[سنت]]؛ انسانهای اهل [[بدعت]]؛ کسانی که اهل رشوه و بنده دنیایند». | |
− | حضرت | + | آن حضرت در نامهای خطاب به معاویه نوشت: «بدان ای معاویه که تو از طلقائی؛ کسانی که خلافت برایشان حلال نیست، [[امامت]] با آنها منعقد نمیشود و با آنان مشورت صورت نمیگیرد».<ref>همان، ص114.</ref> |
− | + | کلمه «طلقاء» و «ابناء الطلقاء» همواره بر [[بنی امیه|بنیامیه]] اطلاق میشد. مسلمانان برای تحقیر و ظاهری جلوهدادن اسلامِ آنها از این الفاظ استفاده میکردند. مسور بن مخرمه به معاویه نوشته است: «...تو را به خلافت چه کار؟ تو آزاد شدهای، پدر تو از لشکریان [[جنگ احزاب|احزاب]] بود».<ref>همان، ص130.</ref> | |
− | + | [[حضرت زینب]] سلام الله علیها نیز در [[شام]] و در دربار [[یزید]] در سخنرانی روشنگرانه خویش خطاب به یزید، او را از فرزندان طلقاء معرفی کرد. آن حضرت فرمود: «امن العدل یابن الطلقاء تخدیرک حرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله سبایا...».<ref>ابنطیفور، ابیالفضل بن ابیطاهر؛ بلاغات النساء، قم، مکتبة بصیرتی، بیتا، ص 21 و حسنی، سید بن طاووس؛ اللهوف، بیجا، مهر، بیتا، چاپ اول، ص106.</ref> | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
سطر ۵۷: | سطر ۴۶: | ||
==منابع== | ==منابع== | ||
− | *عبدالله حاجی زاده، طلقاء، [http://www.pajoohe.ir | + | |
+ | *عبدالله حاجی زاده، طلقاء، [http://www.pajoohe.ir دانشنامه پژوهه]، تاریخ بازیابی: 12 آذر 1392. | ||
[[رده:تاریخ صدر اسلام]] | [[رده:تاریخ صدر اسلام]] | ||
[[رده:پیامبر اکرم از بعثت تا رحلت]] | [[رده:پیامبر اکرم از بعثت تا رحلت]] |
نسخهٔ ۹ ژوئن ۲۰۲۰، ساعت ۰۸:۳۷
این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.
(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)
«طلقاء» جمع طلیق است و در لغت به اسیری اطلاق میشود که اسارتش از او برداشته شده و رها شده باشد.[۱] و در اصطلاح به کسانی همانند ابوسفیان، معاویه و عموماً اهل مکه گفته میشود که پس از فتح این شهر، مسلمان شدند و سپس رسول اکرم صلی الله علیه و آله آنها را آزاد کرد. اینها عموماً مستحق مجازات بودند؛ اما پیامبر، آزادشان کرد و آنان را به بردگی نگرفت.[۲] طبری در این باره مینویسد: «خداوند، پیغمبر را بر جان آنها تسلط داده بود؛ چرا که اسیر جنگ و غنیمت رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند؛ ولی آزادشان کرد؛ به همین سبب، مردم مکه را طلقاء (آزادشدگان) میگفتند».[۳]
فتح مکه
با تشکیل حکومت اسلامی در مدینه، رقابت و درگیری بین مسلمانان و قریش ادامه یافت. از مهمترین غزوات حضرت رسول صلی الله علیه و آله با کفار قریش، قبل از فتح مکه به جنگهای بدر، احد و خندق میتوان اشاره کرد. سرانجام خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله در سال هشتم هجری[۴] تصمیم گرفت مکه را فتح کند.
فتح مکه با تدابیر نظامی پیامبر صلی الله علیه و آله بدون درگیری نظامی انجام شد.[۵] رسول خدا صلی الله علیه و آله در «ذی طوی» سپاه خود را دستهبندی کرد، سپس وارد مکه شد. عدهای از مشرکان مکه، تلاش مذبوحانهای را برای مقاومت انجام دادند؛ اما این مقاومت بزودی شکسته شد[۶] و مکه تقریباً به راحتی فتح شد.
خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله خانه «ابوسفیان» و خانه افرادی را که در خانهاش میماند و در را میبست و همچنین مسجدالحرام را محل امن قرار داد.[۷] اما ایشان، نام عدهای را بیان کرد که با آن حضرت و مسلمانان دشمنی کرده بودند و فرمود اینان را به قتل برسانید. ابن هشام مینویسد: «رسول خدا صلی الله علیه و آله به فرماندهان لشکر اسلام دستور داد که در مکه با کسی درگیر نشوند، به استثنای عدهای که آن حضرت، فرمان قتلشان را صادر کرده بود؛ حتی اگر به پرده کعبه آویزان شده باشند».[۸]
اسم این افراد در بیشتر منابع به این صورت آمده است: عبدالله بن سعد بن ابیسرح (مرتدی که برادر رضاعی عثمان بود)، عبداللّه بن خطل الأدرمی (زیرا غلام مسلمان خود را کشته بود و پس از ارتداد به مکه گریخته بود)، مقیس بن صبابه لیثی (زیرا مسلمانی را عمداً به جای برادرش که به خطا کشته شده بود به قتل رسانید و پس از ارتداد به مکه فرار کرد)، عکرمه بن ابیجهل و فرتنا و ساره که دو زن خوانندهای بودند که اشعاری در هجو پیامبر صلی الله علیه و آله میخواندند و در روز احد، مشرکان را به جنگ با حضرت میشوراندند.[۹] در ارشاد آمده است: امیرمؤمنان یکی از این آوازه خوانها را کشت و دیگری پنهان شد تا بعداً به او امان دادند و در زمان خلافت عمر بن خطاب، اسبی در سرزمین ابطح او را لگد زد و کشت. [۱۰]
ابنهشام، حویرث بن نقیذ را هم نیز اضافه کرده است.[۱۱] او از کسانی بود که حضرت را در مکه میآزرد.[۱۲] و محمد بن سعد در الطبقات الکبری «هبّار بن أسود» و «هند دختر عتبة بن ربیعه مخزومی»، (همسر ابوسفیان و مادر معاویه) را هم افزوده است.[۱۳]
سؤالی که ممکن است اینجا مطرح شود، آن است که چرا پیامبر، ابوسفیان و معاویه یا افرادی دیگر را که از سرسختترین دشمنان اسلام بودند به قتل نرساند؟ در پاسخ باید گفت: به نظر میرسد ادامه حیات ابوسفیان به دلیل امان و پناهی بود که عباس، عموی پیامبر به او داده بود. امان دادن افراد به یکدیگر در آن زمان، اعتبار و اهمیت بسیار بالایی داشت. اگر کسی به دیگری امان میداد هیچفردی حق تعرض به آن فرد را نداشت.
ابن اثیر مینویسد: «عباس عموی پیغمبر که برای استقبال از حضرت به خارج از شهر آمده بود، میگوید: که من ناگاه صدای ابوسفیان و حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء خزاعی را شنیدم که برای تجسس اخبار بیرون آمده بودند. ابوسفیان گفت: ... ابوالفضل (کنیه عباس) پدر و مادرم فدایت! چه خبر داری؟ گفتم: اکنون پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله با ده هزار سوار از مسلمانان به قصد شما میآیند. گفت: اکنون چه کنم؟ گفتم: با من سوار شو. برای تو از پیغمبر امان میگیرم. به خدا اگر ظفر یافت، گردن تو را خواهد زد. او پشت سر من بر استر شد، من هم سوی پیغمبر تاختم تا آنکه بر عمر بن خطاب گذشتیم. او (عمر) خطاب به ابوسفیان گفت: خدا را سپاس که تو را بدون امان و پیمان به دام انداخت. سپس نزد پیغمبر دوید تا اجازه کشتن ابوسفیان را بگیرد. من هم تاختم و زودتر رسیدم. عمر هم آمد و به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داد و گفت: بگذار گردنش را بزنم. گفتم: ای رسول خدا! من به او پناه دادم. سپس سر پیغمبر را در آغوش گرفتم و گفتم: نمیگذارم امروز کسی با او نجوا کند... . حضرت فرمود: برو ما به وی امان دادیم. فردا او را نزد ما برگردان. من هم با او به منزل خود (محل اقامت در لشکرگاه) برگشتم. بامداد به اتفاق وی نزد آن بزرگوار رفتم. چون او را دید فرمود: وای بر تو ای اباسفیان! آیا وقت آن نرسیده که بگویی لاالهالاالله؟ گفت: آری، پدرم و مادرم فدای تو! اگر غیر از خدا دیگری (شریکی) بود؛ مرا بینیاز میکرد. فرمود: وای بر تو! آیا وقت آن نرسیده است که بدانی من پیغمبر خدایم! گفت: پدر و مادرم فدای تو باد! هنوز در تردیدم. عباس میگوید که من به او گفتم: وای بر تو! پیش از اینکه گردنت زده شود شهادت را بگو. او شهادتین را به زبان آورد و مسلمان شد.»[۱۴]
بنابراین با توجه به این نقل تاریخی، به نظر میرسد در واقع امان عباس و پس از آن، اسلام ابوسفیان، مانع از قتل وی شد. علاوه بر این شاید علت دیگر این امر آن بوده است که پیامبر دستور قتل کسانی را صادر میکرد که به طور واضح یا مرتکب قتل شده و یا علیه پیغمبر صلی الله علیه و آله، اشعار هجو و تحریکآمیز سروده بودند.
درباره به قتل نرساندن معاویه نیز باید گفت او تا آن زمان، چندان با پیامبر و مسلمانان دشمنی نکرده بود که مستوجب قتل باشد؛ بلکه در این زمان، پدرش دشمن اصلی حضرت بود. وی به علتی که بیان شد، عفو شد. اصولاً حضرت در این جنگ نشان داد که اهل کینه و انتقام نیست. او غیر از افرادی که قتلشان واجب شده بود، دیگران را بخشید و از شخصیتی همانند آن حضرت که «رحمةٌ للعالمین» بود جز این هم انتظار نمیرفت.
طلقاء
پس از این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وارد مکه و سپس مسجدالحرام شد، بر در کعبه ایستاد و دعای فتح را خواند: «معبودی جز خدای یگانه بیشریک نیست، وعده خود را انجام داد و بنده خود را یاری کرد و دستهها (احزاب) را شکست داد؛ پس ستایش و جهانداری از آن خداست و شریکی برای او نیست».
سپس به اهل مکه فرمود: «چه گمان میبرید و چه میگویید؟» سهیل بن عمرو گفت: «گمان نیک میبریم و گفتار نیک میگوییم. برادری جوانمرد و عموزادهای بزرگواری که هماکنون پیروز شدهای». گفت: «پس هماکنون به شما همان چیزی را میگویم که برادرم یوسف علیه السلام به برادرانش گفت و فرمود: «لا تثریب علیکم الیوم؛ امروز ملامتی بر شما نیست».[۱۵]
طبق نقلی دیگر، پیامبر بر در کعبه ایستاد و این دعا را خواند: «لا اله الا الله وحده، لاشریک له، صدق وعده و نصر عبده و هزم الأحزاب وحده...؛ خدایی جز خدای یگانه بیشریک نیست که به وعدهاش وفا کرد و بنده خویش را پیروز فرمود و احزاب را فراری داد. بدانید که هر امتیاز و خون و مال مورد ادعا، جز پردهداری خانه و سقایی حاجیان محو شد. بدانید که قتل خطا چون قتل عمد است. ای گروه قرشیان! خداوند، غرور جاهلیت و تفاخر به پدران را از میان برد، مردم از آدم اند و آدم را از خاک آفریدهاند؛ آنگاه این آیه را تلاوت کرد: «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللَّهِ أَتْقاکُمْ»؛[۱۶] ای مردم! ما شما را از مرد و زن بیافریدیم و جماعتها و قبیلهها قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید. گرامیترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.
سپس گفت: «ای گروه قریش و ای مردم مکه! گمان میکنید با شما چه میکنم؟» گفتند: «نیکی میکنی که برادری بزرگوار و برادرزادهای بزرگواری». پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اذهبوا فأنتم الطلقاء»؛ بروید که شما آزادشدگانید.[۱۷]
رحمت خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله مکه را فراگرفت. محمد صلی الله علیه و آله انتقام نگرفت. او با سپاهی عظیم مکه را فتح کرد و دشمنان کینهتوز خویش را شکست داد؛ ولی فیء نگرفت، اسیر نگرفت و غارت نکرد. رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله دلهای سختترین دشمنان خویش را به هیجان آورد، کینههای کهنه را شست و جای آن را با محبت وی پر کرد. بیشک این عفو و گذشت حیرتانگیز رسول اکرم صلی الله علیه از زیباترین و درخشانترین جلوههای مهر و محبت بود که بدست مهرپرور آن پیامآور رحمت تجلی کرد تا آنجا که در طول تاریخ بشر، نمونهای برای آن نمیتوان یافت و قلم و زبان از تحریر و بیان آن عاجز و درمانده است!
حضرت علی علیه السلام نیز در جنگ صفین برای تحریک یارانش در نبرد با معاویه، جملهای بیان میکند که در واقع معرفی طلقاء محسوب میشود. آن حضرت می فرماید: «وَتَحَرَّوْا لِحَرْبِ عَدُوِّکُمْ، فَانْتَبِهُوا إِنَّمَا تُقَاتِلُونَ الطلقاء وَأَبْنَاءَ الطلقاء وَ أَهْلَ الْجَفَاءِ، وَ مَنْ أَسْلَمَ کَرْهاً... وَلِلْإِسْلَامِ کُلِّهِ حَرْباً، أَعْدَاءَ السُّنَّةِ وَالْقُرْآنِ، وَ أَهْلَ الْبِدَعِ وَالْأَحْدَاثِ، وَ أَکَلَةَ الرِّشَا، وَ عَبِیدَ الدُّنْیا».[۱۸] «آماده جنگ با دشمنانتان باشید و بدانید که شما با طلقاء و فرزندانشان میجنگید. آنها ستمگرانیاند که با اکراه، اسلام آوردند... کسانی که همواره با اسلام در حال جنگ بودند؛ دشمنان قرآن و سنت؛ انسانهای اهل بدعت؛ کسانی که اهل رشوه و بنده دنیایند».
آن حضرت در نامهای خطاب به معاویه نوشت: «بدان ای معاویه که تو از طلقائی؛ کسانی که خلافت برایشان حلال نیست، امامت با آنها منعقد نمیشود و با آنان مشورت صورت نمیگیرد».[۱۹]
کلمه «طلقاء» و «ابناء الطلقاء» همواره بر بنیامیه اطلاق میشد. مسلمانان برای تحقیر و ظاهری جلوهدادن اسلامِ آنها از این الفاظ استفاده میکردند. مسور بن مخرمه به معاویه نوشته است: «...تو را به خلافت چه کار؟ تو آزاد شدهای، پدر تو از لشکریان احزاب بود».[۲۰]
حضرت زینب سلام الله علیها نیز در شام و در دربار یزید در سخنرانی روشنگرانه خویش خطاب به یزید، او را از فرزندان طلقاء معرفی کرد. آن حضرت فرمود: «امن العدل یابن الطلقاء تخدیرک حرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله سبایا...».[۲۱]
پانویس
- ↑ ابنمنظور، لسان العرب، ج10، ص227. طلیق - فعیل به معنای مفعول - و هوالأسیر إذا أطلق سبیله. مقریزی، تقیالدین؛ إمتاع الأسماع، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1420ق، چاپ اول، ج8، ص388.
- ↑ الطلقاء، یعنی الذین خلی عنهم یوم فتح مکة و أطلقهم، فلم یسترقهم. مقریزی، پیشین، ج8، ص388 و ابنابیالحدید، شرح نهج البلاغه، بیجا، دار احیاء الکتب العربیه، بیتا، ج1، ص31.
- ↑ طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الأمم والملوک، بیروت، دارالتراث، 1387 ش، چاپ دوم، ج3، ص61.
- ↑ مسعودی، علی بن حسین؛ مروج الذهب، قم، دارالهجره، 1409ق، چاپ دوم، ج2، ص290.
- ↑ یعقوبی، ابنواضح؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، علمی و فرهنگی، 1371ش، چاپ ششم، ج1، ص419.
- ↑ ابنسعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، فرهنگ و اندیشه، 1374ش، ج2، ص134.
- ↑ مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء والتاریخ، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، آگه، 1374ش، چاپ اول، ج2، ص711.
- ↑ ابنهشام حمیری؛ السیرة النبویه، بی جا، مکتبه محمدعلی صبیح و اولاده، 1383ش، ج4، ص51 و طبرسی، فضل بن حسن؛ اعلام الوری، قم آل البیت، 1417ق، چاپ اول، ج1، ص224.
- ↑ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1369ش، چاپ دوم، ص631 حمیری بغدادی، عبدالله؛ قرب الاسناد، قم، آل البیت، 1413ق، ص130.
- ↑ محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، بی جا، دارالمفید، ج1، ص136.
- ↑ ابنهشام حمیری، پیشین، ج4، ص868.
- ↑ در ارشاد، ج1، ص136 آمده است: علی او را کشت. واقدی، پیشین، ص655 و 669.
- ↑ محمد بن سعد؛ پیشین، ج2، ص133 و 134 و واقدی، پیشین، ص631.
- ↑ ابناثیر، عزالدین؛ الکامل، ترجمه عباس خلیلی- ابوالقاسم حالت، تهران، علمی، بیتا، ج7، ص 289و واقدی، پیشین، ص623 با کمی اختلاف.
- ↑ یعقوبی، پیشین، ج1، ص420 و ذهبی، محمد بن احمد؛ تاریخ الاسلام، بیروت، دارالکتاب العربی، 1413ق، چاپ دوم، ج2، ص546.
- ↑ سوره حجرات، آیه 13.
- ↑ طبری، پیشین، ج3، ص61 و حمیری، ابنهشام؛ پیشین، ج2، ص412 و ابنسید الناس، عیون الاثر، بیروت، داراقلم، 1414ق، ج2، ص226.
- ↑ دینوری، ابنقتیبه؛ الامامه والسیاسه، بیروت، دارالاضواء، 1410 ق، چاپ اول، ص178.
- ↑ همان، ص114.
- ↑ همان، ص130.
- ↑ ابنطیفور، ابیالفضل بن ابیطاهر؛ بلاغات النساء، قم، مکتبة بصیرتی، بیتا، ص 21 و حسنی، سید بن طاووس؛ اللهوف، بیجا، مهر، بیتا، چاپ اول، ص106.
منابع
- عبدالله حاجی زاده، طلقاء، دانشنامه پژوهه، تاریخ بازیابی: 12 آذر 1392.